حجت الاسلام کاشانی در شب سوم ماه مبارک رمضان به ادامه بحث شیرین «جستارهایی در حکومت امیرالمومنین علیه السلام» پرداختند که مشروح آن تقدیم حضور می گردد.
- حکومت در زمانهی امیر المؤمنین (صلوات الله علیه)
- علّت ایجاد تحریف در تاریخ
- اهمّیّت شناخت فضای حکومت در دوران امیر المؤمنین (علیه السّلام)
- علّت زوال حکومت امیر المؤمنین (سلام الله علیه)
- علّت فراموشی واقعهی غدیر در جامعهی پس از پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)
- افتخارات حسرتبرانگیز و بیمانند امیر المؤمنین (علیه السّلام)
- حدیث خوخه، فضیلتسازی بنی امیّه در برابر حدیث سد ابواب
- عملیات گستردهی روانی علیه امیر المؤمنین (علیه السّلام)
- عدم پذیرش حدیث طیر توسط مخالفان امیر المؤمنین (علیه السّلام)
- بالا بردن هزینه در قبال یاد امیر المؤمنین (علیه السّلام)
- ان قلت مخالفان امیر المؤمنین (علیه السّلام) به واقعهی غدیر
- درد دلهای حضرت امیر المؤمنین (علیه السّلام) از ظلم زمانه
- شرایط سخت برای امیر المؤمنین (علیه السّلام) در آغاز حکومت
- هزینهی سنگین امیر المؤمنین (علیه السّلام) در حکومتداری
- شرایط مشابه سیّد الشّهداء (علیه السّلام) و امیر المؤمنین (صلوات الله علیه)
- ماجرای برخورد حکومت با مالک بن نویره
- تأثیر شهادت حجر بن عدی در جامعه
- تلاش حکومت در بیعت گرفتن از امام حسین (علیه السّلام)
- رفتار سپاه دشمن پس از شهادت سیّد الشّهداء (علیه السّلام)
- مظلومیت اسرای کربلا
حکومت در زمانهی امیر المؤمنین (صلوات الله علیه)
فضایی که ما داریم ترسیم میکنیم و میخواهیم بگوییم واقعیت موجود زمان امیر المؤمنین است این است که آن چیزهایی که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) راجع به امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) فرموده بودند فراموش شده بلکه بسیاری از آنها برای انسان دیگری شبیهسازی شده و آن روز باور این است که شخص دیگری این خصوصیات را دارد لذا امیر المؤمنین (علیه السّلام) را یک شخص عادی میپنداشتند و وقتی حضرت به حکومت میرسند مثل این است که فرض بفرمایید فردی، مثلاً یکی از اولیاء خدا مثلاً حضرت یوسف (سلام الله علیه) در آن زندان که بود، قبل از اینکه دیگران نبوّت او را باور کنند یک شخص عادی بود. کسی نمیگفت او علم غیب دارد یا عصمت دارد، از این مسائل آگاهی نداشتند. او هم عادی رفتار میکرد، با اندازهی علم آنها برخورد میکرد.
شنیدید که در زمان قدیم –مثلاً صدها سال پیش- یکی از مراجع برای اینکه روی نفس خود کار کند به یک مدرسهی علمیه، به یک حوزه رفت و مدّتی آنجا سرایداری میکرد. وقتی آنجا سرایداری میکند که استصحاب در شبهات حکم موضوعی را نمیگوید که همه بفهمند واقعاً جایگاه او چیست، او به آنجا رفته تا سرایداری کند پس عادی حرف میزند، با همان ادبیاتی صحبت میکند که تصوّر کنند او سرایدار است و معلوم نشود واقعاً او چه کسی است و مرجع تقلید است.
وقتی امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) به حکومت میرسند به عنوان یکی از افراد همان جامعه که عقاید عمومی همان جامعه را قبول دارند به حکومت رسیدند. اگر ابراز کردند که من چیزی که شما هستید را قبول ندارم غیر از اینکه کسی سراغ او نمیرفت تا او را به حکومت منصوب کند جان او در خطر میافتاد. لذا حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام) حکومت یک ولی فقیه است نه حکومت یک معصوم. این فضای عمومی است.
وقتی این فضا ترسیم بشود، نگاه شما در تاریخ عوض میشود، دیگر شما توقّع ندارید در سپاه امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) یا شهر کوفه اگر کسی میآید امیر المؤمنین (علیه السّلام) را مدح کند، مدحهای قابل توجّهی باشد، بیشتر در حدّ شجاعت و داماد پیامبر بودن و باسواد و فقیه ما هستی و… است و آن مسائلی که ما به آن اعتقاد داریم، اموری مثل ولایت تکوینی که از آن شقوق میشود اصلاً در مخیّلهی آنها نبوده است. حتّی ناحق بودن خلیفهی اوّل فضای بیان نداشته است.
عرض کردم تقیهی اهل البیت (علیهم السّلام) از مردم به مراتب بیشتر از حکومتها بوده است. چون مردم باورهایی دارند که نمیتوان آن باورها را در یک روز تغییر داد. این مسئله در کشور خود ما هم وجود دارد. حتّی اگر این عقیده خطا هم باشد نمیتوان در یک روز آن را تغییر داد، طول میکشد. لذا اگر شما ببینید روزی ابن ملجم کنار امیر المؤمنین (علیه السّلام) نشست و چنین چیزی گفت، این اوّلین باری بود که آمده بود تا امیر المؤمنین (علیه السّلام) را ببیند. «السَّلَامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْإِمَامُ الْعَادِلُ وَ الْبَدْرُ التَّمَامُ وَ اللَّیْثُ الْهُمَامُ وَ الْبَطَلُ الضِّرْغَامُ»[۱] سلام بر تو ای پهلوانی که شیر شرزهی میدان هستی «وَ الْفَارِسُ الْقَمْقَامُ وَ مَنْ فَضَّلَهُ اللَّهُ عَلَى سَائِرِ الْأَنَامِ». نقلی وجود دارد که ابن ملجم مقابل امیر المؤمنین (علیه السّلام) آمد و گفت: سلام بر تو ای «مَنْ فَضَّلَهُ اللَّهُ عَلَى سَائِرِ الْأَنَامِ» برترین فرد روی زمین هستی «صَلَّى اللَّهُ عَلَیْکَ وَ عَلَى آلِکَ الْکِرَامِ أَشْهَدُ أَنَّکَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ صِدْقاً وَ حَقّاً وَ أَنَّکَ وَصِیُّ رَسُولِ اللَّهِ وَ الْخَلِیفَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ وَارِثُ عِلْمِهِ لَعَنَ اللَّهُ مَنْ جَحَدَ حَقَّکَ» اینجا است که شما میگویید او دارد داستان میگوید! اصلاً فضای اینکه یک یمنی سنّی تندرو در آن جامعه به صورت علنی مقابل سپاه امیر المؤمنین (علیه السّلام) به این شکل صحبت کند وجود نداشته است.
علّت ایجاد تحریف در تاریخ
غیر از اینکه علّامه مجلسی میگوید در کتاب عتیقی دیدم و معنی آن را نفهمیدم و دیدم امکان عبرتآموزی بالایی دارد لذا میگویند کسی که میآمد و به این صورت مدّاحی میکرد قاتل علی شد. باز شیعه یک چک میخورد که قاتل علی هم از شیعیان علی بوده است. در حالی که مرحوم علّامه مجلسی (رحمه الله علیه) در جلد ۴۲، صفحهی ۲۵۹ از چاپ ۱۱۰ جلدی قدیمی میگوید. اگر این روایت سند هم داشت خلاف ارتکاز تاریخ است –بنده خیلی مختصر توضیح دادم- اگر سند داشت که قابلیت ناچیزی برای اعتنا داشت امّا مرحوم علّامه مجلسی میفرماید: من در نسخهی عتیق دیدم؛ یعنی در یک نسخهی قدیمی دیدم، در یک کتابچهی قدیمی دیدم. شخص میگوید: عجب، قدیمی است. نسخهی عتیق یعنی مرحوم (رحمه الله علیه) برای اینکه آثار را جمع کند وقتی که بحار را مینوشته به کتابخانههای بعضی از علما سر میزده و چیزهایی که پیدا میکرده را سند میداده و برای همهی روایاتی که نقل کرده است سند داده است. یکی از اقدامات مهمّی که باعث ارزشمند شدن کتاب بحار میشود این است که هر روایتی که نقل کرده برای آن آدرس داده است و قابل تحقیق شده است. بعضی وقتها اگر دویست سال از نوشتن این کتاب بگذرد، چهارصد دفعه اثاثکشی بشود اوّلین جایی که خراب میشود جلد آن است، جلد آن از بین میرود. بعد از جلد آن سر آن و چند ورق اوّل و چند ورق آخ آن از بین میرود، فقط اینجا –اشاره- میماند. دیگر نه مقدّمه دارد که نویسنده خود را معرفی کرده و هدف خود را گفته و نه مؤخّره دارد که امضا کرده است. لذا امروز را نبینید که اگر شما مطلبی را ببینید و search کنید صدها هزار جلد کتاب در نرمافزارها و اینترنت وجود دارد و شما میگویید این متن متعلّق به فلان کتاب است. این کتاب که در دست من است اگر شما ۵۰ صفحه از وسط آن جدا کنید و آن را به دست یک محقّق بدهید در کمترین زمان ممکن به شما میگوید که این کدام کتاب است. چند کلمه را در اینترنت جستجو میکنید به شما میگوید این جملات متعلّق به فلان کتاب و فلان نویسنده است. امّا در قدیم اینطور بود که علمایی مثل مرحوم مرعشی نجفی آنقدر جستجو و مطالعه میکردند و دنبال نسخههای گمشده بودند. مثلاً در مورد غیبت نعمانی اینطور است. یک روز رفته بود کتاب بخرد میبیند شخصی تعدادی کتاب خطّی آورده است و معلوم نیست هیچ کدام چه چیزهایی هستند، چند صد سال از آن گذشته و از بین رفته است. کتاب را میخواند. وقتی دو، سه روایت از قسمتهای مختلف آن میخواند میگوید این روایت را فلان کتاب، قرن شش به نقل از غیبت نعمانی نقل کرده بود، این یکی هم فلان کتاب در قرن مثلاً هفت به نقل از غیبت نعمانی عرض کرده بود. این یک روایت هم… احتمالاً این کتاب، غیبت نعمانی باشد! باید ذهن او مثل کامپیوتر باشد. بعد بررسی میکند و میبیند موضوع همان است و دوباره طرق آن را بررسی میکند و طرق آن در بحثهای فهرستنگاری وجود دارد، حدس میزند این کتابی که پیدا شده غیبت نعمانی است و بعد بررسی میکند تا برای او ثابت بشود. به این شکل هویت کتاب معلوم میشود. امّا تا وقتی کتاب معلوم نیست یک کتاب نسخهی قدیمی نام میگیرد. «نُسخَهٍ عَتیق» علّامه مجلسی کتاب را شناسایی نکرده، چون وقت نداشته. او به کتابخانهی عالمی رفته و شروع به نوشتن کرد و یک کتاب هم پیدا کرده که هویت آن معلوم نیست. مثلاً شاید کتابچه یا دفترچهی یک منبری باشد که کشکولوار نکاتی در آن نوشته، جمعآوری کرده، راست و دروغ با هم در آن وجود دارد. میگوید: «وَجَدتُ فِی نُسخَهٍ عتیق» در یک نسخهی قدیمی چنین چیزی دیدم. منبری میگوید: عجب، نسخهی عتیق! همان را در شب قدر برای مردم میخواند که ابن ملجم شیعهی علیّ بن ابیطالب بود ولی…
اهمّیّت شناخت فضای حکومت در دوران امیر المؤمنین (علیه السّلام)
یک اشکال این مورد بحثهای نسخهشناسی است و یک اشکال آن را برای این عرض کردم که این فضا را ببینید. اگر آن بزرگوار فضای کلّی حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام) را میشناخت اصلاً باور اینکه ابن ملجم… چون خوارج از سنّیهای به شدّت تندرو بودند؛ یعنی به نسبت دو خلیفهی اوّل متوسط و معتدل هم نبودند. باور اینکه یکی از خوارج چنین حرفی در ملأ عمومی زده باشد مثل این است که یک نفر به شما بگوید شب گذشته دیدم فلان وزیر در برنامهی ۲۰:۳۰ شروع به رقصیدن کرد! شما میگویید: ۲۰:۳۰ اصلاً چنین چیزی پخش نمیکند، اگر آن وزیر هم بیرون از حالت مستی باشد چنین کاری انجام نمیدهد، اصلاً قابلیت نیست چنین اتّفاقی رخ دهد، در آن فضا باورنکردنی است، تلویزیون پخش نمیکند، حداقل سانسور میکند. این بحث مهم است برای اینکه اگر فضای حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام) را نشناسیم نمیتوان در مورد آن فضا بحث کرد. لذا اینکه عرض میکنیم دورهی حکومت امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) دورهای است که مردم امیر المؤمنین را به عنوان یک شخصیت ویژه نمیشناسند در حدّ سلمان که شما قبول دارید نمیشناسند این در فهم نصوص مهم است. با این فضا، اینکه امیر المؤمنین (علیه السّلام) به مردم بگوید «فَإِنِّی لَسْتُ فِی نَفْسِی بِفَوْقِ أَنْ أُخْطِئَ»[۲] با زبان آنها صحبت میکند. آنها عادت داشتند وقتی به امثال معاویه میرسند تا کمر تعظیم کنند. امیر المؤمنین (علیه السّلام) میخواهد بگوید جلوی رئیس قبیله اگر تقوا دارد احترام بگذار، اگر نه چرا تعظیم میکنی؟ اگر دست علیّ بن ابیطالب (علیه السّلام) را میبوسیدند نه به عنوان حیدر کرّار که آن وقت بوسیدن کف کفش او هم خوب است، به عنوان اینکه حالا قدرت را در دست دارد به او احترام میگذاشتند. میگوید: این احترام فایده ندارد. چرا اینطور احترام میگذاری؟ اصلاً اجازه نمیدهد دست او را ببوسند. چون میگوید شما که به حیدر کرّار احترام نمیگذارید شما به عنوان کسی که قدرت را در دست دارد به او احترام میگذارید. مثل اینکه شما به ادارهای بروید و به کفش مدیر عامل آن شرکت بیفتید. میفرماید: اگر کسی احترام بگذارد و سلام کند به کسی که پول یا مقام دارد دو سوم دین او ضایع میشود. اگر نهی میکند… یا میگوید من هم یکی از شما هستم، در چه مقامی؟ میگوید شما من را به عنوان یک فقیه عادی آوردهاید اگر آن چیزها را قبول داشتید که اصلاً مشکلات بعدی اتّفاق نمیافتاد، حکمیت اتّفاق نمیافتاد، جنگ جمل و صفّین اتّفاق نمیافتاد.
علّت زوال حکومت امیر المؤمنین (سلام الله علیه)
اینجا یک سؤال مطرح میشود. وعدهای دادیم که در مورد آن صحبت کنیم که بعید میدانم امشب فرصت بشود و آن این است که گفتیم: امام سجّاد (علیه السّلام) در دوران امامت خود دعا میکرد خدایا من را مطیع امام زمانم قرار بده. درست است که انسجام بحث ما را بر هم زد امّا این مقدّمه مهم است. عمداً گذاشتم دو، سه جلسه بگذرد و بعد آن را نقل کنم برای اینکه موضوع مسئله را ببینید، یعنی سؤال مطرح بشود. سؤال ما این بود که چطور با وجود اینکه خدمات حکومت امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) زیاد بود؛ خدمات کشاورزی و آموزشی و فرهنگی فراوان بود ولی چرا این حکومت شکست خورد؟ چرا علیّ بن ابیطالب (صلوات الله علیه) نتوانست حکومت را نگه دارد؟ مهمترین وظیفهی حکومت که امنیت باشد را نتوانست حفظ کند. این مسائل برای امروز ما درسهای زیادی دارد چون حکومت تنها به رأس آن بستگی ندارد، رأس حکومت بسیار اهمّیّت دارد، رکن است ولی همهی کار نیست. از واضحات است که حکومت امیر (سلام الله علیه) در روز شهادت به کمتر از ۲۰، ۲۵ درصد روز شروع رسید، قدرت آن تقلیل یافت. حالا بلا تشبیه شما در مورد قاجاریه و ترکمان چای و… میبینید وقتی کشور ما کوچک شد چه احساس بدی به شما دست میدهد؟ حالا امیر (سلام الله علیه) خطای شخصی نداشته ولی این بررسی لازم است که چه شد که کسی که تاریخ دیگر مثل او را ندید… امام مجتبی (سلام الله علیه) فرمود: نه قبل از او مثل او آمده، نه بعد از او کسی به او خواهد رسید. حکومت او روز به روز تحلیل رفت، امنیت را که واضحترین وظیفهی حکومت بود نتوانست نگهدارد. عامل آن چه بود؟ اگر در این زمینه بحث بشود خیلی برای ما مفید است چون همهی دورانها و همهی حکومتها و همهی جوامع شیعه باید به این سؤال جواب بدهند چون اتّفاق تکرار میشود.
علّت فراموشی واقعهی غدیر در جامعهی پس از پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)
اینجا باید سؤالی مطرح بشود. این از ادب شما است ولی باید سؤال میشد که مگر پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) امیر المؤمنین (علیه السّلام) را معرفی نکرده بود؟ چطور بعد از ۲۵ سال همهی آنها به این شکل فراموش کردند؟ آیا اصلاً پیغمبر (صلوات الله علیه) حضرت امیر المؤمنین را به این جامعه معرفی کرد؟ چطور آنها فراموش کردند؟ شما به من میگویید: تو الآن علیّ بن ابیطالب را در حدّ امام معصوم که هیچ، در حدّ یک آدم عادی پایین آوردند که طرفداران او بعضی اوقات شک میکردند که آیا حق با او است یا با عایشه؟ چطور؟ مگر پیغمبر وظیفهی خود را انجام نداده بود؟ اینجا لازم است شما در زندگی دورهی خلفا قعر کنید.
ما نمیخواهیم بحث وحدت را مطرح کنیم و وحدت را خراب کنیم امّا آن ۲۵ سال اتّفاقاتی افتاد که اگر شما نشناسید اصلاً مسئله برای شما قابل حل نیست، مشکل پیدا میکنی. میگویی: یا چیزی که شیعه میگوید درست نیست یا اینکه ادّعای شیعه درست نیست و پیغمبر این حرفها را نگفته است، یا بگو چه اتّفاقی افتاد که مردم این اتّفاقات را فراموش کردند؟
مسلّم است که ما قائل هستیم که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرموده و ادلّهی آن هم فراوان است پس باید مکانیزمی که جامعه دچار فراموشی شد را بدانیم چیست که إنشاءالله به آن خواهیم پرداخت. که در این صورت رفتار حکومتی امیر المؤمنین (علیه السّلام) نیز معلوم میشود. چون امیر (سلام الله علیه) به بعضی چیزها که میرسد از آن عبور میکند و نسبت به بعضی چیزها حسّاسیت خاصّی نشان میدهد و از کنار آنها نمیگذرد ولو اینکه به شکست او منجر بشود. به قول شهید صدر میگوید: همهی عالم اهم فی الاهم میفهمند، امیر المؤمنین (علیه السّلام) حکومت خود را به لرزه انداخت به خاطر اینکه بعضی وقتها کوتاه نیامد به خاطر اینکه امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) از خیلی مسائل گذشت. باید دید قبل از آن چه اتّفاقی افتاده است که حضرت اینطور راهبرد انتخاب کرده است.
افتخارات حسرتبرانگیز و بیمانند امیر المؤمنین (علیه السّلام)
یکی از کارهایی که آنها انجام دادند این بود که بردن اسم امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) در آن جامعه را خیلی پر هزینه کردند آنقدر که کسی نتواند بیان کند، بلافاصله برای دیگران مطلب ساختن. یک نمونه را عرض میکنم. امیر المؤمنین (علیه السّلام) یک فضیلت دارد که در شیعه معروف است. پیغمبر اکرم (صلوات الله علیه) فرمود: تمام درهایی که به مسجد وارد میشوند را ببندید به جز در خانهی علیّ بن ابیطالب را. اصحاب ناراحت شدند. حضرت فرمود: من در خانههای شما را نبستم و در خانهی او را باز نکردم، خدا این کار را انجام داد، دستور خدا است.
از خلیفهی شمارهی دو نقل است و حتّی در منابع اهل سنّت صوفی –غیر شیعه- هم آمده است که گفته است علیّ بن ابیطالب سه ویژگی دارد که من حاضر هستم همهی دنیا را برای یکی از اینها بدهم. یکی این است که پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) دختر خود را به علی (علیه السّلام) داد. إنشاءالله اگر یک وقت فرصت شد عرض خواهیم کرد و شاید گفتیم که یکی از جواهر فضائل امیر المؤمنین (علیه السّلام) این است که شوهر صدّیقهی طاهره است. داریم جاهایی که حضرت به چند چیز افتخار میکرد که یکی از آنها زوج البتول بود. طرف مقابل هم این را فهمیده است. میگوید: علی (علیه السّلام) سه فضیلت داشت که اگر یکی از این سه فضیلت را به من میدادند دنیا را در برابر آن میدادم. فضیلت دیگر این است که «لَا یَحِلُّ لِأَحَدٍ أَنْ –یَدخُلَ- یُجْنِبَ فِی الْمَسْجِدِ إِلَّا أَنَا وَ عَلِیٌّ…»[۳] هیچ کسی حق ندارد که همیشه وارد مسجد شود. یا در بعضی از نقلها تصریح شده است که جنب وارد مسجد شود الّا علیّ بن ابیطالب. این طهارت و تطهیر و خیلی چیزها را دارد. آقایان میدانند این فضیلت بسیار گرانبهایی است، اجازهی نقل آن را نمیدادند.
حدیث خوخه، فضیلتسازی بنی امیّه در برابر حدیث سد ابواب
حدیثی درست کردند، به قول آقای طبسی در درسهایی که زمانی داشتند حدیث سوراخ ابوبکر یا ایشان اینطور ترجمه میکنند. خوخه به معنای سوراخ یا منفذ است و اگر خیلی بخواهیم آن را خوب معنا کنیم به معنای پنجره است. حالا ما آن حدیث را با معنای پنجره بیان میکنیم. مقابل آن ابواب روایت ساختند که همهی پنجرهها، منافذ، از خانههای مختلف رو به مسجد را ببندید. مثلاً اگر همهی خانهها رو به سمت حیاط مسجد پنجره باز کردند همه را گل بگیرید الّا خوخهی ابیبکر «عَضُّوا عَلَیْهَا بِالنَّوَاجِذِ»[۴] برای این کار اهتمام داشته باشید و با چنگ و دندان از آن دفاع کنید. این در صحیح بخاری هم آمده است.
اوّلاً اگر در را گفتند به این دلیل است که از در میروند و میآیند، از سوراخ و منفذ و پنجره یک نسیمی از مسجد النّبی به خانهی کسی بیاید یا از خانهی کسی به مسجد النّبی برود که مشکلی نیست، اتّفاقی نمیافتد. در یک معنایی داشت، مثلاً ممکن بود شخصی صبح از خواب بیدار شود، آن موقع هم سرویس بهداشتی نداشتند خیلی مصیبت بود، هنوز هم همینطور است. زمان پیغمبر اکرم (صلوات الله علیه) وقتی خانمها میخواستند به دستشویی بروند باید شب میرفتند! چون دستشویی نبود، باید به بیابان میرفتند لذا خیلی از روایاتی که صحابیات نقل کردند قابل فهم نیست. مثلاً میگویند شب داشتیم میرفتیم. سؤال به وجود میآید که چرا شب میرفتید؟ چون در روز معلوم بود، الآن هم در بعضی از مناطق بسیار محروم کشور ما همینطور است که خانمها شب برای قضای حاجت میروند. مثلاً جایی به نام WC وجود ندارد. مثلاً اگر جنب بشود، آنها هم عرب بودند و طبیعی برای آنها این بود که جنب باشند. وقتی میخواست بیرون بیاید اوّلین جایی که باید از آن عبور میکرد مسجد بود تا اینکه خود را به جایی برساند و برود، حرام بود.
روایت درها را ببندید جز در خانهی علی حکمتی دارد یعنی همین الآن هم وجود دارد، وارد شدن جنب به مسجد و ماندن او بحث دارد. امّا سوراخ و پنجره چه سرّی دارد؟ هیچ! ولی آنقدر این حدیث جعلی را روی منبرها تکرار کردند… الآن شما میخندید ولی اگر به سیستان و بلوچستان بروید این سوراخ ابوبکر خیلی مهم است! الآن که میگویم جدّی میگویم، این را میبینید. آنها به نقل از ابن تیمیه میگویند: پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فضیلت سوراخ، منفذ یا پنجره ابیبکر را فرموده و متواتر است «خَوخَهُ أبی بَکرٍ».
رافضیها برای اینکه از این قائله عقب نمانند حدیث سدّ ابواب را جعل کردند. آنها به حدّی این حدیث جعلی را تکرار کردند که متواتر شده است. متواتر یعنی طرق آن به حدّی زیاد است که شما احتمال تبانی بر دروغ ندهید. آنها به حدّی آن حدیث جعلی را تکرار کردند که از حدیث اصلی که ما به آن اعتقاد داریم تعدادش بیشتر شد لذا میبینید چند قرن بعد شخصی مثل ابن تیمیه میگوید: اصل با خوخه أبیبکر است، در خانهی علی جعلی است و یک نفر که خیلی انصاف دارد مثل ابن حجر عسقلانی که شیخ الاسلام است و تحت تأثیر ابن تیمیه است ولی گاهی سلفی به معنای امروزی نیست در شرحی که بر صحیح بخاری دارد میگوید: حق این است که بگوییم آنها (حضرت علی (علیه السّلام) و ابیبکر) که با هم تعارض ندارد! پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) میتواند هم خوخه را گفته باشد و هم در را گفته باشد. یعنی وقتی میخواهد خیلی انصاف به داشته باشد میگوید: هر دو حدیث درست هستند. امثال این روایات به شدّت فراوان است.
به قول طلبهها برای اینکه چیزی در ذهن شما… بعداً که تن شما سرد شد این سؤال برای شما پیش میآید که این شیخ مدام میگفت: زمان حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام) مردم عصمت و علم غیب را نمیفهمیدند، پس غدیر و… چه بود؟ برای اینکه این سؤال حتماً به وجود میآید قبل از اینکه وارد این بحثها بشویم این را عرض میکنیم.
عملیات گستردهی روانی علیه امیر المؤمنین (علیه السّلام)
اقدامات گستردهای انجام دادند برای اینکه فضائل امیر المؤمنین (علیه السّلام) در جامعه دفن بشود. هزینهی معرفی امیر المؤمنین را خیلی بالا بردند و از سوی دیگر شروع کردند به مقابلسازی کردن. برای یک به یک روایات مقابل ساختند و آنقدر این مقابله را تبلیغ کردند مثل این یک نمونه که در منابع درجه یک اهل سنّت سوراخ ابوبکر بسیار پرتیراژتر از باب علی روایت دارد. و امروز اگر یک غیر شیعه از همان برادران اهل سنّت وارد منابع آنها بشود میگوید همین منابعی که درِ خانهی علی (علیه السّلام) را نقل کردند چند ده برابر خوخه را نقل کردند و او فضای حدیثی را قبول دارد، امام المحدّثین آنها را قبول دارد لذا میگوید یا خوخه حق است و شیعهها این را جعل کردند یا اگر انصاف داشته باشد میگوید هر دو حدیث درست هستند.
وقتی حدیث سدّ ابواب منحصر به فرد است –شب گذشته بحث تعداد را عرض کردیم- عظمت دارد. اگر برای دیگران هم شبیه داشته باشد اهمّیّت آن کم میشود. مثلاً همین ابن تیمیه میگوید: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَهِ» که چیزی نیست، هفت نفر دیگر هم نزدیک مرگ خود «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَهِ» را گفتهاند. تا وقتی یک نفر هنگام شهادت «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَهِ» گفته باشد اهمّیّت دارد وقتی که همه بگویند اهمّیّت خود را از دست میدهد.
سناریوی عظیمی چیدند برای اینکه شخصیت امیر المؤمنین (علیه السّلام) را دفن کنند و امروز هم کار تبلیغی ما را مشکل میکنند. یک نمونه عرض میکنم و باقی بحث را بعداً عرض خواهم کرد. یا هزینه را بالا میبرند که کسی جرأت بیان فضائل امیر المؤمنین (علیه السّلام) را نداشته باشد یا مقابلسازی میکنند.
عدم پذیرش حدیث طیر توسط مخالفان امیر المؤمنین (علیه السّلام)
مثلاً بالا بردن هزینه: شخص روی منبر مسجد نشسته بود و داشت حدیث میگفت و شاگردان او هم حدیث مینوشتند. یکی از احادیثی که گفت این بود که پیغمبر اکرم (صلوات الله علیه) فرمود: «اللَّهُمَّ ائْتِنِی بِأَحَبِّ خَلْقِکَ إِلَیْکَ یَأْکُلُ مَعِی مِنْ هَذَا الطَّائِرِ»[۵] مرغی آمد، -حالا از بهشت آمد یا کسی هدیه داد- رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به محضر خدا عرض کرد: خدایا یک نفر را بفرست «أَحَبِّ خَلْقِکَ إِلَیْکَ» محبوبترین فرد نزد خود را بفرست. خدا که پارتیبازی نمیکند، محبوبترین فرد نزد خدا باید اتقی النّاس، اعلم النّاس، اکرم النّاس، اشجع النّاس و… باشد برترین شخص اینطور نیست که… مثل بعضی از معلّمها که یک نفر سوگلی کلاس است ولی شاگرد شانزدهم است! خدا حکیم است، وقتی احبّ خلق نزد خدا یک نفر باشد او باید برترین باشد. واضح است و خود آقایان هم قبول دارند لذا به هیچ وجه این روایت را قبول نمیکنند. داستان طولانی است… امیر المؤمنین آمد و با پیغمبر (صلوات الله علیهما) همغذا شد. حدیث طیر یعنی علیّ بن ابیطالب (علیه السّلام) محبوبترین فرد در نزد خدا است و چون معنای آن معلوم است، محبوبترین فرد یعنی برترین فرد لذا اجازهی نقل آن را…
بالا بردن هزینه در قبال یاد امیر المؤمنین (علیه السّلام)
من در مورد بالا بردن هزینه در قبال یاد امیر المؤمنین (علیه السّلام) عرض میکنم؛ مثلاً شما فرض کنید در این مسجد شخصی بخواهد آبروی من را پیش شما ببرد، چه کاری میتواند انجام دهد؟ میتواند چیزی به من بگوید و من هم شاید بتوانم مجلس را کنترل کنم. کمی فکر کنید ببینید از بین بردن آبروی من چه کاری میتوانید انجام دهید؟ آنها هم همان کار را انجام دادند. محدّث دارد حدیث میگوید، شاگردان هم در حال نوشتن حدیث هستند ولی این شاگردها که مینویسند همزمان با فیلترینگ مینویسند! کما اینکه (احمد حنبل داشت سر درس اساتید خود میرفت –همین احمد حنبلی که منشأ وهّابیت است- به محض اینکه حدیث استاد به معاویه ربط پیدا میکرد فرض کنید یک نفر جلوی منبر چنین حرکتی انجام دهد –اشاره- شما فرض کنید استاد در کلاس در حال جزوه گفتن است، یک نفر بایستد و چنین حرکتی انجام دهد –اشاره-! کلاس به هم میریزد؛ یعنی نمیخواهم راجع به این آدم حرفی بشنوم، نمیخواهم از معاویه چیزی بشنوم. احمد حنبل هم همینطور بود، به محض اینکه استاد میخواست حدیثی در مورد معاویه بگوید دستهای خود را در گوش خود فرو میبرد.) آنجا یک نفر بود امّا اینجا جمعی که شاگرد استاد بودند همه فیلترینگ هم انجام میدادند؛ یعنی استاد هر چیزی نمیتوانست بگوید. استاد چند روایت از امالی گفت؛ یعنی استاد روایات خاصّی را گزینش میکرد و با حدیث خود بیان میکرد و آنها هم مینوشتند. یکی از حدیثهایی که میگفت این بود که «اللَّهُمَّ ائْتِنِی بِأَحَبِّ خَلْقِکَ إِلَیْکَ یَأْکُلْ مَعِی مِنْ هَذَا الطَّائِرِ فَدَخَلْتُ عَلَیْهِ فَقَالَ: اللَّهُمَّ وَ إِلَیَّ»[۶] بلافاصله این جمعی که پای منبر این استاد بودند و شاگردان او بودند همینطور که روی منبر نشسته بود دست و پایش را گرفتند و او را بردند و از مسجد بیرون انداختند و جایی که او نشسته بود را آب کشیدند!! یعنی این آدم نجس شده است و نجس میکند. -دور از محضر شما- رطوبت کلب نجس میکند ولی اگر خشک باشد نجس نیست، حالا کسی که آنجا نشسته بود که خشک بود؛ ببینید چقدر برای او نجاست قائل هستند. –دور از محضر شما، اجلّکم الله- یعنی او را سگ نجستر دانستند. بالاخره او با لباس نشسته بود و هیچ رطوبتی هم در بدن او وجود نداشت. او را از مسجد بیرون انداختند و آمدند محلّ نشستن او را آب کشیدند. شما فرض کنید بگویند در یک حوزهی علمیه، در مَدرَس شمارهی ۳۲ استاد حدیث خوانده و جای او را آب کشیدند. چه کسی میتواند در آن حوزه حرف بزند؟ وقتی میگویم هزینه را بالا بردند همین است. این حکومتها نیستند، این همان چیزی است که عرض میکنم.
به شدّت تقیهی اهل البیت (علیهم السّلام) و خوبها از جامعه بیشتر از سران حکومت و سیاسیون بود. این محدّثین قرار بود بعداً محدّثین جامعه بشوند و کتابهای آنها به دست ما برسد.
اگر زندگینامهی آن محدّث واسط را ببینی که در شام حدیث میخواند –همان شخصی که محلّ نشستن او را آب کشیدند- آدم ثقهای بود، با تقوا بود امّا حدیث طیر نقل کرد این هم جزای او است. آیا نفر بعدی جرأت میکند در آن مسجد و در آن محل حدیث طیر نقل کند؟ مثلاً بگویند شخصی در خیابان دولت در فلان منطقه چنین حرفی زد و با لگد او را از وسط جلسه درس بیرون انداختند. نفر بعدی اصلاً به آنجا نمیرود یا اگر بخواهد برود آن تیپ حرفها را مطرح نمیکند.
اگر شما در احوال محدّثین بررسی کنید وقتی میخواهد شأن بعضی از محدّثین را بالا ببرند میگویند از کتاب استاد خود حدیث طیر را حذف کرد، بارک الله! مثل اینکه معاذ الله یک توهین عجیبی در حدّ شرک است که این شخص آنقدر جرأت داشت که آن حدیث را از کتاب استاد خود حذف کرد. یا اگر بخواهند شأن یک نفر را پایین بیاورند مثل حاکم نیشابوری، در مورد او میگویند: او انسان موثّقی نیست، «رَوَی حَدیثَ الطَّیر» کار به کجا رسیده است که حدیث طیر نقل کرده است!
ذهبی در مورد دو نفر میگوید: ای خبیث از خدا نترسیدی که حدیث طیر نقل کردی؟ یعنی در آن جامعه اتّفاقی افتاده است که نقل کردن فضیلت برای امیر المؤمنین (علیه السّلام) اگر نشود آن را انکار کرد.
ان قلت مخالفان امیر المؤمنین (علیه السّلام) به واقعهی غدیر
در مورد غدیر همینطور است، خیلی از کسانی که در تاریخ هستند شاگردانشان از آنها پرسیدهاند غدیر چیست؟ ولی از گفتن جواب طفره رفته است. این موارد در تاریخ وجود دارد. در مورد خود «إن کُنتُ مَولَاهُ» بالاخره یک ان قلت به این «مَولَاه» وارد میکند امّا در مورد حدیث طیر نمیشود ان قلت وارد کرد چون خیلی واضح است. نمیشود محبوبترین فرد نزد خدا را به هیچ وجه پنهان کرد چون آقایان قائل هستند محبوبترین فرد نزد خدا بعد از پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)…
به جز این مورد چون انکار مفهوم حدیث طیر سخت است نقل آن را نابود کردند. راوی حدیث طیر را از مسجد بیرون انداختند و محلّ نشستن او را آب کشیدند. وقتی میخواستند در مورد توثیق کسی صحبت کنند مثلاً میگفتند او شخص موثّقی نیست او حدیث طیر نقل کرده است.
از سوی دیگر نیز میتوان این خدعه را بررسی کرد. از علیّ بن ابیطالب (علیه السّلام) به ۸۰ طریق نقل کردهاند. از ۸۰ شخصیت نقل کردند که «قَالَ علیّ بن ابیطالب فِی مَسجِدِ الکوفَه خَیْرَ النَّاسِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ أَبُو بَکْرٍ ثُمَّ عُمَرُ»[۷] و در منابع آنها به تواتر وجود دارد، نهایت تواتر است. و ما امروز چقدر دردسر داریم تا بخواهیم با یک جوان سنّی بحث کنیم. میگوید در کتابهای ما چیزی که شما میگویید نیست. حدیث طیر در کتابهای ما وجود ندارد، هر چقدر جستجو میکند میبیند این حدیث وجود ندارد. به عکس آن مفهوم آن وجود دارد. مفهوم حدیث طیر چه بود؟ برترین شخص بعد از پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) علیّ بن ابیطالب (علیه السّلام) است. میگویی: خود امیر المؤمنین، امام شما گفته است «خَیْرَ النَّاسِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ» اوّل این شخص است و بعد آن شخص است و ۸۰ طریق هم دارد. آیا همه دروغ میگویند؟
پس ما به یک سؤال جواب دادیم و آن این بود که ما که بحث میکنیم و میگوییم امیر المؤمنین (علیه السّلام) در دورانی به حکومت رسید که خیلی قریب بود و خود حضرت اینطور فرمود، چطور… آیا پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) وظایف خود را انجام نداده بود؟ خیر، انجام داده بود. آن ۲۵ سال اتّفاقات بسیار زیادی رخ داد. نقل و وصف امیر المؤمنین در آن جامعه به قدری هزینه دارد که نه فقط حکومت… حکومت که مشکلی نیست به راحتی میتوان چیزی نقل کرد. کثیری از مردم اینطور بودند که مثال زد. و شروع کردند و هرچه از فضایل امیر المؤمنین (علیه السّلام) بود را ساختند. حدّاقل این است که هر چیزی که شما نقل کنید شبیه آن را برای دیگران ساختند. بعضی از این احادیث معلوم است که جعلی هستند و بعضی دیگر مثل این احادیثی که عرض کردم برای آنها معلوم نیست جعلی باشد چون طرق آن متعدّد است. هر جا که خواستند امیر المؤمنین (علیه السّلام) را تخطئه کنند یا دیگری را بالا ببرند یا از امام علی (سلام الله علیه) گفتند یا از امام سجّاد (علیه السّلام) گفتند، یا مثلاً از محمّد حنفیه گفتند.
محمّد حنفیه گفت –این نقل در صحیح بخاری وجود دارد- از پدرم نقل میکنم که برترین فرد بعد از پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) یک است، بعد دو است. من ترسیدم که بگوید نفر بعدی سه است. گفتم: شما چطور؟ گفت: «أنَا فَرَجُلٌ مِنَ المُسلِمینَ» ما هم یک نفر مثل بقیهی مسلمین هستیم. پسر او اینطور گفته است.
برای یکی از عرفا کنگره گذاشته بودند که خیلی کشف و شهود داشت، پسر او را دعوت کرده بودند. هر کسی بالا میرفت میگفت: ایشان پشت دیوار که چیزی نیست، پشت دیوار چین را هم میدید، سیر میکرد و… شاید درست میگفتند، آن فرد شخصیت بسیار ویژهای داشت. آقازادهی او نشسته بود. دیدید در کنگرهها اینطور است که یک نفر بالا صحبت میکند و بقیه پایین به شکل سالن سینما مینشینند و در ردیف اوّل شخصیتهای اصلی مینشینند. پسر او آنجا نشسته بود و میگفت: دروغ است! دروغ است… وقتی نوبت سخنرانی او شد گفت: من که پسر آن آقا بودم این چیزها را ندیدم، اینها یک سری اباطیل است که بعضی برای منفعتطلبی خود میگویند. اصلاً مجلس به هم خورد.
این مثال را بیان کردم تا ببینید وقتی از قول محمّد حنفیه جعل بشود که علی (علیه السّلام) یکی از همین مسلمانها بود ولی آن دو نفر شخصیت برجستهای هستند. شما هرچه بگویید میگویند فرزندان او چنین چیزی را قبول نداشتند شما دارید چه میگویید؟ تمسخر میکنند. این فضا را ایجاد کردند.
درد دلهای حضرت امیر المؤمنین (علیه السّلام) از ظلم زمانه
امیر (سلام الله علیه) فرمود: در جایی اگر خصوصی فرصتی شد و بغض حضرت ترکید راجع به آنها حرف زد. فرمود: «وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِی»[۸] مشغول بررسی شدم، «بَیْنَ أَنْ أَصُولَ بِیَدٍ جَذَّاءَ» با دست شکسته بروم بجنگم. دست شکسته کنایه از چیست؟ کنایه از اینکه یار و نیرو ندارند، بلکه کنایهی تصریحی است. «أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْیَهٍ عَمْیَاءَ» در دورانی که سیاهی وحشتناک ظلمانی است من باید صبر کنم. آن ۲۵ سال اینطور است.
«فَرَأَیْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى» دیدم باید صبر کنم چون اگر بجنگم خودم و حسنین کشته میشوند و کار تمام میشود. سزاوار این است که صبر کنم «فَصَبَرْتُ وَ فِی الْعَیْنِ قَذًى وَ فِی الْحَلْقِ شَجًا» این را اینجا فرمود. برای امیر (سلام الله علیه) مهم نیست، اگر حضرت را میبردند و در یک غار هم زندگی میکرد او اهل عبادت بود.
شرایط سخت برای امیر المؤمنین (علیه السّلام) در آغاز حکومت
آنچه که جگرسوز است این است که حضرت میبیند در آن جامعه عوامل منجر به هدایت را یک به یک قطع میکنند و اگر نسل عوض بشود کسی نمیتواند حق را تشخیص بدهد. اینکه شما شنیدید یک برادر در سپاه امام بودند و برادر دیگر در سپاه مقابل بود. وقتی برادر سیّد الشّهداء کشته شد کسی که آن طرف بود به شدّت گریه میکرد. بعد -معاذ الله- سیّد الشّهداء (علیه السّلام) را نفرین کرد و گفت: برادر من را جهنّمی کردی. کاری کردند که زمینهی هدایت را سوزاندند. در این فضا حضرت حکومت را به دست گرفته است که جامعه اینطور فکر میکند و خیلی موارد را هم نگفتند. ببینید چقدر سخت است. -سال گذشته هم گفتم- هرچه اصرار میکنند آقا حکومت را بپذیر، حضرت نمیپذیرد. هیچ فایدهای ندارد، شما میخواهید به چه عنوان حکومت را به من برسانید؟ به عنوان اینکه من یکی از افرادی هستم که زیر دست آنها بودم!
هزینهی سنگین امیر المؤمنین (علیه السّلام) در حکومتداری
امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) این هزینهی سنگین را پرداختند ولی از یکی از کارگزاران اصلی حکومت آن سه نفر استفاده نکردند که تاریخ بگوید روش این آقا با بقیه فرق داشت. حضرت دید اگر حکومت را بگیرد میتواند عملاً بعضی از آن خطاها را بیان کند و الّا از نظر روایی روایات فراوان وجود دارد و در آثار آنان بسیار به چشم میخورد. شما در منابع خود نگاه میکنید، اگر آنها هم در منابع خود جستجو کنند میبینند برتری دو، سه نفر اوّل کاملاً روشن است. و دنبال این بودند که بگویند علیّ بن ابیطالب به همراهی آنها افتخار میکند. امیر (علیه السّلام) حکومت را به دست گرفت و با آنها مخالفت کرد. امیر المؤمنین (علیه السّلام) بعضی چیزها را نپذیرفت ولو منجر به شکست حکومت او بشود، ولو به اینکه به او نسبت بدهند که تو نمیتوانی حکومت کنی. حضرت بعضی از مصلحتسنجیهایی که معمولاً میکنند را نکرد، چرا؟ چون در نقطهای بود که اگر مصلحتسنجی میکرد امروز اصلاً حق قابل شناسایی نبود؛ هم روایات نشان میدهد، هم عمل علیّ بن ابیطالب. امروز هر کسی تحقیق کند –کما اینکه امثال ابن تیمیه میگویند- میگویند عمل علیّ بن ابیطالب (علیه السّلام) خلاف عمل خلفا بود. آنقدر این ماندن او ارزشمند بود که حضرت آنطور زجر بکشد ولی این را به مردم برساند چون زمینهی هدایت است. آنها تلاش میکردند بگویند هیچ کسی نیست الّا اینکه همه به یک شکل فکر میکنند.
شرایط مشابه سیّد الشّهداء (علیه السّلام) و امیر المؤمنین (صلوات الله علیه)
همین فضا در مواجهه با سیّد الشّهداء هم رخ داد. هر کسی مقابل حکومت آنها قیام میکرد میگفتند او اهل بغی است و باید بین مسلمین دفن نشود، حرمت او حفظ نشود، اگر در جنگ کشته شود خود او رها میشود و ناموس او کنیز میشود. خیلی تلاش کردند که این کار را انجام دهند. بلافاصله پس از شهادت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) این اتّفاق رخ داد.
ماجرای برخورد حکومت با مالک بن نویره
مالک بن نویره معروف است که او زکات نمیداد و به احتمال زیاد شیعهی علیّ بن ابیطالب (علیه السّلام) بود و خالد بن ولید سراغ او رفت و با هم عهد کردند که برویم با خلیفه بحث کنیم، اگرمن حق را دیدم زکات را میپردازم. گفتند نماز بخوانیم، وسط نماز آنها را دستگیر کردند و گردن زدند. خالد بن ولید به ناموس او تعدّی کرد. این در جامعهی آن روز به حدّی قبیح بود که حتّی خلیفهی شمارهی دو پیش خلیفهی شمارهی یک آمد و گفت: باید خالد را عزل کنی، او بیناموسی کرده است. خلیفهی شمارهی یک گفت: خیر، من شمشیر آختهی خدا را در نیام نمیکنم. خالد سیف الله است ولی حالا اشتباهی کرده است، فکر میکرده اشکال ندارد. اینجا شروع شد… با مالک به عنوان مرتد (نامسلمان) برخورد کردند. در جنگ مسلمان با نامسلمان اسیر برده میشود. در جنگهایی که بین مسلمین بود یا مثلاً یک معترض از درون جامعهی اسلامی قیام میکرد سختتر بود. لذا میبینیم وقتی حجر بن عدی را میکشند معاویه کسی را میفرستد که آنها را محترمانه دفن کنند و بر آنها نماز میّت بخوانند.
تأثیر شهادت حجر بن عدی در جامعه
جامعهی آن روز از اینها سؤال کرد که اگر شما حق داشتید به چه دلیل حجر بن عدی را کشتید؟ اگر حجر امنیت مسلمین را به خطر انداخت و اهل بغی شد شما نباید آنها را با احترام دفن میکردید. پس یا او را به ناحق کشتید یا فقه نمیفهمیدید که آن را دفن کردید. این تجربه روی آنها اثر گذاشت.
تلاش حکومت در بیعت گرفتن از امام حسین (علیه السّلام)
در ماجرای سیّد الشّهداء (صلوات الله علیه) حکومت تلاش کردند بگویند مردم با حکومت وقت بیعت شرعی کردند. هنوز هم وهّابیهای عربستان این را میگویند «بَیعَهُ یَزیدِ بن معاویه بَیعَهُ شَرعیَّه» وقتی بیعت شرعی است. یک نفر از مردم بیعت گرفته تا با آنها بجنگد که طبق ادّعای آنها اهل بغی میشود. لذا شما در کربلا میبینید آنها هم اوّل وقت نماز خواندند. دو، سه روایت ما میگوید: «کُلٌّ یَتَقَرَّبُونَ إِلَى اللَّهِ بِدَمِهِ» حالا اگر «کُلٌّ» را هم در نظر نگیرید، عدّهی زیادی «یَتَقَرَّبُونَ إِلَى اللَّهِ بِدَمِهِ» یعنی برای تقرّب به خدا با امام حسین (علیه السّلام) جنگیدند. نمونهی آن پسر قرظه بن کعب انصاری که وقتی برادر او در سپاه امام کشته میشود به شدّت گریه میکند. میگوید: تو برادر من را جهنّمی کردی، پدر ما صحابهی پیغمبر بود. ببینید در آن جامعه چه کرده بودند!
وقتی امام حسین (علیه السّلام) میخواهد شروع به نمازخواندن میکند چون معاذ الله نماز او را نماز نمیدانند شروع کردند به تیراندازی کردن. میگویند این نماز نیست چون اگر منتظر بمانند که آنها نماز بخوانند و احترام بگذارند فلسفهی این جنگ به هم میخورد. اگر آنها نمازخوان هستند چرا آنها را میکشید؟ آنها چه کردهاند؟ سیّد الشّهداء فرمود: «بِمَ تَسْتَحِلُّونَ دَمِی»[۹] چرا میخواهید من را بکشید؟ من چه جرمی مرتکب شدم؟ تنها جرم ادعایی، بغی است.
آنها دیدند اگر بخواهند منتظر بمانند که نماز حضرت ادامه پیدا کند و خوانده شود علیه استراتژی و راهبرد خود آنها است، اصلاً نمیدانستند باید به مردم بگویند به چه دلیلی داریم اینها را میکشیم. لذا به محض اینکه آنها نماز را شروع کردند سپاه دشمن شروع به تیراندازی کرد و بیشترین کشته از سیّد الشّهداء متعلّق به زمان قبل از اذان و هنگام نماز است، عمدهی یاران سیّد الشّهداء (علیه السّلام) آنجا به شهادت رسیدند. تنها بیست و چند نفر بعد از آن جنگیدند.
رفتار سپاه دشمن پس از شهادت سیّد الشّهداء (علیه السّلام)
وقتی جنگ به پایان رسید اینها باید برای اینکه از نظر شرعی مستمسک داشته باشند با سپاه مقابل مثل –معاذ الله- خوارج و کفّار برخورد میکردند و الّا نمیتوانند به مردم جواب دهند لذا میبینید که دستور غارت صادر میشود. وقتی یزید ملعون به آن جلسهی معروف آمد و زینب کبری (سلام الله علیها) شروع به صحبت کرد گفت: اینکه چیزی نیست اگر بخواهم شما را به بازار میبرم و میگویم شما را… لذا شما میبینید در منابع ما اینطور آمده است «یَتَصَفَّحُ وُجُوهَهُنَّ الْقَرِیبُ وَ الْبَعِیدُ»[۱۰] وقتی داشتند اسرا را میآوردند حتّی اهل نماز و مسجد هم چون –معاذ الله- آنها را طور دیگری قلمداد میکردند در صورت آنها نگاه میکردند.
مظلومیت اسرای کربلا
به همین دلیل است که شما شنیدید امّ کلثوم دستور دادند پولی به نیزهداران بدهند تا آنها جلو بروند. چون آنها نگاه خریدارانه دارند. هیچ وقت نمیشود این مصیبت را به طور کامل گفت. در روایات اهل البیت (علیهم السّلام) آمده است که همین مختصر باید باشد تا شیعیان بدانند که مولای ما برای هدایت ما زحمت کشیده است. آنها را با این وضع به کوفه بردند. وقتی به کوفه رسیدند کوفیان بیمرام آمدند و پول دادند اسرای قوم و قبیلهی خود را آزاد کردند؛ یعنی از اسرای کربلا به جز آل الله دو، سه روز بیشتر اسیر نشدند. اینها در کربلا اسیر شدند و وقتی وارد کوفه شدند کسی با همسر بعضی از شهدا کاری نداشت. از قبیله و عشیرهی آنها میآمدند و پول و فدیه میپرداختند و آنها را آزاد میکردند. مجلس کوفهی عبیدالله تنها برای زینب و نوامیس رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است. این از جریانات کوفه بود.
اوّل صفر یعنی ۲۰ روز بعد، چیزی که خود من از نزدیک دیدم. این حالت برای یک عفیفه قابل تحمّل نیست. یکی از آشنایان ما برای تفریح به تهران رفته بودند که پای او لیز خورد و دختر خانمی داخل آب افتاد، داشت غرق میشد امّا چادر خود را رها نکرده بود، سخت توانستند او را رها کنند. میتوانست سنگی را بگیرد ولی چادر او در شدّت جریان آب میرفت. نوامیس رسول خدا از عاشورا تا اوّل صفر که به شام رسیدند این وضع را داشتند. آنها را با این وضع بردند تا به دروازهی شام رسیدند. دروازهی شام از آنها پذیرایی کردند «یُطَافُ بِهِمْ فِی الْأَسْوَاقِ»[۱۱] در بازار آنها را گرداندند. این نقل که منصوب به امام زمان (عجل الله فرجه) است و قرائن بر صحّت آن وجود دارد اینطور حضرت گله و شکوه کردند و جگرشان سوخته، مولای ما حضرت حجّت (صلوات الله علیه) اینطور فرمودند –اگر این معتبر باشد-: یا أبا عبدالله «سُبِیَ أَهْلُکَ کَالعَبِیدِ» با خانوادهی تو مانند بردههای کفّار برخورد شد. «یُطَافُ بِهِمْ فِی الْأَسْوَاقِ» آنها را به بازار بردند، «صُفِّدُوا فِی الْحَدِیدِ» به گردن دختر بچّهها آهن بستند. به این بسنده نکردند و آنها را از محلّهی یهودیها عبور دادند. گفتند اینها فرزندان همان کسی هستند که در خیبر شما را آواره کرده است. نوشتند آنها را جمع کردند تا مردم را در کاخ یزید جمع کنند و اسرا را وارد کنند. رأس مطهّر سیّد الشّهداء را با طنابی به ورودی در قصر یزید ملعون بستند و تاب دادند، نیزه به دست گرفتند و گفتند اگر کسی سر بلند کند میزنیم. ابن جوزی میگوید: خواهر امام حسین (علیه السّلام) امّ کلثوم (سلام الله علیها) به این رأس مطهّر نگاه کرد که داشتند با بیحرمتی آن را تاب میدهند. اشک او جاری شد. شروع کردند او را به زدن. کار تمام نشد، وقتی اشراف جمع شدند گفتند حالا وارد بشوید.
یزید مشهور به فسق و فجور و بیبند و باری بود. نوشتهاند وقتی اسرا را داخل قصر آوردند، سر مبارک أبا عبدالله (علیه السّلام) را در تشتی مقابل یزید گذاشتند آن کسی که میآید خبر پیروزی میدهد با دست به سر مطهّر اشاره کرد و گفت: این سر آن کسی است که در برابر تو قیام کرد. یک نفر آنجا گله کرد. گفت: ما زمان پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بودیم که صورت و لب این آقا را پیغمبر شما میبوسید. همسر یزید به محض اینکه این مطلب را شنید از پرده بیرون آمد. آمد و در وسط مجلس به صورت خود زد. نوشتهاند این یزید ملعون مست سراسیمه عبای خود را برداشت و بر سرش انداخت. «وَ رَملَهُ فِی ظِلِّ القُصُورِ مَصَانَهٌ»[۱۲] نوامیس بین امیّه پردهنشین هستند «وَ آلُ رَسولُ اللّهِ تُسبَى نِسَاؤُهُمُ» ناموس رسول خدا است که او را اینطور آوردهاند.
[۱]– بحار الأنوار، ج ۴۲، ص ۲۶۰٫
[۲]– نهج البلاغه، ص ۳۳۵٫
[۳]– الفصول المهمه فی أصول الأئمه (تکمله الوسائل)، ج ۲، ص ۲۷٫
[۴]– عبقات الأنوار فی إمامه الأئمه الأطهار، ج ۱۸، ص ۳٫
[۵]– الأمالی (للطوسی)، النص، ص ۳۳۳٫
[۶]– الأمالی (للطوسی)، النص، ص ۳۳۳٫
[۷]- سنن ابن ماجه، باب فضائل عمر، ج ۱، ص ۳۹٫
[۸]– نهج البلاغه، ص ۴۸٫
[۹]– الأمالی (للصدوق)، النص، ص ۱۵۹٫
[۱۰]- الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسی)، ج ۲، ص ۳۰۸٫
[۱۱]– بحار الأنوار، ج ۹۸، ص ۲۴۱٫
[۱۲]– تسلیه المجالس و زینه المجالس (مقتل الحسین (علیه السّلام))، ج ۱، ص ۵۹٫
پاسخ دهید