حجت الاسلام کاشانی روز سه شنبه مورخ ۲۳ مردادماه ۱۴۰۳ در بیت الحسین علیه السلام به ادامه ی سخنرانی با موضوع “تحلیل تاریخی واقعه کربلا” پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم میشود.
- مقدّمه
- مرور جلسات گذشته
- چهار راهبرد امام حسین علیه السلام
- بیعتِ حضرت مسلم علیه السلام برای امام حسین علیه السلام
- چرا امام حسین علیه السلام بر علیه یزید قیام کرد؟
- وقتی جایگاه خلیفه مقدّس شد
- ریشهیابی دستور شرعی برای قتل امام حسین علیه السلام
- امام حسین علیه السلام تابوی مبارزه با حاکم غاصب را شکست
- روضه و توسّل به قمر بنی هاشم علیه السلام
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم»
«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۲]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه با عظمت حضرت ختم المرسلین صلی الله علیه و آله و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص سیّدالشّهدا و حضرت مجتبی صلوات الله علیهما صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
عرض ادب، ارادت، خاکساری، التجاء و استغاثه، عرض تسلیت به محضر باعظمت حضرت بقیه الله الأعظم روحی و ارواحُ مَن سِواهُ فِداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
مرور جلسات گذشته
در این جلسات مختصری در حرکت سیّدالشّهداء علیه الصلاه والسلام سیر میکنیم.
مباحث سلسلهوار حسن و عیبی دارد، حُسن آن این است که میشود در ده جلسه گوشهای از بحث را ارائه کرد، اشکال هم این است که هر اندازه «آنچه گذشت» بگوییم، باز هم برای عزیزانی که یک جلسه تشریف میآورند، معلوم نیست که به اندازهی یک جلسه فایده داشته باشد، چون قبل و بعد از بحث مهم است.
ما بحث را از اینجا شروع کردیم که وقتی میخواهیم حرکتِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را تحلیل کنیم، اولاً میدانیم که نمیتوانیم همهی بواطن و همهی سطوح عالیهی آن را بیان کنیم، ثانیاً برای تحلیل سیرهی معصوم مقدّماتی لازم است. نمیشود هیچ امامی را بر امام دیگر حاکم کرد، همه مانند هم حجّت هستند و همه به امر خدا عمل میکنند، و اینطور نیست که ما بتوانیم حدس بزنیم که حتماً امامی میخواهد فلان کار خاص را انجام دهد. بسیاری از ائمهی ما در قیامهای مردم بر علیه بنی امیّه و بنی عباس نقشآفرینی گسترده و جدّی نکردند، این موضوع بر خلاف توقعی بود که خیلیها داشتند. آن کسانی که نمیفهمیدند امامان ما را به نستجیربالله دنیاخواهی و عافیتطلبی متّهم میکردند.
امام هدایت میکند و آن چیزی که در آن لحظه مهمترین کار برای امّت است را انجام میدهد، در آن کارهای اصلی خود خیلی هم به این موضوع کار ندارد که مردم چه میگویند، همهی کارهای اصلی امام طبق دستور حضرت حق است.
بعد به خدمت شما عرض کردیم که همهی ائمهی ما دو کارویژهی جدّی دارند؛ یکی توجّه به «اهل البیت» است، اهل البیت همه چیزِ ما در هدایت هستند. دوم هم بیان فضائل امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و دست ما را در دستِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گذاشتن.
این توجّه به اهل البیت علیهم صلوات الله که طبیعت آن ولایتمداری و شدّت محبّت است، یک نتیجه هم دارد که شدّت بغض نسبت به دشمنان اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است.
در جلساتی بصورت مفصل توضیح دادهایم که این بغض اصالت ندارد، این حبّ است که اصالت دارد. منتها نتیجهی طبیعیِ حبّ شدید نسبت به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین، بیزاری شدید از دشمنان اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین است، یعنی آن بغض بر اساس حبّ است. حبّ هر چیزی طبیعتاً بغضِ ضدّ آن را دارد.
ائمهی ما شروع کردند که اهل البیت را به جامعه برگردانند، چون جامعه فراموش کرده بود که اهل البیت دارد، یعنی طوری زندگی میکردند که گویی اهل البیتی در عالم نیست.
ما در این جلسات خیلی تلاش داریم که بتوانیم در حد ده جلسه، گوشهای از این سیرهی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را عرض کنیم.
ما در دوران و زندگی خودمان هم گاهی کار خودمان را میکنیم، نه اینکه به سراغ سیرهی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین برویم، منتها در این جلسات بنا ندارم رفتار دینداری خودمان را نقد و بررسی کنم؛ اما اگر عزیزان به این بحثها توجّه کنند، به زندگی امروز ما ربط دارد.
چهار راهبرد امام حسین علیه السلام
پیامبر اکرم، امیرالمؤمنین، امام حسن، سیّدالشّهداء علیهم صلوات الله تلاش کردند که مردم اهل البیت را بشناسند که باید دین را از این اهل البیت گرفت و در همه چیز با آنها مشورت کرد. این موضوع از بین رفته بود.
اگر ما حرکت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را بررسی کنیم، به چهار کار حضرت میرسیم، به چهار اقدام کلّی، به چهار راهبرد کلّی میرسیم.
چون من میدانستم در ده جلسه نمیشود خیلی از مباحث را مطرح کرد، خیلی از سؤالات را هم مطرح نکردم، این یک سلسله، یک تحلیل جامع نبود، بلکه در حد ده جلسه بود.
اینکه چرا امام حسین علیه الصلاه والسلام با یزید بیعت نکرد؟ این پاسخ را ندارد که چون میخواست نهی از منکر کند.
چون همهی ائمهی قبل و بعد از امام حسین علیه السلام هم نهی از منکر میکردند، ما به همهی ائمه علیهم السلام میگوییم «أَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ أَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَیْتَ عَنِ الْمُنْکَرِ»، سؤال این است که چرا امام حسین علیه السلام برای نهی از منکر بیعت نکرد؟ چرا برای نهی از منکر از مدینه به مکه تشریف بردند؟ چرا برای نهی از منکر از مکه به عراق تشریف بردند؟ ائمهی بعدی هم نهی از منکر کردند، ما هم در زیارتشان شهادت میدهیم، ولی این سیر را ندارند.
درواقع سؤال ما از آن کلّیِ حرکت حضرت نیست، از راهبرد حرکتِ حضرت است، که حضرت اولاً نهی از چه منکری کرد؟ امر به چه معروفی کرد؟ ثانیاً چرا راهبرد حضرت این شد که به مکه تشریف ببرند و از مکه به عراق تشریف ببرند؟
جلسه گذشته اشارهی مختصری کردیم که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه چهار گام دارند که از دو گام اول بهیچ وجه عدول نفرمود، دو گام بعدی مهم بود ولی چون در اقتضائات آن خلل ایجاد شد، حضرت میخواست از آنها عدول کند.
این چهار گام شامل دعوت به اهل بیت و اعادهی جایگاه اهل بیت در ذهن مردم بود، تخریب شخصیت یزید و آن کسانی که یزید را بر سر کار آوردند، یعنی درواقع به نوعی ولایت و برائت است، سومین گام شکست نظامی حکومت بنی امیّه، چهارمین گام هم تشکیل حکومت اسلامی است.
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بعد از مراحلی از گام سوم و چهارم عدول نمود، اما گام اول و دوم را ادامه داد.
گام اول و دوم دقیقاً همان کاری است که امام سجّاد علیه الصلاه والسلام ادامه داد. اولین خطبهی حضرت سجّاد سلام الله علیه راجع به اهل بیت و فضائل امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است، این دقیقاً ادامهی راه سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است.
بعضیها که نمیدانند میگویند چقدر فضائل امیرالمؤمنین صلوات الله علیه؟ نمیدانند وقتی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در جامعهای محبوب باشد، تمام خوبیها محبوب است، تمام بدهیها مغضوب است، کسی که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را دوست داشته باشد طبعاً اهل عدالت است. در زیارت غدیریه داریم که «نَحْنُ أَصْلُ کُلِّ خَیْرٍ» ما اصلِ همهی خیر هستیم، «وَ مِنْ فُرُوعِنَا کُلُّ بِرٍّ» هر خوبی از فروع ماست، «وَ مِنَ اَلْبِرِّ اَلتَّوْحِیدُ» از فروع ما توحید است؛ یعنی مردم معرفت به وحدانیت خدا را از ولایت ما یاد میگیرند، «مَنْ اَرادَاللهَ بَدَأَ بِکُمْ»،[۴] یعنی کسی بدون شما خدا را نمیشناسد. یعنی شناخت توحید از اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین شروع میشود. بعد فرمود: «وَ عَدُوُّنَا أَصْلُ کُلِّ شَرٍّ» دشمن ما هم اصل همهی شرّ است.
لذا آن دو مورد اول در حرکت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه ثابت است.
عرض کردیم این دو مورد اول از جنس تبلیغ است، یعنی ولایت اهل البیت، جایگاه اهل البیت، و تخریب جایگاه دروغین دستگاه سقیفه؛ که البته سیّدالشّهداء صلوات الله علیه گام دوم را در پردهی تقیّه بیان مینمود. حتّی روز عاشورا هم سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خیلی واضح صحبت نفرمودند.
بیعتِ حضرت مسلم علیه السلام برای امام حسین علیه السلام
دو مرحلهی اول حضرت تبلیغی است، جهاد فرهنگی است، مانند بقیهی ائمه. لذا عرض کردیم حضرت باید به جایی بروند که آدمهای مهم و مخاطبان اصلی هستند. لذا حضرت از مدینه به مکه تشریف بردند، و همانطور که جلسهی گذشته توضیح دادیم بعد از مکه هیچ جایی مانند کوفه وجود نداشت.
مشکل آن کسانی که به حضرت عرض میکردند به کوفه نروید این بود که نمیگفتند حضرت به کجا برود، یعنی پیشنهادی نداشتند.
حضرت فرمود: «وَ اَللَّهِ یَا أَخِی لَوْ کُنْتُ فِی جُحْرِ هَامَّهٍ مِنْ هَوَامِّ اَلْأَرْضِ لاَسْتَخْرَجُونِی مِنْهُ حَتَّى یَقْتُلُونِّی»،[۵] اینها مرا خواهند کشت، کشتنِ من حتمی است، اینها تا زمانی که مرا نکشند رها نمیکنند.
اینها جوابی نداشتند یا جواب پرت میدادند، یعنی مثلاً میگفتند به منطقهی ناشناسی برو و زندگی کن. این عمل هم به نفع یزید بود، چون میتوانست براحتی کار خود را کند.
تنها جایی که حضرت میتوانست تشریف ببرد کوفه بود.
اما وقتی مردم کوفه نامه نوشتند که حکومت غصب شده است، اینها مستبد هستند، بیت المال را غصب کردهاند، دزد هستند، «وَ جَعَلَ مَالَ اَللَّهِ دُولَهً بَیْنَ جَبَابِرَتِهَا وَ أَغْنِیَائِهَا»،[۶] بیت المال هم فقط بین اصحاب خودشان تقسیم میشود، شما بیا که ما رهبر و امام، به معنای فرماندهی کل قوا نداریم، مردم کوفه درخواست دیگری دارند، نه تبلیغ! درخواستشان این است که به اینجا بیا تا برویم و بجنگیم.
یعنی وارد مرحلهی سوم شویم.
اینجا سیّدالشّهداء صلوات الله علیه فرمود من مسلم را میفرستم تا ببینم آیا کوفه برای این موضوع محیّا هست یا نه؟
خود این موضوع یک بحث مفصلی هست که امام حسین علیه السلام تمام مردم کوفه را با هم به اندازهی حضرت مسلم علیه السلام قبول ندارد. یعنی تشخیص شما برای خودت خوب است، ولو حبیب باشی. امام حسین علیه السلام که حتماً حبیب را قبول دارد، حتماً حبیب را راستگو میداند، حبیب بن مظاهر سلام الله علیه… اما در مورد تشخیص سیاسی اینگونه است که باید مسلم بیاید و نظر بدهد.
خود این موضوع یک باب وسیعی است و عظمت حضرت مسلم سلام الله علیه را نسبت به همهی شهدای کربلا نشان میدهد.
حضرت مسلم علیه السلام رفت و گفت فضا محیّا هست، شروع کرد برای بیعت گرفتن برای امام حسین علیه السلام.
«بیعت گرفت» مرحلهی سوم است. بیعت گرفتن برای حکومت است، یعنی لشکری تشکیل دهیم و یزیدیان را اسقاط کنیم و حکومت تشکیل دهیم. بیعتی که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه از مردم کوفه گرفت، برای مرحلهی سه و چهار است.
لذا اگر کسی بگوید امام حسین علیه السلام به دنبال تشکیل حکومت بود، هم درست است و عم غلط. درست است به این معنا که مرحلهی چهار بود، غلط است به این معنا که مرحلهی یک و دو چیز دیگری بود و مقدّمات آن عمل بود.
لذا بعضیها میگویند اگر امام حسین علیه السلام میخواست حکومت تشکیل دهد، چرا به حرّ فرمود که بگذارید تا برگردم؟
این فرمایش یعنی دیگر امکان تشکیل حکومت در کوفه نیست.
اما حضرت چهار هدف و راهبرد کلّی دارد، مانند آدمی که تلاش میکند یک دارو بخرد و یک مادهی غذایی بخرد و یک لباسی بخرد و یک چیز دیگری. اگر یک مورد را نتواند، سه مورد دیگر را تهیّه میکند. حضرت نمیخواست یک کار کند.
امام حسین علیه السلام به سمت عراق حرکت میکند.
چرا امام حسین علیه السلام بر علیه یزید قیام کرد؟
سؤال: چطور ناگهان امام حسین علیه الصلاه والسلام بر علیه یزید اقدام کرد؟ چرا امام سجّاد علیه السلام دوباره این کار را نکرد؟ چرا حضرت باقر علیه السلام این کار را نکرد؟
این سؤال حداقل دو پاسخ دارد، یک: وقتی یک بدعت عظما رخ میدهد، اهل بیت یک مرتبه با آن مخالفت جدّی میکنند، که بقیهی مردم حقیقت را بدانند. وقتی حقیقت را دانستند، دوباره اهل بیت برای آن موضوع کشته نمیدهند، چون علم برای آن کسانی که باید حاصل میشد، حاصل شده است.
یک مرتبه برای این بدعت صدیقه طاهره سلام الله علیها شهید شد، یک مرتبه هم سیّدالشّهداء صلوات الله علیه؛ چون اوضاع کمی تفاوت پیدا کرد. لازم نیست امام بعدی هم دوباره کشته شود. جان امام از همهی عالم بیشتر ارزش دارد.
مرتبهی اول بدعت «حذف اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین از جایگاه حاکمیت» بود، که اوایل میگفتند سیاست کثیف است و علی حیف است، حکومت را از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گرفتند. ولی اگر فرصت بود توضیح میدادیم که دین مردم را از مردم گرفتند، چون حکومت میتواند کاری کند که در نماز مردم هم ورود کند، در روزهی مردم هم ورود کند، در حج مردم هم ورود کند، مخصوصاً در روزگاران اولیّه که هنوز احکام و معارف بصورت کامل تشریح نشده است و کامل مکتوب نشده است، براحتی میتوانست تحریف ایجاد کند، میتوانست عدّهای را بترساند، عدّهای میتوانستند حدیث جعل کنند. آن دورهی اول خیلی خطرناک است. بلافاصله بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم مسیر را جابجا کردند.
یک مرتبه صدیقه طاهره سلام الله علیها شهید میشود، شبانه دفن میشود، برای اینکه آیندگان… چون مردم مدینه که میدانستند حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها با دستگاه خلافت خوب نیست، مردم بعد نمیدانستند…
روزی کسی نزد حضرت رضا علیه السلام آمد و عرض کرد: آقا جان! نظر مادر شما راجع به آن دو نفر چیست؟ حضرت فرمود: الآن شرایط بیان نیست. آن شخص افسار اسب حضرت را بدست گرفت و جلو رفت و عرض کرد: یابن رسول الله! من شما را حجّت خدا میدانم، از چه کسی بپرسم؟
یعنی آدمی که بدنبال فهم حقیقت است، اما جهل دارد، با اینکه امام رضا علیه السلام را حجّت خدا میداند، اما نمیداند اوضاع آن دو نفر چطور است؛ یعنی اوضاع اینقدر پیچیده است.
وقتی آن شخص گفت که من شما را حجّت خدا میدانم، حضرت رضا علیه السلام آرام فرمود: «کَانَتْ لَنَا أُمٌّ صَالِحَهٌ»[۷] ما یک مادر صالحهای داشتیم، «مَاتَتْ وَ هِیَ عَلَیْهِمَا سَاخِطَهٌ» وقتی از دنیا رفت از آنها خشمگین بود.
یعنی آن شخص در حالی که امام رضا علیه السلام را حجّت خدا میدانست، در این حد نمیدانست.
یک مرتبه صدیقه طاهره سلام الله علیها شهید شد… مردم مدینه میدانستند، ولی فرمود باید قبر من مخفی باشد و آنها نیایند. وصیت دفن شبانه برای مردم مدینه نبود، هم نقلها این است، هم اشعار شعرایی مانند سیّد حمیری که از ائمه علیهم السلام یاد گرفتند این است که علّت دفن شبانه این بود که آن دو نفر شرکت نکنند… و قبر مخفی باشد، که مثلاً شخصی مانند این شخص، جملهی امام رضا علیه السلام را بفهمد، که وقتی صدیقه طاهره سلام الله علیها از دنیا رفت از آن دو نفر خشمگین بود، برای همین قبر او مخفی است. یعنی قبر مخفیانهی صدیقه طاهره سلام الله علیها برای فهم آیندگان است. باید یک مرتبه بفهمند اسلام این چیزی که اینها میگویند نیست. بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم حداقل دو عَلَم به نام اسلام بلند شد، یک عَلَم توسط امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و صدیقه طاهر سلام الله علیها و اهل البیت سلام الله علیهم أجمعین، یک عَلَم هم توسط آن دو نفر و مابقی. دو گروه هستند، اصلاً دو وادی است.
هنوز خیلی از اتفاقات و بدعتها تبیین نشده بود، لذا وقتی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را کشتند، بعهده نگرفتند. حتّی وقتی حمله کردند، بعد از آن خواستند به عیادت بروند که بگویند اختلاف و درگیری شده است ولی آشتی کردیم، که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها کوتاه نیامدند.
در این پنجاه سال یک بدعت بسیار خطرناکی شکل گرفت، که اگر امام حسین علیه الصلاه والسلام قیام نمیکرد، احدی تا امروز دیگر نمیتوانست این بدعت را حل کند. امام حسین علیه الصلاه والسلام آخرین فردِ بجا مانده از آل عبا است. آل عبا پنج نفر هستند، زیر یک کساء رفتند و آیهی تطهیر برای اینها نازل شد. مردم میدانند که این پنج نفر ویژگیهایی دارند.
در جلسات قبل عرض کردیم که دستگاه خلافت سعی کرد که این جایگاه را تخریب کند.
ولو عدّهای انکار کنند مردم بیاد دارند که امام حسین علیه السلام «سَیِّد شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّه» است، مردم بیاد دارند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود «أَحَبَّ اَللَّهَ مَنْ أَحَبَّ حُسَیْناً»، مردم بیاد دارند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود «حُسَیْنٌّ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنِ»، مردم در یاد دارند که آیهی تطهیر بر درِ خانهی اینها خوانده میشد.
مثلاً اگر امام سجّاد علیه الصلاه والسلام میخواست قیام کند، مردم این میزان اطلاع را از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم راجع به ایشان را بصورت عمومی و علنی نداشتند.
ما بعد از غدیر دیگر غدیر نداریم، هرچه امامت رخ داده است مخفیانه است، بعضی از مهمترین شاگردان ائمه علیهم السلام، وقتی امام صادق علیه السلام شهید شد، نمیدانستند امام بعد کیست. اگر قرار بود به این راحتی بیان کنند که حکومت امام بعدی را میکشت. بعد از غدیر دیگر ما مثل غدیر نداریم.
ولی مردم در یاد دارند که وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم رفت و حسنین علیهما السلام را از کنار قصر بنی النجار آورد و سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را روی دوش خود نشاند و میآمد، یک نفر از چاپلوسان گفت: ببین کجا نشسته است! روی دوش پیامبر!
بلافاصله پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: من افتخار میکنم که روی دوش من نشسته است!
یعنی مردم این ویژگیها را برای کسی ندیده بودند، اما برای حسنین علیهما السلام دیده بودند. وقتی امام حسن علیه السلام شهید شد، امام حسین علیه السلام آخرین کسی بود که اگر این قیام را انجام میداد… درست است که نواصب هم سعی کردند امام حسین علیه السلام را نعوذبالله مهدورالدم اعلام کنند، اما مردم بیاد داشتند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم چه مطالبی راجع به امام حسین علیه السلام فرموده است. هنوز کسانی زنده بودند و بیاد داشتند. سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آخرین فرد بازمانده از اهل بیت بود، و یک بدعت بزرگی رخ داده بود.
وقتی جایگاه خلیفه مقدّس شد
این بدعت بزرگ را دو نفر اول شروع کردند، ولی زمان معاویه بشدّت گسترده شد، آن هم این بود که بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در اسلام نبوّت و امامت وقتی مهم است که به اهل آن برسد. جایگاه حقوقی وقتی ارزش دارد که جایگاه حقیقی استحقاق آن را داشته باشد، «اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ».[۸]
آنها میدانستند که بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم چنین جایگاهی ندارند که خلافت و وصایت بخواهد به خلفا برسد، برای همین جایگاه را پایین آوردند.
همانطور که در یاد دارید جلسات اول عرض کردم که یک بحث گستردهای در مورد تخریب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هست که در بحث ما نمیگنجد، اما هم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را تخریب کردند و هم اهل بیت پیغمبر را تخریب کردند، هم جایگاه را تخریب کردند.
گفتند این جایگاه حقوقی است، نه حقیقی. یعنی هر کسی حاکم مسلمین شد، دیگر کسی حق ندارد در دنیا به او دست بزند، حاکم مسلمین هرچه خلاف کند منعزل نمیشود، اگر حاکم مسلمین روزی یک ساعت بصورت پخش زنده بدترین قبائح را انجام بدهد و عالم ببینند، باز هم او حاکم مسلمین است و کسی که او را تضعیف کند جهنّمی است، حق تخریب و نقد گسترده ندارید! اگرچه آن شخص افسق عبادالله یعنی فاسقترین انسان روی زمین باشد، اگرچه قاتل اولیای خدا باشد… وزیر اوقاف عربستان در کتاب خود این حرف را میزند، البته قدمایشان هم این حرف را میزنند.
در ادامه میگویند یکی از راههای شرعی حاکم شدن در اسلام اینها «کودتا» است! این متن در «شرح المقاصد» تفتازانی موجود است. تقریباً تمام کتبی که به مسئلهی فقه سیاسی و حکومت پرداختهاند، این موضوع را گفتهاند. فقط در حالتی که «کفر بَواح» داشته باشد، یعنی پشت تریبون بگوید من بتپرست هستم عزل میشود. در غیر از اینصورت هر غلطی کند، شما حق ندارید از اطاعت او خارج شوید!
این دروغ را به باور تبدیل کردند. الآن میپرسید چطور کسی میتواند حاکم شود؟ میگوید نفرات قبلی ولیعهد تعیین کنند، یا مردم به او رأی بدهند، یا کودتا کند، یعنی قهر و غلبه! یعنی حمله کند و بزند و بکشد و به قدرت برسد! هر وقت به قدرت رسید حاکم مشروع است، اگر به قدرت نرسید و او را کشتند، او را در قبرستان مسلمین دفن نکنید، اما اگر پیروز شد، دشمنان او را در قبرستان مسلمین دفن نکنید! یعنی حق مهم نیست، پیروزی مهم است! حق با کسی است که به هر قیمتی پیروز شود! اگر گناه کرده است هم روز قیامت باید جواب بدهد و به کسی مربوط نیست.
همینطور که میبینید این موضوع همهی اسلام را یکجا نابود میکند، همانطور که کرد. این نظریه باعث شد که الآن هشتصد سال است که دیگر کسی بین آقایان خلیفه نیست.
زمان حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هنوز این موضوع تبیین نشده بود، قدم به قدم، نفر اول، نفر دوم… مثلاً چند جمله از نفر دوم بگویم، اینها را به روایت از پیغمبر تبدیل کردند، از پیغمبر نقل کردند که بعد از من کسانی میآیند و قدرت را بدست میگیرند که «قُلُوبُهُمْ قُلُوبُ الشَّیَاطِینِ فِی جُثْمَانِ إِنْسٍ»،[۹] دل شیطان و قلب شیطان و ظاهر آدمیزاد دارند. یعنی خود ابلیس است! «لَا یَهْتَدُونَ بِهُدَایَ، وَلَا یَسْتَنُّونَ بِسُنَّتِی» نه به هدایت من عمل میکنند و نه به سنّت من!
پس ما باید چکار کنیم؟ میگوید باید اطاعت کنید!
«مَنْ خَرَجَ مِنَ السُّلْطَانِ شِبْرًا مَاتَ مِیتَهً جَاهِلِیَّهً»[۱۰] اگر کسی یک وجب از دستورات حاکم فاصله بگیرد و بمیرد، به مرگ جاهلیت مُرده است.
یعنی اگر کسی یک وجب از یزید دور شود به مرگ جاهلی مُرده است!
عُمَر به سُوِید بن غَفَله گفت: هر کسی رئیس شد تو باید اطاعت کنی، میخواهد شایسته باشد یا نباشد، اگر دستور داد اطاعت کند، اگر تو را کتک زد صبر کن، اگر ظلم کرد صبر کن، اگر دستور داد کاری کنی که دینت ناقص شود اطاعت کن.
این موضوع بعداً مدام گسترده و گسترده و گسترده شد، ملاک مشروعیت حکومتها نزد دانشمندان عامّه، پیروزی مطلق است. حال اگر دست و پا بریده است، اگر آدم کشته است، ولی پیروز شده است… شما نگاه کنید که چطور حق را لجنمال کرده است.
تا به این ادابازیها رسید.
شمر بعد از کربلا به حج رفته بود، کنار خانهی خدا نشسته بود و مناجات میخواند، میگفت: «اللَّهُمَّ إنَّکَ تَعلَمُ أنِّی شَرِیفٌ»[۱۱] خدایا! تو میدانی که من خیلی شریف هستم… کسی در حال رد شدن بود و گفت: فلان فلان شده! تو پسر پیغمبر را کشتهای… شمر گفت: ما به دستور امیر عمل کردیم که اطاعت او واجب بود، ما به دین عمل کردیم.
یک دین ادّعایی در مقابل دین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم ساخته شد. جلسه گذشته اشاره کردم، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «إِنَّ مِنْکُمْ مَنْ یُقَاتِلُ عَلَى تَأْوِیلِ اَلْقُرْآنِ کَمَا قَاتَلْتُ عَلَى تَنْزِیلِهِ»،[۱۲] بعد از من باید کسی مانند امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بیاید و بجنگد که بگوید این دین نیست و خودِ بتپرستی و نفاق است.
از این موارد خیلی زیاد است، من یک نمونه را عرض میکنم تا ببینید.
ریشهیابی دستور شرعی برای قتل امام حسین علیه السلام
ما در منابع قدیمی چیزی به نام «شریح قاضی» و فتوای او برای کشتن امام حسین علیه السلام نداریم، شریح نه چنین جایگاهی را داشت، نه گزارشی داریم که شریح حکمی بر علیه امام حسین علیه السلام داده باشد. شریح قاضی آدم خیلی بیخودی است اما گزارشی نداریم که فتوا به قتل امام حسین علیه السلام داده باشد، کسان دیگری این کار را کردهاند.
اگر بخواهیم دستور شرعی برای قتل امام حسین علیه السلام را ریشهیابی کنیم، باید در عبدالله بن عمر و عایشه پیجو باشیم.
فقط دو مثال میزنم که بگویم چرا امام حسین علیه الصلاه والسلام در این شرایط باید میآمد و با یک بدعت دوبارهای میجنگید که از غیر از او برنمیآمد، مثلاً از حضرت زین العابدین سلام الله علیه برنمیآمد، نه اینکه زین العابدین سلام الله علیه معاذالله معصوم نبود، امام سجّاد علیه السلام معصوم بود اما مردم او را مانند امام حسین علیه السلام نمیدانستند که پیامبر چقدر او را قبول دارد.
عایشه شاگرد خانمی به نام «عمره بنت عبدالرحمن» دارد، «عمره بنت عبدالرحمن» امروز نزد عامّه خیلی محترم است و محدّثه شناخته میشود و حدیث میگوید و کتب او نوشته میشود.
وقتی امام حسین علیه السلام از مدینه به مکه رفت، این «عمره بنت عبدالرحمن» نامه نوشت و امام حسین علیه السلام را نعوذبالله نهی از منکر کرد!
«عمره بنت عبدالرحمن» یزید که میخواست امام حسین علیه السلام را شبانه بکشد را نهی از منکر نکرد، چون میگفت اگر حاکم بکشد هم خدا میداند و کسی حق اعتراض ندارد!
امام حسین علیه السلام را نعوذبالله نهی از منکر کرد و گفت: تقوا پیشه کن و از اطاعت امام زمانت که یزید است خارج نشو!
یعنی کسی که سعی کرد تئوریزه کند، یکی مکتب عایشه است، که «عمره بنت عبدالرحمن» یک نمونهی واضحی است که تاریخ ثبت کرده است، یکی هم عبدالله بن عمر است، که عبدالله بن عمر بشدّت مؤثرتر است.
عبدالله بن عمر قبل از شهادت سیّدالشّهداء علیه الصلاه والسلام حکم به وجوب قتل حضرت نداد، فقط گفت این کار غلط است، وقتی آمد و با امام حسین علیه السلام دیدار کرد، گفت: ای کشته خداحافظ، تو را میکشند، همانطور که شیعیان پدرت در کوفه پدرت را فریب دادند، تو را هم فریب میدهند.
حال شیعیان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در کوفه چطور حضرت را معاذالله فریب دادند؟ این شیعیان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در کوفه بودند که صفین را پیروز شدند و جمل را از نظر نظامی پیروز شدند و بنی امیّه را به ضجّه انداختند…
عبدالله بن عمر گفت: حسین قضا و قدر خود را جلو انداخت و حول شد و خودش را به کشتن داد… یعنی سعی کرد رفتار سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را نعوذبالله نابخردانه جلوه بدهد.
عبدالله بن عمر قبل از شهادت امام حسین علیه السلام تخریب کرد، بعد از شهادت امام حسین علیه السلام هم… این جملهی او در صحیح بخاری هست، سال بعد از شهادت امام حسین علیه السلام که مردم مدینه بر علیه یزید قیام کردند… که جلسات قبل عرض کردیم که در قیامشان هم به امام حسین علیه السلام کاری نداشتند و فقط میگفتند یزید خوب نیست… همینکه مردم مدینه، اگر کسی بگوید مردم مدینه برای مبارزه با یزید از امام حسین علیه السلام پیروی کردند، این یک جملهای است که هم غلط است و هم درست است، غلط است از این جهت که به خونخواهی امام حسین علیه السلام نیست، درست است از این جهت که امام حسین علیه السلام تابوی مبارزه با حاکم را شکست.
عبدالله بن عمر برای امام حسین علیه السلام جرأت نکرد این حرف را بزند، ولی وقتی سال بعد راجع به مردم حرّه گفت، پرِ حرف او امام حسین علیه السلام را در بر میگیرد، چون یک قاعده بیان کرد، گفت هر کسی بر علیه یزید قیام کند…
عبدالله بن عمر گفت: «یُنْصَبُ لِکُلِّ غَادِرٍ لِوَاءٌ یَوْمَ القِیَامَهِ»[۱۳] روز قیامت برای هر پیمان شکنِ خائنی یک پرچم بلند میکنند که همه توجه شوند او خائن است، «وَإِنِّی لاَ أَعْلَمُ غَدْرًا أَعْظَمَ» من خیانت و گناهی بالاتر از این نمیبینم «مِنْ أَنْ یُبَایَعَ رَجُلٌ عَلَى بَیْعِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ» اینکه با یک مردی بیعت شرعی کنند و بشکنند. هر کسی که بر علیه یزید که حاکم مسلمین است اقدامی کند، اکبر کبائر را انجام داده است، یعنی اگر آدمی را بکشد اینقدر بزرگ نیست.
بعد گفت: اگر کسی از خاندان من جزو این پیمانشکنان باشد «کَانَتِ الفَیْصَلَ بَیْنِی وَبَیْنَهُ» من نَسَب خود را به او انکار میکنم و او دیگر از قبیلهی ما نیست، کسی حق ندارد بر علیه یزید قیام کند.
این برای سال ۶۲ است، اما سال قبل هم مضمون همین است!
امام حسین علیه السلام تابوی مبارزه با حاکم غاصب را شکست
دستگاه سقیفه همهی تلاش خود را کرد که بگوید هر کسی به قدرت رسید، هر غلطی کرد، کسی نباید حرف بزند.
یک مرتبه صدیقهی طاهره سلام الله علیها یک سیلی محکم به این تفکّر زده بود، اما در این پنجاه سال کاملاً این موضوع را تبیین کرده بودند که حاکم مسلمین هرچه انجام دهد خدا میداند و به کسی مربوط نیست، و اگر کسی او را نهی از منکر کند انگار جرم بزرگی مرتکب شده است، کمااینکه بعدها عبدالملک مروان میگفت اگر کسی مرا نهی از منکر کند، گردن او را میزنم! به همین واضحی!
این همان چیزی است که معاویه میگفت: علی بن ابیطالب شما را پُررو کرده است. چون اگر کارگزای خطا میکرد و مردم به حضرت اعتراض میکردند و گاهی داد میزدند، حضرت نمیفرمود خجالت بکش و ببین با چه کسی حرف میزنی، بلکه حضرت بلافاصله به نفع مظلوم حکم میکرد. چون بالاخره وقتی کسی در جایی مسئول است، همهی ریزهکاریها که در اختیار او نیست، کارگزاران فراوانی دارد و ممکن است آن کارگزاران خطا کنند.
معاویه میگفت: علی شما را گستاخ کرده است، شما حواستان نیست که با چه کسی حرف میزنید.
باید در این میان یک نفر میآمد و این هیمنهی دروغین را میشکست، امام حسین علیه السلام اینها را نابود کرد.
یعنی امام حسین علیه السلام از کدام منکر نهی کرد؟ یکی از موارد این منکر است که هر ظالمی میتواند قدرت بگیرد و کسی هم نباید حرف بزند.
آیا امام سجّاد علیه السلام نمیتوانست این کار را کند؟ خیر! چون امام سجّاد علیه الصلاه والسلام چنین جایگاهی که امام حسین علیه السلام نزد مردم داشت را نداشت.
یعنی اگر امام حسین علیه الصلاه والسلام اقدامی نکرده بود و در یک منطقهی ناشناختهای شهید شده بود و بعد امام سجّاد علیه السلام بر علیه بنی امیّه قیام میکرد، میگفتند: طبق حکم پیغمبر… چون روایت را به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بسته بودند… باید این آدم را کشت.
برای حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و امام حسین علیه السلام دچار یک تناقض هستند و استخوانی در میان حلق آنها مانده است، چون وقتی میگویند اگر بیعت حاکم جامعه اسلامی بر گردن کسی نباشد، او به مرگ جاهلی مُرده است، خب آیا حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها نعوذبالله به مرگ جاهلی میمیرد یا سیّدهی نساء اهل الجنّه است؟ این تناقض یک مرتبه اینجا اینها را خفه کرد. یک مرتبه هم اینجا که آیا امام حسین علیه السلام نعوذبالله به مرگ جاهلی میمیرد یا سیّد شباب اهل الجنّه است؟
منتها مرتبهی اول در ابتدای بدعت بود و مرتبهی دوم وقتی بود که پنجاه سال روی بدعت کار کرده بودند.
حال امام سجّاد علیه الصلاه والسلام دوباره بر علیه یزید قیام کند که همین را بفرماید؟ مگر جان امام همینطور است؟ لذا امام سجّاد علیه الصلاه والسلام دوباره آن دو مرحلهی اول را پیش میبرد؛ و ائمهی بعد که باید زمانی بصورت مفصل توضیح داد.
کاری که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه انجام داد، اگر او انجام نمیداد، دیگر تا امروز کسی نمیتوانست حرف بزند. امروز دیگر میگفتند ظلم حاکم دستور خداست که باید اطاعت شود. همانطور که الآن رسماً وهابیت و غیروهابیت میگویند، میگویند حاکم هرچه ظلم کند عزل نمیشود.
اینها که اینقدر محکم میگویند باید در برابر یزید خاضع بود، همان عبدالله بن عمر که گفت باید در برابر یزید اطاعت کرد، در مقابل امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مخالفت میکرد! یعنی اینها در حرف خودشان هم صادق نیستند، چون هم عایشه و هم عبدالله بن عمر در مقابل امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کارشکنی و مخالفت کردند. عایشه جمل را بپا کرد و عبدالله بن عمر هم با پدر زن خود یعنی ابوموسی اشعری حکمیت را پشتیبانی کرد.
در این عالم بین مسلمین هر کسی بر علیه ظلم قیام کند، مانند مردم حرّه، ولو قیامشان ناقص باشد و کامل نباشد و مورد رضایت اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین نباشد، بخواهد یا نخواهد از امام حسین علیه السلام پیروی کرده است، چون امام حسین علیه السلام سدّ مبارزه با ظلم را شکست.
یکی از جهاتی که امام حسین علیه السلام اسلام را حفظ کرد و زنده کرد این بود، چون اینها میخواستند ظلم را با اسلام یکی کنند، و بعد بگویند خدا گفته است.
امروز اگر بخواهند بگویند خدا گفته است، باید تکلیفشان را با حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و سیّدالشّهداء صلوات الله علیه معلوم کنند.
در هندوستان بین شیعیان و سایرین چند هزار صفحه مباحثه صورت گرفته است که بالاخره این امام حسین علیه السلام کشته شده است یا نعوذبالله به مرگ جاهلی از دنیا رفته است؟
میشود کتاب «عبدالستار شیخ» را دانلود کرد، میگوید من سی سال بعد راجع به چهار نفر از پنج تن کتاب نوشته بودم، اما راجع به حسین بن علی سخت است، چون اگر بخواهم بنویسم بنی امیّه مظلوم میشوند!
«دارالقلم» از انتشاراتیهای معروف شام است، این انتشارات کتاب «عبدالستار شیخ» به نام «الحسین بن علی» را چاپ کرده است، میگوید: چرا بیست سال تأخیر داری؟ تو بیست سال قبل پیامبر و امیرالمؤمنین و حضرت زهرا و امام حسن علیهم السلام را نوشتهای، میگوید: برای اینکه اگر اینجا بخواهیم حرف بزنیم باید بگوییم حسین بن علی مخالف بنی امیّه است، و اینطور بنی امیّه مظلوم میشوند! یعنی یا مشخص میشود که من ناصبی هستم و یا باید بنی امیّه را مظلوم کنم. اگر من بنا را بر این بگذارم که میشود بر علیه بنی امیّه قیام کرد، پس میشود بر علیه بقیهی ظالمین هم قیام کرد!
روضه و توسّل به قمر بنی هاشم علیه السلام
شب نهم جلسه است و الحمدلله بر سر سفرهی خداوندگار ادب هستیم، در کربلا هر کسی به میدان رفت، آمد تا اذن بگیرد، اذن گرفت، بعد وداع کرد. قمر بنی هاشم سلام الله علیه چندین مسئولیت داشت، صاحب لواء الحسین علیه السلام بود، اول پرچمدار کربلا بود.
در نهج البلاغه هست که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمود: پرچم را با شجاعان خودتان بدهید…
ابوالقِربَه بود، آبآور حرم بود، سقّای حرم بود، حافظ الخیام بود، تا زمانی که قمر بنی هاشم سلام الله علیه زنده بود، دختران امام تجربهی ترس نداشتند، با مفهوم ترس مواجه نشده بودند، هر وقت دامان خیمه را بالا میزدند میدیدند عمو در حال پاسداری است. حافظ الحسین علیه السلام بود، تا زمانی که قمر بنی هاشم سلام الله علیه زنده بود، آسیب جدّی به بدن سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نرسیده است، لذا لحظهای که قمر بنی هاشم شهید شد، اولین فشاری که به اهل بیت در خیمهها آمد این بود که جان امام حسین علیه السلام در خطر است. فرماندهی میدان بود… بعضی گزارشها نشان میدهد هر کسی به میدان میرفت، یک نفر با چند ده نفر درگیر میشد، همینکه او را محاصره میکردند میگفت: «أغِثنَی یَا عَبَّاس»…
مسئولیتهای حضرت اباالفضل العباس علیه السلام متعدد بود، از صبح مدام به میدان رفته است و شهدا را به خیمهی دارالحرب آورده است، اگر امام حسین علیه السلام بر سر پیکر علی اکبر سلام الله علیه رفت و از خیمهها فاصله گرفت، قمر بنی هاشم بود که از خیمهها حفاظت کند، همینکه قمر بنی هاشم علیه السلام شهید شد و سیّدالشّهداء صلوات الله علیه تنها شد، گروهی به خیمهها حمله کردند… آن ندای «یَا شِیعَهَ آلِ أبِی سُفیَان» برای اینجاست…
کنار خیمهها ایستاده بود، تا اینکه کار به استخوان ایشان رسید، صدای العطش اطفال او را اذیت میکرد، غربت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه او را اذیت میکرد، به محضر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آمد و عرض کرد: «قَدْ ضَاقَ صَدْرِی»،[۱۴] دیگر سینهام تنگ شده است، «وَ لَقَد سَئِمْتُ مِنَ الْحَیاهِ الدُّنیَا» دیگر از زندگی در این دنیا بیزارم…
عبارت مقتل عجیب است، عبارت این است که «فَبَکی الحُسَینُ علیه السلام بُکاءً شَدِیدَاً»… ما تصوّری از این نداریم، چون «بَکَی الحُسَین» یعنی حضرت گریه کرد، «بَکَی الحُسَین بُکاءً» یعنی خیلی شدید گریه کرد، دیگر «شَدِیداً» بعد معلوم نیست چطور گریه کرد که گزارشگر دشمن میگوید «فَبَکی الحُسَینُ علیه السلام بُکاءً شَدِیدَاً»…
امام حسین علیه السلام فرمود: «أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِی» تو پرچمدار من هستی،حافظ خیمهها هستی، «وَ إِذَا مَضَیْتَ تَفَرَّقَ عَسْکَرِی» اگر تو بروی به خیمهها آسیب میخورد و لشکر من از هم میپاشد… اینجا فقط حضرت اباالفضل العباس علیه السلام از لشکر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه باقی مانده است… حضرت اباالفضل العباس علیه السلام همهی لشکرِ امام است…
خیلی باادب بود، اهل اینکه اصرار کند و تکرار کند نبود، وقتی دید آقا گریه کرد و فرمود «أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِی»، سر خود را پایین انداخت و چیزی به محضر امام عرض نکرد. اما وقتی امام حسین علیه السلام به صورت او نگاه کرد، دید دیگر پاهای او روی زمین نیست و دل او جدا شده است…
در بین یاران امام، چه اهل بیتیها و چه اصحاب، یک خوفی هم بود، آن هم این بود که وقتی به اواخر ماجرا نزدیک میشد، میترسیدند که نکند امام شهید شود و اینها زنده باشند، نمیخواستند بعد از امام زنده باشند…
امام حسین علیه السلام به صورت حضرت عباس علیه السلام نگاه کرد و دید او تکرار و اصرار و جدال نمیکند، سر او پایین است ولی پاهای او از دنیا جدا شده است و دیگر دل او رفته است، اینجا امام حسین علیه السلام دیگر با غربت و مظلومیت و بیصدا گریه کرد و فرمود: اگر میخواهی بروی «فَاطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِیلًا مِنَ الْمَاءِ»… آخرین امید فرزندانم تو هستی که بروی و آب بیاوری… بی چون و چرا به سمت علقمه حرکت کرد، چقدر بین اهل حرم ولوله شد، به یکدیگر بشارت دادند، قمر بنی هاشم وداع نکرد… چون کسی باور نمیکرد عمو برنگردد…
گاهی کسی بخاطر کمکاریهای خود حسرت میخورد، من جزو آنها هستم که آنقدر کمکاری کردهام… حسرت برای امثال من که کمکار هستیم طبیعی است، خجالت و شرمندگی برای امثال من معلوم است؛ اما برای کسی که امام صادق علیه السلام در مورد او فرمود: «أَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ أَعْطَیْتَ غایَهَ الْمَجْهُودِ»[۱۵] من شهادت میدهم تو غایت و نهایت تلاش خودت را کردی… پس برای چه شرمنده است؟ چون اگر هر کسی غیر از او به سمت علقمه رفته بود، بچههای سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اینقدر امیدوار نمیشدند…
گفتند به حضرت رباب سلام الله علیها خبر دهید که شیرخوار را نگه دارد که الآن میرسد… امیدی که بسته بودند حضرت اباالفضل العباس علیه السلام را شرمنده کرد… شرمنده نداشته است که کاری به او بسپارند و انجام نشود…
رفت و خود را به علقمه رساند، آب برداشت و حرکت کرد، هیکل تنومندی که مستقیم به سمت خیمهها میآید، آماج تیرها و نیزهها شد، برای او مهم نبود… «وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا یَمینی اِنّی اُحامی اَبَداً عَنْ دِینِی»… دست مهم نیست، آب دارم و غم ندارم، الآن وظیفهی من آب آوردن است… بسرعت میآمد و اتفاقات پشت سر هم رخ داد… پناه میبرم به خدا از آن لحظهای که «فَوَقَفَ العَبَّاس مُتَحَیِّراً»… وقتی تیر به مشک خورد، دیگر متحیّر شد… این بدنِ بیدستِ زخمی، فقط روحیهی بچهها را خراب میکند… آب هم ندارم… وقتی او متوقّف شد، او را دوره کردند… وقتی عمود آمد، متن مقتل این است که «فَقَتَلَهُ»… ضربه او را زخمی نکرد، ضربهی قتل بود… اما آنها رها نکردند و دوره کردند… آنچه از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کینه داشتند، به آن بدن ضربه زدند…
هر جایی در کربلا شهیدی محتضر شد و به زمین افتاد، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه مانند باز شکاری بالای سر او میرفت، بجز یک جا!… اینجا کار از کار گذشته بود… تنها جایی که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه پیاده رفت و آرام آرام، چون دوست نداشت آن صحنه را ببیند، عجله هم فایدهای نداشت…
فَمَشَى لِمَصرَعِهِ الحسینُ وَطَرفُهُ بَینَ الخِیامِ وَبَینَهُ مُتَقَسِّمُ[۱۶]
آقا آرام آرام میرفت… در برخی نقلهای متأخر این است که حضرت با قد خمیده میرفت… آقا همینطور که آرام آرام به سمت علقمه میرفت، مدام برمیگشت و خیمهها را نگاه میکرد… باید چه پاسخی بدهم؟ اینها منتظر هستند… شیرخوار را دست به دست میکنند… مدام به سمت خیمهها برمیگشت و خیمهها را نگاه میکرد، وقتی بالای سر حضرت اباالفضل العباس علیه السلام رسید، وقتی دید چه اتفاقی رخ داده است، «فَجَعَلَ یُکَفِفُ دُمُوعَهُ بِکُمِّهِ» اشکهای مبارک خود را با آستین پاک کرد… کاری نداشت که دشمن هلهله میکند، یک دست به کمر، با آستین هم اشکهای خود را پاک میکرد، یک جملهای فرمود:
أأخیَّ یُهنیکَ النَّعیمُ ولم أخَلْ تَرضى بأن أزرى وأنت منعَّمُ
برادر! بهشت بر تو گوارا باشد، ولی هیچوقت فکر نمیکردم من را در این صحنه اینطور تنها بگذاری…
[۱]– سوره مبارکه غافر، آیه ۴۴٫
[۲]– سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫
[۴] زیارت جامعه کبیره
[۵] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام، جلد ۴۵، صفحه ۹۹ (وَ قَدْ رُوِیَ بِأَسَانِیدَ: أَنَّهُ لَمَّا مَنَعَهُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ مُحَمَّدُ بْنُ اَلْحَنَفِیَّهِ عَنِ اَلْخُرُوجِ إِلَى اَلْکُوفَهِ قَالَ وَ اَللَّهِ یَا أَخِی لَوْ کُنْتُ فِی جُحْرِ هَامَّهٍ مِنْ هَوَامِّ اَلْأَرْضِ – لاَسْتَخْرَجُونِی مِنْهُ حَتَّى یَقْتُلُونِّی)
[۶] روضه الواعظین، جلد ۱، صفحه ۱۷۱
[۷] الطرائف فی معرفه مذاهب الطوائف، جلد ۱، صفحه ۲۵۲ (وَ مِنْ ذَلِکَ مَا رَوَاهُ عَلِیُّ بْنُ أَسْبَاطٍ رَفَعَهُ إِلَى اَلرِّضَا عَلَیْهِ السَّلاَمُ : أَنَّ رَجُلاً مِنْ أَوْلاَدِ اَلْبَرَامِکَهِ عَرَضَ لِعَلِیِّ بْنِ مُوسَى اَلرِّضَا عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَقَالَ لَهُ مَا تَقُولُ فِی أَبِی بَکْرٍ قَالَ لَهُ سُبْحَانَ اَللَّهِ وَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَ اَللَّهُ أَکْبَرُ فَأَلَحَّ اَلسَّائِلُ عَلَیْهِ فِی کَشْفِ اَلْجَوَابِ فَقَالَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ کَانَتْ لَنَا أُمٌّ صَالِحَهٌ مَاتَتْ وَ هِیَ عَلَیْهِمَا سَاخِطَهٌ وَ لَمْ یَأْتِنَا بَعْدَ مَوْتِهَا خَبَرٌ أَنَّهَا رَضِیَتْ عَنْهُمَا .)
[۸] سوره مبارکه انعام، آیه ۱۲۴ (وَإِذَا جَاءَتْهُمْ آیَهٌ قَالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّىٰ نُؤْتَىٰ مِثْلَ مَا أُوتِیَ رُسُلُ اللَّهِ ۘ اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ ۗ سَیُصِیبُ الَّذِینَ أَجْرَمُوا صَغَارٌ عِنْدَ اللَّهِ وَعَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا کَانُوا یَمْکُرُونَ)
[۹] صحیح مسلم، جلد ۳، صفحه ۱۴۷۶ (وحَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ سَهْلِ بْنِ عَسْکَرٍ التَّمِیمِیُّ، حَدَّثَنَا یَحْیَى بْنُ حَسَّانَ، ح وحَدَّثَنَا عَبْدُ اللهِ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الدَّارِمِیُّ، أَخْبَرَنَا یَحْیَى وَهُوَ ابْنُ حَسَّانَ، حَدَّثَنَا مُعَاوِیَهُ یَعْنِی ابْنَ سَلَّامٍ، حَدَّثَنَا زَیْدُ بْنُ سَلَّامٍ، عَنْ أَبِی سَلَّامٍ، قَالَ: قَالَ حُذَیْفَهُ بْنُ الْیَمَانِ: قُلْتُ: یَا رَسُولَ اللهِ، إِنَّا کُنَّا بِشَرٍّ، فَجَاءَ اللهُ بِخَیْرٍ، فَنَحْنُ فِیهِ، فَهَلْ مِنْ وَرَاءِ هَذَا الْخَیْرِ شَرٌّ؟ قَالَ: «نَعَمْ»، قُلْتُ: هَلْ وَرَاءَ ذَلِکَ الشَّرِّ خَیْرٌ؟ قَالَ: «نَعَمْ»، قُلْتُ: فَهَلْ وَرَاءَ ذَلِکَ الْخَیْرِ شَرٌّ؟ قَالَ: «نَعَمْ»، قُلْتُ: کَیْفَ؟ قَالَ: «یَکُونُ بَعْدِی أَئِمَّهٌ لَا یَهْتَدُونَ بِهُدَایَ، وَلَا یَسْتَنُّونَ بِسُنَّتِی، وَسَیَقُومُ فِیهِمْ رِجَالٌ قُلُوبُهُمْ قُلُوبُ الشَّیَاطِینِ فِی جُثْمَانِ إِنْسٍ»، قَالَ: قُلْتُ: کَیْفَ أَصْنَعُ یَا رَسُولَ اللهِ، إِنْ أَدْرَکْتُ ذَلِکَ؟ قَالَ: «تَسْمَعُ وَتُطِیعُ لِلْأَمِیرِ، وَإِنْ ضُرِبَ ظَهْرُکَ، وَأُخِذَ مَالُکَ، فَاسْمَعْ وَأَطِعْ»)
[۱۰] شرح القسطلانی، جلد ۱۰ ، صفحه ۱۶۸
[۱۱] لسان المیزان، جلد ۴ ، صفحه ۲۵۹
[۱۲] متشابه القرآن و مختلفه، جلد ۲، صفحه ۴۱ (وَ قَوْلُهُ: لَمَّا اِنْقَطَعَ شِسْعُ نَعْلِهِ فَتَنَاوَلَهَا عَلِیٌّ ثُمَّ مَشَى فَقَالَ اَلنَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ إِنَّ مِنْکُمْ مَنْ یُقَاتِلُ عَلَى تَأْوِیلِ اَلْقُرْآنِ کَمَا قَاتَلْتُ عَلَى تَنْزِیلِهِ قَالُوا مَنْ هُوَ یَا رَسُولَ اَللَّهِ قَالَ خَاصِفُ اَلنَّعْلِ .)
[۱۳] صحیح بخاری، جلد ۹، صفحه ۵۷ (حَدَّثَنَا سُلَیْمَانُ بْنُ حَرْبٍ، حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ زَیْدٍ، عَنْ أَیُّوبَ، عَنْ نَافِعٍ، قَالَ: لَمَّا خَلَعَ أَهْلُ المَدِینَهِ یَزِیدَ بْنَ مُعَاوِیَهَ، جَمَعَ ابْنُ عُمَرَ، حَشَمَهُ وَوَلَدَهُ، فَقَالَ: إِنِّی سَمِعْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «یُنْصَبُ لِکُلِّ غَادِرٍ لِوَاءٌ یَوْمَ القِیَامَهِ» وَإِنَّا قَدْ بَایَعْنَا هَذَا الرَّجُلَ عَلَى بَیْعِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ، وَإِنِّی لاَ أَعْلَمُ غَدْرًا أَعْظَمَ مِنْ أَنْ یُبَایَعَ رَجُلٌ عَلَى بَیْعِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ یُنْصَبُ لَهُ القِتَالُ، وَإِنِّی لاَ أَعْلَمُ أَحَدًا مِنْکُمْ خَلَعَهُ، وَلاَ بَایَعَ فِی هَذَا الأَمْرِ، إِلَّا کَانَتِ الفَیْصَلَ بَیْنِی وَبَیْنَهُ)
[۱۴] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام، جلد ۴۵، صفحه ۱۳
[۱۵] زیارتنامه حضرت عباس علیه السلام
[۱۶] دیوان شعر مرحوم آیت الله سید جعفر حلّی نجفی
پاسخ دهید