در این متن می خوانید:
      1. جمع‌بندی مباحث
      2. راه درست مقابله با تبلیغات
      3. نسبت افراطی‌گری به مالک اشتر
      4. مبارزه با تفکّرات افراطی
      5. اعتراض مالک اشتر به نتیجه‌ی حکمیّت
      6. راضی نبودن امیر المؤمنین (علیه السّلام) به حکمیّت
      7. فرموده‌ی امیر المؤمنین (علیه السّلام) در مورد مالک اشتر
      8. تلاش معاویه برای گمراهی خواص
      9. اهمّیّت جدا کردن حق از باطل
      10. دلیل مبارزه یا سکوت امیر المؤمنین (علیه السّلام)
      11. مبارزه با سنّت‌های غلط توسّط حضرت علی (علیه السّلام)
      12. سرنوشت عایشه بعد از جنگ جمل
      13. دلیل مقابله‌ی امیر المؤمنین (علیه السّلام) با معاویه
      14. مقابله‌ی برخی افراد مهم با امیر المؤمنین (علیه السّلام)
      15. نمونه‌ای از مصلحت اندیشی امیر المؤمنین (علیه السّلام)
      16. مقابله‌ی امیر المؤمنین (علیه السّلام) با برخی جریان‌ها
      17. چرایی پذیرش حکمیّت توسّط امیر المؤمنین (علیه السّلام)
      18. حَکَم کردن قرآن توسّط امیر المؤمنین (علیه السّلام)
      19. برگشتن عدّه‌ی زیادی از خوارج پس از رفع شبهه
      20. زیر سؤال رفتن معصومیّت امام
      21. روی گردانیدن مجدّد خوارج
      22. پافشاری امیر المؤمنین (علیه السّلام) بر موضع حق
      23. زنده ماندن حق، نتیجه‌ی اقدامات امیر المؤمنین (علیه السّلام)
      24. ذکر مصیبت سیّد الشّهداء (علیه السّلام)
      25. لحظات شهادت صدّیقه‌ی طاهره (سلام الله علیها)
      26. تدفین حضرت زهرا (سلام الله علیها)

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم‏ * أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]

«رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏».[۲]

«إِلَهِی أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».

جمع‌بندی مباحث

امشب آخرین شبی است که بحث حکومت امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) را پی می‌گیریم. یک جمع‌بندی نهایی از چند شب آخر باید عرض کنم. شب‌های اخیر بحث ما ابعاد تندروی و افراطی‌گری بود. دو شب چند یادداشت برادری که تلاش بلیغی کرده بود با مالک اشتر و عمار دربیفتد نقد و بررسی کردیم. از آن‌جا که می‌خواستم آن بحث‌ها بیش از حد خشک نباشد بعضی از پاسخ‌های به آن بزرگوار را شب‌های بعدی عرض کردم. از جمله یکی را این‌جا در جمع‌بندی عرض می‌کنم. این‌که دیدید من هر شب یک نکته راجع به مالک می‌گفتم برای این‌ بود که آن شب‌ها بحث سنگین نشود، هم این‌که ببینید آن آقایی که این‌طور صحبت کرده خیلی افراد را ندیده است.

راه درست مقابله با تبلیغات

متأسّفانه شرایط جامعه‌ی ما طوری است که ما در بمباران تبلیغاتی به سر می‌بریم، آن‌قدر پشت هم ما را می‌کوبند که اصلاً فرصت رصد تعداد شبهات هم نیست. راه درست هم پاسخگویی به شبهات نیست، راه درست شناخت حق است. اگر حق شناخته شود، زیربنا ساخته شود، ریشه داشته باشد، دیگر باد بیاید تکان نمی‌خورد. نمی‌گویم پاسخ به شبهات داده نشود، ولی اوّل باید زیربنا ساخته شود، وگرنه هر شبهه‌ای را پاسخ بدهید رنگ همان را عوض می‌کنند طور دیگری می‌پرسند.

نسبت افراطی‌گری به مالک اشتر

همه‌ی گوهر کلام آن برادری که ما با او به شدّت مخالف هستیم در این زمینه که مالک اشتر تندرو و افراطی بوده این است. اوّلاً ما نمی‌خواستیم بگوییم امثال مالک اشتر تندرو و افراطی نبودند، دلواپس – چون ایشان خیلی دوست داشت که از ادبیات روز استفاده کند- نبودند. نمی‌گوییم معصوم بوده، نمی‌گوییم خطا نداشته، ولی گوهر مالک در این است که مالک مطیع بود.

مبارزه با تفکّرات افراطی

اگر به یاد داشته باشید در بحث داعشی ‌مسلکی که سیر اصلی بحث بود عرض کردیم، تنها راه مبارزه با مسلک داعش چیست؟ یا انسان صاحب نظر شود که این مشکل است، ولی راه برای همه باز است. این‌طور نیست که بگوییم فقط یک عدّه‌ی خاص صاحب نظر می‌شوند، راه بسته است، مثل یهودی‌های بخواهیم بگوییم. نه، این‌طور نمی‌گوییم، راه باز است. دوم، راه عمومی این است که به صاحب نظر واقعی رجوع شود. مثلاً در مسائل اجتماعی به آن کسی که اطاعت او واجب است رجوع شود، به آن کسی که در اطاعت او حجّت داریم رجوع شود.

اعتراض مالک اشتر به نتیجه‌ی حکمیّت

یکی از جاهایی که مالک از نظر بعضی تندروی کرده و به او گله کرده‌اند در تاریخ طبری این‌طور آمده: «لَمَّا کُتِبَتِ الصَّحِیفَه»،[۳] وقتی حکمیّت امضاء شد، مالک اشتر گفت: من قبول ندارم، من نمی‌پذیرم – دور از محضر شما- خاک بر سر شما که وا دادید! دنیا و آخرت خود را باختید. «لَستُ عَلَى بَیِّنَهٍ مِن رَبِّی»،[۴] من نمی‌توانم قیامت جواب بدهم اگر از این روش شما پیروی کنم و بپذیرم. «وَ مِن ضِلَالِ عَدوّی»، این گمراهی آشکار معاویه را دیدید کار خود را انجام دادید؟ من قبول ندارم. گفتیم مالک کسی بود که یک شهر را تکان می‌داد، بحث‌های آن گذشته است. آمدند به اشعث گفتند، اشعث گفت: تو اشتباه کردی، «هَلُمَّ إِلَینَا فَإِنَّهُ لَا رَغبَهَ بِکَ عَنَّا»، فکر نکن… اشتباه کردی، باید قبول کنی، قبول هم نکنی مهم نیست. اشعث گفت ولی فایده نداشت، مالک در جامعه مهم بود، در افکار عمومی اثر داشت.

راضی نبودن امیر المؤمنین (علیه السّلام) به حکمیّت

آمدند پیش امیر المؤمنین (علیه السّلام) گله کردند، از چه کسی؟ از اشتر، گفتند گوش نمی‌دهد، شما در حکمیّت زیر بار رفتید او قبول نکرده، نتایج مذاکرات حکمیّت را امضا کردید او قبول نکرده است. به امیر المؤمنین (علیه السّلام) گفتند: «إِنَّ الأَشْتَر لَا یُقِرُّ بِمَا فِی الصَّحیفَه»،[۵] نتیجه‌ی مذاکرات را قبول نکرده، هنوز می‌گوید باید با معاویه می‌جنگیدید. امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرمود: «وَ أَنَا وَ اللَّهِ مَا رَضِیتُ وَ لَا أَحبَبتُ أَن تَرضَوا»، به خدا قسم من هم راضی نبودم، من هم دوست نداشتم شما راضی شوید، من را وادار کردید، بسط ید را از من گرفتید، «لَا رَأْیَ لِمَنْ لَا یُطَاعُ».[۶]

اگر در یک جامعه‌ای کار به جایی برسد که شما به حرف کسی که باید گوش بدهید گوش ندهید، تدبیر عملاً معنایی ندارد. لذا امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرمود: «لَا رَأْیَ لِمَنْ لَا یُطَاعُ»، من صحبت می‌کنم گوش نمی‌دهید چه تدبیری کنم؟ این‌جا یک نکته دارد، اگر فرصت شد عرض خواهم کرد که آیا حضرت این‌جا می‌توانست از خشونت استفاده کند یا نمی‌توانست. گفت: به خدا قسم من هم راضی نبودم، من هم دوست نداشتم این کاری که شما انجام دادید، من را وادار کردید. عرض می‌کنم چه چیزهایی دست و پای حضرت را بسته بود که مجبور بود حکمیّت را بپذیرد. «فَإِذ أَبَیتُم إِلَّا أَن تَرضَوا فَقَد رَضیتُ»،[۷] شما گفتید یا تو را می‌کشیم – با آن شرایطی که توضیح خواهم داد- یا باید حکمیّت را بپذیری، من حکمیّت را قبول نداشتم. حکمیّت خلاف ولایت است. در ولایت شما مطیع هستید، در حکمیّت ولی را ساقط می‌کنید، دیگر ولی وجود ندارد.

فرموده‌ی امیر المؤمنین (علیه السّلام) در مورد مالک اشتر

فرمود: شما وادار کردید، امّا نگران اشتر نباشید. عبارت حضرت را ببینید: «لَستُ أَخَافُهُ عَلَى ذَلِکَ»، من آن‌طور که شما می‌ترسید از اشتر نمی‌ترسم، اشتر کسی نیست که با من مخالفت کند، اگر بگویم باید، در هر صورت تکلیف این است، گوش می‌کند. این دقیقاً نقطه‌ی مقابل تندروی است، در تندروی طرف به حرف ولی گوش نمی‌دهد. کسی که مطیع باشد تندروی نمی‌کند، به حرف گوش می‌دهد، نقطه‌ی اصلی این‌جا است. بعد یک عبارتی فرمود: «یَا لَیتَ فِیکُم مِثلَهُ إِثنَین»، ای کاش دو نفر مثل او در بین شما بود، دو نفر مثل اشتر در بین شما بود.

بعد حضرت استدراک کرد، گفت: دو نفر که نمی‌شود، «یَا لَیتَ فِیکُم مِثلَهُ وَاحِداً»، ای کاش یک نفر مثل اشتر در بین شما بود. اشتر دارد درست می‌گوید، نباید کوتاه می‌آمدید به حکمیّت برسد، وا دادید که این‌طور شد. مثلاً حکمیّت را امضاء کردید، جشن هم بگیرید، بروید در خیابان بوق هم بزنید، چه چیزی داده‌اید چه چیزی گرفته‌اید؟ خوشحال هم باشید. فرمود: او درست می‌گوید، او درست می‌گوید که اشتباه کردید، منتها اشتر وقتی بشنود من چیزی می‌گویم گوش می‌دهد، ای کاش دو نفر مثل اشتر بودند. فرمود: دو نفر که زیاد است، ای کاش یک نفر مثل اشتر بود.

تلاش معاویه برای گمراهی خواص

همه‌ی عالم وقتی ما را رصد می‌کنند کاملاً متوجّه هستند که ما شقاق داریم یا متّحد هستیم، معاویه آن موقع خوب امیر المؤمنین (علیه السّلام) و یاران او را رصد می‌کرد. می‌گشتند زمینه ایجاد کنند چطور می‌شود یک نفر را خرید، درست مثل الآن. چه کسی احتمال دارد که در جامعه‌ی اسلامی نفوذ داشته باشد؟ می‌روند شانه‌‌های او را می‌گیرند. عمرو عاص شعر نوشت، برای ابن عبّاس نوشتند: وقتی آسمان‌ها و زمین بلرزد فقط ابن عبّاس می‌تواند ما را از فتنه‌ها بیرون ببرد. یعنی چه؟ تو فرد مهمّی هستی. مفصّل توضیح دادیم، پیش امیر المؤمنین (علیه السّلام) آمد با عصبانیّت گفت: آن‌ها چنین کاری انجام داده‌اند، عصبانی بود که چرا خواستند من را فریب بدهند؟ حضرت فرمود: تو جواب متن را بده، به فضل برادر خود بگو شعر او را با شعر جواب بدهد. مدام نگو مصرف داخلی دارد، معاویه برای مصرف داخلی شام این حرف‌ها را گفته، دارد شما را می‌کوبد، باید جواب بدهید.

اهمّیّت جدا کردن حق از باطل

بعد از این‌که بحث اشتر تمام شد که یک اتّهام عمومی همیشه به نیروهای حزب اللّهی، هم آن موقع هم الآن بود، به این رسیدیم که امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) چرا از نظر بعضی اهل سنّت تندروی کرد؟ ایشان در زمان سقیفه کوتاه آمد، جلوی معاویه به هیچ وجه کوتاه نیامد. این را توضیح دادیم، بخشی از آن ماند. خلاصه‌ی آنچه توضیح دادیم این بود، عرض کردیم امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) امام هدایت است، باید کاری انجام دهد که نقطه‌ی ضلالت و هدایت ممزوج نشود، یعنی راه درست و غلط یکی شود تمام است، حق همیشه شکست می‌خورد. مثال می‌زنم، یک انگشتر طلا، صد عدد مثل آن هم بدلی داریم، این‌ها خلط شود چیزی که طلا داشته ضرر می‌کند، چون هر کدام را بردارد احتمال دارد که… مثلاً ۹۹ عدد بدل و یک طلا باشد، هر کدام را که بردارد ۹۹ درصد احتمال دارد که ضرر کرده باشد. ولی آن‌که باطل داشته نه، یکی از آن بدل‌ها به دست او می‌آید ممکن است طلا هم بیاید. چیزی که حق است اگر ممزوج شود ضرر می‌کند، طلا ممزوج شود ضرر می‌کند، باطل که باطل است، حلبی که حلبی است، کنار طلا باشد خوب هم هست.

دلیل مبارزه یا سکوت امیر المؤمنین (علیه السّلام)

چرا امیر المؤمنین (علیه السّلام) گاهی کوتاه می‌آید گاهی کوتاه نمی‌آید؟ وقتی کوتاه نمی‌آید که نقطه‌ی حقّ و باطل ممزوج می‌شود. اگر این اتّفاق نیفتد اجازه نمی‌دهد باطل رخ بدهد، مگر این‌که بسط ید نداشته باشد. یعنی حضرت موقع ممزوج شدن حقّ و باطل مقاومت می‌کند. امّا اگر این روشن‌گری رخ داد، بعد از این مرحله فشار آوردند، توان اداره نداشت، آن وقت کوتاه می‌آید. مثلاً در دوره‌ی دو خلیفه‌ی اوّل تقریباً ساکت بود، دید فایده‌ای ندارد، ولی همه می‌دانستند زهرای مرضیّه (سلام الله علیها) بیعت نکرد. خلیفه‌ی دوم از دنیا رفت، امیر المؤمنین (علیه السّلام) روش او را تأیید نکرد، با این‌که می‌توانست ۱۳ سال زودتر به حکومت برسد. عثمان آمد، فضا فراهم بود او را نقد کرد، توضیح دادم تکرار نمی‌کنم.

مبارزه با سنّت‌های غلط توسّط حضرت علی (علیه السّلام)

خود حضرت به حکومت رسید. به حکومت که رسید روش‌های افراد قبلی را از بین برد. روش تقسیم بیت المال را به هم زد ولو این‌که نابود شود، به سال گذشته رجوع کنید. طلحه و زبیر گفتند… مثلاً زبیر گفت: ما یک عمر طرفدار تو بودیم، بیت المال را برای ما کم گذاشتند، یک استان هم به ما بده کمی جبران شود، ما هم چند ۲۳۴ میلیون تومان ماهیانه بگیریم کمبودها جبران شود! من عین عبارت او را ترجمه‌ی به روز کردم. گفتند: ما سال‌ها از بیت المال محروم بودیم، یک استان را چند وقت به دست ما بده ما هم بتوانیم کمبودها را جبران کنیم. حضرت فرمود: بگذارید بررسی می‌کنم، مگر نمی‌دانید من کسی را به ولایت جایی می‌سپارم که «أَرضی لِدینِهِ وَ أَمَانَتِهِ»، از دین او و امانت‌داری او مطمئن باشم، بگذارید بررسی کنم به شما می‌گویم. آن‌ها رفتند قیام کردند. ولو قیام کنند حضرت کوتاه نیامد. هر جا نقطه‌ی انحراف است کوتاه نمی‌آید، وگرنه در بقیّه‌ی موارد کوتاه می‌آید، عرض می‌کنم.

سرنوشت عایشه بعد از جنگ جمل

جمل تمام شد، عایشه دوست داشت در بصره بماند. در بعضی نقل‌ها است که گفت: علی جان، من خیلی پشیمان شده‌ام، حالا که ما جنگ کردیم و پشیمان شدم و شکست خوردم می‌خواهم پیش تو باشم و از تو دفاع کنم. حضرت فرمود: نه، به مدینه برو، من در کوفه کار دارم. به کوفه می‌آمد هر روز… اشعث در کوفه فتنه به پا می‌کرد، اشعث کوفه را از بین برد، شما هم به کوفه تشریف بیاورید؟ بگذارید یک جا را نگه داریم. گفت: بگذار در بصره بمانم، فرمود: نمی‌شود، باید به مدینه بروی. فعلاً همان‌جا زندگی کنید، حقوق بیت المال شما هم می‌رسد، ولی به اندازه‌ی بقیّه. به اندازه‌ی بقیّه عملاً مثل این است که شما ماهی ۲۳۴ میلیون می‌‌گرفتید، می‌گویند از این به بعد… امیر المؤمنین (علیه السّلام) گفت: ما که حقّ و حقوق تو را نمی‌گیریم. یارانه‌ی تو را می‌دهیم، ۴۵ هزار و پانصد تومان، به درد کسی که ماهی ۲۳۴ میلیون می‌گرفت نمی‌خورد، عملاً یعنی هیچ. گفتند: تندرو و افراطی است، یعنی چه؟ حکومت او آسیب دید کوتاه نیامد.

دلیل مقابله‌ی امیر المؤمنین (علیه السّلام) با معاویه

بحث معاویه را توضیح دادیم. خود او در مباحثه با مغیره فرمود، این مغیره می‌گوید برو با… بعد از مرتبه‌ی اوّل که گفت نجنگ، جلوی معاویه کوتاه بیا، امیر المؤمنین (علیه السّلام) گفت: این خیانت کرده، یعنی من با معاویه دربیفتم در این شرایط فرهنگی آسیب می‌بینم، ولی فرمود: اگر با معاویه… یا باید بجنگم یا به چه چیزی راضی شوم؟ کفر امّت پیغمبر. یعنی نفوذ در عقیده رخ بدهد، مثلاً مردم کوفه بگویند معاویه چقدر زیرک و باهوش است، چقدر خوب صحبت می‌کند. این تمام بود، مرزبندی بین علی (علیه السّلام) و معاویه از بین برود حق است که ضرر می‌کند، برای باطل که اتّفاقی نمی‌افتد. این‌جا حضرت فرمود: من مقابل…

مقابله‌ی برخی افراد مهم با امیر المؤمنین (علیه السّلام)

دو کار انجام داد که شما ببینید امیر المؤمنین (علیه السّلام) هم حاضر شده گاهی مصلحت اندیشی کند، به بعضی افراد حکومت بدهد. امّا نه به معاویه، به معاویه بدهد یعنی امضای باطل. وقتی خوارج جمع شدند حضرت یکی از یاران خود را فرستاد. بحث‌های ما امسال برخلاف سال گذشته که یک دوره‌ی صریح تاریخی بود چون تحلیلی بود به اوایل حکومت رسیدیم، برای مثال دارم از خوارج هم می‌گویم. در ماجرای خوارج وقتی مردم قهر کردند بیرون رفتند و یک عدّه از مردم کوفه، ریش‌بلندها با حکومت درافتادند. مثلاً حوزه‌ی علمیه با امیر المؤمنین (علیه السّلام) درافتاد. نه این‌که همه‌ی عالمان با امیر المؤمنین (علیه السّلام) مقابله کردند، نه این‌که همه‌ی افراد خوب با امیر المؤمنین (علیه السّلام) مقابله کردند، ولی یک عدّه از افرادی که به ظاهر آبرو داشتند با امیر المؤمنین (علیه السّلام) مقابله کردند. حکومت حضرت آسیب دید. قرّاء با امیر المؤمنین (علیه السّلام) مقابله کردند.

این‌که حوزه‌ی علمیّه می‌گویم شوخی نمی‌کنم. نه این‌که بگویم اشتباه در ذهن شما بیاید که امروز حوزه می‌خواهد با امیر المؤمنین (علیه السّلام) دربیفتد، اشتباه برداشت نکنید. قرّاء آن روز با امیر المؤمنین (علیه السّلام) مقابله کردند. یعنی چه کسانی؟ امام جماعت‌ها، اساتید، منبری‌ها با امیر المؤمنین (علیه السّلام) مقابله کردند.

نمونه‌ای از مصلحت اندیشی امیر المؤمنین (علیه السّلام)

عین عبارت حضرت این است که در چند نقل آمده، به فرستاده‌ی خود فرمود: «أُنظُر بِأَیِّ رُءوسِهِم هُم أَشَدُّ إِطَافَهً»،[۸] ببین دور چه کسی را گرفته‌اند، قبل از این‌که مذاکرات با خوارج را شروع کند. بحث حول همان عنوان کلّی افراطی‌گری است. ببین دور چه کسی را گرفته‌اند. پیغام دادند: اطراف یزید بن قیس شلوغ است. حضرت بررسی کرد دید یزید بن قیس مثل معاویه نیست، ریش بلندی دارد، نماز اوّل وقت می‌خواند، حافظ قرآن است. این یک اشتباه استراتژیک کرده، تصوّر کرده علیّ بن ابی‌طالب (علیه السّلام)… خدا می‌گوید: «لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّهِ»،[۹] حکم از آن خدا است، علیّ بن ابی‌طالب (علیه السّلام) هم گفته حالا که من مجبور شدم حکم از آن عمرو عاص و ابو موسی است. حضرت این شبهه را بعداً توضیح می‌دهد که عرض می‌کنم.

در آن شرایطی که ما قبلاً توضیح دادیم این‌ها شیعه نبودند، امیر المؤمنین (علیه السّلام) را معصوم نمی‌دانستند، فقیه می‌دانستند، پیش خود گفته بود علیّ بن ابی‌طالب (علیه السّلام) خلاف آیه‌ی قرآن، «لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّهِ» عمل کرده، آیه‌ی قرآن را قبول ندارد، پس منحرف است. حضرت دید یزید بن قیس پدر سوخته نیست، مثل معاویه نیست، امر به او مشتبه شده، بلافاصله سفر کرد. می‌خواهم بگویم علیّ بن ابی‌طالب (علیه السّلام) هم همان کارهایی که آن‌ها ادعا می‌کردند می‌فهمید. بلافاصله سفر کرد، از کوفه خارج شد، سراغ آن‌ها رفت. عبارت را بخوانم ببینید: «فَخَرَجَ عَلِیٌّ فِی النَّاس حَتَّى‏ دَخَلَ إِلَیهِم»،[۱۰] پیش خوارج رفت. خوارج هنوز جنگ را شروع نکردند. یک عدّه‌ی زیادی جمع شدند که امام مسلمین منحرف شده است، ریش بلندها می‌گویند امام مسلمین منحرف شده است. «فَأَتَى فُسطَاطَ یَزیدَ بنِ قِیس»، جلوی چادر یزید بن قیس رفت. همان کسی که گفت ببینید اطراف چه کسی شلوغ است گفتند او.

وارد شد. «فَتَوَضَّأَ فِیه»، وضو گرفت، «صَلَّى رَکعَتَین‏»، دو رکعت نماز خواند. این‌ها درد است، یعنی من کافر نشدم. بعد کمی با او صحبت کرد. عبارت را ببینید: «أمَّرَهُ عَلَى أَصبَهَان وَ الرَّیّ»، گفت: تو استاندار من هستی، آمدم تو را به ولایت استان اصفهان و ری منصوب کنم. گرفت و رفت. یعنی علی (علیه السّلام) هم می‌تواند از این کارها انجام دهد، منتها چه زمانی از این کارها انجام می‌دهد؟ وقتی یک شخص دچار فتنه شده، امر مشتبه شده، می‌توانی توهمات او را برطرف کنی، معاویه نیست. علی (علیه السّلام) هم می‌تواند از این کارها انجام دهد، منتها علی پیش چه کسی انجام می‌دهد؟ پیش کسی که در دل او مرض نیست، نفاق ندارد، امر به او مشتبه شده است. رفت نماز خواند، کمی صحبت کرد، طرف فهمید. بعد برای این‌که عدّه‌ای دور او را نگیرند دوباره او را برگردانند یا او نخواهد عدّه‌ای را تحریک کند یا مشکلی پیش بیاید، گفت: تو انسان عادلی هستی، اگر هم با من مشکلی داشتی فکر کردی من انحراف پیدا کرده‌ام. استدلال امیر المؤمنین (علیه السّلام) چه بود او را برگرداند خواهم گفت. او را توجیه کرد، اشتباه فکر کردی. بله، من هم حکمیّت را قبول ندارم، ولی حکمیّت کفر نیست. تمام شد، حالا به اصفهان برو.

برای این‌که سعی می‌کرد افرادی که در افکار عمومی خوارج مؤثّر بودند یکی یکی کم کند تا آن‌ها از هم بپاشند، نیاز نباشد با آن‌ها بجنگد، او را فرستاد. پس علی (سلام الله علیه) هم می‌توانست از این کارها انجام دهد.

مقابله‌ی امیر المؤمنین (علیه السّلام) با برخی جریان‌ها

منتها معاویه و امثال معاویه، طلحه و زبیر کسانی بودند که توان این را داشتند بعداً جریان اسلام را به یک سمت بکشند، توان مدیریت افکار عمومی را در ضلالت داشتند، لذا جلوی آن‌ها کوتاه نیامد. ری را به طلحه می‌دادی، اصفهان را به زبیر می‌دادی تمام می‌شد، چرا نکرد؟ چون امیر المؤمنین (علیه السّلام) دید اوّلاً یزید بن قیس پدر سوخته نیست، دچار فتنه شده، ثانیاً این فرد توان این‌که عدّه‌ای را گمراه کند ندارد. ولی طلحه می‌تواند پرچم یک جریان را بلند کند، زبیر می‌تواند، معاویه هم می‌تواند، عایشه هم می‌تواند، نسبت به آن‌ها کوتاه نیامد. حتّی نسبت به شتر عایشه گفت: او گوساله‌ی سامری این امّت است. این سند صحیح است، نزد وهابی‌ها صحیح است که شتر گوساله‌ی سامری است. سامری کیست معلوم است. یعنی چه؟ سامری چه کاری انجام داده است؟ گوساله‌ی سامری چه کاری انجام داده است؟ به جای این‌که مردم را به سمت خدا هدایت کند به سمت بت هدایت کرده، یعنی توان رهبری در گمراهی دارد.

لذا فرمود: لاشه‌ی شتر را هم آتش بزنید. امیر المؤمنین (علیه السّلام) این‌قدر مهربان است که نسبت به حیوانات هم مهربان است، برای چه لاشه را آتش بزنید؟ چون این را دفن کنید قبر او هم زیارتگاه عاشقان عایشه می‌شود! این‌جا فضولات او افتاده، آن‌جا سُم او را عوض کرده‌اند، بسوزانید چیزی از آن نماند، چون این توان گمراهی دارد. یزید بن قیس کیست؟ کسی نمی‌شناسد، یک عدّه دور او جمع شده‌اند؟ می‌روم شبهه‌ی او را برطرف می‌کنم، انسان عادلی است حکومت هم به او می‌دهم، چون حکّام امیر المؤمنین (علیه السّلام) همه سنّی هستند، تقریباً اکثریّت استاندارهای حضرت هم سنّی هستند، اصلاً بین اهل سنّت دارد حکومت می‌کند. این‌ هم یکی مثل آن‌ها، شاید از بعضی هم بهتر باشد.

چرایی پذیرش حکمیّت توسّط امیر المؤمنین (علیه السّلام)

امّا چرا کلّاً کوتاه نمی‌آیم؟ برای این‌که حقّ و باطل ممزوج می‌شود. آن‌جایی که قدرت نفوذ در اهل حق دارد یا در ضلالت قدرت نفوذ دارد، مثل جریان جمل، مثل معاویه، می‌گوید این‌جا را اصلاً کوتاه نمی‌آیم، مگر این‌که بخواهند من را بکشند. سراغ خوارج آمد، گفتند: تو چرا قبول کردی؟ خدا می‌گوید «لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّهِ»، باید به حکم قرآن تن بدهی، حکم قرآن چه می‌گوید؟ می‌گوید یک امامی بر حق است یک نفر بر علیه او قیام کرده، بغی می‌شود، نباید این را ساقط می‌کردید اهل بغی را بگیرید؟ برای چه به حکم قرآن عمل نکردید؟ حضرت دو جمله فرمود، فرمود: من با اصل حکمیّت مخالف بودم، چرا حکمیّت را پذیرفتم؟ علّت این‌که حکمیّت را پذیرفتم چه بود؟

علّت این بود من که گفتم مخالف هستم، امّا «نَظَرتُ إِلَى هَذَین»،[۱۱] به این دو نفر نگاه کردم، یعنی «الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ». «فَعَلِمْتُ أَنَّ هَذَیْنِ إِنْ هَلَکَا»، دیدم اگر بخواهم مقاومت کنم لشگر خودم دارد با من می‌جنگد، می‌گوید باید حکمیّت را قبول کنی، بخواهم مخالفت کنم می‌آیند من را بکشند، بخواهند من را بکشند همه که فرار کنند حسن و حسین من که فرار نمی‌کنند. «فَعَلِمْتُ أَنَّ هَذَیْنِ»، این‌ها از من دفاع می‌کنند، مقابل یک لشگر دفاع کنند چه می‌شود؟ کشته می‌شوند. «إِنْ هَلَکَا انْقَطَعَ نَسَبُ مُحَمَّدٍ»، نسل پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) منقطع می‌شود، امامت منقطع می‌شود، آن هدایت اصلی از بین می‌رود. مجبور شدم کوتاه بیایم.

کما این‌که عین این عبارت را در مورد کوچه‌ی بنی هاشم هم فرمودند، در نهج البلاغه است. فرمود: من می‌خواستم مقاومت کنم دیدم مقاومت کنم حسنین کشته می‌شوند. حسنین کشته شوند هدایت تعطیل می‌شود، امامت از بین می‌رود، لذا صبر کردم. امّا حکمیّتی که من پذیرفتم کفر نیست، گفتند: چطور کفر نیست؟ اوّلاً مجبور شدم، مجبور نمی‌کردند قبول نمی‌کردم. مجبور شدن برای شخص من بود؟ می‌خواستم جیب خود را پر کنم؟ نه. مثلاً ماشین آمریکایی سوار شوم؟ این من را مجبور کرده بود؟ سبزی پلو با ماهی من را مجبور کرده بود؟! نه، هدایت قطع می‌شد. امیر المؤمنین (علیه السّلام) که خود صراط مستقیم است، مردم بیچاره می‌شوند. بعدی‌ها چه کنند؟ دلسوز است، پدر است، لذا صبر کرد.

حَکَم کردن قرآن توسّط امیر المؤمنین (علیه السّلام)

امّا این حکمیّتی که من پذیرفتم کفر نیست، چرا کفر نیست؟ فرمود: من که مردم را، افراد را حَکَم قرار ندادم، بروید نامه‌ی من را بخوانید. خوب دقّت کنید. ابن عبّاس را که قبول نکردید، بعد ابو موسی بیاید؟ ابو موسی کیست که صحبت کند؟ ابو موسی و عمرو عاص؟ فرمود: من چه زمانی «حَکَّمْتُ الرِّجَالَ»؟[۱۲] من چه زمانی افراد را حَکَم کردم؟ بروید حرف من را ببینید. من گفتم این دو نفر از قرآن… من قرآن را حَکَم قرار دادم، گفتم: بروید ببینید قرآن چه می‌گوید.

حکمیّت ما این است که شما دو نفر بروید به قرآن نگاه کنید ببینید ما باید چه کنیم، ولی این‌ها خیانت کردند، هم او و هم او. پس چه گفت؟ اوّلاً بچّه‌ها را می‌کشتند، ثانیاً من چه زمانی گفتم افراد حکم شوند؟ چنین خبری نیست. من چه زمانی گفتم ابو موسی و عمرو عاص؟ من گفتم بروید قرآن را حکم کنید، این دو نفر بخوانند که قرآن برای ما چه گفته، در حالی که آن‌ها این کار را انجام ندادند. پس چه کرد؟ شبهه را جواب داد.

برگشتن عدّه‌ی زیادی از خوارج پس از رفع شبهه

زمانی که شبهه را جواب داد شش هزار نفر شش هزار نفر از خوارج بیرون آمدند. خوب دقّت کنید، این‌جا دوباره می‌بینید آقای ما از نظر بعضی تندروی می‌کند. شش هزار نفر شش هزار نفر گفتند: الحمدلله، پس علی کافر نشده است. خیلی از خوارج امیر المؤمنین (علیه السّلام) را قابل مقایسه با معاویه نمی‌دانستند. گفتند: الحمدلله پس علی کافر نشده، قرآن را حکم قرار داده است. قرآن هم یعنی خدا، قرآن چیست؟ قرآن احکام خدا است، مکتوب حرف خدایی است، پس علی «لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّهِ» را قبول دارد، بیاییم.

زیر سؤال رفتن معصومیّت امام

بعضی از آن‌ها مثل اشعث این‌جا پدر سوخته بازی درآوردند، گفتند: تو باید بگویی. پس این حکمیّت خطا بوده که ابو موسی و بقیّه گفته‌اند، فرمود: بله، گفت: پس بگو خطا بوده است. حضرت به شکل مبهم فرمود: «أَنَا أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ مِنْ کُلِّ ذَنْبٍ»،[۱۳] من از همه‌ی گناهان استغفار می‌کنم. همه رفتند و شش هزار نفر شش هزار نفر برگشتند. اشعث پدر سوخته این طرف و آن طرف گفت: علی عذرخواهی کرد، توبه کرد، علی در حکمیّت خطا کرده بود توبه کرد. دوباره یک اتّفاق جدید افتاد، خطا کرد و توبه کرد یعنی چه؟ یعنی امام معصوم نیست.

درست است آن‌ها اصلاً امام معصوم نمی‌شناسند، ولی در این صورت تاریخ می‌گوید علیّ بن ابی‌طالب جلوی ۲۰ هزار نفر اقرار به گناه کرد، توبه کرد. خبر به علیّ بن ابی‌طالب (علیه السّلام) رسید که اشعث این طرف و آن طرف می‌گوید علی توبه کرد. کار داشت تمام می‌شد، اگر بحث خوارج حل می‌شد امیر المؤمنین (علیه السّلام) معاویه را نابود کرده بود. چون وقتی با خوارج درگیر شد دیگر سپاه او جمع نشد، حضرت آخوندهای کوفه را کشت، یک عدّه گفتند او بی‌دین است، یک عدّه این‌ طرفی شدند، یک عدّه آن طرفی شدند، اصلاً به هم ریخت. سال گذشته توضیح دادیم. گفتند تمام است، علی هم توبه کرد. علیّ بن ابی‌طالب (علیه السّلام) که دعای کمیل یکی از مناجات‌های او است، می‌آمدند می‌گفتند: یا زهرا، علی مرد، می‌گفت: او را کجا دیدید؟ در سجده بود یا جای دیگر بود؟ می‌گفتند: در سجده، می‌گفت: نمرده، علی در عبادت این‌طور است. علی که مدام عبادت می‌کرد، هزار رکعت نماز می‌خواند. گفتند علی استغفار کرده، فرمود: نه. عبارت را ببینید. خود اشعث پدر سوخته پیش امیر المؤمنین (علیه السّلام) آمد گفت: مردم این‌طور می‌گویند، «إِنَّ النَّاسَ قَدْ تَحَدَّثُوا أَنَّکَ رَأَیْتَ الْحُکُومَهَ ضَلَالًا وَ الْإِقَامَهَ عَلَیْهَا کُفْراً»، مردم می‌گویند این حکمیّتی که تو قبول کردی گمراهی بوده، اقامه‌ی این کفر بوده، تو توبه کرده‌ای.

روی گردانیدن مجدّد خوارج

باز حضرت دید نقطه‌ی ضلالت و هدایت خلط می‌شود، ۳۰ هزار نفر شاهد هستند، همه دیدند که علی توبه کرده است. مردم را جمع کرد، «عَلِیٌّ (عَلَیهِ السَّلَام) فَخَطَبَ فَقَالَ مَنْ زَعَمَ أَنِّی رَجَعْتُ عَنِ الْحُکُومَهِ فَقَدْ کَذَبَ»، هر کس گفته علیّ بن ابی‌طالب گفته آن حکومت باطل بوده، یعنی خلاف قرآن بوده – توضیح داد که نبوده- دروغ گفته است. «فَخَرَجَتْ… الْخَوَارِجُ مِنَ الْمَسْجِدِ»، دوباره این شش هزار نفر برگشتند. در یک جای دیگر صریح دارد، به او گفتند: آقا، کار تمام شد. «فَأَتَاهُ رَجُلاً فَقَالَ إِنَّ النَّاسَ قَدْ تَحَدَّثُوا»،[۱۴] مردم می‌گویند که «أَنَّکَ رَجَعتَ لَهُم عَن کُفرِک»، مردم می‌گویند از آن کفری که مرتکب شدی توبه کردی. گفت: مردم می‌گویند؟ دید این‌ها دوباره در جامعه شایعه کرده‌اند. «فَخَطَبَ النَّاس فِی صَلَاهِ الظُّهر فَذَکَرَ أَمرَهُم فَعَابَهُ»، گفت: شما حکمیّت را وادار کردید، اشتباه کردید، من حکمیّت قرآن را قبول دارم چون قرآن را بیاوری همان را می‌گوید، من توبه نمی‌کنم. «فَوَثَبوا مِن نَوَاحِی المَسجِد یَقولون لَا حُکم إِلَّا لِلَّه»، دوباره مسجد شلوغ شد، دوباره ۲۰ هزار نفر خارج شدند. بشوند، مهم نیست.

پافشاری امیر المؤمنین (علیه السّلام) بر موضع حق

آن نقطه‌ای که نقطه‌ی هدایت و ضلالت باشد علی (علیه السّلام) کوتاه نمی‌آید. یک روایت دیگر هم عرض کنم. پس علیّ بن ابی‌طالب (صلوات الله علیه) می‌توانست مثل بقیّه کوتاه بیاید، ولی آن نقاطی که نقاط ضلالت و هدایت بود که ممزوج می‌شد، این‌جا به هیچ وجه کوتاه نیامد، هیچ وقت هم کوتاه نیامد. ما سعی کردیم سیر از سقیفه تا امروز را ببینیم، هیچ وقت کوتاه نیامد، ولو به قتل صدّیقه‌ی طاهره (سلام الله علیها) برسد، ولو حکومت او از بین برود. ولو مردم می‌دیدند حیدر کرّار روی منبر مسجد کوفه می‌نشست خبر می‌دادند یکی یکی استان‌ها سقوط کرده، زن‌ها را چه کردند. به صورت خود می‌زد، گریه می‌کرد، ولی برای هدایت…

زنده ماندن حق، نتیجه‌ی اقدامات امیر المؤمنین (علیه السّلام)

اگر امیر المؤمنین (علیه السّلام) این کار را نکرده بود امروز تفکّر یاران او و مکتب اهل بیت وجود نداشت که ما بنشینیم با هم صحبت کنیم. امروز همه‌ی ما یا در جبهه‌ی داعش بودیم یا در جبهه‌ی النّصره بودیم، یا در عربستان صلاه تراویح می‌خواندیم یا در زاهدان مجلس ختم بخاری داشتیم. امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) کاری انجام داد حق نابود نشود، ولو هر اتّفاقی می‌خواهد بیفتد. تلاش خود را کرد. یک نمونه را برای شما عرض کردم، به کسی که مخالف او بود حاکمیّت هم داد، ولی به معاویه، به طلحه، به مغیره، به عمرو عاص، به هیچ وجه. حتّی عایشه گفت من جنگ کردم، اشتباه کردم، بگذار به کوفه بیایم از تو تعریف کنم، گفت: نه، به مدینه می‌روی، از آن‌جا تکان هم نمی‌خوری، فعلاً نمی‌گذارم به حج هم بروی، همان‌جا سر جای خود بنشین یارانه‌ی ۴۵ هزار تومانی تو را هم می‌دهم.

ذکر مصیبت سیّد الشّهداء (علیه السّلام)

یکی از جاهایی که روح بچّه شیعه‌ها دچار آسیب می‌شود لحظه‌ی وداع است. بعد از این‌که عبد الله اکبر، فرزند امام مجتبی (سلام الله علیه)، طبق برخی نقل‌ها شوهر حضرت سکینه (سلام الله علیها)، پسر بزرگی بود که رفت جنگید و شهید شد. کنیه‌ی او ابوبکر است، سلام خدا بر عبد الله اکبر. شهید شد، هم ابا عبد الله الحسین (علیه السّلام) داغدار شد، هم دختر بزرگوار او داغدار شد. عبد الله بن حسن (سلام الله علیه) داغ برادر دید، قاسم بن الحسن به میدان رفت داغ برادر دید. عبد الله بن حسن حماسه آفرید، همه که با حضرت وداع کردند او در وداع طبق نقل‌ها شرکت نکرده است. او را نگه داشته بودند، غیرت حسنی او اجازه نمی‌داد که ظلم را ببیند سکوت کند، ولو ۱۱ ساله باشد.

آن لحظه‌ای که دید همه‌ی ۳۰ هزار نفر نیروهای رزمنده یک نقطه را هدف گرفته‌اند، او فرزند امام حسن (علیه السّلام) است، پدر او یک مرتبه شاهد هجوم بود، نتوانست تحمّل کند. خود را به ارباب ما رساند، یا ارباب ما را در آغوش گرفت یا ارباب ما او را در آغوش گرفت، اتّفاقاتی افتاد. آن‌جا یک وداع عجیبی رخ داد. تا صدای شکستن استخوان آمد عبد الله حسن هم اسم زهرای مرضیّه (سلام الله علیها) را برد. نوشته وقتی آن ملعون ضربه را وارد کرد دست مبارک او که شکست، «فَنَادَى الْغُلَامُ یَا أُمَّاهْ»،[۱۵] یعنی آی مادرم! «یَا أُمَّاهْ». وداع سیّد الشّهداء (علیه السّلام) فاطمی شد.

لحظات شهادت صدّیقه‌ی طاهره (سلام الله علیها)

صدّیقه‌ی طاهره (سلام الله علیها) در منزل بستری شده بود. جانسوزترین وداع عالم این‌جا اتّفاق افتاد. اگر شما می‌بینید در کربلا زینب کبری (سلام الله علیها) مضطر است این‌جا حیدر کرّار مضطر بود، خیبرشکن مضطر بود. بیرون از منزل بود، نقل‌ها متعدّد است، یکی این است که دید جواری، یعنی کارگرهای خانه بیرون آمدند. فرمود: «مَا لِی أَرَاکُنَّ مُتَغَیَّرَاتِ الْوُجُوهِ وَ الصُّوَرِ»،[۱۶] چرا این‌طور به هم ریختید؟ گفتند: یا علی، اگر می‌خواهی یک مرتبه‌ی دیگر فاطمه‌ را ببینی، «أَدْرِکْ ابْنَهَ عَمِّکَ الزَّهْرَاء»، اگر می‌خواهی فاطمه را ببینی عجله کن. این‌جا نوشته‌اند علیّ بن ابی‌طالب (صلوات الله علیه) این چند متری که تا خانه بود زمین خورد و بلند شد. وارد خانه که شد دید یک ملحفه روی زمین پهن است، آقا زاده‌های او دور آن نشسته‌اند، متحیّر هستند. جلو رفت، این بچّه‌ها ادب کردند و عقب رفتند.

روبند را کنار زد، سر مبارک صدّیقه‌ی طاهره (سلام الله علیها) را در آغوش گرفت. این‌جا با هم صحبت می‌کنند، چند جمله صحبت کرد: ای دختر پیغمبری که در زکات دارایی‌های خود را بخشید. «فَلَمْ تُکَلِّمْهُ»، صدا نیامد. عرض کرد: زهرا جان، ای فرزند خاتم انبیاء، پدر تو پناهگاه عالم است، «یَا بِنتَ ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى‏ فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى‏». امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرمود: ما وقتی مشکلی پیدا می‌کردیم به پیغمبر پناه می‌بردیم. یعنی ای دختر پناهگاه عالم، من را بی‌پناه رها نکن. سر را در آغوش گرفت، با او صحبت کرد، پاسخ نداد. بعد این‌طور نوشته‌اند وقتی دید فاطمه‌ی او پاسخ نمی‌دهد، چشم مبارک خود را بسته، «اغْرَوْرَقَت‏ عَینَاهُ مِنَ الدَّمع»، دیدند از محاسن علی (علیه السّلام) اشک می‌چکد. بعد فرمود: «فَاطِمَهُ کَلِّمِینِی فَأَنَا ابْنُ عَمِّکَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ»،[۱۷] تو هم نمی‌خواهی جواب بدهی؟ با من مثل غریبه‌ها برخورد می‌کنند.

خون غیرت الله الاعظم، صدّیقه‌ی طاهره (سلام الله علیها) به جوش آمد. «فَفَتَحَتْ عَیْنَیْهَا»، چشم مبارک خود را باز کرد، یک نگاه به چهره‌ی امیر المؤمنین (علیه السّلام) کرد، یک نگاه به صورت حسنین کرد. مادر وقتی فرزندان خود را در این حالت ببیند یتیمی آن‌ها را می‌بیند، صدّیقه‌ی طاهره (سلام الله علیها) یتیمی بچّه‌های خود را دید، نگاه کرد، بعد فرمود:

«ابْکِنِی وَ ابْکِ لِلْیَتَامَى وَ لَا                             تَنْسَ قَتِیلَ الْعِدَى بِطَفِّ الْعِرَاق‏»

علی جان، حسن و حسین من را فراموش نکن. بعد دو جمله گفت، فرمود: علی جان، مرگ لحظه‌ی سختی است، از تو چند خواهش دارم، می‌دانم برای تو سخت است، تو می‌خواهی حرمت فرزند پیغمبر را رعایت کنی. علی جان، من را شبانه، بدون جمعیّت، در غربت دفن کن، ولی بالای سر من بنشین، انس بگیر. یعنی علی جان من برای تو نگران هستم، زود بلند نشوی، علی جان بالای سر من انس بگیر.

تدفین حضرت زهرا (سلام الله علیها)

لذا امیر المؤمنین (علیه السّلام) بالای سر صدّیقه‌ی طاهره (سلام الله علیها) روضه خواند. بالای سر بی‌بی این‌طور روضه خواند: «السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَیْکَ مِنِ ابْنَتِکَ»،[۱۸] یا رسول الله، امشب برای تو مهمان رسیده است، «وَ زَائِرَتِکَ». کمی که صحبت کرد چند جمله گفت. یکی این‌که یا رسول الله، تو علی را می‌شناسی، این همان علی است که… وهابی‌ها این روایت صحیحه را قبول دارند، وقتی آمدند گفتند علی سخت‌گیر است، از حقوق الهی کوتاه نمی‌آید، فرمود: از علی شکایت نکنید، او در ذات خدا خشن است. یعنی ذرّه‌ای کوتاه نمی‌آید. یا رسول الله، تو علی را می‌شناسی، در طول مدّت عمر خود، آن موقعی که گفتی در فراش شما در لیله المبیت بخوابم با استقبال قبول کردم، امّا یا رسول الله این فاجعه‌ی دختر تو علی را بی‌تاب کرد، «قَلَّ یَا رَسُولَ اللَّهِ عَنْ صَفِیَّتِکَ صَبْرِی»، یا رسول الله علی بی‌پشت و پناه شده است. «وَ ضَعُفَ عَنْ سَیِّدَهِ النِّسَاءِ تَجَلُّدِی‏»، یا رسول الله تاب و توان ندارم.

بعد نگاهی به قبر مبارک صدّیقه‌ی طاهره (سلام الله علیها) کرد، گفت: فاطمه جان، فرمودی بالای سر قبر مبارک تو انس بگیرم، «لَوْ لَا غَلَبَهُ الْمُسْتَوْلِینَ عَلَیْنَا»،[۱۹] فاطمه جان، علی دستورات دیگر تو را که بخواهد اطاعت کند باید تا صبح ۴۰ قبر بکند، این‌جا لو می‌رود. «لَوْ لَا غَلَبَهُ الْمُسْتَوْلِینَ عَلَیْنَا»، اگر این نبود آن‌هایی که به ما مستولی شده‌اند این‌جا را می‌فهمیدند، تا زنده بودم سر از قبر تو برنمی‌داشتم. «لَجَعَلْتُ الْمُقَامَ عِنْدَ قَبْرِکَ لِزَاماً»، همین‌جا می‌ماندم تا بمیرم. ولی دستور دادی باید مخفی باشد. بعد از این‌ وقتی علیّ بن ابی‌طالب (علیه السّلام) را می‌دیدند، گزارش کرده‌اند دست حسنین را می‌گرفت، یک جای نزدیک در بقیع روی خاک می‌نشستند سه نفری گریه می‌کردند. خدا شاهد است من به این ایمان دارم، بزرگان گفته‌اند، امام صادق (علیه السّلام) فرمود: اگر کسی گرفتار شد اسم مادر ما را ببرد.


[۱]– سوره‌ی غافر، آیه ۴۴٫

[۲]– سوره‌ی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۳]– تاریخ طبری، ج ۵، ص ۵۴٫

[۴]– همان، ص ۵۵٫

[۵]– همان، ص ۵۹٫

[۶]– نهج البلاغه، ص ۷۱٫

[۷]– تاریخ طبری، ج ۵، ص ۵۹٫

[۸]– مکاتیب الأئمه (علیهم السلام)، ج ‏۱، ص ۵۳۶٫  

[۹]– نهج البلاغه، ص ۸۲٫

[۱۰]– مکاتیب الأئمه (علیهم السلام)، ج ‏۱، ص ۵۳۶٫

[۱۱]– بحار الأنوار، ج ۳۲، ص ۵۵۲٫

[۱۲]– همان، ج ۳۳، ص ۳۷۹٫

[۱۳]– همان، ص ۳۵۳٫

[۱۴]– بحوث فی الملل و النحل، ج ‏۵، ص ۹۶٫

[۱۵]– بحار الأنوار، ج ۴۵، ص ۵۴٫

[۱۶]– همان، ج ۴۳، ص ۱۷۸٫

[۱۷]– همان.

[۱۸]– همان، ص ۲۱۱٫

[۱۹]– همان، ص ۲۱۲٫