حجت الاسلام کاشانی در شب دهم ماه مبارک رمضان به ادامه بحث شیرین «جستارهایی در حکومت امیرالمومنین علیه السلام» پرداختند که مشروح آن تقدیم حضور می گردد.
- بحث در مورد حکومت امیر المؤمنین علی (علیه السّلام)
- متهم شدن مالک اشتر و عمار و یاران حضرت امیر به افراطیگری
- پاسخ به تمام شبهات نقلی مطرح شده توسّط این شخص
- ضرورت توجّه به تعارضهای یک روایت
- تقطیع روایت مالک به صورت عامدانه
- بیان روایت مالک از شعبی ناصبی در کتاب این شخص
- تشکیک شعبی نسبت به تعداد صحابه در رکاب حضرت امیر (علیه السّلام)
- حجّت داشتن برای اطاعت
- تفاوت سازماندهی کردن برای مخالفت و نظر مخالف داشتن
- تفاوت خبر تاریخی و بحث فقهی
- معرّفی مالک به عنوان تندور
- ماجرای مالک اشتر و سعید بن عاص
- متّهم شدن مالک به تندرویی در برخورد با جریر در کتاب این شخص
- استفادهی معاویه از خون عثمان
- علّت پیوستن جریر به معاویه طبق نظر نویسندهی کتاب
- نحوهی برخورد امیر المؤمنین (علیه السّلام) با جریر
- علّت سخنرانی اصحاب و یاران حضرت امیر
- عمار ایجاد کنندهی بصیرت در میان مردم
- اذعان عمار به گوش به فرمان حضرت علی (علیه السّلام)
- استفادهی علی (علیه السّلام) از افکار عمومی به واسطهی سخنرانی یاران
- اظهار وفاداری و مطیع بودن مالک اشتر به حضرت امیر (علیه السّلام)
- رد کردن متهم بودن مالک به تندرویی
- خیانت به مالک و خیانت به ولایتمداران توسّط نویسندهی کتاب
- تعرف تندرویی و عدم تندرویی
- مذمّت به سخره گرفتن نوامیس عقاید شیعه
- متّهم کردن مالک به تندرویی توسّط نویسندهی کتاب با استناد به روایات نواصب
- نامهی ۳۸ نهج البلاغه در مدح مالک
- دستور امیر المؤمنین (علیه السّلام) به مردم مصر برای اطاعت از مالک
- مالک اشتر در بیان امیر المؤمنین (علیه السّلام)
- فرمان مالک، طبق نامهی حضرت امیر
- ایثار حضرت امیر برای فرستادن مالک به حکومت مصر
- شکایت از اعتراض نکردن نسبت به متهم کردن یاران حضرت به افراطیگری
- علّت ساکت بودن مردم در کلام سیّد الشّهداء (علیه السّلام)
- نسبت مالک به امیر المؤمنین (علیه السّلام)
- هوای نفس و چشم پوشیدن بر حق
- علّت فرار زید پسر عدی به سمت لشکر معاویه
- غلبهی هواس نفس بر عدی در ماجرای شفاعت از قتلهی کربلا
- جنایات شخص مورد شفاعت عدی بن حاتم
- خدمات حضرت خدیجه (سلام الله علیها) به پیامبر و نظام اسلامی
- حرمت حضرت خدیجه (سلام الله علیها)
- شکایت حضرت زهرا (سلام الله علیها) نسبت به بیادبی عایشه به مادرش
- واکنش پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نسبت به این عمل عایشه
- درخواست حضرت خدیجه (سلام الله علیها) از فاطمهی زهرا (سلام الله علیها) در هنگام وفات
- احترام به خویشاوندان و نزدیکان خدیجه، بعد از وفات او توسّط پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ * أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری* وَ یَسِّرْ لی أَمْری* وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی* یَفْقَهُوا قَوْلی».[۲]
«إِلهی وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى، وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]
بحث در مورد حکومت امیر المؤمنین علی (علیه السّلام)
بحثی که در محضر شما هستیم سیری در حکومت امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) است. سال گذشته به صورت گذرا ابتدا تا انتهای حکومت حضرت را در ده جلسه با هم مرور کردیم. طبق گفتگوی با دوستان بنا بر این شد که پروندهی بحث را باز بگذرایم و کمی جزئیتر وارد بشویم. لذا بحث را با مقدّماتی شروع کردیم، بخشی از تاریخ اندیشهی تشیّع در دوران امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) را مطرح کردیم. افکار شیعیان، اینکه بسیاری از حقایق به دست شیعهها نرسیده بود، استضعاف فکری به اینها پرداختیم. مقدّماتی عرض شد که بخواهم فهرست بکنم وقت را میگیرد و عرض نمیکنم. سعی کردیم مباحث جلسه، جلسه جدا از هم مفهوم باشد ولی در مجموع یک سیر کلّی داشته باشد.
متهم شدن مالک اشتر و عمار و یاران حضرت امیر به افراطیگری
به اینجا رسیدیم که آیا امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) تندرویی، افراطیگری داشتند یا نه؟ چرا گاهی کوتاه آمدند و گاهی کوتاه نیامدند. از آنجا که در این قسمت یک بحث مهمّی در جامعه مطرح است که به اندازهی حوصلهی جلسات خود چند جلسه روی آن بخواهیم بایستیم، اینجا ایستادیم. متأسّفانه یک آقایی که فقه و اصول را هم خوب خوانده است و در بعضی مراکز حساس هم منبر میرود- از یک جریان سیاسی که آنها به من ارتباطی ندارد- پنج یادداشت به عنوان تقابل عدالتخواهی و افراطیگری نوشته است و آنجا آمده است مالک اشتر و عمار و محمّد بن ابیبکر و عمرو بن حمق و اینها را سران افراطیگری و تندرویی و خشونت معرّفی کرده است. البتّه این بحث افراطیگری ابعاد دیگری هم دارد که به آن خواهم پرداخت. مثلاً خاستگاه داعشیگری در تشیّع. داریم، نداریم؟ باید بحث بشود. یک جلسه به بخشی از فرمایشات آن آقا پرداختیم و عرایضی هم به ملاحظهی آن عرض کردیم، ادامهی آن را میخواهم تقدیم بکنم.
پاسخ به تمام شبهات نقلی مطرح شده توسّط این شخص
کاری که این آقا کرده است، این است سعی کرده است -من یک جمعبندی اوّلیه بکنم- خیلی از آیتمهایی که امروز در جامعهی ما مطرح است را از دل تاریخ -حالا یک مقدار با کتک زیاد- در بیاورد و تندروییها را به آن افراد نسبت بدهد. ما دو شب قبل یک پاسخ کلّی دادیم که آن بسیار مهم بود. من امید دارم اگر هیچ یک از عرایض من اجر نداشته باشد، حرف دو شب گذشتهی من اجر داشته باشد. چون یک کلید برای پاسخ به تمام شبهات نقلی دادم و این بحث مهمی است.
ضرورت توجّه به تعارضهای یک روایت
یعنی اوّل صدور این چطور است؟ یعنی این نقلی که میکنی، اطمینانآور است یا نه؟ ثانیاً که از این مهمتر است، تعارضهای آن است. اگر کسی به تعارضها نپردازد، یعنی یا جاهل است یا خائن است. یا میداند دارد خیانت میکند یا هیچ متوجّه نمیشود دارد مغالطه میکند و خیانت میکند. باید اگر کسی مطلبی میگوید، بگوید: من به این روایت عمل میکنم. باید اوّلاً بگوید این روایت درست است، ثانیاً چرا به مخالفهای آن عمل نمیکنم. خوب چرا این را ترجیح دادی و آن را ترجیح ندادی؟
تقطیع روایت مالک به صورت عامدانه
مثلاً در بحث بیعت گرفتن میآید، میگوید: عدّهای آمدند بیعت نکنند –یک نمونه از صحّت صدور میخواهم مثال بزنم که کمتر به آن پرداختم- میگوید: یک عدّهای مثل عبدالله بن عمر بیعت نکردند. اینها که بیعت نکردند، اشتر آمد گفت: «إنَّ هذا قَد أمِنَ سَوطُکَ وَ سَیفِک»[۴] آقا اینها از خشم و شمشیر شما در امان هستند، لذا سرکشی میکنند. «فَدَعنی أضرِب عُنُقَه» بگذار گردن فلان فلان شده را بزنم. علی (علیه السّلام) هم فرمود: «لَستُ أرُیدُ ذَلکَ مِنه عَلى کُره» به اجبار نمیخواهم «خَلوا سَبیلَه» بگذارید برود. تا اینجا را آورده است. اتّفاقاً ایشان همینجا را هم آدرس نداده است. خوب آقا این را که آوردی، اصلاً یک چنین چیزی بوده است یا نبوده است؟ یک چنین اتّفاقی افتاده است یا نیفتاده است تا به سراغ معارضهای آن برویم.
دو نکته عرض میکنم. ۱- جملهی بعد آن را نقل میکردید، فضا روشن میشد. امیر المؤمنین میفرماید: «لَقَد کَانَ صَغیراً وَ هُوَ سَیِّئُ الخُلق وَ هُوَ فِی کِبَرِهِ أسوَأ خُلُقاً» گفت: بگذارید برود، همانجا در فضای رسانهای خلاصه پاسخ آن را هم داد. گفت: این از کودکی داغان بوده است و الآن هم بدتر هم است. چرا این را حذف کردی؟ کأنّه یاران یک طور هستند، امیر المؤمنین یک طور دیگر.
بیان روایت مالک از شعبی ناصبی در کتاب این شخص
۲- خوب این روایت را از کجا آوردی؟ این روایت در انساب الاشراف و جاهای دیگر هم وجود دارد، راوی آن شعبی است. آن دوستانی که بحثهای فاطمیّه رادنبال میکردند، به یاد دارند که آنجا گفتیم، در آن بحث دعوای بین امیر المؤمنین و حضرت زهرا و خلفا که همه چیز مشخّص است، شعبی که اصلاً سال ۲۴ هجری به دنیا آمده است -یا سال ۱۴ یا سال ۲۴ هجری به دنیا آمده است- یعنی اصلاً سقیفه را ندیده است، هجوم به خانه را ندیده است، گفته است: خلیفه رفت با اینها آشتی کرد و حضرت هم با آنها آشتی کرد. میگفتند: مرسلهی شعبی. دوستان یک وقت بحثهای فاطمیّه را دنبال بکنند، دیدهاند که آنجا گفتیم. این حرف را شعبی زده است، شعبی چه کسی است؟ شعبی کسی است که میگوید: علیّ بن ابیطالب «دَخَلَ فِی حُفرَتِهِ وَ هُوَ لَم یَقرأ القُرآن» اینقدر بیتربیت است. میگوید: وقتی وارد (معاذ الله) حفرهی خود شد -یعنی قبر خود- قرآن نخوانده بود.
آقای شیخ وقتی داری روایت نقل میکنی، از چه کسی داری نقل میکنی؟ مثلاً وزیر پنتاگون از ولی فقیه ما که تعریف نمیکند، از چه کسی نقل میکنی؟ از کسی که دو، سه عبارت آن را میخوانم ببینید. نقل از کسی که همه میگویند: حضرت زهرا (سلام الله علیها) با خلیفه دعوایش شد، او میگوید: آشتی کردند. نقل از کسی که میگوید: علیّ بن ابیطالب وقتی از دنیا رفت، قرآن نخوانده بود. خوب آقا این یک اغراضی دارد.
تشکیک شعبی نسبت به تعداد صحابه در رکاب حضرت امیر (علیه السّلام)
چند مورد دیگر را بخوانم ببینید. شیعه و سنی گفتند: ۱۲۰ صحابهی بدری، هشتصد صحابهی اهل بیت رضوان در رکاب امیر المؤمنین در صفین بودند. شعبی میگوید: چهار صحابی بیشتر در رکاب علی نبودند. آدمهایی که کشته شدند، بیشتر از چهار نفر هستند. هاشم مرقال و عمار و ذو الشّهادتین و حذیمه بن… ابن تیهان اینها صحابه هستند. شهدای آنها از این عدد بیشتر هستند. این جز کنیه است.
این شخص برای اینکه امروز دعوای جناح خود را درست بکند… خدا انسان را بکشد، نرسد به آنجا که بخواهد به خاطر بحثهای سیاسی با امیر المؤمنین و یاران امیر المؤمنین بازی بکند. روایت از شعبی آوردی؟! انگار کسی از قول ساواک راجع به امام خمینی حرف بزند، مثلاً BBC از امام خمینی بگوید. این یک. یعنی یک مشکل اوّل این است که سند بحث کجا است.
نکتهی دوم چیست؟ تعارضهای آن را چه کار بکنیم. عبارت آن را ببینید. شب گذشته برای شما خواندم، میگوید: وقتی امیر المؤمنین داشت صحبت میکرد، مالک اشتر داشت در کوفه مردم را تحریض میکرد برای اینکه بیایید به جنگ معاویه برویم، یک نفر بلند شد گفت: یعنی چه! دیروز گفتی، رفتیم برادران خود را در جمل کشتیم، حالا هم میگویی برویم برادران خود را در صفین و شام بکشیم؟
حجّت داشتن برای اطاعت
یک وقت یک کسی مخالفت میکند، اصلاً یک کسی مخالفت است -بنده بارها همینجا محضر شما عرض کردم- هیچ اشکال ندارد نظر شما با کسی که معصوم نیست مختلف باشد ولی در اطاعت کردن از او حجّت دارید مثل ولی فقیه. البتّه اگر به جایی برسد که انسان نظر داشته باشد. مثلاً بنده در پزشکی مثلاً در شناخت کبد نظر بدهم، مسخره است. نظر ندارم، به فرض اینکه کسی نظر پیدا کرد، اشکالی ندارد برای خود نظر داشته باشد. امّا در مقام اطاعت حجّت دارد، شب گذشته عرض کردیم حجّت در اطاعت دارد. نه تحلیل شخصی خود، نه در تبلیغ، تضعیف، اینها دیگر حجّت ندارد. آدمیزاد اگر کار کرده باشد، چیزی داشته باشد، خوب یک حرفی دارد. در مجامع علمی هم به وقت برود بحث بکند. امّا نمیتواند مخالفت بکند.
تفاوت سازماندهی کردن برای مخالفت و نظر مخالف داشتن
این کار این شخص با یک مخالفت عادی فرق داشت، حضرت داشت تحریض میکنند، مردم بروند بجنگند، این دارد لشکر را خراب میکند. دیدید بعضی وقتها معلّم دارد درس میدهد، وسط درس یک بحث سختی است، یک دفعه یک کسی میگوید: این چقدر سخت است. آن ۴۰ دقیقهای که معلم گفته است میسوزد، دوباره باید از اوّل شروع بکنند، اینجا طرف را توبیخ میکنند ولی حالا اگر بگوید: من دیفرانسیل دوست ندارد، میگوید: خوب چه کار بکنم که دوست نداری. دوست نداری مهم نیست، چرا کلاس را خراب میکنی؟ این دو تا است. سازماندهی کردن برای مخالفت این یک چیز دیگر است. نظر مخالف در ذهن خود داری، به شرط اینکه صاحب نظر باشی یک بحث است، نظر خود را انسجام بدهی و جلوی انسجام جبهه را بگیری، این یک بحث دیگر است.
تفاوت خبر تاریخی و بحث فقهی
مالک گفت: «مَنْ لِهَذَا الرَّجُلِ» طرف فرار کرد و عرض کردیم مردم هم به سراغ او رفتند و او را زدند، در بعضی نقلها کشته شد. اگر شما بخواهید بحث علمی بکنید -که از این فقیه سیاستزده عجیب است- اوّل باید صحّت روایت را در سطح اینکه بحث فقهی بکنی، بسنجی که این یک بحث تاریخی است، یک خبر تاریخی است، اصلاً نوبت به بحثهای فقهی آن نمیرسد. امّا فرض کن اگر میخواهی بپذیری، خوب آن طرف را نگاه بکن که امیر المؤمنین اینجا مالک را قصاص کرد؟ گفت: عدّهای زدند، دیهی او را از بیت المال بدهید، این یک بحث فقهی نیست. یک خبری است در یک متن تاریخی آمده است. ایشان هیچ بررسی هم نکرده است که درست است یا غلط است.
معرّفی مالک به عنوان تندور
بعد روی این چه نتیجهای میگیری؟ خوب اگر او تندروی کرد، بگو امیر المؤمنین هم در مقابل کشتار مردم کندروی کرد. اگر اینکه تو فهمیدی باشد، آن طرف آن هم است. ولی مشکل این است که این روایتی که تو میگویی، بخواهد به بحث اطمینان برسد، اصلاً درجهی اطمینان آن چقدر است. بعد برای اینکه این را جا بیندازد مالک یک بزن بهادر بیکله است، دست او برسد سر و کله میشکند، تندروی افراطی چماقدار است، میگوید: این قبلاً هم اینطور بود. میگوید: البتّه مالک اشتر در دورهی عثمان و اعتراض به او هم گاه از همین شیوه استفاده میکرد. مثلاً جمع شد…
ماجرای مالک اشتر و سعید بن عاص
–به یاد دارید عرض کردم سعید بن عاص که در کوفه بود، گفت: این برای ما است، این باغ ما است. گفت: این استان قریش است، کوفه برای ما است. خوب این تحریککننده بود، اینها رفته بودند جنگیده بودند، آن را فتح کرده بودند، به آنها نداده بودند، گفته بودند: برای دولت اسلامی است، برای نظام اسلامی است، برای آیندگان است -میگفت: این برای ما است. با هم دعوا کردند، یعنی چه این برای ما است؟ این چه کسی است، از کجا آوردی؟ اینها که داشتند انتقاد میکردند، رئیس شرطهها بلند شد به اینها ناسزا گفت -عبارت این آقا این است- رئیس شرطه هم اعتراض کرد که چرا با حاکم درشتی میکنید؟ در آنجا هم با یک اشارهی مالک که رئیس شرطه را دریابید، رئیس شرطهها را مفصّل زدند. میگوید: مالک اگر خود را در آن دورهی پیش از انقلاب برای چنین اقداماتی –عبارت آن را دقّت بکنید- که خلاف قاعده و تندی مجاز میدانست آیا در دورهی پس از انقلاب هم با حضور حضرت علی مجاز بود؟ فضا را میبینید. استناد به روایتی که حجّیّت در فقه ندارد و پاسخگویی فقهی عجیب است.
متّهم شدن مالک به تندرویی در برخورد با جریر در کتاب این شخص
می گوید: یکی دیگر از تندیهای اینها این بود، امیر المؤمنین یک کسی را فرستاد مذاکره بکند،
این مذاکره را خیلی کشش داد. –عین عبارات او است، نمیخواهم وقت شما را بگیریم عبارت چارچوب مذاکره اینجا است، این آقا میخواهد شما دقیقاً مسائل روز را بفهمید- میگوید: امیر المؤمنین یک کسی را فرستاد با معاویه مذاکره بکند، اینها مخالف بودند. میگفتند: هر چه زودتر باید بروی با معاویه بجنگی. هر چه امیر المؤمنین میخواست در چارچوب مذاکره و برد- برد حرکت بکند… -عبارات آن را بخوانم یک وقت فکر نکنید من بیجهت دارم عرض میکنم- میگوید: “عناصر افراطی به دلیل آنکه عملکرد خود را شاخص انقلابیگری، حقطلبی میدانند قضاوت میکنند و از اتّهام دربارهی افراد ابایی ندارند، مثلاً امیر المؤمنین قبل از فرمان جهاد علیه معاویه به جریر بن عبدالله بجلی مأموریت داد به شام برود با معاویه مذاکره بکند، امام چارچوب مذاکره را هم برای او تعیین کرد که از خطوط قرمز عدول نکند ولی مالک اشتر به جریر بد گمان بود و به این انتخاب اعتراض داشت. جریر پیش معاویه رفت، چهار ماه معطّل کرد، وقتی به کوفه برگشت، مالک آمد گفت: فلان فلان شده تو از اوّل هم خائن بودی، چهار ماه وقت را تلف کردی، معاویه سپاه خود را تجهیز کرد.
استفادهی معاویه از خون عثمان
معاویه در همین ایام افرادی که اینها بزرگان… مثلاً با بزرگ یمنیهای شام -که لشکر چند ده هزار نفری داشت و یمنیها کلاً سلحشور بود- صحبت کرد، یک روضه گرفت، ۶۰ هزار نفر در مقابل این آدم برای عثمان گریه کردند. پیراهن عثمان را آورده بودند، ۶۰ هزار نفر یک مجلس روضه گرفنتد گریه کردند، بسیار تعجّب کرد، گفت: این خلیفه نیست، قاتل عثمان خلیفهی قبلی است.
علّت پیوستن جریر به معاویه طبق نظر نویسندهی کتاب
این چهار ماهی که جریر وقت را تلف کرد، معاویه سپاه خود را منسجم کرد. مالک اعتراض کرد تو با این کار خیانت کردی. نویسندهی داستان ما -که یکی از دوستان شب گذشت گفت: چرا اسم نمیبری؟ اگر اسم ببرم دعوای شخصی میشود، من دارم حرفهای او را میگویم و نقد میکنم کسی طرفدار او بود، به من یادداشت بدهد، حرفهای او را هم برای شما میخوانم یا جواب آن را میدهم یا میگویم بلد نیستم- اینطور نمیگوید، میگوید: امیر المؤمنین نماینده فرستاد، هر چه امیر المؤمنین از او حمایت کرد، اینها مدام گفتند: زودتر بزنیم تندرویی بکنیم. مذاکره را زودتر تعطیل بکنیم. چهار ماه گذشت، وقتی برگشت اینها تندی کردند، این هم ناراحت شد، به قرقیسیا رفت و کلاً قبیلهی او، به خاطر همین تندی مالک به معاویه پیوستند. مثل چه؟ مثل اینکه این شخص یک وقت وزیر ارشاد بود، الآن کارشناس رسمی BBC است. یک نفر مسئول مطبوعات بود، کارشناس رسمی VOA است، تندی کردید یک دفعه خائن شدند. میخواهد این را بگوید، نه اینکه اینها خائن بودند.
نحوهی برخورد امیر المؤمنین (علیه السّلام) با جریر
بعد یک کاری کرده است -برای اینکه وقت نیست، اگر برگهی من را نگاه بکنید، برای تمام جملات او شماره زدم، اسناد آن را درآوردم میروم روی یکجا میایستادم و سندهای آن را مطرح میکنم- میگوید: بله اینها همیشه جنگطلب بودند. نخواستم وارد جریر بشوم به نظر من خیلی روشن است کسی بگوید یک نفر بود عاشق امیر المؤمنین بود، یکی بود یکی نبود -این آقا نویسندهی قصهی ما، این شیخ فقیه! یک قصه گفته است- یکی عاشق امیر المؤمنین بود، مالک به او ناسزا گفت، دشمن علی شد و پیش معاویه رفت. یک سوسمار روی تریبون آوردند گفتند: این علی است و با او بیعت کرد. ما هم ساده هستیم و این را قبول میکنیم! اینطور داری میگویی دیگر. آقایان میتوانند تقابل عدالتخواهی و افراطیگری را بروند مطالعه بکنند، ببینند این را گفته است یا نگفته است. یعنی همین کار باعث شد که جریر اینطور بشود؟! بعد امیر المؤمنین هم خانهی او را آتش زد. شما جای امیر المؤمنین بودید، یک نفر که عاشق امیر المؤمنین بود و مالک اینطور به او آسیب وارد کرده بود، از مالک گله نمیکردید؟ آقای شیخ! امیر المؤمنین در برابر انحرافات سکوت کرد؟! امیر المؤمنین در برابر صدّ عن سبیل الله و اضلال چه کرد؟ این چیزهایی که تو داری میگویی بیشتر علیه مالک است یا علیه امیر المؤمنین است؟ میگوید: بله این تندروها بیشتر جنگ را میشناختند، مذاکره را نمیفهمیدند، قبول نداشتند که هر دو طرف نفع ببرند.
مثلاً عمار آمد گفت: -اینجا دیگر سند را میخوانم برای اینکه شما ببینید (تا سیه روی شود هر که در او غش باشد)- میگوید: وقتی امیر المؤمنین گفت: صبر کنیم، وضعیت جریر معلوم بشود، حجّت ما به معاویه تمام بشود، تا برگردیم. عمار بلند شد گفت: یا علی «فَعاجِلهُ قَبلَ أن یُعَاجِلَک» عجله بکن تا قبل از اینکه او عجله بکند. ما تو را حمایت میکنیم. ولی عمار و مالک کلافه بودند که چرا جنگ زودتر شروع نمیشود. حالا من عباراتی را که ایشان از کتاب امامه و سیاسیهی ابن قتیبه آدرس داده است را میخوانم شما ببینید، بعد با هم تحلیل بکنیم. عبارات را ببینید که شما ببینید تندروییهای او چقدر است.
علّت سخنرانی اصحاب و یاران حضرت امیر
وقتی امیر المؤمنین بعد از جنگ جمل که اوّلین جنگ مسلمانها با مسلمانها است، به کوفه تشریف آورد، مردم هنوز دچار تردید بودند -با آن توضیحاتی که ما قبلاً دادیم- عصمت امیر المؤمنین را متوجّه نمیشدند و هیچ یک از آنها شیعه نبودند. سخت بود برای آنها چرا داریم با مسلمان میجنگیم و عرض کردم بحث داعشیگری را هم باید به دنبال این مطرح بکنیم. یعنی جنگ شیعه با شیعه، سنی با سنی، شیعه با سنی. حضرت عدّهای را میفرستاد سخنرانی بکنند، حرفهای اینها مهم بود. سال گذشته رجوع بکنید عرض کردم یکجا امیر المؤمنین سخنرانی کرد، بعد فرمود: حسن جان شما بلند شو، حرف بزن. مگر بعد از علی لازم است؟ بله برای شما بعد از امیر المؤمنین لازم نیست که امیر المؤمنین را اسد الله الغالب میدانید، صاحب مقام ولایت کلیّه میدانی. برای کسی که امیر المؤمنین را یکی از اصحاب پیغمبر میداند و حالا میگوید: چطور این دارد با مسلمانها میجنگد، لازم است افراد دیگری که وجهه دارند دفاع بکنند، گفت: حسن جان بلند شو، حرف بزن. حرف زد نشست، فرمود: ابن عبّاس حرف بزن. نشست. فرمود: عمار حرف بزن. نشست. گفت: مالک حرف بزن. یعنی هر کسی ممکن است یک نفر از اینها را قبول داشته باشد. لذا حرف زدن این یاران در مسیر امیر المؤمنین یک اعلام آمادگی است.
عمار ایجاد کنندهی بصیرت در میان مردم
عمار بلند شد اینطور گفت: یا امیر المؤمنین «إنَّمَا بَایَعْنَاکَ» ما با تو بیعت کردیم؛ «وَ لَا نَری أحداً یُقَاتِلُک» اصلاً فکر نمیکردیم که کسی بیاید با تو بجنگد. عمار میگوید. «فَقَاتَلَک مَن بَایَعَک» یک عدّه که در جمل بیعت کرده بودند با تو جنگیدند؛ «و أعطَاکَ الله فِیهِ مَا وَعدَه» خدا وعدهای که داده بود به تو عطا کرد، آن چیست؟ «ثُمَّ بُغِیَ عَلَیْهِ لَیَنْصُرَنَّهُ اللَّهُ» اینها بغی کردند، خدا تو را یاری کرد. اصلاً به منبر میرود که رفتار امیر المؤمنین را توجیه بکند که به امیر المؤمنین کمک بدهد. یک شب راجع به عمار صحبت کردیم، گفتیم: عمار ایجاد بصیرت میکرد. «وَ قُولُهُ» می بینید به آیات هم استناد میکند چون میخواهد اینها بفهمند قبول بکنند.
اذعان عمار به گوش به فرمان حضرت علی (علیه السّلام)
«یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّما بَغْیُکُمْ عَلى أَنْفُسِکُمْ» بغی و ظلم شما ضدّ خود شما است، بیچاره میشوید. خود این چیزها را به آنها نشان داد، در کجا؟ در جمل. و فرمود «فَمَنْ نَکَثَ» کسی که پیمان بشکند، «فَإِنَّما یَنْکُثُ عَلى نَفْسِهِ» او خود را بیچاره کرده است. خود را شکسته است. نگاه نکن مسلمان با مسلمان ایستاده است، حق در برابر باطل ایستاده است. بعد گفت: «وَ قَد کَانَت الکُوفَهُ لَنَا» آنجا بصره بود، کوفه در دست ما است. «وَ البَصرَهُ عَلینا فَأصبَحنَا عَلى مَا تُحِب» فردا صبح بخواهی لشکر را راه بیندازی آنطور هستیم که تو میخواهی. این افراطیگری است؟! «و إنَّ بالشَّام» و در شام یک درد بیدرمانی است، مردی است که تسلیم نخواهد شد «إلّا مَتقولاً أو مَغلوباً» ما که معاویه را میشناسیم، او تسلیم نخواهد شد. یا شکست بخورد یا کشته بشود. لذا درمانی جز جنگ نیست. دارد اینها را برای چه کسانی میگوید؟ برای مردم. برای اینکه سپاه تشکیل بشود، نیرو بیاید. بعد میگوید: «فَعاجِلهُ قَبلَ أن یُعَاجِلَک». آقا زودتر اقدام بکنیم.
استفادهی علی (علیه السّلام) از افکار عمومی به واسطهی سخنرانی یاران
بعد مالک اشتر حرف میزند، عبارت مالک اشتر را ببینید شما میبینید که چطور عبارات را از تاریخ کنده است و ابتدا و انتهای آن را ندیده است. به نظر من نخواسته ببیند. چون قرار بود اصلاً کسانی دیگر را بزند. میگوید: «وَ ذَکَرَ أنَّ الاشتر النَّخعی قَامَ» تقریباً در تمام ماجراها اینطور است هم معاویه این کار را میکند –فرصت شد عرض میکنم- یعنی سعی میکند افکار عمومی را با خود همراه بکند، هم امیر المؤمنین سعی میکند افکار عمومی را با خود همراه بکند. منتها امیر المؤمنین نیّت خالصاً لوجه الله و حق است و معاویه باطل است. یک به یک بزرگان حرف میزنند، هم معاویه این کار را میکند، میگوید: تو حرف بزن، تو حرف بزن. یا به افراد نامه مینویسد –وقت کردم عرض میکنم- هم آنها، هم جبههی حق.
اظهار وفاداری و مطیع بودن مالک اشتر به حضرت امیر (علیه السّلام)
اشتر بلند شد. «فَقَالَ یَا أمیرَ المُؤمِنین إنَّمَا لَنا أن نَقُول قَبلَ عَن تَقول» تا شما حرف نزدی ما یک حرفی میزنیم نظر خود را میگوییم. «فَإذا عَزِمتَ فَلَم نَقُل» اگر عزم کردی، ما دیگر حرف نمیزنیم. تا وقتی حرف نزدی، ما هم پیشنهادات خود را میگوییم، «فَإذا عَزَمتَ» یعنی عزم که کردی، تصمیم را که گرفتی دیگر حرف نمیزنیم. این یعنی افراطیگری؟! چرا یک جمله را میگویی و جملهی بعد آن را نمیگویی؟ بخواهی برویم شام میرویم، نظر ما این است که باید بجنگیم. شما میگویید: شرطهی سعید بن عاص یک نظر داد آزاداندیشی بکنیم بگذاریم حرف بزند، خوب بگذار اینها هم حرف بزنند. کجا خطا است؟ آنجایی که وقتی امیر المؤمنین حرف میزند، اینها مخالفت کنند، نه اینکه نظر بدهند و بعد بگویند شما حرف بزنی ما اطاعت میکنیم.
رد کردن متهم بودن مالک به تندرویی
بارها عرض کردیم حکومت امیر المؤمنین حکومت یک امام منصوب از نظر جامعهی آن روز نیست، حکومت یک انسان حقمدار است. لذا به حضرت مشورت میدهند. امّا میگوید: ما حرفهای خود را میزنیم ولی شما تصمیم گرفتی، دیگر ما حرف نمیزنیم. این یعنی تندرویی؟! شما میخواهید نظر هم نداشته باشند؟ میگوید: اینها جنگ طلب بودند، جنگ طلب آن کسی است که وقتی ولیّ جامعه حرف میزند -مثل معاویه- کوتاه نمیآید، جنگ طلب آن کسی است که خطوط میشکند. افراطی آن کسی است که وقتی شکست میخورد، زیر بازی میزند. میگوید: پیروز شدم. افراطی آن کسی است که عالم را علیه نظام اسلامی میشوراند. نه آن کسی که یک نظری هم دارد، من که عرض کردم شما هم اشکال ندارد نظر داشته باشید، مالک صاحب نظر است. میگوید: ما نظر میدهیم ولی توحرف بزنی ما اطاعت میکنیم. این تندرویی است؟! چطور شما اجازه میدهید جریر بن عبدالله بجلی (لعنه الله علیه) نظر داشته باشد، مالک نباید نظر داشته باشد؟
خیانت به مالک و خیانت به ولایتمداران توسّط نویسندهی کتاب
هنر مالک این است که اگر نظر دارد، میگوید: آقا من حرف خود را میزنم ولی هر چه شما میگویی. نویسنده سعی کرده است این جمله را نفهمد و هیچ جای کتاب نوشته، نیاورده است که دو مورد دیگر آن را اشاره خواهم کرد و این خیانت به مالک است و فقط خیانت به مالک نیست در طول تاریخ ولایت مداران را گفتند: اراذل و اوباش هستند. بروید نگاه بکنید. یک مشت پاپتی اراذل هستند. به شاگردان نوح در قرآن داریم گفتند، به صحابهی پیامبر داریم که گفتند: اینها اراذل هستند. یک مشت گدای پاپتی هستند. بله آن کسی که ماشین او یک میلیارد است آدم است؛ معلوم نیست آدمیّت به چیست. آینهی او را بزنی گوشهی آدمیّت او لبپر میشود. این نظر داشته است، وقتی اظهار نظر میکند، میگوید: من نظر خود را میدهم، هر چه شما بگویی.
تعرف تندرویی و عدم تندرویی
ای کاش آن کسانی هم که شما ادّعا میکنی اینها در جامعه خدمت کردند، همینطور بودند. شش، هفت سال پیش یک نظری داشتند، نظر خود را گفتند، بعد اطاعت میکردند، نه اینکه زیر قاعدهی بازی بزنند. آن تندرویی است یا این تندرویی است؟ ما اجازه میدهیم همه نظر داشته باشند، اجازه نمیدهیم کسی نظر خود را علیه نظر حق سازماندهی بکند ولی نظر داشته باشد اشکال ندارد، برای خود نظر داشته باش، اشکال ندارد. اتّفاقاً عدم تندرویی یعنی: نظر من حتّی ممکن است موافق شما هم نباشد، اشکال ندارد ولی من در تحلیل به این رسیدم ولی در اطاعت از تو حجّت دارم، هر چه تو بگویی. این آن چیزی است که متأسّفانه این آدم سعی کرد نبیند. بعد میگوید: این اقلیّت شهادتطلب همزمان با مذاکرات سیاسی خلاف تدبیر و اخلاق میخواستند عمل بکنند.
مذمّت به سخره گرفتن نوامیس عقاید شیعه
یک مورد دیگر آن را عرض بکنم که به نظر من کاملاً در آن افراط کرده است، بحث را جمع بکنم. دیگر نیاز نیست، بیشتر از این به آن بپردازند اگر دوستان خواستند به این پنج نوشتهی تقابل عدالتجویی و افراطگرایی مطالعه بکنند، رجوع بکنند نقدی بود با احترام برخورد میکنم یا بلد هستم جواب میدهم یا میروم میپرسم خدمت شما عرض میکنم یا میگویم بلد نیستم میپذیرم. اینکه نوامیس عقاید ما را بیایی به سخره بگیری با چه؟ با بازی. نه سندها سند است، نه تعارضها را دیدی. نیم جمله را میگویی و سه جمله را میاندازی این چه شیوهای است؟ این شیوهی آزاد مردی است؟! حریّت است؟!
متّهم کردن مالک به تندرویی توسّط نویسندهی کتاب با استناد به روایات نواصب
بعد میگوید: مالک اینقدر تندرو بود، یک روز وقتی علیّ بن ابیطالب سه تا از پسر عموهای خود را سر کار آورده است، گفت: پس ما عثمان را برای چه کشتیم؟ حالا این بیاید و پسر عموهای خود را سر کار بیاورد؟ آقای شیخ این حرف را چه کسی زده است؟ این حرف را قاضی عبد الجبار معتزلی از قول شعبی زده است. الآن راجع به شعبی صحبت کردیم. تو داری استناد میکنی مثل این است که بگوییم: یزید گفته است: عبّاس بن علی ترسو بوده است و گفته است که مثلاً یک مشک هم آب در علقمه خورده است. چه کسی میپذیرد؟ یا عمر سعد گفته است. شعبی ناصبی، این آدم مشهور به ناصبیگری است و تو استناد میکنی برای چه؟ من نمیدانم آنها در منبرهای خود چه میدهند که آدم با ناموس عقاید شیعه بازی بکند.
حالا برای اینکه بگویم دیده است و عمدی است یک عبارت از خود او میخوانم. میگوید: بگویم فکر نکنید من نمیدانم مالک مقاماتی داشته است بله مالک… عین عبارت او را بخوانم “خیلیها گفتند به خدا قسم در عرب و عجم شجاعتر از مالک بعد از علیّ بن ابیطالب آفریده نشده است” میگوید تمام حرفهایی که علیّ ابیطالب به نفع مالک گفته است برای شجاعت او گفته است و اینها را بعد از مرگ او گفته است.
نامهی ۳۸ نهج البلاغه در مدح مالک
بعد یک کاری میکند، میگوید: امیر المؤمنین گفت: مالک «لَا یَنَامُ أَیَّامَ الْخَوْفِ»[۵] در روزهای جنگ، سختی مالک نمیخوابد، ساعات وحشت از اعداء نکول ندارد. «أَشَدَّ عَلَى الْفُجَّارِ مِنْ حَرِیقِ النَّارِ» با کفّار از آتش سوزان تندتر است. بعد میگوید: ببینید همهی اینجاها قدرت ضرب دست مالک منظور است. نهج البلاغه، نامهی ۳۸٫ من نامهی ۳۸ را برای شما میخوانم ببینید این فقط شجاعت است یا غیر شجاعت هم است. پس این شیخ تا نامهی ۳۸ را رفته است دیده است. نمیشود بگویی: ما ندیدیم. وقتی بگوید ما ندیدیم، میگوییم: شما که فقیه هستید، نباید فحص را از دست بدهی باید بروی بگردی بعد حرف بزنی. امّا حالا که نامهی ۳۸ را دیدی، نامهی ۳۸ را برای شما میخوانم. «مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِلَى الْقَوْمِ الَّذِینَ غَضِبُوا لِلَّهِ حِینَ عُصِیَ فِی أَرْضِهِ» از بندهی خدا امیر مؤمنان به مردمی که برای خدا به خشم آمدند، یعنی خشم آنها لله است. مردم مصر؛ -هنوز مالک شهید نشده است. بعد از این افراطیگریهایی که این آقا میگوید، امیر المؤمنین مالک را به مصر فرستاده است- میگفت: محمّد بن ابیبکر برای ادارهی مصر خوب نبود، هر کسی نمیتوانست مصر را اداره بکند. این هم که افراطیگریهای مالک را گفته است که این افراطیگریها را کرده است، امیر المؤمنین مالک را میفرستد. آن هنگام که دیگران خدا را در زمین نافرمانی و حقّ او را نابود کردند، پس ستم خیمهی خود را بر سر نیک و بد مسافر و حاضر و بر همگان برافراشت نه معروفی ماند که در پناه آن آرامش یابد و نه کسی از زشتیها نهی میکرد، یعنی نه کسی امر به معروف میکرد، نه نهی از منکر میکرد. من بندهای از بندگان خدا… من این دو سه خط را میخوانم و برای شما ترجمه میکنم، شما ببینید چه گفته است.
دستور امیر المؤمنین (علیه السّلام) به مردم مصر برای اطاعت از مالک
چون این آقا به همین نامه استناد کرد. پس نامه را قبول دارد. «بَعَثْتُ إِلَیْکُمْ عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللَّهِ لَا یَنَامُ أَیَّامَ الْخَوْفِ وَ لَا یَنْکُلُ عَنِ الْأَعْدَاءِ سَاعَاتِ الرَّوْعِ» همین که من ترجمهی آن خواندیم، این هم تا اینجا را نقل کرده است. نه در زمانهای ترس کوتاه میآمد و میخوابید، نه ساعات وحشت به مقدار کم سستی داشت. «أَشَدَّ عَلَى الْفُجَّارِ مِنْ حَرِیقِ النَّارِ وَ هُوَ مَالِکُ بْنُ الْحَارِثِ أَخُو مَذْحِجٍ» یعنی مالک اشتر. «فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِیعُوا أَمْرَهُ فِیمَا طَابَقَ الْحَقَّ» تا وقتی مطابق حق عمل میکند، مرّ حق عمل میکند باید اطاعت او را بکنید.
مالک اشتر در بیان امیر المؤمنین (علیه السّلام)
«فَإِنَّهُ» امیر المؤمنین دارد توضیح میدهد. «سَیْفٌ مِنْ سُیُوفِ اللَّهِ» شمشیر خدا است. «لَا کَلِیلُ الظُّبَهِ وَ لَا نَابِی الضَّرِیبَهِ» آنجا که با حق است، سخن او را بشنوید «فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِیعُوا» و از او اطاعت بکنید. او شمشیری از شمشیرهای خدا است که نه تیزی آن کند میشود و نه ضربت آن بیاثر است. یعنی هم کند نیست و هم اثر دارد.
فرمان مالک، طبق نامهی حضرت امیر
اگر شما را فرمان کوچ داد، کوچ کنید. اگر گفت: بایستید، بایستید. در پیشروی و عقبنشینی و حمله به حرف او گوش بکنید. «إِنْ أَمَرَکُمْ أَنْ تُقِیمُوا فَأَقِیمُوا» گفت: بایستید، بایستید. «أَنْ تَنْفِرُوا فَانْفِرُوا» گفت: بروید حمله بکنید، حمله بکنید. «فَإِنَّهُ لَا یُقْدِمُ وَ لَا یُحْجِمُ وَ لَا یُؤَخِّرُ وَ لَا یُقَدِّمُ إِلَّا عَنْ أَمْرِی» بدون امر من هیچ دستوری… بروید، بایستید، کوچ بکند، سفر بکنید، بمانید، بجنگید، عقبنشینی بکنید، پیشروی بکنید. هیچ کاری نمیکند «إِلَّا عَنْ أَمْرِی» -به یاد دارید شب گذشته عرض کردیم گفت: آنجا عمداً نامه را نخواند که حمله بکند- ببین حضرت چه میگوید؟ خوب اینجا حضرت بعد از تجربهی جمل که شما شب گذشته خواندید، ادّعا کردید ریخت زد و کشت و به حرف حضرت بیاعتنا بود. باید حضرت اینجا بگوید: هر چه میگوید، من میگویم. فرمان او از امر من است.
ایثار حضرت امیر برای فرستادن مالک به حکومت مصر
عبارات حضرت را ببینید «وَ قَدْ آثَرْتُکُمْ بِهِ عَلَى نَفْسِی» من ایثار کردم که مالک را به سمت شما فرستادم. «لِنَصِیحَتِهِ لَکُمْ» برای اینکه میدانستم میتواند بیاید آنجا را نجات بدهد. من خیلی به مالک نیاز داشتم برای لشکر خود، دیگر امیر المؤمنین بعد از شهادت مالک نتوانست در آن شرایط لشکر جمع بکند. «وَ قَدْ آثَرْتُکُمْ بِهِ» من به خاطر اینکه مالک را فرستادم بر شما حکومت بکند، ایثار کردم. چون لشکر من یتیم شد. این جملات در همین نامهی ۳۸ است که شما یک جملهی آن را نقل کردی. یک نفر باید چه مقامی داشته باشد که امیر المؤمنین بگوید: بر سر شما مصریها منّت میگذارم که مالک را میفرستم، به او نیاز داشتم. ایثار کردم. «لِنَصِیحَتِهِ لَکُمْ» چون خیر خواه شما است. «وَ شِدَّهِ شَکِیمَتِهِ عَلَى عَدُوِّکُمْ» و با دشمنان شما تند است. اینجا حضرت دارد تندی با دشمنان که معاویه باشد که آنجا میگفت: برو زود باش، این را مدح او حساب کرده است یا ذم او حساب کرده است؟ روایات مدح مالک را علیه مالک استفاده کردند.
شکایت از اعتراض نکردن نسبت به متهم کردن یاران حضرت به افراطیگری
دیگر حالا وقت نیست که بگویم امیر (سلام الله علیه) فرمود: ای کاش در بین تمام شیعیان خود یک دانهی دیگر مالک داشتم. ای تف به غیرت آن کسی که دین را وسیلهای برای انحراف میکند و انسان از این تعجّب میکند که نسبت به مسائل کوچکتر صدای اعتراض آنها بلند میشود، آدمهایی که دوست دارند از اسلام دفاع بکنند، اینجا ساکت هستند. مگر ما چند نفر از اینها داریم، چند تا عمار و مالک و اینها داریم که بیایند و آنها را از بین ببرند که دیگر أین عمار هم نگویی، أین عمار یعنی أین افراطی، أین تندرو. انقلاب را بیخیال، مدافع امیر المؤمنین است، چطور رگ غیرت بعضیها برای امیر المؤمنین کلفت میشود، اینجا روی اسباب سیاسی، روی حساب و کتاب ساکت هستند. از آنها بعید است.
علّت ساکت بودن مردم در کلام سیّد الشّهداء (علیه السّلام)
چرا ساکت هستند، چرا اینها را تحویل میگیرند؟ چرا کسی اعتراض نمیکند؟ سیّد الشّهداء فرمود، فرمود: همه در ادّعا مسلمان هستند، «وَ الدِّینُ لَعِقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ»[۶] مردم اهل معامله هستند. «فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّیَّانُونَ» آن لحظهای که باید حرف بزند، حرف نمیزند. آنجا که باید حرف بزند، حرف نمیزند. امیر در روایتی که علّامهی حلّی آورده است بنده اینطور نیستم هر روایت را هر کجا نقل بکنند، قبول بکنم. روضه هم که میخوانم میگویم اینجا معتبر است، اینجا متأخّر است، دیدید اینطور میگویم. ولی ایشان که همینطور کیلویی نقل کرده است و یک بار نگفت اعتبار این روایت که من نقل کردم چیست و چرا مخالفهای آن را بیخیال شدم، نقل خیلی معتبرتر از آن چیزهایی است که ایشان میگوید.
نسبت مالک به امیر المؤمنین (علیه السّلام)
علّامهی در خلاصه الاقوال ذیل بحث مالک اشتر که یک راوی است، میگوید: امیر المؤمنین فرمود: به خدا سوگند مالک برای من مثل من برای پیغمبر بودم. دیگر از امام السّیاسیهی ابن قتیبهی تو که نقل کردی و بنده هرگز از آن کتاب نقل نمیکنم که معتبرتر است. چرا اینها را نادیده گرفتی؟ دنیا چقدر میارزد؟ آدمیزاد بدبخت هواهای نفسانی خود است.
هوای نفس و چشم پوشیدن بر حق
در جنگ جمل عدی بن حاتم طایی با چهار نفر از فرزندان خود شرکت کرد. شاید هم بیشتر. اسم یکی از آنها زید بود. سه پسر همین عدی در صفین شهید شد، در جمل یا صفین که حافظهی بنده یاری نمیکند، چشم خود را از دست داد. اختلاف است که هر دو چشم یا یک چشم. یعنی هم جانباز است، هم سه فرزند او در صفین شهید شده است. میخواهم بگویم اگر دل آدمیزاد جایی گیر باشد، گفتند: راجع به این موضوع یک دفاعی بکنید یا به آدم پول دادند یا موقعیت سیاسی است یا دفاع از یک حزب است یا یک تیم است این باعث میشود آن بحثهای دههی صفر سال گذشته نفهمی عمدی رخ بدهد. چطور روی حق چشم میبندد، یک نمونهی آن این است. من چرا میخواهم این را عرض بکنم؟برای اینکه میخواهم بگویم: والله خود من میترسم از اینکه اینطور باشد، پناه بر خدا از اینکه آدم هوای نفس خود را در معرفت خود دخیل بکند. خیلی از بزرگان -خدا شاهد است- که با انقلاب دشمنی کردند، بروید جستجو بکنید میبینید خواهر زادهی او جزء منافقین بوده است و اعدام شده است. این دیگر با انقلاب خوب نمیشود. هر جا بتواند یک نیشی میزند. حالا آنها را رها بکنید به ما ارتباطی ندارد خدا همهی ما را حفظ بکند.
علّت فرار زید پسر عدی به سمت لشکر معاویه
زید که پسر عدی است، در جمل در سپاه امیر المؤمنین است جنگ کردند و پیرزمندانه زدند جملیها را با خاک یکسان کردند، خلاصه کوبیدند و از این طرف شهید شدند و از آن طرف به درک رفتند و جنگ تمام شد. داشتند کشتهها را جا به جا میکردند، یک دفعه دایی خود را در میان کشتهها دید. زید پسر عدی بن حاتم طایی، شیعهی امیر المؤمنین فرماندهی یکی از لشکرهای امیر المؤمنین، سه تا برادر این زید در صفین شهید شدند، پدر او جانباز است، یک دفعه گفت: چه کسی این را کشته است؟ یک بدبختی خیال کرد که مثلاً میگویند: عمرو بن عبدود را چه کسی زد؟ تا گفت: چه کسی کشته است؟ گفت: من. مگر نبودی من جنگیدم، تن به تن گردن او را زدم. تا گفت: من، خنجر خود را درآورد و در گردن طرف فرو کرد. در جا کشت، سرباز امیر المؤمنین را، خود او هم در سپاه امیر المؤمنین بود ولی دید دایی او کشته شده است. علیّ بن ابیطالب (صلوات الله علیه) اینطور مواقع اهل کوتاه آمدن نیست. زید فرار کرد. کجا برود او را نکشند؟ شام. سه پسر عدی در صفین این طرف کشته شدند، زید آن طرف با سپاه معاویه با امیر المؤمنین جنگید.
غلبهی هواس نفس بر عدی در ماجرای شفاعت از قتلهی کربلا
عدی او را لعنت میکرد. امیر المؤمنین هم او را دلداری داد، گفت: خدا تو را خیر بدهد، تو بیانیه ندادی، نامهی سرگشاده ندادی. آدم باید مواظب باشد که چه چیز را به چه چیزی مقدّم بکند. برای اینکه بگویم عبرت سنگین است، باقی آن را میگویم. همین عدی پدر شهید جانباز گریه کرد، پسر خود را لعن کرد، رئیس قبیلهی بنی طی است، طایی است، به او خبر دادند مختار یکی از قتلهی کربلا را که از قبیلهی ما است میخواهد بکشد، بیا برو شفاعت او را بکن. این آقا پیرمرد بود، قریب به ۹۰ سال داشت، نابینا، پانصد کیلومتر اسب تازاند که بیاید یکی از قاتلان را شفاعت بکند. از چه کسی؟
جنایات شخص مورد شفاعت عدی بن حاتم
ای کاش یک سیاهی لشکر بود. یکی بوده است یک گوشه ایستاده بوده است و هیچ کاری در جنگ کرده بود. نه حکیم بن طفیل طائی، همان که وقتی قمر منیر بنی هاشم، به سمت علقمه رفت وقتی داشت، برمیگشت داشت رجز میخواند، دست مبارک قمر بنی هاشم را انداخت. همان که عمود به سر مبارک قمر منیر بنی هاشم زد، همان که بدن مبارک قمر منیر بنی هاشم را برهنه کرد. یکی از آن ده نفری که به بدن مبارک سیّد الشّهداء اسب تازاند. اگر هوای نفس تربیت نشده باشد که کنترل بشود، پدر سه شهید هم باشی، خود تو هم زخم خوردهی پسر خود باشی که به خاطر دایی خود چه کار کرد، باز هم این آمد شفاعت بکند. لحظه به لحظه باید به خدا پناه برد.
خدمات حضرت خدیجه (سلام الله علیها) به پیامبر و نظام اسلامی
سلام خدا بر خدیجهی کبری. اگر قرار بود کسی هوای نفس داشته باشد و عوض زحمات بخواهد انصافاً اولی بود خدیجه عوض بخواهد. بگوید: یک دختر برای تو به دنیا آوردم سیّدهی نساء اهل الجنّه، قریب به ده سال هزینههای تبلیغاتی یک نظام اسلامی را دادم.
حرمت حضرت خدیجه (سلام الله علیها)
اینقدر خدیجهی کبری حرمت دارد که وقتی در روایات میخواهند صلوات بر حضرت زهرا بفرستند، میگویند: «اللَّهُمَّ وَ کَمَا جَعَلْتَهَا أُمَّ أَئِمَّهِ الْهُدَى» خدایا تو صدّیقهی طاهره را مادر ائمّهی هدی قرار دادی «وَ حَلِیلَهَ صَاحِبِ اللِّوَاءِ» او را محرم علیّ بن ابیطالب قرار دادی. «الْکَرِیمَهَ عِنْدَ الْمَلَإِ الْأَعْلَى» در ملأ اعلی در نهایت کرامت و گرامی داشتی؛ «فَصَلِّ عَلَیْهَا وَ عَلَى أُمِّهَا» بر او و مادرش درود بفرست.
شکایت حضرت زهرا (سلام الله علیها) نسبت به بیادبی عایشه به مادرش
وقتی عایشه بیادبی کرد و صدّیقهی طاهره گریه کرد آمد محضر رسول خدا گفت: به مادر من دشنام داده است. بعضی از این دشنامها را خود آنها نقل کردند. پاسداشت حرمت مادر از غیرت زهرای مرضیه بود.
واکنش پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نسبت به این عمل عایشه
رسول خدا فرمود: رها کن اینها را نمیفهمند «إِنَّ بَطْنَ أُمِّکِ کَانَ لِلْإِمَامَهِ وِعَاءً»[۷] رحم مادر تو ظرف امامتپرور بود. آنها چه میفهمند، اجاقها کور است. این رحم فاطمه به دنیا آورده است، آنها نمیفهمند، از حسادت است اینطور توهین میکنند.
درخواست حضرت خدیجه (سلام الله علیها) از فاطمهی زهرا (سلام الله علیها) در هنگام وفات
وقتی میخواست از دنیا برود، -زن ثروتمند عرب چقدر به او تهمت زدند، او را پیرزن کردند، در تاریخ سه بار شوهر به او بستند- فاطمهی خود را صدا کرد، گفت: مادر جان من یک خواهشی دارم، خجالت میکشم خود من به پیغمبر بگویم، ادب را ببین حالا ما بودیم میگفتیم: ده سال خرج تو را دادم. گفت: من خجالت میکشم، خواستهی خود را از پیغمبر بخواهم، حیا میکنم. چیزی ندارم، کفنی برای من باقی نمانده است؛ من از مرگ میترسم، نمیدانم خدا را چگونه ملاقات خواهم کرد، عملی ندارم، برو از پدر خود خواهش کن فاطمه جان تو عزیز دل پدر خود هستی، به برکت تو قبول میکند -هیچ برای خود شأن قائل نیست- برو ببین آیا رسول خدا منّت میگذارد یکی از لباسهای خود را، یکی از عباهای خود را به عنوان کفن به من ببخشد، وسیلهای برای بخشیدن من بشود. صدّیقهی طاهره وقتی آمد به رسول خدا بگوید، صدای گریهی او بلند شد، مردانگی کرد. میگویند: آن سال پیغمبر لبخند به لب نمیزند، عزادار بود.
احترام به خویشاوندان و نزدیکان خدیجه، بعد از وفات او توسّط پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)
بعد از این واقعه هم هر جایی که هر کار خیری میخواست بکند، نقل کردند یعنی خود عایشه گفته است: اعصاب من هیچ وقت از دست هیچ زنی به اندازهی خدیجه خورد نشد. هر وقت غذایی میآوردند، شیرینی میآوردند، میوهای میآوردند، گوسفندی میآوردند پیامبر قربانی بکند. تا قربانی میکرد یا میوهها حاضر میشد، میگفت: ببینید در این محل از فامیلهای خدیجه کسی است اوّل برای آنها ببریم. یک روز یکی از فامیلهای خدیجه وارد شد، گفتند: آقا دختر خالهی خدیجه است. رسول خاتم، خاتم انبیاء، فخر آدم، سلطان قیامت ایستاد عبای خود را روی زمین انداخت گفت: اینجا بنشین، ما را یاد خدیجه انداختی.
[۱]ـ سورهی غافر، آیه ۴۴٫
[۲]ـ سورهی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۳]ـ الصّحیفه السّجادیه، ص ۹۸٫
[۴]– شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ج ۴، ص ۹٫
[۵]– نهج البلاغه، ص ۴۱۱٫
[۶]– بحار الأنوار، ج ۴۴، ص ۳۸۳٫
[۷]– بحار الأنوار، ج ۴۳، ص ۴۳٫
پاسخ دهید