- فرازی از دعای ششم صحیفه سجادیه
- معنی اصلی احسان چیست؟
- معنای مؤون
- نقلی از ریاض السّالکین
- کرامت کتاب مفتاح الفلاح شیخ بهائی
- کمتر صحبت کردن
- گفتن حرفهای بیهوده
- خوشحال کردن مؤمن
- استفاده کردن از زمان
- معنای عبادت
- عبادتهای اجتماعی
- وظایف در اجتماع
- استفاده از ساعات عمر
- اندوخته شدن اعمال خوب در خزانهها
- اندوخته شدن اعمال بد در خزانه
- حسرت بر هدر دادن عمر
- تبصره در اعمال
- اهمّیّت نیّت در انجام کارها
- پرهیز از انجام دادن کارهای بیهوده
- داستانی از بهلول
- زحمات علّامهی امینی برای نوشتن الغدیر
- انفاق کردن
- زمستان بهار مومن است
- معنای عرفه:
- فلسفهی طواف و حج
- فضیلت توبهی در جوانی
- پرهیز از ظاهرسازی در اعمال
- توجّه به مال یتیم
- عظمت روز عرفه
- خواندن دعا در روز عرفه
- مفهوم دعا کردن:
- طلب عزّت از خدا در روز عرفه
- روز شهادت حضرت مسلم
- شخصیّت حضرت مسلم
برای دانلود کلیپ « اعمال عرفه » مربوط به این جلسه، با حجم ۲۵ مگابایت، اینجا کلیک نمایید.
برای دانلود کلیپ « عبادت سه نوع است » مربوط به این جلسه، با حجم ۱۸ مگابایت، اینجا کلیک نمایید.
برای دانلود کلیپ « انفاق کردن » مربوط به این جلسه، با حجم ۱۲ مگابایت، اینجا کلیک نمایید.
برای دانلود کلیپ « مذمت فحش دادن » مربوط به این جلسه، با حجم ۱۲ مگابایت، اینجا کلیک نمایید.
برای دانلود کلیپ « روز عرفه » مربوط به این جلسه، با حجم ۹ مگابایت، اینجا کلیک نمایید.
برای دانلود تمام کلیپ های این جلسه با حجم ۷۲ مگابایت به صورت یکجا، اینجا کلیک نمایید.
***شایان ذکر است برای دانلود صوت و فیلم این جلسه، از آیکون دانلود بالای صفحه استفاده نمایید***
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَی سَیِّدِنَا سَیِّدِ الأنبِیاءِ وَ أکرَمِ الشّفَعاءِ سَیِّدِنَا أبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلى أهْلِ بَیْتِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ ثُمَّ الصَّلَاۀُ وَ السَّلَامُ عَلَی جَمِیعِ أنبِْیاءِ اللهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلَائِکَتِهِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ».
فرازی از دعای ششم صحیفه سجادیه
از دعای ششم تا اینجا رسیده بودیم که خدایا به ما کمک کن که ما با گناه از این روزی که در آن هستیم جدا نشویم. صحبت آن روز بود که ما در آن هستیم. بقیهی درخواستها که در آن روز چگونه باشیم اینجا آمده است که إنشاءالله عرض میکنم.
«وَ أَجْزِلْ لَنَا فِیهِ مِنَ الْحَسَنَاتِ»[۱] خدایا در این روز که در آن هستیم به ما حسنات زیاد مرحمت کن. یعنی توفیق زیاد بده که کارهای زیبا زیاد انجام دهیم و از گناهان ما را خالی کن. «وَ امْلَأْ لَنَا مَا بَیْنَ طَرَفَیْهِ حَمْداً وَ شُکْراً وَ أَجْراً وَ ذُخْراً وَ فَضْلًا وَ إِحْسَاناً» – اینها را با دقّت کنید هر کلمهی آن هر کدام یک دریا است که دقّت کنیم یعنی این نیست که بگوییم یک دعایی خواندیم و تمام شد، هر کدام یک کتاب است، یک دریا است- خدایا ما را پر کن، طرفین امروز را، یعنی تمام امروز را. مراد از طرفین «اوَّلُهُ وَ آخَرُهُ وَ هُوَ کِنَایَهُ عَنِ الجَمیعِ» یعنی جمیع این روز را، روز ما را از حمد شکر، اجر، ذخر، فضل، احسان، پر کن. حمد بالاخره میدانید بندگان با سپاسی باشیم، ناشکری نکنیم، همیشه شکر کنیم. اجر هم که داشته باشیم. «وَ ذُخْراً وَ فَضْلًا وَ إِحْسَاناً» این سه کلمه را خیلی دقّت بفرمایید. یکی ذخیره. یک چیزهایی به ما توفیق بده که در این روز کارهای کنیم که برای ما ذخیرهی باشد؛ ذخیرهی برای ما باشد. خدمت شما گفتم یک زمانی یک دعایی میکنند بیتوجّه میگوید که یک حالی پیدا کردیم و جای شما خالی از این حرفها به شما زیاد زده شده است. نه، یک عملی یک توفیقی بده که برای ما ذخیره باشد.
این داستان را فکر کنم برای شما گفتم که میگویند که شاهزادههای قاجار دور هم جمع شده بودند و به همدیگر تفاخر میکردند من اینقدر در بانک سوئیس دارم، اینقدر در بانک انگلیس دارم. محروم فرهاد میرزا همانجا بود، او هم از شاهزادههای قاجار بود ولی بالاخره آدم خاصی بود. وقتی حرف آنها تمام شد، گفت: من هم در بانک امام حسین یک مبلغی دارم. چون ایشان کتابی به نام «قمقام زخار» نوشته است، یکی از مقتلهای خوب است؛ مقتل خوبی نوشته است. یک ذخیره هم در بانک موسی بن جعفر (سلام الله علیه) دارم آن هم إنشاءالله قسمت شود، مشرّف شوید صحن موسی بن جعفر (سلام الله علیه) را فرهاد میرزا ساخته است – البتّه ایشان کتابهای دیگر هم دارد بخواهم بگویم از موضوع خارج میشویم- خلاصه ذخیره باشد.
یک شعر هم برای شما میگویم ببینید علمای ما چقدر آزاد اندیش بودند. این «یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ»[۲] این هم یک درسی برای ما باشد. «یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» را که میگویم ما از آدم بد حرف نمیشنویم، آقا تو دیگر حرف نزن، تو مورد داری، ایشان مسئله دارد، از این حرفها که دیگر رایج شده است. ولی شما آدم بد، آدم خبیث کمتر از اختل میتوانید پیدا کنید؟ اختل شاعر خیلی قدری بود، مسیحی هم بود، خیلی مقتدر بود، یعنی جزء شعرای مطرح دنیا بود، خلاصه این قریحه را حرام کرده بود و متأسّفانه در دربار معاویه و یزید بود. خلاصه میرفت و این قریحه را ضایع میکرد ولی از نظر شعری خیلی قوی بود. این آدم به این بدی یک بیت دارد این علمای ما این را همیشه نقل میکنند، هیچ نمیگویند او خبیث بوده است، این حرف، حرف خوبی است، بگذار حالا این را بیاوریم، این آزاد اندیشی است. او یک بیتی دارد:
«وإذا افتَقَرْتَ إلى الذَّخائِرِ، لمْ تجدْ ذُخراً یکونُ کصالحِ الأعمالِ»
یک زمانی که دنبال ذخیرهای هستی، هیچ ذخیرهای مانند اعمال صالح نمیشود. ذخیره، ذخیره اعمال صالح است. آدم یک چیزی میخرد در خانه ذخیره میکند، بالاخره تمام میشود. دوباره باید بخرد و جای آن بگذارد ولی یک عملی باشد و بماند. خلاصه میگوید که خدایا کمک کن که ما یک کاری امروز انجام دهیم که برای ما ذخیره شود و تفضّل به ما کن، احسان کن.
معنی اصلی احسان چیست؟
احسان چیست؟ احسان دو معنا دارد. یک احسان به معنای نیکوکاری است که خوب میدانید. یک پولی به یک فقیر دادید، یک خوبی کردیم، یک معنای عمیق هم دارد، عجب! یک نفر میآید از رسول خدا (علیه و علی آله الصّلاه و السّلام) میپرسد یا رسول الله احسان یعنی چه؟ آن معنای تمام احسان. حالا آن احسان که گفتم یک لیوان آب بدهی احسان است. امّا آن از پیغمبر اکرم میخواست بداند معنای خیلی اصلی آن چیست؟ همان شربت دهیم تمام است؟ خوب شربت هم احسان است، آب به کسی میدهیم، پول به کسی میدهیم همهی این احسان است، امّا معنای اصلی آن چیست؟
فرمود: «الْإِحْسَانُ أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ کَأَنَّکَ تَرَاهُ، فَإِنْ لَمْ تَکُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ یَرَاکَ»[۳] احسان یعنی آنچنان خدا را بپرستی مثل اینکه او را میبینی. اگر تو او را نمیبینی او که تو را میبیند؛ این احسان است. آنچنان عبادت مثل اینکه او تو دارد میبیند یک نفر دو رکعت نماز به این صورت بخواند، مثل اینکه خدا او را دارد میبیند تمام کارهای او درست میشود. کار ما از خیلی جهات مشکل دارد.
معنای مؤون
«اللَّهُمَّ یَسِّرْ عَلَى الْکِرَامِ الْکَاتِبِینَ مَئُونَتَنَا»[۴] یعنی چه؟ «مَعُونَ» به معنای کمک است. با همزه «مَئُونَ» با همزه، «ؤ» مینویسند یک الف همزء میگذارند به معنای ثقل، سنگینی است. «اللَّهُمَّ یَسِّرْ عَلَى الْکِرَامِ الْکَاتِبِینَ مَئُونَتَنَا» خدایا این ثقل ما را برای کرام الکاتبین آسان کن اینقدر که ما حرف میزنیم این مقرّبین اینقدر مینویسند، چقدر ما صحبت میکنیم. یک کسی میگفت اگر صحبتهای ما را یک ضبطی بگذارند که خود ما نفهمیم، صبح بگذارند شب گوش دهیم خجالت میکشیم، میگوییم چقدر حرف زدیم.
حالا میرسیم اینجا مخصوصاً یک بحثی داریم. «وَ امْلَأْ لَنَا مِنْ حَسَنَاتِنَا صَحَائِفَنَا» این را که قبلاً خواسته بود خدا به او حسنات دهد؛ امّا این تأکید است اینقدر مهم است که یک بار دیگر میگوید حسنات. خدایا صحائفهی صحیفهی اعمال ما را پر از حسنات کن. «وَ لَا تُخْزِنَا عِنْدَهُمْ بِسُوءِ أَعْمَالِنَا» ما را پیش این کرام الکتابین مفتزح نکن، خار نکن، به وسیلهی بدی اعمالمان. آنها بالاخره مقرّب هستند. ما با بچّهی هفت الی هشت ساله رودبایستی داریم. این ملک مقرّب میگوید چه بندهی است، چه دارد میگوید؟ این بنده خجالت نمیکشد، ریش او سفید شده است دارد حرف نامربوط میزند؟ در این شرایط آدم خار میشود.
نقلی از ریاض السّالکین
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»
خدمت شما عرض شود که میگوید «قال علّامه البهائی (قدس سره)» این نقل بسیار زیبا است. راجع به اینکه مؤونهی ما را سنگین نکن، مؤونهی ما را، ثقل ما را بر آنها آسان کن این را میخواهد بگوید. علّامه شیخ بهائی (قدس سره) «قال فی المفتاح» در مفتاح گفته است. مفتاح چیست؟ «مفتاح الفلاح» کتابی است که شیخ بهائی آن را نوشته است و از این کتاب کرامتی دیده شده است و آن خیلی مختصر بگویم و بگذرم.
کرامت کتاب مفتاح الفلاح شیخ بهائی
قاضی معز الدّین اصفهانی استاد مجلسی اوّل بوده است، ببینید چه بود است مجلسی اوّل با آن همه عظمت، قاضی معز الدّین اصفهانی استاد مجلسی اوّل بوده است. ایشان، این مرد بزرگ، یک خواب میبیند، نمیگوید کدام امام را، میگوید: «رَأَیْتُ أَحَدَ ائِمَّتِنَا (علیهم السّلام)» یکی از امامان را در خواب دیدم، گفته بود آقا یک برنامه معرفی بفرمایید که ضامن سعادت دو جهان من باشد. واقعاً بعضیها امام را ببینند یا در خواب ببینند یا در بیداری عقل آنها میرسد که چه بخواهند. من اصلاً الآن امام را ببینم چه میخواهم؟ عقل من نمیرسد. میگویم یک نسخهی دیوان ابوتمام مثلاً کجا است به من بگوید بروم بردارم.
امّا او دیده است میگوید که من چه کار کنم که سعادت دو جهان نصیب من شود؟ حضرت فرمود: -اینها معجزه است خواب نیست- «أکتُب کِتابَ مِفتاحِ الفَلاح وَ داوِمِ العَمَلَ بِما فیه» دقت بفرمایید؛ کتاب «مفتاح الفلاح» را بنویس. آخر همیشه میگویند: بخوان. وقتی یک کسی از شما راهنمایی میخواهد، آقا، فلان کتاب را بخوان، نمیگویند بنویس. این بنویس چیست؟ سِرّ آن معلوم میشود. آقا «مفتاح الفلاح» را بنویس هر چه در آن است دائماً عمل کن، از خواب بیدار میشود حالا به کتاب فروشیها مراجعه میکند به کجا میرود؟ چه کار میکند؟ آخر شیخ بهایی را میبیند جناب شیخ «مفتاح الفلاح» دیدید؟ چه کسی نوشته است؟ چهرهی شیخ عوض شد. میگوید: چطور مگر؟ میگوید: من خواب دیدم. خواب خود را میگوید. «فَبَکَى الشِّیخ» اشک شیخ جاری میشود. میگوید: والله این کتاب را من در این سفر خود نوشتم و کسی جز خدا این را نمیداند.
حالا سِرّ «اُکتُب» اینجا معلوم میشود چاپ که نبوده است، زیراکس که نبوده است بگوید آقا یک عکس بگیر و به من بده. یک نسخه را میدهد و میگوید: از روی آن بنویس تا تو هم این کتاب را داشته باشی. «اُکتب» یعنی این کتاب منفرد است. در خواب میگوید: «اُکتب»، «اِقرأ» نمیگوید. یعنی باید اوّل بنویسی صاحب کتاب بشوی بعد از آن عمل کنی. که ایشان مینویسد، بعد استنساخ میشود بعد نسخهی آن زیاد است چاپ هم شده است.
حالا دقّت بفرمایید خواستم سرگذشت این کتاب را بگویم و عملی که مقبول اهل بیت (علیهم السّلام) شود چقدر مهم است. یک زمان یک آدم معمولی به آدم آفرین بگوید، یک وقت امام زمان آفرین بگوید.
کمتر صحبت کردن
«قَالَ علّامَهُ البَهائی (قدس سره) فِی المِفتاح: تَیسیرُ المَئونهِ عَلَیهِم» اینکه امام سجاد (علیه السّلام) بگوید خدای ثقل ما را برای کرام الکاتبین آسان کن، این چیست؟ «کِنایهٌ عَن طَلَبِ العِصمَهِ عَن إکثارِ الکَلامِ»[۵] کنایه از چیست؟ کنایه از این است که از خدا بخواهیم ما را نگه دارد، عصمه یعنی نگه داشتن، ما را نگه دارد که زیاد حرف نزنیم. چقدر آدم حرف میزند؟ «وَ الاشتِغالِ بِمَا لَیسَ فِیهِ نَفعٌ دُنیویُّ وَ لا أخرَوی» مشغول بشویم به چیزی که نه نفع دنیا و نه نفع آخرت داریم یک چیزی میگوییم که هیچ فایدهی ندارد. بعد میگوید: «إذ یَحَصَّلُ بِهِا التَّخفیفُ عَلَى الکِرامِ الکَاتِبینَ بِتَقلیلِ مَا یَکتُبُونَهُ مِن أقوالِنَا وَ أفعَالِنَا» اگر اینطور باشیم، آنها هم کمتر مینویسند کمتر خسته میشوند.
میگوید که یکی از علما نگاه کرد به یک مردی «إلى رَجُلِ یَفحَش»[۶] دید دارد فحش میدهد؛ خدا نکند دهان ما به این چیزها عادت کند، بعضیها اصلاً عادت کردند فحش میدهند. من یک وقتی در جوانی مسجدی در محل داشتیم یک خادمی داشت او به همه فحش میداد. خدا متصدی مسجد را رحمت کند، مغازهی خوار بار فروشی داشت، یک روز او را صدا کرد، من هم آنجا بودم، گفت: آقا جان اینقدر به مردم فحش نده، میآیند نماز میخوانند، یک مرتبه یک فحش خیلی بدی داد که ما به چه کسی فحش دادیم. یک فحش هم آنجا داد.
خلاصه خیلی این سخن زیبا است «فَقَالَ یا هَذا» این مرد بزرگ دید که طرف دارد فحش میدهد «إنّکَ تُملِی عَلَى حافِظَیکَ کتاباً» این کلمات املاء میشود به این کاتبین تو. «فَانظُر مَا ذا تَقُول» پس یک مقدار فکر کن ببین که چه داری میگویی. یک کلمات زشت شما را بنویسن خوب است؟ دقّت فرمودید؟ «یا هذا إنّکَ تُملِی» املاء به این میگویند که آدم یک چیزی بگوید و یک کسی بنویسد، درسته؟ املاء است. تو «حافظیک» به این «حافظین» خود املاء میکنی خوب پس درست فکر کن ببین آنها چه مینویسند.
گفتن حرفهای بیهوده
«وَ سَمِعَ بَعضُ الأکَابِر رَجلاً یُکثِرُ الکَلامَ فِیمَا لا یَعنِیه» دید که یکی از بزرگان، یک نفر سخن را زیاد میکند در چیزی که هیچ فایدهی اصلاً ندارد. به خانهی کسی رفت، آقا ببخشید این خانه را چه زمانی ساختید؟ چه فایدهی برای تو دارد؟ این سنگها را چند خریدید؟ مرحوم پدر شما چرا مرحوم شد؟ بیماری داشت؟ دکتر بردید؟ به شما چه ربطی دارد؟ نامهی اعمال پر شد. توجّه کردید؟ «رَجلاً یُکثِرُ الکَلامَ فِیمَا لا یَعنِیه» دید که یک نفر دارد کلام را زیاد میکند، چیزی که برای او فایده ندارد. گفت: دو فرشتهی این آدم از دست این آدم دارند خسته میشوند.
خوشحال کردن مؤمن
یک حدیث عجیبی هم برای شما بخوانم ببینید با چه کسی روبهرو هستیم، خدایا ما را ببخش، خدایا ما با تو دوست باید بشویم، تو را نشناختیم، میگوید: «وَ قَد وَرَدَ فی بَعضِ الأخبَار: أنَُّهم إذا کَتَبُوا الحَسَناتُ صَعِدُوا بِهَا فَرِحینَ وَ عَرَضُوهَا عَلَى رَبِّهِم مَسرُورینَ». ما در حدیث داریم یک مؤمن را خوشحال کنی صورت او در قبر تو میآید تا قیامت با تو انس بگیرد حالا یک ملک را خوشحال کنی ببین چه میشود؟ یک ملک مقرب را خوشحال کنی. خیلی حرف است؟ یک نفر را خوشحال کنی در حدیث داریم آن سرور در قبر تو میآید مجسم میشود، تجسم اعمال است، به قبر تو میآید تا قیامت با تو مأنوس است و بعد میرود. حالا ملک را خوشحال کنیم؟
در بعضی اخبار است که آنها حسنات را که نوشتند با خوشحالی به بالا میروند و به پروردگار عرض میکنند؛ «وَ إذا کَتَبُوا سَیِّئَهً صَعُدوا بِهَا وَجِمینَ» وقتی که گناه نوشتن با ناراحتی بالا میروند، با غصّه؛ «فَیقُولُ اللّه عزّ و جلّ: مَا فَعَلَ عَبدی؟» خدا میداند، خدا میخواهد با آنها حرف بزند، آنها را دوست دارد، ملائکه هستند، مقرّب هستند، آدم دوست دارد با محبوب خود حرف بزند؛ اینطور نیست؟
«مَا فَعَلَ عَبدی؟» بندهی من چه کاری انجام داده است؟ چرا اینقدر شما ناراحت هستید؟ چه شده است؟ «فَیَسکُتُون»، ساکت میشوند. «یَسألُهُم ثانیاً و ثالثاً» دوم، سوم، بار سوم میپرسد. «فَیَقُولُوا: إلهُنَا أنتَ الستّارِ عَلَى عِبادِکَ» خود تو ستّار هستی عیبها را میپوشانی، «وَ قَد أمَرتَ بِسِترِ العُیُوب» امر کردی که ما عیبها را بپوشانیم. «وَ أَنتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ» بله، تو غیبها را میدانی، میدانیم همه چیز را میدانی، نه اینکه ما بپوشانیم و تو ندانی. ببینید چقدر دقیق است. ستار العیوبی هستی، در عین حال علام الغیوب هستی تو میدانی؛ امّا حالا نگذار ما بگوییم. میگوید: «وَ لِهَذا یُسَمُّونَ کِراماً کَاتِبینَ» برای همین به آنها کرام الکاتبین میگویند. کریم هستند، بزرگوار هستند، بد کسی را نمیخواهند، عیب کسی را نمیخواهند فاش شود، حتّی گناه میبیند غصّه میخورند بنابراین کرام الکاتبین هستند.
استفاده کردن از زمان
عرض شود که همهی اینها دقیق است بخواهم همه را دقت کنم طول میکشد اینجا یک موردی هست باز هم دقّت بفرمایید. «اللَّهُمَّ اجْعَلْ لَنَا فِی کُلِّ سَاعَهٍ مِنْ سَاعَاتِهِ حَظّاً مِنْ عِبَادِکَ»[۷] عجب! خدایا برای ما قرار بده در هر ساعتی از ساعات امروز که ما در آن هستیم حظّی، بهرهای از بندگان خود. یعنی چه؟ اینجا شراح صحیفه خیلی حرف زدند، گفتند شاید میخواهد بگوید کمک کن از این اولیاء که میرسند ما استفاده کنیم. از یکی از بندگان خاص تو را استفاده کنیم. باز هم گاهی وقتها میشود. من یک استادی داشتم -خدا او را رحمت کند- میگفت: طلبه بودم، یک صاحب دلی بود احیاناً مردم خیلی دنبال او بودند، بیرون آمدم، دیدم جلوی در حجر نشسته است و منتظر من است. همان کسی که همه میخواهند دنبال او بدوند نشسته است و منتظر است. گفت: کجایی؟ گاهی زمانها چنین چیزهای میرسد. بعضیها گفتند که شاید اینجا مضاف افتاده است و مضاف علیه مانده است. دیگر زمانی که احتمالات بیاید دیگر آدم این حرفها را میزند. بعضیها گفتند که ببین «حَظّاً مِنْ عِبَادِکَ» شاید این مثلاً یک مضاف علیه مانند علم داشته است «حَظّاً مِن عِلمِ عِبَادِکَ» یا مثلاً کیفیت عبارت آنها «حَظّاً مِن عِبادَتِک». خیلی شرح کردند. ولی من حالا دیگر خیلی بیتعارف بگویم خیلی به این شرحها عقیده ندارم. بگویید چرا؟ چون ببینید باید ببینیم مطلب چه است؟ من عقیده ندارم، خوب اگر«عِبَادِک» بود، بله، بالاخره این حرفها بود؛ آقا یکی از بندگان خود را برسان ما بهره ببریم. از این اولیاء خاص خود را برسان میشود. چنان که برای بعضیها بوده است یا از علوم آنها ما نصیب کن. همهی آنها بر چشم میگذارم امّا عزیز من یک امّا دارد. امّا اینکه خیال خود را راحت کن. آن این است که در نسخهی ابن ادریس -صاحب سرائر که از بزرگان بوده است- آمده است: «حَظّاً مِن عِبادَتِک» اصلاً«عِبَادَک» نیست، «عِبَادِک» باشد این حرفها را میزنیم. «عِبادَتِک» بهرهای از عبادت، یک کاری کن که ما در هر ساعت از ساعات امروز یک عبادتی کنیم، یک کار خوبی انجام دهیم. عبادت فقط نماز و روزه نیست، دو رکعت نماز بخوانیم، دلی را شاد کنیم، نسخهای بپیچیم، گرهای باز کنیم، در هر ساعتی از ساعات یک کاری کنیم. سیّد علی خان (رضوان الله علیه) میفرماید که به قرینهی که میگوید: «وَ نَصِیباً مِنْ شُکْرِکَ» همان عبادت درست است. نصیب همان عبادت است. در بعضی از نسخهها «عِباد» آمده است خوب درست است حالا شاید هم باشد امّا در نسخهی ابن ادریس «عِبادَتِک» آمده است و این مشکل را حل میکند. اینجا یک چیزی برای شما بگوییم. یک مطلب خیلی مهمی را آورده است که تنم به لرزه افتاد.
معنای عبادت
اوّلاً عبادت چیست؟ «وَ العِبادَهُ»[۸] میگوید عبادت سه نوع است. گفتم هر کلمه از صحیفه یک دریا است. «وَ العَبَادَه: فِعلُ المُکَلَّف عَلَى خَلافِ هَوى نَفسِهِ تَعظیماً لِرَبّه» عبادت فعل مکلف است بر خلاف هوای نفس باشد و برای تعظیم پروردگار باشد. «وَ قَالَ الحُکَماءِ عِبادهِ اللّهِ تَعَالى ثَلاثَهَ أنواع» حکما گفتند: عبادت سه نوع است. «الأوّل: مَا یَجِبُ عَلَى الأبدانِ» عبادت اوّل چیزی است که بر بدنها و جسمها واجب است. مانند چه؟ «کَالصَّلاهِ وَ الصِّیامِ وَ السَّعیِ إلَى المَواقِفِ الشَّریفَهِ لِمُناجاتِهِ جَلَّ ذِکرُهُ» مانند روزه، نماز، آدمی میرود یک جایی عبادت کند. «الثانی: مَا یَجِبُ عَلَى النُّفُوس» دوم چیزی است که برای نفسها و باطنها واجب است. مانند چه؟ «کَالإعتِقاداتِ الصَّحیحَهِ مِنَ العِلمِ بِتُوحیدِ اللّهِ تعالى، وَ مَا یَستَحِقُّهُ مِنَ الثَّنَاءِ وَ التَّحمیدِ، وَ الفِکرِ فِیمَا أفَاضَهُ اللّهُ سُبحَانَهُ عَلى العَالَمِ مِن وُجُودِهِ وَ حِکمَتِهِ، ثُمَّ الاتِّساعِ فی هَذِهِ المَعَارِف» درست اعتقاد داشته باشد، شاکر باشد، فکر کند این همه نعمت برای چه بوده است این همه عالم برای چه است؟ از کجا آمده است؟ به کجا میروم؟ «الثالث: مَا یَجبُ عِندَ مُشَارِکاتِ النَّاسِ فِی المُدُن».
عبادتهای اجتماعی
سوم از عبادت، عبادتهای اجتماعی است. «وَ هِیَ فِی المُعامِلات، وَ المُزارِعَات، وَ المَناکِح، وَ تَأدِیَهِ الأمَانَاتِ، وَ نُصحِ البَعضِ لِلبَعضِ بِضُروبِ المُعاوِنات، وَ جَهَادِ الأعداءَ، وَ الذَبِّ عَن الحَریمِ، وَ حِمایَهِ الحُوزَه» سومی برای اجتماع است.
در اجتماع، در معاملهها، مضارعها داریم چیز میفروشیم، میخریم واجب است که کم فروشی و بد فروشی نکنیم، برای دو روز دنیا نیایم بچّههای زیادی را از کار بیکار بکنیم و مسموم کنیم که من میخواهم پولدار بشوم. آدم تعجّب میکند گاهی اوقات تلویزیون نشان میدهد به یک جاهایی میروند؛ به یک جایی رفته بود در یک زیرزمین، تعداد زیادی سیبزمینی سرخ کرده پیدا کرده بود. آنها چقدر بدون یخچال در آنجا مانده بودند -نمیخواهم بگویم حال خود من بد میشود- بعد اینها را توزیع کنند، اینها را در روغن مسموم بریزند، بعد سرخ شود، جوان بخرد و بخورد، شب بیاید مادر او میگوید: چه خوردید؟ ما غذا خوردیم. برای اینکه این آقا میخواهد پولدار شود. الآن او بمیرد هم برای او مهم نیست، میخواهد از او پول بگیرد.
وظایف در اجتماع
ما در اجتماع بالاخره یک وظایفهی داریم، اینطور نیست که دائم در گوشهی خانه بنشینیم و سبحان الله بگویم. فردا وارد اجتماع شدم، میخواهم پول دربیاورم باید حلال باشد، معاملهها باید حلال باشد، باید در معاملهها خیرخواهی باشد. ببینید چقدر زیبا میگوید: «وَ تَأدِیَهِ الأمَانَاتِ» امانات را ادا کنیم، «وَ نُصحِ البَعضِ لِلبَعضِ» خیرخواهی بکنیم، «بِضُروبِ المُعاوِنات»، انواع و اقسام به همدیگر کمک کنیم، راهنمایی کنیم، با دشمنان بجنگیم، از حریم دفاع کنیم. بالاخره اینها هم قسم سوم است. میگوید: خدایا در هر ساعتی از ساعات این روز، برای من یک بهرهی از عبادت خود قرار بده که فقط این نیست که نماز بخوانم، تسبیح بگویم، آب بدهم، خیلی مصداق دارد که آدم زیرک باید این مصدایق را در نظر بگیرد.
استفاده از ساعات عمر
و امّا حدیث دیگر میگوید: «فِی قُولِهِ (علیه السّلام) اجْعَلْ لَنَا فِی کُلِّ سَاعَهٍ مِنْ سَاعَاتِهِ»[۹] میگوید: در هر ساعتی از ساعات روز برای من بهرهی از عبادت قرار بده؛ «إشَارَهُ إلى مَا وَرَدُ فِی الخَبَر»[۱۰] اشارت این است که در حدیث وارد شده است، خبر یعنی حدیث. تکلیف سنگین میشود امّا اشکال ندارد. گفت: (رنج راحت دان چو مطلب شد بزرگ) مطلب که بزرگ شود، آدم رنج را راحت حساب میکند. «إشَارَهُ إلى مَا وَرَدُ فِی الخَبَر: أَنَّهُ یُفْتَحُ لِلْعَبْدِ یَوْمَ الْقِیَامَهِ أَرْبَعٌ وَ عِشْرُونَ خِزَانَهً»[۱۱] خزانه که میگویند اصل آن «خِزَانَهً» چون مجلس درس است، میخواهم صحیح بگویم. برای بنده روز قیامت ۲۴ خزانه باز میشود. قیامت است. «لِسَاعَاتِ الیَوم وَ اللَّیلَه» به اندازهی ساعتهای شبانه روز.
اندوخته شدن اعمال خوب در خزانهها
میگوید: «فَیُفتَحُ لَهُ مِنهَا خِزَانَهً فَیَراها مَملوُءهً نُوراً مِن حَسَناتِهِ الَّتی عَمِلَهَا فِی تِلکَ السَّاعَه» یک خزانه باز میشود که میبینید از حسنات آن پر از نور است، آن حسناتی که در آن ساعت انجام داده است، چقدر خوشحال میشود، این مهم است؛ «فَیَنَالَهُ مِنَ الفَرَحِ وَ الإستِبشَار بِمُشاهِدَهِ تِلکَ الأنوَار مَا لَو قُسِّمَ عَلى أهلِ النَّار لِألهَاهُم عَنِ الإحسَاس بِآلَامِهَا». میگوید: این بنده آن خزانه را که میبیند، مثلاً ساعت ۵ عصر خزانهی او را باز میکنند، این پر از نور است، یک عالم حسنات. میگوید: یک شادی، یک سروری به او میرسد که این شادی و سرور او را بر اهل جهنّم قسمت کنند، اهل جهنّم احساس سوزش و درد در جهنّم نمیکنند، اینقدر مهم است.
اندوخته شدن اعمال بد در خزانه
«وَ تُفتَحُ لَهُ خَزانِهُ أخرى» یک خزانه دیگر باز میشود. «فیَراهَا سَوداء مُظلَمَهً یَفُوحُ نَتنُهَا وَ یَغشَاهُ ظَلَامُهَا» میبیند که این خزانه سیاه است و پر از ظلمت است، بوی بد دارد میدهد و پر از ظلمت است؛ «وَ هِیَ السَّاعَهُ الَّتی عَصَى اللّه تَعالى فِیهَا» این آن ساعت که در آن ساعت معصیت کرده است. مردم را فریب داده است، فکر میکند که خیلی سود برده است. به خانه آمده و به خانم خود میگوید: یک چایی بریز به تو بگویم که چه شده است. بعضی از خانمها عجله دارند که حرف گفته شود. طرف را فریب دادم، یک پرونده ساختم که دیگر نمیداند این مشکل از کجا برای او به وجود آمده است تا بخواهد بفهمد، گرفتم تمام شد. خیلی خوب خوشحالی؟! والله من چیزهایی در این رابطه میدانم که نمیخواهم بگوییم، بگویم تن شما میلرزد. برای این دو روز دنیا چه کار که نکردند! حالا فکر میکنید که دیگر خیلی شاهکار کرده است. یک خزانهای باز میکنند که دیگر سیاه و پر از ظلمت و بوی بد، «وَ هِیَ السَّاعَهُ الَّتی عَصَى اللّه تَعالى فِیهَا» آن ساعت، ساعتی است که خدا را در آن ساعت معصیت کرده است؛ چه میشود؟ «فَیَنالَهُ مِنَ الهُول وَ الفَزَع» یک غصّه، ترس برای او میآید. «مَا لَو قُسِّمَ عَلى أهلِ الجَنَّه لَنَغَّصَ عَلیهِم نَعیمَهَا» یک غصّه و یک ترسی میآید که اگر این غصّه و ترس بر اهل بهشت تقسیم بشود، تمام لذّتها برای آنها زهر میشود. عیش آنها منقّص میشود. آن این تعبیر، این هم این تعبیر؛ آن شادی را اگر بین اهل جهنّم قسمت میکردند، آنها احساس سوزش از جهنّم نمیکردند، این غصّه را بر اهل بهشت توزیع کنند، تقسیم بکنند، اینها هیچ چیزی از نعمتها نمیفهمند و بدتر برای آنها زهر میشود. پس دو تا خزانه شد؛ آن به آن صورت و این هم به این صورت است.
حسرت بر هدر دادن عمر
«وَ تُفتَحُ لَهُ خَزَانَهُ أخرى». یک خزانه دیگر باز میشود؛ یک دو نفر بحث میکردند، گفتند: کَدام است یا کِدام به چه صورت بنویسیم؟ یکی گفت: هیچکدام. حالا این نه این است و نه آن است. «وَ تُفتَحُ لَهُ خَزَانَهُ أخرى فَارِغَهٌ لَیسَ فِیهَا مَا یَسُوؤهُ وَ لَا مَا یَسُّرُه» یکی هم باز میکنند که خالی است. نه چیز شادیآور در آن است، نه غصّهآور؛ هیچ چیزی در آن نیست، این چیست؟ «وَ هِیَ السَّاعَهُ الَّتِی نَامَ فِیهَا» در آن ساعت خواب بوده است، هیچ چیزی در آن خزانه ننوشتند. «نَامَ فِیهَا أو غَفِلَ فِی شَیءٍ مِن مُبَاحَاتِ الدُّنیَا» یا به یکی از مباحات دنیا مشغول شده است. حالا رفته پایین برای مرغ عشقها قفس بسازد، بالاخره این کار است. میخ آورده، چکش آورده است و سر و صدا راه انداخته است که دارم قفس میسازم. گناه نکرده است. اینجا چه میشود؟ «فَیَتَحَسَّرُ عَلى خُلُوِّها» در خالی بودن این ساعت حسرت میبرد. چرا خالی است؟ درست است خوابیدم، قفس ساختم، فلان کار را انجام دادم. امّا حالا چرا خالی است؟ «وَ یَنَالُهُ مِنَ الغَبنِ الفَاحِش مَا یَنَالِ مِن قَدرِ رِبحِ کَثیرٍ ثَمَّ ضَیَّعه». میگوید بالاخره مثل کسی که لرزید و غصّه خورد که اگر تقسیم کنند، اهل بهشت ناراحت میشوند، به آن شدّت نیست امّا باز هم میگوید: چرا خالی است. یک غصّهای میآید، یک حسرتی میآید. میگوید: «وَ إلیهِ الإشِارَه بِقُولِهِ تَعالى» آن خزانه پر از نور بود. به قول آن همشهریهای ما آن که هیچ. پر از نور بود، آن هم پر از ظلمت بود، که هیچ چیزی خیلی بد است. این خالی است، الآن چه میشود، چه کار بکنیم؟ خوب. خالی است، این را برای تو پر نمیکنند ولی اگر پر بود خیلی بهتر بود. میگوید: حسرت میبرد بر اینکه چرا خالی است «وَ إلیهِ الإشِارَه بِقُولِهِ تَعالى: یَوْمَ یَجْمَعُکُمْ لِیَوْمِ الْجَمْعِ ذلِکَ یَوْمُ التَّغابُنِ» یکی از اسمهای قیامت روز تغابن است، آدم مغبون بودن خود را آن روز میفهمد. اگر به جای این کار یک کار دیگر انجام میدادم بهتر بود.
تبصره در اعمال
تبصره: تبصره این است پس جوانان چه کاری انجام دهند؟ سؤال پیش میآید. آقا ورزش نکنند، مراکز بازی نروند، ورزشی نروند؟ آدم با خانوادهی خود نگوید، نخند، مهمانی نرود، مهمانی نگیرد، حالا اینها جواب دارد. جواب این است بعضی از چیزها بافتنی است، بعضی از چیزها یافتنی است. این از آن یافتنیها است. خود تو مثلاً یک کاری کنی، نیّت بکنی… بعضیها فکر میکنند نیّت یعنی مسخره. خود من دیدم که در مشهد یا در یک جای دیگر، یک نفر جلوی من را گرفت، گفت: حاج آقا ما میخواهیم شش روز بمانیم امّا نیّت ده روز کردیم که نمازهای خود را تمام بخوانیم. گفتم: برو دنبال کار خود دیگر آدم خجالت میکشد آخر مؤمن این حرف است که داری میگویی؟ -یک وقتهایی یک حرفهای میزنند که انسان بسیار ناراحت میشود- میخواهیم شش روز بمانیم ولی برای اینکه نمازهای خود را درست بخوانیم نیّت کردیم ده روز بمانیم. میخواهیم نیّت است، آن نیّت نیست و مسخره است.
اهمّیّت نیّت در انجام کارها
اگر بخواهیم خزانهها خالی نباشد، باید به گونهی خود را تربیت کنی، گفتم: یافتنی است، بافتنی نیست. حدیث میگوید: «لِیَکُنْ لَکَ فِی کُلِّ شَیْءٍ نِیَّهٌ صَالِحَهٌ حَتَّى فِی النَّوْمِ وَ الْأَکْل»[۱۲] حتّی در خوردن و خوابیدن هم نیّت داشته باشد. یعنی چه؟ خود را به یک نحوی تربیت کن، بگو: من میخورم که قوی باشم، إنشاءالله در راه خدا قدم بردارم. بخور نوش جان تو، چه کسی گفته است نخوری؟ «کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً»[۱۳] پاکیزه بخورید و عمل صالح انجام بدهید. شخص میخوابید که برای نماز شب قدرت داشته باشد، این عبادت است. چرا در ماه رمضان میگویند: «نَوْمُکُمْ فِیهِ عِبَادَهٌ»[۱۴] خواب شما عبادت است؛ چون تمام خوابهای ماه رمضان صرف عبادت میشود، بلند میشوی، قوی میشوی، دوباره روزه میگیری. پس بنابراین نوم ما باید همیشه عبادت باشد. «لِیَکُنْ لَکَ فِی کُلِّ شَیْءٍ نِیَّهٌ صَالِحَهٌ حَتَّى فِی النَّوْمِ وَ الْأَکْل»[۱۵] قراردادی نیست، باید خود آن بیاید. بگوید من امشب میخوابم که فردا قوی بشوم، نه، این نیست. باید جان شما این را بگوید، واقعاً برنامه تو این باشد. شما فردا یک مهمانی داشته باشید، چه کار میکنید؟ یک استراحت میکنید و میگویید فردا اینها میآیند. دیگر نمیخواهد نیّت کنی، خود تو میفهمی که نیاز داری. من یک مقدار بخوابم، اینها فردا میآیند، قدرت داشته باشم پذیرایی کنم. همینطور در همه چیز. یعنی خود را به صورتی تربیت کنیم که خواب ما، غذای ما، همه به حساب خدا گذاشته بشود. «لِیَکُن لَکَ» لام امر است. باید نیّت داشته باشی، حساب مسلمان با بقیه فرق میکند. من میخواهم قوی شوم و خدمت کنم. ورزش هم که میروم انجام میدهم میخواهم قوی شوم، جوان قوی شوم که بتوانم در جامعه کاری انجام دهم، خدمت کنم، نیازمندی را دستگیری کنم، به این صورت باید باشد. اگر این باشد، آن وقت آنجا که میخوابی، غذا میخوری، ورزش میروی، خزانهی شما در آنجا هم پر میشود و خالی نمیشود. زمانی خالی است که یک نیّت الهی در کار نباشد.
پرهیز از انجام دادن کارهای بیهوده
من یک بنده خدایی را میشناختم -خدا او را رحمت کند- به یک نحوی خود را سرگرم میکرد که برای او مشکل پیش میآمد. مثلاً یک ماشینی را باز میکرد، تمام این کف حیاط فرض کنید پیچ و مهره جمع میکرد میریخت و مینشست، تماشا میکرد. یک روز من به او گفتم که چه کاری انجام میدهی؟ -توقعی از او نبود، میخواهم مثال بگویم. اهل شوخی هم بود- گفتم: چطور میخواهی جمع کنی؟ گفت: کاری ندارد یک چهار عدد پیچ و مهره زیاد میآورم. آدمی که کاربلد نیست به این صورت است، میخواهد جمع کند چند تا پیچ و مهره زیاد میآورد. حالا این یک مشغلهای بود که صبح تا شب داشت که چه شود؟ مثلاً حالا میگوید: جشن تولّد حاجی است، بله ۱۲۰ شمع بخریم بیاوریم. حالا یک دقیقه حضور پیدا کن که دل او نشکند، پشت سر تو حرف نزنند، اشکال ندارد امّا مقدّمات دارد. نقل این بهلول شد.
داستانی از بهلول
میگوید که بهلول با هارون قوم و خویش بودند. ریش بلند را به سمت بالا شانه کردند، چه میشود؟ پیش هارون رفت، گفت: این چه وضعیتی است که تو داری، تو پسر عموی ما هستی. گفت: شانه ندارم. گفت: یک شانه برای او بیاورید. یک شانهی عاج سلطنتی برای او آوردند. حسابی ریش خود را شانه کرد و گفت: من که جبّه ندارم، این را کجا بگذارم، باید جیب داشته باشم. گفت: یک جبّه سلطنتی هم به او بدهید. جبّه را هم آوردند. گفت: من خرابه نشین هستم، با این جبّه روی خاک بنشینم حیف است. گفت: یک خانه هم به او بدهید، خانه هم به او دادند. گفت: مردم من را دیوانه میدانند، در کوچه مینشینم، یک بشقاب پلوی و چیزی برای من میآورند. الآن من به خانه بروم کسی نمیفهمد من کجا هستم. گفت: یک کنیز هم به او بدهید که برای او غذا بپزد، خوب این هم کنیز. خوب حالا این کنیز را دادید، این کنیز خرج دارد، لباس میخواهد، غذا میخواهد، بنویسد یک مقدار درهم هم از خزانه مبارکه به او بدهند. گفت: تمام اینها برای ریش است؟ بیا من نخواستم. دوباره ریش را به بالا شانه کرد.
حالا جشن تولّد است، عروسی است، فلان جا میخواهند بروند، اگر یک دقیقه، دو دقیقه بروی که دلها نشکند، ما خشک مقدّس بازی دوست نداریم، نظر تنگی در اسلام نیست که قیافه بگیری که من نمیآییم؛ اینها نیست. حالا اسلام این نیست. یک وقت دیدی یک شخصیّتی خیلی بزرگی -ما سراغ داشتیم- دو دقیقه عروسی میرفت که طرف هم خوشحال شود، آبرومند بودند، این چیزها ایراد نیست، امّا ایراد در مقدّمات بهلولیّهی آن است. تولّد حاجی است، چه بپوشم؟ فلان چیز را داری؟ نه آن را در تولّد مژگان پوشیده بودند، آن را همه دیدند. بعد هم لاطائلات، حرفهای اضافی، غیبت، دیگر کافی است. حیف است خزانهی انسان را باز کنند و ببنید ظلمت دارد یا خزانهای را باز کنند و ببیند که خالی است.
زحمات علّامهی امینی برای نوشتن الغدیر
یک نفر از اهل تبریز داشتیم -خداوند روح او را شاد کند- خیلی نازنین بود، با پدر بنده هم دوست بود. حالا شاید قضیه به این صورت بود. علّامه امینی (رضوان الله علیه) در این هوای گرم به ایران آمد. ایشان گرمای هوای زیادی را در راه الغدیر متحمل شد، ما نمیدانیم. ایشان به هند میرفت، لنگ میبست، تنها در گرمای ۵۰ درجه یادداشت میکرد، نه اینکه عکس میگرفت. این حرفها در آن زمان نبوده است، به این صورت الغدیر را نوشت که در راه الغدیر هم ذوب شد و رفت. علّامه امینی به ایران آمده بود -شاید برای تکمیل الغدیر بوده است- گفته بود: من یک باغی را میخواهم، این هم لیست کتابها است، اینها را هم میخواهم که آنجا بنشینم و این را تکمیل کنم. این دوستی که من میشناختم، هیچ چیزی نگفت، لیست را گرفت رفت از بازار، از کتابخانهها، این لیست را تکمیل کرد باغ را هم گرفت، مفروش کرد، فرش، رختخواب و وسایل را حاضر کرد، گفت: آقا باغ حاضر است، کتابها هم حاضر است بفرمایید. در چند میلیارد نفر، چند نفر در نوشتن الغدیر میتوانند سهیم شوند؟ باید به این صورت مؤمن شود بعضیها اصلاً جرأت این کار را ندارند.
انفاق کردن
آن کسی که فقیر است، المفلس فی امان الله، اصلاً کاری به او نداریم. آن کسی که ندارد سالبه یه انتفاء موضوع است امّا آنهایی که دارند، بنده دیدم جرأت انفاق ندارند. جلوی در میروی، میبینی ماشاءالله یک میلیارد ماشین پارک کرده است، اشکال ندارد ما نظر تنگ نیستم باشد، اشکال ندارد. بعد میبینی «جَنَّات عَدْن تَجْری منْ تَحْتهَا الْأَنْهَارُ»[۱۶] امّا اگر بگویی فلان جا یک فقیری است، دو میلیون تومان میخواهد جواب تو را نمیدهد، اصلاً لیاقت ندارد؛ حتّی جواب تو را نمیدهند، بعضیها به این صورت هستند. اصلاً جرأت انفاق، جرأت بندگی، پای پول وسط بیاید، همه نفسها را میدزدند امّا نماز مستحبی بله، آقا امشب چند رکعت نماز دارد، خیلی ثواب دارد، ثواب همین است؟! در تبریز میگفتند در قدیم، سابق رسم بود سیّدها میرفتند کار بگیرند، مثلاً یک جا شاگرد شوند. میگفتند: آقا قربان جدّ شما، شما بیایی شاگرد من شوی؟ به جدّ شما روز قیامت چه بگویم؟ آقا نمیشود. گفت: پس نان بده من بخورم، گفت: من که ضامن نیستم، این اتّفاق افتاده است. درست حسابی بنده خدا شویم، جرأت بندگی داشته باشیم، جرأت انفاق داشته باشیم، جرأت کار خیر داشته باشیم. این خزانهها که بیدلیل پر نمیشود. «اللَّهُمَّ اجْعَلْ لَنَا فِی کُلِّ سَاعَهٍ مِنْ سَاعَاتِهِ حَظّاً مِنْ عِبَادِکَ»[۱۷] این هر ساعت یک چیز داشته باشی. «وَ نَصِیباً مِنْ شُکْرِکَ وَ شَاهِدَ صِدْقٍ مِنْ مَلَائِکَتِکَ» اینها برای جلسهی آینده باشد میخواهم در مورد عرفه صحبت کنم.
(صلوات)
زمستان بهار مومن است
روایت داریم «الشِّتَاءُ رَبِیعُ الْمُؤْمِنِ»[۱۸] زمستان بهار مؤمن است. چون روزهای آن کوتاه است، روزه میگیرد، شبهای آن بلند است، عبادت میکند. من به این مرحله نرسیده بودم ولی آنها که رسیده بودند دیدند واقعاً به همین صورت است، بهار مؤمن است. عزیزان دربارهی عرفه چیزهای زیادی را خدمت شما عرض کنم، عرفههای بسیاری را ما تعارف کردیم. اینقدر ایام الله بود که ما با تعارف گذراندیم، در مسجد نشستیم، نقل خوردیم، شام خوردیم، شله زرد خوردم، شربت خوردیم، همهی اینها درست است، قبول باشد. امّا مثلاً از این ایام الله یک چیزی بگیریم، یک قراری با خدا بگذاریم.
معنای عرفه:
اصلاً معنی عرفه یعنی چه؟ به شما گفتم عرفه یعنی چه؟ گفت: عبید زاکانی در یک روستایی رفت، گفت: ای مردم اگر به من پول ندهید با شما کاری انجام میدهم که با آن ده بالا کردم. ترسیدند پول جمع کردند، گفتند: خوب با آن روستای بالا چه کار کردی؟ گفت هیچ، همین حرفها را زدم.
اصلاً عرفه یعنی چه؟ شاید یک مصداق آن این باشد. همینطور که اعتکاف را هیچ کسی نگفته است، من یک دو سه جمله گفتم. اعتکاف داریم، اعتکاف داشتیم، یک نفر در سراسر ایران گفته، اعتکاف یعنی چه؟ من را در شیراز به اعتکافی بردند، ۱۵ هزار نفر معتکف داشتیم، منبر و میز کافی نبود، یک منبری گذاشته بودند که آدم باید شهادتین خود را بخواند و بالا برود، رفتم و آن بالا صحبت کردم. خوب این خیلی قابل تقدیر است که یک عدّه جوان اینقدر علاقهمند بشوند، این قابل تقدیر است ولی باید به آنها غذا دهیم، با این تشنگی آمده است، فقط التماس دعا. مگر ما چقدر در دنیا هستیم. من نه معنی غدیر را فهمیدم، نه قربان را فهمیدم، نه عرفه را فهمیدم و دارم از دنیا میروم، تکلیف چیست؟ یکی از دوستان ما سوار هواپیما شده بود، خیلی تکان خورده بود، گفت: اینقدر تکان داده بود که عهد کردم سوار نشوم مگر تا نوبت بعدی. من همیشه در نوبت بعدی هستم.
شاید یک وجه عرفه این باشد، عرفه یعنی چه؟ حاجی به مکّه میرود، در آنجا طواف میکند. اوّل از آنجا شروع میشود، طواف میکند، بعد سعی میکند، نماز میخواند، بعد تا اینکه صبر میکند آن ایّام حج برسد تا به منا و عرفه بروند.
فلسفهی طواف و حج
اوّلاً که فلسفهی طواف، دور خدا گردیدن است. فلسفهی طواف چیست؟ چون خدا جسم نیست که ما دور آن بگردیم، این کعبه را گذاشتند که ما به جای دور خدا -چون نمیشود دور خدا بگردیم- این مطلب مهم است، از خود نمیگویم. ببنید ما دور خدا نمیتوانیم بگردیم امّا این کعبه را گذاشتند چون دور خدا گردیدن ممکن نیست، ما دور آن بگردیم. یعنی چه؟ یعنی من دور شما میگردم. محور من تو هستی، بعد از این هم قصد میکنم که همیشه دور تو بچرخم. بعد میآید نماز میخواند، فلسفه دارد، بعد هم صفا و مروه میرود، فلسفه دارد، حالا خدا میگوید: حالا که دور من گردیدی، حالا میخواهم به تو معرفت بدهم. عرفات یعنی معرفت. حالا به عرفات بیا. حالا نوبت معرفت رسیده است. بعد از عرفات چه کار انجام میدهند؟ بعد از عرفات دو کار دیگر انجام میدهند، من را شناختی دور من چرخیدی؟ شناختی عرفات از معرفت است، حالا پس برو دو تا کار انجام بده. قربانی بکش یعنی چه؟ یعنی نفس خود را بکش، سنگ به شیطان بزن، یعنی شیطان را از خود دور کن، شیطان که نیست، یک نمادی است، یک دیوار است که یک بنا آنجا ساخته است ولی مأمور هستیم که بزنیم. بعضیها فکر میکنند که خود شیطان است، من دیدم بعضیها لنگ کفش درمیآورند، آن شیطان نیست، خود آن هم کار شیطان است. شیطان میگوید: تا اینجا آمده است، الآن او را احمق کردم، لنگ کفش خود را هم درآورده است،.معرفت به تو دادم، عرفات یعنی معرفت. عرفات خیلی مهم است. معرفت پیدا کردی، پس دو کار دیگر انجام بده، ۱- دور من که گردیدی. ۲- معرفت هم خواستی به تو دادم، پس برو شیطان را از خود بران، نفس خود را هم بُکش. قربانی یعنی چه؟ یعنی نفس خود را بُکش. نفس بُکش. قربانی پیر قبول نیست، جدّی میگویم. شما شرایط مناسک را نگاه کنید، عیب داشته باشد قبول نیست، شاخ او شکسته است، گوش او شکسته است، باید جوان باشد، شاخ او هم باید درست باشد، گوش او هم باید درست باشد،
در جوانی کن نثار دوست جان رو «عوان بین ذالک» را بخوان.
فضیلت توبهی در جوانی
بنده فردا پیر شدم… سعدی میگوید: دزد پیر توبه نکند، چه کند؟ بله وقتی دزد پیر شد، دیگر نمیتواند از دیوار بالا رود تا قدرت داری باید توبه کنی. حالا اشکال ندارد. بعد از سلب قدرت هم توبه قبول است. اینقدر اکرم الکرمین است که میگوید: من در وقتی که باید توبه میکردم، توبه نکردم، حالا تو کریم هستی، دست من را بگیر، لااقل گناهانی که در پیری میتوانم، آنها را انجام بدهم، آنها را انجام ندهم. الآن گناه پیر نسبت به خود او است، گناه جوان نسبت به خود او است.
پرهیز از ظاهرسازی در اعمال
پس رفتی قربانی کردی این همه میروند میآیند، هیچ چیز، دیگر جای شما خالی. خدا به شما توفیق دهد، تحوّلی داشته باش، همین جای شما خالی. حاج آقا خوش به حال شما. امسال هم عازم هستی؟ بله! بنده ۲۶سفر رفتم امّا این سفر بیست و ششمی به صورت دیگر بود. خوش به حال تو فخر بفروش. ۲۶ جمله به دست نیاوردی. فقط انگشتر، محاسن، جای شما خالی، این ظاهر سازی در آن بازار آخرت خریدار ندارد، بندهی خدا باش.
توجّه به مال یتیم
من یک کسی را میشناختم -حالا شما او را نمیشناسید- یک مغازهی داشت، این مغازه به پول امروز قطعاً صد میلیارد، بلکه بیشتر ارزش داشت -حالا که اینطور آنها گفتند، به این صورت فرض کنید- با برادر خود شریک بودند، برادر فوت کرد. پسر آن برادر آمد پیش من گفت: من خونهی عموی خود رفتم که بالاخره بروم یک ذریعهای شود و صحبتی کنیم، خوب پدر من شریک او بود. بعد میگوید: زن عموی من دید که یتیم هستم، دل او سوخت خلاصه یک مقدار برای من خورشت و پلو آورد نگاه کرد و گفت: حاج خانم خیلی هم بچّه را لوس نمیکنند، غذا زهر من شد. بعد بیرون رفتیم، من به در مغازهی او رفتیم، گفتم: عمو جان تکلیف چیست؟ گفت: بیا جلو عمو جان، رفتم. باز هم گفت: بیا جلو، باز هم رفتم. گفتم: حتماً میخواهد من را بغل کند، مرا ببوسد، یتیم هستم. بگوید باشد، تو از فردا اینجا بیا. پدر تو فلان… گفت: بیا جلو، خیلی بیا، باز هم بیا، رفتم نزدیک و گفت: نگاه به چشمهای من کن، نگاه کردم، گفت: برو دیگر اینجا پیدایت نشود، اسم اینجا را نیاور، عمو، عمو دیگر اینجا نیا. همین آدم من دیدم -به صاحب امشب- دیدم عبا میپوشید، کفش گیوه هم میپوشید، آقا میدوید کجا؟ هیئت اینجا است، دیر شده است ببخشید. تو اصلاً مسلمان نیستی، هنوز قرآن را قبول نکردی. «إِنَّ الَّذینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فی بُطُونِهِمْ ناراً»[۱۹] مال یتیم بخوری، میگوید: آتیش میخورد. «وَ سَیَصْلَوْنَ سَعیرا» در اینجا خلاصه نمیشود، آنها را به جهنّم میبرند. درون چشمهای نگاه کن، جلوی چشمهای من پیدایت نشود. مسخره که نیست.
عظمت روز عرفه
این عرفه است. ما در احادیث ماه رمضان یک چیزی داریم که تن آدم می لرزد ولی برسی به عرفه حال تو درست میشود. میفرماید: «مَنْ لَمْ یُغْفَرْ لَهُ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ لَمْ یُغْفَرْ لَهُ»[۲۰] ماه رمضان که دارد رحمت میبارد، این آدم چقدر بیلیاقت بوده است که در ماه رمضان بخشیده نشده است. میگوید اگر کسی در ماه رمضان آمرزیده نشود، هیچ زمانی آمرزیده نمی شود «إِلَّا أَنْ یَشْهَدَ عَرَفَهَ» مگر عرفات را ببیند، آنجا برود، صورت خود را بر روی رملها بگذارد و بگوید اشتباه کردم و آن میشود.
استادی از کبار اولیاء الله داشتم، از او پرسیدم که اگر کسی نتوانست عرفات برود، روز عرفه را در همین تهران عبادت کند، آن هم میشود؟ فرمودند: آن هم میشود. فردا روز عرفه است، امام سجّاد (سلام الله علیه) دید که سائلی از مردم سؤال میکند، فرمود: تعجّب میکنم تو از مردم سؤال میکنی در حالی که خدا امروز اینقدر توجّه به بندگان دارد که بچّههای در رحم مادر خوشبخت خواهند شد، امید است که سعادت به آنها هم برسد. یک خانمی باردار است، بچّهی او هم آن روز خوشبخت میشود؛ بله.
خواندن دعا در روز عرفه
حالا چه بخوانیم؟ دیگر اگر دعای عرفه امام حسین (سلام الله علیه) را با حضور قلب خواندی که فبها من هم التماس دعا دارم که یکی از دعاهای بینظیر عالم است – بنده در گذشته این را در رادیو شرح کردم، دو ماه پخش میشد، محرم و صفر هر روز پخش میشد- اگر آن را بلد نیستی، فردا روز دعا است. میفرماید: روزهی آن روز مستحب است امّا حدیث میگوید: -ببنید دین چقدر دین بزرگی است- اگر روزه گرفتی ضعف در دعا خواندن بر تو عارض شد، حتّی روزه هم نگیر. یکی قوی است، مهم نیست، روزه بگیرد، امّا یکی نه، ضعیف است و نمیتواند روزه بگیرد، میگوید نه تو نگیر و برو تو دعا کن. اینقدر دعای فردا مهم است. دعا چه است؟ آنچه را که بلدی به زبان مادری خود بخوان.
مفهوم دعا کردن:
مردم دعا کردن یعنی چه؟ شما با پدر خود حرف میزنید چه میگوید؟ فردا پول میخواهی، به پدر خود چه میگویی؟ سجع و قافیه میسازی؟ من فردا چک دارم این مقدار به من پول بده. اینطور باید با خدا حرف زد. مفاتیح را نگاه کنید، -خدا إنشاءالله روح حاج شیخ عبّاس را شاد کند- این کتاب پُر نور، مفاتیح را نگاه کنید واقعاً این مرد بزرگ چه زحمتی کشیده است. روح او شاد باشد،آنجا است- دعای امام حسین (سلام الله علیه) است، اگر همهی ضامین آن دعا نخواندی، بعضی از جملهها آن را دقّت کن.
طلب عزّت از خدا در روز عرفه
میگوید: «فَأَوْلِیَاؤُهُ بِعِزِّهِ یَعْتَزُّونَ»[۲۱] یک جمله آن این است. دوستان خدا به عزّت خدا صاحب عزّت میشوند. عزّت الله به قول مرحوم حاج اسماعیل دولابی خدا او را رحمت کند، میگفت: عزت الله اگر نباشد عزت خانم میشود، عزتهای زود گذر میشود. پادشاهان دنیا، آنها مگر عزت نداشتند؟ در ماشین را باز میکردند، آقا بفرمایید، چند بیسیم دنبال آنها، مُردند رفتند، اصلاً معلوم نیست کجا هستند. عزّت الله «مَنْ کانَ یُریدُ الْعِزَّهَ فَلِلَّهِ الْعِزَّهُ جَمیعاً»[۲۲]، «فَأَوْلِیَاؤُهُ بِعِزِّهِ یَعْتَزُّونَ»[۲۳] یک جمله از دعای امام حسین است، روی همین متمرکز شوید ببنید چه میگوید. بعد هم میفرماید که زیر آسمان… این هم واجب نیست، جزء آداب آن است. امّا خوب است. خانمهایی که در آپارتمان مینشینند، حیاط ندارند یا اگر به حیاط بروند یک عدّهای از آپارتماننشینها با اینها چیزها سنخیت ندارند به نظر حقارت آنها را نگاه میکنند، میگویند این خانم دارد چه کار انجام میدهد خدا راضی نیست به یک نفر به این صورت نگاه شود، چه مرد و چه زن. اگر نامحرم نمیدید، نگفتند که این خانم دارد تظاهر میکند، این آقا دارد تظاهر میکند، آقا هم است.
یک نفر میگفت: یک آپارتمانی بود که خیلی فرنگیمآب بودند. میگفت: ما هیئت سیار داشتیم نوبت من شد. میگوید: رفتیم گفتیم میخواهیم اینجا هیئت بیاید، گفت: هیئت یعنی چه؟ اینها چه دارند میکنند. بله اهلیّت ندارند. اگر توهین به شما نشد، حرف نزدند، مسخره نکردند، جایی داشتید، این نماز را زیر آسمان دو رکعت بخوانید. حالا در مفاتیح هم نوشته است، یک رکعت آن «قُلْ یَا أَیُّهَا الْکَافِرُونَ»[۲۴] یک رکعت دیگر آن هم یک سورهی دیگر است که در مفاتیح است. بعد از آن بنشینید دعا بخوانید، از خدا بخواهید. اگر یک چنین جایی را نداشتید، در همان اتاق هم میشود، چه زن و مرد. مخصوصاً خانمها که محترم هستند، آسیبپذیر هستن، بالاخره اگر نبود در اتاق بخوانید.
روز شهادت حضرت مسلم
رمزی هم دارد که آن را هیچ وقت نمیگویند امّا من میگویم رمز قبولی عرفات، دعاها، یک رمزی است، یک کلیدی است که اگر فردا آن را نداشته باشید هیچ چیز ندارید که آن این است که فردا روز شهادت اوّلین شهید در راه حضرت سیّد الشهداء، حضرت مسلم عقیل است. إنشاءالله به آقا توسل کنید. به خدمت ایشان سلام عرض کنید. شفیع قرار دهید، شفاعت حضرت مسلم خیلی قوی است. من اطّلاع دارم، باید برای کسی عمل جراحی میشد، شاید یک لگن خون آبه درمیآمد، چه میشد، چه میشد… حاجی در سن ۸۰،۹۰ سال گفت: خدمت سیّد الشهداء رفتم، خود را به ضریح بستم، آقا من چه کاری انجام دهم؟ به خواب رفتم، دیدم آقا به خواب من آمد فرمود بلند شو برو پیش مسلم. امام حسین میتوانست این کار را انجام دهد، میخواهند ما آنها را هم بشناسیم، این را بدانید. میخواهیم ما آنها را بشناسیم. میگوید: ماشین گرفتم و به کوفه رفتم و خود را به ضریح بستم به خواب رفتم حالا من نمی توانم بگویم چه بیماری داشت، شاید غدهای به چه بزرگی اصلاً نمیتوانم بگویم. خود را با نخ به ضریح آقا مسلم بن عقیل بستم. به خواب رفتم پیرمرد بود. یک دفعه آقا تشریف آوردند فرمود که ما کار را انجام دادیم حاجی بلند شو، بلند شدم دیدم «لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً»[۲۵] اصلاً نه غدهی، هیچی نبود.
شخصیّت حضرت مسلم
بند یک سلیقهی دارم من دوست دارم شخصیّتهای این شهداء را هم بگویم امّا من تعارف ندارم در این تهران اصلاً مرسوم نبوده است. شما دیدید؟ من دوست ندارم به این صورت شود. مصیبت حضرت قمر بنی هاشم را میخوانند، موقعیت او چه بود است، فضایل ایشان را هم بگو، هیچ نمیگویند. تا حالا دیدی چیزی اضافهتر از شهادت حضرت مسلم بگویند؟ نه. حضرت مسلم از علمای زمان بود. یکی از بزرگترین رجال کتب اهل سنّت کتاب «الجرح و التّعدیل» ابوحاتم رازی است. سنّیها در رجال ابوحاتم را خیلی قبول دارند، آنجا نوشته است «مُسلِمِ بن عَقیل کَانَ صَاحِبِ رَأی» دارای رأی بود، عالم بود و مرد برجستهی بود. «رَسُولُکَ تَرْجُمَانُ عَقْلِکَ»[۲۶] در نهج البلاغه میفرماید: فرستادهی تو، نمایندهی تو بیانگر عقل تو است، ببین چه کسی را میفرستی. سیّد الشهداء چه کسی را انتخاب کرده و به عنوان نماینده فرستاده است. شخصیّت او مشخص است خلاصه حضرت مسلم به جزء اینکه شهید و آقا و بزرگوار است، از علما است، از بزرگان است.
” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “
[۱]ـ الصحیفه السّجادیه، ص ۵۰٫
[۲]ـ سورهی زمر، آیه ۱۸٫
[۳]ـ بحار الأنوار، ج ۶۷، ص ۱۴۲٫
[۴]ـ الصحیفه السجادیه، ص ۵۰٫
[۵]ـ مفتاح الفلاح فی عمل الیوم و اللیله، ص ۱۳۸٫
[۶]ـ ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ۲، ص ۲۴۰٫
[۷]ـ الصحیفه السجادیه، صفحهی ۵۰٫
[۸]ـ ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ۲، ص ۲۴۵٫
[۹]ـ الصحیفه السجادیه، ص ۵۰٫
[۱۰]– ریاض السّالکین فی شرح صحیفه سیّد السّاجدین، ج ۲، ص ۲۴۸٫
[۱۱]ـ همان.
[۱۲]ـ مکارم الأخلاق، ص ۴۶۴٫
[۱۳]ـ سورهی مؤمنون، آیه ۵۱٫
[۱۴]ـ بحار الأنوار، ج ۹۳، ص ۳۵۶٫
[۱۵]ـ مکارم الأخلاق، ص ۴۶۴٫
[۱۶]ـ سورهی طه، آیه ۷۶٫
[۱۷]ـ الصّحیفه السّجادیه، ص ۵۰٫
[۱۸]ـ وسائل الشّیعه، ج ۱۰، ص ۴۱۴٫
[۱۹]ـ سورهی نساء، آیه ۱۰٫
[۲۰]ـ بحار الأنوار، ج ۹۳، ص ۳۴۲٫
[۲۱]ـ زاد المعاد، مفتاح الجنان، ص۱۷۷٫
[۲۲]ـ سورهی فاطر، آیه ۱۰٫
[۲۳]ـ زاد المعاد، مفتاح الجنان، ص۱۷۷٫
[۲۴]ـ سورهی کافرون، آیه ۱٫
[۲۵]ـ سورهی انسان، آیه ۱٫
[۲۶]ـ نهج البلاغه، ص ۵۲۸٫
پاسخ دهید