کلاس تفسیر قرآن استاد میری روز یکشنبه (به جای جلسه دوشنبه هفته گذشته) از ساعت ۱۶ الی ۱۷ در مدرس ۲ حوزه علمیه امام خمینی (ره) با موضوع «توحید در قرآن» برگزار شد که مشروح این جلسه در اختیار شما قرار دارد.
- راههای رسیدن به خدا
- راه انفسی
- انواع نفس
- نفس مسوّله و تواناییهای آن
- نفس امّاره
- نفس لوّامه
- مقابلهی نفسهای انسان با یکدیگر
- مرتبهبندی نفسها
- لطافت طبع اولیاء خدا
- ابعاد مختلف نفس واحد انسان
- فرق عقل و نفس
- نفس عملی و نفس نظری
- حقیقت نفس لوّامه
- بهشت و جهنّم در وجود خود انسان است
- سیر انفسی
- خداشناسی امیر المؤمنین (علیه السّلام)
- دستاوردهای معرفت نفس
- عنایات غیبی خدا ثمرهی تقوا
- حیات طیّبه از ثمرات معرفت نفس و تقوا
«أَعُوذُ بِاللَّهِ السَّمِیعِ الْعَلِیمِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ الصّلَاهُ وَ السَّلامُ عَلَی حَبیبِهِ وَ نَجیبِهِ مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ الطَّیِبینَّ الطَّاهِرینَ سِیَّمَا بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ الذَّابِّینَ عَنْهُ».
راههای رسیدن به خدا
راه انفسی
در مورد راههای انفسی به سوی خدای تبارک و تعالی و توحید او نکاتی را در جلسات قبل برای دوستان بیان کردیم. راه انفسی یعنی راهی که قرار است از طریق نفس به پروردگار عالم راه پیدا شود.
انواع نفس
برای اینکه ما یک مقدار بیشتر با نفس آشنا بشویم و ببینیم آن راه نفسی که قرار است از طریق آن به خدا راه پیدا کنیم چه نفسی است و چه ویژگیهایی دارد لازم است که مرور بسیار سریعی به انواع نفسهایی که در قرآن کریم مورد توجّه قرار گرفته داشته باشیم.
نفس مسوّله و تواناییهای آن
از جمله نفسهایی که در قرآن مورد توجّه قرار گرفته نفسی است که اصطلاحاً به آن نفس نفس مسوّله میگویند. نفس مصوّله در واقع از برخی از آیات قرآن کریم استفاده کرده است؛ تعبیر از تسویل. مثلاً در قرآن کریم وقتی که برادران یوسف از صحرا برگشتند و به پدر گفتند یوسف را گرگ خورد. پاسخ ایشان این بود: «بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمیلٌ»[۱] ایشان گفتند: اینطور نیست. اینکه شما میگویید صحیح نیست، نفس شما، شما را تسویل کرده، فریب داده. نفس مسوّله، نفس فریبنده است. از آن جهت که تصویرسازی که برای انسان میکند یک تصویرسازی غیر واقعی است. دنیای انسان را طور دیگری شکل میدهد و صورتبندی میکند، واقعیات را آنچنانکه هست نمیبیند. مثل یک انسان که مشکل دید دارد و در تشخیص رنگها اشتباه میکند یا اندازههای اشیاء را نمیتواند به تناسب در ذهن خود تصویر کند یا اندازههای غیر واقعی و خیالی را در ذهن خود تصویر میکند. نفس مسوّله نفسی است که دادههایی را برای ما فراهم میکند که خلاف واقع هستند و نسبت به چیزهای زشت زیباییهای غیر واقعی و خیالی را برای ما فراهم میکند، کار این نفس تقریباً مثل کارهای ساحران است. ساحرانی که مقابل موسی ایستادند طوری عمل میکردند که افرادی که از دور میدیدند گمان میکردند ریسمانهایی که آنها انداختهاند ریسمان نیستند مار هستند. غیر واقع را واقع نشان میدهد، یک چیز زشت و پلید را زینت میکند و به ما نشان میدهد و ما نسبت به آن علاقهمند میشویم.
نفس موسوّله این حیثیت از روح انسانی است که میتواند چنین کاری را انجام دهد گرچه آمر نیست، دستوردهنده نیست ولی زمینههای دادههای نادرست معرفتی را فراهم میکند تا بُعد آمریت نفس دوم شکل بگیرد. این نفس اوّل فقط تزیین میکند. کاری که رسانههای روزگار ما انجام میدهند که میآیند یک پدیدهی بسیار پلیدی مثل اسرائیل، مثل بعضی از افراد و شخصیتهایی که اگر انسان به واقعیت آنها پی ببرد جز نفرت و پلیدی و ننگ چیزی در آنها نمیبیند امّا یک تصویر غیر واقعی ارائه میدهند و طبیعتاً مخاطب براساس آن تصویر غیر واقعی در مورد آنها حکمی غیر از آنچه که آنها هستند صادر میکنند. تواناییهای نفس مسوّله رسانهای بینظیری در ارائهی امر غیر واقع به جای واقعیت را دارد.
بعد از این تصویرسازی نوبت به نفس امّاره میرسد. ما در مورد نفس مسوّله آیات دیگری هم داریم. وقتی که موسی (علی نبیّنا و آله و علیه السّلام) از آن میعادگاه خود با پروردگار بر میگردد و میبیند امّتی که آنقدر تلاش کرد تا آنها به سوی خدا بیایند حالا گوسالهپرست شدهاند، چقدر برای این رهبر دردآورد است که این وضعیت را درک کند. بیتاب میشود و گریبان برادر را میگیرد. سپس سراغ سامری میرود و میگوید تو چرا این کار را انجام دادی؟ سامری را مورد عتاب و خطاب قرار میدهد. سامری در نهایت میگوید: «وَ کَذلِکَ سَوَّلَتْ لی نَفْسی»[۲] این پدیده برای من تسویل شده بود، برای من به نوعی صورتبندی زیبا و ارزندهای را داشت. من از این تصویر احساس کردم که به یک موقعیت واقعی و مطلوب میرسم، آمدم و با تواناییهای هنری این گوساله را طوری برای مردم شکل دادم که آنها گوسالهپرست بشوند تا آنها گوسالهپرست بشوند و به من احترام بگذارند و من قهرمان آنها بشوم. این قهرمان شدن، این جلوه کردن و مسائلی از این دست برای من بسیار زیبا آمد.
چه کسی چنین جلوهگری را در ذهن سامری ایجاد کرد؟ این نفس. این نفس بُعد پلید انسان است، بُعد مخرّب و ویرانگر انسان در مرحلهی دادهها و آگاهیهای کاذب است.
نفس امّاره
بعد از این نوبت به نفس امّاره میرسد. نفسی که فرماندهی دارد، نفسی که انسان را تحریک میکنند و به جلو میراند، دیگر بحث آگاهیها نیست. نفس مسوّله آگاهیهای کاذب را به فرد داد و این آگاهیهای کاذب یعنی این سرابها بعدی از نفس را بر میانگیزد که میگوید: بسیار خوب، معطّل چه چیزی هستی؟ وقتی که به سوی آن مدینهی فاضله میرود و میگوید قرار است شما چنین مدینهی فاضلهای داشته باشید به سوی آن مدینهی فاضله حرکت کنید. نفس امّاره کار ناتمام نفس مسوّله را به اتمام میرساند و مدام تحریک میکند. نفس مسوّله با تصویرسازی وسوسه را آفرید، مقدّمات را فراهم کرد حال باید این نان در اختیار نفس امّاره قرار بگیرد تا بتواند آن نتیجهی نهایی را به دست بیاورد. «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَهٌ بِالسُّوءِ»[۳] نفس نبی خدا است «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَهٌ بِالسُّوءِإِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی» یک بعد این نفس این است که امّاره است. اگر در تحت تدبیر عقل و وحی قرار نگیرد امّاره بالسوء است، تحریک میکند
- تحریک فرق میکند؟
- امری که اینجا در نظر گرفته شده است بسته به توانایی یا ناتوانی نفس انسان درجات دارد. در اینجا امر به معنای عامتر از آن امر الزامی است. در درجاتی امر الزامی میشود. میگوید: تو گرسنه هستی؟ حتماً باید تصرّف کنی حتّی اگر مال تو هم نیست. نمیتوان گرسنگی را تحمّل کرد، اگر غذای شخص دیگری است هم باشد، آن غذا به آن خوبی است و تو گرسنه باشی، آن غذا هم آنجا باشد و تو کاری انجام ندهی؟ بلند شو. به محض اینکه نفس این جمله را میگوید، نفسی که ضعیف باشد زود حرکت میکند. انسان ضعیف زود حرکت میکند، این امر است، الزام است، میگوید به تو میگویم که بروی و فرد میرود.
گاهی اوقات انسان به این مرحله از ضعف و فتور نرسیده است؛ مقاومت میکند، آن وقت به اندازهای که انسان به او میدان میدهد و او را تحریک میکند ولی تحریک او به حدّ الزام نیست چون انسان با او دعوا میکند، در واقع آن بُعد الهی انسان مقابل او میایستد که تو چه مقامی داری که میخواهی من را تحریک کنی، تو چه جایگاهی داری که به من امر بدهی؟ مگر من خدا ندارم که به من امر کند که تو میخواهی به من امر کنی؟ این درگیری که بین این دو به وجود میآید تا ببینیم برنده کدام یک هستند. ولی بالاخره کار میبرد، الزام آن جزء الزامات خاص است ولی وقتی انسان عمل کند و مطیع شود بار دوم رنگ این تحریک رنگ بیشتر و برجستهتری است. همینطور که انسان در مسیر گناه بوده آن الزام درجهی بیشتری پیدا میکند که گاهی وقتها انسان مانند عبد ذلیل در مقابل خواستههای خود میشود و هیچگونه مقاومتی ندارد. کسی که واقعاً دشمنی کند وقتی که خشم بیاید هیچ چیزی جلودار او نیست. ستمگرانی مثل صدّام و انسانهایی مثل او یا قذّافی چنین شخصیتهایی داشتند که هر دو به عاقبتهای بدی دچار شدند خشم در وجود آنها محور قرار میگرفت و وقتی خشم سراغ آنها میآمد آمر علی الاطلاق بود و هیچ چیزی جلودار آنها نبود.
این هم یک نفس است امّا این دو نفس آنطور نیستند که اگر انسان به آن معرفت پیدا کند معرفه إلی الله حاصل بشود که ما میگوییم حرکت انفسی اتّفاق بیفتد، انسان با معرفت نفس به خدا و توحید برسد. معرفت به چنین چیزهایی که به نوعی ابزارهایی برای انحطاط انسان هستند آن معرفت نفس مورد نظر ما حاصل نمیشود. البتّه وقتی که نفس بخواهد به شکل کامل شناخته شود و مورد توجّه قرار بگیرد حتماً این ابعاد هم مورد توجّه قرار میگیرند امّا از این نورانیت محض و صفای باطنی که باید اتّفاق بیفتد از شناخت نفس مسوّله یا نفس امّاره حاصل نمیشود.
- پس این چه تأثیری در بحث ما دارد؟
- حالا به نفسهای بعدی خواهیم رسید.
نفس لوّامه
نفس سوم که برای ما وجود دارد نفسی است که به یک بعد الهی و ملکوتی نفس انسان مرتبط میشود و آن نفس لوّامه است، نفس ملامتگر. همانطور که خدای تبارک و تعالی نفس مسوّله را در جان ما گذاشته بود و آن صورتگری را انجام میداد نفس دیگری هم در عرض همان نفس در فطرت ما قرار داده است که همان فطرت ما است. فطرت ما که خود خدای تبارک و تعالی فرمود: «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»[۴] آن نفس دارای آگاهیهای واقعی که وقتی انسان میخواهد به طرف گناه برود نفس مسوّله تصویرسازی میکند میگوید این تصویرسازی غلط است. کذب، کذب است، کثیف است، زشت است، نفس مسوّله هم هر چقدر میخواهد اصرار کند امّا آن روح الهی مقابل این میایستد. آن صورتگر واقعی است، آن حقیقتنما است، آن واقعنما است. آن نفس فطری واقعنما برای ما مواد فراهم میکند تا نفس لوّامهی ما آن وجدان پاک انسانی اگر بخواهیم به طرف گناه برویم و از نفس مسوّله یا امّاره تبعیت کنیم ما را مورد ملامت قرار بدهد «وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَه»[۵] بالاتر از قسم نسبت به نفس لوّامه خدای تبارک و تعالی از آن یاد میکند «وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَه» آنقدر نفس لوّامه مهم است که قسم هم نمیخوریم، از قسم بالاتر. یا «وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَه» تأکید بر قسم باشد یعنی قسمی سخت بر نفس لوّامه، اهمّیّت آن بسیار بالا است.
این نفس لوّامه انسان را در هنگام گناه ملامت میکند؛ چه کار میکنی؟ داری حقیقت را زیر پا میگذاری؟ داری در مقابل آن ربّی که با تو این همه محبّت کرده اینطور ناجوانمری میکنی؟ شروع میکند با ما نزاع کردن که گاهی اوقات افرادی که اهل گناه و آلودگی باشند و بعداً پشیمان بشوند این وجدان به شدّت آنها را آزار میدهد و ممکن است کار آنها به جنون و کارهای دیگر برسد. به خاطر اینکه این نفس هنوز کار میکند و اثرگذار است. این هم یک نفس است که همانطور که نفس امّاره متأثّر از نفس مسوّله بود این نفس لوّامه هم متأثّر از آن فطرت الهی است. فطرت الهی واقعیت را بر ملا میکند و نقاب از چهرهی پلید نفس مسوّله بر میدارد و واقعیت شیء را نشان میدهد و آن وقت این نفس لوّامه به عنوان وجدان انسانی انسان را به پای میز محاکمه میکشاند. این نفس بسیار برجسته است.
پس از آن وقتی که انسان در طریق قرار میگیرد و راه را طی میکند و تبعیت از نفس لوّامه. از این مذبذب بودنی گاهی وقتها میخواهد سراغ گناه برود و نفس لوّامه او را مورد مؤاخذه قرار میدهد تقریباً رهایی یافته، یعنی قدم بعدی را برداشته است. با ذکر خدا، با پاکیزگی و طهارت به طمأنینهی روحی رسیده است، به محض اینکه یک گناه اتّفاق میافتد کشتی وجود او در دریای هوسها متلاطم نمیشود. وقتی چنین اتّفاقی رخ میدهد نفس اصطلاحاً بر طبق ادبیات قرآنی به مقام اطمینان میرسد «لِیَطْمَئِنَّ قَلْبی»[۶] که جناب ابراهیم (علیه السّلام) به خدای تبارک و تعالی عرض میکند در آن بحثی که احیای موتا چگونه اتّفاق میافتد، یا در آن آیهی شریفه که میفرماید: «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»[۷] طمأنینهی قلبی که با یاد خدا و اتّصال به خدا حاصل میشود یا «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ * ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّه»[۸] ای نفسی که بر اثر پاکیزگی و پاکدامنی و تقوا به طمأنینه و آرامش رسیدهای «ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَهً» به موقعیتی از طمأنینه رسیدی که هم تو از خدا رضایت داری و هم خدا از تو راضی است. قرار گرفتن این دو در کنار هم عنایتی است که چقدر رضایتمندی انسان از خدا چقدر اهمّیّت دارد و مقام کمال است، باید انسان تلاش کند که راضی به قدر و قضای خدا و راضی به اولیای خدا باشد که ولی او هستم و…
مقابلهی نفسهای انسان با یکدیگر
- در مقابل نفس مسوّله نفس لوّامه بود. در مقابل نفس امّاره کدام نفس قرار دارد؟
- خیر، در مقابل نفس مسوّله همان فطرت الهی انسان است که تصویرگری واقعی دارد، حقیقت را آنطور که هست نشان میدهد، کذب را بد میداند، صدق را درست میداند، امّا نفس مسوّله صدق را بد میداند و گاهی اوقات کذب را آنقدر زیبا نشان میدهد که آدم میخواهد از آن کذب استفاده کند. پس مسوّله با فطرت و امّاره در مقابل لوّامه قرار میگیرد.
- بعد از اینکه از نفس مسوّله پایینتر برود به نفس امّاره میرسد. نفس مسوّله در واقع آتش تهیهی نفس امّاره است، مقدّمهی نفس امّاره است. تا وقتی که آن مقدّمات را تهیه نکنید نفس امّاره نمیتواند حکم بدهد.
مرتبهبندی نفسها
- اگر از مرحلهی پستی بیرون بیاید اوّل به نفس لوّامه میرسد و بعد به نفس مطمئنّه. سؤال من اینجا است که اگر از نفس لوّامه بگذرد دیگر نفس انسان لوّامیت ندارد به اطمینان رسیده است؟ دیگر در حالت اطمینان لوّامیت ندارد؟
- شاید برای مطلبی که من عرض میکنم تعبیر قرآنی نداشته باشیم ولی از نظر تجربهی روحی و معنوی و سلوکی نکتهای که میگویم وجود دارد. در روایات هم داریم که «حَسَنَاتُ الْأَبْرَارِ سَیِّئَاتُ الْمُقَرَّبِینَ»[۹] نفس لوّامه به آن معنی که چرا این حرام را مرتکب شدی؟ چرا آن واجب را مرتکب نشدی؟ چرا این کار درست را انجام ندادی و آن کار بد را انجام دادی مربوط به مراحل پایینتر است. وقتی کسی به طمأنینه میرسد به خصوص اگر در درجات حضرت ابراهیم و اولیاء باشد آنها که گناه معمولی انجام نمیدهند، اگر از اولیاء انسانهای غیر معصوم هم باشد آنها هم گناه نمیکنند امّا گاهی اوقات است که همین افرادی که ممکن است دارای مقام عصمت هم نباشند امّا گناه نمیکنند، روح آنها پاکیزهتر و والاتر از آن است که دست به گناه آشکار بزند. امّا یک کارهای ولو به شکل مکروه انجام میدهد و این کارهای خوب نه در حدّ واجب را انجام نمیدهد که اگر انسانهای عادی اینطور باشند کسی از آنها ایراد نمیگیرد امّا او که به چنین موقعیت بالایی رسیده نفسش به او میگوید تو چرا این کار ناروا را انجام دادی؟ درست است که خدا بر تو حرام نکرده است ولی بالاخره خدا نسبت به این کار کراهت دارد و نمیخواهد این فعل از تو صادر شود، میخواهد روح تو پاکتر بماند امّا تو کار مکروهی انجام دادی. این نفس لوّامه در درجاتی برای افرادی اینطور است و به سراغ شخص میآید و او را مؤاخذه میکند که چرا این کار را انجام دادی؟ مگر مولای تو نگفت من این کار را نمیپسندم، چرا این کار را انجام دادی؟ اینکه دیگر بحث حرام نیست امّا این کاری انجام داده است که درجاتی از ناپسندی را دارد؟ اگر انسانهای عادی این کار را انجام دهند کسی به آنها ایرادی نمیگیرد امّا نه اینکه او به این موقعیت رسیده است طبعاً جایی ایراد دارد.
- یعنی فردی که نفس مطمئنّه ندارد امّا نفس لوّامهاش قطعاً کار میکند ولی در سطح دیگر.
- بله، میتوانیم اینطور تصویر کنیم و براساس همین روایات مانند حسنات الابرار سیّئات المقرّبین وقتی به خودآگاهی میرسد.
لطافت طبع اولیاء خدا
از آقایی نقل میکنند که این بندهی خدا اهل امور معرفتی بود. ۴۰ روز اعمال مورد نظر خود را انجام داده بود و زحماتی را تحمّل کرده بود و این نفس پاک شده بود. از جایی که محلّ این برنامههای او بود –که شرعی هم بود- حرکت کرده بود و به منزل آمده بود و دل او مثل آینه شفّاف شده بود دید یک مورچه روی لباس او است. فهمید مورچهای که روی لباس او است از همان مورچههایی است که در آن منطقهی دوری که اقامت داشته و مثلاً پنج یا ده کیلومتر با آنجا فاصله دارد. از طرف دیگر دوستان او در خانهی او جمع شدهاند و میخواهند از این بزرگوار بهره بگیرند. به محض اینکه این شخص مورچه را دید از خود بیخود شد. مورچه متعلّق به آنجا بوده و حالا به اینجا آمده و این شخص هم آدم اهل معنایی بود. به حسب چشم عادی شاید بودن مورچه در اینجا و آنجا تفاوتی نداشته باشد امّا میگویند این شخص با دیدن آن مورچه بیتاب شد و حال او منقلب شد و گفت: من باید مورچه را به جای اصلی خود ببرم و بیایم.
وقتی روح لطافت پیدا میکند و صاف و صیقلی میشود حتّی یک چنین چیزهای جزئی را هم بر نمیتابد و این نفس میگوید: معلوم نیست خدا به این راضی باشد و این حرکت تو منجر به این شود که یک مور از آنجا به اینجا منتقل شده باشد.
ائمّهی معصومین (علیهم الصّلاه و السّلام) چنین لطافتهایی داشتند. البتّه این افراد لذّت میبرند که کفش اولیاء خدا را جفت کنند و در واقع بند کفش آنها هم نمیشوند امّا ببینید آنها چقدر لطافت و پاکیزگی روح داشتند و چقدر کار خیری که ما انجام دهیم آنها را خوشحال میکند و اگر العیاذ بالله کار بدی انجام دهیم چقدر سبب خاطر رنجش آنها را فراهم میکنیم.
- کسی که اینقدر برای او مهم است که یک مورچه را به جای اوّل خود برگرداند چطور راضی میشود وقت کسانی که منتظر او هستند به همین راحتی تلف شود؟
- یک نفر به این سؤال جواب دهد.
- آنها آمده بودند تا درسی از آن شخص بگیرند همین میتواند برای آنها درس باشد.
- بله، زندگی یعنی همین که انسان بفهمد که کمترین ذرّه در این عالم حساب دارد. همین درس است، اگر انسان ۳۰ سال وقت بگذارد تا این درس را متوجّه شود وقت را تلف نکرده است، کارهای دیگر اتلاف وقت است.
- «عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ».[۱۰]
ابعاد مختلف نفس واحد انسان
- آقای مصباح (حفظه الله) در کتاب اخلاق در قرآن یک بحث هرم سه بعدی را مطرح میکند که میگویند نفس یکی است، وجه جمع آن با این… چون ایشان میگویند این آگاهیها میآید… –این مطلب را هم میآورند که اگر اشتباه نکنم- فرزندان حضرت یوسف (علیه السّلام) بقای خود را در این دیدند نه اینکه یک نفس دیگر به این حالت باشد؛ یعنی نفسها مشترک لفظی میشوند.
- بله، همینطور است. ما بحثی را داریم که «النَّفسُ فِی وَحدَتِهَا کُلُّ القُوى»[۱۱] این درست است، قابل اثبات هم هست، به لحاظ تجربی هم همینطور است که ما که یک نفس بیشتر نداریم منتها این نفس مراتب و قوا و ابعادی دارد. گاهی وقتها برای اینکه ما بتوانیم در تعلیم و تعلّم این ابعاد را راحتتر مورد بررسی قرار دهیم آنها را از هم جدا میکنیم امّا در واقع این نیست که ما در خودمان ده یا پانزده نفس داریم که هر کدام از آنها با دیگری متعارض هستند؛ خیر، ما تنها یک نفس واحد داریم و چون این نفس معجونی از دنیایی بودن و معنوی بودن است ابعاد و انرژیها و آگاهیهای مختلفی دارد روی تک تک این ابعاد اسم میگذاریم: نفس مسوّله، نفس لوّامه. ولی حقیقت اینها یک چیز است که در عملکردها و رفتارها و وظایفشان قوّههای مختلفی که همه برای یک نفس هستند متفاوت عمل میکنند امّا ما تنها یک چیز به عنوان نفس نداریم. إنشاءالله اگر در بحثهای علمی جلو برویم این نکته به شکل تحصیلی مورد بحث قرار میگیرد.
فرق عقل و نفس
- عقل چیزی جداگانه با نفس است که به طور جداگانه مورد خطاب گرفته است. این عقل چیز دیگری است یا همین است؟
نفس عملی و نفس نظری
- خیر، در تحلیل نهایی آن عقلی که از برای انسان است آن هم بخشی از نفس انسان است. نفس شامل دو بخش است: بخش نظری، بخش عملی. بخش نظریات به نظریات حسّی، خیالی و عقلی بر میگردد و جنبههای عملی آن یک مقدار به احساسها و یک مقدار به حب و بغض و بعضی از اوصاف نفسانی بر میگردد و بعضی از قسمتهای آن به عقل عملی به معنای بالاتر آن بر میگردد ولی مجموعهی بحثها، در واقع قوّهی عملی و قوّهی نظری، هردو تحت پوشش نفس هستند و نفس است که آنها را دارد.
– فرمودید: «النَّفسُ فِی وَحدَتِهَا کُلُّ القُوى».
– چه قوایی در نفس ما است؟ مثل قوای مسوّله، قوّهی لوّامه و قوّهی غضبیه، قوّهی شهویّه، قوّهی واهمه، قوّهی خیالیه، قوّهی حسّیه، تمام این قوایی که در انسان وجود دارد چه قوای ادراکی، چه قوای عملی اینها همه با نفس انسان متّحد هستند. این چند دقیقه که صحبت کردیم لزوماً بحث قرآن نبود ولی تبیین حِکمی موضوع بود.
حالا در معرفت نفس که ما بحث میکنیم کدام یک از این ابعاد نفس مورد توجّه باشد؟ آن چیزی که ما شک نداریم که اگر به آن معرفت پیدا کنیم آن توحید برای ما حاصل میشود همین نفس مطمئنّه است که توجّه به این نفس مطمئنّه و بودن با این نفس مطمئنّه این است که ما را به توحید خدا میرساند. این بحث را توضیح خواهیم داد.
حقیقت نفس لوّامه
- چرا. غیر ممکن نیست، کما اینکه آگاهی به همین نفس لوّامه ما را به درجاتی به آن توحید میرساند، حقیقت نفس لوّامه چیست؟ و حتّی شناسایی نفس فطری انسان، همان که «فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ»[۱۲] انسان در آن متمرکز شود و در آن غور کند و با او باشد و آن نفس، آن حقیقت مخلوق برتر الهی را ببیند حتماً آن اندازه به معرفت الهی راه پیدا میکند، حتماً همینطور است. منتها درجهی عالی این معرفت نفس برای وقتی است که انسان به مقام طمأنینه برسد. نفسی که هنوز به مقام طمأنینه نرسیده در بعضی موارد هنوز متزلزل است، از اینجا توحید به دست نمیآید البتّه اگر آن نفس فطری از آن جهت که فطری است اگر خوب مورد تأمّل و توجّه قرار بگیرد و بعضی افراد توانسته باشند آن را ببیند البتّه در جای خود به توحید راه پیدا میکند ولی اینطور است که هر چقدر نفس در مقام پاکی و طهارت به مقام بالاتری برسد انسان از این نفس به پروردگار عالم راه میبرد، چرا؟ به دلیل اینکه وقتی این نفس اهل تقوا و پاکیزگی و طهارت میشود مطابق همین گفتههای نفس لوّامه و مطابق با دستورات شرع عمل میکند و این عمل با انسان متّحد میشود، یکی میشود و این انسان از نورانیتی که به حسب عمل خود به دست آورده به درجات بالاتر میرسد. این حرکت، این صیرورت إلی الله که «أَلا إِلَى اللَّهِ تَصیرُ الْأُمُورُ»[۱۳] صیرورت امور به سوی او است یعنی با عمل، با ایمان و تعامل با ایمان و عمل صالح انسان از این مرحلهی نفس لوّامه که عبور کند تولّد تازهای برای نفس رخ میدهد.
بهشت و جهنّم در وجود خود انسان است
مرحلهی بالاتر، مرحلهی شکفتگی و باز شدن گل وجود و تجلّی بهشت وجود انسان است. در آیهی شریفه «فَأَمَّا إِنْ کانَ مِنَ الْمُقَرَّبینَ * فَرَوْحٌ وَ رَیْحانٌ وَ جَنَّهُ نَعیمٍ»[۱۴] اگر انسانی از مقرّبین باشد خود این انسان ریحان است، خود این انسان بهشت است، بهشت در درون خود این انسان است، او عمل خوبی داشته، مقرّب است. وقتی به یک موقعیت برسد از نورانیت و بهشت برخوردار میشود. ما در بعضی از آیات الهی این را میبینیم که وقتی انسان عملی را انجام میدهد در قیامت خود آن عمل را مییابد. اگر انسان عمل زشتی را انجام دهد خود آن عمل را میدهد و اگر عمل خوبی انجام دهد خود آن عمل را مییابد. این عمل با نفس انسان است، خود آن عمل با نفس انسان است «یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ»[۱۵] روزی که انسان هر آنچه که به آن عمل کرده، از خوب و بد را محضر، احضار شده، با نفس خود همراه میبیند. کتاب انسان کتابی نیست که در قیامت کاغذی باشد بلکه کتابی است که حاوی عمل انسان است و در درون نفس خود انسان است «فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتی وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَهُ أُعِدَّتْ لِلْکافِرینَ»[۱۶] از آن آتشی بپرهیزید «فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتی وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَهُ» که آتشگیرهی آن آتش خود انسانها هستند، نفس انسان است، خود عمل آتش آتشگیره است.
سیر انفسی
اینها نشان میدهد که در این مسیر حرکت کردن به سوی الله اگر انسان اهل مسیر درست باشد و صراط مستقیم را طی کند در این مسیر درست بهشت را در جان خود با عمل صالح ایجاد کرده است. این عمل با او متّحد است، عمل یا نور است یا ظلمت، یا بهشت است یا جهنّم. نوعی از بهشت همین عملی است که در درون انسان است و جان بهشتی شده، جان رشد یافته نور دارد و نور آن تجلّی خدا است. منظور از تجلّی خدا یعنی عنایت ویژهی خدا به او است. وقتی که از خدا حکایت میکند توجّه به این روح و توجّه به این مسیر انسان را به خدا میرساند، سیر انفسی این است که انسان در درون خود به خدا میرسد.
خداشناسی امیر المؤمنین (علیه السّلام)
امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرمود: من خدایی را که ندیدم عبادت نکردم «مَا کُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ»[۱۷]. «مَا کُنْتُ أَعْبُدُ» یعنی اصلاً رویهی علیّ بن ابیطالب این نیست نه اینکه الآن اینطور شده باشد، دو روز باشد که علی به این موقعیت رسیده باشد «مَا کُنْتُ أَعْبُدُ» او در گذشته هم همینطور بوده است. من عبادت نمیکردم و سیرهی عبادی من این نبود که ربّی را که ندیدم عبادت کنم. این دیدن رب چیست؟ این دیدن رب مبتنی بر همین بصیرت قلبی است، مبتنی بر پاکی جان و ایمان و عمل صالحی است که با نیّت خالص علیّ بن ابیطالب عجین شده و وقتی خودش نگاه میکند نور خدا را میبیند. «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»[۱۸] به خودش توجّه کند مثل این است که به خدا توجّه کرده باشد پس کافی است به خود توجّه کند.
- در این روایت که امیر المؤمنین (علیه السّلام) میفرمایند در ادامه توضیح میفرمایند که خداوند با چشم سر دیده نمیشود بلکه با پاکی دل دیده میشود.
– «لَمْ تَرَهُ الْعُیُونُ بِمُشَاهَدَهِ الْأَبْصَارِ»[۱۹] با چشم سر که دیده نمیشود «وَ لَکِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِیمَانِ» آن حقایق ایمانی که مثل درّ درخشان در جان انسان متلألئ میشود در این آینهی حقایق ایمان که نگاه میکنید که در آن طمأنینه است ایمان است، همان طمأنینه، همان آرامش، رسیدن به ساحل نجات، این حقایق ایمانی آن حقیقت را جلوهگر میکند و نشان میدهد.
دستاوردهای معرفت نفس
حالا دستاوردهای این رؤیت نفسانی و این آیات نفسانی چیست؟ تقوا، پاکدامنی، اینکه نگذارید نفس به انحطاط کشیده شود و نفس مسوّله این جان انسان را تسخیر کند، ره توشه این است. امّا دستاوردهایی که از این معرفت نفس به دست میآید هم چند چیز است: یکی آن بصیرت است. این حرکت نفسانی که اتّفاق میافتد و انسان برای خودسازی انجام میدهد، این تولّدهای دوباره که مکرّر در مکرّر برای جان انسان اتّفاق میافتد یک آگاهی برین، یک آگاهی متفاوت از آگاهیهای حصولی است –تصوّر و تصدیق و…- معرفتهای کتابی، آگاهیهایی غیر از این برای انسان اتّفاق میافتد. این بصیرت، بصیرت در عمل، بصیرت در دین، بصیرت در نوع مواجهه با سایر خلایق، با خدا، با طبیعت، با خود، این بصیرت چیزی است که مثل امر نافذی که تا عمق میرود و میتواند آن عمق را بشکافد که با شکافتن آن عمق به حقیقت الهی راه پیدا میکند، بینایی، بینش، همان چیزی که امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرمود: «رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِیمَانِ» دستاورد دیگر که با هم ملازمه هم دارند این است که حقایقی بر انسان کشف میشود، گشودگیهایی در افقهای معرفتی انسان اتّفاق میافتد که پیش از این وجود نداشت، آدمهایی که معرفت به نفس پیدا کردند، آدمهایی که به نفس خودشان توجّه کردند وقتی حرف میزنند مثل این است که درّ و جواهر از دهان آنها بیرون میآید. حرفهای حکیمانه، اثرگذار، نافذ. معلوم است که چشمههای معرفت از درون چنین شخصی جاری است و حال میخواهد از ثمرههای سرچشمهی آن حکمت بخشی را به ما بدهد.
عنایات غیبی خدا ثمرهی تقوا
دیگر اینکه قدرت فرقان پیدا کرده است. ما این گشودگی را در آیات قرآن نیز داریم «وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً * وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ»[۲۰] خدا روزیهای معنوی و معارفی به او میدهد که اصلاً فکر آن را نمیکرده است. گاهی اوقات که انسان به این مقام برسد که چیزهایی به ذهن او میرسد که در طول عمر خود دربارهی آنها مطالبی نخوانده است، اصلاً یاد گرفتنی نبوده است یا جایی حرف میزند و خدا عنایتی میفرماید و به خاطر همین معرفت و تقوایی که او به خرج داده است حرفهایی از دهان او خارج میشود که بعداً خود او هم حیرت میکند که این حرفها چه بود که من گفتم! من قبلاً در مورد آنها اصلاً فکر نکرده بودم، راجع به آن مطالعه هم نکرده بودم امّا راجع به آنها یک ساعت حرف زدم. اگر بعداً هم از آن حالت خود برگردد به یاد نمیآورد که چه چیزهایی گفته است امّا آن لحظه خودش متوجّه بود که از حقایقی صحبت میکند که راجع به آن آگاهی هم نداشته است مثل اینکه کسی از ملأ اعلی از زبان او صحبت میکند. خدا قدرت تمایز گذاشتن بین درست و نادرست را به او میدهد «إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً»[۲۱] این تقوا و این پاکدامنی و پاکیزگی که مسیر نفس طی میکند قدرت فرق گذاشتن بین حق و باطل برای او میسّر میشود.
حیات طیّبه از ثمرات معرفت نفس و تقوا
حیات طیّبه یکی دیگر از ثمرات تقوا است «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاهً طَیِّبَهً»[۲۲] مشاهدهی عالم بالا، آن چیزی که به ذهن شخص هم نمیرسد، همان چیزی که برای انبیاء و اولیاء اتّفاق میافتاد. خدا به رسول گرامی اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم) میفرماید: «ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى»[۲۳] قلب مقدّس و نازنین پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) که حقیقت الهی را دید کذب نبود، واقعیت بود بعد هم به امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرمود: یا علی، هرچه که من ببینم و بشنوم تو میبینی و میشنوی الّا اینکه تو نبی نیستی. پس تنها به پیامبر اختصاص ندارد. «وَ کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنینَ»[۲۴] ملکوت آسمانها و زمین را نشان دادن چیزی است که ثمرهی این معرفت انفسی است و همان چیزی که رؤیت حق تعالی و چشم دل است که بیان امیر المؤمنین (علیه السّلام) را در این زمینه مطرح کردیم. البتّه در این مسیر همه چیز میتواند موارد متعدّد مانع باشد مثل گناه، گناه روی قلب غشاء و مانعی میاندازد و از رؤیت ممانعت میکند «کَلاَّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ * کَلاَّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ»[۲۵] آنها به خاطر گناه از رؤیت پروردگار محجوب هستند. گناه مانند چرکی است که دو قلب صنوبری مادّی را میگیرد و رابطهی قلب را به قسمتهای دیگر قطع میکند. آن قلب معنوی انسان که مایهی رؤیت پروردگار عالم است گناه مانند این چرک مانند غشاء و لایهای دور این قلب میپیچد و انسان را از مشاهدهی رب محجوب میکند. در عرض معصوم به حضرت حق است که «أَنَّکَ لَا تَحْجُبُ عَنْ خَلْقِکَ إِلَّا أَنْ تَحْجُبَهُمُ الْأَعْمَالُ دُونَکَ»[۲۶] خدایا تو از خلق محجوب نیستی، دیگر ظاهرتر از وجود تو چه چیزی میتواند باشد؟ امّا اعمال انسان از این سو و از سوی تو هیچ حجابی نیست امّا اعمال انسانها و زشتیهای آن باعث ایجاد حجاب بین آنها و تو شده است. این گناه است که نمیگذارد معرفت نفس به آن معنای نهایی اتّفاق بیفتد و این فوایدی که ذکر شد را از بین میبرد، شک و تردید است که «أَلا إِنَّهُمْ فی مِرْیَهٍ مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ»[۲۷] کسانی که دائم مذبذب هستند، دائم در تردید هستند که این کار را انجام دهم یا انجام ندهم، در کار خوب و در کار بد تردید میکنند. این تردیدها کشنده هستند و نهایتاً انسان را از آن حقیقت محروم میکند.
بحث معرفت آفاقی هم با جمعبندی و تلخیصی که صورت گرفت در این جلسه به اتمام رسید.
[۱]– سورهی یوسف، آیه ۱۸٫
[۲]– سورهی طه، آیه ۹۶٫
[۳]– سورهی یوسف، آیه ۵۳٫
[۴]– سورهی شمس، آیه ۸٫
[۵]- سورهی قیامه، آیه ۲٫
[۶]– سورهی بقره، آیه ۲۶۰٫
[۷]– سورهی رعد، آیه ۲۸٫
[۸]– سورهی فجر، آیات ۲۷ و ۲۸٫
[۹]– بحار الأنوار، ج ۷۰، ص ۳۱۶٫
[۱۰]– سورهی مائده، آیه ۱۰۵٫
[۱۱]– التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج ۶، ص ۴۹٫
[۱۲]– سورهی مؤمنون، آیه ۱۴٫
[۱۳]– سورهی شوری، آیه ۵۳٫
[۱۴]– سورهی واقعه، آیات ۸۸ و ۸۹٫
[۱۵]– سورهی آل عمران، آیه ۱۳۰٫
[۱۶]– سورهی بقره، آیه ۲۴٫
[۱۷]– الکافی، ج ۱، ص ۹۸٫
[۱۸]- بحار الأنوار، ج ۲، ص ۳۲٫
[۱۹]– الکافی، ج ۱، ص ۹۷٫
[۲۰]– سورهی طلاق، آیات ۲ و ۳٫
[۲۱]– سورهی انفال، آیه ۲۹٫
[۲۲]– سورهی نحل، آیه ۹۷٫
[۲۳]– سورهی نجم، آیه ۱۱٫
[۲۴]– سورهی انعام، آیه ۷۵٫
[۲۵]– سورهی مطفّفین، آیات ۱۴ و ۱۵٫
[۲۶]– بحار الأنوار، ج ۸۲، ص ۲۵۶٫
[۲۷]– سورهی فصّلت، آیه ۵۴٫
پاسخ دهید