حجت الاسلام کاشانی روز جمعه مورخ ۱۵ شهریور ۱۳۹۸ مصادف با شب هفتم ماه محرم در هیئت حضرت عبدالله بن الحسن علیه السلام به سخنرانی پیرامون مسئله ی «تقابل اسلام علوی و اسلام اموی» با موضوع «استفاده ابزاری از دین و تفکیک بین باور و عمل توسط اسلام اموی» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.
- اسلام علوی و اسلام اموی
- جدایی بین عمل و اعتقادات
- بیارزش بودن عمل بدون وجود اعتقاد نسبت به آن
- غربت اسلام
- منصور دوانیقی و بیتوجّهی به ظلم و استکبار
- تعبیر امیر المؤمنین علیه السّلام در مورد منصور دوانیقی
- نشانههای اسلام حقیقی در اسلام اموی
- عادی شدن گناه در جامعه و تبدیل شدن آن به باور اعتقادی
- مباحث باید ریشهی اعتقادی داشته باشد
- معرفت بالای امام خمینی رحمه الله علیه
- شهادت طفل شیر خوارهی ابا عبدالله الحسین علیه السّلام
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»
«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری* وَ یَسِّرْ لی أَمْری* وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی* یَفْقَهُوا قَوْلی».[۲]
«إِلهی وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى، وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]
موضوعی که این شبها در مورد آن بحث میکنیم تقابل اسلام علوی و اسلام اموی است. برای اینکه ابعاد بحث روشن شود و طبیعتاً ما همهی این ابعاد را در ده جلسه نمیتوانیم بیان کنیم. در این چند سال اخیر دأب ما این بوده است که بحثی را که دههی اوّل داریم تا ۲۰ جلسهی بعد، هر جا رفتیم ادامه دادیم و با این حال تلخیص کردیم. یعنی الآن داریم تلخیصی از بحث را عرض میکنیم.
اسلام علوی و اسلام اموی
در تقابل اسلام علوی و اسلام اموی اگر شما زاویهی دید خود را تغییر دهید و به جهت مباحث رسانهای نگاه کنید جنگ رسانهها یا تفسیرها یا روایتها میشود یا جنگ دو اسلام به عنوان دو جریان و فرقه. یا اسلام سلطنتی و اسلام ولایتی که باب اینها خیلی بازتر از این چیزی است که داریم عرض میکنیم. هر کدام از اینها که دارم عرض میکنم جلسات متعدّد کار دارد. موضوع بحث ما در جای دیگر فقط اسلام ولایتی است که ما اصلاً به آن ورود نکردیم و اینجا هم آن را باز نمیکنیم. چون جای دیگر روی همین تمرکز داریم. یا گفتیم اسم آن را «إمام الأحرار» و از زاویهی عمل سیّد الشّهداء علیه السّلام به موضوع نگاه کنید که حضرت چگونه غل و زنجیر از پای انسان، بشریّت و دین و دنیا باز کرد و رشد داد.
بعد از مقدّمات به اینجا رسیدیم که چگونه اسلام اموی کمکم در حال تولّد و بروز و نضج گرفتن و پا گرفتن بود و رشد میکرد و طبیعتاً سعی میکرد اسلام اصلی را از بین ببرد و تحت فشار قرار دهد و آن را حذف کند. در فضایی هستیم که از جهت تاریخی هنوز ۷، ۸ یا ۱۰ سال از عروج ملکوتی رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم نگذشته است. گفتیم با فتوحات به جهاتی، با خشونت بی حدّ و حصر از پیش تعیین نشده، قانونهای لحظهای از جهتی و با به کار گرفتن فاسقترین افراد به عنوان حاکمان جامعهی اسلامی با این بهانه که اینها از دنیا خیلی خوب سر در میآورند و توانمند هستند و خبره هستند و بعد کمکم اینها هم نگاهها را عوض کردند و هم در امور دینی کاملاً دخالت کردند؛ حتّی دخالت در نماز و روزه هم کردند وای به حال چیزهای دیگر.
عرض کردیم وقتی فضا اینطور میشود و ماجرای دزدی این مسئولین را با هم گفتگو کردیم. گفتیم پایین جامعه هم تنافس یعنی مسابقهی دویدن و چاپیدن (دزدی) و چریدن میشود. اینها ارزش میشود. گاهی بین ما هم میشود، مثلاً برای دختر طرف خواستگار آمده بود و میخواست با من صحبت کند سه تا جمله راجع به داماد گفت هیچ کدام به داماد ربط نداشت؛ یک خانهی ۲۰۰ متری فلان جا دارد، یعنی آدمیّت طرف مهم نبود! ماشین او فلان بود و پدر او چه کاره بود. گفت خیلی گزینهی خوبی است! این بین ما هم است. از این طرف برای جهیزیه دادن… ما از این کارها هم میکنیم. بالاخره ما هم با آن آبی که آن روز سرچشمه را نجس کردند آلوده شدیم. ما برای خود رسم و رسوم ساختیم و نمیخواهیم زیر بار آن برویم. ما مذهبیها با رسم و رسوم اشتباه یک کاری کردیم که -من بیدینها را من کار ندارم- که اینقدر ازدواج سخت شده است که دارد ازدواج حذف میشود. به غیرت کسی هم برنمیخورد که غیرت خود را از روی رسم و رسوم بیخود و اشتباه بردارم و روی دین خدا غیرت داشته باشم.
همان اتّفاق که آن موقع میافتاد دارد همین الآن هم میشود. یعنی گاهی آدم از دست خود عصبانی میشود که در مجلس اهل بیت شرکت میکنیم، ولی عروسیهای ما اهل بیتی نیست. ما در عزای اهل بیت شرکت میکنیم نه در حیات اهل بیت. آن کسانی که ما را میشناسند میدانند که برای عزای اهل بیت خیلی احترام قائل هستیم، ولی این ظلم به امام است که ما در عزای او شرکت کنیم ولی در حیات… «اللَّهُمَّ اجْعَلْ مَحْیَایَ مَحْیَا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَمَاتِی مَمَاتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد»[۴] چطور در حیات خود باید مانند آنها رفتار کنیم؟ چطور سختگیری وجود دارد؟ متأسّفانه خواهرها در این زمینه سختگیرتر هستند. اگر به دادگاههای خانواده سر بزنید شرم آور است که بچّه هیئتیها و طلبهها برای چه آنجا هستند؟! چقدر ما ظلم به اهل بیت کردیم؟
جدایی بین عمل و اعتقادات
آن موقع هم اینطور شد، کمکم ارزشها جا به جا شد، ارزشها عوض شد. حالا در مورد عوض شدن ارزشها خیلی حرف دارم، ولی این را فعلاً نمیخواهم بگویم. چه کار کنیم ارزشها عوض شود؟ این را باید زودتر عرض کنم.
کاری که حکومت آن دوره کرد، بعد از اینکه گفتیم به استضعاف کشید، آیات قرآن را خواندیم که گفتیم فرعون حکومت را به استضعاف میکشید، برده میکرد. برده میکرد نه اینکه همه را دست ببندد، عملاً برده میکرد. یک کار دیگر هم کردند که آن هم در ما و در جلسات ما وجود دارد، برای همین هم جلسات ما را درمان نمیکند. توقّع من این است که یک بزرگواری بعد از جلسه بگوید که شما آن شبهای اوّل بعد از عزاداری این ثوابهای حیرت انگیز را گفتید چرا من تغییر نمیکنم؟ اگر روایت صحیح است چرا این جلسات ما را تغییر نمیدهد؟ چند تا آدم در زندگی خود دیدیم که تغییر کنند؟ چند تا آدم عزادار دیدیم؟ میلیونها نفر. چند تا آدم تغییر کردند؟ اشکال اینجا است.
آنها چه کار کردند؟ آمدند بین اعتقادات و فقه تفکیک قائل شدند. به زبان امروزی بین باور و عمل قیچی کردند. عمل را توسعه دادند. عملی که پشت آن باور نباشد مانند بادکنک است و فایده ندارد. به دو دلیل بین عقاید و عمل، باور و عمل تفکیک قائل شدند. شما در جامعهی فرعون زدهی بعد از پیغمبر، حتّی تا زمان شهادت امام حسین (علیه السّلام) که یزید آمده است بعضی مظاهر را نمیبینید. نماز جماعت اوّل وقت را حتّی یزید هم میخواند. گزارش بیاورید که یزید تارک الصّلاه است، نداریم! یزید هم تارک صلاه نیست. گزارش بیاورید که زنان بنی امیّه به صورت گسترده بیحجاب هستند! یک گزارش داریم که برادر زادهی مروان بدحجاب بود که معاویه گفت آبروی بنی امیّه را میبرد، او را خلاص کن. به صورت پنهانی او را کشتند. این کار از سر غیرت نبود، مادرهای مروان و معاویه پاکدامن نبودند. جناب هند که معرّف حضور هستند. ولی برای بنی امیّه بیحجابی خوب نیست. سؤال میپرسند که زمان امیر المؤمنین حجاب بود یا نبود؟ آقا آن زمان را باید درست شناخت. آن زمان در عمل خیلی اتّفاقات میافتاد، باور خراب بود. یزید ملعون فاسد، در مجلس شراب که بود شراب را میخورد. آل الله را وارد مجلس کردند زنان خود را پشت پرده قرار داده بود! وقتی سر مطهّر سیّد الشّهداء را آوردند و امام سجّاد صحبت کرد و اوضاع به هم ریخت، زن یزید از پشت پرده خارج شد و بیرون آمد، یزید مست عبای خود را در آورد و روی سر زن خود انداخت. این آدم مست به زن خود غیرت داشت! یعنی یک چیزهایی بود. برای چه اسم آن را اسلام اموی گذاشتیم؟ اگر کلّاً کفر بود کاری نداشت که با بت پرستها بخواهیم بجنگید. خطر این است که اسم آن اسلام است، در حالی که اسلام نیست! زن یزید حجاب داشت! فقط حجاب هم نداشت که بگوییم آسیه هم زن فرعون است. وقتی حال او بد شد و وسط آمد یزید عبای خود را روی سر او انداخت. یعنی یزید نسبت به حجاب زن خود حسّاس است. باور خراب شده است!
بیارزش بودن عمل بدون وجود اعتقاد نسبت به آن
باور را زدند و عمل را نگاه داشتند. عمل بدون باور هیچ چیزی نیست، موهوم است و به درد نمیخورد. اجر هم ندارد. نماز بینیّت به درد نمیخورد. روزهی بینیّت به درد نمیخورد. یک روایت از امام صادق علیه السّلام که توضیح میدهم.
آن زمان دو کار کردند یکی اینکه به عمل پرداختند. این روایت از خلیفهی دوم مشهور است که «أَقِلُّوا الرِّوَایَهَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِلَّا فِیمَا یُعْمَلُ بِهِ»[۵] از پیغمبر روایات اعتقادی نقل نکنید. «فِیمَا یُعْمَلُ بِهِ» را نقل کنید. نماز و روزه را نقل کنید، چیز دیگر نقل نکنید. چون این نماز اگر با آن اعتقادات هماهنگ شود ظلم را تحمّل نمیکند، ربا را تحمّل نمیکند. طاغوت را تحمّل نمیکند. امام صادق صلوات الله علیه و آله و سلّم فرمود: بنی امیّه از توحید حرف میزدند، ولی اجازهی اینکه کسی از شرک حرف بزند نمیدادند. در واقع توحید، توحید نبود و اسمی از خدا وجود دارد. چون شما اگر به «لا إِله» نرسیده باشید و رفض «إِله» غیر از «الله» نکنید که چند خدایی میشود. بگوییم مخلص «الله» هستیم و این بت. این به درد نمیخورد! باید همه چیز را رد کنید و به آن ایمان بیاورید. «یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ»[۶] با هم به درد میخورد. یعنی به خدا ایمان دارد و به بت هم ایمان دارد. بت پرستها میگفتند اگر «لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّه»[۷] بگویند چه کسی آسمانها و زمین را خلق کرده است میگویند خدا، ولی بت هم عزیز است. یعنی «الله» را میگفتند، ولی «لا إِله» را نمیگفتند. حالا به «الله» به عنوان اسم کار ندارم. یعنی پذیرش خدا را مشکلی نداشتند. خالقیّت خدا را مشکلی نداشتند. یکی از مشکلات آنها این بود که غیر آن را رد نمیکردند.
طاعت تراشی برای روی گرداندن از طاعت خدا
این کار دو دلیل داشت که بین باور و عمل جدایی انداختند. اوّل اینکه اگر میگفتند «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» میخواهیم اعتقادات را کنار بگذاریم! طبیعتاً جامعه میگفت این چه اسلام ناقصی است! اعتراض میکرد. برای اینکه این اعتراض صورت نگیرد «کَفی للشَّیطانِ نَصیبٌ فیک» کافی است برای اینکه شیطان اینقدر از شما بهره ببرد «أن یَنقُلَکَ مِن طاعَهٍ إلی طاعَهَ». امر به معروف را کنار بگذارید و نماز بخوانید. اگر بگویید امر به معروف را رها کنید، قرآن را کنار بگذارید، نماز را کنار بگذارید، میگویند شما دیگر چه مسلمانی هستید؟! امّا اگر بگویید امر به معروف را کنار بگذارید و فقط نماز بخوانید، قرائت قرآن کنید و تفسیر را رها کنید، تدبّر را رها کنید. اگر بگویید قرآن را کاملاً کنار بگذارید، میگویند شما چه مسلمانی هستید! ولی اگر بگویید قرائت قرآن ثواب دارد! من این روایت را بارها گفتم (تا سیه روی شود هر که در او غش باشد). وقتی میخواست کسی را به عنوان مسئول فرهنگی کوفه بفرستد با او کلّی مسیر بدرقه کرد. وقتی با هم از کوفه خارج شدند گفت میدانی چرا تا اینجا تو را همراهی کردم؟ چون دارید یک جایی میروید که اینها دائماً قرآن میخوانند، زمزمهی قرائت قرآن در خانه و مساجد و هر جا که رد میشوید وجود دارید. نروید آنجا روایت بخوانید، بگذارید با قرآن مشغول باشند. چون قرآن خواندن خوب است، به شرطی که وقتی طرف میخواند توجّه به محتوای قرآن بکند و خلاف آن عمل نکند. یک طوری خلاف تبیین رسول خدا نفهمد. اگر روایت پیغمبر بخوانید این خلاف تبیین رسول خدا در آن پیدا میشود. پس بگذارید قرآن بخوانند، ولی به روایات کاری نداشته باشید. روایات اعتقادی نخوانید، چون روایات اعتقادی بخوانید خیلی چیزها معلوم میشود، خیلی اشتباهات پیدا میشود. سابقهی بعضی از چیزها مشخّص میشود. پیغمبر خیلی زحمت کشیده است، بهترین راه حذف پیغمبر بود، ولی این کار آن زمان عملی نبود. بالاخره مردم هنوز به اسلام اعتقاد دارند. بهتر است چه کار کنیم؟ بهتر است بگوییم: فعلاً با توجّه به اهمّیّت قرآن کریم و برای اینکه این نصّ مبارک قرآن کریم، این نصّ شریف، این کتاب الهی در بین مردم روایت یابد و به آیندگان برسد به کار دیگر مشغول نشوید. روایت نخوانید. این دقیقاً حرفهایی بود که او زد. میگفت قرآن بخوانید، اگر نخوانید از بین میرود. اگر تبیین این عمل از بین برود عملاً قرآن را از کار انداختید.
غربت اسلام
شیعه و سنّی این را نقل کردند. فرمود: اسلام غریب متولّد شد «وَ سَیَعُودُ غَرِیبا»[۸] و غریب خواهد شد. از اسلام جز اسم و از قرآن جز خط… همه قرآن میخواندند. «أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ»[۹] این اولی الامر چه کسی بود؟ یزید! «لا تَکُنْ لِلْخائِنینَ خَصیماً»[۱۰] از خائنان پشتیبانی نکنید. مثل چه کسی؟ «إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا»[۱۱] مثل چه کسی؟ «لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ»[۱۲] چه کسی بود که خود را جلو انداخت؟ «لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِی»[۱۳] چه کسی جلوی پیغمبر داد زد. آقا ثواب دارد… تا تو بخواهی سؤال بپرسی و من جواب بدهم، از سه آیهی دیگر عقب ماندهای. بخوان و ثواب آن را ببر، چه کار به این کارها داری؟!
(خیلی تعجّب نکنید، معاذ الله گاهی ما با جلسهی سیّد الشّهداء همین کار را میکنیم، یعنی میگوییم ثواب آن را ببر. وقتی جلسه را از محتوای اصلی آن خارج میکنیم به همین صورت میشود. وقتی من در زندگی خود هیچ کجایی ظلم ستیزی، هیچ کجایی حقمداری، هیچ کجایی روش زندگی پیغمبر و اهل بیت ایشان را ندارم، «عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ»[۱۴] با همسر خود را ندارم… فقط عزاداری میکنم. عزاداری برای اهل عزا لذّتبخش است، هر کسی چشیده باشد این را متوجّه میشود. تجربی است، مثل میوهای که خوشمزه است و میگویند بخورید ببینید میپسندید؛ کسی که برای سیّد الشّهداء گریه کرده باشد آن بهجتی که ایجاد میشود را درک کرده است، وای به حال ما که بیاییم از این بهجت استفاده کنیم و با آن لذّت ببریم. (و الّا) من تغییر نمیکنم).
اصلاً قدم اوّل را که زدیم و خراب کردیم، این بود که مودّت را محبّت معنا کردیم. «لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّهَ»[۱۵] مودّت، محبّت نیست. مودّت به معنای محبّت و اطاعت است. افرادی که امام حسین را صرفاً دوست داشتند زیاد بودند، تاریخ ثبت کرده است. از سپاه فرار میکردند که در میان سپاه دشمن نباشند، به کوههای اطراف میرفتند و برای امام حسین دعا هم میکردند که خدایا یاری کن. خب این شخص امام حسین را دوست دارد که میگوید یاری کن؛ چطور خدا یاری کند؟ صاعقه بیاید؟ فرشته بیاید؟ مظهر یاری کن این است که شما بیایید و کمک کنید، یاری کنید. نه، (محبّت) در آن حد نیست! ما فقط او را دوست داریم، به او علاقه داریم، لذّت میبریم، عرش را در مجلس حضرت سیر میکنیم، ولی این مودّت نیست. مودّت یعنی محبّت به اضافهی اطاعت.
لذا آن کاری که آنها کردند… خدایی نکرده (معاذ الله)، ما ده شب اسلام اموی را مقابل اسلام علوی قرار بدهیم، انصاف این است که یک سوزن به خودمان بزنیم، بعد جوالدوز را در شکم آنها فرو کنیم (ابتدا مختصری کارهای خودمان را بررسی کنیم، بعد کارهای آنها را بررسی کنیم). آنها چه کاری انجام دادند؟ گفتند عمل و اعتقاد را جدا کن. بگذار قرآن را بخوانند، نماز بخوانند، مدام نماز بخوانند. دورههای بعد هم همینطور بود.
منصور دوانیقی و بیتوجّهی به ظلم و استکبار
منصور دوانیقی هر روز منبری دعوت میکرد، ببیند اینها چطور منبر میروند، عمرو بن عبید را خیلی دوست داشت، عمرو بن عبید میآمد موعظه میکرد منصور ضجّه میزد و بیهوش میشد. خلیفهی دوم هم کعب الأحبار را دعوت میکرد، او منبر می رفت، خلیفه ضجّه میزد و بیهوش میشد. شما نگاه کنید شاه مسلمین ضجّه میزند و گریه میکند، آقا التماس دعا! ولی عمرو بن عبید به منصور چه میگفت؟ اینقدر او (عمرو بن عبید) را دوست داشت که منصور دوانیقی پیرو او بود. برای عمرو بن عبید بیت شعر سروده است. عمرو بن عبید از نماز میگفت، از روزه میگفت، از حج میگفت. یک بار از ظلم و استکبار نگفت، یک بار از آن چیزهایی که به منصور ربط داشت نگفت.
میروی با (یک مسئول سیاسی) با منصور دوانیقی دیدار کنی… آن چیزی که ممکن است منصور دوانیقی را ساقط کند، چیست؟ استکبار او است، مخالفت او با حق است -مطالب برجسته را عنوان کن- عدم عدالتخواهی او است، مالپرستی او از جهت خوردن مال مردم است، بیخیالی به حال مستضعفین است، این مطالب مهم است. مجلسی که منصور دوانیقی در آن نشسته است با مجلسی که آدمهای عادی نشستند فرق میکند. آدمهای عادی مشکلاتشان هم عادی است، آدمهای عادی معمولاً خیلی اوج نمیگیرند.
یک زمانی من به دانشگاه علوم قضایی رفته بودم. من هیچ وقت اخلاقی در هیچ کجا صحبت نمیکنم، یک بار در طول عمر خود، به طور کلّی منبر را اخلاقی گفتم که همانجا بود. این را به آنها گفتم، گفتم آدمهای عادی معمولاً خیلی اوج نمیگیرند، چون اوج گرفتن کار سختی است، انسان باید خیلی کار کند؛ این آدمها معمولاً خیلی هم سقوط نمیکنند، نزدیک متوسط هستند، هدایت کردن اینها به سمت خیر آسان است. ولی یک قاضی یک حکم ناحق بدهد، یک مسئول، دولت یک لایحهی غلط بدهد، یک قاضی یک حکم اشتباه بگوید و یک دل بشکند –حقّ یکی را میخورد و به این میدهد- این سقوط است. مرحوم امام رحمه الله علیه میفرماید: دل کسی را بشکنید جبران آن کالمحال است. قاضی، مسئول با کاری که در دست دارد، به دل شکستن، به ظلم گسترده کردن خیلی نزدیک است. یک اشتباه بکند، شکم خود را نگاه کند بگوید از فردا! چند ده هزار میلیارد به این همه آدم ضرر زدی! چقدر آدم با خجالت با زن و بچّهی خود مواجه شدند، چطور میخواهد این را جبران کند؟ این فرد با یک آدم عادی فرق میکند؛ یک آدم عادی یک سیلی هم درِ گوش شاگرد خود بزند، سه برابر حقوق یک ماه او را بدهد و بگوید غلط کردم، احتمالاً او را حلال میکند. با این همه آدم میخواهید چه کار کنید؟! یک زمانی یک باطل محضی دارد پیش میرود من حرف نمیزنم، کمکی نمیکنم. یک وقت درون خانه برادر و خواهر من با هم دعوا میکنند، من دارم کتاب میخوانم، حوصله ندارم از حق دفاع کنم، اینجا دو نفر درگیر هستند.
منصور دوانیقی هم مجلس میرود، منتها جایی که از ظلم و استکبار نگویند. ضجّه میزد، صعقه میزد، بیهوش میشد. برای من عجیبتر این است که عمر هم بیهوش میشده است. یعنی آدمی که از جهت خشونت در حدّ بالایی است، شدّت خشونت حیرت انگیز است! (یک زمان باید فرصت باشد راجع به شخصیّت این مرد با همدیگر گفتگو کنیم).
تعبیر امیر المؤمنین علیه السّلام در مورد منصور دوانیقی
عرض کردیم وقتی امیر المؤمنین هم بخواهد از حکومت ده سالهی او یک کلمه بگوید، فرمود: «جَعَلَها» یعنی «جَعَل الخَلافه»، حضرت در خطبهی شقشقیه «ها» را از همان اوّل به خلافت میگوید: «أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا»[۱۶]. فرمود: «فَصَیَّرَهَا (جعلها) فِی حَوْزَهٍ خَشْنَاءَ»، یعنی به امیر المؤمنین بگویند ده سال چگونه گذشت؟ یک جا فرمود: او شدّت خشونت به خرج داد. «کَرَاکِبِ الصَّعْبَه» آنجا توضیح داد که اصلاً تحمّل او خیلی سخت بود. فرمود: مثل این میماند که این حلقه را در بینی این حیوان بیندازند و بکشند، این حیوان باید سرعت خود را با کشیدن تنظیم کند. هر قدر که سرعت داشته باشند این حیوان هم باید همان قدر سرعت داشته باشد، چون اگر سرعت کم بشود پاره میشود، تندتر هم برود میخورد، نمیتواند. به یاد دارید که گفتم با مردم کاری کرده بود که همه مستضعف شده بودند. این تعبیر امیر المؤمنین است که حضرت میخواسته در یک جمله بفرماید.
این آدم به این خشنی میگفت: «یَا کَعْبُ خَوِّفْنَا»[۱۷] ای کعب! ما را بترسان. یعنی ما را موعظه کن. او میگفت: قیامت که میشود، زفیر جهنّم، آتش میآید به فلان بزرگی… این غش میکرد. یک مورد پیدا کنید که کعب گفته باشد: این قضاوتهای مشاطره بود که دیشب شیخ میگفت، اینها چیست؟ این هم ظلم! یک موردهایی پیدا کردید. میگویند برای حاکم مسلمین منبر میرود، ولی چیزی میگوید که به حاکم مسلمین برنخورد. یعنی یک کاری کرد که…
نشانههای اسلام حقیقی در اسلام اموی
اینکه اسم این را اسلام اموی گذاشتیم برای این است که اسلام اموی مظاهر اسلام دارد؛ نه جامعهی پیغمبر با بت پرستها. کاملاً مظاهر اسلامی است. منبر است، گریه است، ضجّه است. فکر نکنید اسلام اموی شاخ دارد و یک چشم وسط پیشانی. نه اسلام است. وقتی به شام رفته بود با یک شلوار کوتاه و لباس ژنده و پشمینه و پوسیده. البتّه همینقدر هم تبلیغ اسلام محسوب میشد. حالا ببینید اسلام اسقفها چه بود! اسلام اسقفها بعدها وارد اسلام شد، اینکه عصای او چقدر ارزش دارد، کلاه او چقدر ارزش دارد و… مردم آنجا علمای دین خود را بسیار متموّل میدیدند. وقتی دیدند این ژندهپوش است… ما بعضی وقتها این را نباید تجلیل کنیم. چون اگر این مکان غصب نشده بود…، لباس ساده را امیر المؤمنین هم داشت، ولی در کنار آن عدالت هم داشت.
من امسال یک جایی صحبت میکردم، موضوع ما یک مقداری سخت بود. گفتند: بحث شما سخت است. گفتم: یک مقداری شما گوش بدهید، اگر جایی را شما متوجه نشدید وسط جلسه بگویید من تکرار میکنم. گفت: آقا منبری باید از مخاطب مراقبت کند. گفتم: امیر المؤمنین نهج البلاغه را برای چه کسانی گفته است؟ برای مردم کوفه که در جنگها شرکت نمیکنند، نه اینکه فقط عمار و ابوذر و سلمان مخاطب او باشند. فرض کنید اگر امیر المؤمنین یک روزی میخواستند برای شهدای کربلا منبر بروند چه کار میکردند! برای معاویه نامه نوشته است، فرمود: «إِنَّا صَنَائِعُ رَبِّنَا وَ النَّاسُ بَعْدُ صَنَائِعُ لَنَا»[۱۸]، حالا ببینید اگر میخواست اسرار را به میثم تمّار بگوید چه میفرمود.
همهی مظاهر اسلام در اسلام اموی هم وجود دارد، اسقفهای شام اینقدر چیزی از مظاهر فطریات ندیده بودند که از ساده زیستی عمر تعجّب کرده بودند! بعضیها هم مدام تعریف میکردند. از صد تا کاری که باید میکرد یک کاری را تقریباً انجام داد. غصب کرده کار کسی را که صد تا کار را انجام میداد. این که تشکّر ندارد! من باید پول صد نفر را امشب به حساب واریز کنم، امّا پول یک نفر را واریز کنم و دیگران از من تشکّر کنند! در آخر من به ۹۹ نفر دیگر ضربه زدم. میخواهم بگویم که مظاهر آن را داشت و ساده زیست بود، اصلاً اهل زنا نبود. البتّه اگر از یکی خوشش میآمد با کتک از او بله میگرفت. چون میگفت وقتی او بله بگوید ایجاب و قبول جاری است و نکاح درست است، کراهت و حرمت دارد، نباید مردم را کتک بزنی، ولی دیگر بله را گفته است. با دورههای بعدی فرق داشت. اگر کسی باور نمیکند برود ذیل ایجاب و قبول در باب نکاح فقه آقایان ببیند که این کار را کرده است یا نه. با کتک بله گرفته است. مثل بندهی خدایی که میگفت مادر این حلال است؟ مادر گفت حلال حلال است، صدر بار گفت حلال کردم. آنها هم منبری داشتند، غش میکردند.
یک خاطره بگویم. دوران کودکی، یکی از اجداد ما در میدان خراسان بود که آن موقع مجالس کمی عجیب بود. قمه زنی هم آن موقع عمومی بود و بعضیها حرفهای بودند. ما یک هیئتی و علم کوچکی داشتیم. مانند همین کاری که بزرگترها میکردند که رسم بود و خوب بود. مثلاً از اینجا میرفتند یک شب اینها مهمان آن هیئت میشدند و یک شب آن هیئت مهمان اینها میشدند. ما در بزرگترها میدیدیم، عصر هم ما جلسه داشتیم و من عَلَم کِش آنها بودم. خلاصه یک دفعه ما به هیئت آنها رفتیم و دیدم که آنها خود را میزنند. سنّ ما به بیشتر از هفت یا هشت سال نمیرسید. روزی که آنها آمدند هماهنگ کردیم و یکی از بچّههای ما غش کرد. آنها ناراحت شدند و گفتند یعنی چه؟! این کسی که غش کرد گفت به شما چه، هیئت خود ما است!
یک کسی میخواست به این اسلام اموی نگاه کند که عرض کردیم اموی قبل از بنی امیّه شروع شد و بعد از بنی امیّه هم ادامه داشت. اسم آن را هر چیزی که دوست دارید بگذارید. اینها هم غش میکردند، مجلس داشتند، گریه داشتند. منتها یک اتّفاقاتی افتاده بود. امروز مثلاً مجلس گریه داشتند و کعب الأحبار برای عمرو بن عبید منبر میرفت. فردا شب هم مجلس دیگر داشتند (معاذ الله مانند ما).
عادی شدن گناه در جامعه و تبدیل شدن آن به باور اعتقادی
من این را مدام تکرار میکنم. خدایی نکرده در یک جامعهای یک گناه عمومی شود و از قبح بیفتد آثار عذاب این… مثلاً آثار عذاب قوم فلان حتماً آمدن ابر سیاه و این چیزها نبود، بعضی از آثار عذاب زمینی است. در یک جامعهای یک گناهی از گناه بودن و منکر بودن میافتد و بلکه معروف میشود. چه کار کردند؟ گفتند از اعتقادات نگویید تا مردم ندانند. جای آن چه کار کنند؟ به جای آن نمیگوید سوت بزن که دیگران بگویند این چه اسلامی است! بلکه به جای آن میگوید برو نماز بخوان، قرآن بخوان. یکی از گزارههای اعتقادی اکثر فرق شیعه این است «نَرَی الصَّلّاهَ خَلفَ کُلِّ فاجرٍ وَ فاسِق»، «صَلُّوا خَلْفَ کُلِّ بَرٍّ وَ فَاجِرٍ»[۱۹].
بگویید نماز فقهی است یا اعتقادی؟ فقهی است دیگر، نماز یک عمل است. اعتقاد قلب است، باور است، فقه عمل است. نماز باور است یا فعل است؟ فعل است. چرا در کتاب اعتقادی این را بردید؟ برای اینکه بخواهید یک چیزی را جا بیاندازید باید معتقد مردم شود تا به آن باور پیدا کنند. چطور آن را جا بیاندازیم که مثل یزیدی در جامعه بتواند امیر المؤمنین شود؟ این باید بیاید نماز بخواند. مثلاً «الصَّلَاهُ قُرْبَانُ کُلِّ تَقِیٍّ»[۲۰]، قربان است، قرب است. پشت سر یزید هستند. «معراج کلّ مؤمن»[۲۱] است پشت سر یزید هستند. طبیعی است دیگر، جامعه واکنش نشان میدهد، پس میزند. همان نماز فرادای خود را بخوانیم «کَنَقْرِ الْغُرَاب»[۲۲] نوک بزنیم خیلی بهتر است که پشت سر یزید (نماز بخوانیم). باید اینجا چه کار کند؟ باید اینجا دوپینگ کند، باید از بیرون فشار بیاورد. یک باور اعتقادی درست کردند که نماز جماعت است که مهم است، امّا پشت سر چه کسی؟ گفتند هر فاسق و فاجری که باشد فرق نمیکند.
مباحث باید ریشهی اعتقادی داشته باشد
دیروز یک عزیزی گفت که آقا شما این حرفها را اینجا میزنید، اینقدر امیر المؤمنین نمیخواست حق و باطل از بین برود، با اینها درگیر است، برای چه پشت سر اینها نماز میخواند؟ من عرض کردم اوّلاً اینکه پشت سر اینها نماز میخواند بحثی است که از نظر سندی باید بحث کرد، ولی فرض کنید نماز بخواند، در وسائل ما هم وجود دارد فارق از بحث سندی. در شیعه است که اگر کسی پشت سر کسی نماز بخواند یعنی عدالت حدّاقلی طرف را قبول دارد. چون عدالت هم برای کارهای مختلف، مختلف است. عدالت نماز یک سطح است، عدالت قاضی یک سطح دیگر است. ولی بالاخره شخص باید یک عدالت ماء را قبول داشته باشد تا پشت سر کسی نماز بخواند. این برای شیعهها است. در منطق آنها پشت سر حرام زاده و مستور الحال یعنی یک نفر بیاید اینطور نماز بخواند و بعد از جلسه بفهمید که او خانم بوده است، مستور الحال است، اصلاً نمیشناسیم که چه کسی است، جایز است. پشت سر فاسق فاجر، فاسقترین انسان روی زمین فتوا دادند که جایز است. کسی نمیشد این را در فقه عمل کند، باید آن را اعتقاد میکردند. گفتند جماعت مهم است، پشت سر هر کسی بود اشکال ندارد. آن چیزی که بد است تفرقه است! ببینید از کلمات خوب استفاده میکند. یعنی وحدت که حقّ است، ما صد درصد داریم، اهل بیت هم اهل وحدت هستند، اصلاً نظام اسلامی هم بدون وحدت نمیتواند کار کنند، این را کجا استفاده کند؟ آنجایی که یزید را بخواهد در جامعه جا بیاندازد. اینجا وحدت میشود. لذا حسین بن علی سلام الله علیه در آن جامعه وحدت شکن میشود و یزید داعی وحدت! یعنی از الفاظ خوب استفاده میکنند. همهی این مشکلات کجا است؟ اعتقاد. این را برای این عرض کردم، اگر اکثر مباحث ما ریشهی اعتقادی نداشته باشد به مردم ظلم کردیم. برای اینکه طرف ده روز، ۲۰ روز گریه میکند و میرود. چون مبانی اعتقادی ندارد آن جَو را قبلاً گفتیم، خنک میشود (شور و حال مجلس برای شخص عادی میشود). اگر باور پیدا کند دیگر خنک نمیشود (هنوز در همان حال باقی میماند).
معرفت بالای امام خمینی رحمه الله علیه
خدا رحمت کند، اگر بگویند امام چه کسی بود؟ فرض کنید برای امام رحمت الله علیه نقل شده بود که دست میزد پرواز میکرد یا روی آب راه میرفت. فرض کنید که نقل شده بود و درست بود. فرض کنید که نقل شده بود قند را به فلان شخص میدهد و شخصی دیگر در جای دیگر شفا میگرفت. چون بعضی از عرفا این کار را میکردند. فرض کنید نقل شده بود که دست به منبر میزد کلّ آن طلا میشد و شما این را با چشم دیده بودید. به نظر من مهمتر از اینها این (مبانی اعتقادی) است. اینها چیز نیست، اگر اجنّه را هم تسخیر کنید، یعنی اگر از راه غیر هم بروید میشود. کاری که امام کرد این است که امام جَو زده نبود. ۱۴ سال در نجف بود، من از چند نفر این را شنیدم، روز اوّل که به حرم امیر المؤمنین رفت حال ایشان در زیارت جامعهی کبیره، با هفت سال بعد، شش سال بعد، هر روز، ده سال بعد، تا روز آخری که میخواست وداع کند یک جور بود! یعنی این آدم جوگیر نشد. همهی جَو حقیقی را به معرفت در خود تبدیل کرده بود. آدمی که معرفت داشته باشد خنک نمیشود (فراموش نمیکند) همهی عالم یک طرف بروند او کار خود را میکند.
آقا الآن چه حالی دارید که شما میخواهید از هواپیما پایین بیاید؟ تبعیدی بودید، در آن زمان به امام در مجلس شورای ملّی ناسزا گفتند. معاذ الله انگار یک جرثومهی فساد را از کشور خارج کردند. حالا دارد برمیگردد چند کیلومتر گل روی زمین گذاشتند. حال شما چیست؟ هیچ. چون امام زمان دارد من را میبیند و من دارم به او خدمت میکنم. من با شما طرف نیستم. همه مرگ بر… بگویید یا همه درود بر… بگویید، اصلاً برای من اثر قیامتی ندارد. مولای من اگر بپذیرد کافی است، این باور میخواهد. امام رحمت الله علیه سلطان جو زده نشدن است.
شهادت طفل شیر خوارهی ابا عبدالله الحسین علیه السّلام
میخواهیم به باب الحوائج توسّل کنیم. من دوست دارم این را عرض کنم. بارها عرض کردم که ما تشرّف و اینها را نقل نمیکنیم، با اینکه مطالب درست در آن زیاد است، ولی چون دکّان داری زیاد است نمیگوییم. سیّد حیدر حلّی یک شاعر حیرت انگیزی است. خیلی هم به امام زمان علاقه دارد. میگوید در تشرّف خود وقتی خواستم جلوی حضرت شعر بخوانم شروع کردم. گفتم جدّ شما حسین بن علی در کربلا چه شد و چگونه به زمین افتاد. بعد گفتم فرزند او کجا است، چگونه او را سیراب کردند؟ حضرت دست روی شانهی من گذاشت و گفت کافی است. مهمان ما هستی، ولی تحمّل بیش از این ندارم.
مظلومیّت این مظلوم و حیا یا شرم یا خجالتی که سیّد الشّهداء کشیده است به درگاه خدا خیلی ارزش دارد. لذا حیف است که ما فقط برای دنیای خود از آن استفاده کنیم. با خود که هستیم روضهی این شیر خوار را بخوانیم و بعد بگوییم خدایا رابطهی بین ما و امام زمان ما را اصلاح کن. به نیابت از حضرت حرّ روضهی علی اصغر بخوانیم و بگوییم رابطهی تو که با امام خوب شد، واسطه شو که رابطهی ما با امام زمان خوب شود. این روضه خیلی سخت است، إنشاءالله مختصر برای شما عرض میکنم.
آقای ما وسط میدان بود، چند جور نقل دارد. من هر سال این را اشاره میکنم. بچّههای زیادی در کربلا کشته شدند. امشب ما برای نمایندهی یکی از آنها میخوانیم. چند نفر هستند، بعضی از آنها از دهان آدم درست در نمیآید. چیزهای عجیبی در مقاتل مهم نوشته شده است. من یک مورد را عرض میکنم که مظلومیّت سیّد الشّهداء در آن است. یک جمله عرض کنم که بر خلاف آنکه بعضی بزرگواران فرمودند که آب خواستن دون شأن است، قرآن نشان میدهد که آب خواستن دون شأن نیست، غذا خواستن دون شأن است. آدم گرسنه باشد و در یک خانه برود و بگوید گرسنه هستم این دون شأن است، ولی به در یک خانه برود و بگوید ببخشید آب، مخصوصاً آن زمانهایی که مانند الآن آب نمیفروختند، این دون شأن نبود. قرآن میفرماید: حضرت موسی با حضرت خضر رفتند «اسْتَطْعَما»[۲۳] آیت الله جوادی میفرماید: یعنی چه؟ غذا میخواستند و آنها ندادند؟ در شأن اینها نیست که طلب غذا کنند. شاید کلّی منظور این بود که تشنه بودند و آب خواستند. بالاخره یکی از این دو مورد است.
آب خواستن دون شأن نیست. اتّفاقاً مظلومیّت آنجا است که شما برای دفاع از شخص دیگر، نه برای خود، یک وقت شما آب را برای خود میخواهی، یک وقت آب را برای طفل میخواهید. شما در خیابان بروید و طفل شما تشنه باشد، جلوی درب مغازه بروید و بگویید ببخشید یک لیوان آب دارید این دون شأن نیست. اتّفاقاً این مظلومیّت است. سیّد الشّهداء علیه السّلام که مظهر مناعت طبع در عالم وجود است، سیّد الشّهداء که در کربلا این همه اتّفاق افتاد لبش به شُکر نیفتاد. وسط میدان داشت صدا میزد، چون مولای ما سیّد الشّهداء علیه السّلام آخرین نفر بود. برای آخرین نفر چند تا نگرانی است، یکی نگرانی خیام است.
امام زمان سلام الله علیه در زیارت منسوب به ایشان است که میفرماید: جدّ ما آن لحظهای که روی زمین افتاده بود، همزمان با مناجات خدا حواس ایشان به چه چیزی بود؟ «تُدِیرُ طَرْفاً خَفِیّاً إِلَى رَحْلِک وَ بَیْتِک»[۲۴] گوشهی چشم او به طرف خیمهها بود. آقا فریاد زد «هَلْ مِنْ ذَابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّه»[۲۵] آیا یک مدافعی است که از حریم پیغمبر دفاع کند! آنها شروع به مسخره کردن کردند. مخدّرات حرم از غیرت خود تحمّل نداشتند این غربت حضرت را که به خاطر آنها نگران است ببینند. آدم وقتی ببیند یک بزرگی به خاطر او نگران است بیشتر دل او میسوزد. غربت حضرت را دیدند و جسارت آنها را دیدند «ارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُ النِّسَاءِ بالبکاء بِالْعَوِیل» گریهی زنها بلند شد. آقا برگشتند. وقتی برگشتند دیدند این آقازاده را دارند از این دست به آن دست میدهند. نمیدانند چه کار کنند، وضع او وخیم شده است، جوهرهی صوت او افتاده است. «أما تَرَونهُ» فقط لب باز و بسته میکند. چند تا نقل داریم که مشترک است. یکی هم این است که سبط بن جوزی گفته است. آقا فرمود: به من بدهید. قربان ادب حضرت رباب سلام الله علیها بروم، زینب کبری آمد بچّه را داد. رباب در تحویل دادن هم نخواست حضرت را شرمنده کند. زینب کبری این رضیع را به سیّد الشّهداء داد. آقا به میدان رفت. من تا به حال نتوانستم این روضه را کامل بخونم، الآن هم نمیتوانم. مولای ما در کربلا چند بار داشت صحبت میکرد. وسط کلام از ادامهی صحبت منصرف شد. یک بار اینجا بود. آمد مقابل اینها قرار گرفت و فرمود: «إن لَم تَرحَمونی فَارحَموا هذَا الرَّضیع أما تَرَونَهُ کَیفَ یَتَلَظّی عَطَشا» نمیبینید چطور دارد دست و پا میزند! آقا داشت صحبت میکرد. یک لحظه دید آقازاده در آغوش ایشان شروع به تکان خوردن کرد. خون ایشان به صورت حضرت پاشید. نگاه کرد «فعطاء سهم فذبحهُ» ذبح با قتل این فرق را دارد. یک وقتی میکشند و بعد میروند سر را جدا میکنند، یک وقتی در حالی که زنده است سر را جدا میکنند. این تیر که آمد، این آقا زاده که هنوز جان در بدن مبارک ایشان بود، سر آویزان شد. آقای ما دست زیر خون گلوی او گذاشت و به آسمان پاشید. یک نگاهی به آسمان کرد. هیچ جای کربلا این را ندیدیم و هیچ جا این نقل نشده است که به سیّد الشّهداء ملکوت تسلیت گفته باشد. وقتی آقا خون را به آسمان پاشید عرض کرد: خدایا اگر نصر بر ما نازل نمیشود به ما صبر عطا کن. اینجا خطاب آمد «دَعهُ یا حسین، فإنَّ لَهُ مُرضِعَاً فِی الجنَّه» الآن سیراب شده است.
آقا حالا میخواهد برگردد. اگر نیاورده بود اینقدر امیدوار نمیشدند. چطور برگردانم! پشت خیمهها رفت. هم مادر ایشان ادب کرد و نیامد، هم مولای ما نفرمود بگویید مادرش بیاید و با او وداع کند. شاید از شرم و حیا. زینب کبری را صدا کرد فرمود: «خُذیهُ یا زینب» زینب جان این آقا زادهی بیسر من را بگیر. یک قبر کوچکی کرد، تا او را داخل قبر گذاشت، قبر غرق خون شد. یک جمله بگویم امشب متوسّل هستم. اینجا یک پدر از یک مادری شرمنده شد. پشت در برعکس شد. مادر سادات از امیر المؤمنین شرمنده شد. صدا زد «یَا فِضَّهُ! إِلَیْکِ فَخُذِینِی»[۲۶].
پایان
[۱]– سورهی غافر، آیه ۴۴٫
[۲]– سورهی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫
[۴]– مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج ۲، ص ۷۷۵٫
[۵]– البدایه و النّهایه ط احیاء التّراث، باب ممن توفی فی هذه السّنه، ج ۸، ص ۱۱۵٫
[۶]– سورهی بقره، آیه ۲۵۶٫
[۷]– سورهی لقمان، آیه ۲۵؛ سورهی زمر، آیه ۳۸٫
[۸]– مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج ۱۲، ص ۳۲۹٫
[۹]– سورهی نساء، آیه ۵۹٫
[۱۰]– همان، آیه ۱۰۵٫
[۱۱]– سورهی حجرات، آیه ۶٫
[۱۲]– همان، آیه ۱٫
[۱۳]– همان، آیه ۲٫
[۱۴]– سورهی نساء، آیه ۱۹٫
[۱۵]– سورهی شوری، آیه ۲۳٫
[۱۶]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۴۸٫
[۱۷]– مصنف ابن أبی شیبه، باب ما ذکر فیما أعد لأهل النّار شدته، ج ۷، ص ۵۴؛ تفسیر قرطبی، ج ۱۰، ص ۱۹۳٫
[۱۸]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۳۸۶٫
[۱۹]– سنن الدارقطنی، باب صفه من تجوز الصلاه معه و الصلاه علیه، ج ۲، ص ۴۰۴٫
[۲۰]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۴۹۴٫
[۲۱]– التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج ۵، ص ۲۵۰٫
[۲۲]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۳، ص ۲۶۸٫
[۲۳]– سورهی کهف، آیه ۷۷٫
[۲۴]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۹۸، ص ۳۲۲٫
[۲۵]– همان، ج ۴۵، ص ۴۶٫
[۲۶]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۳۰، ص ۲۹۴٫
پاسخ دهید