روز شنبه مورخ ۰۴ آبان ۱۳۹۸ مصادف با روز ۲۷ ماه صفر ۱۴۴۱ هـ ق، «حجت الاسلام کاشانی» در هیات «نورالرضا علیه السلام» به دومین جلسه سخنرانی با موضوع «ثابت و متغیر در سیره معصومان علیهم السلام» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم حضورتان می گردد.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ * أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۲]
«إِلهی وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]
دائمی یا وابسته بودن به زمان در سیرهی معصومین
بحث ما یک موضوع بسیار حسّاس اعتقادی است، آیا همهی سیرهی معصومین فرا زمانی، لازم الاجرا و الگو است؟ یا نه، گاهی زمان و مکان در آن شرط است، برای همیشه نیست؟ آیا ائمّه باید حتماً رفتار یکسان داشته باشند و ما توقّع (یکسانی) داشته باشیم؟ یا نه، تشخیص امام ممکن است با توقّع ما متفاوت شود؟ مثالهایی را این شبها عرض کردیم. تا به حال در این دو جلسه که عرایضی داشتیم، هدف ما این بوده که اگر عزیزی بخواهد به معصومین چیزی را نسبت بدهد دست و پای او بلرزد (بیم داشته باشد، ترس داشته باشد). نسبت دادن مطلب به اهل بیت و سیرهی ثابت برای معصومین پیدا کردن منطق دارد.
مثالهایی را هم عرض کردیم، من برای اینکه مختصری از آنچه گذشت بگویم، مثال دیگری غیر از مثالهایی که گفتم میزنم. هم بحث را یادآوری کرده باشم، هم مثال خود را عوض کرده باشم. در باب بیست و نهم کتاب الحجّ «وسائل»، راوی میگوید: پیش امام باقر علیه السّلام رفتم و عرض کردم آقا جان، مگر این در سنّت پیغمبر نیست که وقتی حاجی میخواهد احرام ببندد، مثلاً یک طرف بدن او، یک شانهی خود را باز بگذارد و هَروَله کنان برود؟
سؤال در واقع اینطور است (یعنی) شما و پدر شما، یعنی امام باقر و امام سجّاد علیهما السّلام، هم شانهی مبارک خود را میپوشانید، هم آرام آرام راه میروید. یعنی سؤال این است که چرا شما به سنّت پیغمبر عمل نمیکنید؟ حضرت میفرماید: آن (سنّت) برای دورهای بود که آن هروله و آن شانه را خالی و باز گذاشتن، یک جریان و ماجرایی داشت. مشرکین مسلمانها را از مکّه بیرون کردند، به ظاهر آنها را ذلیل کردند. یعنی آنها را خوار و خفیف کردند، بیرون کردند. مسلمانها زندگی داشتند، خانواده داشتند، (ولی بعد) اصحاب صُفّه شدند. اصلاً فقیر شدند.
(مشرکان) یک محاصرهی اقتصادی شدیدی هم کرده بودند، منتظر بودند سال هفتم که مسلمانها به عمره میآیند همه لاغر شده باشند، بیجان باشند، لنگ لنگان قدم بردارند. امام باقر فرمود: پیغمبر در چنین شرایطی فرمود یک طرف بدن خود را باز بگذارید، اینها عضلات در هم پیچیدهی شما را ببینند (بدن قوی شما را ببینند)، هروله کنان هم بروید، بانشاط بروید، (مشرکین) بدانند جان دارید (قوی هستید). یعنی در برابر دشمن ابراز ضعف نشود.
بعد فرمود: امروز این موضوع تمام شده، امروز دیگر مشرکی در حج و عمره در مکّه نیست. موضوع آن گذشته است، این برای آن زمان بود. «إِنِّی لَأَمْشِی مَشْیاً وَ قَدْ کَانَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ عَلَیهِ السَّلام یَمْشِی مَشْیاً».[۴] هم من و هم پدر من آرام آرام راه میرویم. آن موضوع گذشته است. در مورد لباس هم میتوانی شانهی خود را بپوشانی، میتوانی نپوشانی.
اینکه بگوییم سیرهی پیغمبر این بوده، میفرماید صبر کن، این مقیّد به زمان خاص، موضوع خاص است. یکی از خطراتی که هیئات مذهبی را امروز واقعاً، جدّاً، تهدید میکند، جامعهی مذهبی را جدّاً دارد تهدید میکند، بازگشت اخباریگری و خروج از فضای مجتهد ـ مقلّد است. یعنی طرف روایت میخواند، میخواهد به آن عمل کند! این خیلی خطرناک است. انسان اگر کتاب معرّفی داروهایی که پزشک در دانشجویی خود میخواند بخواند، در نهایت اگر بخورد میمیرد. ولی اگر اعتقادات انسان به هم بریزد حیات معنوی او نابود میشود. اموری که نسبت به روایات وجود دارد یک بحث تخصّصی است، این کار مجتهد است، باید به عالم رجوع کرد. باید مرجع تقلید داشت، هم داشت و هم به آثار آن مجتهد رجوع کرد.
الآن یک دورهی خطرناکی شده است! اخباریگری دارد برمیگردد. یکی از شاخصههای اخباریگری نداشتن مرجع است، همه مرجع هستند، همه خود درمانی میکنند. حرفی نیست، اسلام اینطور نیست که بگوید ژن خوبها بروند درس بخوانند، سیّدها درس بخوانند، بچّههای منطقهی فلان درس بخوانند. همه میتوانند اگر استعداد دارند بروند درس بخوانند، راه برای همه باز است، ولی این مسیر یک مسیر طولانی است، اینطور نیست که هر کس از راه رسید یک روایت بردارد بخواند و معنی کند. آنقدری که حقیر دیدم این خیلی بین هیئتیها پر ابتلاء است.
شیخ جعفر کاشف الغطاء در «کشف الغطاء» میفرماید: در فسق فاسق همین بس که روایت را بخواند و خود او معنی کند، مگر اینکه مجتهد باشد. همانطور که یک نفر میگوید ما میخواهیم اینجا پل بزنیم، این کارشناس میخواهد، تخصّص (لازم) دارد. من نگاه کنم بگویم آهن ۱۸ کافی است! یک عدّه آدم اینجا (رفت و آمد میکنند)، پل روی سر مردم خراب میشود و مردم میمیرند. این جایی نیست که آدم همینطور از جانب خود صحبت کند، کارشناس لازم دارد. همانطور که درمان کارشناس لازم دارد، پلسازی کارشناس لازم دارد. آنهایی که کمی ریاضی و فیزیک خواندهاند میدانند در مورد این پلها یک اصطلاحی وجود دارد ـ دور از محضر شما ـ خَر پا میگویند. اینقدرها هم آسان نیست، آنهایی که استاتیک خواندهاند میدانند کار آسانی نیست. یکی از راه برسد بگوید مهم نیست، سه تا میلگرد اینجا بگذار، دو تا هم آنجا در بتنها بگذار. نتیجه همین میشود که یک مرتبه پل روی سر مردم خراب میشود.
از اینها خطرناکتر این است که دین مردم را خراب کنید. روایت بخوانیم… اینطور نیست (که آسان باشد). این کار، نسبت دادن به معصوم، آن هم سیرهی ثابت، تخصّص میخواهد. خیلی حرف بزرگی است. تن و بدن انسان میلرزد (خیلی حرف سنگینی است). مخصوصاً اینکه بسیاری از اوقات در سیرهی معصومین تفاوت دیده میشود. بله، حتماً معصوم هستند، حکیم هستند، درست تصمیم میگیرند. ولی از چیزی که ما ممکن است فکر کنیم باید عمل کنند، متفاوت عمل میکنند.
حکم خاصّ صادره از معصومین
نکتهی مهمّی که میخواهم محضر شما عرض کنم ـ در آخر هم یک هدیه بدهم به کسانی که این جمله را نسبت به عاشورا از من نشنیدهاند ـ این است که امام ممکن است حکم خاص داشته باشد. ما حکم خاص نداریم، یعنی هر چیزی قابل تعمیم دادن نیست. ما حکم خاص نداریم، چون از مرجع خود میپرسیم من باید چه کاری انجام بدهم؟ ایشان هم میفرماید (چه کنیم). مثلاً نمیپرسد گروه خونی شما چه بود؟! کاری به این کارها ندارد، حکم را در رساله برای همه نوشتهاند.
امّا معصوم ممکن است حکم خاص داشته باشد، معصوم محدّث است یا محدّثه است. مرحوم امام، به خاطر این روایت شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها را هفتاد و پنجم میدانست، در روایت است که ۷۵ روز بعد از رسول خدا جبرئیل بر زهرای مرضیّه سلام الله علیها نازل میشد. خیلی حرف (مهمّی) است. اگر جبرئیل به حضرت زهرا حکم خاصّی را ابلاغ کند او میتواند انجام بدهد، ولی مخصوص خود ایشان است. این برای معصوم امکان دارد.
معروفترین حکم خاص که همه هم میدانند حکم خاص است ماجرای حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل است. با اینکه در سورهی ممتحنه فرموده ابراهیم سلام الله علیه اسوهی حسنه است، هیچ کس در تاریخ نگفته من دوست دارم، میخواهم بروم پسر خود را در راه خدا بکشم، هر چه دارم فدای خدا کنم! هر چه هم شخصی توهم داشته باشد، ما در این حد نشنیدهام کسی این کار را انجام بدهد.
برای پیغمبر ممکن است حکم خاص داشته باشد؟ بله که ممکن است، اصلاً در شیعه و سنّی این جزء اشتراکات است. در حدیث و در تاریخ، اختصاصات النّبی داریم، یعنی مورد خاصّ نبیّ مکرّم اسلام است. صوم الوصال خاصّ پیغمبر است، ۹ زن داشتن خاصّ پیغمبر است، چیزهای دیگر هم وجود دارد. اختصاصات النّبی بحث مفصّلی است. گاهی اصلاً امام معصوم برای یک انسان غیر معصوم حکم خاص درست میکند، امام معصوم برای غیر امام معصوم (این کار را انجام میدهد). مثل چه مواردی؟ شما نمازی که امروز خواندید قرار است معراج مؤمن باشد، «قُرْبَانُ کُلِّ تَقِیٍّ»[۵] باشد. یعنی شما را به قرب برساند. باید درست وضو بگیرید و درست نماز بخوانید، نماز اشتباه که به کاری نمیآید.
نماز بیوضو و نماز بدون رکن خواندن، نمازی که انسان اشتباه ذکر آن را بگوید معراج نیست. ولی امام کاظم سلام الله علیه به علیّ بن یقطین میفرماید: ای علی، به خانه رفتی، کسی نبود، مثل همانها اشتباه وضو بگیر، مثل همانها هم نماز بخوان، تو اینطور به معراج میروی. این حکم خاصّ یک نفر است. هیچ کس نگفته ما هم از این به بعد به شهر آنها رفتیم همیشه همانطور وضو میگیریم، حتّی اگر در خانهی ما هم کسی نبود. این حکم خاصّ علیّ بن یقطین است. امام ممکن است هم حکم خاص داشته باشد، هم حکم خاص به کسی بیان کند.
بحث در حکم خاص بودن عاشوراء
سؤال؛ اهل آن میدانند که این انصافاً ارزش جایزه دارد و جایزهی آن صلوات بر محمّد و آل محمّد است. بعضی از بزرگان ما وقتی در مسئلهی کربلا و امام حسین مشکل پیدا کردند گفتهاند حکم خاص است، نتوانستند این مسئله را حل کنند. حکم خاص چه ویژگی دارد؟ خوب دقّت بفرمایید که من بگویم فرق آن چیست. حکم خاص یعنی قابل تعمیم نیست، الگو نیست، فرهنگ نیست، حادثه است. یک مرتبه رخ داده است.
قرینهی این حرف چیست؟ هیچ یک از ائمّهی ما شمشیر به دست نگرفتهاند به این شکل کشته شوند. یک قسمتهایی بعضی بزرگان دچار مشکل شدهاند، گفتهاند کربلا حکم خاصّ سیّد الشّهداء است. بعضی از این افراد هم خیلی شخصیّتهای بزرگی هستند، سلام الله علیهم اجمعین، گفتهاند حکم خاص است. اگر حکم خاص باشد دیگر «کلّ یومٍ عاشوراء کلّ أرضٍ کربلا» مطرح نیست. یک مرتبه بیشتر اتّفاق نیفتاده است، تکرار شدنی نیست، تعمیم دادنی نیست، فرهنگ نیست.
اصلاً یکی از روشهای ضدّ انقلاب برای مبارزه با جمهوری اسلامی همین است ـ بعضی افراد اطّلاع دارند ـ که میگویند کربلا قابل تعمیم نیست. این حرف مانند این است که خشت زیرین ساختمان انقلاب را بکشی. محرّم و صفر است که اسلام و انقلاب (را زنده نگه داشته است). این حرف همهی اینها را خراب میکند. کربلا حکم خاص است یا نه؟ ممکن است کربلا حکم خاص باشد؟ امکان دارد؟ بله، امکان دارد. حکم خاص هست یا نیست؟
ویژگی حکم خاص این است که خاص است، در کلمهی آن مشخّص است، یعنی برای همه و عمومی نیست. کربلا حکم خاص است؟ نه، قطعاً تمام کربلا حکم خاص نیست. چرا؟ کربلا حکم خاص نیست، مهمترین قرینهی آن این است وقتی چیزی حکم خاص است، خاص است، دیگران را دعوت نمیکنند. کجا شما دیدهاید حضرت ابراهیم پیغام بدهد «هَل مِن ناصرٍ»، هر کسی میخواهد پسر خود را قربانی کند بیاید؟ این حکم خاص است. کجا دیدهاید علیّ بن یقطین بیاید در ملأ عام شروع کند مثل سنّیها وضو بگیرد و بگوید شما هم بیایید؟ این حکم خاص است. (در) حکم خاص که کسی را دعوت نمیکنند.
ولی سیّد الشّهداء صلوات الله علیه، همه، حتّی عمر سعد را به کربلا دعوت کرد. تعجّب برانگیز است از آن عزیز بزرگواری که میگوید کربلا حکم خاص است. حداقل این است که همهی کربلا نمیتواند حکم خاص باشد. من یکی دو مورد از ادلّه را عرض میکنم. بنده نمیخواهم بگویم کربلا بواطنی ندارد که حیرتانگیز است، امّا تمام آن حکم خاص نیست. چون اگر تمام آن حکم خاص بود نباید (امام دیگران را) دعوت میکردند. سیّد الشّهداء در مکّه (بودند) به بصره نامه زدند، به اشراف بصره نامه زدند. خیلی از آنها هم شیعه نبودند سنّی بودند. یعنی امام را معصوم نمیدانستند.
حضرت فرمود: بعد از پیغمبر «فَاستَأثَرَ عَلَینا قَومُنا»،[۶] قوم ما حقّ ما را خوردند، حقّ ما را غصب کردند، ما صبر کردیم. حالا این طاغوت مزلّف، یزید را آوردهاند حاکم اسلامی کردهاند، میخواهیم قیام کنیم شما هم کمک کنید. اگر ظاهر امر یک چیزی خلاف شرع بود، باید اینها تعجّب میکردند و میگفتند نمیتوانیم بیاییم. حضرت دعوت کرد، هم اهل بصره را و هم دیگران را دعوت کرد. بلکه یک چیزی در زیارت اربعین داریم، این زیارت اربعین منسوب به امام صادق علیه الصّلاه و السّلام است که شیخ طوسی در «مصباح المتهجّد» آورده است. خیلی متن مهمّی است. فرض کنید از امام صادق نبود، از خود شیخ طوسی بود، باز هم مهم بود. از امام صادق باشد خیلی بهتر است.
چون شما وقتی تاریخ را غور کنید میبینید جمعبندیهایی که در این زیارت اربعین وجود دارد مطابق تحقیق و جمعبندی همهی منابع است. اگر شیخ طوسی هم این را گفته باشد باید بگویید خیلی نابغه است که این حرف را گفته است. حال که شیخ طوسی این را به امام صادق و دیگران نسبت میدهد. چند جملهی مهم در زیارت اربعین وجود دارد، مشهور این است که همهی شما میدانید: «لِیَسْتَنْقِذَ عِبَادَک…»،[۷] من این را الآن نمیخواهم بگویم.
یک جمله در این زیارت اربعین وجود دارد که در مورد امام حسین میگوییم: «فَأَعْذَرَ فِی الدُّعَاءِ».[۸] در بعضی نقلها و زیارتهای دیگر میگوییم: «فَأَعْذَرَ فِی الدَّعْوَه».[۹] دعا در اینجا یعنی دعوه، یعنی دعوت. یعنی چه؟ یعنی امام حسین علیه السّلام در راه دعوت خود عذری باقی نگذاشت. یعنی نه تنها این مردم را دعوت کرد، بلکه چنان تبیین کرد عذری برای همراهی نکردن سیّد الشّهداء باقی نماند. پس چطور این حکم خاص است؟ معلوم است که این حکم خاص نیست. نه تنها دعوت کرد، بلکه «فَأَعْذَرَ فِی الدَّعْوَه»، عذری باقی نگذاشت، حجّت را بر همه تمام کرد. این واضح است که قابل فهم و پیروی بوده، حکم خاص نبوده است.
نمونهی اینکه قابل فهم و پیروی بوده در ارشاد شیخ مفید است. این روایت را ما معمولاً با Search کردن… متأسّفانه بعد از اینکه اینترنت درست شد ما مدام Search میکنیم، روایات را بریده بریده (ناقص) میخوانیم. اگر به اصل آن رجوع کنیم، پس و پیش مطالب را ببینیم، خیلی چیزها روشن میشود. الآن اینکه میخواهم برای شما بگویم قسمت آخر آن را تقریباً همه شنیدهاند. در ارشاد شیخ مفید یک مطلب بسیار مهمّی وجود دارد. قبل از آن توضیح لازم دارد.
روایات، حدیث، سنّت، سه مدل است؛ گاهی به بیان مبارک امام صادر میشود، به آن قول میگویند. بهترین حالت آن هم همین است. گاهی عمل امام است. مثلاً میگویند امام حسن علیه السّلام ۲۰ سفر پیاده به حج تشریف بردند. امام حسن علیه السّلام سه مرتبه همهی اموال شخصی خود را در راه خدا دادند. دو مرتبه همهی اموال خود را با فقرا تقسیم کردند. این فعل امام است. یک حالت سوم وجود دارد که به آن تقریر میگویند. یعنی چه؟ یعنی یک نفر پیش امام میآید و صحبت میکند، امام میفرماید: احسنت (تأیید میکنند). البتّه یک جزئیاتی را در اصول بحث میکنند، اینکه تقیّه نباشد و شرایطی باشد، بحث میکنند. من نمیخواهم آنها را عرض کنم. به این تقریر میگویند. تقریر یعنی یک نفر میآید یک حرفی میزند، امام میفرماید: آفرین، من هم همین نظر را دارم، درست است. به این تقریر میگویند.
تقریر امام حسین و کوفیان
این مثالی که دارم میزنم از نوع تقریر امام حسین علیه السّلام است. وقتی کوفیها شنیدند امام حسین علیه السّلام در مدینه با یزید بیعت نکرده، شبانه به مکّه رفته است، به کوفیها هم نامه داده است، اینها هم یک نامه دادند. اینها (کوفیها) سه مرتبه به حضرت نامه دادند؛ در زمان حیات امام حسن، در زمان شهادت امام حسن و اینجا. چه کسانی نامه دادند؟ در صدر آن نوشته شده: «مِنْ سُلَیْمَانَ بْنِ صُرَدٍ الْخُزَاعِیِّ… وَ حَبِیبِ بْنِ مُظَاهِر»،[۱۰] یا مُظَهِّر. «وَ الْمُسَیَّبِ بْنِ نَجَبَهَ وَ رِفَاعَهَ بْنِ شَدَّادٍ… وَ شِیعَتِهِ… مِنْ أَهْلِ الْکُوفَهِ». اسم بزرگان را آورده و باقی شیعیان را (در ادامه آورده است).
به سیّد الشّهداء نامه زدند: حسین جان، معاویه که طغیانگر بزرگ است ـ دارند نظر خود را بیان میکنند ـ حکومت را غصب کرده است. یعنی اوّلین دغدغهی ما چیست؟ غصب خلافت. بعد نوشتند: حکومت را که غصب کرده در نتیجه دومین اشکال این است که بیت المال را هم غصب کرده است. غصب خلافت، غصب بیت المال. مورد سوم این است: بیت المال را غصب کرده، حکومت را هم غصب کرده، مردم را هم راضی نمیکند، استبداد دارد. مردم هم راضی نیستند. اینکه بگویند همه راضی هستند، شما کاری نداشته باش (نیست). هم حکومت را غصب کرده، هم بیت المال را غصب کرده، هم مردم راضی نیستند.
حالا هم این لندهور مزلّف ، یزید را آورده است. ما میخواهیم علیه او قیام کنیم، با او بجنگیم، امام نداریم. امام نداریم نه اینکه ما هیچ کسی را نداریم، هر کدام این اشخاص اسامی بسیار بزرگی هستند. اسمهایی که بردم رئیس قبیله هستند. امام میخواهیم. چطور رفتند به پیغمبر قوم خود گفتند: «ابْعَثْ لَنا مَلِکاً نُقاتِلْ فی سَبیلِ اللَّهِ»،[۱۱] آقا، یک نفر را بفرست میخواهیم در راه خدا جهاد کنیم. او هم طالوت را فرستاد. اینها (کوفیان) هم میگفتند ما میخواهیم در راه خدا جهاد کنیم، یک امام میخواهیم که به راه خطا نرویم. شما به کوفه بیایید، ما در خدمت شما هستیم.
اگر حکم خاص بود سیّد الشّهداء باید اینجا چه میفرمود؟ باید میگفت: ببخشید، این حکم خاصّ من است، ارتباطی به شما ندارد، دنبال کار خود بروید. این یک حادثه است، یک فرهنگ نیست. حضرت اینطور نفرمود، این قسمت را همه شنیدهاید، اینطور فرمود: به من نوشتید معاویه چه کرده ـ همین مواردی که عرض کردم ـ میخواهید در راه او بجنگید، امام ندارید. «أَنَا بَاعِثٌ إِلَیْکُمْ أَخِی وَ ابْنَ عَمِّی وَ ثِقَتِی مِنْ أَهْلِ بَیْتِی مُسْلِمَ بْنَ عَقِیلٍ».[۱۲] این قسمت را همه شنیدهاید. (فرمود:) من برادرم، پسر عمویم، مورد اعتماد از اهل خود را، پیش شما میفرستم. اگر او تأیید کرد شما راست میگویید «أَقْدَمُ إِلَیْکُمْ وَشِیکاً»، با سرعت به سمت شما میآیم. یعنی من نظر شما را قبول دارم، (میزان) صداقت شما را نمیدانم. مسلم تأیید کند شما راست میگویید من میآیم.
برای حکم خاص این کارها را انجام میدهند؟ بعضی افراد واقعاً حرفهای عجیبی زدهاند! آیا سیّد الشّهداء از اهل کوفه بیعت گرفت یا نه؟ برای حکم خاص بیعت میگیرند؟ بیان اینکه کلّ کربلا حکم خاص است خیلی بیان نارسایی است.
امّا به طور خلاصه در سیرهی معصومین حکم خاص وجود دارد. گاهی ممکن است امام نگاه کند اگر این طاغوت بمیرد بدتر از او میآید، باید برای طول عمر آن دعا کند. شما حق ندارید برای طول عمر طاغوت دعا کنید، چون برای طول عمر طاغوت چه زمانی دعا میکنید؟ وقتی او را دوست دارید. لذا امام کاظم به صفوان فرمود: شترهای خود را دادی دوست نداری هارون زنده باشد؟ گفت: چرا. فرمود: پس بیچاره شدهای! ولی امام که برای عبد الملک مروان دعا میکند که زندگی او طولانی شود برای اینکه او را دوست دارد نیست، چون شرّ بزرگتری دفع میشود این کار را انجام میدهد.
دو مورد را عرض کنم ببینید. لذا امام چیزی را میبیند که ما نمیبینیم. عبد الملک مروان به حجّاج نامه نوشت (و گفت): خون مردم را به اسم ما نریزی، خون اهل بیت را به اسم ما نریزی. چون من دیدم حکومت بچّههای ابو سفیان ساقط شد، «إِنّی رَأَیتُ بَنُوا حَربٍ سُلِبُوا مُلکَهُم لَمَّا قَتَلُوا الحُسَین» حسین بن علی صلوات الله علیه را کشتند بچّههای ابو سفیان بعد از آن سقط (ساقط) شدند، منقرض شدند، (اهل بیت) را نکشی. عبد الملک مروان اینجا دنبال خدا و پیغمبر نیست، دنبال این است که سقط (ساقط) نشود. در دورهای که قربه إلی الله، به تعداد زیاد، اهل بیت را میکشند و فامیل پیغمبر را میکشند، یک نفر پیدا شده شعور پیدا کرده، میگوید: «إِنّی رَأَیتُ بَنُوا حَربٍ سُلِبُوا مُلکَهُم». چون مروان بچّههای ابو سفیان را منقرض کرد، پدر عبد الملک بود، دیگر میداند که امام حسین باعث شد آنها نابود شدند.
صاحب «شهید جاوید» گفته بود: بعد از کربلا… کربلا هیچ اثری نداشت! این هم اثر تاریخی آن که «إِنّی رَأَیتُ بَنُوا حَربٍ سُلِبُوا مُلکَهُم لَمَّا قَتَلُوا الحُسَین». عبد الملک مروان برای اینکه حکومت او طولانی شود، نه برای محبّت به زین العابدین صلوات الله علیه، گفت: اینها (اهل بیت) را نکشید. ولی اینکه یک عدّه بترسند اهل بیت را نکشند، باعث شود اهل بیت یک نفسی بکشند (کمی آزاد باشند)، خوب است. این یکی از دلایل است. دعای زین العابدین دو دلیل دارد؛ یکی این است. نه محبّت نسبت به طاغوت.
این مطالبی که تا اینجا عرض کردیم افتراقات و عدم اشتراکات بود. ترس ایجاد کنیم کسی جرأت نکند به سادگی چیزی به معصوم نسبت بدهد.
به دست آوردن سیرهی ثابت همهی معصومین
معصومین علیهم السّلام هدف مشترک، سیرهی ثابت مشترک هم دارند یا ندارند؟ بله دارند. یک مثال عرض میکنم که احتمالاً نتوانم بیشتر از آن را عرض کنم، ولی اگر رسیدم مثالهای دیگر هم عرض میکنم. یکی از مهمترین موارد این است. شما وقتی به ائمّه علیهم صلوات الله میخواهید در زیارتها (صفتی) نسبت بدهید، کدام (صفات) را به همهی آنها نسبت میدهید؟ آنها سیرهی ثابت است.
به همهی آنها میگویید: «أَمَرْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَیْتُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ».[۱۳] ولی امر به معروف سیّد الشّهداء به یک شکل است، امر به معروف زین العابدین صلوات الله علیهما به یک شکل دیگر است، امر به معروف امام باقر و امام صادق به شکلهای دیگری است. اشکال آن فرق میکند، ولی (همه) امر به معروف است. یکی از این مشترکات این است، شما به همهی ائمّه میگویید: «جَاهَدْتُمْ فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ»، حقّ جهاد را به جا آوردید. یعنی داریم دروغ میگوییم؟! شوخی میکنیم؟! امام سجّاد و امام باقر چه زمانی شمشیر به دست گرفتهاند؟ جهاد حتماً شمشیر به دست گرفتن نیست، مصداق تامّ جهاد هم لزوماً فقط شمشیر گرفتن نیست. چون اگر اینطور بود نباید به امام سجّاد میگفتیم «جَاهَدْتُمْ فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ»، در این صورت دروغ گفته بودیم.
اگر امام سجّاد مصداق اتمّ جهاد را نداشته، برای چه «جَاهَدْتُمْ فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ» بگوییم؟ پس معلوم میشود جهاد فی سبیل الله لزوماً شمشیر کشیدن نیست. ریشهی جهاد جُهد است، یعنی تلاش مستمر. تلاش مستمر در مبارزه با دشمن. اگر جهاد فی سبیل الله است، تلاش مستمر در مبارزه و شکستن طاغوت میشود. این شکستن طاغوت همیشه به شمشیر کشیدن نیست.
جهاد برای پاکسازی قلوب مسلمین
عمر را سال ۲۳ هجری، بیست و هشتم ذی حجّه، کشتند. ولی امروز عدّهای در جهان اسلام قائل هستند او تالی تلو نبی بود، به او وحی میشد! ابن تیمیّه میگوید: این متواتر است که «لَوْ لَمْ أُبْعَثْ فِیکُمْ لَبُعِثَ فِیکُمْ عُمَرُ».[۱۴] عمر را سال ۲۳ کشتند، ولی تقدّس او را نکشتند. حبّ او را در قلوب عدّهای از مسلمین نکشتند. حالا چه کسی او را کشت کاری ندارم. ابن تیمیّه میگوید: «لَوْ لَمْ أُبْعَثْ فِیکُمْ لَبُعِثَ فِیکُمْ عُمَرُ»، میگوید متواتر هم هست، پیغمبر فرموده: اگر منِ پیغمبر کمی دیرتر پیغمبر شده بودم، پیغمبر نشده بودم، عمر خاتم انبیا شده بود!
یک قرینه برای شما بگویم. شما شنیدهاید وقتی میخواستند به امیر المؤمنین بگویند آقا با شما بیعت میکنیم، عبد الرّحمن بن عوف چه گفت؟ سه شرط برای امیر المؤمنین گذاشت؛ «عَلََى کِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّهِ رَسُولِهِ ـ صَلَّی الله عَلَیهِ وَ آلِهِ ـ وَ سِیرَهِ الشَّیْخَیْنِ».[۱۵] این را شنیدهاید. به نظر شما کسی میآید سیرهی کاشانی را با سنّت پیغمبر کنار هم بگذارد؟! هر چه هم آدم نادرستی باشد این کار را انجام نمیدهد. چه زمانی این کار را انجام میدهد؟ وقتی اینها را مقارن، معادل، هم عرض ببیند.
الآن به شما بگویند بیعت کنید، «عَلََى کِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّهِ رَسُولِهِ ـ صَلَّی الله عَلَیهِ وَ آلِهِ ـ وَ سِیرَهِ أمِیرِ المُؤمِنین عَلِیِّ بنِ أَبیطَالب». شما اصلاً خلجانی (نخواهید داشت). قبول دارید؟ اذیّت شدید؟ چون (امیر المؤمنین) نفس الرّسول است، شکّی نیست. چه زمانی میشود سیرهی شیخین را در کنار سنّت پیغمبر قرار داد؟ وقتی این دو نفر را در حدّ پیغمبر بقبولانید و دیگران هم قبول کنند. و این اتّفاق افتاد.
امروز بسیاری از جامعهی اسلامی خلیفهی دوم را ویرایشگر خطاهای پیغمبر میدانند! امروز هم اینطور است! او را هزار و ۴۲۰ سال پیش کشتند، هزار و ۴۲۰ سال پیش مرده، ولی امروز تقدّس او در قلوب خیلی افراد، از پیغمبر بیشتر است! امروز اینطور است.
لذا مبارزه با طاغوت فقط کشتن (نیست)، گاهی شما باید از دل مردم حبّ یک بت را از ریشه بیرون بکشید. لذا گاهی مبارزه و جهاد، واقعاً فرهنگی است. یک مثال بزنم. میخواهم بگویم معنای حقیقی جهاد، جنگ با شمشیر نیست که معنای مجازی آن چیز دیگری باشد. این هم معنای حقیقی است، اگر معنای مجازی بود معنی نداشت به امام سجّاد «جَاهَدْتُمْ فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ» بگوییم، در این صورت دروغ گفته بودیم.
قرآن را هم ببینید، (میفرماید:) «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ».[۱۶] این نظریّهی رهبری هم هست، من دارم آن را تبیین میکنم. «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقینَ وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ». نمیفرماید: «یا ایّها النّبی جاهد الکفّار و جهاد المنافقین». یک جاهد میفرماید، کفّار و منافقین را به آن مربوط میکند. آیا پیغمبر به حکم این آیه عمل کرده است یا نه؟ میشود پیغمبر نافرمانی کرده باشد؟ قطعاً نه. آیا پیغمبر با کفّار جنگید؟ با شمشیر جنگید؟ بله جنگید، در جنگ بدر و احد و خیبر و خندق (جنگید). آیا پیغمبر با شمشیر با منافقین هم جنگید؟ نجنگید. یعنی به آیه عمل نکرد؟! خیر. جنگ با کافر، مبارزهی با کافر با شمشیر بود، مبارزهی با منافق با افشاگری منافق بود. باید منافق را با افشاگری نابود میکرد.
«جاهِدِ الْکُفَّارَ»، معنی ندارد یکی جهاد واقعی باشد، یکی جهاد مجازی باشد. چون «جاهِدِ الْکُفَّارَ وَ الْمُنافِقینَ» است. یک جاهد برای هر دو (کافر و منافق) به کار رفته است. جهاد مشترک اهل بیت است، ولی جنگیدن با شمشیر لزوماً… جنگیدن با شمشیر یکی از مصادیق جهاد است. بله، من هم مثل شما قبول دارم مثلاً در فقه بعضی چیزها حکم خاص دارد. مثلاً اگر مادر کسی ذرّیّهی حضرت زهرا باشد به حضرت زهرا محرم است، ولی احکام سیادت را در زکات فطره و خمس ندارد. اگر کسی در معرکه (جنگ) مثل سیّد الشّهداء کشته شود، تغسیل و تکفین او متفاوت است. امیر المؤمنین و حضرت زهرا شهید فقهی در معرکه (جنگ) نیستند، امّا شهید هستند.
جهاد کرده، با شمشیر نجنگیده است. إنشاءالله توضیح میدهم که ائمّهی ما یک جاهایی اگر میخواستند بجنگند جهاد ناقص میماند. آنجایی که وظیفه این است به خانهی خدا بروی، هبل را بیرون (بشکنی) و بتهای داخل کعبه را بشکنی، امیر المؤمنین این بتشکنی را انجام داد. گاهی میگویند امام صادق علیه السّلام بعد از هر نماز واجب خود چهار مرد و چهار زن را لعن میکرد. یک وقت شما باید حبّ یک بت را در دل مردم از ریشه بکّنی.
اتّفاقاً اینکه شما میبینید میگویند: «اللَّهُمَّ الْعَنِ الْجِبْتَ وَ الطَّاغُوتَ»،[۱۷] اسم بت را هم روی آن میگذارند، چون این هم بت است. اتّفاقاً از آن بت هبل و بقیّه خیلی هم قویتر است. چون بعد از هبل کسی برای آن سینه چاک نکرده (هواداری نکرده)، امروز برای بعضی از آن بتها هنوز یقه پاره میکنند (به شدّت طرفدار آنها هستند)! برای اینکه این بت را از بین ببری، حتّی اگر آن را بکشی هم تمام نمیشود. بگویی با شمشیر (این بت) را زدند، یک نفر خنجر در شکم او فرو کرد (هم فایدهای ندارد). کاری هم ندارم نیّت او (کسی که این بت را کشت) چه بود، ولی تمام نشد. حبّ آن…
«وَ أُشْرِبُوا فی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ»،[۱۸] گاهی در قلبهای آنها ریشه دوانده است، این با کشتن درست نمیشود. شما باید یک دَم باریک معنوی بگیرید، از وسط جگر آنها بت را بیرون بکشی. این مبارزه است. این هم یک مدل مبارزه است. فردا عرض میکنیم که شما ببینید زین العابدین صلوات الله علیه جنگیده یا نجنگیده است. جنگ همیشه با شمشیر نیست.
ذکر مصیبت و توسّل
خدا کند اینکه مِزّی… مزّی از مهمترین رجالیین عامّه است، یک کتاب بسیار مهمّی به اسم «تهذیب الکمال» دارد که تهذیب کتاب «الکمال» است. خیلی کتاب مهمّی است. ابن حجر دو مرتبه دو کتاب از این کتاب تلخیص کرده است. خیلی فرد مهمّی است. یک مطلبی راجع به شهادت امام حسن گفته، إنشاءالله که دروغ باشد. در قرن ششم و هفتم بود. میگوید: نگاه کردند دیدند… چند مرتبه به امام حسن علیه السّلام سم دادند، ولی مرتبهی آخر که سم دادند دیدند حضرت مدام بلند میشود و مینشیند. وقتی از دهان مبارک حضرت خونابه بیرون میآید تکّههای سرخ هم بیرون میآید.
من نمیخواهم… طوری ترجمه نمیکنم… نمیتوانم بعضی مطالب را بگویم. وقتی پزشک بالای سر حضرت بردند گفت: «هَذَا رَجُل قَد قَطَعَ السَّم أَمعَاءَهُ»،[۱۹] این سم اینقدر تیز و تند بوده که امعاء و احشاء او (امام حسن) را پاره پاره کرده است. لذا دیگر توان نشستن هم نداشتند.
فرمود: حسین من را خبر کنید. امام حسین دوان دوان بالای سر ایشان آمد، همین که حال نزار حضرت را دید، چهرهی زرد و چشمهای ناتوان او را دید، شروع به گریه کرد. همین که خواست گریه کند… امام حسن یک عمر زحمت کشیده بود که بار را از روی دوش امام حسین بردارد. یک روز کنار منبر نشسته بودند، معاویهی ملعون هم در مسجد پیغمبر بود. یک منبری روی منبر به امیر المؤمنین جسارت کرد. همین که امام حسین خواست پاسخ بدهد ـ طبیعتاً امام حسین شیعهی امام حسن است، او باید خود را جلو میانداخت ـ امام حسن فرمود: حسین جان، اگر به تو چیزی بگویند من اذیّت میشوم.
از دورهی کودکی مصیبتها را به جان خرید، پیش مرگ امام حسین بود. در اینجا همین که دید امام حسین میخواهد گریه کند فرمود: «لَا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ».[۲۰] تو اینطور گریه نکن، روزی که تو غریب میشوی هیچکس نیست سر تو را به دامن بگیرد. بعد شروع کرد بلند بلند گریه کرد.
چند جمله گفت، من یک مورد را عرض میکنم. امام حسین عرض کرد: برادر، چرا اینطور گریه میکنی؟ فرمود: «لِفَقدِ الأَحِبَّه»، حسین جان، بعد از من خیلی غریب میشوی. این بدن مبارک را میخواستند ببرند کنار قبر مبارک رسول خدا طواف بدهند. امام حسن سلحشور جمل است، خیلی افراد از جمل امام حسن کینه داشتند. لذا ابن شهر آشوب نوشته: وقتی بدن مبارک ایشان را با تابوت میبردند «وَ رَمَوْا بِالنِّبَالِ جَنَازَتَهُ».[۲۱] به آن بدن مبارک تیراندازی کردند.
چه جگری از سیّد الشّهداء سوزاندند، آقا برگشت. وقتی آن بدن مبارک را بردند شایسته نیست جز معصوم بدن معصوم را در خاک بگذارد. همان بلایی که سر امیر المؤمنین در شب دفن فاطمهی زهرا آمد، سر سیّد الشّهداء هم در اینجا آمد. باید رو بند را کنار بزند، همین که رو بند را کنار زد چشم او به موهای زیبای امام حسن افتاد، گریهی ایشان شدید شد. نوشتهاند شانههای امام حسین شروع به لرزیدن کرد. فرمود: حسن جان، دیگر تا آخر عمر خود عطر نمیزنم.
بعد دیدند شانههای مبارک ایشان شروع به لرزیدن کرد. فرمود: «فَلَیْسَ حَرِیباً مَنْ أُصِیبَ بِمَالِهِ»،[۲۲] غارتزده آن کسی نیست که اموال او را ببرند. «وَ لَکِنَّ مَنْ وَارَى أَخَاهُ حَرِیْبٌ». غارتزده من هستم که مثل تو برادر را باید زیر خاک بگذارم.
پایان
[۱]– سورهی غافر، آیه ۴۴٫
[۲]– سورهی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫
[۴]– وسائل الشیعه، ج ۱۳، ص ۳۵۲٫
[۵]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۳، ص ۲۶۵٫
[۶]– إحقاق الحق و إزهاق الباطل، ج ۲۷، ص ۱۵۵٫
[۷]– زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص ۲۴۸٫
[۸]– همان، ص ۵۳۱٫
[۹]– تهذیب الأحکام (تحقیق خرسان)، ج ۶، ص ۵۹٫
[۱۰]– وقعه الطف، ص ۹۱٫
[۱۱]– سورهی بقره، آیه ۲۴۶٫
[۱۲]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۴۴، ص ۳۳۴٫
[۱۳]– من لا یحضره الفقیه، ج ۲، ص ۶۱۲٫
[۱۴]– منهاج السنّه النبویّه، کلام العلماء فی مناقب عمر رضی الله عنه، ج ۶، ص ۵۵٫
[۱۵]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۳۱، ص ۳۹۹٫
[۱۶]– سورهی توبه، آیه ۷۳، سورهی تحریم، آیه ۹٫
[۱۷]– کامل الزیارات، ص ۱۹۵٫
[۱۸]– سورهی بقره، آیه ۹۳٫
[۱۹]– إحقاق الحق و إزهاق الباطل، ج ۱۹، ص ۳۳۵٫
[۲۰]– الأمالی( للصدوق)، ص ۱۱۶٫
[۲۱]– مناقب آل أبی طالب علیهم السّلام (لابن شهرآشوب)، ج ۴، ص ۴۴٫
[۲۲]– همان، ص ۴۵٫
پاسخ دهید