- عبرت گرفتن
- غافلترین مردم کسی است که از دگرگونیها عبرت نگیرد
- روایتی از شیخ جعفر شوشتری
- عبرت گرفتن از مرگ افراد
- نتیجهی خیرات برای اموات
- دگرگونیهای دنیا عبرت است
- اهمّیّت نگرش در باطن دنیا
- نعمتهای خدای متعال را اسباب معصیت قرار ندهیم
- نعمت چیست؟
- مورد مخصّص
- تعریف نعمت از منظر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم
- بیانی از عظمت آقای قاضی
- وضع جامعه قبل از انقلاب
- امروز راه سلمان شدن باز است
- نقلی از معروف کرخی در مورد توبه
- دعا برای گناهکاران
- مقام امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه)
- کثرت و قلیل بودن عبرتها
- زبان رمز
- بازی نکردن با دین و قرآن
- انباشته شدن محبّت خدای مهربان در دل و تأثیر آن
- اهمّیّت وجود صفات عالیّه
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِ الْأَنْبِیَاء وَ أَکْرَمِ الشُّفَعَاء سَیِّدِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أَهْلِ بَیْتِهِ الطَّیِّبینَ الطَّاهِرینَ ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَی جَمِیعِ أَنْبِیاءِ اللهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلَائِکَتِهِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ».
عبرت گرفتن
امیر المؤمنین (علیه الصّلاه و السّلام) در کتاب نورانی نهج البلاغه، حکمت ۳۰۳ جملهی خیلی کوتاه امّا بسیار پر مغزی دارد که میفرماید: «مَا أَکْثَرَ الْعِبَرَ وَ أَقَلَ الِاعْتِبَارَ» آن چیزی که مایهی عبرت گرفتن است چقدر زیاد است و عبرت گیرنده چقدر کم است. إبن أبی الحدید یک شرح مختصری نوشته است. میگوید: «مَا أُوجَزَ هَذِهِ الکَلِمَه»[۱] چقدر این کلمه مختصر است «وَ مَا أَعظَمَ فَائِدَتَهَا» و چقدر پر فایده است «وَ لَا رَیبَ أَنَّ العِبَر کَثیرهٌ جِدّاً» شکّی نیست چیزهایی که مایهی عبرت گرفتن است، زیاد است. «بَل کُلُّ شَیءٍ فِی الوُجود فَفیهِ عِبرَه» هر چیزی که در عالم هستی است در آن یک عبرتی وجود دارد «وَ لا رَیبَ أَنَّ المُعتَبرینَ بِهَا قَلیلون» عبرت گیرندگان کم هستند «وَ أَنَّ النَّاسَ قَد غَلَبَ عَلیهِمُ الجَهلُ وَ الهَوى» جهل و هوی بر مردم غالب شده است «وَ أردَاهُم حَبُّ الدُّنیا» محبّت دنیا آنها را هلاک کرده است «وَ أَسکَرَهُم خَمرُهَا» این مستی خمر مع الدنیا است، شراب دنیا آنها را مست کرده است «وَ إِنَّ الیَقینَ فِی الأَصلَ ضَعیفٌ عِندَهُم» یقین نزد مردم کم است. «وَ لُو لا ضَعفُهُ» اگر ضعف یقین نبود «لَکَانَت أَحوالُهُم غَیرَ هَذِهِ الأَحوال» حال آنها به شکل دیگری بود.
غافلترین مردم کسی است که از دگرگونیها عبرت نگیرد
این حدیث از امیر المؤمنین (سلام الله علیه) است، یک حدیث هم از رسول اکرم (علیه و علی آله الصّلاه و السّلام) است که آن هم به این مضمون است. رسول خدا (علیه و علی آله الصّلاه و السّلام) میفرماید: «أَغْفَلُ النَّاسِ مَنْ لَمْ یَتَّعِظْ بِتَغَیُّرِ الدُّنْیَا مِنْ حَالٍ إِلَى حَالٍ»[۲] غافلترین مردم آن کسی است که اگر دنیا از یک حالی به حال دیگر منتقل میشود، دگرگون میشود از آنها موعظه اخذ نکند. «أَغْفَلُ النَّاسِ مَنْ لَمْ یَتَّعِظْ بِتَغَیُّرِ الدُّنْیَا مِنْ حَالٍ إِلَى حَالٍ» شما ببینید چقدر دگرگونیها در این دنیا وجود داشت الآن کجا است؟ یک وقتی آدم تاریخ را مطالعه میکند چیزهای عجیبی دیده میشود. یک وقت دیدم یکی از ملوک مصر بود، میگوید هر کس که به عروسی پسر او میآمد جلوی پای او دُر و یاقوت و لعل میپاشیدند. نمیدانم این عروسی چندین شبانه روزی ادامه داشت الآن این آدم کجا است، کجا رفته است؟ سراسر آن عبرت است. حالا خوشا به حال کسی که واقعاً عبرت بگیرد.
روایتی از شیخ جعفر شوشتری
مرحوم آیت الله شیخ جعفر شوشتری (رضوان الله علیه) علاوه بر آن مراتب علمی که مجتهد جامع الشّرایط و مرجع تقلید بود، رسالهی عملیّه داشت. ایشان در واقع دو قبضهی امام حسین بود. حضرت سیّد الشّهداء (علیه السّلام) یک دستی بر سر او کشیده بود. اگر اهل بیت به انسان محبّت و عنایت داشته باشند برکات آنها دیگر پایانی ندارد. ایشان از نجف آمده بود و چند روزی در مسجد سپهسالار آن زمان که امروز به نام شهید بزرگوار مطهّری (رضوان الله علیه) نامیده شده است آنجا نماز میخواند. ناصر الدّین شاه میآمد و به او اقتدا میکرد. شیخ جعفر شوشتری اصلاً به وزرا، وکلا اعتنایی نداشت. احترام سر جای خود، آدم به دوستان خدا، به شیعیان امیر المؤمنین احترام میگذارد، امّا اینکه آدم در مقابل یک شخصی خود را ببازد درست نیست. ایشان داشت میرفت، آن زمان ماشین نبود. میگویند بر روی چند حیوان چهار پا بار آرد حمل کرده بودند که آن آردها را در نانوایی خالی شود تا تبدیل به نان شود و به مردم داده شود. میگویند یک مرتبه شیخ جعفر گریه کرد. اطرفیان گفتند آقا چه شد؟ فرمودند: به حال این چند حیوان غبطه بردم، به خود گفتم جعفر اینها بار را سالم به مقصد رساندند، تو هم بار را سالم به مقصد میرسانی؟! تو عاقبت به خیر میشوی؟
عبرت گرفتن از مرگ افراد
حالا شما حساب کنید که موعظه و عبرت در همه جا وجود دارد، همهی عالم عبرت است، امّا کسی عبرت نمیگیرد. اگر یک موقعی ما عبرت هم بگیریم مثلاً من و امثال من چند لحظهای… میگویند فلان کس مرحوم شد، میگوییم راست میگویید «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»[۳] عجب دنیای بیوفایی است، پس مرد! یک لحظه او را یاد میکنیم بعد فراموش میکنیم. بعد میگوییم چه داشت، مثل اینکه میگویند وضع او خوب بود.
در همین نهج البلاغه میفرماید: «إِنَ الْمَرْءَ إِذَا هَلَکَ قَالَ النَّاسُ مَا تَرَک»[۴] یک مردی که بمیرد مردم میگویند چه گذاشته است، میگویند پاساژ داشت، درست است؟ خوشا به حال فرزندان او. «إِنَ الْمَرْءَ إِذَا» وقتی که مرد مُرد «قَالَ النَّاسُ مَا تَرَک» مردم میگویند چه بر جای گذاشته است. یک صدای دیگر هم است «وَ قَالَتِ الْمَلَائِکَهُ»[۵] ملائکه میگویند چه فرستاده است. این اعمالی که فرستاده میشود ولو کم، آنها را کم نشمارید.
نتیجهی خیرات برای اموات
مرحوم آیت الله العظمی آقای بهجت وقتی درس میخواند یک هم شاگردی داشت. این طلبه در جوانی از دنیا میرود، طلبهها ناراحت میشوند. استاد آقای بهجت، ایشان اساتید زیادی داشتند، اسم او هم برده نشده است یک آقایی از مجتهدین، از بزرگان بود. ایشان به خاطر آن شاگرد ناراحت میشود. بعد در نجف سقاها آب شیرین میآوردند، چون بعضی از چاههای نجف آب شوری داشت، در کوچهها آب شیرین میفروختند. این سقاها مشک را پر از آب شیرین میکردند، میگفتند سبیل، یعنی یک نفر بانی شود این را از من بخرد و بدهد مردم بخورند. استاد آقای بهجت که برای آن شاگرد ناراحت بود، به نیّت این شاگرد به سقا میگوید بیا و آن آب را میخرد،.حالا قیمت آن آب هم خیلی کم بود، حالا به پول ما دو تومان، سه تومان بود. خلاصه آن آب را بین مردم پخش میکنند. بعد از مدّتی آن استاد که شاید اصلاً به یاد آن کار نبود، در خواب میبیند این شاگرد یک شهرکی دارد که قصرها سر به فلک کشیده است. میگوید فلانی تو که طلبهی فقیری بودی، اینها را از کجا آوردی؟ میگوید تو برای من خریدی. گفت: من چه موقع خریدیم؟ به او میگوید شما به یاد ندارید آن مشک آب که خریدی و به روح من احسان کردی الآن این شهرک شده است.
دگرگونیهای دنیا عبرت است
میخواهم بگویم اینکه ملائکه میگویند چه فرستاده است آن حساب است. حالا واقعاً اگر آدم درست فکر کند محزون میشود. یکی از علما برای بنده نقل میکرد یکی در زمان قبل از انقلاب یعنی زمانی که من جوان بودم و شما در عالم ملکوت بودید. تهران قبل از قبرستان بهشت زهرا، قبرستانی به نام مسگرآباد داشت. میگفت یک ثروتمندی مُرد، دخترها و پسرهای او جمع شدند که او را دفن کنند، دیدند جادّه آسفالت بود، باران آمده بود بقیّهی راه گِل شده بود. گفتند اگر برویم کفشهای ما گِلی میشود و ماشین هم گِلی میشود، لازم نیست که ما به قبر بچسبیم، همینجا مینشینیم. پدر بیچارهای که تمام عمر خود را صرف آنها کرده بود حتّی از ماشین پیاده نشدند که ماشین و کفشهای ما گِلی میشود. این پایان دنیا است. «مَا أَکْثَرَ الْعِبَرَ»[۶] همه جا عبرت است مخصوصاً این دگرگونیهای دنیا عبرت است.
اهمّیّت نگرش در باطن دنیا
در نهج البلاغه داریم که اولیای پروردگار همیشه به باطن دنیا نگاه میکنند، به ظاهر نگاه نمیکنند ظاهر دنیا همین است که میبینید. این باطن دنیا که ببینید خدا برای چه آفریده است. اگر در باطن دنیا سیر کنید خیلی از کارها درست میشود. حضرت موسی بن جعفر (علیه الصّلاه و السّلام) نشسته بود. یک وقتی دید نامهای آمد. هارون نامه نوشته بود حالا نمیدانم ظاهرسازی بود یا چیز دیگر الله أعلم. در کتابهای معتبر ما وجود دارد که هارون به موسی بن جعفر نوشته است «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِِِِ أَبِی الْحَسَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عِظْنِی وَ أَوْجِزْ»[۷] پسر پیغمبر من را موعظه کن و مختصر کن. حضرت در جواب مرقوم فرمودند: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ مَا مِنْ شَیْءٍ تَرَاهُ عَیْنُکَ إِلَّا وَ فِیهِ مَوْعِظَهٌ» در هر چیزی که چشم شما میبیند موعظه است، همه جا موعظه است منتها عبرت نمیگیریم. این عبرت نگرفتن همین است که ابن أبی الحدید در اینجا میگوید اگر محبّت دنیا غلبه کند… آن سخنی که شب گذشته از امیر المؤمنین (سلام الله علیه) نقل کردم اگر مطلوبیّت نفسی به دنیا بدهیم همین میشود. من میخواهم به این ثروت برسم، به این دنیا برسم. من افرادی را سراغ دارم که اگر بگویم به چه نحوی به ثروت رسیدند تن شما میلرزد. این دو روز دنیا چه ارزشی دارد.
نعمتهای خدای متعال را اسباب معصیت قرار ندهیم
حکمت ۳۳۶ نهج البلاغه است که میفرماید: «أَقَلُ مَا یَلْزَمُکُمْ لِلَّهِ سُبْحَانَهُ» کمترین چیزی که لازم است برای خدا انجام دهیم «أَلَّا تَسْتَعِینُوا بِنِعَمِهِ عَلَى مَعَاصِیهِ» نعمتهای خدا را اسباب معصیت او قرار ندهید. وقتی عبرت نبود، نگاه ما به دنیا به عنوان مطلوبیّت ذاتی و شخصی بود همین میشود حتّی نعمت خدا در معصیت صرف میشود.
نعمت چیست؟
وقتی صحبت نعمت میشود فقط یک مقدار نان و یک مقدار آب نیست. نعمت چیست؟ در قرآن مجید میفرماید: «ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیمِِ»[۸] همهی شما مورد سؤال نعمت قرار میگیرد که این دنیا را با این عظمت خلق کردیم، عقل و فکر دادیم شما عبرت بگیرید، امّا عبرت نگرفتید؛ آبرو دادیم تا کاری انجام دهید، بدن سالم دادیم یک کاری انجام دهید، نان، آب، زن، بچّه، آبرو از تمام اینها پرسیده میشود.
مورد مخصّص
یک بحثی بین علما وجود دارد که آیات قرآن نازل شده است مخصوص آن مورد است یا نه؟ که اصطلاح این است میگویند مورد مخصّص است یا مخصّص نیست؟ بعضی از اخباریها پیدا شدند گفتند مورد مخصّص است و این یک ظلم عظیمی به قرآن است. مثلاً در تفسیر قرآن آمده است که میفرماید: صلهی ارحام کنید، مقصود رحم اهل بیت است. آنها میگویند اینجا دیگر فقط اهل بیت نیست، با دایی، عمو صله رحم کنید.
علّامهی طباطبایی (رضوان الله علیه) خدمات زیادی کرده است. تفسیر المیزان ناصح التفاسیر است. یعنی در این ۱۴ قرن تفسیر مانند این نیامده است، نمیگوییم کسی چیزی نفهمیده است، ولی چیزهایی که این بزرگوار آورده است خدا میداند کسی مانند آن را نیاورده است. ایشان یک قاعدهای در قرآن به عنوان قاعدهی جری و تطبیق آورده است یعنی آیات قرآن جریان دارد.
تعریف نعمت از منظر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم
در کتابهای اهل سنّت مینویسند پیغمبر اکرم در یک نخلستانی نشسته بودند. یک ظرف آب، یک ظرف خرما جلوی پیغمبر بود. یکی از اصحاب آمد نشست. گفت: یا رسول الله «ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیمِ» یعنی چه؟ به آب و خرما اشاره کرد. حضرت به عنوان نمونه و بیان مصداق گفت: نعمت چیست؟ عقل نعمت است، همه چیز نعمت است، آب و خرما هم نعمت است. ولی شعور آن آدم نمیرسید آب و خرما را از جلوی پیغمبر برداشت و به کف نخلستان پاشید. گفت: اگر میخواهند از من دربارهی این سؤال کنند اصلاً نمیخواهم بپرسند. نفهمید که این بیان مصداق است.
جوان عزیز «ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیمِ» خیلی مهم است، از عقل و هوش میپرسند. عقل داشتید، هوش داشتید، جوانی داشتید، علم داشتید چرا عبرت نمیگرفتید؟ در همهی مسائل از جزء به جزء آن سؤال میکردید، امّا به عبرت گرفتن که میرسیدید اصلاً رها میشدید.
بیانی از عظمت آقای قاضی
من در صحبتهای قبلی قسمتهای سلبی را گفتم، الآن در قسمتهای ایجابی صحبت میکنیم. الآن مثلاً وقتی یک ذکر خیری از آیت الله العظمی آقای قاضی میشود عبرت بگیریم. یکی از موارد عبرت اینجا است. عبرت این نیست که ما از مرگ و میر عبرت بگیریم، آقای قاضی از عبر است، این سیّد چه کاری انجام داده بود که اینطور عظمت داشت؟ حاج شیخ عباس قوچانی که شاگرد ایشان بود. میفرماید: وصیّ من در امر دستگیری، وصی نه در غسل و تیمّم، غسل و کفن و مجلس ختم مهم نیست، وصیّ من در امر دستگیری حاج شیخ عباس مجتهد قوچانی است. میگوید من مُردم به او مراجعه کنید.
حاج آقا جمال گلپایگانی چه کار کرد که به آن مقام رسید؟ «مَا أَکْثَرَ الْعِبَرَ»[۹] عبر مدام از مُردنها و اینکه عروسی کرد و ساختمان او خراب شد و زلزله آمد و اینها نیست. آقای قاضی از عبر است. آقای قاضی چه کار کرد که به آن عظمت رسید؟ چرا بعضی از افراد آنقدر خوب شدند، با معنا شدند؟ اینها را به خاطر این میگویم که طمع ما بالا برود، نه اینکه امشب آقای قاضی شویم.
وضع جامعه قبل از انقلاب
در زمان قبل از انقلاب، در رژیم قبلی آمار گرفته بودند گفتند در خیابان امیریّه، امیریّه مرکز اخیار تهران بود. مرحوم علّامهی امینی جلساتی داشتند که در امیریّه برگزار میشد. خود من هم در عالم جوانی در امیریّه بزرگ شدم. گفتند آمار گرفته بودند که مغازهی شرابفروشی بیشتر از نانوایی بود. سینماها چه تبلیغات سوئی داشتند، برای اینکه پول بیشتری به دست بیاورند، مینوشتند تماشای کمتر از ۱۸ سال ممنوع است، به خاطر اینکه بیشتر به فروش برود.
آن زمان در آن آتش سوزان یک آقایی به نام آیت الله العظمی آقا میرزا احمد آشتیانی (قدّس الله نفسه الزکیّه) بود. این آقا در تمام علوم صاحب نظر بود. در مشهد خدا آیت الله سیّد الحکماء، آقای سیّد جلال آشتیانی (رضوان الله علیه) رحمت کند. آقای سیّد جلال آشتیانی اسم چند نفر که میآمد شاید میخواست فریاد بکشد. یکی اسم آقای میرزا احمد آشتیانی بود، یکی امام بود. شما نگاه کنید آن زمان که بردن نام امام واقعاً به مرگ آدم تمام میشد، ایشان با کنایه در بعضی کتابها نوشته است «قَالَ بَعضُ الأسَاتِیدُ فِی شَرحِهِ عَلَی دُعَاءُ الأسحَارُ جَعَلَنِیَ اللهُ مِن کُلِّ مَکرُوهٍ فِدَاه» بعضی بزرگان در شرح دعای سحر مینوشتند درد و بلای امام به جان ما باشد. یکی آقای میرزا احمد آشتیانی بود، یکی آقای سیّد ابو الحسن رفیعی قزوینی بود. وقتی نام آنها میآمد سیّد میخواست فریاد بکشد و البتّه ارادت خاصّی به علّامهی طباطبایی داشت، ولی آقای سیّد ابو الحسن رفیعی قبلهی آن سیّد بود. از قم یک جادّهی خیلی باریکی به تهران و از تهران به قزوین بود. گفتند آقای سیّد جمال برای پرسیدن یک اشکال از قم دربست ماشین میگرفت تا قزوین میرفت و از ابو الحسن رفیعی اشکال خود را میپرسید.
امروز راه سلمان شدن باز است
یکی از علما میگفت: در زمان شرابفروشی و آتش سوزان کسی از آقای میرزا احمد سؤالی داشت. گفت: آقای میرزا احمد یک سؤالی دارم. گفت: بله. گفت: راه سلمان شدن باز است یا بسته است؟ میگوید آقا میرزا احمد آشتیانی یک تأمّلی کرد، گفت راه سلمان شدن باز است. من نمیخواهم بگویم الآن در زمان ما و در این وضعی که به سر میبریم هیچ کم و کسری وجود ندارد، چرا وجود دارد. گفت:- هر کسی را بهر کاری ساختن- ولی این مباحث هم اهل خود را میخواهد. بحثهای اقتصادی شامل ما نمیشود، ما طلبه هستیم. امّا به همین اندازه انصاف داشته باشیم که آیا معارف در زمان سابق به این اندازه ترویج داشت؟
در شیراز من را به برنامهی اعتکاف بردند، شیراز ۱۵ هزار جوان نشسته بودند حتّی یک منبر نبود که من بتوانم بر آنها اشراف پیدا کنم. یک وسیلهی بزرگی گذاشته بودند، من رفتم روی آن صحبت کردم. کتابفروشی به من گفت: -آدم انقلابی هم نبود، اصلاً مخالف بود- اگر ما کتاب آقای مطهّری را در دو سال میفروختیم، میگفتیم عجب کتاب پر فروشی است، الآن با کامیون و وانت رد و بدل میشود. خدا شاهد است شناخت جوانان از بزرگان و اعاظم اینطور نبود، الآن جوانان عاشق معارف شدند. الآن بزرگان ما، اعاظم ما در تلویزیون تفسیر میگویند، اگر قرار میشد تفسیری که از آن بزرگ الآن در تلویزیون پخش میشود شما در یک آیه اشکالی داشته باشید، میگویید میشود کسی از آن آقا یک دقیقه برای من وقتی بگیرد سؤال خود را از او بپرسم. الآن در خانهی خود بنشین و قرآن را باز کن، ایشان تمام این آیات را زیبا تفسیر میکند. میخواهم بگویم در آن زمان با آن کیفیت آقای میرزا احمد گفت راه سلمان شدن باز است. در این زمان این همه علما، معارف، حوزه و حقایق جوانان متحوّل شدند، حالا یک عدّه متحوّل نشدند به آنها کاری نداریم، ما برای آنها هم دعا میکنیم.
نقلی از معروف کرخی در مورد توبه
در تاریخ قدیم دیدم میگوید معروف کرخی نشسته بود. عدّهای از جوانان قایق سوار شده بودند، در این قایق ساز و آواز سر میدادند و دجله را دور میزدند. چند نفر از مقدّسین آمدند به معروف گفتند آقا آنها را نفرین کن، چه جوانهای بدی هستند. دستهای خود را بلند کرد گفت: خدایا به عزّت خودت قسم میدهم کسانی را که در همینجا اینقدر خوشحال کردی، در آخرت هم همینطور آنها را خوشحال کن. گفت: ای معروف تو که عارف هستی. چرا چنین میگویی؟ گفت: وای بر شما که نادان هستید. گفت: چرا یک عدّه لهو و لعب را نفرین نکردی و برای آنها دعا کردی؟ گفت: وای بر شما نمیفهمید، من آنها را دعا کردم اگر قرار شود در آخرت خوشحال شوند، باید در اینجا توبه کنند. گفتم یعنی خدا به آنها توبه عنایت کند.
دعا برای گناهکاران
من رو سیاه که معروف نیستم، خاک پای او هم نمیشوم از کنار عروسیها که عبور میکنم میبینیم بیبند و باری زیاد است. میگویم خدا آنها را مبارک گرداند. میگویند آقا شما چرا؟ میگویم پس چه بگویم. برکت مصادیق مختلف دارد یعنی خدا آنها را متغیّر کند، متحوّل کند، به آنها آگاهی بدهد تا توبه کنند. آدم برادر و خواهر خود را نفرین میکند؟! بگو خدا آنها را خیر دهد، خدا متنبّه کند. گاهی مواقع آنها متحوّل میشوند.
مقام امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه)
در همین زمان همین جوانانی که گاهی مواقع ممکن است مثل شما به مسجد نیایند ما برای آنها هم دعا میکنیم. مخصوصاً شما که به مسجد میآید، این راهی که بزرگان رفتند و به آنجا رسیدند برای شما عبرت است. امام چرا اینقدر خوب بود؟ چرا اینقدر خالص بود؟ پدر من (أعلی الله مقامه) دبارهی امام راحل میگفت: اگر این کفّار در مورد امام درست فکر کنند هدایت میشوند که چطور این مرد به این عظمت رسید. وقتی شهید مظلوم آقای آیت الله بهشتی (رضوان الله علیه) پیش او میرود. در آن زمان که خود شما بهتر از من میدانید اذیّتهایی میشد، برخوردهایی بود، شهید بهشتی از آنها نزد امام یک شکایتی میکند. حسینیهی جماران که مردم شعار میدادند روح منی، جان منی، آن موقعی که به امام ارادت میکردند، امام گفت: آقای بهشتی آنها چه میگویند؟ گفت: میگویند روح منی خمینی. فرمود: به مادرت حضرت زهرا اگر بگویند مرگ بر خمینی با این گفتار نزد من تفاوتی ندارد، هیچ فرقی برای من ندارد. این بزرگان چطور شد که به این مقامات رسیدند.
کثرت و قلیل بودن عبرتها
بارها گفتیم اسلام دین کیفیت است نه کمیّت. مرحوم آیت الله العظمی آقای بهجت بعضی چیزها را میفرمودند، در جمع خصوصی به شاگردها اعتماد میکرد. در جمع خصوصی یک چیزهایی میگفت که به فهم شاگردها اعتماد میکرد. داستان را خیلی طول نمیداد، یک چیزی میگفت خود شاگرد میرفت و میفهمید. این هم یک داستان عبر است. گفتیم «مَا أَکْثَرَ الْعِبَرَ»[۱۰] عبرت گرفتن چقدر زیاد است «وَ أَقَلَّ الِاعْتِبَارِ» عبرت گیرنده چقدر کم است. عبرت فقط از مُردهها نیست که مرد و رفت و اینکه زلزله آمد و خراب کرد، گفتم فقط از چیزهای سلبی نیست، از این طرف هم است. آقای قاضی هم عبرت است، امام عبرت است، آقای طباطبایی عبرت است.
زبان رمز
سیّدی در مشهد بود هیچ کدام او را نمیشناسید. بنده یک بار به منزل ایشان رفتم. این سیّد خیلی نورانی بود. وقتی در اتاق خود نشسته بود مثل اینکه چندین لامپ پر نور کنار هم گذاشته بودند، آنقدر این آقا زیبا و نورانی بود. وقتی میخواست به حرم برود کسی او را نمیشناخت، ولی بیاختیار میآمدند دست او را میبوسیدند، عبای او را میبوسیدند. در جمع خصوصی آیت الله العظمی بهجت در مورد او چیزی گفت. به شاگردها اعتماد کرد. شاگردها اهل بودند، فرمودند: آنها آدمهایی هستند که بیزحمت به درجات میرسند. این حرف تفسیر دارد، بعضی چیزها را اگر تفسیر نکنید… برای همین است که میگویند زبان رمز بین بزرگان درست شده است. برای اینکه بعضی حرفها را سر بسته بگویند. وقتی یک شخصیّتی مثل حافظ غزل میگوید، برای اینکه در مقابل آن معانی الفاظ ندارد، مجبور است از این الفاظ استعاره کند، کمک بگیرد. مثل این است وقتی شما دیوان حافظ را نگاه میکنید، چقدر راحت شب میآیید و حافظ را نگاه میکنید، میدانید چگونه نوشته شده است. من و شما در خواب ناز بودیم دریا، اقیانوس به تلاطم آمد، از خود درّ و گوهر به ساحل پرتاب کرد، من که از خواب بیدار شدم، رفتم قدم بزنم، دیدم یک دُرّی اینجا افتاده است. نفهمیدم که من در خواب بودم و دریا متلاطم شده است و من را به بیرون انداخته است، من خواب بودم و حافظ متلاطم شده است.
بازی نکردن با دین و قرآن
یک عدّهای بیایند زحمت بکشند صد رکعت نماز بخوانند، «الهی العفو» بگویند. من در جایی منبر رفته بودم یک دختر خانم در ملأ عام بلند شد ایستاد گفت: تمام مفاتیح را خواندم، هر کس هر چه گفت خواندم ازدواج کنم نشد، الآن دیگر نماز نمیخوانم. گفتم خوب میکنی. گفتم تو تقصیری نداری، تقصیر آن بیدین سازهایی است که بیدین سازی کردند. بیملاحظه گفتند برو این سوره را بخوان، چرا با قرآن بازی میکنی؟ بلکه یک مانعی باشد، بخواند و برآورده نشود آن وقت میگوید قرآن را هم خواندیم امّا نشد. برای همین است که اگر برای دیگران دعا کنید مورد قبول میشود.
تفسیر حرف بهجت این است که آنها از کسانی بودند که از کیفیات استفاده کردند، ره صد ساله را یک شب پیمودند. یکی از داستانهای سیّد را برای شما نقل میکنم که او به اینجا رسید نه اینکه بیزحمت… یعنی زحمتهای آنها برای مردم ملموس نیست.
انباشته شدن محبّت خدای مهربان در دل و تأثیر آن
روایت داریم که حضرت موسی (علیه السّلام) یک روز به خدا گفت: خدایا یک چیزی از تو میخواهم. «أَرِنِی أَحبَّ خَلقَکَ الَیک»[۱۱] عابدترین بندهی خود را به من نشان بده. خدایا یک آدرسی داد گفت: فلان جا برو یک پیرمردی نشسته است، او عابدترین بندهی ما است. رفت دید نشسته است، زمینگیر، درد و مرض وجود او را گرفته است. حضرت موسی گفت: «أَحبُّ أَن أَراهُ صَوَّاماً قَوَّاما» من فکر کردم او نمازهای طولانی میخواند، روزههای طولانی میگیرد. پس کجا است؟ وحی نازل شد که برو نزدیک ببین چه میگوید. رفت دید دارد با خدا حرف میزند، در پایان حرفهای خود را با این دو کلمه به پایان برد گفت: «یَا بارُّ یَا وَصول» ای خدای نیکوکار و ای خدایی که زیاد صله میدهد. یک وقت است که شما یک برادر دینی دارید حالا یک روز در خانهی شما را زد گفت: ماست از دماوند برای شما آوردم و تا یک مدّت از او خبری نمیشود به او وصول نمیگویند. امّا یک وقت در میزند یک خودنویس خیلی عالی آورده است که به یاد شما بودم، هفتهی آینده فلان جا بودم این پیراهن را دیدم به یاد شما افتادم، آن یکی هفته این تسبیح را دیدم یاد شما افتادم این وصول میشود. ای خدای نیکوکار و ای کسی که زیاد صله میدهی. حضرت موسی گفت: تو چیزهایی هم که داشتی او از تو گرفته است، هیچ صحّت بدن نداری، نه پا داری، نه دست داری. میدانست چه اتّفاقی افتاده است، امّا میخواست مطلبی گفته شود. خدا همه چیز را از تو گرفته است چرا «یَا بارُّ یَا وَصول» میگویی؟ گفت: میدانی برای چه «یَا بارُّ یَا وَصول» گفتم؟ چون محبّت خود را در قلب من پر کرده است. هیچ وقت محبّت خود را از قلب من خارج نمیکند، مرتّب افاضه میکند. گفت: اگر نازی کند در هم فرو ریزند قالبها.
اهمّیّت وجود صفات عالیّه
قضیّه سیّد این بود که آقا فرمودند اینگونه افراد بیزحمت به دست میآورند، نه اینکه زحمت ندارد یعنی با صفات عالیّه، با همّتهای عالی به این مقام رسیدند. اگر کسی صفات عالیّه نداشته باشد هرگز به جایی نمیرسد. شبی ۲۰۰ رکعت نماز بخوانید، آنقدر کمیل بخوانید که مفاتیح ورق ورق شود، اینها صفات عالیّه میخواهند.
سیّد اجاره نشین بود شاید یک پولی را در مدّت مدید ذخیره کرده بود تا خانه بخرد، آبرومند بود. یکی از نزدیکان به خانهی او میآید، سراغ آن پول را میگیرد تمام آن جعبه را خالی میکند و میرود. آقا به خانه میآید به او میگویند آقا میدانید چه شده است؟ زین بن ارقم آمده است تمام پولها را برده است. آقا میفرماید: مبادا چیزی به او بگویید. میخواستیم خانه بخریم، آن را با زحمت جمع کرده بودیم. مبادا به او چیزی بگویید. گفت: شخص رفت. حالا با آن پولها چه کار کرد خدا میداند. یک روز متنبّه شد سراغ آقا آمد، گفتند آقا به حرم امام رضا (علیه السّلام) رفته است. رفت دید آقا نزدیک ضریح مشغول زیارت است، از پشت سر آقا را متوجّه خود کرد گفت: آقا آمدم بگویم من این کار را کردم. فرمود: برو در حضور امام هشتم این حرفها را نمیزنند، آقا مجال عذرخواهی را به او نداند. اگر شما به جای خدا باشید این آدم را شبانه ره صد ساله نمیبرید. تمام اینها عبر است و راه ترّقی باز است، بزرگان را عبرت قرار دهیم، دارندگان صفات عالیّه را عبرت قرار دهیم تا به جایی برسیم.
[۱]– شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ج ۱۹، ص ۲۰۳٫
[۲]– من لا یحضره الفقیه، ج ۴، ص ۳۹۵٫
[۳]– سورهی بقره، آیه ۱۵۶٫
[۴]– نهج البلاغه، ص ۳۲۰٫
[۵]– همان، ص ۳۲۱٫
[۶]– همان، ص ۵۲۸٫
[۷]– الأمالی (للصدوق)، ص ۵۰۹٫
[۸]– سورهی تکاثر، آیه ۸٫
[۹]– نهج البلاغه، ص ۵۲۸٫
[۱۰]– نهج البلاغه، ص ۵۲۸٫
[۱۱]– سفینه البحار، ج ۳، ص ۳۶۶٫
پاسخ دهید