هجدهمین جلسه «تأملی در فلسفه اسلامی» آیت الله فیاضی روز چهارشنبه مورخ ۱۸ اردیبهشت ماه ۱۳۹۸ از ساعت ۱۷:۳۰ الی ۱۹:۰۰ در مدرس ۱۰ حوزه علمیه امام خمینی(ره) برگزار گردید که مشروح این جلسه تقدیم حضورتان می گردد.
- عینیت وجود با ماهیت در خارج
- ۱- یکی بودن واقع وجود و ماهیت در خارج
- ۲- متّحد بودن وجود و ماهیت موجود در خارج
- ۳- وجود در مرتبه و ذات خود مصداق هویت است
- ۴- وجود عین ماهیت است
- ۵- ماهیت عین وجود است
- ۶- عدم تغایر وجود و ماهیّت
- ۷- وجود اضافه بر ماهیت نیست
- ۸- وجود عین ماهیّت است (از نظر مرحوم آخوند)
- ۹- صفات خدا مانند ماهیّت وجود
- ۱۰- وجود عین ماهیّت و شباهت آن با نوع بسیط
- ۱۱- وجود عین ماهیّت، به مانند فصل که عین جنس است
- ۱۲- فصل عین جنس است
- ۱۳- وجود مقدار، عین صاحب مقدار
- ۱۴- بحث مجعول و مخلوق
- ۱۵- وجود جوهر، جوهر؛ بعین جوهریّت جوهر
- ۱۶- ماهیت و وجود در ضمن یکدیگر
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَى رَسُولِهِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطِّاهِرِینَ وَ لَعْنَهَ اللَّهَِ عَلَى أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ»
عینیت وجود با ماهیت در خارج
مهمترین دستاورد آخوند در فلسفهی اسلامی، همین مسئلهی اصالت وجود است. منتها اصالت وجود که در همهی مباحث فلسفی بلا استثناء محوریّت دارد، برای این است که موضوع فلسفه وجود است. اگر تکلیف وجود اینجا روشن بشود، همه جا روشن است ولی در تفسیر اصالت وجود، چهار نظریه بالفعل موجود است که همهی اینها مدّعی هستند که آخوند همین را میخواهد بگوید. حرف ملّاصدرا همین است.
نظر اوّل را که سال گذشته اینجا مطرح کردیم، این است که ملّاصدرا میگوید: شما در خارج یک چیز دارید که آن هم وجود است و هم ماهیت است، اینها در خارج عین هم هستند. مثلاً اگر یک تکه سنگ دارید، اگر این سنگ مثلاً سنگ خارا است، این یک تکه وجود که هست، برای اینکه اگر وجود نباشد، باید عدم باشد. اگر عدم هم باشد، باید هیچ اثری نداشته باشد؛ در حالی که سنگ اثر خود را دارد. ولی علاوه بر اینکه وجود است، سنگ هم است و یک زید خارجی هم همینطور است. زید خارجی علاوه بر اینکه وجود است، انسان هم است و اینها در خارج عین هم هستند. منتها عقل وقتی این امر واحد خارجی را پیش خود تحلیل میکند، میبیند یک چیزی به نام وجود دارد و یک چیزی غیر وجود دارد. اسم این غیر وجود، ماهیت است. مثلا میگوید: سنگ موجود یا سنگ موجود است به صورت یک قضیه . یا انسان موجود است. این انسان یک معنا است، وجود یک معنای دیگری است؛ این دو تا معنا غیر هم هستند ولی در خارج عین هم هستند.
تفسیر اوّل میگوید: اینها در عین اینکه در خارج عین هم هستند امّا عقل بعد از آن که این امر واحد خارجی را به وجود و غیر وجود که اسم آن ماهیت است، تحلیل کرد میبیند که موجودیّت اصالتاً برای وجود است؛ وجود، موجود است بالذّات و ماهیت اگر موجود است به خاطر این است که وجود دارد؛ اگر وجود نمیداشت موجود نبود. برای اینکه ماهیت فی حدّ نفسه «لیست الّا هی» خودش است ، خودش یعنی نه وجود دارد، نه عدم. در عین اینکه هم با وجود سازگار است، هم با عدم سازگار است امّا خودش «بما هی هی» نه موجود است، نه معدوم.
فرق اصلی تفسیر اوّل با سه تفسیر دیگر
بیش از چهل فرق بین تفسیر اوّل با آن سه تفسیر دیگر وجود دارد امّا فارق اصلی همین است که این تفسیر اوّل میگوید: ماهیت در خارج عین وجود است ولو اینکه وجود اصل در موجودیّت است ولی در خارج، وجود بالذّات موجود است، ماهیت هم به خود همان وجود موجود است. امّا به وجود، موجود است. اگر وجود نبود، ماهیت موجود نبود. این تفسیر اوّل که مدّعی است آخوند این را میگوید آن وقت ما کلماتی از آخوند داریم، بیانات مختلفی داریم که این مطلب را بیان میکند که وجود عین ماهیت است. آخوند با ۱۶ تعبیر این مسئله را بیان فرموده است.
۱- یکی بودن واقع وجود و ماهیت در خارج
تعبیر اوّل این است که واقع وجود و ماهیت در خارج یکی است، هیچ تقدّم و تأخّری ندارد، حتّی معیّت هم ندارد؛ برای اینکه اگر بخواهیم تقدّم و تأخّر داشته باشند، باید دو تا باشند؛ تقدّم و تأخّر و معیّت همهی اینها برای جایی است که دو چیز باشد. نمیشود بگویید این امام بر خود مقدّم است، نمیشود هم بگویید با خود. با و مقدّم و مأخّر، فرع دو چیز است. اگر دو چیز باشد، میشود بگویید اینها با هم تقدّم و تأخّر دارند یا ندارند که اگر ندارند آن وقت معان میشوند، با هم میشوند یا تقدّم و تأخّر دارند یا ندارند. لذا گفتند: معیّت عدم ملکهی تقدّم و تأخّر است. همین که تقدّم و تأخّر نبود معیّت میشود. این درست است یا درست نیست کار نداریم ولی بالاخره دو چیز باید باشد. آخوند در بیان اوّل خود در اسفار، جلد ۱، صفحهی ۶۶، ۶۷ فرموده است: «ثُّمَ إنّ اتّصافَ المَاهیَّهِ بِالوجودِ أمرٌ عقلی لَیسَ کاتِّصافِ الموجود بِسائرِ الأعراضِ القَائمَهِ بِه حتّی یَکونَ للماهیَّهِ وجودٌ منفردٌ وَ لِوجودها وجودٌ، ثمّ یتّصفَ احدهُما بِالآخر» اینطور نیست که این یک وجود داشته باشد، آن یک وجود داشته باشد، بعد بگوییم این وصف آن است، مثل در اعراض. «بَل هُما فِی الواقعِ امرٌ واحد» وجود و ماهیت در خارج یک چیز هستند. «بِلا تقَدّمٍ بینهُما و لَا تَأخّر و لَا معیّهٍ ایضاً بِالمعنی المَذکور» معیّت هم ندارند که این یکی باشد، آن یکی باشد با هم معان باشند.
بعد هم به فرمایش مرحوم خواجه استناد کرده است؛ فرموده است: «وَ تفصیلُ هذا الکَلام ما ذَکرهُ بعضُ الحَافّینَ حولَ عرشِ التَّحقیق مِن أنّهُ إذا صدرَ عَن المبدأ وجودٌ کَانَ لذلک الوجود هُویّهٌ مُغایرهٌ للأوّل» و مفصّل فرمایش مرحوم خواجه را آورده است.
باز در همین جلد ۱، صفحهی ۶۹ فرموده است: «وَ لَا یَلزمُ مِن کُونِ الوجودِ فی الأعیان قَیامهُ بِالماهیّه أو عروضهُ لَها» اگر ما گفتیم وجود در خارج است، بر خلاف شیخ اشراق که میگفت: نمیشود وجود در خارج باشد امّا وقتی ما گفتیم وجود در خارج است، معنای آن این نیست که ماهیت یک چیز است، این قائم به او است، اینطور نیست. «أو عروضهُ لَها» قائم به ماهیّت باشد، عارض ماهیّت باشد، نیست. «إذ هُما شِیءٌ واحدٌ فِی نَفسِ الأمر» وجود و ماهیت در خارج یک چیز هستند. «بِلا امتیازٍ بَینهُما» در خارج بین آنها امتیازی نیست. «فإنّ المَاهیّهٌ مِتّحدهٌ مَعَ الوجودِ الخارجیِ فِی الخارج وَ معَ الوجودِ الذِّهنیِّ فِی الذِّهن لکنَّ العَقل حیثُ یَعقلُ الماهیّهً معَ عَدمِ الإلتفات إلى شِیءٍ مِنَ أنحاءِ الوجود یَحکمُ بِالمغایِرهٍ بینَهُما بِحسبٍ العَقل بِمعنى أنّ المفهومُ مِنَ أحدهُما غَیرُ المفهومِ مِنَ الآخَر کَمَا یَحکُمُ بالمغایرهِ بَینِ الجِنسِ وَ الفِصلِ فِی البَسائِط مَع اتِّحادهِما فِی الواقع جَعلاً وَ وجوداً»
شبیه به این باز در همین جلد ۱، صفحهی ۶۹ تا ۷۱ هم آمده است. شبیه به این در جلد ۳، صفحهی ۲۹۶ هم آمده است. شبیه به این در جلد ۴، صفحهی ۱۵۷ هم آمده است، فرموده است: «المَاهیهُ وَ الوجود فِی کِلِّ شَیءٍ واحدٌ بِالذّات مُتغایرٌ بِالإعتبار» در جلد ۶، صفحهی ۴۶ هم آمده است. در شرح هدایهی اثیریّه جلد ۲، صفحهی ۱۳۹ هم آمده است. در رسالهی المسائل القدسیّه -که جلد ۴ مجموعهی رسائل فلسفی میشود- صفحهی ۲۲۹ آمده است. در مشاعر -که مجموعهی رسائل فلسفی میشود- جلد ۴، صفحهی ۳۷۲ آمده است. اینها همه نشان میدهد که آن تفسیر ما درست است، تازه یک شاهد است.
۲- متّحد بودن وجود و ماهیت موجود در خارج
شاهد دوم این است که آخوند گفته است: وجود و ماهیت موجود در خارج متّحد هستند. -تعبیر اتّحاد- این غیر از آن است. آن اوّلی میگفت: اینها تغایر ندارند، تقدّم و تأخّر ندارند، معیّت ندارند. امّا این میگوید: متحّد هستند. اتّحاد یعنی چه؟ بعضی میگویند: اتّحاد غیر وحدت است. وحدت یعنی یکی باشند، اتّحاد یعنی در خارج دو چیز است ولی به یک نحوی به هم وصل شده است. اقلاً در تفاسیر حرف آخوند هرگز اینطور نیست. آخوند صریحاً در کلمات خود اتّحاد را به معنای عینیّت فرموده است. اتّحاد یعنی هوهویّت. اتّحاد یعنی الف، ب است و ب، الف است. اتحاد یعنی آنچه شما در حمل شایع دارید، اگر دو معنا بر هم حمل شدند به طوری که شد بگوییم: الف، ب است؛ به این اتّحاد میگویند.
آخوند فرموده است: وجود و ماهیت در خارج متّحد اند. در همان جلد ۱، صفحهی ۵۳ فرموده است: «وَ أمّا تَخصُّصهُ بِموضوعِه» گفتند گاهی وجود تخصص به ذات خود دارد، گاهی به مراتب خود دارد، گاهی به ماهیّات دارد، در کتابهای فلسفی همان کتابهای ابتدایی هم آمده است. تخصّص وجود بموضوعه، موضوع آن چیست؟ «أعنی المَاهیِاتِ المتّصفهِ به فِی اعتبارِ العَقل فَهوَ لَیسَ بِإعتبارِ شُئونِهِ فِی نَفسهِ بَل بِاعتبارِ مَا یَنبعثُ عَنِ الوُجود مِنَ الماهیّاتِ المُتخالِفهِ الذَّوات» این را کار نداریم مهم این جمله است «وَ إن کَانَ الوُجودُ وَ المَاهیّهُ فِی کلِ ذی مَاهیهٍ مُتّحدینِ فِی العین» در عین، یعنی در عالم خارج وجود و ماهیت متّحد هستند.
باز در اسفار، جلد۱، صفحهی ۶۶، ۶۷ -شاید همین الآن خواندیم- گفتند: اینها یکی هستند، تغایر ندارند؛ بعد از آن در عبارات خود فرمودند که متّحد هستند، اتّحاد هم است.
بعد خود ایشان عینیّت را، اتّحاد را به معنای هویت و اینکه اتّحاد و عینیّت مرادف هستند و از کلمات ایشان متعدّد استفاده میشود. یکی از آنها جلد ۳، صفحهی ۳۸۲ است، یکی از آنها جلد ۴، صفحهی ۱۵۳ است، یکی جلد ۷، صفحهی ۳۷۷، ۳۷۸ است یکی مشاعر، صفحهی ۳۶۴ و ۳۶۵ که اتّحاد یعنی عینیّت؛ یعنی اینها در خارج عین هم هستند که البتّه این خیلی عبارات زیادی دارد که وجود و ماهیت در خارج اتّحاد دارند که اگر بخواهیم بخوانیم همهی وقت ما را میخواند، خیلی زیاد است.
۳- وجود در مرتبه و ذات خود مصداق هویت است
تعبیر سوم این است که الوجود در مرتبهی ذات و هویّت خود مصداق ماهیت است. یعنی در نهاد این وجود ماهیت است. ماهیت از یک جایی بیرون از وجود انتزاع نمیشود، ماهیت از داخل خود نهاد وجود انتزاع میشود. ایشان یک رسالهای به نام «أجوبه المسائل النّصیریه» دارند آنجا فرمودند: -این رساله در مجموعه رسائل فلسفی صدر المتألّهین که حکمت چاپ کرده است، آنجا آمده است صفحهی ۱۷۲، ۱۷۳- «المَعلولُ الاوَّل مُشتَملُ عَلی أمرَین أحَدُهُما الوُجود وَ هُوَ امرٌ بَسیطٌ صَادرٌ عَن امرٍ بَسیط، لکّن هذا الواحدُ البَسیط مِمّا یَتحَقَّقُ فِی مَرتَبتِهِ أمران» همین امر واحدی که از خدا صادر شده است، در خود مرتبهی او دو چیز است؛ یکی خودش است که همان وجود است؛ «وَ الآخَرُ هُوَ المَاهِیَه إذا لَا تَقدَّمَ وَ لَا تَأخَّر لإحدهِما علی الآخر بَلِ الوُجود فِی مَا عَدا الوَاجِب تَعالی مَجعولٌ بِحسبِ مَرتبهِ ذاتِهِ بذاتِه، مِصداقٌ لِحملِ المَاهیهٌ عَلیه» خود وجود مصداق حمل ماهیت است. اگر میگویید این عقل است، عقل همین وجود است. همینطور که وجود همین عقل است. این هم بیان سوم است که این هم خیلی است که اگر بخواهیم یک به یک آدرسهای آن را بگوییم، خیلی وقت میبرد.
۴- وجود عین ماهیت است
چهارم فرموده است: وجود عین ماهیت است. اصلاً با کلمهی عین گفته است. این در جلد اوّل اسفار فرموده است: «الوُجود نَفسٌ ثُبوتُ المَاهیّه» وجود همان ثبوت ماهیّت است. «لَا ثُبوتُ الشِّیء لِلماهیَّه» نه اینکه یک چیزی برای ماهیّت ثابت بشود امّا اسم خود ثبوت ماهیت وجود است. آمدن ماهیّت در خارج همان وجود پیدا کردن آن است و وجود پیدا کردن آن، همان بودن آن (ماهیّت) در خارج است. اصلاً ایشان یک فصل دارد. فصل بیست و دوم از مباحث موادّ ثلاث که میشود اسفار، جلد ۱، صفحهی ۲۹۲، ۲۹۳ آنجا فرموده است: «فِی اثباتِ أنَّ وجودَ الممکنهِ عِینُ مَاهیتِهِ خارجاً» وجود ممکن عین ماهیّت آن در خارج است. اینجا علاوه بر اینکه این ادّعا را کرده است، آن وقت یک دلیل مفصّلی هم برای آن آورده است که دلیل آن را إنشاءالله بعد عرض میکنیم.
باز در جلد ۱، صفحهی ۲۹۷ فرموده است: «وﺟﻮدُ اﻟﻤُﻤﮑﻦ زَاﺋﺪٌ ﻋَﻠﯽ ﻣﺎهیتِهِ ذهناً ﺑِﻤﻌﻨﯽ ﮐُﻮنِ اﻟﻤَﻔﻬﻮم ﻣِﻦ أﺣﺪهِما ﻏَﯿﺮَ اﻟﻤَﻔﻬـﻮمِ مِنَ الآخر ذهناً» امّا «وَ ﻧَﻔﺲُ ذاﺗِﻪِ ﺣَﻘﯿﻘﺔً وَ ﻋِﯿﻨـﺎً ﺑِﻤﻌﻨـﯽ ﻋَـﺪَمِ ﺗَﻤﺎﯾُﺰهِمـﺎ ﺑِﺎﻟﻬﻮﯾـﺔَ» امّا وجود ممکن ، نفس ذات ممکن است حقیقتاً و در عین خارجی به معنای این است که اینها در هویت خود با هم متمایز نیستند.
باز در جلد ۱، صفحهی ۳۰۷ فرموده است: در مورد وجود و ماهیّت اختلاف زیاد است، یک اختلاف هم این است: «اختلافٌ فی أنَّ الوجوداتَ الخاصاه نفسُ الماهیّات» وجود، خود ماهیّت است؛ «أو زَائدهٌ عَلیها» یا این وجودها با ماهیّت با هم فرق دارند. آن وقت فرموده است: «وَ الحقُ أنّها نَفسُ المَاهیّاتِ المُمکنَه فِی الواقِع» حق این است که وجودها خود همان ماهیّات در عالم واقع هستند. «وَ غِیرُها بِحسبِ بَعضِ الإعتباراتِ فِی الذّهن» در اعتبارت ذهن وقتی تحلیل میکنید، اینها از هم جدا میشوند و زیاد است. باز این هم آدرسهایی زیادی برای این مطلب وجود دارد که ایشان فرموده است: وجود عین ماهیّت است. اینکه وجود عین ماهیّت است، در کلمات آخوند بسیار تکرار شده است. نه تنها در کلمات آخوند است، در کلمات دیگران هم است. مثل مدرّس زنّوزی هم دارد، مرحوم شهید مطّهری (رضوان الله تعالی علیه) هم جای مختلف این را دارند.
۵- ماهیت عین وجود است
پنجم: عکس این را گفتند، فرمودند: ماهیّت عین وجود است. آن میگفت: وجود عین ماهیّت است… هر دوی اینها یکی است، منتها ما برای اینکه هر کدام از اینها را جدا جدا ذکر بکنیم که بشود ۱۶ جور که آخوند ۱۶ تعبیر مختلف دارد که در این تعابیر نشان میدهد که اینها در خارج عین هم هستند. پس تعبیر پنجم این است که فرموده است: ماهیّت موجود عینِ وجود در خارج است. شیخ اشراق یک استدلالی برای اثبات اصالت ماهیّت دارد و اینکه وجود نمیشود در خارج موجود باشد؛ این استدلال را آخوند در جلد ۱ اسفار، صفحهی ۶۸، ۶۹ نقل کردند؛ آن وقت بعد فرمودند: «بِخلافِ المَاهیهِ بِالقیاسِ إلى الوُجود فإنَّها فِی الخارجِ عینُ الوُجود» ماهیّت در خارج عین وجود است. این عین عبارت آخوند است. باز در جاهای دیگر هم است. در همین جلد ۱، صفحهی ۴۹۵، ۴۹۶ هم است و همینطور در مشاعر هم است. اینجا سه تا بیشتر نداریم یکی هم در مشاعر، صفحهی ۳۹۴ است. یعنی در جلد چهارم مجموعه رسائل فلسفی.
۶- عدم تغایر وجود و ماهیّت
تعبیر ششم: این است که فرمودند: «لَیسَ بَینِ المَاهیهِ وَ الوُجود مُغایرهٌ فِی الواقِع أصلا بَل هُمَا فی لِلواقعِ امرُ واحد» گفتند: هیچ تغایری ندارند، در واقع یک چیز هستند. در جلد ۱ اسفار، صفحهی ۶۶، ۶۷ این را فرمودهاند. باز در همین جلد اوّل، صفحهی ۷۲ هم فرمودهاند. آنجا هم میخواهند حرف شیخ اشراق را رد بکنند، گفتند: «وَ جَوابُهُ أنّ وجودَ النِّسبِ إنّما هُو فی العَقلِ دونَ العِین عَلى أنّ الحَقَّ عِندنا کَما مر أنّه لیسَ بِین المَاهیِه وَ الوجودِ مُغایِرهٌ فِی الواقعِ أصلا بِل لِلعقلِ أن یُحَلِّلَ بَعضَ المُوجودات إلى ماهیهٍ وَ وُجود» باز در صفحهی ۷۷، ۷۸، جلد ۱ اسفار هست، باز در صفحهی ۲۸۹ تا ۲۹۱ هست. باز در جلد ۳، صفحهی ۳۸۶ هست. در تعلیقات الهیّات شفا هم هست، صفحهی ۳۷۴ فرموده است: «وَ النّقضُ بِحالِ المَاهیهِ وَ الوجودِ غیرُ وارد لِأنَّهُما لَیسا فِی الخارج أمرینِ متعدّدینِ مُنضمِّ و مُنضمِّ إلیه بَل اثنینیَتُهُما بِضربٍ مِن التَّحلیل فِی الذِّهن» در المسائل القدسیّه هم که میشود… در آن سه رسالهی فلسفی اینجا آدرس دادیم -سه رسالهی فلسفی که دفتر تبلیغات چاپ کرده است صفحهی ۲۰۳ دارد «وَ بالجملهِ مغایرهُ الماهیهِ للوجود وَ اتِّصافِها به أمرٌ عقلی إنّما یکونُ فِی اعتبارِ الذِّهن».
۷- وجود اضافه بر ماهیت نیست
هفتمین بیان این است که فرموده است: وجود «لیسَ الوجودُ زائداً علی الماهیهِ فی الواقع» در عالم واقع وجود زیادی بر ماهیّت نیست، یک چیز اضافه نیست. یکی از آنها در اسفار، جلد ۱، صفحهی ۲۸۹، ۲۹۱ هست؛ فرموده است: «زیادهُ وجودِ المُمکنِ عَلی ماهیتهِ لَیسَ مَعناهُ المِباینهُ بینهُما بِحسبِ الحقیقهَ کَیفَ وَ حقیقهُ کُلِ شَیءٍ نحوُ وجودِه الخَاص بِهِ» اصلاً نمیشود وجود یک شیء با ماهیّت آن دو تا باشد. باز در جلد ۱، صفحهی ۲۹۴، ۲۹۵ فرموده است: «فَالحقُ کَما سَبق أنَّ زیادهَ الوجودِ عَلی الماهیهِ فِی التَّصورِ لَا فِی العِین» باز در جلد ۳، صفحهی ۳۵۵ فرموده است: «زیادهُ الوجودِ علی المِاهیَّه کَما ذُکرَ مِراراً لیست إلّا بِحسبِ التَّصورِ وَ المَفهوم لَا بِحسبِ الحقیقهِ وَ الکُون» باز در جلد ۴، صفحهی ۳۷۷ – چاپ بنیاد حکمت صدرا- فرموده است: «زِیادهُ الوجودِ عَلی الماهیهِ إنّما هیَ بِحسبِ التَّصوُر لَا بِحسبِ الواقع».
در حالی که شما وقتی علّامهی طباطبایی را ملاحظه بفرمایید، یکی از مقدّمات اصالت وجود را در نهایه این قرار دادند که وجود زائد بر ماهیّت است ولی بعد از اینکه اصالت وجود را اثبات کردند، آن وقت گفتند: یکی از فروع، فرع ششم از فروع اصالت وجود هم این است که وجود زائد بر ماهیّت است. این وجود زائد بر ماهیّت است، به معنای این نیست که یعنی مفهوم آن غیر آن است؛ چون که آن از مقدّمات بود. این از نتایج است. ایشان میگوید: وقتی وجود امر خارجی شد، ماهیّت خارجیّت حقیقی ندارد، پس در خارج اینها غیر هم هستند. بعد ملّاصدرا کاملاً خلاف آن را دارد میگوید.
۸- وجود عین ماهیّت است (از نظر مرحوم آخوند)
هشتم: آخوند فرموده است: وجود عین ماهیّت است، همانطور که صفات کمالی خدای متعال عین ذات خدا است و هر کدام هم عین همدیگر است. اسفار، جلد ۱، صفحهی ۲۸۹، ۲۹۱ فرموده است: «زیادهُ وجودِ المُمکنِ عَلی ماهیتهِ لَیسَ مَعناهُ المِباینهَ بینهُما بِحسبِ الحقیقهَ» تا میرسد به اینکه «فَهذهِ الوُجوهِ الخَمسهََ» یعنی پنج تا دلیل آوردند بر اینکه وجود زائد بر ماهیّت است. فرموده است: «بعدَ تَمامِها» اگر اینها تام باشد، «لَا تدلُّ إلّا عَلی أنّ المعقولَ مِنَ الوجود- غیرُ المعقولِ منِ الماهیهَ» فقط دلالت بر این میکند این چیزی که از وجود میفهمیم غیر از آن چیزی است که از ماهیّت میفهمیم. با اینکه اینها نمیخواستند این را اثبات بکنند، اینها میخواستند بگویند در خارج دو تا هستند؛ « مع أنَّ المَطلوبَ عِندهُم تَغایُرهُما بِحسبِ الذِّاتِ وَ الحَقیقه» بعد ایشان فرموده است: «أ و لَا تری أنّ صِفاتِ المبدإ الأعلی عِندَ أهلِ الحق متغایرهٌ بحسبِ المفهوم واحدهٌ بحسبِ الذّاتِ وَ الحیثیهَ لِأنّ حیثیهَ الذّاتِ بعینها حیثیهُ جمیعِ صفاتهِ الکَمالیّه» این مسئله را دارد به این تشبیه میکند.
باز در اسفار، جلد ۲، صفحهی ۳۱۷، ۳۱۸ فرموده است: «فکما أنّ ذاتَ الواجبِ تعالی الّذی هُوَ الوُجودُ القیّومی بِحیثُ»، «بحیثُ» خبر أنّ است. «فکما أنّ ذاتَ الواجبِ تعالی الّذی هُوَ الوُجودُ القیّومی» به گونهای است که «یُنتزعُ منهُ مفهومُ العلمِ وَ القُدرهِ وَ الحَیاهِ وَ غیرهَا مِن الصّفات فَکذلک وجودُ الإنسان بِحیث یُنتزعُ عنهُ مفهومُ النُّطقِ وَ الحیاهِ وَ قُوهِ الإحساس وَ التَّحریکِ وَ القُدرهِ عَلی المَشی» آن وجود یک طوری است که اینها از آن انتزاع میشود. یعنی خود این وجود مصداق همهی این معنای است، همینطور که از وجود خدا علم و قدرت و حیات انتزاع میشد. در مجموعه رسائل فلسفی یک رساله است جلد دوم آن به نام رساله فی القضا و القدر است، در آنجا هم صفحهی ۴۰۵ الی ۴۰۷ این را مفصّل گفته است.
۹- صفات خدا مانند ماهیّت وجود
نهم این است که عکس این را فرموده است؛ اینجا میفرمود: وجود عین ماهیّت است، همانطور که صفات خدا عین ذات او است. حالا عکس آن این میشود؛ فرموده است: صفات خدا عین ذات او است، همانطور که وجود عین ماهیت است. از آن طرف ، در اسفار جلد ۶، صفحهی ۲۵۱ الی ۲۵۲ فرموده است: «المقصودُ فی هذا الفَصل بیانٌ شُهودِهِ للأشیاءِ کلِّها» خدای متعال همه چیز را درک میکند. «وَ هذا المطلب یُمکنُ بَیانهُ بِوجهین أحدُهُما مِن جههِ کُونِهِ تعالی عقلاً بسیطاً وَ هی طَریقهُ قدماء الحکماء وَ ثانیهِما وَ هُوَ مَنهجُ الصُّوفیهٍ المُحقِّقین مِن جههِ اتّصافهِ بِمدلولاتِ الأسماءِ و الصِّفات فِی مَرتبهِ ذاتهِ» و اینکه این اسماء و صفات «لیست مِن قبیلِ اللوازمِ المتأخّرهِ عَنه» اسماء و صفات خدا لوازمی نیستند که متأخّر از ذات باشند. «بَل حَالها کَحالِ الماهیهِ بِالقیاس إلی وجودها» صفات خدا مثل ماهیّت نسبت به وجود است.
باز در مجموعه رسائل فلسفی، جلد ۴ که الحکمه العرشیّه میشود آنجا هم همین کار را کرده است. ایشان فرموده است: صفات خدا مثل ماهیت و وجود است. فرموده است: «إعلَم أنّ عالمَ اسماء الإلهیه عَالمٌ عظیمُ الفُسحهُ جدّاً فیهِ جمیعُ الحقایق متأصلهً مفصلهً» همهی صفات و اسماء را دارد. «إذ ما من شیءٍ الّا وَ یوجدُ فی اسمائهِ تعالی» کدام اسماء؟ آن اسمائی که «الموجودهِ اعیانها بوجودِ ذاتهِ» عین اسماء به وجود ذات خدای متعال موجود است. «کَما أنّ الماهیهَ الممکن موجودهُ بوجودِ ذلک المُمکن» همانطور که ماهیّت به وجود موجود است، آن اسماء و صفات هم به وجود خدا موجود است.
باز در الشّواهد الرّبوبیّه، صفحهی ۵۲ فرموده است: «صفاتُ الواجبِ جلّ اسمّه لیست زائدهً علی ذاتهِ کَما یقولُه الأشاعرهِ وَ لَا منفیهٌ عنهُ کَما یقولهُ المعتزلهَ بل وجودهُ الّذی هوَ ذاتُه هُوَ بعینهِ مظهرُ جَمیعِ صِفاتهِ الکَمالیّهَ مِن غیرِ لزومِ کثرهٍ و انفعالٍ و قبولٍ و فعل و الفَرقُ بینَ ذاتهِ و صِفاتهِ کالفرقِ بین الوجودِ و الماهیّهَ فی ذواتِ الماهیّات» باز در مشاعر -که جلد ۴ مجموعه رسائل فلسفی میشود- صفحهی ۳۹۴ فرموده است: «إنّ صفاتهِ تعالی عینُ ذاتهِ» تا به اینجا میرسد که فرموده است: «فکما أنّ وجودَ الممکنِ عندنا موجودٌ بالذّات و الماهیّهُ موجودهٌ بِعین هذا الوجود لکونهِ مِصداقاً لها فکذلکَ حُکم فی موجودیّهِ صفاتهِ تعالی بوجود ذاتهِ المقدّس»
۱۰- وجود عین ماهیّت و شباهت آن با نوع بسیط
دهم: ایشان فرموده است وجود عین ماهیت است، همانطور که نوعِ بسیط عین جنس و فصل آن است. میدانید یک انواعی هستند که در خارج از ماده و صورت مرکّب هستند، اینجا اگر ماده و صورت آنها در خارج غیر هم باشد -آنطور که مشائیّن میگویند- جنس و فصل آنها هم غیر هم میشود. چرا؟ چون جنس را از ماده میگیرند، فصل را از صورت میگیرند. امّا این برای انواع مرکّب است امّا نوعی اگر بسیط بود، یعنی در خارج ماده و صورت ندارد، مثل همهی اعراض، مثل عقول، غیر جسم، خود ماده، خود صورت، اینها جنس و فصل دارند – این که می گوییم جنس و فصل دارند براساس آن نظری است که که خود آخوند معتقد است- علّامهی طباطبایی، مثل شیخ اشراق و اینها معتقد هستند که اگر چیزی در خارج ماده و صورت داشت، در ذهن هم جنس و فصل دارد؛ اگر نداشت، ندارد. ولی ملّاصدرا شدیداً با این حرف شیخ اشراق برخورد کرده است و گفته است: نه، اینطور نیست . ممکن است یک چیزی در خارج ماده و صورت نداشته باشد امّا ذهن بتواند آن را به دو معنا تحلیل بکند که یکی جنس و یکی فصل باشد.
آن وقت آخوند میگوید: حالا اگر یک نوعی اینطور بود، در خارج بسیط بود، یعنی در خارج مرکّب نبود امّا در ذهن میشود باشد. آخوند میگوید: میشود یک چیزی در خارج بسیط باشد امّا در ذهن حقیقتاً جنس و فصل داشته باشد. یعنی به جنس و فصل تجزیه میشود. یعنی اگر یک چنین نوعی داشتیم نوعی بسیط در خارج امّا این جنس دارد، فصل دارد. فصل و جنس این در خارج چطور هستند؟ باید عین هم باشند و الّا آن بساطت از بین میرود. نوع بسیط، جنس دارد، فصل هم دارد. پس باید در خارج جنس آن عین فصلش باشد و فصل آن عین جنسش باشد. ایشان فرموده است: ماهیت و وجود هم همینطور است.
اسفار، جلد ۱، صفحهی ۶۸ فرموده است: «الوجودُ نفسُ ثبوتِ الماهیّهَ لَا ثُبوتُ شِیءٍ لِلماهیهِ» تا به این میرسد که میگوید: «بل اتّصافِها بّالوجود» یعنی اتّصاف ماهیت به وجود، «مِن قبیلِ اتّصافِ البَسائطِ بِالذّاتیّات» از قبیل اتّصاف بسائط به جنس و فصل آن است. به ذاتیّات خود که جنس و فصل آنها باشد. میگوییم: این ذاتیات چطور… دو تا هستند؛ فصل غیر از جنس است، جنس غیر از فصل است ولی در موجود بسیط عین هم هستند.
یا در شرح هدایهی اثیریّه، جلد ۲، صفحهی ۱۴۰ تا ۱۴۱ فرموده است: «کأنّ اطلاقَ لفظِ الاتّصاف علی الإرتباطِ الّذی یَکونُ بِینَ الوُجودُ وَ الماهیّه مّن بابّ التوسّع» اتّصاف که میگوییم، این نیست که در خارج یک موصوفی داریم و یک وصفی. «فأنّهُ لیسَ کالاطلاق اتّصاف علی الإرتباطِ الّذی بینَ المَاهیّهِ وَ َسایرِ الأعراضِ وَ الأحوال» وجود مثل بقیهی اعراض نیست. «بَل اتّصافُهَا بِالوجود مِن قَبیل اتّصافِ البَسائِط بِالذّاتیّات» اتّصاف ماهیّت به وجود، مثل اتّصاف بسائط به جنس و فصل خود است. در عرشیّه، صفحهی ۱۳ همین را دارند. باز در المسائل القدسیّه هم همین را دارند که اینها دیگر…
۱۱- وجود عین ماهیّت، به مانند فصل که عین جنس است
فرموده است: وجود عین ماهیت است همانطور که فصل عین جنس است. فصل عین جنس است، در کجا؟ در خارج. فرموده است همانطور که در خارج فصل عین جنس است، وجود هم عین ماهیت است. این برای مشاعر است، مجموعه رسائل فلسفی، جلد ۴، صفحهی ۳۴۸، ۳۴۹ فرموده است: «قَد أطبَقَت ألسِنهُ المُحصِّلینَ مِن أهلِ الحِکمَه بِأنَّ اتِّصافَ الماهیَّهِ بِالوُجود وَ عروضهُ لَها لَیسَ اﺗّﺼﺎﻓﺎً ﺧَﺎرﺟﻴﺎً و عُروضاً حُلولیّا بأنّ یکونَ لِلمُوصوفِ مرتبهٌ منَ التّحقّقُ وَ الکون لیسَ فی تلکَ المرتبه مخلوطاً بالاتّصافِ بتلکَ الصِّفَه بل مجرداً عنها و عَن عُروضها و إنّما اتّصافُ الماهیهِ بالوجود اتّصافٌ عقلیٌّ و عروضٌ تحلیلیٌّ و هذا النّحو مِن العُروض لَا یمکنُ أن یکونِ لمعروضهِ مرتبهٌ مِنَ الکون و لّا تحصّلٌ وجودیٌّ لَا خارجاً و لا ذهناً» که «لَا یَکونُ المُسمی بذلک العارض فأنّ الفصل مثلا أذا قیلَ إنّه عارضٌ للجنس لیسَ المُراد أنَّ للجنس تحصّلاً وجودیّاً فی الخارج أو فی الذّهن» بدون فصل «بَل معناهُ أنّ مفهومَ الفصل خارجٌ عن مفهومِ الجِنس لَاحقٌ به معنی و أن کانَ متّحداً معهُ وجوداً. فالعروضُ بحسبِ الماهیّهِ فی اعتبارِ التّحلیل معَ الاتّحاد» همهی اینها راجع به جنس و فصل بود. بعد میگوید: «فَهکذا حالُ الماهیهُ وَ الوجود» حال ماهیّت و وجود هم همان حال جنس و فصل است.
۱۲- فصل عین جنس است
عکس این را گفته است. آنجا میگفت: وجود عین ماهیّت است، همانطور که فصل عین جنس است حالا عکس آن گفته است: فصل عین جنس است، همانطور که وجود عین ماهیّت است. اسفار، جلد ۴، صفحهی ۲۹۲، ۲۹۳ فرموده است: «أنّ من الفُصولَ البَسیطهَ مَجهولَهُ الأسامی إلّا بِاللوازم وَ لَا یَجوزُ أن یَکونَ ماهیّهُ الفَصل غیرُ مَاهیهُ الجِنس بَلَ الفُصول بِالحقیقه هِیَ وجوداتُ مَخصوصهَ یَلزمُها مَاهیهُ الجِنس وَ لَیسَ لُزومُ الجِنسِ لَها وَ عُروضهُ إیّاها عُروضاً خارجیاً أو ذهنیاً بِأن یَکونَ للعارضِ وجود وَ للمعروضِ وجودٌ آخر بَل وجودُ الفَصل بِعینه نحوُ مِن أنحاءِ وجودِ الجِنس لکنّ العَقل بِضربٍ مِنَ التَّحلیل یَحکمُ بِالمغایِرهِ بَینَهُما مِن جَههِ التَّعیینِ وَ الإبهام کَمَا بَینَ الوُجودِ الشَّخصیِّ وَ الماهیّهِ النُّوعیّه» میگوید: فصل و جنس همانطور هستند که وجود با ماهیت خود است.
۱۳- وجود مقدار، عین صاحب مقدار
فرموده است: وجودِ مقدار عین صاحب مقدار است، همانطور که وجود عین ماهیت است. مشائیّن هم در مورد اعراض میگفتند: یک اعراضی داریم که در خارج، وجودی غیر وجود موجود خود ندارند. مثل مقدار. مقدار یعنی حجم. مثلاً حجم اگر یک سنگی یک متر مکعّب است، خود سنگ یک وجودی دارد، یک متر مکعّب بودن آن موجود است یا نه؟ ابن سینا میگوید: بله موجود است ولی چطور موجود است؟ میگوید: این محمول بالضّمیمه نیست؛ یعنی فکر بکنید یک سنگ دارید، یک چیز دیگر هم به نام یک متر مکعب دارید، آن هم موجود است منتها این عارض به آن شده است؛ نه این محمول بالضّمیمه نیست. پس خارج محمول است. خود ابن سینا هم میگفت: اعراض دو قسم هستند؛ خارج محمول و محمول بالضمّیمه. یکی از خارج محمولها مقدار است. میفرمود: مقدار یک شیء به عین وجود خود آن شیء موجود است. همانطور که عدد هم همینطور است. شما یک دانه یک دارید یک گردو . یک دانه گردوی دیگر هم پهلوی آن میگذارید، دو میشود. خوب حالا دو غیر از این دو تا تک گردو است؟ میگویند: نه اگر آن بخواهد غیر باشد که سه تا میشود. موجودیّت دو به عین موجودیّت این دو تا واحدها است. دو یعنی همین دو تا واحد، این واحد و این واحد. دو یعنی همین. ملّاصدرا میگوید: وجود «الزَّمانُ کَالجسمِ التّعلیمی لیسَ مِنَ العوارضِ الوجودیّه» اینها عارض الوجود نیستند که معروض آنها یک وجود داشته باشد، اینها عارض آن بشوند. «بَل وجودُ المقدار نفسُ وجودِ ما یتقدّرُ بِه» وجود مقدار همان وجود چیزی است که دارای این مقدار است، این مقدار را پیدا کرده است. «أوّلاً وَ بِالذّات، وَ کونُهُ مِنَ العَوارضِ بِضربٍ مِنَ التَّحلیل» اگر میگویید مقدار عارض است و آن معروض است، در تحلیل است. «کَکونِ الوجودِ مِن عَوارضِ الماهیّه» همانطور که میگویید وجود از عوارض ماهیّت است، مقدار هم از عوارض آن صاحب مقدار است، آن «ما یتقدّرُ» است. اسفار، جلد ۳، صفحهی ۱۵۲٫
باز در جلد ۳، صفحهی ۲۰۸ فرموده است: «عُروضُ الزَّمانِ لِلحرکهِ إنَّما هُو فِی ظرفِ التَّحلیل» بالاخره بعد هم آمده گفته است: مثل وجود و ماهیت است. «بَل مِن قَبیلِ عَارضِ الماهیِه کَالفصلِ لِلجنس وَ الوُجود للماهیّهَ» در مجموعه رسائل فلسفی صدر المتألّهین یک رساله یک رسالهی اجوبه المسائل النّصیریه است آنجا هم آمده است، همینطور مقدار را تشبیه کرده است که عین صاحب مقدار است به وجود و ماهیت. باز در مجموعه رسائل فلسفی، جلد ۴ -مشاعر میشود- صفحهی ۳۵۷، ۳۵۸ همین را فرموده است.
۱۴- بحث مجعول و مخلوق
فرموده است: ماهیّت مجعول است به عین جعلی که متعلّق به وجود او است. میدانید بحث در مخلوق یا مجعول اختلافی است. چه چیزی جعل میشود؟ خالق چه کار میکند؟ میفرمایند: نظر صحیح این است که خالق وجود میدهد. حالا وجود میدهد این چیزی که صاحبِ وجود است به همین وجود موجود میشود یا به یک چیز دیگر؟ همهی حرف اینجا این است میگوید: ماهیّت مجعول است، به عین جعلی که متعلّق به وجود او است یعنی وقتی خدای متعال وجود او را جعل میکند… وجود انسان یعنی همین انسان. وجود انسان جعل میشود، یعنی انسان در عالم خارج میآید.
البتّه علّامهی طباطبایی میگوید: وجود او جعل میشود، ولی خود او نمیآید. یعنی خدا به او وجود میدهد امّا او موجود نمیشود. آخوند میگوید: نه، وقتی به او وجود داد، موجود میشود؛ به عین همین وجودِ موجود میشود. لذا حرف آخوند یک حرف خیلی روان است، با فطرت انسان، با عقل انسان خیلی سازگار است. این در اسفار، جلد ۱، صفحهی ۳۲۸ فرموده است: «فَالماهیّهُ الإمکانیَّه لَم تَخرُج وَ لَا تَخرُجُ أبداً بِحسبِ نَفسِهَا» آقایان میگویند: الآن هم خارج نشده است؛ این «ابداً» را میگیرند امّا «بِحسبِ نَفسِهَا» را نمیگیرند. علّامهی طباطبایی این قسمت را میگیرد. «فَالماهیّهُ الإمکانیَّه لَم تَخرُج وَ لَا تَخرُجُ أبداً مِن کَتمَ البُطونِ و الإختفاءِ إلی مَجلی الظَّهورِ وَ الشُّهود فَهیَ عَلی بُطلانِهَا وَ بُطونِهَا وَ کُمونِها أزلاً وَ أبداً» امّا یک کلمه آنجا دارد «بِحسبِ نَفسِهَا»؛ یعنی چه؟ یعنی ماهیّت را هر کاری بکنید، نمیتوانی آن را به خارج بیاورید. خدا هم نمیتواند ماهیّت را بیاورد مگر به آن وجود بدهد. «وَ إذا لَم تّتَّصف بِأصلِ الوجود» اگر ماهیّت به حسب ذات خود نمیتواند به وجودی متّصف شود «فَعلی الطَّریقِ الأولی بِسائرِ الصِّفاتِ الخَارجیّهِ الّتی هِیَ بَعد الوجود» به طریق اولی به آن صفاتی که بعداً از وجود است متّصف نمیشود، چون به وجود متّصف نشده است. «فَلم یتََّصِف بشیءٍ مِنَ الحالاتِ الکَمالیّه وَ الصِّفاتِ الوجودیّه إلّا نَفسُ الوُجود وَ الماهیّهُ فِی جمیعِ تلکَ الصِّفات تَابَعهٌ لِلوجود» یعنی اگر به او وجود دادند، آن وقت همهی اینها را دارد.
- عبارت ابو علی سینا «مَا جَعل الله المِشمشهً مِشمشه» هم همین است؟
– بله همین است. لذا میگویند: شیخ قائل به اصالت وجود است، راست میگویند. در اسفار، جلد ۶، صفحهی ۲۷۰ فرموده است: «المَاهیّهُ ثَابِتهٌ فِی المُمکِن بِالجعلِ المُتعلِّقِ بِوجودهِ» ماهیت تحقّق پیدا میکند امّا به جعل وجود؛ یعنی به اینکه به او وجود میدهند. نه آنطور که شیخ اشراق میگوید. شیخ اشراق میگوید: خدا ماهیّت را در خارج میآورد. میگوییم: به او وجود میدهد؟ میگوید: نمیشود به او وجود بدهید، وجود یک چیزی است که محال است در خارج بیاید. وجود فقط یک مفهوم ذهنی است. میگوییم: به او وجود نمیدهد ولی موجود میشود؟ میگوید: بله، وجود به او نمی دهد ولی موجود میشود. آخوند میگوید: این محال است، این حرفی که شیخ اشراق میزند، «المَاهیّهُ ثَابِتهٌ فِی المُمکِن» امّا «بِالجعلِ المُتعلِّقِ بِوجودهِ لَا بِماهیّتهِ» یعنی وجود برای او جعل میشود؟ -جعل یک مفعولی- یعنی برای او ایجاد وجود میشود؟ چرا به ماهیت آن تعلّق نمیگیرد؟ «لِأنّها غَیرُ مَجعولهٍ بِالذِّات» چون ماهیت بالذّات قابل جعل نیست. «وَ لَا أیضاً لَا مَجعولهَ وَ لَیست أیضاً تَابعهً لِلوجودِ بِالحقیقهَ» میگوید: تابع حقیقی هم نیست. چون تابع حقیقی این است که متبوع برای خود یک چیز بشود، تابع برای خود یک چیز دیگر بشود، خود او فرموده است. «لِأنَّ مَعنی التِّابعیَّه أن یَکونَ للتَّابعِ وجودٌ آخَر» در حالی که «وَ لَیست لَها فِی ذاتِها وجود» ماهیت که در ذات خود وجود ندارد، پس این تبعیّت که میگوییم، تبعیّت خارجی نیست، تبعیّت تحلیلی است. لذا در خارج اینها عین هم هستند. البتّه آخوند عبارتهای دیگری هم دارد، مثل جلد ۱، صفحهی ۲۳۱ و صفحهی ۵۰۴
– خود این یک نحوی از تقدّم نیست؟
– بله تقدّم است ولی آن تقدّم و تأخّر خارجی که نفی کردیم، نیست.
۱۵- وجود جوهر، جوهر؛ بعین جوهریّت جوهر
ایشان فرموده است: وجود جوهر جوهر است. امّا به عین جوهریّت آن جوهر. یعنی چه؟ یعنی شما ماهیّت را به جوهر و عرض تقسیم میکنید. پس ماهیّت جوهر یا عرض است امّا در عین حال آخوند میگوید: وجودِ جوهر هم، جوهر است. در جلد ۱ اسفار، صفحهی ۷۳، ۷۴ فرموده است: «المُختارُ عِندنا أنَّ وجودَ الجُوهرِ جُوهرٌ بَجُوهریَّهِ ذلکَ الجُوهَر لَا بِجُوهریّهِ أخرى» اگر جسم جوهر است، وجود جسم هم جوهر است امّا نه اینکه خود جسم یک وجود جوهری دارد و وجود آن هم یک جوهر دیگری است، اینطور نیست. «وَ کَذا وُجودُ العَرضِ عَرضٌ بِعرضیِّهِ ذلکَ العَرض لَا بِعرضیَّهٍ أخرى لِما مَرّ أنّ الوُجود لَا عُروضَ لَهُ للماهیَّهِ فِی نَفسِ الأمر بَل فِی الإعتبارِ الذِّهنی بِحسبِ تَحلیل العَقل».
- آن وقت این تفکیکی که بین وجود و ماهیّت کردند، فرمودید: جوهر و عرض نیست، مبتنی بر همان تقسیم است نه این تقسیم درست است؟
- نه درست است. میگویند: ماهیّتها یا جوهر هستند یا عرض. امّا ماهیّتها چه وقت پیدا میشوند؟ وقتی شما موجودات را به وجود و ماهیّت تحلیل بکنید. آن وقت خود ماهیّتها به جوهر و عرض تقسیم میشوند.
- آن وقت اگر این در خارج وجود بشود (قطع کلام۵۳:۴۷)
- در خارج ولو عین است.
– میتوانیم بگوییم وجود، جوهر و عرض است حداقل (قطع کلام)
– بله آخوند هم همین را میگوید. میتوانیم بگوییم وجود امّا چطور شما نمیتوانید بگویید ماهیّت اصیل است میتوانید بگویید؟
– نه
– با اینکه عین وجود در خارج است. به من نسبت میدهند که فلانی قائل به اصالت هر دو است. چون میگوید: هر دو در خارج است. میگویم: اینطور نیست؛ من همان حرف آخوند را میگویم. آخوند میگوید: وجود بالذّات موجود است، اصالت هم یعنی همین. ماهیّت هم به عین وجود موجود است امّا نه بالذّات، به وجود موجود است. حالا اینجا هم همینطور است. اینجا جسم بالذّات جوهر است و وجود جسم به خاطر ماهیّت جوهر است. این همان است که میگوییم یک احکامی از وجود به ماهیّت سرایت میکند، یک احکامی هم از ماهیّت به وجود. موجودیّت از وجود به ماهیّت سرایت میکند. اگر کسی سؤال بکند اصل در موجودیّت چیست؟ میگوییم: وجود. وجود موجود است. ماهیّت چه؟ به وجود، موجود است. امّا اصل بر جوهریّت و انسانیّت چیست؟ میگوییم: وجود؟! هرگز! این ماهیّت اصل در انسان بودن است. این وجود اگر انسان شده است، به خاطر خود او نیست، به خاطر ماهیت او است. اگر جوهر است، به خاطر آن ماهیّت جسم است .جسم جوهر است، این هم جوهر است.
- پس خداوند جوهر است؟
– اگر جوهر را صفت ماهیّت قرار ندهید، بله. اوّل باید ماهیّت آن را درست بکنید.
- شما برای خدا هم ماهیّت قائل هستید؟
– بله من خدا را جوهر میدانم. «اقولُ أشهد أن لا اله الّا الله» بله بنده معتقد هستم امّا ملاصدرا و آقایان معتقد نیستند. البتّه ما هم به نور وحی مستضیء شدیم. اینقدر در روایات ما زیاد است… یکی از آنها هم همین است که چرا میگویند: اله؟ برای اینکه «(لأنّه) اله الخلق عن إدراک ماهیته» چون مردم نمیتوانند ماهیت او را درک بکنند، لذا الِهَ از تحیّر است، متحیّر هستند که او چیست. «سبحانَ من لا یعلمُ ما هوَ الّا هو».
- ماهیّت در دو معنا استفاده نشده است برای …
- ماهیّت یک معنای لغوی بیشتر ندارد و آن عبارت است از «ما یقال فی جواب ما هو» مثل چه؟ مثل کمیّت. کمیّت اصطلاح است یا به هر آدم عامّی بگویید: کمیّت؛ میفهمد یعنی مقدار شیء، یعنی «ما یقال فی جواب کَم هُو» ماهیت هم یعنی چیستی شیء. یعنی «ما یقال فی جواب ما هو» منتها فیلسوف آمده است همان را که عرف میفهمد، دقیق کرده است. نظیر اینکه یک طبیعیدان میآید آب را -که عرف میفهمد آب یعنی چه- دقیق تعریف میکند؛ نه اینکه میآید یک اصطلاح جدید درست میکند. ماهیّت یک اصطلاح نیست؛ این ماهیّت به معنای «ما یقال فی جواب ما هو» یک معنای لغوی است، فیلسوف همین را بحث کرده است البتّه چند تا معنا هم از آن به دست آورده است. آن معانی را که به دست آورده است، ما نمیآوریم؛ میگوییم: در آنجایی که فرموده است: «اله الخلق عن ادراک ماهیته» ماهیّت باید به معنای لغوی آن باشد. معنای لغوی آن همان «ما یقال فی جواب ما هو» است. آن چیزهایی که شما میفرمایید اصطلاحی… آنها نمیشود. نمیشود کلام معصوم را در آن حمل کرد.
- ماهیّات را به معنای حد به معنای مرز در نظر میگیرند بعد از خدا نفی میکنند؟
– بله میرسیم. میگوییم: یکی از فرقهای نتایج این تفسیر با آن تفاسیر همین است که اگر کسی آن تفاسیر سه گانهی دیگر را بگوید، ضرورتاً باید بگوید: خدا ماهیّت ندارد. از نظر عقلی نمیشود کسی بگوید ماهیّت آنطور است که آقایان میگویند ولی در عین حال برای خدا ماهیّت قائل بشود. لذا آنها حق دارند که بگویند: خدا ماهیّت ندارد. امّا ما میگوییم: اگر شما اصالت وجود را اینطور تفسیر کردید، آن وقت میشود خدا هم ماهیّت داشته باشد. اینکه وجودِ جوهر جوهر است، این هم در کلمات ملّاصدرا خیلی زیاد است. هم در کلمات خود او، هم در کلمات خود مفسّرین او.
۱۶- ماهیت و وجود در ضمن یکدیگر
آخوند میگوید: ماهیت و وجود هر کدام در ضمن دیگری هستند. فرموده است: «فَکُلُ مُمکنٍ زُوجٌ تَرکیبیٌّ اذ المَاهیَّهٌ الإمکانیَّهَ لَا قِوامً لَها إلّا بِالوجود وَ الوُجود الإمکانی لَا تَعیّنَ لهُ إلّا بِمرتبهٍ مِنَ القُصور عن درجهِ الواجبیه فِإذن کُلُ هُویّهٍ إمکانیّه تنتظمُ مِن مادهٍ وَ صُورهٍ عَقلیتین» یک ماده و صورت عقلی دارد. «هُما المُسمّاتن بِالماهیّهِ وَ الوجود وَ کِلِ مَنهما مُتضَّمنٌ فِیهِ الآخر» در وجود ماهیت تضمین شده است، در ماهیت هم وجود تضمین شده است. کدام؟ آن «هُویّهٍ إمکانیّه». یعنی یک وجود خارجی که هویّت امکانی دارد ممکن است، ماهیّت آن در وجودش است، وجودش هم در ماهیتش است. این عبارتهای آخوند شاهد این ۱۶ نوع بیان که برای بعضی از آنها اینقدر عبارات آخوند زیاد بود که اگر میخواستیم همهی آنها را بگوییم تمام وقت ما را امروز میگرفت.
علاوه بر اینها حالا آخوند استدلال هم کرده است بر اینکه ماهیّت باید عین وجود باشد. ادلّهی مختلفی اقامه کرده است بر اینکه ماهیت باید عین وجود باشد. این ادلّه هم نشان میدهد که این تفسیر اوّل از حرف آخوند درست است، این را ما درست نکردیم. این حرف خود ملّاصدرا است، ما میگوییم: این تفسیر به این شواهد درست است.
پایان
پاسخ دهید