شب پانزدهم ماه مبارک رمضان مصادف با ۱۹ خرداد ۹۶ حجت الاسلام کاشانی در جلسه هیئت به ادامه سخنرانی پیرامون مسئله «تکلیف گرایی یا مصلحت سنجی؟ سیره ی امیرالمؤمنین علیه السلام چه می گوید؟» پرداختند که مشروح جلسه تقدیم می شود.
- خلاف مصلحت عمل کردن امیر المؤمنین (علیه السّلام) در واقعهی جمل
- علّت تمایل امیر المؤمنین (علیه السّلام) به جنگ با معاویه
- علّت تندرو دانستن امیر المؤمنین (علیه السّلام)
- شدّت برخورد امیر المؤمنین (علیه السّلام) در برخورد با ناقضان خطوط قرمز حکومت اسلامی و اسلام
- غضب رحمانی اسلام
- اعتراض امیر المؤمنین (علیه السّلام) به شکایتهای مدام طلحه و زبیر
- علّت اعتراض طلحه و زبیر به امیر المؤمنین (علیه السّلام)
- جواب امیر المؤمنین به اعتراض طلحه و زبیر به کم شدن سهم آنها از بیت المال
- یکسان دانستن سهم افراد از بیت المال در شیوههای حکومتی امیر المؤمنین (علیه السّلام) نه حقوق آنها
- درخواست سهم بیت المال طبق سهمیّهی عمر
- جواب حضرت در پاسخ به درخواست طلحه و زبیر برای دریافت سهم از بیت المال طبق شیوهی خلیفهی دوم
- یکسان بودن سهم امیر المؤمنین (علیه السّلام) از بیت المال با دیگر مسلمین
- درخواست پست حکومتی طلحه و زبیر از امیر المؤمنین (علیه السّلام)
- ناامید شدن طلحه و زبیر از امیر المؤمنین (علیه السّلام) در دادن منصب حکومتی به آنها
- گرفتار شدن امیر المؤمنین (علیه السّلام) به چهار گروه
- یکی از اسرار کرامت امام حسن (علیه السّلام)
- تغییر فکر و اعتقادات توسّط پول
- نقش عایشه در ایجاد مشکل برای حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام)
- نقش عایشه در ادّعای خلافت توسّط طلحه و زبیر
- ائتلاف طلحه و زبیر بر علیه امیر المؤمنین (علیه السّلام) با وجود داشتن اختلافات
- تقدّس دادن به عایشه
- کوتاه نیامدن امیر المؤمنین (علیه السّلام) در جمل در برابر عایشه
- تزلزل اراده در برخورد با مقدّسمآبی داعشیها
- نظر قاطع امیر المؤمنین در برخورد با اصحاب جمل
- هم شأن گرفتن جایگاه ابن عبّاس توسّط او با امیر المؤمنین (علیه السّلام)
- علّت مخالفت عبدالله بن عمر و اسامه با جنگ جمل
- حمله جملیها به بصره
- حجّت داشتن امیر المؤمنین (علیه السّلام) در برخورد با اصحاب جمل
- اصول برخورد با تهدیدات بین المللی
- موجّه بودن دادن مناصب حکومتی به طلحه و زبیر از نظر مردم
- علّت مصحلتاندیشی نکردن امیر المؤمنین (علیه السّلام) در مورد طلحه و زبیر
- گسترش پیدا کردن ناامنی در صورت عدم مقابله با آن
- مقابله با اصحاب جمل توسّط امیر المؤمنین (علیه السّلام) به عنوان اهل بغی
- معیار دادن امیر المؤمنین به مردم در جنگ جمل
- لزوم توجّه به امنیت دیگران در هنگام ناامنی
- محکوم شدن طلحه در مورد عثمان توسّط امیر المؤمنین (علیه السّلام)
- تلاش امیر المؤمنین (علیه السّلام) برای منصرف کردن اصحاب جمل از جنگ
- اذعان اهل سنّت به حقّانیّت امیر المؤمنین (علیه السّلام) در جنگها
- جواب امیر المؤمنین (علیه السّلام) به پیشنهاد ابن عبّاس
- توصیهی پیامبر به همسران خود
- اخذ شدن فقه اهل سنّت از امیر المؤمنین (علیه السّلام)
- حرام دانستن متعه در نزد اهل سنّت و مخالفت با نظر امیر المؤمنین (علیه السّلام)
- اخذ کردن حکم جنگ با اهل بغی از فقه امیر المؤمنین (علیه السّلام) توسّط اهل سنّت
- ممانعت امیر المؤمنین (علیه السّلام) از غنیمت گرفتن در جنگها
- سؤالی از عبدالله بن عمر در مورد جنگ امیر المؤمنین (علیه السّلام) ا اهل بغی
- آیهی قرآن در مورد شیوهی رفتار با اهل بغی
- ناتوانی عبدالله بن عمر در پاسخگویی به سؤال در مورد رفتار با اهل بغی
- مفتضح شدن عایشه در میان مردم
- مشخّص بودن حقّانیّت امیر المؤمنین (علیه السّلام) بر عبدالله بن عمر
- تطابق رفتار امیر المؤمنین (علیه السّلام) با اصحاب جمل با شریعت
- تبیین حکم شریعت در مورد مبارزهی مسلمان با مسلمان توسّط امیر المؤمنین (علیه السّلام)
- قبول حقّانیّت امیر المؤمنین (علیه السّلام) در جنگها توسّط ابن تیمیه
- ثابت بودن حقّانیّت امیر المؤمنین (علیه السّلام) در بین فرماندهان لشکر معاویه
- علّت برنگشتن فرماندهان لشکر معاویه به سمت امیر المؤمنین (علیه السّلام)
- لزوم داشتن تقوا برای برگشت به مسیر حق
- شجاعت امیر المؤمنین (علیه السّلام) و امام حسن (علیه السّلام) در جنگ
- دلداری دادن امیر المؤمنین (علیه السّلام) به محمّد حنفیه
- زنده شدن یاد و نام امام حسن (علیه السّلام) در کربلا توسّط قاسم بن الحسن
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»
«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ»[۱].
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۲]
«إِلهی وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى، وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]
خلاف مصلحت عمل کردن امیر المؤمنین (علیه السّلام) در واقعهی جمل
موضوع بحث ما تقابل ظاهری تکلیفمداری و مصلحتگرایی است. یکی از مواردی که به ظاهر امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) خلاف مصلحت عمل کردند -البتّه بعداً برای همهی روشن شد همان مصلحت بود؛ تعجّب میکردند از اینکه چرا حضرت ظاهراً تند میروند و تلاش میکنند که این اتّفاق نیفتد- واقعهی جمل بود که شب گذشته مقدّماتی را عرض کردیم.
علّت تمایل امیر المؤمنین (علیه السّلام) به جنگ با معاویه
تاریخ به ما نشان میدهد که امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) ابتدائاً سر جنگ با جملیها را نداشتند، بلکه تلاش جدّی میکردند که ماجرای صفین را رقم بزنند -که خود آن از مواردی است که إنشاءالله بعداً باید بحث بکنیم- و به خیلی از جاها نامه زدند که یاران خود را جمع بکنند برای اینکه به جای اینکه به سمت عراق بیایند، به سمت شام بروند و با معاویه درگیر بشوند؛ به این جهت که معاویه حکومت شام را تحویل امیر المؤمنین (علیه السّلام) نداد. در این اثنا بود که خبر خروج جملیها به حضرت رسید و مجبور شدند برای اینکه درون جبههی اسلامی که عراق باشد -و نیروهای رزمنده عمدتاً در عراق و بصره و کوفه هستند- را حفظ بکند، ابتدا به سراغ جملیها رفتند.
شرط امیر المؤمنین (علیه السّلام) برای در اختیار قرار دادن مناصب حکومتی
قبل از اینکه ورود به بحث جمل بکنیم، مقدّمات دیگری لازم است از جمله اینکه شب گذشته عرض کردیم از امیر المؤمنین (علیه السّلام) تقاضاهایی داشتند. خدمت امیر المؤمنین (علیه السّلام) آمدند، گفتند: شما دیدید ما چقدر در دوران عثمان این سالهای آخر سختی کشیدیم و عثمان بنی امیّه را به ما ترجیح داد و عین عبارت آنها این است «فَوَلِّنَا بَعْضَ أَعْمَالِکَ»[۴] یک جایی، حکومتی، استانداری، یک بانک مرکزی، یک جایی را هم دست ما بدهید که خدمت بکنیم. حضرت هم فرمودند: من از کسی از دین او راضی باشم، یعنی بشناسم و امانت او هم برای من مطمئن باشد قبول میکنم.
علّت تندرو دانستن امیر المؤمنین (علیه السّلام)
بارها عرض کردیم اینها سر بیت المال و تقسیم غنائم ناراحت شدند، باز دوباره محضر امیر المؤمنین (علیه السّلام) آمدند، به حضرت گفتند که: آقا جان ما… محضر امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) آمدند؛ این در امالی شیخ طوسی است. اینها این طرف و آن طرف مینشستند، میگفتند: علی تندرو است. افراطی است. در چه چیزی تندرو است؟ شأن بزرگان را رعایت نمیکند. به تعبیر امروز که در جامعه مطرح است، دارد طلحه زدایی میکند، دارد زبیر زدایی میکند. میخواهد دست ما را کوتاه بکند، حقوق ما را یکسان بکند. امیر المؤمنین (علیه السّلام) واکنش نشان میداد.
شدّت برخورد امیر المؤمنین (علیه السّلام) در برخورد با ناقضان خطوط قرمز حکومت اسلامی و اسلام
حالا إنشاءالله اگر یک وقتی بعداً فرصت بشود، بخواهیم بحث را ادامه بدهیم آنجا به یاد داشته باشم باید عرض بکنم که امیر المؤمنین (علیه السّلام) نسبت به کسانی که خطوط قرمز امنیتی و اسلامی و حکومتی را رد میکردند، با شدّت برخورد میکرد. به آن امیر المؤمنین (علیه السّلام) عادل خبر دادند فلان قبیله وقتی شام میخواستید بروید در صفین با معاویه بجنگی، در مسجد دعا کردند مثلاً برای سلامتی معاویه صلوات بفرست یا برای پیروزی معاویه دعا کردند. امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرمود: کلّ قبیله را از شهر اخراج بکنید. اینطور نیست که امیر المؤمنین (علیه السّلام) همیشه گل و بلبل (مهربان) باشد آن طور که بعضی دوست دارند دندانهای اسلام را بکشند که اسم آن را اسلام رحمانی بگذارند.
غضب رحمانی اسلام
ذات اسلام رحمانی است غضب آن هم رحمانی است. «سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ»[۵] حتماً رحمت او از غضب او سبقت میگیرد ولی غضب او هم روی رحمتش است. هیچ یک از گروههای سیاسی داخل کشور که گاهی ادا و اطفار (ژست) خشونت طلبی و مبارزه با خشونت و فلان شخص خشونت طلب است گفتند، نسبت به این تروریستهایی که در مجلس تکه تکه شده بودن نگفتند: اینها انسان بودند، تکه تکه شدند. این خطر که زیر گوش آدم (نزدیک به انسان میشود) میآید، مثل اینکه حواسها جمع میشود. وقتی فاصله میگیرد، میگوید: مردم ۳۸ سال است از اعدام خسته شدند. اگر نزدیک بشود، دیگر آدم نمیتواند از این لغزها بخواند. همه یک صدا گفتند: باید در مبارزه با تروریزم متحّد باشیم، کدورتها را کنار بگذاریم، امیر المؤمنین (علیه السّلام) تند با مخالفین برخورد میکردند. در بعضی از نقلها است خانهی افراد سرشناسی که در مخالفت با حکومت تحرّک میکردند را تخریب میکردند. اینطور نبود که (معاذالله) ذلیل باشند، هر کسی هر چه دوست داشت بگوید.
اعتراض امیر المؤمنین (علیه السّلام) به شکایتهای مدام طلحه و زبیر
حضرت اینها را صدا کرد. اینها این طرف و آن طرف مینشستند، شکوه میکردند، امیر المؤمنین (علیه السّلام) طلحه و زبیر را صدا کرد فرمود که: «أَ لَمْ تَأْتِیَانِی وَ تُبَایِعَانِی طَائِعَیْنِ غَیْرَ مُکْرَهَیْنِ»[۶] مگر خود شما نیامدید اختیاری بیعت کردید؟ یعنی چه این طرف و آن طرف نشستید، حرف میزنید، برای چه شکایت میکنید؟ «فَمَا أَنْکَرْتُمْ» من چه کار کردم؟ «أَ جَوْرٌ فِی ُحُکْمٍ» ظلم کردم. «أَوْ اسْتِئْثَارٌ فِی فَیْءٍ» مال کسی را خوردم، بیت المال را بد تقسیم کردم. «قَالا: لَا» گفتند: نه آقا. حضرت فرمود: «أَوْ فِی أَمْرٍ دَعَوْتُمَانِی إِلَیْهِ مِنْ أَمْرِ الْمُسْلِمِینَ فَقَصَّرْتُ عَنْهُ» حقّی را خوردم، حلالی را حرام کردم. گفتند: (معاذالله) حضرت فرمودند: پس چه شده است که شما مدام مینشینید شکایت میکنید؟ من میخواهم مردم را در برابر معاویه منسجم بکنم، مدام این طرف و آن طرف مینشینید یک چیزی میگویید.
علّت اعتراض طلحه و زبیر به امیر المؤمنین (علیه السّلام)
گفتند: «خِلَافَکَ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ فِی الْقَسْمِ» -خلیفهی دوم که ما هم شب اوّل عرض کردیم در تقسیم بیت المال هوای اینها را داشت- خلاف او (خلیفهی دوم) داری عمل میکنی. ما این شبها عرض کردیم، امیر المؤمنین را میگفتند: خلیفهی خلفا هستی، نه خلیفهی پیغمبر، برای همین هم خلافت را قبول نمیکرد. گفتند: «وَ انْتِقَاصَنَا حَقَّنَا مِنَ الْفَیْءِ» حقّ ما را کم کردی، حقوق ما کم شده است. سه تا صفر از حقوق ما انداختی. دیگر چه کار میخواستی بکنی؟ سخت است دیگر، شما ۱۶ سال یکجا استخدام هستید، اداری و مالی صدا بکند بگوید: ۱۱ سال اخیر ماهی پنج میلیون به شما اشتباهی دادند، همه را برگردانید؛ از این ماه هم، حقوق شما یک هفتم میشود. خیلی مرد میخواهد که بگوید حق بود یا باطل. میزند اوّل میز طرف را به هم میریزد، این سخت است. حقوق ما را کم کردی، حالا نمیخواهی زیاد بکنی، تورم را رعایت نمیکنی، چرا آن را کم کردی؟ «وَ انْتِقَاصَنَا حَقَّنَا مِنَ الْفَیْءِ» شما حقوق ما را از بیت المال کم کردی.
جواب امیر المؤمنین به اعتراض طلحه و زبیر به کم شدن سهم آنها از بیت المال
عرض کردیم وقتی بیت المال را تقسیم میکردند به ایرانیها، به غیر عربها حقوق نمیدادند. حضرت فرمود: این کارگر من را میبینید، مثلاً فرض بفرمایید که جوها را از پوستههای آن دارد جدا میکند و امیر المؤمنین که چه کسی است؟ غیر از شخصیت عبادی و فضائلی و اینها الآن سلطان جهان اسلام است. فرمود: حقوق من و این در بیت المال مساوی است. شما خود را به جای آن طرف بگذارید میگویید: آقا شعار نده، حقوق ما را کم کردی. چرا شعار میدهی، اینها تندرویی است. میدانی من چه کسی هستم؟ سابقهی من را میدانی، میدانی فامیل چه کسانی هستم؟ گفتند: «جَعَلْتَ حَظَّنَا فِی الْإِسْلَامِ کَحَظِّ غَیْرِنَا» من و نوکر من باید به یک میزان از بیت المال بگیریم؟
یکسان دانستن سهم افراد از بیت المال در شیوههای حکومتی امیر المؤمنین (علیه السّلام) نه حقوق آنها
گفتنی است که امیر المؤمنین حقوق را مساوی نمیداد، اشتباه نشود.حقوق یک پزشک یا یک پرستار فرق میکند. این یارانهای است که آن حکومت میداد. چون حکومتهای آن زمان مدرن نبود، یعنی وظایف دولت این نبود آشغالها را جمع بکند، راهسازی بکند، زیر گذر بسازد، رو گذر بسازد، بیمارستان درست بکند، خوب این هزینهها را باید به مردم برمیگرداند. لذا حقوقی را به مردم میدادند تا خود را اداره بکنند. دولت به معنایی که امروز داریم که این همه تنوّع دارد، بیست و چند تا وزارت خانه دارد -کمتر یا بیشتر- این خبرها نبود. ساختار حکومت ساده بود. لذا به مردم پول میدادند، این پولی که به مردم میدهی، باید مساوی بدهی. حالا یک نفر را داری استخدام میکنی، وظایفی انجام بدهد، خوب حقوق آنها نباید یکسان باشد. ما نمیگوییم باید حقوق را یکسان بدهید، به اندازهی خبرگی و اهمّیّت کار طرف حقوق آنها بالا و پایین است. یک کسی به خانهی ما بیاید مثلاً فرض بفرمایید که میخواهد تیرآهنهای خانه را وصل بکند، حقوق روزانهی او فرق دارد با آن کسی که نگهبان است که مثلاً کیسه شنها را نبرند. ما که نمیگوییم تساوی یعنی به اینها حقوق مساوی بدهند، این است آن چیزی که فرق ما با مارکسیستها است. ما نمیگوییم افراد حقوق یکسان بگیرند، هر کسی به اندازهی کاری که میکند امّا این پولی که بیت المال میخواهد به مردم تقسیم بکند باید یکسان باشد.
درخواست سهم بیت المال طبق سهمیّهی عمر
گفتند (طلحه و زبیر): تو حقّ ما را با بقیه یکسان کردی، در حالی که خلیفهی دوم این کار را نمیکرد. این یکجا. حضرت فرمود که: اینها در صف ایستادند، درآمدهای خود را بگیرند، یکی سه سکه به اینها دادند که با سه سکه یک هفته هم زندگی آنها اداره نمیشد با آن نوع برج و خرجی که اینها داشتند، اینها پولها را پس دادند؛ گفتند: مسخره کردی؟! سالی دویست میلیونی که مثلاً میگرفتند -بیش از این حرفها میگرفتند- شده است سالی سه میلیون. بود و نبود این سه میلیون که مهم نیست. آمدند محضر امیر المؤمنین (علیه السّلام) حضرت فرمود: «مَا تُرِیدَانِ»[۷] گفتند: «لَیْسَ کَذَلِکَ کَانَ یُعْطِینَا عُمَرُ»[۸] عمر اینطور… حالا جالب است که زبیر از منتقدان جدّی عمر بود. من یک جاهایی به اسم سقیفه تکرار شدنی است، شش هفته جلسه بحث کردیم آنجا مفصّل گفتم زبیر منتقد جدّی عمر بود تا مرد. خود اینها در قتل عثمان هم دخالت داشتند. حالا آمدند میگویند: آقا مثل عمر… آقا مثل عمر نمیدهی، چون حقوق ما کم شده است، آقا عمر!. یعنی اینجا عمر مهم نیست، چرا پول ما را داری کم میکنی، بیشتر بده اصلاً برای تو هورا میکشیم. بعد هم رفتند گفتند: خون عثمان. در واقع نه این را قبول داشتند، نه آن را. طلحه را عرض نمیکنم، زبیر نه عمر را قبول داشت، نه عثمان. میگفت: آقا مثل عمر نمیدهی، چون اقلاً عمر شأن ما را حفظ میکرد. حداقل پنج برابر سایر مسلمین به اینها پرداخت میکرد حداقل حالا این را یکی کردی. یعنی ما گفتیم عدالت، مثلاً فرض کنید عثمان سیصد برابر، پانصد برابر، چند هزار برابر به یکی میداد، گاهی آن اوّلها به ما هم مثل اینها میداد، حالا آن را نمیخواهی بدهی، پنج برابر عمر که by default است، اقلّ آن همان است. یکسان؟!
جواب حضرت در پاسخ به درخواست طلحه و زبیر برای دریافت سهم از بیت المال طبق شیوهی خلیفهی دوم
حضرت فرمود: «فَمَا کَانَ یُعْطِیکُمَا رَسُولُ اللَّهِ (صلّی الله علیه و آله و سلّم)» رسول الله چقدر میداد؟ عمر، عمر میکنی، رسول الله چقدر میداد؟ «فَسَکَتَا» ساکت شدند. چه بگویند. عمر را بر سر من میزنید (سنّت عمر را به من نشان میدهید)، پیغمبر چه کار میکرد؟ پیغمبر هم چند برابر میداد؟ فرمود: «أَ لَیْسَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ یَقْسِمُ بِالسَّوِیَّهِ بَیْنَ الْمُسْلِمِینَ َ مِنْ غَیْرِ زِیَادَهٍ» مساوی نمیداد؟ گفتند: بله. فرمود: «أَ فَسُنَّهُ رَسُولِ اللَّهِ (صلّی الله علیه و آله و سلّم) أَوْلَى بِالاتِّبَاعِ عِنْدَکُمَا أَمْ سُنَّهُ عُمَرَ» عمری هستید یا پیغمبری؟ اهل سنّت چه کسی هستید؟ اهل سنّت عمر هستید یا اهل سنّت پیغمبر؟ گفتند: سنّت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) «وَ لَکِنْ» گفت: شما یک نگاهی به من بینداز من زبیر هستم، این همه زحمت کشیدم، من ۲۰ سال زحمت کشیدم؛ به نفع شما این طرف و آن طرف تبلیغ کردم.
یکسان بودن سهم امیر المؤمنین (علیه السّلام) از بیت المال با دیگر مسلمین
فرمود: من را ببینید، وضع من، جایگاه من، قرابت من اقرب به پیغمبر است یا شما؟ گفتند: شما. اولی این است که به من… من سلطان مسلمین هستم، من باید بیشتر پول بگیرم یا شما؟ گفتند: خوب شما. فرمود: بروید ببینید من چقدر برداشتم با این کارگری که دارد جوها را از پوستهای خود جدا میکند یکسان برداشتم. گاهی نوشتند یک نفر میرسید، دیر میرسید یا مثلاً تازه مسلمان بود یا فقیر بود، حضرت سهم خود را هم به او میداد. کف بانک مرکزی را جارو هم میزدند، حضرت نماز میخواند که زمین شهادت بدهد. عرض کردیم آن زمان چون دولت مدرن نبود، جز یک بخشی که زمینه نگه میداشتند، باقی را که میدادند، نماز هم در آن میخواندند که اموال مردم را حبس نکنند.
درخواست پست حکومتی طلحه و زبیر از امیر المؤمنین (علیه السّلام)
اینها آمدند گفتند که: آقا جان ما خیلی آسیب دیدیم، اگر شما به ما پول هم نمیخواهی بدهی، باشد پول نده، شما ما را مسئول یک سرزمین بکن که خود ما به مرور بالاخره این مشکلات اقتصادی خود را حل میکنیم. یک شهرداری، استانداری یک چیزی بده، شما به ما هیچ چیزی نگو. خود ما آن را درست میکنیم که در مقابل مردم طبیعی هم باشد. حضرت فرمود که: من حکومت بخواهم به کسی بدهم باید از امانتداری و دینداری او مطمئن باشم. بروید ببینم چه میشود. اینها چند روز بعد محضر امیر المؤمنین (علیه السّلام) آمدند، مدام میآمدند بیعت میکردند. شب گذشته هم عرض کردم آقا اگر کاری بود در خدمت هستیم. بله بالاخره یک نکتهای هم بود باید فکر میکردید إنشاءالله خدمت میرسیم. مدام میآمدند یادآوری میکردند، کأنّه حضرت آلزامیر دارد.
ناامید شدن طلحه و زبیر از امیر المؤمنین (علیه السّلام) در دادن منصب حکومتی به آنها
آخر سر یک روز حضرت آمد -این در مناقب مرتضوی است، در منابع جدید ما است. منابع قرن ۱۰ و ۱۱ و اینها است- اینها آمدند محضر حضرت بنشینند. خوب در چراغ یا روغن زیتون یا روغن پی حیوان میریختند، این روشن میشد، دیرسوز بود دیگر یک شب تا صبح میسوخت. اینها تا آمدند بنشینند، برق رفت. حضرت چراغ را خاموش کردند. فرمود: آن چراغ مثلاً سبز را بیاورید. آن یکی را روشن کرد. گفتند: چه شد، روغن آن تمام شد؟ فرمود: نه، روغن این را که الآن با آن چراغ را روشن کردم، برای منزل است. برای حضرت کاری نداشت که مثلاً روغن این ده دقیقهای که اینها پیش حضرت هستند، به پول امروز پانصد تومان هم نمیشد. میتوانست از جیب خود پنج هزار تومان به بیت المال بدهد، چراغ کار بکند. خاموش کرد و روشن کرد، به اینها پیام بدهد که من به اندازهی این روغن… برخلاف این شبهای گذشته که مدام گفتیم امیر المؤمنین (علیه السّلام) کوتاه آمد، کوتاه آمد حضرت اینجا اینقدر هم کوتاه نیامد و اینها گفتند دیگر باید یک فکر دیگری کرد، علی با ما اتمام حجّت کرد که روغن چراغ را مثلاً ده دقیقه بسوزانیم، هزار تومان هم نمیشود، خاموش کرد، روشن کرد یعنی نمیخواهم کوتاه بیایم، به اینها پیغام داد، body language بود و خلاصه زبان بدن. گفتند: معلوم است علی نمیخواهد کوتاه بیاید و شروع به تحرّک کردند.شرایط خیلی برای امیر المؤمنین (علیه السّلام) مشکل است، میداند که اینها اعلام نارضایتی بکنند، ممکن است حکومت آسیب ببیند. خواصّ مهمّی هستند. اتّفاقاً ببینید خود حضرت چه میفرماید. خود حضرت میفرماید که:…
گرفتار شدن امیر المؤمنین (علیه السّلام) به چهار گروه
قبل از اینکه این را برای شما بخوانم، یکی دیگر برای شما بخوانم، از این مهمتر است؛ آن هم این است که حضرت میفرماید: من در چه شرایطی گرفتار شده بودم. «فِی خُطبَتِهِ حِینَ نُهوضِهِ إلى الجَمل»[۹] آن موقعی که -در استیعاب ابن عبد البر و اسد الغابه از منابع مهمّ صحابهشناسی و صحابهنگاری اهل سنّت است- داشت به جنگ جمل میرفت، فرمود: «إِنِّی مُنِیتُ بأربعه» گرفتار چهار نفر شدم. «أدهى النَّاس وَ أسخَاهُم» یک آدم زیرک به معنای سیّاس امروزی، یعنی معاویهای، نه زیرک. زیرکترین مردم و سخاوت مندترین مردم. میدانید آدمهای که سخاوتمند هستند، مردم را به دنبال خود میکشانند.
یکی از اسرار کرامت امام حسن (علیه السّلام)
بارها از خود حقیر شنیدید یکی از اسرار کرامت حضرت مجتبی (صلوات الله علیه) این بود که مردمی که از ترس یا ناشناخته بودن در خانهی اهل بیت نمیرفتند، برای پول و طلا گرفتن هم که شده است در خانهی اهل بیت را شلوغ نگه بدارد. آن کسی که پول… عرض کردیم صد بحار طلا از طلحه باقی مانده است. کسی که صدها یا حداقل دهها تن طلا دارد، میتواند مردم را… میتواند اعتقادات را عوض بکند، فکرها تغییر بکند.
تغییر فکر و اعتقادات توسّط پول
همین شبکهی الجزیره را نگاه بکنید که حالا چه شده است که خدا یک مدّت اندکی است بر سر اینها زده است و به زودی خودفروشی هم خواهند کرد، شبکهی الجزیره حالا سنگ ایران را به سینه میزند. حالا اخیراً که بین قطر و آنها اختلافاتی به وجود آمده است. تا چند روز قبل قطر متّحد آنها بود و جام جهانی میخواستند ببرند، الآن میگویند: قطر سالها است که تروریست و تروریست پرور است. خوب شما که تا دو ماه پیش و قبل کفش هم را که میبوسیدید یا مجری شبکهی الجزیره صبح تا شب به شیعه ناسزا میگفت. حالا میگوید: از کرامت ایران یاد بگیرید، شما آفتابهی خود را هم وارد میکنید؛ این را به کشورهای عربی میگوید. این اینطور است، از اینها است که پول میگیرد. پول میگیرد یک روز یک چیز بگوید و روز دیگر یک چیز دیگر بگوید. گفت: من نوکر شما هستم، نوکر بادمجان که نیستم. اینطور است. پول وقتی خرج میکند، خوب یعنی میتواند آدم بیاورد. هزینه بکند.
نقش عایشه در ایجاد مشکل برای حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام)
یکی طلحه است «وَ أشجَعُ النَّاس الزُّبیر» شجاعترین مردم یا از شجاعترینها که زبیر است. آن هم برای تجهیز سپاه و فرماندهی لشکر بالاخره لشکر دشمن چه کار میکند، تجهیز میکند. همهی حرف را برای اینجا زدم «وَ أطوَعُ النَّاسِ فِی النَّاس» مهمترین شخصیتی که همه در برابر او خاضع هستند، عایشه است. مرجع تقلید علی الاطلاق است. «و أسرَعُ النَّاس فِتنه یَعلى ابن مُنَبِّهٍ» که همان کسی است که مردم بصره را با پول به سمت… که بصره مرکز فتنه شد. یعنی یکی مکان فراهم کرد، یکی پول، یکی فرماندهی نظامی، یکی فرماندهی بر قلبها. خیلی کار من مشکل است. اگر من با اینها بودم -فرمود: خود اینها همه کاره هستند- صدای آنها درنمیآمد. «و َمَا تَبِعَهُ دَمِ عُثْمَانَ إِلا عَلَیْهِمْ» گناه خون عثمان اگر گناه باشد، اینها ریختند. «وَ إنَّهُم لَهُم الفِئَهُ البَاغِیَه» اگر گروهی بغی کرده باشند، ظلم کرده باشند، اینها هستند. منتها این پشت سر عایشه حرکت کردند.
نقش عایشه در ادّعای خلافت توسّط طلحه و زبیر
طلحه و زبیر -اینها را میخواهم عرض بکنم تا جملات جا بیفتد- چطور ادّعای خلافت کردند؟ امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرمود که: «لَا یَدَّعِی طَلْحَهُ الْخِلَافَهَ»[۱۰] طلحه ادّعای خلیفه بودن نمیکند، «إِلَّا أَنَّهُ ابْنُ عَمِّ عَائِشَهَ» به چه دلیل طلحه؟! چه مقامی دارد وقتی این همه آدم وجود دارد؟ میگوید: پسر عموی عایشه است. «وَ لَا یَدَّعِیهَا الزُّبَیْرُ» زبیر ادّعا نمیکند، «إِلَّا أَنَّهُ صِهْرُ أَبِیهَا» شوهر خواهر عایشه است. یعنی نقش محوری عایشه را نشان میداد. در نامهای که امیر المؤمنین به مردم کوفه نوشته است که ماجرای جمل را برای شما توضیح بدهم و ماجرای قتل عثمان را، فرمود: شما در مدینه نبودید یک طوری میگویند که شنیدن آن مثل دیدن باشد. -همان چند نامهی ابتدای نهج البلاغه است، اصلاً شاید نامهی یک باشد- فرمود: غضب و کینهی عایشه بود که همهی این کارها را کرد. افراد دیگر نوچههای عایشه بودند و اتّفاقاً همین هم شد وقتی اینها جمع شدند، حضرت همینجا…
ائتلاف طلحه و زبیر بر علیه امیر المؤمنین (علیه السّلام) با وجود داشتن اختلافات
عبارت حضرت این است فرمود: خیال نکنید که طلحه و زبیر با هم بودند، اصلاً دو تا تفکّر کاملاً جدا بودند، ائتلاف آنها علیه من بود. چون میخواستند علیّ بن ابیطالب را بشکنند، با هم مؤتلف شدند و الّا اینها هیچ وقت با هم نبودند. در شورای شش نفره طلحه رأی به نفع عثمان داد، زبیر رأی به نفع امیر المؤمنین (علیه السّلام) داد. اینها اصلاً با هم نبودند. چه باعث شد؟ اینها برای اینکه بتوانند من را شکست بدهند، با هم ائتلاف کردند. این باعث شد اینها با هم باشند. نوبت نماز صبح شد، هر دو به سمت سجّاده رفتند. طلحه آمد بگوید… حالا شما فرض بکند بعضی مراجع ما در حرم حضرت رضا (سلام الله علیه) نماز میخوانند شما فرض کنید -اسم نمیبرم- یک آیت الله العظمی بزرگواری بیاید بگوید: الله اکبر، آن یکی بیاید او را کنار بزند، خود را آماده بکند که نماز را به جماعت برگزار بکند، خیلی بد است. زبیر آمد گفت: الله اکبر، طلحه یک سقلمه زد، خود را سفت کرد و تحت الحنک را باز کرد و آمد بگوید: الله اکبر او پای او را گرفت و هول داد و به زمین خورد، اینقدر اینها کشمکش کردند، آن کسانی که پشت سر ایستاده بودند که نماز بخوانند گفتند: الآن نماز صبح قضا میشود. مثلاً ۸۰ دقیقه اینها با همدیگر درگیر بودند. یعنی اینها با هم نبودند، چون میخواستند با امیر المؤمنین (علیه السّلام) بجنگند، ائتلاف کردند.
تقدّس دادن به عایشه
وحدت را هم چه کسی ایجاد کرد؟ عایشه. فرماندهی جمل از هر نظر عایشه است. هم در تجهیز هم در تشجیع و هم وقتی هر دوی اینها از جنگ کنار رفتند، باز هم عایشه جنگ را اداره کرد. این حالت مقدّس بودن عایشه هم بود. مثلاً بنی ضبّه و اینها که یک قبیلهای بودند، اینها داشتند از شتر عایشه دفاع میکردند. مثلاً فرض بکنید میگفتند: سربازها همه اسم بنویسند، قرعه کشی بکنیم ببینیم سرگین شتر عایشه را چه کسی میتواند بخورد. جایزه میدهیم. مثلاً شمارهها را پخش میکنیم، ۱۳۹ شمارهی چه کسی است؟ امروز ظهر نهار شما فراهم است. اینها فضولات این شتر را بردارند و تبرّکاً… اگر قسمت تو بشود و اسم تو دربیاید… یعنی فضای معنوی درست کردند «وَ أطوَعُ النَّاسِ فِی النَّاس»[۱۱] آن کسی که مردم او را مرجع خود میدانستند.
کوتاه نیامدن امیر المؤمنین (علیه السّلام) در جمل در برابر عایشه
اینها را برای چه عرض میکنم برای اینکه شما بدانید چرا امیر المؤمنین (علیه السّلام) اینجا کوتاه نیامده است، در جمل خیلی کار خطرناکی کرد. به یاد دارید که شب گذشته عرض کردیم که گفتم: «دَحَضَهُ الأَوَّلَان وَ أَسقَطَاهُ»،[۱۲] امیر المؤمنین (علیه السّلام) را از چشم مردم انداخته بودند، در حالی که عایشه در اوج اقتدار بود. چطور امیر المؤمنین (علیه السّلام) با عایشه جنگید؟! چرا اینجا کوتاه نیامد؟ خبر رسید که –دیگر اینجا را به خاطر اینکه میخواهم جلسه را به یک نقطهای برسانم که بعداً هر وقتی فرصت شد ادامه بدهیم، دیگر در خود ماجرای جمل خیلی نکات است که مصلحتگرایی است آنها را نمیخواهم بگویم. از این به بعد خیلی اتّفاقات افتاده است- برای کسانی که فتنه را نتوانستد حل بکنند، ماجرای فتنهی ۸۸ را من توصیه میکنم جمل را با جزئیات بروند مطالعه بکنند. چون آن کسی که در برابر امیر المؤمنین (علیه السّلام) ایستاد…
تزلزل اراده در برخورد با مقدّسمآبی داعشیها
بعضی وقتها بعضی از عزیزانی که میروند در سوریه مدافع حرم میشوند، اینها وقتی نماز شب داعشیها را میبینند، ریش بلند آنها را میبینند، با دو تا خرما میجنگند را میبینند. خانههایی را که به سمت آنها تیراندازی میکنند، غارت غذایی نمیکنند، با خود غذا میبرند، کم میخورند، روزه میگیرند، نمازهای طولانی میخوانند، حافظ قرآن هستند میبینند، گاهی پیش میآید که دچار تزلزل میشوند. میگویند: اینها خیلی از ما جلو هستند. واقعاً قربه الی الله دارند میجنگند؛ در تعیین مصداق خطا کردند امّا اینها واقعاً قصد قربت کردند. آن وقت یک چیزهایی هم طلبهها میگویند که اگر طرف قطع پیدا بکند به اینکه راه او حق است، دیگر قطع پیدا کرده است، اگر طلبه هم باشد، بیشتر اینها را میفهمد. میگوید: اینها به صحّت طریق خود قطع پیدا کردند. ما چطور برویم اینها را بکشیم؟
نظر قاطع امیر المؤمنین در برخورد با اصحاب جمل
خیلی کار عجیبی بوده است. امیر المؤمنین (علیه السّلام) وقتی میفهمند اینها آمدند و به سمت بصره رفتند حضرت فرمود که خوب راه میافتید میرویم قبل از اینکه اینها به بصره برسند، چون به بصره برسند تجهیزات آنها بیشتر میشود. اینجا چند نفر اظهار نظر کردند. عمار گفت: آقا نامه بنویس کوفیها بروند جلوی آنها را بگیرند. اسامه یک چیز دیگر گفت. ابن عبّاس یک چیز دیگر گفت. امیر المؤمنین (علیه السّلام) گفت: قبل از اینکه کوفیها برسند، ما برویم بعداً کوفیها ملحق بشوند.
هم شأن گرفتن جایگاه ابن عبّاس توسّط او با امیر المؤمنین (علیه السّلام)
یک نکته را بگویم که من این نکته را بارها عرض کردم تا اسامه بن زید آمد پیشنهاد بدهد، ابن عبّاس گفت: این پیشنهاد احمقانه است، فایده ندارد. پیشنهاد آن است که من میگویم یا آن است که علی میگوید. این برای آن کسانی است که به یاد بیاورند که داشتیم روی پروژهی ابن عبّاس کار میکردیم، این را هم به آن اضافه بکنند. گفت: نه، حرف حق… با اینکه امیر المؤمنین (علیه السّلام) با همه مخالفت کرد. به عمار فرمود: نه. به ابن عبّاس هم فرمود: نه. به اسامه بن زید هم فرمود: نه. بعد آن عبّاس وقتی دید امیر المؤمنین (علیه السّلام) اظهار نظر کردند؛ به اسامه گفت: این حرفهای احمقانه را کنار بگذار. حرف راه درست، آن است که امیر المؤمنین (علیه السّلام) میگوید یا آن است که من میگویم. با اینکه دو تا نظر دادند یعنی چه یا من یا او. یعنی من برای خودم کسی هستم.
علّت مخالفت عبدالله بن عمر و اسامه با جنگ جمل
تا امیر المؤمنین (علیه السّلام) برسد و کوفیان را به سمت جملیها بکشانند؛ چون این سخت بود. شما برای دو روز دنیا میخواهید بروید آیت العظمای علی الطلاق را بکشید؟! میخواهید بروید با ناموس پیغمبر بجنگید؟ همهی سپاه هم سنی هستند، اصلاً آنجا شیعه نداریم. چطور آخر، برای چه؟ دنیا ارزش دارد؟! طبیعی است که حزب اللّهیها میگویند: «الْوُقُوفَ عِنْدَ الشُّبُهَاتِ خَیْرٌ مِنَ الِاقْتِحَامِ فِی الْهَلَکَاتِ»[۱۳] بنشینید، رها بکنید. این که گفتم خیلیها با امیر المؤمنین (علیه السّلام) بیعت نکردند، احتمالاً اشتباه است، همه بیعت کردند. پسر عمر و اسامه بن زید و سعد بن ابی وقاص و اینها گفتند: ما بیعت کردیم که… اسامه گفت: من قسم خوردم که شمشیر خود را جز بر علیه کفّار نکشم، اینها مسلمان هستند، نمیآیم.
حمله جملیها به بصره
سپاه امیر المؤمنین (علیه السّلام) تعلّل کردند، سپاه جمل به بصره رسید، اوّل مهمان شدند. بعد در یک کودتای شبانه فرماندار بصره را گرفتند، ریشهای او را به دست کندند. یعنی او را شکنجه کردند. چند صد نفر هم مسئول بیت المال داشت و نگهبان و اینها حمله کردند؛ اینها مقابل آنها جنگیدند، همه کشته شدند، پولهای بیت المال و اسلحههای اسلحه خانه را هم غارت کردند.
حجّت داشتن امیر المؤمنین (علیه السّلام) در برخورد با اصحاب جمل
آمدند به امیر المؤمنین (علیه السّلام) گفتند: اینها را رها بکن، یکی از اینها را به فرمانداری بصره منصوب بکن، -مصلحتاندیشی بکن- بگذار جنگ شروع نشود. نرو با طلحه و زبیر و عایشه و دیگر… عین عبارت این است به حضرت گفتند: «بِأَنْ لَا یَتْبَعَ طَلْحَهَ وَ الزُّبَیْرَ وَ لَا یَرْصُدَ لَهُمَا الْقِتَالَ»[۱۴] دنبال آنها دیگر نرو. اگر رها کردند، شما هم رها بکن. اگر نه، خوب حالا یک بصره هم در اختیار آنها باشد. این همه حکومت خدا به تو داده است، مرجعیّت ساوجبلاغ را هم به آنها بده. فرمود: به خدا من کفتار نیستم. یعنی حضرت مقابله میکنند؛ فرمود: من حجّت دارم، این همان چیزی است که من باید بجنگم، نمیتوانستند این را درک بکنند، برای چه باید بجنگی؟ برای چه میخواهی بروی بجنگی؟ صلح بکنید، آشتی بکنید، بگذرید.
اصول برخورد با تهدیدات بین المللی
ما در مسائل شخصی چند تا توصیه شدیم که در مسائل جمعی این توصیهها را نشدیم. همسایه را دیدید رفتار او را حمل بر خیر بکن. سلام کردی، جواب نداد، بگو نشنید. امّا در عرصهی بین المللی – بعضیها در جلسه بیشتر از من میدانند- میخواهند مرز را باز بکنند، مثلاً ایران و ترکمنستان. سرباز این طرف میایستد، یک سرباز آن طرف میایستد. شنبه قدم اوّل را ایرانی باید بردارد، یک شنبه آن یکی باید بردارد. اینطور نیست که بخواهیم در را باز بکنیم، ولع آن یکی از آن طرف بیشتر باشد. یک بار این زودتر مثلاً دست خود را سمت در میبرد، یک بار او. به نوبت باشد. حالا الآن نگاه نکنید وزارت خارجهی ما فرصت ندارد تهدیدات کشورهای عربی را پاسخ بدهد ولی قاعده بر مقابله است. کوچکترین حرفی را مقابله به مثل میکنند. حتّی در رفتار، در نوع تحویل گرفتن، در راه رفتن، در دست دادن. اینکه حالا بعضی از مسئولین ما دست خود را تا گوش طرف دراز میکنند یا میخواهند طرف را در آغوش بکنند، طرف ناز هم میکند. این دیگر برای نوع دیپلماسی آنها است. زانو میزنند، خم میشوند. میخواهند او را بغل بکنند، با کراوات او ور میروند. اینها سیستم جدید است و الّا آن چیزی که ما دیدیم عرف کلاسیک است، این نیست. مثلاً آخوند مجتهد به کراوات مردم دست نمیزند، اینها نیست در… یا با کشور کافر حربی وقتی ارتباط دارد، خانم را با اسم کوچک صدا نمیزند، خانم این را با اسم کوچک. سلفی بگیرند، عکس نوههای هم را به هم نشان بدهند. آنجا با هم ؟؟۲۴:۵۱ نرفتند. با کافر حربی دارد حرف میزد. میخواهی حرف بزنی، دیگر با هم فالوده نمیخورید. ما که خشونت طلب و تند و افراطی هستیم هنوز اینها را نفهمیدیم.
موجّه بودن دادن مناصب حکومتی به طلحه و زبیر از نظر مردم
اینکه به امیر المؤمنین میگویند: آقا کوتاه بیا. این برای این است که نمیتوانیم بفهمیم چرا داری با مرجع میجنگی؟ حالا این همه جهان اسلام در دست تو است حالا یک استان… برای عموم مردم سرشناسی عثمان بن حنیف که امیر المؤمنین (علیه السّلام) به او حکومت میدهد، بسیار کمتر از طلحه است. مردم اصلاً تعجّب نمیکردند امیر المؤمنین (علیه السّلام) نصف حکومت را به طلحه بدهد و نصف آن را به زبیر بدهد. حاج آقای طلحه و حاج آقای زبیر هستند. فامیلهای خلیفههای اوّل هستند. شب گذشته عرض کردیم خلیفه منزلت عظیمی داشت. همهی آن منزلت هم به عایشه رسیده بود و مفتی بود، مفتی یعنی فتوا میداد نه یعنی… میگفتند: آقا نجنگ. امّا به چند جهت امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) تصمیم گرفتند که اینجا بجنگند.
علّت مصحلتاندیشی نکردن امیر المؤمنین (علیه السّلام) در مورد طلحه و زبیر
ما این بحث را سانسور کردیم، یک وقتی باید بحث را از اینجا باز بکنیم. امّا آن قسمت آن را که در سانسور میخواهیم جواب بدهیم این است شخصیت طلحه و زبیر و عایشه شخصیتی بود که اگر اینها مفتضح نمیشدند، مثل ابو موسی و اشعث نبودند که فقط فضای قبیلگی آنها را بالا آورده باشد، بلکه اینها شأن دینی داشتند. شأن دینی داشتند، شأن تقدّسی داشتند و اگر امیر المؤمنین (علیه السّلام) اینها را تأیید کرده بود، بعداً تفکیک افکار امیر المؤمنین (علیه السّلام) با اینها خیلی مشکل بود. آن دو نفر را هم که عرض کردیم امیر المؤمنین (علیه السّلام) با مصحلتگرایی ابقا کردند، بعداً اینها را عزل کردند ولی شأن دینی آنها اصلاً مثل این سه نفر نبود.
گسترش پیدا کردن ناامنی در صورت عدم مقابله با آن
ثانیاً یک اتّفاقی افتاد که بعضی وقتها آدم کوتاه میآید. یک جایی جای کوتاه آمدن نیست. آنجا کجا است. آنجا جایی است که شما یک حکومتی داری، یک جریان نظامی برود یک شهری را بگیرد. خوب اگر شما سکوت بکنی شهر بعدی را هم میرود میگیرد. تا کجا میخواهی سکوت بکنی؟ اگر اجازه بدهی که یک به یک خاکریزهای شما بریزد، شما روز گذشته یک ناامنی در تهران دیدید، حالا مثلاً بگویند برای اینکه از اهل سنّت گروهی که تحت تأثیر وهابیّت و داعش قرار میگیرند، نکند اینها تحریک بشوند، فامیلهای اینها تحریک بشوند، نکند جذب این گروهها بشوند، آقا بفرمایید. شما برای کسی که ناامنی ایجاد میکند راه باز بکنید، بروید دفعهی بعد با پررویی و گستاخی بیشتری میآید و خیال او هم راحت است که او را هیچ کاری نمیکنی. همان اتّفاقی که برای حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام) افتاد، وقتی که دیگر نمیتوانست سپاه جمع بکند و جلوی غارتهای معاویه را نمیتوانست بگیرد. معاویه وقتی فهمیده بود، سپاه امیر المؤمنین (علیه السّلام) نمیآید مقابله بکند، هر روز حمله میکرد. همین صدام (لعنهش الله علیه) تا وقتی که موشکهای ما به شهرهای او نرسیده بود، هر روز همین تهران را میزد. تا وقتی دید که ممکن است، مقابله به مثل هم باشد. خوب آن موقع عقب میرود.
مقابله با اصحاب جمل توسّط امیر المؤمنین (علیه السّلام) به عنوان اهل بغی
اگر قرار بود امیر المؤمنین (علیه السّلام) بصره را به عنوان یکی از دو مرکز اصلی نظامی خود واگذار میکرد، خوب فردا آنها میآمدند در کوفه هم کودتا میکردند. فردا مدینه را هم جدا میکردند، مکّه را هم جدا میکردند، یمن را هم جدا میکردند؛ نمیشد. بعد امر خدا اینجا چیست «فَقاتِلُوا الَّتی تَبْغی»[۱۵] چون اوّلین بار بود که مسلمان در مقابل مسلمان میایستاد، البتّه این واقعاً اوّلین بار نبود جناب خلیفهی اوّل مسلمین را قبلاً به اسم مرتد کشته بود. منتها به اسم مرتد کشته بود. امیر المؤمنین (علیه السّلام) به اسم مرتد با اینها نجنگید. اگر امیر المؤمنین (علیه السّلام) به عنوان امام معصوم در جنگ جمل میآمد، هر کسی در مقابل امام معصوم ناصبی است، ناجس است. ولی امیر المؤمنین (علیه السّلام) حکم ناصبی به اینها بار نکرد، حکم اهل بغی را جاری کرد. اینها امنیت را به خطر انداختند. الآن سلطان اسلام من هستم، -تسلّط، منظور من از سلطان این است- قوّهی قاهره در دست من است؛ اینها آمدند یکی از مهمترین شهرها را غارت کردند، بیت المال آن را غارت کردند، فرماندار من را هم زدند، بیرون کردند. یک عدّه را هم کشتند. خوب اگر من در برابر آنها سکوت بکنم، خوب بعداً چه کار بکنیم؟ این بغی میشود، باید مبارزه کرد و الّا اصلاً حکومت کردن معنا ندارد. حکومتی که نتواند مرزهای خود را حفظ بکند و نتواند امنیت را نگه بدارد که اصلاً فایدهای ندارد.
معیار دادن امیر المؤمنین به مردم در جنگ جمل
اینجا بود که میآمدند، میگفتند: شما داماد پیغمبر هستی، این طرف هم همسر پیغمبر است ما چه کار بکنیم؟ حضرت میفرمود که: حق را بشناسید تا اهل آن را بشناسید. حق را بشناسید، نه اینکه من امام معصوم هستم، حق را بشناسید، یعنی من حاکم هستم، بدون اکراه بیعت گرفتند -شب گذشته عرض کردیم آن چیزهایی که شب گذشته گفتیم برای اینجا مفید بود- (منظور امیر المؤمنین (علیه السّلام) است) ناز هم کردم، از آنها فرار هم کردم، چند دفعه هم آمدند، بیرون شهر مخفی شدم، اصرار اصرار که تو باید بیایی. خوب من که کسی را اکراه نکردم، حالا هر کسی که به حکومت رسید، یک نفر بیاید یک استان را بکند و ببرد، بعد به او بگویند: او را رها بکن.
لزوم توجّه به امنیت دیگران در هنگام ناامنی
الآن میگویی او را رها بکن که یک استان غیر خودت را… الآن میگویی او را رها بکن که یک مسلمان دیگر امنیت او به خطر افتاده است، شما میگویی چه ربطی به ما دارد. امّا آنجایی که لولهی اسلحه را به سمت خود تو بگیرد، آنجا میگویی او را به بدترین نحو ممکن است مجازات بکنید. چون آنجا احساس ناامنی میکنی. الآن میگویی او را رها بکن، یک مقدار کوتاه بیایید. میرویم مذاکره میکنیم. آن موقع که گلوله را به سمت دختر و پسر تو شلیک بکنند، همین را میگویی؟ بادیگاردهای شما اگر کسی چپ برود در سه راه یاسر به او شلیک میکنید، مذاکره مذاکره نمیکنید. اینجا مذاکره است که یک بدبخت دیگری ناامن شده است، نه شما. اگر قرار باشد امروز این استان را بگیرند، فردا آن استان را، پس فردا هم آن استان را، کار پیش نمیرود اصلاً این حکومت چه فایدهای دارد، حکومت خجالتآوری بود. بعد حکم هم مشخّص است. من حاکم هستم یا نیستم؟ اینها بیعت کردند یا نکردند؟
محکوم شدن طلحه در مورد عثمان توسّط امیر المؤمنین (علیه السّلام)
حالا اختلاف آنها بر سر چه چیزی است؟ عثمان ناحق کشته شده است. امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرمود: ۴۰ روز عثمان محاصره بود، آقای طلحه در آن ۴۰ روز چه کار کرد؟ اگر عثمان را باید میکشتند که خوب طلحه جز آنها بود که دیگر این حرفها را ندارد. اگر عثمان مظلوم بود، در آن ۴۰ روز که عثمان در محاصر بود تو در مدینه چه کار کردی، کجا بودی؟ اگر شاک بودی، شکّی داشتند که باید او را بکشند یا نکشند، باید چه کار میکرد، آدمی که شک دارد باید چه کار بکند؟ زمین مینشیند، میرود یک گوشه، ورود پیدا نمیکند، در موضوع شک دارد. حضرت فرمود: هیچ کدام از این سه مورد را انجام ندادی، یعنی ورود کردی در حالی که ادّعا میکنی عثمان مهدور الدم نیست، ادّعای تو این است که مظلوم کشته شده است ولو اینکه خود تو در قتل او شرکت داشتی.
تلاش امیر المؤمنین (علیه السّلام) برای منصرف کردن اصحاب جمل از جنگ
حضرت فرمود: باید به سرعت با اینها جنگید. سپاه را داشتند، جمع میکردند، به سمت شام بروند، سپاه را به سمت بصره برگرداند. دیگر ما فرصت نداریم که چقدر تلاش کرد که خون کمتر ریخته بشود، چقدر تلاش کرد جنگ به وجود نیاید. امیر المؤمنین (علیه السّلام) به سمت عایشه و طلحه و زبیر رفت، بعد از آنکه آنها شهر را اشغال کردند ولی شروع کنندهی جنگ اصحاب عایشه بودند، روز شروع. تلاش کرد که اینها را منصرف بکند طلحه را یک طور، زبیر را یک نوع که حالا بعید است که وقت بکنم که عرض بکنم. سعی کرد سپاه دشمن را از انسجام بیندازد، جنگ کمتر اتّفاق بیفتد. دشمن اگر ضعیف بشود، خونریزی کمتر است زودتر تسلیم میشوند.
اذعان اهل سنّت به حقّانیّت امیر المؤمنین (علیه السّلام) در جنگها
جالب است برای شما دو سه تا جمله عرض بکنم یک سؤال مهمّی هم پرسیدند مختصر جواب بدهم بعد اگر سؤالی بود بفرمایید بحث را اینجا علی الاحساب به یک نقطه برسانیم. کاری که امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) کرد بسیاری از اهل سنّت…. مثلاً این حرف ابو حنیفه در مناقب ابن حنیفه است. گفت: «مَا قَاتَلَ أحدٌ عَلیاً لِیردَهُ إلی الحَق الّا وَ کَانَ علیٌّ أولی بالحق منه» هیچ جنگی علیّ بن ابیطالب نکرد الّا اینکه حق با علی بود. «لَولَاهُ» اگر علیّ بن ابیطالب نبود، «مَا عَلَمِ احَدٌ» هیچ کسی در این جهان اسلام نمیدانست «کَیفَ سِیرَهُ فِی قِتَالِ المُسلِمین» در جنگ مسلمانها باید چه کار بکنیم. خوب ما یک جا گرفتار میشویم که باید با مسلمانها بجنگیم.
جواب امیر المؤمنین (علیه السّلام) به پیشنهاد ابن عبّاس
من دو جمله عرض میکنم شما ببینید. یکی اینکه ابن عبّاس آمد گفت: علی جان اینها عایشه را با خود دارند به جمل میآورند، تو هم نامه بنویس امّ سلمه بیاید. آنها فلان رقّاص را میآورند، ما هم فلان رقاص را میآوریم. فکر کردید ما نمیتوانیم؟! حضرت فرمود که: پیغمبر فرمود: همسران من در خانه بمانند. من برای اینکه با عایشه مقابله بکنم، یک زن پیغمبر را در مقابل یک زن او قرار نمیدهم با حرام، همسران پیغمبر باید در خانه بمانند.
توصیهی پیامبر به همسران خود
و بعداً خواهید دید همان حرف پیامبر را نقل داریم از امیر المؤمنین (علیه السّلام) – که سگهای حوأب بر عایشه پارس خواهند کرد. همان حرفی که پیغمبر، پیغمبر به عایشه نفرمود: تو هستی. فرمود: کدام یک از شما زنها هستید که سگهای حوأب بر او پارس میکنند. بعد دید عایشه خانم خیلی مثلاً شیک و مجلسی نشسته است، مثل اینکه دارد به آنها (دیگر همسران) میگوید، گفت: بله حواس خود را جمع بکنید. حضرت رو به عایشه کردند، فرمودند که: تو نباشی. پیغمبر مبهم توصیه کرد. امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرمود: خواهید دید که سگهای حوأب بر عایشه پارس میکنند. هنوز هم جمل اتّفاق نیفتاده است.
اخذ شدن فقه اهل سنّت از امیر المؤمنین (علیه السّلام)
ابن عبّاس که خیلی دوست داشت فرد عاقل جمع باشد که البتّه عقل هم داشت، خدمات هم داشت ولی این حرکات او من را اذیّت میکند؛ شیوه ابن عبّاس حال من را خراب میکند و من به یاد بعضیها میافتم. بعضی برادران که خانوادههای آنها خیلی جاها قدرت را به دست گرفتند، من نمیدانم چرا ابن عبّاس را میبینم به یاد آنها میافتم، این را دوست ندارم که امیر المؤمنین (علیه السّلام) در جایی باشد و یک نفر خود را عاقل جمع حساب بکند و مدام ساز ناکوک بزند. او میگوید: بیا مقابله به مثل بکن. ما یک خانم با خود ببریم، یک به یک بشویم. امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرمود: من این کار را نمیکنم. امّا وقتی این جنگ اتّفاق افتاد، امروز شما فقه اهل سنّت را نگاه بکنید، معمولاً از امیر المؤمنین (علیه السّلام) اخذ نکردند، حتّی ابن تیمیه هم میخواهد به امیر المؤمنین (علیه السّلام) ناسزا بگوید، میگوید: شافعی -فحش علمی- یک کتابی نوشته است در مخالفتهای اصحاب از علی. اهل سنّت علم و دین را از امیر المؤمین (علیه السّلام) اخذ نکردند.
حرام دانستن متعه در نزد اهل سنّت و مخالفت با نظر امیر المؤمنین (علیه السّلام)
معروف است که امیر المؤمنین قائل به متعه بود، در حالی که اینها امروز زنا میدانند. این بیش از اینکه توهین به ما باشد، توهین به امیر المؤمنین (علیه السّلام) است به عنوان صحابی که قبول دارید، اگر صیغه یعنی ازدواج موقت، زنا است، امیر المؤمنین (علیه السّلام) قائل بوده است؛ در صحیح مسلم وجود دارد. این توهین است. اگر میگویید: علیّ بن ابیطالب اجتهاد کرده است، خوب ما هم اجتهاد میکنیم، چرا به ما فحش میدهید، به ما میگویند: «اولاد المتعه» دور از محضر شما منظور آنها حرام زاده است (کافر همه را به کیش خود پندارد) این تمسخر حکم الهی است. اگر میگویید: علیّ بن ابیطالب مجتهد بود، خوب ما پیروی… شما پیروی ابو حنیفه هستید، ما پیروی ابو الحسن هستیم. اگر هم غلط بوده است و زنا بوده است (معاذ الله) این را به چه کسی نسبت میدهید؟! دیگر علیّ بن ابیطالب هیچ عنوانی نداشته باشد، صحابه که بوده است. البتّه امروز اهل سنّت امیر المؤمنین (علیه السّلام) را دوست دارند.
قائل بودن امیر المؤمنین (علیه السّلام) به مسح پا و جهر بسم الله و مخالفت اهل سنّت با این دو حکم
امیر المؤمنین (علیه السّلام) قائل به مسح پا به جای شستن پا بود. اخذ نکردند. قائل به جهر بسم الله بود نمیگویند. شما نوارهای ترتیل را گوش بکنید. آهنگ بسم الله با آهنگ بقیهی آیات فرق دارد. چون اینها در نماز ضبط میشود و در نماز اینها بعد از «وَ لاَ الضَّالِّینَ» بسم الله را آرام میگویند، سورهی بعدی را میخوانند. بعداً برای اینکه شما صوت آنها را گوش بدهید، یک بسم الله از یکجا میبرند و میاندازند. برای همین در یک دستگاه سوا دارد میخواند، بسم الله دستگاه ۳۴:۳۳رس. یعنی دستگاه موسیقی آنها با هم فرق دارد. شما به قرائتهای آنها گوش بدهید یک دفعه میبینید بسم الله آن جدا شده است. تقریباً در هیچ چیزی از امیر المؤمنین (علیه السّلام) اخذ نکردند.
اخذ کردن حکم جنگ با اهل بغی از فقه امیر المؤمنین (علیه السّلام) توسّط اهل سنّت
در فقه اهل بغی، جهاد تقریباً تمام مستند فرق مسلمین، جنگ امیر المؤمنین (علیه السّلام) با اصحاب جمل و اهل صفین و اهل نهروان است. اینجا چرا؟ چون اصلاً نمونهی دیگری نداشتند. اگر ابوبکر جنگیده بود به اسم مرتد جنگیده بود، نه به اسم مسلمین. اینجا وقتی جنگ تمام شد، به سرعت رفتند که بروند خانمها را به عنوان کنیز بگیرند، حضرت از این کار آنها جلوگیری کرد.
ممانعت امیر المؤمنین (علیه السّلام) از غنیمت گرفتن در جنگها
اصلاً یکی از دلایلی که بعدها مشتری جنگ امیر المؤمنین (علیه السّلام) کم شد، این بود که مشوّق نداشت. جنگ که تمام شد، حضرت نگذاشت اینها غنیمت بگیرند؛ نگذاشت کنیز بگیرند. اعتراض کردند، گفت: باشد، امشب عایشه سهم چه کسی است؟! اینها هم که عرض کردیم حالا درست است که بعداً آمدند با عایشه جنگیدند، ولی مرجع تقلید میدانستند. مثل آن کسانی که میدانند بعضیها سال ۸۸ اشتباه کردند، دیگر کاملاً هم فهمیدند ولی دوست ندارند این را بگویند. اگر فرصت کردم از این مثال لجوجی یک مثال تاریخی دارم میزنم. کار به جایی رسید آمدند پیش عبدالله بن عمر. میخواهم این را عرض بکنم که امیر المؤمنین (علیه السّلام) این جنگ را که انجام داد، بعد از ایشان شبهه برای همه برطرف شد. نمونهی آن، این است که برای شما عرض میکنم.
سؤالی از عبدالله بن عمر در مورد جنگ امیر المؤمنین (علیه السّلام) ا اهل بغی
این در مستدرک علی الصیححین و فتح الباری و سنن الکبری بیهقی از منابع مهمّ اهل سنّت ذکر شده است. آمدند پیش عبدالله بن عمر «إِذْ جَاءَهُ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ، فَقَالَ: یَا أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ، إِنِّی وَ اللَّهِ لَقَدْ حَرَصْتُ أَنْ أَتَسَمَّتُ بِسَمْتِکَ، وَ أَقْتَدِی بِکَ فِی أَمْرِ فُرْقَهِ النَّاسِ، وَ أَعْتَزِلُ الشَّرَّ مَا اسْتَطَعْتُ»[۱۶] من به خدا در حزب تو بودم. گفتم: دم او گرم پسر عمر نرفت در جنگ، خونی نریخت، کنار کشید. نه با علی بود، نه با عایشه. امّا یک سؤال دارم. -مثل اینها که تلفن میزنند به شبکههای ماهواره ای شما درست میگویی، من یک شبهه دارم- داشتم قرآن میخواندم، یک آیه دیدم «وَ إِنِّی أَقْرَأُ آیَهً مِنْ کِتَابِ اللَّهِ مُحْکَمَهً قَدْ أَخَذَتْ بِقَلْبِی» این به وسط جگر من اصابت کرد.
آیهی قرآن در مورد شیوهی رفتار با اهل بغی
«فَأَخْبِرْنِی عَنْهَا» اگر میشود این را حل بکن. ما در تیم شما هستیم، شما شرکت نکردید، علی را تنها گذاشتی، به عایشه هم کار نداشتی. «أَرَأَیْتَ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ: وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمَا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى» اوّل صلح بکنید ولی اگر دیدید صلح نمیکنند، همان که عرض کردیم حضرت جنگ را عقب انداخت، سعی کرد جنگ اتّفاق نیفتد، صلح بکنید. یعنی باید کوتاه بیایید، بیت المال پس بدهی، دیهی خونهایی را که ریختید، بدهید، راضی بکنید. «فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى» اگر یک نفر طغیان کرد، بغی کرد بر دیگری. «فَقَاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی» با ظلم بجنگید. «حَتَّى تَفِیءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ» تا به امر خدا برگردد. «فَإِنْ فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمَا بِالْعَدْلِ» اگر برگشت، با عدل برخورد بکنید، دیگر اگر برگردد، حتّی غنائم او را پس میدهند. غنیمت میگیرند، برگردد غنیمت را پس میدهند. البتّه او را محاکمه میکنند که دیگر ما نمیرسیم بگوییم که امیر المؤمنین (علیه السّلام) اینها را محاکمه نکرد، آنجا مصلحت را بر تکلیف ظاهری ترجیح داد.
ناتوانی عبدالله بن عمر در پاسخگویی به سؤال در مورد رفتار با اهل بغی
«وَأَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ أَخْبِرْنِی عَنْ هَذِهِ الْآیَهِ» اوّل گفت: آقای عبد الرّحمن ای پسر خلیفهی دوم، یادگار خلیفهی دوم، من در حزب شما هستم، او هم اینطور کرد و خلاصه. این حرف او را خیلی دوست داشت. وقتی گفت: این آیه را چه بگویم. گفت: «مَا لَکَ وَ لِذَلِکَ؟» به تو چه ربطی دارد. خوب اگر جواب داری، جواب را بده. بگو: طبق این آیه، طبق آن آیه دیگر آنجا سنّت پیغمبر داریم، «انْصَرِفْ عَنِّی» بلند بشو برو بیرون، بیتربیت. «فَانْطَلَقَ حَتَّى تَوَارَى عَنّا سَوَادُهُ» این بندهی خدا هم… آمده بود مثلاً…
مفتضح شدن عایشه در میان مردم
حالا معلوم نبود این از آن کسانی بود که بعد از جنگ جمل که میدانستند عایشه ناراحت است میرفتند زیر پنجرهی عایشه میگفتند: «وَ قَرْنَ فی بُیُوتِکُنَّ»[۱۷] بمانید در خانههای خود.و صدای گریهی عایشه بلند میشد. «حَتَّى تَبُلَّ خِمَارَهَا»[۱۸] مقنعهی او خیس میشد. یک مقدار تا میآمد نفس بگیرد، یکی دیگر میرفت زیر پنجره میگفت: «وَ قَرْنَ فی بُیُوتِکُنَّ» دوباره صدای گریهی عایشه بلند میشد. نمیگذاشت عایشه آرام بشود. در حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام) کاری کردند که عایشهای که دارای آن عظمت بین مردم بود، تا پایان حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام) مفتضح بماند و هم حصر خانگی شد و هم حصر رسانهای شد. بلکه چند نفر هم آنجا به صورت خودجوش مدام فقط «وَ قَرْنَ فی بُیُوتِکُنَّ» را بر سر او میزدند. یک عدّه خودجوش این کار را میکردند، این اثر دارد. شما از نظر رسانهای… این فرد را نگذارید که تحرّک داشته باشد. اصلاً تحرّک او موجب خونریزی میشود.
مشخّص بودن حقّانیّت امیر المؤمنین (علیه السّلام) بر عبدالله بن عمر
وقتی این آقا عراقی رفت که آمده است سؤال بکند، عبدالله بن عمر نمیدانست چه بگوید، «وَأَقْبَلَ عَلَیْنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ»[۱۹] وقتی دید گفت: رفت. گفتند: بله، رفت. «مَا وَجَدْتُ فِی نَفْسِی مِنْ شَیْءٍ فِی أَمْرِ هَذِهِ الْآیَهِ» هیچ جوابی نداشتم به او بدهم. یعنی حق بر همه روشن بود.
تطابق رفتار امیر المؤمنین (علیه السّلام) با اصحاب جمل با شریعت
اگر امیر المؤمنین (علیه السّلام) در برابر عایشه و طلحه و زبیر نمیجنگید، تاریخ او را تخطئه میکرد که با ترس خود با مصلحت اندیشی بیجهت، امنیت را از بین بردی، دیگر هر کسی کودتا بکند، باید برای او هورا (تشویق بکنند) بکشند. در حالی که رفتار امیر المؤمنین (علیه السّلام) چون مطابق شرعیّت بود، گفتند: شرع را از او یاد گرفتی، استثنائاً فقه مبارزه با مسلمین را آنجایی که گرفتار میشویم، تقریباً مستند همهی فرق رفتار امیر المؤمنین (علیه السّلام) است. چون از پیغمبر جنگ با مسلمین که نداریم. این هم عبدالله بن عمر که فقیه بزرگ مدینه است. گفت: من هیچ چیزی ندارم و نمیدانم چه بگویم «مَا وَجَدْتُ فِی نَفْسِی» آن چیزی که به ذهن من میرسد این است که «أَنِّی لَمْ أُقَاتِلْ هَذِهِ الْفِئَهَ الْبَاغِیَهَ کَمَا أَمَرَنِی اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ» من به دستور خدا عمل نکردم. مجبور شدم به او بگویم: بیرون برو. جوابی نداشتم. حق بر همه روشن شد.
تبیین حکم شریعت در مورد مبارزهی مسلمان با مسلمان توسّط امیر المؤمنین (علیه السّلام)
این تا اینجا که چرا امیر المؤمنین جنگید؟ چون بخشی از فقه را، احکام را که احکام مبارزه مسلمان با مسلمان بود، زمان پیغمبر فرصت بیان پیدا نشده بود، باید امیر المؤمنین (علیه السّلام) به عنوان امام مسلمین بیان میکرد. اینجا امیر المؤمنین (علیه السّلام) در جایگاه خلیفه الرّسول باید تبیین شریعت میکرد. جا نداشت که حکم را تعطیل بکند. چون تعطیلی این حکم، تعطیلی حکم تا قیامت ممکن بود منجر بشود. غیر از اینکه ناامنی پیدا میشد، غیر از اینکه حق و باطل دیگر از هم جدا نمیشود؛ در حالی که رفتار امیر المؤمنین (علیه السّلام) در جنگ جمل کاری کرد که همه فهمیدند حق با امیر المؤمنین بود.
قبول حقّانیّت امیر المؤمنین (علیه السّلام) در جنگها توسّط ابن تیمیه
حتّی ابن تیمیه چند جا گفته است، حتّی ابن تیمیه که بسیار بسیار بیادب است، میگوید که: علیّ بن ابیطالب (صلوات الله علیه) در جنگهای خود محق بود. «هذا ایضاً» این در مجموعهی فتاوای او است، یک مجموعهی فتاوا دارد، یک مجموعه الفتاوا دارد. دو تا چاپ است، این مجموعهی فتوا، جلد ۴، صفحهی ۴۳۷ است. «هذا ایضاً یَدُلُّ عَلی صِحَه امامه علی جمل» صحّت امامت علیّ بن ابیطالب «وَ وُجُوبِهِ طَاعِتِهِ» وجوب اطاعت او را نشان میدهد. «وَ أنَّ داعِی إلی طَاعَتِهِ ؟؟۴۰:۴۱ الی الجنه» علی به سمت بهشت دعوت میکردند طرفداران او، دشمن به سمت آتش دعوت میکردند. آنها مخطأ بودند، خطاکار بودند و علیّ بن ابیطالب حق بود و در «قتال البغاه» جنگ با اهل بغی علیّ بن ابیطالب به همه یاد داد چه کار بکنند. این تا اینجا.
ثابت بودن حقّانیّت امیر المؤمنین (علیه السّلام) در بین فرماندهان لشکر معاویه
یک جمله را بیرون از بحث در یادداشتهای خود نگاه کردم دیدم در همین کتابی که دارم میآورم آدرس دادند دوست نداشتم که این را برای شما نخوانم. ما بعضی وقتها میبینیم مثل در واقعهی سال ۸۸ بعضیها خرابکاری کردند، بعداً همان خرابکار آمد در انتخابات هم شرکت کرد. ولی باز هم یک عدّهای متأسّفانه پرچم خطاکار را به دست گرفتند، حتّی رنگ او را ترویج کردند. من برای تذکّر به خود و شما و آن عزیزان این روایت را میخوانم. آن هم این است میگوید: در ماجرای صفین جنگ به یک حالتی رسید که کشتههای معاویه خیلی بیشتر از سپاه امیر المؤمنین (علیه السّلام) بود؛ حضرت هم در خطبهی ۲۰۸ فرمود که شما از جنگ خسته شدید -به ما شیعهها فرمود- ولی آنها خیلی آسیب دیده بودند، شما یک مقدار پایمردی میکردید، کار تمام بود. وقتی عمار هم شهید شد و حق کاملاً روشن شد و فهمیدند حق چیست، یک نفر از اهل شام آمد «وَ کَانَ صَاحِبُ رَایهِ قُومِهِ فِی تَنُوخ وبَهْرَاء» -از فرمانداران لشکر معاویه- پیش معاویه گفت که: ما را به سمت کسی فرستادی که حقّ او مثل روز روشن است. خون کسانی را ریختیم که در راه حق عمل کردند. خون برادران ما را –به معاویه گفت، از فرمانداران خود معاویه است- در راهی ریختی که همه را جهنّمی کردی. شما باشی چه میگویید، میگویید: خوب به سراغ امیر المؤمنین (علیه السّلام) بروید. کما اینکه زبیر در جمل نجنگید، خوب به سراغ امیر المؤمنین (علیه السّلام) برو. اینجا یک خضوعی در برابر حق لازم است.
علّت برنگشتن فرماندهان لشکر معاویه به سمت امیر المؤمنین (علیه السّلام)
گفت که: خدا میداند ای معاویه اگر من میخواستم هوای نفس خود را کنار بگذاریم باید تو را ترک میکردیم، تو را کنار میگذاشتیم، ما را مجبور کردی به خاطر حکومت، با ابن عمّ رسول الله «وَ أوَّلُ مِؤمِنُ بِهِ» با اوّلین مؤمن «وَ مُهَاجِرِ مَعَه» بجنگیم. علی با رعیت مهربان بود، اگر قرار بود به حکومت برسد. در بخشش بیت المال برخلاف تو عدالت را رعایت میکرد. «لَکِن قَد بَذَلنا لَکَ الأمر» ما حکومت را به تو دادیم. «وَ لُابُدَّ مِن إتمَامِهِ کَانَ غَیَّاً أو رُشداً» غی باشد یا رشد، ضلالت باشد یا هدایت دیگر ما رفتیم. بخواهیم برگردیم بگوییم ما خطاکار هستیم، من پس فردا به میان فامیل و قبیلهی خود میروم، من فرماندهی قبیلهی خود بودم، چهارصد نفر کشته دادیم به خانوادهی اینها چه بگویم؟ بگوییم شما مدافعان حرم عربستان صعودی بودید، داعشی بودید تروریست بودید جلوی حق جنگید، چه چیز بگویم؟! حالا که ما افتادیم دیگر این را نمیشود کاری کرد. من میدانم او اوّلین کسی است که اسلام آورده است، اوّل مهاجر است، عادل است، حق است «لَکِن بَذَلنا لَکَ الأمر» کار را به تو دادیم، از تو پشتیبانی کردیم. میدانم علی حق است. آن کسانی که در آن ابهامات تخلّفات انتخابات ۹۶ بقیه را دعوت به آرامش میکردند، طرفدار کسی بودند که هفت، هشت سال پیش آرامش مردم را از بین برده بودند، بعد با رنگ او هم تبلیغات کرده بودند، خوب چرا الآن بقیه را دعوت به آرامش میکنی؟ اگر آرامش خوب است، خوب شما اصلاً آن موقع آرامش را به هم زدید، اگر اینجا دارند یک حقّ مدنی خود را طلب میکنند، شما که قرار است حق مدار باشید. گفت: «لقَد بَذَلنا لَکَ الأمر وَ لُابُدَّ مِن إتمَامِهِ کَانَ غَیَّاً أو رُشداً» دیگر درست باشد یا غلط باشد دیگر ما وسط راه هستیم، نمیتوانیم بگوییم معاویه سرکردهی دشمنان اسلام است، خوب من پرچمدار تو بودم. تو را بکوبم خود را کوبیدم، بروم در میان قبیلهی خود زن های کشته شدهها من را مورد حملهی خود قرار میدهند میگویند: شوهرهای ما را داخل در چه جنگی کردی، داعشی شدید؟ «وَ حَاشَا أن یَکُونَ رُشداً» گفت: رشد باشد یا غی، هدایت باشد یا ضلالت ما مجبور هستیم آن را تمام بکنیم و قطعاً رشد و هدایت هم نیست. یعنی میدانیم کثافت کاری کردی ولی دیگر وسط این کثافت کاری هستیم.
لزوم داشتن تقوا برای برگشت به مسیر حق
اینجا تقوا لازم است. اگر تقوا نباشد طرف را بکشی هم حق را نمیگوید، صد تا برهان هم بیاوری، یک ولکن… امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرمود: سنّت پیغمبر یا سنّت عمر؟ گفتند: سنّت پیغمبر ولی هوای ما را هم داشته باش. «سَنُقَاتِل عَن تِین الغُوطه وَ زَیتُونَهَا» برای انجیل و زیتون دنیا میجنگیم. چرا؟ «إذ حُرِمنَا أثمَارَ الجَنّهِ وَ أنهَارَها» چون ما با کاری که تو کردی و ما یقین داریم تو اهل ضلالت هستی، از باغ بهشت و رودخانههای بهشتی قطعاً محروم هستیم. حالا که از آخرت محروم هستیم، با تو هستیم تا دنیای ما بیشتر از این ضایع نشود. پناه بر خدا که انسان حق را ببیند حق روشن بشود و باز هم «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ»[۲۰]؛
شجاعت امیر المؤمنین (علیه السّلام) و امام حسن (علیه السّلام) در جنگ
امیر المؤمنین (علیه السّلام) نمیگذاشت فرزندان ایشان در جبهه بجنگند مخصوصاً حسنین. اصلاً وظیفهی ایشان این بود که آنها را حفظ بکند. محمّد بن حنفیه را جلو میفرستاد و محمّد یک جاهایی در بحبوحهی جنگ که مثلاً چند صد تا تیرانداز یک جا را هدف گرفته بودند، باید آنجا را میشکافت، مدام میآمد برود، نمیتوانست برود. محمّد بن حنفیه بسیار انسان شجاعی است. امیر المؤمنین (علیه السّلام) میدید هر کسی از سپاه بخواهد بفرستد، آن نقطهی تنگه را آزاد بکند، آن نقطهی استراتژیک را آزاد بکنند، کشته میشود. به پسر خود میفرمود که: برو. او میآمد برود نمیتوانست برود. محمّد میگوید: از یاد نمیبرم آن روز که امیر المؤمنین (علیه السّلام) پشت سر من میآمد میزد به پشت من میگفت: محمّد برو. وقتی که دید من نمیتوانم خود او به قلب دشمن زد، برگشت. شمشیر کج شده بود، با زانوی مبارکش صاف کرد، دوباره حمله کرد. به نقطهای که کسی جرأت نمیکرد، برود. پهلوانها جرأت نمیکردند. تمام که شد به محمّد بن حنفیه که پسر خود باشد فرمود: اینطور باید بجنگی. محمّد بن حنفیه ضایع شد. بعضیها آمدند گفتند: یا امیر المؤمنین چه کسی میتواند مثل شما بجنگد؟ توقّعی داری؟ در همین اثنا باز جای دیگر جایی که بحبوحهی جنگ میشد، فرمود: محمّد برو باز او آمد برود، دید هزار تا تیر انداز ایستادند یک نقطه را هدف گرفتند نقطههای استراتژیک را باید باز میکردند. چون گفتند: چه کسی میتواند امیر المؤمنین (علیه السّلام) باید بگوید چه کسی میتواند. وقتی محمّد برگشت، فرمود: حسن جان برو. رفت و لحظاتی گذشت برگشت و آن قسمت را فتح کرد.
دلداری دادن امیر المؤمنین (علیه السّلام) به محمّد حنفیه
رنگ محمّد بن حنفیه از خجالت پرید. حضرت اینجا به شانهی محمّد زدند فرمودند: «لَا تَأْنَفْ (یابنی)»[۲۱] اشکال ندارد «فانه ابن فاطمه و بن رسول الله»۴۶:۴۹ «فَإِنَّهُ ابْنُ النَّبِیِّ وَ أَنْتَ ابْنُ عَلِیٍّ» فکر نکن اصلاً تو با او قابل قیاس هستی، او پسر فاطمهی زهرا است، پسر رسول خدا است.
زنده شدن یاد و نام امام حسن (علیه السّلام) در کربلا توسّط قاسم بن الحسن
هر کسی آمد برود در کربلا اذن بخواهد، حضرت به این راحتی اذن نمیداد. امّا در مورد وجود مبارک قاسم بن الحسن نوشتند «فَلَمَّا بَرَزَ الغلام» تا حضرت قاسم (سلام الله علیه روحی فداه) آمد مقابل سیّد الشّهداء (علیه السّلام) قرار گرفت، نوشتند: «فَبَکَى الْحُسَیْنُ» چرا؟ چون دید با لباس عربی شمشیر او به زمین کشیده میشود. لباس رزم نداشته است، شمشیر حمایل کرده است. همدیگر را در آغوش گرفتند. امام حسن (علیه السّلام) فرمودند: حسین جان «وَ تَکُونَ لَهُمْ خَلَفاً وَ وَالِداً»[۲۲] برای فرزندان من پدری بکن. امانت بودند. اینها امانت امام حسن (علیه السّلام) بودند. (ادغام صدا ۴۷:۵۳) لباس رزم به تن ندارد. شمشیر حمائل کرده است. او را در آغوش گرفت. «وَ جَعلَا یَبکِیان حَتَّى غُشِیَ عَلیهَما»[۲۳] با هم شروع به گریه کردن کردند. امام سجّاد (علیه السّلام) فرمود، امام صادق (علیه السّلام) هم فرمود: ما نمیتوانیم بچّههای شهدا را ببینیم، به یاد پدران آنها میافتیم من اینطور فکر میکنم که وقتی قاسم بن الحسن را در آغوش گرفت به یاد غربت برادر خود افتاد. آن شجاع اشجع عرب که اینقدر غریب شد. گریه کردند، اینها بلد بودند که چطور امام حسین (علیه السّلام) را راضی بکنند. آن غلام سیاه بلد بود چه برسد به این آقازاده. «یُقَبِّلُ یَدیَه» دست امام را شروع به بوسیدن کرد. وقتی احساس کرد سیّد الشبهداء امتناع میکند «وَ رِجلَیه» به پای حضرت افتاد. حضرت او را بلند کرد. او را به سمت میدان فرستاد «فَخَرجَ وَ دُموعُهُ تَسیلُ عَلى خَدیَه» به سمت میدان رفت اشک صورتش جاری بود. خبرنگار دشمن اینطور نوشته است میگوید: به سمت ما یک لحظهای دیدم فلقه یا شقّهای از قمر آمد. روز عاشورا، بعد از ظهر، زیر تیغ آفتاب خبرنگار دشمن هم فضائل نگار نیست، دارد وقایع را مینویسد. میگوید: ناگهان دیدم پارهی ماه به سمت ما آمد. شقه القمر یا فلقه القمر پارهی ماه. روز است، اگر شب بود یک چیزی، روز، زیر تیغ آفتاب نور به چشم نمیآید. «فَخَرجَ وَ دُموعُهُ تَسیلُ عَلى خَدیَه» از صورت مبارکش اشک میچکید. وارد میدان شد. قاسم بن الحسن اینجا در کربلا اسم پدر خود را زنده کرد؛ فرمود: «إن تَنکُرونی فَأنا ابنُ الحَسن» آن کسانی که من را نمیشناسند، بشناسند پسر حسن بن علی هستم «سِبطُ النَّبیَّ المُصطفى وَ المُؤتَمَن» سبط پیغمبر. بعد گفت: نگاه بکنید «هَذا حُسینٌ کَالأسَیرِ المُرتَهَن» پسر پیغمبر را شما اینطور بیاحترامی کردید.
یک مدّتی در میدان جنگید، تا اینکه او را دوره کردند. دوست ندارم بیان بکنم لحظهای گذاشت، صدا بلند شد که: «عَلَیْکَ مِنِّی السَّلَامُ یَا عَماه (در منبع یافت نشد)» همینقدر به شما بگویم که نالهی قاسم به نحوی بود که وقتی سیّد الشّهداء خود را رساند، فرمود: «یَعَزُّ وَ اللَّهِ عَلَى عَمِّکَ»[۲۴] هیچ کجای کربلا هیچ کجا من به یاد ندارم سیّد الشّهداء فرموده باشد سخت است برای من دیدن این لحظه. فرمود: «یَعَزُّ وَ اللَّهِ عَلَى عَمِّکَ» برای من سخت است این صحنه را ببینم «أَنْ تَدْعُوَهُ فَلَا یُجِیبَکَ» دیگر کاری نمیتوانم برای تو بکنم. بعد برگشت به بنی هاشمیان فرمود: -این را بعضی از نقلها نوشتند بعد از علی اکبر فرمود، بعضیها گفتند اینجا فرمود- دیگر سختتر از امروز هیچ روزی را ندارم، چون اینجا امانت برادر من بود که اینطور زیر سم اسبها…
(روضهخوانی)
[۱]– سورهی غافر، آیه ۴۴٫
[۲]– سورهی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۳]– الصّحیفه السّجادیّه، ص ۹۸٫
[۴]– بحار الأنوار، ج ۳۲، ص ۶٫
[۵]– همان، ج ۴۰، ص ۱۶۳٫
[۶]– الأمالی (للطوسی)، ص ۷۳۱٫
[۷]– دعائم الإسلام، ج ۱، ص ۳۸۴٫
[۸]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۴۱، ص ۱۱۶٫
[۹]– الاستیعاب الی معرفه الاصحاب، ج ۲، ص ۴۹۸٫
[۱۰]– الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، ج ۱، ص ۲۴۶٫
[۱۱]– الاستیعاب الی معرفه الاصحاب، ج ۲، ص ۴۹۹٫
[۱۲]– شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ج ۹، ص ۲۸٫
[۱۳]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۱، ص ۶۸٫
[۱۴]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۳۲، ص ۱۳۵٫
[۱۵]– سورهی حجرات، آیه ۹٫
[۱۶]– المستدرک علی الصحیحین، ج ۳، ص ۱۲۵، ح ۴۵۶۸ .
[۱۷]– سورهی احزاب، آیه ۳۳٫
[۱۸]– انساب الاشراف للبلاذری، ج ۲، ص ۲۶۶٫
[۱۹]– المستدرک علی الصحیحین، ج ۳، ص ۱۲۵، ح ۴۵۶۸ .
[۲۰]– سورهی نمل، آیه ۱۴٫
[۲۱]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۳۲، ص ۱۸۷٫
[۲۲]– الأمالی (للطوسی)، النص، ص ۱۶۰٫
[۲۳]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۴۵، ص ۳۴٫
[۲۴]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۴۵، ص ۳۵٫
پاسخ دهید