- اخلاق در ماه مبارک رمضان
- حکمت ۷۷ نهج البلاغه
- دستهبندی شاگردان حضرت امیر المؤمنین (علیه السّلام)
- شیوهی درست مباحثه با معاندین از دیدگاه حضرت علی (علیه السّلام)
- توصیه به جوانان در مباحثه با معاندین
- توجّه به عمق معارف دینی
- درک صحیح از مسئولیت روحانیون
- نمونهای از یک مباحثهی صحیح با معاندین
- موقعیتسنجی در استفاده از منابع برای محاجّه با معاندین
- نقلی از دائرۀ المعارف پطرس البستانی
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا وَ نَبیِّنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أهْلِ بَیْتِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرینَ ثُمَّ الصَّلاهُ وَ السَّلامُ عَلَی جَمِیعِ أنْبیاءِ اللهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّهَ إلّا باللهِ العَلیِّ العَظِیمِ».
اخلاق در ماه مبارک رمضان
این ماه مبارک شرفی بخشیده و از عقل ما خارج است. حالا چرا؟ میگوید: «وَ هَذَا شَهْرٌ عَظَّمْتَهُ وَ کَرَّمْتَهُ وَ شَرَّفْتَهُ»[۱] اینها را خواندید، خدا شرفی بخشیده و إنشاءالله امیدوار هستیم که در این ماه عزیز قدری فرق بگذاریم و این صحبت اصلی من نیست تذکّراتی است که عرض میکنم؛ آقایان در منزل افطار همسر و فرزند خود را تلخ نکنید. خانمهای محترم به همسران خود طعنه نزنید. این ماه را مبدأ قرار بدهیم که لطیف بشویم، شما را به خدا تمرین لطافت کنید. بعضی آقایان هستند که در منازل بسیار جسارت میکنند، بعضی از خانمها هم هستند که جسارت میکنند. من باید اینها را بگویم که این ترازو خراب نشود و الّا ما اینجا مشکل پیدا خواهیم کرد و میگوید خانمها را گفتید، آقایان را نگفتید یا بالعکس. همه یکی هستیم چه فرقی دارد؟ زن بندهی خدا است، مرد بندهی خدا است، همهی ما به دنیا آمدیم کمال پیدا کنیم، إنشاءالله انسانهای کامل بشویم. حالا از نظر شرعی زن با مرد تفاوتهایی دارد که آن هم بحث دیگری است. این تندخوییها اگر قابل علاج نبود اخبار و احادیث این همه زحمت نمیکشیدند «حَسِّنُوا أخلَاقَکُم»[۲] خلق خود را زیبا کنید. پدر، برادر، مادر تمرین کنید، ماه تمرین است «لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ»[۳] یعنی میتوانید تمرین تقوا کنید. نگو، چیزی نگو. از نزدیکان بنده پیش من آمدند و افطار دیگر تلخ میشود. آقا میآید مینشیند، چرا فلان کار را انجام دادید؟ خرما را بخورید، کمی آب جوش را بخورید، خیر. عقل ندارید؟ نمیفهمید؟ آدم نمیشوید؟ خیلی جالب است! آب پاکی را میریزد، این آقا است. یک نمونه از خانمها را هم برای شما بگویم. مردم بیچاره نشسته میگوید فرض کنید من داشتم میآمدم نفهمیدم فلان شخص اینجا است. گفت: تو هیچ وقت نمیفهمی. خانم چطور میتوانی چنین چیزی را بگویی؟ آن آقا چطور میتواند آن حرکت را انجام دهد و این خانم چطور؟ صحبت دیگری پیش میآید میگوید من متوجّه نشدم خانم، تو هیچ وقت متوجّه نمیشوی! من نفهمیدم که اینجا… تو هیچ وقت نمیفهمی. خانم چطور میتوانی چنین کاری انجام دهی؟ پیش دعانویس میروند، قزوین میروند، بجستان میروند، دعا میگیرند، عروسی به سه روز نمیرسد. این زبان کوچک مهم است. دعانویس لازم نیست، دعانویس خود تو هستی. بگو ای نفس زبان خود را کنترل کن، دل نشکن.
جناب حاج آقا فیّاضی که هر شب اینجا میآید، ایشان از اساتید خوب است، ایشان نقل کردند از کسی که او از شخص معتبر دیده بود و من هم آن شخص معتبر را میشناختم و در قم هممحل بودیم. گفت: آیت الله العظمی بروجردی در درس به آقا شیخ رضا تندی کرد. به خانه رفت و گفت درشکه بگیرید به منزل آن شیخ بروید. درشکهای گرفتیم و رفت گفت: آقا شیخ میخواهم پای تو را ببوسم. آقای بروجردی مرجع کل، مرجع تقلید، گفت: من اشتباه کردم با تو تند برخورد کردم.
قضیه این است و الّا فکر کنید و درشتی کنید و بگویید من خیلی بهتر میفهمم و او هیچ چیز نمیفهمد. روز قیامت را چه میکنید؟ معنویات را چه میکنید؟ معنویتی به دست نخواهی آورد. در حدیث دارد که خدا قرار گذاشته لطائف را به آدمهای خشن ندهد. حالا میخواهی امشب آقای قاضی بشوی، چگونه؟ آقا امشب میخواهد عمدۀ العرفا بشود. خانم میخواهد عمدۀ المکاشفین بشود. نوری داخل خانهی من افتاده است. چرا نور در خانهی آنها میافتد؟ من بیچاره ۵۰ سال «ضَرَبَ زَیدٌ» گفتم تا به حال اینقدر نور ندیدم. به محض اینکه میخواهد مفاتیح را بخواند میگوید نور در خانهی ما است، الله اکبر، امان از اینها! (صلوات)
حکمت ۷۷ نهج البلاغه
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ»
حکمت ۷۷: «وَ مِن وَصیَّهٍ لَهُ لِعَبدِ الله بنِ العَبَّاس لَمَّا بَعَثَهُ لِلإحتِجَاجَ عَلَى الخَوارِج».
در گذشته به شما عرض کردم امیر المؤمنین (سلام الله علیه) شاگردهای گوناگون داشته است. من اینطور جمعبندی کردم که تعدادی شاگردان دانشگاهی داشته است و تعدادی هم شاگردان نصف شب و نخلستان داشته است. شاگردان دانشگاه میآمدند مینشستند و حضرت تدریس میفرمود. –تعبیر من اینطور است- یکی از آنها ابن عبّاس است. ابن عبّاس از امیر المؤمنین خیلی استفاده کرد. جلال الدّین سیوطی عالم سنّی است، ایشان کتابی به نام الإتقان فی علوم القرآن دارد. در آنجا مینویسد در تفسیر و مطالب قرآنی روایات امیر المؤمنین و افاضات او از همهی خلفا بیشتر است. بحث علمی است بحث شیعه و سنّی نیست. میگوید: «وَ أمَّا عَنِ الثَّلَاثَۀ» از آن سه نفر که جلوتر از امیر المؤمنین آمدند میگوید: «مَا وَصَلَ مِنهُم إلّا نَذرٌ یَسیر» چیز کمی از او در قرآن رسیده است هرچه رسیده از امیر المؤمنین رسیده است. و یکی از روات قرآن امیر المؤمنین ابن عبّاس بوده است. (صحبت متفرقه) مطلبی به یاد آوردم که البتّه آن را نیمه کاره میگویم. عبید زاکانی مینویسد یک نفر عروسی کرد. البتّه در مثل مناقشه نیست. عروس را آورد و دید عروس کنجی نشسته است. پرسیدند چه کار میکنی؟ گفت گوشهای خود را سوراخ میکنم که گوشواره بیندازم. گفت: این کار را باید قبلاً انجام میدادی. الآن که عروس هستی. –من بقیهی ماجرا را نمیگویم- «العَاقِلُ تَکْفِیهِ الإِشَارَه».
دستهبندی شاگردان حضرت امیر المؤمنین (علیه السّلام)
ابن عبّاس شاگرد دانشگاهی امیر المؤمنین بوده است. حضرت شاگردانی هم داشتند که آنها هم محرم بودند، نصف شب به خانه میآمدند، حالا شاید به نخلستان میآمدند، یا به صحرا میآمدند. در نهج البلاغه آمده است که کمیل به صحرا میرفت. میگوید: به صحرا رفتم «فَلَمَّا أَصْحَرَ»[۴] میگوید وقتی امیر المؤمنین وارد صحرا شد. «تَنَفَّسَ الصُّعَدَاءَ» امیر المؤمنین آهی کشید. در هر صورت آنها شاگرد نخلستان و منزل بودند و ابن عبّاس دانشگاهی بود امّا در عین حال ابن عبّاس هم ناگفتههایی داشت. بالاخره شوخی نیست که شخصی چند سال کنار امیر المؤمنین باشد، چندین سال در کنار سرّ الهی باشد و به اندازهی خودش چیزی میگیرد که در روایات اهل تسنّن داریم که به ابن عبّاس گفتند که «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» را برای ما تفسیر کن. گفت: اگر تفسیر بسم الله را آنطور که از علیّ بن ابی طالب (علیه السّلام) شنیدم بگویم من را خواهید کشت. بنابراین شما با بسم الله خودتان باشید.
شیوهی درست مباحثه با معاندین از دیدگاه حضرت علی (علیه السّلام)
امّا متن مسئله، حکمت ۷۷: امام (علیه السّلام) میخواهد عبدالله بن عبّاس را بفرستد با خوارج بحث کنند. الله اکبر، خدا آنها را لعنت کند. چه کار کردند که امیر المؤمنین به اوّل مظلوم عالم تبدیل شد. خدایا ما را حفظ کن که عبرت بگیریم، نظرتنگی بسیار خطرناک است. حالا نمیگویم آدم ابن ملجم میشود ولی اینقدر بدانید که نظرتنگی از سنخ کار ابن ملجم است.
یک وقت شنیدم جماعتی بودند که شیرخشک تقلّبی میفروختند. من گفتم اینها از اصحاب هرمله هستند. حالا ممکن است اسم آنها علی یا ولی باشد و به هیئت و روضه هم برود ولی این کار از قماش کار هرمله است که انسان به نوزاد دو، سه ماهه غذای تقلّبی بدهد. این کارهای دستهبندی است، با هم سنخیت دارد. دقّت بفرمایید اینها مهم هستند.
حالا ابن عبّاس میخواهد با آنها –خوارج- بحث کند. آنها آدمهای خطرناکی بودند و به محض اینکه کسی کوچکترین حرکتی انجام میداد میگفتند تو کافر شدی، باید تو را بکشیم، تو کافر شدهای. قصد ندارم وارد این بحث بشوم. در زمان بنی امیّه مذهب ارجاع بسیار رواج پیدا کرد که به آنها مرجعه میگفتند. حالا مرجعه چه کسانی بودند؟ وقت دیگری میخواهد که در مورد آنها صحبت کنیم امّا اینقدر بدانید که جان مرجعه از دست همین خوارج به لب رسید. بالاخره از آن آیه استفاده کردند که «وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ»[۵] داستان مفصّل است. امّا ابن عبّاس چه میکند؟ این امیر المؤمنین است، چقدر زیبا! هر سخن جایی دارد و هر نکته مقامی دارد. آدم میخواهد با خوارج صحبت کند. یک وقت میخواهید با تعدادی زن و مرد مؤمن صحبت کنید، فرق دارد. فرمود: «لَا تُخَاصِمْهُمْ بِالْقُرْآنِ»[۶] با قرآن با آنها بحث نکن. چرا؟ «فَإِنَّ الْقُرْآنَ حَمَّالٌ ذُو وُجُوهٍ» قرآن محملها و وجوه زیادی دارد. چقدر زیبا است! «تَقُولُ وَ یَقُولُونَ» تو میگویی، آنها هم میگویند، جواب میدهند. او میگوید: خدا دست دارد، تو میگویی: خیر. میگویند: «یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدیهِمْ»[۷] پس ید چیست؟ دست است. میگویند: خدا پا دارد. خیر، العیاذ بالله پس «وَ جاءَ رَبُّکَ»[۸] چیست؟ خدا آمد. بدون پا که نمیشود آمد. حتّی میگویند خدا دو دست دارد. نگو! «بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ»[۹] دو دست او باز است. پس گفت: «تَقُولُ وَ یَقُولُونَ» تو میگویی، آنها هم میگویند، جواب تو را میدهند.
یکی از علما کتابی نوشته است که کتاب کوچکی به نام حجج القرآن است. آنجا میگوید اگر بنا شود کسی –شاید اینطور بفهمیم- هواپرستی کند و موازین را کنار بگذارد و فقط با قرآن بحث کند همه چیز را میتواند از قرآن به دست بیاورد. خدا حرف زد، خدا آمد، خدا رفت. اگر خدای نکرده انسان بخواهد عترت را کنار بگذارد همه چیز در قرآن آمده است حتّی تا اینجا که میگوید خدا زمین و آسمان را آفرید العیاذ بالله «ثُمَّ اسْتَوى»[۱۰] بعد رفت دراز کشید، خسته شد. خدا در قرآن میگوید: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما فی سِتَّهِ أَیَّامٍ وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ»[۱۱] خسته نمیشود. «أَ فَعَیینا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ»[۱۲] آیا ما با خلق اوّل خسته شدیم؟ اصلاً اینها معارف هستند، دنبال کار اینها بروید. معارفی در کار نیست. «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ»[۱۳] عالم امر است. در عالم امر زمان مطرح نیست، زمان متترّف نیست امّا در عالم خلق تدریج وجود دارد «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما فی سِتَّهِ أَیَّامٍ» شش روز، آنجا تدریج وجود دارد.
وقتی که عترت را کنار بگذاریم خود قرآن در زمان امیر المؤمنین شعارهایی که مطرح بود چه بود؟ یکی از آنها این بود «کَفَانَا کِتَابُ اللّه»[۱۴] قرآن کافی است. الآن بعضیها نسنجیده این حرفها را مطرح میکنند که چرا قرآن را در جامعه وارد نمیکنید. حالا آوردیم «ثُمَّ ماذا؟» حالا میخواهی چه کار کنی؟ قرآن که اصلاً بدون عترت تفسیر نمیشود. حضرت میفرماید: «کِتَابٌ ناطِقٌ صَامِت» قرآن ناطق است؛ یعنی همهی مطالب در آن وجود دارد امّا در عین حال صامت است. بالاخره کتاب است «وَ لَا بُدَّ لَهُ مِنْ تَرْجُمَانٍ»[۱۵] قرآن ترجمان میخواهد، ترجمان قرآن اهل بیت هستند. «لَا تُخَاصِمْهُمْ بِالْقُرْآنِ فَإِنَّ الْقُرْآنَ حَمَّالٌ ذُو وُجُوهٍ» قرآن محملهای و وجوه زیادی دارد.
توصیه به جوانان در مباحثه با معاندین
جوانان عزیز چیزی از اینجا به شما میگویم. بعضی افراد در جامعه هستند که کمی صرف و نحو یاد میگیرند و دیگر فلک جلودار آنها نیست! چرا ظرفیت نیست که چیز کمی در ظرف ریختند و فکر میکند علم اوّلین و آخرین در سینهی خود دارد. مخصوصاً اگر دو آیه هم حفظ کند. این افراد با این رفتارهای غلطانداز برای جامعه بسیار مضر هستند. آیه را هم میخواند و میگوید: شما نمیدانید جوانی بود که عربی هم بلد بود. عربی مگر کافی است؟ عربی یک زبان است. یک عدّه فکر میکنند عربی بلد بودن… این تفکّر خطرناک است. این مسائل حاشیه است. این عقیده که فکر کنند هنر یک روحانی فقط دانستن عربی است بسیار خطرناک است. ایشان فقط عربی میداند. همین؟ یک پزشک محترم که کتابهای مرجع او به زبان انگلیسی است، چه کارها میکنند، عمل قلب میکنند، شب و روز زحمت میکشند و خدا آنها را حفظ کند. حالا ما فقط بگوییم ایشان زبان انگلیسی بلد است کاری نکرده! این خطر و اندیشهی خام باعث شده است که کتب بزرگان را به فارسی ترجمه میکنند و قدر کتاب پایین میآید.
توجّه به عمق معارف دینی
دعای سحر امام به فارسی ترجمه شده است و تا به حال هیچ کس چیزی نفهمیده است. این را بدانید که دعای سحر را از اوّل تا آخر دو، سه نفر عالم بیشتر نفهمیدند، هیچ کس نفهمیدند، خیال شما راحت باشد. وقتی که آقا شیخ عبّاس قمی این دعا را مینوشت نمیدانست در رادیو پخش میشود. زمان رژیم قبلی که در رادیو میخواندند و الآن هم که هیچ، الآن مفاتیح را در استودیو میگذارند و میگویند باید از هر چیزی که نوشته شده است بخوانیم. نمیدانم چرا اینطور شدهاند؟ آنجا یک سرپرستی باشد که راجع به مطالب دینی… نمیخواهم مطالب دیگر را بگویم. مثلاً من اصلاً نمیفهمم فیلم یعنی چه؟ شکسپیر چه چیزی گفته است و… من در محدودهی «ضَرَبَ زَیدٌ» حرف میزنم. این «ضَرَبَ زَیدٌ» مقدّمهی معارف الهیه است. خود «ضَرَبَ زَیدٌ» معرفت نیست ولی معارف است. یک نفر آنجا باشد و مواظبت کند، مراقبت کند. امّا چیزی که وهّابی نمیفهمد و ما در هشت کانال آن را میخوانیم. وهّابی نامه مینویسد و میگوید شما مشرک هستید، اگر بخواهید توضیح بدهید او نمیفهمد. یکی از علمای بزرگ دشمنی پیدا کرد و بر او ردّی نوشت. به او گفتند: فلان شخص بر تو ردّیه نوشته است، جواب بده. فرمود: «لَو فَهِمَ جَوابی» اگر جواب من را میفهمید مینوشتم، امّا جواب من را نمیفهمد. حالا به وهّابی بگو وقتی که ما میگوییم «أُنصُرَانی» یعنی شما شفاعت کنید، او اصلاً نمیفهمد. وهّابی این مسائل را نمیفهمد. حالا در مفاتیح خود روایت داریم که حضرت باقر (سلام الله علیه) در مورد دعای سحر فرمود: آن را به نادانان نشان ندهید. «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ مِنْ نُورِکَ بِأَنْوَرِهِ وَ کُلُّ نُورِکَ نَیِّرٌ»[۱۶] هیچ کس غیر از دو، سه نفر نفهمیدند. من میدانم اگر آن دو، سه نفر هم بخواهند بگویند مطلب عوض میشود.
درک صحیح از مسئولیت روحانیون
پس بنابراین اگر ما به این دید نگاه کنیم که هنر یک روحانی، یک عالم جلیل، کسی مثل امام، مثل آقای طباطبایی تنها هنری که دارد فقط عربی است. کتاب او را هم به فارسی ترجمه میکنیم. مگر با ترجمه کردن به زبان فارسی مشکل حل میشود؟ نوشته است «الأعیان الثّابته فی الحضرۀ العلمیۀ» ترجمهی فارسی آن چه میشود؟ اعیان ثابته در حضرت علمیه! کسی چیزی فهمید؟ و قص علی هذا «تَفَعَّلَ» و «تَفَاعَلَۀ». یک نفر درِ خانهی یک خان رفت دید نوکر او درِ خانه در حال کار کردن است. گفت: حضرت افخم والا تشریف دارند؟ گفت: چه میگویی؟ گفت: خان هست؟ گفت: از اوّل بگو، مثل آدم حرف بزن! بله، هست. این اندیشه خطرناک است، بنابراین در جامعه اینطور میشود که یک جوان دو آیه را حفظ میکند، نه تفسیر بلد است، نه صدر بلد است، نه ذیل بلد است، میآید و میخواند. میگویند آیات قرآن را مثل بلبل میخواند! مهم نیست که میخواند «ثُمَّ ماذا؟» خوارج نهروان هم آیات قرآن را میخواندند. بعضی از حفظ میخواندند. در یکی از جنگهای خوارج یک نفر بین مردم گرفتار شد. گفت: شما را به «حم»[۱۷] قسم میدهم که من را رها کنید. «حم» یعنی چه؟ گفت: من غلط کردم، شما را به «حم» آخر یک عدّه متوجّه شدند منظور او شوری است که میفرماید: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبى»[۱۸] گفت: عجب! «فَهَلَّا تَلَا حم قَبْلَ التَّقَدُّمِ»[۱۹] چرا وقتی گرفتار نشده بودی «حم» نخواندی، الآن «حم» خواندی. الآن به سمت صاحبان آیه شمشیر کشیده است.
«یُذَکِّرُنِی حم وَ الرُّمْحُ شَاجِرٌ فَهَلَّا تَلَا حم قَبْلَ التَّقَدُّمِ»
نیزهها در حال فرو رفتن به شکم او است میگوید: تو را به «حم». «فَهَلَّا تَلَا حم قَبْلَ التَّقَدُّمِ» چرا قبلاً به یاد «حم» نبودی؟ به هر حال حواس ما باشد که ما با مخالفین با قرآن احتجاج نکنیم. جوان عزیز تو که چند آیه بلد هستی حالا آن را پیش مخالفین ابراز نکن، او هم در تقابل با تو چیزی میگوید. با عقل سازگار نیست، چرا سازگار نیست؟ بعضی از مردم کشش ندارند.
«لَا تُخَاصِمْهُمْ بِالْقُرْآنِ فَإِنَّ الْقُرْآنَ حَمَّالٌ ذُو وُجُوهٍ تَقُولُ وَ یَقُولُونَ … وَ لَکِنْ حَاجِجْهُمْ بِالسُّنَّهِ» با سنّت، با حدیث با آنها محاجّه کن. این بسیار زیبا است «فَإِنَّهُمْ لَنْ یَجِدُوا عَنْهَا مَحِیصاً» اینها هرگز وقتی با سنّت صحبت نکردید فرارگاهی پیدا نمیکنند، ابداً پیدا نمیکنند. در شبهای گذشته مختصراً به شما گفتهام البتّه این مختصر است و سنّت نیست ولی بالاخره باید طوری خصم را به تله بیندازید که نتواند فرار کند. خدمت شما گفتم وهّابیها، تکفیریها اعلامیهای منتشر کرده بودند که من در کتابها داشتم که اگر کسی بگوید «اللَّهُمَّ انّى أَسْئَلُک بِجَاهِ نَبیِّکَ» خدایا من به احترام پیغمبر از تو میخواهم… میگوید: «صَارَ مُشرِکاً» مشرک میشود و باید او را بکشید. ما در کتب اهل تسنّن دیدیم که به طور متواتر آمده است، یکی، دو مورد هم نیست. میگوید: باران نبارید، به خلیفهی دوم گفتند باران نمیبارد. گفت: وقتی پیغمبر در حال حیات بود میگفتیم خدایا به حقّ پیغمبر باران بفرست؛ این اوّل، خلیفهی دوم. اگر کوچکترین حرفی بزنید انسان را میکشند و ما هم بحث نمیکنیم. بحث علمی است که خلیفهی دوم گفت: وقتی پیغمبر زنده بود میگفتیم خدایا تو را به حقّ پیغمبر باران بفرست. حالا که ایشان از دنیا رفته است بروید عموی ایشان را بیاورید. عبّاس (رضوان الله علیه) را آوردند. پیرمرد جلوی مردم ایستاد و فرمود: «اللَّهُمَّ إِنَّا نَتَوَسَّلُ إِلَیْکَ بِعَمِّ نَبِیِّکَ»[۲۰] تو را به این عموی پیغمبر باران بفرست. حالا او چه کار میتواند بکند؟ حالا شما بگویید مشرک هستید، مشرک هستید. بحث که به اینجا رسید دیگر نمیتواند هیچ حرفی بزند.
نمونهای از یک مباحثهی صحیح با معاندین
یک نفر تکفیری –ریش بلندی هم داشت- جماعتی از دانشجویان در مکانی بودیم. گفت: شما چه میگویید؟ گفتم: شما چه میگویید؟ ما چیزی نمیگوییم، شما اذیّت میکنید. گفت: خیر. گفتم: آیا شما از اتباع ابن تیمیّه نیستید؟ گفت: چرا نیستم؟ خدا کمک کرد، تمام ماجرایی که برای شما میگویم یک دقیقه شد امّا بسیار تماشایی بود. گفتم: آیا شما ابن حجر مکّی را قبول دارید؟ گفت: بله، نمیتواند بگوید خیر. ابن حجر نه جلد فتاوا دارد. یک وقت من در جایی دیدم نه جلد بزرگ نوشته بود وقف بر کافّهی علمای کردستان. علمای اهل تسنّن میبینند و نقل فتوا میکنند. ابن حجر سخت و متعصّب است ولی نمیدانم در بعضی موارد نظراتی داده که در بحث به نفع ما شده است. گفتم آیا او را میشناسید؟ گفت: بله. گفت: یکی از تئالیف ایشان کتاب الفتاوا و الحدیثیه است و کتاب بسیار مطرحی است؛ قبول دارید؟ گفت: بله! این دو تا بله را از او گرفتم نگه داشتم و گفتم: برو الفتاوا و الحدیثیه را بخوان در آنجا نوشته است «و الحقّ أن ابنَ تَیمیَّۀ تَجَاسَرَ إلَی عَلیٍّ کَرَّمَ اللهُ وَجهَهُ» حق این است که ابن تیمیّه به علی جسارت کرده است. گفت: «إبنُ حَجَر کَذِب» گفتم: بسیار خوب، خداحافظ شما. تا الآن که مرد بسیار بزرگی بود!
موقعیتسنجی در استفاده از منابع برای محاجّه با معاندین
با هر کسی نمیتوان با قرآن محاجّه کرد. آن کسی که با قرآن احتجاج میکند بداند که خصم او هم چیزهایی میگوید. «تَقُولُ وَ یَقُولُونَ» شما چیزی میگویید آنها هم میگویند. حالا شما جوانان عزیز هم با دعاها و روایات و بحثهای ناقص جلو نروید، اصلاً بحث نکنید. مراء که فایده ندارد. بحث در وقتی است که طرف مقابل متأثّر بشود و الّا من بگویم میخواهم او در بحث مغلوب شود. میفرماید: «اتْرُکِ الْمِرَاءَ وَ إِنْ کُنْتَ مُحِقّاً»[۲۱] نتیجهی جلسهی گفتگو باید تفاهم باشد امّا اصلاً هرچه میگویید قبول نمیکند این مراء است. مراء دل را سیاه میکند. «اتْرُکِ الْمِرَاءَ وَ إِنْ کُنْتَ مُحِقّاً» حتّی اگر حق با تو بود مراء را ترک کن. اگر محور تفهیم و تفاهم باشد خوب است.
نقلی از دائرۀ المعارف پطرس البستانی
۱۵۰، ۱۸۰ سال پیش در لبنان شخصی دانشمند ادیبی به نام پطرس البستانی بود که معروف بود. ایشان دائرۀ المعارفی نوشته است که بسیار بزرگ است. زحمت کشیده و تا اندازهای که علوم در زمان او مطرح بوده نوشته است. قاعدهی نوشتن دائرۀ المعارف این است که ۱- مطالب را الأهم فی الأهم کنند، مهمترین مطلب را بنویسند، ۲- مطالب را کوتاه بنویسند. این مسیحی خواسته بنویسد، ببنید از کربلا چه چیزی نوشته است؟ دنبال مطلبی بودم و بارها به دوستان گفتم. نمیدانستم چه میخواستم، کتاب را باز کردم و دیدم این آمد، گفتم الحمدلله. ساعت ۱۲ شب بود و من خواب بودم، جوان بودم. گفتم: الحمدلله امام حسین یک روضهخوان مسیحی برای من فرستاد. هنوز هم به یاد نمیآورم دنبال چه چیزی بودم ولی وقتی کتاب را باز کردم این مطلب آمد. دیدم نوشته است: «الرُّبَاب هِیَ زَوجَۀُ حُسَینُ بنُ عَلی» رباب یعنی مادر شش ماهه، او همسر حسین بن علی است. گفت: «قیلَ إنَّهَا لَم تَستَظِلَّ بَعدَ وَقعَۀِ کَربَلا إلَی آخَرِ عُمرِهَا» میگویند این خانم بعد از واقعهی کربلا هیچ وقت زیر سایه ننشست.
[۱]– زاد المعاد- مفتاح الجنان، ص ۸۴٫
[۲]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ۳، ص ۲۶۴٫
[۳]– سورهی بقره، آیه ۱۸۳٫
[۴]– نهج البلاغه، ص ۴۹۵٫
[۵]– سورهی توبه، آیه ۱۰۶٫
[۶]– نهج البلاغه، ص ۴۶۵٫
[۷]– سورهی فتح، آیه ۱۰٫
[۸]– سورهی فجر، آیه ۲۲٫
[۹]– سورهی مائده، آیه ۶۴٫
[۱۰]– سورهی بقره، آیه ۲۹٫
[۱۱]– سورهی ق، آیه ۳۸٫
[۱۲]– همان، آیه ۱۵٫
[۱۳]– سورهی یس، آیه ۸۲٫
[۱۴]– کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج ۱، ص ۵۵۰٫
[۱۵]– نهج البلاغه، ص ۱۸۲٫
[۱۶]– بحار الأنوار، ج ۹۴، ص ۳۷۰٫
[۱۷]– سورهی شوری، آیه ۱٫
[۱۸]– همان، آیه ۲۳٫
[۱۹]– بحار الأنوار، ج ۳۲، ص ۱۹۱٫
[۲۰]– من لا یحضره الفقیه، ج ۱، ص ۵۳۸٫
[۲۱]– الکافی، ج ۲، ص ۱۴۴٫
پاسخ دهید