حجت الاسلام کاشانی روز سه شنبه مورخ ۱۹ شهریور ۱۳۹۸ مصادف با شام غریبان حسینی در هیئت حضرت عبدالله بن الحسن علیه السلام به سخنرانی پیرامون مسئله ی «تقابل اسلام علوی و اسلام اموی» با موضوع «خودباختگی در مقابل بیگانگان و ایجاد معبری برای نفوذ یهود در اسلام اموی» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.
- پیدایش تدریجی اسلام اموی
- جریان یهود و احساس برتری در برابر مسلمانها
- تبلیغات یهود برای ادارهی جامعهی مسلمین
- کعب الاحبار و بیان داستانهای جعلی به مسلمین
- نظر کعب الاحبار در مورد به خلافت رسیدن امیر المؤمنین علیه السّلام
- کفّار و انکار رسالت پیامبر خدا
- علم آموزی ابو هریره و انس بن مالک نزد کعب الاحبار
- مصائب حضرت زینب سلام الله علیها
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم»
«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۲]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]
موضوع بحث ما در شبهای گذشته تقابل اسلام علوی و اسلام اموی بود. بحث زاویههای مختلفی داشت که این جنگ دو اسلام، چگونه شکل گرفت که البتّه ما فرصت نکردیم همهی ابعاد آن را بیان کنیم، تنها گوشههایی و بعضی از موارد را بیان کردیم.
شرایط جامعهی اسلامی، فضای انگیزشی، تغییراتی که ایجاد شد، این موارد را مطرح کردیم. دیشب به این جهت که شب عاشورا بود، بحث را در سیر منطقی ادامه ندادیم و آمدیم دو محصول این دو اسلام را با یکدیگر مقایسه کردیم. اینکه یک دیندارِ باورمندِ پای کار و کسی که از نظر خود حاضر است هفت، هشت یا حتّی ده پسر خود را هم برای شهادت بدهد، ولی در پارادایم اموی فکر میکند، دیدید که تفاوت این شخص با یزید این است که آن فعلها را انجام نمیدهد، ولی «فَلَعَنَ اللهُ أُمَّهَ سَمِعَت بِذلِک فَرَضی…» هیچ اعتراضی نکرد. نمیشود خیلی آن را باز کرد. آدم اگر کوچکتر از آن ظلم را ببینید اعتراض میکند. نه، اعتراض او سر یک چیزهای دیگری بود. از این طرف سیّد الشّهداء صلوات الله علیه حتّی در فضای تقیّه که نمیشود ولایت معصوم و عصمت و اینها را مطرح کرد بخواهند فضا را باز کنند، اقلّ بحث این است که باید راجع به حکومت غضب شده، اموال بیت المال، نارضایتی عمومی، خشونت، قتل و اینها صحبت کنند که شعارهای حضرت است. این دو تا را با هم قیاس کردیم.
پیدایش تدریجی اسلام اموی
حالا به بحث خود برمیگردیم. از آن مواردی که کمکم اسلام اموی متولّد شد یک تتمّهی کوچکی عرض میکنم و بعد از آن مورد دیگر هم بیان میکنم.
در بحث فتوحات گفتیم میانگین ایمان مردم را پایین آوردند، حسّاسیّتها کم شود و دیگر نشود این جامعه را به سمت خیلی از کارها برانگیخته کرد. یک ضرر دیگر این فتوحات این بود که از این طرف این حکّام آدمهای ریشهدار پر مغز و معنوی و ثروتمند از جهت معنوی نبودند، این کسانی که فتوحات میکردند آدمهایی با ادیان مختلف بودند. فرهنگهای مختلف داشتند، هر فرهنگی هم یک تفوّقهایی دارد. اینها وقتی در فضای اسلامی میآمدند، چون از این طرف (مسلمانها) با یک امیر المؤمنین، با یک پیغمبر مواجه نمیشدند از لحاظ فرهنگی احساس خلأ، خود باختگی و اینکه چیزی ندارند، میکردند. آن وقت دو تا اتّفاق میافتاد؛ اوّل اینکه مقابل این تازه مسلمانها و فرهنگ آنها سست و خود باخته بودند. دوم اینکه برای اینکه عقده را جبران کنند باید به طبل قبیله گرایی میکوبیدند که از جهت قبیلهای بگویند ما برتر هستیم. یعنی برای اینکه کم نیاورند باید به یک چیزی دامن میزدند که آن ملاک ارزش نیست. لذا خود این جامعه را خراب میکرد!
حساب کنید یک آدمی در یک رشتهای نخبه است، از یک کشور دیگری میآید که من به او اسلام را بگویم. من هیچ چیزی بلد نیستم و میبینیم که او خیلی چیزها بلد است و سطح او با من فرق میکند. برای اینکه کم نیاورم چه کار میکنم؟ برای اینکه آن چیزهایی که خود من احساس میکنم دارم امتیاز بدهم که این… خود این یعنی اولویّتها را در جامعه عوض کردن! مثلاً معاویه تازه مسلمانهایی که اسلام میآوردند را تا ده سال قبول نمیکرد. چرا؟ چون اگر قبول میکرد باید از پول حکومت که به همه تقسیم میکردند به اینها هم میدادند. امّا نمیداد. میگفت تا وقتی مطمئن نشوم که اینها مسلمان هستند به اینها پول نمیدهم. به اینها در یک فضای تخریب شدهی که شما هنوز نامسلمان هستید و با یک نگاه تازه مسلمان شده نگاه میکردند. (حالا کسی نیست به خود معاویه بگوید یعنی تو در روز فتح مکّه از بن دندان اسلام آوردی؟! اگر قرار بود تو را ببرند و آزمایش اسلام از تو بگیرند چیزی باقی میماند؟ حالا کاسهی داغتر از آش شده است!) پیغمبر از معاویه امتحان نگرفت، بررسی نکرد ، فقط (معاویه) شهادتین گفت و پیغمبر گفت که اسلام اینطور است. امّا معاویه گفت باید طی ده سال معلوم شود. شاید مسلمان شود و بخواهد مالیّات و خراج اهل ذمّه را ندهد. یعنی چه؟ یعنی سعی میکردند تفوّق خود را از راه خلاف حفظ کنند. آنها یک فرهنگها و یک چیزهایی داشتند.
مثلاً ایرانیها خیلی با استعداد بودند. هنوز هم همینطور است. البتّه ایرانیها با استعدادترین مردم دنیا نیستند. این از آن چیزهایی است که ما دوست داریم بگوییم. ما با استعدادترین نیستیم، ولی جزء با استعدادها هستیم (خوب است که انسان واقع بین باشد) اصلاً استعداد زیاد خوب نیست. این چینیها خیلی استعداد ندارند، دست به زانو میگیرند و بلند میشوند، اینقدر به استعداد تکیه نمیکنند. استعداد ما هم مثل نفت ما است، یعنی خوب از آن استفاده نمیکنیم.
گفتیم اینها میآمدند یک سری ابزارات و امکانات و یک سری توانمندیهای جنگی… شما میدانید که در دوران حکومت خلیفهی دوم به بعد استراتژیستهای حکومت و طرّاحان نقشههای جنگ ایرانیها بودند مانند هرمزان، مهلّب- شما در مختار میبینید این شخصیّت مهلّب حقیقت دارد. بعضی از این شخصیّتها واقعی نیستند و بعضیها هستند، این مهلّب شخصیّت واقعی است- حالا اینها چیزی بلد نبودند. چه کار کنند که جلوی اینها کم نیاورند؟ دو اتّفاق میافتد. یکی اینکه احساس حقارت دارند. چون کسی مقابل اینها نیست. دوم یک چیزهایی را اولویّت میکنند که در سر اینها بزنند.
جریان یهود و احساس برتری در برابر مسلمانها
حالا این مقدّمه را برای این عرض کردم که یکی از آن جاهایی که مسلمین به شدّت دچار حقارت، خود باختگی، بیچارگی، تهاجم فرهنگی عجیب، نفوذ تونل توحیدی (نفوذ عمیق و همه جانبه) نه نفوذی که به اسلام نقد بزنند جریان یهود است! ما از جهت تاریخی کجا هستیم؟ هنوز هفت، هشت سال بعد از پیغمبر هستیم. یکی از ضررهای مهمّی که اسلام اموی به حقیقت اسلام وارد کرد این بود. یا یهودی بودند یا مزدور یهود بودند یا خود باخته و مُعجِب به یهود بودند. ما اقلّ آن را در نظر میگیریم که اینها نسبت به یهود سست و خودباخته بودند. اینها چون چیزی نداشتند آن حالتی که بگویید یهودی بودند یا مزدور یهود بودند را ورود نمیکنم. چون غیر از این سه حالت نمیشود.
(مسلمانها) خیلی احساس خود باختگی به یهود داشتند، در برابر آنها سست بودند، خیلی آنها را باسواد میدانستند. مثلاً آنها دژ داشتند و قلعه داشتند، اینها (مسلمانها) چادر داشتند. چرا یهود اینقدر مغرور بود؟ چون هیچ وقت… آن وقت هنوز منجنیق به حجاز نیامده بود، ارّابه نبود، یک قلعه ساختند، هر کسی میخواست اینها را بگیرد محاصره میکرد.
مثلاً تابستان با هم به یک زیارت برویم. بعد آنها همه با هم یک جمع زیادی را به بیابان ببریم. چقدر وقت میتوانیم بمانیم؟ باید برگردیم و جنس (غذا) بیاوریم. نمیتوانید بروید یک جایی را محاصره کنید. آنجا که هایپر مارکت نبود که زنگ بزنید و برای شما غذا بیاورند. این همه لشکر را باید تأمین غذایی میکردید. بنابراین یک مقداری غذا و آب میبردند و دژ و قلعهی اینها را محاصره میکردند. شما میدانید غذای یک ماه لشکر چقدر میشود؟! یخچال که نداشتند، مجبور بودند برگردند.
یعنی اصلاً یهودیها نمیجنگیدند. میرفتند در قلعه را میبستند و اینها اندکی میآمدند و بعد میرفتند. اگر هم یهودیها میخواستند کار کنند از روی دیوار قلعه آب جوش میریختند یا تیر اندازی میکردند و مجبور بودند بروند. همین آقایان بعد از پیغمبر هم رفتند و نتوانستند خیبر را فتح کنند، فرار کردند و برگشتند.
ساختمانها را با هم مقایسه کنید، از نظر ساختمان یهودیها خیلی جلوتر بودند. این ضعفی که اینها داشتند… قرار هم نبود که اینها بیایند مسئول حکومت شوند. خود را جلو انداختند، کاری هم نمیتوانند بکنند. این طرف (مسلمانها) هم سواد نداشتند، اوّل اسلام انسانهای انگشت شمار سواد داشتند. آن طرف بالاخره یک دینی است که ریشهی الهی داشته است -حالا اینکه در آن تحریف شده است کاری ندارم- علمای زیادی داشتند. این طرف (مسلمانها) بچّهها را زنده به گور میکردند، آن طرف (یهودیها) مینوشتند. فرض کنید به یک روستا بروید که همه بیسواد باشند و نامههای خود را به یک نفر بدهند که بنویسد. او نسبت به همه احساس برتری میکند، چون همه به او نیاز دارند و میگویند خیلی با سواد است. وقتی هیچ کسی سواد خواندن و نوشتن نداشته باشد و یک نفر چند کلاس درس خوانده باشد خیلی باسواد است. از جهت نظامی، از جهت مدل زندگی، از جهت دانش (یهودیها جلو بودند).
تبلیغات یهود برای ادارهی جامعهی مسلمین
قصّههایی که یهودیها بلد بودند؛ بالای ۱۵۰۰ سال قبل از اسلام اینها ماجرا و قصّه و سرگذشتها دارند. راجع به پیامبرانی که در قرآن اسم آنها آمده بودند اینها کلّی قصّه دارند. حالا کار نداریم که راست یا دروغ است، امّا قصّه زیاد دارند. در مورد حضرت موسی قصّه دارند، در مورد حضرت یونس قصّه دارند، در مورد حضرت ابراهیم قصّه دارند. بعد وقتی مسلمانها آیات قرآن را میخواندند که قصّههای آن مختصر است چون میخواهد هدایت کند، مثلاً قصّهی حضرت یوسف میخواندند، اسم زن حضرت یوسف که در قرآن نیامده ست ولی آنها (یهود) بلد بودند! اسم شوهر او را میدانستند. آخوندهای یهودی یا احبار یهود -حبرهای یهود همون آخوندهای یهودی هستند- از این قصّهها گفته بودند. لذا مسلمانها مثلاً یک قصّه تعریف میکردند که شما شنیدید این قصّه را که دو نفر یک جا رفتند و یک دیواری را ساختند که برای دو تا بچّه یتیم بود؟! بعد آنها (یهودیها) میگفتند موسی و خضر را میگویید؟! بله، بیایید برای شما قصّهی آن را تعریف کنیم.
اتّفاقاً چون دین آنها (یهود) تحریف شده بود ارکان هدایت را پیچانده بودند و قصّههای آن را متورّم کرده بودند. یک شب دربارهی گناهان انبیاء گفتیم که اینها (یهود) انبیاء را تخریب میکردند! یک حرفهای پشت پرده داشتند. اینها (مسلمانها) خیلی تعجّب میکردند و احساس میکردند که چیزی بلد نیستند. در خانهی امیر المؤمنین آتش زدید و به جایی رفتید که چیزی بلد نیست! این (مسلمان) هر کسی را میبیند وا میرود (سست میشود).
فرق یهودیها با اروپاییهای امروز نسبت به ما چه بود؟ دین ما خیلی مشترکات ندارد. از نظر دینی ما مُعجب به اروپاییها نیستیم. اگر مُعجب هستیم و کسی احساس حقارت میکند به خاطر ماشین و هواپیما است، نه به خاطر عبادت! هیچ خودباختهی بیچارهی بدبختی این را دعا نمیکند. ما نمیدانیم سر سفرهی اهل بیت هستیم یعنی چه! آن کسانی که سر سفرهی دیگران بودند، وقتی با یهود طرف بودند، یهود نسبت به انبیاء بنی اسرائیل خیلی چیزها بلد بود که حالا راست بود یا نه معلوم نبود، ولی آنها میگفتند راست است. مسلمانها چیزی بلد نبودند.
از طرفی حکومت خشنِ (که از) پیش گفته شد، برای اینکه این جامعه دچار طغیان نشود، شورش نکند باید یک جاهایی شما از راه خدا استفاده کنید. اینکه مدام فشار بیاورید یک جایی با مشکل مواجه میشوید، برای اینکه با مشکل مواجه نشوید باید یک سری روانکننده (مسائل را تسهیل کنید) استفاده کنید، همانطور که برای برش آهن از روغن استفاده میکنند. در این فشار که این تیغِ تیزِ خشونت استبدادی روی مردم است، باید یک کاری کنید که مردم بتوانند تحمّل کنند. چه کاری انجام دادند؟ یک مقداری کارهای تبلیغاتی انجام دادند. یعنی چه؟ یعنی وقتی خشونت به مردم دارد فشار میآورد و باید یک کاری کنید که تحمّل کنند، آن زمان که فضای مجازی و ماهواره و تلویزیون نبود قصّهها نقلی بود و پرده خوانی بود. سریال را یک نفر روایت میکرد. تا همین چند سال پیش هم بچّهها پول جمع میکردند و یک نفر به سینما میرفت و بعد برای بقیّه تعریف میکرد. آن زمان فیلم که نبود، میگفتند ما چطور مردم را سرگرم کنیم که بتوانند فشار را تحمّل کنند؟ یک مورد همین قصّهها است. ابزار آن زمان آدمهایی بودند که میآمدند نقّالی میکردند، قصّه را خوب تعریف میکردند.
مثلاً همین اوایل انقلاب، ده سال بعد از انقلاب داستانهای جنایی در کشور خیلی پر فروش بود. مثلاً آقای احمّد محقّقی بازپرس ویژهی قتل، تمام ماهنامهها، هفته نامهها یک یادداشت ویژه یا یک قصّه جنایی داشت و کتابها به تیراژ بالا چاپ میشد و فروش میشد. چرا؟ چون شبها تلویزیون تا یک ساعتی سریال نشان میداد و بعد هم تمام میشد. مردم قصّه نمیخواندند، قصّه نمیدیدند، قصّه نداشتیم، وسایل سر کاری نبود، بنابراین میرفتند قصّهی جنایی میخواندند. بعد ابزارهای دیگر آمد و جای این را پر کرد. یک وقت اگر به خاطر داشته باشید ماه رمضانها سریال پشت سر هم پخش میکردند. امّا الآن آن افت کرده است. دیگر تلویزیون اینقدر سریال ندارد. چون هم پول ندارد و هم تولید قصّه سخت است. شما الآن زیاد دسترسی به قصّه دارید. هر کسی در جیب خود یک تلویزیون خصوصی و قابلیّت انتخاب فعّال دارد. لذا افت کرده است.
چه کار کنیم این جامعه را اداره کنیم؟ یک کسی را میآوریم برای ما استندآپ اجرا کند. از مکّه پول میدادند شتر چارتر میکردند (شتر تهیّه میکردند) شخص روی منبر مسجد پیغمبر در مدینه میآمد قصّه بگوید. در این قصّهگوییها چقدر نفوذ فرهنگی اتّفاق افتاد که به آن کار نداریم. نگاه مخاطبین نسبت به گوینده چه میشود؟ مدام تعجّب میکردند و او قصّههای بیشتری بلد است. بعد هم قصّه تولید میکند و کم و زیاد میکند. همه را به تورات نسبت میدهد. فراوان داریم که از خود قصّه گفتند. کعب الاحبار قصّههای زیادی را به کتابهای مقدّس نسبت داده است که الآن در آنها نیست، در حالی که نسخ خطی کتابهای دورهی پیغمبر وجود دارد. این قصّهها در آنها نیست. معلوم است علاوه بر این دروغهایی که قبلاً بسته شده است… چون اینها سواد نداشتند، مثلاً میگفتند در کتاب الله المنزل، تورات، بعد هر چه که دوست داشتند میگفتند.
کعب الاحبار و بیان داستانهای جعلی به مسلمین
حاصل نتیجه چیست؟ این است که مشاور اعظم خلیفهی دوم در امور فرهنگی تربیتی، اجتماعی کعب الاحبار است. کسی که به فقه یهود و اسلام هر دو عمل میکرد. یعنی علی رغم ادّعای مسلمانی هنوز به یهودیّت پایبند بوده است، مثلاً اگر آنها میگویند گوشت شتر حرام است، مسلمانها میگویند خوب است یا مستحب است، چون تعارض داشت، حرام را انجام نمیداد و نمیخورد. جمعهها عید مسلمانها است و شنبهها روز تعطیل آنها. هر دو را با هم انجام میدادند. مانند آن کسانی که دو تا رشته را درس میخوانند. این دو دین داشت و ادّعای او این بود. میگفت مسلمان هستم، ولی آن هم کتاب الله منزل است.
چقدر دروغ در کتابهای مسلمین آمد که –یک شب هم گفتم- امیر المؤمنین سلام الله علیه فرمود: اگر این حرفهای زشت را بزنید من شلّاق میزنیم. آن نتیجهی نفوذ فرهنگی و اباطیلی که وارد کتب روایی آقایان شد، بعضاً بعضی از آنها در کتب روایی ما هم آمد. اینها بماند، موضوع بحث ما این نیست.
موضوع بحث این است که نگاه مردم به این قصّه گو، به کعب الاحبار چه بود؟ نگاه یک بچّه به معلّم، شاگر به استاد، بیسواد به باسواد. نتیجهی آن چیست؟ خضوع علمی و فرهنگی. لذا بروید ذیل تفاسیر آقایان را ببینید، وقتی میگویید «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»[۴] اگر نمیدانید بروید از اهل ذکر بپرسید. با این توضیحی که من دادم، اگر از این مردم میپرسیدید که «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» با این توضیحی که دادم- فکر میکردند منظور کعب الاحبار است. بروید ببینید که در تفاسیر گفتند یا نه. میگویند اهل کتاب هستند «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ». قرآن مسلمانها میگوید سؤالات خود را بروید از اهل کتاب بپرسید، ببینید گفتند یا نه. یعنی کاری که آقایان و خلفا انجام دادند، با آن سخنرانیها که کردند کمکم باعث شد نگاه مسلمین به یهودیان نگاه شاگرد به استاد، نگاه حقیر، دانی به عالی، نگاه از حضیض به اوج، خودباختگی. آنها هم کم نگذاشتند و (داستان) اضافه کردند.
نظر کعب الاحبار در مورد به خلافت رسیدن امیر المؤمنین علیه السّلام
چقدر در ما فرهنگ سازی کردند. یک نمونه از دروغهای آنها بگویم. یک شب در بحث منبر گفتم منبری خلیفهی دوم کعب الاحبار بود. گفت آقای کعب، به نظر تو علی برای حکومت بعد از من خوب است؟ تاریخ این را ثبت کرده است. گفت نه، اصلاً علی به حکومت نخواهد رسید. گفت چطور؟ گفت چون خون ریخته است! خونریز لیاقت حکومت دینی برپا کردن ندارد. برای اینکه دروغ این آدم معلوم شود آیا امیر المؤمنین به حکومت رسید یا نرسید؟ رسید.
راحت دروغ میگفت بعد به چه چیزی نسبت میداد؟ (خلیفهی دوم) پرسید: از کجا میگویی که علی به حکومت نخواهد رسید؟ (کعب الاحبار) گفت: برای اینکه در کتاب الله المنزل آمده است که حضرت داوود گفت: خدایا تو که اینقدر من را دوست داری و من پهلوان تو هستم… «وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَهَ لَبُوسٍ لَکُمْ»[۵] حضرت داوود زره میبافت. آهن به دست حضرت داوود نرم شده بود! گویا با قلّاب زره میبافت. گفت خدایا میخواهم برای تو مسجد بسازم. چه کسی دارد (این داستان) تعریف میکند؟ کعب الاحبار. عمر گفت: چرا میگویی علی به حکومت نمیرسد؟ (کعب الاحبار) گفت: به دو دلیل؛ اوّل اینکه حضرت داوود به خدا گفت میخواهم برای تو مسجد بسازم، خدا گفت من مسجد نمیخواهم. حضرت گفت: چرا؟ خدا فرمود: چون تو خونریز هستی، من مسجد خونریزها را دوست ندارم.
شما ببینید که چطور دارد جهاد فی سبیل الله را به انحراف میکشاند! داوود پیغمبر خدا است، مگر به امر غیر خدا رفته و جنگیده است؟! چه خدای بیانصافی! جلوی تیر میفرستی تا بجنگد بعد میگویی خون دوست ندارم، تو خونریزی؟! خدای یهودیها هم دیپلمات بوده است! خود تو او فرستادی! ببینید دقّت کنید، خون ریختی حق یا ناحق. جهاد، دفاع یا حملهی وحشیانه. همین است که اگر اینها را کنار هم بگذارید دارد کار خود را انجام میدهد. بین دفاع مقدّس و هجوم وحشیانه و جهاد فی سبیل الله و نوکری طاغوت در قتل عام و قتل عام بوسنیاییها توسّط صربها را بگویی خونریزی است و بعد بگویی خدا اهل خونریزی نیست، یعنی (اجر) جهاد و شهادت را از بین برد!
موضوع بحث من نفوذ فرهنگی یهود نیست، موضوع بحث من این حالتی که این آقا تفوّق پیدا کرده است و نسبت به او خودباخته هستیم. خودباخته بودن را دارم میگویم، وگرنه نفوذ یک بحث مفصّلی است. عمر گفت: پس چه شد؟ کعب گفت: خدا گفته اگر پسر تو خواست مسجد بسازد میتواند، ولی تو (حضرت داوود) نمیتوانی. بعد گفت وقتی خدا نسبت به خونریزی میگوید مسجد نسازید، حکومت هم مثل مسجد است، پس علی هم که در جنگهای اسلامی، بدر، احد، خندق، بنی قُریضه، بنی قَینُقاع خونریزی کرده است، به درد حکومت نمیخورد.
از یک جهت دیگر هم علی به درد حکومت نمیخورد. آن را نسبت به تورات دارد و این هم نظر کارشناسی او است. (عمر) گفت دلیل دیگر تو چیست که میگویی علی به درد حکومت نمیخورد؟ (کعب الاحبار) گفت علی یک آدم دگم است، از این آدمهای خشکه مقدّس است. هر اتّفاقی بیفتد میگوید بگذار ببینم پیغمبر چه کرده است، من هم همان کار را میکنم. اینکه ادارهی کشور نمیشود! باید در بحرانها نظر خود را بدهد، امّا او (علی) میگوید که پیغمبر اینجا گفته این کار را بکن، در آنجا گفته آن کار را بکن.
میدانید وقتی آدم دین را کنار بگذارد و بخواهد نظر بدهد میتواند برای او نظر سازی کرد. میتوانید فضا سازی کنید، مشورت بدهید، رفت و آمد کنید و او را به نظر برسانید. نمیگویم به او رشوه بدهید و نظر او عوض شود. میشود برای آن نظر سازی کرد. برای خیلی از آقایان و علما بیوت آنها، برای آنها نظر سازی میکنند. راحت نظر سازی میکنند. ولی اگر قرار باشد بگوید این چیزی که دارید میگویید خلاف دستور پیغمبر است این نظر سازی فایده ندارد، این حرام است. پیغمبر طور دیگر عمل کرد. میخواهم بیت المال تقسیم کنم، (امیر المؤمنین) میگفت پیغمبر اینطور تقسیم کرد. دیگر جا نمیماند که شما بروید شانتاژ کنید و نظر سازی کنید و بگویید به فلانی بیشتر بده. میگوید پیغمبر اینطور گفته است!
پس روی علی علیه السّلام به درد حکومت نمیخورد و نمیشود روی آن کار کرد. نه میداند رشوه چیست، نه میداند ظلم چیست، نه میشود نظر او را عوض کرد. چون نظر پیغمبر را میداند و روی نظر پیغمبر تسلّط و تعصّب دارد. پس علی علیه السّلام به درد حکومت نمیخورد. با این استدلال خود پیغمبر هم به درد حکومت نمیخورد. چون پیغمبر اهل اجتهاد به رأی نیست، هر چه خدا میگوید (همان را انجام میدهد). عمر تعجّب کرد. ولی بعدها امیر المؤمنین به حکومت رسید. معلوم است همان کتاب الله منزل، تورات که نظر اوّل را گفته بود اشتباه بود، هم نظر کعب الاحبار اشتباه بود.
این تفوّق باعث شد که «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ»[۶] را بگویند که همان یهودیها هستند.
کفّار و انکار رسالت پیامبر خدا
یک آیهی دیگر را میخوانم. از کجا معلوم که پیغمبر راست میگوید که پیغمبر است. از کجا بفهمیم پیغمبر، پیغمبر است؟ کدام آیه است؟ «یَقُولُ الَّذینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً»[۷] کفّار میگویند تو پیغمبر نیستی. به کفّار چه جواب دندان شکنی بدهیم؟ «قُلْ کَفى بِاللَّهِ شَهیداً بَیْنی وَ بَیْنَکُمْ» خدا شاهد است، شهید است، آگاه است. از کجا بفهمیم خدا شاهد است؟ در قرآن آمده است. اگر میتوانید مانند قرآن بیاورید.
دوم چیست؟ «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتاب» آن کسی که علم کتاب دارد. درست است؟ بروید ببینید که ذیل تفاسیر خود چه گفتند. اسم یهودی گفتند. بعضیها کوتاه آمدند و یهودیهایی که تازه مسلمان شده بودند گفتند. یهودی تازه مسلمان شده چطور میتواند به کفّار بگوید پیغمبر را خدا آورده است، ولی مسلمانهای ریشهدار نمیتوانند بگویند. برتری او نسبت به سلمان و ابوذر و مقداد و سابقین در اسلام چیست؟ معمولاً کسی که ۳۰ سال است، ۲۰ سال است پای درس پیغمبر است از کسی که شش ماه است که وارد درس شده است جلوتر است. چرا اینها میتوانند اثبات کنند پیغمبر است و قدیمیها نمیتوانند. تفاوت آنها در چیست؟ سواد یهودی است.
یک مثال بزنم. فرض کنید یک طلبهای ۱۸ سال طلبه است و یک دانشجویی لیسانس برق گرفته است و یک سال است طلبه است. اگر سؤال دینی را او نتواند جواب بدهد و بگوید از این بپرس، معلوم میشود که اینها در حوزه کاری نکردند و هیچ علمی ندارند، ولی او در دانشگاه یک چیزی یاد گرفته است. حالا مثال زدم که بحث جا بیفتد. این همان خودباختگی در برابر یهود است. شما ببینید یک غصب خلافت چه بلایی سر بعضیها آورده است! چرا میگویند اوّلین و آخرین هر چه کنند به گردن آنها است؟ یک جای سالم در اسلام نگذاشتند. همه جا خود را نشان دادند و همهی عرصهها را خراب کردند؛ عرصههای نظامی، سیاسی، فرهنگی، علمی، نفوذ، نفاق، خانواده.
خانمها به من نامه زدند که این حرفها چه بود که شما راجع به خانمها زدید؟ من هم گفتم که این حرفها من نبود، میخواستم بگویم این حرفهای بدی است که ما قبول نداریم. ببینید شما چطور فکر نمیکنید. فکر کردند من از اینها گفتم.
این نفوذ فرهنگی خود باختگی درست کرد و آیات قرآن که میگوید بروید ببینید پیغمبر (چه کار کرد) را باید از اینها بپرسیم. بعد همه جا اینها همه کاره شدند و بعد از پیغمبر روایت کردند. سیستم اینطور بود که جلو میرفتند و خلأ تئوریک خود را با روایت از ابو هریره پر میکردند. ابو هریرهها گفتند: «حَدِّثُوا عَنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَ لَا حَرَج»[۸] ما میخواهیم برویم احکام یاد بگیریم، احکام را شما از مرجع خود میپرسید که متخصّص است. مرجع احکام را از کجا در میآورد؟ سواد علمی دارد و رفته درس خوانده است. مانند پزشکی که رفته درس خوانده است و میتواند از داروها در درمان استفاده کند.
بعد یک سری منبع دارد. آن منبع عقل است، قرآن است، حدیث است. اینها موارد اصلی است. حدیث را از چه کسی میداند؟ باید یک روایاتی باشد که اصحاب ائمّه از ائمّه پرسیده باشند. اگر سؤال از جای دیگر بیاورند که به درد شما نمیخورد، چون خارج از موضوع میشود و به آن توجّه نمیکنید. به شما بگویند مسیحیها هم در مورد وضو بخواهند نماز بخوانند این کار را میکنند. اصلاً در مسئلهی وضو به درد شما نمیخورند. بگویند آنها در کلیسا اینطور عبادت میکنند. این به نماز شما هیچ ربطی ندارد. روایت شما باید یا از پیغمبر و امام باشد، یا آیه باشد یا عقل باشد که فقیه شما که متخصّص است برود از اینها بردارد. «حَدِّثُوا عَنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَ لَا حَرَج» یعنی چه؟ یعنی کنار منابع خود از بنی اسرائیل هم… این خیلی فاجعه است. منبع را تغییر دادند «حَدِّثُوا عَنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَ لَا حَرَج»! این جا خیلی مطلب وجود دارد.
علم آموزی ابو هریره و انس بن مالک نزد کعب الاحبار
به نظر شما در جامعه اسلامی اینقدر اینها سست و خودباخته بودند که رسماً بتوانند تورات را وارد اسلام کنند. اوّلاً باید بینیم که راجع به کدام جامعه صحبت میکنید؟ جامعهای که امروز روز عاشورای آن است. گفتیم برای شیخ نماز خوان و پای کار هم مهم نبود. این یک جواب است. جواب دوم اینکه آنها کار خود را بلد بودند. نمیآمدند بگویند معالم یهود ارکان اعتقادی ما میشود. چه کار میکردند؟ یک سری افراد بودند که پیغمبر را دیده بودند. هر کسی میخواهد روایت از پیغمبر بشنود باید یکی از اینها بگوید. به اینها صحابه میگویند. کعب الاحبار صحابه نبود. چه کار کنیم؟ ابو هریره و انس بن مالک پیش کعب الاحبار میروند و مطالب را میشوند. برای شما از پیامبر مطلب نقل میکنند و میگویند «قال رسول الله»… ببینید این حدیث از سیر أعلام النّبلاء، برای ذهبی است، ذیل کعب بن ماتع الحمیری یعنی همین کعب الاحبار. میگوید از عجایب روزگار است که یک تابعی –یعنی کسی که صحابه نیست، یعنی کعب، معلّم اصحاب رسول خدا است. اسم هم میبرد.
یک سؤال. چرا بهتان میزنید؟ حالا اینها پیش او رفتند، چه کسی میگویند که اینها آن مطالب را در دین وارد کردند؟ جواب در تفسیر ابن کثیر مراجعه کنید. سؤال این بود که تو شیعه هستی و با این اصحاب خوب نیستی، چرا بهتان میزنی؟ اینها پیش کعب الاحبار رفتند تا علم آموزی کنند!
به این سؤال دو جواب میدهم. ۱- پیغمبر این علم آموزی را قبول نداشت. وقتی عمر در زمان رسول خدا ورقهای از تورات به دست گرفت پیغمبر علم دوست ما باید میگفت احسنت که رفتید و دارید علم آموزی میکنید، امّا این را نفرمود! فرمود صلاه جامعه، یعنی یک دفعه بلال بیوقت رفت و اذان گفت. مردم متعجّب شدند و گفتند چه شده است؟ آیه نازل شده است؟ در مسجد آمدند و پیغمبر فرمود: «لَوْ کَانَ مُوسَى حَیّاً مَا وَسِعَهُ إِلَّا اتِّبَاعِی» خود موسی هم بیاید باید شاگردی من را بکند. چرا به سراغ آنها میروید؟! ادبیات قرآن نسبت به نامسلمانها این است که ساغر هستند، حقیر هستند. حقارت آنها به خاطر ما نیست، به خاطر ایمان است. یعنی اسلام از اینکه شما زیر یوق دیگران بروید… «لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً»[۹] همهی اینها را از بین بردند و مسلمین زیر سلطهی آنها رفتند.
ثانیاً اتّفاق افتاده است. چه چیزی؟ اینکه کعب الاحبار بگوید و انس روایت آن را تولید کند. ابن کثیر در تفسیر خود چهار بار با آن تعصّب خود به نفع اصحاب و علیه شیعه اعتراف کرده است.. یک روایت میآورد که خیلی بد و افتضاح است، بعد گفته است «قال رسول الله»! چه کسی این را گفته است؟ عبد الله پسر عمر و عاص. میدانید که یکی از مسئولان وزارت ارشاد آقایان است. عبدالله پسر عمر و عاص عنصر فرهنگی جریان خلفا است (تقسیم کار کردند!). مانند بچّههای زبیر که عبدالله کار نظامی میکند و عروه به امیر المؤمنین دروغ میگوید؛ یعنی کارهای فرهنگی. عبدالله بن عمر و عاص روایت میخواند و حرفهای عجیبی میگوید که آدم تعجّب میکند. ابن کثیر ذیل آن مینویسد. احتمالاً این از کتابهای اهل کتاب دیده است و اشتباهی به اسم پیغمبر نقل کرده است.
من هم نمیخواهم بگویم ابو هریرهها پیش کعب الاحبار میرفتند و به صورت عمدی به پیغمبر دروغ میبستند. روایات را با هم ادغام میکردند و نقل میکردند. به یاد دارید که میگفتند روایت نخوانید چون با قرآن ادغام میشود، ولی تورات بخوانید ادغام نمیشود! قصّههای بنی اسرائیل را بخوانید ادغام نمیشود. آن ناسزا و حرفهای بد به انبیاء را بخوانید ادغام نمیشود.
مصائب حضرت زینب سلام الله علیها
شب دوم عرض کردم اگر شما با بچّهی کوچک سفر بروید، نیم ساعت که بروید خسته میشود و بیطاقتی میکند. اگر همه چیز برای او مهیّا باشد، غذا برای او فراهم باشد، در ماشین به راحتی نشسته است باز هم نمیتواند طاقت بیاورد و خسته میشود. کاروان امام از هشت ذی الحجّه که شروع کرده است امروز نزدیک به ۳۲ روز است که اینها هنوز به مقصد نرسیدند. خبر شهادت مسلم آمده است و اینها نگران شدند. امروز هر چه نگران بودند بدتر از آن به سر آنها آمده است. آخر هم کسی تشکّر نکرد. الآن اگر چشم دل خود را به صحرای کربلا میبردید زینب کبری در بیابانها دنبال دختر بچّهها دارد میگردد. از همه بدتر حال زینب و زینب العابدین است. زینب کبری با لب تشنه یک بار سراغ علی اکبر رفته است، یک بار… چقدر داغ دیده است و دویده است. نزدیک غروب که شد… «تَسابَقَ» یعنی از همه سبقت گرفتن و مسابقت دادن. دم غروب امشبی که شد «تَسابَقَ القَومَ عَلى نَهبِ خیام بیوت آل الرسول»[۱۰] چرا مسابقه دادند؟ چون سی هزار تا بودند، ولی چند تا خیمه بیشتر نبودند. عجله داشتند، با اسب آمدند. لذا آن کسی که میخواست غارت کند صبر نمیکرد که بگوید النگو را باز کن! دختر امام حسین گفت هر چه بود بردند «حَتَّی القُرطِ فِی الأُذن» حتی گوشوارهای که… دختران پیغمبر تجربهی ترس نداشتند. تا به حال اینطور فرار نکرده بودند، پا برهنه در بیابان ندویده بودند. با جگرهای سوخته سر به بیابان گذاشتند. اگر به بیابان بروید زینب العابدین و زینب کبری دارند میگردند بچّهها را پیدا کنند. این در منابع متأخّر است و من هر سال میگویم. ۳۲ سه سال است که من برای این روضه میسوزم، شاید چون کمی این روضه را میفهمیدم. این روضه به ذهن کوچکترها هم نزدیک است. دیدید وقتی دنبال یک نفر مدّت طولانی میگردید، یک دفعه او را پیدا میکنید، یک آرامشی پیدا میکنید. کنار یک بوتهی خار دو بچّه را پیدا کردند…
[۱]– سورهی غافر، آیه ۴۴٫
[۲]– سورهی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫
[۴]– سورهی نحل، آیه ۴۳؛ سورهی انبیاء، آیه ۷٫
[۵]– سورهی انبیاء، آیه ۸۰٫
[۶]– سورهی نحل، آیه ۴۳؛ سورهی انبیاء، آیه ۷٫
[۷]– سورهی رعد، آیه ۴۳٫
[۸]– مسند احمد مخرجا، مسند أبی هریره رضی الله عنه، ج ۱۶، ص ۱۲۵٫
[۹]– سورهی نساء، آیه ۱۴۱٫
[۱۰]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۴۵، ص ۵۸٫
پاسخ دهید