«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»

«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]

«رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری‏ * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری ‏* وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی‏‏».[۲]

«إِلهی وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى، وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]

موضوع بحث ما تقابل اسلام علوی با اسلام اموی یا اسامی دیگری که برای این ذکر می‌کردیم بود. به چند موضوع رسیدیم. عرض کردیم با فتوحات به نوعی، با خشونت بی‌حدّ و حصر از پیش تعیین نشده و تحقیر کننده به نوعی، با کارگزاران فاسق به نوعی، با فاصله انداختن بین باور و عقیده از یک طرف، عمل و فقه از یک طرف و جا به جایی به نوعی و دیشب هم بعضی از رموز این دو کار آخر را توضیح دادیم که چرا این کار را کردند. به یک بحث حسّاس رسیدیم.

مادر؛ کانون اصلی تربیت و هدایت خانواده

وقتی بخواهند جامعه را به سمت صلاح یا فساد ببرند خیلی سخت است که مثلاً برنامه ریزی کنند و بگویند فرض کنید تهران ۱۴ میلیون جمعیّت دارد، پس ۱۴ میلیون نیرو بیاورید یکی یکی روی این‌ها کار کنند. این خیلی واضح است که چنین کاری نمی‌کنند. چه کار می‌کنند؟ آن سر حلقه‌ها، آن جاهایی که آبشخور است و سرچشمه است، به جای این‌که آب را در همه‌ی خانه‌ها آلوده کنند، کافی است سرچشمه را آلوده کنند همه جا آلوده می‌شود. آن کانون اصلی هدایت و از طرفی فساد، کانون اصلی تربیت -همان‌طور حتّی وقتی اهل بیت بخواهند تربیت کنند مجرای عادی آن تربیت خانواده است- و از جهت قوام تربیتی، مادر با بقیّه‌ی ارکان خانواده -که آن‌ها خیلی مهم هستند- با فاصله‌ی زیاد مهم‌تر از بقیّه است. ما فرصت نداریم روی این موضوع تمرکز کنیم. صبح دیروز یک جایی شاید فقط ۸۰  دقیقه گوشه‌ای از این را عرض کردیم. در مورد اهمّیّت مادر حرف خیلی زیاد است.

 عظمت امامان و امامزادگان را شما باید در مادران آن‌ها بیابید، چون برادران این‌ها لزوماً مثل خود آن‌ها که مشترک با پدر خود هستند. نمی‌خواهم بگویم پدر اهمّیّت ندارد، امّا نقش مادر در تربیت بی‌بدیل است. لذا اگر بخواهند جامعه‌ای را به فساد بکشند انصافاً کافی است که مادر را در آن جامعه بی‌حرمت و بی‌شخصیّت کنند که کسی هوس نکند… دختران ما وقتی در بچّگی خاله بازی می‌کنند مادر نشوند، مثلاً آرایشگر شوند و مانیکور کنند، بروید ببینید. بچّه‌ها قدیم‌ها وقتی بازی می‌کردند همه مامان می‌شدند، الآن وقتی بازی می‌کنند چیز دیگری می‌شوند. چون آقایان در خانه‌ها، تلویزیون ما، رسانه‌های ما، فامیل‌های ما، همسایه‌ها ما متأسّفانه مادری را تخریب کردند. بخواهید جامعه را تخریب کنید باید مادر را خراب کنید. یعنی مادر عین آن عظمتی که ما راجع به… از نظر حقیر همان… چون همان مسیر است، غصب خلافت کمر اسلام را شکست، شکستن حرمت مادر هم همان‌قدر کمر اسلام را می‌شکند. یعنی اصلاً این مسیری است برای این‌که آن یکی را بشود انجام داد. یزید در کربلا یک مشت آدم ناپاک از جهت تربیتی لازم دارد که چنین کارهایی بکنند. یک وقتی بررسی می‌کردم می‌دیدند ائمّه‌‌ی ما مانند امام حسن علیه السّلام وقتی می‌خواهند با مغیره صحبت کنند چرا از پدر او صحبت نکردند؟ یک جهت آن این است که معلوم نبود چه کسی بود. البتّه برای امام معلوم بود، چون امام که معصوم است. جهت دیگر برای این بود که می‌خواستند بگویند محلّ فساد تو، نقطه‌ی کرم خورده و نقطه‌ی سقوط تو آن‌جا است.

 عمرو عاص که در حرف زدن کسی حریف زبان او نمی‌شد. شاعر بسیار قدری است لعنت الله علیه. در یک محاجّه‌ای با امام حسن، حضرت مجتبی چیزی به او گفته است که در ایّام ربیع باید گفت. عمر و عاص گفته است من در مجلسی که حسن شرکت کند دیگر شرکت نمی‌کنم! آیا امام حسن معاذ الله، نستجیر بالله… البتّه امام فحش نداده است. گوشه‌ای از بعضی از رفتارهای را بیان کرده است. شأن امام اجل از این حرف‌ها نیست. امام مثل من نیست که اگر ماشین من به ماشین شما بخورد مرده و زنده‌ی طرف را بجنباند. این‌طور نیست. امام می‌خواهد حق معلوم شود. چه شده است که عمر و عاص کوه فساد شده است؟! کوه خوب نیست، بگویم چاه فساد، منجلاب. چه شده است که این‌طور شده است؟

اگر یک جامعه بخواهد از اسلام علوی فاصله بگیرد یکی غصب خلافت و تخریب در حکومت و کارگزار فاسق است. همزمان باید کارگزاران فرهنگیِ اصلی را هم تخریب کند. کارگزار اصلیِ فرهنگی مادر است، بعد حرمت خانواده است. در یک خانواده‌ی مؤمن اگر خواستند ببینید شیطان راه دارد یا نه، ببینید در آن خانواده اختلاف وجود دارد یا نه، اگر هم اختلاف است ببینید همدیگر را تحمّل می‌کنند یا نه. اگر همدیگر را تحمّل نمی‌کنند بدانید که شیطان است. قرآن فرمود: «یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِه‏».[۴] در یک خانواده‌ی مؤمن و شیعه‌ی امیر المؤمنین وقتی زن و شوهر با هم دعوا می‌کنند و همدیگر را تحمّل نمی‌کنند، مخصوصاً وقتی بچّه دارند، بدانند شیطان است و هر دو کارگزار شیطان هستند. حالا یک در ده هزار، یک در پانصد، یک در هزار، دو نفر نمی‌توانند به هیچ صورتی همدیگر را تحمّل کنند، آن‌ها چاره‌ای ندارند. امّا نه این اعداد و ارقام امروز! یعنی شیطان است، کارگزار شیطان هستند، سرباز شیطان هستند، خدایی نکرده جمود شیطان هستند. اگر همدیگر را تحمّل کنند، مهرورزی می‌کنند، «عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ»[۵] جاری است، یعنی چشم شیطان کور است.

حرمت قائل بودن برای زنان

این‌ها هم همین کار را کردند. آن حرمتی که رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم یک تنه برگرداند. پیغمبر وقتی حضرت خدیجه هم از دنیا رفت، این اشتباه است که شما فکر کنید چون حضرت خدیجه بود. بله، حضرت خدیجه را کسی بخواهد با شخص دیگر مقایسه کند نه، قابل قیاس نیست! ولی ادب را ببینید! ما کسی را دوست داشته باشیم دوستان او را تحویل می‌گیریم، فامیل‌های او را تحویل می‌گیریم. چقدر این دعواهای خانوادگی سر اختلاف خانوادگی است. چون اصلاً حرمت قائل نیستیم. اگر حرمت قائل باشیم این کار را می‌کنیم. آن‌ها مثلاً وقتی می‌خواستند پیغمبر آن‌ها را تحویل بگیرد با یک نفر می‌آمدند که یک ربطی به حضرت خدیجه داشته باشد. مثلاً این هم قبیله‌ای بوده است، در کوچه‌ی آن‌ها زندگی می‌کرد، این دختر پسر خاله‌ی او بوده است. رسول خدا وقتی اسم خدیجه برده می‌شد بلند می‌شد می‌ایستاد، عبای مبارک خود را در می‌آورد، زمین می‌انداخت و می‌فرمود این‌جا بنشینید.

در خانه‌ای که این‌طور پدر به مادر، مادر به پدر احترام بگذارد بچّه اصلاً نمی‌تواند بی‌ادبی کند. یاد نمی‌گیرد. آن جریانی که می‌خواهد تخریب کند این را می‌زند نابود می‌کند. زن تبدیل به یک کتک خور آشپز ملعبه تبدیل می‌شود که اوقات فراغت پر کند، لباس بشورد. حالا زن در خانه به قصد قربت کار کند انگار در خطّ مقدّم کار می‌کند، ولی مرد نمی‌تواند به او به عنوان ابزار نگاه کند. مادر فرزند او است. باید به عنوان «نِعْمَ الْعَوْنُ عَلَى طَاعَهِ اللَّهِ»[۶] باشد و مرد هم به این عنوان به او نگاه کند. وگرنه ایمان و شهادتین و شعار آسان است، کاری ندارد.

دادن نسبت بد به زنان

یکی از مسئولین دولت‌های بعد از رسول خدا -که من اسم نمی‌برم، می‌خواهم یک چیزهایی بگویم می‌ترسم بگویند توهین کردی، من هم اسم نمی‌برم. بهتر است بگویم هر کسی در تاریخ این کار کرده است. اگر هم کسی نکرده است که فرض کنید من دارم فرضی می‌‌گویم- وقتی به حکومت رسیدند تمام آن عظمتی که پیغمبر… این‌ها اوّلین روزها وقتی می‌دیدند که پیغمبر حضرت زهرا را می‌بوسد صورت‌های آن‌ها مانند پیرزن چهارصد ساله می‌شد و تعجّب می‌کردند (به شدّت تعجّب می‌کردند) که این‌ را باید زنده به گور کنی، چرا دست او را می‌بوسی؟! اصلاً این‌ها را از کجا به کجا آورد! تربیتی که حضرت زهرا سلام الله علیها کرده است امکانات مادّی نبوده است، از آن خانه‌ زینب کبری پرورش پیدا کرد. می‌گوییم چرا بچّه‌دار نمی‌شوید؟ می‌گویند پول نداریم! عذر می‌خواهم ولی شما ایمان ندارید. «وَ لا تَقْتُلُوا»[۷] این یعنی سقط نکن و نکش «أَوْلادَکُمْ خَشْیَهَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِیَّاکُمْ» نگو پول نداریم، بگو دین نداریم. إن‌شاءالله دین دار شویم، بعد (بچّه‌دار می‌شویم). از آن چیزهایی که قطعاً مورد رضایت حضرت ولیّ عصر است تربیت فرزند صالح است، منتها ما آن را اولویّت صدم خود قرار می‌دهیم و بعد فکر می‌کنیم اگر بخواهیم بچّه‌دار شویم حتماً باید در دو سالگی تمام اسباب بازی‌های دنیا را داشته باشند و ما نمی‌توانیم بخریم. نه، این‌طور نیست. آن چیزی که اصل است یک چیز دیگر است. ما یک فرعیاتی را اصل کردیم و در آن ماندیم و پول نداریم. بله، مشکلات مادّی هم وجود دارد که آدم اصلی و فرعی می‌کند.

این چه کار کرد؟ من چند مورد آن را می‌خوانم (بعضی از فرمایشات گوهر بار و رفتارهای مشعشعانه‌ی او را ببینید. شما افتخار کنید به این‌که یک روزی چه کسی بر جهان اسلام حکومت کرده است. افتخارات خود را بدانید، آدم خوب است سابقه‌ی خود را بداند). یک روزی یک جایی سخنرانی کرد و از پشت پرده یک خواهری اشکال گرفت و گفت آقا این خلاف است. گفت «نصف انسانٍ أفقه من فلانی» یک نصف آدم… حرف خوبی زد؛ نیمه انسان.

می‌گفت این خانم‌ها شیاطینی هستند  که برای مردان خلق شده‌اند. باز دم آن فیلسوف شیعه گرم (دست‌مریزاد) که گفت حیوان هستند. این می‌‌گوید شیطان هستند معاذ الله. چون ببینید چه خانواده‌ای، نصف آن‌ها‌ انسان و نصف آن‌ها شیطان. ایشان شعر هم سرودند: «إِنَّ النِّسَاءَ شَیَاطِینُ خُلِقْنَ لَنَا»[۸] شیطان‌هایی هستند که برای ما خلق شده‌اند «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ شَرِّ الشَّیَاطِینِ» پناه بر خدا از شرّ شیطان‌ها. بعضی از آن‌ها بی‌ادبی است. به همسر خود می‌گفت: «إِنَّمَا أَنْتِ لُعْبَهٌ یُلْعَبُ بِکِ ثُمَّ تُتْرَکِینَ»[۹] از شما عذر خواهی می‌کنم، می‌گفت شما یک ابزارهای تفریحی هستید و بعد هم باید شما را به یک کنار پرت کرد. ببینید چه خانواده‌ی اسلامی، چقدر…!

 «لَا تُسْکِنُوا نِسَاءَکُمْ الْغُرَف‏»[۱۰] در خانه اتاق جدا به زن‌ها ندهید، همین در هال و آشپز خانه زندگی کنند. «وَ لَا تُعَلِمُوهُنَّ الْکِتَابَهَ» به این‌ها خواندن و نوشتن یاد ندهید. «وَ اسْتَعِینُوا عَلَیْهِنَّ بِالْعُرْیِ» لباس نخرید این‌ها برهنه باشند و نتوانند از خانه بیرون بروند. (بعضی چیزها به عقل هر کسی نمی‌رسد). دستور حکومتی صادر کرد: «کان یکتب الی الآفاق» به همه‌ی جهان اسلام دستور العمل صادر کرد «لا تدخلنَّ امرأهٌ مسلِمهٌ الحمّام»[۱۱] هیچ زن مسلمانی حقّ حمام رفتن ندارد «إلّا مِن سَقَمٍ» مگر این‌که بیمار باشد و ممکن است به مردن بیفتد.

جعل روایات و مباحث اعتقادی و بیان آن از قول پیامبر

از آن ابزارهای قبلی استفاده می‌کردند. گفتیم روایات و بحث‌های اعتقادی را دست کاری می‌کردند. این یک نمونه برای شما بخوانم. اگر به خاطر داشته باشید چه روایاتی را بیشتر انتخاب می‌کردند؟ روایات فقهی. از قول پیغمبر! ببینید چه چیزهایی به پیغمبر نسبت دادند. فرمود: خیلی به من دروغ می‌بندند «مَنْ کَذَبَ عَلَیَّ مُتَعَمِّدا»[۱۲] هر کسی که عمداً به من دروغ ببندد جایگاه او وسط آتش است.

ایشان در یکی از سخنرانی‌های درربار خود فرمودند: «إنّی سمعتُ رسول الله صلوات الله علیه و آله و سلّم)» چون دارد ضبط می‌شود من گفتم دارم دروغ می‌گویم، البتّه دروغ را من نمی‌گویم، کسی دیگر گفته است. «یقول» از قول پیغمبر «من کانت یومن بالله و الیوم الاخره» اگر کسی ایمان به خدا و رسول خدا  دارد حمام نرود.

یک بانوی دیگر هم از قول پیغمبر نقل کرد. امام صادق فرمود: سه نفر خیلی دروغ به پیغمبر بستند، دو تا مرد و یک زن. این همان است. «الْحمّام حرَامٌ على نسَاء أمّتِی».[۱۳] از پیغمبر نقل کردند. مظلومیّت این جا است. گفتم وقتی حکومت دست بعضی‌ها بیفتد در دین دستکاری می‌کنند. به اسم پیغمبر کار راحت‌تر پیش می‌رود تا به اسم من! از پیغمبر نقل کردند که «وَ وَقَفْتُ عَلَى بَابِ النَّارِ»[۱۴] معراج که رفته بودم جلوی در جهنّم رفتم ببینم چه خبر است «فَإِذَا عَامَّهُ مَنْ دَخَلَهَا النِّسَاءُ» دیدم هر کسی می‌آید زن است! چرا شما با زن‌ها این‌قدر بد برخورد می‌کنید؟ این‌ها همه جهنّمی هستند. یعنی نگاه قبیله گرایانه بین قبایل در قبیله، تفوّق کامل مرد به خاطر مرد بودن -نه به خاطر تقوا- بر زنان.

خشم و غضب شدید نسبت به زنان

یکی از هنرهای ایشان این بود که زنان و خادمان خود را دائماً می‌زد. این‌قدر می‌زد که خسته می‌شد. بعد می‌گفت از این‌که دیگر نمی‌توانم بزنم عذر خواهی می‌کنم. این حرف‌ها شوخی نیست! شب تاسوعا شوخی نداریم! به آن جمله‌ی امیر المؤمنین برمی‌گردیم. یا مالک «فَإِنَّ هَذَا الدِّینَ قَدْ کَانَ أَسِیراً فِی أَیْدِی الْأَشْرَار»[۱۵] دین دست اشرار اسیر شده بود. شما برگردید ببینید در کربلا جایگاه زینب کبری کجا است و چقدر تفاوت دارد. بحث ما زن و مرد نیست، بحث ما تربیت و خانواده است که نابود می‌کند.

باز از قول پیامبر روایت نقل کردند: «لَا یُسْأَلُ الرَّجُلُ فِیمَا ضَرَبَ امْرَأَتَهُ»[۱۶] بعضی از کارها را مرد انجام دهد سؤال ندارد. دیدید یک رفع القلم را یک سری‌ها نقل می‌کنند و اکثراً هم قبول ندارند. چقدر داستان است. مگر می‌شود، رفع القلم مگر داریم؟! رفع القلم یعنی چه؟ یعنی آن روز آزاد هستید. ما هیچ روزی از قیومیّت، از ربوبیّت، ما نسبت به خدا از عبودیّت خالق جدا نمی‌شویم. هیچ روزی آزاد نیستیم تا از این دنیا برویم. حالا آن کسانی که می‌گویند و درست هم نمی‌گویند یک روز را می‌گویند. اکثراً هم قبول ندارند و این‌ها مدام در سر شیعه می‌زنند. این بنده خدا چه می‌گوید: «لَا یُسْأَلُ الرَّجُلُ فِیمَا ضَرَبَ امْرَأَتَهُ» مرد هر چه زن خود را بزند در این یک مورد از او سؤال نمی‌شود. این عمل شما آزاد است. مانند خیار در میوه‌هایی که قند نداشته باشد. وقتی به پزشک مراجعه می‌کنید، اگر دیابت داشته باشید می‌گویند فلان چیزها را بخور، هر چقدر دوست دارید خیار بخورید، چون قند ندارد. در اعمال شما کتک زدن همسر برای شما آزاد است «لَا یُسْأَلُ الرَّجُلُ فِیمَا ضَرَبَ امْرَأَتَهُ».

اگر از دست بانوان عصبانی می‌شد، ابن ابی الحدید می‌گوید آتش غضب او خاموش نمی‌شد «کان إذا غَضِبَ» در آن استمرار دارد، هر وقت عصبانی می‌شد «لَم یَشتَفِی» جگر او خنک نمی‌شد (خشم او فرو نمی‌نشست) «حَتَّی یَعِضُّ یَدِه» تا دست طرف را با دندان این‌قدر فشار می‌داد که آرامش پیدا کند کوتاه نمی‌آمد. این کلّی بود، از دست هر کسی عصبانی می‌شد این‌طور بود. «کانَ»[۱۷] ایشان «إذا غَضِب على واحدٍ مِن أهلِهِ» اگر یک روزی از دست زن خود عصبانی می‌شد «لا یسکُنُ غَضَبَهُ» غضب او آرام نمی‌شد «حتّى یعضُّ یده عضّاً شدیداً حتّى یُدمیها» این‌قدر با دندان فشار می‌داد که خون می‌پاشید.

کتک زدن زنان

یک روز آمد هنر خود را به پیامبر گفت. این‌جا آمد و از خود روایت ساخت و به پیامبر گفت. «قد صَککت جمیلَه بنت ثَابت»[۱۸] من طوری بر صورت یکی از زن‌های خود زدم، «صَکَّهً» چنان سیلی به صورت او زدم که «ألصقت خدها مِنْهَا بِالْأَرْضِ» من یکی در صورت او زدم، از آن طرف صورت او به زمین خورد. چرا؟ چه کار کرده بود؟ چه فحشایی کرده بود. «لِأَنَّهَا سَأَلتنِی مَا لَیْسَ عِنْدِی» فرض کنید گفته بود یک چیزی بخر و من نداشتم بخرم.

یک روز پیش پیغمبر آمد. (بالاخره پیغمبر هم به موعظه نیاز دارد و باید از این ارشادات بهره‌مند شود). پیغمبر فرموده بود: «لَا تضربوا إِمَاء الله»[۱۹] کنیزان خدا… ما مردان را می‌گویید عباد، یعنی بندگان خدا، خانم‌ها را إماء خدا می‌گویند. بنده‌ی خدا هستیم، خدا را می‌پرستیم. «لَا تضربوا إِمَاء الله» یعنی زنان را نزنید. چه کسی دارد می‌گوید؟ همین ایشان دارد می‌گوید. زنان پررو شدند (گستاخ شدند) «فَذَئِرَ النِّسَاءُ وَسَاءَتْ أَخْلَاقُهُنَّ عَلَى أَزْوَاجِهِنَّ» با شوهران خود بد اخلاقی می‌کردند.

به یا دارید که در بحث خشونت می‌گفتم انگار حیوان بود. این‌جا دارد پیاده می‌شود. روی شوهران خود پررو شدند. خیال آن‌ها راحت بود که نهایتاً داد می‌زند و کتک نمی‌زند. ایشان پیش پیغمبر رفت و گفت «ذَئَرَ النِّساء» زنان را پررو کردی، «وَسَاءَ أَخْلَاقُهُنَّ عَلَى أزواجن» این‌ها بی‌تربیت شدند. «مُنْذُ نَهَیْتَ عَنْ ضَرْبِهِنَّ» از وقتی شما فرمودید نزنید من عربی‌ها را می‌خوانم که اهل تحقیق بروند جستجو کنند و مصادر آن را ببینند- از وقتی شما نمی‌گذارید این‌ها را بزنیم تربیت این‌ها به هم خورده است. این‌جا این‌طور نقل کردند. «قَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ: فَاضْرِبُوهُنَّ» پس آن‌ها را بزنید. «فَضَرَبَ النَّاسُ نِسَاءَهُمْ تِلْکَ اللَّیْلَهَ» مردها هم همه آماده بودند، تا فرمان صادر شد همان «اللَّیْلَهَ» همان شب شروع به زدن کردند. «فَأَتَى نِسَاءٌ کَثِیرٌ یَشْتَکِینَ الضَّرْبَ» زنان زیادی آمدند شکایت کردند یا رسول الله شوهر ما، ما را می‌زند. پیغمبر صبح در مسجد آمد و صحبت کرد و گفت: چه کار کردید! حالا چند تا زن کتک خوردند، همه که شکایت نمی‌کنند! ۷۰ زن به من شکایت کردند که کتک خوردند.

مؤمن و منافق در رفتار با همسر

حالا من دو روایت به شما بگویم که شما ببینید منطق ما چقدر با این‌ها فرق دارد. پیغمبر فرمود: «خَیْرُکُمْ خَیْرُکُمْ لِأَهْلِه‏»[۲۰] بهترین شما آن کسی است که با اهل خود بهتر رفتار کند. «وَ أَنَا خَیْرُکُمْ لِأَهْلِی» من از همه‌ی شما با همسران خود بهتر رفتار می‌کنم. این در مدینه است که حضرت خدیجه نیست. فرمود: «الْمُؤْمِنُ یَأْکُلُ بِشَهْوَهِ أَهْلِهِ»[۲۱] مؤمن چه کسی است؟ کسی که وقتی به خانه می‌رود نگاه می‌کند اهل خانه چه دوست دارد، همان را می‌خورند. منافق چطور؟ زن و بچّه‌ی او به خواسته‌ی او باید غذا بخورند. یعنی باید ببینند هر روز مرد خانه چه می‌خورد، بقیّه هم همان را بخورند. پیغمبر اکرم عنوان را نگذاشت بی‌تربیت و با تربیت، بد اخلاق و خوش اخلاق، شوهر خوب و شوهر بد، شوهر با سه ستاره‌ی طلایی، شوهر با دو ستاره‌ی قرمز! این‌طور نگفت، گفت منافق و مؤمن! این منطقی است که ما در روایات خود داریم و این هم منطقی است که این‌جا وجود دارد.

یک روایت دیگر بخوانم. شش زن در صدر اسلام مرتد شدند. دو تا از همسران ایشان بود. اسلامی معرّفی کرده بود. یک اسلام علوی داریم، با این‌که آن مرد فارس حجاز است و در خیبر کنده است، آن بانوی عفیفه‌ی سرور زنان و مردان عالم سینه‌ی خود را در برابر دشمن سپر کرد برای این‌که از امیر المؤمنین دفاع کند. در خطبه‌ی فدکیه خواند اگر شما خنجر و نیزه و شمشیر بیاوریم من سینه‌ی خود را سپر می‌کنم. آن طرف یک اسلامی معرّفی شد که اگر شما بودید مرتد نمی‌شدید؟ این اسلام است؟ این دین نجات بخش است؟ این دین عدالت است؟ «لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط»[۲۲] است؟ جانشینی پیغمبر است؟ بیش از صد مورد دیگر را هم نخواندم. می‌شد یک دهه در مورد حقوق زنان گفت.

چقدر دل آدم می‌سوزد برای آن برادر مسلمان و مستضعفی که بعضی‌ها را جانشین پیغمبر پنداشته است. در خانه جن‌گیر رفته است و فکر کرده است طبیب حاذق است. باید گریه کرد به حال کسی که… إن‌شاءالله خدا حبّ امیر المؤمنین چون یک حبّی دارند- را به مودّت امیر المؤمنین تبدیل کند؛ یعنی حب به اضافه‌ی اطاعت. إن‌شاءالله یک روزی ما بتوانیم این‌قدر در غدیر جشن بگیریم و خدمات دهیم و غذای ولایت بخورند و مزّه‌ی ولایت را بچشند، یک نفر را بتوانیم اضافه کنیم، دو نفر را بتوانیم اضافه کنیم.

بحث را این‌جا نگه می‌دارم و یک نکته عرض می‌کنم. بیش از این ادامه دادن خیلی تلخ می‌شد، در آن صورت باید برای شما روضه می‌خواندم که چه بلایی سر نوامیس مسلمین به اسم اسلام آمده است، به اسم حکم شرعی آمده است! یک وقتی می‌گویند این صدّام است، دیوانه است، دست و پای مردم را می‌جویده است. او دیوانه بود، دیگر نمی‌گویند اسلام، نمی‌گویند قرآن، نمی‌گویند دین خاتم و دینی که قرار است به جهان معرّفی شود. شما این را به عنوان نماینده‌ی اسلام ببرید آدم شطرنجی می‌شود. کجای دنیا می‌خواهید این را به عنوان آیین اسلامی معرّفی کنید. توقّع دارید اگر کسی بیاید کتب تواریخ بعضی‌ها را بخواند چه فیلمی راجع به اسلام بسازد؟!

(آن کسانی که غلط زیادی کردند مثل سلمان رشدی و آن هلندی و دانمارکی لعنت الله علیهم اجمعین هستند و إن‌شاءالله اگر به سزای اعمال خود نرسیدند برسند، ولی اگر خوب تاریخ را می‌دانستند خیلی بهتر علیه ما کار می‌کردند. بالاخره دست آن‌ها زیاد باز نیست. کار طرف فیلم سازی است، کار طرف که تاریخ دانستن نیست. شغل او این نیست، خدا رحم کرده است)

روضه‌خوانی شب تاسوعا (حضرت اباالفضل العبّاس علیه السّلام)

بخواهم یک موضوع دیگری باز کنم فرصت نیست. دو جمله توسّل می‌کنم. «یا بابَ الحَوائِج یا مُولاتی یا أُمَّ البَنین آجَرَکِ اللهُ فی مُصیبَتِ وَلَدِک». خیلی شخصیّت عظیم الشّأنی است. الحمدلله که خدا ما را با شما آشنا کرد. الحمدلله حبّ شما را در دل ما انداخت.

«یَا قَمَرَ العَشیرَه، یَا نَافِذَ البَصیرَه، انْظُرْ إِلَیْنَا نَظْرَهً رَحِیمَهً». به حقّ آن امیدی که بچّه‌های سیّد الشّهداء به شما داشتند و ناامید شد، ما را از در خانه‌ی خود ناامید برنگردان. به آن اضطراری که موقع پاره شدن مشک پیدا کردی، ما را فقط مضطرّ امام زمان خود قرار بده. به آن خجالتی که برای برنگشتن کشیدی ما را کنار حوض کوثر شرمسار پیغمبر و اهل بیت ایشان نگردان. هیچ مردی را شرمنده‌ی خانواده‌ی خود قرار مده.

مرحوم غروی اصفهانی شعری دارد که دریای معانی را در الفاظ ریخته است. می‌گوید: «وَاحِدَهٌ لَکِنَّهُ کُلُّ القُوا» یکی بود، ولی تمام لشکر و تمام قدرت پنجه‌ی سیّد الشّهداء بود، همه‌ی توان او بود، لذا وقتی که زمین افتاد ارباب ما دیگر توان ایستادن نداشت. «لَکِنَّهُ کُلُّ القُوا» همه‌ی قوای حضرت بود.

سه وظیفه داشت: حافظ الخیام است، محافظ سیّد الشّهداء است و ابو القربه (مسئول آب) است.

شب عاشورا که شد، بچّه‌ها هر قدر که از فردا نگرانی داشتند، آن شب آخر را آسوده خوابیدند. اگر دامن خیمه را بالا می‌زدند عمو مشغول رفت و آمد بود. تا وقتی که عمو بود خیمه‌ها نگرانی و اضطراب از هجوم نداشتند. خیال سیّد الشّهداء هم آسوده بود. تا وقتی عبّاس بود خیمه‌ها نگران سیّد الشّهداء نبودند. تا وقتی عمو بود امید بود که آب می‌آید. «تَاسُوعَا یَوْمٌ حُوصِرَ فِیهِ الْحُسَیْنُ»[۲۳]. محاصره تنگ شد. جمعیّت زیاد شد، صدای العطش آرام آرام بلند شد. شیعه‌ی سیّد الشّهداء، فدایی سیّد الشّهداء، امام معصوم زین العابدین تأیید کرد، فرمود: «وَاسَى أَخَاهُ بِنَفْسِه‏» در همه چیز برادر خود، سیّد الشّهداء را نسبت به خود مقدم شمرد.

صحنه‌های نبرد پیش آمد. اگر دیشب عرض کردم زینب کبری رفت سیّد الشّهداء را برگرداند، برای این‌که خیمه‌ها دست قمر بنی هاشم بود. یک به یک زمین افتادند، این حالت خیلی برای فرمانده‌ی لشکر سخت است. آن هم برای کسی مثل قمر بنی هاشم، برادران خود را به میدان فرستاد. یکی یکی داغ برادران را دید، هیچ گزارشی نداریم که با این‌ها چه کرد، فدای سر حسین بن علی… داریم که بعضی از رزمنده‌ها که رفتند وسط میدان استغاثه کردند، «أغثنی یا عباس» گفتند و حضرت رفتند این‌ها را نجات داد، امّا نداریم که با برادران خود چه کرد. وداع هم نداریم، فقط این‌ها را یک گوشه برد و فرمود: امّ البنین روی شما سرمایه‌گذاری کرده است. این‌ها به میدان رفتند، هیچ گزارشی نیست که بعد چه شد… فدای سر مولا هستند. یک به یک زمین افتادند، بدن که چه عرض کنم، وقتی جوانان بنی هاشم آن عبا را از وسط دشمن آوردند، مولای ما ایستاده است، قاسم وقتی با آن وضعیت برگشت ایستاده است، داغ روی داغ دیده است، برای فرمانده‌ی لشکر سخت است که نیروهایش از دنیا بروند.

باید کنار خیمه‌ها باشد، هر از چند گاهی بچّه‌ها از خیمه‌ها بیرون می‌آیند، حتّی اگر حرف هم نزنند، نگاه آن‌ها عبّاس را می‌کشد. توقّع دارند، تا به حال نشده بود که از عمو چیزی بخواهند و طول بکشد، اصلاً طول نمی‌کشید. پیش امام حسین هم نمی‌خواهد برود که به جز دستور عمل کند، ولی خیمه‌ها او را اذیّت می‌کند. شاید مثل آن صحنه‌ای که در منابع متأخّر است که یک مدّت که گذشت وقتی این بچّه‌ها دیدند آب نمی‌آید از این خیمه به آن خیمه، شاید به جایی که مشک‌ها بود می‌رفتند، دست می‌کشیدند که کجا خنک است… این‌ها برای عبّاس تحمّل ناکردنی بود. بالاخره طاقت او سر رسید، محضر سیّد الشّهداء آمد، دور ایستاد، سر خود را بلند نکرد، «قَدْ ضَاقَ صَدْرِی»[۲۴] سینه‌ام خیلی سنگین شده است، تحمّل من کم شده است، «لَقَد سَئِمْتُ مِنَ الْحَیَاهِ الدُّنیَا» دیگر از اصلاً از زندگی در این دنیا بدم می‌آید. این قد و بالای رشید، این دست و بازو چه فایده‌ای دارد وقتی دختران تو به من با التماس نگاه می‌کنند، بگذار بروم جان خود را فدای تو کنم. نوشته‌اند: «بَکَى الحُسَینِ بُکَاءً شَدِیداً» آقا شروع کرد بلند بلند گریه کردن… همان حالی که زینب کبری در وداع آخر با سیّد الشّهداء داشت، اضطرار، همان اضطرار را سیّد الشّهداء این‌جا پیدا کرد. «بَکَى الحُسَینِ بُکَاءً شَدِیداً»؛ «أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِی‏ وَ إِذَا مَضَیْتَ تَفَرَّقَ عَسْکَرِی» یک نفر هستی ولی همه‌ی لشکر من هستی، کسی باقی نمانده است. ولی وقتی به چهره‌ی خجالت‌زده‌ی عبّاس که از کم کاری نیست، از بزرگ منشی او است که همه‌ی وظایف خود را انجام داده است، باز هم شرمنده‌ی مولا است… امام حسین دید قمر بنی هاشم از دنیا دل کنده است، فرمود: حالا که می‌خواهی بروی «فَاطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِیلًا مِنَ الْمَاء»، برو یک مقداری برای این بچّه‌ها آب بیاور. وارد میدان شد، شروع به رجز خواندن کرد، با سرعت به سمت علقمه می‌رفت… مرحوم غروی اصفهانی می‌گوید: تعجّب نکنید که یک تنه بین این همه تیرانداز می‌رود و به سمت آن‌ها حمله می‌کند «وَ لا یَهُمُّهُ السِّهَامُ حاشا» حاشا که برای عبّاس مهم باشد که تیر بخورد یا نه. چرا؟ «مَن هَمُّهُ سِقَایَهُ العُطَاشَا» بچّه‌ها تشنه هستند. تیر به چشم من می‌خورد، فدای سر رقیّه. به سمت علقمه رفت، به مسنّات رسید، مسنّات تیررس این همه تیرانداز است، پایین رفت، آب برداشت، شروع به فریاد زدن کرد: «لا أرهَبُ المَوت إذا المَوتُ رقَا» از مرگ نمی‌ترسم. می‌خواهم جان خود را در راه اربابم بدهم. «حَتَّى أوَارَی فِی المَصالیتِ لَقَى» حتّی اگر زیر شمشیرهای شما دفن شوم. «نَفسِی لِنَفسِ المُصطَفَى الطُّهرِ وَقَا» جان من به فدای پیغمبر و پسر او. «إنَّی أنَا العَبَّاس أغدُو بِالسَّقَا» الآن برای سقایی آمده‌ام. «وَ لا أخَافُ الشَّر یَومَ المُلتَقَى» از مرگ در جنگ نمی‌ترسم. مشک را آب کرد و برگشت.

رزمنده می‌داند که وقتی می‌خواهد در مقابل این همه تیرانداز قرار بگیرد باید دائماً حرکت کند، باید مسیر او مارپیچ باشد، مقصد او معلوم نباشد، ولی هم مقصد عبّاس معلوم است، هم حفظ جان خودش مهم نیست، نزدیکترین راه به سمت خیمه را مستقیم گرفت و حرکت کرد. فعلاً فریاد می‌زند، چون دهان او آزاد است: «أَنَا ابْنُ عَلِیٍّ الْمُرْتَضَى» کینه‌ها شعله‌ور است. در کمین نشسته‌اند، مولای ما منتظر ایستاده است. صدای «أَنَا ابْنُ عَلِیٍّ الْمُرْتَضَى» می‌آید، دل امام حسین آرام می‌شود که عبّاس هنوز هست. لحظاتی گذشت، امام حسین دید صدای عبّاس هنوز خیلی خفیف نشده است، ولی شعار او عوض شد.

«وَ اللَّهُ إن قَطَعتُمُوا یَمینى                إنَّى أُحَامى أبَدَاً عَن دینى»‏

از دین خود تا ابد حمایت می‌کنم. امام حسین نگران است، مرحوم غروی اصفهانی می‌گوید: «وَ لا سِوی أبیهِ لِلَّهِ یَد» خدا جز دست پدر این، دستی ندارد و پدر او (امیر المؤمنین) هم جز عبّاس بازو ندارد. سیّد الشّهداء گفت اشکالی ندارد، عبّاس یک دست هم داشته باشد پهلوان است. ناگهان شنید صدا خفیف‌تر شد، چون مشک به دندان گرفته بود: «قَد قَطَعُوا بِبَغیِهِم یَسَارى» دست چپ هم افتاد. چون دست چپ افتاد باید مشک را به دندان می‌گرفت، سر مبارک او پایین آمده بود. همه‌ی بدن را به گونه‌ای حایل کرده است که مشک آسیب نبیند، به سرعت می‌آید… مرحوم غروی اصفهانی این‌جا را می‌گوید: «قَامَ بِحَملِ رآیه التّوحیدی» پرچم توحید را بلند کرده است، زمین ننداخت تا این لحظه: «حَتَّی هوا من عَمَدِ الحدیدی» این‌جا دیگر متوقف شد. «فَوَقَفَ العَبَّاس مُتَحَیِّراً» دیگر برای چه به خیمه بروم! ایستاد، او را دوره کردند، ظاهراً کاری کردند که وقتی مولای ما آمد، کار تمام شده بود. وقتی آمد آن لحظه را دید حضرت خیلی جا خورد، دیگر کمر حضرت راست نمی‌شود. «الآنَ إنکَسَرَ ظَهرِى وَ قَلَّت حِیلَتِى‏» دارد برمی‌گردد…

مولای ما سیّد الشّهداء وقتی بالای سر صحنه دیر رسید، دید کار از کار گذشته، با عبّاس بن علی کاری کردند که اگر امروز شما بروید، قبر آن رشید… یک بار این‌جا دیر رسید، یک بار دیدند امروز مادر در خانه نشسته است، می‌رویم مسجد دعا کنیم و خدا را شکر کنیم، چند روز بود مادر ما از جا بلند نشده بود. با امام حسن به مسجد رفتند، امیدوار نماز خواندند، وقتی برگشتند، آمدند خانه، دیدند مادر ننشسته است، خوابیده و روی او ملحفه کشیده‌اند…


[۱]– سوره‌ی غافر، آیه‌ ۴۴٫

[۲]– سوره‌ی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫

[۴]– سوره‌ی انفال، آیه ۲۴٫

[۵]– سوره‌ی نساء، آیه ۱۹٫

[۶]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۴۳، ص ۱۱۷٫

[۷]– سوره‌ی اسراء، آیه ۳۱٫ 

[۸]– تفسیر القرطبی، سوره الانعام (۶) آیه ۱۱۲، ج ۷، ص ۶۸٫

[۹]– تاریخ المدینه لابن شبه، سیره عمر رضی الله عنه فی عماله، ج ۳، ص ۸۱۸٫

[۱۰]– شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ج ‏۱۲، ص ۱۱۶٫

[۱۱]– کنز العمال، باب دخول الحمام،ج ۹، ص ۵۶۰٫

[۱۲]– من لا یحضره الفقیه، ج ‏۴، ص ۳۶۴٫

[۱۳]– الترغیب و الترهیب المنذری، باب کتاب الطهاره الترهیب من التخلی علی طرق، ج ۱، ص ۸۷٫

[۱۴]– مسند احمد ط الرساله، حدیث اسامه بن زید حب رسول الله صلی الله، ج ۳۶، ص ۱۴۸٫ 

[۱۵]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۴۳۵٫

[۱۶]– سنن أبی داود، باب فی ضرب النّساء، ج ۲، ص ۲۴۶٫

[۱۷]– شرح نهج البلاغه لابن أبى الحدید، ج ‏۶، ص ۳۴۲٫

[۱۸]– الدر المنثور فی تفسیر بالمأثور، باب ۲۸، ج۶، ص ۵۹۴٫

[۱۹]– صحیح ابن حبان، محققا، باب ذکر الزجر عن ضرب النّساء الّا عند الحاجه إلی، ج ۹، ص ۴۹۹؛ سنن الکبری للبیهقی، باب ما جاء فی ضربها، ج ۷، ص ۴۹۶٫

[۲۰]– من لا یحضره الفقیه، ج ‏۳، ص ۵۵۵٫

[۲۱]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ‏۴، ص ۱۲٫

[۲۲]– سوره‌ی حدید، آیه ۲۵٫

[۲۳]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۴۵، ص ۹۵٫

[۲۴]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۴۵، ص ۴۱٫