نماز حاجت به نقل از امام صادق (علیه السّلام)

سال‌ها پیش بنده چهار رکعت نماز از امام صادق (علیه السّلام) نقل کرده بودم، در رادیو و تلویزیون مردم شنیده بودند، کیفیت و وقت آن نماز را برای شما می‌گویم.

چهار رکعت است، مثل دو تا نماز صبح، بسیار ساده و وقت آن بعد از تحقّق نیمه شب است. یعنی نیمه شب که محقّق شود با ساعت‌های فعلی ساعت ۱۲:۱۵ دقیقه- بنده عرض می‌کنم، روایت این مطلب را نمی‌گوید هر چه به صبح نزدیک‌تر باشد بهتر باشد، چون ثلث آخر بالاخره فضیلت دارد.

چهار رکعت نماز بسیار ساده، دو تا دو رکعت که تمام می‌شود به سجده می‌روند. در سجده با حضور قلب صد مرتبه «مَا شَاء الله» می‌گوید. به هر چه که از خدا بخواهد. اگر یک نفر این نماز را به جا بیاورد معنویت زیادی به باطن او می‌رسد. یک معنویتی که وقتی انجام داد می‌فهمد. نیّت آن هم معلوم است، نمازی که امام صادق (علیه السّلام) فرموده است. نیّت کار مشکلی نیست.

 «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدُ الْأَنْبِیَاءِ وَ أکرَمِ الشُّفَعَاءِ سَیِّدِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَ أهْلِ بَیْتِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرینَ ثَمَّ الصَّلاهُ وَ السَّلامُ عَلَی جَمِیعِ أنْبیاءِ اللهِ وَ رُسُولِهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّهَ إلّا باللهِ العَلیِّ العَظِیمِ».

حکمت ۳۲۶

تمام حکمت‌ها زیبا است، بالاخره مثل گل‌های متنوع هر کدام عطری دارد. این هم برای بسیاری از جوانان مفید است. می‌فرماید: «لِسَائِلٍ سَأَلَهُ عَنْ مُعْضِلَهٍ مَسْأَلَهٍ»[۱] می‌گوید حضرت به سائلی که یک چیزی می‌پرسید این‌طور فرمود از متن حدیث معلوم است که سؤال کننده چگونه بوده است- «سَلْ تَفَقُّهاً» برای فهمیدن بپرس. «وَ لَا تَسْأَلْ تَعَنُّتاً» برای به زحمت انداختن و مردم آزاری سؤال نکن.

گاهی یک نفر می‌رسد که آقا یک سؤال داشتم: این مسائلی که روحانیون می‌گویند با عقل همخوانی ندارد. خب بگو من یک اعتراضی داشتم، این سؤال نیست. تو که قبلاً جواب را برای خود حاضر کردی. بگو من یک اعتراض دارم اجازه می‌دهید؟ دیگر اسم این سؤال نیست. اگر واقعاً یک چیزی برای شما مبهم است، وقت یک دانشمند یا عالم را می‌گیری در مورد آن مسئله‌ی مبهم سؤال کن. برای مردم آزاری سؤال کردن ممنوع است. این سؤال نیست، اعتراض است، نیش است.

«سَلْ تَفَقُّهاً»؛ «سَل» مخفف اسأل است، یعنی بپرس بخاطر فهمیدن. «تَفَقُّه» یعنی فهمیدن. «وَ لَا تَسْأَلْ تَعَنُّتا فَإِنَّ الْجَاهِلَ الْمُتَعَلِّمَ شَبِیهٌ بِالْعَالِمِ» جاهلی که متعلّم است، خیلی معقول دارد یاد می‌گیرد این شبیه عالم است. همان راه را دارد می‌رود، یعنی در همان وادی وارد شده است. برعکس «وَ إِنَّ الْعَالِمَ الْمُتَعَنِّتَ‏ شَبِیهٌ بِالْجَاهِلِ الْمُتَعَنِّت‏» عالم متعنّت و گردن‌کش و مردم آزار ولو هر چه علم هم داشته باشد شبیه جاهل است.

ما از این مطلب استفاده‌های بسیاری می‌توانیم بکنیم. یکی این‌که علمای ما، نه امثال من که خروج موضوعی داریم، مثلاً کسی آیت الله العظمی آقای بهجت را پیدا کرده است، آیت الله آقای بهاء الدّینی را پیدا کرده است، یک لحظه‌ی ایشان دریا است، متعلّق به همه‌ی عالم است. من بروم آن‌جا بایستم مردم آزاری کنم؟!

خاطره‌ای از آقای بهاء الدّینی

داستانی از آقای بهاء الدّینی برای شما بگویم، یکی از علمای صاحب دل می‌گفت که اوّل انقلاب بود در مشهد خدمت حضرت آقای بهاء الدّینی (رضوان الله علیه) مشرّف شدیم، یک نفر به آن‌جا آمده بود ظاهراً گرایش کمونیستی داشته است، شروع کرد شما روحانیون این‌طور می‌گویید ولی این‌طور نیست، او همان‌طور می‌گفت آقای بهاء الدّینی او را نگاه کرد، تمام که شد فرمود: نهار پیش ما باش. گفت: یعنی چه؟ من دارم مرتّب به شما جسارت می‌کنم. گفت: باشد، وقتی دوستان تو می‌آیند دورویی می‌کنند، جلوی ما تملّق می‌کنند، می‌روند پشت سر بد می‌گویند ولی تو با صداقت هرچیزی که داشتی گفتی. آن عالم می‌گفت: این آدم متحوّل شد. مدام می‌گفت این آقا کیست؟ چرا این آقا این‌طوری است؟!

شهادت علامه طباطبایی درباره‌ی ملاقات برادر بزرگ خود با پیامبران گذشته

یک زمان آن آدمی که ما به قول امیر المؤمنین تعنّتاً، به خاطر مردم آزاری داریم از او سؤال می‌کنیم شاید یکی از اولیای خدا بود، آن وقت چه کار می‌کنی؟ پشیمانی و ندامت دارد. خدا رحمت کند مرحوم آقا سیّد محمّد حسن الهی، برادر بزرگ‌تر علامه‌ی طباطبایی؛ ایشان خیلی بزرگ بود، یک زمان یکی از مجتهدین معاصر ما (دامه برکاته) ایشان در رادیو این مطلب را بیان کرد و پخش هم شد، الآن آن مجتهد بزرگوار شاهد این قضیه است و من هم می‌گویم که برای شما یادگار باشد. بارها گفتیم، نمی‌گوییم همین امشب عمده العارفین بشوید نه، این فضای پرواز بشریت را ببینید، تا کجا برای آن میدان دادند؛ این بشری که خیلی ارزان خود را می‌فروشد. سر یک مسئله‌ی جزئی معصیت می‌کند، یک تقلّبی می‌کند معصیت می‌کند، خود را ارزان می‌فروشد. خلاصه این است که علامه‌ی طباطبایی فرمودند که ایّها النّاس دیدم برادر خود سیّد محمّد حسن الهی را که گاهی وقت‌ها بعد از نماز صبح با پیامبران گذشته جلسه داشت. آقای طباطبایی شهادت داد، این حرف بسیار بزرگی است.

خاطره‌ای از سیّد الحکما

خدا رحمت کند مرحوم سیّد الحکما آیت الله آقا سیّد جلال آشتیانی (روضوان الله علیه) می‌دانید که ایشان منزوی بود، بسیار سیّد با فضیلت و باسوادی بود. ایشان ازدواج نکرده بود، در مدّت عمر خود عیال اختیار نکرد، بعد هم دیگر در منزل خود را باز نمی‌کرد که کسی نشناسد چون اگر می‌شناختند نمی‌گذاشتند یک خط از این آثاری که گذاشته است بماند. یک زمانی در مشهد یک نفر به ایشان گفته بود که فلانی یعنی بنده- مشهد است می‌خواهی او را ببینی؟ آقایی فرموده بودند که بله. من ساعت ده یا ده و نیم شب بود رفتم، ایشان در حال تدریس بود. چون ایشان شب‌ها را کار می‌کرد و روزها می‌خوابید. تدریس ایشان ساعت یازده شب بود. گفت:

مذهب عاشق ز مذهب‌ها جداست

ایشان به احترام بنده‌ی روسیاه از سر درس بلند شد، هر کاری کردم، اصرار کردم که شما را به خدا من این‌جا نشستم استفاده می‌کنم. گفت: نه. آمد درس را نیمه کاره گذاشت بعد رفتیم با آقا سیّد جلال قدم زدیم، خدا ایشان را رحمت کند. بعضی را دیدید دیر آشنا هستند ولی آشنا که بشوند دیگر می‌شوند. ایشان از آن دیر آشناها بودند. صحبت شد و ذکر خیر علامه طباطبایی به میان آمد و ذکر خیر برادر آقا سیّد محمّد حسن الهی به میان آمد. این تعبیر آقا سیّد جلال بود. گفت: دست آقای الهی در قواعد سلوک از برادرش بازتر بود. این‌ها یک اسراری است. این‌ها بزرگانی بودند در  کنار سفره‌ی اهل بیت به این‌جا رسیدند. بالاخره یک آقای قاضی پیدا می‌شود و نتیجه‌ی آن علامه طباطبایی می‌شود، آقا سیّد محمّد حسن الهی؛ یک ابن تیمیّه پیدا می‌شود نتیجه‌ی آن محمّد بن عبد الوهاب می‌شود نتیجه‌ی آن هم داعش می‌شود که شب و روز آدم می‌کشد.

تأثیر تربیت دینی

یک مقایسه کنید ببینید تفاوت کار چقدر است، طرز تربیت چه کار می‌کند. در منزل علامه طباطبایی چند مرغ و خروس بود، فرموده بودند این‌ها همسایه شده‌اند یک زمان این‌ها نکشید، یک زمان مرغ خواستید به این‌ها دست نزنید. دیگر مأنوس شدند بروید بازار مرغ کشته شده که می‌فروشند بخرید. می‌گوید مرغ‌ها می‌ماندند پیر می‌شدند و می‌مردند. این یک روحیه است، یک روحیه هم این است که آدم داعش بشود بچّه‌ی دو ماهه را بکشد.

دوست ندارم نام‌های نامبارک این‌ها را بر زبان بیاورم ولی می‌خواهم بگویم قدری متنبه بشویم. تمام خیرها از کنار سفره‌ی اهل بیت است. من گاهی وقت‌ها می‌گویم این بیت حافظ را می‌شود رو به قبله بایستیم و دست به سینه بگذاریم خطاب به اهل بیت کنیم:

از ره گذر خاک سر کوی شما بود                   هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد

برو دنیا را بگرد ببین یک انگشت آقای بهاء الدّینی را پیدا می‌کنی؟ یک ناخن آقای بهجت را پیدا می‌کنی؟ این‌ها برکات اهل بیت است. غرض من از این‌که گفتم اگر ما خدای ناکرده یک عالم را مردم آزاری کنیم پشیمان می‌شویم؛ در تبریز هیچ کسی آقای الهی را نمی‌شناخت، خود علما بعضی از روحانیون تبریز به من گفتند نمی‌شناختیم، یک زمان شاید یک مردم آزاری هم حتّی می‌شده است. می‌گوید در ختم‌ها و مجالس دیدیم یک سیّد لاغری نشسته است بعدها فهمیدیم که آقای الهی بوده است، می‌گفت بر سر خود زدیم که ای وای چرا از ایشان استفاده نکردیم. این را بدانید و آگاه باشید مسائلی درباره‌ی این سیّد وجود دارد که خواب از سر آدم می‌پرد. یک قضیه هم بگویم استفاده از علما مهم است که آدم از راه آن وارد شود. این‌که وقت او را بگیری، حرف‌های بی‌دلیل بزنی، مردم آزاری کنی، ببینید چقدر زیبا است: «سَلْ تَفَقُّهاً» برای فهمیدن بپرس «وَ لَا تَسْأَلْ تَعَنُّتا» برای مردم آزاری و وقت‌گیری، نیش زدن، اعتراض نپرس.

بنده بیست سال داشتم یک کتاب دست من افتاد، فکر می‌کردم که این را مطالعه کنم یا نکنم دیدیم دلم خیلی پر می‌زند که وارد مسائل این کتاب بشوم از این طرف هم می‌ترسیدم، این شرعی است یا نه؟ بفرمایید این چه بوده است که می‌ترسیدی؟ آن مسئله را نپرس. می‌خواهید من هم خیلی حرف بزنم بعد روی منبر بیفتم بمیرم! بله. من چیزی نیستم.

کتاب ساده ای بود، چیزی نبود. کتاب را روی خر هم می‌شود بگذاریم «کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً»[۲] مهم نیست. من مستشار نداشتم که از کسی بپرسم، انسان باید مستشار داشته باشد. مستشار هم باید اهل آن مشورتی باشد که شما مشورت می‌کنید. شما الآن می‌خواهید بروید ماشین بخرید با بنده مشورت کنید! من که نمی‌دانم ماشین چیست، من کتاب خواندم، هر چه درباره‌ی کتاب خواستید با من مشورت کنید این را می‌دانم. خلاصه مانده بودم، خدا رحمت کند یک نفر در تهران صاحب دل به من تلفن زد گفت آقای الهی تهران در فلان‌جا است اگر کاری داری خود را برسان. من دیگر اصلاً نفهمیدم چطور رفتم. باور کنید آمدم دیدم چقدر زیبا نشسته است و مثل گل می‌خندد. گفتم: آقا فلان کتاب را… نمی‌دانم چطور شد، جمله‌ی من تا آخر منعقد شد یا نه، هیچ وقت از یاد نمی‌برم، بیست سال داشتم الآن پیرمرد هستم. گفتم: فلان کتاب را بخوانم؟ نگفت اشکالی ندارد، فرمود: اگر نداری یک شب امانت بگیر. با یک جمله سرنوشت عوض شد.

خوشحالی شیطان با مرگ عالم ربانی

ما در حدیث داریم که شیطان برای هیچ امری به اندازه‌ی مرگ یک عالم ربانی خوشحال نمی‌شود. چون واقعاً یک جمله‌ی او سرنوشت را عوض می‌کند، یک جمله‌ی او راه را روشن می‌کند، شیطان خوشحال می‌شود. «فَإِنَّ الْجَاهِلَ الْمُتَعَلِّمَ شَبِیهٌ بِالْعَالِمِ» این بیچاره جاهل است امّا با خضوع، با عقل، با تعقّل آمده است و دارد یاد می‌گیرد. این شبیه عالم است چون آن راه را دارد می‌رود، قدم در آن جاده گذاشته است. امّا «وَ إِنَّ الْعَالِمَ الْمُتَعَنِّتَ‏ شَبِیهٌ بِالْجَاهِلِ»‏ عالم مردم آزار، زحمت درست کن، گردن کش، این شبیه جاهل است. گفت:

گر کسی از عقل با تمکین بدی              فخر رازی رازدار دین بدی

 فخر رازی عالم بوده است، من در عالم بودن ایشان شک ندارم. نظریات ایشان مطرح است، در فلسفه، در کلام. شما اسفار ملاصدرا را ببینید سرتاسر از فخر رازی نقل می‌کند ولی یک زمانی به ذهن من رسید که چرا فخر رازی این‌قدر این مطلب را طول می‌دهد. می‌توانست یک مطلب را قلَّ و دلَّ بگوید. در آخر مشکل حل شد. یک عالم به نام ابن ابی اصیبعه بوده است که یک کتابی به نام طبقات الأطبّاء دارد، یکی از ارزش‌های این کتاب این است که وصیت‌نامه‌ی فخر رازی را درج کرده است. آن‌جا ایشان یک وصیت‌نامه ای دارد، البته یک اجزایی دارد که خوب است، می‌گوید من در جوانی خیلی تلاش کردم آخر دیدم که دوای درد من در قرآن است؛ البته راست می‌گوید منتها فراموش کرده که آن عترت را هم در کنار قرآن بگوید. چون اگر فقط با قرآن مشکل حل می‌شد پیغمبر نمی‌گفت «کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی‏».[۳] هر دو باید باشد. در این‌که قرآن کتاب الهی است شکی نیست ولی قرآن باید مفسّر داشته باشد. به قول امیر المؤمنین قرآن باید ترجمان داشته باشد، ترجمان هم اهل بیت هستند. فخر رازی فراموش کرده است که عترت را بنویسد. نوشته است که من کتاب‌ها را عمداً طولانی کردم. تعمّد داشتم.

تمام کتاب اگر این‌طور بگوییم این‌طور می‌شود، مدام مبنا درست کن و خراب کن؛ این‌طور که نمی‌شود. یک زمان می‌بینی این عالم پنج رأی نقل می‌کند. الآن به کدام نگاه کنیم؟

خدمات علامه طباطبایی نسبت به عالم قرآن

یکی از خدمات علامه‌ی بزرگوار، علامه‌ی طباطبایی (رضوان الله علیه) به عالم قرآن این است که ایشان تفاسیر را دیده است، زیباترین و معتبرترین اقوال متضارب و متخالف را انتخاب کرده است. این سیّد در راه این کتاب آب شده است. جمع‌بندی کرده است و مردم را از حیرت بیرون آورده است. یک آیه‌ای است که قالَ فلان کس این‌طور گفته است، قالَ فلان کس این‌طور گفته است، الآن چه کار کنیم؟ پنج راه، شش راه. یک دفعه می‌گوید آقا این را رها کن، این سه تا باطل بوده است این یکی درست است. با دلایل و شواهد گفته است. خدا روح ایشان را شاد کند.

شب گذشته من از شیخ محمّد ازری یک بیت شعر راجع به قمر بنی هاشم (سلام الله علیه و صلوات الله علیه) خواندم و یک بیت از آن شعر مانده است که امشب می‌گویم. شیخ محمّد رضا ازری بغدادی. این‌ها دو برادر بودند، یکی محمّد کاظم بوده است، یک برادر هم محمّد رضا بوده است. مرحوم آقا شیخ بزرگ تهرانی می‌فرماید که محمّد کاظم اشهر بود، محمّد رضا اشعر (شاعرتر) بود. محمّد کاظم به خاطر گفتن آن قصیده‌ی هائیّه مشهور شد. یک هائیّه ای دارد که در عالم نظیر آن نیست. صاحب جواهر، امروز جواهر را چاپ کردند به قطع وزیری ۴۲ جلد شده است. عصای دست مجتهدین است، صاحب جواهر وقتی قصیده‌ی محمّد کاظم ازری را دید گفت کاش قصیده‌ی این شاعر را در نامه‌ی عمل من بنویسند، جواهر من را در نامه‌ی عمل او بنویسند. تمام این جواهر متعلّق به او بشود.

دیوان محمّد کاظم نزد ما الآن وجود دارد، ولی آن هائیّه جداگانه بحث دیگری است. تاکنون ندیدم دیوان محمّد رضا چاپ شود مگر این‌که بعد از این به دست بیاوریم یا به ایران نرسیده امّا در تذکره‌ها تکه‌تکه اشعار او را دیدیم. آن شعری که راجع به قمر بنی هاشم بود این برای محمّد رضا است که آقا شیخ آقا بزرگ می‌گوید شاعرتر و قوی‌تر است. دیشب گفتم که ایشان یک مصرعی گفت و گفت: می‌ترسم بی‌ ادبی بشود خوابید. گفت: «یَومُ أبُوالفَضلِ استَجَارَ بِهِ الهُدی».

معصوم وقتی در یک چیزی نمک می‌ریزد آن دیگر ماندگار می‌شود.

«یوم أبوالفضل استجار به الهدى             والشمس من کدر العجاج لثامها»

روزی که ابوالفضل به امام حسین پناه آورد، امام حسین به ابوالفضل پناه آورد. آقا به خواب او آمد گفت: درست است بنویس من پناه بردم. محمّد رضا از خواب بیدار شد گفت حالا که آقا نمک در قصیده‌ی من ریخته می‌روم و بعضی قسمت‌های آن را از قول آقا  می‌گویم. گفت آقا آمد رفت بالای سر ابوالفضل، این یک بیت را از زبان آقا گفته است. زبان حال خوب است امّا این‌چنین بگویند. گفت: ابوالفضل «الیوم نامت اعین بک لم تنم» گفت: امشب آن چشمانی که از ترس تو نمی‌خوابیدند راحت می‌خوابند. «الیوم نامت اعین بک لم تنم» امّا برادر «و تسهدت اخری فعز منامها» بچّه‌های من دیگر خواب ندارند.


 

[۱]– نهج البلاغه، ص ۵۳۱٫

[۲]– سوره‌ی جمعه، آیه ۵٫

[۳]– الکافی، ج ۲، ص ۴۱۵٫