در این متن می خوانید:
      1. نامه‌ی امیر المؤمنین به مردم مدائن
      2. وفاداری مردم مدائن به امیر المؤمنین و امام حسن
      3. نامه‌ی امیر المؤمنین به مردم مدائن در مورد ابقای حذیفه
      4. اشاره‌ی امیر المؤمنین به انتخاب دو خلیفه‌ی اوّل
      5. علّت تفاوت ادبیات حضرت نسبت به دو خلیفه‌ی اوّل و نفر سوم
      6. داشتن رویکرد تهاجمی به جای رویکرد تدافعی
      7. معنی بدعت
      8. جماعت تبلیغ
      9. نظر جریان تبلیغ نسبت به جایگاه خلفا و امیر المؤمنین
      10. جریان تبلیغ زمینه‌ساز دولت صفویه
      11. ایراد آلبانی به جماعت تبلیغ و جواب این اشکال
      12. قابل فهم بودن معنی کلمه‌ی ولی در عرف عرب
      13. فرستاده شدن قیس بن سعد برای حکومت مصر
      14. شرایط امیر المؤمنین در زمان رسیدن به خلافت
      15. شبهه‌ی خوب بودن امیر المؤمنین با دو نفر اوّل
      16.  خطوط قرمز حضرت در مورد دو نفر اوّل
      17. مثالی در مورد فضای تقیّه مداراتی
      18. شورای شش نفره
      19. نقش عبد الرّحمن در شورا
      20. تفاوت شش سال اوّل حکومت عثمان
      21. تغییر شیوه‌ی حکومت عثمان بعد از شش سال اوّل
      22. کم تجربگی حاکمان منصوب عثمان
      23. به وجود آمدن اختلاف در میان رأی دهندگان به عثمان
      24. علّت منفور شدن عثمان
      25. بی‌اعتنایی عثمان به افکار عمومی
      26. علّت مخالفت عبد الله بن مسعود با عثمان
      27. بی‌پروا بودن عثمان در مجازات مخالفین خود
      28. اختلاف افتادن در میان جبهه‌ی مخالف شیعیان
      29. دو اتّفاق بعد از کشته شدن عثمان

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ * أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]

«رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری ‏* وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری ‏* وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی‏‏».[۲]

«إِلهی وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى، وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]

عرایض ما این شب‌ها، به نوعی ادامه‌ی عرایض سال گذشته و جستارهایی در حکومت امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) است. چند شب گذشته مقدّماتی را مطرح کردیم، بنده هم یک هدف شخصی دارم که نمی‌خواهم بحث را خیلی منجسم پیش ببرم، بحث که خیلی منسجم بشود، علمی می‌شود و تجربه نشان داده است که ممکن است بحث از دست عزیزان خارج بشود یا خسته بشوند؛ لذا سعی می‌کنم بحث‌ها را یک شبه، یک شبه پیش ببرم که اگر عزیزی هم یک شب را از دست داد، فردا شب بحث را متوجّه بشود. امّا یک ربط کلّی هم به هم دارد.

نامه‌ی امیر المؤمنین به مردم مدائن

برای این‌که به فضای حکومت امیر (سلام الله علیه) ورود بکنیم، ناگزیر هستیم فضای آن زمانه را بشناسیم. دو جمله از امیر المؤمنین در نامه‌ای… -در ابقای حذیفه از معدود کارگزاران خلیفه‌ی سوم که حضرت ابقا کردند- طبق نقلی که می‌گوید: ایشان آن ۴۰ روز اوّل حکومت امیر المؤمنین زنده بوده است. نامه‌ی قیس را می‌خوانم، بعد سعی می‌کنم آن را باز بکنم. بعداً در مباحث خواهید دید که یک قطعه از این پازل را برای شما روشن می‌کند. امیر المؤمنین یک نامه‌ای دارند، این نامه را به مردم مدائن نوشتند؛

وفاداری مردم مدائن به امیر المؤمنین و امام حسن

مردم مدائن ایرانی هستند. سلمان را هم زمان خلیفه‌ی دوم -بیشتر شاید به خاطر این‌که از دست سلمان هم راحت باشند که در مدینه نباشد- به مدائن فرستادند، حکومت کرد. کمترین خیانت به امیر المؤمنین و امام حسن را هم همین مردم مدائن کردند. مخصوصاً زمان امام حسن وقتی حکومت حضرت مجتبی (سلام الله علیه) از هم پاشید و شرایط به گونه‌ای شد که دیگر جان حضرت در خطر بود، چند مدّتی در مدائن و ساباط -مثل تهران و کرج فرض کنید- مخفی بودند.

نامه‌ی امیر المؤمنین به مردم مدائن در مورد ابقای حذیفه

امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) به مردم مدائن نامه می‌نویسند: من می‌خواهم حاکم شما را که حذیفه باشد ابقا بکنم، این خلیفه‌ی -من هم که شماره‌ی چهارم برای شما مردم شدم که همه غیر شیعه هستند- شما هم است. این‌طور شروع می‌شود: «سَلَامٌ عَلَیْکُمْ فَإِنِّی أَحْمَدُ إِلَیْکُمُ اللَّهَ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ»[۴] با توحید شروع می‌شود. «فَأَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى اخْتَارَ الْإِسْلَامَ دِیناً لِنَفْسِهِ وَ مَلَائِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ إِحْکَاماً لِصُنْعِهِ وَ حُسْنِ تَدْبِیرِهِ» که یک مقدار توحید است که نمی‌خواهم وارد آن بشوم، معمولاً طبیعت شروع نامه‌های امیر المؤمنین همین‌طور است. گاهی این را سانسور می‌کنند ««فَأَمَّا بَعْدُ» گاهی هم در این «فَأَمَّا بَعْدُ» یک بخشی توحید می‌فرماید که مثلاً حضرت حق، دین را قرار داد، پیغمبر را مبعوث کرد، «فَعَلَّمَهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَهَ» مثل خطبه‌ای که اوّل سخنرانی‌ها بعضی از بزرگترهای ما روی منبر می‌خوانند که مثلاً «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَا یَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقَائِلُونَ وَ لَا یُحْصِی نَعْمَاءَهُ الْعَادُّونَ»[۵] سخنران یک حمد می‌خواند و شروع می‌کند، این یک حمد اوّلیه است.

اشاره‌ی امیر المؤمنین به انتخاب دو خلیفه‌ی اوّل

بعد این‌طور است: «ثُمَّ إِنَّ بَعْضَ الْمُسْلِمِینَ»[۶] بعضی از مسلمان‌ها، «أَقَامُوا بَعْدَهُ» یعنی بعد از پیغمبر «أَقَامُوا بَعْدَهُ رَجُلَیْنِ» دو نفر، دو تا آدم، دو مرد؛ می‌بینید رجلین در کمترین حالت احترام گذاشتن است، فقط نقد نکرده است. «أَقَامُوا بَعْدَهُ رَجُلَیْنِ رَضُوا بِهَدْیِهِمَا وَ سِیرَتِهِمَا» دو نفر را انتخاب کردند که این‌ها بعد از پیغمبر حکومت بکنند و این بعضی از مسلمان‌ها، شیوه و سبک و سیره‌ی این‌ها را پسندیدند. «قَامَا مَا شَاءَ اللَّهُ» این‌ها یک مدّتی که وقت داشتند، یکی از آن‌ها دو سال، یکی از آن‌ها ده سال حکومت کردند، «ثُمَّ تَوَفَّاهُمَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ» بعد هم ازدنیا رفتند.

علّت تفاوت ادبیات حضرت نسبت به دو خلیفه‌ی اوّل و نفر سوم

 «ثُمَّ وَلَّوْا بَعْدَهُمَا الثَّالِثَ» بعد یک شماره‌ی سومی را «وَلَّوْا» یعنی به ولایت برگزیدند. «فَأَحْدَثَ أَحْدَاثاً» این یک بدعت‌هایی کرد بحث امشب این است- در آن فضایی که می‌گوییم امیر (سلام الله علیه) در اوج مظلومیت بود، نمی‌توانست حرف بزند، تقیّه کردن از مردم بیشتر از حکومت‌ها بود، می‌بینید همواره در کلمات امیر، در نهج البلاغه ادبیات حضرت نسبت به دو نفر اوّل با ادبیات حضرت نسبت به نفر سوم متفاوت است. چرا این‌طور است؟

داشتن رویکرد تهاجمی به جای رویکرد تدافعی

 (ما داریم بسیاری از شبهه را هم جواب می‌دهیم، بعضی از آن‌ها را اگر یک وقت فرصت شد عرض می‌کنم که به جای این‌که ما… ما قبول نداریم، یعنی حقیر قبول ندارم که مدام ما شبهه‌ها را پاسخ بدهیم، مدام آن‌ها شبهه بکنند. ما گوشه‌ی رینگ برویم. آن‌ها شبهه بکنند، مدام ما پاسخ بدهیم. ما باید حقایق را مطرح بکنیم، آن‌ها گوشه‌ی رینگ بروند؛ منتها در پس پرده‌ی این حقایق شبهاتی هم که مطرح می‌شود، پاسخ داده بشود. باید رویکرد ما تهاجمی باشد، امروز رویکرد تدافعی فایده ندارد. شما تا قیامت هم یک گوشه بنشینید و سر خود را مثل این بچّه مظلوم‌ها پایین بیندازی، ششصد تا سؤال می‌کنند، جواب بدهیم، شصت و یکمین سؤال را مطرح می‌کنند، تمام نمی‌شود. باید رویکرد ما متفاوت باشد، باید رویکرد تهاجمی باشد.

معنی بدعت

می‌فرماید: بله، بعد از آن یک نفر را انتخاب کردند، «فَأَحْدَثَ أَحْدَاثاً» این بدعت‌هایی کرد. البتّه می‌بینیم امیر المؤمنین خیلی مختصر می‌فرماید. «فَأَحْدَثَ أَحْدَاثاً» کنایه از بدعت است. از کجا کنایه از بدعت است؟ «کُلُ مَا أحدَثَ بَعدَ رَسُولِ الله» هر چیزی بعد از رسول خدا به عنوان یک مسئله‌ی دینی اتّفاق بیفتد، این تعریف بدعت است که شیعه و سنی قبول دارند. اصلاً «أحدَثَ» در تعریف کنایه وجود دارد. «کُلُ مَا أحدَثَ بَعدَ رَسُولِ الله» هر چیزی بعد از رسول خدا، بعد از این‌که پیغمبر از دنیا رفت، به دین اضافه بکنند، این بدعت می‌شود. «کُلُّ بِدْعَهٍ ضَلَالَهٌ» هر بدعتی هم گمراهی است. «وَ کُلُّ ضَلَالَهٍ فِی النَّارِ» این مطلبی است که هم شیعیان، هم سنی‌ها، هم وهابی‌ها، هم داعشی قبول دارد، همه این بدعت را قبول دارند. منتها آن‌ها به بی‌راهه رفتند و فرض کنید که می‌گویند: یک جماعت تبلیغی وجود دارد…

جماعت تبلیغ

جماعت تبلیغ را شنیدید؟ -خیلی کوتاه در مورد آن عرض می‌کنم- به یاد دارید من شب گذشته عرض کردم ما در بحث تبلیغ مقصّر هستیم، هر وقت خواستیم بفهمیم که ما در تبلیغ کم کاری کردیم و باید مؤاخذه شویم، بروید ببینید این جماعت تبلیغ چه کار می‌کنند. جماعت تبلیغ سنی‌های صوفی مسلکی هستند که با وهابیت اختلاف نظر دارند. چندین میلیون نفر آدم در سال…

 سفر تبلیغی جماعت تبلیغ جماعت تبلیغ را در گوگل، در قسمت image آن  Searchکنید. عکس قطار می‌آید، قطاری که واگن دارد، این‌‌قدر جمعیت است، دیوار قطار پیدا نیست -دیدید مثلاً زنبور عسل روی کندوی خود چطور چسبیده است، پر است- آن کسانی که پول دارند داخل قطار می‌روند، آن‌هایی که کمتر پول دارند می‌ایستند، آن کسانی که کمتر دارند، به قطار آویزان هستند و سفر می‌کنند. همه‌ی این‌ها کارتابل دارند. اوّلاً سفر تبلیغی این‌ها رایگان است، ثانیاً کمتر از هزار کیلومتر نیست -نگاه بکنید گزارش‌های آن هم وجود دارد، پیدا می‌کنید، هزار کیلومتر پیاده هر سال- طرف می‌گوید: امسال سهم ما این بود، مثلاً ۱۳۰۰ کیلومتر پیاده رفتیم با ۸۲، ۸۳ صحبت کردم، ۸۲۲ نفر را به فکر فرو بردم، اصلاً ما خجالت می‌کشیم بگوییم کار تبلیغی می‌کنیم، ما الحمدالله کار نمی‌کنیم. حُسن جریان تبلیغ

یک حسنی که جریانات امثال جریان تبلیغی دارند، این است که این‌ها صوفی هستند. صوفی‌های سنی نسبت سایرین، بسیار به تشیّع نزدیک هستند و یکی از آن چیزهایی که ما انجام نمی‌دهیم و باید انجام بدهیم تقویت این‌ها است. چون صوفی قائل به مرشد و شیخ و قطب است. پیر طریقت دارد، همه‌ی آن‌ها می‌گویند: پیر طریقت ما امیر المؤمنین است.

نظر جریان تبلیغ نسبت به جایگاه خلفا و امیر المؤمنین

این‌ها نسبت به خلفا قائل هستند مثلاً… بالاخره الآن یک آدم معمّم رئیس جمهور ما است، یک معمّم مرجع تقلید شما است. ظاهراً هم هر دوی آن‌ها یک لباس به تن دارند ولی نگاه شما به رئیس جمهور نگاه اجرایی است، دولت است. ولی نگاه شما به آقای بهجت که او هم معمّم است، یک چیز دیگر است. نگاه آن‌ها به خلفا، نگاه رئیس جمهور است، حالا حتّی رأی هم… حالا مثلاً فرض کنید یک نفر که امروز به رئیس جمهور فعلی هم رأی داده باشد و بگوید: دور بعد هم به همین رأی می‌دهم، باز هم نگاه او با نگاهش به آقای بهجت دو نگاه است. یکی می‌گوید: برای حکومت مفید است، حتّی اگر موافق است. مخالف می‌گوید: این رئیس جمهور است، آن آقای بهجت است. موافق می‌گوید: این رئیس جمهور ما، رئیس جمهور خوبی است، مثلاً طبق سلایق من هم است. امّا دیگر نمی‌گوید آقای بهجت است. حالا آقای بهجت کجا و امیر (سلام الله علیه) کجا! می‌خواهم مثال بزنم. آن‌ها می‌گویند: این خلفا حکومت را در اختیار داشتند، حالا اگر معمّم بودند، مثل این آقایی که الآن رئیس جمهور است یا نبود مثل آن آقایی که قبل ایشان بود، چه باشد، چه نباشد، حکومت در اختیار او است. امّا امیر المؤمنین قطب العارفین و وسیله إلی الله عزّو جلّ است، خیلی فاصله دارند.

جریان تبلیغ زمینه‌ساز دولت صفویه

 این‌ها با یک اشاره تغییر می‌کنند، اصلاً این‌ها زمینه‌ی دولت صفویّه  هستند. یعنی این‌ها سنّی‌هایی هستند که بعداً شیعه می‌شوند، مذهب تشیّع را در ایران رواج می‌دهند. بحث ما بسیار گسترده است نمی‌خواهم وارد آن بشوم.

ایراد آلبانی به جماعت تبلیغ و جواب این اشکال

به آلبانی که از بزرگان وهابیت است و عربستانی‌ها او را قبول دارند، می‌گویند: این روش جماعت تبلیغ خوب است بحث بدعت است- می‌گوید: ما هر چه گشتیم ندیدیم در زمان پیغمبر قطار سوار بشوند و برای تبلیغ بروند. کار این‌ها بدعت است، بی‌انصاف! نه این‌که مشرب او با این‌ها فرق دارد، جستجو کرده است چه چیزی به دست بیاورد بکوبد، گفته است: «کُلُ مَا أحدَثَ بَعدَ رَسُولُ الله بِدعَه» خوب زمان پیامبر قطار نبود که این‌ها آویزان بشوند و بروند. دیده نشده است که صحابه به قطار آویزان بشوند. بنابراین بدعت است. بعد یک کسی نیست بپرسد: آقای شیخ این صوتی که از تو ضبط کردند، در اینترنت پخش بکنند، زمان پیغمبر ویس رکوردر بود؟! بدعت چیست؟ بدعت هر چیزی است که بعد از پیغمبر اتّفاق بیفتد، آن را جزء دین حساب بکنی. این جماعت تبلیغ که من نه طرفدار آن‌ها هستم و نه هیچ چیزی، اصلاً مذهب آن‌ها با ما فرق دارد- نمی‌گویند: باید با قطار سفر بکنی، می‌گویند: تو با هر چیزی که توانستی سفر بکن. با قطار، با هواپیما، با ماشین، پیاده، خیلی از آن‌ها پیاده سفر می‌کنند. صدها برابر مجموعه‌ی تبلیغات ما -بلکه بیشتر از صد برابر- آن‌ها دارند تبلیغ می‌کنند. فقط خدا رحم کرده است که این‌ها با سلفی‌ها مشکل دارند. چون صوفی مسلک هستند، سلفی‌ها آن‌ها را مشرک می‌دانند.

قابل فهم بودن معنی کلمه‌ی ولی در عرف عرب

دیدید که امیر المؤمنین نسبت به آن دو نفر یک طور حرف زدند، فرمودند: مردم دو نفر را انتخاب کردند «أَقَامُوا بَعْدَهُ رَجُلَیْنِ» کلاً خیلی ادای احترام نکردند ولی بی‌احترامی هم نکردند. نسبت به سومی گفتند: «فَأَحْدَثَ أَحْدَاثاً» یعنی بدعت‌هایی کرد. «وَ وَجَدَتِ الْأُمَّهُ عَلَیْهِ» امّت بر او خشم گرفتند. «ثُمَّ نَقَمُوا مِنْه» دیگر او را مورد مؤاخذه قرار دادند و بعد هم که دیگر تا کشتن او هم پیش رفتند؛ «ثُمَّ جَاءُونِی» بعد به سراغ من آمدند. بعد می‌فرماید: «قَدْ وَلَّیْتُ أُمُورَکُمْ حُذَیْفَهَ» در ادبیات عرب وقتی می‌گویند: «وَلَّیْتُ» همه می‌فهمند یعنی چه. پیغمبر است که هر چه «وَلَّیْتُ» و مولا و ولی بگوید، هیچ کسی نمی‌فهمد! چه امیر بگوید آن‌ها می‌فهمند، چه خلیفه‌ی اوّل و دوم هر کجا خواستند کسی را منصوب بکنند از همین عبارت استفاده کردند. پیغمبر بگوید هیچ کسی متوجّه نمی‌شود یعنی چه. عرف عرب همه می‌فهمند! این یک نامه.

فرستاده شدن قیس بن سعد برای حکومت مصر

یک نامه هم وقتی است که حضرت قیس بن سعد بن عباده را به مصر فرستادند، او هم این را گفت، نگاه بکنید. حضرت به قیس فرمود: با یک سپاهی به مصر برو، وضع آن‌جا خطرناک است -اگر فرصت باشد بعداً به آن می‌پردازم- گفت: نه آقا، شما این‌جا سرباز ندارید. من با خانواده‌ی خود می‌روم، هفت نفری به مصر رفتند، کشوری که خیلی مصیبت بود، خیلی از یاران امیر المؤمنین مثل مالک در راه آن کشته شدند، محمّد بن ابی‌بکر همان‌جا کشته شد. به آن‌جا رفت و روی منبر نشست و این‌طور گفت: -باز آن هم در ابتدا یک حمد و ثنای الهی دارد که نمی‌خواهم بخوانم- «ثُمَّ إِنَّ الْمُسْلِمِینَ مِنْ بَعْدِهِ»[۷] یعنی بعد از پیغمبر«اسْتَخْلَفُوا أَمِیرَیْنِ» دو نفر را خلیفه قرار دادند. «مِنْهُمْ» از میان خود «صَالِحَیْنِ» این‌ها خوب بودند. «فَعَمِلا بِالکِتاب أَحْیَیَا السِّیرَهَ وَ لَمْ یَعْدُوَا السُّنَّه» این‌ها به کتاب عمل کردند، به سیره‌ی پیغمبر هم… سیره‌ی حکومتی آن‌ها خوب بود، با سنّت هم مخالفت نکردند «ثُمَّ تَوَفَّیَا» بعد از دنیا رفتند. «فَوُلِّیَ بَعْدَهُمَا مَنْ أَحْدَثَ أَحْدَاثاً» بعد از این دو نفر، کسی آمد به حکومت رسید که این اهل بدعت بود. «فَوَجَدَتِ الْأُمَّهُ عَلَیْهِ» امّت بر او خشم گرفتند «ثُمَّ نَقَمُوا عَلَیْهِ»؛ یک نامه‌ای شبیه به این هم از امیر المؤمنین به مصر در معرّفی همین آقای قیس است.

شرایط امیر المؤمنین در زمان رسیدن به خلافت

اگر نهج البلاغه را ببینید، از این عبارات زیاد در کلام امیر المؤمنین وجود دارد، این‌ها حتّی در منابع شیعه هم آمده است. یعنی امیر المؤمنین با آن دو نفر دوست بود؟ «عَمِلا»، «اسْتَخْلَفُوا أَمِیرَیْنِ … صَالِحَیْنِ فَعَمِلا بِالکِتاب أَحْیَیَا السِّیرَهَ» این چه فضایی است. امیر (سلام الله علیه) در شرایطی به حکومت رسیدند که ایشان را به عنوان یک فقیه اهل سنّت مثل دیگران پیرو یا هم تراز دو، سه نفر اوّل از سابقین در اسلام می‌دانستند. عرض کردیم حضرت در حال تقیّه از مردم است. فرض بفرمایید یک کسی با فکر من بخواهد برود در کنگره‌ی آمریکا کاندیدا بشود، بعد بگویند: راهبردهای شما چیست؟ قاعدتاً باید بگویم: اعتلای کلمه یو اس ای؛ نمی‌شود آن‌جا بروم بگویم: می‌خواهم بجنگم، خوب معنی ندارد، اصلاً چطور بروم با آن‌ها رقابت بکنم که رأی بیاورم یا نیاورم، اصلاً من را راه نمی‌دهند، طبیعی است. اصلاً به هیچ وجه راه نداشت امیر المؤمنین بخواهد راجع به دو نفر اوّل حرف بزند. اگر حضرت بخواهد این‌طور ورود بکند، حکومت ایشان game over می‌شود.

شبهه‌ی خوب بودن امیر المؤمنین با دو نفر اوّل

 امّا نسبت به نفر سوم نه؛ وقتی خلیفه‌ی دوم می‌خواست از دنیا برود، یک شورای بحث ما امشب این است که امیر المؤمنین هر کجا در نهج البلاغه -شما مطالعه بکنید، این فضای کلّی است-به عثمان برسد، او را مورد نکوهش قرار داده است. امّا حضرت نسبت به آن دو نفر حرف نمی‌زند. بعضی از این آقایانی که کانال ساختند، در شبکه‌های مجازی صفحه‌ی ایستاگرام دارند و چه دارند در بحث‌های شبهه می‌گویند: علیّ بن ابی‌طالب با این دو نفر خوب بوده است. حالا ما بخواهیم به آن‌ها پاسخ بدهیم، چیزهای دیگر داریم، منتها عرض کردیم بحث ما درون مذهبی است، برای این‌که متوجّه فضای حکومت امیر المؤمنین بشویم.

 خطوط قرمز حضرت در مورد دو نفر اوّل

حضرت در چه فضایی… وقتی می‌خواهد در مسجد کوفه سخنرانی بکند، چه خطوط قرمزی را باید رعایت بکند تا بتواند با مرد حرف بزند. مردم آن حکومت نسبت به آن دو نفر اجازه‌ی موضع‌گیری نمی‌دهد با این‌که علیّ بن ابی‌طالب (صلوات الله علیه) مشهور است که با آن‌ها اختلاف نظر داشته است ولی شرایط ایجاب می‌کند که فعلاً پرده‌دری نشود.

مثالی در مورد فضای تقیّه مداراتی

برای این‌که بلا تشبیه در ذهن شما بیاید یک مثال بزنم. سال ۸۸، ۸۹ یک فقیه نجف آبادی از دنیا رفت، ولیّ فقیه برای مرگ او بیانیه داد. خوب آن فقیه نجف آبادی چند سال آخر عمر خود شمشیر را از رو بسته بود و هر چه می‌توانست گفته بود؛ اگر در داخل پخش آن ممنوع بود، BBC مدام پخش می‌کرد. یک کتاب خاطراتی از او منتشر شد که آن‌جا یک چیزهای عجیب غریب گفته است. همه موضع او را می‌دانند، امّا در آن شرایط ولیّ فقیه صلاح نمی‌داند نسبت به او موضع خصمانه بگیرد. شما نگاه بکنید اوّل برای مرگ او تسلیّت می‌گویند، بعد می‌گویند: خیلی به اسلام خدمت کرد ولی متأسّفانه در آخر عمر خدا او را با امتحانی مواجه کرد که خدا ما و ایشان را مورد مغفرت خود قرار بدهد. این یعنی چه؟ یعنی این نامه در فضای تقیّه‌ی مداراتی صادر شده است. من قصد تشبیه کسی را به کسی نداشتم، مثال زدم موضوع روشن بشود. یعنی جامعه فعلاً در یک تشتّتی افتاده است، خیلی صلاح نیست من موضع‌گیری بکنم. از این نمونه‌ها فراوان است. با این‌که طرف، موضع خصمانه‌ی آشکار دارد، صلاح نیست که با او برخورد خصمانه‌ی در رسانه‌های عمومی اتّفاق بیفتد. صلاح نمی‌دانم، نمی‌خواهم درگیری ایجاد بکنم. این برای دوران دو خلیفه‌ی اوّل است.

شورای شش نفره

امّا خلیفه‌ی سوم این‌طور نیست و حضرت از فرصت استفاده کردند. این‌ها مقدّمات بحث کارگزاران دولت امیر المؤمنین است و این‌که بخواهیم بحث بکنیم علیّ بن ابی‌طالب افراطی یا غیر افراطی است، باید این مقدّمات را گفته باشیم- وقتی خلیفه‌ی سوم خواست به حکومت برسد، یک شورای شش نفره‌ای اتّفاق افتاد. شواری شش نفره تا آن روز تجربه نشده بود. یعنی یا مردم آمده بودند با یک کسی بیعت کرده بودند، حالا شیعه‌ها می‌گویند: کودتا بود و این‌ها، آن‌ها هم می‌گویند: نه، مثلاً خیلی هم خوب بود و شورا بود و بعد ایشان هم نفر دوم را انتخاب کرده بود یا عثمان در عالم خلسه بود، خلیفه‌ی دوم را نوشته بود یا هر چیزی؛ زمانی که خلیفه‌ی دوم داشت از دنیا می‌رفت، بعضی از افرادی که به آن‌ها اطمینان داشت و در سطح مثلاً فرض کنید حکومت جامعه‌ی اسلامی بودند، خیلی از آن‌ها از دنیا رفته بودند. مثل ابو عبیده‌ی جراح نفر سوم سقیفه یا سالم مولی ابی حذیفه فرمانده‌ی حمله به خانه‌ی صدّیقه‌ی طاهره. این‌ها از دنیا رفته بودند. یک شورای شش نفره درست کرد، در این شورای شش نفره این شش نفری که آمدند عضو شورا شدند، بعضی‌ها از این‌ها را نوشتند تا قبل از شورا آدم‌هایی بودند مثل سعد بن ابی وقاص- خود را در حدی نمی‌دیدند، امّا وقتی وارد شورا شدند که اگر در شورا هر کدام از این‌ها رأی می‌آورد، رهبر جامعه‌ی اسلامی می‌شد. می‌گفتند: عجب مثل این‌که استعداد من را کشف کردند. نوع زندگی این‌ها عوض شد. مثلاً می‌گویند: طرف در رزومه‌ی خود یک دور کاندیدای ریاست جمهوری دارد. از آرای باطله کمتر رأی آورده است ولی بالاخره یک دور کاندیدا شده است. بعضی‌ها تخصّص این را دارند که در گینس ثبت کنند مثلاً چند بار کاندیدا شدند. اصلاً شأن او عوض می‌شود. یک حساب کتاب کردند، ببیند شرایط چطور است؛ امیر المؤمنین یک رأی بیشتر نداشت، آن هم زبیر بود. رأی سه نفر هم به یک سمت دیگر بود.

نقش عبد الرّحمن در شورا

 عبد الرّحمن که حقّ وتو داشت، رفت در جامعه گشت و یک مقدار بررسی کرد، دید که سران قریش و بنی امیّه طرفدار عثمان هستند. یک چند روزی مشورت کرد. بعد آمد نظر را گفت، گفت: من بررسی کردم، دیدم اصحاب پیغمبر و سران قریش و این‌ها همه مایل به عثمان هستند و یک چیزی هم به علیّ بن ابی‌طالب گفت که می‌دانست قبول نمی‌کند که شروطی گذاشت که حضرت سیره‌ی آن دو نفر را نپذیرفت، عثمان رأی آورد.

تفاوت شش سال اوّل حکومت عثمان

عثمان که آمد خلیفه شد، نوع حکومت شش سال اوّل او متفاوت بود. سعی کرد این ارتباطاتی که کمک کردند عثمان بالا بیاید را رعایت بکند. مثلاً -آقا فرمودند: به همسران پیامبر توهین نکنیم- شش سال اوّل حضرت عایشه را به عنوان مفتی انتخاب کرد، حقوق او کم نشد، بالاترین حقوق همسران پیامبر را می‌گرفت. تا بعداً حضرت ایشان چندین خیانت به اسلام کرد. دست عبد الرّحمن بن عوف را در بیت المال باز گذاشت. به گونه‌ای که ثروت نجومی عجیبی به او رسید. با طلحه و زبیر ارتباط گرفت. پول‌های هنگفتی به این‌ها داد، ارقام آن‌ها در تاریخ معلوم است، به مروج الذّهب که ترجمه شده است مراجعه بکنید، لیست این‌ها را تهیه کرده است.

تغییر شیوه‌ی حکومت عثمان بعد از شش سال اوّل

یک چند سالی که گذشت، کم کم بنی امیّه را وارد کرد، یکی را حذف می‌کرد، یکی از بنی امیّه را… تیم وزرا و ولاه و استانداران مدام آرام آرام پالایش می‌شد، سال ششم که گذشت، تقریباً عایشه را بدون بی‌حرمتی رسمی خانه‌نشین کردند، گفتند: میدان را برای جوان‌ها باز بکنیم، یک مقدار هم آن‌ها فتوا بدهند. عمروعاص را از مصر برداشت، عبد الله ابی سرح -برادر رضایی خود را که یک کافر تمام عیار بود، زمان پیغمبر حضرت او را بیرون کرده بود- را فرماندار مصر کرد. حکّام را یک به یک برمی‌داشت.

کم تجربگی حاکمان منصوب عثمان

 مثلاً در کوفه عبدالله بن عامر، پسر دایی خود را که یک جوان ۲۵ ساله بود به جای یکی از صحابه گذاشت، جای مثلاً فرض کن ابو موسی اشعری. شما نمی‌دانید چه خبر است. ابو موسی اشعری یک پیر است و نماینده‌ی صحابه‌های قدیمی است، نماینده و پیش قراول یمنی‌ها است که یک جمعیت زیادی هستند. آن کسانی که می‌خواهند این را متوجّه بشوند، باید بروند ماجرای… در اسپانیا شنیدید که اختلاف است، الآن دعوا است. می‌دانید اسپانیا یکی از ناامن‌ترین کشورها از نظر سیاسی است. جریان‌های نژادی در آن‌جا است اگر خواستید بروید ببینید. مثلاً بارسلونا نماینده‌ی یکی از این دعواها است. پیروزی بارسلون به بعضی از تیم‌ها در اسپانیا مثل بازی ایران و آمریکا در جام جهانی که گل می‌زند گریه می‌کند، همان‌طور اثر دارد. یعنی فقط یک توپ و یک گل نیست. ابو موسی نماینده‌ی یک فکر است، نماینده‌ی یمنی‌ها است که بعداً این‌ها بازیگران اصلی مسئله‌ی حکمیّت و خوارج شدند. این آدم که یک پیرمرد است، مشهور به علم و تقوا -از نظر آن‌ها- است را برمی‌دارد یک جوان ۲۵ ساله را که اصلاً بلد نبود حرف بزند، را به جای او قرار داد. آمد روی منبر نشست، مسجد کوفه هم یک مسجد بزرگ صد هزار نفری است. صد هزار نفر آدم نشستند -شروع آن با ۴۰ هزار نفر است، شما همان ۴۰ هزار نفر را در نظر داشته باشید- خوب آدمی که تا به حال سخنرانی نکرده است، یک دفعه ببیند ۸۰ هزار چشم دارند او را نگاه می‌کنند. دست خود را این‌طور بکند همه‌ی سرها این‌طور… استاندار شهر است، آن هم کوفه که میلیاردی پول دارد. این هم دست و پای خود را گم کرد گفت: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّماوات‏ وَ الْأَرْضِ» در قرآن داریم «فی‏ سِتَّهِ أَیَّامٍ»[۸] یعنی در شش مرحله. این دست و پای خود را گم کرد، گفت: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّماوات‏ وَ الْأَرْضِ‏ِ فِی سِتََهِ سِتین» یعنی شش سال طول کشید. جمعیت خندید.

به وجود آمدن اختلاف در میان رأی دهندگان به عثمان

یمنی‌ها گفتند: عجب این دارد یک به یک افراد ما را از حکومت قطع می‌کند، قریشی‌ها دیدند عجب این دارد مثلاً بنی امیّه‌ی شاخه‌ی ابو سفیان را یا شاخه‌های دیگر مثل عمروعاص را حذف می‌کند -حالا به خود معاویه خیلی نمی‌توانست کار داشته باشد- بعد دارد شاخه‌ی مروان و برادر مروان و دیگران را سر کار می‌آورد. در میان خود آن‌ها یک اختلافی به وجود آمد . دیدید از این ائتلاف‌های سیاسی که یک ائتلافی می‌کنند و به یک جایی می‌روند؛ بعداً مثلاً یک رقیب چپ و راستی داریم، یکی از این‌ها آن رقیب را کنار می‌زند، وقتی به قدرت می‌رسد، سر توزیع قدرت با هم اختلاف پیدا می‌کنند. نمونه‌ی بارز آن را در مجلس ششم می‌بینید که آن‌جا چطور با هم دچار اختلاف شدند، آدم‌هایی که ظاهراً از یک جنس بودند. البتّه همیشه بوده است، آن را به عنوان یک مثال گفتم. در همین انتخابات ریاست مجلس خود ما، لابی‌ها را دیدید، آن‌جا هم همین‌طور است. یعنی اوّل با هم درگیر می‌شوند که رأی بیاورند، وقتی رأی می‌آورند در توزیع قدرت سهم‌خواهی می‌کنند. مثلاً ما سه تا وزیر داشته باشیم، شما چهار تا وزیر داشته باشید. ریاست مجلس با ما باشد، مثلاً منشی از شما باشد. سه تا از منشی‌ها با شما، آن‌ها نائب رئیس داشته باشند. همین‌طور، آن موقع هم این چیزها وجود داشت.

علّت منفور شدن عثمان

این‌ها دیدند سهم ما مدام دارد کم می‌شود. دیدند ضریب نفوذ عایشه که در میان مردم دینی بود، دارد قطع می‌شود. حقوق اضافی که می‌گرفت -مثل این مثلاً فرض کنید این بودجه‌های خارج از شمول که می‌دهند- قطع کردند. درون جبهه‌ی خود مقابلین امیر المؤمنین عثمان منفور شد، چرا؟ چون یک عدّه‌ای را دارد بالا می‌برد، دست بقیه را دارد… برادر خود را یک‌جا می‌گذارد، پسر خاله‌ی خود را یک‌جا، پسر دایی خود را یک‌جا، برادر رضایی خود را یک‌جا. دیگرانی که کمک کردند و او را سر کار آوردند، دیدند دارد… عبد الرّحمن بن عوف یک روز آمد گفت: این کار خلاف سنّت است، عبد الرّحمن را مفصّل زد.

بی‌اعتنایی عثمان به افکار عمومی

عثمان خیلی به افکار عمومی اهمّیّت نمی‌داد، همان‌ لحظه طرف را اعمال قانون می‌کرد. خود عبد الرّحمن بن عوف او را سر کار آورده است، یک اعتراض کرد، او را مجازات کردند، خلاصه می‌گفت: بیت المال برای من است. من مثل خلیفه‌ی دوم نیستم اهل صله‌ی رحم نباشم، من می‌خواهم با بیت المال عین عبارت او است- صله‌ی رحم بکنم. صله‌ی رحم یعنی چه؟ یعنی مراقب فامیل خود هستم. مثلاً داماد خاله‌ی من است، خوب ازدواج کردی، این صد هزار سکّه برای تو؛ صله‌ی رحم مستحب است، صله‌ی رحم بسیار ثواب دارد.

علّت مخالفت عبد الله بن مسعود با عثمان

 عبد الله بن مسعود گفت: من تا به حال فکر می‌کردم خازن اموال مسلمین هستم، بانک است، برای شخص شما نیست. عبد الله بن مسعود اعتراض کرد و از کار برکنار شد و او دستور داد وقتی من از دنیا رفتم، خلیفه را خبر نکنید -این تجربه از شهادت صدّیقه‌ی طاهره بود- عبد الله بن مسعود بسیار انسان مشهوری است. وقت ندارم توضیح بدهم. از دنیا که رفت، عمار به صورت مخفیانه آمد نماز خواند و او را دفن کرد، خلیفه عصبانی شد، یک لگد هم به عمار زد و تاریخ ثبت کرده است. خدا رحم کرد که سنّ عمار بالای ۸۵ سال بود، چون دیگر عقیم شد.

بی‌پروا بودن عثمان در مجازات مخالفین خود

یعنی می‌خواهم بگویم افکار عمومی برای عثمان مهم نبود. آدم‌هایی که اسم بردم، آدم‌های سر شناسی هستند. مثلاً فرض کنید در جامعه‌ی ما معاون قوّه‌ی قضائیه با رئیس جمهور اختلاف داشته باشد، در همان مصاحبه‌ی مطبوعاتی رئیس جمهور بلند بشود و یک مشت به صورت او بزند. این کار را نمی‌کنند. هر کسی را بخواهند اعمال قانون بکنند حداقل این کار را جلوی مردم نمی‌کنند. کهریزک یک جایی برای اعمال قانون است، جلوی مردم اعمال قانون نمی‌کنند. عثمان خیلی بی‌پروا عمل می‌کرد. عبد الرّحمن بن عوف و عبد الله بن مسعود و عبد الله بن ارقم و عمار؛ این چهار نفر صحابه‌ی… حالا ما نمی‌گوییم بعضی از این‌ها مثل عبدالرّحمن با تقوا بودند امّا آدم‌های بسیار شاخص جامعه بودند. مخالفت می‌کردند، رسماً می‌زد؛ عبدالله بن مسعود را با کتک کشت. دنده‌های او شکست و به خانه‌ی خود رفت و بستری شد و از دنیا رفت.

اختلاف افتادن در میان جبهه‌ی مخالف شیعیان

کم کم در جبهه‌ی درونی مخالفین ما شیعیان ما شیعه‌ها را کنار بگذارید- یک اختلافاتی شد. این زمینه‌ی اختلاف که اتّفاق افتاد، آن شش نفر که یکی از آن‌ها امیر المؤمنین است، چند نفر از آن‌ها افراد دیگر هستند، این‌ها فکر می‌کردند که ما هم در میان شش نفر بالاخره تا نزدیکی‌های آن آمدیم. با اختلاف سه، چهار رأی عثمان رأی آورده است. عبدالرّحمن مرده است، سعد، طلحه، زبیر، عثمان هم آن طرف است و امیر المؤمنین هم این‌ طرف است. این سه نفر هم سعی کردند، جامعه را مدیریّت کنند. سعد دید توان ایجاد کردن خیزش و چالش را ندارد، گفت: فعلاً کنار می‌نشینم ببینم این‌ها به هم می‌زنند، بالاخره این‌ها با هم درگیر بشوند، از رقبای ما کم می‌شود، چه عثمان، چه طلحه، چه عثمان چه زبیر. طلحه و زبیر تلاش کردند برای این‌که در آن محاصره‌ی معروف خانه‌ی عثمان کمک بکنند. در این فضا بعضی از طرفداران امیر المؤمنین هم که از ظلم‌ها خسته شده بودند، از فرصت استفاده کردند، قیام کردند. شروع قیام اصلاً برای این‌ها نبود. اگر شنیدید مثل مالک و محمّد بن ابی‌بکر، عمرو بن حمق، عمار و این‌ها هم در مخالفین عثمان نقش جدّی دارند، این‌ها خوب دیده بودند، عثمان امیر المؤمنین را دو بار از شهر اخراج کرد. حالا امشب فرصت نیست، فردا عرض می‌کنم، بعضی‌ها مثل عمار، مثل مقداد کارهایی می‌کردند برای این‌که مردم اسم امیر المؤمنین را فراموش نکنند.

دو اتّفاق بعد از کشته شدن عثمان

 این فضا باعث شد وقتی عثمان توسّط صحابه‌ی پیغمبر کشته شد، دو تا اتّفاق افتاد: عدّه‌ی خیلی قلیلی که عثمان از بیت المال به آن‌ها داده بود، این‌ها طرفداران عثمان بودند. برای بقیه‌ی جامعه‌ اصلا و ابدا عثمان آن موقع -بعدها برای او فضیلت‌هایی ساخته شد، کنار بگذارید- هیچ شخصیت جذابی که نبود، منفور هم بود. لذا مدّت مدیدی، ماه‌ها محاصره بود، هیچ کسی به او کمک نکرد. نه معاویه کمک کرد، نه مردم شهرهای دیگر کمک کردند. مثلاً فرض کنید به شما بگویند: پایتخت یک کشوری شش ماه است در محاصره است، مردم بقیه‌ی شهرها هم نشستند، هیچ کاری نمی‌کنند، ببینید بعداً چه می‌شود. لذا وقتی امیر المؤمنین به حکومت رسید، مردم عموماً چه طرفداران امیر المؤمنین، چه کسانی که مخالف حکومت عثمان بودند، -جز قلیلی که از خاصّ بنی امیّه و آل ابی معیط بودند که این‌ها خورده بودند- همه اوّل مخالف عثمان بودند. لذا وقتی امیر المؤمنین دارد حرف می‌زند، از فرصت استفاده می‌کنند همان‌طور که دیدید نسبت به او ابراز بدعت‌گری دارد، امّا نسبت به دو نفر اوّلی اصلاً فرصت بیان آن نیست.


[۱]– سوره‌ی غافر، آیه‌ ۴۴٫

[۲]– سوره‌ی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۳]– الصّحیفه‌ی السّجادیه، ص ۹۸٫

[۴]– بحار الأنوار، ج ‏۲۸، ص ۸۸٫

[۵]– نهج البلاغه، ص ۳۹٫

[۶]– بحار الأنوار، ج ‏۲۸، ص ۸۸٫

[۷]– شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ج ‏۶، ص ۵۸٫

[۸]– سوره‌ی اعراف، آیه ۵۴٫