شب یازدهم ماه مبارک رمضان مصادف با ۱۵ خرداد ۹۶ حجت الاسلام کاشانی در جلسه هیئت به ادامه سخنرانی پیرامون مسئله «تکلیف گرایی یا مصلحت سنجی؟ سیره ی امیرالمؤمنین علیه السلام چه می گوید؟» پرداختند که مشروح جلسه تقدیم می شود.
- تکلیف؛ دائر مدار مصلحت
- عزل و نصبهای مصلحتی در حکومت علی (علیه السّلام)
- اسناد تاریخی موجود در مورد عزل و نصبهای صورت گرفته در کوفه
- محمّد بن جریر طبری
- اعتراض عامر بن عبدالله نسبت به عملکرد عثمان
- بیتوجّهی و برخورد تند عثمان نسبت به موضع عامر بن عبدالله
- توهین خلیفهی دوم به اصحاب پیامبر (صلوات الله علیه)
- قاریان قرآن؛ از عالمان برجستهی حکومت عثمان
- عدم همراهی مذهبیّون با تفکّر امام (رحمه الله علیه)
- مذمّت حسّ تملّک
- اسامی عدّهای از قرّاء که به عثمان نامه نوشتند
- محتوای نامهی قرّاء به عثمان چه بود؟
- نامهی امضا شدهی کعب بن عبده به عثمان
- اعراب بادیه نشین چه کسانی بودند؟
- طلب آمرزش مرد اعرابی از کعب بن عبده
- گفتگوی انتقاد آمیز میان کعب بن عبده و خلیفهی سوم
- تبعید و تازیانه برای کعب بن عبده
- تعجّب مرد دهقان از تبعید کعب بن عبده بیگناه
- اعتراض طلحه و زبیر به تبعید کعب بن عبده
- احساس تملّک فرماندار کوفه نسبت به بستانهای قریش
- برخورد مالک اشتر با سعید بن عاص و اخراج کردن وی از کوفه
- توهین عثمان به مالک اشتر و یاران او
- دو دلیل مهم در انتخاب ابو موسی اشعری به عنوان والی کوفه
- گرامیداشتن مردم کوفه در زمان حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام)
- اشعث بن قیس کندی؛ بزرگ قبیلهی کنده
- مرتد شدن اشعث بن قیس و وعده خلیفه اوّل برای اسلام آوردن وی
- خانوادهی اشعث بن قیس از دشمنان سر سخت اهل بیت (علیهم السّلام)
- مظلومیّت مسلم بن عقیل در کاخ عبیدالله
- راه اندازی ماجرای حکمیّت توسّط اشعث
- انتصاب مصلحتی اشعث توسّط حضرت امیر (علیه السّلام)
- نقش مهمّ افکار عمومی در رشد سیاسی جامعه
- منصوب شدن اشعث تنها راه همراهی مردم کوفه با امیر المؤمنین (علیه السّلام)
- تأثیر افکار عمومی در حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام)
- محاصرهی دار الحکومه توسّط سپاه مسلم بن عقیل
- واکنش ابن زیاد بعد از محاصره و تهدید مردم به مجازات کردن
- پراکنده شدن بیعت کنندگان از اطراف مسلم بن عقیل
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»
«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ»[۱].
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری* وَ یَسِّرْ لی أَمْری* وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی* یَفْقَهُوا قَوْلی».[۲]
«إِلهی وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]
تکلیف؛ دائر مدار مصلحت
موضوع بحث ما تقابل تکلیف مداری و مصلحت گرایی است. ظاهر امر این است که اگر ما گاهی در پدیدههای اجتماعی ببینیم حقّی احقاق نمیشود یا به یک امر حقّی عمل نمیشود حس بدی پیدا میکنیم و توقّع نداریم به مصلحت عمل شود. بنای ما بر این است که در این مدتّی خدمت شما هستیم با صدای بلند فکر کنیم و اگر شد جمع بندی کنیم. ما در حکومت امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) مواردی داریم که ظاهراً به تکلیف عمل نشده است…، البتّه در جلسات گذشته هم توضیح دادیم که خود مصلحت اصل تکلیف است و تکلیف قبلی را ساقط میکند، ولی بالاخره کم نداریم.
عزل و نصبهای مصلحتی در حکومت علی (علیه السّلام)
یک مورد نصب ابو موسی اشعری و بلکه ابقای او بود. گرچه امیر المؤمنین (علیه السّلام) شش ماه و یا کمی بیشتر او را ابقاء کردند، ولی با این حال باز او خیانت کرد، توسّط امیر المؤمنین (علیه السّلام) عزل شد. حضرت به مالک اشتر فرمودند: من به خاطر اصرار تو بود که او را در این پست ابقاء کردم، ولی ببین چه کرد!
عرض کردیم یکی از موارد مصلحت تبیین است و این از مواردی است که مصلحت سازان آن افراد منفی نیستند؛ برخلاف بعضی از اوقات که مصلحت سازان، آنهایی که زمینه ساز نوشیدن جام زهر هستند ممکن است خیانت کرده باشند. این ابو موسی اشعری بعدها با معاویه همکاری کرد و چک سفید امضا گرفت. نمیخواهم به آن بپردازم طولانی میشود. تا ماجرای خوارج هنوز آزار ابو موسی بود. مورد دوم که امیر المؤمنین بر خلاف دستورات خود، کارگذار فاسق ابقاء کردند یا منصوب کردند که اختلافی که اشعث بن قیس کندی این منصوب عثمان را به امیر المؤمنین ابقاء کردند یا امیر المؤمنین او را به فرمانداری آذربایجان منصوب کردند.
اسناد تاریخی موجود در مورد عزل و نصبهای صورت گرفته در کوفه
با توجّه به اینکه قرار است ما بلند فکر کنیم و بعضی از نصوص فضای آن زمانه را به ما نشان میدهد و با توجّه به توضیحاتی که من میخواهم راجع به فضای کوفه دهم، لازمهی آن این است که من دو یا سه مورد متن تاریخی برای شما بخوانم، دو یا سه سند تاریخی را خیلی مختصر و صریح برای شما میخوانم و ترجمه میکنم که بببینیم چرا اشعث فرماندار آذربایجان شد؟
محمّد بن جریر طبری
این خبر از تاریخ طبری است. طبری ۳۱۰ یا ۳۱۱ از دنیا رفته است تقریباً قرن سوم محسوب میشود که ۱۰ سال هم در قرن چهار زندگی کرده است. طبری آدم بزرگی است؛ هم فقیه برجستهای است، مثلاً در وضو مانند شیعیان قائل به مسّ پا است. هم کتاب مهمّی در طرق حدیث غدیر دارد. از همین جهت مرحوم نجاشی در رجال خود با اینکه آن سنّی است اسم او را آورده است. گرچه این طبری در تاریخ طبری خود یا تاریخ الملوک خود واقعهی غدیر را جزء تاریخ نیاورده است و متأسّفانه مبدأ تشیّع را یهودی زادگان و منشأ شیعه را یهودیان میداند. البتّه به خود او اتّهام تشیّع هم دارند.
اعتراض عامر بن عبدالله نسبت به عملکرد عثمان
حالا این عبارتی که میخواهم عرض کنم تا فضای آن زمان را بفهمید، شب پیش هم عرض کردیم که عثمان به افکار عمومی توجّه نمیکرد. این سه خبر به تحلیل فضای ما کمک میکند. این برای تاریخ طبری است میگوید: «اجْتَمَعَ نَاسٌ مِنَ الْمُسْلِمِینَ، فَتَذَاکَرُوا أَعْمَالَ عُثْمَانَ وَمَا صَنَعَ»[۴] عدّهای گفتند که برویم اعمال عثمان را بررسی کنیم، او با استاندارهای اسلامی نمیسازد. یکی از افراد که گفتند اسم او عامر بن عبدالله تمیمی است سراغ عثمان فرستادند. به عثمان گفت: «إِنَّ نَاسًا مِنَ الْمُسْلِمِینَ» عدّهای از مسلمانها «اجْتَمَعُوا» جمع شدند، «فَنَظَرُوا فِی أَعْمَالِکَ» کارهای تو را بررسی کردند. «فَوَجَدُوکَ قَدْ رَکِبْتَ أُمُورًا عِظَامًا». گرچه به عثمان نقد داریم، هر چه بنی امیّه پیش رفتند بدتر شدند. کسی جرأت نمیکرد که جلوی یزید این حرف را بزند. «فَاتَّقِ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ» از خدا بپرهیز، تقوا داشته باش، «وَتُبْ إِلَیْهِ» توبه کن، «وَانْزَعْ عَنْهَا» دست از این کارها دست بردار. به یاد دارید که گفتم عثمان نسبت به افکار عمومی چگونه بود؟ بیتوجّه بود. اینها روی مردم اثر داشت.
بیتوجّهی و برخورد تند عثمان نسبت به موضع عامر بن عبدالله
عثمان در عوض اینکه جواب او را بدهد گفت: «انْظُرْ إِلَى هَذَا» یعنی این را ببین. «فَإِنَّ النَّاسَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُ قَارِئٌ» مردم را ببین، فکر کردند این قاری قرآن است، این دین میفهمد! این که عالم و مرجع تقلید نیست، این یک طلبهی بلندگو به دست ساده است! (این یک طلبه و مبلّغ ساده است) هنوز به درجهی راه راهی نرسیده است. «ثُمَّ هُوَ یُجیءُ فَیُکَلِّمُنی فِی المُحَقَّرات» بلند شده پیش من آمده است و از این امور کوچک حرف میزند. او میگوید مردم جمع شدند گفتند تو مرتکب خلاف شرع شدهای! عثمان میگوید: این را نگاه کن! خیر سرش این قاری است، پیش من آمده است و از امور بیارزش صحبت میکند. یعنی نه برای مردم ارزش قائل است و نه اینکه میگویند خلاف شرع است! خلاصه میگوید: تو قاری که نیستی هیچ، یک طلبهی سادهی بلندگو به دست هستی که هنوز راه راه نشدی (یک طلبه و مبلّغ ساده هستی که هنوز مکّار و چابلوس نشدی). «فَوَ الله مَا یَدْرِی أَیْنَ اللَّهُ» اصلاً نمیداند خدا کجا است! این یک طلبهی ساده است، چه میفهمد! اصلاً بگو ببینم خدا کجا است؟! آقا من نهی از منکر کردم، جواب دهید. یعنی چه که خدا کجا است؟! خدا کجا است جواب این است که تو خلاف شرع انجام میدهی؟!
آن عامر جواب داد: من نمیدانم خدا کجا است؟! عثمان گفت: بله، به خدا تو نمیدانی کجا است. کجا است؟ او هم جواب داد: «إِنِّی لأَدْرِی» به خدا میدانم «أَنَّ اللَّهَ بِالْمِرْصَادِ لَکَ» معلوم است که قاری است. گفت میدانم که خدا در کمین تو است! همین اطراف است و در کمین تو نشسته است «إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ».[۵]
این گزارش نشان میدهد که عثمان نسبت به اینکه… مردم یک آدم محترمی را فرستادند که بگویند شما خلاف شرع انجام میدهید و پاسخ او چیست؟ این را ببین! غوره نخورده مویز شده است. موردهای دیگری هم داریم که از این تندتر میگویند. نمونهی دیگر آن موردی است که در انساب الاشراف است. اینها فضای کوفه را نشان میدهد که من میخواهم بگویم چرا امیر المؤمنین اشعث را سر کار آورد.
توهین خلیفهی دوم به اصحاب پیامبر (صلوات الله علیه)
این گزارش از ابی مخنف است. انساب الاشراف بلاذری قرن سوم از دنیا رفته است. این کتاب از تاریخ طبری قدیمیتر است. این کتاب میگوید: «فَکَتَبَ جَمَاعَه مِنَ القُرّاء»[۶] میدانید که قرّاء مهمترین افراد جامعه از نظر دینی بودند. نقل حدیث ممنوع بود و نمیشد به این راحتی حدیث نقل شود. شاید قبلاً شنیدید که خلیفهی دوم یک توهین حیرتآوری به پیغمبر میکرد و به اصحاب پیغمبر میگفت: جایی میروید و دیدید مشغول به قرآن هستند، به جای اینکه اینها به قرآن بپردازند سرگرم احادیث رسول خدا نکنید. (معاذ الله) مردم را مشغول به لهویّات نکنید «وَ أنا شَریکُکُم»[۷] من در ثواب آن با شما شریک هستم. در ثواب چه چیزی؟ نگفتن احادیث پیغمبر.
قاریان قرآن؛ از عالمان برجستهی حکومت عثمان
اوّلاً حدیث خوانی ممنوع بود، نقل ممنوع بود. ثانیاً هنوز خیلی از مسائل مردم جدید نبود، لذا از متن قرآن و روایاتی که بلد بودند میتوانستند به احکام برسند و عقاید را از قرآن بگیرند. در زمان عثمان هنوز نه علم کلامی به آن صورت بود و نه علم فقهی به آن شکل بود. عمدهی کسانی که علمای برجسته بودند قرّاء بودند، چون مردم هم نمیتوانستند قرآن بخوانند. چرا؟ چون قرآن اعراب نداشت و اگر کسی میخواست قرآن بخواند باید پیش یک استادی روایت میکرد که این را چگونه بخواند. او میگفت که مثلاً اینجا را «یَرجعون» بگو، آنجا را «تُرجعون» بگو، اینجا را «یَکادُ» بگو و آنجا را «تَکادُ». قرائت قرآن را روایت میکردند. ما میگوییم قرآئت قرآنی که در ایران مرسوم است به روایت حفص از عاصم قرائت است. قرائت آن برای ما روایت شده است. قرّاء خیلی مهم بودند و تمام خوارج قرّاء بودند. ببینید چه بلایی سر امیر المؤمنین آمده است.
عدم همراهی مذهبیّون با تفکّر امام (رحمه الله علیه)
امیر المؤمنین با چهار هزار مرجع تقلید جنگید و هیچ کسی مانند امام (رحمه الله علیه) درد امیر المؤمنین را نچشیده است. امام بعد از ۱۵ خرداد میگوید: این همه مردم کشته شدند و بعضی به درس و بحث خود پرداختند! دنیا را آب ببرد اینها همان موقعیّت قبلی را استصحاب میکنند و کار خود را ادامه میدهند؛ کأنّه در این دنیا نیستند. هنوز که هنوز است بعد از بیست و چند سال که از رحلت امام (رحمه الله علیه) گذشته است، بعضی از کلمات امام را نمیشود در پشت میکروفن گفت. حتّی ما در حوزهی خود که همه حزب اللّهی هستند، بعضی از کلمات را نوشتم و به دیوار زدیم بعضی از اساتید به ما خرده گرفتند و میگفتند تهمت زدید. ما میگفتیم این سخنان امام است، امّا باور نمیکردند. همینطور این جملهی آقا را به دیوار زدیم که بعضی از اساتید با ما قهر کردند که امام فرموده بود: این که امام جماعت اوّل وقت برود نماز جماعت بخواند و برگردد هیچ در هیچ است! چون به عدّهی زیادی آنجا مشغول همین کار بودند خیلی برخورد که این کار هیچ در هیچ است. این را آقا گفته است و مخاطب آن هم طلّاب است.
مذمّت حسّ تملّک
همانطور که من دیشب عرض کردم اینکه به مسجد برویم و از نماز جماعت فقط به تجوید پایهی یک بسنده شود هیچ در هیچ است. چون بقیّهی مردم هم میتوانند تجوید یاد بگیرند و امام جماعت شوند. اینکه مسجد نشد! گرچه متأسّفانه خیلی از مسجد داران به خاطر حفظ موقعیّت خود به این قلیل اکتفا میکنند که انسانی که ارزشمند است به آنجا ورود پیدا نکند. این واقعاً یک درد است.
اگر میبینید که طلبهها کم به مسجد میروند به همین علّت است. بنده را هر جا دعوت کنند میگویم حتماً باید امام جماعت داشته باشد و من با تأخیر میروم. چرا؟ چون معمولاً اینطور است که اگر زود برسید و امام جماعت نیاید مردم میگویند حاج آقا بفرمایید. بعد اگر بروید و امام جماعت بیاید به شما چپ چپ نگاه میکنند. اگر مردم بگویند حاج آقا بفرمایید و نرویم، مردم میگویند نماز جماعت را معطّل کرده است. آدم نمیداند چه کار باید بکند. طلبهها معمولاً نمیتوانند مسجد بروند مگر اینکه یک جایی را پیدا کنند و خیال آنها راحت باشد که این مکانها هم کم است. اگر به مسجد برود و نماز به پا کند مردم به او بد نگاه میکنند و اگر برپا نکند هم باز مردم به او بد نگاه میکنند. راحتتر این است که در خانه نماز بخواند، چون بعضی احساس تملّک دارند.
اینها دردهایی است که آدم نمیداند چه زمانی، کجا و به چه کسی بگوید. از عزیزان مرکز رسیدگی به امور مساجد هم ناامید هستیم. مسجدی امام جماعت ندارد، یک کسی که نمایندهی ولیّ فقیه در یکی از ارگانهای بزرگ نظامی است، یک امامزادهی بزرگ و بلکه بزرگترین امامزادهی تهران هم دست او است، میبینند که آن مسجد امام جماعت ندارد، باز هم این شخص را به آنجا منصوب میکنند. بیشتر از سالی دو دفعه هم وقت میکند که برود. هم زمان باید سه جا نماز بخواند. چون احساس تملّک است، مسجد را که برای خدا نساختیم! امام جماعت ۹۰ سال پیدا میکند و صبر میکند که نبیرهای از نوادگان او طلبه میشود که این را به او تفویض کند. کأنّه…
اسامی عدّهای از قرّاء که به عثمان نامه نوشتند
خلاصه اینکه این قرّاء خیلی آدمهای مهمّی بودند. اسامی آن کسانی که به عثمان نامه نوشتند را ببینید معقل بن قیس که از فرماندهان لشکر امیر المؤمنین بود و سال ۴۳ کشته شد. عبدالله بن طفیل، مالک بن حبیب، یزید بن قیس که از سران خوارج است و یک وقتی به آن میپردازیم. حُجر بن عَدی، عمر بن حَمَق خزاعی که این دو مورد آخر از شیعیان امیر المؤمنین هستند، سلیمان صرد خزاعی، مسیّب بن نجبه که از خوارج معروف است، زید بن حِصن طاعی، کعب بن عبده، زیاد بن نصر، مسلمه بن فلان که به عثمان نامه نوشتند. امّا در آخر میگوید: «لَمْ یسم أحد مِنْهُم نَفْسه فِی الکتاب»[۸] موضع امضا اسم ننوشتند. این چه چیزی را نشان میدهد؟ اینکه آنها میترسیدند. از افراد سرشناس هستند، ولی نامه به عثمان نوشتند و به یک غریبه دادند که آن را برای عثمان برد و خواند.
محتوای نامهی قرّاء به عثمان چه بود؟
در آن نامه چه گفتند؟ گفتند سعید بن عاص -که از فامیلهای نزدیک عثمان بود-یک حرفهای زشتی زده است که من در خبر بعدی یکی از حرفهای زشت او را میگویم که افکار عمومی را تحریک کرده است و اهل دین و تقوا را خیلی اذیّت میکند و در فشار قرار میدهد. «کَثُرَ عَلَى قَومٍ مِن أهلِ الوَرَعَ وَ الفَضلِ وَ العِفاف فَحَمَلَکَ فِی أمرِهِم عَلَى مَا لا یَحِلُّ فِی دین» اینها را دارد به یک سمتی میبرد که حرام است، دارد خلاف شرع انجام میدهد. آمدند به عثمان اعتراض کردند که کارگزار تو بد عمل میکند، ظلم میکند، تندروی میکند، یک حرفهای بدی میزند، حرفهای خلاف امنیّت ملّی میزند. «إنّا نُذَکِّرُکَ اللَّه فِی أمَّهِ مُحَمَّد» تو را به خدا به امّت پیغمبر، «فَقَدْ خِفنا أَن یَکُونَ فَسادَ أمرِهِم عَلَى یَدَیک» به عثمان میگویند: ما میترسیم فساد در امّت پیغمبر توسّط تو اتّفاق بیفتد. «لأنَّکَ قَدْ حَمَلتَ بَنِی أبیکَ عَلى رِقابِهِم» تو بچّههای پدرت را، خاله و خواهرزادههای خود را روی گردن مردم سوار کردی. «وَ أعلَم أنَّ لَکَ ناصِراً ظالمًا وَ ناقِمًا عَلیَکَ مَظلومًا…وَ کَفى بِهِ شهیدًا، فَإنَّکَ أمیرُنا مَا أطَعتَ اللَّهُ وَ استَقَمت» تو تا وقتی از خدا اطاعت کنی و در راه خدا استقامت کنی امیر ما هستی. «وَ لَن تَجِدَ دُونَ اللَّهِ مُلتَحِداً وَ لا عَنْهُ منتقذًا» کسی به جز خدا پشتیبان نیست، پشت تو به «بَنی أَبیک» بچّههای پدرت نباشد که البتّه نشدند، او را رها کردند تا کشته شود.
نامهی امضا شدهی کعب بن عبده به عثمان
نامه را دست یک آدم غریبه دادند و او آن را خواند. امّا در همهی این افراد آن کعب بن عبده یک نامهی دیگر نوشت و زیر آن را امضا کرد! ما عرض کردیم عثمان به فضای افکار عمومی بیتوجّه بود. دو نامه دست عثمان رسید؛ یکی با چند امضا از افراد ناشناس؛ گرچه اینها سرشناسان بودند، یک نامه هم از کعب. به سعید بن عاص نامه نوشت که این شخصی که شجاعت داشته است زیر این نامه را امضا کرده است بدهید بیاورند.
اعراب بادیه نشین چه کسانی بودند؟
با یک اعرابی… وقتی میگویند عرب بادیه نشین یعنی کسی که آداب را رعایت نمیکرد. مثلاً فرض کنید این کولیهای سر چهار راه که هنوز هم کسی نفهمیده است برای کدام کشور هستند، یک اخلاقیّات عجیبی هم دارند مانند همسر اشتراکی که اصلاً معلوم نیست عقیده دارند یا ندارند؟ مشترک المنافع هستند. وقتی میگویند اعرابی یعنی خیلی اهل مراعات نبود. میخواست او را با بیاحترامی بکشاند و ببرد. میخواستند به او بیحرمتی کنند. هر جایی که برای عبادت میایستادند این آقای کعب عبادت میکرد. آن اعرابی که خیلی ادب ندارند و فقط برای پول کار میکنند، قرآن هم آنها را زده است که «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا»[۹]، ایمان نیاوردید فقط تسلیم شدید یا «الْأَعْرابُ أَشَدُّ کُفْراً وَ نِفاقاً»[۱۰] اصلاً وقتی ما میخواهیم آدم جاهل را بگوییم اعرابی میگوییم. امام صادق فرمود: «تَفَقَّهْ فِی الدِّین»[۱۱] دین شناس باشید وگرنه اعرابی میشوید، حالا برای هر جا که هستید.
طلب آمرزش مرد اعرابی از کعب بن عبده
حالا این شخص که داشت او را میبرد به عنوان اینکه این آدم را گرفته تا تحویل دهد آژانس این مجرم است و بالاخره باید یک چیزی بدهند. او دنبال پول است که این کار را کرده است. گفت: «لَیتَ حَظّی مِن مَسیری بِکَعبٍ…عَفوُهُ عَنّی وَ غُفرانِ ذَنبی»[۱۲] امیدوارم به جای حظّ من، بهرهی من، پاداش من که دارم کعب را پیش عثمان میبرم این باشد که کعب از من بگذرد. چون من دارم او را میبرم تا به دشمن او تحویل دهم و گناهان من آمرزیده شود. یعنی آن اعرابی که چیزی نمیفهمید، عبادت این جوان لاغر را که دید تحت تأثیر قرار گرفت.
گفتگوی انتقاد آمیز میان کعب بن عبده و خلیفهی سوم
«فَلَمّا قدم بِهِ عَلَى عُثْمَان» عثمان یک ضرب المثل گفت. گفت: «لأَن تَسمَعُ بِالمُعیدی خَیرُ مِن أَن تَراه» یعنی چه؟ یعنی اینکه خبر تو میآمد بهتر از این بود که خود تو بیایی! یعنی از اینکه تو را دیدم بیشتر ناراحت هستم تا اینکه خبر تو را میشنیدم. این مجلس تو را دوست نداشتم. «أَأَنتَ تُعَلِمُنی الحَق» تو آمدی حق را به من یاد بدهی. «وَ قَدْ قَرَأتُ کِتابَ اللَّه» من وقتی مسلمان شدم «وَ أنتَ فِی صُلبِ رَجُلٍ مُشرک» تو در صلب پدر خود بودی! او را مورد تمسخر قرار داد. «فَقَالَ لَهُ کعب» آنها هم بلد بودند.
عوض اینکه این انتقاد را جواب دهد گفت: «إِن إماره الْمُؤْمِنیِنَ إِنَّمَا کانَت لَکَ بِمَا أوجَبَتهُ الشّورى حِینَ عاهَدَتُ اللَّه عََلَى نَفسِک» به یاد دارید آن زمانی که در شورا میخواستند تو را به عنوان خلیفه انتخاب کنند، چه چیزی عهد کردی و تعهد کردی؟ «لِتَسیرنَّ بِسیرَهِ نَبیِّه» قرار بود که تو به شکل پیغمبر حکومت کنی! یعنی علیّ بی ابیطالب هم بود ولی همهی سیرهی خلفا را نپذیرفت، ولی تو تمام آنها را پذیرفتی! حالا هیچ کدام از اینها را اجرا نمیکنی. عهد کردی «لا تُقَصِّر عَنْهَا» کوتاهی نکنی.
«وَ إن یُشاوِرونا فیکَ ثانیهٌ» اگر یک بار دیگر از ما بپرسند و مشورت بگیرند «نَقَلناها عَنْک» ما دیگر اجازه نمیدهیم که به حکومت برسی؛ یعنی تو آن شرایطی که تعهّد کردی را نداری. «یا عُثْمَان إِن کِتابَ اللَّهُ لِمَن بَلَغَهُ وَ قَرَأه» کتاب خدا برای آن کسی است که آن را تبلیغ کند و بخواند و ما هم در قرائت قرآن با تو شریک هستیم و زمانی که قاری به قرآن عمل نکند حجّتِ علیه او است.
تبعید و تازیانه برای کعب بن عبده
جالب است که عثمان به این هم گفت: «مَا أظُنَّکَ تَدری أینَ ربُّک» مثل اینکه عثمان همین یک سؤال را بلد بود. گفت: من گمان نمیکنم که تو بدانی پروردگار کجا است. این را سربسته عرض میکنم که فکر تجسیم یک فکر قدیمی در عوام است. طبیعتاً اینکه خدا جسم نیست حاصل عقول قوی بوده است، هر کسی اینقدر متوجّه نمیشد.
عثمان به این هم جواب سر بالا داد و گفت: تو هم بلد نیستی، چرا میگویی قاری قرآن هستم. بگو خدا کجا است؟ «فَقَالَ: هُوَ بِالمِرصاد» اگر عثمان درایت داشت دیگر دوباره این را تکرار نمیکرد. مروان گفت: «حِلمُک أغرى مِثلَ هَذَا بِک» بس که شما بردبار و صبور هستید اینها پرّرو شدند و فریب خوردند. فریب خورده یعنی خیال کردهاند تو کاری با اینها نداری. «وَ جَرَّأهُ عَلَیک» ببین چقدر گستاخ شدند! «فَأَمرَ عُثْمَان بِکَعب فَجُرَّدَ» گفت او را لخت کنید. پیراهن کعب را از تن در آورند. «وَ ضَرَبَ عِشرینَ سَوطًا» ۲۰ ضربه به او شلّاق زدند. «وَ سَیَّرَهُ إِلَى» کجا؟ مثلاً دماوند نقل شده است یا «جَبَلِ الدُّخان» میدانید که در روایات قدیمی به این دماوند کوه دود یا آتش فشان میگویند.
تعجّب مرد دهقان از تبعید کعب بن عبده بیگناه
وقتی خبر آن رسید که با کعب چنین کاری کردند، مثلاً یکی از مجتهدین شهر را بردند، به خاطر این جملهای که گفته است او را شلّاق زدند و تبعید کردند بعضی از این بزرگان پیش سعید بن عاص که فامیل عثمان در کوفه بود رفتند و گفتند: برای چه این کار را کرد؟ مخصوصاً یکی از کسانی که این حرف را زد کسی بود که این شخص را گرفتند به تبعید ببرند. هر شب باید یک جا میماندند.
یک شب که مهمان دهقانی بودند که معلوم نبود خیلی از دین چیزی بداند، گفت: برای چه دارند این را به آنجا میبرند؟ چه کار کرده است؟ جرم او چیست؟ گفت: «لَمْ فعل بِهَذَا الرجل مَا أرى؟» چرا این را بستید و با بیحرمتی او را میکشید؟ کجا میبرید؟ آن کسی که این را گرفته بود که او را تبعید کند گفت: «لِأنَّه شِرّیرٌ» از اشرار است. با صیغهی مبالغه هم گفت، یعنی خیلی شرور است! آن دهقان که چیزی متوجّه نمیشد گفت: «إِنَّ قَومًا هَذَا مِن شِرارِهم لَخیارٌ» اگر این شخص از اشرار قومی است، من پیغمبر زادهام! این اشرار آنها است که اینطور اهل عبادت است؟ عجب قومی هستند!
اعتراض طلحه و زبیر به تبعید کعب بن عبده
طلحه و زبیر و دیگران اعتراض کردند، کار به جایی رسید که عثمان مجبور شد این آدم را برگرداند. چون او که حرفی نزده بود. ضایع شد و همه جا پر شد که کعب را زدند و به دماوند بردند. او که چیزی نگفته بود، اعتراضی کرده بود که همهی مردم هم داشتند. او را برگرداندند و گفتند یک مجلس آشتی بگیریم. عثمان او را به مدینه دعوت کرد و گفت: بیا قصاص کن. او هم گفت: نمیخواهم.
این هم گزارش دوم بود و مختصری هم از گزارش سوم عرض میکنم تا به ماجرای اشعث برسم که چرا اینها را خواندم.
احساس تملّک فرماندار کوفه نسبت به بستانهای قریش
همین سعید بن عاص که فامیل عثمان بود، یک روز در کوفه داشت راه میرفت. کوفه سواد زیاد داشت. سواد یعنی یک جاهایی خانه است و یک جاهایی باغ انبوه است. احتمالاً ۵۰ سال پیش این موارد بیشتر بوده است. مثلاً یک جاهایی فقط باغ است و محصول و میوه دارد. یک جاهایی هم خانه سازی اهل روستا و اهل منطقه است که آنجا زندگی میکنند. سواد میگفتند. هر منطقهای که درخت و میوه داشت محصول داشت و پول در آن جریان داشت. یک نفر مسئول سواد میشد.
یک روز که فرماندار کوفه داشت با عدّهای در کوفه راه میرفت، مالک اشتر و چند نفر دیگر هم بودند… میخواهم چه بگویم؟ میخواهم بگویم که اینها به افکار عمومی بیتوجّهی کردند، به ویژه کوفیان را خیلی تحقیر کردند. اینکه همهی دار و ندار مردم را نزدیکان عثمان ببرند و اگر مردم اعتراض کنند آنها آیت الله آنها را اعمال قانون کنند. یعنی به افکار عمومی هم توجّه نکردند.
اینجا مالک اشتر و چند نفر دیگر بودند، سعید بن عاص آمد گفت: «إِنَّمَا هَذَا السَّوَادُ بُسْتَانٌ لِقُرَیْشٍ»[۱۳] این یکی از باغهای ما است. حالا همهی فتوحات اسلامی را این یمانیها انجام دادند، دارند در کوفه زندگی میکنند، حتّی فرماندهی و فرمانداری کوفه دست اینها نیست، بلکه از فامیلهای عثمان است. این آمد یک نگاه به شکم خود کرد و یک نگاه به کوفه کرد( یک نگاه اجمالی کرد) و گفت: «إِنَّمَا هَذَا السَّوَادُ بُسْتَانٌ لِقُرَیْشٍ» تازه بستان قریش هم نه، گفت: یکی از باغهای ما است!
برخورد مالک اشتر با سعید بن عاص و اخراج کردن وی از کوفه
این که عرض کردم نامه نوشتند سعید بن عاص حرفهای خطرناک و تحریک آمیز میزند به همین خاطر بود. «فَقَالَ الأَشْتَرُ: أَتَزْعُمُ أَنَّ السَّوَادَ الَّذِی أَفَاءَهُ اللَّهُ عَلَیْنَا بِأَسْیَافِنَا بُسْتَانٌ لَکَ وَلِقَوْمِکَ» مالک اشتر بلافاصله گفت: تو خیال میکنی این سرزمین به این بزرگی که ما با شمشیرهای خود فتح کردیم و این فیء که خدا در اختیار بیت المال قرار داده است باغ پدر تو است؟! تو هم یکی مثل ما هستی. اینجا دعوا شد. رئیس شرطههای سعید گفت: چه کسی دارد جلوی فرمانده حرف میزند؟ مالک اشتر یک گوشهی چشمی اشاره کرد و با رئیس شرطهها برخورد کردند و اعمال قانون کردند. دیشب عرض کرد امیر المؤمنین نمیخواست توان اجرایی مالک را در کوفه کم کند. عبارت اینطور است که گفت: «لا یَفُوتَنَّکُمُ الرَّجُلَ» از دست شما در نرود. رئیس شرطهها زمین افتاد. «فَوَثَبُوا عَلَیْهِ فَوَطَئُوهُ وطأ شَدِیدًا، حَتَّى غُشِیَ عَلَیْهِ» مالک دستور داد و رئیس شرطهها بیهوش شد. «ثُمَّ جُرَّ بِرِجْلِهِ فَأُلْقِیَ» یک لگد به او زد و از جا پرید. این باعث شد که سعید بن عاص را از کوفه بردارند. یعنی کوفیان اعتراض کردند.
توهین عثمان به مالک اشتر و یاران او
جالب است که به خاطر این کار عثمان مالک اشتر و دیگران را به مدینه صدا کرد و به آنها گفت: شما تندرو هستید. این را بخوانم که جالب است و در تاریخ طبری آمده است. «فَإنَّکُم لَستُم تَألونَ الإِسْلامَ»[۱۴] یعنی شما این اسلام را رها نمیکنید تا شرّ شما به آن برسد. بس که تندرو هستید. «وَ أَهْلَهُ شَرًّا وَ السَّلامُ» تا شرّ شما به اسلام نرسد رها نمیکنید. تندرو، خشونت طلب، افراطی. اینها را به مالک اشتر گفتند. این فضایی بود که در کوفه حاکم بود.
دو دلیل مهم در انتخاب ابو موسی اشعری به عنوان والی کوفه
من دیشب عرض کردم وقتی مالک اشتر به امیر المؤمنین اصرار میکند که ما این را بیرون کردیم و بعد عبدالله بن عامر آمده است و آن را هم بیرون کردیم. باید نگاه کنیم رأی اکثریت چیست؟ رأی اکثریّت یمنیهای کوفه ابو موسی اشعری است. اگر این را بردارید دو اتّفاق میافتد؛ یکی اینکه کوفیان با تو همراه نمیشوند. چون اوّلین بار است که آن کسی که کوفیان میخواهند به حکومت کوفه رسیده است. قبل از این از امویان و نواصب و طرفداران خلیفهی سوم هستند. یک دفعه اینها یکی را سر کار آوردند، حالا شما او را عزل کنید، مردم کوفهای که تلاش کنند شما به حکومت برسید دیگر با شما همراهی نمیکنند. حتّی ممکن است برای مالک اشتر هم شبهه به وجود بیاید. نکتهی بعدی این است که اگر بده و بستان مالک اشتر با مردم کوفه قطع میشد توان اجرایی او کم میشد. مدیری مدیر است که بصیرت داشته باشد.
گرامیداشتن مردم کوفه در زمان حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام)
وقتی امیر المؤمنین به حکومت رسید توقّع داشتند که هوای کوفه را داشته باشد. امیر المؤمنین که به کوفه نامه مینویسد میگوید: سلام خدا بر مجاهدان راه خدا و شمشیرهای آخته. یعنی با تکریم نسبت به کوفیان حرف میزند. سلام بر سیوف الله، سلام بر شمشیرهای خدا؛ یعنی مردم کوفه. به مالک اشتر هم میفرماید: تو هم که به مصر رفتی ارتشیان را مدح کن. اینکه میبینید روز ارتش و سپاه فرماندهی کل قوا عیبگیری نمیکند، عیبها را جای دیگر میگوید و آن روز اینها را تشویق میکند به دلیل این کلام امیر المؤمنین است. اگر به نظامیها فحش دهید که اینها روحیهی خود را از دست میدهند. اینها باید سلحشور باشند و آمادهی جنگ باشند.
اشعث بن قیس کندی؛ بزرگ قبیلهی کنده
نفر دومی که امیر المؤمنین (علیه السّلام) ابقاء کرد یا منصوب کرد که آدم شایستهای نیست، اشعب بن قیس کندی است. اشعث از قبیلهی کنده است. قبایل درشت تک بودند، قبایلی که کمی کوچکتر بودند با هم همپیمان میشدند که زور آنها زیاد شود. مثلاً اگر این قطر یک میلیون نبود و پانزده میلیون بود به این راحتی در آن طمع نمیکردند. وقتی جمعیّـت کم است راحتتر میشود در آن طمع کرد. ربیعه و کنده با هم همپیمان بودند. دو قبیله هستند، ولی یک فرمانده دارند. با هم عهد بستند که از هم حفاظت کنند.
مرتد شدن اشعث بن قیس و وعده خلیفه اوّل برای اسلام آوردن وی
اشعث اواخر دوران رسول خدا یا اویل حکومت خلیفهی اوّل مرتد شد و فرار کرد. با سپاه اسلام در زمان خلیفهی اوّل درگیر شد. خلیفهی اوّل یک قراردادی بست، به او گفت: اگر تو اسلام بیاوری من چند امتیاز به تو میدهم؛ تو را به فرماندهی قبیلهی کنده منصوب میکنم و خواهر خود را هم به تو میدهم. خلاصه اشعث دید که میارزد. خواهر خلیفهی اوّل را گرفت و فرماندهی قبیلهی ربیعه و کنده هم شد. چه زمانی؟ زمان خلیفهی اوّل.
جالب است که در عقاید اهل سنّت اشعث صحابی بود. مرتد شد، «زالَت صَحابیَّهُ» صحابیگری او زائل شد. وقتی «فَلَمّا أعادَ إلَی الإسلام» اسلام خود را اعاده کرد «عادَت صَحابیَّهُ» صحابی بودن او دوباره برگشت. این از عقاید جالب است. صحابه بود، مرتد شد و دیگر صحابه نیست. دوباره که اسلام آورد آن فضایل برگشت و فرماندهی قبیلهی کنده و ربیعه شد.
زمان امیر المؤمنین وقتی تحرّکاتی داشت، حضرت را اذیّت میکرد گزارشها نشان میدهد که امیر المؤمنین چند بار خواست افرادی به عنوان فرماندههان قبیله جا به جا کند. ریاست قبیله را جا به جا کند. در بعضی از نقلها است که یکی خواست از مهمترین شیعیان خود را منصوب کند که نپذیرفت، «أبا…رِئاسَهَ کِندَه وَ الأشعَثُ حَیّ» -من اسم او را حذف کردم ابا کرد از اینکه بپذیرد به فرماندهی آن قبیله برسد تا زمانی که اشعث زنده است. قبول نکرد. از کنده و ربیعه اشعث زدایی نکنید! قبول نکرد.
خانوادهی اشعث بن قیس از دشمنان سر سخت اهل بیت (علیهم السّلام)
این اشعث یک خانوادهی حیرت آوری دارد. خود او در تهدید به قتل امیر المؤمنین (علیه السّلام)، پسر او در قتل سیّد الشّهداء (علیه السّلام)، دختر او در قتل امام حسن (علیه السّلام) شریک است. یک پسر او بعداً به نفع اهل بیت قیام کرده است و با بنی امیّه جنگیده است که معلوم نیست او هم به کجا میرسید.
مظلومیّت مسلم بن عقیل در کاخ عبیدالله
یکی از جاهایی که مظلومیّت مسلم خیلی واضح است این است که وقتی مسلم در کاخ عبیدالله بن زیاد گیر میافتاد و میخواهد وصیّت کند نگاه میکند و میگوید نزدیکتر از محمّد بن اشعث کسی را پیدا نکردم. اینقدر غریب شده بود! منتها همین محمّد بن اشعث خندید و گفت: مسلم چه میگوید؟ میگوید نامه بنویسید که حسین بن علی به کوفه نیاید! عبیدالله بن زیاد یا ملعونی مانند او گفت: اگر به من وصیّت کرده بود وصیّت او را افشا نمیکردم؛ حدّاقل جلوی چشم او. چون عرب خیانت را خیلی بد میداند. او در بین این همه آدم با تو وصیّت کرد، او یک اسیر دست بسته است.
راه اندازی ماجرای حکمیّت توسّط اشعث
این اشعث وقتی به سپاه امیر المؤمنین در ماجرای حکمیّت فشار آورد که حکمیّت را بپذیرند و قبول نکردند، نوشتند که تا ۲۰ هزار نفر را از سپاه امیر المؤمنین (علیه السّلام) خارج کرد! ۲۰ هزار نفر یعنی ۵۰ گردان. داعش با ۴۶۰ نفر موصل را گرفته است! ۲۰ هزار نفر نیروی نظامی یعنی میتوانند تهران را بگیرند. آماده باش نیروها در موارد حسّاس در تهران بعید است که پنج هزار نفر باشد. لذا توان خیزش ایجاد کردن داشت و تقریباً مهمترین کسی که فشار ایجاد کرد که امیر المؤمنین (علیه السّلام) باید حکمیّت را بپذیرد همین اشعث است.
انتصاب مصلحتی اشعث توسّط حضرت امیر (علیه السّلام)
چرا امیر المؤمنین اشعث را ابقاء میکند؟ اوّلاً اشعث خوش سابقه نیست، ثانیاً امیر المؤمنین به مالک اشتر نامه نوشت که حاکمان حکومت قبلی که ظالم بودند مثلاً طاغوتیان را سر کار نیاورید. آن کسی که در حکومت طاغوت صاحب منصب بوده است دوباره سرکار نیاوردید. چرا خود حضرت اشعث را ابقاء کرد؟ امیر المؤمنین تنها جایی که برای حفظ امنیّت جامعهی اسلامی نیروی نظامی دارد کوفه است و کوفه که ۶۹ هزار نیروی نظامی دارند و بین ۱۰ تا ۲۰ هزار نفر آن میتوانند تحت تأثیر اشعث واقع شوند، بنابراین باید با اشعث کنار بیاید.
البتّه بعداً عرض میکنیم امیر المؤمنین نسبت به معاویه که از اشعث خطرناکتر است کوتاه نیامد. امّا اشعث که ظاهر را حفظ کرد امیر المؤمنین هم او را ابقاء کرد و تا وقتی سرقت او از بیت المال فاش نشد که حسابرسی بازرسان امیر المؤمنین نشان دادند در بیت المال آذربایجان اموال با هم همخوانی ندارد، ورودیها با خروجیها جور در نمیآید آن وقت او را عزل کرد. اینها موارد مصلحت است. ممهّد مصلحت این مورد هم افراد منفی نیستند.
اگر امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) اشعث و ابو موسی اشعری را برمیداشت دیگر لشکری در کوفه به وجود نمیآید. قریب به سی هزار نفر نمیآمدند و نیامدن اینها باعث میشد که دیگران هم نیایند. اینها موارد دیشب و امشب مواردی است که امیر المؤمنین مصلحت اندیشی کرده است، ولی ممهّد مصلحت آدم بدی نیست. یعنی حضرت میخواهد که مردم کوفه او را باور کنند. مردم کوفه با یک امیدی به امیر المؤمنین (علیه السّلام) رأی دادند و امیر المؤمنین به خلافت چهارم رسید. اگر اینها را رها میکرد دیگر کار حکومت تمام میشد. این جزء موارد مصلحتی است که حضرت میخواهد تبیین کند. اشعث سرقت میکند و حالا جا دارد که او را عزل کنند. یعنی سابقهی اشعث برای مردم کوفه منفی نیست.
نقش مهمّ افکار عمومی در رشد سیاسی جامعه
بعضی از افراد آدمهای خوبی نیستند ولی جامعه او را نمیشناسد. فساد مرتکب شده است ولی به یک دلیلی کاندیدای ریاست جمهوری شده است و مردم هم او را نمیشناسند. گاهی افکار عمومی فشار میآورد که باید این شخص بیاید. ما نمونههایی داریم از افرادی که صلاحیّت آنها رد شده است، ولی فشار افکار عمومی باعث شده است با حکم حکومتی در بین نامزدها بیایند و نامزد انتخابات شوند، یعنی افکار عمومی عدالت نظام را باور نمیکنند. چرا این را حذف کردید؟ چون نمایندهی ما بود. نمایندهی یک طیف فکری است که کم جمعیّت نیستند. نمیتوانیم نسبت به این بیتوجّه باشیم این جزء مصلحتهای تبیینی است. اگر میخواهیم این اتّفاق بیفتد باید قبل از آن کار تبیینی مفصّل کرده باشیم. حضرت که توان این را نداشت، حکومت او تازه شروع شده بود و قبل از آن خبری نبود. لذا مجبور شد اشعث را منصوب کند تا اشعث سرقت کند و بعد اشعث را عزل کند.
ما هم مواردی را داریم که فردی را با اغماض احزار صلاحیّت کردیم و بعد مردم چیزهایی از او دیدند و بعد برای دور بعدی او را رد صلاحیّت کردیم. اگر درست عمل کرده باشیم این مثال خوبی است. اگر را برای این میگویم که نمیخواهم بگویم هر کاری که ما کردیم را عیناً امیر المؤمنین کرده است یا هر کاری که امیر المؤمنین کرده است را عیناً ما هم انجام دادیم. ممکن است اشتباه کرده باشیم. میتواند شبیه اینها باشد.
منصوب شدن اشعث تنها راه همراهی مردم کوفه با امیر المؤمنین (علیه السّلام)
یک بزرگواری در تلویزیون گفت: امیر المؤمنین به خاطر اینکه افکار عمومی رشد کند اشعث را در آذربایجان قرار داد. این حرف درست است به شرطی که این توضیحاتی که ما دادیم درست باشد. آن بزرگوار که از گویندگان مشهور است گفت: امیر المؤمنین (علیه السّلام) اشعث را در آذربایجان قرار داد. مردم نمیفهمیدند، یعنی طرفدار امیر المؤمنین، مالک اشترها… سؤال میکردید که چرا امیر المؤمنین اشعث را انتخاب کرده است؟ این همه استاندار؟ چرا آذربایجان را به این داده است؟ میگوید: میخواست شعور سیاسی مردم بالا برود. این هم حرف درستی است و هم حرف دقیقی نیست. یعنی این را باید بگوییم که امیر المؤمنین بسط ید نداشت که به او پست ندهد، چون بخشی از افکار عمومی را از دست میداد! بله، دنبال این بود که مردم عیب او را بفهمند و بعد او را عزل کند، امّا قبل از آن نمیتوانست او را عزل کند. نمیتوانست به معنای مجبور بود نه، به معنای اینکه میخواست مردم همراه شوند.
تأثیر افکار عمومی در حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام)
اگر مردم امیر المؤمنین را باور میکردند نیاز نمیشد که امیر المؤمنین او را آنجا منصوب کند، بعد دزدی کند. اگر افکار عمومی همراه بود بعضی از قراردادهای که ما بستم و رهبری فرمودند اشکالی ندارد ضرر کردیم، ولی تجربهی بزرگی شد، میشد این تجربه را ارزانتر به دست آورد! گاهی یک نفر دچار مواد مخدّر میشود، زندگی خود را میبازد، کارتن خواب میشود، NA میشود، بعد به جامعه برمیگردد. میشد اینقدر هزینه ندهیم.
میخواهم حرف آن بزرگوار را نقد کنم. اینطور نبود که امیر المؤمنین در شرایط عادی به اشعث حکومت دهد و بعد او را بردارد تا افکار عمومی رشد کند. افکار عمومی باور نمیکرد که چرا امیر المؤمنین (علیه السّلام) دارد یکی از سران ما را حذف میکند. حتّی وقتی امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) اشعث را عزل کرد، باز شما میبینید که در ماجرای حکمیّت فشار اشعث مؤثّر است. یعنی باز هم اشعث روی مردم کوفه اثر میگذارد که حکمیّت را به امیر المؤمنین (علیه السّلام) تحمیل کردند. با این حال این فقط به معنای رشد سیاسی نیست، گرچه رشد سیاسی هم است.
محاصرهی دار الحکومه توسّط سپاه مسلم بن عقیل
شبیه این اتّفاقات برای جناب مسلم افتاده است. شما اگر تاریخ را ملاحظه کنید وقتی مسلم مردم را جمع میکند که به اطراف دار الحکومه بروند، از هر قبیله رئیسی برای همان قبیله انتخاب میکند. مثلاً مسلم بن عوسجه را به عنوان فرماندهی بنی اسدیهایی که هستند. از هر قبیله یک نفر از همان افراد را انتخاب میکند. اینطور نیست که همهی اینها شیعه باشند. تلاش کردند که اینها را همراه کنند. مسلم (سلام الله علیه) قریب با ۲۰ هزار نفر نیرو در اطراف دار الحکومهی عبید الله ابن زیاد جمع شدند.
واکنش ابن زیاد بعد از محاصره و تهدید مردم به مجازات کردن
چند چیز باعث شد که اینها متفرّق شوند. جالب است که شیطان به شما وعدهی فقر میدهد، خداوند میفرماید: شیطان میخواهد شما را بترساند. اوّل که دور دار الحکومه جمع شده بودند، بعضی گزارشها از کثرت جمعیّت شمشیر به دست در اطراف دار الحکومه میگویند. چون عبید الله کمتر از ۳۰۰ نیروی نظامی داشت. چون شهر که اینقدر نیروی انتظامی ندارد. جنگ که شود نیروهای رزمنده میروند که همین کوفیان بودند. نیروهایی که در شهر کارهای امنیتی میکردند زیاد نبودند. نقل کردند در دار الحکومه ۳۰۰ نفر از بادیگاردها بودند. ۲۰ هزار نفر مقابل ۳۰۰ نفر که چیزی نیست.
بعضی گزارشها میگویند عبیدالله از ترس به هذیان افتاد. بعد از در پشتی عرفا را خبر کرد. یعنی کسانی که حقوق گروههای مردم را به اینها میدادند تا پرداخت کنند. از هر فامیل، از هر گروه، از هر عرافه یک نفر را انتخاب کرده بودند که به او حقوق میداد. لذا مردم حرف شنوی داشتند. پول مردم را به عریف میدادند و او میداد، برای اینکه دست او بالای دست مردم باشد. کسی میمرد خبر میداد، کسی به دنیا میآمد خبر میداد. آمار داشت. اگر کسی کار امنیّتی میخواست بکند زود لو میداد و پول هم میداد.
عرفا را خبر کردند به اینها گفت: اگر ذلیل هر گروه شما در سپاه مسلم باشد من عزیز را به جای آن ذلیل میگیرم. یعنی اگر یک بچّه در یک گروه یک کاری کند من بزرگ آن را شکنجه میکنم که کسی احساس امنیّت نکند و یا مثلاً بگوید بچّهی همسایه بود. زنهای شما را میفروشم و اینها هم میدانستند. ما نمونه داشتیم بعضی از اصحاب امیر المؤمنین که فراری میشدند همسران اینها را در زندان شکنجه میکردند. یکی از عللی که سیّد الشّهداء همسر خود را با خود همراه کرد همین بود. حقوق کلّ عرافه را هم قطع میکنم. سایهی جنگ بالای سر شما میآید و فقیر میشوید. من حقوق شما را قطع میکنم. از هر گروه دویست نفری یک نفر پیش مسلم باشد من حقوق کل دویست نفر را قطع میکنم. بعد گفت: به مردم بگویید که سپاه شام میآید و برخورد سختی با شما میکند. پس این چند مورد که حقوق ما را قطع میکنند، اگر فرد کوچک گروه یک کاری کند بزرگ آن را میگیرند، زنان به خطر میافتند و سپاه شام هم میآید.
پراکنده شدن بیعت کنندگان از اطراف مسلم بن عقیل
مردم آمدند گفتند ۲۰ هزار نفر و اینها سیصد نفر! زنان آمدند شوهران خود را بردند. خالهها خواهر زادهها را بردند. چون میگفتند تو اگر میخواهی کار انقلابی کنی بچّهی من باید گرسنگی بکشد. مردم را به جان هم انداخت. مردم مقابل هم قرار گرفتند. شما میخواهید با مسلم باشید حقوق ما را قطع میکنند. کار به جایی رسید که خلوت شد، به گونهای که این سیصد نفر وقتی از دار الحکومه بیرون آمدند سپاه منسجم و ۲۰ هزار نفری که دیگر ۲۰ هزار نفر نبود را از هم پاشاندند. حبیب و چند نفر یک جا، عابض و چند نفر یک جا، مسلم بن عوسجه و چند نفر یک جا، مسلم و چند نفر هم یک جا. اینها از هم جدا شدند. بعد دنبال اینها کردند. ببینید اینها چقدر کم شدند. چون شهر بزرگ بود اینها از هم فاصله گرفتند. وقتی شب شد و مسلم خواست نماز بخواند چند نفر با او مانده بودند. البتّه گروههای دیگر هم بودند که در جاهای دیگر بودند. مسلمی که با ۲۰ هزار نفر بیعت کرده بود!
فرض کنید یک جمعی مانند ما میخواهند نماز مغرب بخوانند و میدانند که اگر عبیدالله بیاید پوست میکند (به حساب آنها میرسد) لذا نماز مغرب را که خواند به عشا نرسیده بعضی نقلها میگوید که هیچ کسی باقی نماند. وقتی بعد از نماز برگشت و پشت سر خود را نگاه کرد دید کسی نیست. خوشا به حال مسلم بن عقیل که با سیّد الشّهداء شباهت پیدا کرد. چپ و راست را نگاه کرد دید هیچ کسی نیست.
پایان
[۱]– سورهی غافر، آیه ۴۴٫
[۲]– سورهی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۳]– الصّحیفه السّجادیّه، ص ۹۸٫
[۴]– تاریخ الطبری، تاریخ الرسل و الملوک، وصله، باب ذکر خبر اجتماع المنحرفین علی عثمان، ج ۴، ص ۳۳۳٫
[۵]– سورهی فجر، آیه ۱۴٫
[۶]– انساب الاشراف للبلاذری، باب امر سعید بن العاص بن ابی أحیحه و ولایته، ج ۵، ص ۵۳۰٫
[۷]– وسائل الشیعه، المقدمه، ص ۱۱٫
[۸]– انساب الاشراف للبلاذری، باب امر سعید بن العاص بن ابی أحیحه و ولایته، ج ۵، ص ۵۳۰٫
[۹]– سورهی حجرات، آیه ۱۴٫
[۱۰]– سورهی توبه، آیه ۹۷٫
[۱۱]– من لا یحضره الفقیه، ج ۴، ص ۳۸۷٫
[۱۲]– انساب الاشراف للبلاذری، باب امر سعید بن العاص بن ابی أحیحه و ولایته، ج ۵، ص ۵۳۰٫
[۱۳]– تاریخ الطبری، تاریخ الرسل و الملوک، وصله، باب ذکر تسییر من سیر من اهل الکوفه إلیها، ج ۴، ص ۳۲۳٫
[۱۴]– همان، باب ذکر الخبر عن تسییر عثمان من سیر من اهل، ج ۴، ص ۳۲۶٫
پاسخ دهید