در این متن می خوانید:
      1. برهان و بیان‌هایی در اثبات توحید ربوبی
      2. آیات الهی مربوط به توحید ربوبی
      3. آیات انفسی و درونی بُعد مادی و فیزیکی انسان
      4. پی بردن به مدبّر و ناظم بودن ربّ العالم
      5. مراحل تشکیل نطفه‌ی انسان
      6. مطرح شدن بحث آفرینش عقل
      7. مقام عزّت مقام عظمت و شموخ رب العالمین
      8. تشکیل دادن بُعد جسمانی و عقلانی در انسانیّت انسان
      9. عقل، بُعد انفسی انسان
      10. قسم یاد کردن از نفس در آیات قرآن کریم
      11. کشش داشتن نفس به تقوا و دوری از آلودگی و انحراف
      12.  ظهور و بروز پیدا کردن نفس انسان در آگاهی‌ها
      13. به دست آوردن اطّلاعات و آگاهی‌ها با نفس
      14. تعبیر نفس در قرآن کریم به فطرت
      15. وجوه مشترک غریزی انسان و حیوان
      16. متفاوت بودن وجه فطری انسان با حیوان
      17. شکل‌گیری حس کنجکاوی در انسان
      18. پیچیده بودن نفس انسان
      19. حیرت‌آور بودن نفس
      20. شکل‌‌گیری توحید‌ها و شرک‌ها در سایه‌ی نفس و فطرت انسان
      21. آفریده شدن وجه و نفس انسان بر اساس فطرت
      22. تمسّک جستن انسان به یک ریسمان
      23. غیر قابل تغییر بودن فطرت انسان
      24. نوع آفرینش با فطرت الله در آیات قرآن کریم
      25. نهادینه شدن حقایق علمی در وجود انسان
      26. تذکّر و یادآوری پیام‌های الهی
      27. تعبیر قرآن از فطرت به عالم ذر
      28. بازداشتن انسان از رفتن به سراغ گناه با فطرت ذاتیش
      29. شناخت خدا با فسخ عزائم

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ الصّلَاهُ وَ السَّلامُ عَلَی حَبیبِهِ وَ نَجیبِهِ مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ الطَّیِبینَّ الطَّاهِرینَ سِیَّمَا بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ».

برهان و بیان‌هایی در اثبات توحید ربوبی

در بحث اثبات توحید ربوبی از طریق آیات قرآن کریم برهان‌ها و بیان‌هایی را به شکل‌های مختلف داشتیم. تمام آنچه که تا اکنون مورد توجّه قرار دادیم در واقع پیرامون موضوعی به نام آیات الهی خارجی آفاقی بود. یعنی ارجاع ربوبیّت پروردگار عالم و وحدت ربوبیّت از طریق نشانه‌های بیرونی، حرکت کشتی، بادها، دریاها و بسیاری از نمونه‌هایی که تا الآن گذراندیم بلکه همه، پیرامون نمونه‌های عینی و خارجی بود که بیرون از ما وجود دارد و به تعبیر قرآنی به آیات آفاقی شهره هستند. «سَنُریهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فی‏ أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ».[۱]

Miri-Tafsir-13950213-ThaqalainSite (2)

آیات الهی مربوط به توحید ربوبی

امّا فراتر از این آیات آفاقی، آیاتی که در عالم خارج و بیرون از ما وجود دارد و این‌ها نشانه‌های نه فقط توحید خالقیّت بلکه توحید ربوبی است؛ نشانه‌هایی را هم خداوند در درون انسان و در حقیقت و جان انسان به ما نشان می‌دهد که این آیات هم در واقع نشانگر وحدت ربوبیّت است و این‌که ربّ ما و مدبّر و گرداننده‌ی ما جزء الله کسی نیست، این مربوط به آیات درونی نیست. بحث آیات درونی بحث بخش دوم از آیات الهی است که اشاره‌ی به توحید ربوبی می‌کند. آنچه که إن‌شاء‌الله در این جلسه به آن خواهیم پرداخت پس از اتمام بحث آیات آفاقی به نشانه‌های انفسی و درونی انسان آیات اشاره می‌کنند و سعی می‌کنیم إن‌شاء‌الله راجع به آن صحبت کنیم.

آیات انفسی و درونی بُعد مادی و فیزیکی انسان

قبل از این‌که وارد این بحث شویم تذکّر یک نکته لازم است و آن این‌که اگر صحبت از درون انسان می‌کنیم منظور از این درون چیست؟ اگر صحبت از خود انسان می‌کنیم منظور از خود چیست؟ ما یک بُعد مادی و فیزیکی داریم که در واقع مثل دست ما، پای ما، سر ما همین فیزیک بیرونی و بدن آشکاری که از یکدیگر می‌توانیم با چشم سر بخش‌هایی را ببینیم و مشاهده کنیم. این آیاتی که در دست و در مغز ما و در بدن ما وجود دارد و متعلّق به این بدن فیزیکی است طبعاً جزو آیات انفسی و درونی انسان محسوب نمی‌شود. همچنان آیات آفاقی است یعنی همان‌طور که ما یک موجود بیرونی را پیچیدگی و آفرینندگی خدا و ربانیّت خدا را نگاه می‌کنیم نسبت به او پی می‌بریم.

Miri-Tafsir-13950213-ThaqalainSite (3)

پی بردن به مدبّر و ناظم بودن ربّ العالم

همین‌طور وقتی ما نسبت به دست خود یک آگاهی‌هایی پیدا می‌کنیم، وقتی پیچیدگی‌های فیزیک دست ما را در بررسی‌های زیست‌شناسانه بیان می‌کنند، می‌گویند این دست شما با این پیچیدگی‌ها است. این هم آیت الهی است و ما به ناظم و مدبّر و رب او پی می‌بریم ولی این آیه، آیه‌ی انفسی نیست. مثل همان دست یک موجود دیگری است که ما پیش‌تر او را دیده بودیم و به ربوبیّت خدا و ناظمیّت خدا پی برده بودیم. بنابراین اگر صحبت می‌کنیم که ما می‌خواهیم در مورد آیه‌های رب واحد صحبت کنیم، آن آیه‌هایی که انفسی است و در ما وجود دارد منظور این بُعد فیزیکی نیست بُعد دیگری است. آن بُعد دیگر چیست؟ آن بُعد دیگر انسان که جسم نیست آن چیست؟ ما با آیات متعدّدی آشنا هستیم که آن بُعد را به ما معرّفی می‌کند.

-‌ یعنی نگاه به بُعد فیزیکی آیات انفسی محسوب نمی‌شود؟

– بله. آن بُعدی که در واقع آیات انفسی الهی است آن چیزی غیر از این بُعد مادی و فیزیکی است و آن چیست؟ آن چه حقیقتی است که در ما وجود دارد ولی دیده نمی‌شود؟ ما در آیات متعدّد قرآن کریم نسبت به این موضوع اشارات و تصریحات داریم.

مراحل تشکیل نطفه‌ی انسان

همان‌طور که راجع به بُعد فیزیکی انسان ما این معنا را داریم. در آیات متعدّدی که شاید پیش‌تر هم صحبت کردیم مراحل تشکیل نطفه‌ی انسان سپس رشد نطفه، سپس تبدیل به جنین شدن این‌ها مطرح شده است. مراحل جنینی انسان از آن زمانی که نطفه منعقد می‌شود تا زمانی که به مرحله‌ی جنین می‌رسد این بُعد فیزیکی انسان می‌شود. این همان مراحل مادی است امّا بُعد غیر مادی انسان و بُعد انفسی انسان آن بُعدی است که «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ»[۲] که در ادامه‌ی آن آیه می‌آید «فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ» آن وقت خداوند به خود و به آفرینش خود مبارک باد می‌گوید. تا زمانی که مضغه و علقه و امثال این‌ها است بحث «فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ» نیست، یک مسیری کم و بیش شبیه به موارد جنینی دیگر البتّه با تفاوت‌هایی. امّا وقتی که «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ» است دنبال آن «فَتَبارَکَ اللَّهُ» می‌آید. آیات دیگری هم داریم که إن‌شاء‌الله به آن اشاره خواهیم کرد.

در روایات ما هم فراوان از این لطیفه‌ی الهی که در واقع بُعد دیگر انسان است، یاد شده است. مثلاً اگر به اصول کافی شریف مراجعه کنید آغاز اصول کافی با باب العقل و الجهل شروع می‌شود.

Miri-Tafsir-13950213-ThaqalainSite (1)

مطرح شدن بحث آفرینش عقل

آن‌جا از همان آغاز بحث آفرینش عقل مطرح می‌شود. این عقل «لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلَ اسْتَنْطَقَهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی مَا خَلَقْتُ خَلْقاً هُوَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْکَ»[۳] وقتی که خدا عقل را آفرید او را به نطق کشید «اسْتَنْطَقَهُ» از او خواست که سخن بگوید. یا این‌که نطق را در او قرار داد، توانایی سخن گفتن و آفرینش کلامی که ناشی از یک توانایی غیر مادی مربوط به بُعد روحی انسان است. «ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ» به این موجودی که آفریده است می‌گوید رو کن. می‌گوید رو به چه کن؟ حالا این‌جا تفسیرها دست کم دو تفسیر است. «ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ» معنی کردند که یعنی تو موجودی هستی که هم باید نسبت به خدا توجّه داشته باشی و بُعد ربوبی و الهی داشته باشی، «أَقْبِلْ» اقبال کن و جلو بیا، به طرف من بیا، رنگ الهی پیدا کن «ثُمَّ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ» پشت کن. پشت کن یعنی به دنیا توجّه کن که قرار است با این دنیا ده‌ها سال زندگی کنی و با بدنی که در اختیار تو قرار می‌گیرد در این دنیا زیست کنی. تو الهی مطلق نیستی، مثل مثلاً ملائکه الله بلکه الهی و مادی هر دو با هم هستی. «ثُمَّ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ» حالا این کار را که انجام داد یعنی به کمال خودش رسید هم مادی شد و هم الهی شد این دو بُعد در او قرار گرفت قبل از آن هم توانایی اندیشه و تأمّل که مقدّمات تصمیم‌گیری این با عنوان «اسْتَنْطَقَهُ» برای او معیّن شد، بعد از این‌که این آفرینش اتّفاق افتاد به او خطاب کرد «وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی» قسم به عزّت و جلال خودم.

مقام عزّت مقام عظمت و شموخ رب العالمین

عزّت مقام عظمت و شموخ است، مقام بلندی است، تناسب او با این مقام اوّلاً یادکرد از یک صفت الهی است برای موضوعی که بعداً می‌خواهد متعلّق قسم واقع شود و قسم برای او می‌آید. دیگر این‌که این آفریده که عقل انسانی باشد آفریده‌ای است که با وصف عزّت و جلال خدا نسبت دارد، جایگاه آن جایگاه بلندی است. «وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی مَا خَلَقْتُ خَلْقاً هُوَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْکَ» من از تو محبوب‌تر در عالم نیافریدم. همه‌ی آسمان‌ها و زمین و هر چه در نظر بگیرید ملائکه و این‌ها از تو محبوب‌تر نیستند. این نهال است ولی این نهال ظرفیت این را دارد که به یک درخت تناور بزرگی با بار و بر فراوان تبدیل شود که آثار آن از ملائکه الله هم بیشتر باشد. «مَا خَلَقْتُ خَلْقاً هُوَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْکَ» بعد در ادامه می‌فرماید: «وَ إِیَّاکَ أُعَاقِبُ وَ إِیَّاکَ أُثِیبُ» من تو را مورد عقوبت قرار می‌دهم و تو را مورد ثواب قرار می‌دهم. ثواب و عقوبت به برکت تو است.

تشکیل دادن بُعد جسمانی و عقلانی در انسانیّت انسان

آن‌که منشأ تصمیم‌گیری انسان می‌شود بر اساس آن چیز صورت می‌گیرد تو یک عقل هستی و چون تو منشأ آن هستی پس مورد عقوبت و ثواب هم تو هستی. آنچه که انسانیّت انسان را تشکیل می‌دهد بُعد جسمی او است. من به جسم ثواب نخواهم داد درست است که جسم به تبع روح معذّب می‌شود یا سبب عذاب روح می‌شود یا سبب ثواب روح می‌شود، ولی معیار و ملاکی که بر اساس آن انسان مورد استحقاق ثواب قرار می‌گیرد، اگر کار خوبی بکند استحقاق عقاب است، اگر کار زشتی انجام بدهد این عقل است. یعنی این بُعد غیر مادی انسان که حالا این عقل چه ویژگی‌هایی دارد و چه خصوصیّاتی دارد فقط ادراک و اندیشه است که این‌طور نیست، بلکه افزون بر ادراک و اندیشه تصمیم است. در واقع آن بُعد محافظت کننده انسان از افتادن در ورطه است و چیزهای دیگر این‌ها نکاتی است که راجع به آن مفصّل قابل پیگیری است.

عقل، بُعد انفسی انسان

حالا بحث این است پس آن بُعد انفسی ما همین بُعدی است که گاهی از اوقات در تعابیر دینی ما از آن به عقل یاد شده است که حالا تعابیر و اصطلاحات آن مختلف است امّا آن حقیقتی که یک بُعد آن توانایی‌های ادراک و فهم است، یک بُعد این حقیقت نادیدنی که ما جان هم می‌گوییم، نفس هم می‌گوییم، در قرآن هم تعبیر انفسی که جمع نفس است به کار رفته است. یک بُعد هم بُعد عملی است که تقوا و این‌ها جزو آن بخش است فقط بخش نظری نیست، تصمیم‌گیری‌ها هم جزو بخش دیگری از این نفس است که در واقع ما می‌خواهیم راجع به آن صحبت کنیم.

قسم یاد کردن از نفس در آیات قرآن کریم

در قرآن کریم هم ما در آیه‌ی شریفه داریم در همان سوره‌ی شریفه‌ی شمس «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها *

فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»[۴] قسم به نفس. آیات انفسی به این برمی‌گردد. نفس چیست؟ این بدن است؟ خیر. «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها» قسم به خود این نفس، همان چیزی که خدا «فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ»[۵] گفته است «وَ ما سَوَّاها»[۶] و آن چیزی یا آن کسی که این نفس را به تعادل و آفرینش منسجم به وجود آورد «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها» قسم به این و قسم به آن «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» به این نفس خدای تبارک و تعالی الهام فجور و تقوا کرد.

کشش داشتن نفس به تقوا و دوری از آلودگی و انحراف

انسان خوب را می‌شناسد، بد را هم می‌شناسد. دروغگویی را بد می‌داند و احساس گناه می‌کند حتّی اگر تعلیم دینی هم ندیده باشد. دروغگویی بد است، ظلم کردن بد است. «فَأَلْهَمَها فُجُورَها» بدی چرا بد است؟ برای این‌که فجور نفس است، برای این‌که مسیر غلط نفس است. نفس را به نابودی می‌کشد، طبعیت و ذات و فطرت نفس به این طرف کشیده می‌شود که با دروغ سازگاری نداشته باشد «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» امّا اگر راستی و درستکاری باشد حتّی اگر تعلیم دینی هم ندیده باشد، تجربه‌ی گذشتگان هم نداشته باشد نفس کشش به تقوا دارد، کشش به دوری از آلودگی و انحراف دارد. آن موجودی که این کشش را دارد نفس است. نفس یک سری آگاهی‌ها و یک سری کشش‌ها و تمایلات پیدا می‌کند. آن چیزی که مجموعاً این‌ها را دارد ما از آن به نفس یاد می‌کنیم.

 ظهور و بروز پیدا کردن نفس انسان در آگاهی‌ها

حالا آگاهی به خدای تبارک و تعالی از طریق این نفس چیزی است که مورد بحث ما است. نفس آن زمانی که در آغاز پیدا می‌شود این اطّلاعات زیادی ندارد. در آیه‌ی شریفه هم دارد «وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً»[۷]انسان آگاهی ندارد. وقتی به دنیا می‌آید اطّلاعات ندارد، امّا یک ظرفیتی در او نهاده شده است، آن ظرفیت کششی، آن ظرفیت داشتن آگاهی و یادآوری چیزی که هنوز قابلیّت توجّه به آن را ندارد، این را دارد مثل یک نهال می‌ماند به یک موقعیّت که می‌رسد آن «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»[۸] ظهور و بروز پیدا می‌کند. بچّه وقتی به دنیا می‌آید بحث دروغ و غیر دروغ را متوجّه نمی‌شود یعنی موضوع و محمول را تصوّر نمی‌کند امّا این بچّه پنج سال بشود، شش سال بشود وقتی که تلفنی زنگ می‌زند و بچّه گوشی را برمی‌دارد و از او سؤال می‌کنند فلان کس در منزل است و او می‌خواهد پاسخ درست را بدهد به طور طبیعی وقتی به او گفته می‌شود چیزی را خلاف واقعیّت بگو، او تعجّب می‌کند. یعنی باید به یک نصابی برسد تا آن «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» مفهومش در ذهن او پدیدار شود و ظرفیت وجودیش آن نهال اصلی را در این‌جا بروز و ظهور کند.

به دست آوردن اطّلاعات و آگاهی‌ها با نفس

آدم ابتدا که به این عالم پا می‌گذارد چیزی نمی‌داند «وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً»[۹] آدم آگاهی‌ها را به دست می‌آورد، اطّلاعات را به دست می‌آورد. آن چیزی که اطّلاعات را به دست می‌آورد نفس است. امّا یک سری اطّلاعات و آگاهی‌های فطری و کشش‌های فطری در این وجود دارد فقط باید موقعیّت آن برسد تا بروز و ظهور کند. کشش به خوبی، کشش به زیبایی، کشش به کمال، این کمال را می‌خواهد، این رشد را می‌خواهد، سعادت را می‌خواهد این چیزی نیست که به او تعلیم کرده باشند، سر کلاس نشسته باشد و به او آموزش داده باشند که شما باید دنبال کمال باشید. جان و نفس او دائم در تلاطم است برای این‌که به این کمال دست پیدا کند. اصلاً این آگاهی‌ها آموختنی نیست. بنابراین «وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً» برای آگاهی‌های تصوّری و تصدیقی است که بر اثر تجربه و تأمّل و فکر به دست می‌آید و الّا به طور فطری انسان یک سری موضوعات را در خودش دارد.

تعبیر نفس در قرآن کریم به فطرت

ما گاهی اوقات از این نفس که در آیات انفسی صحبت می‌کنیم چیزی است که به فطرت یاد می‌شود، در قرآن کریم هم تعبیر فطرت داریم. همان چیز نادیدنی انسان، همان نفس انسان. می‌دانید ما به طور طبیعی یک اموری داریم که این‌ها غریزی هستند.

وجوه مشترک غریزی انسان و حیوان

غریزه غیر از فطرت است، امور غریزی ما اموری است که از جهتی در برخی موارد با حیوانات مشترک است. انسان به طور غریزی دنبال سیر کردن خودش است، حیوان هم همین‌طور است. انسان به طور غریزی دنبال تولید نسل است، حیوان هم همین‌طور است. هر دو به طور غریزی دنبال مسکن هستند، این‌که یک جایی را پیدا کنند، به طور غریزی در برابر خطر از خودشان دفاع می‌کنند هم حیوانات این‌گونه هستند و هم انسان‌ها. از این‌ها به وجه غریزی موجود یاد می‌شود. مثلاً زنبورها به طور غریزی آن مهندسی شگفت‌آور کندو را دنبال می‌کنند، نظمی که دارند، انسجامی که دارند و وضعیّت حیرت‌انگیزی که دارند از این‌ها تعبیر غریزی می‌کنند و معمولاً وجوه غریزی به این نوع فعّالیت‌ها گفته می‌شود.

متفاوت بودن وجه فطری انسان با حیوان

امّا وجه فطری انسان وجه متفاوتی است. وجه فطری انسان وجهی است که مربوط به انسان بما هو انسان است نه انسان بما هو حیوان. انسان بما هو انسان زیبایی را دوست دارد، انسان یک تابلوی خیلی زیبا را ببیند، یک فضای طبیعی سرسبز و زیبا و پر از گل را انسان ببیند لذّت می‌برد. انسان از بوی خوش لذّت می‌برد، انسان از چهره‌ی متناسب لذّت می‌برد. مطالبی که به شکل مطالب شعر و خیلی زیبا سروده شده و محتوا دارد انسان به طور طبیعی لذّت می‌برد. این لذّت بردن از زیبایی چیزی است که مربوط به انسان است حداقل تا این‌جا که ما شناختیم.

شکل‌گیری حس کنجکاوی در انسان

حس کنجکاوی برای انسان یک حس فطری است. ممکن است حیوانات یک چیزهایی داشته باشند ولی غریزه است امّا یک مدّت که از عمر بچّه می‌گذرد مدام دنبال پاسخ به چراها است. اوّلاً چرا در ذهن او شکل می‌گیرد ثانیاً به دنبال پاسخ این‌ها است. تا می‌گویید این کار را بکن، آن کار را بکن می‌گوید چرا؟ شما باید این را توضیح دهید بعد دنبال چراهای بعدی است. به دنبال چراها بودن و پایان نیافتن این کنجکاوی و افزوده شدن دانش‌ها یک چیز فطری است. این‌که انسان به دنبال کمال‌های دست نیافتنی است، انسان گمان می‌کند وقتی که نوجوان است اگر به فلان موقعیّت برسد دیگر خواسته‌ای ندارد. می‌رود به آن خواسته می‌رسد می‌بیند عجب این خواسته‌هایی که داشت اگر گستره‌ی آن فلان اندازه بود، حالا گستره‌ی آن چند برابر شده بود، می‌بینید این ظرفیّت در او فراوان‌تر از آن مقداری است که قبلاً فکر می‌کرد و لذا برای گسترش آن جلو می‌رود تا به آن نقطه‌ی مورد نظرش برسد یا نرسد. دنبال این موضوع بودن خودش یک مسئله‌ی فطری است.

پیچیده بودن نفس انسان

پس ما یک نفسی داریم که این‌قدر پیچیدگی دارد، نفسی است که غافل می‌شود و بی‌توجّه به حقیقت می‌شود امّا در یک جاهایی بزنگاه‌ها، در آن بزنگاه‌هایی که حجاب کنار می‌رود و عوامل غفلت کنار می‌رود یک باره او به خودش می‌آید و توجّه به یک حقیقتی پیدا می‌کند. این ویژگی نفس است.

در آیه‌ی شریفه است «فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ یُشْرِکُونَ»[۱۰] در کشتی می‌نشیند، کشتی به تلاطم می‌افتد او یک لحظه فکر می‌کند دیگر عمرش به آخر رسیده است. تلاطم کشتی حیرت‌آور آن فشار سنگینی که دارد و آن ترس از مرگی که جلوی چشم خود می‌بیند چند نفر جان می‌دهند به خاطر خفه شدن و دست و پا زدن و کمک طلبیدن و کسی به یاری او نیامدن این اتّفاق می‌افتد، می‌بیند قضیه قضیه‌ی جدّی است. «دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ» این‌جا صدا می‌زند می‌گوید خدایا به دادم برس. و روایت امام صادق (علیه الصلاه و السّلام) هم این است که وقتی شخصی از حضرت سؤال کرد که چگونه خدا ثابت می‌شود و چگونه می‌توانیم به خدا دست پیدا کنیم؟ حضرت فرمودند: چطور وقتی کسی در کشتی این‌طور اتّفاق می‌افتد از یک جایی کمک می‌خواهد، از یک کسی کمک می‌خواهد آن کس همان موجودی است که ما او را به عنوان ربّ العالمین می‌شناسیم. چه کسی این مطالبه را دارد؟ چه کسی این درخواست را دارد؟ آن این نفس است.

حیرت‌آور بودن نفس

این نفس که در یک لحظه حیرت‌آور است، خود این یک آیه‌ی الهی است. در یک لحظه تمام وجودش می‌گوید: خدایا اگر من از این گرفتاری نجات پیدا کنم، از این ورشکستگی سنگین نجات پیدا کنم، از این آبروریزی سنگین نجات پیدا کنم خدایا من دیگر بنده‌ی تو خواهم بود. خدایا همیشه با تو خواهم بود. به محض این‌که مشکل حل می‌شود شب زنگ می‌زنند که مشکل شما حل شد، مسئله‌ و پرونده تمام از فردا دوباره فرعون است. «فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ» وقتی که پای خود را روی خشکی می‌گذارد به جای امنی می‌رسد، خودش فکر می‌کند امن است و الّا همان جا ممکن است یک ناامنی دیگری باشد. آدم غافل دائماً روی ناامنی حرکت می‌کند «إِذا هُمْ یُشْرِکُونَ» از خدا روی برمی‌گرداند. خودش یک موضوعی است که قابل توجّه است.

شکل‌‌گیری توحید‌ها و شرک‌ها در سایه‌ی نفس و فطرت انسان

کدام بخش انسان است که در واقع این تحوّلات در آن اتّفاق می‌افتد؟ مشرک است مؤمن می‌شود، دوباره مشرک است، دوباره مؤمن می‌شود. حالا اگر شرک به معنای رقیق‌تر و خفی‌تر بگیریم که داستان است یعنی عموم انسان‌ها گرفتار این شرک‌های پیاپی و توحیدهای پیاپی هستند. چه کسی است که این ظرفیّت این تحوّلات را دارد؟ چه چیزی است که این تحوّلات در او اتّفاق می‌افتد؟ نفس است که از آن به فطرت هم یاد می‌شود.

آفریده شدن وجه و نفس انسان بر اساس فطرت

در قرآن کریم ما آیه‌ی شریفه داریم در سوره‌ی روم، آیه ۳۰، آیه‌ی معروف فطرت «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ»‏ این آیه یک آیه است، امّا آن‌قدر دلالت‌های فراوان دارد که حد و حصری برای آن متصوّر نیست. یک مقاله‌ای هم بنده در ارتباط با همین فطرت و دلالت‌های فطرت چند سال پیش نوشتم که در یکی از نشریه‌ها منتشر شد بخشی از این دلالت‌ها را آن‌قدر که به ذهن می‌رسید بیان کردم ولی حقیقتاً مثل این‌که دریای بی‌پایان است، دریای بی‌ساحلی است که خیلی چیزهای دیگری هم می‌شود از آن فهمید.

«فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً» آن وجه خود را، وجه وجودی خودت را متوجّه دین کن، روی ما چیست؟ وجه ما چیست؟ همان نفس ما است. متوجّه دین کن، حقیقت وجودی خودت را با دین هماهنگ کن در حالی که حنیف و استوار هستی یا آن دین حنیف و استوار است، خودت را با این هماهنگ کن «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها» این وجه و نفس تو نفسی است که بر اساس فطرت الهی آفریده شده است، بر اساس خلقت الهی آفریده شده است، بر اساس همان «فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ»[۱۱] آفریده شده است؛ چون خدای خالق تو خدای فرستنده‌ی دین هم است یک خدا است، کارهای متناقض نمی‌کند، کارهای متعارض نمی‌کند دین را برای تو فرستاده است برای تویی که خودش آفریده است و دین را برای تو فرستاد، خدای خالق عالم به همه چیز به سعادت تو، به ساختار تو، به مسیر درست تو و به بایدها و نبایدهای تو آگاهی دارد.

تمسّک جستن انسان به یک ریسمان

«فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً»[۱۲] پس بیا به این ریسمان تمسّک کن، چون انسان باید به یک ریسمان تمسّک کند، یک صراطی را برگزیند می‌گوید صراطی را برگزین که من خالق برای تو معیّن کردم، من می‌دانم چه چیزی به درد تو می‌خورد. سازنده‌ی آن کارخانه می‌داند که اجزاء آن موتور اگر تغییر پیدا کرد او می‌تواند یک جایگزین پیدا کند، او می‌تواند بگوید کارکرد این چطور باشد، ما نمی‌توانیم سر خود در این دستگاه دستکاری کنیم و بگوییم خودمان می‌خواهیم خروجی‌ها و برون‌داد این را تعیین کنیم. نه این برنامه و حساب دارد و آن کسی که این را درست کرده می‌تواند آن را تنظیم کند. «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً»[۱۳] این وجه تو که باید مطابق دین کنی و با دین آن را همراه کنی و به رنگ دین آن را در بیاوری خلقت این وجه تو بر اساس خلقت الهی است، وصف الوهیّت الهی در این خلقت نهادینه شده است و لذا می‌گویند فطرت انسان است.

غیر قابل تغییر بودن فطرت انسان

فطرت انسان یعنی ساختار الهی انسان طبق این فرهنگ قرآنی. «لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» این خلق خدا قابل تغییر نیست «ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ» آن دین هم که دین قیّم و استواری است. بنابراین این فطرت غیر قابل تبدیل را با آن دین استوار پیوند بده. حالا ما باید ببینیم آیات الهی را از دل این فطرت بیرون می‌آوریم و چگونه آن را پیدا می‌کنیم. در ادامه بحث «مُنیبینَ إِلَیْهِ وَ اتَّقُوهُ وَ أَقیمُوا الصَّلاهَ»[۱۴] می‌آید که یک مقداری از بحث ما فاصله دارد.

-‌ ترکیب فطرت الله یعنی چه؟

– برای این یکی، دو وجه ذکر کردند یعنی یک فعلی را در تقدیر می‌گیرند خداوند آفرید چه نوع آفریدنی؟ مفعول مطلق.

نوع آفرینش با فطرت الله در آیات قرآن کریم

نوع آفریدن بیان می‌شود. «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی‏» این نفس و روح انسان که آفریده شده، نوع آفرینش آن «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها» یک نوع فطرتی است که اصولاً آفرینش انسان‌ها با هم یکی است. انسان‌ها بر اساس آن آفریده شدند. از این‌جا معانی مختلف فهمیده می‌شود. یکی این‌که ذات انسان‌ها یک ذات واحد است. نفی هر گونه نژادپرستی و هر گونه تبعیض و تمایز آن چیزی که در دوره‌ی جاهلیت مطرح بوده و در فرهنگ‌های دیگر هم مطرح است. قرآن کریم می‌خواهد نوع آفرینش را با فطرت الله در این‌جا بیان کند.

نهادینه شدن حقایق علمی در وجود انسان

شاید یک احتمال دیگر هم در مورد «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها» داده بودند، ولی ظاهراً آن احتمال از نظر منش ولو این‌که به لحاظ ادبی متفاوت بود امّا خیلی گویا تفاوتی با این معنایی که الآن بحث شد ندارد. این فطرت انسان که در واقع نفس انسان بر اساس آن آفریده شده است این ویژگی را دارد که با تأمّل در او و با فرو رفتن در او، با معرفت به او و معرفت نفس انسان می‌تواند به ربوبیّت واحده‌ی پروردگار عالم پی ببرد و در این نفس همان‌طور که عرض کردم یک چیزهای اساسی نهادینه شده است. یک حقایق علمی که کأن به شکل حضوری و شهودی آن را درک می‌کند و یک سری کشش‌هایی که این‌ها هم به طور فطری در آن نهادینه شده وجود دارد.

تذکّر و یادآوری پیام‌های الهی

برخی از آیات به این اشاره می‌کنند که پیغمبر خدا و نبی که می‌خواهد بیاید، این نبی نمی‌خواهد چیزی را بیاموزد، نمی‌خواهد چیزی را به آن‌ها یاد بدهد، این‌طور نیست که خداوند در آفرینش انسان، انسان را به خودش واگذاشته باشد و هیچ چیزی در او ننهاده باشد بعد انبیاء بخواهند همه چیز را به او بدهند؛ نه یک گنجی در درون خودش دارد، انبیاء هم می‌خواهند سر این گنج را باز کنند. می‌خواهند تذکّر کنند و آن حقیقتی که در انسان بوده است را یادآوری کنند «فَذَکِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَکِّرٌ»[۱۵] خطاب به پیغمبر اکرم یا رسول الله شما مذکّر هستی، تذکّر دهنده هستی. فقط و فقط همین «إِنَّما أَنْتَ مُذَکِّرٌ» رسالت شما یادآوری است. یا در آیه‌ی شریفه‌ی دیگر «کَلاَّ إِنَّها تَذْکِرَهٌ * فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ»[۱۶] این پیام‌های الهی در قرآن کریم تذکره است فقط یادآوری است.

یک نکته‌ی دیگر هم در ارتباط با موضوع همین که این نفس چیست و اگر تذکّر است تذکّر به چیست تا یک پایه‌ای برای بحث دستیابی به وحدت ربوبیّت خدا از طریق نفس باشد. ما در آیه‌ی شریفه‌ای که در قرآن کریم آمده است یک چیزی داریم که در تعابیر ادبی فارسی ما هم عهد الست می‌گویند. همان آیه‌ی شریفه‌ای که خدای تبارک و تعالی از انسان‌ها سؤال می‌کند «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى‏ شَهِدْنا‏»[۱۷] خداوند می‌فرماید: «أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ» بعد سؤال می‌کند این‌ها را بر خودشان شاهد گردان، بعد از آن‌ها سؤال کرد «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ». نکته‌ی جالبی است «أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ» بر خودشان شاهد گردان نه بر خدا. بعد آن وقت سؤال کرد «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ»؟ «أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ» با «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ» مرتبط است. یک وقت می‌فرمود: این‌ها را نسبت به خدا شاهد گردانید بعد پرسید این خدا رب شما نیست؟ جمله واضح بود.

تعبیر قرآن از فطرت به عالم ذر

امّا این‌که می‌فرماید این‌ها را بر نفس خودشان شاهد گردانید، همه‌ی انسان‌ها به نفس خودشان توجّه کردند بعد سؤال کرد «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ» همه گفتند: بله «قالُوا بَلى» شما رب ما هستید «شَهِدْنا» خود را نگاه کردیم ربوبیّت تو را شاهد شدیم. «بَلی» به خود نگاه کردیم و به وحدت ربوبیّت خدا رسیدیم. این فطرت همین چیزی است که ما از آن به عالم ذر تعبیر می‌کنیم که در همین آیه‌ی شریفه هم بحث ذریّه آمده است و عالم ذر متأخذ از همان است. این حقیقتی که خداوند همه‌ی آدم‌ها را جمع کرده و از تک تک آن‌ها سؤال کرده و همه‌ی آن‌ها پاسخ دادند این حقیقت است که در واقع وقتی به خودش توجّه می‌کند به ربوبیّت پروردگار عالم پی می‌برد و می‌رسد، لازم نیست به عنصری بیرون از خودش توجّه کند تا این ربوبیّت کشف شود این فطرت و این حقیقت است.

بازداشتن انسان از رفتن به سراغ گناه با فطرت ذاتیش

بعضی از بزرگان مثل علّامه‌ی طباطبایی که إن‌شاء‌الله بحث آن را مفصّل‌تر خواهیم داشت، حرف ایشان این است که بحث عالم ذر صرفاً برای یک گذشته‌ای که ما الآن به یاد نمی‌آوریم نیست، این برای همین الآن ما است. عالم ذر هر لحظه به لحظه‌ی حیات ما است. وقتی انسان سراغ گناه می‌رود «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»[۱۸]‏ می‌خواهد که پای او بلغزد یک باره یک صدایی از درون جان انسان صدا می‌زند «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ»[۱۹] خدای تو کیست؟ من خدای تو نیستم؟ یک باره آدم پس می‌زند و سراغ گناه نمی‌رود. این یعنی «قالُوا بَلى» تو خدای من هستی نه آن وسوسه‌انگیزی که من را به سمت گناه و آلودگی می‌برد.

شناخت خدا با فسخ عزائم

امیر المؤمنین فرمود: «عَرَفْتُ اللَّهَ بِفَسْخِ الْعَزَائِمِ … وَ نَقْضِ الْهِمَمِ»[۲۰] گاهی مواقع یک تصمیمی می‌گیرید و می‌رود تا به اوج آن تصمیم برسد، حالا می‌خواهد اجرا کند امیر المؤمنین می‌فرماید: یک دفعه این تصمیم عوض می‌شود، من که آن حالت شور و هیجان را داشتم، می‌خواستم با این تصمیم عالم خود را تغییر کنم در یک لحظه تصمیم خود را عوض می‌کنم. یک خبر می‌آید یا یک حالت روانی جدیدی در انسان پیش می‌آید، آن هیجان می‌خوابد و تصمیم انسان عوض می‌شود. بعد خودش نگاه می‌کند می‌گوید من همان آدم پنج دقیقه قبل هستم. آن همه جوش و خروش چه شد که حالا برعکس آن را دارم؟ «عَرَفْتُ اللَّهَ بِفَسْخِ الْعَزَائِمِ» خدا را با فسخ عزائم من شناختم. البتّه این تعبیر انفسی است، تعبیر آفاقی این است. بالاخره انسان یک تصمیم‌های می‌گیرد بیرون از انسان یک سری عواملی و موانعی پیدا می‌شود که نمی‌گذارد کار انسان انجام شود. هر چقدر انسان حتّی تصمیم خود را حفظ کند کار نمی‌تواند انجام شود، ولی قابل حمل به این معنا نیست. به هر حال این مسئله‌ی آن نفسی می‌شود که و آن جانی که و آن روح و حقیقتی که در ما است غیر از بُعد مادی است و ما با تأمّل بر روی آن و توجّه به آن به خدا می‌رسیم. «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى‏ شَهِدْنا‏»[۲۱] در حالی که «أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ». إن‌شاء‌الله این بحث را به شکل تفصیلی‌تر در جلسه‌ی بعد خواهیم داشت.


[۱]– سوره‌ی فصّلت، آیه ۵۳٫

[۲]– سوره‌ی مؤمنون، آیه ۱۴٫

[۳]– الکافی، ج ‏۱، ص ۱۰٫

[۴]– سوره‌ی شمس، آیات ۷ و ۸٫

[۵]– سوره‌ی مؤمنون، آیه ۱۴٫

[۶]– سوره‌ی شمس، آیه ۷٫

[۷]– سوره‌ی نحل، آیه ۷۸٫

[۸]– سوره‌ی شمس، آیه ۸٫

[۹]– سوره‌ی نحل، آیه ۷۸٫

[۱۰]– سوره‌ی عنکبوت، آیه ۶۵٫

[۱۱]– سوره‌ی مؤمنون، آیه ۱۴٫

[۱۲]– سوره‌ی روم، آیه ۳۰٫

[۱۳]– سوره‌ی روم، آیه ۳۰٫

[۱۴]– همان، آیه ۳۱٫

[۱۵]– سوره‌ی غاشیه، آیه ۲۱٫

[۱۶]– سوره‌ی عبس، آیه ۱۱٫

[۱۷]– سوره‌ی اعراف، آیه ۱۷۲٫

[۱۸]– سوره‌ی شمس، آیه‌ی ۸٫

[۱۹]– سوره‌ی اعراف، آیه ۱۷۲٫

[۲۰]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۵۱۱٫

[۲۱]– سوره‌ی اعراف، آیه ۱۷۲٫