حجت الاسلام کاشانی روز دوشنبه مورخ ۱۳ شهریور ۱۴۰۲ در موکبی بین مشایه به سخنرانی پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می گردد.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم»
«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۲]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]
مقدّمه
هدیه به پیشگاه باعظمت حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله و سلّم و اهل بیت مکرّم ایشان، بویژه آقای ما سیّدالشّهداء علیه آلاف التحیّه و الثّناء صلواتی مرحمت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
عرض ادب به ساحت مقدّس و مبارک امیرالمؤمنین علیه أفضل صلواه المصلّین صلواتی محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
عرض ادب و ارادت و خاکساری و التجاء و استغاثه به محضر مبارک حضرت بقیه الله اعظم روحی و ارواح العالمین له الفداه و عجّل الله تعالی فرجه الشریف صلوات دیگری محبّت بفرمایید.
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهُم
مرور جلسهی گذشته
جلسهی گذشته عرض کردیم که اگر ما دیندار شدیم، دیندار شدیم که به کمالِ انسانیمان برسیم. آن کسی که خسیس است سخاوتمند بشود، آن کسی که غافل است متذکّر بشود، آن کسی که ترسو است شجاع بشود، آن کسی که مشرک است موحّد بشود.
ما برای اینکه بخواهیم به اوصافِ حقیقیِ انسانی خودمان برسیم، در حالت عادی برای ما سخت است. چند چیز ما را به این کمال میرساند. جلسهی گذشته به دو مورد عرض کردم که مروری خواهم کرد، سومین مورد را هم در این جلسه تقدیم شما خواهم کرد.
یکی از آن چیزهایی که ما را به حقیقتمان میرساند و ما را نرم و مهربان میکند و ما را به سمت اولویتهایمان میبرد، یادِ مرگ است. مرگ باعث میشود که انسان مهربان شود، یاد مرگ باعث میشود که درگیری بیخود خود با دیگران را کنار بگذارد و به اولویتهای خود بپردازد، انسان شجاع و سخاوتمند میشود. اگر به آدم بگویند دو روز دیگر زنده نیستی، راحت از اموال خود در میکَنَد.
دومین مورد را هم «حس حضور» عرض کردیم.
من در محضر شما مؤدّب نشستهام، به محضر شما عرض ادب میکنم. وقتی انسان در مقابل نگاه دیگران قرار میگیرد رفتار خود را تغییر میدهد. خیلی از این ریاها برای این است که انسان میخواهد در چشم دیگران خوب جلوه کند. اگر انسان بداند دیگران او را میبینند، در مقابل چشم دیگران هر خطایی نمیکند.
اگر انسان خودش را در محضر اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین ببیند، که در این زیارت، همینطور که از دور حرکت میکنیم میگوییم «أَشْهَدُ أَنَّکَ تَشْهَدُ مَقَامِی» الآن من را میبینی، هر «اَشْهَدُ اَنَّکَ تَرُّدُ سَلامی» سلام مرا جواب میدهی، «وَ تَسْمَعُ کَلاَمِی» صدای من را میشنوی؛ وقتی انسان خودش را در محضر حس میکند مؤدّب میشود، اگر انسان خودش را در محضر امام زمان ارواحنا فداه یا محضر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه حس کند مهربان و سخاوتمند و شجاع میشود، اصلاً اگر انسان به این موضوع فکر کند که او مرا در این راه میبیند، انسان میخواهد بال دربیاورد.
شهدای کربلا با عشقی به میدان میرفتند که لحظهای که پر پر شدند بگوید «عَلَیکَ مِنِّی السَّلَام یَا أباعَبدِالله، أوَفَیهُ؟»، آقا! همین از دست من برمیآمد… اصلاً انسان به این موضوع فکر کند که ما هم در محضر امام زمان ارواحنا فداه بجنگیم، انسان دوست دارد مدام برگردد و پشت سر را نگاه کند که ببیند آیا حضرت او را نگاه میکند یا نه، دیگر حواس انسان به تیر خوردن نیست.
جایگاه محبّت
سومین موردی که ما را به حقیقتمان نزدیک میکند، باعث میشود راحت کارِ خوب انجام بدهیم، و یکی از ثمرات آن هم همین زیارت اربعین است، که خیلی هم مهم است که جامعه به سمت این موضوع برود «محبّت» است.
وقتی انسان کسی را دوست داشته باشد براحتی به میل او عمل میکند، بدون دردسر و سختی این کار را میکند.
وقتی مرد و زنی میخواهند تازه با یکدیگر ازدواج کنند، اگر مرد ترسو هم باشد، وقتی همسر خود را بیرون میبرد شجاع میشود. اگر خسیس هم باشد، براحتی برای همسر خود خرید میکند و سخاوتمند میشود.
محبّت ما را به سمت کمالِ انسانی میبرد، محبّت خیلی کارها میکند. حال این محبّتِ اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین که بیداد میکند.
روز قیامت درجهبندی ما به محبّت ما به اهل بیت سلام الله علیهم أجمعین بستگی دارد، هر کسی محبّت بیشتری دارد، طبعاً رفتار او در این دنیا متفاوت است و در آن قیامت هم درجهبندی او متفاوت است.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عاشقِ خدا و رسول
چون شب آخر جلسه است و من در این چند جلسه نتوانستم فضیلت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بگویم، یک فضیلت را اینجا عرض میکنم که در این صحرا یادگاری بماند؛ اگر روز قیامت به محضر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه رسیدیم بگوییم ما در بیابان هم فضیلتِ تو را گفتیم و شنیدیم، خستگی ما با گفتن و شنیدن از فضیلت تو در میرود.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در خیبر با یک تیر همزمان دو نشان زد. خیبر جنگ با یهودیها بود، از طرفی هم در سپاه اسلام منافق زیاد بود، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم میخواست هم جبههی نفاق را بزند، هم جبههی یهود را. درواقع پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم یک عملیات ایذایی کرد، عملیات ایذایی یعنی عملیاتی که اصلی نیست، برای اینکه عملیات اصلی موفق بشود، یک عملیاتِ حواسپرتکن میگذارند که یا دشمن خودش را لو بدهد، یا منافق فاش بشود، یا حواس دشمن پرت بشود.
ان شاء الله خدای متعال شهدا را رحمت کند، مثلاً میخواهند در جبههی جنوب بجنگند، در غرب یک عملیات کوچک میکنند که دشمن به سمت آنجا برود، تا در جنوب عملیات موفق داشته باشند. معمولاً عملیاتهای ایذایی شکست میخورد، شکستی که از قبل پیشبینی میشده است، آن هم برای این بود که جنگ و عملیات اصلی شکست نخورد. البته همه برای کشتههای عملیات ایذایی ناراحت میشوند، ولی میدانند که این موقفی برای پیروزی اصلی است.
مانند اینکه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در جنگ جمل فرمود یک نفر بلند شود قرآن بخواند، آنها به او تیراندازی میکنند.
میتوانست یک نفر بگوید یا امیرالمؤمنین! چرا این کار را کنیم؟ اینها بیش از هفتصد نفر را کشتهاند که شما لشگر آوردهاید، شما حمله کنید.
حضرت میدانند بیش از هفتصد نفر را کشتهاند، ولی آن کسی که در جبههی جمل ایستاده است و مردم خیال میکردند مادرِ مهربانِ مؤمنین است، باید خودش را لو میداد.
جوانی به نام «مسلم مجاشعی» رفت و قرآن خواند و آن زن دستورِ تیرباران داد.
باید همه میفهمیدند که آیا او مادرِ مؤمنان هست یا نیست.
درست است که جگرِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه برای آن جوان میسوزد، اما یک کشته میدهد و یک پرده از روی یک نفاقی برداشته میشود. به این «عملیات ایذایی» میگویند. در این عملیاست شکست هم پیروزی است.
یکی از آن عملیاتهای ایذایی قبل از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در خیبر است.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مریضاحوال شده بودند و چشمدرد داشتند و در خیمه خوابیده بودند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم باید کس دیگری را به میدان میفرستادند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم کسی را فرستاد که در احد و خندق و جاهای دیگر هم فرار کرده بود.
مسلّماً هیچ کسی، کسی را که سابقهی فرار دارد را فرمانده نمیکند، چه برسد به پیامبر خدا!
پس چرا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم یک فراری در جنگهای متعدد را فرمانده قرار داد؟ در انتهای بحث عرض میکنم که امام هادی علیه السلام چه مُهری بر این ماجرا زده است.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم کسی را بعنوان فرمانده فرستادند، هنوز دست او به قلعهی خیبر نرسیده بود، از بالا تیراندازی میکردند و از پایین هم مرهَبِ یهودی از قلعه بیرون زد، او زودتر از یاران خود فرار کرد! وقتی در حال فرار کردن بود، پرچم بدست او بود، برای اینکه تیر نخورد پرچم را به زمین زد! این کسی که این کار را کرده است قاتلِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها است. یعنی پرچم توحید را به زمین زد که معلوم نشود پرچمدار کیست که او را با تیر نزنند!
او فرار کرد و سربازان او هم فرار کردند، او سربازان خود را ترساند و سربازان هم او را! فرمانده و سربازان در فرار همافزایی کردند.
وقتی به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم رسیدند، رسول خدا خیلی ناراحت شد.
درست است که عملیات ایذایی است اما برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم تلخ است که پرچم توحید را به زمین بیندازند.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند که فردا پرچم را به یک مرد میدهم که یک ویژگی دارد… نه اینکه شجاع است، نه اینکه سخاوت دارد، نه اینکه نیزهداری او خوب است، نه اینکه علمداری او خوب است، فرمود: فردا پرچم را به یک مرد میدهم «لَأُعْطِیَنَّ اَلرَّایَهَ غَداً رَجُلاً یُحِبُّ اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ»[۴] که او خدا و رسول را دوست دارد، «وَ یُحِبُّهُ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ» خدا و رسول هم او را دوست دارند.
او چون خدا و رسول را دوست دارد کرّار است، کرّار کسی است که بجای اینکه متوقف بشود صف را میدرد و جلو میرود. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم یک اسم برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گذاشت که «کرّار» است، یک اسم هم برای قاتلِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها گذاشت که «فرّار» است.
این وزنِ فعّال صیغهی مبالغه است، مثلاً کسی که کار او مدام با چوب است را نجّار میگویند، به کسی که کار او بناسازی است بَنّا میگویند.
فرمود: فردا پرچم را به یک مرد میدهم «لَأُعْطِیَنَّ اَلرَّایَهَ غَداً رَجُلاً یُحِبُّ اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ» که هم او خدا و رسول را دوست دارد وهم خدا و رسول هم او را دوست دارند. او کرّار است و فرّار نیست.
وقتی صبح شد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: علی کجاست؟
زیر بغلِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را گرفتند و او را از خیمه بیرون آوردند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دعایی خواندند و دست به زبان مبارک خود زدند و روی چشم مبارک امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گذاشتند، چشم حضرت شفاء پیدا کرد.
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به میدان رفت…
از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عذر میخواهم که قیاس میکنم؛ آن نفر قبلی برای اینکه جان خود را حفظ کند پرچم توحید را به زمین زد، سیّد حِمیَری هزار و سیصد سال قبل میگوید: بجای اینکه مانند نفر قبلی پرچم را به زمین بزند، پرچم را بالا گرفته بود و میچرخاند، یعنی من اینجا هستم! کسی که میرود تا کشته شود که فرار نمیکند، کسی که به عشق خدا و رسول میرود که جان بدهد که فرار نمیکند، فرار برای کسی است که خودش را دوست دارد، فرار برای کسی است که نَفس پرست است، وگرنه کسی که خدا و رسول را دوست دارد میرود که در راه خدا کشته بشود. منتها امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اهل خودکشی نبود، هر جنگ میرفت که کشته بشود، ولی باید میجنگید، و پیروز میشد.
وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم میخواهد بفرماید که سِرّ فرار نکردنِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه چیست، میفرماید: «یُحِبُّهُ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ»، خدا و رسول را دوست دارد!
ردهبندی ما
همهی ردهبندیهای ما به محبّتی است که به خدا و رسول داریم.
محبّت شروط و ویژگیهایی دارد، محبّت غیرت بهمراه دارد. انسان نمیتوانم هم کسی را دوست داشته باشد و هم دشمنِ آن کس را.
محبّت تواضع بهمراه دارد. وقتی انسان کسی را دوست دارد در برابرِ او خاضع است.
انسان بر اساسِ آن کسی که دوستش دارد زندگی میکند.
ان شاء الله شما اینطور هستید، من که خجالت میکشم و فقط اسمِ محبّت را به زبان خود میآورم. آن کسی خدا و رسول را دوست دارد که زندگی او هم بر اساسِ خدا و رسول است.
یکی از ویژگیهای محبّت این است که وقتی انسان کسی را دوست بدارد، محبّان او را دوست دارد.
یکی از ویژگیهای زیارت اربعین این است که شما خدّام را میبینید، بخاطر اینکه شما زائرِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هستید، با اینکه اصلاً شما را نمیشناسند که اهل کدام شهر و کشور هستید، حتّی نمیدانند دین شما چیست، چون ادیان دیگر هم مشرّف میشوند، همینکه شما زائر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هستید، در اینجا محترم هستید، التماس میکنند که از شما پذیرایی کنند.
اهمیّتِ تولّی
یکی از ویژگیهای محبّت که ضروری است رعایت بشود و بین ما مشکل زیادی در این موضوع هست، تولّی است.
جامعهای که در آن تولّی نیست، آن جامعه عملاً دروغ میگوید که ولایت دارد. اعتبارسنجِ ولایت، یکی از آن چیزهایی که ولایت را تأیید میکند «تولّی» است. تولّی یعنی چه؟ یعنی هر کسی که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را امام میداند، باید شیعیان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را دوست بدارد و نسبت به شیعیان حضرت اهتمام داشته باشد، نسبت به شیعیان حضرت احترام بگذارد، با شیعیان حضرت درگیر نشود، با شیعیان حضرت جنگ نکند.
در زیارت عاشورا میگویید که «إِنِّی سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَکُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَکُمْ»، من با کسانی که با تو در سِلم هستند در سِلم هستند، من با کسانی که با تو در جنگ هستند در جنگ هستم.
اما بر خلاف این موضوع عمل میشود.
گاهی زن و شوهر بر سرِ یک موضوع کوچک تا دادگاه میروند و وکیل میگیرند و هر دروغی هم به یکدیگر نسبت میدهند که پیروز بشوند، توجّه نمیکنند که «إِنِّی سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَکُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَکُمْ». شیعهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نباید به خودش اجازه بدهد که با یک شیعه بجنگد، شیعهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه تا زمانی که مجبور نشود با شیعهی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در ستیز نمیشود و محبّت میکند.
ما در این زمینه لنگ هستیم.
یکی از عظمتهای تولّی همین پذیراییهاست که انجام میدهند، چرا از شما پذیرایی میکنند؟ میگویند «هَله بِیکُم یَا زُوَّار أبوسَجّاد» شما زائر امام حسین علیه السلام هستید، اینها هم با افتخار نوکر شما هستند و نوکری میکنند.
ان شاء الله وقتی امام زمان ارواحنا فداه تشریف بیاورند و عقل ما را کامل کنند، با همین تقویتِ تولّی جامعه را به سمتی میبرند که همهی عالم بیایند و ما را تماشا کنند.
اگر زیارت اربعین زیباست، چون در آن مقداری تولّی پیداست. یعنی شیعیان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه بخاطرِ حضرت، بقیه را تحویل میگیرند.
در روایت گفت: آقا! اگر دست من به شما نرسید، چطور بیایم و به شما خدمت کنم؟ حضرت فرمودند: به زوّار و خدّام و شیعیان من خدمت کن. فرمود به شیعیان ما خدمت کنید.
ما خیلی در این زمینه عقب هستیم، این موضوع نباید فقط برای ده روزِ اربعین باشد.
خدا میداند، به عظمت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و سیّدالشّهداء صلوات الله علیه قسم یاد میکنم که اگر کسی میخواهد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را در آغوش بکشد، باید نسبت به شیعیان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مهربانی کند. این موضوع را محسوس حس خواهید کرد. وای بحال ما که کمتر از غیرشیعیان باشیم.
ابن ابی الحدید شیعه نیست، معتزلی است، در شرحی که به نهج البلاغه دارد بارها عقاید ما شیعیان را نقد کرده است، شیعه را هم باطل میداند. به نسبت خودش امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را دوست دارد و فی الجمله امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را از اصحاب پیامبر برتر میداند، اما میگوید این شیعیان حق نیستند. ولی نگاه کنید چه میگوید، من میترسم روز قیامت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به ما بفرماید که آیا شما به اندازهی ابن ابی الحدید هم من را دوست نداشتید؟
ابن ابی الحدید در شعری به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرض میکند: «وَ رَأیتُ دینَ الاعتزال و أننَّی *** أهوی لاجْلِک کلُّ من یتشیّع» یا امیرالمؤمنین! من معتزلی هستم، شیعیان را بعنوان اعتقاد قبول ندارم، اما چون میبینم این شیعیان به عشق تو در بیابان راه میافتند، من شیعیان تو را دوست دارم.
یعنی کسی که شیعه نیست میگوید: یا امیرالمؤمنین! من به احترام تو، شیعیانت را دوست دارم.
آیا میشود ما شیعیان نسبت به یکدیگر بیمحبّت باشیم؟
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم قسم خورد و فرمود: بخدا وارد بهشت نمیشوید، تا اینکه یکدیگر را دوست بدارید و نسبت به یکدیگر محبّت کنید.
رمز پیروزی شیعه، سه اکسیرِ اعظم شیعیان این محبّت است.
«محبّت» در صحرای کربلا
شما کربلا را نگاه کنید، هرچه میبینید محبّت است، منتها محبّتی که طولی است، یعنی همه فدای سیّدالشّهداء صلوات الله علیه هستند.
عابس شخصیتِ خیلی عظیم و برجستهای است.
فرض کنید که یک طرف سی هزار لشگر و در طرف مقابل یک نفر باشد!
همانطور که میدانید بیشتر یاران سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در تیراندازیها کشته شدند، شاید حوالی بیست نفر به میدان رفتند و تن به تن جنگیدند.
وقتی عابس خواست به میدان برود، کسی جرأت نکرد جلو بیاید. دویست نفر باهم به او حمله میکردند!
عابس قبل از اینکه بخواهید به میدان برود…
برای ما که جذابیتِ شمشیرزنی مهم نیست، برای ما این مهم است که عابس «شوذب» که فقیه است و شهید کربلاست را صدا زد و گفت: میدانی سی سال است که با یکدیگر دوست هستیم و من برای تو میمیرم، من تو را بیشتر از زن و بچّهی خود دوست دارم، ولی دوست دارم قبل از اینکه نوبت من بشود که به میدان بروم، تو به میدان بروی و جان خودت را فدای سیّدالشّهداء صلوات الله علیه کنی که من داغ تو را هم ببینم، من میخواهم در دل خود همه چیز را فدای حسین کنم!
اول شوذب به میدان رفت، عابس داغِ شوذب را دید و بعد به میدان رفت.
ملاکِ دوستی و دشمنی بین ما
آن چیزی که کربلا را کربلا کرده است و ما را بیابانگرد کرده است، آن محبّت عظیمی است که در آنجا هست، و شیعیان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه باید این محبّت را بین خودشان حس کنند و درک کنند و به یکدیگر ابراز کنند.
این وضعی که خدای نکرده ممکن است ما در جامعه بر سرِ هر موضوعی به یکدیگر پرخاش و جسارت کنیم، شایستهی شیعیانِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نیست.
شما هر گوشهی کربلا را که نگاه کنید، همینطور محبّتی است.
آن محبّت عجیبِ حضرت زینب کبری سلام الله علیها به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه. اگر این محبّت نبود که اصلاً کاری پیش نمیرفت.
در قرن ششم یک شاعر بزرگ شیعی داریم، نام او «نیلی حلّی» است، او سال ۵۶۵ از دنیا رفته است، به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرض میکند: «اُحِبُّ أعدَایَ فِیکُم إذ تُحِبُّکُم» اگر کسی دشمن خونی من باشد و بفهمم که او عاشق تو است، من با او دشمنی نمیکنم. اگر دشمنم تو را دوست بدارد، من دشمنم را هم دوست دارم!
ملاک دوستی و دشمنی بین ما «امیرالمؤمنین صلوات الله علیه» است. ما با دوستان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه دوست و بیچاره و عاشق و نوکر هستیم، با دشمنان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هم مانند یک کوهی که نمیشود آن را از جای خود کَند دشمن هستیم.
متأسفانه این موضوع بین ما بهم خورده است، محبّت بین ما کم شده است. اینکه صاحبخانه و مستأجر به یکدیگر رحم نمیکنند، مستأجر وسایلِ خانهی صاحبخانه را خراب میکند و صاحبخانه هم هر سال بیش از انصاف روی قیمتِ اجارهی خود اضافه میکند، برای این است که انگار مالی را از یاغی پس میگیرند، به این موضوع توجّه ندارند که اینها شیعیانِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه هستند.
به زندگیِ زن و شوهرها نگاه کنید، بالاترین نقطهای که باید زن و مرد محبّت داشته باشند، بالاترین نقطهی اوجِ تولّی با همسرتان است، که خدای متعال در قرآن کریم میفرماید شیطان میخواهد بین شما جدایی بیندازد.
همسرتان است که اگر آن خانه گرمِ محبّت باشد، در آن خانه اسمِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه محترم باشد، فرزندانِ ولایی پرورش پیدا میکنند. بچّه بجای اینکه غرق در محبّت باشد، اگر کمبود محبّت پیدا کند، بعداً نمیتواند محبّت کردن یاد بگیرد.
ما هرچه داریم از محبّت داریم.
این مسیر مسیرِ تمرینِ محبّت است، خدّام تمرین میکنند که به عشقِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نوکری کنند، زوّار تمرین میکنند که به عشقِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه قدم بزنند. همینطور که میبینید در اینجا قدری تحمّل ما هم بالاتر است و کمتر با یکدیگر درگیر میشویم، یکدیگر را تحمّل میکنیم.
این موضوع وقتی در ما اثر جدّی میگذارد که در طول ایّام، در طول سال نسبت به شیعیانِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه مهربان باشیم.
جگر انسان پاره میشود که میبیند در فضاهای رسانهای کشور، گروههای مختلف شیعه با یکدیگر درگیر میشوند و به صورت یکدیگر چنگ میکشند و به صورت یکدیگر خاک میپاشند، این برخلافِ خواستِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است.
اگر کسی بخواهد خودش را به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نشان بدهد
خدای متعال یک نعمت عظمایی به ما داده است که ما امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را دوست بداریم.
من خودم وقتی فکر میکنم و میبینم که با این دلِ ناپاکِ هرجاییِ من که بند ندارد، چطور شد که خدا محبّتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را در دلِ من گذاشت؟ شرمندهی حضرت هستم.
علامتِ شکرگزاریِ محبّتِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه این است که ما نسبت به شیعیانِ حضرت مهربان باشیم، وگرنه ناگهان روز قیامت میبینید که مسیحی میگوید من از شما جلوتر هستم.
یک شاعرِ بزرگِ مسیحی به نام «عبدالمسیح أنطاکی» میگوید که من قصیدهای گفتم که بیش از پنج هزار و پانصد بیت است.
چنین شعری در دنیا وجود ندارد، شاید کسی بیست هزار بیت شعر هم گفته باشد، ولی یک قصیده با پنج هزار بیت، که همهی آن هم با یک قافیه باشد، بجز این نداریم، که در مدحِ امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است و یک مسیحی هم این شعر را گفته است!
زمانی فکر نکنید که اگر چند قدم راه رفتید کاری برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کردهاید، این مسیحی بعد از اینکه یک کتابِ پانصد صفحهای برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه سروده است، در انتهای کار که مقدّمه را نوشته، عذرخواهی کرده است.
ان شاء الله خدای متعال به ما حداقل همینقدر معرفت بدهد، میگوید: «وَاصفَحْ أبا حَسَنٍ عَمَّنْ تَجَرَّأ عَنْ *** حُبٍ عَلَی مِدْحَهٍ تَسْمُو مَبَانِیهَا»،[۵] یا امیرالمؤمنین! مرا ببخش که گستاخی کردم و با این زبان ناپاک و قلمِ شکستهام از تو نوشتم؛ یعنی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها باید تو را مدح کند، نه منِ مسیحی… «وَاصفَحْ أبا حَسَنٍ عَمَّنْ تَجَرَّأ عَنْ *** حُبٍ عَلَی مِدْحَهٍ تَسْمُو مَبَانِیهَا»، از روی عشقی که به تو داشتم زیادهروی کردم و بیشتر نوشتم، من باید کم میگفتم، شایسته نبودم که از تو بگویم، «و لَم أکُن طَامِعاً فِی رحبِ صَدرِکَ مَا *** حَاوَلتُ وَاللهِ أن أروی قَوافِیهَا»، اگر من خیلی به آقایی تو طمع نداشتم، اگر آقایی تو را باور نداشتم، بخدا قسم که به خودم اجازه نمیدادم این قافیهها را بنویسم.
هر کسی خیال میکند هر کاری برای امیرالمؤمنین صلوات الله علیه کرده است، باید برای آن کار عذر خواهی کند، باید بگوید چون شایستهی تو نبود.
اگر شما خواستید در این مسیر خودتان را به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نشان بدهید، باید اینطور با امیرالمؤمنین صلوات الله علیه حرف بزنید.
یک شاعر مسیحی دیگر به نام «بولس سلامه» کتابی به نام «ملحمه الغدیر» دارد، کتاب خیلی عجیبی است، او هم در مقدّمهی کتاب خود میگوید: یا امیرالمؤمنین! من خواستم یک کتاب در مدح تو شعر بگویم، کلماتِ من در برابرِ دریای عظمت تو مانند شنریزههای کنارِ ساحلِ دریای وجودِ تو است، تو دریایی، کلماتِ به درد نخورِ من هم شنریزههای ساحل آن دریاست، اما من میدانم چکار کنم که تو به من نگاه کنی، میگوید: «حقاً إنَّ البَیان لَیَصِف وَ إنَّ لشِعرِی لَحَسَاهٌ فِی سَائِلِکَ یَا أمِیرَالکَلام وَلَکِنَّهَا حَصاهٌ مَخضوبَهٌ بِدَم الحُسَین الغَالی»،[۶] من قبل از اینکه مدح تو را بگویم برای حسینِ تو گریه کردهام و این شنریزههای خود را سرخ کردهام که تو به من نگاه کنی.
ابن ابی الحدید هم در قصیدهای که دورِ ضریحِ حضرت نوشتهاند میگوید: یا امیرالمؤمنین! من قصیده گفتهام… من لایق نیستم که به من نگاه کنید، برای اینکه بخواهم این قصیده را بگویم، «وَلَقَد بَکَیهُ لِقَتلِ آلِ مُحَمَّدٍ» قبل از آن برای حسینِ تو گریه کردهام.
ما هم قبل از اینکه بخواهیم جلسه را تمام کنیم، میخواهم از یک آقایی که در کربلا مظهرِ محبّت است روضه بخوانم… قبل از این، آن دو بیتِ شهریار را از زبانِ شما میگویم، شهریار هم همین را گفته است، یعنی همان چیزی که مسیحی و سنّی گفته است، شیعه هم همان را گفته است، مسیر همین است، اگر کسی بخواهد خودش را به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه نشان بدهد، یکی محبّت به شیعیان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است و یکی گریه بر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه است.
شهریار میگوید:
جز یک نسب که از تو به خود بسته چیستم؟
من آنچنان که آل علی گفته نیستم
اما مرا هم ای علی از خود مران
که من تا چشم داشتم بر حسینت گریستم
روضه و توسّل به حضرت اباالفضل العباس علیه السلام
حال من امشب میخواهم برای حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها روضهای را بخوانم که دلِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هم در آنجا برای سیّدالشّهداء صلوات الله علیه سوخت. جایی که جگرِ همهی اهل حرم برای سیّدالشّهداء صلوات الله علیه سوخت.
بهترین کسی که باید برای او گریه کرد، آن کسی است که کاری کرد که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نمیتوانست جلوی گریهی خود را بگیرد.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
آقای ما قمر منیر بنی هاشم صلوات الله علیه در کربلا سه وظیفه داشت، اولین وظیفه «حافظ الحسین علیه السلام» بود. تا زمانی که او زنده بود فرزندانِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه نگرانِ جانِ امام حسین علیه السلام نبودند، میگفتند تا عمو هست صدمهای به بابا نمیرسد. همینطور هم شد، تا زمانی که قمر بنی هاشم سلام الله علیه زنده بود، سیّدالشّهداء صلوات الله علیه زخمی برنداشت.
دومین وظیفهی حضرت اباالفضل العباس علیه السلام در کربلا «حافظ الخیام» بود. او حافظ خیمهها بود، تا زمانی که او زنده بود فرزندانِ امام حسین علیه السلام تجربهی ترسیدن نداشتند. هر زمانی از شبانه روز که دامانِ خیمه را بالا میزدند، میدیدند آن آقای رشید از خیمهها حفاظت میکند.
سومین وظیفهی حضرت عبّاس سلام الله علیه « ابوالقِرْبَه» بود، او پدرِ مشک بود. آب آوردن با او بود.
این سه وظیفه کنارِ این موضوع بود که حضرت اباالفضل العباس علیه السلام فرماندهی سپاه بود.
کنار خیمهها ایستاده بود که از خیمهها پاسداری بدهد، بچهها از خیمهها بیرون میآمدند و مشکِ خالی را به عمو نشان میدادند، جگرِ او را آتش زدند، صدای «العطش» بچهها او را ویران کرد. کار به جایی رسید که به محضر سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آمد…
این موضوع در منابع متأخر آمده است ولی من خیلی با این ارتباط میگیرم…
با یک فاصلهای میایستاد و خیلی جلو نمیآمد و سر خود را هم بلند نمیکرد، سرِ او پایین بود، عرض کرد: «قَدْ ضَاقَ صَدْرِی»[۷] سینهام تنگ شده است…
من هم اینجا در بیابان به امام زمان ارواحنا فداه عرض میکنم: آقا جان! یا بقیه الله! «قَدْ ضَاقَ صَدْرِی»، از خودم ناامید شدهام، من هم سینهام تنگ شده است، من هم دوست داشتم جزو حسابیها باشم اما این چیزی هستم که میبینید…
قمر بنی هاشم علیه السلام به سیّدالشّهداء صلوات الله علیه عرض کرد: «قَدْ ضَاقَ صَدْرِی» سینهام تنگ شده است، «وَ سَئِمْتُ مِنَ الْحَیَاهِ» دیگر اصلاً از زندگی در این دنیا بیزار هستم… این فرزندان شما «العطش» میگویند و من بیچاره شدهام، سربازهای من یک به یک در میدان کشته شدهاند و من سالم هستم… تا این جمله را گفتند «بَکَى الحُسَینُ عَلَیهِ السَّلامُ بُکَاءً شَدِیداً» سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بلند بلند گریه کرد… فرمود: «أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِی» تو پرچمدار من هستی، «إِذَا مَضَیْتَ تَفَرَّقَ عَسْکَرِی» اگر تو بروی من لشگری ندارم، تا زمانی که تو هستی به خیمههای من حمله نمیکنند…
حضرت اباالفضل العباس علیه السلام همیشه ساکت بود، اهل ابراز وجود نبود… وقتی قدری گریهی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آرام شد، وقتی به صورت قمر بنی هاشم علیه السلام نگاه کرد، دید که دیگر پاهای او روی زمین نیست و دلِ او کَنده شده است، این مرتبه سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آرام آرام گریه کرد، فهمید که باید برادر را از دست بدهد… آرام آرام گریه کرد و به قمر بنی هاشم سلام الله علیه فرمود که تنها امیدِ این بچهها تو هستی، اگر میخواهی بروی… «اطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِیلًا مِنَ الْمَاءِ» آخرین امیدِ این بچهها برای نوشیدنِ آب، آخرین امیدِ حضرت رباب سلام الله علیها برای زنده ماندنِ فرزندش تو هستی…
حضرت اباالفضل العباس علیه السلام مطیع محض بود، سر خود را پایین انداخت و به سمت شریعه رفت، خود را اینطور معرّفی کرد که «إنِّی أنَا العَبّاس أغدُو بِالسَّقَا» من برای آب آوردن آمدهام…
به سمت شریعه رفت، چهار هزار تیرانداز و نیزهدار و سنگانداز، همه یک نقطه را هدف گرفتند، همه یک نقطه را میزدند، همه میخواستند در یک نقطه کمرِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه را بشکانند، ولی او عبور کرد و به آب رسید…
به قولِ استادِ مرحوم آیت الله بهجت رضوان الله تعالی علیه، میگوید: کسی که به سکینه [سلام الله علیها] وعده داده است، تیر و تیرانداز برایش مهم نیست.
از همه عبور کرد، مشک را پُر از آب کرد… خبرهی نبرد بود، میدانست برای اینکه تیر به او نخورد باید مارپیچ حرکت کند، ولی این مارپیچ حرکت کردن برای کسی است که زیاد وقت دارد، اما او میداند که حالِ شیرخوار وخیم است، برای همین راهِ مستقیم را به سمت خیمهها پیش گرفت…
آن هیکلِ تنومند به یک هدف برای همهی تیراندازها تبدیل شد، آنقدر تیر زدند… برای او مهم نبود و بسرعت میآمد…
شاید در خیمهها اینطور به گوش بچهها میرسید که «أنا بنُ عَلیٍ المُرتَضَی»… به حضرت رباب سلام الله علیها میگفتند که دست او به آب رسیده است که رجز میخواند… قدری شیرخوار را نگه دار، الان با آب برمیگردد… سابقه ندارد عمو وعده بدهد و عمل نکند…
ناگهان دیدند لحنِ عمو تغییر کرد اما صدا رسا بود، «وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا یَمینی اِنّی اُحامی اَبَداً عَنْ دینی»… مهم نیست، فدای سرِ فرزندانِ سیّدالشّهداء صلوات الله علیه…
وقتی کمی جلوتر آمد، دیدند که لحن حضرت اباالفضل العباس علیه السلام تغییر کرد، «قَدْ قَطَعُوا بِبَغْیِهِمْ یَسارِی فَأَصْلِهِمْ یا رَبِّ حَرَّ النّارِ»، دست دادن که مهم نیست، آب را میبرم…
خدایا! در این بیابان به تو پناه میبرم از آن لحظهای که «فَوَقَفَ العَبّاسُ مُتَحَیِّراً» دیگر متحیّر شد و حرکت نکرد… حال که هم آب نیست و هم این بدن از هم پاشیده است، رفتن به خیمه، فقط روحیهی بچّهها را خراب میکند… متوقف شد… دشمن او را دوره کرد، نمیتوانم بگویم چه کردند، همینقدر به شما مختصر عرض میکنم که کاری کردند که دیگر از او نترسند، کاری کردند که خیالشان راحت بشود که از جا بلند نمیشود، بلکه کاری کردند که خیالشان راحت بشود که کار تمام است…
سیّدالشّهداء صلوات الله علیه در کربلا، هر جایی که شهیدی میخواست به زمین بیفتد و محتضر بود و لحظهی آخرِ او بود، خود را مانند بازِ شکاری بالای سرِ او میرساند، برای اینکه سرِ آن شهید را به دامان بگیرد و او در لحظات آخر، سرِ خود را روی پای سیّدالشّهداء صلوات الله علیه بگذارد و جان بدهد، اما اینجا کار از کار گذشته بود…
تنها جایی که سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آرام آرام پیاده حرکت کرد اینجا بود، چون هم دوست نداشت آن صحنه را ببیند، هم دیگر عجله کردن فایدهای نداشت و کار از کار گذشته بود…
در بعضی از منابع متأخّر آمده است که دست به کمر و آرام آرام آمد…
مجتهدی اینطور نوشته است، میگوید آقا آرام آرام میآمد، مدام برمیگشت و پشت سرِ خود را نگاه میکرد… باید چه جوابی به این خیمهها بدهم؟…
وقتی آن بدنِ بهمریخته را دید، دست به کمر خود گرفت، اشکهای خود را با آستین پاک میکرد…
وقتی به سمت خیمهها برگشت، استاد آقای بهجت میگوید که آثار شکست در چهرهی سیّدالشّهداء صلوات الله علیه پیدا بود… بچهها با اینکه با پدر راحت بودند جرأت نکردند حرف بزنند، همه منتظر بودند، دیدند وضع آقا بهم خورده است، برای هیچ شهیدی اینطور درهم شکسته و دست به کمر نشده است… همه منتظر بودند که ببینند چه اتفاقی میافتد، دیدند سیّدالشّهداء صلوات الله علیه آرام آرام کنار حضرت زینب کبری سلام الله علیها آمد و آرام کنارِ گوشِ ایشان فرمود: خواهرم! به این دخترها بگو معجرها را محکم گره بزنند…
[۱]– سوره مبارکه غافر، آیه ۴۴٫
[۲]– سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫
[۴] إثبات الهداه بالنصوص و المعجزات، جلد ۱ ، صفحه ۳۲۸ (وَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ اَلْحَمَّامِیِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ مُعَاذِ بْنِ اَلْمُثَنَّى عَنِ اَلْمُسَدَّدِ عَنْ أَبِی عُوَانَهَ عَنْ سُهَیْلٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِیهِ هُرَیْرَهَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ : لَأُعْطِیَنَّ اَلرَّایَهَ غَداً رَجُلاً یُحِبُّ اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ لاَ یَرْجِعُ حَتَّى یَفْتَحَ اَللَّهُ عَلَیْهِ فَأَعْطَاهَا عَلِیّاً)
[۵] ملحمه الإمام علی أو القصیده العلویه المبارکه، صفحه ۱۹
[۶] عید الغدیر أول ملحمه عربیه، بولس سلامه، صفحات ۲۸ و ۲۹ (فیا أبالحسن! ما ذا أقول فیک وقد قال الکتّاب فی المتنبّی : «إنّه مالئ الدنیا وشاغل الناس» وإن هو إلّا شاعر له حفنه من الدرّ إزاء تلال من الحجاره. ما شخصیته حیال عظمتک إلّا مدره علی النیل خجلی من عظمه الأهرام حقّا إنّ البیان لیسفّ وإنّ شعری لحصاه فی ساحلک یا أمیر الکلام ولکنّها حصاه مخضوبه بدم الحسین الغالی فتقبّل هذه الملحمه وانظر من رفارف الخلد إلی عاجز شرّف قلمه بذکرک)
[۷] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام، جلد ۴۵، صفحه ۱۳
پاسخ دهید