حجت الاسلام کاشانی در شب دوم ماه مبارک رمضان به ادامه بحث شیرین «جستارهایی در حکومت امیرالمومنین علیه السلام» پرداختند که مشروح آن تقدیم حضور می گردد.
- برنامهریزی خلفا برای حذف اهل بیت
- از بین بردن ابهت اهل بیت
- اقدامات خلیفهی دوم در مقابله با اهل بیت
- توسّل خلیفه به خویشاوندان پیغمبر
- به غلط نسبت دادن اهل بیت به افراد
- بیارزش بودن تاریخ نزد سلفیّه
- معرّفی منابع بحث
- اعادهی حیثیّت اهل البیت
- معرّفی کتاب قاموس الرّجال
- خطبهی امام حسن (علیه السّلام) پس از شهادت امیر المؤمنین
- شخصیّت افراد غیر معصوم
- شخصیّت ابن عبّاس
- تبلیغ ابن عبّاس برای حذف امیر المؤمنین (علیه السّلام)
- اجازه ندادن به عایشه برای ماندن در بصره
- نامهی امّ سلمه به عایشه در جنگ جمل
- سرپیچی عایشه از دستور قرآن
- ایجاد محدودیّت برای عایشه
- فرستادن ابن عبّاس برای برگرداندن عایشه
- گفتههای ابن عبّاس مبنی بر اهل بیت دانستن خود
- گفتگوی عایشه و ابن عبّاس
- کشته شدن برادر عایشه توسّط معاویه
- تعریف بیاساس ابن عبّاس از خود
- دست درازی ابن عبّاس به بیت المال
- استثناء بودن اهل بیت در کار دائمی
- ایجاد معیارهای غلط برای جامعه
- گفتههای امیر المؤمنین به ابن عبّاس در مورد بیت المال
- مالک اشتر و شناخت او از امیر المؤمنین (علیه السّلام)
- خدمات حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام)
- توجّه به فساد در جامعه
- توقّع خواص از حکومت
- پافشاری امیر المؤمنین در ندادن حقوق بیجا به خواص
- تلاش برای نزدیک شدن به امیر المؤمنین (علیه السّلام)
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۱]
«إِلَهی أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».
برنامهریزی خلفا برای حذف اهل بیت
موضوع بحث ما حکومت و زمانهی امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) است. یک مقدّمهی کوتاهی عرض کردیم، حواشی آن مقدّمه را نرسیدیم تقدیم کنیم. آن مقدّمه به طور خلاصه این بود که اهل البیت (علیهم الصّلاه و السّلام) با توجّه به کاری که مکتب خلفا کرده بود، بسیار هوشمندانه، دقیق، برنامهریزی شده که بر سر اهل بیت بلایی بیاورد که از کانون توجّه جامعه کنار برود. ثقلین که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بارها فرمودند را یک وقت با «حَسْبُنَا کِتَابُ اللَّهِ»[۲] یک مورد کردند، یک وقت سه مورد کردند، سیره و روش آن یکی دو نفر را به آن اضافه کردند.
از بین بردن ابهت اهل بیت
بعد کار خطرناکی که انجام دادند این بود سعی کردند عدّهی زیادی را وارد دایرهی اهل بیت کنند. وقتی عدّهی زیادی وارد دایرهی اهل بیت شدند، جمعیّت که زیاد شد، از ابهت و عظمت آن کم شد. طلا وقتی طلا است که مثلاً آسفالت کف خیابان نباشد، آسفالت خیابان اگر از جنس طلا میبود مثل سنگریزهها دیگر قیمتی نداشت، وقتی کم است قیمت دارد. در بین سنگهای زینتی، مثلاً قیمت فیروزه با بقیّه فرق میکند چون تعداد آن کم است، معدن آن تمام شده، هنوز معدن جدیدی از آن نوع خاص کشف نشده، قیمت آن زیاد است. اگر فراوان بود، شما هر بیابانی را بیل میزدید در آن فیروزه بود دیگر قیمتی نداشت، شن میشد. آنها چهار نفر اهل بیت را به هزاران نفر تبدیل کردند، در بین این هزاران نفر مردم فاسق میدیدند، خوب هم میدیدند، گنهکار میدیدند، بخیل میدیدند، ترسو میدیدند، شجاع میدیدند، سخی میدیدند، دیگر اهمّیّتی نداشت. داعی زیاد شد، ادعا کننده و کسی که مدّعی باشد زیاد شد.
اقدامات خلیفهی دوم در مقابله با اهل بیت
به ویژه در دوران خلیفهی دوم اجازه میدادند دیگران از این ادعاها بکنند، با اینکه ایشان هیچ اجازهی عرض اندام به احدی نمیداد. یعنی اگر میدید یک نفر، همین مجلس قرآن ما که برگزار شد، همین مجلسی که یک نفر بنشیند و چند نفر اطراف او بنشینند، میآمد به هم میزد و شلّاق میزد. کسی جرأت نداشت مقابل کسی زانو بزند، جز آن کسی که حکومت به او کرسی بدهد. ولی به آن اهل بیت جعلی اجازه میداد، لذا آنها هم دچار توهم میشدند. حتّی اگر گاهی انسانهای خوبی هم بودند کم کم باور میکردند ما با علیّ بن ابیطالب (علیه السّلام) فرقی نداریم، او داماد است من هم پسر عمو هستم.
توسّل خلیفه به خویشاوندان پیغمبر
این مسئله تا همین امروز برای مسلمین مشکلساز است، امروز در بحث توسّل به همین استناد میکنند که خلیفه به میّت، یعنی به پیغمبر توسّل نکرد – دروغ میگویند یا ندیدهاند، در منابع آنها وجود دارد- به عبّاس عموی پیغمبر توسّل کرد. در حالی که عبّاس عموی پیغمبر نه از سابقین در اسلام بود، فتح مکّه اسلام آورده، از سابقین نیست، نه از مجاهدان ویژه است، نه از علمای ویژه است، نه از اتقیای ویژه است، چرا رفتی به او توسّل کردی؟ چون اهل بیت پیغمبر است. چرا توسّل کردی؟ چون از اهل بیت است.
به غلط نسبت دادن اهل بیت به افراد
این موجب شد که اهمّیّت اهل البیت از ذهن مردم برود، کم شود، بیشتر تبدیل به یک موضوع نَسَبی شود. مثل اینکه بگویند فلانی کیست؟ بگویند پسر حاج آقا فلانی است، همین. تقوا دارد یا نه؟ علم دارد یا نه؟ شایستگی دارد یا نه؟ مدیریت دارد یا نه؟ هیچ. پسر حاج آقا، یادگار است. یادگار فقط… بله یادگار نَسَبی هم داریم، منتها حوزهی آن محدود است، میبینیم صرف اینکه فرزند است، صرف فرزند بودن در اسلام به این موضوع توجّه شده و امضاء شده است. احترام یادگار را حفظ میکنند، یادگار شخص خدوم را، ولی احترام او را حفظ میکنند، نمیگویند بفرمایید کرسی درس المپیاد ریاضی را هم شما بگویید چون یادگار هستید! شما مدیریت حج انجام دهید چون یادگار هستید. نه، احترام او را حفظ میکنند، حرمت او را نگه میدارند. اینها چه بودند؟ همه یادگار بودند، هزاران هزار نفر که خیلی از مصیبتهای بعدی جهان اسلام برای همین یادگارهایی بود که فقط نسبی یادگار بودند، آن هم با آن دایرهی توسعه داده شده که کلّ ایل و تبار پیغمبر اهل بیت پیغمبر شدند.
بیارزش بودن تاریخ نزد سلفیّه
رفقایی که با حقیر در ارتباط هستند یا گاهی از طریق شبکههای اجتماعی سؤال میکنند – میخواهم عرض کنم روش شناسی موضوع بحث ما چگونه است- میگویند شما گاهی یک یادداشت صوتی میدهید در چهار دقیقه ۳۰ سند میگویید، گاهی یک دهه صحبت میکنید یک کتاب هم سند نمیدهید. لذا دیدم مفید است که یک مرتبه توضیح بدهم هر کس پرسید بگویم جلسهی ۲، سال ۹۵ عرض کردم. بنده سه مخاطب برای اینطور کارها قائل هستم، یک وقت مخاطب مفتی اعظم عربستان است، بحث با یک سلفی است که عالم رشتهی خود است. آنجا نفس هم بکشیم سند میدهیم، سند هم باید مورد قبول او باشد. اصلاً بحث تاریخی با سلفیها تقریباً تعطیل است، چون سلفیها تاریخ نمیفهمند، با تاریخ مثل حدیث برخورد میکنند.
معلوم است، شما الآن بخواهید با تاریخ مثل حدیث برخورد کنید، من الآن به شما میگویم دیشب اینجا چای دادند، خرما دادند یا قند؟ شما هیچ سندی ندارید، اصلاً تاریخ با روش سلفیها تعطیل میشود. مگر اینکه فیلمی دست کاری نشده از دیشب داشته باشید که آنها ببینند، وگرنه آنها میگویند تاریخ نداریم، باید به صورت حدیث، چه کسی از چه کسی، همه از نظر آنها ثقه باشند. لذا میبینید تاریخ طبری را به صحیح طبری و ضعیف طبری تبدیل کردهاند، به امام حسین (علیه السّلام) در سال ۶۱ که رسیدهاند گفتهاند کشته شد، یک اشتباه محاسباتی کرد. کلّ ۲۵۰ صفحه واقعهی کربلا و حواشی آن ضعیف تاریخ طبری شده است. چه چیزی صحیح است؟ امام حسین (علیه السّلام) کشته شد. نمیشود با آنها بحث تاریخی کرد، با آنها باید طور دیگری بحث کرد. لذا گاهی به اسم یادداشت صوتی اگر چیزی منتشر میشود خیلی در آن سند دارد مخاطب آنها هستند، بحث علمی است.
معرّفی منابع بحث
یک وقت داریم تاریخ اسلام میگوییم، یعنی مخاطب ما مسلمانهای غیر سلفی هستند. آنجا باید یک طور بحث کنیم، آنجا نمیتوانیم از منابع شیعه استفاده کنیم، ولی میشود بحث تاریخی کرد. سطح بحث تاریخی پایینتر است، چرا؟ چون شما میخواهید یک حرفی را بگویید که جهان اسلام و غیر سلفیها بفهمند شما چه میگویید، لذا میشود آنجا به تاریخ طبری استناد کرد. یک وقت ما در ماه رمضان جمع شدهایم میخواهیم چیزی از اهل بیت به دست بیاوریم، این تاریخ درون مذهب شیعه است، این بحثهای ما از این سنخ است. لذا همانطور که در محرّم توفیق بود عرض کردیم، دو سه منبع را منبع خاص و اصلی قرار میدهیم، اگر کسی خواست ملاحظه کند، بحثهای این شبها از یک منبع نیست. ولی اگر کسی بخواهد یک شمای کلّی پیدا کند الغارات ابراهیم بن محمّد بن سعید بن هلال بن سعد بن سعید ثقفی را ببیند، این محور کلّی است. شنیدهاید میگویند خارج فقه کتاب فلان، ما خارج نمیگوییم، ولی بحثهای ما حول کتاب غارات ثقفی است، بحثهای درون شیعی است. لذا سند این بحثها به کار یک وهابی نمیآید. بیش از این حوصلهی شما سر میرود، وگرنه میشود در جایی بحث کرد که مبانی پژوهش در تاریخ چیست و چطور است و چه میکنیم.
بنابراین اگر در این بحثها زیاد سند نمیگوییم یا مثلاً من امشب قاموس الرّجال تستری شیعه را آوردهام بحثهایی از آن برای شما بگویم، چون مخاطب من شیعه است بحثهای من درون مذهب تشیّع است. این بحثها را با آنهای دیگر هم میشود مطرح کرد، طور دیگری میشود، بیشتر به سمت سند میرود تا سمت سیر مطلب، خستهکننده و خوابآور میشود، برای منبر مناسب نیست، کلاس درس میشود. لذا اگر یک وقت سؤال شد چرا گاهی اوقات مدام استناد میکنیم یک وقتهایی استناد نمیکنیم چون میخواهیم کسالتبار بودن فضای منبر را حتّی الامکان کم کنیم. این نکته به عنوان یک پاراگراف معترضه.
اعادهی حیثیّت اهل البیت
عرض کردیم که یکی از اهداف اصلی، یکی از راهبردهای اصلی اهل البیت از امام علی (سلام الله علیه)، امیر المؤمنین، تا امام رضا (علیه السّلام)، یعنی اهداف عملی اصلی آنها، اعادهی حیثیّت جمع اهل البیت است، اوّلاً. ثانیاً اینکه جایگاه مرجعیّت دینی اینها را برگردانند. از چه مصداقی استفاده میکردند؟ مصداق امیر المؤمنین (علیه السّلام) بود. این عبارت را ببینید تا وارد بحث شوم. به عنوان نمونه، این روایت به این شکل در کتاب قاموس الرّجال آمده است.
معرّفی کتاب قاموس الرّجال
یک مختصری عرض کنم، قاموس الرّجال یک کتاب رجالی است، منتها برای شخصی به نام مرحوم آیت الله شیخ محمّد تقی شوشتری یا تُستَری است. این مرد در دقّت نظر معجزه بود، یعنی اگر به بنده بگویند روایتی در کتاب کافی وجود دارد، در کافیهایی که چاپ شده اینطور آمده، در قاموس الرّجال به نقل از شیخ کلینی اینطور آمده، با اینکه این شخص کمتر از ۲۰ سال از دنیا رفته، من میگویم نقل قاموس از چاپ کتاب کافی دقیقتر است، اینقدر این شخص دقیق بود. از افرادی است که چون زیاد اهل علم بوده و کمی هم نقّاد بوده اسم او در جامعه نیست، خیلی شناخته شده نیست. به علما زیاد اشکال گرفته، خود او هم از علما بوده، در راه نقد علمی هم با هیچ کسی شوخی ندارد، گاهی هم محکم جلوی شخص میایستد، لذا خیلی به مذاق بعضی خوش نیامده و خیلی کتاب مورد استقبال واقع نشده است.
امّا انصافاً یکی از برترین آثار اسلامی صدهی اخیر جهان تشیّع این کتاب است. اگر کسی خواست راجع به شخصیّتهای اسلامی یک مطالعهی اجمالی انجام دهد کتاب قاموس الرّجال منبع بسیار خوبی برای مطالعهی اجمالی است. نمیگویم تفصیلی همه چیز در آن وجود دارد، با اقران آن قابل قیاس نیست. چون نمیخواهم مرحوم آیت الله خویی را نقد کنم نمیگویم این کتاب از کتاب آقای خویی در یک موضوع بهتر است.
خطبهی امام حسن (علیه السّلام) پس از شهادت امیر المؤمنین
این روایت در منابع اهل سنّت هم به سند صحیح آمده، یعنی به وهابی هم میشود گفت. ولی این قسمت نیست، این را به عنوان نمونه عرض میکنم برای شما عینی شود. إنشاءالله وارد مباحث تاریخی حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام) یا وارد نهج البلاغه شوید، کمی فضای نهج البلاغه در دست شما است. یعنی حضرت در چه فضایی سخنرانی میکند؟ مخاطب چه کسانی هستند؟ چطور فکر میکنند؟ وقتی امیر المؤمنین (علیه السّلام) شهید شد امام مجتبی (سلام الله علیه) روی منبر رفتند، فرمودند: «أَیُّهَا النَّاسُ مَنْ عَرَفَنِی فَقَدْ عَرَفَنِی وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْنِی»،[۳] این را کجا شنیدهاید؟ خطبهی حضرت سجّاد (علیه السّلام) در شام. این قبل از کربلا است، آن بعد از کربلا است.
یکی از راهبردهای اصلی اهل البیت این است، معرّفی اهل البیت به جامعه، بعد مصداق آن را امیر المؤمنین (علیه السّلام) گفتهاند. به چهار دلیل امیر المؤمنین (علیه السّلام) را به عنوان مصداق بارز به کار میبردند. «مَنْ عَرَفَنِی فَقَدْ عَرَفَنِی»، میشناسید که میشناسید، امّا اگر نمیشناسید «فَأَنَا الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدٍ»، من پسر پیغمبر هستم. «أَنَا ابْنُ الْبَشِیرِ أَنَا ابْنُ النَّذِیرِ وَ أَنَا ابْنُ الدَّاعِی إِلَى اللَّهِ وَ أَنَا ابْنُ السِّرَاجِ الْمُنِیرِ». این چون نقل اهل البیتی است اینطور است. در نقلی که سند صحیح مورد قبول حتّی برای وهابیهای امروز عربستان است این قسمتها نیست. «أَنَا مِنْ أَهْلِ الْبَیْتِ الَّذِینَ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ». اوّلین سخنرانی امام حسن (علیه السّلام) به عنوان حاکم، هنوز خیلی از افراد با حضرت بیعت نکردهاند. یعنی همان شبی که امیر المؤمنین (علیه السّلام) شهید شد امام مجتبی (علیه السّلام) میخواهد خبر شهادت امیر المؤمنین (علیه السّلام) را بدهد. «أَنَا مِنْ أَهْلِ الْبَیْتِ الَّذِینَ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهِیراً»، ما اهل بیت هستیم، من از اهل بیت هستم.
«الَّذِینَ افْتَرَضَ اللَّهُ مَوَدَّتَهُمْ»، آن کسانی که خدا مودّت و محبّت آنها را واجب کرده است، این عبارت در منابع شیعه است در منابع اهل سنّت نیست. این قسمتی که میخواهم عرض کنم در منابع وهابیها هم سند صحیح دارد، قبول دارند. فرمود: «لَقَدْ فَارَقَکُمْ بِالْأَمْسِ»، امشب کسی را از دست دادید که قبل از او احدی به مقام او نرسیده بود، «لَا یَسبِقُهُ الأَوَّلون». دقیقاً همان مسیر است، اوّل اهل البیت، بعد میگوید امشب چه شبی است؟ بیچاره شدید خبر ندارید، امشب آن شبی است که – سیّد شباب اهل الجنّه میگوید، سند آن نزد آنها هم صحیح است- کسی که احدی به او قبل از او نرسیده بود. بعد چطور؟ فرمود: بعد از او هم احدی به او ملحق نخواهد شد. تمام شد، فرصت از دست رفت. یعنی اوّل اهل البیت، بعد شخصیّت امیر المؤمنین (علیه السّلام). این یک نمونه.
رجوع کنید میبینید این فضا کاملاً وجود دارد، یعنی شما با همین معنا خطبههای اهل البیت بعد از کربلا را نگاه کنید، همه همین فضا است. با اینکه شهید شدهاند باید راجع به کربلا و چرا قیام کردیم صحبت کنند، مدام همین موضوع است. چون این موضوع موضوع اصلی است. پیغمبر اکرم (صلوات الله علیه) چه فرمود؟ فرمود: «مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا»،[۴] اگر اینها را رها کنید بدبخت میشوید. همینها را دنبال کردند.
شخصیّت افراد غیر معصوم
بعد به ابن عبّاس رسیدیم، چون ابن عبّاس را مورد انتقاد قرار دادیم برای اینکه انصاف را رعایت کرده باشیم دو سه نکته باید راجع به ابن عبّاس بگوییم. این ابن عبّاسی که دچار توهم میشد ما هم از اهل بیت هستیم خیلی خدمات انجام داده، این را باید در آن فضا ببینید. افراد غیر معصوم خاکستری هستند، اینطور نیست که سفید باشند سیاه باشند. بعضی میخواهند مختار را تأیید کنند میگویند قاتل قتلهی سیّد الشّهداء (علیه السّلام) است، بعضی میخواهند او را رد کنند میگویند فلان جا فلان کار را انجام داده، مثلاً در روغن سوزانده که ما در فقه شیعه نداریم. با معصوم که سر و کار ندارید، با یک انسان سر و کار دارید. یک دولتی چهار سال میآید خدماتی میدهد، بدیهایی هم دارد، مجموعهی آن، میگویند مجموعاً خوب بود یا بد بود. نمره بدهید ۲۰ نیست، صفر هم نیست، یک نمرهای دارد. رفوزه شود ممکن است چهار شود، ۱۱ شود، ۱۶ شود.
شخصیّت ابن عبّاس
ابن عبّاس هم که او را نقد کردیم خدمات زیادی دارد، منتها اینطور نیست که بگوییم چون خدمات دارد دیگر مبرّی از همه چیز است، نه. متأسّفانه یکی از کسانی که تشخیص نمیداد برای چه خلیفهی دوم اینقدر به او فضا میدهد، چه چیزی را دارد دنبال میکند که مدام به او فضا میدهد. مدام از او تعریف میکنند، مدام برای او تبلیغ میکنند، به او راه میدهند صحبت کند. یک جلد از هشت جلدی که بخشهای تاریخی شرح نهج البلاغهی ابن ابی الحدید ترجمه شده – نشر نی ترجمه کرده، در سایت قائمیّهی اصفهان هم متن کامل آن وجود دارد- از آن هشت جلدی که از بخشهای تاریخی شرح ابن ابی الحدید ترجمه شده، تقریباً همهی جلد ۵ راجع به حکومت خلیفهی دوم است.
آنجا اگر بروید میبینید که هر وقت ابن عبّاس دوست داشته آمده خلیفهی دوم را تحقیر کرده و رفته، هیچ چیزی هم به او نگفته، در حالی که یک صدم آن را اگر کس دیگری میگفت به شدّت او را مجازات میکرد. او نمیفهمد این فضای باز را استثنائاً برای من برای چه چیزی باز کرده است؟
تبلیغ ابن عبّاس برای حذف امیر المؤمنین (علیه السّلام)
میخواهند تو را به عنوان عالم عَلَم کنند که علیّ بن ابیطالب (علیه السّلام) را حذف کنند، تو را تبلیغ میکنند که او را حذف کنند. تو که شاگرد علیّ بن ابیطالب هستی و خود تو هم قبول داری، چرا کوچکتر از یک صدم اینکه تو میگویی اجازه نمیدهند کسی بگوید، تو بگویی به تو حرفی نمیزنند؟ برای اینکه آن جامعه شخص اهل علم هم لازم دارد. همهی گروههای سیاسی دنبال این هستند که مدّاح جذب کنند، آخوند جذب کنند، مرجع تقلید جذب کنند و دارند این کار را انجام میدهند، دارند به شدّت تلاش میکنند، هم این طرفیها و هم آن طرفیها. لازم است چون آنها تریبون هستند، از زبان یک مفسّر، از زبان یک فقیه، از زبان یک مدّاح، از زبان یک منبری شهیر حرف در جامعه بهتر مینشیند، همه دنبال او هستند. تو باید میفهمیدی اینها در بین این همه حوزهی علمیّه به تو یک نفر اجازه میدهند صحبت کنی، به تو چک سفید دادهاند. چک سفید منظور من رانت صحبت کردن است. یک خبری بود. باور کرد.
اجازه ندادن به عایشه برای ماندن در بصره
امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) – ابن عبّاس انسان بسیار باهوشی بود- او را فرستاد که برو با عایشه بحث کن. عایشه بعد از جمل به قصر و خانهی بزرگی رفته بود، میگفت من میخواهم همینجا در بصره بمانم. مفصّل توضیح دادیم که بصره ماندن… کسانی که میگویند ما حصر داریم، نداریم، آنجا توضیح دادیم. امیر (سلام الله علیه) اجازه نداد که عایشه در بصره بماند، چرا؟ چون بصریان با اهل مدینه تفاوت داشتند. وقتی در مدینه بود پیغمبر هشت زن دیگر هم داشت، عایشه یکی از نه نفر بود. وقتی در بصره بود به او همسر پیغمبر، امّ المؤمنین میگفتند، متفاوت بود. همین مثالی که برای اهل بیت زدیم تعداد آنها زیاد شود، در مدینه که نه نفر باشند و خیلی از آنها به تقوا شهره هستند، عالمه هستند.
نامهی امّ سلمه به عایشه در جنگ جمل
امّ سلمه در جمل به امیر المؤمنین (علیه السّلام) نامه نوشت که پسر خود، جگر گوشهی خود را به سمت تو میفرستم، ولی خود من دوست داشتم شمشیر به دست بگیرم از تو دفاع کنم، ولی پیغمبر به من دستور خاص داده «وَ قَرْنَ فی بُیُوتِکُنَّ»،[۵] در خانه بمان. به عایشه نامه نوشت که پیغمبر به من و تو گفته «وَ قَرْنَ فی بُیُوتِکُنَّ». بعد که جمل تمام شد و ضایع شدند گفت من این آیه را از یاد برده بودم.
سرپیچی عایشه از دستور قرآن
همین از یاد بردم، اگر آلزایمر داری برای مرجعیّت جامعه مناسب نیستی. اگر مرجع آلزایمر بگیرد مرجعیّت او ساقط میشود. شنیدهاید بعضی از بزرگان ما وقتی میخواستند عمل جرّاحی کنند اجازهی بیهوشی نمیدادند، از همین سنخ است. میگفتند اجتهاد من زائل میشود، یعنی من مرجع مردم هستم، من را به کما میبری معلوم نیست زنده هستم، مرده هستم، این چه فضایی است، احتیاط میکردند. در مدینه هشت نفر دیگر مثل تو بودند، آنها چنین اشتباه بزرگی که هزاران نفر کشته شوند برای اینکه شما آلزایمر دارید نداشتند. نامهها را چه کردید؟ قرآن را نگشتید قبل از اینکه قیام را شروع کنید؟ دستمال به سر خود میبندند میگویند اوّل باید بروی ادلّه را فحص کنی، از یاد بردم؟ از یاد بردم یعنی چه؟
مگر میخواستی کار کوچکی انجام دهی که از یاد بردی؟ قرار است هزاران نفر کشته شوند، از یاد بردم یعنی چه؟ فرق داشت، مدام به او کنایه میزدند. سودهی بنت زَمعه حتّی به حج هم نمیرفت، میگفت پیغمبر گفته: «وَ قَرْنَ فی بُیُوتِکُنَّ»، من حجّ واجب خود را رفتهام، دیگر از خانه بیرون نمیآیم، جز اینکه مجبور شوم، مثلاً اینکه بخواهم برای قضای حاجت بروم، پیغمبر گفته در خانه بمان. این چیزی نبود که او از یاد ببرد. تو بلند شدی لشگرکشی کردی؟ هر چه توجیه کنی که طلحه و زبیر افراد آوردند، صدای سگهای هوعَب را شنید و اینها ۴۰ نفر را آوردند که اینجا هوعب نیست و اینجا یک جای دیگر است، هر چه بگویی. اشتباه فاحشی انجام داده بود.
ایجاد محدودیّت برای عایشه
لذا میخواست در بصره بماند هم زخم زبان نشنود، هم اینکه بتواند فعّالیّت سیاسی خود را ادامه دهد. امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) ابن عبّاس را فرستاد که او را برگرداند، نمیشود بماند. خود این یک محدودیّت است. من دوست دارم به فلان شهر بروم، میگوید نمیشود، این اوّلاً یک مدل محدودیّت است. ثانیاً کجا بروم؟ باید بروی در مدینه بمانی، این هم یک محدودیّت است.
فرستادن ابن عبّاس برای برگرداندن عایشه
عبارت این است تا به عبارت ابن عبّاس برسیم، «لَمَّا هَزَمَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ (عَلَیهِ السَّلَام) أَصْحَابَ الْجَمَل»،[۶] وقتی علیّ بن ابیطالب (صلوات الله علیه) اصحاب جمل را در هم شکست، «بَعَثَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (عَلَیهِ السَّلَام) عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عَبَّاسٍ»، عبد الله بن عبّاس را فرستاد. «إِلَى عَائِشَهَ یَأْمُرُهَا بِتَعْجِیلِ الرَّحِیلِ»، باید سریع سفر کنی. سریع هم محدودیّت قائل شدن است. یک هفته بمانم فامیلهای خود را ببینم، نمیشود، سریع. «وَ قِلَّهِ الْعُرْجَه»، یا «عَرجَه»، یعنی باید توقّف خود را کم کنی، سریع. اگر نیمه شب است صبح راه بیفت.
خوب دقّت کنید، ابن عبّاس میگوید من جلوی در خانه رفتم، سلام کردم که من را راه بدهند، در زدم جواب ندادند. «فَطَلَبْتُ الْإِذْنَ عَلَیْهَا»، اجازه گرفتم وارد شوم، در را زدم، دیدند پشت در ابن عبّاس است من را راه ندادند، «فَلَمْ تَأْذَنْ»، اجازه نداد. «فَدَخَلْتُ عَلَیْهَا مِنْ غَیْرِ إِذْنِهَا»، در را باز کردم داخل شدم. چرا؟ چون الآن اسیر دست حکومت هستی، حالا ملاحظه میکند چیزی نمیگوید. گفت: دیدم اتاقی که وارد شدم خالی است، یک اتاق خالی است، این طرف و آن طرف را نگاه کردم دیدم یک فرشی را آنجا لوله کردهاند. فرش را باز کردم روی آن نشستم. یعنی چه؟ دقیق صحبت کرده است. یعنی من در آن خانه تصرّف کردم. گفت: «یَا ابْنَ عَبَّاسٍ أَخْطَأْتَ السُّنَّهَ»، خلاف سنّت رسول خدا عمل میکنی. «دَخَلْتَ بَیْتَنَا بِغَیْرِ إِذْنِنَا وَ جَلَسْتَ عَلَى مَتَاعِنَا بِغَیْرِ إِذْنِنَا»، همینطور بیاجازه سر خود را پایین انداختهای داخل شدهای، فرش را باز کردی روی آن نشستی؟ در حالت عادی شما این کار را انجام دهید حرام است، تصرّف عدوانی است.
گفتههای ابن عبّاس مبنی بر اهل بیت دانستن خود
ابن عبّاس گفت: «نَحْنُ أَوْلَى بِالسُّنَّهِ مِنْکِ»، ما سنّت را بیشتر از تو میفهمیم. «وَ نَحْنُ عَلَّمْنَاکِ السُّنَّهَ». اینها برای فضای شیعی است، داریم تاریخ درون مذهبی میگوییم. سنّت را ما به شما یاد دادیم. این را میگویم که هم فضا دست شما بیاید هم بحث ما ابن عبّاس است، «نَحْنُ عَلَّمْنَاکِ السُّنَّهَ» یعنی ابن عبّاس؟ نه، یعنی علیّ بن ابیطالب. در منابع اهل سنّت روایتی است که وهابیها هم سند آن را صحیح میدانند، عایشه گفت: «أَعلَمُنَا بِالسُّنَّه عَلِیِّ بنِ أَبِی طَالِب»، سنّت پیغمبر را کسی میخواهد باید سراغ علیّ بن ابیطالب (علیه السّلام) برود. ابن عبّاس چه میگوید؟ «نَحْنُ عَلَّمْنَاکِ السُّنَّهَ»، این «نَحْنُ» یعنی چه؟ یعنی ما اهل بیت. وقتی علیّ بن ابیطالب (علیه السّلام) انجام دهد ما اهل بیت هستیم. خلاصه برای خود سهمی قائل است، جلوتر باز میبینید، این در طول سخنرانیها و کلمات ابن عبّاس وجود دارد. امیر المؤمنین (علیه السّلام) علی رغم این کسی را ندارد، او را به این طرف و آن طرف میفرستد، این غربت امیر المؤمنین (علیه السّلام) است. بعداً بنی عبّاس از این خیلی سوء استفاده کردند.
گفتگوی عایشه و ابن عبّاس
گفت: «إِنَّمَا بَیْتُکِ الَّذِی خَلَّفَکِ فِیهِ رَسُولُ اللَّهِ فَخَرَجْتِ»، خانهی تو آنجا بود که پیغمبر داد تو در آن زندگی کنی و تو را بیرون نکردند، آن خانهی تو بود. «فَخَرَجْتِ مِنْهُ ظَالِمَهً»، تو در حالی که ظلم کردی بیاجازه از آنجا خارج شدی. «لِنَفْسِکِ غَاشَّهً»، به نفس خود ظلم کردی، جهنّم خریدی. «لِدِینِکِ عَاتِیَهً»، کاری انجام دادی هر کس از راه برسد چیزی به تو میگوید، آبروی خود را بردی. «عَلَى رَبِّکِ عَاصِیَهً»، بر پروردگار خود عصیان کردی. «عَاتِیَهً عَلَى رَبِّکِ عَاصِیَهً لِرَسُولِ اللَّهِ»، پیغمبر دستور داده بود که «وَ قَرْنَ فی بُیُوتِکُنَّ» گوش نکردی. پس این خانهی تو نیست.
ثانیاً امیر المؤمنین، علیّ بن ابیطالب (علیه السّلام) بنده را پیش شما فرستاده، «یَأْمُرُکِ بِالرَّحِیلِ إِلَى الْمَدِینَهِ». این یعنی چه؟ یعنی باید بروی در مدینه باشی. این یک مدل حصر است، باید به آنجا بروی. «وَ قِلَّهِ الْعُرْجَهِ»، «عَرجَه» هم درست است، یعنی توقّفگاه. الآن شب است، صبح راه بیفت. عایشه گفت: «رَحِمَ اللَّهُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ذَلِکَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ»، او گفت امیر المؤمنین علیّ بن ابیطالب (علیه السّلام) من را فرستاده، گفت خدا رحمت کند، امیر المؤمنین عمر بود. بله، چون زمان او دست این را باز گذاشته بودند هر کاری میخواست انجام میداد، مفتی اعظم حکومت بود. چون مفتی اعظم حکومت بود او امیر المؤمنین بود. هم علم این امیر المؤمنین بیشتر است که قابل قیاس نیست، هم به ما آزادی نداده، هم سهم ما را از بیت المال اضافه نکرده، این به درد نمیخورد، او امیر المؤمنین است. فقیه او است، چرا او است؟ برای اینکه او مثل ما حرف میزد. دیگری فقیه نیست، چون مدل ما حرف نمیزند، مخالف ما حرف میزند. عالم او است چون حرف من را میزند، دیگری که عالم نیست. اینجا از امیر المؤمنین (علیه السّلام) دفاع کرد، گفت: او از تو و پدر تو و دوست پدر تو، «أَکْثَرُ عِلْماً وَ أَعْلَى مَنَاراً وَ أَکْثَرُ آثَاراً»، ابن عبّاس از امیر المؤمنین (علیه السّلام) دفاع کرد. اینقدر عایشه جسور بود که گفت: «أَبَیْتُ ذَلِکَ»، من قبول ندارم.
کشته شدن برادر عایشه توسّط معاویه
در حالی که بعداً وقتی معاویه برادر او را کشت، پنج سال، چهار سال قبل از اینکه سیّد الشّهداء (علیه السّلام) شهید شود، وقتی میخواستند برای یزید بیعت بگیرند به مدینه آمد، گفت: یزید را انتخاب کردم که بعد از من این بار سنگین را به دوش بکشد. برادر عایشه گفت: مگر هرقلیه است؟ یعنی مگر سلطنت است؟ اگر سلطنت است که نوبت من است، دور بزند من شمارهی یک هستم، اگر هم مردم هستند که مردم میدانند چه کسی را انتخاب کنند، اگر به علم است یزید معلوم است که کیست. همانجا حمله کردند او را بگیرند، فرار کرد به خانهی عایشه رفت، دو سه ماهی آنجا بود. نمیتوانست دو سه ماه بیشتر آنجا بماند، بیرون آمد ناگهان به تیر غیب گرفتار شد!
عایشه فهمید که پنهانی برادر او را کشتهاند، شروع کرد فضایل امیر المؤمنین (علیه السّلام) را گفت. همین چند لحظه پیش اگر دیدید عرض کردم، آقایان هم قبول دارند که عایشه گفته: «أَعلَمُنَا بِالسُّنَّه عَلِیِّ بنِ أَبِی طَالِب»، اینجا عایشه میگوید علم امیر المؤمنین را قبول ندارم، چرا؟ چون در میانهی جنگ با امیر المؤمنین (علیه السّلام) است. وقتی با معاویه درگیر شد گفت: «رَحِمَ اللَّهُ عَلِیّاً أَعلَمُنَا بِالسُّنَّه عَلِی».
از اینها فراوان داریم. آن موقع که کشور وسط بحران بود سکوت کرده بود، بعداً که بحران تمام شد و دید زور حکومت رسید و ایستاد، گفت: من همان موقع هم میگفتم، من معتقد بودم، اینها اشتباه میکردند، اینها در توهم بودند. موضعگیری کردم، کجا؟ بعضی از آنها حتّی صوتی از قدیم خود پنج سال بعد منتشر کردند.
تعریف بیاساس ابن عبّاس از خود
همهی اینها را برای این گفتم، با او که بحث کرد و گفت تو اشتباه کردی باید برگردی، هیچ راهی که در بحث با ابن عبّاس پیدا نکرد، حربهی خانمها چیست؟ زیر گریه زد، شروع به گریه کرد. تأثیرگذار است. امّ المؤمنین گریه میکند، تأثیرگذار است. او گفت: ما حالا که به حکومت رسیدیم. ابن عبّاس، ما چیست؟ ما نسبت به پیغمبر «نَحْنُ لَحْمُهُ وَ دَمُهُ وَ مِنْهُ وَ إِلَیْهِ»،[۷] در این بین برای خود هم بزرگی میکند، در این بین که دارد از امیر المؤمنین (علیه السّلام) دفاع میکند گفت: ما. ما نه، او، او امیر المؤمنین (علیه السّلام) «لَحْمُهُ وَ دَمُهُ وَ مِنْهُ وَ إِلَیْهِ»، نه تو. گفت: ما، در این بین از فرصت استفاده کرد یک تعریف بیاساسی هم از خود کرد. «نَحْنُ لَحْمُهُ وَ دَمُهُ وَ مِنْهُ وَ إِلَیْهِ»، تو یکی از این نه نفر هستی، یعنی تو اهل بیت نیستی ما اهل بیت هستیم. کلّ کار دفاع از امیر المؤمنین (علیه السّلام) است، ولی ابن عبّاس سهمیهای برای خود نگه میداشت. در دوران حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام) نگاه کنید همیشه همینطور است، همواره از امیر المؤمنین دفاع کرده، ولی سهمی هم برای خود قائل است.
دست درازی ابن عبّاس به بیت المال
کما اینکه در ماجرایی که برای بیت المال بصره مطرح است، چون روایات زیاد است… امثال مرحوم تستری دست درازی ابن عبّاس به بیت المال بصره را قبول ندارند، مثلاً علّامه سیّد جعفر مرتضی عاملی قبول ندارد. ولی اینقدر طرق آن زیاد است و اسناد آن زیاد است رد کردن آن سخت است. آنجا امیر المؤمنین (علیه السّلام) به او نوشت: – این نامه در نهج البلاغه وجود دارد- خبر رسیده که از بیت المال سهمی برداشتهای.
استثناء بودن اهل بیت در کار دائمی
از زمان رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به این طرف، چون رسول خدا نمیتوانست کار کند، امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) در دوران حکومت که نمیتوانست کار کند، کارها و چاه کندنها که شنیدهاید برای قبل از حکومت است. زمانی که حاکم میشود وقت اینکه برود چاه بکند ندارد، اصلاً این کار اسراف است، این کار خوبی نیست. اینکه ما نشان دهیم در یک جا رسوایی شده، آخوند خوب کسی است که روزها کار دینی انجام دهد، شبها با گاری چیز به این طرف و آن طرف میبرد، لزوماً کار خوبی نیست. چون امیر المؤمنین است که امیر المؤمنین است، انسانهای عادی از گوشت و پوست هستند، نمیتواند شب نخوابد و روز هم نخوابد، ما با واقعیّات سر و کار داریم، با یک عدّه انسان افسانهای که سر و کار نداریم.
آیا یک فیزیکدان خوب کسی است که شبها با گاری… خوب است انسان به فقرا کمک کند، عالی است. اگر از اهل بیت شنیدهاید شبانهروز آنها درگیر بود اهل بیت نیاز نبود درس بخوانند. یعنی ما آخوند معیار را به جامعه معرّفی کنیم کسی است که صبح تا شب دارد کار آخوندی انجام میدهد، شب تا صبح هم در معدن کار میکند، این لزوماً انسان معیاری نیست، چون این واقعی نیست. در سیرهی اهل بیت هم این نیست. بله، اگر امام کاظم (علیه السّلام) و امام باقر (سلام الله علیه) را شنیدهایم که کار میکردند، امام باقر (علیه السّلام) قبل از اینکه کرسی درس او راه بیفتد و امام کاظم (علیه السّلام) هم کرسی درس را گرفتند. کجا شنیدهاید امام صادق (علیه السّلام) کار میکرد؟ وقتی شاگرد دارد که اهم فی الاهم میکند، برود چاه بکند یا چهار هزار نفر را باید تربیت کند مکتب بسازد. مثلاً فرض بفرمایید امیر المؤمنین (علیه السّلام) در آن ۲۵ سالی که خانهنشین بود در جامعه با او مثل یک ستون جامد برخورد میشد، معلوم است که او میرود کار میکند، او که بیکار نمینشیند. چون کسی نیست که بیاید آن حرفها را از علیّ بن ابیطالب بشنود، مخاطب ندارد، میرود کار میکند، با چاه درد دل میکند.
ایجاد معیارهای غلط برای جامعه
پیغمبر یا امیر المؤمنین (علیهم السّلام) وقتی به حکومت رسیدند دیگر کار نمیکردند، ما نباید تخیّلی صحبت کنیم. به اندازهی یک عرفِ حداقل از بیت المال حقوق میگرفتند، مثل اینکه الآن یک ارتشی از دولت حقوق میگیرد، یک کسی که در بیمارستان دولتی است از دولت حقوق میگیرد، یک نمایندهی مجلس یک حقوق عرفی باید بگیرد. این ۸۷ میلیون و اینها نه، ولی حقوق عرفی که باید بگیرد، کسی به حقوق عرفی که اعتراض ندارد. امیر المؤمنین (علیه السّلام) هم همین قدر از بیت المال میگرفت. ابن عبّاس حقوقی میگیرد به عنوان اینکه والی بصره است، آنجا کار میکند، به اندازهی یک کارمند رده بالا که باید حقوق بگیرد. بالاتر از این اگر کسی بگوید اشتباه میگوید، یعنی دارد در تخیّل صحبت میکند، در خلأ صحبت میکند. ما نباید یک الگویی معرّفی کنیم که در واقعیّت اجتماع وجود ندارد، بگوییم معیار او است که صبح تا شب خدمات دینی دارد، شب تا صبح باربری میکند، چه زمانی میخوابد؟
کسی که رسوایی را ساخته خود او یک هفته میتواند شب تا صبح نخوابد معیار درست میکند؟ این اشتباه است، این انسان طراز جامعه نیست. بزرگترین فقهای شیعه هم که باشد چهار ساعت، سه ساعت میخوابد، انسان است. اگر انسان باشد، مگر گوشت و پوست او چیز دیگری باشد، پلیس آهنی باشد! غذا نیاز نداشته باشد. ما نسبت به امیر المؤمنین (علیه السّلام) که برخورد میکنیم معمولاً متأسّفانه میگوییم اگر علی (علیه السّلام) الآن بود گردن میزد. زمان خود اینقدر گردن نزد. یعنی ما با یک واقعیّتی سر و کار داریم.
گفتههای امیر المؤمنین به ابن عبّاس در مورد بیت المال
امیر المؤمنین (علیه السّلام) به ابن عبّاس میگوید: من دارم به تو حقوق میدهم، نه حقوق ۸۷ میلیونی و ۴۵ میلیونی که این را عزل کنند دیگری را سر جای او بگذارند! عُرفی. ما توقّع نداریم یک جرّاح در بیمارستان دولتی به اندازهی یک دربان حقوق بگیرد، توقّع داریم؟ این انصاف است؟ نیست. معلوم است که انصاف نیست. ولی ۱۶۰ میلیون را نمیگوییم عرف است، نه آن را میگوییم نه این را میگوییم. به ابن عبّاس گفت: یعنی چه تو از بیت المال سهم برداشتهای؟ تو یک سهم بیت المال که مثل بقیّه داری – یارانه را مساوی تقسیم میکردند- حقوقی هم به عنوان والی میگیری. زیاد نمیگیری، چون دولت امیر المؤمنین (علیه السّلام) است، ۸۷ میلیون به کسی نمیدهند، ولی بالاخره حقوقی میگیری، یعنی چه برای خود سهم برداشتهای؟ گفت: من بررسی کردم سهم من بیشتر از این میشود. این همان است، من، جلوی چه کسی داری صحبت میکنی؟ او همان کسی است که جلوی عایشه میگویی اعلم به سنّت، «أَکْثَرُ عِلْماً… وَ أَکْثَرُ آثَاراً». امّا برای خود هم فهم قائل بود. این موضوع وجود دارد، امیر المؤمنین (علیه السّلام) با اینها سر و کار دارد.
مالک اشتر و شناخت او از امیر المؤمنین (علیه السّلام)
مالک اشتر هم زیاد به امیر المؤمنین (علیه السّلام) مشورت میداد، منتها مالک یک فرد خاضعی است. مشورت میداد… چون بنده معتقد هستم مالک فهم شیعیان امروز نسبت به امیر المؤمنین (علیه السّلام) را نداشته است. البتّه بنده قائل هستم او به اندازهی ظرف فهم آن زمان داشته و امیر المؤمنین (علیه السّلام) به او فرموده: ای کاش من در میان شیعیان خود یک نفر دیگر مثل تو داشتم. نمیخواهم به مالک خدشه کنم، امّا اوّلاً مالک معصوم نیست، ثانیاً در آن شرایط. در آن شرایطی که معیار همه چیز، همینطور که میبینید عایشه میگوید خلیفهی اوّل و دوم هستند، معیار آنها هستند و شما تریبونی ندارد که مخالفت رسمی کنید. مخالفت رسمی امیر المؤمنین (علیه السّلام) مخالفت عملی او است، کارگزاران آنها را عزل میکند، به هیچ عنوان از کارگزارانی که آنها استفاده کردند استفاده نمیکند، جز یکی دو نفر خاص استفاده نمیکند.
عنوان بحث برای اینکه برای شما جذّاب باشد آسیبشناسی کنیم چرا حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام) شکست خورد؟ بررسی تاریخی کنیم حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام) شکست خورده است. استیحاش هم نکنید، در کربلا سیّد الشّهداء (علیه السّلام) از نظر نظامی شکست خورد، واضح است، از نظر نظامی واضح است که شکست خورد، کسی نمیگوید از نظر نظامی پیروز شد. اینکه در آینده به نفع شد بله.
خدمات حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام)
حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام) خدمات ویژهای به جهان اسلام داد، إنشاءالله عرض میکنم، هم علمی، هم فرهنگی، هم اقتصادی. فرمود: الآن یک نفر در کوفهی بزرگ، کوفهی چند صد هزار نفری پیدا نمیشود الّا اینکه بالای سر او سقف است، همه یا خانه دارند یا اجاره کردهاند. از وضع تهران الآن بهتر بود، کارتن خواب و گرم خانهای نداشتند، این خیلی مهم است. هر کس میگوید آسان است بیاید مشکل تهران را حل کند. نان از بهترین گندم، خود علیّ بن ابیطالب (علیه السّلام) جو میخورد. من معتقد هستم بچّه شیعهها باید این بحثها را در جامعه رواج بدهند، اینطور نبود که ما از سال ۵۰ تا ۵۷ مدام در سر دولت طاغوت بکوبیم که حکومت علیّ بن ابیطالب (علیه السّلام) اینطور بوده، بعداً هم هزار میلیاردیها همه جا را بگیرند.
توجّه به فساد در جامعه
اینها حرفهایی نیست که ما یک وقت حکومت را به دست بگیریم بعد به آنها توجّه نکنیم. سادهزیستی مسئولین برای همیشه است، برای یک روز و دو روز نیست، این باید مطالبهی جامعهی اسلامی باشد. بدا به حال ما که دیشب در گفتگوی ویژهی خبری میگوید یقه سفیدها مالیات نمیدهند، مالیات کشور را بالا میکشند، میگوید اسم آنها را بگو، چیزی نمیگوید. یعنی چه؟ چه کسی است؟ پدر من هم هست معرّفی کن. پدر من که نیست، عموی تو که نیست، چه کسی است آن کسی که ۶۰ هزار میلیارد، شش هزار میلیارد ریال خورده است؟ چه کسی است؟ باید جامعه این را مطالبه کند، اینطور نیست که دولت به اسم نظام اسلامی اسلام را مصادره کند، ما باید حواس خود را جمع کنیم. آنهایی هم که به حکومت رسیدند، دولتهای چهار ساله میآیند و میروند، اینها هم از خارج نمیآیند همین مردم هستند. من هم همین هستم، اگر به من انحصاری قدرت و پول بدهید هیچ کسی از من حساب نکشد، ممکن است من برای خود حساب شخصی باز کنم، باید مراقبت کرد.
این حرفهای نهج البلاغه برای سالهای ۵۰ تا ۵۷ نیست که مدام در سر طاغوت بزنیم که ابله بود، او واقعاً ناحق بود، ولی اینطور نیست که بگوییم دیگر تمام شد. او به سعد آباد برود بد است، ما به سعد آباد برویم عیبی ندارد؟ چون عمامه روی سر ما است به سعد آباد برویم اشکالی ندارد، او نباید میرفت! او نباید به کاخ نیاوران برود ما میتوانیم برویم! او اگر نمیتوانست برود که نباید میرفت، به طریق اولی ما نباید برویم. باید از طرف حساب بکشیم، از چه چیزی میترسیم؟ اگر ما این را در جامعه نگوییم یقه سفیدهای پنج درصد در جامعه ۱۰ درصد میشوند. نفس که نمیخوابد، اینطور نیست که تمام شود، نباید جامعه اجازه بدهد. نباید جامعه اجازه بدهد که یک عدّه رسماً یا وابسته به این طرف هستند یا وابسته به آن طرف هستند، به هر جا که هستند، برای خود حق قائل شوند.
مالک آمد گفت: یا علی… حضرت به او گفت: من خیلی ناراحت هستم، یکی یکی شهرها دارد سقوط میکند، امیر المؤمنین (علیه السّلام) به مالک گله کرد. مالک گفت: اینها ۲۵ سال عادت کردهاند، عوام مردم پشت سر خواص هستند، تو با خواص خوب کنار نیامدی. خوب کنار نیامدی نه اینکه مالک طرفدار باشد. آنها در دولتهای قبلی مثلاً فرض کنید میخواستند به مسافرت بروند چند پروژهی عمرانی آنجا ترتیب میدادند آقا برود افتتاح کند، سفر خود را هم میرفت، خلاصه دولت هموار میکرد که شخص برود پروژهی عمرانی افتتاح کند. هوا که سرد میشد در مناطق خوش آب و هوای گرم میرفتند پروژههای عمرانی افتتاح میکردند، هوا که گرم میشد در مناطق خنک میرفتند پروژهی عمرانی افتتاح میکردند. قرار بود به خارج بروند نمایندگی شوند اهل و عیال و ۴۰۰ نفر با خود میبردند، میگفتند رایگان است، دولت پول آن را میدهد.
دولتهای طاغوت وقتی به کشور ما میآیند ما باید پول یک عدّه از مهمانهای آنها را بدهیم. چند نفر نخبهی علمی، چند نفر نسخه شناس میآورند در این چند روز بروند جستجو کنند چند نسخهی خطّی پیدا کنند، چند نفر نخبهی اقتصادی میآورند ببینند اینجا چه خبر است، زن و فرزند خود را که نمیآورند. طرف کودک خود را تا سازمان ملل برده بود! اینها درد است.
توقّع خواص از حکومت
مالک همین را گفت، این درد همیشهی جامعه است. گفت: آقا اینها قبلاً سهم داشتند. اینها به پمپ بنزین میرفتند همیشه کارت سوخت آنها جا داشت، طرح ترافیک نداشتند، حقوق ثابت داشتند، کارگزار داشتند، نوکر داشتند، هر شهری میرفتند از صدر تا ذیل آن شهر به خدمت اینها میآمدند. تو رسیدی همه را قطع کردی گفتی سه دینار این فرد سیاه، سه دینار هم این، معلوم است. اینجا فرمود: ای مالک… این حرفها برای زمان امیر المؤمنین (علیه السّلام) نیست، اینها معیار دولت اسلامی است. «وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا»،[۸] خدا با ما تعارف ندارد، میگوید اگر از آن مسیر برگشتی، اسم خود را اسلامی بگذاری فاصله بگیری، از یک حد که فاصله بگیری «إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا»، تو را رها میکنم.
فرمود: مالک، تو خیلی خیرخواه هستی. بله به زندگی امروزی همین است، خواص هم این توقّعها را دارند. از عهدهی من برنمیآید، من نمیتوانم، فرمود: من نمیتوانم. فعل نتوانستن، من نمیتوانم این کار را انجام دهم، من نمیتوانم بیت المال مسلمین را از دهان یک عدّه بگیرم به یک عدّهی دیگر بدهم، نمیتوانم.
پافشاری امیر المؤمنین در ندادن حقوق بیجا به خواص
علیّ بن ابیطالب (علیه السّلام) حاضر شد پشت سر عثمان نماز بخواند، ولی حاضر نشد یک قران اضافه بیت المال به اینها بدهد. نمیدهم، ولو حکومت شکست بخورد، آبروی من برود، بگویند نتوانست دولت اداره کند، شهرها ناامن شد، من این کار را انجام نمیدهم. من هم میفهمم. فرمود: به خدا من از معاویه بیشتر از این کارهای نادرست بلد هستم، ولی من نمیتوانم. این نمیتوانم از سنخ نمیتوانم خدا است، فرمود: «کَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَهَ».[۹]
میگویند یعنی خدا نمیتواند ظلم کند؟ زور او نمیرسد؟ نه، «کَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَهَ». خواسته که با رحمت برخورد کند. کما اینکه در ماه مبارک رمضان آن را پررنگ کرده، «کَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَهَ». میخواسته همه را بپذیرد، نمیتواند نیست، نمیتواند به معنای اینکه توانایی ندارد. حیدر کرّار میگوید من نمیتوانم. این حیدر کرّار را شما هر جا در دنیا ببرید معرّفی کنید محبوب است، نیست؟
تلاش برای نزدیک شدن به امیر المؤمنین (علیه السّلام)
به اسم او اگر دولت درست کردیم که خیلی برای آن جان و خون رفته است، من نمیخواهم نظام اسلامی را خدشهدار کنم. الآن بگویند مذهب شما چیست؟ میگویم شیعه هستم. یعنی کلّاً به مُرِّ تشیّع عمل میکنی؟ نه، من ۱۰ درصد هم به تشیّع عمل نمیکنم. وقتی میگویم شیعه هستم آرمان خود را میگویم. یعنی من دوست دارم به آن سمتی بروم که قلّهی آن تشیّع است، ما اینطور میگوییم، شما بهتر از من هستید ولی صد درصد که نیستید. میگویید مذهب من تشیّع است یعنی میخواهم به آن نقطه برسم که سربازهای امیر المؤمنین (علیه السّلام) رسیدند، این است. نظام اسلامی همینطور است، اگر میبینید ربا در بانک وجود دارد میگویید نظام اسلامی است، نظام اسلامی یعنی آرمان آن این است که نظام اسلامی باشد، میخواهد به آن سمت برود. نفسها هم نمردهاند، یارانهی دارو را میبرد دو میلیاردی ماشین وارد میکند، نفس او نمرده، وجود دارد.
علیّ بن ابیطالب (صلوات الله علیه) گفت من نمیتوانم، اینجا کوتاه نمیآیم ولو شکست بخورم. به ما درس داد، یعنی ولو شکست بخورد. اگر کار به جایی برسد که مردم از قوّهی قضائیّهی خود ناامید شوند، بگویند ما را سریع دستگیر میکنند یقه سفیدها را دستگیر نمیکنند، این خطر سقوط وجود دارد. نظام اسلامی یعنی میخواهد اسلامی باشد. حکومت علیّ بن ابیطالب (علیه السّلام) یک حکومت تاریخی نیست قصّهی آن را بخوانیم برویم، باید به آن عمل کرد. علیّ بن ابیطالب (علیه السّلام) آبروی خود را در این نمیبیند که در کاخ سعد آباد از دیگران… قبلاً هم عرض کردم کاخ حکومتی او آماده بود، خلفا اجازه داده بودند بسازند، اصلاً قصر داشت، دار الحکومه بود، همهی امکانات فراهم بود، ساختمان اداری داشت. به خانهی خواهر زادهی خود رفت، گفت: یک جای کوچکی برای من بسازید من وارد اینجا نمیشوم. اینها را عرض میکنم که بعداً ببینیم بالاخره امیر المؤمنین (علیه السّلام) تندرو و افراطی بوده، کندرو بوده، معتدل بوده، اینها در سیرهی او وجود دارد.
ذکر مصیبت امام حسین (علیه السّلام)
در این ایّام وقتی ۱۷، ۱۸ ساعت، ۲۰ ساعت انسان تشنه است، آنهایی که در خانهی خود خدا توفیق داده که مکلّف کوچک هم دارند. من امروز وقتی به خانه رفتم ساعت هفت و نیم بود، ما یک دختر بچّهای داریم که ۲۰ و چند کیلو است و امسال سال اوّل او است، دیدم دارد گریه میکند. گفتم: بابا، برای چه گریه میکنی؟ گفت: تشنه هستم. اینجا انسان میگوید «لَا یَوم کَیَومَکَ یَا أَبَا عَبدِ الله». به سمتی رفت که میدانست، حسین (علیه السّلام) خیلی زحمت ما را کشیده است. اگر امام حسین (علیه السّلام) نبود سحر ماه رمضان ما هم رنگ و بو نداشت، شب قدر ما هم رنگ و بو نداشت. اهداف قیام او متعدّد است، امّا دست ما را هم گرفت. من اگر چیزی هم نفهمیدم و مثل حسین بن علی (صلوات الله علیه) عمل نکردم، بالاخره اطراف را ببینم، میبینیم خدا به ما اجازه داده به سفر برویم، در سفر ماه رمضان رخصت داده است. امّا آنجا نه، «عالماً عامداً»، یکی یکی اینها را انتخاب کرده بود، حجّتهای خدا را برای ما انتخاب کرده بود.
وقتی میخواست به سمت میدان برود نقلها متعدّد است. روضهی عطش خیلی روضهی سنگینی است، برای من سخت است بیان کنم، از زبان مبارک خود حضرت وصف است. همین که شما در یک محیط گرمی باشید، خوف جنگ باشد. یکی از کسانی که روضهی عطش برای من خواند یک سنّی در کردستان بود، پای او قطع شده بود. به او گفتم: چرا پای تو قطع شده است؟ گفت: من میرفتم بدنهای مطهّر شهدای جنگ را میآوردم. از کسانی بود که میگفت من سنّی شافعی و شیعهی خمینی هستم، خدا شاهد است، خود من دیدم. معلّم مدرسه بود، پای او قطع شده بود. گفت: ما به کوه میرفتیم شهدا که جا میماندند روزهای بعد میرفتیم شهدا را بیاوریم، پای من روی مین رفت. گفتم: جنگ چطور بود؟ گفت: وقتی طبل جنگ را میزدند و شلیک شروع میشد، پنج دقیقهی اوّل، ۱۰ دقیقهی اوّل زبان ما خشک میشد، دهان ما قفل میکرد.
شما نگاه کنید یک عدّه زن و بچّه که خانوادهی سیّد الشّهداء (علیه السّلام) هستند، کسی جرأت نکرده وارد خانهی اینها شود، ناامنی ایجاد کند. اصلاً آنها فرار بلد نبودند، کسی با آنها در خانه بد صحبت نکرده بود، چند روز کمبود آب. همان اوّل صبح عاشورا تیراندازی کردند، در بعضی نقلها وجود دارد به بازوی بعضی از مخدّرات تیر اصابت کرد، یک خوفی درون خیمهی مخدّرات افتاد. در گرما همین حالت تشنگی را صد چندان میکند. خدا شهدای ما در منا را رحمت کند، چند ساعت، آتش هم کسی آنجا روشن نکرد، ناموس آنها شاید در خطر نبود، خیلی از افراد آنجا تنها بودند، از تشنگی جان دادند.
حضرت آمد به میدان برود، مدام میآمد اهل البیت را آرام میکرد دوباره به سمت میدان میرفت. یک مرتبه که خواست تشریف ببرد در بعضی نقلها اینطور است که زینب کبری آقا زادهی باب الحوائج را آورد داد. گفت: حسین جان، این را چه کنیم؟ اصلاً نمیتوانم بگویم، داشت دست و پا میزد. یک اتّفاقی اینجا افتاده در تاریخ کربلا نظیر ندارد، تاریخ کربلا میگوید هر وقت حسین بن علی (صلوات الله علیه) به سمت میدان میرفت میخواست برگردد، روی برافروخته، پر نشاط. اینجا وقتی این آقا زاده را گرفت که به سمت میدان ببرد، بعضی نقلها میگویند به سمت میدان برد، اصلاً هم بعید نیست خواسته باشد حجّت را تمام کند. نقل آن خیلی قوی نیست، ولی اصلاً بعید نیست فرموده باشد: «مُنّوا عَلَی إِبنِ مُصطَفَی».[۱۰] خود را جای او بگذارید، ببینید خدای ناکرده یک فرزند شیرخواری دست و پا میزند انسان هر کاری انجام میدهد. میخواهد وظیفهی خود را انجام دهد، این را نجات دهد، ولو آنها هلهله بکشند. گفت: با ما جنگ دارید…
اجازه ندادند کلام آقای ما تمام شود، نگاه کرد دید خون فوران میکند. هیچ جای کربلا این اتّفاق نیفتاده که اینجا افتاده، خیلی آزمایش برای حضرت سخت شد. سیّد الشّهداء (علیه السّلام) یک جمله مؤدبانه گفت، یک پیغام از طرف خدا آمد. جملهی مؤدبانه از طرف سیّد الشّهداء (علیه السّلام) که قلب او سوخت این بود که «هَوَّنَ عَلَیَّ ذَلِک»، خدایا قابلی نداشت، برای من آسان است. این برای من آسان است یعنی عیبی ندارد، کما اینکه امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) بالای سر صدّیقهی طاهره گفت: زهرا جان، بعد از امشب من دیگر خواب به چشم ندارم. بعد رو به آسمان کرد فرمود: خدایا چون تو نگاه میکنی برای من کوچک است. این ادب است، ادب در برابر مولا را نشان میدهد، یعنی عیبی ندارد. با اینکه همهی سر تا پای او سوخت.
قرینهی آن این است که در نقلهای ما است خطاب آمد: «دَعهُ یَا حُسَین»، حسین جان او را رها کن. «فَإِنَّ لَهُ مُرضِعاً فِی الجَنَّه»، همین الآن او را سیراب کردند. مورد دوم نداریم سیّد الشّهداء (علیه السّلام) را تسکین داده باشند. هر کس به میدان رفت جز یکی دو نفر توفیق پیدا کردند که وقتی به زمین افتادند صدای آنها بلند شد «عَلَیکَ مِنِّی السَّلَام یَا أَبَا عَبدِ الله». به تحقیق دو نفر نتوانستند، یکی قمر منیر بنی هاشم است، یکی این آقا زاده است که زبان باز نکرده بود.
[۱]– سورهی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۲]– بحار الأنوار، ج ۲۲، ص ۴۷۳٫
[۳]– الأمالی (للطوسی)، ص ۲۷۰٫
[۴]– الأمالی (للطوسی)، ص ۱۶۲٫
[۵]– سورهی احزاب، آیه ۳۳٫
[۶]– بحار الأنوار، ج ۳۲، ص ۲۶۹٫
[۷]– بحار الأنوار، ج ۳۲، ص ۲۷۰٫
[۸]– سورهی اسراء، آیه ۸٫
[۹]– سورهی انعام، آیه ۱۲٫
[۱۰]– بحار الأنوار، ج ۴۵، ص ۲۸۷٫
پاسخ دهید