- عمل به گفتار
- نشانههای اهل نجات
- یکسان بودن عمل و گفتار
- ضایع شدن اعمال
- سکوت نشانهی مغلوب بودن نیست
- مجالست با اشرار و بدگمانی نسبت به اخیار
- فتنهافکنی اشرار
- گوش دادن بهتر از صحبت کردن است
- کامل شدن عقل و کم شدن کلام
- مخالفت کردن با هوای نفس
- معانی مختلف خلایق
- غرق شدن در یک کار
- دفن کردن نفس انسانی
- اخذ کم بهتر از ترک کثیر
- وجود مبارک ابوطالب دلیل بر مسلمان بودن ما
- بالاتر بودن اشعار ابوطالب از معلّقات سبعه
- دلیل دیگر مسلمان بودن ما وجود شخصیّت حضرت خدیجه (سلام الله علیها)
- به وجود آمدن نسلهای بعدی از حضرت ابو طالب علیه السلام
- به دنیا آمدن امیر المؤمنین در کعبه
- کفرگویی نصارا به خدای متعال
- ملزم کردن بنی اسرائیل برای ایمان آوردن
- نامگذاری وفات حضرت خدیجه سلام الله علیها به نام عام الحزن
- پناه بردن امام حسین (علیه السّلام) به حضرت ابوالفضل علیه السلام
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِ الأَنبِیَاء وَ أَکرَمِ الشُفَعَاءِ سَیِّدِنَا أَبِی القَاسِمِ مُحَمَّدِ وَ عَلَی أَهْلِ بَیتِهِ الطَّیِّبینَ الطَّاهِرینَ ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلَام عَلَی جَمیعِ أَنبِیَاءِ الله وَ رُسُلِهِ وَ مَلَائِکَتِهِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ».
عمل به گفتار
رسیدیم به اینجا که امیر المؤمنین (سلام الله علیه) میفرماید: «وَ کَانَ یَفْعَلُ مَا یَقُولُ»[۱] آنچه که میگفت به آن عمل میکرد. آدمی چیزی بگوید و به آن عمل نکند خیلی ناپسند است. در آن سورهی مبارکه میفرماید: «أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ * یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ»[۲] چرا چیزی را میگویید که به آن عمل نمیکنید. وقتی در گفتار یک رفیق شفیق، یک ناصح مهم است، امّا در مقام عمل هیچ خبری نیست. اینجا ناپسند است «کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ»[۳] میفرماید: از نظر خدا خیلی ناپسند است، مبغوض است اینکه چیزی را بگویید امّا عمل نکنید.
نشانههای اهل نجات
یک حدیث هم از کافی میخوانم و این حدیث خطرناکی است، امّا واقعیّت باید گفته شود. یک نفر خدمت امام صادق (علیه الصّلاه و السّلام) میرسد، امامی که وصل به غیب است. عرض میکند یابن رسول الله «بِمَ یُعْرَفُ النَّاجِی»[۴] اهل نجات به چه نشانی شناخته میشوند، نشانهی آنها چیست؟ مثلاً ریش بگذارد اهل نجات است، ریش را بردارد اهل نجات است، انگشتر عقیق بیندازد اهل نجات است، نشانهی آن چیست؟ وقتی میرود، سر به زیر میرود، جلوی خود را نگاه میکند، مؤدّب است. «بِمَ یُعْرَفُ النَّاجِی» امام فرمود: «مَنْ کَانَ فِعْلُهُ لِقَوْلِهِ» فعل هر کسی قولش را تصدیق کند؛ به چیزهایی که میگوید عمل میکند. به بچّهی خود میگوید با عیال خود سازگاری کن، میبینید خود او هم همینطور است. مؤدّب باش، میبینید خود او هم همینطور است. مثلاً در بازار بیانصافی نکن، خود او هم همینطور است. میفرماید: او اهل نجات است. امّا حالا آمدیم «وَ مَنْ لَمْ یَکُنْ فِعْلُهُ لِقَوْلِهِ مُوَافِقاً» فعل هر کسی قولش را تصدیق نکند، فعل او به شکل دیگری است، نصیحت میکند امّا میبینید اصلاً خود منتصح نیست. میفرماید: «فَإِنَّمَا ذَلِکَ مُسْتَوْدَعٌ» خطر اینجا است. چقدر خوب است که بنده متنبّه شوم واقعاً چیزی را که میگویم عمل کنم. امّا اگر میفرماید: فعل هر کس قولش را تصدیق نکرد، چیزهای زیادی میگوید امّا در عمل آنطور نیست.
یکسان بودن عمل و گفتار
من آدمهایی را دیدم که سر تجارت و این مسائل دعوا کرده بودند آن آقا خیلی دقیق بود، او باید به فکر آخرت خود باشد و به برادر دینی خود کمک کند بعداً خود آن آدم با شخص دیگری مشاجره میکند، دعوا به فلک میرسد در پایان هم معلوم نمیشود که چه شد. شما که نصیحت میکردید، خیلی دقیق بودید پس چه شد.
«وَ مَنْ لَمْ یَکُنْ فِعْلُهُ لِقَوْلِهِ مُوَافِقاً» فعل هر کس قولش را تصدیق نکند «فَإِنَّمَا ذَلِکَ مُسْتَوْدَعٌ». علّامهی مجلسی (رضوان الله علیه) در شرح کتاب شریف کافی کتابی به نام مرآه العقول نوشته است. در مرآه العقول شرح میدهد، میفرماید: «أَی إیمانُهُ … بَل یَزولُ بِأدنَى شُبهَه فَهُوَ کَالوَدیعَه»[۵] میگوید ایمان چنین آدمی مثل عاریه است، از کسی گرفته است و با شبهه این ایمان زایل میشود. یک نفر در گوش او چیزی میگوید آن شخص بیدین میشود؛ چون تمرین بندگی نکرده است، فقط حرف زده است. آدم بندگی را تمرین کند خدا دست او را میگیرد.
ضایع شدن اعمال
در دعای کمیل میگوید: «هَیْهَاتَ أَنْتَ أَکْرَمُ مِنْ أَنْ تُضَیِّعَ مَنْ رَبَّیْتَهُ»[۶] خدایا هیهات، تو کریمتر از آن هستی که کسی را که خود تربیت کردی ضایع کنی، دست او را گرفتی و به دل او انداختی به مسجد آمده است، در مجلس اهل بیت نشسته است، بالاخره آنچه را که میدانسته انجام داده است، حالا یک دفعه ضایع شود، نه چنین اتّفاقی نمیافتد. کسی که در پایان عمر ضایع میشود یک مشکلی وجود دارد.
سکوت نشانهی مغلوب بودن نیست
شرّاح تفاسیر مختلفی در نهج البلاغه کردند، من هم خیلی دقّت کردم میفرماید: «وَ کَانَ إِذَا غُلِبَ عَلَى الْکَلَامِ لَمْ یُغْلَبْ عَلَى السُّکُوتِ»[۷] اگر در کلام مغلوب شود، یک چیزی گفتند حالا مغلوب شد، مثلاً شخصی یک حقّی بود آن را گفت یا اینکه دید نه، یک آدمی است که او جنبهی مرأ دارد، میخواهد فقط حرف بزند، او مغلوب شد و کنار رفت. اگر در مقابل کلام مغلوب شود، برای سکوت مغلوب نمیشود. یک وقت اینطور میشود تفسیر کرد. بیان امیر المؤمنین است یک وقت است میگوید نفس او میخواهد حرف بزند، او در مقابل خواستهی این نفس مغلوب نمیشود، ساکت میشود. نفس عمّاره به گونهای است که آدم یک وقت میخواهد حرف بزند، بعضی از افراد فقط حرف میزنند. خدا مرحوم آقای فلسفی را رحمت کند یک وقت در یک جلسهی خصوصی بودیم آقای فلسفی آدم خیلی ظریفی بود. فرمودند: بعضی از افراد اصلاً گوش نمیکنند که فرد چه میگوید فقط منتظر هستند صحبت او تمام شود بگوید به حضرت عبّاس اینطور نیست، اصلاً شما گوش دادید؟! اوّل گوش کنید.
مجالست با اشرار و بدگمانی نسبت به اخیار
از بعضی علما شنیدم میگویند یکی از علما در نجف نسبت به سیّد العلماء آقای قاضی تبریزی بدبین بود، یک عدّه بدبین بودند حتّی به ایشان سلام نمیدادند. -ابر و باد و مه و خورشید و فلک…- ذرّات عالم دست به دست هم دهند که یک قاضی شکل بگیرد بعد به او سلام ندهند. حضرت عبد العظیم حسنی (علیه الصّلاه و السّلام) که قبر شریف ایشان در اینجا است، میرویم خاک آن قبر را بر چشم خود میمالیم خدمت حضرت هادی (علیه السّلام) شرفیاب شد گفت: میخواستم بگویم چرا به آقای قاضی سلام نمیدادند، گفت: آقا از جدّ خود امیر المؤمنین برای من حدیث بگو. حضرت عبد العظیم عالم بود، محدّث بود، فقیه بود، غیر از مقام امامزادگی این مقامها را هم داشت. حضرت یک بیانی از جدّ خود نقل کرد، او سیر نمیشد گفت آقا «زِدْنِی»[۸] یک نقل دیگر بگویید. در پایان به این جمله رسید- روای حضرت عبد العظیم است که قبر نورانی او مزار است- فرمود: جدّ من امیر المؤمنین فرمود «مُجَالَسَهُ الْأَشْرَارِ تُورِثُ سُوءَ الظَّنِّ بِالْأَخْیَارِ» مجالست کردن با اشرار باعث میشود که انسان نسبت به اخیار بدگمان شود.
فتنهافکنی اشرار
آقای بهشتی میآید به انقلاب کمک کند، یک شری به دیگری میگوید: میدانی آقای بهشتی برای چه آمده است؟ آمده است تشیّع را بردارد. امام فرمودند: شهادت او به یک طرف، مظلومیّت او به یک طرف. آیا درست است یک عالم ربّانی را اینطور کوبیدن؟! یک شری پیدا میشود، او به دیگری میگوید یک جبههای از دشمن درست میشود تا در پایان منجر به شهادت او میشود.
پس اشراری بودند که پشت سر آقای قاضی حرف میزدند. صحبت من در این است که همیشه به حرف گوش کنیم، دوست نداشته باشیم مدام حرف بزنیم. «کَانَ إِذَا غُلِبَ عَلَى الْکَلَامِ لَمْ یُغْلَبْ عَلَى السُّکُوتِ»[۹] آن عالم میگوید از او اینطور نقل میکردند. گفت خیلی بدبین بودم که آقای قاضی کیست که همه دور او جمع میشوند؟ میگفت یک وقتی ایشان در گوشهی مسجد با یک عدّه مأنوس شده بود و درس میداد. یک ستونی عریضی در آنجا بود. آن عالم نجفی میگوید من رفتم پشت آن ستون عریض مخفی شدم، هیچ کس من را ندید، میخواستم ببینم او چه میگوید. دیدم یک چیزهایی میگوید نه اینکه عینک من عینک بدبینی بود، گفتم ببین او چه میگوید، اینها که کفر است. کمی گذشت دیدم آقای قاضی حرف خود را قطع کرد گفت: به ایشان گفتهام این جام خود را زیر پستان گوسفند بگیرد، شیر گوارا و حلال بخورد، امّا متأسّفانه جام خود را زیر پستان خوک برده است. میگوید این حرف من را تکان داد. گفتم عجب بگذار بقیّه را با یک حریّت و با آزادگی گوش کنم واقعاً این عینک بدبینی را در بیاورم، واقعاً برای خدا مثل اینکه در عرصات محشر هستم، گوش بدهم ببینم او چه میگوید. تا به این فکر افتادم گفت: الحمدلله جام خود را از زیر پستان خوک کشید. میگوید یک وقت دیدم یک حرفهایی زد که آنها حقایق اسلام است، آنها عین حقیقت است، ما کجا و آنها کجا، دیگر منقلّب شدم. «وَ کَانَ إِذَا غُلِبَ عَلَى الْکَلَامِ» اگر در مقابل کلام مغلوب میشد «لَمْ یُغْلَبْ عَلَى السُّکُوتِ» شاید یک معنای نفس عمّاره این باشد فشار میآورد که حرف بزن، نه او در مقابل خواهش نفس مغلوب نمیشد، ساکت میشد.
گوش دادن بهتر از صحبت کردن است
یک نفر از علمای یمنی اینطور تفسیر کرده است. گفته است ایشان وقتی میدید فرد حرفهای بیهوده میزند، رطب و یابس میزند و آنها علی الحساب جوابی ندارد بالاخره ساکت میشد. حالا تفاسیر مختلفی دارد. پشت سر او این جمله را تأیید میکند «وَ کَانَ عَلَى أَنْ یَسْمَعَ أَحْرَصَ مِنْهُ عَلَى أَنْ یَتَکَلَّمَ» برای گوش دادن حریصتر بود تا حرف زدن. بعضی از افراد دوست دارند حرف بزنند.
در زمان بچّگی ما دو همسایه داشتیم، قرار شد پیاده از تبریز به کربلا بروند. پیاده همینطور منزل به منزل به کربلا بروند. میگفت دوست ما گفت بیا صحبت کنیم تا خسته نشویم، کمی تو صحبت کن و کمی من صحبت کنم تا بالاخره برسیم. او شروع به حرف زدن کرد، میگوید دیگر نمیدانم چند فرسخ از تبریز بیرون رفته بودیم، آنقدر راه رفتیم تا به نواحی کرمانشاه رسیدیم، او به من امان نداد که حرف بزنم. در یک جا جوب آبی عبور میکرد، ایشان خم شد که با دهان خود از جوب آب بخورد. گفتم حالا خوب شد الآن من صحبت میکنم، خواستم حرف بزنم پای خود را بلند کرد، گفت: حرف نزن، خلاصه من حرف نزدم تا کربلا او صحبت کرد. بعضی از افراد اصلاً مهلت نمیدهند حتّی نزد علما میروند مینشیند و شروع به صحبت میکند که ما این مشکلات را داریم، آمدم استفاده کنم، او آنقدر صحبت میکند بعد میگوید آقا اجازهی مرخصّی میفرمایید، بله خداحافظ.
کامل شدن عقل و کم شدن کلام
در همین نهج البلاغه دارد «إِذَا تَمَ الْعَقْلُ نَقَصَ الْکَلَامُ»[۱۰] عقل کامل شود کلام کم میشود –کوزه تا بر سر آب است لبالب ز هوا است- دیدید وقتی میخواهید کوزه را از آب پر کنید چه قل قلی میکند، چیزی ندارد امّا سر و صدا ایجاد میکند، ولی وقتی پر از آب شد دیگر ساکت میشود. «وَ کَانَ عَلَى أَنْ یَسْمَعَ أَحْرَصَ مِنْهُ عَلَى أَنْ یَتَکَلَّمَ»[۱۱] و این خیلی مهم است «وَ کَانَ إِذَا بَدَهَهُ أَمْرَانِ نَظَرَ أَیُّهُمَا أَقْرَبُ إِلَى الْهَوَى فَخَالَفَهُ».
مخالفت کردن با هوای نفس
یک دفعه ناگهانی دو مسئله یا دو کار برای فرد پیش میآید. مثلاً میخواهید با دو نفر شرکت کنید یا دو کار انجام بگیرد. یکی آمد گفت: دو مورد است شما با فلان کس شریک شوید یا فلان کار را به دست بگیرید یا یک نفر است با او دیدار کنید یا به یک نفر چیزی بگویید، دو امر ناگهان پیش آمده است الآن چه کار میکنید؟ میفرماید: «نَظَرَ أَیُّهُمَا أَقْرَبُ إِلَى الْهَوَى» نگاه میکرد ببیند کدام یک از آنها به هوای نفس نزدیک است. «فَخَالَفَهُ» با آن یکی مخالفت میکرد. آنکه به هوای نفس نزدیکتر بود را رها میکرد.
معانی مختلف خلایق
امیر المؤمنین جمعبندی میکند، میفرماید: «فَعَلَیْکُمْ بِهَذِهِ الْخَلَائِقِ» خلایق یک وقت به معنای آفریدهها میآید، ولی یک وقت هم به معنای خُلقها میآید. اینجا به معنای آفریدگار نیست، به معنای خُلقها است. «فَعَلَیْکُمْ بِهَذِهِ الْخَلَائِقِ» بر شما باد این خُلقها؛ تو همینطور باش، دنیا را بزرگ نبین، یک حجّتی دارید که قاضی ندیده است، آن حجّت را مطرح نکن، تا آخر در سکوت مغلوب نباش. «فَالْزَمُوهَا وَ تَنَافَسُوا فِیهَا» در اینها بر یکدیگر پیشی بگیرید.
غرق شدن در یک کار
بنده مخالف ورزش نیستم، ورزش برای صحّت و سلامت بسیار خوب است و ما مخالف نیستیم، ولی وقتی من این ورزشکارها را میبینیم، میفرماید: «صَدیقُکََ مَنْ صَدَقَک»[۱۲] دوست شما کسی است که راست بگوید. «لا مَن صَدَّقَک» نه فقط بگوید بله. از قدیم هم گفتند دوست میگوید گفتم، دشمن میگوید میخواستم بگویم. من فقط یک نگرانی دارم که غرق در این ورزش نباشند، دفن نباشند، چیز دیگر هم داشته باشند ورزش به جای خود، امّا دیگر شب و روز کار شما همین نباشد. بنده در گذشته مباحثی داشتم عرض کردم غرق شدن در هیچ چیزی صلاح نیست حتّی غرق شدن در فقه هم لازم نیست.
یک مثالی به شما گفتم. میگویند یک عالم حنفی بود، میگفت وارد جایی شدم دیدم یک نفر کتابهایی را جلوی خود گذاشته است آنقدر این کتابها زیاد است که خود او دیده نمیشود. گفت: میدانی اینها چیست؟ گفتم: نه. گفت: همهی اینها راجع به طلاق است. حالا اگر یک ناسازگاری پیش آمد یا مرد گناهکار است یا زن، بالاخره یک مشاجرهای میکنند و اگر نشد حالا دو عادل آنجا مینشینند یکی طلاق را جاری میکند. دیگر اینقدر کتاب میخواهد که آدم پشت آن بنشیند و دیده نشود؟ پس آن دفن شده است، هیچ وقت درست نمیشود.
دفن کردن نفس انسانی
دفن شدن، غرق شدن فقط در حکم خدا و اولیاء خدا و معارف الهی است، هر چه دفن شوند خوب است. «وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها»[۱۳] یعنی کسی که نفس را دفن کرد، امّا ما چه موقع باور میکنیم. آقا میرزا جواد آقای ملکی میفرماید: خدا هیچ کجا ۱۱ سوگند یاد نکرده است الّا در اینجا ۱۱ سوگند یاد کرده است «وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها» زیانکار شد کسی که… سیّد شبّر در تفسیر خود نوشته است «دَسَّاها إی أَخفَاهَا» نفس را مخفی کنند، دفن کنند. نفس در آلبوم تمبر دفن شود، نفس در کتاب دفن شود. اینجا میفرماید: بر هم پیشی بگیرید. فرض کنید یک بُعد ورزش است چطور آنجا میخواهید برنده شوید، اینجا هم برنده شوید.
اخذ کم بهتر از ترک کثیر
«وَ تَنَافَسُوا فِیهَا»[۱۴] امیر المؤمنین با واقعیّات حرف میزند، میفرماید: «فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِیعُوهَا» اگر نمیتوانید همه را داشته باشید «فَاعْلَمُوا» بدانید «أَنَّ أَخْذَ الْقَلِیلِ» اخذ کم «خَیْرٌ مِنْ تَرْکِ الْکَثِیرِ» بهتر از ترک کثیر است. شما اگر همهی اینها را ترک کنید، بگویید من نمیتوانم، امشب یکی را انتخاب کنید. کسی چیزی میگوید با انصاف گوش کن ببین چه میگوید، اگر دیدید درست میگوید شما هم بگو بله. در خانه خشم نکنید، سر و صدا راه نیندازید. میگوید «وَ کَانَ أَکْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتاً»[۱۵] این آدم بیشتر مواقع ساکت بود، آدم که مدام حرف نمیزند، حالا وارد که میشوید احوالپرسی کنید نه اینکه مثل مجسّمه وارد مجلس شوید مثلاً با خانم خود حرف نزنید، با بچّهی خود حرف نزنید، نه در حد معمول حرف بزنید و حرفهای زائد را کنار بگذار.
یک نفر میگفت من یک توفیقی پیدا کردم میگفت یک زنی دارم که هر چه من بگویم بهانهتراشی میکند و دعوا راه میاندازد. میگوید امتحان کردم. گفتم من امروز داشتم میآمدم، دیدم یک گنجشکی بالای درخت گرفتار شده است نمیدانم پر او شکسته بود، خوشا به حال او کاش کسی هم به فکر ما بود. یک پیرمردی دیدم چیزی برداشته بود ناراحت شدم سنگین بود، خانم من گفت تو چرا مدام به این طرف و آن طرف نگاه میکنی، گفتم پیرمرد است، میگوید در پایان توبه کردم دیگر حرف نزدم. گفت هر چه گفتم یک چیزی از آنجا منشعب شد. گفت توفیق پیدا کردم دیگر حرف نمیزنم. «فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِیعُوهَا»[۱۶] اگر نتوانستید تمام این صفات را اخذ کنید یکی، دو مورد را شروع کنید «فَاعْلَمُوا أَنَّ أَخْذَ الْقَلِیلِ خَیْرٌ مِنْ تَرْکِ الْکَثِیرِ» اخذ قلیل بهتر از ترک کثیر است.
وجود مبارک ابوطالب دلیل بر مسلمان بودن ما
از حکمت ۲۹۵ یک مطلب کوتاهی را عرض میکنم. میخواهم از دو نفر صحبت کنم که اگر این دو نفر نبودند ما مسلمان نبودیم. یکی از آنها جناب سیّد الاباطح، حضرت ابوطالب (سلام الله علیه) است، پدر بزرگوار امیر المؤمنین است. اگر ابوطالب (سلام الله علیه) نبود یک «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» به ما نمیرسید. ایشان دیوان شعر دارد، شاعر بسیار مقتدری است. تمام شعرهای او هم نسبت به رسول الله است. حضرت ابوطالب در دیوان خود یک لامیّه دارد، حالا الحمدلله این دیوان از نسخ عتیق پیدا شده است، تصحیح کردند و زحمت کشیدند، من علاقهی زیادی به این دیوان دارم.
بالاتر بودن اشعار ابوطالب از معلّقات سبعه
ابن کثیر شامی در تاریخ خود… با اینکه ایشان از علمای اهل تسنّن و بسیار هم اهل تعصّب است یک نکتهای گفته است. میگوید اشعار ابوطالب از معلّقات سبعه بالاتر است. وقتی معلّقات سبعه را که انتخاب کردند بر آن شرحها شده است که اگر بخواهم آنها را بگویم طول میکشد. بعضی از افراد چقدر کم لطفی میکنند، چرا نباید دیوان ابوطالب مشهور نباشد؟ فقط بین ما مشهور است. البتّه ادبا هم سابق میدانستند، الآن روز به روز کم رنگتر میشود. در سوریّه یک شاعری به نام نزار قبانی است که دیوان او ده بار چاپ شده است، امّا سیّد حمیری سیّد شعرای اسلام است، چرا هیچ خبری از او نیست؟ چون فقط برای امیر المؤمنین شعر گفته است. دیوان سیّد حمیری یک جلد به دست آمده است. میگویند اشعاری که در قافیهی میم گفته بود، میمیههای سیّد را یک باربر حمل کرده بود، زیر آن بار خم شده بود. به او گفته بودند این چیست که میبری؟ گفته بود میمیات سیّد است. قصیدیّه ذهبیّه دارد که سیّد مرتضی علم الهدی این قصیده را شرح کرد. ابن کثیر میگوید اشعار ابوطالب از معلّقات سبع بالاتر است، قدرت شعر ابوطالب را ندارد الّا خودش؛ میگوید فقط خود او میتواند اینطور شعر بگوید. در این شعرها تماماً از پیامبر حمایت کرده است و میدانید حضرت ابوطالب خیلی آقا بود تا در قید حیات بود کسی به پیغمبر اکرم نمیتوانست نگاه کند. به پادشاه حبشه پیغام فرستاده است:
«تَعَلَّمْ مَلِیکَ الْحَبْشِ أَنَّ مُحَمَّدا نَبِیٌّ کَمُوسَى وَ الْمَسِیحِ ابْنِ مَرْیَم»[۱۷]
این یکی از میمیّههای ابو طالب است. اصلاً این دیوان تماشایی است. آقا سیّد الأباطح چقدر آقا بوده است. چقدر لیاقت داشته است که پدر امیر المؤمنین شده است، اینها اسراری است که نمیدانیم.
دلیل دیگر مسلمان بودن ما وجود شخصیّت حضرت خدیجه (سلام الله علیها)
یکی از آن شخصیّتها که اگر نبود ما یک «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» نداشتیم جناب سیّده النساء الإسلام، سیّدهی جلیله حضرت خدیجهی کبری (سلام الله علیها) است. البتّه در وفات اولیا مخدّره مختصر اختلافی وجود دارد که در یک روایت وجود دارد که حضرت ابوطالب در ۲۶ ماه رجب وفات کرده است، این خانم هم ۳۵ روز بعد از او وفات کرده است، این یک روایت است. شاید روایات دیگر هم نشان دهد که در همین ایّام وفات اولیا مخدّره، حضرت خدیجهی کبری واقع شده است. اگر این خانم هم نبود یک «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» به ما نمیرسید و بدانیم پیغمبر سال وفات ابوطالب و خدیجه را نامگذاری کرد، فرمود: «عامُ الحزن» یعنی سال قصّه و اندوه. ابوطالب ۲۰ سال است که غصّه است، خدیجه ۲۰ سال است که قصّه است. حالا حضرت خدیجه چقدر لیاقت داشته است که مادر ۱۲ معصوم شده است، ما نمیفهمیم.
به وجود آمدن نسلهای بعدی از حضرت ابو طالب علیه السلام
حضرت ابوطالب اینقدر آقا است که ائمّه از نسل او به وجود آمدند که حضرت ابوطالب استثنائات ندارد، امیر المؤمنین پسر ایشان بود، بقیّهی امامان هم پسر او بودند. حالا یک بیت شعر است که من هم معنای آن را نمیدانم. -تقدیر به یک ناقه نشانید دو محمل- چرا حضرت خدیجه اینقدر مقام دارد؟ ۱۲ معصوم که الآن صحبت کردیم یا فاطمه بنت اسد (سلام الله علیها) اینقدر خانم باشد، فاطمه بنت اسد، جدّهی تمام امامان باشد، مادر امیر المؤمنین جدّهی بقیّهی ائمّه است، میدانید فاطمهی بنت اسد خیلی بزرگوار بودند، خیلی خانم بود. یک خانمی که درد زایمان او را گرفته است، نزدیک کعبه رفته است حالا دعا میکند، التماس میکند، یک دفعه کعبه شکافته میشود که داخل شو.
به دنیا آمدن امیر المؤمنین در کعبه
خدا آیت الله سیّد اسماعیل شیرازی رحمت کند که علّامهی امینی در الغدیر آورده است، آن موشّحهای را که برای فاطمه بنت اسد و میلاد امیر المؤمنین گفته است در عالم کون مانند این موشّحه گفته نشده است. فقط این بند را برای شما میگویم. میگوید مردم حیرتزده نشستند یک خانمی که بچّهی او در شرف به دنیا آمدن بود به کعبه رفت، دیوار هم به هم پیوست بعد از سه روز در برابر چشمان حیرت زده خانم بیرون آمد و یک بچّه روی دست او است. خدا رحمت کند میگوید: این فاطمهی بنت اسد است
«هَذِهِ فَاطمهٌ بنتُ أسدْ | أَقبَلَت تَحمِلُ لاهوتً ًالأَبَد»[۱۸] |
سرّ عالمیان روی دست او بود.
کفرگویی نصارا به خدای متعال
بعد یک شوخی هم میکند. میگوید نصارا آمدند گفتند حضرت عیسی پسر خدا است که کفر کردند، خدا که پسر ندارد «لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَد»[۱۹] یهودیها گفتند عذیر پسر خدا است، آنها هم کفر کردند. سیّد اسماعیل شیرازی میگوید شما بد گفتید، امّا بد سلیقه هستید «إِن یَکُن یُجعلُ للهِ البَنُون»[۲۰] اگر ما بخواهیم برای خدا فرزند بگذاریم که نباید بگذاریم «وَ تَعالى الله عَمَّا یَصِفُون» خدا بالاتر از این حرفها است، ولی اگر قرار باشد کافر شویم
«إِن یکن یُجعَلُ للَّه البنونْ وَ تَعالى اللَّهُ عمّا یصفونْ
فَولیدُ البیتِ أَحرى أَن یَکونَ لِولیِّ البیتِ حَقًّا وَلَدا»
پس آن وقت که او به دنیا آمده است سزاوارتر است که فرزند خدا باشد، اگر هم میخواستیم کفر بورزیم اقلاً سلیقه داشته باشید.
ملزم کردن بنی اسرائیل برای ایمان آوردن
موشّحهی عجیبی است که در آنجا میگوید حضرت موسی میدانست که خدا دیده نمیشود، میخواست بنی اسرائیل را الزام کند. گفتند «نَرَى اللَّهَ جَهْرَهً»[۲۱] خدا را به ما نشان بده، خدا را نمیشود دید. او هم برای اینکه آنها ملزم شوند «قالَ رَبِّ أَرِنی أَنْظُرْ إِلَیْکَ»[۲۲] خدایا خود را نشان بده تا تو را نگاه کنند. «قالَ لَنْ تَرانی» لن نفی ابد است. ابداً نمیتوانی من را ببینی «وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانی» به کوه نگاه کن اگر دیدی کوه سر جای خود است، من را میبینی. «فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً» یک تجلّی کرد کوه از هم پاشید، مگر میشود چنین خدایی را دید. سیّد اسماعیل شیرازی میگوید «لَنْ» آنجا برای نفی ابد آمد. ببینید او چه شاعر مقتدری بود. میگوید این «لَنْ» برای نفی ابد است «لَنْ تَرانی» یعنی هرگز من را نمیبینی.
میگوید «لَنْ» هم در ۱۳ رجب خاصیّت خود را از دست داد. «نُسِخَ التَأبیدَ مِن نَفی تَری»[۲۳] میگوید این نفی ابدیّت هم نسخ شد. چرا؟ «فَأرانَا وَجهَهُ ربُّ الوَری» خدای عالم وجه خود را به ما نشان داد، امیر المؤمنین وجه خدا است، امام زمان وجه خدا است.
«لَیتَ مُوسی کَانَ فینَا فَیَری مَا تَمَنَّاهُ بِطُورِ مُجهِدا»
کاش موسی بین ما بود، میدید ما به آرزوی خود رسیدیم او نرسید.
«فَانثَی عَنهُ بِکَفَّی مُعدِم… …»
پس بنابراین فاطمهی بنت اسد مادر ۱۲ امام است، ابوطالب هم جدّ ۱۲ امام است. چطور اینطور شد من فقط این شعر را میگویم.
تقدیر به یک ناقه نشانید دو محمل لیلای حدوث تو و سلمای قدم را
نامگذاری وفات حضرت خدیجه سلام الله علیها به نام عام الحزن
وفات بانوی بزرگ اسلام حضرت خدیجه است. چقدر آن خانم نازنین بودند، چقدر بزرگوار بودند پیغمبر باید اسم این سال را «عام الحزن» بگوید. ای بانوی بزرگ اسلام حضرت خدیجه دختر شما فاطمهی زهرا سیّده النساء العالمین است، اینکه شهید شد امیر المؤمنین باید نام آن سال را چه میگذاشت؟ در همین نهج البلاغه است «قَلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ عَنْ صَفِیَّتِکَ صَبْرِی»[۲۴] امیر المؤمنین دریای صبر است، آمده است میگوید یا رسول الله صبر من تمام شد.
خدمت شما گفتم یک وقت یک بزرگتر به کوچکتر پناه میبرد، نیاز پیدا میکند، همهی نیازها نیازهای مالی و علمی نیست، آقا یک استاد است، یک شاگرد هم دارد، به شاگرد خود میگوید خوب کردی آمدی، ناراحت بودم.
پناه بردن امام حسین (علیه السّلام) به حضرت ابوالفضل علیه السلام
شیخ محمّد حسین عذری نشست شعر بگوید یک مصرع گفت ترسید و خوابید. امام حسین به خواب او آمد فرمود: چرا ترسیدی؟ گفت: آقا ترسیدم. فرمود: نترس من ادامهی آن را به تو میگویم. گفت «یَومٌ أبوالفضل استِجَارَ بِهِ الهُدی» این را نوشت و ترسید یعنی روزی که امام حسین به ابو الفضل پناه برد. گفت: شاید بیادبی باشد ترسید. امام حسین به خواب او آمد، گفت: نترس ادامهی آن هم این است، میگویند این مصرع را خود آقا گفته است. «وَ الشَّمسُ مِن کَدَرِ العَجَاجِ لِثامُهَا» روزی بود که این خورشید از کثرت گرد و غبار میدان جنگ نقاب بسته بود، گفت: نترس من به ابو الفضل پناه بردم.
[۱]– غرر الحکم و درر الکلم، ص ۵۴۰٫
[۲]– سورهی صف، آیه ۲٫
[۳]– همان، آیه ۳٫
[۴]– الکافی، ج ۱، ص ۴۵٫
[۵] – مرآه العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج ۱، ص ۱۴۴٫
[۶]– إقبال الأعمال، ج ۲، ص ۷۰۸٫
[۷]– نهج البلاغه، ص ۵۲۶٫
[۸]– الأمالی (للصدوق)، ص ۴۴۶٫
[۹]– نهج البلاغه، ص ۵۲۶٫
[۱۰]– نهج البلاغه، ص ۴۸۰٫
[۱۱]– همان، ص ۵۲۶٫
[۱۲]– الغارات، ج ۲، ص ۷۱۲٫
[۱۳]– سورهی شمس، آیه ۱۰٫
[۱۴]– نهج البلاغه، ص ۴۸۰٫
[۱۵]– همان، ۵۲۶٫
[۱۶]– نهج البلاغه، ص ۴۸۰٫
[۱۷]– إعلام الورى بأعلام الهدى، ص ۴۵٫
[۱۸]– الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج ۶، ص ۴۸٫
[۱۹]– سورهی اخلاص، آیه ۳٫
[۲۰]– الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج ۶، ص ۴۸٫
[۲۱]– سورهی بقره، آیه ۵۵٫
[۲۲]– سورهی اعراف، آیه ۱۴۳٫
[۲۳]– الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج ۶، ص ۴۸٫
[۲۴]– نهج البلاغه، ص ۳۱۹٫
پاسخ دهید