حجت الاسلام کاشانی شام یکشنبه ۱۹ اسفند ۱۴۰۳ در هیئت محترم بضعه الرسول سلام الله علیها به ادامه ی سخنرانی با موضوع “ضرورت وجود مذهب؛ یا وقتی می گوییم شیعه هستیم، یعنی چه؟” پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم میشود.
- مقدّمه
- مرور جلسات گذشته
- وقتی فخر رازی از تفسیر آیه عاجز میشود!
- آیا همهی صحابه مؤمن هستند؟
- آیا همهی صحابه ایمان داشتند؟
- ملاک مؤمن و منافق
- وقتی مفاهیم خاکمال شوند!
- مقام والای انبیاء الهی علیهم السلام
- جایگاه امامت
- جایی که علم نداریم، اظهار نظر نمیکنیم!
- روضه و توسّل به قمر منیر بنی هاشم حضرت اباالفضل العباس علیه السلام
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم»
«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۲]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه سراسر نور و رحمتِ حضرت صدر الخلائق و خیرالمرسلین صلی الله علیه و آله و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص امیرالمؤمنین علیه أفضل صلوات المصلّین صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
عرض ادب، ارادت، خاکساری، التجاء، استغاثه به محضرِ باعظمتِ حضرت بقیّه الله الأعظم روحی و ارواح من سواه فداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
مرور جلسات گذشته
عنوان بحث «ضرورت وجود مذهب» است، یا اینکه وقتی شیعه هستیم، به چه معناست؟ زاویهی بحث اعتقادی و کلامی است، بهانهی بحث این است که تلاش گستردهای میشود که اهمیت مذهب و مکتب اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین نادیده گرفته شود؛ که این مباحث گذشت.
بحث کم کم در حال رسیدن به جاهایی هست، که مثلاً این راه راهِ رسیدن به حقیقت است، بعداً عرض خواهیم کرد که این راه انحصار دارد و خود این راه موضوعیت دارد.
نمونههایی را عرض میکنیم که اگر دیگران خواستند به احکام برسند چطور میشود، نگاهشان به انبیاء علیهم السلام چگونه شد، تا اینکه جلسهی گذشته به این موضوع رسیدیم که چرا در فهم قرآن کریم خلأ دارند. در این جلسه هم میخواهیم همین بحث را ادامه دهیم.
منتها عزیزی سؤال پرسیده است و چون پاسخ کوتاه دارد عرض میکنم.
نوشته بودند اگر یک غیرشیعهای در جایی کار خوبی میکند، مثلاً در برابر صهیونیستها مقاومت میکند و کشته میشود، به او «شهید» میگویند و به شهید نصرالله هم «شهید» میگویند.
اولاً اینکه ما «شهید» میگوییم، به آخرت کسی ربط ندارد. ممکن است ما به کسان دیگری هم شهید بگوییم، چه شهید باشند و چه شهید نباشند. مانند «شهدای خدمت»، «شهدای مدافع سلامت»، «شهدای آتشنشان». یعنی معنا را توسعه دادهایم، جانبازی که درصد جانبازی بالایی داشته است و بعد به رحمت خدا میرود را «شهید» میگوییم؛ حال یا بخاطر همان عوارض رزمندگی اوست و یا بدلیل دیگری.
اینکه جایگاه افراد نزد خدای متعال چیست که بحث دیگری است، بحث ما در نجات آخرت است، نه دنیا.
در دنیا وقتی «شهید» میگوییم، مثلاً در کشور ما ممکن است قبر مبارک آن آقا در قطعههای خاصی باشد، ممکن است مقداری به خانوادهی او کمک کنند، مثلاً شاید اسم کوچهای را به نام او کنند؛ اما اینکه نزد خدای متعال چیست که بحث دیگری است.
اگر کسی حقیقت را فهمیده و انکار کرده است، اگر کسی برای رسیدن به حقیقت کمکاری کرده است، اگر ما برای او صد هزار طاق نصرت هم بزنیم، او کافر از دنیا رفته است، هرچه میخواهیم بگوییم!
چون ما از باطن افراد خبر نداریم، اگر کسی در یک کار خیری شرکت میکند، اگر کسی در یک کمپین خیری مشارکت میکند، مثلاً فرض بفرمایید در جبههی مقاومت شرکت میکند و در برابر دشمن صهیونیستی مقاومت میکند، مسلماً ظاهر کار این شخص خوب است، حسن فعل وجود دارد، ما از فاعل هم خبر ندارد، ما تقریباً راجع به هیچ شهیدی خبر نداریم، مگر اینکه معصومین علیهم السلام نظر بدهند. وقتی حسن فعلی دارد ما به او «شهید» میگوییم و احترام هم میگذاریم، کمااینکه وقتی یک سیّد ببینیم، چون فرزند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است به او احترام میگذاریم، اما همهی سادات که لزوماً عاقبت بخیر نیستند.
آن بحث ما برای قیامت است، وگرنه اینها عرفیات است.
کمااینکه وقتی ما امامزادهای را نمیشناسیم و به زیارت او میرویم، احترام میگذاریم. احترام به این جهت است که او فرزند اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است، ممکن است یک مورد هم باشد که اشتباهی باشد.
آن بحث ما دربارهی حقیقت و باطن موضوع است، اینها عرفیات رفتاری است، اینها دو بحث است که اصلاً به یکدیگر ربطی ندارد.
جلسهی گذشته به محضر شما عرض شد که فهم بعضی از جریانات به جهاتی از قرآن کریم مختل شد، نمونه اینکه چنان مشعوف به بنی اسرائیل شده بودند که وقتی قرآن کریم میفرماید: «یا رسول الله! خدا برای شهادت دادن به اینکه تو پیغمبر هستی کافی است، و آن کسی که علم کتاب را دارد»؛ یعنی عطف میکند، که چون شهادت خدای متعال کافی و یقینی و صدق و قطعی است، آن دیگری هم باید اینطور باشد.
آنها جستجو کردند تا یک یهودی را برای این مصداق پیدا کنند!
چند مانع داشتند، یک مانع این بود که خیلی یهود را در چشم مردم بزرگ کردند، یک مانع دوم این بود که نمیتوانستند این قبا را به تن کسی کنند! یعنی در جامعه جستجو کنیم و ببینیم شهادت دادن چه کسی مانند شهادت دادن خدای متعال است؟
وقتی فخر رازی از تفسیر آیه عاجز میشود!
از آنطرف بنیاسرائیل را جلوه داده بودند، از اینطرف آدمی نداشتند که بتوانند این قبا را بر تن او کنند، برای همین مجبور شدند مفاهیم قرآن کریم را خاکمال کنند! مجبور شدند محتوا را تنزّل بدهند!
بعنوان مثال فخر رازی ذیل این آیه که «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَکُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ»،[۴] ای مؤمنین! تقوا داشته باشید، تقوا پیشه کنید، و با صادقان باشید، همراه با صادقین باشید؛ خودش تقریر خیلی خوبی از آیه دارد، یعنی از بعضی از علمای ما بهتر! اما جایی گیر میکند و میگوید: قرآن نفرموده است «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَکُونُوا مِنَ الصَّادِقِینَ»، یعنی از صادقان باشید، یعنی صادق باشید، راست بگویید، راست عمل کنید، ظاهر و باطنتان یکی باشد، کلام و فعل شما یکی باشد، اما خدای متعال اینطور نفرموده است، بلکه فرموده است «کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ»!
حال صادقین چه کسانی هستند که خدای متعال فرموده است با آنها باشید؟
اگر یک نفر یک مرتبه راست بگوید، معنی ندارد ما با این شخص هم باشیم، اینطور آیه لغو میشود!
فخر رازی میگوید: وقتی «کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ» میگوید و قید نمیزند، درواقع یعنی همهی مراتب صدق، یعنی هر چیزی که از صدق خارج شود، دیگر «کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ» نیست. یعنی کسی که دائم الصدق هستند، کسانی که عملشان دائماً با زبانشان همراه است. «کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ» یعنی برای کسانی که در همهی احوال و حالات و افعال و افکار و نیّاتشان صدق هستند! پس باید عصمت داشته باشند. حال آنها چه کسانی هستند؟
فخر رازی این آیه را با خلفا میسنجد، اما میبیند خدای متعال در آیه ۱۷۷ سوره مبارکه بقره میفرماید: «وَالصَّابِرِینَ فِی الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَحِینَ الْبَأْسِ»[۵] آنهایی که در جنگها استقامت میکنند و فرار نمیکنند، «أُولَئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا»!
پس میبیند این موضوع شامل خلفا نمیشود، چون آنها در جنگها فرار کردهاند!
«وَلَکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ» به خدا و روز قیامت ایمان دارند!
اما متأسفانه فلانی به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و خدای متعال شک کرده است.
دوباره در دیگران بررسی میکند، میگوید صادقان باید در جمیع مراتب، در همهی حالات، در باطن و ظاهر و نیّت و عمل صادق باشند، هرچه جستجو میکنم، مثلاً معاویه و ابوهریره و… پیدا نمیکنم! این آیه مصداق ندارد! پس میگوییم منظور از «صادقان» اجماع امّت هستند!
«صادق» انسان است، اما «اجماع امّت» یک مفهموم است!!! این چه نتیجهای است؟ نه به آن تقریر و نه به این نتیجه!
چون میگوید چنین مصداقی نداریم! چون این صفات با آن اشخاص همخوانی ندارد!
این همسر پیغمبر، آن همسر پیغمبر… چکار کنیم؟ این همسر دستور داده است، حمله کنید و در مقابل علی بایستید! آیا این صدق است؟ نه! کذب عملی است، اگر مقابل امام بر حق بایستی که صدق نیست! این عمل برخلاف دستور خداست.
برای آن کسی که خیال کرده است اهل بیت پیغمبر، مخلوط پنج تن با دیگران است، دیگر اهل بیت هم معصوم نیستند!
اجتماع شش فقیه هم اجتهاد است، چون شش مجتهد هستند، اما اگر کسی مثل من بین آنها باشد، دیگر میانگین اینها اجتهاد و تقوا نیست!
آن روزی که معنای اهل بیت پیغمبر را تکان دادند، کسی که هزاران هزار انسان بیگناه کشته است را هم بین اهل بیت قرار دادند، امروز که نگاه میکند، میبیند کسی را ندارد که هرگز از قرآن جدا نشود، عایشه تا آخر عمر خود، وقتی به یاد این موضوع میافتاد چه جنایتی مرتکب شده است، گریه میکرد.
فخر رازی اینجا گیج میشود! چون مفاهیم را خاک بر سر کردهاند، لباس اهل بیت را بر تن چند زن دیگر هم کردهای! طرف آدم کشته است، مدام تلاش کردهای که بگویی توبه کرده است! اصلاً توبه کرده است، ولی دیگر ذیل این «صادقین» نیست! اگر بخواهد به معنای طهارت تامّه باشد که دیگر ذیل اهل بیت آیه تطهیر نیست. پس باید چکار کرد؟ میگوید قرآن چیزی گفته است که مصداق ندارد!
یا باید از همهی آن مفاهیم دست بکشد، که این کار سختی است، یا میگوید نمیدانم باید چه بگویم، بگوییم منظور اجماع امّت است. یعنی تمام امّت پیغمبر در یک موضوع اجماع داشته باشند.
مگر چند موضوع اینطور است؟ موارد خیلی کم است! اکثر موضوعات طوری هستند که تمام امّت بر سر آنها اجماع ندارند!
پس خدای متعال چه فرموده است که «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَکُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ»؟
نمیتواند برای آیه مصداق پیدا کند! آیه را میخواند اما میگوید برای این آیه مصداق نیست!
آیا همهی صحابه مؤمن هستند؟
تعریفی از یاران پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم ارائه میکند، میگوید هر کسی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را دیده است و شهادتین گفته است، صحابی است.
این شخص میتواند امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه باشد، میتواند سلمان و ابوذر و مقداد و شهدای بدر و احد علیهم السلام باشند، میتواند اشخاص سطح پایینتر باشد، میتواند حذیفه و سهل بن حنیف و عثمان بن حنیف باشند، خوب هستند ولی پایینتر از آنها هستند، میتواند جعفر بن ابیطالب سلام الله علیه و حمزه سلام الله علیه باشد، میتواند تمام مسلمینی باشند که از سر صدق اسلام آوردند، که قرآن کریم دارد «خَلَطُوا عَمَلًا صَالِحًا وَآخَرَ سَیِّئًا»،[۶] گاهی هم خطا میکردند، دور از جان شما مثل شما، که ان شاء الله به فضل الهی وزنهی خیر و برکت و ثوال نامهی اعمال شما سنگینتر است، ولی بالاخره کسی نیست که بگوید یک مرتبه در عمر خود هم خشمگین نشدهام و خطا نکردهام.
دیگر چه کسانی که شامل صحابه میشوند؟ کسی که با طمع و منافقانه شهادتین گفته است که بهرهمند شود! کسی که ترسیده است، مثلاً در فتح مکه شکست خوردهاند، اسلام ظاهریِ دروغین آورده است، اینها هم پیامبر را دیدهاند و به زبان خود شهادتین جاری کردهاند!
میگویم آیا میدانی در این تعریف «منافقین» هم هستند؟ میگوید: بله! ولی ما آنها را نمیشناسیم!
چه کسی گفته بود که اصحاب پیامبر را اینطور تعریف کنید؟ چون دوست داشتند معاویه و ابوسفیان و وحشی (قاتل حمزه سلام الله علیه) و… البته ما گرفتار هستیم که اینها را مثال میزنیم، وگرنه هیچ کسی با قاتل حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها قابل قیاس نیست، ولی وحشی قاتل حضرت حمزه سلام الله علیه و ابوهریره و ابوسفیان هم صحابی باشند! چون اینها هم پیامبر را دیده بودند و لقلقهای شهادتین گفته بودند.
اصلاً بگو اکثر اینها مؤمن هستند، از کجا میدانی که مؤمن است یا منافق؟ میگوید نمیدانم!
شناخت منافقین هم مشکل است، خدای متعال میفرماید: ای پیامبر! اگر من به تو نگویم، تو هم منافقین را نمیشناسی!
تمام کسانی که زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بودند، در ظاهر مؤمن بودند، اما ممکن بود کسی هم منافق باشد و اصلاً ایمانی نداشته باشد، ممکن است کسی هم آنقدر مؤمن باشد که سلمان شود.
بعد میخواهیم به سراغ آیات برویم، میگوییم چرا شما میگویید همهی اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم مؤمن هستند؟ چه کسی گفته است همهی اینها صحابی هستند و محترم؟ منافقان که محترم نیستند!
میگوید: خدا فرموده است، خدا راضی است، ما راضی نباشیم؟
شاید دویست کتاب اینطور استدلال کرده است، به همین سخیفی!
میپرسیم خدای متعال در کدام آیه فرموده است که تمام اصحاب ادّعایی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم محترم هستند؟
میگویند آیه ۱۸ سوره فتح! «لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَهِ»،[۷] خدا از مؤمنان راضی است، اینها در ماجرای صلح حدیبیه که اجازه ندادند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به حج برود و قرارداد حدیبیه امضاء شد، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دوباره بیعت گرفت، بعضیها هم آنجا شک کردند، بعد برگشتند و سالهای بعد رفتند، دو سال بعد فتح مکه رخ داد.
وقتی اینها با پیامبر بیعت کردند، خدا راضی است، «فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ»، خدا در دل اینها را دید، «فَأَنْزَلَ السَّکِینَهَ عَلَیْهِمْ» آرامش خود را بر این مؤمنین نازل کرد، «وَأَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِیبًا» اینها را به فتح نزدیک رساند (که فتح مکه است).
شاید الآن در کتابخانهی ما دویست کتاب یا بیشتر باشد که به همین سخافت جواب دادهاند! چرا آیه را اینطور میفهمید؟
ما نسبت به یاران پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم کینه نداریم، اما منافقین را دوست نداریم. خدای متعال اینجا میفرماید «لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ»!
«مؤمن» چه کسی است؟ در تعریف شما که صحابه لزوماً مؤمن نیست! در تعریف شما هم مؤمن هست و هم منافق! تو با آن تعریف خودت که نمیتوانی بگویی همه مؤمن هستند! چون یقین دارید که بین آنها منافق هم هست! پس نمیتوانی این آیه را بخوانی.
واضح است که خدای متعال از آن «مؤمنان» راضی است، حال مؤمن کیست؟
این فهم غلط قبلی، وادار کرده است، شما برای اینکه معاویه و ابوسفیان و… را در تعریف بیاوری، تعریفی کردی که شرطی قرار ندادی، گفتی اینها شهادتین گفتند!
الآن اگر هر کسی به خواستگاری دختر شما بیاید و بگوید من او را خوشبخت میکنم، آیا قسم میخورید و میگویید گفت من او را خوشبخت میکنم و دختر خودتان را به او میدهید؟ یا اگر کسی بخواهد خانهی شما را بخرد، قسم بخورد و بگوید دو ماه دیگر پول شما را میدهم، آیا خانهتان را به نام او میزنید؟ میگویید گفت، ولی از حرف زدن تا عمل کردن که فاصله بسیار زیاد است!
مگر ندیده بودید که شهادتین را گفته بودند و در جنگها فرار میکردند؟
شما این همه مسئول را ندیدهاید که فقط وعده میدهند؟ از گفتن تا تحقق، راه بسیار زیادی است.
اینجا منافق هم شهادتین گفت، بهترین مؤمن هم شهادتین گفت، اینها را از کجا بشناسیم؟
آیا همهی صحابه ایمان داشتند؟
آیهی ده سوره مبارکه حشر را میخواند، «وَالَّذِینَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالْإِیمَانِ»،[۸] یکی از جاهایی که یقهی ما را میگیرند، میگویند ببین! خدا میفرماید مؤمنین اینطور هستند، کسانی که بعد از آن گروه اول آمدند…
شما به بعضی از صحابه بد و بیراه میگویید؛ البته منظورشان این است که چرا به فلان منافق بد و بیراه میگویید! خدای میفرماید باید بگویید «رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالْإِیمَانِ»، بگو خدایا! آنان که از ما پیشی گرفتند را مورد مغفرت خودت قرار بده.
شما بجای اینجا آنها را دعا کنید…
«وَلَا تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلًّا» هیچ غلّ و هرج و ناراحتی از آنها در دل خودتان نداشته باشید…
اگر منظور سلمان و ابوذر و شهید بدر و احد و خیبر است که معلوم است باید اینطور باشد! ولی خدای متعال اینجا نفرموده است، نسبت به مؤمنین و منافقین اینطور باشید!
فرموده است آدمحسابیها میگویند «رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالْإِیمَانِ»، کسانی که در «ایمان» از ما سبقت گرفتهاند! در تعریف شما «منافق» دارد که میدانید!
این چه استدلالی است که به این آیه میکنید؟
چرا اینقدر گیج است؟ چون گیر است! کجا گیر است؟ مفاهیمی را اصل درنظر گرفته است که دیگر نمیتواند آیه را معنا کند!
قرآن کریم میفرماید باید نسبت به مؤمنین پیش از خودتان محبّت داشته باشید و دعاگو باشید.
شما دیدهاید وقتی دعا میکنیم مثلاً میگوییم خدایا! تمام شهدای از صدر اسلام… چون آیه اینطور میفرماید، البته اصل آیه در مورد آن صدر اول است، ولی به تبع آن هر کسی که در این مسیر ایمان آورده است و خدمت کرده است؛ ما میگوییم: هر کسی که در این مسیر یک حرف یاد گرفته است، هر کسی که یک یا حسین گفته است، منظور ما چه کسانی است؟ مؤمنین! نه منافقین.
در تعریف شما، مؤمن و منافق قاطی است، اما آیه راجع به مؤمن است، شما اول بگو چه کسی مؤمن است و چه کسی منافق! مگر بر کسی که با مؤمن خوب نباشد. هر کسی که با مؤمنین خوب نباشد، معلوم است منظور من دعوای شخصی نیست، منظور مؤمنین است، یعنی کسی بگوید من با دینداران، من با محبان امام حسین علیه السلام، مثلاً من با زیارت اربعینیها خوب نیستم، معلوم است که ایمان ندارد!
اگر کسی پیدا شود که بگوید من از کسانی که قبل از ما ایمان آوردند و این پرچم را نگه داشتند تا به ما برسد، بدم میآید؛ مسلّم است که این شخص از ایمان و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و اسلام بیزار است.
اما «رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالْإِیمَانِ»! در تعریف شما منافق هست و خودتان هم میدانید. پس نمیتوانید با این آیات بگویید خدا فرموده است هر کسی که یک لحظه پیامبر را دید و بعد بصورت ظاهری شهادتین گفت…
ملاک مؤمن و منافق
آیا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم معیار نداده است؟ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم طوری معیار داده است که بعضی از غیرشیعیان هم وقتی میخواهند معرّفی کنند، بدون اینکه به روایت اسناد کنند، این را میگویند.
همانطور که میدانید، وقتی انسان حرفی را بدون استناد بیان میکند، میخواهد بگوید این مسئله قطعی است.
مثلاً اگر از من بپرسید که آیا دیشب باران آمد؟ میگویم بله! چون خودم خیس شدم. اما اگر ندیده بودم، میگفتم اخبار اینطور گفته است.
یعنی گاهی اگر شما برای موضوعی استناد نکنید، اصطلاحاً «ارسال مسلّم» میگویند، یعنی نیازی به سند نیست.
این موضوع هم در جاهایی مانند صحیح مسلم سند دارد، هم بعضی مانند آجری، مانند اتفوی، که شیعه نیستند، وقتی میخواهند او را معرّفی کنند، با تعبیرهای مختلف این را میگویند که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: «إِنَّهُ لَعَهْدُ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِلَیَّ: أَنْ لَا یُحِبَّنِی إِلَّا مُؤْمِنٌ، وَلَا یُبْغِضَنِی إِلَّا مُنَافِقٌ»،[۹] «بِکَ یُعْرَفِ الْمُؤْمِنُونَ بَعْدى»، «بِنَا عُرِفَ الْمُؤْمِنُونَ»، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم ملاک داده است، اولاً فرموده است امام اهل ایمان کیست، ملاک ایمان را هم فرموده است، ملاک نفاق را هم فرموده است.
آجری محدث است، وقتی میخواهد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را معرّفی کند، در «کتاب الشریعه» میگوید: کسی که دوستدارش مؤمن و دشمنش منافق است.
نمیگوید طبق چه روایتی؟ چون معلوم است!
«ابن حجر عسقلانی» میگوید: از بچگیهای خود سؤالی در ذهن داشتم که پیامبر اکرم چنین عبارتی فرموده است، باید چکار کنیم؟!
مسلّم است که ملاک میخواهد! اگر ملاک پیدا نکردی، راجع به جمعی که در آن مؤمن و منافق هست، راجع به یکایک اظهار نظر نمیکنی.
مثلاً آیهی بیعت شجره برای سال ششم هجری است، اصلاً به کسانی که بعد از فتح مکه اسلام آوردهاند ربطی ندارد! ثانیاً موضوع «مؤمنین» است.
بعضیها خیلی روشن دشمنِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بودند، بلکه بعضی اوقات شما میبینید طرف دشمن مستقیمِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را که جزو رؤسای منافقین در جمل و صفین است را به کسی تبدیل کرده است که از او دین یاد بگیرند! اگر دین را از منافق یاد بگیری، از آن چه چیزی درمیآید؟
وقتی مفاهیم خاکمال شوند!
چون نیاز داشتند مفاهیمی خلق کردند، چون اگر قرار بود مفاهیم این باشد که بگویند آن کسی که از همه عالِمتر و مجاهدتر و متّقیتر است، کسانی که دوست داشتند که چنین اوصافی نداشتند! مجبور شدند بگویند هر کسی که پیامبر اکرم را دیده است و شهادتین گفته است! بعد هم چیزی اضافه میکنند و میگویند: وقتی میمیرد از اسلام خارج نشده باشد. ولی چون کسی علم ندارد کسی که از دنیا رفته است، چطور از دنیا رفته است، این قید عملاً به درد نمیخورد، یعنی کمککننده و راهبر نیست.
لذا مثلاً طرف میگوید «برترین تابعی» (یعنی شاگردن اصحاب)، برجستهترینشان، شهید صفین است، عالم است، ربّانی است، همه میگفتند او خضر امّت است، جناب اویس قرنی سلام الله علیها… میگویند وحشی (قاتل حمزه سیّدالشّهدا علیه السلام) از او برتر است! چرا؟ چون او ابتدای اسلام آوردن ظاهری خود، یک مرتبه پیامبر را دیده است!
دیگران هرچه تا آخر عمر خود عبادت کنند، نمیتوانند به مقام وحشی برسند! چون وحشی یک مرتبه پیامبر را دیده است!
حال بگو وقتی وحشی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را دیده است، آیا مؤمناً شهادتین گفته است یا منافقاً؟ میگویند: نمیدانم!
مسلّماً این محتوا ایراد دارد، هیچ کجای محتوا با جای دیگر تطبیق ندارد!
لذا زیاد به آیات استناد میکنند، ولی آیات ربطی به موضوعات اینها ندارد، آیه چیز دیگری میگوید و لذا نمیتوانند آیه را معنا کنند، لذا فخر رازی میگوید: «الصَّادِقِینَ» مصداق ندارد!
لذا در تفسیر «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ»،[۱۰] کسی را بین مسلمین پیدا نمیکنند که «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ» باشد، لذا بین یهودیان یا یهودیانِ تازه مسلمان شدهی ظاهری جستجو میکنند که ببینند کدامیک از آنها با این آیا تطابق دارند!
چون گیر کرده است! چون قبلاً مفاهیم را خاکمال کردهاند.
مقام والای انبیاء الهی علیهم السلام
از آنطرف میگویند شیعیان اهل غلوّ هستند، چون شیعیان امامان خود را از انبیاء غیر از پیامبر اکرم، بالاتر میدانند.
البته در جلسهای عرض کردیم که مقام انبیاء علیهم السلام واقعاً حیرتانگیز است، انبیاء با کسی قابل قیاس نیستند، ما باید در بیان اشعارمان خیلی دقّت کنیم که نام مبارک انبیاء علیهم السلام بر سر جای خود استفاده شود.
گاهی اوقات بر حسب جَو میگویند فلان بزرگوار مسلمین، از انبیاء بالاتر است! اینها از آن حرفهای بیحساب است که فقط دشمن را شاد میکند. انبیاء علیهم السلام آنقدر بزرگ هستند که ما به ائمه علیهم السلام میگوییم «سلام بر وارث انبیاء»، واضح است که اینجا منظور از ارث «مال» نیست.
کلاس انبیاء علیهم السلام خیلی بالاست و خیلی عظیم الشأن هستند، «السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وَارِثَ آدَمَ صَفْوَهِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وَارِثَ نُوحٍ نَبِیِّ اللَّهِ»،[۱۱] انبیاء علیهم السلام عظیم الشأن هستند!
ما هیچ انسانی، غیر از کسانی که دلیل داریم را، با نبیاء علیهم السلام قیاس نمیکنیم، نباید این کار را کنیم. نبی عصمت دارد.
این برای آنجاهایی است که ما گاهی در بیان و منبر و شعر و روضهی خود بیدقتی میکنیم، که فکر کنیم هر انسان خوبی را میتوانیم با انبیاء علیهم السلام قیاس کنیم. این کار دلیل لازم دارد، دلیل یعنی بتوانی وسط روز ماه رمضان قسم بخوری که آن بزرگی که در ذهن شماست، مثلاً از حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام بالاتر است!
ما در این زمینه خیلی بدعمل و کجسلیقه و کمکار هستیم.
اما حال آن انبیاء که همه عرشنشین هستند و ستارگان درخشان آسمان هدایت هستند و خالق منّان به آنها… مثلاً به حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام میفرماید: «وَاصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی»،[۱۲] یعنی من تو را برای خودم درست کردم؛ اما ما وجود مبارک امام را بالاتر از انبیاء علیهم السلام میدانیم.
این عقیده را از کجا آوردهایم؟
چون ما در فهم مفاهیم سقف نزدهایم که بگوییم کسی از این بالاتر نرود.
بعنوان مثال اگر ما به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه معتقد هستیم، اصلاً عملی بالاتر از عمل او، صدق و اخلاصی بالاتر از صدق و اخلاص او نمیشناسیم. امیرالمؤمنین صلوات الله علیه که نقطهی ضعف ندارد که بخواهیم لاپوشانی کنیم.
جایگاه امامت
لذا وقتی ما میرویم و این آیه را میخوانیم که «وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ»[۱۳] ابراهیم بعد از اینکه به ابتلائات زیادی در مقام خودش که شیخ الأنبیاء و شیخ التوحید است مبتلا شد، سلام خدا بر حضرت ابراهیم علیه السلام، نثار روح مطهّر حضرت ابراهیم علیه السلام صلوات بفرستید…
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
… بعد خدا در آن دورهی کهولت به او فرزند داد، بعد به او فرمود که میخواهم تو را امام بر انسانها قرار بدهم، ایشان آن زمان هم نبی بود، هم رسول بود، هم اولوالعزم بود، هم از امتحانت با سربلندی بیرون آمد، تازه به او فرمود: «إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا».
ما چون محدودیت و گیر نداریم، آیه نشان میدهد که حضرت ابراهیم سلام الله علیه، اواخر عمر خود که در اوج خود است… چون مؤمن مدام رشد میکند، «مَنِ اِسْتَوَى یَوْمَاهُ فَهُوَ مَغْبُونٌ»،[۱۴] مسلّم است که دو روز حضرت ابراهیم علیه السلام مانند هم نیست و همینطور در ارتفاع خودش سیر کرده است. «وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ»، همهی ابتلائات را طی کرد، خدای متعال به او فرمود: «إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا».
ما چون محدودیت نداریم میگوییم قاعده این است که با توجّه به این آیه باید «امامت» منسبی بالاتر از «نبوّت» باشد. در نگاه ما باید مفهوم امامت بالاتر از مفهوم نبوّت باشد، و اگر اینطور نباشد این آیه معنا پیدا نمیکند.
چرا طرف مقابل نمیتواند اینطور بگوید؟ چون میخواهد به «یزید» هم امام بگوید! یا میخواهد به «ابوحنیفه» امام بگوید! مسلّم است که نمیتواند بگوید، او برای امام خود حتّی نمیتواند شرط حلالزادگی بگذارد، چطور امام خود را اینقدر بالا ببرد؟ برای همین مجبور است…
ما میگوییم مفهوم امامت بالاتر از مفهوم نبوّت است، این موضوع هم از این آیه متوجّه میشویم، و به نظر هم منطقی میآید.
ولی اگر کسی بخواهد این منسب امامت کلیّه را به تن هر کسی کند، مسلماً نمیتواند.
من شاید بیش از صد تفسیر دیدهام، اینجا میگویند منظور از امام «نبی» است!
اینطور اصلاً آیه بیمعنا میشود! یعنی باید بگوییم بعد از اینکه حضرت ابراهیم نبی و رسول و اولوالعزم بود و پیرمرد شد و همهی ابتلائات را گذراند، خدا به او گفت که میخواهم تو را نبی کنم!
میگوییم چرا اینطور معنا میکنی؟ میگوید: چون مجبور هستم!
چون اگر این را بپذیرد، امامت کلیّه، چیزی فوق نبوّت میشود، آنوقت یزید و قبل و بعد از یزید را چکار کند؟ پس بهتر است بگوید اینجا امام به معنای نبی است!
یعنی عملاً با قرآن کریم بازی میشود!
در حالی که ما از این آیه علی الحساب متوجّه میشویم، مقام امامت در مفهوم، بالاتر از نبوّت است.
تا اینکه بعداً بگوییم چه کسی این مقام را دارد، ما گیری نداریم، ما در جایی گیر نیستیم، چون میتوانیم در این مقام به امام حسن مجتبی صلوات الله علیه «امام» گفت، شما نمیتوانید در این مقام به یزید و قاتل حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها «امام» بگویید!
نه لازم است برای «صادق» که انسان است بگویم جستجو کنیم و هرجایی توافق امّت شد «صادق» بگوییم، نه لازم است اینجا به هر ناپاکزادهای امام بگوییم!
در معنای آیات فراوانی گیر کردهاند و نمیتوانند بپذیرند. آیات زیادی اینطور است، اما فرصت گذشت.
جایی که علم نداریم، اظهار نظر نمیکنیم!
ما قمر منیر بنی هاشم صلوات الله و سلامه علیه را با انبیاء علیهم السلام مقایسه نمیکنیم، اگر قیامت دیدیم ایشان بالاتر است، تعجّب نمیکنیم، اگر قیامت دیدیم بالاتر نیست هم تعجّب نمیکنیم. شیعه پیرو است، شیعه باید حرف حساب بزند.
اگر دلیل قطعی داشتیم که حضرت علی اکبر سلام الله علیه و روحی له الفداه از حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام بالاتر است، میگوییم، ولی حال که دلیل قطعی نداریم، نمیگوییم.
یعنی چه لزومی دارد راجع به این موضوع حرف بزنیم؟ جزو دین نیست. همانطور که «آیا حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بالاتر است یا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه؟» جزو دین نیست، نمیدانم! ممکن است بگویم ظاهر این است که در روایات امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ترجیح داده شده است، اما این جزو دین نیست که من بخواهم اظهار نظر کنم.
اگر قیامت ببینم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بالاتر هستند هم هیچ تعجّبی نمیکنم، اگر ببینم امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بالاتر هستند هم تعجّب نمیکنم.
این امور جزو دین نیست و از ما هم نخواستهاند.
این همه شعر و محتوای منبر درمیآید که از این حرفها میزند، اینها جزو چیزهایی است که… لطفاً به اصل بپردازید، دین اینها را از ما نخواسته است، اگر دین خواسته بود، روایات متضافر، همانطور که «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاهُ» داریم، «أَنْتَ مِنِّی بمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِن مُوسَى» داریم، اشارهی صریح میکردند، بیان میکردند، نصّی صادر میشد.
اما نخواستهاند ما راجع به این موضوعات بحث کنیم، که مثلاً آیا حضرت علی اکبر سلام الله علیه بالاتر است یا حضرت عیسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام؟ علی الحساب دلیلی نداریم!
انصاف این است که ما انبیاء را با کسی مقایسه نمیکنیم، حتّی با این بزرگواران که گلهای سرسبد هستند.
برای حضرت عیسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام آیاتی داریم، لذا در این موضوع ورود نمیکنیم؛ ان شاء الله وقتی امام زمان ارواحنا فداه تشریف آوردند، ایشان علم دارند، آنجا میشود پرسید، البته اگر حضرت نفرمایند که به شما ارتباط ندارد.
چون بعضی اوقات قرآن کریم راجع به سؤالهایی میفرماید: «وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی»،[۱۵] یعنی این پاسخ شبیه جواب ندادن است، «وَمَا أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا»، همهی شما بیسواد هستید!
یا اینکه میفرماید اینها مینشستند و میگفتند اصحاب کهف چند نفر بودند؟ اعداد مختلفی هم میگفتند… اما آیه در ادامه رها میکند! یعنی شما به این حرفها چکار دارید؟
ما چون علم نداریم، قاعده این است که انبیاء علیهم السلام با کسی قابل قیاس نیستند، الا اینکه دلیل قطعی بیاید، مثلاً امام زمان ارواحنا فداه بفرمایند حضرت علی اکبر علیه السلام از همهی انبیاء علیهم السلام بالاتر است، در اینصورت من روی چشم خود قبول میکنم.
نباید به میل و هوای نفس خود کار داشته باشم، فعلاً دلیلی ندارم که راجع به این موضوع اظهار نظر کنم، پس اظهار نظر نمیکنم. بقیهی امور هم همین است.
برای حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها، غیر از دوازده امام و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم، حرف داریم؛ اما برای بقیه نداریم، وقتی نداریم صبر میکنیم.
این امور جزو ارکان عقیده نیست.
حال شما نگاه کنید، خیلی اوقات شعر میخوانیم و حرف میزنیم و موضوع منبر را به موضوعی اختصاص میدهیم که در آن علم نداریم!
گاهی ما بر موضوعاتی تعصب داریم که راجع به آنها هیچ علمی نداریم. تعصب یعنی پایداری و پافشاری بر آن حقایق قطعی که دلیل داریم!
تعصب به معنای پافشاری و پایداری و استقامت بر حقیقت را باید روی دفاع از امام زمان ارواحنا فداه بگذاریم، این از واضحات است؛ برای بقیه هم اظهار نظر نمیکنیم.
ما خودمان باید حریم نگه داریم که بعداً بگوییم کسی را با انبیاء و ائمه علیهم السلام قیاس نکنید، نباید خودمان حریم بشکنیم. ما دوست نداریم شخصی اوصاف انبیاء و ائمه علیهم السلام را به کسی بدهد، پس باید خودمان هم دقّت کنیم و جایی که علم نداریم، اظهار نظر نکنیم!
روضه و توسّل به قمر منیر بنی هاشم حضرت اباالفضل العباس علیه السلام
اینکه عرض کردم «دلیل قطعی»، یعنی میشود در ظهر ماه مبارک رمضان، با زبان روزه، به آن قسم خورد؛ اما حرف معتبر داریم، روایت صحیحه از امام صادق علیه السلام.
روایت صحیحه یعنی چه؟ یعنی اعتبار دارد که ما این حرفها را بپذیریم، ولی مانند آیهی قرآن و روایت متواتر نیست.
امام صادق علیه الصلاه والسلام در روایت معتبر صحیحه به حضرت اباالفضل العباس علیه السلام فرموده است: «أَشْهَدُ لَکَ بِالتَّسْلِیمِ»،[۱۶] شهادت میدهم که تو تسلیم محض هستی، «وَالوَفاءِ» شهادت میدهم تو خودِ وفا هستی، یعنی اگر بگوییم وفا آمد، یعنی عباس آمد!
«أَشْهَدُ لَکَ بِالتَّسْلِیمِ وَالتَّصْدِیقِ وَالوَفاءِ وَالنَّصِیحَهِ»، «وَالنَّصِیحَه» یعنی دلسوزی؛ اگر بگویند «دلسوزی»، ما به یاد تو میافتیم… «لِخَلَفِ النَّبِیِّ صلىاللهعلیهوآله» برای پسر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم، «أَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ بالَغْتَ فِی النَّصِیحَهِ وَأَعْطَیْتَ غایَهَ المَجْهُودِ» من شهادت میدهم که تو تمام تلاش ممکن خودت را انجام دادی، «وَ نَهَایَهَ الْمَأمُول»، تو هر کاری که کسی آرزوی انجام آن را داشت را انجام دادی، قیامت تو حسرت نمیخوری، چون فرصتی نبوده که از دست بدهی، «سَلَامُ الله عَلَیک یَابنَ أمِیرَالمؤمِنِین»…
«السَّلامُ عَلَیْکَ أَیُّها العَبْدُ الصَّالِحُ المُطِیعُ للهِ وَلِرَسُولِهِ وَلأمیر المُؤْمِنِینَ»…
آقا جان! «ضَیفُکَ بِبَابِک»، ما از شب اول ماه مبارک به دنبال شما گشتیم، به دنبال بهانه هستیم، «ضَیفُکَ بِبَابِک، مِسکِینُکَ بِبَابِک»…
امام سجّاد علیه السلام فرمود: «رَحِمَ اَللَّهُ اَلْعَبَّاسَ یَعْنِی اِبْنَ عَلِیٍّ فَلَقَدْ آثَرَ»[۱۷]… ایثاری کرد… امام معصوم اینطور توصیف کرده است!
روزی امام سجّاد علیه السلام پسرِ حضرت اباالفضل العباس علیه السلام را دید و شروع کرد به گریه کردن، فرمود: برای جدّم رسول خدا [صلی الله علیه و آله] هیچ روزی سختتر از آن لحظهای نبود ک اسدالله و اسد الرسول حمزه شهید شد، و بعد از آن هیچ روزی برای جدّم سختتر از آن روزی نبود که اسدالله اسد رسوله جعفر طیّار شهید شد.
ما میدانیم آن زمانی که این بزرگواران شهید شدند، هنوز امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بود…
بعد به پسر قمر بنی هاشم سلام الله علیه نگاه کرد و فرمود: «رَحِمَ اَللَّهُ اَلْعَبَّاسَ»… یعنی برای پدرم هیچ لحظهای سختتر از آن لحظهای نبود که اسدالله و اسد أبی عبدالله الحسین شهید شد…
آقا جان! ما با امید به درِ خانهی شما آمدهایم…
وقتی حضرت اباالفضل العباس علیه السلام غربت امام حسین علیه السلام را دید، طاقت ایشان تمام شد، برای کسی که همهی وجود او بیچارهی حسین بن علی است، همهی وجود او فدایی است، همهی وجود او عشق است، خیلی سخت است که ببیند مقابل چشم او، در مقابل امام حسین علیه السلام آب را روی زمین میریزند و هلهله و جسارت میکنند.
همانطور که قبلاً عرض کردیم، امام سجّاد علیه السلام به منهال فرمود: غیر از اینکه ناموس پیغمبر اسیر است، ببین به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه جسارت میکنند…
طاقت ایشان تمام شد، به محضر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آمد و عرض کرد: «قَدْ ضَاقَ صَدْرِی»،[۱۸]…
ان شاء الله خدای متعال سینهی ما را هم برای غیبت امام زمان ارواحنا فداه تنگ کند، ان شاء الله یک مرتبه در سحر بگوییم «إلَهَی قَدْ ضَاقَ صَدْرِی وَ لَقَد سَئِمْتُ مِنَ الْحَیاهِ الدُّنیَا مِن غَیبَهِ وَلِیِّنَا»…
حضرت اباالفضل العباس علیه السلام عرض کرد: «إلَهَی قَدْ ضَاقَ صَدْرِی وَ لَقَد سَئِمْتُ مِنَ الْحَیاهِ الدُّنیَا» دیگر از زندگی در این دنیا بیزارم…
همینکه سیّدالشّهداء صلوات الله علیه شنید، «فَبَکی الحُسَینُ علیه السلام بُکاءً شَدِیدَاً»، حضرت شدید گریه کرد، بلند بلند گریه کرد، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه ضجّه زد، «أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِی وَ إِذَا مَضَیْتَ تَفَرَّقَ عَسْکَرِی»…
قمر بنی هاشم روحی فداه اهل اصرار و التجاء و گیر دادن نبود، انگار عبد امام حسین علیه السلام بود، با اینکه نور چشم امام حسین علیه السلام بود…
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه دید پاهای قمر بنی هاشم سلام الله علیه روی زمین نیست و رفته است، این مرتبه سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آرام آرام و غریبانه شروع کرد به گریه کردن، فرمود: حال که میروی «فَاطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِیلًا مِنَ الْمَاءِ»…
یا اباالفضل! همهی وجود ما هم به تو امید دارد…
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمود: تا زمانی که تو هستی، این بچهها امیدی دارند، اگر میتوانی آبی بیاور…
قمر بنی هاشم سلام الله علیه اطاعتِ محض است و در کار ایشان «نه» وجود ندارد، مطیع محض است…
به سمت علقمه رفت و هرطور که شد خودش را به شریعه رساند، آب را برداشت و بسرعت برمیگشت، هر اتفاقی که میافتاد برای ایشان مهم نبود…
یک جلسه راجع به رجز عرض کردم، قمر بنی هاشم علیه السلام چند رجز دارد، اما یک جملهی رجز هم دارد که برای همان لحظه است، مثل پدرش که وقتی ضربت اصابت کرد، فرمود: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَه»، این آه از نهاد حضرت بود، همهی وجود ایشان بود…
وقتی حضرت اباالفضل العباس علیه السلام را دوره کردند، از دور شنیدند که میفرماید: «وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا یَمینی اِنّی اُحامی اَبَداً عَنْ دینی»…
او را دوره کردند، اتفاقی که نباید، افتاد… آنقدر ایستادند که مطمئن شوند که دیگر خطری از جانب او نمیرسد و از جای خود بلند نمیشود… ریخت و پاش شد…
انگار آقای ما دوست نداشت این صحنه را ببیند، آرام آرام… دست به کمر… گریه کنان… دشمن هلهله میکرد و سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آرام آرام… مانند کسی که نمیخواهد با صحنهای مواجه شود، بالای سرِ حضرت اباالفضل العباس علیه السلام رفت و نگاه کرد، میدید هلهله میکنند، میدانست فرماندهی لشکر است، میداند شاید بچهها از شکاف خیمهها میبینند، ولی «وَجَعَلَ یُکَفِفُ دُمُوعَهُ بِکُمِّهِ» اشکهای مبارک خود را با آستین پاک میکرد… شروع کرد به گریه کردن… «أَلانَ إنکَسَرَ ظَهرِی»…
[۱]– سوره مبارکه غافر، آیه ۴۴٫
[۲]– سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫
[۴] سوره مبارکه توبه، آیه ۱۱۹
[۵] لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَٰکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَالْمَلَائِکَهِ وَالْکِتَابِ وَالنَّبِیِّینَ وَآتَى الْمَالَ عَلَىٰ حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبَىٰ وَالْیَتَامَىٰ وَالْمَسَاکِینَ وَابْنَ السَّبِیلِ وَالسَّائِلِینَ وَفِی الرِّقَابِ وَأَقَامَ الصَّلَاهَ وَآتَى الزَّکَاهَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا ۖ وَالصَّابِرِینَ فِی الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَحِینَ الْبَأْسِ ۗ أُولَٰئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا ۖ وَأُولَٰئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ
[۶] سوره مبارکه توبه، آیه ۱۰۲ (وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صَالِحًا وَآخَرَ سَیِّئًا عَسَى اللَّهُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ)
[۷] لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَهِ فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّکِینَهَ عَلَیْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِیبًا
[۸] وَالَّذِینَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالْإِیمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلًّا لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّکَ رَءُوفٌ رَحِیمٌ
[۹] صحیح مسلم، جلد ۱، صفحه ۸۶ (حَدَّثَنَا أَبُو بَکْرِ بْنُ أَبِی شَیْبَهَ، حَدَّثَنَا وَکِیعٌ، وَأَبُو مُعَاوِیَهَ، عَنِ الْأَعْمَشِ، ح وَحَدَّثَنَا یَحْیَى بْنُ یَحْیَى، وَاللَّفْظُ لَهُ، أَخْبَرَنَا أَبُو مُعَاوِیَهَ، عَنِ الْأَعْمَشِ، عَنْ عَدِیِّ بْنِ ثَابِتٍ، عَنْ زِرٍّ، قَالَ: قَالَ عَلِیٌّ: وَالَّذِی فَلَقَ الْحَبَّهَ، وَبَرَأَ النَّسَمَهَ، إِنَّهُ لَعَهْدُ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ إِلَیَّ: «أَنْ لَا یُحِبَّنِی إِلَّا مُؤْمِنٌ، وَلَا یُبْغِضَنِی إِلَّا مُنَافِقٌ»)
[۱۰] سوره مبارکه رعد، آیه ۴۳ (وَیَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا ۚ قُلْ کَفَىٰ بِاللَّهِ شَهِیدًا بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ)
[۱۱] زیارت وارث
[۱۲] سوره مبارکه طه، آیه ۴۱
[۱۳] سوره مبارکه بقره، آیه ۱۲۴ (وَإِذِ ابْتَلَىٰ إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ ۖ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا ۖ قَالَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِی ۖ قَالَ لَا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ)
[۱۴] إرشاد القلوب، جلد ۱، صفحه ۸۷ (وَ قَدْ قَالَ اَلنَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ : مَنِ اِسْتَوَى یَوْمَاهُ فَهُوَ مَغْبُونٌ وَ مَنْ کَانَ غَدُهُ شَرّاً فَهُوَ مَلْعُونٌ وَ مَنْ لَمْ یَتَفَقَّدِ اَلنُّقْصَانَ فِی عَمَلِهِ کَانَ اَلنُّقْصَانُ فِی عَقْلِهِ وَ مَنْ کَانَ نُقْصَانٌ فِی عَمَلِهِ وَ عَقْلِهِ فَالْمَوْتُ خَیْرٌ لَهُ مِنْ حَیَاتِهِ.)
[۱۵] سوره مبارکه اسراء، آیه ۸۵ (وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ ۖ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا)
[۱۶] مفاتیح الجنان، صفحه ۵۳۳
[۱۷] الخصال، جلد ۱ ، صفحه ۶۸ (حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِیَادِ بْنِ جَعْفَرٍ اَلْهَمَذَانِیُّ رَضِیَ اَللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى بْنِ عُبَیْدٍ عَنْ یُونُسَ بْنِ عَبْدِ اَلرَّحْمَنِ عَنِ اِبْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ ثَابِتِ بْنِ أَبِی صَفِیَّهَ قَالَ قَالَ عَلِیُّ بْنُ اَلْحُسَیْنِ عَلَیْهِمَا السَّلاَمُ : رَحِمَ اَللَّهُ اَلْعَبَّاسَ یَعْنِی اِبْنَ عَلِیٍّ فَلَقَدْ آثَرَ وَ أَبْلَى وَ فَدَى أَخَاهُ بِنَفْسِهِ حَتَّى قُطِعَتْ یَدَاهُ فَأَبْدَلَهُ اَللَّهُ بِهِمَا جَنَاحَیْنِ یَطِیرُ بِهِمَا مَعَ اَلْمَلاَئِکَهِ فِی اَلْجَنَّهِ کَمَا جَعَلَ لِجَعْفَرِ بْنِ أَبِی طَالِبٍ وَ إِنَّ لِلْعَبَّاسِ عِنْدَ اَللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَمَنْزِلَهً یَغْبِطُهُ بِهَا جَمِیعُ اَلشُّهَدَاءِ یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ . وَ الْحَدِیثُ طَوِیلٌ أَخَذْنَا مِنْهُ مَوْضِعَ الْحَاجَهِ .)
[۱۸] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام، جلد ۴۵، صفحه ۱۳
پاسخ دهید