- تفسیر دعای پنجم صحیفه
- تعریف لغوی وحشت
- ابیاتی در مورد وحشت از ابن فارض مصری
- درخواست از خداوند برای کفایت کردن وحشت
- بیتی از حافظ در مورد انسان تفاخرکننده
- تعریف سیّد علی خان از هبه
- شباهتها و تفاوتهای صفات خدا و انسان
- تفسیر احمد بن فهد حلّی در مورد کلمهی رب
- متحقّق کردن یک اسم از پروردگار در وجود خود
- مکر خدا، کیفر مکر است
- تفاوت بدایات و نهایات
- حدیثی در مورد پاداش توبهکننده
- در خواست امام سجّاد در مورد کید خدا
- کارهای شما به اعتبار نهایات سنجیده میشود
- درخواست امام از خداوند برای غلبه بر دشمنان
- منظور کلام امام در مورد حفاظت خدا
- توضحی در مورد لفو و نشر مرتّب
- تفسیر دعای پنجم امام در صحیفه
- قرب پیامبر به خدا
- داستانی در مورد فرار گنهکار به سمت خدا
- سفارش آیت الله اراکی در مورد سیّد احمد خوانساری
- تفاوت آفات حسّی و غیر حسّی
- سخنی از آیت الله بهاءالدّینی
- نظر سیّد علی خان در مورد هدایت
- اختیار انسان در دفع مضّار
- فرق بین حق و باطل معنای دوم هدایت
- تعریف عاقل از نظر امام صادق (علیه السّلام)
- داستانی در مورد میرزا جواد آقا ملکی تبریزی
- سفارش پیامبر به امیر المؤمنین در مورد نماز شب
- آسان کردن نماز شب برای بندگان
- ادامهی داستان بیتابی میرزا جواد آقا ملکی
- تفاوت نظر علما در مورد نحوهی گفتن اذان و اقامه
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا سَیِّدِ الأَنْبِیَاءِ وَ أَکْرَمِ الشُّفَعَاءِ سَیِّدِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أَهْلِ بَیْتِهِ الطَّیِّبینَ الطَّاهِرینَ ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَی جَمیعِ أَنْبِیَاءِ اللهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلَائِکَتِهِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ».
تفسیر دعای پنجم صحیفه
به دعای پنجم رسیدیم و قدری از آن را خدمت شما مذاکره کردیم؛ تا الآن به قسمت بعدی رفتیم که خیلی نکتهها در این قسمت بعدی وجود دارد که البتّه همه جای صحیفه همین است، همهی صحیفه همین است، دریا است. حالا بعضی وقتها یک نکتههای خیلی خاصّی وجود دارد. به اینجا رسیدیم که «صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ لَا تَفْضَحْنَا لَدَیْکَ»[۱] خدایا بر پیامبر و آل او درود بفرست و ما را نزد خود مفتضح نکن. یعنی کمک بکن، گناه نکنیم. مقصود این است که بالاخره ما وقتی پیش خدا مفتضح میشویم که گناه بکنیم. یعنی خود تو کمک بکن که مقدّمات این فراهم نشود. الآن اینجا را که دارم میگویم یک نکتهی بسیار مهمّی است؛ «اللَّهُمَّ أَغْنِنَا عَنْ هِبَهِ الْوَهَّابِینَ بِهِبَتِکَ» خدایا ما را از کسانی که هبه میکنند، چیزی را به مردم میدهند؛ با هبهی خود از هبهی هبهکنندگان بینیاز بکن. این یعنی چه؟ حالا اگر یک نفر به ما یک تفحهای بدهد، بگوییم نه دیگر نمیخواهد برو بیرون، نه اینطور نیست، نمیخواهد اینطور بگوید. یعنی میگوید اساس زندگی بر این نباشد که حتماً بخواهد کسی چیزی بدهد تا ما راه بیفتیم. حالا گفتم تحفه و هدیه و اینها مسائل استثناء است، امّا یک چیزی باشد که همیشه ما با دادن این و آن زندگی بکنیم، اینطور نباشد و حالا اگر چنانکه مثلاً کسانی به ما چیزی بدهند، باز آمدند و قطع کردند، ما اینجا به وحشت میافتیم که ای داد بیداد این هم که دیگر نیاورد، بعد دیگر ما چه کار بکنیم. وحشت؛ یعنی ترس و وحشت. دقّت بفرمایید اینجا یک چیز خیلی مهمّی است. «اللَّهُمَّ أَغْنِنَا عَنْ هِبَهِ الْوَهَّابِینَ بِهِبَتِکَ» ما را بینیاز بکن از هبهی هبهکنندگان با هبهی خود. حالا آمد و نداد، «وَ اکْفِنَا وَحْشَهَ الْقَاطِعِینَ بِصِلَتِکَ» این وحشتی که از قطع اینها حاصل بشود، آن را هم برای ما کفایت بکن.
تعریف لغوی وحشت
میدانید به چه چیز وحشت میگویند؟ وحشت معانی زیادی دارد؛ یک وقت در عرف ما فارسی زبانان، وحشت به این میگوییم که انسان اگر شب در یکجایی بترسد، میگوید وحشت کردم یا حیوان خطرناکی میبینید، میگویید وحشت کردم. آنها وحشت است ولی وحشت معنای گستردهتر دارد. اصلاً وحشت ضدّ انس است. شما با چیزی که مأنوس میشوید، با آدمی مأنوس میشوید، با یک کاری مأنوس میشوید، ضدّ آن پیش بیاید، آدم وحشت میکند. آیا آدم خوبی بود ملایمی بود، زندگی میکردیم، مأنوس بودیم، حالا یک نفر آدم آمده است، داد و بیداد میکند، استعداد ندارد، چیزی نمیفهمد، وحشت از آن حاصل میشود.
ابیاتی در مورد وحشت از ابن فارض مصری
این ابن فارض مصری، جناس خیلی زیبایی دارد؛ ابن فارض عارف معروف مصری -ایشان اهل مصر بوده است- دیدند که رفته است در بیابانهای سوزان مکّه قدم میزند. چرا اینجا؟ بالاخره مصر یک نیلی داشته است، یک صفایی بوده است، چه بوده است، قصیدهی بلندی دارد، در آنجا میگوید. آخر با دفع دخل مقدّر میگویند یا با زبان حال، به اینها میگوید: نه اینکه مثلاً من جایی را ندارم، -گوش بدهید زیبا است- میگوید: «فَلی بَعد أوطانی سُکونٌ إلَی الفَلا» من بعد از اینکه وطندار بودم، الآن در این فلات قدم میزنم. وطن دارم، خانه دارم، برای چه به اینجا آمدم
«فَلی بَعد أوطانی سُکونٌ إلَی الفَلا وَ بِالوَحشِ أنسی إذ مِنَ الإنسِ وَحشَتی»
این جناس خیلی زیبایی است. اینجا با وحشیها، حیوانات با این آهوها و اینها انس دارم، چرا؟ از انسانها وحشت داشتم. «وَ بِالوَحشِ أنسی إذ مِنَ الإنسِ وَحشَتی» خلاصه وحشت ضدّ انس است. حالا این آقا هبه میکرده است، ما یک انسی با این هبه گرفته بودیم، الآن قطع کرد وحشت نکنیم.
درخواست از خداوند برای کفایت کردن وحشت
«وَ اکْفِنَا وَحْشَهَ الْقَاطِعِینَ بِصِلَتِکَ» آن وقت خود تو این وحشت را کفایت بکن، برطرف بکن، خود تو یک چیزی بده. اینقدر بده که «حَتَّى لَا نَرْغَبَ إِلَى أَحَدٍ مَعَ بَذْلِکَ» دیگر اصلاً با وجود بذل تو، چشم به دنبال کسی نباشد. «وَ لَا نَسْتَوْحِشَ مِنْ أَحَدٍ مَعَ فَضْلِکَ» با فضل تو از کسی وحشت هم نداشته باشیم؛ یعنی میدهد یا نمیدهد.
بیتی از حافظ در مورد انسان تفاخرکننده
یک بیت آرامکنندهای از خواجهی شیراز اینجا در ذهن من است؛ دست خودم نیست باید این را بگویم یعنی ببین اینقدر این آرامبخش است، اینقدر آرامکننده است. حالا این به این معنا نیست که اگر کسی پول دارد، آدم بدی است؛ نه. ما از آن حرفها نمیزنیم، اصلاً به این حرفها نیست. پول دارد بد است، پول ندارد خوب است. اصلاً خوبی و بدی این حرفها نیست. امّا یک وقت دیدی یک کسی یک چیزی دارد، میخواهد به من و تو تفاخر بکند. حالا یک آدم ضعیفی هم است میگوید: ای خدا خوب الآن یک چیزی هم بده. حالا اینقدر این دارد و فلان، نه. جناب خواجه جواب میدهد، خیلی زیبا. یک رساله شرح آن است. میگوید:
ای گدایان خرابات خدا یار شماست چشم انعام مدارید ز انعامی چند.
این همهی پولدارها را ببینید، این پولدارهای قیافهگیر و پز بده و تفاخرکنها اینها را دارد میگوید. میگوید نگاه نکن پول دارند، اینها مثل حیوانات هستند. کسی که برای بشرها پز بدهد، قیافه بگیرد آدم نیست. برای پول او نیست، ممکن است پول هم نداشته باشد، قیافه بگیرد. دقّت بفرمایید صحبت پول و اینها اصلاً نیست. صحبت بر سر صفات است.
ای گدایان خرابات خدا یار شماست چشم انعام مدارید ز انعامی چند
حالا در بیاورد یک چیزی بدهد، خرابات در اینجا البتّه به معنای خرابات نیست که آدم در آنجا بنشیند خدایی ناکرده، (نعوذ بالله) دود و دم بلند بکند، نه. خرابات در اصطلاح حافظ آن دورهی انسان است که میخواهد صفات بشریّه محو بشود. در انتظار این است که این صفات بشریّه محو بشود، آن دوره، دورهی خرابات است. گدایان خرابات هم آن کسانی هستند که آنجا دوره میبینند. بله این صفات بشریّه محو میشود. اصلاً بعضی از چیزها را از دست میدهند، لطیف میشوند. یک ولی تصرّف میکند، یک ولی پیدا نشد، خود او زحمت میکشد. اصلاً بعضی از چیزها را کنار میگذارد، این خرابات است.
تعریف سیّد علی خان از هبه
اینجا نکتهای است که بنده در مورد این نکته در گذشته -نه خصوص این نکته دقّت بفرمایید- نوع این نکته چیزی گفته بودم حالا برای آن دسته که نشینیدند بگویم این یادگار است.. میگوید سیّد علی خان مدنی (رضوان الله علیه) این مرد بزرگ، این امام عظیم الشّان چه میگوید؟ میگوید: اصلاً هبه یعنی چه؟ تعریف هبه: – دقّت بکنید خیلی مهم است- «الهِبَهٌ العَطیِهٌ بِلَا عَوض»[۲] هبه یک عطیهای است بدون عوض. حالا من این کتاب را برای شما آوردم، اینکه عوض نمیخواهد، هبه است. بعد میگوید : -این قسمت مهم است- «قَالَ بَعضُ العُلَماء: الهِبَهُ هِیَ العَطیَّهُ الخَالِصَهُ عَنِ الأعواضِ وَ الأغراض» هبه یک عطیهای است که از عوضها و غرضها خالص باشد. همهی آن عوض مالی نیست، یک وقت هم میبینید غرض است. حالا مثلاً ما این را به این میدهیم، بعد توقّع داریم که مثلاً ایشان هم در فلان اداره آنجا رئیس هستند، مثلاً در ادارهی زکام در اسلام مثلاً… یک روز هم ما یک کاری داریم، برویم او انجام بدهد. برای همین میخواهیم یک جای پا درست بکنیم. یک وقت هم میگوییم او هم یک چیزی به ما بدهد. میگوید اعواض و اغراض –این را دقّت بفرمایید خیلی مهم است. «قَالَ بَعضُ العُلَماء: الهِبَهُ هِیَ العَطیَّهُ الخَالِصَهُ عَنِ الأعواضِ وَ الأغراض فَإذا کَثُرَتِ العَطَایَا وَ الصَّلَات» وقتی عطیهها و صلهها زیاد شد، «سُمِیَ صَاحِبُهَا وَهّاباً» وقتی که عطیهها، صلهها زیاد شد، صاحب آن وهّاب نامیده میشود. یعنی چه؟ «وَ لَا یَتَحقَّقُ مَعنَى الهِبَهُ إلَاّ فِی اللّهِ تَعالى» پس بنابراین معنای هبه متحقّق نمیشود مگر در خود خدا. چون خدا است که بدون اغراض و اعواض یک چیزی میدهد، فقط خدا است.
شباهتها و تفاوتهای صفات خدا و انسان
حالا اینجا نکته؛ در گذشته خدمت شما گفتیم که بعضی از اهل معرفت گفتند اسمهای پروردگار مشترک است بین خلق و خالق. یعنی به این معنا خدا یک اسمهایی دارد که بر مخلوق هم صدق میکند؛ کریم مثلاً. شما میتوانید بگویید فلان شخص آدم کریمی است. رئوف؛ میتوانیم بگوییم فلان شخص آدم رئوفی است. امّا مثلاً رحمان؛ نمیتوانیم بگوییم فلان شخص آدم رحمانی است. خاصّ خدا است. کلمهی ربّ؛ برای خدا است. ربّ العالمین است. امّا بین خلق و خالق مشترک است، میتوانیم بگوییم ربّ البیت. صاحب خانه. ربّ الابل، صاحب شتر. پس میتوانیم بگوییم.
تفسیر احمد بن فهد حلّی در مورد کلمهی رب
امّا فقط در یکجا دیدم که شیخ اجل شیخ ابو العبّاس احمد بن فهد حلّی (رضوان الله علیه) ایشان میفرماید: رب اگر الف و لام داشته باشد، مخصوص حضرت حق میشود و از این اشتراک خارج میشود. میتوانیم بگوییم که هو ربّ البیت. این آقا، این خانم صاحب خانه است. امّا نمیتوانیم بگوییم: هو الرّبّ للبیت، نه. نه الف و لام بر سر رب بیاید، مخصوص حضرت حق میشود. پس بنابراین اسمهایی که به بشر هم میشود اطلاق کرد؛ کریم اسم خدا است. امّا میتوانیم بگوییم فلان شخص آدم کریمی است، آدم رحیمی است، آدم رئوفی است، میتوانیم بگوییم. از این دسته اسمها که بین خدا و خلق مشترک است، این اسمها برای خدا است ولی به معنای لغوی به بشر هم اطلاق میشود. نه اینکه بگوییم همان کریمی که خدا است، همان کریم بشر میشود؛ نه. کریم در مورد خدا معنای دیگر دارد، در مورد ما یک چیز دیگر است.
متحقّق کردن یک اسم از پروردگار در وجود خود
امّا حالا نکته اینجا است. میگوید یکی از این اسمها را انتخاب بکن، این را جدّی بگیرید؛ مخصوصاً جوانان. یعنی گفتم اگر نصفی از عمر ما صرف این نکته بشود اسراف نکردهایم تا چه برسد نیم ساعت در مسجد جامع ازگل اسراف نمیشود. تمام عمر خود را هم صرف این بشود، اشکال ندارد، مهم است. یکی از این اسمها را بگیرید و –این تعریف دقیق است- یکی از این اسمهای مشترک را بگیرد و به اندازهی طاقت بشریهی خود در خود متحقّق بدارد. مگر خدا ستّار العیوب نیست، تو این را انتخاب بکن، إنشاءالله از امروز این را انتخاب بکن، تا میتوانی به اندازهی طاقت خود، این را در خود متحقّق بکن. یکی از نامهای خدا عفوّ است، عفوکننده است. شما هم عفو بکن. اگر گزندی در منزل، در جایی دیگر رسید، اصلاً روی آن فکر نکن ، بگذر، طوری نمیشود. یکی را انتخاب کن و به اندازهی طاقت بشریّهی خود در خود متحقّق میکن. میگوید اگر کسی این کار را بکند، نور آن اسم به او داده میشود، این نور داده بشود، دیگر چه میشود. در حاشیه یادداشت کردم که بله تخلّق به اخلاق است، در هبه هم باشد. چطور خدا بدون عوض و غرض یک چیزی میدهد، ما همین را بگیریم در خود متحقّق بکنیم. به یک کسی چیزی میدهیم، عوض و غرض نداشته باشد. اگر آمد برای ما بدی کرد، هیچ آن را هم بیان نکنیم، اصلاً بگوییم ببینید این امروز با من اینطور کرد، فلان وقت من برای او اینطور کرده بودم. نمیدانم میخواست دختر خود را شوهر بدهد، پیش من آمد چنین و چنان کردم و… خوب دیگر آبروی او را هم بردی و اجر تو هم ضایع شده است. بنابراین در هبه هم بیاییم متخلّق به اخلاق الله باشیم، هبههای ما بدون غرض و عوض باشد تا نور این کلمهی وهّاب به ما داده میشود. اگر این نور داده بشود، تو در پوست خود نمیگنجی. اگر بدانیم چیست، سر به بیابان میگذاریم. خوشبختانه ما الآن نمیدانیم. خوب این از اینجا باشد تا برسیم به نکتههای دیگر.
مکر خدا، کیفر مکر است
«اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ کِدْ لَنَا وَ لَا تَکِدْ عَلَیْنَا وَ امْکُرْ لَنَا وَ لَا تَمْکُرْ بِنَا»[۳] اینها را دقّت بفرمایید. به خدا یک چیزهایی را نسبت میدهند مثلاً «وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ»[۴] در قرآن هم وجود دارد. این مکر کرد، خدا هم کرد. یعنی چه؟ یعنی خدا مکر میکند؟ اینجا دو قول گفته شده است؛ یک قول است که خدا کیفر مکر را مکر مینامند. خود او مکر نمیکند. «وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ» یعنی خدا اسم کیفری را که به ماکرین میدهد، مکر میگذارد؛ این یک قول است که حالا إنشاءالله اینجا میخوانیم.
تفاوت بدایات و نهایات
بعد یک قول هم اینطور است که به طور کلّی کار خدا همیشه به اعتبار نهایات سنجیده میشود نه به اعتبار بدایات. یعنی چه؟ این را یک قدری توضیح بدهیم. ما یک بدایات داریم، یک نهایات. مثلاً من میخواهم عصبانی بشوم، چه میشود؟ اوّل خُلق من تنگ میشود، یک ببرسی در خودم میکنم، بزرگی گفتند، کوچکی گفتند. چرا به من اینطور کرد و من در گذشته به او اینطور کرده بودم و خلاصه هیچ چیز. مقدّماتی فراهم میکنم، بعد پرخاش میکنم. غضب میکنم و بلند میشوم و خدایی ناکرده به او یک سیلی میزنم. این بدایات من است و آن هم نهایات من است. بدایات من این فکر کردنهای من بود و مدام فکر کردم تا اینکه نهایات آن این شد که بلند شدم این بندهی خدا را خدایی ناکرده زدم. حالا پروردگار چه کار میکند؟
حدیثی در مورد پاداش توبهکننده
پروردگار دیگر بدایات ندارد، یعنی میگویند: خدا غضب کرد. «غَیْرِ الْمَغْضُوبِ» که در نماز میخوانیم یا «غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ»[۵] یعنی خدا عصبانی شد؟ نه. میگویند اگر بنا میشد خدا (نعوذ بالله) عصبانی شود، چون اینها از خصوصیّات جسم است، ماده است. اگر بنا میشد خدا عصبانی بشود، چه کار میکرد؟ همان کار را میکند بدون اینکه عصبانی شده باشد یا میگویند اگر بنده به طرف خدا برگردد، توبه بکند، خدا خیلی شاد میشود. روایت داریم. شما جوانان عزیز که الحمدلله صالح هستید، خوب هستید، بدانید که اگر به طرف خدا برگردد چه میشود؟ در حدیث داریم کسی که روی اسب خودش آذوقه گذاشته است، آب خوردن او هم در بیابان روی اسب است که اگر آن آب نباشد، هلاک میشود، پول و همه چیز او روی آن اسب است. حدیث است. یک وقت این است که فرار بکند. اسب است دیگر، فرار کرد. ایشان دیگر از زندگی ناامید شده است، رفت دیگر. پول من روی این اسب بود، غذای من، آب من در این بیابان بر روی این اسب بود، دیگر افتاده است، نیمه بیهوش است. تشنگی غلبه کرده است، هوا دارد در چشم او تیره میشود. در این حین یک وقت میبینید که صدای پای اسب میآید، اسب او برگشت. خلاصه یک طوری بلند میشود، از آن آب یک قدری میخورد. این چقدر شاد میشود.
حدیث داریم بندهای که گنهکار بوده است، به در خانهی خدا برگردد، خدا از آن اسب گم کرده بیشتر شاد میشود. خدا منتظر ما است که برویم. برویم با او دوست بشویم. حالا اینجا میخواهم این را بگویم یا در غضب یا در شادی خدا اگر میخواست شاد بشود، چه کار میکرد؟ بدون اینکه شاد بشود همان کارها را میکند، چون شادی از خصوصیات ما است. غضب بخواهد بکند چه کار میکند؟ همین کاری را میکند که اگر غضب میکرد. اینجا را دقّت بکنید ایشان یک جملهای دارد عالی است، این را بشنویم خوب است. این را بگویم همهی مکر و اینها حل میشود.
در خواست امام سجّاد در مورد کید خدا
«اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ کِدْ لَنَا وَ لَا تَکِدْ عَلَیْنَا وَ امْکُرْ لَنَا وَ لَا تَمْکُرْ بِنَا»[۶] خدایا به نفع ما کید بکن. یعنی بر دشمنان ما کید بکن و به ضرر ما کید نکن. ما داخل این کیدشدهها نشویم. «وَ امْکُرْ لَنَا» مکر کن به نفع ما. «وَ لَا تَمْکُرْ بِنَا» میفرماید: «ألحِق مَکرِکَ بِأعدائی لَابِی»[۷] ملحق کن مکر خود را به دشمنان ما، نه به ما. ما در این میان مکر نشویم، دشمنان ما در این وسط قرار بگیرند. میگوید: «المُرادُ بِکَیدِهِ تَعالى وَ مَکرِهِ: صَرفُ الکَیدِ وَ المَکرِ أو جَزاءُ أهلِهِمَا وَ التَّسمِیَهُ مِن بَابِ المُشَاکِلَه» همین حرفی که خدمت شما زدم. اوّلاً که خدا مکر نمیکند، کید نمیکند. یعنی اگر میخواست کید بکند، چه کار میکرد؟ اوّلاً همان کار را میکند، ثانیاً خدا اسم کیفر مکر را، کیفر کید را چه گذاشته است؟ مکر گذاشته است. میگوید: «وَ المَکرِ أو جَزاءُ أهلِهِمَا وَ التَّسمِیَهُ» این مهم است دقّت بکنید. پس چرا به آن کید و مکر میگوید. به کار خود کید و مکر میگوید؟ میگوید: «وَ التَّسمِیَهُ مِن بَابِ المُشَاکِلَه» چون شباهت دارد. این کیفر من، با خود مکر شباهت دارد یا اگر خدا میخواست مکر بکند، چه کار میکرد، آن کار را میکند شباهت دارد به خاطر شباهت به آن هم مکر گفته شد. بعد میگوید: «وَ أمثَالُ هِذهِ الألفَاظ» ببین اینکه میگوییم خدا مکر کرد، خدا کید کرد، خدا غضب کرد، خدا خشنود شد، «وَ أمثَالُ هِذهِ الألفَاظ فِی حَقِّهِ تَعالى مَحمُولَهٌ عَلى النِّهَایَات لَا عَلَى البِدایَات» همان حرفی که خدمت شما زدم.
کارهای شما به اعتبار نهایات سنجیده میشود
کارهای پروردگار به اعتبار نهایات سنجیده میشود، نه به اعتبار بدایات. خدا بدایات ندارد. من بدایت دارم. ایشان به من اینطور گفت، من بزرگتر بودم، دو تا پیراهن بیشتر پاره کردم، پس این چقدر بیادب است. حق من این نبود و مدام خود را استارت میزنم و عصبانی میشوم بلند میشوم، این بدایات من است. نهایات من هم این است که یک مشکلی به وجود میآورم ولی در مورد خدا این حرفها نیست؛ خدا غضب میکند بدون بدایات. یعنی به این معنا اگر بنا میبود غضب بکند چه میکند؟ همین را میکند بدون غضب. «غَضِبَ اللَّهُ» و اینها از این بابت است.
درخواست امام از خداوند برای غلبه بر دشمنان
امّا این دعای پنجم است، دنبالهی آن را هم برای شما بگویم. اینجا سیّد السّجادین (سلام الله علیه) به طور کلّی خطّ دعا را در این قسمت بین دشمنان و خود جدا کردند. اینطور شد که «اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ کِدْ لَنَا وَ لَا تَکِدْ عَلَیْنَا، وَ امْکُرْ لَنَا وَ لَا تَمْکُرْ بِنَا»[۸] مکر و کید و همه را متوجّه دشمنان ما بکن، ما نباشیم. «وَ أَدِلْ لَنَا وَ لَا تُدِلْ مِنَّا» پروردگارا به نفع ما غلبه درست بکن، یعنی ما غالب دشمنان بشویم و ما مغلوب نشویم. اینجا هم ایشان میفرماید: «اجعَلِ الدُّولَهِ»[۹] دولت من غلبه است. «اجعَلِ الدُّولَهِ وَ الکرَّهَ لَنَا عَلى عَدوِّنَا»، «اجعَلِ الدُّولَهِ وَ الکرَّهَ لَنَا» دولت و کره و قدرت را برای ما قرار بده، بر دشمنان خود، یعنی ما غالب بشویم. «اجعَلِ الدُّولَهِ وَ الکرَّهَ لَنَا عَلى عَدوِّنَا» این غلبه را برای ما قرار بده که بر دشمنان خود غالب بشویم. «وَ لَا تَنزَعهَا مِنَّا» این دولت و غلبه را از ما نزع نکن. «فَتُؤتِیَهَا غَیرَنَا» به غیر ما بده. بنابراین حضرت اینجا مکر و کید و غلبه و همهی اینها را از خدا میخواهد که برای ما باشد، به نفع ما باشد، به ضرر ما نباشد.
منظور کلام امام در مورد حفاظت خدا
و امّا بعد از آن بسیار بسیار دقیق است و آن این است «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ قِنَا مِنْکَ، وَ احْفَظْنَا بِکَ، وَ اهْدِنَا إِلَیْکَ، وَ لَا تُبَاعِدْنَا عَنْکَ إِنَّ مَنْ تَقِهِ یَسْلَمْ وَ مَنْ تَهْدِهِ یَعْلَمْ، وَ مَنْ تُقَرِّبْهُ إِلَیْکَ یَغْنَمْ»[۱۰] اینها بسیار مهم است. خدایا بر پیغمبر و آل او درود و سلام بفرست و ما را از خود نگهدار. یعنی چه؟ از خودت ما را حفظ کن. یعنی چه؟ «وَ احْفَظْنَا بِکَ» ما را به وسیلهی خودت حفظ بکن. «وَ اهْدِنَا إِلَیْکَ» ما را به سوی خودت هدایت بکن. «وَ لَا تُبَاعِدْنَا عَنْکَ» ما را از خودت دور نکن. حالا چه میشود؟
توضحی در مورد لفو و نشر مرتّب
این را در عرف علم بلاغت، لفو و نشر مرتّب میگویند. اوّل همهی اینها را که میگوید، بعد دوباره متعلّقات آن را میگوید. «وَ احْفَظْنَا بِکَ، وَ اهْدِنَا إِلَیْکَ» این هدایت را داشته باشید. «وَ لَا تُبَاعِدْنَا عَنْکَ» این هم تتمّهی آن است. بعد «إِنَّ مَنْ تَقِهِ یَسْلَمْ» خدایا هر کسی را که تو نگه بداری، او سلامت خواهد بود. «وَ مَنْ تَهْدِهِ یَعْلَمْ» هر کسی را که تو هدایت بکنی، او با علم میشود. «وَ مَنْ تُقَرِّبْهُ إِلَیْکَ یَغْنَمْ» هر کسی را که تو به خودت نزدیک بکنی، او فایده میبرد. الآن این لفو و نشر مرتّب شد. برای اینکه الآن تمام اینها را که اینجا گفته بود، «وَ قِنَا مِنْکَ … إِنَّ مَنْ تَقِهِ یَسْلَمْ»، «وَ اهْدِنَا إِلَیْکَ … وَ مَنْ تَهْدِهِ یَعْلَمْ»، «وَ لَا تُبَاعِدْنَا عَنْکَ … وَ مَنْ تُقَرِّبْهُ إِلَیْکَ یَغْنَمْ» تمام لفو و نشر مرتّب است. یعنی همهی آنها را که گفته بود، به ترتیب فایدههای آن را هم ذکر کرد. امّا حالا یعنی چه؟ اینها را خواندیم، آن را ترجمه هم کردیم.
تفسیر دعای پنجم امام در صحیفه
حالا به تفسیر آن بپردازیم که ما را از خودت حفظ بکن، یعنی چه؟ بعد ما را به خود هدایت بکن یعنی چه؟ «وَ قِنَا مِنْکَ» یعنی چه؟ میگوید: «قِیلَ: مَعنَاهُ وَ قِنَا مِن عَذابِکَ وَ سَخَطِک»[۱۱]یعنی ما را از غضب و عذاب خود حفظ بکن. بعد میگوید: غیر از این یک معنای بلندی هم دارد. میگوید: «وَ هُوَ مَثلُ قُولِهُ (صلّى اللّه علیه و آله) أعُوذُ بِکَ مِنک» میگوید: پیغمبر اکرم فرمود: خدایا پناه میبرم از تو به خود. «أعُوذُ بِکَ مِنک» یعنی چه؟ میگوید: بعضی از اهل معرفت گفتند: «فِی قُولِهُ (علیه السّلام) فِی سُجُودِهِ: «أعُوذُ بِعَفوک مِن عِقَابِک، وَ أعُوذُ بِرِضاکَ مِن سَخَطِک، وَ أعُوذُ بِکَ مِنک».
قرب پیامبر به خدا
پیغمبر اکرم به سجده رفته بود، گوش دادند دیدند میگوید: پناه میبرم به عفوّ تو از عذاب تو و پناه میبرم به رضای تو از غضب تو و پناه میبرم به خودت از خودت. یعنی چه؟ میگوید: پیغمبر اکرم امر شد به قرب. حالا که امر شد به قرب در سجود خود گفت: «أعُوذُ بِعَفوک مِن عِقَابِک»، «وَ هُوَ کَلَامُ عَن مُشَاهَدَهِ فِعلِ اللّه» این کسی که میگوید من پناه میبرم به عفوّ تو از غضب تو، این کلام کسی است که فعل الله را میبیند. «فَاستَعَاذَ بِبَعضِ أفعَالِهِ مِن بَعض وَ العَفوُ کَمَا یُرادُ بِهِ صِفَهُ العَافِی قَد یُرادُ بِهِ الأثَرُ الحَاصِل» تا آخر. بعد میآید میگوید: افعال را میدید، فعل خدا را میدید. میگوید: خدایا من به رضای تو پناه میبرم از سخط تو. بعد میگوید: یک قربی حاصل شده است، حالا پیغمبر اکرم را نمیگوید، کلّاً… مقام پیغمبر اکرم بالاتر از این حرفها است. سیر بشر را میخواهد بگوید. سپس ترّقی میکند، میآید و صفات را میبیند، میگوید: «وَ أعُوذُ بِرِضاکَ مِن سَخَطِک وَ هُمَا صِفَتَانِ مُتَضادّتان» اینها را میبیند بعد میگوید، ببین اوّل افعال را دید، این سیر بشر است. البتّه نمونهی کامل آن پیغمبر اکرم است، منتها ما هم دیگر چون تابع او هستیم، إنشاءالله تعالی، برای ما هم به اندازهی خود ما چیزی حاصل میشود و الّا مقام پیغمبر معلوم است. اوّل افعال را میبیند، خدایا از این فعل تو به این فعل تو پناه میبرم. بعد صفات را میبیند من از این صفت به آن صفت پناه میبرم. آخر یک طوری ترّقی میکند اصلاً تمام اینها را پیموده، این خیلی مهم است. دیگر نه افعال را میبیند، نه صفات. اینها سر جای خود، نه. من دیگر الآن اینقدر نزدیک رفتم که «أعُوذُ بِکَ مِنک» از خودت به خودت پناه میبرم. این ظریف است. تا کسی توبه نکند، انابه نکند معنی این را نمیفهمد.
داستانی در مورد فرار گنهکار به سمت خدا
در گذشته میگویند یک گنهکار –حالا داستان آن مفصّل است- بدجور گنهکار بود و آلوده بود؛ دیدند یک دفعه از اوتاد شد. چه شد؟ گفت: دیدم اسیر خود شدم، ترسیدم، از تو چه حاصل میشود؟ یک منبع بالاتر پیدا بکن، یک تکیهگاه پیدا کن. خود تو همین هستی که هستی، میخوری و میخوابی و صبح هم بلند میشوی. چه کار بکنم؟ میگوید دیدم که باید فرار بکنم، امّا کجا فرار بکنم؟ خود من هستم؛ قرآن را نگاه کردم، دیدم قرآن میگوید: «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ»[۱۲] به سوی خدا فرار بکنید، به سوی خدا فرار کردم. به دامن خدا رفتم، خود را از دست خود گرفتم. این است دیگر. خدا شاهد است اینها شدنی است.
سفارش آیت الله اراکی در مورد سیّد احمد خوانساری
من یک دفعه به شما گفتم مرحوم آیت الله العظمی شیخ الفقهای و المجتهدین، آیت الله آقای اراکی (رضوان الله علیه) آقای اراکی از کبار مجتهدین بود؛ حالا یک چیزهایی دربارهی ایشان است، الآن نمیتوانم بگویم مقتضی نیست. ایشان به من مرحمت داشت از مشایخ اجازهی بنده هم هستند، من از ایشان مجاز بودم. خیلی آقا بود، خدا میخواست اتمام حجّت بکند که اگر من جهنّم بروم، هیچ طلبی از خدا نداشته باشیم. چون ایشان به من لطف داشت، اگر من دیر به دیر خدمت ایشان میرسیدم، به مرحوم پدرم (اعلی الله مقامه) میگفت: به پسر خود بگو یک سری به من بزند. یک وقتی کنار قبر نورانی کریمهی اهل البیت، حضرت فاطمهی معصومه (علیه الصّلاه و السّلام) خدمت ایشان بودم خوب به یاد دارم مثل اینکه اینطور بود به من فرمودند: بنشین یک چیزی به تو بگویم، نشستم. حالا خیلی چیزها بود که بعضی از آنها را نقل میکن برای شما- فرمودند: در تهران پیش آقا سیّد احمد خوانساری میروی یا نه؟ بنده اهل عوامفریبی نیستم ولی بعضیها گفتند: در تشییع مرحوم آیت الله آقا سیّد احمد خوانساری (رضوان الله علیه) -من که در آن حدها نیستم آن کسانی که در آن حدها هستند گفتند- شبههی دخالت امام زمان (علیه السّلام) بوده است، احتمالاً حضرت در تشییع ایشان بوده است. دو تا خوانساری داشتیم؛ یکی آقا سیّد محمّد تقی خوانساری که آن نماز باران را خوانده است، معروف است که در دنیا معروف است حتّی خارجیها هم میدانند، انگلیسیها، آمریکاییها هم میدانند. آیت الله العظمی آقا سیّد احمد خوانساری این صحبت الآن برای ایشان است. آیت الله اراکی فرمودند: پیش آقا سیّد احمد میروید؟ گفتم: دأب من مزاحمت بزرگان نیست امّا خوب ارادت دارم ولی مزاحمت نمیکنم. آنها را دعا میکنم و گاهی هم، البتّه خیلی کم برای پرسیدن یک چیزی شاید مراجعه کردم. بعد آقای اراکی ساکت شد؛ سر خود را پایین انداخت. سر خود را بلند کرد، گفت: آقا سیّد احمد به جایی رسیده است که نفس در او مؤثّر نیست. این خیلی حرف است. یعنی خود را از دست خود گرفته است. خود را در دامن خدا انداخته است. به سوی خدا فرار کرده است. «أعُوذُ بِکَ مِنک» اصلاً از خودت به خودت پناه میبرم. چه اشکالی دارد تو یک غضب داری، رضا داری. خوب من از غضب تو به رضای تو پناه میبرم. اشکال دارد؟ بله ایراد ندارد. بعد به جایی میرسد که دیگر صفات را هم ذکر نمیکند. این یک نکته.
نکتهی بعدی؛ پس اینجا خواندیم که پروردگارا ما را نگه بدار از خودت. توضیح هم دادیم. «وَ احْفَظْنَا بِکَ»[۱۳] ما را به وسیلهی خودت، به قدرت خودت، به رحمت خود حفظ بکن. «وَ اهْدِنَا إِلَیْکَ» ما را به سوی خود هدایت بکن. «وَ لَا تُبَاعِدْنَا عَنْکَ» ما را از خود دور نکن. بعد نتایج اینها چه میشود؟ «إِنَّ مَنْ تَقِهِ یَسْلَمْ» هر کسی را که تو نگه بداری سالم میماند، سلامت یعنی از همهی آفات. آفات حسّی و غیر حسّی. همیشه فرزندان خود را دعا میکنید، دعا کنید خدا آنها را از آفات حسّی و غیر حسّی حفظ بکند.
تفاوت آفات حسّی و غیر حسّی
یک آفات حسی است همه میدانند. خدایی ناکرده از پله میافتد، پای انسان پیچ میخورد. یک دوچرخه به پای او میزند. یک وقت هم غیر حسّی است. یک نفر خدایی ناکرده در گوش جوان یک چیزی میگوید، سرنوشت جوان عوض میشود، بیدین میشود، بیایمان میشود، سرگردان میشود. «إِنَّ مَنْ تَقِهِ یَسْلَمْ» هر کسی را که تو نگه بداری، او سالم میشود. سالم میماند. «وَ مَنْ تَهْدِهِ یَعْلَمْ» هر کسی را که تو هدایت بکنی، او میداند، علم به دست میآورد. حالا این «تَهْدِهِ» را هم میخواهیم توضیح بدهیم، اینها اجمال است «وَ مَنْ تَهْدِهِ یَعْلَمْ».
سخنی از آیت الله بهاءالدّینی
یک لطیفه از آیت الله بهاء الدّینی برای شما بگویم اینکه میگوید: «وَ مَنْ تَهْدِهِ یَعْلَمْ» اجمال است، هر کسی را که تو هدایت بکنی، او دارای علم میشود. میگوید ایشان در یک مجلسی بود، -یکی از علمای ربّانی برای من نقل کرد- گفت: در مورد مثنوی بگو و مگو شد. مثنوی بد است، مثنوی خوب است. حالا من اینها را بحث نمیکنم. مثنوی نه پسر خالهی ما است، نه پسر عمهی ما است، نه معصوم است. یک متفکّر است. کتاب او هم تخصّصی است. بارها این حرفها را زدم. متخصّص میفهمد میرود انتخاب میکند. چیزهای بسیار عالی دارد و قهراً مثل دیگر بشرها هم خطا هم دارد. دیگر معصوم که نبوده است. متفکّر بوده است، ممنون او هستیم، سفرهای انداخته است، متخصّص پیدا میکند. آن عالم ربّانی گفت: این اجمالگوییهای آقای بهاءالدّینی خیلی زیبا بود، من زیاد خدمت ایشان بودم. گفت: خیلی بحث کردند، آقا خوب است، بد است. گفت: همانجا یک مثنوی بود، ایشان همینطور منثوی را برداشت –آقای بهاء الدّینی در وسط بحث- یک لحظه باز کرد گفت: این فهمیده است. حالا چه فهمیده است باشد. «وَ مَنْ تَهْدِهِ یَعْلَمْ» حالا اگر تو کسی را هدایت بکنی، آن دارای علم میشود. «وَ مَنْ تُقَرِّبْهُ إِلَیْکَ یَغْنَمْ» هر کسی را که تو به خود نزدیک بکنی، خیلی فواید به دست میآورد. دیگر چه چیزی بالاتر از قرب خدا؟!
نظر سیّد علی خان در مورد هدایت
امّا میگوید: «وَ اهْدِنَا إِلَیْکَ» یعنی چه؟ ما را هدایت بکن به خود. سیّد علی خان میفرماید: «وَ الهِدَایَهُ: مُطلَقُ الإرشَاد وَ الدِّلَالَهُ عَلى المَطلوبِ بِلطُف، سَواءُ کَانَ مَعهَا وُصُول إلیهِ أو لَا»[۱۴] میگوید: هدایت ارشاد است و دلالت به مطلوب است. حالا به آن برسد یا نرسد، اصل هدایت است. اینجا علما صحبتهای زیادی کردند، الآن لازم نیست. میگوید: «وَ هِدَایَتُه جَلَّ شَأنَه» هدایت پروردگار متعال جلّ شأنه «عَلى أربَعَهَ أنواعِ مُرتَّبَه» هدایت پروردگار برای بندگان خود بر چهار نوع مرتّب است، یعنی اینها حسابی ترتیب دارد. چیست: «الأوَّل: الهِدایَهُ إلى جَلبِ المَنَافِع وَ دَفعِ المَضَارّ بِإفَاضَهِ المَشاعِرِ الظَّاهِرَه وَ المَدارِکِ البَاطِنَه، وَ إلیهِ الإشَارَهِ بِقُولِهِ تَعالى: أعطَى کُلُّ شَیءٍ خَلقَهُ ثُمَّ هَدى» معنی اوّل هدایت این است که به سوی جلب منافع هدایت بکنید.
اختیار انسان در دفع مضّار
منفعت ما در چیست؟ دفع مضّار؛ ضررها را از خود دفع بکنیم. چطور؟ «بِإفَاضَهِ المَشاعِرِ الظَّاهِرَه» برای اینکه مشاعر به ما داده است. دیوانه که نیستیم. یک جارو که تو میخواهی بخری، هزار تا آن را زیر و رو میکنی که کدام یک از آنها را بخری. یک کیلو سیبزمینی میخواهی بخری، میایستی که سیبزمینی لکدار نخری. آن وقت میآید میگوید: من گناه میکنم دست خود من است؟ نه، دست خود تو نیست! اینها واضحات است.
اینکه گویی این کنم یا آن کنم خود دلیل اختیار است ای صنم
ما مختار هستیم؛ بله در بالا «وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ»[۱۵] آن قدرت بیپایان در بالای سر وجود دارد، حرفی نیست امّا الآن در این عالم خاکدان بالاخره در نماز میگوید: «إِیَّاکَ نَعْبُدُ» فقط تو را میپرستم. خوب اگر اختیار نداشت که اینها را نمیگفت. من به حرف شما وضو گرفتم، لباسهای خود را مرتّب کردم، جانماز انداختم، عطر زدم، امّا «وَ إِیَّاکَ نَسْتَعینُ» نه اینکه دیگر همه کاره باشم؛ نه. آن هم سر جای خود «وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ». اینجا به ما مشاعر داده است، عقل داده است. میرویم جعل منفعت میکنیم، دفع مضرّت میکنیم. این یک معنای آن است. «وَ ثَانیهَا: نَصبُ الدَّلائِلِ العَقلِیَّه الفَارَقَهِ بَینَ الحَقِّ وَ البَاطِل»[۱۶]
فرق بین حق و باطل معنای دوم هدایت
معنی دوم هدایت این است که دلائل عقلیّه نقل کرده است که در میان آن دلائل که بین حق و باطل فرقگذارنده هستند، فرق بگذارد. دیگر میفهمیم، حق و باطل را متوجّه میشویم. «إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً»[۱۷] «وَ إلیهِ یُشیرُ قُولُهُ تَعالى: وَ هَدینَاهُ النَّجدَین»[۱۸] بله خدا به ما تعلّق داده است، منتها ظرایفی در تعلّق است که خدا ما را به سوی آنها هم هدایت کرده است. این هدایت دوم را هم میشود جزء این بحثها قرار داد.
تعریف عاقل از نظر امام صادق (علیه السّلام)
به شما گفتم روایت داریم که امام صادق (علیه السّلام) با ابو حنیفه بحث کردند؛ بحث عقل شد. حضرت به ابو حنیفه فرمود: عاقل چه کسی است؟ گفت: آقا اینکه سؤال ندارد. عاقل کسی است که بین خیر و شر فرق بگذارد. حضرت فرمود: اگر بنا بر این باشد حیوانات هم عاقل هستند. شترها هم عاقل هستند. چون شترها هم کسی را که به آنها علف میدهد و کسی را که به آنها چوب میزند، میشناسند، حیوانات هم میفهمند. شما از یک حیوان پذیرایی بکنید، یکی هم بیاید به او سنگ بزند، این حیوان این دو مورد به خاطر میسپارد که این اذیت میکند ولی او علف میدهد. گفت: آقا پس من نمیدانم. ابو حنیفه گفت: من تا به حال معنی عاقل را اینطور میدانستم که عاقل کسی است که بین خیر و شر فرق بگذارد، شما بفرمایید عاقل چه کسی است؟ فرمود: عاقل کسی است که بین دو خیر که قرار گرفت خیر الخیرین را انتخاب بکند. هر دوی اینها خیر است ولی بهتر را انتخاب بکند و اگر بین دو شر قرار گرفت، از شر الشّرین بگریزد. آن را که بدتر است، بگریزد. خدایی ناکرده مار است دارد حمله میکند. قطعاً هم میزند میکشد. اینجا یک چالهی دو متری هم وجود دارد، آدم بیفتد ممکن است پای او بشکند، شاید هم نشکند ولی ممکن است بشکند، خوب باشد اینجا آدم میافتد پای او هم میشکند، بعد بالاخره علاج میکنند، گچ میگیرند و پای او خوب میشود امّا اینجا قطعاً مار او را میکشد. پس بین دو شر که قرار گرفت، از شر الشّرین بگریزد. «وَ ثَالِثُهَا: الهِدایَهُ بِإرسَالِ الرُّسُل» چقدر ما مدیون خدا هستیم. عقل داده است.
ما کجا بودیم کان دیّان دین عقل میکارید اندر ماء و طین
عقل داده است، ترّقی کردیم. بعد هم این همه مرحمت کرده است «وَ ثَالِثُهَا: الهِدایَهُ بِإرسَالِ الرُّسُل» برای ما پیامبر فرستاده است. «وَ إلیِهِ یَنظُرُ قُولُهُ تَعالى: وَ أمَّا ثَمودُ فَهَدینَاهُم فاستَحَبُّوا العَمى عَلى الهُدى» ما ثمود را هدایت کردیم، امّا اینها کوری را بر هدایت برگزیدند. البتّه حالا اینجا علما صحبت کردند که هدایت چیست؟ نشان دادن راه است یا ایصال الی المطلوب است که مثلاً میگوید الآن یک نفر به ما میگوید: منزل فلان شخص کجا است. نشان میدهیم، از اینجا برو دست راست، بپیچ بعد دست چپ. یک وقت هم نه دست او را میگیریم میگوییم بیا من تو را ببرم. اصلاً میبریم تا در خانهی آن شخص. حالا میگویند هدایت دو تا معنا دارد؛ گاهی وقتها به معنای نشان دادن راه است، گاهی وقتها ایصال به مطلوب است. حالا اینها یک بحث لغوی است که الآن اینجا لازم نیست که بگویم.
داستانی در مورد میرزا جواد آقا ملکی تبریزی
امّا چهارمی اینجا خیلی مهم است «وَ اهْدِنَا إِلَیْکَ»[۱۹] اینجا ظاهر میشود. خدایا ما را به سوی خودت هدایت بکن. «وَ رَابِعُهَا: الهِدَایَهُ إلى حَظَائِرِ القُدس وَ مَقَاماتِ الانس بِانطِمَاسِ آثار التَّعَلُّقاتِ البَدَنِیَّه وَ اندِراسِ أکدَارِ التَّعَلُّقَاتِ الهَیُولانِیَّه، وَ الاستِغراقِ فِی مُلَاحِظهَ أسرار الجَلال وَ مُطَالِعَهِ أنوار الجَمال، وَ هذا النُّوع مِنَ الهِدَایَه یَختَصُّ بِهِ الأولیاء وَ مَن یَحذُو حَذوَهُم، وَ هُوَ المَقصُودُ هُنَا کَمَا یَدُلُّ عَلَیهِ قُولِهِ (علیه السّلام): «وَ اهدِنَا إلیک»[۲۰] «وَ اهدِنَا إلیک» میفرماید: نوع چهارم آن این است که او را به حظائر قدس، به مقامات انس هدایت میکند. جلال و جمال را به او نشان میدهند. این تعلّقات بدنیّه منطمس میشود، تعلّقات هیولانیه منطمس میشود. من شنیدم از کسی گفت: آقا میرزا جواد آقای ملکی تبریزی (رضوان الله علیه) بالاخره حالاتی داشته است، همهی حالات اینها ظاهر نمیشود. گاهی وقتها دیگر از اختیار خارج میشد. میگویند یک شب از نیمهی شب یا از سر شب، چه زمانی دیده بودند که از خانهی آقا میرزا جواد آقا صدای بلند میآید. اینها اهل سر و صدا نبودند. اینها صدا نمیکنند. باید یک مثال بزنم. دیدید الآن اینجا چه کار کرد؟ این چند سطر من را بیچاره کرد. خیلی حرف است. ساده نیست «الهِدَایَهُ إلى حَظَائِرِ القُدس وَ مَقَاماتِ الانس بِانطِمَاسِ آثار التَّعَلُّقاتِ البَدَنِیَّه» چه دارد میگوید؟ خلاصه نوع چهارم هدایت که حضرت سجّاد اینجا میخواهد «وَ اهْدِنَا إِلَیْکَ» یعنی مشاهدهی جمال و جلال است، انس در بالا است. این را میخواهم بگویم.
در فارسی میگویند:
هر کسی را اسرار حق آموختند مهر کردند و دهانش دوختند.
این فارسی است و خیلی خوب است. اینها معادل دارد، چون بالاخره مسلمانان یک قسم فارسی زبان بودند، یک قسم عربی زبان، ترک زبان. اسلام مرز ندارد. یکی هم میگوید به من یک شراب دادند –می خواهم صدا بلند کردن از خانهی آقا میرزا جواد آقا را میخواهم بگویم- یک شرابی به من دادند گفتند بخور، صدای تو بلند نشود. «سَقَوْنِی» یک شراب دادند «و قالوا لا تغنّی» نروی آواز بخوانی و آبروی ما را ببری. چون مست میشود میخواند. مست را ماه رمضان گفتم، دیگر زهر ما را نمیگوید، دیگر این را تکرار نکنم، آن زهر مار است. اصلاً آن آدم را احمق میکند. کلیه و کبد از کار میافتد، دهان او به هم میریزد، خلق او بد میشود، وحشی میشود؛ آن نه، مستی شراب معرفت است. «سَقَوْنِی» یعنی چه؟ یعنی من را سیراب کردند، یک شرابی دادند. «وَ قالُوا لا تغنّی» نروی آواز بخوانی، آبروی ما را ببری.
پدر بزرگ من (اعلی الله مقامه) شاعر بوده است، منتها دیگر جوان مرگ شده بود، کسی از بچّهها در اطراف نبودند کسی نبوده است شعرهای او را جمع بکند. خیلی شاعر بوده است، قوی ارتجاعاً هم شعر میگفته است. میگویند هر وقت شعر میگفته است، بعد از شعر خود میرفته است زمزمهای میکرده است. میگفتند: سیّد یک طوری شده است. «وَ قَالُوا لا تَغِنِّی» آقایان شراب را بخورید، صدا نکنید. آنجا که میگویند: (مهر کردند و دهانش دوختند) اینجا چیز دیگر میگوید. «وَ قَالُوا لا تَغِنِّی» شراب دادند گفتند صدای تو بلند نشود. «وَلَو سَقَوا جِبَالَ حُنَینَ مَا سَقَوْنِی لِغَنَّتِ» اگر آن چیزی را که به ما دادند به کوههای حنین داده بودند، صدای او بلند میشد. من بدبخت هستم هیچ چیزی نمیگویم. «وَلَو سَقَوا جِبَالَ حُنَینَ مَا سَقَوْنِی لِغَنَّتِ».
خلاصه میگویند: حالا کسی بوده است، چه کسی بوده است، رفته بوده است دیده بودند آقا میرزا جواد آقا آمده نماز شب خوانده است، به او نشان دادند یا میخواسته بخواند، چه شده است، خدا گاهی وقتها بندهی خوب خود را با بعضی چیزهای دیگر مشغول میکند. این را شما بدانید.
سفارش پیامبر به امیر المؤمنین در مورد نماز شب
نماز شب خیلی خوب است، لطف کردند به ما نماز شب را واجب نکردند. رسول خدا به امیر المؤمنین پنج مرتبه فرمود: «عَلَیْکَ بِالصَّلَاهِ فِی اللَّیْلِ»[۲۱] بر تو باد به نماز شب. واجب نیست امّا حالا «تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ»[۲۲] هفتهی گذشته گفتم: یک وقت است که آدم خوابیده است، یک جای گرم و نرمی یک دفعه وقت نماز شب است، این کنده میشود. «تَتَجافى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ» طلبکار هم نیست. منّت بگذارد که ما داریم این بالش نرم را رها میکنیم؛ نه بلند میشود سجده میکند. خیلی ممنون من را دعوت کردی. امّا ما الآن مینشینیم تلویزیون نگاه میکنیم. مردم خوابزده شدند، برق و تلویزیون و فلان ما باید بگوییم: یقومون من الصّنادل مثلاً. یقومون من المبل. ما از مبل بلند میشویم ولی باز هم غنیمت است، طوری نمیشود بلند شو هشت رکعت نماز شب، در رکوع و سجدهی آن هم یک سبحان الله بگویی کافی است.
آسان کردن نماز شب برای بندگان
این کارها را کردند که ما بخوانیم. حتّی از نظر شرعی در عروه نوشته است از نظر شکّیات هم بخواهیم بگوییم، در نماز واجب شکّ بین یک و دو باطل است ولی در عروه میفرماید در نماز شب، در نوافل اگر چنانچه بین یک و دو شک کردی، به نفع خود بگیر بگو دو تا خواندم یا بگو مثلاً نه یک دانه دیگر بگیر مخیّر بین اقلّ و اکثر. شک کردی به نفع خود بگیر، در سجده و رکوع هم یک سبحان الله بگو، چقدر مقدّمات فراهم کرده است ما این را بخوانیم. «وَلَو سَقَوا جِبَالَ حُنَینَ مَا سَقَوْنِی لِغَنَّتِ».
ادامهی داستان بیتابی میرزا جواد آقا ملکی
خلاصه میرزا جواد آقا داد میزند. چه شده است؟ اینها اهل داد و بیداد نبودند. اصلاً ادمهای لطیف داد نمیزنند. دیگر از دست او در رفته است. اینقدر به او نشان دادند که دچار حیرت شده است. حیرت است چه کار بکنم. داد و بیداد برای اینها نیست، من فقط سربسته به شما میگویم هیچ بعید ندانید علّامهی جعفری را یک داد زدن از دنیا برد. یکی در کنار او داد زد. خدا او را رحمت بکند دوست عزیزی داشتیم، خدا روح او را شاد بکند، خود او به من گفت، گفت: یکی از اقوام و قوم و خویش او به منزل علّامهی جعفری آمده است، دعوا شده است، یکی از آنها یک دادی زد. این دوست ما گفت: من را صدا کرد خدا او را رحمت بکند… مرحوم حاج یوسف امیر خیزان این نازنین ۴۰ سال دوست علّامهی جعفری بود، از همشهریهای عزیز و بزرگوار ما میگفت: داد که زدند، قوم و خویش بوده است، چه بوده است، اوقات تلخی شده بوده است، گفت: حاج یوسف بیا. میگوید رفتم. علّامهی جعفری گفت: حاج یوسف اینجا داد زده شده است، من چه کار بکنم؟ مواظب آدمهای لطیف باشید. یک داد بزنیم میمیرند. اینها لطیف هستند، آمادگی ندارند. گفت: ایشان یک بیماری داشت، بعد از آن داد آن بیماری تحریک شد و ایشان مرحوم شد، فوت شد. ای جوانان در خانههای خود داد نزنید. خانمها، برادرها داد نزنید. بنابراین اینها آدمهایی نبودند که داد و بیداد در خانهی آنها باشد. صدایی از آقا میرزا جواد آقا بلند نمیشد. اگر میخواست به شاگرد خود تذکّر بدهد، خم میشد در گوش او میگفت، امّا آن شب چه چیز به او نشان دادند، رفتند شاید اینطور بوده است، گوش دادند دیدند دارد فریاد میزد، میگوید: «اللَّهُ خَیْرٌ وَ أَبْقى» خدا از همه چیز بهتر است، خدا از همه چیز باقیتر است. شاید اینطور بوده است، اینقدر گفت، گفت تا اذان صبح شد. اینقدر گفت تا صاحب جلال گفت: «حَیَّ عَلَى الصَّلَاهِ» بیا. «حَیَّ عَلَى الصَّلَاهِ حَیَّ عَلَى الْفَلَاحِ» هم جلال است هم جمال است. من که این چیزها را نمیفهمم او فهمید فریاد زد. داد زد. این کوه را آتشفشانی کرد. هر دوی اینها وجود دارد «حَیَّ عَلَى الصَّلَاهِ» یعنی چه؟ هم جلال است، هم جمال است. «حَیَّ عَلَى الصَّلَاهِ» باید بلند بشویم و بایستیم.
تفاوت نظر علما در مورد نحوهی گفتن اذان و اقامه
بعضی از علما جایز میدادند که آدم مثلاً حال ندارد، اذان را نشسته بگوید. بعد بلند بشود اقامه را ایستاده بگوید. مرحوم آیت الله العظمی آقای خویی ظاهراً صحّت اذان را مشروط به این میدانسته است که بلند بشود بگوید، بلند. نشستن ندارد. خوب اصلاً اذان نگو. اگر مریض هستی نمیگویی «لَیْسَ … عَلَى الْمَریضِ حَرَجٌ»[۲۳] مریض اصل آن را هم نشسته میخواند، امّا اگر سالمی بلند شو. بعد از اذان بلند شو، صحبت از جلال و جمال است. «حَیَّ عَلَى الصَّلَاهِ حَیَّ عَلَى خَیْرِ الْعَمَلِ» هم جلال است هم جمال است. میگوید: «وَ هُوَ المُقصُودُ هُنَا کَمَا یَدُلُّ عَلیهِ قُولِهِ (علیه السّلام): «وَ اهدِنَا إلیک» عَلى مَا مَرَّ تَحقیقُهُ»[۲۴]این چهار معنای هدایت با این ترتیبی که گفته شد.
«وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “
[۱]– صحیفهی سجّادیّه، ص ۴۶٫
[۲]– ریاض السّالکین فی شرح صحیفه سیّد السّاجدین، ج ۲، ص ۱۵۰٫
[۳]– صحیفهی سجّادیّه، ص ۴۶٫
[۴]– سورهی آل عمران، آیه ۵۴٫
[۵]– سورهی فتح، آیه ۶٫
[۶]– صحیفهی سجّادیّه، ص ۴۶٫
[۷]– ریاض السّالکین فی شرح صحیفه سیّد السّاجدین، ج ۲، ص ۱۵۲٫
[۸]– صحیفهی سجّادیّه، ص ۴۶٫
[۹]– ریاض السّالکین فی شرح صحیفه سیّد السّاجدین، ج ۲، ص ۱۵۴٫
[۱۰]– صحیفهی سجّادیّه، ص ۴۶٫
[۱۱]– ریاض السّالکین فی شرح صحیفه سیّد السّاجدین، ج ۲، ص ۱۵۴٫
[۱۲]– سورهی ذاریات، آیه ۵۰٫
[۱۳]– صحیفهی سجّادیّه، ص ۴۶٫
[۱۴]– ریاض السّالکین فی شرح صحیفه سیّد السّاجدین، ج ۲، ص ۱۵۶٫
[۱۵]– سورهی انعام، آیات ۱۸ و ۶۱٫
[۱۶]– ریاض السّالکین فی شرح صحیفه سیّد السّاجدین، ج ۲، ص ۱۵۶٫
[۱۷]– سورهی انسان، آیه ۳٫
[۱۸]– ریاض السّالکین فی شرح صحیفه سیّد السّاجدین، ج ۲، ص ۱۵۶٫
[۱۹]– صحیفهی سجّادیّه، ص ۴۶٫
[۲۰]– ریاض السّالکین فی شرح صحیفه سیّد السّاجدین، ج ۲، ص ۱۵۶٫
[۲۱]– بحار الأنوار، ج ۸۴ ، ص ۱۶۲٫
[۲۲]– سورهی سجده، آیه ۱۶٫
[۲۳]– سورهی نور، آیه ۶۱٫
[۲۴]– ریاض السّالکین فی شرح صحیفه سیّد السّاجدین، ج ۲، ص ۱۵۶٫
پاسخ دهید