شب چهاردهم ماه مبارک رمضان مصادف با ۱۸ خرداد ۹۶ حجت الاسلام کاشانی در جلسه هیئت به ادامه سخنرانی پیرامون مسئله «تکلیف گرایی یا مصلحت سنجی؟ سیره ی امیرالمؤمنین علیه السلام چه می گوید؟» پرداختند که مشروح جلسه تقدیم می شود.
- مروری بر بحثهای گذشته
- نمونههایی از مصلحت اندیشی امیر المؤمنین (علیه السّلام)
- جنگ جمل، نمونهای از تکلیف گرایی امیر المؤمنین (علیه السّلام)
- عدم همراهی بعضی خواص در جنگ جمل
- کلام امیر المؤمنین (علیه السّلام) در مورد جنگ نهروان و جمل
- جبههی مقابل امیر المؤمنین (علیه السّلام) در نهروان و جمل
- احتمال جانشینی طلحه بعد از عثمان
- ثروت بسیار طلحه
- منتقد بودن امیر المؤمنین (علیه السّلام) در زمان خلفاء
- برتریهای امیر المؤمنین (علیه السّلام) برای مقام خلافت
- هتک شخصیّت امیر المؤمنین (علیه السّلام) توسّط دو خلیفهی اوّل
- ناآشنایی مردم با مقام امیر المؤمنین (علیه السّلام)
- بغض قریش نسبت به امیر المؤمنین (علیه السّلام)
- نقش مالک در به حکومت رساندن امیر المؤمنین (علیه السّلام)
- جایگاه کتاب فتوح ابن اعثم
- اقدام عایشه در روزهای پایانی حکومت عثمان
- نقش عایشه برای حتمی شدن قتل عثمان
- گزارش تاریخ طبری از صحبتهای عثمان و ابن عبّاس
- پیشنهاد عثمان به ابن عبّاس برای اعطای مقام
- ملاقات عایشه و ابن عبّاس در سفر مکّه
- فضای کوفه در اواخر عمر حکومت عثمان
- حمایت امیر المؤمنین (علیه السّلام) از عثمان
- موضع امیر المؤمنین (علیه السّلام) در قبال کشته شدن عثمان
- نمونهای از تقابلات عثمان و امیر المؤمنین (علیه السّلام)
- عبارات نهج البلاغه دربارهی دفاع از عثمان
- تلاش امیر المؤمنین (علیه السّلام) برای برائت از خون عثمان
- دوری کردن امیر المؤمنین (علیه السّلام) از قبول خلافت
- علّت قبول خلافت توسّط امیر المؤمنین (علیه السّلام)
- عبارات ابن عبّاس در مورد خلافت امیر المؤمنین (علیه السّلام)
- غصب نشدن مقام ولایت از امام
- خودداری امیر المؤمنین (علیه السّلام) برای پذیرش خلافت ابوبکر
- تلاش برای احیای سنّت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله)
- نحوهی استنباط وقایع تاریخی از منابع شیعه و سنّی
- بحث صحت روایت وارد شده در کافی
- عدم پذیرش سنّت پیغمبر در زمان خلافت امیر المؤمنین (علیه السّلام)
- اندک بودن یاران واقعی امیر المؤمنین (علیه السّلام)
- اقدام طلحه و زبیر بعد از بیعت با امیر المؤمنین (علیه السّلام)
- درخواست طلحه و زبیر از امیر المؤمنین (علیه السّلام) برای مقام
- مصلحت سنجی نکردن امیر المؤمنین (علیه السّلام) در برابر طلحه و زبیر
- تندروی در قتل عثمان
- بهانهجویی از قتل عثمان برای جنگ با امیر المؤمنین (علیه السّلام)
- کینهی عایشه نسبت به امیر المؤمنین (علیه السّلام)
- کینهجویی قتل عثمان از سیّد الشّهداء (علیه السّلام)
- علنی شدن کینه نسبت به ابا عبد الله (علیه السّلام) در واقعهی کربلا
- ذکر مصیبت
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»
«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۲]
«إِلهی وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]
مروری بر بحثهای گذشته
موضوع بحث ما مصلحت سنجی یا تکلیف مداری است. در ظاهر امر، بین این دو موضوع تقابل وجود دارد، گاهی میبینیم در فضای جامعهی ما بعضی از احکام یا تکالیف اجرا نمیشود برای ما گَزَندگی دارد، تلخی دارد. به شرط اینکه مصلحت درست باشد -منظور من این است که مصلحت فردی نباشد یا یک فردی روی ترس این کار را انجام ندهد، روی منافع مادی این کار را انجام ندهد- عرض کردیم خود این تکلیف است، بلکه تکلیف را ساقط میکند. چند جهت را با هم گفتگو کردیم که اگر بررسی شود بیشتر برهههای حکومت امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) مصلحت بر تکلیف غلبه کرده است. البتّه با توضیحی که قبلاً دادیم خود مصلحت تکلیف است.
نمونههایی از مصلحت اندیشی امیر المؤمنین (علیه السّلام)
یک نمونه عدم دفاع در برابر جریان سقیفه و دفاع از صدّیقهی طاهره (سلام الله علیها) و بحث عوام و خواص بود. یک نمونه ماجرای تبیین برای مالک اشتر و کوفیان، در واقع کارگزاران بود که بحث کردیم. احتمالاً به این یک مسئله بیشتر نخواهیم رسید که اینجا امیر المؤمنین (علیه السّلام) تکلیف را به ظاهر به مصلحت ترجیح داد. البتّه اگر بخواهم دقیق صحبت کنم باید بگویم اینجا هم همان تکلیفی که انجام دادند مصلحت بوده، ولی ظاهر این است که اینجا حضرت مصلحت سنجی و مصلحت گرایی نکرد، کوتاه نیامد.
جنگ جمل، نمونهای از تکلیف گرایی امیر المؤمنین (علیه السّلام)
چون دو مورد مثال از کوتاه آمدن زدیم، برای اینکه بحث را به یک جایی برسانیم که بعداً إنشاءالله هر وقت فرصت بودیم ادامه بدهیم، یک مثال هم میزنیم از آنجایی که حضرت کوتاه نیامد. آن هم ماجرای جنگ با مسلمین در جمل است. ظاهر امر این است که امیر المؤمنین (علیه السّلام) برای اوّلین بار در برابر مسلمین صف کشیده است. چرا ظاهر میگویم؟ چون قبلاً این اتّفاق افتاده است.
عدم همراهی بعضی خواص در جنگ جمل
به ظاهر اینطور است خیلی افراد که مثلاً اهل تقوا هستند این را خلاف مصلحت میدانند، همراه نمیشوند. مثلاً معروف این است که عبد الله بن عمر همراه نشده، معروف این است که سعد بن ابی وقّاص همراه نشده، معروف این است که اسامه بن زید، محمّد بن مَسلَمه، اینها که افراد رزمآوری هستند. سعد بن ابی وقّاص آخرین عملیاتهای جنگ با ایران را فرماندهی کرده، عبد الله بن عمر پسر خلیفهی دوم است، محمّد بن مسلمه یک جنگجوی معروف است که هر جا میخواستند کسی را بکشند او را میفرستادند. اسامه بن زید که فرماندهی ۱۷ سالهی پایان عمر پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) است، پیغمبر میخواستند همه را به فرماندهی او بیرون کنند.
اینها که رزمآور بودند در جنگ جمل شرکت نکردند. به ظاهر اهل احتیاط -اینها را بعداً توضیح میدهیم که ظاهر آنها این بود احتیاط میکنند- خلاف احتیاط دانستند. بعدها امیر المؤمنین (علیه السّلام) را متّهم کردند که معاذ الله «خَاضَ فِی الدِّمَاء»، یعنی گویی کسی شیرجه در استخر خون بزند، امیر المؤمنین (علیه السّلام) را به خونریزی متّهم کردند.
حتّی وقتی به مالک بن انس -امام مالکیها که امام مردم مدینه است، در زمان امام صادق (علیه السّلام) زندگی میکند، یکی از مذاهب چهارگانهی اهل سنّت است- گفتند: عثمان بهتر است یا علی؟ گفت: کسی که «خَاضَ فِی الدِّمَاء»،[۴] یعنی کسی که در خون غوطهور شده، «کَمَن لَم یَخضَ فِیهَا»، با کسی که دست خود را از ریختن خون کنار کشیده اصلاً قابل قیاس نیستند. یعنی آنهایی که ظاهر را به احتیاط میگذراندند در جنگ شرکت نکردند، به همین دلیل هم بعضی مردم تصوّر کردند آنها بیعت نکردهاند. نه، آنها با امیر المؤمنین (علیه السّلام) بیعت کردند.
این عبارتی که ما میگوییم عبد الله بن عمر با امیر المؤمنین (علیه السّلام) بیعت نکرد در واقع کلام دقیقی نیست، بیعت کردند ولی در جمل و در جنگها همراهی نکردند. گفتند نه با تو هستیم نه علیه تو هستیم، ما در جنگ شرکت نمیکنیم، تو حاکم هستی، تو خلیفه هستی، این را قبول داریم، ولی ما در جنگ شرکت نمیکنیم.
این مسئله خیلی مسئلهی مهمّی است، لذا یک مقدّمهی مهمّی لازم دارد که بنده چند مرتبه کم و بیش عرض کردهام. چون قرار ما بر این است روی نصوص تاریخی بلند فکر کنیم میخواهم بعضی از نصوص را بخوانم. بنای ما در این جلسات منبر رفتن نیست، بنا بر این است که میخواهیم مسئلهای را بحث کنیم. یعنی اگر میخواستیم منبر برویم شاید جذّابتر میشد، ولی بعضی بحثها را نمیشد مطرح کرد. نمیخواستیم حالت کلاس درس باشد، برای همین در آخر روضه میخوانیم. خواستیم هم درس نباشد و هم منبر نباشد بشود این بحث را مطرح کرد. لذا بنده عمد دارم بعضی از نصوص را میخوانم.
کلام امیر المؤمنین (علیه السّلام) در مورد جنگ نهروان و جمل
یک نکتهای از امیر المؤمنین (علیه السّلام) قبل از آن ببینید که نشان میدهد اگر حضرت نبود و کس دیگری بود هیچ کس جرأت نمیکرد چنین جنگی را انجام دهد. ظاهراً اینطور بود که خلاف مصلحت میدیدند. این عبارت امیر المؤمنین (علیه السّلام) خیلی جالب است. در منابع اهل سنّت در خصائص نسائی آمده، در منابع ما هم در الغارات ثقفی آمده است، در کتاب سُلیم بن قیس هم آمده، همینطور تاریخ یعقوبی. فرمود: «لَوْ لَمْ أَکُنْ فِیکُمْ»،[۵] «لَو لَم أَکُ فِیکُم»،[۶] اگر من نیامده بودم، من حاکم مسلمین نشده بودم، «لَمَا قُوتِلَ أَهْلُ الْجَمَلِ… وَ لَا أَهْلُ النَّهْرَوَان»،[۷] «مَا قُوتِلَ أَصحَابُ الجَمَل وَ أَهلُ النَّهرَوَان»،[۸] اصحاب جمل و اصحاب نهروان کشته نمیشدند، اگر من نبودم آنها کشته نمیشدند. این نشان میدهد که افکار عمومی آن زمان میترسیدند از اینکه چنین جنگهایی اتّفاق بیفتد، یعنی کسی جرأت نمیکرد. اینجا جایی بود که محتاطان میگفتند مصلحت نیست.
جبههی مقابل امیر المؤمنین (علیه السّلام) در نهروان و جمل
علّت هم روشن است، برای همین در مقدّمه باید توضیح بدهیم در جمل عایشه حضور داشت معاذ الله گویی مردم میخواستند به جنگ امام زمان خود بروند. جلوتر توضیح خواهم داد. فهم آن برای مردم خیلی مشکل بود. در نهروان هم هر چه آیت الله العظمی بود مقابل امیر المؤمنین (علیه السّلام) ایستاد. این هم خیلی سخت بود. آخوندها ناسزا میگویند ولی نمیکشند. یعنی نهروانیان کسانی بودند که قُرّاء مهمّ کوفه بودند و مردم دین را از آنها گرفته بودند، کأنّ فقهاء اینها بودند. البتّه آن موقع فقه هنوز اینقدر رشد نکرده بود، ساده بود، مثل امروز پیچیدگی نداشت، ولی بالاخره مردم دین را از این قُرّاء یاد میگرفتند.
لذا دو حکومت مسلمان با مسلمان بودند که مردم نسبت به طرف مقابل هم حسّ مرجعیّت دینی داشتند. این جنگ خیلی سخت بود. در این دو جا امیر المؤمنین (علیه السّلام) مصلحتاندیشی نکرد. باید بررسی کرد که چرا. بعداً میخواهیم اینها را جمعبندی کنیم، ببینیم مواردی که حضرت مصلحت اندیشی کرده و آن مواردی که به ظاهر مصلحت را… چون رفتار امیر المؤمنین (علیه السّلام) عین مصلحت است، من دارم با ادبیات عُرفی صحبت میکنم که میگویم به تکلیف عمل کرده یا به خلاف مصلحت عمل کرده است. در واقع به مصلحت عمل کرده، ظاهر… عقل عقلای آن روز مثل عبد الله بن عمر، افراد سرشناس آن روز این را نمیفهمید، با بیان آنها میگویم خلاف مصلحت است. لذا باید مقدّماتی عرض کنیم.
احتمال جانشینی طلحه بعد از عثمان
فضای مردم کوفه را ما قدری در ماجرای کارگزارانی مثل ابوموسی و اشعث گفتگو کردیم، چیزهای دیگری هم کم و بیش عرض کردیم. باید اینجا چند نصّ تاریخی را بخوانیم تا روشنتر شود. یکی اینکه مردم جهان اسلام آن روز، به ویژه مردم مدینه، شک نداشتند که حکومت بعد از عثمان، اگر عثمان کشته شود، به طلحه میرسد. این را قبلاً عرض کردیم، ولی لازم است دو سه جمله را برای شما بخوانم، این دو سه جمله در نزدیک شدن ما به فضای آن واقعه کمک میکند.
یکی از ابن ابی الحدید است که عبارات مهمّی دارد، میگوید: «طَلحَه وَ کَانَ لَا یَشُکُّ أَنَ الأَمرَ لَهُ مِن بَعدِهِ لِوُجوه»،[۹] طلحه شک نداشت عثمان را بکشند او به حکومت خواهد رسید. به دلایلی، آن دلایل اینها است. «مِنهَا سَابِقَتُهُ»، یکی اینکه از مسلمانان باسابقه بود. این عمومی است. مورد دوم که مهم است «أَنَّهُ إِبن عَمَّ لِأَبی بَکر». من عرض کردم بین عایشه و طلحه وابستگی فامیلی وجود داشت، حتّی حرفهایی پیرامون ازدواج هم مطرح شد، شایعاتی مطرح شد. این است که طلحه فامیل خلیفهی اوّل بود، به نوعی یادگار خلیفهی اوّل بود. عبارت این است: «وَ کَانَ لِأَبی بَکرٍ فِی نُفوسِ أَهلِ ذَلِکَ العَصر مَنزِلَهٌ عَظِیمَه»، مردم آن زمان نسبت به خلیفهی اوّل یک منزلت ویژهای قائل بودند، حساب ویژهای برای او باز کرده بودند.
ثروت بسیار طلحه
دیگری هم اینکه «أَنَّهُ کَانَ سَمَحاً جَوَاداً»، خوب پول خرج میکرد، پول هم زیاد داشت، شاید بیش از ۱۰ تُن طلا داشت. کسی که اینقدر پول دارد توانایی دارد که شب انتخابات بخواهد خرج کند، لذا طبیعتاً میتواند رأی بخرد یا حتّی رأی قبائل را بخرد. گفتهاند او ۱۰۰ بُحار طلا از خود به جا گذاشت. اگر این حرف درست باشد بیش از ۱۰۰ تن طلا میشود، اگر همین یک جمله درست باشد. اینها گزارشهای حیرتانگیز از ثروت طلحه است.
منتقد بودن امیر المؤمنین (علیه السّلام) در زمان خلفاء
از آن طرف چطور؟ از آن طرف میگوید زبیر هم دوست داشت به حکومت برسد. جلوتر خواهم گفت نسبت او چه بود. مقابل آنها امیر المؤمنین (علیه السّلام) بود. اینها دنبال این بودند علی (علیه السّلام) را به شکلی از اذهان دور کنند، چون امیر المؤمنین (سلام الله علیه) اوّلاً از عثمان پول نگرفته بود، ثانیاً حاشیهنشین شده بود، آسیب دیده بود، منتقد دائمی حکومت بود. هم در آن شش سالی که به عثمان و طلحه و عایشه و زبیر… یعنی عثمان به آنها پول خوبی میداد امیر المؤمنین (علیه السّلام) منتقد بود، بعد از شش سال که حقوق اینها کمتر شد به بعضی دیگر بیشتر رسید باز امیر المؤمنین (علیه السّلام) منتقد بود. آنجایی که عثمان نماز شکسته را تمام خواند فقط امیر المؤمنین (علیه السّلام) بود که منتقد بود. آنجایی که عثمان اعلام حرمت مُتعه کرد، صیغه را حرام کرد، امیر المؤمنین (علیه السّلام) تنها کسی بود که مخالفت کرد. یعنی فقط مسئلهی مالی نبود.
برتریهای امیر المؤمنین (علیه السّلام) برای مقام خلافت
امیر المؤمنین (علیه السّلام) از حکومت چیزی نگرفته بود، منافعی هم به جامعه رسانده بود. امّا عبارت را ببینید، اینها خیلی دردآور است. البتّه باید اینها را به جاهای دیگری هم ربط بدهیم، اینکه در زمان حکومت خلفای قبل چه بلایی سر امیر المؤمنین (علیه السّلام) آمده است. من این را جاهای دیگر عرض کردهام، لذا تکرار نمیکنم.
میگوید اینها یک رقیب داشتند و آن هم امیر المؤمنین (علیه السّلام) بود، منتها امید داشتند که مردم سراغ علیّ بن ابیطالب نروند، چرا؟ مگر علیّ بن ابیطالب (علیه السّلام) ویژگی مثبت نداشت؟ این پسر عموی ابوبکر بوده، امیر المؤمنین (علیه السّلام) پسر عموی پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) بوده، زبیر داماد ابوبکر بوده، امیر المؤمنین (علیه السّلام) داماد پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) بوده، خیلی فرق دارند. اگر او سَمِح و جواد و بخشنده بود، آیات سورهی انسان در مدح امیر المؤمنین (علیه السّلام) نازل شده بود. زکات در هنگام رکوع را آیهی قرآن تأیید کرده که امیر المؤمنین (علیه السّلام) انجام داده است.
اگر او شجاع بوده، آن موقع که در احد همه فرار کردند، عبارات خود اصحاب است که مثل بز کوهی از روی کوه، از دامنهی کوه میدویدیم! انسان عادی نمیتواند به سرعت از کوه بالا برود. آنجا در مورد امیر المؤمنین (علیه السّلام) «لَا فَتَى إِلَّا عَلِیٌّ وَ لَا سَیْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ»[۱۰] نازل شده است. خیلی فاصله دارند، چه شد که آنها احتمال میدادند ممکن است پیروز شوند؟
هتک شخصیّت امیر المؤمنین (علیه السّلام) توسّط دو خلیفهی اوّل
«لِأَنَّ عَلِیّاً دَحَضَهُ الأَوَّلَان وَ أَسقَطَاهُ»،[۱۱] دو خلیفهی اوّل کاری انجام داده بودند که این امیر المؤمنین (علیه السّلام) از چشم مردم بیفتد. «أَسقَطَاهُ»، او را از چشم مردم انداخته بودند. «وَ کَسَراً نَامُوسَهُ بَینَ النَّاس»، حرمت او را بین مردم شکسته بودند، حرمت او را نابود کرده بودند. «فَصَارَ نَسیاً مَنسِیّا»، علی نسی منسی شده بود، مثل انسانی که در شهر هست کأنّ در شهر نیست، وجود دارد گویی که نیست. این بالاتر از این است که جواب سلام او را نمیدادند. «فَصَارَ نَسیاً مَنسِیّا»، گویی چنین کسی نبوده است.
ناآشنایی مردم با مقام امیر المؤمنین (علیه السّلام)
«وَ مَاتَ الأَکثَرُ مِمَّن یَعرِفُ خَصَائِصَهُ الَّتِی کَانَت فِی أَیَّامِ النُّبُوَّه وَ فَضلَهُ»، آن کسانی که آن آیات و روایات را در مدح امیر المؤمنین (علیه السّلام) شنیده بودند در این چند سال از دنیا رفته بودند. کسانی که اسلام آورده بودند توسّط خلفاء اسلام آورده بودند، لذا نشنیده بودند که صبح تا شب کسی فضل علی (علیه السّلام) را بگوید. «وَ نَشأ قَومٌ لَا یَعرِفونَهُ»، نسل جدید که سر کار آمد، مثل نسل سوم و چهارم انقلاب که میگویند، «لَا یَعرِفونَهُ»، اصلاً او را نمیشناختند. از خیابان عبور میکردند او را نمیشناختند. «وَ لَا یَرونَهُ»، او را نمیدیدند، نگاه میکردند نمیدیدند، «إِلَّا رَجُلاً مِن عُرضِ المُسلِمین». مثلاً فرض کنید شما عبور میکنید جلوی بقّالی یک نفر ایستاده، جلوی نانوایی سه نفر ایستادهاند، سلام نمیکنید، همینطور که عبور میکنید یکی داخل ماشین است، یکی کنار نشسته است.
یکی از عادیترین مردم بود، یکی از شهروندان، آن امیر المؤمنین تبدیل به چنین شخصی شد. «وَ لَم یَبقِ لَهُ مِمَّا یُمِتُّ بِهِ إِلَّا أَنَّهُ إِبنُ عَمِّ الرَّسول وَ زَوجُ إِبنَتِهِ»، دیگر اگر کسی خیلی او را میشناخت میگفتند این پسر عموی پیغمبر بوده، با یکی از دخترهای پیغمبر ازدواج کرده است. عثمان با دو دختر پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) ازدواج کرده بود، این هم با یکی از دخترها ازدواج کرده بود. «وَ نُسِیَ مَا وَرَاءَ ذَلِکَ کُلُّهُ»، تمام فضائل او فراموش شده بود.
بغض قریش نسبت به امیر المؤمنین (علیه السّلام)
«وَ إِتَّفَقَ لَهُ مِن بُغضِ قُرَیش»، امّا یک چیزی باقی مانده بود و آن بغض قریش بود. «وَ إِنحِرَافِهَا مَا لَم یَتَّفِق لِأَحَد»، قریش در هیچ مسئلهای با هم اتّحاد نداشتند الّا در بغض علی (علیه السّلام)، جلوتر عرض میکنم چرا، اینکه چه شد جمل به وجود آمد. این فضای روزگاری است که هنوز عثمان کشته نشده است.
نقش مالک در به حکومت رساندن امیر المؤمنین (علیه السّلام)
اینکه ما عرض میکنیم تا قیام قیامت مردم باید برای مالک اشتر دعا کنند، امیر المؤمنین (علیه السّلام) میخواست او را حفظ کند، چون مالک اشتر تلاش کرد که امیر المؤمنین (علیه السّلام) به حکومت برسد. وگرنه هیچ کس فکر نمیکرد تا زمانی که طلحه باشد کسی سراغ این شخص ناشناس برود. امیر المؤمنین (علیه السّلام) ناشناس نبود، ولی ۳۰ سال تلاش کرده بودند. این گزارش اوّل.
جایگاه کتاب فتوح ابن اعثم
گزارش بعدی، من سعی کردم اینها را مرتّب کنم گزارشها را که پشت سر هم میخوانم خود شما به نتیجه برسید. ما میخواهیم در مورد جمل بحث کنیم، لذا در مقدّمهی بحث جنگ جمل هستیم. در فتوح ابن اعثم که از منابع قدیمی است، به تازگی نسخهای از آن پیدا شده، یک ترجمه از آن از قرن ششم وجود دارد. این ترجمه وجود داشت، نسخهی عربی آن کمتر از ۵۰ سال است که پیدا شده است. جزء آثار پیدا شده است، لذا اهمّیّت دارد. نویسنده هم عصر طبری است، لذا از منابع قدیمی تاریخی محسوب میشود. جزئیّاتی هم دارد که وارد آن نمیشوم.
اقدام عایشه در روزهای پایانی حکومت عثمان
میگوید: «لَمَّا حُوصِرَ عُثْمَانُ»، آن موقعی که عثمان محصور شد، محاصره شد. «وَ أُشْرِفَ عَلَى الْقَتْلِ»، مشرف به مرگ شد، تقریباً روزهای پایانی او بود، ایّامی بود که شکست عثمان قطعی بود. عایشه میخواست به کجا برود؟ برای اینکه شهر را خالی کند که هر کسی خواست کاری انجام دهد عایشه متّهم نشود، میخواست به مکّه برود. در حالی که میدانید برخی همسران پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) حتّی بعد از پیغمبر به مکّه هم نرفتند. مثلاً امّ سلمه در ماجرای جمل به امیر المؤمنین (علیه السّلام) نامه نوشت: دو پسرم که نور چشم من هستند را میفرستم که جان خود را فدای تو کنند، ولی پیغمبر به من فرموده در خانه بنشین.
آیهی قرآن است، ابتدای آیهی ۳۳ احزاب که اواخر آن آیهی تطهیر است میگوید: «وَ قَرْنَ فی بُیُوتِکُنَّ»، در خانههای خود بمانید. گفت من میخواهم به مکّه بروم.
نقش عایشه برای حتمی شدن قتل عثمان
ممکن بود یک عدّهای جلوی تحریک مردم را بگیرند، یکی امیر المؤمنین (علیه السّلام) بود یکی ابن عبّاس بود. عایشه ابن عبّاس را صدا کرد، گفت: «یَا إِبنِ عَبَّاس إِنَّکَ قَد أوتِیتَ عَقلاً وَ بَیاناً»،[۱۲] تو هم عاقل هستی هم خوب صحبت میکنی. «إِیَّاکَ أَن تُرَدَّ النَّاس عَن قَتلَ الطَّاغیه»، حواس خود را جمع کن مردم را منصرف از قتل این طغیانگر نکنی. روزگار خود ما یادآوری میشود که گردشهای ۱۸۰ درجه، ۳۶۰ درجه، بلکه بعضی دو دور میزنند! (چرخشهای عجیبی دارند).
«فَإِنّی أَعلَمُ أَنَّهُ قَومَهُ کَمَا ؟؟ أّبوسفیان قَومَهُ یَومَ بَدر»، من مطمئن هستم همانطور که ابوسفیان در بدر باعث کشتن شدن همهی فامیل خود شد عثمان هم با این کاری که انجام داد کشته خواهد شد، نزدیکان او هم کشته میشوند. تو جلوی این اتّفاق را نگیر. بعدها جمل درست شد که عثمان مظلوم کشته شده است! خود متّهم ردیف اوّل در آنجا دادستان شد! جای جلّاد و شهید عوض شد!
گزارش تاریخ طبری از صحبتهای عثمان و ابن عبّاس
یک گزارش دیگر این را تقویت میکند که آن را طبری از خود ابن عبّاس گفته است، اینها نزدیک به هم هستند. اگر در مباحث تاریخی گزارشهای متعدّد نقل شود که همه یک مفهوم کلّی با عبارات مختلف را میگوید این مورّخ را به اطمینان نزدیک میکند، اصطلاحاً میگویند محفوف به قرائن است. یک گزارش دیگر همین را نشان میدهد، در آن گزارش اینطور آمده است: ابن عبّاس میگوید عثمان من را صدا کرد. همان سال پایانی که درگیری بود و بوی مرگ به مشام عثمان رسیده بود، احتمال اغتشاش سنگین بود، آشتی ملّیها جواب نداده بود! ازهاری و شریف امامی و عثمان هم کاری از پیش نبرده بودند! فهمیده بودند که اوضاع بسیار بد است.
ابن عبّاس میگوید عثمان من را صدا کرد، گفت: «إِنِّی قَدِ اسْتَعْمَلْتُ خَالِدَ بْنَ الْعَاصِ بْنِ هِشَامٍ عَلَى مَکَّهَ»،[۱۳] من این فامیل خود را در مکّه گذاشتهام، طبیعتاً حاکم مکّه امیر الحاجّ جهان اسلام میشود. «وَ قَدْ بَلَغَ أَهْلُ مَکَّهَ مَا صَنَعَ النَّاسُ»، به مردم مکّه هم رسیده این حرفهایی که در مدینه وجود دارد، اغتشاشات مدینه هم به گوش آنها رسیده است. «فَأَنَا خَائِفٌ أَنْ یَمْنَعُوهُ الْمَوْقِفَ فَیَأْبَى»، اینها در منا، در عرفات، علیه من شعار بدهند، او (فامیل من) هم برای دفاع از من با آنها درگیر شود. اگر خانهی امن خدا دچار خونریزی شود…
بعدها در زمان یزید خیلی راحت رفتند به خانهی خدا منجنیق زدند، زمان عثمان هنوز نمیشد حرمت آن را شکست. «فَیُقَاتِلْهُمْ فِی حَرَمِ اللَّهِ»، او (فامیل من) هم برود به عنوان اینکه از من دفاع کند در حرم و خانهی خدا خون بریزد، اصلاً دیگر نمیشود ماجرا را جمع کرد. «وَ إِنَّ قَوْمًا جَاءُوا مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمیق لِیَشهَدوا مَنَافِعَ لَهُم»، بعد مردم از تمام جهان اسلام به آنجا بیایند ببینند حاکم از طرف من آنجا خون ریخته است، الآن چهار گروه علیه من تظاهرات میکنند، آن وقت کلّ جهان اسلام علیه من درگیر میشوند.
پیشنهاد عثمان به ابن عبّاس برای اعطای مقام
چه کاری انجام بده؟ «فَرَأَیْتُ أَنْ أُوَلِّیَکَ أَمْرَ الْمَوْسِمِ»، به ذهن من رسیده که او فرماندار مکّه بماند امیر الحاج تو باشی. اگر به یاد داشته باشید عرض کردیم عبّاس و پسر او ابن عبّاس امتیازاتی دادند و به جای آن امتیازاتی گرفتند، این از همان موارد است. آنجا چند نمونه عرض کردیم، مثل توسّل کردن و مرجعیّت در علم و تفسیر، این هم یک مورد است. ابن عبّاس میگوید من قبول کردم، از پیش عثمان بیرون آمدم عایشه را دیدم.
ملاقات عایشه و ابن عبّاس در سفر مکّه
میگوید: من داشتم به سمت مکّه میرفتم، عایشه هم داشت به سمت مکّه میرفت، اینجا همدیگر را دیدیم. «فَقَالَت یا بن عَبَّاسٍ أَنْشُدُکَ اللَّهَ فَإِنَّکَ قَدْ أُعْطِیتَ لِسَاناً إِزْعِیلاً»، زبان تو گویا است، مردم خطبههای تو را باور میکنند. تو را قسم میدهم «أَنْ تُخَذِّلَ عَنْ هَذَا الرَّجُلِ»، مردم را تحریک کن که این مرد را کنار بگذارند، کاری انجام ندهی که مردم از او دفاع کنند. «وَ أَنْ تُشَکِّکَ فِیهِ النَّاسَ»، مردم قطع پیدا کردهاند که عثمان باید برود، شک در دل آنها نیندازی، یک وقت سخنرانی نکنی مردم را بترسانی.
همین حرفها را ادامه داد که الآن شهرها همه یکپارچه شدهاند، همه برای مبارزه آماده شدهاند، یک وقت به مکّه نروی سخنرانی کنی مردم را از فتنه بترسانی. «وَ قَدْ رَأَیْتُ»، این را چه کسی میگوید؟ عایشه میگوید: «وَ قَدْ رَأَیْتُ طَلْحَهَ بْنَ عُبَیْدِ اللَّهِ قَدِ اتَّخَذَ عَلَى بُیُوتِ الأَمْوَالِ وَ الْخَزَائِنِ مَفَاتِیحَ»، در حملههایی که کردهاند طلحه بیت المال را به دست گرفته است. یعنی فشار آوردهاند و بیت المال مسلمین به دست طلحه افتاده است. «فَإِنْ یَلِ»، اگر او به حکومت برسد، «یَسِرْ بِسِیرَهِ ابْنِ عَمِّهِ أَبِی بَکْرٍ»، یادگار ابوبکر میآید. عایشه هم دارد… بگذارید که بیت خلیفهی اوّل پاک بماند، بگذارید که در درگیریهای سیاسی بیت خلیفه درگیر جناحبندیها نشود، این کارها را انجام نداد، مستقیم برای طلحه رأی جمع میکند!
میگوید: من گفتم «یَا أُمَّهْ»، یعنی ای مادر، همسر پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) است. «لَوْ حَدَثَ بِالرَّجُلِ» اگر اتّفاقی برای عثمان بیفتد، «حَدَثٌ مَا فَزِعَ النَّاسُ إِلا إِلَى صَاحِبِنَا»، مردم درِ خانهی علی میآیند. یعنی ما میخواهیم که مردم در خانهی علی بیایند. ما ابن عبّاس را خائن نمیدانیم، او را ضعیف میدانیم، او طرفدار امیر المؤمنین (علیه السّلام) است ولی برای خود شأن قائل است. رسیدم شاید یک نکتهای که همین را نشان بدهد عرض میکنم.
همین که این را گفتم گفت: «إِیهاً عَنْکَ»، بس کن. یک تشری به من زد. «إِنِّی لَسْتُ أُرِیدُ مُکَابَرَتَکَ»، من نمیخواهم با تو بحث و جدل کنم، «وَ لا مُجَادَلَتَکَ». ناراحت شد.
فضای کوفه در اواخر عمر حکومت عثمان
این نشان میدهد جریانی که فضای کوفه است یک رقابت سنگین است برای اینکه عثمان عن قریب برکنار میشود، بختیار میخواهد بیاید! من اینها را میگویم برای اینکه در ذهن شما بماند، وگرنه نمیخواهم بگویم اینها مثل هم هستند، نمیخواهم بگویم این همان است. میدانید بختیار جزء جبههی ملّی بود و اصلاً شاه او را قبول نداشت، او به بعضی جریانهای جبههی ملّی نزدیک بود. بختیار را آورد که بتواند مقابل امام قرار بدهد، یعنی شاه بختیار را قبول نداشت. بختیار مثلاً با ازهاری فرق میکرد یا با قوام ۴۰ سال پیش فرق میکرد، یا با هویدا فرق میکرد. خود بختیار یکی از منتقدان جدّی حکومت بود، منتها بختیار را آوردند به او نخست وزیری دادند که او را مقابل جریان انقلابیّون نگه دارند.
الآن هم طلحه آمده، بیت المال در دست او است، طرفدار هم دارد، ممکن است عثمان ببیند کار خطرناکتر میشود امتیازاتی هم به طلحه بدهد که از دست معترضین نجات پیدا کند. همه چیز مهیّا است. از یک طرف هم جبههی اهل حق دوست دارند امیر المؤمنین (علیه السّلام) به حکومت برسد، ولی مردم امیر المؤمنین (علیه السّلام) را نمیشناسند. گزارشهای فراوانی داریم که جندب ازدی به امیر المؤمنین (علیه السّلام) سال ۲۳ هجری، یعنی ۱۰ سال، ۱۲ سال قبل از این واقعه گفته: من پرسیدم مردم کوفه اصلاً علیّ بن ابیطالب را نمیشناسند. شما یک کاندیدای ریاست جمهوری بیاورید که هیچ کس از مردم او را نمیشناسد، اصلاً این رجل سیاسی هست یا نیست؟ باید او را بشناسند که اقبال به سمت او باشد، اگر نمیشناسند که نمیشود. این فضا را داشته باشید.
حمایت امیر المؤمنین (علیه السّلام) از عثمان
از آن طرف امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) شروع به دفاع از عثمان میکنند. یعنی امیر المؤمنین (علیه السّلام) میخواهد به حکومت برسد، باید طوری به حکومت برسد که نگویند شما عثمان را کشتید که به حکومت برسید. لذا حضرت تا میتواند ابا میکند. عباراتی در دفاع از عثمان داریم، با اینکه امیر المؤمنین (علیه السّلام) تصریح میکند که من از کشته شدن عثمان ناراحت نیستم. این مسئله امروز مثل اسنادی است که رو شده، امروز که من با شما صحبت میکنم امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) عثمان را به نظر بنده مهدور الدّم میدانست. منتها اینکه او را مُثله کنند قبول نداشت، ما در اسلام میگوییم سگ را هم مثله نکنید. اینکه تشنه بکشند را قبول نداشت، فرمود اینها تندروی است. هیچکس نباید تشنه کشته شود، مهدور الدّم را هم میخواهند اعدام کنند آب بخورد بعد او را اعدام کنند. به او آب بدهید، مثله نکنید.
موضع امیر المؤمنین (علیه السّلام) در قبال کشته شدن عثمان
امّا امیر المؤمنین (علیه السّلام) عثمان را مهدور الدّم میدانست، برای همین فرمود: اگر کشته شده از مرگ او ناراحت نیستم، خوشحال هم نیستم. خوشحال نیست چون شأن امیر المؤمنین (علیه السّلام) اجلّ از این است از مرگ کسی که در حدّ و اندازهی او نیست خوشحال شود. امّا ناراحت نیست، مگر میشود یک انسان مظلومی کشته شود انسان ناراحت نشود؟ انسان که هیچ، گنجشکی مظلوم کشته شود ناراحت میشود. اینکه یک انسان را بکشند، آن هم صحابهی پیغمبر (صلّی الله علیه و آله)، داماد پیغمبر بوده، بگوید من ناراحت نشدم؟
حضرت در نهج البلاغه فرمود: کسانی که عثمان را یاری کردند و نگذاشتند عثمان زودتر کشته شود حق ندارند بگویند ما برتر از کسانی هستیم که او را تنها گذاشتند. چنین حرفی میشود؟ بگویند یک حادثهای رخ داد، مثلاً زلزله شده، مردم رفتند یک عدّه را از زیر آوار بیرون آوردند، کسانی که کمک کردند تصوّر نکنند از کسانی که کمک نکردند بهتر هستند؟ مگر چنین حرفی میشود؟ مگر اینکه کسی که کشته شده مهدور الدّم باشد، یعنی نباید او را نجات بدهید.
بعد فرمود: آنهایی که او را تنها گذاشتند تصوّر نکنند کار بدی کردهاند، اینها هم توبیخی ندارند. آنهایی که در سعادت آباد ایستادند و نگاه کردند که آن آقا کشته شد، افکار عمومی گفتند چرا ایستادید طرف را کشتند؟ ایستادید که خونریزی کند تا بمیرد؟ این عمل قبیح است. حضرت در نهج البلاغه فرموده: کسانی که یاری کردند فضلی ندارند، کسانی که یاری نکردند توبیخی برای آنها نیست. این یعنی چه؟ کأنّ در مجلس داعشی داشته میمرده و ایستادند و نگاه کردند، اینطور میشود. الآن گذشته، ماجرای جمل که نیست، بعداً که حقّ جنگ جمل روشن شد میگوییم. امیر المؤمنین (سلام الله علیه) عثمان را مهدور الدّم میدانست. با این حال نگاه کنید چه فرموده، چون میداند که به حضرت اتّهام خواهند زد، چون حضرت را رقیب عثمان میدانند، معارضهی جدّی دارند، عثمان هم سعی میکرد حواس او جمع باشد.
نمونهای از تقابلات عثمان و امیر المؤمنین (علیه السّلام)
مثلاً گاهی پیش میآید خبر رسیده چند جواهر درشت رسیده، میگفتند این به انگشت آقا زاده میخورد، این به گردنبند دختر مظلوم خلیفه میخورد، بقیّه که لیاقت ندارند این را به گردن بیندازند یا به دست کنند. جواهر را برداشت، در شهر سر و صدا بلند شد که عثمان بیت المال را برداشته است. عثمان آمد صحبت کرد، گفت: شنیدهام عدّهای در شهر ویز ویز میکنند! عرض کردیم که اصلاً به افکار عمومی کاری نداشت، اصلاً روی افکار عمومی حساب نمیکرد. گفت: عدّهای ویز ویز میکنند! این چه حرفهایی است که گفته میشود؟ من سلطان هستم.
امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرمود: اگر تو حرام بخوری مردم از تو پس میگیرند. به اینجا دقّت کنید، عثمان چیزی نگفت، عمّار بلند شد و گفت: ما از تو پس میگیریم. گفت: او را بزنید. تا میتوانستند عمّار را زدند. جرأت نداشتند امیر المؤمنین (علیه السّلام) را بزنند. درست است من میگویم شأن امیر المؤمنین (علیه السّلام) در جامعه پایین آمده، ولی یک عدّه طرفدار دارد. همان عمّار جزء طرفدارهای امیر المؤمنین است. یعنی عثمانی که افکار عمومی را رعایت نمیکند امیر المؤمنین (علیه السّلام) را از شهر بیرون میکند نمیتواند کتک بزند. یعنی باید یک حریمی را حفظ کند.
عبارات نهج البلاغه دربارهی دفاع از عثمان
در این شرایط که امیر المؤمنین (علیه السّلام) کاندیدای حکومت بعد از عثمان است، میداند عدّهای دنبال او میآیند، عبارت حضرت این است، در دفاع از عثمان فرمود… این در خطبهی ۲۴۰ نهج البلاغه است، البتّه شماره خطبههای نهج البلاغه در چاپهای مختلف و نسخههای مختلف جا به جا است، ممکن است در جایی ۲۴۰ نباشد.
فرمود: «وَ اللَّهِ لَقَدْ دَفَعْتُ عَنْهُ»،[۱۴] اینقدر از او دفاع کردم… اینقدر رفتم سعی کردم مسئله را رفع و رجوع کنم، مصریها را برگرداندم، ناراضیها را آرام کردم، تعهّد گرفتم، آنها را آرام کردم. «حَتَّى خَشِیتُ أَنْ أَکُونَ آثِماً»، ترسیدم گنهکار شوم، چون طرفداری از گنهکار کردهام. این نشان میدهد او را مهدور الدّم میداند. برای مصالح اجتماع گاهی سعی کردم جلوی فتنه را بگیرم، ولی به اندازهای بیش از وظیفهی خود عمل کردم.
تلاش امیر المؤمنین (علیه السّلام) برای برائت از خون عثمان
اینجا حضرت دارد با ادبیات عرفی صحبت میکند، چون میخواهد بگوید من عثمان را نکشتم، من اینقدر دفاع کردم زیادهروی کردم، عثمان اصلاً قابل دفاع نبود. این نشان میدهد او را مهدور الدّم میدانست. کما اینکه از یاران نزدیک او هم اگر در خون عثمان شرکت کردند آنها را توبیخ جدّی نکرد. البتّه در یک روایت فرمود: کسانی که عثمان را کشتند قدرت زیادی دارند، چون صحابهی برجستهی پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) هستند، عملاً نمیشود با آنها مخالفت کرد، اگر من بخواهم به نفع عثمان کاری انجام دهم تمام این سپاه مقابل من میایستند. چرا؟ چون فساد او روشن است، مثل روز است، واضح است، دفاع از ناحق محسوب میشود.
گزارشی رسیده که مروان هم گفت: در بین اصحاب پیغمبر «مَا کَانَ فِی القَومِ أَدفَعُ عَن صَاحِبِنَا مِن صَاحِبُکُم»،[۱۵] یعنی «عَلِیّاً عَن عُثمان»، هیچ یک از بزرگان شهر به اندازهی علی از عثمان دفاع نکرد. اینها برای چه بود؟ برای اینکه بعداً امیر المؤمنین (علیه السّلام) متّهم به قتل عثمان نشود. تا اینجا حق روشن است.
دوری کردن امیر المؤمنین (علیه السّلام) از قبول خلافت
آمدند از امیر المؤمنین (علیه السّلام) بیعت بگیرند حضرت از دست آنها فرار کرد. فرمود: اوّلاً من ترسیدم دین پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) از بین برود، یعنی اگر حکومت بعدی هم ناحق باشد. با این همه حضوری که مردم داشتند بعداً بگویند خودت نیامدی، ما خواستیم بیایی. البتّه عرض کردیم مردم آمدند که امیر المؤمنین (علیه السّلام) را جانشین ابوبکر و عمر کنند، نه جانشین پیغمبر، برای همین هم ابتدائاً حضرت قبول نمیکرد. میگفتند: تو بیا خلیفهی شیخین شو، این نفر سوم خوب نیست. حضرت هم قبول نمیکرد. نه اینکه خواستند خلافت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) را برگردانند.
علّت قبول خلافت توسّط امیر المؤمنین (علیه السّلام)
یک جا اینطور فرمود: «لَو لا خَشیَهٌ عَلی الدِّین»، اگر نمیترسیدم که اصل دین از بین برود، «لَمْ أُجِبْهُم»، من دعوت آنها را اجابت نمیکردم. یک جای دیگر فرمود: «مَا قَاتَلْتُ»،[۱۶] من برای پذیرش حکومت اقدام نکردم، «إِلَّا مَخَافَهَ أَنْ یَنْزُوَ فِیهَا تَیْسٌ مِنْ بَنِی أُمَیَّهَ» – ببخشید- عبارت حضرت این است: برای اینکه بزغالهی اموی به حکومت نرسد من حکومت را قبول کردم. یعنی بین بدتر و بدتر قرار گرفتم بد را انتخاب کردم. چون خلافت شیخین که شأن امیر المؤمنین (علیه السّلام) نبود، نمیخواستند قبول کنند.
ترس برای دین داشتند. ترس اینکه در این شرایط معاویه همه چیز را جور کرده بود اینها بیایند سر و صدا کنند، وضع به هم بریزد، معاویه بیاید. بعداً خود این طلحه و زبیر که در خون عثمان شریک بودند… همان بلایی که سر امیر المؤمنین (علیه السّلام) آورد، گفت خون عثمان مظلوم ریخته شد، همین بلا را سر آنها بیاورد، حکومت جهان اسلام به دست معاویه بیفتد. برای اینکه بزغالهی اموی به حکومت نرسد قبول کرد. هر چه کردند حضرت نمیپذیرفت. عبارت ابن عبّاس را ببینید، این نشان میدهد امیر المؤمنین (علیه السّلام) دنبال بهانه بود حکومت را نپذیرد. چون اینها در جمل مهم است، اینکه چطور حضرت را متّهم کردند تو خون عثمان را ریختهای. بعد حضرت با آنها جنگید، در حالی که میشد آنجا مصلحت اندیشی کند، یا اینکه به آنها حکومت بدهد. جلوتر عرض میکنیم.
عبارات ابن عبّاس در مورد خلافت امیر المؤمنین (علیه السّلام)
ابن عبّاس میگوید: «لَمَّا دَخَلَ عَلِیٌّ (عَلَیهِ السَّلَام) المَسجِد وَ جَاءَ النَّاس لِیُبَایِعوه»،[۱۷] مردم آمدند بیعت کنند، بعد از فشارهایی که… فرار کردند، مدام به خانهی حضرت آمدند حضرت پنهان شدند. در یک جا میگوید: حضرت به مدینه رفت، به باغهای بیرون مدینه رفت از درست آنها پنهان شد، آمدند او را پیدا کردند. آنقدر فشار آوردند که حضرت دید آنها کوتاه نمیآیند و حالا فرصتی برای احقاق حق وجود دارد. یعنی باید آنها میدانستند علی (علیه السّلام) در قتل عثمان… گرچه عثمان را قبول ندارد، ولی در قتل عثمان شرکت نداشته، خود آنها او را اجبار کردند که بپذیرد. برای همین هم وقتی آمدند بیعت بگیرند فرمود: حالا که من را مجبور میکنید اینجا که نمیشود، باید در مسجد علنی باشد. بعد گفت: بگویید طلحه و زبیر باشند.
عرض کردیم طلحه آمد، گفتند: ید شَلّاء آمده، چون شل بود انگشتان او ایراد داشت. طلحه و زبیر و سعد و ابن عمر، اوّل کار همه بیعت کردند. هنوز جنگ جمل اتّفاق نیفتاده بود. ابن عبّاس میگوید: با ناز و التماس علی را به مسجد آوردند، «خِفتُ أَن یَتَکَلَّمَ بَعضُ أَهلِ الشَّنَئَانِ لِعَلی»، من میترسیدم هر لحظه یکی از کسانی که بغض علی را دارد – جلوتر عرض میکنم چه کسانی هستند- یک جمله بگوید. مثلاً بگوید دیدید تلاش کرد که به حکومت برسد؟ بعد امیر المؤمنین (علیه السّلام) دوباره قهر کند و برود. یعنی مردم التماس میکنند، از همه اصرار از امیر المؤمنین انکار.
غصب نشدن مقام ولایت از امام
این یکی از شبهات مهم است، شما در شبکههای ماهوارهای نگاه کنید میگویند اگر خلافت بعد از پیغمبر برای علیّ بن ابیطالب بود ۲۵ سال بعد که خواستند التماس کنند به او بدهند قبول نمیکرد. پاسخ چیست؟ پاسخ این است که امیر المؤمنین (علیه السّلام) یک چیزی دارد که غصب شدنی نیست و آن ولایت مطلقهی تکوینیّهی او است، حقیقت امامت است. امامت امام زمان (علیه السّلام) هم همینطور است. الآن ظاهراً حضور ندارد این امامت وجود دارد. همان چیزی است که زمین و آسمان به آن قدرت میگردند، آب سیراب میکند و شکر شیرین است، همهی عالم وجود به فیض او است که میگردد. یک چیزی است که میشود آن را غصب کرد و آن خلافت بعد از پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) است، این را میشود غصب کرد.
خودداری امیر المؤمنین (علیه السّلام) برای پذیرش خلافت ابوبکر
این را غصب کردند، ولی ۲۵ سال بعد که سراغ او آمدند خواستند خلافت ابوبکر را به او بدهند، نه خلافت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) را، لذا نمیپذیرفت. اینکه به حضرت اصرار میکنند و حضرت انکار میکند چون نمیخواهد آنها را بپذیرد. ۱۲، ۱۳ سال قبل از این گفتند که کتاب خدا، سنّت پیغمبر، سیرهی شیخین، فرمود: سیرهی شیخین نه. اگر قرار بود حضرت خلافت را بپذیرد ۱۳ سال قبل از این به جای عثمان میآمد، این همه فساد هم اتّفاق نمیافتاد. حضرت برای اینکه آنها را رد کند، تاریخ ثبت کند که آن مرام را قبول ندارد، ۱۳ سال این همه مصیبت دید، حالا همان را به او بدهند؟ میخواهد چه کند؟ حضرت میخواست که ۱۳ سال قبل به او میدادند. نخواستند خلافت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) را برگردانند، خلافت خلیفهی اوّل و دوم را خواستند برگردانند، گفت من نمیخواهم.
میگوید: من میترسیدم الآن یکی از کسانی که با علی درگیری داشته، نفرت داشته -از قریشیها که عرض کردیم- بیاید یک چیزی بگوید علی قهر کند و برود. «مِمَّن قَتَلَ أَبَاهُ أَو أَخَاهُ أَو ذَا قَرَابَتِهِ فِی حَیَاهِ رَسول»،[۱۸] کسانی که برادر آنها، پدر آنها، پسر خالهی آنها، دایی آنها… از همهی بزرگان امیر المؤمنین (علیه السّلام) یک نفر را کشته بود. یکی بیاید چیزی بگوید. خوشبختانه این حرف زده نشد.
تلاش برای احیای سنّت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله)
وقتی به حکومت رسید چند سخنرانی کرد، در بحث شعار سیاسی حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام) عرض کردیم که حضرت وقتی به حکومت رسید بحثهای مذهبی مطرح نکرد. مثلاً فدک را برنگرداند، بارها هم توضیح دادیم برای اینکه همه اهل سنّت هستند، همه دو خلیفهی اوّل را قبول دارند. لذا حضرت روی احیاء سنّت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) به صورت عام صحبت کرد، سنّیها هم احیای سنّت پیغمبر را قبول دارند. قرآن حاکم شود را همه قبول دارند، هنوز حرف شیعی و سنّی در کار نیست که حضرت بخواهد تشیّع را در مقابل تسنّن ترویج کند. هنوز این فضا وجود ندارد.
نحوهی استنباط وقایع تاریخی از منابع شیعه و سنّی
شیعیان یعنی طرفداران امیر المؤمنین (علیه السّلام)، جز آن ۴۰، ۵۰ نفر خاص مثل سلمان که ویژه بودند و کم هستند، با آنها کاری نداریم. عموم مردم… یک گزارشی در کتب ما مثل کافی آمده که باید بررسی شود میشد امیر المؤمنین (علیه السّلام) چنین صحبتهایی را بگوید یا نه؟ من چند جمله را میخوانم، به نظر من میآید یک قسمتهایی با فضای تاریخ سازگار نیست گرچه در کتاب کافی باشد. اینجا حقیقتاً از بیان بعضی امور تقیّه میکنم. اینجا حرفهای خطرناکی وجود دارد ممکن است بد برداشت شود یا ما را رمی به چیزهایی کنند.
امّا خلاصه این است که در مباحث تاریخی اینطور نیست یک روایتی در کافی باشد ما به تاریخ طبری ترجیح بدهیم. گرچه شخص طبری را قبول نداریم، اینطور نیست که خبر تاریخی یک کتاب شیعی لزوماً از کتاب سنّی درستتر باشد. اگر ما بودیم و احادیث، میخواستیم فقه بحث کنیم تاریخ طبری را کلّاً کنار میگذاشتیم سراغ کافی میرفتیم، اگر سند آن معتبر باشد، یا اگر کسی کلّ کتاب کافی را قبول داشته باشد. امّا در مسائل تاریخی نمیشود اینطور گفت. در مسائل فقهی ما دسترسی به ماورای امور نداریم. خون نجس است، چرا؟ من نمیدانم، گفتهاند نجس است من هم قبول میکنم. میگویند چهار رکعت بخوان، قبول میکنم، میگویند این ذکر را در رکوع بگو، قبول میکنم، نمیدانم چرا.
امّا اینجا وقتی اوضاع را تحلیل میکنیم به یاد دارید گفتیم ابن ابی لیلا آمد از امیر المؤمنین (علیه السّلام) سؤال کرد که یا علی، یا امیر المؤمنین، خیلی حرفها دارم به شما میزنند ، بگو، حضرت فرمود: آنجایی که من صحبت نمیکنم شما صحبت نکنید. دهها جمله مثل این از امیر المؤمنین (علیه السّلام) نقل است که مطابق با فضا است.
بحث صحت روایت وارد شده در کافی
امّا این روایت کافی مطابق آن فضا نیست، چرا؟ چون حضرت در آن اینطور فرموده است، قسمتهایی از آن هم با نهج البلاغه مشترک است، امّا این قسمت نه. فرمود: من نمیتوانم تماماً به دستورات پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) عمل کنم، «ثُمَّ أَقْبَلَ بِوَجْهِهِ وَ حَوْلَهُ نَاسٌ مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ وَ خَاصَّتِهِ وَ شِیعَتِهِ».[۱۹] مگر اینکه اینطور معنی کنیم این جلسه کاملاً خصوصی بود، اگر اینطور باشد درست میشود. یعنی همان ۳۰، ۴۰ نفر شیعیان و فامیلهای درجهی یک حضرت، امام حسن (علیه السّلام) و امام حسین (علیه السّلام) و حضرت عبّاس باشند ممکن است.
مردم باشند من باور نمیکنم امیر المؤمنین (علیه السّلام) این حرف را گفته باشد، مگر اینکه اینجا بگوییم «نَاسٌ مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ وَ خَاصَّتِهِ وَ شِیعَتِهِ»، یعنی یک جلسه مثل جلسهی امروز ما، یک جلسهی خصوصی بود. فرمود: «قَدْ عَمِلَتِ الْوُلَاهُ قَبْلِی أَعْمَالًا خَالَفُوا فِیهَا رَسُولَ اللَّه»، این حرف را بگوییم این حدیث باورپذیر میشود، «خَالَفُوا فِیهَا رَسُولَ اللَّه»، اینها خلاف پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) عمل کردند. «مُتَعَمِّدِینَ لِخِلَافِهِ»، عمداً هم خلاف او عمل میکردند. «نَاقِضِینَ لِعَهْدِهِ».
عدم پذیرش سنّت پیغمبر در زمان خلافت امیر المؤمنین (علیه السّلام)
اینها حرفهای درستی است، شکّ بنده در چیست؟ اینکه این حرفها علنی بیان شود. نه اینکه اینها را قبول ندارم، نه اینکه قبول ندارم آنها عمداً خلاف نمیکردند، نقض عهد پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) نمیکردند. «مُغَیِّرِینِ لِسُنَّتِهِ»، سنّت او را تغییر دادند.
«وَ لَوْ حَمَلْتُ النَّاسَ عَلَى تَرْکِهَا وَ حَوَّلْتُهَا إِلَى مَوَاضِعِهَا وَ إِلَى مَا کَانَتْ فِی عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ»، بخواهم بدعتها و انحرافاتی که رخ داده به اصل آن برگردانم -همان بحث تبیین که عرض کردیم- «لَتَفَرَّقَ عَنِّی جُنْدِی حَتَّى أَبْقَى وَحْدِی»، لشگری باقی نمیماند جز اینکه مثل مسلم تنها شوم. یعنی کسی تحمّل اینکه بخواهم به سنّت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) عمل کنم ندارد.
اندک بودن یاران واقعی امیر المؤمنین (علیه السّلام)
«أَوْ قَلِیلٌ مِنْ شِیعَتِیَ الَّذِینَ عَرَفُوا فَضْلِی وَ فَرْضَ إِمَامَتِی مِنْ کِتَابِ اللَّهِ»، مگر آن عدّهی معدودی که فضائل من را میشناسند و امامت من را از کتاب خدا… یعنی امامت نه به معنای خلیفهی ابوبکر بودن من، بلکه من را امام بعد از پیغمبر (صلّی الله علیه و آله)، جانشین پیغمبر، امام مفترض الطّاعه که کتاب معرّفی کرده، مقام او بالاتر از مقام انبیاء است -مقام امامت قرآنی که ما قبول داریم، ولایت تکوینی دارد- این را باور داشته باشند. اینها چند نفر هستند؟
روایات ما میگوید ۳۰، ۴۰ نفر هستند، لشگر امیر المؤمنین (علیه السّلام) در صفّین ۶۹ هزار نفر است، ۳۰ نفر را تقسیم بر ۶۹ هزار نفر کنید یک هزارم هم نیست، یک دو هزار و دویست، سیصدم میشود! یعنی هیچ!
بعد فرمود: «أَ رَأَیْتُمْ لَوْ أَمَرْتُ بِمَقَامِ إِبْرَاهِیمَ (عَلَیهِ السَّلَام) فَرَدَدْتُهُ إِلَى الْمَوْضِعِ الَّذِی وَضَعَهُ فِیهِ رَسُولُ اللَّهِ»، اگر مقام ابراهیم را که خلفاء دستکاری کردند به جایی ببرم که پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) برده بود، اگر فدک را به ورثهی آن برگردانم، خانهی جعفر را از مسجد جدا کنم و به ورثهی او بدهم و امثال اینها، تحمّل میکنند؟ تحمّل نمیکنند. یعنی من نمیتوانم به آن چیزهایی که ظاهراً تکلیف است عمل کنم، چون جامعه نمیپذیرد و من باید حکومت را پس بدهم. اگر حضرت این بیان را در جلسهی فوق خصوصی گفته باشد درست است.
اقدام طلحه و زبیر بعد از بیعت با امیر المؤمنین (علیه السّلام)
حضرت در این شرایط به حکومت رسید، آمدند بیعت کنند. آمدند حکومت کنند جملیها سراغ امیر المؤمنین (علیه السّلام) آمدند. هنوز جملی اتّفاق نیفتاده است. «جَاءَ الزُّبَیْرُ وَ طَلْحَهُ إِلَى عَلِیٍّ (عَلَیهِ السَّلَام) بَعْدَ الْبَیْعَهِ بِأَیَّام»،[۲۰] چند روز که گذشت اینها جلوی در دار الحکومه منتظر شدند، دیدند شهرهای بزرگ، استانهای بزرگ، شهرهای کوچک، استانهای کوچک، فرمانداریها، دهداریها، روستاها، باغها همه رفت، اینها آمدند بیعت کردند و گفتند ما در خدمت هستیم! فردا شب که حکم آمد دوباره آمدند گفتند ما میخواهیم بیعت کنیم، به آنها گفتند همین دیروز بیعت کردید! گفتند میخواهیم محکم کنیم! میگفتند ما در خدمت هستیم! وقتی دیدند جواب نداد به زبان آمدند. چهار خبر مهم وجود دارد، یکی از آنها را میخوانم.
درخواست طلحه و زبیر از امیر المؤمنین (علیه السّلام) برای مقام
طلحه و زبیر خدمت امیر المؤمنین (علیه السّلام) آمدند، «فَقَالا لَهُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ قَدْ رَأَیْتَ مَا کُنَّا فِیهِ مِنَ الْجَفْوَهِ فِی وَلَایَهِ عُثْمَانَ کُلِّهَا»، شما دیدید که ما چقدر آزار و اذیّت و دردسر در دورهی عثمان کشیدیم، حقّ ما را خوردند. «وَ عَلِمْتَ رَأْیَ عُثْمَانَ کَانَ فِی بَنِی أُمَیَّهَ»، میدانید که عثمان هم به بنی امیّه خدمات زیادی میکرد. «وَ قَدْ وَلَّاکَ اللَّهُ الْخِلَافَهَ مِنْ بَعْدِهِ»، حالا هم خدا به تو روزی کرده حکومت به تو رسیده است. «فَوَلِّنَا بَعْضَ أَعْمَالِکَ»، یک جایی، یک روستایی را هم به ما بده!
حضرت یک جواب بسیار جالبی به او دادند، بقیّهی آن را فردا عرض میکنم. آنها چند خواسته داشتند. فرمود: «ارْضَیَا بِقِسْمِ اللَّهِ لَکُمَا»، به این قسمت خود از بیت المال راضی باشید، زیادهخواهی نکنید. «حَتَّى أَرَى رَأْیِی»، تا من ببینم چه میشود. امّا بدانید «أَنِّی لَا أُشْرِکُ فِی أَمَانَتِی»، من در امانت کسی را شریک نمیکنم «إِلَّا مَنْ أَرْضَى بِدِینِهِ»، به جز کسی که خیال من از دین او آسوده باشد، «وَ أَمَانَتِهِ مِنْ أَصْحَابِی». یکی از مسئولین ما توهینی کرد، گفت اگر ما زیاد بن ابیه را به حکومت برسانیم چه میشود؟ من کسی را شریک میکنم که خیال من از دین او و از امانت او آسوده باشد، از اصحاب من باشد. من این حکومت را وجه المصالحهی دعواهای جریاناتی قرار نمیدهم، هر کسی بخواهد هر کاری انجام دهد.
مصلحت سنجی نکردن امیر المؤمنین (علیه السّلام) در برابر طلحه و زبیر
یعنی امیر المؤمنین (علیه السّلام) در اینجا برخلاف… سؤالی که باید در ذهن عزیزان باشد تا فردا ادامه بدهیم. برخلاف مورد ابوموسی اشعری و اشعث که حضرت مصلحت سنجی کردند و به ظاهر از تکلیف کوتاه آمدند، اینجا کوتاه نیامدند. چرا؟ اتّفاقاً محلّ بحث است. من باید این مقدّمه را میگفتم تا به اصل بحث برسیم، درست روشن شود در چه شرایطی جمل رخ داده است. بحث را اینجا نگه میداریم.
تندروی در قتل عثمان
ریخته شدن خون عثمان، آن هم با زبان تشنه، با بیحرمتی به همسر او. در نقلها هست که امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرمود: هم او بد عمل کرد هم شما در قتل او تندروی کردید. با آن توضیحی که حضرت، عثمان را مهدور الدّم میدانست، یعنی اینکه کسی به داخل خانهی فردی برود و همسر یک مجرمی را هتک حجاب کند جزء اسلام نیست، ولو همسر عثمان باشد. یا اخباری دالّ بر تعرّض به همسر عثمان ذکر شده، مثلاً دستی به بدن او زده شده است.
برای خدا بود؟ شما ناراضی بودید از اینکه خشم «فی الله» و «لِلَّه» بود؟ البتّه قبلاً عرض کردم جریاناتی که عثمان را کشتند فقط جریان مالک و اینها نیستند، گروهبندی هستند. یا اینکه تشنه بکشید؟ یا اینکه وقتی میخواهید شمشیر روی سر او بلند کنید یک دخترکی بیاید دست خود را روی سر او بگذارد شما بزنید انگشتهای دخترک را هم قطع کنید؟ این دختر چه گناهی داشت که او را کشتید؟ این ترور است، حضرت فرمود: خداوند باید محاکمه کند. در یک جایی هم فرمود که الآن شرایط محاکمه وجود ندارد.
اگر حضرت قتل عثمان را تندروی اعلام کرده، من دیدهام بعضی خواستهاند مالک اشتر را با آن تخریب کنند، اوّلاً این اصلاً به مالک اشتر ربطی ندارد، ثانیاً اصل قتل عثمان محلّ بحث امیر المؤمنین (علیه السّلام) نیست، بلکه در حاشیه است. تشنه بود، به همسر او تعرّض شد، حتّی هیکل همسر او را بعد از هتک حجاب تمسخر کردند! این گزارشها وجود دارد. اینها اسلام است؟ انگشتان بیگناهی قطع شود؟ او را دستگیر میکردید، اینکه هجوم ببرید… بعد مُثله کردند، اینها در اسلام نیست. گرچه اینها بعدها هم اتّفاق افتاده، وقتی امیر المؤمنین (علیه السّلام) به شهادت رسید مردم نتوانستند تحمّل کنند، جنازهی ابن ملجم را گرفتند و بردند تکّه تکّه کردند، یک سری سگ وحشی آوردند این سگها ابن ملجم را خوردند!
فرض کنید یک تروریست دهها نفر را کشته، بعد مردم او را دستگیر میکنند، یا فیلم آن هست که صدّام را از گور بیرون کشیدند. صدّام بعد از اعدام دفن میشود، یک عدّه میروند او را از قبر بیرون میکشند سگهای درّنده او را میخورند، فیلم آن هم وجود دارد.
– در مورد قذّافی هم هست.
– در مورد قذّافی نشنیدهام. این خشم عمومی است، در هر صورت این تندروی است. یعنی ما در دنیا مجازات مثله کردن و جنازه را آتش زدن و جنازه را تکّه تکّه کردن و اینها را نداریم.
بهانهجویی از قتل عثمان برای جنگ با امیر المؤمنین (علیه السّلام)
این واقعه در دل کسانی که دشمن اهل بیت بودند، تا قبل از این در جنگهای بین اسلام و کفر از اهل بیت (علیهم الصّلاه و السّلام) آسیب دیده بودند… فردا گزارشهای آن را میخوانم، مثلاً وقتی معاویه میخواست مردم را تحریک کند فرمود: هیچیک از همسران پیغمبر چنین خطای فاحشی که عایشه انجام داد انجام نمیدادند. امیر المؤمنین (علیه السّلام) در خطبهی ۱۵۶ نهج البلاغه فرموده است: اگر کینه از من نداشت… یعنی بعضی کارها وجود دارد انسان را بکشند هم انجام نمیدهد، واضح است که اشتباه است، کینه باعث میشود که تندروی کند. یعنی معلوم بود که منطق او خطا است. ما مقدّمات را برای این عرض کردیم. واضح است که امیر المؤمنین (علیه السّلام) دخالتی در قتل عثمان ندارد، الّا کینه. دنبال این بودند که بهانهای پیدا کنند با امیر المؤمنین (علیه السّلام) بجنگند.
بنی امیّه و ناصبیانی که امیر المؤمنین (علیه السّلام) در جنگ با مشرکین از آنها کشته گرفته بود بغض داشتند، این است که گاهی پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) امیر المؤمنین را نگاه میکردند گریه میکردند، میفرمودند: «ضَغَائِنُ فِی صُدُورِ قَوْمٍ».[۲۱]
کینهی عایشه نسبت به امیر المؤمنین (علیه السّلام)
عبارت امیر المؤمنین (علیه السّلام) این است، برای اینکه مقایسه کنید، فرمود: عایشه با من که هیچ، با هیچکس حاضر نبود این کار را بکند، اگر ضِغن نداشت، یعنی اگر آن کینه را نداشت. در آخرین لحظات عمر شریف پیغمبر (صلّی الله علیه و آله) نقل شده که امیر المؤمنین (علیه السّلام) گریه میکرد، این یکی از موارد کینهی عایشه است، فرمود: «ضَغَائِنُ فِی صُدُورِ قَوْمٍ»، علی جان در خیلی از دلها کینهی تو وجود دارد، من نگران بعد از خودم هستم.
کینهجویی قتل عثمان از سیّد الشّهداء (علیه السّلام)
آن کسانی که کینه داشتند، عثمان به هر دلیلی بزرگ آنها بود، تشنه با هتک حرمت کشته شده بود، کینهی عثمان را داشتند. معلوم است که اهل بیت در این موضوع نقشی نداشتند، حتّی من عمداً عرض کردم که امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرمود: تندروی است. امّا این گزارشها را به کربلا بیاورید میبینید که وقتی حضرت طلب آب کردند، یکی از این ناصبیها آمد مقابل سیّد الشّهداء (علیه السّلام) قرار گرفت، مشک را باز کرد روی زمین ریخت، گفت: امروز در عوض آن روزی که عثمان تشنه کشته شد.
معلوم است که اهل بیت اصلاً در ماجرای تشنه کشته شدن عثمان کاری نکردند، ولی آنها مردم را با این بغض پرورده بودند. یک عمر به آنها گفتند: امام شما را مثله کردند، تشنه کشتند، کار علیّ بن ابیطالب است. این است که هم امام حسن (علیه السّلام) فرموده، هم حضرت سجّاد (علیه السّلام) فرموده که «ازْدَلَفَ إِلَیْهِ ثَلَاثُونَ أَلْفَ رَجُلٍ»،[۲۲] ۳۰ هزار نفر او را احاطه کردند، «کُلٌّ یَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِدَمِهِ».
علنی شدن کینه نسبت به ابا عبد الله (علیه السّلام) در واقعهی کربلا
آنها گفتند که فرصت انتقام فراهم شده است، آن روز ناموس عثمان هتک حرمت شده، آن روز عثمان تشنه کشته شده، آن روز انگشت دست عثمان بریده شده است. رَجَزهایی که اصحاب کوفه مقابل امام حسین (علیه السّلام) ایستادند خواندند نگاه کنید، میگویند ما بر دین عثمان هستیم، یا آمدهایم انتقام خون عثمان را بگیریم. هر چه از این طرف مظلومیّت بیشتر است کینه بیشتر احساس پیروزی میکند، لذا متوقّف نمیشود.
تا زمانی که سیّد الشّهداء (علیه السّلام) هست، اوایل جنگ است، اینها از ولع کینههایی که سینههای آنها را آتش میزد… کسی که کینه دارد قلب پر حرارتی دارد. روز که شد آمادهی جنگ شدند چهار هزار تیرانداز به سمت خیام ابا عبد الله (علیه السّلام) تیر زدند. طبق نقلها ۲۷، ۲۸ نفر کشته شدند. یعنی آنها ولع داشتند هر چه زودتر حمله کنند، مدیریت کردند که جنگ یک روز طول بکشد، وگرنه هر لحظه میخواستند حمله کنند. حرف نمیفهمیدند، کسی که کینه دارد متوجّه حرف نمیشود. در روایات نیست که گفتهاند «بُغضاً لِأَبیک»[۲۳] تو را میکشیم، ولی گزارشهای فراوانی از این بغض وجود دارد. من این عبارت را در کتب قدیمی ندیدم، ولی عبارات فراوانی مشابه این وجود دارد.
اینکه شما میبینید وقتی یک رزمنده به زمین میافتد او را دوره میکنند و هلهله میکنند، برای این است که میخواستند تشفّی قلب اتّفاق بیفتد. هر چه فرصت از کربلا میگذشت سیّد الشّهداء (علیه السّلام) غریبتر میشد، فوران این کینه شدیدتر بود، چون آنها داشتند به خواستهی خود میرسیدند. برای همین است که اگر حضرت آن شیرخوار را آورده باشد…
آنها روی کینهای که داشتند دنبال مقابله بودند، لذا گفتهاند وقتی تیر به آن شیرخوار اصابت کرد آنها هلهله کردند. آنها آمده بودند که دل بسوزانند، آنها آمده بودند که انتقام بگیرند. تا زمانی که همه کشته شدند و ابا عبد الله الحسین (علیه السّلام) تنها ماند. «فَلَمَّا صَارَ الحُسَین فَرداً وَحیداً»، آن لحظهای که ابا عبد الله الحسین تنها شد.
ذکر مصیبت
من که جرأت نمیکنم بگویم من روزهدار هستم، من فقط یک ساعاتی آب و غذا نخوردهام، به خودم که رجوع میکنم قبل از شبهای قدر چیزی برای ارائه ندارم. ما در یکی از زیارتهای اهل بیت میگوییم: خدایا ما هیچ عملی نزد تو امیدوارکنندهتر از سلامی که به اهل بیت کردهایم نداریم، امیدوارکنندهتر از زیارت اهل بیت، حبّ اهل بیت… واقعاً در دل ما هست، گرچه واقعاً گنهکار هستیم.
گرچه سیهرو شدم غلام تو هستم خواجه مگر بندهی سیاه ندارد؟
اگر هم بد هستیم در دل خود میدانیم که شما را دوست داریم. «فَلَمَّا صَارَ الحُسَین فَرداً وَحیداً»، وقتی تنها شد هم باید از خیمهها دفاع میکرد، هم باید میجنگید، هم جلوی هجوم را میگرفت، تشنگی امان او را بریده بود، سر تا پای بدن مبارک او غرق زخم بود. دائماً تحرّک میکرد. چهار هزار تیرانداز و هزار جَوّاله که سنگ میزدند آنجایی که سیّد الشّهداء (علیه السّلام) بود پرتاب میکردند. این افراد زیاد به یک سمت بزنند قاعدتاً اصابت میکند.
مولای ما دائماً در حرکت بود، آقای ما ۵۷، ۵۸ ساله است، تشنه است، داغ دیده است. «فَوَقَفَ یَسْتَرِیحُ سَاعَهً»،[۲۴] یک لحظه ایستاد نفس بگیرد، یک لحظه که ایستاد تیری به سینهی مبارک او اصابت کرد. فرمود: «بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلَى مِلَّهِ رَسُولِ اللَّهِ».[۲۵] آقا همینجا توقّف کرد، از هر طرف هجوم آوردند. اینقدر خونی که از سینهی مبارک او ریخته بود طاقت حضرت را گرفت که نوشتهاند از اسب به زمین افتاد. ارباب ما چند مرتبه تلاش کرد بنشیند، به سختی با شمشیر و نیزهی خود نشست، از فاصلهی نزدیک ملعون دیگری ضربهای زد. اینجا اینطور نوشتهاند: «عَلَى خَدِّهِ الْأَیْمَنِ»،[۲۶] با صورت به زمین افتاد.
پایان
[۱]– سورهی غافر، آیه ۴۴٫
[۲]– سورهی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۳]– الصحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫
[۴]– عبقات الأنوار فی إمامه الأئمه الأطهار، ج ۱۰، ص ۶۶٫
[۵]– کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج ۲، ص ۷۱۲٫
[۶]– الغارات (ط – الحدیثه)، ج ۱، ص ۷٫
[۷]– کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج ۲، ص ۷۱۲٫
[۸]– الغارات (ط – الحدیثه)، ج ۱، ص ۷٫
[۹]– شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ج ۹، ص ۲۸٫
[۱۰]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۲۰، ص ۱۰۵٫
[۱۱]– شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ج ۹، ص ۲۸٫
[۱۲]– منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه (خوئى)، ج ۱۶، ص ۳۳۰٫
[۱۳]– تاریخ الطبری، باب ذکر الخبر عن السبب الذی من اجله امر عثمان، ج ۴، ص ۴۰۷٫
[۱۴]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۳۵۸٫
[۱۵]– شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ج ۱۳، ص ۲۲۰٫
[۱۶]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۳۴، ص ۳۵۸٫
[۱۷]– شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ج ۴، ص ۱۰٫
[۱۸]– همان.
[۱۹]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۸، ص ۵۹٫
[۲۰]– شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ج ۱، ص ۲۳۱٫
[۲۱]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۲۲، ص ۵۳۶٫
[۲۲]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۲۲، ص ۲۷۴٫
[۲۳]– منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه (خوئى)، ج ۱۸، ص ۱۸۵٫
[۲۴]– اللهوف على قتلى الطفوف، ترجمه فهرى، ص ۱۲۰٫
[۲۵]– همان، ص ۱۲۱٫
[۲۶]– همان، ص ۱۲۴٫
پاسخ دهید