حجت الاسلام کاشانی روز جمعه مورخ ۲۹ شهریور ۱۳۹۸ مصادف با شب بیست و یکم محرم در هیئت بیت العباس علیه السلام به سخنرانی پیرامون مسئله ی «تقابل اسلام علوی و اسلام اموی» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم»
«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۲]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]
مقدّمه
در صدر اسلام یک اتفاقی در یک روند پنجاه سالهای افتاده است که تمامِ جبههی حق و باطل را با یکدیگر درگیر کرده است، و هرچه در این مورد گفتگو بشود و تحلیل بشود و دقّت بشود، هم از جهتِ معرفت نسبت به اهل بیت علیهم السلام و دشمنانِ اهل بیت… که معرفتِ نسبتِ به هر دو واجب است، فقط معرفت به اهل بیت علیهم السلام نیست، هم معرفت نسبت به اهل بیت علیهم السلام واجب است و هم نسبت به دشمنانشان، که انسان بطورِ اشتباه خط را عوض نکند، هم اینکه این بحثِ تاریخی از جهتِ اعتقادی اهمیّت دارد، هم از جهتِ عبرتگیری برای روزگارِ ما، که ممکن است به جهتِ اینکه در مباحث فرصت نداریم نتوانیم بیاییم و به مباحثِ روزِ این بحث بپردازیم، ولی برای تمامِ این مطالبی که ان شاء الله محضرِ شما عرض خواهم کرد ما به ازای روز هست، حتّی گرایشهای علمی در بعضی از رشتهها هست، مثلاً در دکتری علوم سیاسی یک موضوعی با عنوانِ بازاریابیِ سیاسی هست که ما چگونه افکارِ عمومی را با خودمان همراه کنیم. همین بحثی را که بنده میخواهم در محضرِ شما داشته باشم را برای بعضی از عزیزانی که آنجا در راستای پایان نامهی دکتری کار میکنند هم عرض کردهام، منتها ما نمیخواهیم آن تطبیقهای سیاسی را مطرح کنیم، گرچه بنده برای جریانهای سیاسی «ریشهی اعتقادی» قائل هستم، ولی چون فرصت نمیشود ما از آن بحثِ تاریخی و معرفتی عبور نمیکنیم. یک جهتِ دیگریِ آن هم این است که دوست نداریم مخاطبِ ما حتماً نتیجهگیریهای ما را بپذیرد، خودِ او فکر میکند و اگر خواست جایی را تطبیق بدهد این کار را میکند، ما خیلی به دنبالِ این موضوع نیستیم که همه مانندِ ما فکر کنند.
مرورِ جلسات قبل
عنوانِ کلّیِ بحث «تقابلِ اسلامِ علوی و اسلامِ اموی» است، ما این بحث را یازده شب در مجلسِ دیگری گفتهایم، در یک یا دو جلسه «آنچه گذشت» را عرض میکنیم و بعد هم ادامهی آن بحث را میگوییم. روندِ ما در این چند سالِ اخیر اینطور بوده است که معمولاً حدود سی جلسه از یک بحثی را که در موردِ آن کار کردهایم را در دهههای مختلف میگوییم، در یک یا دو جلسه «آنچه گذشت» را میگوییم که کلّیاتِ «آنچه گذشت» معلوم باشد که اگر کسی دوست داشت دنبال میکند و اگر کسی دوست نداست هم معلوم باشد که از این به بعد ما چه میگوییم و در نتیجه بحث روشن باشد.
نامِ این بحث چیست؟ چرا؟
چرا نامِ این بحث را «تقابل اسلام علوی و اسلام اموی» گذاشتهایم؟ مسلّماً در این موضوع تقیّه کردهایم، اسلامِ دیگری بر وزنِ اسلامِ اموی هست که او پدرجدّ اسلامِ اموی است، ولی برای اینکه بشود این بحث را در همه جا رسانهای کرد ما عدول کردیم و نامِ آن را «اموی» گذاشتیم.
برای چه نامِ آن «اسلام» است؟ برای اینکه هر دو طرف خودشان را نمایندهی اسلام معرّفی میکنند، حال یکی از این دو طرف اسلامِ حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه است که اصلاً حقیقتِ اسلام است، و اسلامِ محض است و لُبِّ لُباب است، یکی هم به دروغ خود را «اسلام» معرّفی میکند، ولی بهر حال خود را «اسلام» معرّفی میکند، بسیاری از آیتمهای اسلامی را هم دارد، یعنی کاری کرده است که جگرِ حضرت زینب کبری سلام الله علیها را سوزانده است و حضرت با اینکه اهلِ گله نیستند در آن خطبهی معروفِ شام گله کردهاند، چون قصدِ روضه خواندن ندارم این موضوع را باز نمیکنم، که وقتی آل الله را آنطور ایستاده معطّل کردند و همسرِ آن ملعون… با اینکه آن ملعون مست است… وقتی همسرِ او از پشتِ آن پرده بیرون میآید و اصلاً نمیتواند تحمّل کند که چه شده است و میگوید که با پسرِ پیامبر چکار کردهاید، او مست است ولی سریع بلند میشود و عبای خود را روی سرِ او میاندازد، حضرت زینب کبری سلام الله علیها به این موضوع اعتراض کرده است، یعنی از معدود جاهایی است که حضرت زینب کبری سلام الله علیها شکوه کردهاند، ببینید دیگر چقدر بیانصافی است، ناموسِ خدا ایستاده است و این مستِ ملعونِ کثیفِ ملعونِ عزل و ابد برای ناموسِ خود غیرت دارد!
یعنی وقتی از اسلام نام میبریم اینطور نیست که یک طرف مثلاً بتپرستها هستند و یک طرف هم مسلمین، اینطور نیست که یک طرف کفّار باشند و یک طرف هم مسلمین، بلکه دو طرف ادّعای اسلام داشتند.
ما در یک سال که مفصّل به این موضوع پرداختیم این موضوع را تشریح کردیم که… البته آنجا ذیلِ نفاقِ یزیدِ ملعون که کمتر بحث میشود، فکر میکنند که یزید منافق نبوده است و فقط معاویه منافق بوده است، یزید میگوید علّتِ اینکه حکومت برای من مهم است این است که من دیدم برای قیامت خیلی توشه میخواهم، دیدم اگر در حکومت یک ساعت با مردم با عدالت رفتار کنم پیغمبر فرموده است که از پانصد سال عبادت برتر است، لذا آمدهام تا حاکمیت را بدست بگیرم که هر یک ساعت عدالتِ من مرا به اندازهی پانصد سال عبادت جلو ببرد.
اینکه از اسلام نام میبریم یعنی اینکه او هم کاملاً با ادبیاتِ اسلامی و آیتمهای اسلامی و با نماز و روزه و حج و امیرالحاجی… وقتی معاویه ملعون میخواست یزید ملعون را در مدینه مطرح کند او را یک سال امیرالحاج کرد، یعنی با همین چیزهایی که الآن میگوییم، میگوییم حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم اول فلانی را فرستادند که برود و سورهی برائت را بیان کند، بعد حضرت او را برگرداندند و فرمودند که تو نمیتوانی، یا من و یا علی (صلوات الله علیه) باید برای مرتبهی اول قرآن را تبلیغ کنیم، حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه را فرستادند و حضرت «امیرالحاج» شدند. آن طرف هم برای اینکه بخواهد معرفی و مطرح کند میگوید «امیرالحاج» کیست؟ میگوید یزید ملعون است! برای اینکه معرّفی بشود، یعنی از آیتمهای اسلامی استفاده کرد.
شما بروید و در تاریخ ببینید که برای دفنِ معاویهی ملعون چه نوشتهاند، همراه با او به اندازهی یک تریلی متبرّکات دفن کردند! مثلاً این کفشِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، این لباسِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، این فلان است و… دیدهاید که وقتی میخواهند مؤمنی را دفن کنند آداب مختلفی دارد و میگویند که مثلاً این چوب را زیر پهلوی او بگذار، این عقیق را زیرِ زبانِ او بگذار، این تربت را… جوشن بنویسند، چهل نفر او را حلال کنند و…
حال اگر بروید و ببینید که معاویه ملعون را چطور دفن کردند اصلاً آدابِ دفنِ شما تغییر میکند (شوخی)… یعنی اینطور نبود که بگویند حال که معاویه به درک رفت حال اعتقاداتِ آنها درست بشود، اصلاً اینطور نبود، یک تریلی متبرّکات با او دفن کردند.
یعنی تمامِ آیتمهای اسلام را دارد، منتها یک اسلامی که اولویتها و شاخصهای آن با اسلامِ حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه خیلی متفاوت است، ولی میبینید که فضای تمامِ جامعه کاملاً دینی است، مساجدِ پُرجمعیت و آباد، نمازهای اول وقت برپا بود، منتها نمازی که از روحِ خود جدا شده است، روزه گرفته میشد، منتها روزهای که از روحِ خود جدا شده است.
میخواستند یک رقاصهی خوانندهای را از مدینه به مکه ببرند که به حج برود، هزار شتر به بدرقهی رفتند که این رقاصه میخواهد به حج برود! حال او با چه وضعی در مجالسِ بزمِ شبانه چه غلطی میکرد بماند، ولی حال که میخواهد به حج برود هزار کاروان نزدیک به پانصد کیلومتر به بدرقهی او رفتند، یعنی اسلام در برابرِ اسلام.
لذا ما برای این بحث چند نام گذاشتیم، چون نمیدانیم که میتوانیم چقدر از بحث را بگوییم، یک یا دو شب «آنچه گذشت» از یازده شبِ گذشته میگوییم و بعد هم ادامه میدهیم، ولی میدانیم که نمیتوانیم همهی بحث را تمام کنیم، لذا من انواعِ زاویهی دیدِ بحث را عرض میکنم تا آن تصویرِ کلّی به دستِ شما بیاید، تقابلِ دو اسلامِ علوی و اموی، یا عرض کردیم با همین وزن، آنطور که میشنوید جناسِ ناقصِ اختلافی دارد.
جنگِ دو اسلام، جنگِ تفسیرها، جنگِ قرائتها، میگویند «من اینطور فکر میکنم»، «ما اینطور میبینیم»، جنگِ روایتها.
شما میدانید که هر اتفاقِ مهمی که در جهان میافتد «جنگِ روایتها» است که غلبه پیدا میکند نه جنگِ اسلحهها، اسلحهها بعد از آن هستند، اگر هولوکاستی مطرح است اول باید روایتها به این سمت برود که یکی مظلوم است و یکی هم ظالم، تا بعداً بشود لشگرکشی کرد، تا زمانی که این روایتی که میخواهد در بدنهی فرهنگِ جامعه وارد بشود خوب نفوذ نکند اقدامی رُخ نمیدهد.
تفاوتِ بینِ اسلامِ سلطنتی با اسلامِ ولایتی، ما نامِ دیگری هم برای این بحث گذاشتهایم که شما بتوانید آن طرفِ بحث را هم ببینید، نامِ آن را «امام الاحرار» گذاشتهایم، یعنی از زاویهی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه ببینید که حضرت چگونه دین، دنیا و انسان را آزاد کردند، برای اینکه دین و دنیا و انسان آزاد بشود حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه باید خیلی هزینه میدادند که این کار را کردند و پای آن ایستادند، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه امامِ آزادگان هستند، حضرت زنجیر را از گردنِ دین باز کردند، این عبارتِ من نیست که ذوقی باشد، حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه به مالک فرمودند: «إِنَّ هَذَا اَلدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی أَیْدِی اَلْأَشْرَارِ»[۴]، حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه بیست و پنج سال بعد از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به حکومت رسیدند، معلوم است که حضرت راجع به چه کسانی بیان فرمودهاند، فرمودند: این دین به دستِ اشرار اسیر شده بود.
حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه و امام حسن مجتبی صلوات الله علیه کارهایی انجام دادند، اما آن بزرگواری که زنجیر را از گردنِ دین برداشت و حداقلِ آن این بود که آن روایتِ اسلامِ علوی را که قرار بود در اسلام سر بِبُرند، دیگر بعد از واقعهی کربلا همه چیز یک اسلام بشود، وقتی یکی بشود دیگر اختلاف و دعوایی نیست، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه و ائمهی بعدی علیهم السلام کاری کردند که آب باریکهی اسلامِ علوی بماند که این یک چیزی بغیر از آن یکی است، این اسلام آن اسلام را حتّی اسلام هم نمیداند، هر دو طرف طرفِ مقابل را اسلام نمیدانند.
این ایام که مقابلِ شما نشستهایم و در حالِ گفتگو کردن با یکدیگر هستیم ناموسِ خدا در یک وضعی است که بیانِ آن بیچارهکننده است، علّتِ آن چیست؟ علّتِ آن این است که آنها کسی را که با خودشان درگیر شده است را نستجیربالله نامسلمان میدانستند و سعی کردهاند که همینطور رفتار کنند.
مسلّماً اسلامِ حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه هم حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نمایندهی آن است طبیعتاً مانندِ یزید ملعون را جرثومهی فساد میدانند. منتها نامِ هر دو هم «اسلام» است، از این جهت میتوان نامِ این بحث را «امام الاحرار» گذاشت.
اهمیتِ جنگ روایت
من یک مطلبی را بعنوانِ مقدّمه بگویم، که عرض میکنم «جنگ روایتها» است، ان شاء الله به جایی جسارت نشود، یک مثالی از اتّفاقاتِ روز راجع بع شعائر بگویم که وقتی میگویم «جنگ روایتها» است این مطلب درست تبیین شود، بعد به قبل میروم و کلاً سعی میکنم در تاریخ بمانم.
در مورد عزاداریِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه که یک جبههی منافقی از همان زمان سعی کرده است روز عاشورا را به روز شادی تبدیل کند، سعی کرده است که مدام عیبجویی کند، سعی کرده است که مدام مسخره کند، هنوز هم هستند، الآن هم قصدِ پاسخ دادن به آنها را ندارم، جاهای دیگری قصدِ این کار را دارم، ادّعای روشنفکری میکند و میگوید که به مردم احترام بگذارید، میگوید به خواستِ مردم احترام بگذارید، بعد به حداقل چهل میلیون نفری که دهه ی اول محرم عزاداری میکنند خطابِ «شورِ بیشعور» میدهد! یعنی چهل میلیون نفر را بیشعور خطاب میکند و نامِ این کارِ خود را آزادی بیان میگذارد! اصلاً من به محتوای حرفهای این شخص کاری ندارم، اینکه یک نفر به چهل میلیون نفر توهین میکند و بعد هم مدام میگوید که ببینید مردم چه میگویند، این علامتِ نفاق است، اگر ما جبههی نفاق را بشناسیم میبینیم که این شیعهای هم که ریش دارد و ناگهان به یک موضوع بند میکند هم رفتارِ منافقانه دارد، منافق است، البته شاید نمیداند و باید به او بگویند و او را روشن کنند.
این مثالی که میخواهم بزنم چون بعضی از محترمین هم فرمودهاند نمیخواهم بگویم که اینها منافق هستند ولی جنگِ روایت هست.
جنگ روایت یعنی شما چگونه این مسئله را تعبیر میکنید.
نکاتی در مورد عَلَم و مسئلهی عَلَمکِشی
آدمهایی که اهلِ تربیت نیستند، آدمهایی که انسانشناس نیستند، آدمهایی که صرّافِ وجود نیستند، آدمهایی که امام معصوم نیستند، تربیتِ اینها خیلی ریخت و پاش دارد، ما یک جلسه در این مورد بحث کردهایم، الآن قصدِ بیانِ آن هم ندارم، میخواهم بگویم که وقتی میخواهد بگوید «ماجرای عزاداری»، میگوید: باید در عزاداری فقط یک منبری باشد و یک بحث علمی بشود، دیگر دقّت نمیکند که بحثِ علمی برای همهی سطوح نیست، اسلام و مکتبِ اهل بیت علیهم السلام طبقاتِ مردم را حذف نمیکند، بلکه ردهبندی میکند، مثلاً هیچ چیزی در عزاداری مانندِ گریه نیست، هم از جهتِ کثرتِ روایات و هم از جهتِ اینکه یک عملِ قلبی است، ولی من در خاطر دارم که وقتی پنج یا شش ساله بودم برای روضهی حضرت رقیّه سلام الله علیها گریه میکردم ولی وقتی به محرّم نزدیک میشدیم دوست داشتم که طبلِ خود را از انباری در بیاورم و به مسجد بروم، نباید توقع داشت یک کار را برای همهی سطوحِ مردم و همهی طبقات انجام بدهیم، بعضیها فقط دههی اول محرم به این مجالس میآیند و حتّی شبهای قدر هم نمیآیند، آنها میهمانانِ اصلیِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هستند، دههی دوم و سوم به بعد همه آشنا هستند، یعنی چهرههای اکثرِ رفقا آشناست، و اتّفاقاً وظیفهی شما فرق میکند، شما باید مدافعِ حضرت باشید، شما بیشتر بر سرِ سفرهی حضرت هستید، آنها میهمانِ خاص هستند.
باید برای طبقاتِ مختلف و سنین مختلف و مشربهای مختلف گوشهای از این حقیقتِ عظیم را گفت و او را همراه کرد، اینطور نیست که بگویید هیچ چیزی به درد نمیخورد و باید فقط پای درسِ فلانی بنشینی و فلسفهی قیام بگوید و تو بشنوی! مسلّماً عدّهای توانِ این موضوع را ندارند. امام اینطور نیستند، ان شاء الله در موردِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هم عرض خواهم کرد، این انوار مقدّس میدانند برای اینکه مردم را همراه کنی باید تمامِ طیف را در نظر بگیری. حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه امامِ همه هستند، حضرت حتّی امامِ شمر هم بودهاند، نمیخواهند حتّی یک نفر هدر برود.
مسلّماً کودکان به نحوی به این کشتیِ نجات متّصل میشوند و آن کسی هم که در محرّم و صفر صد جلسه منبر میشنود به نحوِ دیگری متّصل خواهد شد، گریه یک فضیلت دارد که با هیچ چیز قابل قیاس نیست، اما وقتی من خودم را نگاه میکنم و پسرِ خود را میبینم، وقتی معلّم بودم و دانشآموزهای خود را میدیدم، میدیدم مثلاً یک نوجوان ده ساله بیشتر از آنکه بخواهد به محتوای منبر دقّت کند… البته مواردی هم پیدا میشود که به محتوای منبر دقّت میکنند، من یادداشتهای سال چهارم و پنجمِ دبستانِ خود را دارم که پای منبرِ بعضی از آقایان که الآن از دنیا رفتهاند نوشتهام، اما مسلّماً برای نوجوانِ ده ساله سینهزنی چیزِ دیگری است. مسلّماً اگر موضوع قیاسِ بینِ اصل و فرع باشد «گریه» با هیچ چیز قابلِ قیاس نیست، ولی مجلسِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه باید یک تنوّعی داشته باشد که همه را با خود همراه کند و هر کسی به اندازهی خود یک چیزی بردارد.
یکی از جذّابیتهای دورهی طفولیتِ ما که جدّ ما در میدان خراسان بود و آنجا مانورِ عَلَمکشها بود همین عَلَمها بود. اگر الآن به من بگویند که آیا الآن هم میروی تا به این علمکشیها نگاه کنی یا نه میگویم نه، الآن من با اینکه احترام قائل هستم و اتّفاقاً میخواهم از این موضوع دفاع کنم الآن دیگر وقت ندارم که بروم و عَلَمکشها را تماشا کنم، ولی اولاً شما نباید فقط یک طیف را ببینید، ثانیاً چه کسی به شما اجازه میدهد که یک چیزی را که خلافِ شرعِ بَیِّن نیست… در عزاداری هر کجا که به خلافِ شرعِ بَیِّن رسید، مثلاً یک موسیقی که حرامِ واضح است، آنجا حق نداری که بیاوری، خطّ قرمز «شرع» است، هر کجا که خلاف شرع شد آن را کنار میگذاریم، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه پاکِ طُهرِ طاهر هستند، نجاست و کثافت و حرام نمیپسندند، اما اینکه عدّهای فرض کنید عَلَم ببرند و بیاورند… آیا من توصیه میکنم که همهی شما بروید و عَلَمکِش بشوید؟ نه! حتماً این موضوع را نمیگویم، اما زدنِ این موضوع چه فایدهای دارد؟
اولاً عزاداریِ طیفی از مردم این است که این عَلَم را با خود به خیابان بیاورند، یعنی جذّابیت دارد، خلاف شرع هم نیست، هویتبخش هم هست.
اگر یک قومی فقط دویست سال یک هنری داشته باشند میگویند که این هنرِ قومِ ماست و هویتِ ماست و سنتِ ماست. این هم یک هنرِ شیعی است که حال من به این موضوع کاری ندارم که تحقیق کنند و قدمتِ آن را به هزار سال هم برسانند، ولی اگر موزهها و کتابها را ببینید متوجه میشوید که این هنرِ شیعی حداقل پانصد سال قدمت دارد، یعنی آهن را به چیزِ دیگری تبدیل میکنی، مثلاً روی آن نوشته است، این یک هنر در اصفهان است، تغییرِ شکل دادنِ این…
الآن اگر بخواهند در دنیا یک چیزی را به بقیه برسانند با علائم این کار را میکنند، نماد درست میکنند، آیکون میسازند، همین آیکون یک بحثِ مفصّلی در هنر است.
همین علامتها یک سری چیزها دارد، وقتی شما این علامتها را میبینید یادِ چیزهایی میافتید، هویتبخش است، هنرِ شیعیِ اختصاصی است، خلاف شرعی هم در آن نیست، یعنی لزوماً خلاف شرعی در آن نیست.
یک عزیزِ بزرگواری که انسانِ خیلی محترمی است، خیلی هم اهلِ عبادت و تهجّد و توسّل هستند، فرمایشِ عجیبی در این موضوع داشتهاند، فرمودهاند «این آهنِ سرِ بیخاصیت»؛ من نوکرِ شما هستم، آهنِ سردِ بیخاصیت… این ادبیاتِ وهابیت است که مطلب را نمیفهمند…
عبدالله بن عمر شکمِ خود را به دستهی منبرِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم میزد که شکمدردِ خود را دوا کند…
«مهیار دیلمی» شعر خیلی زیبایی گفته است و انسان باید برای این بیت بمیرد، میگوید:
یُعَظِّمُونَ لَهُ أَعْوَادَ مِنْبَرِهِ وَ تَحْتَ أَرْجُلِهِمْ أَوْلَادَهُ وَضَعُوا
بِأَیِّ حُکْمٍ بَنُوهُ یَتْبَعُونَکُمْ وَ فَخْرُکُمْ أَنَّکُمْ صَحْبٌ لَهُ تَبَعٌ[۵]
میگوید: چوبهای منبرِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را تبرّک میکردند، اولادِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را زیرِ پای خود قرار دادند…
این عبدالله بن عمر میآمد و شکمِ خود را به دستهی منبرِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم میمالید که تبرکاً شفاء بگیرد، حال من بگویم که آیا چوب خاصیت دارد؟… این چه حرفِ عجیبی است؟! آیا جلدِ قرآن کریم خاصیتی دارد؟ آیا ما با آهن کار داریم؟ آیا ضریح هم آهنِ بیخاصیت است؟ حال بفرمایید که تربت چیست؟ آیا فقط یک خاک است؟ خاک چه خاصیتی دارد؟ این چه حرفی است؟ گاهی انسان از بزرگان تعجّب میکند، ایشان یک فردِ محترمی هستند، خیلی به روضهی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه علاقهمند هستند، اینجا نفاق و … در کار نیست، اما ما نمیفهمیم که چرا ناگهان ایشان اینجا به عَلَم گیر دادهاند؟!
اگر بگوییم آهنِ سرد باید بگوییم خاکِ سردِ بیخاصیت، خاکِ کربلا چیست؟ شما برای خاک کربلا غیر از اینکه به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه ربط دارد حُرمت قائل هستید؟ اگر آهنِ ضریحِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه یا امام رضا صلوات الله علیه قبل از انتساب به حضرت چه خاصیتی داشته است؟ هیچ چیزی! مانندِ بقیه بود! وقتی در حالِ انتقالِ ضریحِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به کربلا بودند، یعنی هنوز روی قبرِ مبارکِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نگذاشته بودند، عدّهای میگفتند که این چه کاری هست که هنوز این ضریح را نبردهاند مردم برای آن حرمت قائل هستند و پای آن سینه میزنند؟… مسلّماً قرار نیست این فلز خاصیتی داشته باشد، انتساب است که پاک میکند.
بگذارید من یک مثالی برای شما بزنم.
میگویند «سخن کاشانی»، میگویید این شخص مدام تکراری حرف میزند، میگویند «شعر سعدی»، میگویید احتمالاً در آن لطافت دارد، هر دو سخن بود، میگویند «سخن خدا»، میگویید بیوضو به آن دست نزنید.
چه شد که ناگهان پاک شد؟ آیا این جوهر خاصیتی داشت؟ آیا این کاغذ خاصیتی داشت؟ نه! وقتی کلامِ خدای متعال شد حتّی اگر «کَلب» و «خنزیر» هم نوشته باشد دیگر نمیتوانید بیوضو به آن دست بزنید، این دیگر «متعلق به حضرت حق» شد، یعنی تعلّق پیدا کرد، لذا نیاز نیست ضریحِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه روی قبرِ مبارکِ ایشان قرار گرفته باشد، وقتی روی قبرِ مبارکِ حضرت گذاشته باشند خاصیتِ آن بیشتر میشود.
شما هر چیزی را که برای تربتِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه میگویید برای این آهنِ سر هم همان را بگویید، نه اینکه من اینجا را بگویم، بلکه هر جا، مثلاً در این مجلس روضه خواندهاند، یا خانهی شما، یا یک جای دیگری، آنجا به جهتِ اینکه مصیبتخانهی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه شده است، اگر شما با اعتقاد به آن دست بکشید هم تبرّک دارد، حال باید گفت کاشیِ سرد؟
امام معصوم که اینقدر سخیّ و کریم است، طرف میگوید که دیدم حضرت یک کیسهی زردی دارند، این کیسه را گره میزنند و پنهان میکنند، عرض کردم: فدای شما بشوم، شما که اینقدر کریمانه به مردم طلا میدهید، چه چیزی در این کیسه است که اینطور از آن محافظت میکنید؟ فدای حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه بشوم، فرمودند: «قِیمَهُ کُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ»[۶]، ارزشِ هر انسانی به انتخابِ اوست.
دو برادر در کربلا هستند که یک نفر از آنها در سپاهِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بوده است و دیگری در سپاهِ یزید ملعون، پدر و مادر یکی هستند، فرهنگ یکی است، بسترِ تربیت یکی است، در یک لحظه یک نفر این طرف را انتخاب کرد و شهید را کربلا شد و دیگری آن طرف را انتخاب کرد و ملعون عزل و ابد شد، امام صادق علیه السلام به آن شهید کربلا خطاب میکنند که «بِأبی أنتُم وَ اُمّی»[۷]، انتخابِ انسانهاست که ارزشِ آنها را تعیین میکند.
آن شخص پرسید: آقا جان! فدای شما بشوم، چه چیزی در آن کیسه دارید که از آن اینطور محافظت میکنید؟ تعبیرِ روایت تقریباً در این فضاست که انگار شما در موردِ این کیسه خسیس هستید، شما که طلا را همینطور میدهید و میرود، حضرت فرمودند: «فیها تُربَهُ الحُسَین».
«تُربَهُ الحُسَین» خاک است دیگر، مگر خاک چه دارد؟ حضرت فرمودند: «فیها تُربَهُ الحُسَین». پرسید: چرا حواسِ شما اینقدر به این کیسه جمع است؟ فرمودند: بینِ بنده و خالق «حجابهای مختلفی» هست، هفت قسمت میکنند، انواع… فرمودند: «اَلسُّجُودُ عَلَى تُرْبَهِ اَلْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ یَخْرِقُ اَلْحُجُبَ اَلسَّبْعَ»[۸]، سجود بر تربت حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه همهی پردههای بینِ من و خدای متعال را میدرد. تربتِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نه بدنِ ایشان، تازه روحِ حقیقتِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه که مثلاً دستِ ایشان نیست، ما روح داریم، حقیقتِ ما روحِ ماست، این جسمِ ما که مدام سلولهای خود را از دست میدهد و سلولهای دیگری جایگزین میشود، جسمِ ما که ارزشی ندارد. حال بفرمایید این تعبیرِ «آهنِ سرد» چیست؟
لذا این را عرض میکنم، اگر یک زمانی تربت به دستِ شما رسید باید دو کار انجام بدهید، یکی اینکه نباید نور بخورد، باید آن را مخفی کنید، باید آن را گنج بدارید، وگرنه اثرِ آن از بین میرود و به سرقت میرود، این موضوع در روایت هست.
شاید در این زمینه ده روایت داریم، باید تربت را بپوشانید که نور نخورد، مثلاً باید در دستمال یا چیزی اینطور باشد، باید سورهی مبارکه قدر را بخوانید، در روایت اینطور است: «اَللَّهُمَّ بِحَقِّ هَذِهِ اَلتُّرْبَهِ»[۹]… میگوید وقتی دردِ بیدرمان گرفتی و امیدِ تو از همه جا قطع شد سوره مبارکه قدر را بر تربت حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بخوان و آن را باز کن… این در کتاب «کامل الزیارات» هست و شاید ده روایت هم در این مورد داشته باشیم… در ادامه این دعا را بخوان: «اَللَّهُمَّ بِحَقِّ هَذِهِ اَلتُّرْبَهِ»… بحقِ این خاک، «اَللَّهُمَّ بِحَقِّ هَذِهِ اَلتُّرْبَهِ وَ بِحَقِّ اَلْمَلَکِ اَلَّذِی أَخَذَهَا»، بحقِ آن فرشتهای که این را برداشته است، یعنی پشتِ آن «تکوین» است، و به حق پیغمبری که این را تا روز قیامت در آغوشِ خود نگه داشته است… روایاتِ این را شیعه و سنّی دارند، اشاره به روایتی دارد که شیعه و سنّی آن را نقل کردهاند که روز عاشورا حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را دیدند که موهای مبارکِ ایشان خیلی بهم ریخته و خاکآلود است، انگار آنقدر بر سرِ مبارکِ خویش زدهاند که موهای مبارکِ ایشان از هم پاشیده شده است، از حضرت پرسیدند که این چه چیزی است که در دستِ شماست؟ حضرت فرمودند: این خون و تربتِ حسین بن علی (سلام الله علیه) است که برای شفاعت روز قیامت نگه داشتهام، لذا این روایت به آن روایت اشاره میکند.
«اَللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِحَقِّ هَذِهِ اَلتُّرْبَهِ اَلطَّیِّبَهِ وَ بِحَقِّ اَلْمَلَکِ اَلَّذِی أَخَذَهَا»، خدایا! به حقِ این تربت، به حقِ آن فرشتهای که این خاک را گرفت و به محضرِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم تقدیم کرد، و پیغمبری که این تربت را در آغوش نگه داشت.
وقتی حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را بردند و آسمانها و زمین را به ایشان نشان دادند، در این دنیا چیزی برایشان ارزشمند نبود، همهی عالَم گدای حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هستند، ولی حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم این تربت را در آغوشِ خویش نگه میدارند.
«وَ بِحَقِّ اَلْحُسَیْنِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ اَلْوَصِیِّ اَلَّذِی حَلَّ فِیهَا» و به حقِ آن امامی که آنجا آرمیده است، خدایا این تربت را برای ما شفاء و امنیت و… قرار بده. این تعابیر در روایاتِ مربوط به «تربت» هست که میتوانید آنها را ببینید.
این تعبیرِ «آهنِ سرد» چیست؟ واقعاً اگر یک فردِ گیج پیدا کردید که مثلاً یک تکّه آهن روی زمین دید و بدونِ انتساب به جایی تعجّب کرد و سجده کرد مسلّماً همان بتپرست است، آیا واقعاً اینطور است؟ نگاهِ شما به چای روضهی حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه چیست؟ آیا این است که چای است و یک ترکیبِ فیزیکیِ آب و دمنوش از یک برگِ خشکشده است؟ آیا منظورِ شما این است؟
بنده بشدّت با آن کسانی که میگویند در مورد دستگاهِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نهی از منکر نکنید مخالف هستم، چرا؟ چون نباید حرامی در این دستگاه بیاید، اما حرام را کنار بگذارید و در غیر از حرام با دستگاهِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه ذرهبینی برخورد نکنید. یک زمانی میگویید یک چیزی حرام است و ما میگوییم حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه طاهرِ مطهّرِ پاکِ پاکیزه هستند و نباید با دستگاهِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نجس قاطی کرد، مسلّماً حضرت نجاست را قبول ندارند و همهی افعالِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بندگیِ خدای متعال بوده است، مسلّماً اگر حرام در این دستگاه وارد بشود حضرت قبول ندارند، لذا نهی از منکر هیچ کجا تعطیل نمیشود، اما اگر فعلی حرام نیست و فقط من نمیپسندم… تجسسِ بیهوده نکن، این کار خوب نیست، دلیلی هم نداری، این همان جنگِ روایتهاست، شما میتوانید بیایید و عَلَم را نگاه کنید و بگویید این پیشقراولِ دستگاهِ عزاداریِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است، اگر من این عَلَم را در جایی ببینم برای اینکه چشمِ من نور پیدا کند پارچهی آن را به چشمِ خود میکشم. برای چه این کار را میکنم؟ آیا پارچه خاصیتی دارد؟ آیا الیافِ پارچه ویژه است؟ نخیر! این عَلَم پیشقراولِ دستهی عزاداریِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است، علامتِ عزای حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است، به حرمتِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه این پارچه را محترم میشمارم و به چشمِ خود هم میکشم.
این جنگِ روایتهاست؛ تازه اینجا آن بزرگواری که این مخالفت را کردهاند انسانِ محترمی است که اهلِ عزاداری و اهلِ اشک هستند که اصلاً اگر مقابلِ ایشان روضه بخوانید حالِ ایشان بشدّت نامساعد میشود، اینجا که شخص خوب است اگر روایتِ او فرق داشته باشد اینطور میشود وای بحالِ اینکه بنیامیّه بخواهد بیاید و یک روایتی را تغییر بدهد، یا اینکه روشنفکرها بخواهند بیایند و بگویند که این علامت به صلیب شباهت دارد. مگر هر چیزی که به چیزِ دیگری شباهت دارد… کت شلوار در ابتدا برای چه کسی بوده است؟ من قبول ندارم که اگر کسی در جامعهی اسلامی کت و شلوار به تن دارد به او بگویید که تو انگلیسی هستی، این لباس در ابتدا برای چه کسی بوده است؟ آیا لباسِ شیعیان بوده است؟ از سر تا پای همان کسی که میگوید عَلَم از مسیحیت گرفته شده است غربی است است! اصلاً از تیپِ تو معلوم نیست که آیا تو مسلمان هستی یا نامسلمان، من کسی نیستم که به ظواهرِ مردم گیر بدهم، اما تو که گیر میدهی… من غلط کنم که بخواهم به ظاهرِ مردم گیر بدهم، اصلاً من چکار دارم؟ اگر شرایطِ نهی از منکر در جایی باشد میگویم وگرنه به من چه ربطی دارد؟ مؤمن کسی است که به عیوبِ نفسِ خود مشغول باشد، بجز نهی از منکر… تو که گیر میدهی و ناگهان دلسوز شدی و میگویی که این عَلَم از مسیحیت گرفته شده است اولاً از جهتِ تاریخی بگو که این مطلب را دقیقاً از کجا آوردهای؟ ادّعا که اینطور نمیشود که مثلاً من بگویم که همهی اموالِ شما دزدی است! آیا اینطور قبول است؟ ادّعا که فایدهای ندارد، سند میخواهد، دلیل میخواهد، ثانیاً اگر هر چیزی به چیزِ دیگری شبیه باشد اولاً باید یادآورِ آن چیز باشد، آیا واقعاً اگر کسی… نه ما شیعیان، شما مثلاً یک خارجی بیاورید و بگویید عکس بگیرد، اگر به این جسم نگاه کند میگوید که «عَلَم» نماد و علامتِ مسیحیت است؟ لزوما اینطور نیست، حداقل این است که بین شیعیان اصلاً چنین چیزی نیست، یعنی تا زمانی که کسی نگوید که این عَلَم همان علامت است، یعنی شیعهای را پیدا کنید که این حرف را نشنیده باشد، وقتی عَلَم را نگاه کند اصلاً چنین مفهومی را برداشت نمیکند، تا زمانی که بقیّه ادّعا کنند.
من همینقدر به شما عرض میکنم که جنگ روایتها کار را به کجاها میرساند. همانقدری که باید نسبت به پاسداشتِ آن چیزی که داریم دقّت کنیم، در اضافه شدنِ به آن هم باید دقّت کنیم که اضافه نشود، چون وقتی اضافه بشود مریضهایی پیدا میشوند که اصلِ آن را در ذهنِ یک عدّهای خراب میکنند، گوهرِ آن نباید فراموش بشود. اهل بیت علیهم السلام اگر میخواستند آن اصلها را میفرمودند، بنده هم عرض کردم درست است که نمیگوییم لزوماً همه گریهکُن هستند ولی اهل بیت علیهم السلام روی گریه تأکید داشتند، یعنی اگر بچّهی ما با طبل آمد، اگر با سینهزنی آمد، اگر با عَلَم و کُتَل و پرچم گردانی آمد باید وقتی بعد از یک مدّتی که در این سفره است به «بُکاء» برسد، یعنی از آن اصلِ سفره بچشد، اما در ابتدای کار همه را دور نکن، اهل بیت علیهم السلام نمیخواستند این کار را کنند.
نکاتی در مورد حرمتِ روضه و روضهخوانی
شما همین را در جاهای دیگر بگویید، عدّهای بلند میشوند و در موردِ روضهخوانیها حرف میزنند، بنده که نوکرِ شما هستم اگر مطلبی را از جای معتبری ندیده باشم به هیچ وجه نمیگویم، حتّی اگر کتاب از منابعِ جدید باشد وسطِ روضه میگویم که این در منابعِ متأخر است، ولو اینکه مخاطب گریه نکند، یعنی برای مخاطب حرمت قائل هستم. ولی اینکه ما خیال کنیم (بعضی از نقدهای افراطی را میگویم) هر کسی که میخواهد روضه بخواند باید دکترای تاریخ داشته باشد، نمیگویم که باید گزاف بگوید، روضهخوان و منبری و مدّاح باید حواسِ خود را جمع کند، اما ما ندیدهایم که وقتی مقابلِ اهل بیت علیهم السلام آمدند و روضه خواندند امام بفرمایند که اول مدرکِ تو را ببینم، چون اصلاً طرف نمیداند که روضه چیست، اصلاً آیا این بحث تاریخی است یا نه؟
برای چه این موضوع را عرض میکنم؟ برای اینکه شما بدانید وقتی یک گنجِ عظیمی به دستِ شما میرسد… الآن شما خیلی راحت اینجا نشستهاید، چرا؟ چون احساس نمیکنید در جیبِ خودتان چیزی دارید که همه نسبت به آن طمع دارند، اما یک کوه نور به دستِ شما بدهند و خبرِ آن هم پخش بشود که فلانی کوهِ نور در جیبِ خود دارد که بر فرض پنجاه هزار میلیارد تومان میارزد، در این صورت آرامشِ شما از بین میرود و حواسِ خودتان را جمع میکنید که این را از دست ندهید.
حضورِ در مجلسِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه یک گنج است، انسان باید خیلی مراقبت کند که دیگران نیایند و پنجه بکشند، ما نسبت به میهمانانِ دههی اول خیلی وظیفه داریم، اگر کسی پانزده سال یا بیست سال در یک جایی باشد به او کارشناسِ خبره میگویند، مثلاً اگر یک بیسوادی پانزده سال در یک جایی آشپزی کند با اینکه مدرکی ندارد میگویند او در آشپزی کارشناس خبره است. کسانی که در این مجلس سنِ زیادی ندارند حداقل ده پانزده سال است که به مجلسِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه میآیند، حضرت از ما توقع دارند و ما باید دفاع کنیم.
حال به بحثِ خودمان برگردیم و چند دقیقهای بحث را پیش ببرم و بحث را نگه دارم.
اینجا خیلی حرف هست، حضرت از ما توقع دارند، و جریان نفاق هم وقتی از یک جایی کتک بخورد سعی میکند ذهنِ مردم را نسبت به آنجا خراب کند و تردید ایجاد کند، تردید هم زیاد ایجاد میکنند.
امام صادق صلوات الله علیه در سجدهی بعد از نماز خویش میفرمودند: خدایا! شیعیانِ ما به زیارتِ جدّ ما میروند، عدّهای عیبجویی و سرزنش میکنند و آنها را مسخره میکنند. حداقل هزار و سیصد سال جنگ است که شما را از پای این سفره بلند کنند، شکرانهی اینکه هنوز هستیم این است که کمک کنیم تا بقیه هم بیایند، لذا همهی ما وظیفه داریم که از حضرت دفاع کنیم، اینکه ما اگر بودیم فقط از جانِ حضرت دفاع کنیم… یکی از مصادیقِ «یا لَیتَنی کُنتِ مَعَهُم» این است که اگر کسی امروز جسارت میکند اولاً جامعه باید حساس باشد، بنده عرض نمیکنم که دعوا کنند، اما باید مردم بدانند که اگر قرار باشد کسی به همهی هویّت و ناموس ما حرف بزند تبعات دارد، حداقل واکنش تقبیحی دارد، ما نسبت به حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه غیرت داریم. نسبت به آن آدمهایی هم که مرضی ندارند، نشنیدهاند، آدم داریم که پدر و مادرِ او در این دستگاه رفت و آمدی نداشتهاند، حال حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه لطف کرده است و من را هم بینِ شما آورده است، ما خیلی وظیفه داریم که کاری نکنیم که این شخص مرتبهی اول و آخرش نشود، اگر انسان حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را دوست داشته باشد دوست دارد که یک نفرِ دیگر هم زیرِ پرچمِ حضرت بیاید، ما چقدر لذّت میبریم که حضرت کاری کردهاند و آسیب و صدمهای خوردهاند و توهینی شنیدهاند ولی یک نفرِ دیگر را هم از آن طرف به این طرف آوردهاند، منطقِ حضرت این است دیگر!
مبارزه ی حضرت موسی بن جعفر صلوات الله علیه با هارون ملعون
به بحث برگردیم.
آن چیزی که میخواهیم با یکدیگر گفتگو کنیم این است که بعد از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم یک جریانی سعی کرد یک اسلامی درست کند که همهی اسلام باشد و در عینِ حال هیچ چیزی هم از اسلام نباشد، و چون متأسّفانه مردم درکِ دقیق نداشتند که علّتِ آن را فردا شب عرض خواهم کرد، اهل بیت علیهم السلام آسیبِ این موضوع را خوردند، اهل بیت علیهم السلام خیلی پای این موضوع ایستادند، اهل بیت علیهم السلام خیلی صدمه خوردند.
واقعاً حضرت موسی بن جعفر روحی له الفداه برای چه موضوعی باید چند سال به زندان بیفتند؟ با اینکه هیچ وقت با حکّام جنگی نکردهاند، حضرت هیچگاه لشگرکشی نکردهاند، چرا حضرت را به زندان انداختهاند؟ چرا حضرت را اینقدر شکنجههای عجیب و غریب کردند؟ برای اینکه نمیخواستند… وقتی حضرت موسی بن جعفر سلام الله علیه میبینند که وقتی هارون ملعون به مضجع شریف حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم مشرف میشود اینطور عرضه میدارد که «السلامُ علیکَ یابنَ عَمّ»، حضرت میبینند که این اسلام قلابی میخواهد انتسابِ با حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را به جامعه نشان بدهد که جامعه او را باور کنند، برای اینکه این روایت را قبول کنی باید آن را به یک آیت الله العظمی ببندی که بگویند فلانی هم این موضوع را قبول دارد، همینکه آن ملعون گفت «السلامُ علیکَ یابنَ عَمّ»، حضرت موسی بن جعفر صلوات الله علیه کارِ انتحاری کردند، اگر جامعه بیدار بود این کار لازم نبود، ولی وقتی حضرت میبینند که جامعه بیدار نیست فرمودند: «السلامُ عَلَیکَ یا أبی»، یعنی آن روایتی که تو میگویی «سلام پسرعمو»، این پسر عمو چیست؟ جدّ اعلای شما پسرعمویِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بوده است، اما حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم پدرِ من هستند!
این جنگ روایتهاست، چون او میخواهد از این «پسرعمو بودن» استفاده کند و جامعه را به سمتِ آن تفکّر ببرد، اهل بیت علیهم السلام ایستادهاند.
ارزشِ هدایتِ یک نفر!
در روایتی به حضرت موسی بن جعفر سلام الله علیه منسوب است که فرمودند اگر کسی یک نفر از شیعیانِ ما… عبارتِ حضرت این است: «ایتامِ ما»؛ کسی که نمیتواند ما را ببیند، یعنی اینکه ما نمیتوانیم اهل بیت علیهم السلام را ببینیم ایشان ما را یتیم حساب میکنند و دلِ آنها برای ما میسوزد، حضرت فرمودند اگر کسی بیاید و یک نفر را نجات بدهد برای او از همهی دنیا و ما فیها برتر است ولو اگر حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه این کار را انجام بدهند! این فرمایشِ خیلی عجیبی است.
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه فرمودند: علی جان! آیا میخواهی یک کاری کنی که ارزشِ آن همهی عالَم بیشتر باشد؟ حتّی از ضربهی خودت در روز خندق؟ یک نفر را هدایت کن!
حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه کلاً هادیِ عالَم هستند، ولی میخواهند به ما بفرمایند که این موضوع چقدر مهم است، ان شاء الله باید به دستگاهِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اهتمام داشته باشیم.
روضه
مدّتی از شهادتِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم گذشت، سعی کردند جامعه را با خودشان همراه کنند، یک اختناقی ایجاد کردند، بگیر و ببند و کودتا و یک عدّه را هم ترساندند و به یک عدّهای هم رشوه دادند، تاریخ ثبت کرده است، گاهی یک زن یک کاری میکند که صد مرد هم آن کار را انجام نمیدهند، گاهی یک «طوعه» مرد است و همهی مردهای کوفه مرد نیستند، تاریخ زنهای عجیبی دارد…
همه در بصره ناصبی بودند، یک بانویی در یک خانهای است که «ماریه سعدیه» میشود، این شخص در خانهی خود مجلسِ فضائلِ حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه میگرفت و مردم به آنجا میآمدند و غیرتشان به جوش میآمدند و میرفتند تا به اهل بیت علیهم السلام کمک کنند. بعضی از این بانوان رفتهاند و با معاویه جرح و بحث کردهاند و از حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه دفاع کردهاند، تاریخ قصّههای خیلی عجیبی دارد.
معاویه به شخصی گفت: تو جگرِ ما را سوزاندهای و در صفین آبروی ما را بردی، من تو را نمیکشم، بگو چه میخواهی تا به تو بدهم و تو اینقدر پشتِ سرِ ما حرف نزن، گفت: پانصد شترِ موقرمز میخواهم (ارزشِ هر یک از این شترها به اندازهی پانصد شتر بود)، معاویه ملعون گفت: این همه شترِ موقرمز را برای چه میخواهی؟ گفت: درِ خانهی معاویه که نمیشود بجز این چیزها خواست، اینجا که جای معرفت خواستن نیست! مگر فکر کردهای که اینجا درِ خانهی حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه است؟ اگر آنجا بود عرض میکردم که فقط یک نگاه به من کنید، اما وقتی به معاویه رجوع کنم شتر میخواهم!… یعنی حتّی گرفتنِ این زن هم برای معاویه فحش بهمراه دارد!
معاویه ملعون گفت: من به تو میدهم ولی علی (سلام الله علیه) این کار را نمیکند، آن زن فرمود: حتماً همینطور است، حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه یک ارزن ناحق از بیت المال به کسی نمیدهد!
بر درِ خانهی بعضیها رشوه میبردند، صدای هیچ کسی در تاریخ در نیامده است، به درِ خانهی یک زنی که حال این زن چه ویژگی داشته است، شاید صاحب نفوذ بود، ابن ابی الحدید میگوید: نیمهی شب به درِ خانهی این بانو پول بردند، گفت: آیا میخواهید رشوه بدهید و دینِ مرا بدزدید؟ و در تاریخ ثبت شد که اینها عدّهای را خریدند.
آنقدر دیده بودند که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نسبت به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها خاک هستند، آنقدر احترام بر درِ آن خانه را دیده بودند ولی یک عدّه با پول و یک عدّه از ترس و یک عدّه از کینه و یک عدّه از حقد، کار به جایی رسید که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها دیدند که باید به صحنه وارد بشوند، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها شروع کردند به فعالیت کردن، پرده نشینِ عالَمِ وجود شبها به درِ خانهی مردم رفت و در زد و رو زد… چند شب…
جبرئیل بر درِ خانهی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها گدایی میکند… حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بر سرِ قبرِ حمزه سیّدالشّهدا رفتند، هر کاری که توانستند انجام بدهند که عدّهای بفهمند که اتّفاقاتی در حالِ رخ دادن است انجام دادند، فدک را گرفتند و حضرت واکنشِ شدید نشان دادند و اوضاعِ اینها بدتر شد، به این نتیجه رسیدند که باید کار را یکسره کنند، خیلی هم انگیزه داشتند، همهی اینها از حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه زخم خوردهاند، حضورِ حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه مفتضحکنندهی خیلی از اینها بود، خیلی از اینها از حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه داغ دیده بودند، حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه نزدیکانِ معاویهی ملعون را در این جنگها کشتهاند، اینها کینه داشتند و اسلام نداشتند…
عدّهای را به درِ آن خانه فرستادند، به درِ آن خانهی محترم… حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه یک روزی فرمودند حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم برای یک موضوعی به درِ خانهی ما آمدند، سه مرتبه سلام کردند و وقتی دیدند پاسخی نیامد برگشتند…
مرتبهی اول آن اراذل آمدند…
ان شاء الله خدای متعال برای شما نیاورد که ببینید مثلاً یک خانهای در کوچهی شما یک مصیبتی دیده است و پرچمی جلوی خانه زدهاند، حال اگر حتّی جای پارک همسایهها را هم بگیرند همسایهها میگویند که اینها عزادار هستند و مراعاتِ آنها را کنید، آبرودار هستند، حال اگر طلبکار هم بیاید میگویند چند روزی صبر کن که اینها مصیبتزده هستند…
کسی که نیامد تا به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها تسلیت بگوید، به جای دیگری رفتند… عدّهای را به درِ خانهی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها فرستادند، همهمه شد، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به پشتِ در آمدند و فرمودند که ما عزادار هستیم… رذالتِ اینها کمتر بود و وقتی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها صحبت کردند اینها گریه کنان برگشتند، دیدند که بد شد، در ذهنِ مردم هرچه حرمت برای این خانه بماند کار برای بعد سخت میشود، گروهِ دیگری را فرستادند و اینها شروع کردند بلند بلند داد زدن و بعضی از حرفها را زدند و بعضی از نسبتها را دادند… باز هم اینجا حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها پشتِ درب آمدند و صدا زدند: یا أبَتاه، یا رسول الله، هکذا یفعل بحبیبتک… ببین که جلوی دربِ خانهی دخترِ تو چه میگویند… باز هم نوشتهاند که اینها هم گریه کنان برگشتند… مرتبهی سوم خودِ آن ملعون با اراذلی مانندِ خود آمد، گفتند: فاطمه در خانه است، گفت: مهم نیست…
حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه فرمودند: یک روزی وقتی «ابن اممکتوم» که پیرمرد نابینایی بود به خانهی حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم آمد حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به اتاقِ دیگری رفتند…
مسلّماً حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم میخواستند به ما بفهمانند وگرنه حتما خودشان میدانند، فرمودند: زهرا جان! او نمیبیند، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها عرض کردند: پدر جان! او نمیبیند اما من که میبینم، صدای نفسهای مرا که متوجّه میشود…
در نامهی منسوب به آن ملعون هست…
[۱]– سورهی غافر، آیه ۴۴٫
[۲]– سورهی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫
[۴] نهج البلاغه، جلد ۱، صفحه ۴۲۶
[۶] نهج البلاغه، حکمت ۸۱
[۷] زیارتنامهی اصحابِ حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه
[۸] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام، جلد ۸۲، صفحه ۱۵۳ (مِصْبَاحُ اَلشَّیْخِ ، رَوَى مُعَاوِیَهُ بْنُ عَمَّارٍ قَالَ: کَانَ لِأَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ خَرِیطَهُ دِیبَاجٍ صَفْرَاءُ فِیهَا تُرْبَهُ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَکَانَ إِذَا حَضَرَتِ اَلصَّلاَهُ صَبَّهُ عَلَى سَجَّادَتِهِ وَ سَجَدَ عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ اَلسُّجُودُ عَلَى تُرْبَهِ اَلْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ یَخْرِقُ اَلْحُجُبَ اَلسَّبْعَ .)
[۹] زاد المعاد، جلد ۱، صفحه ۵۰۶ (رُوِیَ بِسَنَدٍ مُعْتَبَرٍ عَنِ اَلْحَارِثِ بْنِ مُغِیرَهَ أَنَّهُ قَالَ: قُلْتُ لِلْإِمَامِ اَلصَّادِقِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ أَشْکُو مِنْ آلاَمٍ وَ أَمْرَاضٍ کَثِیرَهٍ، وَ قَدْ جَرَّبْتُ کُلَّ اَلْأَدْوِیَهِ فَلَمْ أَرَ فَائِدَهً. فَقَالَ اَلْإِمَامُ: وَ لِمَ أَنْتَ غَافِلٌ عَنْ تُرْبَهِ قَبْرِ جَدِّیَ اَلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍِ، فَفِیهِ شِفَاءُ کُلِّ أَلَمٍ، وَ أَمَانٌ مِنْ کُلِّ خَوْفٍ. فَإِذَا أَخَذْتَ مِنَ اَلتُّرْبَهِ فَاقْرَأْ هَذَا اَلدُّعَاءَ . اَللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِحَقِّ هَذِهِ اَلتُّرْبَهِ اَلطَّیِّبَهِ وَ بِحَقِّ اَلْمَلَکِ اَلَّذِی أَخَذَهَا وَ بِحَقِّ اَلنَّبِیِّ اَلَّذِی قَبَضَهَا وَ بِحَقِّ اَلْوَصِیِّ اَلَّذِی حَلَّ فِیهَا صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اِفْعَلْ بِی کَذَا وَ کَذَا.)
پاسخ دهید