«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم‏»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»

«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]

«رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری ‏* وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری‏ * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی‌‏».[۲]

«إِلَهِی‏ وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى، وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]

تقابل اسلام اموی و اسلام علوی

عنوانی که محضر شما هستیم تقابل اسلام علوی و سلام اموی است یا جنگ روایت‌ها، جنگ تفسیرها، جنگ دو اسلام، جنگ اسلام سلطنتی و اسلام ولایتی یا گفتیم از منظر سیّد الشّهداء علیه السّلام که به آن نگاه بکنید، امام الاحرار است، از این جهت که بند اسارت از پای دین و دنیا و بشریّت باز کرد که دنیا فقط محلّ فسق و فجور طواغیت نباشد، دنیا محلّ عبادت و تجارت و زندگی اولیای خدا و آماده شدن برای قیامت باشد.

بعد از مقدّماتی که مطرح کردیم -به جهت پیوستگی بحث، اگر آنچه را که گذشت بخواهم بگویم وقت ما می‌رود- به آن‌جایی رسیدیم که کم کم بعد از رسول خدا استعدادی که در عدّه‌ای بود… و چون نمی‌‌خواستند عملاً با اسلام بجنگند و اسلام را انکار واضح بکنند -چون اگر این اتّفاق می‌افتاد، زمینه‌ی پذیرش آن خیلی کم می‌شد- گفتند: این هم اسلام است، فهم ما فرق می‌کند. عرض کردیم مثلاً در ماجرای فتوحات، آن‌ها به یک مسیر رفتند و اهل بیت یک مسیر دیگری را رفتند؛ همین دهه ما جایی مفصّل راجع به این‌که اصلاً نظر اهل بیت راجع به فتوحات چه بود، اهل بیت چرا در جنگ‌های با ایرانیان و رومیان شرکت نمی‌‌کردند، علی رغم بعضی از مشورت‌هایی که می‌دادند، بحث کردیم. الآن اگر بخواهیم بگوییم این موضوع چه بود، جلسه تمام می‌شود.

ویژگی‌های اسلام اموی

 بعد از این عرض کردیم که با خشونت بی‌حدّ و حصر، با استضعاف کشیدن، با تحقیر کردن عملاً جامعه را به سمت تلوّن، بازیگری، رنگ به رنگ شدن بردند. عملاً با تحقیر همه چیز را به هم زدند، حسّ نهی از منکر را از مردم گرفتند. اسلام اموی، اسلام خفه شو، به تو چه ربطی دارد، بنشین است. البتّه گاهی پیش می‌آید در اسلام علوی هم ممکن است یک کارگزاری در یک شهری، یک مسئولی در یک جایی، همین را بگوید، گاهی ما بین خود هم می‌بینیم، مثلاً یک روزنامه‌نگار یک وقتی نهی از منکر کرده بود -حالا کار ندارم بعضی‌ها اشتباه می‌کنند، اگر اشتباه کردند باید بگویند: سند شما درست نیست- گفتند: به تو ربطی ندارد، حوزه‌ی استحافظی تو تهران است، به لواسان چه کار داری؟ گفتن این به تو ربطی ندارد، همان اسلام اموی است.

یک وقت می‌گویید: استدلال شما غلط است، سندی ندارید، بهتان نزنید. این‌ها حرف‌های خوبی است امّا به تو چه ربطی دارد نداریم. به تو ربطی ندارد، ممکن است آخوند بگوید، آیت الله بگوید ولی این در منطق یزید است، نه منطق اسلام علوی. یعنی می‌خواهم بگویم ما صرفاً نمی‌‌خواهیم این‌جا شاید شب‌های پیش هم عرض کردم- قصّه‌ی تاریخ را خدمت شما بگوییم.

من دو هدف از این بحث دارم. اوّل اعتقاد است. این مباحث ریشه‌ی اعتقادی دارد، ثانیاً برای ساخت جامعه‌ی امروز است، منتها ما فرصت نداریم در ده شب (این را بیان بکنیم) بنده صلاح هم نمی‌‌دانم سطح مخاطب خود را پایین فرض کنم که تطبیق روز آن را خودم انجام بدهم. جسارت می‌دانم، بی‌ادبی می‌دانم که مقابل من انگار عدّه‌ای افراد کم هوش قرار گرفتند که باید همه چیز را برای آن‌ها توضیح داد. ما مبانی را می‌گوییم، خود شما با فهم دقیق خود، تطبیق می‌کنید و وقتی خود شما تطبیق بکنید، می‌پذیرید، اگر من تطبیق بکنم، ممکن است به شم این را نپسندید، با فکر سیاسی شما هم‌خوانی نداشته باشد، این را دوست نداشته باشید ولی خود شما که تطبیق بکنید، خود شما به نتیجه رسیدید.

وظیفه‌ی مبلّغ با میخ چیزی در سر کسی فرو بکند (زور چیزی را به کسی فهماندن) نیست. یکی از دلایلی که بعضی‌ها با بحث شیعه و سنی مخالفت می‌کنند، این است که بعضی از شیعیان ادب بحث بلد نیستند، می‌خواهند با اجبار این را برای مردم تبیین بکنند. نه این‌طور نباشد. وظیفه‌ی ما بیان است، نباید وظیفه‌ی شما این باشد که طرف مقابل حرف ما را بپذیرد، یک کاری بکنیم که بپذیرد. باید حق را آن‌قدر که می‌فهمیم بیان بکنیم، مخاطب یا می‌پذیرد یا نمی‌‌پذیرد. ما وظیفه نداریم او را وادار به پذیرش بکنیم. غیر از این‌که این به نظر به محضر مخاطب هوشمند بی‌ادبی است. خود او (مخاطب) می‌فهمد و البتّه ممکن است در تطبیق روز با هم اختلاف نظر هم پیدا بکنید. این هم ممکن است.

اثرات به کارگیری کارگزاران فاسق در حکومت

نکته‌ی سومی را که خدمت شما عرض کردیم، کارگزاران فاسق بود. عملاً شما وقتی کارگزار فاسق می‌آوردید، چند تا کار می‌کردید. با نگاه به دنیا می‌گفتید که قرار نیست با این دنیا به آخرت برسید. این «الدّنیا مزرعه الآخره» نیست. چون دنیا را مغیره اداره می‌کند، از این دنیا، آخرت علوی به دست نمی‌‌آید، آخرت نبوی به دست نمی‌‌آید. ثانیاً یک اسلامی باید تنظیم بشود که با رفتارهای مغیره و معاویه و بزرگترهای این‌ها هم‌خوانی داشته باشد. دائماً باید اسلام خود را با این‌ها تنظیم بکند. در جامعه‌ای که یک فاسق، فاجر، نادان مسئول است، شما باید حقایق را مطابق رفتار او تنظیم بکنید و الّا همه‌ی حرف‌های او خلاف عقاید و رفتار و قوانین می‌شود، مدام قانون را نقض می‌کند. لذا باید قانون را مطابق رفتار او بنویسید که مسخره نشود.

لذا اسلامی که به وجود می‌آید، اسلامی است که در آن یزید امیر المؤمنین است و این ادامه هم دارد تا امروز هم است. مثلاً می‌گوید: امیر المؤمنین یزید رحمه الله علیه. هم امیر المؤمنین را می‌گوید، هم رحمه الله علیه را می‌گوید. باید یک اسلامی تنظیم بکنید، درست بکنید که همه چیز روی این تنظیم بشود. طبیعی هم است باید یک جاهایی از اسلامی که می‌خواهد با یزید تنظیم بشود را هرس کرد. دیگر با امیر المؤمنین علیه السّلام قابل تنظیم نیست. برای همین مدام فرق اتّفاق می‌افتد، مدام تفاوت ایجاد می‌شود.

در مرحله‌ی بعد آمدند بین عقیده، باور و فعل، عمل تفکیک قائل شدند. اوّلاً نمی‌‌توانستند بگویند: کلاً پیغمبر را در گاو صندوق (کنار) بگذارید و در آن را هم قفل بکنید، هیچ چیزی از ایشان نگویید. می‌گفتند: یعنی چه که شما مسلمان هستید، پس جای این پیغمبر کجا است؟ نمی‌‌شد کلاً پیغمبر را حذف بکنند، چون دیگر اسلام نبود. سختی این کار این است که یک اسلام در مقابل یک اسلام قرار بگیرد. اگر بنابر این بود که کفر مقابل اسلام قرار بگیرد، اقلاً مسلمان‌ها یک طرف قرار می‌گرفتند، متّحد هم می‌شدند. امّا این هم می‌گوید: من اسلام هستم، پس نمی‌‌تواند پیغمبر را حذف بکند، چه چیز را حذف می‌کند؟ بخشی از پیغمبر را با بخشی از خود پیغمبر. عقاید را با احکام حذف می‌کند. نمی‌شد احکام را هم کسی بخواهد از خود درست بکند. مثلاً این‌که روزه را از چه زمان شروع بکنیم و تا چه زمان به پایان برسانیم. حج، شروع محلّ طواف کجا است، این مناسک چگونه است، خدا با چه حالتی، با چه رفتاری، چه روشی راضی است؟ او چه می‌داند. گرچه بعدها در این هم ورود کردند، دستکاری کردند. لذا گفتند: جز روایت فقهی، روایت دیگری نگویید. این‌جا روز گذشته عرایضی خدمت شما تقدیم کردیم. این جایی که هستیم یک تتمّه‌ی کوچک دارد تا بحث را یک قدم جلو ببریم.

آیا فقط برای این‌که امیر المؤمنین علیه السّلام را حذف بکنند، عقاید را حذف کردند؟ حتماً یکی از دلایل آن این است که باید امیر المؤمنین علیه السّلام حذف می‌شد، ادلّه‌ی تاریخی هم این را به ما نشان می‌دهد، باید امیر المؤمنین علیه السّلام  یک آدم عادی بین تازه مسلمان‌ها می‌شد، هیچ شناختی از او نداشته باشند. یکی از جانسوزترین جسارت‌ها به امیر المؤمنین علیه السّلام در دوره‌ی حکومت ایشان، این است که وقتی حضرت می‌بیند این جامعه او را نمی‌‌شناسد و جامعه‌ای که او را نمی‌‌شناسد دارد به سمت باطل می‌رود، مجبور است خود را معرّفی بکند، معرّفی می‌کند؛ آن‌ها می‌گویند: کذّاب. یعنی با منطقی که آن‌ها فهمیدند…

توقّع این‌ها از حاکم کوفه مغیره است، زیاد بن أبیه است. حالا (کسی) بیاید بگوید: «فَإِنَّا صَنَائِعُ رَبِّنَا وَ النَّاسُ بَعْدُ صَنَائِعُ لَنَا»[۴] می‌گویند: دروغ است. بفرماید: من دارم می‌بینم «لَوْ کُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یَقِیناً»[۵] من دارم می‌بینم این‌ها دروغ می‌گویند، قرآن به نیزه نکنید. می‌گویند: چقدر مدّعی است؟ مدام ادّعای غیب می‌کند. اگر من بیایم به شما بگویم آی مردم! این حرف‌هایی که من دارم به شما می‌زنم، قبل از جلسه به داخلی حضرت ولیعصر ارواحنا فداه تماس می‌گیرم، با حضرت چک می‌کنم. ببینید حتّی این آقا (یکی از حضّار) دارد لبخند می‌زند. چون اگر حتّی ساده لوح باشید و به من معتقد باشید در این حد اعتقاد ندارید. حالا اگر منتقد باشید و قبول نداشته باشید که دیگر معلوم است. قبول هم داشته باشید، این‌قدر اعتقاد ندارید.

از نظر آن‌ها -که دارند امیر المؤمنین علیه السّلام را مثل کاشانی نگاه می‌کنند- امیر المؤمنین دارد ادّعای بزرگی می‌کند. یعنی امیر المؤمنین علیه السّلام را عادی می‌بینند، همه‌ی بدبختی این‌جا است. این‌قدر آدم عادی، درب و داغان روی آن صندلی نشسته است…

یکی از روش‌های تخریب جایگاه نبوّت و امامت

یکی از بهترین روش‌ها برای این‌که شما جایگاه پیغمبر را خراب بکنید، این است که این‌قدر آدم‌های مختلف آمدند جایی که پیغمبر می‌نشسته است، نشستند که توقّع جامعه پایین آمده است. خود این یک بدبختی است که جامعه این‌قدر تحقیر شده است همین که (این فرد) از آدم بدترِ قبلی یک مقدار کمتر بدتر باشد، خوشحال هم می‌شوند. خود این یک مشکل است، خود این مشکل تربیتی است.

دوم الآن مثلاً بگویند: برای احراز پست ریاست جمهوری یک شروطی بگویید؛ هیچ وقت شما نمی‌‌گویید عصمت، جدیداً خیلی نمی‌‌گوییم راستگو هم باشد، مثلاً کارشناس تاریخ اسلام باشد، اصلاً این چیزها را نمی‌‌گوییم، مثلاً قیام عاشورا را تحلیل بکند، این توقّع‌ها را از او نداریم. مثلاً در امام زمان عقاید درستی داشته باشد، توقّع نداریم. هر چه آدم ضعیف‌تری آن‌جا بیاید، به مرور توقّع ما پایین‌تر می‌آید. همین که تناقض نگوید. بعد اگر یک ماه تناقض نگوید، خوشحال می‌شویم. این‌طور است دیگر. حالا یکی از آن‌ها را من جسارت کردم یک مقدار نزدیک شدم تا بگویم راجع به چیزی داریم صحبت می‌کنیم، ملموس بگویم، جاهای دیگر هم همین‌طور، همه جا این‌طور است.

پس اوّلاً توقّع پایین می‌آید. همین که توقّع پایین می‌آید کار خراب است. دانش آموزی که نمره‌ی ده می‌گیرد خوشحال می‌شود… ما را به خانه‌ی یکی دوستان در قم دعوت کرده بودند، یک نوشته‌ای بود می‌خواستیم با هم بحث بکنیم. من دیدم پسر او به داخل آمد و دست خود را باز کرد و پدرش را بغل کرد و دیکته… من دیدم هشت، نه تا غلط دارد، خیلی خوشحال بود. گفت: کسی که از ۱۱ خوشحال می‌شود، دیگر اصلاً نمی‌‌شود این را به سمت استاندارد برد. خود این یک مشکل است.

 مشکل دوم این است که اگر یک آدم حسابی هم بخواهد آن‌جا قرار بگیرد، او را تحمّل نمی‌‌کنند. حالا من این‌ها را به شما گفتم، بگوییم: پست ریاست جمهوری عصمت لازم دارد. وقتی مغیره آمده است نشسته است، حالا امیر المؤمنین علیه السّلام می‌خواهد بیاید -من مدام مغیره را می‌گویم نمی‌‌توانم اسم دیگران را ببرم و الّا مغیره نسبت به بعضی از افراد دیگری از آن‌ها امامزاده است (کمتر خطا دارد)-می‌فرماید: من دارم باطل را می‌بینم. می‌گویند:… چون با دیدی که مغیره و آن افراد دیگر را نگاه می‌کردند، بعداً یزید را نگاه می‌کردند، می‌گفتند:دروغ می‌گوید.

هاله‌ی نور بود -من مثال می‌زنم که ببینید باور نمی‌‌کنند، کار ندارم که راست می‌گوید یا دروغ می‌گوید- مخاطب می‌گوید: دروغ می‌گوید. چون دیگر اصلاً از او توقّع ندارد. این جایگاه، جایگاه افراد داغون (ضعیف) است. دهان هر کسی گشادتر، جسارت او بیشتر، بهتان زدن او قوی‌تر، زبان او تیزتر، پیروزتر. در این شرایط افراد جانماز آب بکش (متظاهر به اعتقاد به احکام و شرع) فایده ندارند، اصلاً باور نمی‌‌شوند. لذا این درد است من مدام می‌خواهم این را تلخ نکنم- که امیر المؤمنین علیه السّلام را با این نگاه، نگاه کردند. گفتند: معاذ الله کذّاب است. یعنی به خوبی واضح است که فاصله در کجا به وجود می‌آید.

چرا این‌قدر در دین دستکاری می‌کردند، عقاید را چه کار بکنیم و از این کارها؟ -پس به کارگزار فاسق یک تکمله زدیم- چرا این آقایان این‌قدر عقاید را دست کاری می‌کردند؟ عقاید باشد، نباشد، فقه باشد، مدام دستکاری می‌کردند، مدام جابه‌جا می‌کردند؟ یک دلیل آن این است که مردم سرگرم به این چیزها بشوند. حالا دیگر من مثال روز نمی‌‌زنم که هر وقت قرار است یک کار اشتباهی صورت بگیرد، یک بحث اعتقادی در جامعه مطرح می‌شود، همه با هم درگیر هستند، آن‌ها دارند کار خود را انجام می‌دهند. شب‌ها که ما می‌خوابیم، آن سیاستمدار بیدار است. یک قصّه برای شما درست می‌کند، خواب خوب برای شما می‌بیند، خود او مشغول شکار است. یک چیزی را وارد جامعه می‌کند، شما درگیر می‌شوید، دو گروه با هم درگیر می‌شوند. مثلاً می‌شود از امام زمان انتقاد کرد، نمی‌‌شود. حوزه‌ی علمیّه، جامعه‌ی مدرّسین، مجمع محقّقین، این علیه آن، آن علیه این، او می‌خواهد کار دیگر بکند. یک چیزی را مطرح می‌کند که مردم حساس هستند، حواس مردم از آن موضوع اصلی پرت می‌شود. حالا من از گذشته‌تر برای شما می‌گویم که خیلی از امروز هم نگفته باشم.

مثلاً مرحوم امام می‌فرمود: چرا به این بهائی‌ها گیر دادید؟ بهایی را این پهلوی سر کار آورده است، این را از بین ببریم، آن هم از بین می‌رود. این طبقه‌ی دوم است، ما می‌خواهیم از زیر بزنیم. با هم متحّد باشید، از طبقه‌ی اوّل بزنید، آن یکی از بین می‌رود. شما به جای این‌که همّت خود را بگذاری طبقه‌ی چهارم را خراب بکنید، اساس آن را بزنید، کلّ آن پایین می‌آید. حالا یا عمداً این بود یا عمداً نبود، تشخیص بود. من نمی‌‌خواهم بگویم خیانت بود، الآن موضوع بحث من این نیست.

 یعنی یک چیزی را مطرح می‌کند، ذهن شما درگیر می‌شود، او دارد کار خود را انجام می‌دهد. یکی از آن‌ها این بود. این‌که مثلاً گاهی مسائل حساس را در جامعه مطرح می‌کردند، مثل بحث اعتقادی که می‌گفتند: از پیغمبر روایت نخوان ولی کعب الاحرار که می‌خواست به منبر بیاید، کلاً از قصّه‌های دروغ تورات برای این‌ها می‌گفت. از پیغمبر نخوان، با شعار آیات قرآن (برای ما کافی است) این را تحت الشّعاع قرار می‌دادند و از اهمّیّت می‌افتاد ولی از تورات می‌خواهید بخوانید بخوان.

کار رسانه‌ای در به انحراف کشیدن جامعه از موضوع اصلی

در این قصّه‌های تورات چه چیزی می‌خواندند؟ ببینید از جهت رسانه‌ای چه چیز خوبی است. همین الآن دو تا برادر گم شدند، برده شدند، خورده شدند، قلیان کشیدند، الآن همه را درگیر این بحث کردند، ذهن شما را از بقیه‌ی مسائل دور می‌کند. حالا بیایند به شما بگویند: فلان وزیر، فلان شخص آدم کشت. حساسیّت این خیلی بالاتر است، لذا زمان بیشتری می‌شود رسانه‌ها را با آن درگیر کرد -من الآن نمی‌‌خواهم بگویم لزوماً… من به امروز کار ندارم، خواهید دید که مثال من راجع به زمان پیغمبر و این‌ها است- اهمّیّت آن را بالاتر ببرید، بگویند: مرجع تقلیدی به دختر مردم معاذ الله مثلاً… می‌بینید قابلیّت این حرف خیلی بالا است. وزیر شش نفر را هم بکشد، این‌قدر جذّاب نیست. یعنی برای فضای شایعه ایجاد کردن، این خیلی جذّاب‌تر است. بگ از یک عالم، ریش سفید، بزرگوار یک فیلمی درآمده است. آدم‌های بیشتری ولع دارند به سراغ آن بروند، لذا این‌ها زمان بیشتری می‌توانند کار خود را بکنند.

 حالا ببینید آن دوره چه کار کردند. این‌ها به جای این‌که راجع به عالم این حرف را بزنند، راجع به انبیاء می‌گفتند. شنیدید فلان پیغمبر با دختر خود معاذ الله، نستجیر بالله… شما ببینید که این پیغمبر یک سال در صدر اخبار است.

در این باره چند هدف دنبال می‌شود. یکی این است که کلاً ذهن‌ها از همه چیز (دور شود). من توقّع داشتم آن روزی که بحث خشونت و تفرعن و به استضعاف کشیدن را مطرح کردیم، یکی بگوید: آن‌ها چطور این جامعه را تحمّل می‌کردند؟ خشکی او جامعه را بیچاره می‌کرد. خوب مشوّق می‌دادند. هر وقت فشار خشونت زیاد می‌شد، یک قصّه‌ی پیغمبر، یک صفحه‌ی فیک اینستاگرام یک پیغمبر را منتشر می‌کردند، همه‌ی ذهن‌ها درگیر می‌شد. من نمی‌‌توانم در این زمینه حرف بزنم، با این‌که بحث من خیلی جذّاب می‌شود، چون جسارت به ساحت مقدّس انبیاء است، حرف نمی‌‌زنم و الّا اگر بحث آن را این‌جا باز بکنم، برای شما هم بسیار جذّاب می‌شود. یعنی مورد داشتیم ما در دانشگاه یک افراد بودند که هیچ وقت سر سخنرانی بیدار نبودند، فقط در مواردی که سر این موضوع بحث می‌شد بیدار بودند.

اثرات مدیریّت رسانه بر جامعه

امیرالمؤمنین صلوات الله علیه وقتی به حکومت رسید، در مورد بعضی بعضی از این قصّه‌ها فرمود: اگر در حکومت من کسی بگوید، من حدّ قذف می‌زنم. قذف را برای چه می‌گویند؟ معاذ الله اتّهام فحشا به کسی زدن. حالا این اتّهام را به چه کسی زده بودند؟ به انبیاء زده بودند. تقریباً این را به همه هم نسبت داده بودند، همان چیزهایی که در یهود مطرح است، این‌جا هم بود. پس کاملاً فضای رسانه‌ای در دست این‌ها بود. جوّ -که چند جلسه مطرح کرده بودیم و الآن نمی‌‌توانم یادآوری بکنم- کاملاً در دست این رسانه‌ای‌ها است. آن زمان هم برای خود از این افراد مشهور داشتند ولی به یک نحو دیگر بود. مثلاً آن زمان قصّه‌های مغیره و این‌هات سر زبان‌ها بود، بعد خیلی که دیگر جذّاب می‌شد، به اوج قصّه که می‌رسید، پر تلعیق آن انبیاء را مطرح می‌کردند، فضا کاملاً دست این‌ها بود و مدیریّت می‌کردند. هر چه فشار می‌آوردند، با این ابزار رسانه این‌ها را مدیریّت می‌کردند. این یک خاصیت آن بود.

خاصیت دوم این بود که کم کم جای عقاید و تقدّس را داشتند سست می‌کردند. این که شما راحت راجع به انبیاء حرف بشنوید. هر چه قبیح وجود دارد معاذ الله به پیغمبرها نسبت بدهید، عملاً آن جایگاه قدس (او را سست کردید) شما چرا برای عزاداری به این‌جا آمدید؟ چرا من شب اوّل می‌گویم به نیّت تسلیّت به حضرت زهرا سلام الله علیها بیایید، اشک گوشه‌ی چشم شما می‌آید، چون یک تقدّس الهی عظیم بگویم کوه، بگویم خورشید، این‌ها کوچک است، قائل هستید و الّا مگر بیکار هستید که به این‌جا بیایید، یک ساعت حرف گوش بدهید، یک حرمتی برای صاحب جلسه قائل هستید و الّا این‌جا نمی‌‌نشستید حرف گوش بدهید. این‌که شما این اباطیل را شما که می‌گویم دارم شما را به آن زمان می‌برم- گوش بدهید مدام دارد اعتقاد را در جای خود سست می‌کند. شما وقتی این حرف‌ها را بشنوید که من خیلی متأسّف هستم که بگویم حرف‌هایی نسبت به پیغمبر اکرم زدند که باید آدم خون گریه بکند. آن را نمی‌‌گویم، اصلاً اشاره هم نمی‌‌کنم. مدام جای پیغمبر را در قلوب سست کردند. لذا کار به جایی رسید که بگویند: یک جایی هم پیغمبر یک چیزی گفته است، فلانی هم یک چیزی گفته است، یکی دیگر هم مخالف آن گفته است، دیگر این‌قدر (این حرف برای شما) عجیب نیست، معاذ الله مرتکب بزرگتر از این شده است، این‌که چیزی نیست. یعنی این عقاید سست می‌شود. حساسیّت جامعه نسبت به مقدّسات سست می‌شود. ببینید این چقدر کارکرد دارد.

نتیجه‌ی وحشتناک سست کردن عقاید

یک خروجی اخلاقی وحشتناک هم دارد و آن هم این است که اگر من گناه بکنم (پس به چند مورد اشاره کردم فضای رسانه‌ای را اداره کردند، تقدّس‌ها را سست کردند، عقاید سست شد، حساسیّت نسبت به پیغمبر،غیرت مسلمان‌ها روی پیغمبر، روی مقدّسات، روی ارکان اعتقادی سست شد) اگر خدایی ناکرده یک کار اشتباهی بکنم، یک گناهی بکنم، بیایم در جلسه شما را ببینم، می‌گویم: این چه کاری است که می‌کنی، برو توبه بکن. آدم تا وقتی تنها خطا می‌کند، احساس شرم و ضعف او زیاد است، وقتی که شریک جرم پیدا بکند…

همیشه به معلّم‌ها، ناظم‌ها، مدیرها می‌گویند: اگر می‌خواهید دانش آموزی را اخراج بکنید که تکلیف ننوشت، از کلاس ۴۰ نفره، ۲۵ نفر را بیرون نکن، چون بیرون کارناوال می‌شود. چون این حسّ قبیح که من خطا کردم تبدیل به این می‌شود که همه ننوشتند. همه این‌طور هستند. می‌گوییم: چرا ممنوع می‌روی، می‌گوید: همه می‌روند، همه دزد هستند. این جمله را شنیدید که می‌گویند: همه دزد شدند. عجب! داری به پدر خود هم توهین می‌کنی! همه دزد هستند یعنی چه؟! دیگر همه‌ی پول‌ها حرام شده است، این حرف یعنی چه؟ این بهترین توجیه برای این است که من هم دزد هستم. می‌گوییم: چرا دزد هستی؟ می‌گوید: همه دزد هستند. همه دزد هستند را می‌گوید، برای این‌که خودش بتواند دزدی بکند و الّا همه دزد نشدند. این همه دزد شدند را که ما راحت در تاکسی و این‌ها می‌شنویم، یعنی به هشتاد میلیون نفر داری بهتان می‌زنی، این خیلی بی‌انصافی است. غیر از این‌که در واقع طرف دارد به پدر و مادر خود هم می‌گوید. حاج آقا همه حرام‌خور هستند، حلال پیدا نمی‌‌شود. باید گفت: به تو هم دلار ۴۲۰۰ رسیده است، ما به ازای آن را واریز نکردی؟ قبلاً جنس خریدی به قیمت روز فروختی و مردم را بیچاره کردی؟ خیلی حرام‌ها خورده شده است. طرف با دلار یارانه‌ای جنس وارد کرده است، با قیمت روز فروخته است، این به هشتاد میلیون نفر خیانت کرده است. حرام اندر حرام. کاغذ با دلار پنج هزار تومان وارد شده است، دفتر تولید می‌کند به عراق صادر می‌کنند. یعنی یارانه را دارند به عراقی‌ها می‌دهند. حالا به عراق که می‌گویم، عرب و عجم آن به ذهن شما نیاید، به هر کجا که باشد. فرق نمی‌‌کند، این دارد به هشتاد میلیون نفر خیانت می‌کند. چیزی را که یارانه‌ای وارد می‌شود، حقّ صادرات ندارد. صادرات برای جای دیگر است که ارزش افزوده‌ی آن به کشور برگردد، نه این‌که به کشور وارد کننده یارانه بدهیم.

چون می‌خواهد دزدی بکند، می‌گوید: همه، از بالا تا پایین دزد هستند. تو می‌خواهی دزدی بکنی (با این حرف این را توجیه می‌کنی) این‌که بیاید پیغمبران را از تقدّس بیندازد (برای این است که بعد بگوید) می‌گوید: ما دیگر چه بگوییم؟

پدرم روضه‌ی رضوان به دو گندم بفروخت  ناخلف باشم اگر من به جویی نفروشم

این‌طور می‌شود. حضرت آدم، حضرت موسی، حضرت عیسی، رسول خدا معاذ الله این بود، حالا من که دیگر (معلوم است چه هستم) من که پیغمبر نیستم،به من که وحی نمی‌‌شود. یک توجیه است؛ عملاً قبح فعل خطا، قبح قبایح سست می‌شود.

اثرات همه گیر شدن گناه

قبح وقتی است که یک نفر خطا می‌کند، دو نفر خطا می‌کنند. وقتی سپاه اسلام به جنگ رفت و تعدادی مرد ماندند که تکفّل زن‌ها را به عهده بگیرند، بروند نان بگیرند، شیر بگیرند، سرویس بچّه‌ی آن یکی بشود. ابو لبابه به در خانه‌ی دوست خود رفت مثلاً ببیند این‌ها چیزی می‌خواهند، نمی‌‌خواهند. خانم دوست او که به جنگ رفته بود، در را باز کرد، این یک لحظه وسوسه شد، آن زن گفت: خجالت نمی‌‌کشی، دوست تو به تو اعتماد کرده است؟ جهاد فی سبیل الله رفته است، نمی‌دانیم الآن زنده است یا نه، خون او ریخته شده است یا نه. بعد تو به ناموس او به چشم خیانت نگاهمی کنی؟ این ترسید و به بیابان رفت و بعد رفت در مسجد و خود را (به ستون) بست و گریه کرد و توبه کرد و ستون ابو لبابه شد. الآن که همه چیز را خراب کردند، این را خراب نکردند. وقتی یک نفر خیانت بکند، به او یک نهیب هم بزنید توبه هم می‌کند. اگر ۵۸ هزار و پانصد نفر، از ۵۸ هزار و ششصد نفر در خانه‌ی مردم را به قصد خیانت بزنند، دیگر این توصیه‌ها (برای آن‌ها مهم نیست) می گوید: شما بیا با هم برویم، در راه حرف‌های خود را هم بزن، دیگر اصلاً توصیه روی او اثر نمی‌‌گذارد. می‌گوید: همه دزد هستند، ما نبریم یک نفر دیگر می‌برد.

 عین این عبارت در کربلا رخ داده است. دختر سیّد الشّهداء علیه السّلام می‌گوید: وقتی آمده بود خیمه‌ی ما را غارت بکند، گریه می‌کرد، چون می‌دانست ما دختران پیغمبر هستیم. گفتیم: نامرد برای چه گریه می‌کنی؟ گفت: من نبرم، یک نفر دیگر می‌برد. یعنی وقتی گناه همه گیر بشود، قبح آن از بین می‌رود.

اسلامی که اسم دارد، هیچ چیز دیگری ندارد. در این اسلام تظاهر زیاد است. از مأذنه‌های آن صدای اذان بلند است، مساجد آن آباد است. به جای سه وعده ، پنج وعده اذان  آن هم با صدای بلند می‌گویند. شبکه‌های ماهواره‌ای صبح تا شب فقط نماز و قرآن پخش می‌کنند ولی کارهای دیگر خود را هم دارند انجام می‌دهند. یک شبکه‌ی نماز هم در کنار بقیه‌ی کارها دارند. این‌که کاری ندارد، هزینه‌ی این خیلی کم است. پس این دستکاری کردن عقاید حساب و کتاب داشت، امروز هم همین‌طور است. امروز هم کسی که عقاید درست و حق مردم -هر کسی که است- را دستکاری می‌کند، یک چیزی را مطرح می‌کند و مردم را با آن سرگرم می‌کند… آن چهار مورد الآن هم وجود دارد. یک روزی مثلاً ممکن است تاج سر او باشد، یک روزی ممکن است عمامه باشد. یک روزی ریش سیاه، یک روز ریش سفید یا یک رنگ دیگر. ظاهر درست است، ظاهر را رعایت می‌کند، بقیه‌ی کارها را هم انجام می‌دهد و جامعه را، شما را اداره می‌کند؛ در جو…

 این چه جوّی است؟ این جو موهوم است. چون مغز آن همه دروغ و کذب و رذالت و خیانت است، جو نمی‌دهد ‌که برویم به فقرا کمک بکنیم، چرخ‌های جو، جسارت به انبیاء است. لذا نشانه‌ی آن هم این است آدمی که چیزی نمی‌‌داند سعی می‌کند اصلاح بکند. من یک حرفی این جا بزنم، بعد جلوی در یک نفر بگوید: این را که گفتید اشتباه است، به این دلیل. اگر دنبال حق هستم باید بیایم اصلاح بکنم که آن‌جا را اشتباه گفتم، آدم خطا هم می‌کند ولی آن کسی که دنبال جو است، این کار را نمی‌‌کند، شما که به (جو) شماره‌ی یک مشغول هستی -چون به یاد دارید گفتیم جو یک خاصّیت دارد و آن هم این است که زود افت می‌کند- باید یک چیز دیگری با یک تنوّعی ایجاد کند ملحق بکند که این فضا افت نکند. همین‌طور شما مشاهد بکنید و شما را جلو ببرد. ما در توهّم در فضای طراحی شده‌ی او داریم بازی می‌کنیم، نفس می‌کشیم.پس علّت دستکاری کردن عقاید غیر از آن‌ها که گفتیم پشت پرده هم دارد. یک اشاره‌ای به یک نکته‌ای بکنم.

تنزّل جایگاه زن در اسلام اموی

یکی دیگر از کارهایی که این‌ها کردند، بسیار بسیار مهم بود، این بود که زن را از جایگاهی که رسول خدا با زحمت (آن را  درست کرده بود، پایین آوردند) (پیغمبر زن را) از آن بیچاره‌ی فلک زده‌ی زنده به گور شده‌ی بی‌حقوق، بی‌شخصیت وسیله‌ی لذّت، تبدیل کرد… اگر شما در دوره‌ی جاهلیّت اسم زن می‌شنیدید، رقّاصه‌ها و فاحشه‌های معروف به ذهن می‌آمد. چون نگاه به زن از این استفاده‌ها بود. به دوره‌ی اسلام که می‌آیید، می‌گویید: زن فاطمه‌ی زهرا سلام الله علیها، اصلاً همه چیز عوض می‌شود. او  محور عالم وجود می‌شود. «فِدَاهَا أَبُوهَا»[۶] ببینید جقدر این جایگاه را ارتقا داده است. چقدر فرق کرده است. دوباره سعی کردند زن را به همان جایگاهی که بود برگردانند. لذا تحقیری که زن شد، صد برابر تحقیر مرد بود. آدم به شدّت متأثّر می‌شود که گاهی در منطق ما شیعیان هم این است که می‌گویند: ضعیفه. این‌ها (منظور زن‌ها) که نمی‌‌فهمند. چون کجا در خانه‌ی پیغمبر صلوات الله علیه حضرت به حضرت خدیجه سلام الله علیها، امیرالمؤمنین به فاطمه‌ی زهرا سلام الله علیها و امیر المؤمنین به امّ البنین سیّد الشّهداء علیه السّلام به حضرت رباب (این‌طور خطاب شده است؟) سیّد الشّهدا علیه السّلام می‌فرماید: خانه‌ای خانه است که مثل رباب داخل آن باشد. کجا شما این ادبیاتی که آن‌ها دارند را این‌جا می‌بینید؟ دو تا اسلام است.

الآن ممکن است کسی بگوید یعنی در میان شیعیان آدم این‌طور نداریم؟ من که دارم به شما عرض می‌کنم امشب که دیگر من پرده‌دری کردم. این اسلام علوی، اسلام اموی به شناسنامه نیست که هر کسی مثلاً دو صفر دارد علوی است، یک صفر اموی است. نه، ممکن است ادّعا علوی باشد، رفتار، اعتقاد اموی باشد. ما هم فیلسوف داریم می‌گوید: زن (من می‌ترسم این را بگویم کلیپ آن را درست بکند. چون تقطیع بکنند فکر می‌کنند کاشانی از این حرف‌ها زده است، لذا عربی آن را نمی‌‌گویم) معاذ الله مثلاً یک حیوان است. حیوانات چند مدل هستند. بعضی برای باربری استفاده می‌شوند، بعضی مثلاً برای کلب معلّم است، برای شکار و گله استفاده می‌شود. زن هم یک مدل حیوان است. فیلسوف شیعه! این را از کجا به دست آوردی؟ این را از کدام روایت معتبر به دست آوردی؟! معاذ الله این‌طور می‌گوید: حیوانی است که «طَویل الشِّعر» موهای او بلند است. «قصیر الفکر» فکر او کوتاه است. اصلاً برای چه داریم این حرف‌ها را می‌زنیم؟ ما عرض می‌کنیم که این‌جا دور هم ننشینیم مجلس برای امام حسین علهالسّلام بگیریم ولی منطق ما، منطق اسلام اموی باشد.

علّت معرّفی اسلام علوی

برای چه داریم آن اسلام را معرّفی می‌کنیم؟ برای این‌که ما آن‌گونه عمل نکنیم. آن‌ها هم این کار را کردند، شما یک مورد بی‌حرمتی این شکلی به زن را پیدا بکنید معتبر باشد که نگاه به زن این باشد که این حقیر است، این ملعبه است. بله ما طرفدار زن سالاری هم نیستیم، مدیر بیرونی خانه مرد است، منتها مدیریّت بر قلوب پادگانی صورت نمی‌‌گیرد. حالا الآن بحث ما خانه‌داری نیست. نمی‌‌خواهیم بگوییم هر چه زن می‌گوید، درست است. نه هر چه زن می‌گوید درست است، نه هر چه مرد می‌گوید درست است. از این حرف‌ها نداریم، نگاه به این است که «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ»[۷] این نگاه اسلام است. الحمدلله مثال‌هایی داریم که عظمت زن‌های برجسته در شیعه هرگز کوچکتر از مردهای برجسته نیست. این‌قدر ما برای قمر بنی هاشم احترام قائل هستیم، هیچ وقت نمی‌‌گوییم برتر از حضرت زینب است. تا به حال دیدید کسی این را بگوید؟ شهیدی که «یَغْبِطُهُ بِهَا جَمِیعُ الشُّهَدَاءِ»[۸] خاک مقابل زینب کبری سلام الله علیها است. معتقد به این نیستید؟ در مورد فاطمه‌ی زهرا سلام الله علیها همین‌طور است. یعنی ما طرفدار فضیلت هستیم، طرفدار تقوا هستیم، زن و مرد ندارد. هر که باتقواتر با فضیلت‌تر، با اخلاص‌تر، خادم‌تر مورد رضای خدا بیشتر، او باید بیشتر هم مورد رضای خلق هم باشد. این توازن را کاملاً به هم زدند. وقتی باب شد… چون بحث خیلی بحث مهمّی است، مصداق هم زیاد دارم یک مثال می‌زنم فردا شب اگر بشود بحث را ادامه می‌دهم.

با اهمّیّت بودن بحث حجاب نسبت به ربا

وقتی زینت مجلس شما همه مؤدّب بنشینند، قرآن خوانده بشود، یک حالت است، همه بنشینند یک زن نیمه برهنه بیاید این وسط برقصد، این زینت مجلس می‌شود. یعنی دوباره زن را از آن مقام عرشی مادری رحم امّت، پرورش دهنده‌ی امّت،تولید کننده‌ی انسان، آدم تربیت بکن، در حدّ پایین بیاورید این‌که چشمِ چشم‌چران‌ها را مدّتی پر بکند، در آن جامعه مادرها چطور می‌شوند؟ ابله‌هانی که امروز می‌گویند: حجاب بحث اصلی جامعه‌ی ما نیست، اگر این را می‌گویند، ابله هستند. چون با این موضوع اقلّ آن این است که جایگاه مادری را خراب می‌کنند و جایگاه مادری خراب بشود، تربیت خراب می‌شود، تربیت خراب بشود، دیگر نسل آینده‌ای نداریم. می‌گوید: ربا مهمتر است یا حجاب؟ هیچ چیزی مثل عفیف بودن -به صورت کلّی- مادر در جامعه نیست. شما اگر می‌خواهید معاویه و عمروعاص را با امام حسن و امام حسین علیهمالسّلام مقایسه بکنید، یکی از تفاوت‌های اصلی مادرهای آن‌ها است. این را امام حسن علیه السّلام در کتاب احتجاج طبرسی فراوان است وقتی یکی از این‌ها بیش از حد رذلی می‌کند، می‌فرماید: از تو توقّع ندارم با آن مادری که داری. حضرت نمی‌‌خواهد توهین بکند. می‌گوید: طبیعی است که با آن مادر تو تربیت بشوی، تو اصلاً حرف نمی‌‌فهمی، استعداد نداری، مشکل ژنتیکی داری، این را نمی‌‌شود کاری کرد. حضرت نمی‌‌خواهد توهین بکند. زن را از جایگاه مادری که می‌تواند مادر پدر خود بشود، مادر امّت بشود، شفیع امّت بشود، آن را به عنوان زن مطرح بکنیم (پایین آوردند) تا این‌که در جامعه وقتی می‌گویید: زن، اسم بعضی‌ها به ذهن شما بیاید که نیم ساعت مجلس شبانه‌ی مردان را هم این اداره می‌کند. دوباره جایگاه او را تغییر دادند، وقتی جایگاه را تغییر دادید، همه چیز عوض می‌شود.

خطرناک بودن تنزّل جایگاه زن در جامعه

 این‌قدر این موضوع خطرناک است که شیعیان امام صادق علیه السّلام را درگیر کرده است. شیعه داریم نزد امام صادق علیه السّلام رفته است گفته است: ببخشید من هم به بازار رفته بودم مثلاً فرض کنید آجیل شب عید بخرم، دیدم سر و صدا می‌کنند. به بازار برده‌فروش‌ها رفتم، دیدم یک مغازه آف زده است، یک کنیز رقّاصه‌ی جای خواهری خوب، قیمت خوبی دارد، حالا خرید من حلال است نیست؟ او اکل مال به باطل کرده است، من چه کار کردم؟ منفعت مقصوده‌ی آن حرام است… از این حرف‌ها که طلبه‌ها در مکاسب با هم می‌زنند. آقا اصلاً این خرید و فروش من چه می‌شود؟ اگر من بگویم اسم این راوی چیست، شما به شدّت متعجّب می‌شوید. وقتی فرهنگ جامعه خراب بشود، آف بدهند،این هم می‌رود، از این‌ها می‌خرد و می‌آورد. یعنی کاری که او می‌کند دارد روی فرهنگ عمومی اثر می‌گذارد. اگر این‌قدر امّت نسبت به زن بی‌غیرت و بی‌ادب نشده بود، بعضی از بی‌ادبی‌ها، بعضی از حرف‌ها، بعضی از جسارت‌ها در مسیر کربلا رخ نمی‌‌داد. برنامه‌ریزی شد تا نگاه امّت به زن را دوباره این‌قدر تقلیل بدهند (که این جسارت‌ها اتّفاق بیفتد) بعضی از چیزها را نمی‌‌توانم بیان بکنم.

 ابله آن کسی است که می‌گوید: این حرف‌ها چیست که می‌زنید؟ خلافت علی و فلانی برای ۱۴۰۰ سال پیش است، هر دو هم از دنیا رفتند و تمام شده است. تمام فکر و فرهنگ و اعتقاد و دین ما، مبتنی بر فکر ما است. آن لحظه‌ی اوّل جدا بشوی، بقیه‌ی مباحث هم است. اصلاً نگاه تو به زن، این را از این جهت عرض کردم گفتم شاید کمتر به ذهن برسد، الآن فضای حقوق زن هم وجود دارد. همه چیز را به هم می‌زند، همه چیز ما را جا به جا می‌کند. نه این‌که آن روز یک رئیس حکومت ۱۰ سال، ۵ سال، فقط الف یا ب بود. دیگر کلاً هیچ اثری هم ندارد. مثل این‌که فرض کنید جای لویی سیزدهم و چهاردهم را عوض بکنید. به حال ما فرقی نمی‌‌کند. جای سزار فلان و فلان را عوض بکنید، به حال ما فرق نمی‌‌کند، فکر و اعتقاد و عمل و زندگی و سبک زندگی ما به لویی و سزار و فلان مبتنی نیست. امّا این کاملاً فرق می‌کند.

ابراز ارادت امام هادی علیه السّلام به علی اکبر

امشب شب پاره‌ی تن سیّد الشّهداء علیه السّلام، همه‌ی وجود سیّد الشّهداء علیه السّلام است. امام هادی علیه السّلام به او می‌فرماید: خدا من را… اوج دعای ما این است که خدا ما را با امام هادی علیه السّلام محشور بکند. امام هادی می‌فرماید: «جعلنی الله من مرافقیک فی الجنه»، «وَ جَعَلَنَا اللَّهُ مِنْ مُلَاقِیکَ وَ مُرَافِقِی جَدِّکَ وَ أَبِیکَ وَ عَمِّکَ وَ أَخِیکَ وَ أُمِّکَ الْمَظْلُومَهِ»[۹] خدا من را در بهشت جزء دوستان تو قرار بدهد. هیچ وقت استاندارد امام پایین نمی‌‌آید، مقام را ببین که لیاقت پیدا بکند امام هادی علیه السّلام بفرماید: خدا من را از دوستان تو قرار بدهد. خیلی از سیّد الشّهداء دلبری کرده است. امام صادق علیه السّلام فرمود: پدر تو بعد از شهادت تو تا وقتی از این دنیا رفت، هر چه داغ دید، با این‌که داغ روی داغ طبیعتاً باید آن قبلی را کمی تحت الشّعاع قرار بدهد. داغ جدید دوباره آدم را منفعل می‌کند ولی «وَ لَا تَسْکُنُ عَلَیْکَ مِنْ أَبِیکَ زَفْرَهٌ»[۱۰] آتشی که با شهادت تو به جگر پدر تو افتاد، شدّت این آتش تا از این دنیا رفت، تمام نشد. انصار یک به یک شهید شدند؛ با سیّد الشّهداء حرف می‌زد، حضرت لذّت می‌برد.

نقل است قبل از این‌که وارد کربلا بشوند، در یک منزلی حضرت می‌خواست بخوابد، گفت: پدر روی پای من بخواب. آقا لحظاتی به خواب رفتند، چشمان مبارک خود را باز کردد، اشک از گوشه‌ی چشم ایشان جاری شد، عرض کرد پدر جان، «لَا أَبْکَى اللَّهُ عَیْنَیْکَ»[۱۱] خدا چشم شما را گریان نکند، ما شما را گریان نبینیم، فدای شما بشوم، چرا گریه می‌کنید؟ فرمود: جدّ خود را دیدم. (چون می‌خواست به علی اکبر یک مسئولیّت سنگین بدهد که ما در سال‌های گذشته به طور مفصّل بیان کردیم، او باید بلاگردان زین العابدین می‌شد، خیلی کار سخت بود) عین جدّ خود امیر المؤمنین، وقتی پیغمبر اکرم امیر المؤمنین را صدا کرد، فرمود: علی جان! من باید مهاجرت کنم، این بستر باید پُر باشد که این‌ها نفهمند، جز تو امین ندارم. حضرت برای این‌که در تاریخ ثبت بشود -‌این‌ها جوگیر نیستند، این حرف از روی معرفت است- گفتند: مگر ما بر حق و حقیقت نیستیم؟ یا رسول الله! اصلاً این سؤال ندارد. آن‌جا امیر المؤمنین آیه نواخت (قرائت کرد) «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ»[۱۲]؛ این‌جا وقتی که حضرت فرمود که خیلی کار سنگینی است، (این‌ها تحلیل من است که در گذشته توضیح داده‌ام) این‌که جان برادر تو، زین العابدین در خطر است. دشمن باید فکر کند که تو وصیّ من هستی، لذا کار تو سخت می‌شود، از تو انتقامی که از وصی من می‌گیرند را خواهند کشید.

این‌جا (علی اکبر) همان حرف را زد: «أَ لَسْنَا عَلَى الْحَقِّ»[۱۳] مگر ما به حق نیستیم؟! یعنی سؤال ندارد. سیّد الشّهداء علیه السّلام فرمود: خدا بهترین اجری را که از یک پدر به پسر داده است به تو عطا کند. یعنی بهترین پسر دنیا هستی.

انصار که از دنیا رفتند، سیّد الشّهداء برای این‌که به اصحاب و اهل بیت و دیگران بیان کند من پسرم را مقدّم می‌کنم، فهم علی بالاتر از این است، بی‌درنگ خود او آمد. «إستأذَنَ أباهُ»[۱۴] روایت می‌گوید: «فَأَذِنَ لَهُ»، تا از پدر اذن گرفت… این‌جا تنها جایی است که قبل از میدان رفتن، یکدیگر را در آغوش نگرفتند، گریه نکردند، خداحافظی نکردند، فرمود سریع برو بابا…

داشت به سمت میدان می‌رفت، سیّد الشّهداء علیه السّلام از پشت سر «نَظَرَ إِلَیْهِ نَظَرَ آیِسٍ مِنْه‏»، امام است، می‌داند که دیگر نمی‌تواند او را ببیند. با ناامیدی، نگاه مأیوسانه… یک نگاهی از سر حسرت کشیدند و انگار دیگر نتوانستند تحمّل کنند، سر مبارک خود را پایین انداخت. «وَ أَرْخَى علیه السّلام عَیْنَهُ». حسین جان بمیرم برای آن لحظه که بالای سر ایشان رسیدید. این‌جا داشت سالم می‌رفت، آقا نتوانست نگاه کند. اشک (امام) جاری شد، او را معرفی کرد. (امام از سَرِ کرم خود به چند جهت این کار را انجام داد: ۱- برای این‌که ذهن‌ها را از حضرت سجّاد علیه السّلام برگرداند. ۲- با حقیقت علی اکبر که حقّاً و حقیقتاً این عظمت و شأن را داشت، فضایی را ایجاد کند بلکه وجدانی بیدار شود) سیّد الشّهداء علیه السّلام یاران خود را جوی به میدان نمی‌فرستد، التماسی، از روی محبّت و معرفت (به میدان می‌روند) ولی برای این‌که دشمن را جذب کند و از مهلکه نجات بدهد، حاضر است فضا ایجاد کند که وجدان‌ها را تحریک کند که آن‌ها بیایند.

لذا همه دیدند سیّد الشّهداء علیه السّلام با آن نفس أبیّه، با آن مناعت طبع، محاسن خود را به دست گرفت، صورت مبارک خود را رو به آسمان گرفت «اللَّهُمَّ اشْهَدْ فَقَدْ بَرَزَ إِلَیْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاس‏» همه باید بفهمند که تنها چهره‌ی علی اکبر شبیه پیغمبر است؛ «أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِکَ» بسیاری از این سپاهی که مقابل حضرت قرار گرفته بودند، صحابه نبودند، چهره‌ی پیغمبر را ندیده بودند، می‌خواست آن‌ها را تحریک کند، بلکه چند نفر به راه راست برگردند. عرض کرد: «إِذَا اشْتَقْنَا إِلَى نَبِیِّکَ» هنگامی که دل من برای جدّم تنگ می‌شد «نَظَرْنَا إِلَیْهِ (إلی وجهه)» به صورت این نگاه می‌کردیم.

علی به میدان رفت، جنگ نمایانی کرد. چند بیت از رجز علی اکبر را برای شما می‌خوانم:

«اَنا عَلِیُّ بنُ الحُسینُ بنُ عَلِیٍّ» همین یک مصرع برای این‌که آتش کینه‌ها را فوران بدهد کافی است، ببینید چه اسم‌هایی در این رجز است:

«اَنا عَلِیُّ بنُ الحُسینُ بنُ عَلِیٍّ                 نَحنُ و بیتُ اللهِ اَولی بالنَّبِیِّ»

اوّل اعتقاد خود را به ولایت گفت. ولایت برای اهل بیت است.

«وَ اَللَّهِ لاَ یَحْکُمُ فِینَا اِبْنُ اَلدَّعِیِّ» حرامزاده هم حقّ حکومت را ندارد. این هم برائت حضرت.

به میدان رفت، جنگ عظیمی کرد. «قَاتَلَ قِتَالًا شَدِیداً حَتَّی ضَجَّاً النَّاسُ مِن کِثرَهِ مِن قُتِل» ضجّه‌ی این‌ها را درآورد. دیدند تک به تک فایده‌‌ای ندارد، او را دوره کردند، سربازِ سردارِ داغدیده‌ی تشنه لب، از چند جهت می‌تواند بجنگد.

من این‌جا را امسال خیلی نمی‌توانم بیان کنم. قبلاً بی‌ادبی کرده‌ام یک کلمه گفته‌ام، به مدّت یک هفته حال خوبی نداشتم. به طور خلاصه اتّفاقاتی افتاد، خون روی صورت اسب ریخت، به سمت دشمن رفت، راه باز کردند، گفتند بگذارید نوه‌ی علی بیاید به همه برسد، او را دوره کردند، کار به جایی رسید که از بالای اسب… یک صدای نحیفی آمد: «عَلَیْکَ مِنِّ السَّلامُ یَا أبَتَاهُ هَذَا جَدِّی رَسُولُ اللَّهِ» این‌که گفت: «هَذَا جَدِّی رَسُولُ اللَّهِ» اشاره می‌کنم که کار را به جایی رسانده بودند که یعنی پدر دیگر امکان نجات دادن نیست، کار به جایی رسیده است که رسول خدا آمده است. سیّد الشّهداء (صلوات الله علیه) وقتی که خود را بالای سر او (علی اکبر) رساند، یک درگیری مختصری شد، این‌ها عقب نشستند، قصد درگیری نداشتند، می‌خواستند آب شدن سیّد الشّهداء علیه السّلام را تماشا کنند، چند عبارت گفتند: «فَإذاً حُسَین قَائِمُ عَلَی رَأسِهِ» ایستاده بود، داشت نگاه می‌کرد ببیند هنوز نفس می‌کشد یا نه، داشت نگاه می‌کرد: «شَهَقَ شَهْقَهً» دو بار دست و پایش را تکان داد، آقای ما نشست؛ «وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّهِ» به همه‌ی عالم منّت دارد. راوی دشمن می‌گوید: هنگامی که داشتیم این صحنه را نگاه می‌کردیم، از آن طرف دیدم صدا می‌آید: -می‌گوید دقیقاً به یاد دارم «کَأنّی أنظُرُ إلی إمرَأهً خَرَجَت مُسرِعَتاً» انگار امروز است، به یادم دارم- دیدم یک زنی دارد با سرعت می‌دود. این‌جا حجاب کامل است ولی می‌گوید: «کَأنَّهَ الشَّمسُ الطالِعَهِ» صورت او مثل خورشید می‌درخشید. آمد خود را روی بدن علی انداخت. مظهر غیرت خدا با آن حال نتوانست بین نامحرم و خواهر را تحمّل کند، بلند شد، دست خواهر را گرفت که به سمت خیمه برگرداند، فرمود: «یا أخی بنی هاشم! إحمَلُوا أخَاکُم»…

حسین جان! آن داغ علی اکبر که همه‌ی وجود شما را می‌سوزاند، غیرت شما به شما اجازه نداد که بایستید، خواهر را بردید، عصر یازدهم وقتی که درون قتله‌گاه به دنبال شما آمد، کجا بودید. «عِدَّهٌ مِنَ الْأَعْرَابِ»


[۱]– سوره‌ی غافر، آیه ۴۴٫

[۲]– سوره‌ی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫

[۴]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۳۸۶٫

[۵]– مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج ‏۲، ص ۳۸٫

[۶]– الأمالی (للصدوق)، ص ۲۳۴٫

[۷]– سوره‌ی حجرات،آیه ۱۳٫

[۸]– الأمالی( للصدوق)، ص ۴۶۳٫

[۹]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۴۵، ص ۶۶٫

[۱۰]– کامل الزیارات، ص ۲۳۹٫

[۱۱]– الأمالی (للصدوق)، ص ۸۲٫

[۱۲]– سوره‌ی بقره، آیه ۲۰۷٫

[۱۳]– الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، ج ‏۲، ص ۸۲٫

[۱۴]– اللهوف على قتلى الطفوف / ترجمه فهرى، النص، ص ۱۱۲٫