حجت الاسلام کاشانی روز دوشنبه مورخ ۲۲ مردادماه ۱۴۰۳ در بیت الحسین علیه السلام به ادامه ی سخنرانی با موضوع “تحلیل تاریخی واقعه کربلا” پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم میشود.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم»
«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۲]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه با عظمت حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و اهل بیت مکرّم ایشان، علی الخصوص سیّدالشّهدا و حضرت مجتبی سلام الله علیهما صلواتی هدیه بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
عرض ادب، ارادت، خاکساری، التجاء و استغاثه، به محضر باعظمت حضرت بقیه الله الأعظم روحی و ارواحُ مَن سِواهُ فِداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
مرور جلسات گذشته
در این جلسات بصورت اشارهوار مختصری سیرِ حرکتِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را وارسی میکنیم.
در جلسات اولیه مقدّماتی به محضر شما تقدیم شد که آنها باید لحاظ شود که تحلیل دچار خطا نشود، البته آنها را تکرار نمیکنم.
به محضر شما عرض شد اگر بخواهیم نهضت و حرکت سیّدالشّهداء علیه الصلاه والسلام را دورهبندی و مرحلهبندی کنیم، دو مرحلهی اول که تا پایان کار هم بود، هرگز هم از آنها عدول نفرمود، فرهنگی و تبلیغی بود. بُعدِ اول «معرّفی جایگاه اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین» بود، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه میخواست مردم را به سرِ سفرهی اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین برگرداند، درواقع میخواست مردم را هدایت کند، اهل بیت هستند که مرجع هستند و باید در دین و زندگی و سبک زندگی و دنیا و آخرت به آنها رجوع کرد، و از طرفی طاغوت بودنِ جریان یزید و آن کسانی که باعث شدند معاویه و یزید بر سرِ کار بیایند؛ منتها این موضوع را خیلی با احتیاط و با پردهپوشی بیان میکردند.
این دو مرحلهی تبلیغی از ابتدای حرکت تا لحظهی شهادت حضرت بود، و بعد هم امام سجّاد علیه السلام و حضرت زینب کبری سلام الله علیها همین مسیر را ادامه دادند.
دو مرحلهی دیگر هم بود که حضرت به سمت آنها هم حرکت کرد و اقداماتی کرد، ولی ظاهراً آن اقدامات به تکامل نرسید و نشد همهی آن اجراء شود؛ که عرض خواهیم کرد.
از لحظهای که خواستند از امام حسین علیه السلام بیعت اجباری بگیرند، حضرت فرمود ما اهل بیت هستیم، ما این کار را نمیکنیم.
باید زمانی عرض کنیم که چرا ائمهی بعدی علیهم السلام، وقتی مجبور میشدند، بصورت تقیّهای این کار را میکردند، چه اتفاقی رخ داد که امام حسین علیه السلام این کار را انجام نداد؟
همهی مسیرِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه تبلیغ بود، وقتی میخواستند حضرت را در مدینه بکشند، حضرت با زن و بچه شبانه از مدینه خارج شد و پنج روز بعد به مکه رسید، ولی در مکه دیگر مخفیانه عمل نکرد و همه چیز علنی بود.
نه حکومت دوست داشت حضرت را علنی دستگیر کند و بکشد، هم امام حسین علیه الصلاه والسلام نمیخواست در مکه با حکومت درگیر شود. لذا وقتی سوم شعبان رسید، ماه شعبان و ماه رمضان و ماه شوال و ماه ذی القعده و هشت روز از ماه ذی الحجّه، حضرت مشغول تبلیغ بود.
چرا امام حسین علیه السلام دعوت کوفیان را پذیرفت؟
در این ایام حدود چهار ماه و چند روزی که حضرت در مکه تشریف داشت و سخنرانی و گفتگو و نامهنگاری و مثلاً مردم بصره را هم دعوت کرد، کوفیان باخبر شدند، با اینکه ناامید بودند، برای مرتبهی سوم به امام حسین علیه السلام نامه نوشتند.
کوفیان یک مرتبه زمان حیات امام حسن مجتبی صلوات الله علیه آمدند و گفتند برادر شما آتشبس امضاء کرده است، بیا تا ما برویم و با معاویه بجنگیم. امام حسین علیه السلام فرمودند: امام من هم برادرم امام حسن علیه السلام است.
همینکه امام حسن مجتبی صلوات الله علیه شهید شد، دوباره مردم کوفه نامه نوشتند حال که برادر شما شهید شده است بیایید تا به جنگ با معاویه برویم. امام حسین علیه السلام نامهی آنها را جواب نداد. مردم کوفه فکر میکردند که دیگر امام حسین علیه السلام پاسخ آنها را نمیدهد. تا اینکه به مردم کوفه خبر رسید که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه که با یزید ولیعهد بیعت نکرده بود، با یزیدی که به حکومت رسیده است هم بیعت نکرده است و انگار این بیعت نکردن هم جدّی است.
مردم کوفه به امام حسین علیه السلام نامه نوشتند.
بخشی از اهداف امام حسین علیه السلام در آن نامهنگاری روشن میشود، که اینها اهدافِ مرحلهی سوم و چهارم است.
مرحلهی اول و دوم اهداف سیّدالشّهداء صلوات الله علیه یعنی برگرداندن همه چیز به جایگاه اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین، یعنی دین و دنیا و آخرت و همه چیز باید از اهل بیت گرفته شود، و دشمن اهل بیت هم باید رسوا شود.
این دو مرحلهی اول نهضت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است.
کوفیان نامه نوشتند.
عدّهای به سراغ حضرت آمدند و گفتند: «به کوفه نرو، همانطور که پدر شما را فریب دادند، شما را هم فریب میدهند»؛ اینها چه کسانی بودند که اینطور حرف میزدند؟
جریان بنی امیّه، «عثمانیها» که طیف سیاسیِ جریان بنی امیّه هستند، ناصبی هستند، معلوم است که بر علیه کوفه تبلیغ میکردند، چون کوفه تنها شهر مهم نظامی بود که پای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ایستاد.
شهرهای نظامی جهان اسلام، سه جای اصلی بود، کوفه، بصره و مصر.
زمان حکومتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مصر دچار مشکلاتی بود که فرصت بیان آن نیست، حضرت «قیس بن سعد عُباده» را به مصر فرستاد و مجبور شد او را عزل کند، سپس «محمد بن ابوبکر» را فرستاد، در میان کار مجبور شد او را عزل کند، «مالک اشتر» را به آنجا فرستاد، مالک اشتر در راه شهید شد، دوباره امیرالمؤمنین صلوات الله علیه «محمد بن ابوبکر» را ابقاء کرد، «محمد بن ابوبکر» شهید شد. وضع مصر برای کمک به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه آماده نبود، وگرنه یکی از مهمترین لشکرهای اسلام «مصر» بود.
بصره هم همان ابتدای حکومت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با طلحه و زبیر و عایشه خیانت کردند و جنگ جمل رخ داد.
در جنگ صفین حدود چهار هزار نفر از بصره آمدند، در حالی که استعداد داشت هفتاد یا هشتاد هزار نفر بیایند.
تنها شهری که پای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ایستاد کوفه بود، اصلاً امیرالمؤمنین صلوات الله علیه با پانصد نیرو از مدینه به سمت «ذیقار» تشریف بردند، به مردم کوفه نامه زدند، امام حسن مجتبی صلوات الله علیه و عمّار را هم فرستادند که مردم کوفه به کمک بیایند، حضرت به سمت بصره حرکت کرد، کوفیان هم آمدند.
لشکر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در برابر معاویه هم همین کوفیان بودند، عمدتاً هم عربهای کوفه بودند. اینکه چرا ایرانیها شرکت نمیکردند هم بحث مفصلی دارد، پاسخ یک خطی این است که آنقدر در دورهی خلفا به غیرعربها ظلم شده بود که طول میکشید تا اینها باور کنند که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه از جنس بقیه نیست.
لشکر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کوفیان بودند. آیا کوفیان خطا داشتند؟ بله. ولی بقیه اصلاً حضور نداشتند!
این کسی که میگفت به کوفه نروید که پدر شما را فریب دادند، باید میگفت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به کجا برود که از کوفه بهتر باشد؟
در دوران امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کدام پایگاه به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کمک کرد؟ هیچ جایی بجز کوفه!
لذا اینکه «به کوفه نرو که کوفیان خائن هستند»، این ادبیات بنی امیّه بود. منتها آنقدر تبلیغ میکردند… همانطور که روی ما هم اثر گذاشته است و ما هم میگوییم «ما اهل کوفه نیستیم»… این شعار شعارِ خیلی کجی است، البته قصد ما خیر است، ما میخواهیم بگوییم ما باوفا هستیم، منتها این جالب است که نمیگوییم «ما اهل بصره نیستیم»، بصریان که خیلی بیوفاتر بودند!
کوفه با همهی عیب و ایرادی که داشت، بهترین جا بود.
تمام لشکر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، بیش از نود درصد، کوفی بودند. بیش از نود درصدِ شهدای کربلا هم کوفی هستند.
اینطور هم نیست که بقیه خبر نداشته باشند، همانطور که عرض کردم سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خودش به بصریان نامه زد، ولی آنها خیانت کردند و نیامدند، نخواستند که بیایند، مردِ این میدان نبودند.
مدام میرفتند و به امام حسین علیه السلام میگفتند: به کوفه نرو!
این آقا قرار است تبلیغ کند، تا هشتم ذی الحجّه هم در مکه مانده است؛ اولاً احتمال جدّی وجود داشت که در شلوغی ایام حج، یعنی از روز عرفه تا روز تشریق که اوج شلوغی مکه است، حضرت را ترور کنند، و حضرت نمیخواست در مکه کشته شود، برای همین باید از مکه بیرون میرفت. کسی که میخواهد تبلیغ کند باید به کجا برود؟
ابن عباس میگفت: به یمن برو. دیگری میگفت: به یک منطقهی ناشناخته برو.
همینطور که مشخص است، این پیشنهادات به درد حضرت نمیخورد. بعضیها هم حرفِ بیهوده میزدند، مثلاً میگفتند: من در فلان جا صد هزار نیرو دارم!
ما از آن صد هزار نیروی ادّعایی، هیچ وقت حتّی دو هزار نفرشان را هم ندیدیم!
زمان امام صادق علیه السلام هم از این حرفها میزدند، طرف آمد و گفت: ما صد هزار نیرو در خراسان داریم! اگر راست میگویی به دو هزار نفر از آنها بگو تا بیایند!
اگر امام حسین علیه السلام میخواست در جهان اسلام تبلیغ کند، کلاً فقط چند جا بود که جای تبلیغ بود، یکی مدینه بود که شهر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و محل زندگی بعضی از نخبگان است، که البته مخالف اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین بودند.
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نمیتوانست به مدینه برگردد، چون اولاً حضرت را دستگیر میکردند و میکشتند، ثانیاً حضرت در مدینه اصلاً طرفدار نداشت، ثالثاً در مدینه کسی به حرف حضرت گوش نمیداد، رابعاً مردم مدینه خبر داشتند که امام حسین علیه السلام چه میفرماید. آنها میدانستند در این پنج سال امام حسین علیه السلام با ولیعهد بیعت نکرده است، ولی همین مردم مدینه رفتند و با یزید ولیعهد بیعت کردند! سیّدالشّهداء صلوات الله علیه شب بیست و هشتم رجب از مدینه خارج شد، صبح همان روز ابن عباس رفت و با یزید بیعت کرد! یعنی آنها کار خودشان را میکردند. پس رفتنِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به مدینه فایدهای نداشت.
جای بعدی که مهم بود «مکه» بود که امام حسین علیه السلام حدود چهار ماه آنجا ماند و فرمایشات خود را فرمود، نخبگان جهان اسلام که به حج میآمدند هم شنیدند. حال امام حسین علیه السلام نمیخواهد در مکه خون ایشان ریخته شود.
امام حسین باید بعد از مکه به کجا برود؟ جای بعدی کجاست؟
جای مهم بعدی «شام» است، که مردم شام مهم نیستند ولی شام محل مهمّی است، البته یزید آنجاست، معنا ندارد که امام حسین علیه السلام به آنجا برود، چون اولاً خطر دارد و ثانیاً باید از عراق رد شود که شام برود، پس فقط عراق میماند. ضمن اینکه امام حسین علیه السلام میخواهد این فرمایشات را بفرماید.
امام حسین علیه السلام یا باید به بصره برود، یا به کوفه.
امام حسین علیه السلام به بصره نامه نوشت، سفیر امام حسین علیه السلام را گردن زدند و جواب ندادند، اما کوفیان خودشان نامه نوشته بودند.
اصلاً امام حسین علیه السلام انتخابی ندارد که پیشنهاد میدهند به کوفه نرو! اگر به کوفه نمیرفت به کجا میرفت؟ ضمن اینکه قصد امام حسین علیه السلام صرفاً فرار نیست. یزید آرزو میکرد که امام حسین علیه السلام باقیماندهی عمر خود را در یک منطقهی ناشناخته زندگی کند. اما امامی که کسی به او دسترسی ندارد که عملاً انگار وجود ندارد، و در آن دوره هنوز خیلی از موارد تبلیغ و بیان نشده است، اکثریت جهان اسلام هنوز اولیات خیلی امور را نمیدانند. ببینید بنی امیّه چقدر مردم را بیچاره کرده است که پنجاه سال بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در خطبه منا به مردم فرمود: بروید و بپرسید که حدیث غدیر و حدیث منزلت راجع به پدر من بوده است!
انگار در این پنجاه سال، این مردم آنقدر گیج شدهاند که امام حسین علیه السلام میخواهد دوباره اینها را بر سرِ سفرهی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم برگرداند و موضوع را از ابتدا بیان کند. یعنی آنقدر خرابکاری صورت گرفته است که امام حسین علیه السلام برای تبلیغ، به پنجاه سال قبل برگشته است.
مسئله ی علم امام حسین علیه السلام به شهادت خود
امام حسین علیه السلام میخواهد تبلیغ کند، ضمن اینکه نمیخواهد در یک منطقهی ناشناخته باشد، چون این کار به نفع یزید است. امام حسین علیه السلام میفرماید: «وَ اَللَّهِ یَا أَخِی لَوْ کُنْتُ فِی جُحْرِ هَامَّهٍ مِنْ هَوَامِّ اَلْأَرْضِ»،[۴] یعنی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه تشبیه کرد و فرمود: اگر بر فرض من در سوراخ یک حشره پنهان شوم، یعنی هیچ کسی مرا پیدا نکند، «لاَسْتَخْرَجُونِی مِنْهُ حَتَّى یَقْتُلُونِّی» اینها میخواهند مرا بکشند و این کار را میکنند. قتل من حتمی است، من باید کاری کنم.
دلایل علم امام حسین علیه السلام به شهادت خود فراوان است، اما یکی از آنها این است که وقتی امام حسین علیه السلام میخواست از مدینه خارج شود، مانند پدرش امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، ودایع امامت را به جناب امّ سلمه سلام الله علیها سپرد. بعد از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، وقتی امام حسن مجتبی صلوات الله علیه از کوفه به مدینه برگشت، آن ودایع را از امّ المؤمنین حضرت امّ سلمه سلام الله علیها تحویل گرفت و بعد به امام حسین علیه السلام تحویل داد، امام حسین علیه السلام این ودایع را به حضرت امّ المؤمنین امّ سلمه سلام الله علیها سپرد، وقتی امام سجّاد علیه الصلاه والسلام از اسارت برگشت، آنها را از حضرت امّ المؤمنین امّ سلمه سلام الله علیها تحویل گرفت.
کسی ودایع امامت را امانت میسپرد که میدانست دیگر برنمیگردد، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه میدانست در این مسیر کشته شدن هست، اما نرفته است که کشته شود.
دقیقاً مانند جبههای که یک لشکری احتمال جدّی میدهد که شکست نظامی بخورد، ولی سعی میکند تا میتواند کارهای خود را انجام دهد.
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نخواسته است که کشته شود، ولی میدانست که این اتفاق میافتد. امام حسین علیه السلام سعی کرده است که کشته شدن را عقب بیندازد که وظایف خود را انجام دهد.
اینکه فکر کنیم امام حسین علیه الصلاه والسلام رفت که کشته شود، مگر جای خاصّی برای کشته شدن نیاز بود؟ در همان مدینه کشته میشد! در همان مکه کشته میشد! در همان اول راه بعد از مکه کشته میشد که در شهر هم نباشد! چرا باید به عراق برود؟
امام حسین علیه السلام نمیخواهد کشته شود، ما نمیگوییم شهادت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آثار فراوان ظاهری و باطنی ندارد، اما هدف امام که کشته شدن نبود. هدف شهدای ما که کشته شدهاند که شهید شدن نبود، رفتهاند و مبارزه کردهاند و وظایف خود را انجام دادهاند، حال کشته شدهاند. وقتی کشته شدند هم شهادتشان آثاری دارد. در مورد یاران امام حسین علیه السلام هم عرض میکنیم «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْاَرْضُ الَّتِی فِیهَا دُفِنْتُمْ»، شما پاک بودید و شهادت شما زمینی که در آن شهید شدید را پاک کرد. مسلّم است که شهادت آثاری دارد، اثر شهادت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم با هیچ شهیدی قابل قیاس نیست، سیّد الشّهدا هم هست، اما نرفت که کشته شود، حضرت رفت تا وظایف خود را انجام دهد، وقتی شهید شد، تمام آن آثار بار شده بر شهادت حضرت هم وجود دارد، اما حضرت نرفت که کشته شود.
اگر کسی بگوید امام حسین علیه السلام رفت که کشته شود، به نزدیک صد سؤال نمیتواند جواب بدهد.
امام حسین علیه السلام میداند که پایان این کار شهادت است، حال چکار کند؟ عاقل چکار میکند؟ میگوید بیشتر به دشمن ضربه بزنم، بیشتر تبیین کنم، بیشتر تبلیغ کنم، از این فرصت تا زمانی که مرا میکشند بیشتر استفاده کنم، بیشتر هدایت کنم. امام حسین علیه السلام هم همین کار را انجام داد.
یعنی علم داشتن امام حسین علیه السلام به شهادت خود، ربطی به این موضوع که هدف حضرت هم این بود که زود کشته شود، ندارد.
اگر امام حسین علیه السلام میخواست زود کشته شود که نباید وقتی به سپاه حرّ میرسید میفرمود که بگذار تا من برگردم.
این اصرار برای رفتن به سمت کوفه برای چیست؟
اگر امام حسین علیه السلام بخواهد تبلیغ کند و حقایق را بیان کند، ما هرچه شهرهای مختلف را بررسی میکنیم، میبینیم بجز کوفه جایی وجود نداشت.
طرف میگوید کوفه ناامن بود، من میپرسم: کجا امن بود؟ جایی امن نبود.
امام حسین علیه السلام دو انتخاب دارد، یا طوری مخفی شود که کسی او را پیدا نکند، که این کار به درد امام نمیخورد و به نفع یزید است.
اینطور مردم امامت را از دست میدهند، شما هم نگو پس غیبتِ امام زمان ارواحنا فداه چیست؟ چون غیبتِ امام زمان ارواحنا فداه بعد از بیانهای مفصل امام سجّاد علیه السلام و امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام است، یعنی مردم حقایق امامت را شنیدهاند که بفهمند که امامی که در پسِ پردهی غیبت است، همان امامِ در ظاهر است. امام زمان ارواحنا فداه امشب به همهی ما اشراف دارد.
ولی مردم زمان سیّدالشّهداء صلوات الله علیه حتّی اولیّات را هم نمیدانستند، اگر آنجا امام غایب میشد، همهی ارتباطشان با امام قطع میشد، امامت از بین میرفت، آن زمان وقت غیبت نبود.
کوفیان باعث حرکت امام نشدند
لذا امام حسین علیه السلام نمیخواهد در یک منطقهی ناشناس مخفی شود، پس باید به جایی برود که بتواند تبلیغ کند.
تنها جایی که امکان داشت که بشود احتمال داد که در آنجا پیروزی در این تبلیغ، یعنی در این دو هدف اول وجود دارد، کوفه است. برای همین هم امام حسین علیه السلام به سمت کوفه رفت، آن هم با آن نامهای که کوفیان نوشته بودند.
اگر توجّه بفرمایید ما در این جلسات چند تأکید داریم، اینکه کوفیان باعث حرکت امام نشدند.
امام حسین علیه السلام اول از مدینه به مکه آمده بود، اقدامات تبلیغی خود را شروع کرده بود، نامهنگاری را آغاز کرده بود، سپس کوفیان درخواست کردند که به اینجا بیایید.
ما عمداً نامهی کوفیان را بررسی نکردیم، که من بگویم اگر کوفیان نامه هم نمینوشتند، بهترین جا کوفه بود. به چهار شهر از شهرهای مهم از قبیل مدینه و مکه و بصره و کوفه و شام امکان رفتن وجود ندارد، پس باید به کوفه برود که هم بتواند تبلیغ کند و هم آنجا آدم باشد که بشود این حرفها را با او زد. در کوفه حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه و اصبق بن نباته هست، بزرگان اصحاب و شیعیان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در کوفه هستند، امام حسین علیه السلام به کجا برود که مانند کوفه باشد؟ از طرفی در همه جا خطرِ کشته شدن وجود دارد. اتفاقاً در کوفه احتمالِ حمایت از امام حسین علیه السلام بیش از بقیهی مناطق وجود دارد.
اتفاقاً تجربه نشان داده است که یارانِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و امام حسن مجتبی صلوات الله علیه که در راه این دو امام جنگیدهاند، کوفیان هستند.
یعنی اگر قرار باشد به احتمال، شهری از امام حمایتِ نظامی کند، کوفه است. اگر حمایت نظامی هم نکند تازه مانند بقیهی شهرها خواهد شد!
پس اصلاً امام حسین علیه السلام گزینهی دیگری بجز کوفه ندارد. هر کسی بگوید «چرا کوفه؟»، باید جایگزین کوفه را بگوید.
عرض کردم که راهکارِ ابن عباسها این بود که برو و پنهان شد، مثلاً به یمن برو که هیچ کسی تو را نشناسد. که معلوم است امام حسین علیه السلام این گزینه را نمیخواهد.
نامه ی کوفیان به امام حسین علیه السلام
حال نامهی کوفیان را ببینید.
کوفیان یک نامهی بسیار مهم نوشتند که اهداف سوم و چهارم امام حسین علیه السلام از داخل آن پیدا میشود.
میدانید که نسبت ما با روایاتِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین سه حالت است، گاهی قول امام است، بیان امام معصوم است که ما آن را روی چشم خود میگذاریم. مثلاً میگویند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم حدیث غدیر را فرمود.
یا فعل امام است، یعنی عمل امام است، مثلاً میگویند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم یا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه چنین حج بعمل آوردند.
یا تقریر است.
«تقریر» به معنای ساده، بدون آن دقّتهای طلبگی، این است که یک نفر میآید و مطالبی به امام عرض میکند، امام میفرماید درست است؛ یا اینکه امام سکوت میکند، بدین معنا که پسندیده است، یعنی تأیید میفرماید.
نمونهی تقریر، این نامهی کوفیان است. امام حسین علیه السلام بالاتر از تقریر انجام داد.
کوفیان به امام حسین علیه السلام نامه نوشتند که شنیدهایم شما بیعت نکردهاید و به مکه آمدهاید.
این کوفیان میخواستند بگویند ما خیلی پای کار شما هستیم، اینطور نوشتند: «مِنْ سُلَیْمَانَ بْنِ صُرَدٍ اَلْخُزَاعِیِّ وَ اَلْمُسَیَّبِ بْنِ نَجَبَهَ وَ رِفَاعَهَ بْنِ شَدَّادٍ وَ حَبِیبِ بْنِ مُظَاهِرٍ وَ شِیعَتِهِ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ اَلْمُسْلِمِینَ مِنْ أَهْلِ اَلْکُوفَهِ»،[۵] در صدر سران کوفه را نام بردند، سپس شیعیان.
چند نکته گفتند، گفتند الحمدلله که آن طاغوتِ جبّار عنود مُرد، اما پسر او آمد، اینها چند جرم دارند، یک: غاصب حکومت هستند، دو: مستبد هستند، یعنی زور میگویند، سه: بیت المال را غصب کردهاند، یعنی دزد هم هستند، «وَ جَعَلَ مَالَ اَللَّهِ دُولَهً بَیْنَ جَبَابِرَتِهَا وَ أَغْنِیَائِهَا» ثروت جامعه را هم بین جبّارها و ثروتمندان اطراف خودشان میچرخانند، یعنی رانت است.
یعنی به بنی امیّه سه اشکال کردند، اصل حکومت بنی امیّه غصبی است، مستبد هستند، بیت المال را هم خوردهاند، حتّی منافع بیت المال را هم بین خودشان تقسیم میکنند.
حال ما چکار میکنیم؟ گفتند ما در نماز جمعه و نماز جماعت شرکت نمیکنیم.
شاید این کار به نظر شما ساده بنظر بیاید، اما آن زمان اگر کسی در نماز جمعه یا نماز جماعت شرکت نمیکرد، اهل بدعت محسوب میشد و ممکن بود کار تا ریخته شدنِ خون او برسد. آن زمان این کار به معنای اقدام بر علیه امنیّت ملّی بود، در ادامه گفتند: «وَ إِنَّهُ لَیْسَ عَلَیْنَا إِمَامٌ» ما امام نداریم… البته اینجا «امام» به معنای «رهبر» و «فرماندهی جنگ» است… «فَأَقْبِلْ لَعَلَّ اَللَّهَ أَنْ یَجْمَعَنَا بِکَ عَلَى اَلْحَقِّ» حال که تو با یزید بیعت نکردهای به سمت ما بیا، شاید به برکت تو ما دور حق جمع شویم و بتوانیم کاری کنیم.
اینجا سیّدالشّهداء صلوات الله علیه میتوانست در جواب نامه بفرماید که قبول نمیکنم و تشخیص شما اشتباه بوده است.
اینکه عرض کردم این نامه خیلی مهم است و این نامه از جنس تقریر است، همین است، حضرت فرمود: نامهی شما به دست من رسید که گفتید بنی امیه اینطور و اینطور و اینطور است و ما امام نداریم. یعنی حضرت اشکالات آنها به بنی امیّه را تأیید کرد، یعنی الآن یک امام به معنای حاکم و رهبر لازم است که با این بنی امیّه درگیر شود.
این همان مرحلهی سوم و چهارم بود.
مرحلهی یک و دو «تبلیغ اهل بیت» و «تبلیغ طاغوت بودنِ طاغوتها» بود. مرحلهی سوم «شکست بنی امیّه» است، مرحلهی چهارم هم «تشکیل حکومت اسلامی» است؛ که حضرت نتوانست بصورت کامل به مرحلهی سوم و چهارم برسد.
درنگی بر اتفاقات کوفه
حضرت نامهی اهل کوفه را رد نکرد، منتها به آنها اشکالی کرد، اشکال این بود تشخیص شما این است که الآن وقت این قیام در کوفه است!
امام حسین علیه السلام فرمود: من مسلم بن عقیل را میفرستم تا ببینم آیا شما درست میگویید یا نه.
یعنی با اینکه ما عرض میکنیم امام شهری بجز کوفه نداشت که بخواهد به آنجا برود، با اینکه در کوفه حبیب و مسلم بن عوسجه و عابس و شهدای کربلا هستند و جزو نامهنگارها هستند، حضرت فرمود: «إنِّی بَاعِثٌ إِلَیْکُمْ أَخِی وَ اِبْنَ عَمِّی وَ ثِقَتِی مِنْ أَهْلِ بَیْتِی مُسْلِمَ بْنَ عَقِیلٍ» من برادرم، پسر عمویم، مورد اعتمادم از اهل بیتم مسلم بن عقیل (که داماد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم بود) میفرستم، اگر او بگوید بیایم، من خواهم آمد.
یعنی من تشخیص شما را قبول ندارم، من به تشخیص شما مطمئن نیستم.
آن چیزی که من عرض کردم، اینکه امام بخواهد برود و تبلیغ کند، تنها شهری که باقیمانده است «کوفه» است، پس امام به چه چیزی تردید دارد؟ امام میخواهد ببیند آیا زمان مرحلهی سوم و چهارم هست یا نه، یعنی نابودی بنی امیّه و تشکیل حکومت اسلامی، آیا کوفه برای این دو مرحله جای خوبی هست یا نه. یعنی کوفه برای تبلیغ خوب هست اما آیا برای عملیات نظامی هم خوب است؟
تشخیص مردم کوفه این بود که حضرت را دعوت کنند، اما امام حسین علیه السلام فرمودند که من مسلم بن عقیل [صلوات الله علیه] را میفرستم تا ببینم آیا کوفه برای مرحلهی سوم و چهارم مناسب است یا نه. یعنی اگر ببینم آنجا مناسب نیست، اگر به کوفه هم بیایم برای تبلیغ میآیم نه جنگ.
امام حسین علیه السلام میخواهد به اینها بفرماید که تشخیص شما برای من ملاکآور نیست، حجّت نیست، اعتبار ندارد؛ مسلم باید بگوید.
از طرفی تشخیص همهی شما با هم به اندازهی مسلم نیست، یعنی وقتی من مسلم را میفرستم، فهم او با فهم شما تفاوت دارد، باید به حرف مسلم گوش بدهید، مسلم در این مسئله به تنهایی از جمع شما بیشتر میفهمد، یعنی حضرت اینطور حجّت را به همه تمام کرد.
حضرت مسلم بن عقیل سلام الله علیه به کوفه رفت، وقتی او به کوفه رسید خیلی از این مردم زار میزدند که بعد از چند مرتبه و نزدیک بیست سال، حال شاید پسر پیغمبر به کوفه بیاید، چون نماینده فرستاده است. زار میزدند و گریه میکردند و با مسلم بیعت میکردند.
حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام دید مردم بیعت کردند و فضای شهر آماده است و نُعمان بشیر هم در شهر کوفه بود و… نُعمان بشیر آدم بسیار کثیفی است، سبّاب است، ساب نیست، یعنی یک مرتبه به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه جسارت نکرده است بلکه هر وقت به منبر میرفت به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه جسارت میکرد، آدم خیلی کثیفی است، پدر او هم «بشیر بن سعید» خائن مشهور سقیفه است، اولین کسی که با ابوبکر بیعت کرد پدرِ نعمان بن بشیر است.
این نُعمان بن بشیر پیر بود و میگفت کشتنِ پسرِ پیغمبر یعنی هزار سال فحش به آباء و اجداد من، برای همین نمیارزد! مگر یزید میخواهد چه چیزی به من بدهد؟
خوب است که اگر آدمی پلیدِ کثیف هم هست، کمی عقل هم داشته باشد.
نُعمان بن بشیر به امام حسین علیه السلام اعتقادی نداشت اما میگفت کشتنِ پسرِ پیغمبر لعنِ ابدی دارد، مگر یزید میخواهد چه چیزی به من بدهد که من چنین غلط بزرگی کنم؟
یعنی عمر سعد چرتکه انداخت که آیا به حکومت ری میارزد یا نه، فکر کرد میارزد؛ نُعمان بن بشیر کمی بیشتر میفهمید و گفت نمیارزد. لذا به کوفیان گیر نمیداد.
وقتی عبیدالله آمد اگر یک نفر در نماز شرکت نمیکرد، دست خودش و زن و بچهاش را میبرید، کسی جرأت نمیکرد در نماز جماعت حکومت شرکت نکند، عبیدالله نفس میبرید، دست و پا قطع میکرد، عبیدالله آدم بسیار مقتدرِ کثیفی بود، عبیدالله جوانتر بود و احمق. منافق احمق است، «أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَلَکِنْ لَا یَعْلَمُونَ»،[۶] نُعمان بن بشیر چون پیرتر بود و تجربه داشت گفت نمیارزد این کار را کنم، لذا به مردم کوفه سخت نمیگرفت، مردم کوفه هم خوشدل به اینکه اوضاع کوفه دست ماست و براحتی کوفه را تسخیر میکنیم، اعلام آمادگی کردند.
حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نامه زد و حضرت راه افتاد.
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هم نمیتوانست دیگر بیش از این در مکه بماند و باید به سمتی حرکت میکرد، برای همین به سمت کوفه راه افتاد.
آیا امام حسین علیه السلام به دنبال تشکیل حکومت بود؟
منتها نکته اینجاست که آن کسانی که این مباحث را کار میکنند، اگر کتب تحلیلی را ببینید، یکی از سؤالات این است که چرا امام حسین علیه السلام سریع به سمت کوفه نیامد؟ چون هنوز دو هدف اول امام حسین علیه الصلاه والسلام کامل انجام نشده بود که بخواهد به وادی سوم برود.
دو هدف اول امام حسین علیه السلام تبلیغی بود.
امام حسین علیه السلام وقتی آرام آرام از مکه دور میشود، حاجیان که اعمالشان را انجام میدهند، مستحب است که بعد از اعمال زود به شهرهای خود برگردند، وقتی حضرت آرام آرام برمیگردد، حجاج هم در حال برگشتن هستند، حضرت با کاسبان و تجار و حاجیانی که در حال برگشت بودند صحبت میکنند؛ چون حضرت هنوز تبلیغ خود را کامل انجام نداده است و نمیخواهد فرصت تبلیغی را از دست بدهد، اگر بخواهد به کوفه برود، باید به مرحلهی بعد برود، لذا حضرت عجله نکرد و آرام آرام حرکت میکرد.
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در مسیر با خیلیها صحبت کرد و خیلیها را دعوت کرد، در این حین نامهنگاری با کوفیان هم هست، کوفیان هم در حال بیعت کردن هستند، «بیعت» با چه کسی صورت میگیرد؟ با امامی که میخواهد جهادی کند یا حاکمی که فرماندهی کل قواست. بیعت کوفیان یعنی آمادهایم که به فرماندهی شما برویم و با بنی امیّه بجنگیم.
پس اگر کسی بگوید آیا امام حسین علیه الصلاه والسلام به دنبال جنگ با بنی امیّه بود، به دنبال تشکیل حکومت بود؟ میگویم بله بود و نه نبود. بود یعنی جزو اهداف پیش رو بود، اگر نبود یعنی هنوز شرایط محیا نبود.
اجازه بدهید مثال بزنم.
مثلاً من میخواهم میوهی هلوی باغ خودم را بخورم. برای این اتفاق بایستی زمینی داشته باشم و زمین را محیا کنم و کود بدهم و درخت هلو بکارم و آماده کنم و بعد از مدّتی بار بدهد. تمام آن کارهای قبلی من ضروری است، از نظر زمانی همهی آنها به آن هلو مقدّم است، اما غرضِ من هلو است.
اینکه امام حسین علیه السلام بخواهد حکومت اسلامی تشکیل بدهد، خیلی مهم است، از همه چیز مهمتر است، اما باید اول آن مقدّمات شکل بگیرد. آن مقدّمات هم تقدّم زمانی دارد، آن حکومت اسلامی تقدّم رتبی دارد، رتبهی بهتری دارد اما عملاً بایستی آخر اتفاق بیفتد.
امام حسین علیه السلام گاهی از مراحل سوم و چهارم استعفاء کرده است، جلوتر این موضوع را عرض خواهم کرد، ولی از مراحل یک و دو عدول نکرد. یعنی هرگز نفرمود رها کن و با یزید بیعت میکنم، چون یزید طاغوت است. اینجا شرایط تقیّه هم نیست؛ اگر فرصت شود جلوتر عرض خواهم کرد که چرا ائمهی دیگر این کار را کردند.
اما مراحل سوم و چهارم که نابود کردن بنی امیّه و تشکیل حکومت اسلامی است، امام در بعضی جاها از این دو مرحله منصرف شده است، چون دید شرایط این امر نیست، البته این بدین معنا نیست که مطلوبِ حضرت نباشد.
مانند کسی که میخواهد خانه بخرد، دوست دارد یک خانهی سیصد متری بخرد، میرود و میبیند پول او نمیرسد، یک خانهی شصت متری میخرد. اما این بدین معنا نیست که او از خانهی سیصد متری بیزار است، او الآن شرایط این امر را ندارد.
امام میخواهد حکومت اسلامی تشکیل دهد، ولی باید مقدورات این امر را داشته باشد؛ لذا در جاهایی انصراف داد.
آنجایی که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه به حرّ فرمود «اگر نمیخواهید برمیگردم»، یعنی من برای تشکیل حکومت اصراری ندارم، چون برای تشکیل حکومت، خواست مردم هم اهمیّت دارد؛ اما من تبلیغ خود را میکنم.
«تبلیغ» هم جرمی نیست که با آن کسی را بکشند، اقدام نظامی نیست. سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اقدام نظامی نکرده است، اقدام نظامی در کربلا با محاصرهی حضرت و تیراندازیِ عمرسعد ملعون شروع شد، حضرت کاری نکرد. وقتی آنها جنگیدند حضرت هم جنگید.
ان شاء الله جلسهی بعد از این قسمت ادامه خواهیم داد.
روضه و توسّل به حضرت علی اکبر علیه السلام
سال آخری که حضرت رضا صلوات الله علیه به حج تشریف برده بودند، امام جواد علیه السلام سه یا چهار ساله بود، چند ماه بعد از آن حضرت را به خراسان تبعید کردند.
آمدند و به امام رضا علیه السلام عرض کردند که حضرت جواد علیه السلام روی خاک نشسته است و گریه میکند و از جای خود بلند نمیشود.
حضرت رضا علیه السلام تشریف آوردند و فرمودند: چرا بلند نمیشوی؟
امام جواد علیه السلام عرض کرد: بابا! اینطور که شما پردهی خانهی خدا را گرفتی و با خانهی خدا وداع کردی، من یقین کردم شما دیگر حج نمیآیید، این وداع وداعِ مرتبهی آخر بود، اگر این باشد معلوم است که قرار است بین من و شما جدایی رخ دهد.
من به حضرت رضا علیه السلام عرض میکنم: فدای شما شوم! شما به من فرمودید «إن کُنتَ باکِیا لِشَیءٍ فَابکِ لِلحُسَینِ المَظلُوم»… آقازادهی شما که امام معصوم بود، زخمی به تن شما نبود، شما تیری نخورده بودید، حس فراغ با او کاری کرد که نمیتوانست از جای خود بلند شود.
وقتی علی اکبر علیه السلام خواست به میدان برود «اسْتَأْذَنَ أَبَاهُ»،[۷] آمد تا از سیّدالشّهداء صلوات الله علیه اذن بگیرد، متن این است: «فَأَذِنَ لَهُ»، همینکه آمد اذن بگیرد، حضرت اجازه داد. اصلاً فرصت نشد که یکدیگر را در آغوش بگیرند و وداع کنند…
علی اکبر سلام الله علیه به سمت میدان رفت، هنوز تیری به تنِ حضرت علی اکبر صلوات الله علیه نشسته است و آرام آرام به سمت میدان میرفت، همینکه در حال دور شدن از سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بود و پشت او به حضرت بود، متن مقتل این است: «نَظَرَ إِلَیْهِ نَظَرَ آیِسٍ مِنْهُ»، با ناامیدی نگاهی به قد و بالای علی اکبر علیه السلام انداخت، بعد مانند کسانی که دیگر تحمّل دیدن ندارند، «ثُمَّ أَرْخَى عَیْنَهُ» صورت حضرت پر از اشک شد و سر خود را پایین انداخت… انگار نتوانست رفتنِ او را نگاه کند… «در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن *** من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود»… وقتی علی اکبر علیه السلام به سمت میدان میرفت، امام حسین علیه السلام نتوانست او را نگاه کند… اینجا علی اکبر علیه السلام کاملاً سالم است…
امام حسین علیه السلام سر خود را بلند کرد و به عمر سعد فرمود: خدا رَحِمِ تو را قطع کند…
علی اکبر سلام الله علیه به میدان رفت، «قَاتَلَ قِتَالًا شَدِیداً حَتَّی ضَجَّ أهلُ الکُوفَهِ مِن کِثرَهِ مَن قُتِل»… پهلوان بود، مرد نبرد بود…
جنگید، ولی او را دوره کردند، مگر چقدر میشود با چند هزار نفر جنگید؟ تیرانداز، سنگانداز…
حضرت علی اکبر صلوات الله علیه سر مبارک خود را پشت سپر پنهان کرده بود و ارتفاع خود را کم کرده بود…
فقط برای اینکه نام مبارک صدیقه طاهره سلام الله علیها را به ذهن شما بیاورم، این جمله را هم میگویم، وگرنه روضهی حضرت علی اکبر علیه السلام سخت است و نمیخواهم بگویم… نیزهای به پهلوی او اصابت کرد… بیش از این عرض نمیکنم… محاصره شد، گفتند راه را باز کنید که اسب جلو بیاید تا به همه برسد… به دلِ دشمن رفت… نوشتهاند اما من مردِ بیان آن نیستم…
کار به جایی رسید که صدای نحیفی از زیر دست و پا بلند شد «عَلَیکَ مِنِّی السَّلَام یَا أبَتَاه، هَذَا جَدِّی رَسُولُ الله»… بابا! رسول خدا به استقبال من آمده است… «یُقْرِؤُکَ السَّلَامَ وَ یَقُولُ لَکَ عَجِّلِ الْقَدُومَ عَلَیْنَا»… حسین جان! بیا…
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه خود را مانند باز شکاری رساند، وقتی وارد شد از بالای اسب زمین افتاد، علی اکبر را در آغوش گرفت، «ابن سعد» در «طبقات» نوشته است همینطور که او را در آغوش گرفت، در آغوشِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه جان داد… «وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّهِ» صورت به صورت او گذاشت، «وَلَدِی»…
[۱]– سوره مبارکه غافر، آیه ۴۴٫
[۲]– سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫
[۴] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام، جلد ۴۵، صفحه ۹۹ (وَ قَدْ رُوِیَ بِأَسَانِیدَ: أَنَّهُ لَمَّا مَنَعَهُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ مُحَمَّدُ بْنُ اَلْحَنَفِیَّهِ عَنِ اَلْخُرُوجِ إِلَى اَلْکُوفَهِ قَالَ وَ اَللَّهِ یَا أَخِی لَوْ کُنْتُ فِی جُحْرِ هَامَّهٍ مِنْ هَوَامِّ اَلْأَرْضِ – لاَسْتَخْرَجُونِی مِنْهُ حَتَّى یَقْتُلُونِّی)
[۵] روضه الواعظین، جلد ۱، صفحه ۱۷۱
[۶] سوره مبارکه بقره، آیه ۱۳ (وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا کَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُوا أَنُؤْمِنُ کَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ ۗ أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَلَٰکِنْ لَا یَعْلَمُونَ)
[۷] لهوف، صفحه ۱۱۳ (فَلَمَّا لَمْ یَبْقَ مَعَهُ سِوَى أَهْلِ بَیْتِهِ خَرَجَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ کَانَ مِنْ أَصْبَحِ النَّاسِ وَجْهاً وَ أَحْسَنِهِمْ خُلُقاً فَاسْتَأْذَنَ أَبَاهُ فِی الْقِتَالِ فَأَذِنَ لَهُ ثُمَ نَظَرَ إِلَیْهِ نَظَرَ آیِسٍ مِنْهُ وَ أَرْخَى عَیْنَهُ وَ بَکَى ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ اشْهَدْ فَقَدْ بَرَزَ إِلَیْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِکَ وَ کُنَّا إِذَا اشْتَقْنَا إِلَى نَبِیِّکَ نَظَرْنَا إِلَیْهِ فَصَاحَ وَ قَالَ یَا ابْنَ سَعْدٍ قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَکَ کَمَا قَطَعْتَ رَحِمِی فَتَقَدَّمَ نَحْوَ الْقَوْمِ فَقَاتَلَ قِتَالًا شَدِیداً وَ قَتَلَ جَمْعاً کَثِیراً ثُمَّ رَجَعَ إِلَى أَبِیهِ وَ قَالَ یَا أَبَتِ الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِی وَ ثِقْلُ الْحَدِیدِ قَدْ أَجْهَدَنِی فَهَلْ إِلَى شَرْبَهٍ مِنَ الْمَاءِ سَبِیلٌ فَبَکَى الْحُسَیْنُ علیه السلام وَ قَالَ وَا غَوْثَاهْ یَا بُنَیَّ قَاتِلْ قَلِیلًا فَمَا أَسْرَعَ مَا تَلْقَى جَدَّکَ مُحَمَّداً ص فَیَسْقِیَکَ بِکَأْسِهِ الْأَوْفَى شَرْبَهً لَا تَظْمَأُ بَعْدَهَا أَبَداً فَرَجَعَ إِلَى مَوْقِفِ النُّزَّالِ وَ قَاتَلَ أَعْظَمَ الْقِتَالِ فَرَمَاهُ مُنْقِذُ بْنُ مُرَّهَ الْعَبْدِیُّ لَعَنَهُ اللَّهُ تَعَالَى بِسَهْمٍ فَصَرَعَهُ فَنَادَى یَا أَبَتَاهْ عَلَیْکَ السَّلَامُ هَذَا جَدِّی یُقْرِؤُکَ السَّلَامَ وَ یَقُولُ لَکَ عَجِّلِ الْقَدُومَ عَلَیْنَا ثُمَّ شَهَقَ شَهْقَهً فَمَاتَ فَجَاءَ الْحُسَیْنُ حَتَّى وَقَفَ عَلَیْهِ وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّهِ وَ قَالَ قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوکَ مَا أَجْرَأَهُمْ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى انْتِهَاکِ حُرْمَهِ الرَّسُولِ عَلَى الدُّنْیَا بَعْدَکَ الْعَفَاءُ. قَالَ الرَّاوِی: وَ خَرَجَتْ زَیْنَبُ بِنْتُ عَلِیٍّ تُنَادِی یَا حَبِیبَاهْ یَا ابْنَ أَخَاهْ وَ جَاءَتْ فَأَکَبَّتْ عَلَیْهِ فَجَاءَ الْحُسَیْنُ فَأَخَذَهَا وَ رَدَّهَا إِلَى النِّسَاءِ.)
پاسخ دهید