- محبّت
- یکی بودن محبّت خدا و محبّت اولیای خدا
- محبّت سرمایه بزرگان
- اثر محبّت در رسیدن به درجات
- دعا در مناجات برای رفع گرفتاری
- عنایت خدا در خواندن نماز شب
- اهمّیّت مسئلهی مدح و ذم
- روایت امام رضا در مورد مدح و ذم
- دلیل اهمّیّت نداشتن مدح و ذم برای بزرگان
- یادی از مرحوم شیخ محمّد بهاری
- رابطی محبّت به خدا و غلبه بر نفس
- فرار به سمت خدا
- محبّت به خدا سرمایهی بزرگان
- دو مورد از اسرائیلیات:
- حدیث قدسی قرب نوافل
- نگرانی بابت منابر پر از انحرافات دینی
- وعده جهنّم به احمقها در روایات
- مجازات احمقها در قرآن
- سخنی در مورد رابعهی عدویه
- اساس محبّت به خدا در شعر رابعه
- آشکار شدن محبّت خدا در ظاهر انسان
- سخنی در مورد زمخشری
- کرامتی از آقای قاضی
- راه محبّت خدا به بنده
- تفاوت محبّت کردن بنده و خدا
- محبّت سرمایهی کرامتها
- حدیثی از امام صادق در مورد حقیقت دست یافتن به عقل
- گفتن دو اسم خدا در نماز
- تفاوت دفع و رفع در معنا
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا سَیِّدِ الْأَنْبِیَاء وَ أَکْرَمِ الشُّفَعَاء سَیِّدِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أَهْلِ بَیْتِهِ الطَّیِّبینَ الطَّاهِرینَ ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَی جَمِیعِ أَنْبِیاءِ اللهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلَائِکَتِهِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ».
محبّت
امشب یک مطلبی راجع به محبّت داریم. هر چه فکر کردم حیفم آمد که به عزیزان نگویم. امّا این به این معنا نیست که مثلاً مطلب مشکل است، نه. به این معنا است که مطلب یک مقدار دقّت زیاد میخواهد، یک مقدار عنایت میخواهد. مطالب خوبی است واقعاً کسی این را دل بدهد، به دست بیاورد هم خدا راضی میشود، هم که من آنها را دعا میکنم.
ما در مورد محبّت خیلی مطالب ظریف در معارف اسلامی داریم که من یک بخش از آن را از چندین سال پیش اینجا یادداشت کرده بودم. خدا علّامهی قزوینی را رحمت بکند. یک وقت من نوشتههای ایشان را میدیدم، میدیدم که رجوع شود به دفتر خشتی. رجوع شود به دفتر سبز. من به خنده میافتادم، چون این را دوست داشتم میخندیم. حالا دیدم خود من دچار شدم. کاملاً طبیعی است. انسان یک چیزی را یادداشت میکند، این دفتر یا خشتی میشود یا سبز میشود. علی کل حالٍ دفتر خشتی پر از اسرار است. حالا امشب دفترهای دیگر هم داریم. اگر دیدم که گوش میدهند و مطالب را میگیرند، از دفترهای دیگر هم آرام آرام میآوریم. بالاخره اینها یادداشتهای سابق است. انتخاب کردم یک یادداشتهایی هم دارم که اصلاً برای شما مفید نیست. اگر بیایم این را بگویم فکر نمیکنم سه نفر بیشتر اینجا بنشینند.
یکی بودن محبّت خدا و محبّت اولیای خدا
محبّه الله یا محبّت اولیای خدا که دیشب عرض کردم اینها یک جنس است، یک نوع است. نه آنکه این یک چیزی باشد، آن هم یک چزی باشد. چون ما اولیای خدا را به خاطر خدا دوست میداریم. چون محبوبان محبوب هستند و خلاصه یک سرمایهی بسیار بزرگی است و سیّد السّاجدین برای اینکه ما به یاد بدهد، به خدا عرض میکند: «وَ حُبِّی لَکَ شَفِیعِی إِلَیْکَ»[۱] شب گذشته این را خواندم. محبّت من به تو شفیع من است. این شفاعت را شب گذشته عرض کردم هم در دنیا است و هم در آخرت است.
محبّت سرمایه بزرگان
وقتی خدا را دوست داشته باشد، دوست داشتن خدا و خلاصه سرمایهی کار بزرگان اصلاً محبّت بوده است. غیر از این نیست. میخواهم شما متوجّه بشوید این سرمایهی اصلی بشوید. شما میبینید که آقای بهجت شده است. آقای قاضی شده است، حالا هر کسی در مرتبهی خود. اصلاً سرمایه محبّت است، اصلاً از آنجا شروع شده است. حالا اینها وقتی که میروند مناجات میکنند، با خدا حرف میزنند، اصلاً جز او نمیبینند، هیچ نمیبینند. در گذشته در عرایض ناقابل من شنیدید که بارها گفتم که این صاحبان کرامت اگر این در ذهن آنها میبود که من این کار را بکنم تا کرامت به دست بیاورم، هیچ چیزی به اینها نمیدادند. حالا این منّت بر سر آنها نباشد. اینها مطالب اساسی معارف الهی است. اینها است که انسان را از عوامیّت بیرون میآورد. ما تعارف نداریم، بحث علمی است. همیشه چه بکنم، چه کار بکنم، چه بخوانم، چه ثواب دارد، کافی است. اینها را من زیاد گفتم زمان یک زمانی است که همه چیز ضبط میشود، پخش میشود. گاهی وقتها حتّی به نام بنده چیزهایی هم گفته میشود. مثلاً یک مقاله از من راجع به حضرت زهرا (سلام الله علیها) منتشر کرده بودند به خود حضرت قسم روح من خبردار نبود. حالا کسی نمیداند من این را ننوشتم. کتابی چاپ شده بود، نگاه کردم دیدم من خبر ندارم یک چیزهایی جسته و گریخته از من آوردند. از این چیزها وجود دارد، مهم نیست. غرض این است که این مطالب نشر بشود و وجود دارد. خود من چیزی نیستم، ادّعایی نداریم اصلاً صحبت من نیست، کلام بزرگان است. من و شما به اندازهی یک کلید زنگ زده که در کوچه پیدا بکنید… آدم دارد راه میرود، میبیند یک چیزی است دارد برق میزند یک پیچ و مهره است که روی زمین افتاده است. یک کلید زنگ زده است. اگر این کلید را بردی بعضی از قفلهای شما را باز کرد، حالا این کلید معجزه نکرده است، کلید است، حالا تو دیدی خاکی است، این را تمیز بکن و به آن احترام بگذار. من هم خاکی هستم، این حرفها برای شما مفید بود، من را دعا بکنید. تمیز کردن من با این دعاها است.
اثر محبّت در رسیدن به درجات
من وقتی بزرگان را میشنوم به این درجات رسیدند یک مقدار به خود بیاییم ما چه دینی داریم، چه دین با عظمتی داریم امّا این نیست که عوامبازی دربیاوریم بگوییم که ایشان فلان دعا را خواند به آنجا رسید. عزیز من دین را کوچک نکن، محبّت بوده است. حالا وقتی وارد مناجات با حضرت حق میشدند، غیر او را نمیدیدند. اصلاً نمیشود ببینی.
دعا در مناجات برای رفع گرفتاری
حالا البتّه من یک تبصره در اینجا دارم یک تبصره است، این تبصره را دقّت بفرمایید تا إنشاءالله به مراحل بعدی برسیم. تبصره این است که این منافات ندارد اگر ما یک گرفتاری داریم، از خدا آن را میخواهیم. آن اشکال ندارد خودشان فرمودند. حالا یک گرفتاری است. خدا نکند مریض داریم، گرفتاری پیش آمده است، همه دارند هر کسی به نحوی. بگوییم که تو بنا بود که مناجات بکنی به غیر از خدا را نبینی، حالا اینجا داری قرض خود را هم میبینی. این اشکال ندارد، این استثناء است، این تبصره است. اینجا رفتیم که گدایی بکنیم. گدایی است اشکال ندارد. آقا من قرض دارم. در همین صحیفه شما ملاحظه بفرمایید، امام العابدین، سیّد السّجادین دیگر ما از آقا بزرگتر که نداریم، شما میبینید که باز هم دعا دارد، برای بچّهها دعا دارد، برای «إِذَا حَزَنَهُ أَمْرٌ»[۲] وقتی چیزی او را غصّهدار بکند، دعا بکند، ایراد ندارد، از خدا چیزی بخواهیم آن تبصره است، اشکال ندارد. امّا بعد از آن ما میخواهیم عبادت بکنیم، تقرّب پیدا بکنیم، نماز شب بخوانیم.
عنایت خدا در خواندن نماز شب
الآن دیگر نماز شب که مؤونه ندارد. الآن همه بیدار هستند، سریال میبینند، خدا برکت بدهد، همه چیز میبینند. همانجا بلند شوی یک وضو بگیری ۱۱ دقیقه، ۱۱ دقیقه هم کمتر نماز شب بخوان. حالا اگر اوّلاً یک چنین چیزی شد، چه الآن چه وقت دیگر، از خدا تشکّر بکن او مرحمت کرده است. فکر نکن شقّ القمر کردی. این شقّ القمر کردن ما را بیچاره میکند. فکر میکنیم کاری کردیم. بعضیها میآیند میگویند. من تعجّب میکنم چه زمانی این چیزها درست میشود. به من میگوید از برکت جدّ شما الحمدلله موفّق هستم. شب گذشته ساعت زنگ زد و بلند شدم حالی داشتم. حالا چرا به من میگویی؟ من چه کاره هستم. حتّی بعضیها من دیدم خدا شاهد است در سلام و تعارف. سلام علیکم بنده نماز شبم ترک نمیشود. خوب الآن من چه کار بکنیم؟ عمر تو را زیاد بکنم، قبر تو را نورانی بکنم، من چه کاره هستم؟! نهایت این است که یک بارک الله یا یک آفرین بگویم. صد تا بارک الله و آفرین به یک پول سیاه نمیارزد.
اهمّیّت مسئلهی مدح و ذم
در حدیث داریم آخرین چیزی که از قلب مؤمن بیرون میرود مسئلهی مدح و ذم است. چرا؟ برای اینکه به کمال میرسد، میفهمد مدح و ذم کارهای نیست. آقا بارک الله چه آقایی است. با این هیچ چیزی نمیشود. حالا یک کسی بیاید نه این فاطمینیا ما شب گذشته رفتیم مدام گفتند مسجد جامع ازگل، یک حرفهای بیربط میگفت، بلند شدیم آمدیم حوصلهی ما سر رفت. اگر اینها در من تأثیر بکند، باید مرگ خود را از خدا بخواهم.
روایت امام رضا در مورد مدح و ذم
رجال کشّی میدانید از کتب هزار سالهی ما شیعیان است. در آنجا است که یک نفر گریان آمد خدمت حضرت رضا (علیه السّلام) به شدّت گریه میکرد. چه شده است؟ -رجال کشّی، چاپ شده است، عتیق است، میگویم هزار ساله است- چه شده است، چه خبر است؟ این یاران، من را بسیار اذیّت میکنند، مدام به من ایراد میگیرند، میگویند تو چیزی نیستی، تو فلان هستی. میگفت و گریه میکرد. کجا؟ آن هم در محضر امام زمان خود. در محضر حضرت رضا (سلام الله علیه) امام رئوف جان ما به قربان ایشان. آقا فرمودند: بنشین. -شاید قریب به این مضامین باشد- فرمودند اگر در کف دست تو سفال باشد، اصحاب تو تا صبح بگویند این لعل است، این لعل نمیشود. واقعاً همینطور است. اگر در دست تو لعل باشد، این اصحاب تو تا صبح بگویند سفال است، همان سفال است، لعل نمیشود.
دلیل اهمّیّت نداشتن مدح و ذم برای بزرگان
برای همین است که این بزرگان از مدح و ذم میترسند. اصلاً برای آنها مهم نیست. اینکه برای ما مهم است، هنوز نفس در ما مؤثّر شده است. حالا نمیگویم ما یک شبه آقای قاضی بشویم، یک شبه عمده العارفین بشویم، نه اینطور نیست. مسئله، مسئلهی سختگیری نیست. حالا میخواهیم اینها را بگوییم بلکه إنشاءالله سر ذوق بیاییم، بلکه در یک چیزهایی تجدید نظر بکنیم. بعضی از این دعواهای سر سفرهی افطار ای مردان و زنان، این افطارها را به زن و فرزند تلخ نکنید. مهمانی خدا است متوجّه هستید؟! همهی اینها برای تأثیرات نفس است. هنوز گرفتار هستیم. قدیم مرغ مثل حالا نبوده است. آن قدیمها مرغ و پلو را میگفتند بسیار چیز عجیبی است، مرغها رسمی بود مثل الآن نبود که ماشین باشد و همینطور به صورت گسترده بریزند. مرغ که میخواستند پیدا بکنند از آن مرغهای اصلی باید به سمت او بدوند و او را بگیرند و پیدا بکنند بیاورند گوشت آن را آماده بکنند، یک برنجی بپزند. مرغ و پلو که میگفتند خیلی مهم بوده است.
یادی از مرحوم شیخ محمّد بهاری
خدا رحمت بکند مرحوم جمال السّالکین آقا شیخ محمّد بهاری (رضوان الله علیه) این مرد بزرگ من قابل نیستم بگویم ولی در مطالعات خود که به طور ناقص داشتم در این متأخّرین این آدم یک چیز خاصّی است که نظیر آن نیامده است. ایشان مکتوباتی برای دوستان خود دارد تمام نوعاً رمزی است و چقدر این آقا بزرگ بوده است که هیچ وقت اسم یک مخاطب را ننوشته است. بسم الله الرّحمن الرّحیم تصدّقت گردم همین شروع میکند. گاهی وقتها خیلی کمی هم با عتاب بسم الله الرّحمن الرّحیم شنیدم که مثلاً در فلانجا مغرور شدی. همهی خود اینها هم رمز است. مرغی که گفتم از آنجا میگویم یک تعبیر دارد بسیار زیبا است. میفرماید ما هنوز سر مرغ و فسنجان گرفتار هستیم. این در بهار بحث شد. بهار در همدان یک روستا بوده است. ولی چه با برکت بوده است ملّا حسین قلی از آن بیرون آمده است. شیخ محمّد بهاری از آن بیرون آمده است. شیخ محمّد حسین بهاری که من خدمت ایشان شرفیاب شدم رسیدم شیخ باقر بهاری که پدر ایشان بود آن را دیگر قدیم است ما ندیدیم. علی کل حال الآن به همدان وصل شده است. آن زمان مثل اینکه این غذا بسیار مهم بوده است. مرغ فسنجان. ایشان مرغ فسنجان را گفته است کنایه از تمام لذایذ نفسانی است. ما در مرغ فسنجان دچار مشکل هستیم. سر افطار آقا یک چیزی گفت، خانم یک گریزی زد، ای وای! خواهرهای ما این گریز را امشب توبه بکنید. شما – شما را نمیگویم نوع خانمها را میگویم- تخصّص در گریز دارند. چرا مرد میگوید که… من یک قضیهای دیدم خیلی تعجّب میکردم فرض کنید مرد بیچاره میگفت من نفهمیدم دیروز این استکان اینجا بوده است. خانم گفت هیچ وقت نمیفهمی. چطور میتوانی بگویی. یا مثلاً آقا تو هم گریز نزن. این هم مرغ فسنجان یعنی خواهشهای نفس است. ما همیشه مرغ و فسنجان گرفتار هستیم. همه چیز زیر پوشش این است.
رابطی محبّت به خدا و غلبه بر نفس
وقتی محبّت قوی بشود، خدا آدم را از دست نفس میگیرد. سابق بر این در عرب در قدیم یک نفر یک قلمرویی را انتخاب میکرد. آن آدم که آن قلمرو را انتخاب میکرد، صاحب قلمرو را خفیر میگفتند. یک نفر اگر میرفت در خفارت یک نفر مثلاً یک کسی با او مشکل دارد شب میدوید به قلمروی آن آدم میرسید. میگفت اینجا تحت خفارت من است، حق ندارید به آن دست بزنید. این هم مهمان من است. این فلان روز هم به تو ناسزا میگفت، خوب باشد.
فرار به سمت خدا
میگوید اینها بشرهای جاهلی بودند میدانید «وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلالٍ مُبینٍ»[۳] این را در قرآن خواندید. ولی خفیر خود را پناه میداد. اگر زیر خیمهی او میآمد پناه میداد حتّی با هم مشکل داشتند. خط و نشان کشیده بود که تو را میکشم. یک کسی میگفت یک روزی یک کاری بکن که تو را نبیند، چون تو را ببیند میکشد. برو دم خیمهی او – این را از خود عربها شنیدم- ببین یک دفعه خود را به داخل خیمهی او بینداز. وقتی انداختی، چون اینها سخی بودند، حتماً یک غذا خواهد آورد. بگو نمیخورم مگر من را ببخشی. آن وقت تو را میبخشد. این کار عربهای جاهلی است. آن وقت الرّحمن الرّاحمین تو بخواهی از دست خود فرار بکنی، به سمت او بروی او تو را پناه نمیدهد؟ به خدمت شما گفتم طرف هر گناهی میکرد یک روز دیدند این عوض شده است، در مسجد نشسته است چه حالی. چه شده است؟ گفت هیچ چیزی. من هیچ اضافهای بر شما ندارم. من هم مثل شما هستم امّا یک وقت دیدم که غضب من را تهدید میکند، نیروی تکبّر من را تهدید میکند، حبّ ریاست من را تهدید میکند. ماندم یک دفعه گفتم ای وای میخواهم فرار بکنم. کجا فرار بکنم؟ یک مرتبه قرآن جواب داد: «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ»[۴] به سوی خدا فرار بکنید. به سوی خدا فرار کردم. اگر ما به سوی خدا فرار بکنیم ما را پناه نمیدهد؟ به شرط اینکه به سمت خدا فرار بکنیم فقط اسم نباشد. اگر غضبناک بودی سر سفرهی افطار هیچ کسی هم نفهمد تظاهر نکن، ریا نباشد در باطن خود بگو از این غضب به سوی خدا فرار کردم.
محبّت به خدا سرمایهی بزرگان
به هر حال پس سرمایهی اینها محبّت بوده است، جز او چیزی نمیدیدند. در دامن او رفتند. حالا نماز شب بخوانم ببینم چه میشود. هیچ چیزی نمیشود. من سابق خواندم پیاز، پیاز هم گناه دارد، آن هم نعمت خدا است ولی هیچ چیزی به آدم نمیدهند، پیاز هم به آدم نمیدهند، پیاز هم بد چیزی نیست. به هر حال نعمت است. امّا هیچ چیزی به او نمیدهند. اینکه رفته است عبادت حاج شیخ حسنعلی را شنیدیم، بزرگان را شنیدید، آیت الله قاضی سیّد العلماء سرمایهی همهی اینها فقط محبّت بوده است. از خود که نمیگویم، حدیث قدسی میفرماید، سرمایهی اینها محبّت بوده است. خدایا تو فرمودی ما حق نداشتیم بگوییم در حدیث قدسی معتبر آمده است. بنده این حدیث قدسی را دنبال کردم. چون که در گذشته شاید به شما گفته باشم چند چیز نهار بازار اسرائیلیّات است. این را از من به یادگار داشته باشید. ۵۰ سال تلاش کردم این را دارم میگویم.
دو مورد از اسرائیلیات:
دو چیز این نهار بازار اسرائیلیّات است. این را میسازند و به آنجا میچسبانند. یکی داستان پیامبران است. آنچه که توانستند ساختند. بدتر آن است که گاهی اوقات در منابر هم گفته میشود. میگوید زمین داشت قارون را به داخل میکشید، زمین باز شد و قارون رفت. «فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ»[۵] قرآن میفرماید. میگوید ایستاد گفت موسی یک کاری بکن، من پایین نروم. مدام رفت تا دم ناف پایین رفت. بعد تا حلقوم هم رفت و ناپدید شد. وحی آمد موسی ببین داشتیم اینطور. اینقدر این به تو التماس کرد. به من میگفت من قبول میکردم. این در منابر ما گفته میشود. پیامبر خدا را العیاذ بالله هیچ میکنند. وحی خدا را به هم میزنند اصلاً مسخره است. حضرت موسی پیامبر است، کاری با زمین رفتن قارون نداشت. حضرت موسی پیغمبر بود، آمد او را نصیحت کرد «وَ أَحْسِنْ کَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ»[۶] اینقدر داری، گنج داری، پول داری، خوب تو هم به مردم نیکی بکن، همانطور که خدا به تو نیکی کرده است. گفت نه من اینها را لازم دارم. چیزی که به خانه روا است، به مسجد حرام است. خدا هم گفت بفرمایید، «فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ» ما کاری کردیم که او به داخل زمین رفت. حضرت موسی چه کاره بود. بدبختی این است که اینها در منابر گفته میشود. پس بنابراین یکی از نهار بازار قصص انبیاء است. در فیلم حضرت یوسف برادران ما زحمت کشیدند، خدا إنشاءالله به آنها جزای خیر بدهد. بالاخره این کارها زحمت دارد امّا خوب آن زمان هم تذکّر دادم از منابع ضعیف هم استفاده شده بود.
یکی هم از نهار بازارهای اسرائیلیّات احادیث قدسیه است. حالا نه باز به اندازهی قصص انبیاء خیلی چیزها آوردند. من نمیخواهم آنها را بگویم خیلی گفته شده است. بخواهم بگویم خدایی ناکرده حالا یک چیزهایی در اذهان مردم پیش بیاید با آنها چه کار داریم. امّا این حدیث قدسی که مولود محبّت است این را بنده در گذشته که حال و حوصلهی بیشتر داشتم، به من گفتند تحقیق بکن، تحقیق کردم از اوّلین منبع تا امروز و من الآن نمیدانم کجا است. البتّه مجلهی آن را دارم، در کتابها است امّا همان مجلهی وقف میراث جاودان در آنجا چاپ شد. یک کتاب شد و مستقلاً در آنجا چاپ شد. دیگر یک نسخه هم مستقلاً چاپ نکردند. حالا مهم نیست، مضی ما مضی. اینها مهم نیست.
حدیث قدسی قرب نوافل
آن این حدیثی که بنده گناهکار… خود من آن را دنبال کردم و به دست آوردم، این حدیث قرب نوافل است. خدا بنده را دوست دارد، فقط برای محبّت بلند شده است. میگوید حالا که اینطور شد، من هم او را دوست میدارم. آن شب گفتم طرفینی است. شما خدا را دوست دارید مجلس گرم کردن نیست من از آن اشخاص نیستم که مجلس را گرم بکنم، این چیزها را دوست ندارم. گاهی وقتها خیلی بریز و به پاش میکنند. من نمیدانم چه وقت این مجالس درست میشود؟
نگرانی بابت منابر پر از انحرافات دینی
یک چیزهایی انسان میشنود عجیب و غریب است در مجالس گفته میشود. تو چه میدانی بعضی از این چیزها به دست هفتم اصلاً به انگلیس و آمریکا نمیرسد؟ شاید بعداً بدانیم ولی حالا نمیدانیم. «وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حینٍٍ»[۷] من شنیدم قدرتهای بزرگ گفتند ما بودجهای را تصویب بکنیم که مجالس شیعیان را مبتذل بسازیم. اینها خیلی بیدار هستند کاری ندارد. به خدای ذو الجلال قسم، ببین چه قسمی خوردم، اهل قسم خوردن نیستم. خود من در یک مجلسی بودم. آقایی که حرف میزد، مردم فکر میکردند وحی نازل میشود. گفت: بله حضرت سلیمان مورچه را دید… آن است که مورچه گفت: «لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمانُ وَ جُنُودُهُ»[۸] که در قرآن است. «فَتَبَسَّمَ ضاحِکاً مِنْ قَوْلِها»[۹] اینها اسرار الهی است. بله حضرت سلیمان، حضرت داوود همه میدانستند «یا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ وَ أُوتینا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ»[۱۰] ای مردم ما زبان طیر را میدانیم و به ما همه چیز داده شده است. آنجا هم چه کار کرد؟ خندید حرف مورچه را فهمید. ببین قرآن چقدر زیبا است. گفت: مورچه چه میگویی؟ «فَتَبَسَّمَ ضاحِکاً مِنْ قَوْلِها وَ قالَ رَبِّ أَوْزِعْنی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَ عَلى والِدَیَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ» ببین چقدر مؤدب است. خدایا حالا که من زبان مورچه را فهمیدم، به من توفیق بده شکر بکنم، کاری بکنم تو از من خشنود بشوی. چقدر زیبا است. امّا این آقا چه کار کرد؟ گفت:…
وعده جهنّم به احمقها در روایات
یک عدّه از این اجلّهی عوام و خواص جهّال را خدا مستقیم به جهنّم میبرد. اینها باعث این چیزها میشوند. بله حماقتها به دست خود انسان است. ما در حدیث داریم بعضی از احمقها به خاطر حماقت خود به جهنّم میروند. اینقدر حماقت! یک جارو میخواستی بخری خیلی جستجو میکردید ولی به معارف دینی که رسید اینقدر احمق شدید؟ هر کسی هر چه گفت، گفتید: طیّب الله. پس بیا به جهنّم برو. حدیث داریم که بعضی از احمقها به جهنّم میروند.
میگفت: خلاصه این مورچه را برداشت حالا مردم هم نشستند مثل احمقها دور از جان شما. تمام اعاظم جهّال، اجلّهی عوام. گفت خوب حالا تو به ما آگاهی دادی تو را لگد نکردیم، فرضاً خیلی ممنون. شغل تو چیست؟ گفت: گریه بر غریب کربلا. این میرسد به همان چند میلیون دلار که تصویب کردند، مجالس شیعه را مبتذل بکنند. گریه در اینجا چیست. اصلاً چه ربطی دارد. یک عدّه احمق هم گریه میکنند. هنوز هم ممکن است همان شخص از آن حرفها میزند. یک مقدار باید عاقل باشیم.
مجازات احمقها در قرآن
بیتعارف حماقت مجازات دارد. ما حق نداریم احمق بشویم. در قرآن میفرماید به اهل جهنّم گفتند: چرا به جهنّم آمدید؟ گفتند: احمق شدیم. در سورهی ملک است «وَ قالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما کُنَّا فی أَصْحابِ السَّعیرِ»[۱۱] اگر گوش و عقل خود را به کار میانداختیم، جهنّمی نمیشدیم. سر خود را پایین انداختیم و مدام گفتیم طیّب الله. هر کسی هر چه گفت، گفتیم: طیّب الله. اینکه نمیشود. حالا میفرماید که من بنده خود را دوست دارم، وقتی او من را دوست دارد. گفتم من مجلس گرم کن نیستم. ببین در محضر خدا حرف… خدا همهی شما را دوست دارد. چون طرفینی است. حالا مراتب هم محفوظ است، هیچ وقت از یاد شما نرود همیشه مراتب محفوظ است. هر کسی به اندازهی خود. یک وقت انسان خیلی هواهای نفسانی دارد. به سوی خدا وقتی فرار کرد همه جمع میشود یک چیز میشود. اینقدر دوست دارد.
سخنی در مورد رابعهی عدویه
فکر میکنم این شعر برای رابعیهی عدویه باشد فکر میکنم احتمال میدهم چقدر این خانم بزرگوار بوده است این رابعه چقدر بزرگوار بوده است. خیلی شعرهای زیبای مبنایی دارد. خانم عارفه بوده است. خانم اگر عارف بشود باید اینطور بشود و الّا در آشپزخانهی ما نور افتاد. آدم با این عارف نمیشود، دروغگو میشود. یک پیرزنی اصفهان را یک سال بسته بود. بالاخره نیروی انتظامی دخالت کرد. من هم چند سال پیش اصفهان منبر میرفتم، یک مصاحبهی کوتاه هم با من کردند. یک پیرزن اصفهان را بسته بود. نور داخل آشپزخانهی من افتاده است. میآمدند آب میبردند، صفی بود. اینها به جهنّم میروند. خدا میگوید ما به تو عقل دادیم که به همین سادگی احمق بشوی؟!
اساس محبّت به خدا در شعر رابعه
بله این رابعه خیلی مبنایی است نمیخواهیم بگوییم معصوم است ولی من بسیار دوست دارم. میگوید:
«کَانَت لِنَفسی أهواءُ مُفرِّقهً» میگوید: حبیب من، خدای من هواهای متفرّقهای داشتم. امّا چه شد؟ «فـَاستَجمعتُ إذ رَأتک النَّفس أهوائی» وقتی تو را دیدم همه یکی شد. «أَوْرَادِی کُلُّهَا وِرْداً وَاحِداً» در کمیل خواندید. امشب شب رحمت است، شب امام زمان (سلام الله علیه) است. «فـَاستَجمعتُ إذ رَأتک النَّفس أهوائی» وقتی چشم من تو را دید، همه چیز جمع شد و یک چیز شد دیگر فقط تو را میبینم. این اساس محبّت است. آن وقت میفرماید من را که دوست داشت این طرفینی است.
آشکار شدن محبّت خدا در ظاهر انسان
این حدیث قدسی که میگویم من به دنبال آن رفتم در آن مجله چاپ شد، میفرماید که من هم او را دوست میدارم. چطور دوست میدارم؟ وقتی او را دوست داشتم چشم او میشوم. گوش او میشوم و الّا اینها درست است. بعضی از این حرفها آشفته میشوند. اینها ظرفیت میخواهد. بیظرفیت که هیچ چیزی…
سخنی در مورد زمخشری
زمخشری از علمای بزرگ است. معتزلی هم است، اهل تسنّن است. آدم باید حق را بگوید انصافاً مردم بزرگی است. تفسیر کشّاف را نوشته است. واقعاً هنر است. طبرسی، صاحب مجمع البیان وقتی از او یاد میکند میگوید علّامهی زمخشری. کتاب الفائق دارد که خیلی دیدنی است. این اساس البلاغهی او خیلی معرکه است. نمیخواهیم بگوییم معصوم است، بحث علمی است. معایب هم داشت. تفسیر کشّاف او یک هنری است، یک شاهکاری است. امّا در عین حال به خاطر بریده شدن از لطایف و معارف خشک مانده است. بعضی از جاهای تفسیر من میبینم اینقدر این شیخ خشک است، حتّی اهل سنّت اعتراض کردند چه خبر است؟ اینقدر خشک. میگوید بله حالا کراماتی میگویند ولی من آنها را قبول ندارم. خوب نداشته باشد کشّاف نوشتی بیچاره. کرامات را قبول نداری. همین حدیث در کتب اهل تسنّن هم آمده است، آن را شرح کردند. خدا میگوید من چشم او میشوم، من گوش او میشوم. بله میشود.
کرامتی از آقای قاضی
نشسته است شب از داخل خانهی خود میبیند که آقا شیخ محمّد تقی آملی کرسی گذاشت – این را بارها به شما گفتم این را برای مثال دارم میگویم- پای خود را زیر کرسی دراز کرده است و مدام شک میکند. از حداقل آن هم به اذن الله باخبر میشود. بیادبی است –حاج شیخ محمّد تقی میگوید- بیادبی است نه دیگر بگذار به قوانین ملّایی خود رجوع بکنم ببینم بیادبی است یا نه؟ اینها فقیه بودند، مجتهد بودند. آقا شیخ محمّد تقی آملی او را در اواخر عمر زیارت کردم، نور خدا بود. فقیه بود، فیلسوف بود، عارف بود، همه چیز بود. حالا دارد شک میکند. قرآن زیر کرسی است، پای خود را دراز بکنم چه کار بکنم؟ خوب الآن اگر کسی بیاید به من بیادب میگوید؟ نه عرفاً بیادب نمیگوید. چون دیگر لحاف روی پاهای من افتاده است. الآن من به خانهی شما بیایم و کرسی داشته باشید پای خود را دراز کنم نمیگویید فلان شخص بیادب است، لحاف افتاده است. خوب پس خیلی خوب قرآن خود را میخوانم. قرآن را خواندم و فردا نزد آقای قاضی رفتم. آقا سلام علیکم. سلام علیکم آقا شیخ محمّد تقی بله لحاف افتاده بود ولی باز هم بیادبی شد. از این حرفها وحشت نکنید، طرفینی است. میگوید: «فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ»[۱۲] چون من را دوست دارد. بلند میشود، الهی عفو، گردن کج میکند اصلاً چیزی غیر از من را هم نمیبیند دوست هم دارد، فقط دوست دارد.
راه محبّت خدا به بنده
حالا که اینطور شد من هم او را دوست میدارم. حالا او را دوست دارم چه کار میکنم؟ والله حدیث است، معتبر است مردم دین ما است بعضیها وحشت میکنند در همین مملکت بعضیها منکر این حرفها هستند. الحمدلله نه حدیث را میفهمند، نه درایه، اصلاً زحمت نکشیدند. هیچ زحمت به خود نداده است، یک خط مطالعه نکرده است امّا میخواهد مطرح بشود، بعد در مقابل بزرگان میایستند. در خلوتهای خود به بزرگان توهین میکنند. نمیخواهم هر چیزی را هم به آنها بگویم. «فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ» چون او من را دوست دارد، من هم او را دوست میدارم امّا من مثل اوعاجز نیستم، همه چیز در دست من است. آن عاجز است بنده است.
تفاوت محبّت کردن بنده و خدا
ما ایستادیم میگوییم العفو. الهی العفو چیزی بلد نیست امّا من که «عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ» هستم، خزائن همه چیز در دست من است. من چه کارمی کنم؟ من هم پاداش میدهم، من هم کسی را که من را دوست دارد دوست میدارم ولی دوستی من خشک خالی نیست. توجّه کردید یک آدم فقیری باشد یک کسی را بسیار دوست داشته باشد، خوب دوستی او ارزشمند است ولی ثم ماذا؟ حالا میخواهم بیایند یک طلبکار است میخواهد آبروی این را ببرد، این هم او را دوست دارد میگوید آمدند میخواهند من را رسوا بکنند. میگوید ای کاش میداشتم از صمیم دل هم میگوید ولی کارهای نیست. اینها باید فقط دعا بکنند، دعای آنها هم بسیار مهم است. امّا این میگوید نه من «عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ» هستم من که او را دوست داشتم. از او قاضی درست میکنم، بهجت درست میکنم «کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ ِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ». صلوات.
محبّت سرمایهی کرامتها
حالا این قسمت را که ۲۰ سال پیش این را یادداشت کردم و حیفم آمد به شما نگویم بگذارید این را بگویم. چون صحبت کرامت شد، این خیلی مهم است، بشنوید. بسم الله الرحّمن الرّحیم یک مقدار دورنمای آن را میخواهم به شما بگویم. محبّت سرمایهی همهی کرامتها است. کرامت هم نمیخواهیم بگوییم، نتیجهی محبّت میشود کرامت. کرامتها را به عنوان کاشفیّت داریم نقل میکنیم. الآن یک چیز خیلی زیبایی گفته است بسم الله الرّحمن الرّحیم «إعلم إنّ کرامه من الحق من اسمه البر» بدان که کرامت از حق است از نام برّ، یکی از اسمهای خدا برّ، یعنی نیکوکار. در نمازهای خود از من به یادگار داشته باشید. در سجده، قنوت عوامبازی نه ببین بنا شد که احمقها به جهنّم بروند. یعنی میروند نه اینکه بنا شد. بنابراین حماقت را من توبه میکنم. من فهمیدم احمق هم به جهنّم میرود. او را رها بکنید احمق است، نه. حالا این کسانی که نقص خلقت دارند را نمیگویم مثلاً ناقص العقل هستند، دیوانه هستند آنها را نمیخواهم بگویم امّا این عاقلهایی که ادّعا دارند باز میروند دفتر دارند، احمقهای آنها به جهنّم میروند.
حدیثی از امام صادق در مورد حقیقت دست یافتن به عقل
همان حدیث اسحاق بن عمار که خدمت شما گفتم طرف میکوید خدمت امام صادق (سلام الله علیه) بودم، گفتم من یک دوست تاجری دارم خیلی کارها میکند. حضرت فرمود این عقل ندارد. آقا بازار روی دست او میچرخد عقل ندارد؟! فرمود قریب به این مضامین- ایشان حقیقت دین را درنیافته است. این کارها را میکند ولی نمیداند چرا میکند عوامبازی میکند. شوخی نیست امام معصوم بیاید به یک نفر این حرف را بزند. عقل دارد، بندهی خدا صندوق قرض الحسنه ساخته است ولی نه عقل نیست. آن عقلی که خدا و پیغمبر میخواهند یک چیز دیگر است این است که حقیقت دین را بفهمیم.
گفتن دو اسم خدا در نماز
پس بنابراین در سجدهها، در قنوت در خود دفن بکنید. با تمام جان خود بگو یا بر یا وصول. بارّ یعنی نیکوکار. بر از اسمهای پروردگار است بر الرّحیم. یکی از اسمهای پروردگار بر است بار هم یعنی نیکوکار، بر هم همین است. وصول هم یعنی اینکه خدا زیاد صله میدهد. خدا سهمیهی تو را تا به حال قطع نکرده است. تو فکر میکنی. میگویی من گرفتار هستم چه کار بکنم؟ مکّه رفتیم نشد. مشهد رفتیم نشد. ای بدبخت خدا شناس چه نشد حالا بگذار آن گوشه نشود. نفس که بیرون میآید، چشمهای تو که دارد میبیند. آبرو داری، هزار نعمت داری. وصول است. حضرت موسی رفت یک نفر را پیدا کرد دید به اعلی درجهی مقامات رسیده است. در روایات داریم آخر کشف کرد که این با جان خود روی چند بار میگوید یا بارّ یا وصول. این را با جان خود میگوید عوامانه نمیگوید. عوامانه نه رفته بودیم مسجد ازگل این فاطمینیا گفت یا بار و یا وصول بگویید. هیچ چیزی به شما نمیدهند. باید با جان خود، چقدر به من نیکی میکنی، قدر تو خوب هستی. «کَمْ مِنَ الْبَلَاءِ دَفَعْتَهُ» چقدر بلا را دفع کردی و نگذاشتی که اصلاً برسد. «کَمْ مِنْ عِثَارٍ وَقَیْتَهُ» چقدر لغزشها که نگذاشتی من بلغزم. این دعای کمیل است من میگویم اینها را متوجّه بشوید، بخوانید.گفتند: فاطمینیا گفته است دعای کمیل نخوانید خیلی ممنون هستم. این هم پاداش من است. گفتم بخوانید معانی آن را بفهمید. دیگر دارد یک رنجش کوچک به تو میخورد، ناشکری نکن. «کَمْ مِنَ الْبَلَاءِ دَفَعْتَهُ» ببین دفع است نگذاشتند اصلاً برسد.
تفاوت دفع و رفع در معنا
چون دفع به چه چیز میگویند؟ رفع به این است که وقتی میآید. دفع یعنی چه؟ یک وقت است مگس را دفع میکنیم، نمیگذاریم اصلاً روی غذا بنشیند، نگذارید بنشیند مگس آمده است. آن را دفع میکنند. یک وقت است نه مگس را رفع میکنند نشسته است رها کنید برود. خدا او را رحمت بکند ما یک نامادری داشتم میگفت مگس را خیلی کیش بکنی میگوید مگسها میگویند این دیوانه است بروید. میگفت بیشتر میشوند.
کرامت پس از اسم برّ خدا است. «وَ لَا تَکونُوا إلّا للابرار مِن عِبادهِ» این کرامت حاصل نمیشود مگر برای آن ابرار بر بندگان خود. چرا؟ «جَزاءً وِفاقا» این یک پاداشی است که موافق کار است. امّا اینجا ظرایف دارد، این ظرایف را بخواهم بگویم فکر کنم که تا صبح که هیچ دو تا شب تا صبح لازم داریم مجبور هستم نگویم. یکی به دوست خود میگفت آن شب را به یاد داری؟ مرد میگفت: کدام شب؟ گفت: آن مرد. گفت کدام مرد؟ گفت هیچ چیزی. این سرعت انتقال باشد میگوید بله. سرعت انتقال نباشد خیلی دچار مشکل میشود. چقدر دقیق است میگوید: «وَ لَا تَکونوا إلّا للأبرار مِن عِبَادهِ جَزاءً وفاقا فإنّ المُناسبه تَطلُبُها» این مناسبت که خدا برّ است، بنده هم دارد نیکی میکند، این مناسبت کرامت را طلب میکند. جالب است «وَ إن لَم یَقُم طَلبٌ مِن مَن ظَهَرت علیه» اگرچه از آن آدمی که به او کرامت میدهند طلبی هم نباشد. اصلاً طلبی نکرده است. آقا شیخ حسنعلی نگفته است خدایا بده، دست بزنم این مار زده خوب بشود. نه آن میدهد و هیچ طلبی هم از آن طرف نیست. چون گفتیم به یاد ندارد طلب بکند. ««وَ لَا تَکونوا إلّا للأبرار مِن عِبَادهِ جَزاءً وفاقا فإنّ المُناسبه تَطلُبُها» مناسبت این را میخواهد. «وَ إن لَم یَقُم طَلبٌ مِن مَن ظَهَرت علیه» اگرچه طلبی هم از این آدمی که به او میدهند ظاهر نشود. هیچ چیزی نمیگوید ولی میدهند امّا «وَ ِهی علی قسمین» کرامت دو قسم است.
«وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ».
” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “
[۱]– بحار الأنوار، ج ۹۵، ص ۸۳٫
[۲]– صحیفهی سجّادیّه، ص ۲۴٫
[۳]– سورهی آل عمران، آیه ۱۶۴٫
[۴]– سورهی ذاریات، آیه ۵۰٫
[۵]– سورهی قصص، آیه ۸۱٫
[۶]– همان، آیه ۷۷٫
[۷]– سورهی ص، آیه ۸۸٫
[۸]– سورهی نمل، آیه ۱۸٫
[۹]– همان، آیه ۱۹٫
[۱۰]– همان، آیه ۱۶٫
[۱۱]– سورهی ملک، آیه ۱۰٫
[۱۲]– الکافی، ج ۲، ص۳۵۲٫
پاسخ دهید