«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا سَیِّدِ الْأَنْبِیَاء وَ أَکْرَمِ الشُّفَعَاء سَیِّدِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أَهْلِ بَیْتِهِ الطَّیِّبینَ الطَّاهِرینَ ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَی جَمِیعِ أَنْبِیاءِ اللهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلَائِکَتِهِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ‏».

شرح مختصر از بخشی از دعای ابو حمزه‌ی ثمالی

امشب بحثی داریم از دعای ابو حمزه، دعای مولای ما حضرت سیّد السّاجدین (علیه الصّلاۀ و السّلام) که بحث محبّت بود که مختصری به جایی رسید. امشب می‌خواهیم از قسمت‌های مختلف دعا استفاده کنیم. امشب می‌خواهم قسمت عجیبی از دعا را برای شما بگویم. حضرت به خدا خطاب می‌کند «وَ أَنَّکَ لَا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِکَ» خدایا تو از خلق خود در حجاب قرار نمی‌گیری، از این‌ها دور نمی‌شوی که پشت حجاب بروی، محجوب بشوی، این‌طور نیست که بین تو و بندگانت پرده‌ای باشد. «إِلَّا أَنْ تَحْجُبَهُمُ الْآمَالُ دُونَکَ» مگر اعمال خود این‌ها بین خودشان و تو حجاب بشود و الّا غیر از این نیست.

94-04-06 FatemiNia (15)

مراعات حال مستمع

من سعی می‌کنم مستمع خسته نشود. حتّی ما وقتی با دوست‌مان صحبت می‌کنیم باید سعی کنیم او خسته نشود. شاید خجالت بکشد و چیزی نگوید ولی از سکوت ما استفاده می‌کند و می‌گوید من باید جواب تلفن را بدهم. ولی وقتی ما مدام حرف می‌زنیم طرف مقابل زندانی می‌شود و با خود می‌گوید «أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ»[۱].

شخصی زمان قدیم می‌گفت با کسی همراه شدیم که به مسافرت برویم. بعضی افراد پیاده می‌رفتند، شب که چیزی نبود پیاده می‌رفتند. این آدم شروع کرد به صحبت کردن، تا پنج، شش، ده کیلومتر صحبت می‌کرد. آخر به نهر آبی رسیدیم و ایشان خم شد با دهان خود آب خورد. -این کار خطرناکی است که انسان با دهان از نهر آب بخورد ممکن است خدای نکرده زالو وارد دهان بشود، باید با دست آب خورد- خلاصه گفتم الحمدلله این فرصتی شد که من شروع به صحبت کنم. به محض این‌که آمدم چیزی بگویم پای خود را بلند کرد و با پا اشاره کرد چیزی نگو تا من آب بخورم!

«وَ أَنَّکَ لَا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِکَ إِلَّا أَنْ تَحْجُبَهُمُ الْآمَالُ دُونَکَ» این حرف بسیار بزرگی است. آقایان و خواهرها اوّل بحث بسیار مختصری داریم که خدا به ما نزدیک است؛ یعنی چه؟ این‌که العیاذ بالله بگوییم خدا چسبیده به ما است این کفر می‌شود. خدا که جسم نیست تا به انسان بچسبد. این‌جا چیزی در بیان نمی‌گنجد و جز آن‌که امام الموحّدین، امیر المؤمنین علی (علیه السّلام) می‌فرماید جز این چیزی نیست. می‌فرماید: «مَعَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ لَا بِمُقَارَنَهٍ»[۲] خدا با هر چیزی هست نه این‌که به آن بچسبد، «وَ غَیْرُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ لَا بِمُزَایَلَهٍ» دور است امّا نه آن دوری که دور باشد. به هر حال هر کجا بروی هست. «أَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ»[۳] هر کجا رو کنید خدا آن‌جا است. گفته‌اند شما به طرف کعبه نماز بخوانید آن برای اتّحاد کلمه‌ی مسلمین است که همه‌ی مسلمان‌ها به یک سو نماز بخوانند. یک وجه این قضیه این است شاید وجوه دیگری هم داشته باشد. امیر المؤمنین (سلام الله علیه) و امام رضا (علیه السّلام) بیان‌های توحیدی دارد که بیانات چندان غریبی نیست، این‌ها درسی هستند که باید در یک جا گفته شود. آن‌قدر می‌دانیم که خدا با ما نزدیک است. یک نفر در قرآن خواند که در می‌فرماید: «وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ»[۴] خدا با شما است، هر کجا که باشید. گفت من این را نمی‌فهمم باید بروم درس بخوانم. رفت ۲۰ سال درس خواند و تلاش کرد. از او پرسیدند چه چیزی فهمیدی؟ گفت: بیش از آنچه که آن روز می‌فهمیدم نفهمیدم! چیزی که آن روز فهمیدم این بود که او به ما نزدیک است. چطور نزدیک است؟ نمی‌دانم.

دلیل کاربرد ما و من توسط خدا در قرآن

چیزی به شما می‌گویم که إن‌شاءالله این ماه مبارک رمضان برای شما استفاده دارد. در گذشته به بعضی از دوستان گفتم. خدا بعضی وقت‌ها می‌گوید ما. حتّی از من پرسیده شده است که می‌گویند مگر خدا شریک دارد، دوست دارد؟ چرا خدا می‌گوید ما؟ «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ»[۵] انسان را آفریدیم، شریک ندارد، این تأدّب است، ادب است «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ»[۶] ما قرآن را فرستادیم و ما حافظ قرآن هستیم.

مصطفی را وعده داد الطاف حق              گر بمیری تو نمیرد این سبق

من فرستادم من هم نگه می‌دارم. حالا خیلی جاها هست که از ما استفاده می‌کند. در بعضی موارد می‌گوید من. جوانان عزیز، این برای شما یادگار باشد، من‌های خدای یا نماینده‌ی مهر شدید و زیاد است یا نماینده‌ی غضب زیاد است؛ غالباً این‌طور است و الّا ممکن است موردی را هم پیدا کنیم که این‌طور نباشد. ولی غالباً وقتی خدا می‌گوید من می‌خواهد محبّت کند یا وقتی می‌گوید من می‌خواهد غضب کند. مثلاً در مورد بعضی از ظالمین می‌گوید «وَ أَخَذْتُمْ»[۷] من آن‌ها را اخذ کردم. امّا بعضی موارد وقتی می‌گوید من به دلیل محبّت او است. یک آیه از قرآن پیدا کردم که همه آن را بلد هستید که خدا هفت مرتبه در آن گفته من، یعنی هفت مرتبه اظهار محبّت کرده است. خوب است ما این آیات را با جان خود بخوانیم البتّه ختم قرآن بسیار خوب است. مثلاً در ماه رمضان هر مقدار که بتواند ختم قرآن کند امّا عزیزان با تدبّر منافات ندارد. قرآن را فرستاده‌اند که ما روی آن فکر کنیم. حضرت سجّاد (سلام الله علیه) می‌فرماید: هر آیه یک گنج است، سزاوار است هر گنجی که مقابل تو قرار می‌گیرد در آن نگاه کنی. قدر قرآن را بدانیم.

امام صادق (سلام الله علیه) می‌فرماید: «لَقَدْ تَجَلَّى اللَّهُ لِعِبَادِهِ فِی کَلَامِهِ»[۸] همین الآن که داریم از نزدیکی خدا حرف می‌زنیم خدا کنار من و تو است «لَقَدْ تَجَلَّى اللَّهُ لِعِبَادِهِ فِی کَلَامِهِ وَ لَکِنْ لَا یُبْصِرُونَ» می‌گوید خدا در قرآن خود را نشان داده است و مردم این را نمی‌دانند.

94-04-06 FatemiNia (25)

تنها برای ثواب دنیال خیر نباشید

بخوان ثواب دارد! الآن ۵۰ سال است من از ثواب صحبت می‌کنم. ثواب همه‌ی مردم را بیچاره کرده است! این‌طور که می‌گویم می‌گویند فلان شخص منکر ثواب است؛ خیر، به خدا قسم نیستم. من بدون «لا إله الّا الله» از دنیا بروم اگر منکر ثواب باشم ولی می‌گویم ثواب خود به خود می‌آید این‌قدر خودتان را اذیّت نکنید. الآن می‌روی داخل اتاق دو رکعت نماز بخوانی، هوای اتاق هم خنک است، هوا خود به خود وارد اتاق می‌شود چه کار داری، نماز را بخوان. نه، من ثواب می‌خواهم! تاجر شده‌ایم. در شب‌های گذشته گفتیم کمی از روی محبّت این کارها را انجام دهیم، چیزی نمی‌خواهد، محبّت.

بیان برخی از احوالات عرفا

در مرحوم آقا شیخ حسنعلی نخودکی (رضوان الله تعالی علیه) ایشان اهل ده نخودک اصفهان بوده است که ایشان در آن‌جا ساکن شده بود- یکی از اساتید بنده (رضوان الله علیه) شش ماه شب و روز با آقا شیخ حسنعلی نخودکی زندگی کرده بود. آقای مقدادی، آقازاده‌ی ایشان که از دنیا رفت به بنده مرحمت داشت. سنّ من به آقا شیخ حسنعلی نمی‌رسد که او را ببینم ولی آقازاده‌ی ایشان را می‌شناختم و ایشان هم به بنده لطف داشت، خدا او را رحمت کند به تازگی مرحوم شده است. کتاب نشان از بی‌نشان‌ها را آقازاده‌ی ایشان، آقای مقدادی در مورد کرامت‌های ایشان نوشت. غیر از آن کتاب آقا شیخ حسنعلی کراماتی داشته که در کتاب نوشته نشده است یا این‌که فراموش کردند یا صلاح ندیدند. یک قسم از پدر من (اعلی الله مقامه) بنده چیزهایی دیدم که هیچ جا نوشته نشده است. افرادی بودند که کارهایی داشتند که آن‌جا نوشته نشده است. بین شما عزیزان پزشکان هستند، درس خواندید و می‌دانید سرما در حدّ ۲۵، ۲۸ درجه زیر صفر بسیار شدید است. یکی از بستگان ایشان گفت: مشهد برف آمده بود. آن وقت مشهد برف‌های سنگینی می‌بارید. الآن همه چیز عوض شده، مثل این‌که جو عوض شده است. آن زمان جزء شهرهایی که زیاد برف می‌بارید مشهد بوده است. می‌گفت برف‌ها را در حیاط جمع کرده بودند و یک تل این طرف و تل دیگری آن طرف درست کرده بودند و وسط برای رفت و آمد راهی درست شده بود. آن آدم نوشته است. نمی‌دانم کجا است خدا او را هدایت کند، او از اقوام شیخ حسنعلی بود. او یک سلسله کارها داشت و بخشی هم پدر من داشت که نوشته نشده‌اند. گفت: من کودک بودم که دیدم ۳۰ شب ماه رمضان بین آن دو تل برف گونی می‌انداخت. این برف‌ها به علّت سرمای زیاد هوا آب نمی‌شدند. ایشان ۳۰ شب، هر شب پنج، شش ساعت عبادت می‌کردند. سرما هم هیچ آسیبی به او نرساند. سرما نمی‌تواند به این دسته از انسان‌ها آسیبی برساند. این جسم و روح ما واقعاً به هم ارتباط دارند.

بعضی از افراد جوان هستند و خیلی نمی‌توان بعضی حرف‌ها را بیان کرد. حالا زود است، خواب از سر شما می‌پرد. بعضی از شما را می‌گویم، هم‌سن‌های خودم را نمی‌گویم. جوانان سابق را نمی‌گویم امّا بالاخره شما جوان هستید و ما سر به سر شما نمی‌گذاریم. فقط این‌قدر بدانید که انسان موجود پیچیده‌ای است امّا خود را ارزان می‌فروشد. گاهی وقت‌ها من می‌بینم جوان در کوچه می‌رود و عظمتی دارد، می‌گویم خدا او را حفظ کند. خدا شاهد است ما جز دعا چیزی نداریم.

من به شما گفتم از نزدیک مجالس عروسی که رد می‌شوم که خیلی سر و صدای موسیقی می‌آید و حجاب را رعایت نمی‌کنند و… می‌گویم إن‌شاءالله مبارک باشد. به نظر شما چه بگویم؟ عروسی مقدّس است، وقتی رد می‌شوم می‌گویم مبارک باشد. عروس پوشیده، داماد متدیّن، پدر خانم ماشاءالله از اوتاد، مادر خانم جلسه دارد، خدا اسلام را از شرّ آن‌ها حفظ کند! نمی‌گویم همه‌ی آن‌ها به جهنّم بروند ولی خدا إن‌شاءالله اسلام را از شرّ بعضی از خانم جلسه‌ای‌ها حفظ کند! آن‌ها موریانه‌ی اسلام هستند. خانم فرمودند، حالا بیا و درست کن. من ۵۰ سال است که با کتاب سر و کار دارم، نه، خانم فرمودند! به این دلیل باطل است، نه، ایشان نمی‌گویند باطل است. ایشان وقتی می‌گویند نوری بلند می‌شود. من را هم ببرید حدّاقل نور او را ببینم!

به هر حال ما می‌گوییم مبارک باشد هم به آن‌ها هم به این‌ها؛ چرا؟ چون مبارک و مقدّس به نسبت خودش است. آن حیا و عفّتی که دارد با مبارکی آن بیشتر می‌شود. ایمان آن‌ها محکم‌تر می‌شود. این‌که چادر نازک ندارد یا چادر ندارد مبارک است، آن‌ها به نسبت خودشان هدایت می‌شوند. به شما داستانی را گفتم که بعضی از شما نشنیدید. معروف کرخی (رضوان الله علیه) از کبار اهل معرفت بوده است و وجود و ساحت مقدّس امام رضا را هم درک کرده است. مشهور است که معروف کرخی حضرت رضا (علیه السّلام) را هم زیارت کرده است. ایشان لب شطّی نشسته بود. ایشان به عرفان و زهد معروف بود. ایشان در خانه‌ی حضرت رضا رفت و آمد داشته است. یک قایقی بود که جوان‌ها داخل آن نشسته بودند و تفریح می‌کردند و مثل این‌که حرف‌های باطل هم می‌زدند. یک نفر آمد گفت: معروف آن‌ها را نفرین کن. بعضی از مردم منفی هستند. معروف گفت: خدایا آنچنان که در این نشئه و در این دنیا آن‌ها را شاد کردی در آخرت و در آن نشئه هم آن‌ها را شاد کن. گفتند آقای معروف ما فکر کردیم تو عابد و زاهد و عارف هستی. گفت: آدم‌های احمق اگر معنی حرف من را می‌دانستید این‌طور نمی‌گفتید. من گفتم این‌ها را هم در آن نشئه شاد کن یعنی آن‌ها را موفّق به توبه کن که به موفّق به توبه بشوند، سپس از دنیا بروند و در آن‌جا شاد بشوند. پس آن‌ها را دعا کردم.

تجلّی محبّت خدا در آیات قرآن

من‌های خدای همه از سر محبّت است. آیه‌ی قرآن را که باز می‌کنی متوجّه من‌ها باش. اوّل حواس تو به این باشد. نه، من می‌خواهم در این ماه رمضان دو تا بخوانم. اگر توانستی بخوان، عیبی ندارد، اتّفاقاً برکات دارد. من ۱۵، ۱۶ سال داشتم که پدرم من را ارشاد کرد و گفت پسر جان اگر روزی سه جزء بخوانی ماه رمضان سه بار قرآن را ختم می‌کنی. من هم نوجوان بودم، راحت بودم، روزی سه جزء خواندم. بعد از آن از این توفیقات نصیب من نشد. الآن قرآن ماه رمضان سال گذشته‌ را که می‌خواندم تمام نشده است. -حالا تصوّر ایجاد نشود که می‌خواهم ادّعایی داشته باشم؛ خیر هیچ خبری نیست. شما به ما حسن ظن دارید- این کار در من برکاتی داشته که من مدّت‌های مدید در عمرم محتاج به کشف الآیات نشدم. حدیث داریم کسی که در جوانی با قرآن انس بگیرد «خَالَطَ دَمَهُ وَ لَحمَهُ» قرآن با گوشت و خون او ممزوج می‌شود. نه این‌که واقعاً آزمایش خون بدهد در خون او قرآن دیده می‌شود بلکه کنایه از این است که قرآن به او خیلی نزدیک می‌شود، در حفظ و خزانه‌ی خیال او قرار می‌گیرد، مقصود این است. به هر حال الآن تدبّر لازم است. می‌فرماید هر آیه خزانه‌ای است و یکی از خزانه‌ها را امشب با شما خواهیم گفت. (صلوات)

یک خزانه پیدا کردیم که خدا در آن هفت مرتبه گفته است من. الآن یک شخصیت بزرگ به تو نامه بنویسد و هفت مرتبه در آن به تو بگوید من تو را دوست دارد چه کار می‌کنی؟ در یک آیه هفت مرتبه گفته است. «أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ» سیّد السّاجدین می‌گوید خدا به ما نزدیک است. اصلاً تو از بندگان خود جدا نمی‌شوی، اصلاً در حجاب قرار نمی‌گیری. آن مرد عارف می‌گوید بحث خداشناسی که می‌شود درست است بالاخره همه‌ی دلایل و براهین معتبر و محترم هستند. «أَ فَلا یَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَت‏ْْ»[۹] حرف بزرگی است. بدون خالق که شتر آفریده نمی‌شود. حیوان به این عظمت و پیچیدگی! الآن شما شاهنامه‌ی فردوسی را ببینید. هر بیت آن را یک نفر گفته، یک نفر آن را نوشته، چاپ شده…

جوانان عزیز، مثنوی بزرگ است، ۲۸ هزار بیت است. شاهنامه بیشتر از آن است حالا آن را نمی‌گویم، یک کارت تبریک را در نظر بگیرید. حلول سال نو را به شما و خاندان محترم تبریک می‌گویم. اصلاً مثنوی که ۲۸ هزار بیت است را نمی‌گویم، شاهنامه که ۳۰ هزار بیت است را نمی‌گویم. الآن شما جوانان به این جمله فکر کنید: حلول سال نو را به شما و خانواده‌ی محترم تبریک می‌گویم. تو بگویی ما تعدادی حروف داخل خانه داشتیم…

الآن سر و کار شما با کامپیوتر است نمی‌دانید ولی زمان ما واقعاً حروف وجود داشت. در چاپخانه جایی بود که هر حرفی خانه‌ای داشت؛ الف، ب اوّل، ب وسط، ب آخر. خدا شاهد است که این حروفچین‌ها عادت کرده بودند. من تعجّب می‌کنم، آن‌ها همین‌طور که تعریف می‌کردند همزمان حروف را هم می‌چیدند. ب اوّل، ب آخر، د اوّل، د آخر. وقتی هم که پخش می‌کردند همین‌طور بود. یک تفسیر چاپ می‌کردیم آن‌قدر وقت کم بود که می‌گفتند حروف را آزاد کن بده می‌خواهیم حروف کتاب دیگری را بچینیم. مثلاً بعد از کتاب ملّاصدرا کتاب را می‌چیدند. حروف نبود، قحطی بود، وسیله نبود. آقا شما را به خدا این حروف را امضا کنید ما می‌خواهیم حروف را بچینیم. من به پخش این شاگردهای تماشا می‌کردم. تعریف می‌کرد و همزمان با دوست خود حرف می‌زد و حروف را پخش می‌کرد. بعد این‌ها را می‌چیدند و چیزی به نام غلطک وجود داشت و مرکّب چاپ به آن می‌چسبید، رد می‌کردند، به دسته‌ی ماشین می‌بستند و کتاب را چاپ می‌کرد… حتّی بعدها ماشین‌های آلمانی ساخته شدند که تا حدّی کار چاپ را اتوماتیک انجام می‌داد. من آن‌ها را دیدم. کوچه‌ی چاپخانه، در چهار راه سیروس، محمّد تقی سپهر لسان الملک، نویسنده‌ی قدرتمندی بوده، بعضی از کتاب‌ها را نوشته است. -می‌نویسد کتابخانه در کوچه‌ی چاپخانه تمام شد امامزاده یحیی، آن‌جا بوده است که به آن‌جا کوچه‌ی چاپخانه می‌گفتند.-

تو بگو ما دو، سه تا حرف داشتیم که پدر من از چاپخانه آورده بود، ما آن را داخل استکان گذاشته بودیم و همه را قاطی کرده بودیم و به آن‌ها مرکّب زده بودیم و مثل چای شیرین آن‌ها را قاطی کردیم و روی کاغذ انداختیم و کارت تبریک درست شد. آیا کسی این حرف را باور می‌کند؟ هیچ کسی این حرف را باور نمی‌کند. یک سطر است، نیم سطر است، سال نو را به شما و خانواده تبریک می‌گویم. هیچ کسی چنین حرفی را باور نمی‌کند. اگر تو بگویی ما تعدادی حروف داشتیم که آن‌ها را داخل سطل ریختیم و روی آن هم مرکّب ریختیم، پدر من بلند شد و آن‌ها را به هم زد.

در کتابی می‌خواندم یک وقت دروغگوها داشتند مسابقه می‌خواندند. یک دروغگویی گفت ما یک طویله داریم که اگر شتر اوّل طویله آبستن بشود آخر طویله فرزند خود را به دنیا می‌آورد؛ یعنی شتر باید ۱۲ ماه در آن راه برود. شخصی گفت: بله امکان دارد. ما هم یک چوب داریم وقتی که هوا ابری بشود پدر من با آن ابرها را کنار می‌زند که لباس‌های مادر من زود خشک شوند. گفت: تو دروغ می‌گویی، چوب به این بزرگی نمی‌شود. گفت آن چوب را کجا می‌گذاری؟ گفت: توی طویله‌ی شما می‌گذارم!

حالا این شخص بگوید ما یک سطر حروف داشتیم. -آن کسانی که چاپخانه را دیدند تمثیل من را خوب می‌یابند- پدر من آمد و این‌ها را داخل سطل ریخت و کمی مرکّب روی آن ریخت و مثل چای شیرین آن را به هم زد و روی تعدادی کاغذ ریخت و دیدیم شاهنامه‌ی فردوسی ایجاد شد. شما را به خدا چه کسی این حرف را باور می‌کند؟ پدر من این حروف را به هم زد و روی کاغذها ریخت و ما دیدیم نوشته (بشنو از نی چون حکایت می‌کند) مثنوی شد. هیچ کسی چنین چیزی را باور نمی‌کند.

نمونه‌هایی از قدرت خدا

جوانان، سابق شتر را نفر می‌نوشتند. ببخشید- گاو و گوسفند و اسب را رأس می‌نوشتند. شتر تنها حیوانی از حیوانات بود که آن را نفر می‌نوشتند. در میان نباتات هم درخت خرما را نفر می‌نویسند. نمی‌گویند چند اصل خرما، می‌گویند چند نفر خرما، چند نفر شتر. در بین نوشته‌ها اگر ببینید شتر نفر می‌نوشتند به خاطر فهم و شعور این حیوان است. شتر حیوان بسیار فهمیده‌ و خوش حافظه‌ای است و کلّاً چیز عجیبی است. مدّت‌های مدید گرسنگی را تحمّل می‌کند، تشنگی را طاقت می‌آورد. حالا خدا به عنوان نمونه «أَ فَلا یَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَت‏ * وَ إِلَى السَّماءِ کَیْفَ رُفِعَتْ * وَ إِلَى الْجِبالِ کَیْفَ نُصِبَتْ * وَ إِلَى الْأَرْضِ کَیْفَ سُطِحَتْ»[۱۰] به شتر نگاه کن، برو بالاتر به آسمان نگاه کن، بعد کمی پایین‌تر به کوه نگاه کن، بعد به همین زمین که روی آن ایستادی نگاه کن، همه چیز از عجایب است. خدا برای ما مثال می‌زند و الّا پشه و فیل برای خدا برابر است و برای ما فرق ندارد، «ما تَرى‏ فی‏ خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ »[۱۱] الآن این پشه‌ها را که کمی فشار بدهیم له می‌شوند از چند کیلومتری می‌دانند خون چه کسی غلیظ است، کلسترول دارد. یک موجود با این اندازه‌ی کوچک مثل آزمایشگاه است، همان‌جا جواب می‌دهد و از چند کیلومتری هم تشخیص می‌دهد و مستقیم روی دست کسی می‌نشیند که کلسترول دارد و او را نیش می‌زند. همه‌ی این‌ها آیات خدا هستند.

عرض من این است که این‌ها برهان هستند و واقعاً محترم و درست هستند. این شتر و آسمان و ستاره‌ها را نگاه کن. اصلاً در عالم بالا عالمی است که بهتر است ما فکر نکنیم، همان مختصر فکر کنیم. اگر انسان درست فکر کند بی‌اختیار می‌شود و به جایی نمی‌رسد. در گفتار بسیار آسان است، چهارصد سال راه نوری در گفتار بسیار آسان است. فاصله‌ها، راه شیری، کهکشان‌ها… الله اکبر! دریا است. ما که این‌قدر عجیب هستیم خالق ما فرموده آن عجیب‌تر است «لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ»[۱۲] آن خلقت بالا از خلقت شما مهم‌تر است. همه‌ی این‌ها درست است، برهان است، دلیل است، نشانه‌های محبوب است، همه‌ی این نشانه صحیح است امّا وقتی این برهان‌ها را نشان او دادند عاشق صانع می‌شود و بعد از آن می‌گوید الآن من تو را می‌بینم، دیگر برهان نمی‌خواهم، برهان تا یک جا باید من را کمک کند. همین مکتب است که فرد را با شتر و ستاره و خورشید راهنمایی کردند همان مکتب الآن می‌گوید همه‌ی این‌ها درست است امّا «مَتَى غِبْتَ»[۱۳] تو چه زمانی غایب بودی، «حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِیلٍ» تا این‌که اصلاً محتاج به دلیل باشی؟

آقایان اهل عرفان و فلسفه ما که خاک پای آن‌ها هم نمی‌شویم. فکری است که گاهی به ذهن می‌رسد- این دو راه برهان و استدلال را موازی می‌دانند. برهان استدلال است و درست است. امّا این می‌گوید برهان را برای خود نگه دار. صحبت در این زمینه طولانی است… گاهی مثنوی را نگاه می‌کنند و می‌بینند مثنوی استدلال را کلّاً رد کرده است (پای استدلالیان چوبین بود). یک عدّه بسیار بی‌انعطاف هستند و مولانا با آن مخالفت کرده و چیزی به آن‌ها گفته است؛ این به دلیل انعطاف‌ناپذیر بودن آن‌ها است. آدم انعطاف‌ناپذیر یک عبّاسی (هیچ ارزشی) ارزش ندارد، مدام در پی محاسبه هستند باید کمی لطافت داشته باشند.

94-04-06 FatemiNia (31)

لطافت، عامل پیروزی

در زمان ما خواهر و مادر را برای خواستگاری می‌برند، رسم خوبی است، إن‌شاءالله که خدا جوانان را سر و سامان بدهد. مثلاً مادر این طرف می‌نشیند، خواهر آن طرف می‌نشیند و ایشان هم مثلاً آقا کامبیز هستند و به هم معرفی می‌شوند. سابق بر این خود داماد خواستگاری می‌رفته و یک سخنرانی می‌کرده. الآن هم حرف می‌زنند، می‌گویند یک صیغه‌ی محرمیت بخوانیم آن‌ها بروند حرف بزنند. حالا دختر و پسر به هم رسیدند و حرفی ندارند با هم بزنند. کمی سکوت و بعد می‌گوید شما چه نوع از موسیقی را گوش می‌دهید؟ چه سبکی از نقّاشی را دوست دارید؟! حرف درست پیدا کن و بگو حالا آن‌ها را بعداً می‌گویید. از اوّل که شروع می‌کنند چیزهای پیش پا را می‌گویند. آن موقع خِطبه بوده، مثل کسانی که می‌خواهند رئیس جمهور بشوند و حرف می‌زنند، می‌خواهند نماینده بشوند حرف می‌زنند، کسانی که می‌خواستند شوهر بشوند حرف می‌زدند. این خیلی خوب بود، دختر و کسان او می‌نشستند: بسم الله الرّحمن الرّحیم اسم من زید بن ارقم است، این‌قدر تحصیلات دارم، این‌قدر سوابق دارم، خط خوبی دارم، ثلث را هم خوب می‌نویسم، از موسیقی هم بی‌بهره نیستم و… حالا این دختر یا می‌خواست یا نمی‌خواست.

دختر بسیار زیبایی بود که سر آن دعوا بود. یک پیری گفت ما هم به خواستگاری او می‌رویم، خدا را چه دیدی، یک وقت دیدی شد! پیر با جوان رفتند. جوان بسیار برومند و بسیار سخنور ولی پیر جهاندیده و پخته. گفت: جوان اوّل تو صحبت می‌کنی یا من؟ اگر می‌خواهی اوّل تو صحبت کن. این جزء حقّه‌های آن پیر بود. جوان ایستاد، بسم الله الرّحمن الرّحیم، اسم من فلان است و فلان هنر را دارم و فلان سابقه را دارم و باغ احداث کردم، درس خواندم و… دختر و کسان او دارند گوش می‌دهند. جایی که جوان باشد کسی با پیر ازدواج نمی‌کند، تعارف نداریم روزگار او گذشته است. امّا پیر توانست جوان را مغلوب کند. به جوان گفت: جوان، این همه هنر داشتی از اقتصاد و حساب هم چیزی بلد هستی؟ گفت: بله. شما نمی‌دانید کندو چیست، -مادر بزرگ مرحوم من در خانه‌ی خود داشت- کندو جسمی استوانه‌ای به قامت یک انسان بود که داخل آن آرد می‌ریختند و از پایین دریچه‌ای داشت که از آن‌جا آرد بر می‌داشتند که به آن کندو می‌گفتند. سابقاً در خانه‌ها بود و در آن آرد می‌ریختند و مایه‌ی برکت معیشت خانه بود.

گفت: اگر از کندوی ما یک مثقال کم بشود من متوجّه می‌شوم. پیر گفت: خوش به حال تو، اگر از کندوی ما نصف آن را هم ببرند من متوجّه نمی‌شوم. دختر گفت: من با این پیرمرد ازدواج می‌کنم. نمی‌شود با کسی که حساب یک مثقال آرد را می‌کند زندگی کرد. حساب درست است ولی از این طرف هم لطافت لازم است.

فقط نمی‌توان از برهان و فلسفه استفاده کرد. برهان محترم است ولی از سوی دیگر مسائل دیگری هم مطرح است. آن‌قدر لطیف می‌شود که می‌گوید تو را قبول دارم، برهان‌های تو را هم قبول دارم، همه چیز را روی چشم خود می‌گذارم امّا «مَتَى غِبْتَ» چه زمانی غایب شده‌ای، «حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِیلٍ» تا محتاج به دلیل بشوی؟

استدلال و برهان باید همراه مجاهدت و ریاضت باشد

بنابراین این‌که گفتند برهان و استدلال دو راه موازی است، می‌گوید برهان و استدلال یک راه است این طرف هم مجاهدت و ریاضت است که این دو را هم موازی هم می‌دانند. بنده این دو راه را در طول هم قبول دارم. چرا می‌گویید موازی؟ بگذارید برهان و استدلال برود، می‌رود و به جایی می‌رسد که آخر خودش به مقصود می‌رسد و محبوب را می‌یابد، وقتی یافت خودش می‌داند.

یاد خدا گنج انسان است

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ» ای مردم شما را به خدا نصف شب با این گنج صفا پیدا کنید، آن را دست کم نگیرید. خدایا ما تو را نمی‌شناسیم، من که تو را نمی‌شناسم. شخصی می‌خواست قرض الحسنه بگیرد، به او گفتند ضامن بیاور. گفت: ضامن من خدا است؛ کسی را نداشت. گفت: کسی را بیاور که او را بشناسیم، ما او را نمی‌شناسیم! حضرت صادق (سلام الله علیه) می‌فرماید: در حضور پدرم موسی بن جعفر (سلام الله علیه) بودم یک وفدی، گروهی، کاروانی بر حضرت وارد شدند. گفتند: یا بن رسول الله قربان شما، آمدیم بگوییم دعا می‌کنیم ولی مستجاب نمی‌شود، چه کنیم؟ من قبلاً به شما گفته‌ام که عدم استجابت امکان ندارد. استجابت معنی عام دارد، قبلاً زیاد گفتم، به آن‌ها گوش بدهید. امّا این یکی از وجوه آن است. امام صادق می‌گوید: پدر من، حضرت موسی بن جعفر فرمود: «لِأَنَّکُمْ تَدْعُونَ مَنْ لَا تَعْرِفُونَهُ»[۱۴] برای این‌که آن کسی را که می‌خوانید نمی‌شناسید. اگر او را بشناسید اصلاً جرأت نمی‌کنید بگویید مستجاب نشد.

 اگر تو خدا را بشناسی جرأت نداری بگوییم مستجاب نشد؟ چطور می‌شود مستجاب نشود؟ منتها حالتی که العیاذ بالله به فرمان تو نیست، تو چیزی می‌خواهی شاید چیز دیگری صلاح تو باشد، آن را به تو می‌دهد، امّا می‌دهد، جالب این است که می‌دهد.

پرهیز از قضاوت زود هنگام

(صحبت متفرقه) مردم را چشم نزنید، نظر تنگ نباشید، خدا بدهد و برای آن‌ها مبارک باشد این‌ها وسیله هستند. من جایی منبر می‌رفتم، یکی از دوستان، چند سال پیش محبّت کرد. من که ماشین ندارم، اگر کسی کمی فکر کند متوجّه می‌شود که من ماشین ندارم. او ماشین خود را می‌آورد و من را برای روضه می‌برد و پشت سر من حرف‌هایی درست شد که آقا با این ماشین می‌آید. گفتم من علّامه عسکری را با یک پیکان که در آن بسته نمی‌شد به قم می‌بردند. سوز می‌آمد و این یگانه سنگرنشین ولایت، علّامه عسکری -خدا روح او را شاد کند- این مرد نظیر نداشت. من سال‌ها با او مصاحب بودم. یک پتو می‌کشیدند که سوز سرما ایشان را اذیت نکند. رفت و آمد به خیر گذشت امّا اگر آسیبی می‌دید همه می‌گفتند:

عزا عزا است امروز                  معلّم ما نزد خدا است امروز

اگر هم با یک ماشین گران‌قیمت می‌رفت می‌گفتند ببینید با چه ماشینی آمده! سابق در تبریز بعضی از سادات پیش تجّار می‌رفتند و می‌گفتند کاری به ما بده انجام دهیم، دفترهایت را بنویسیم. می‌گفتند استغفر الله، قربان جدّ تو، تو سیّد هستی و ما جسارت نمی‌کنیم. استغفر الله ما به سیّد کار نمی‌دهیم. می‌گفت: نان بده، پول بده. می‌گفت: من ضامن نیستم، مگر من کفیل هستم، مگر من به تو قول دادم؟ اصلاً گاهی وقت‌ها تناقض ساخته می‌شود، یک عدّه با تناقض زندگی می‌کنند. به مردم گفتم این ماشین برای من نیست. دو، سه شب مانده بود که دهه‌ی محرّم تمام شود. گفتم این دو، سه شب من را تحمّل کنید سال آینده با خر می‌آیم!

پرهیز از تجمّل‌گرایی

ماشین باید محکم باشد امّا این‌که خیلی تجمّلی باشد درست نیست، فقرا در مملکت هستند. فرش نخ ابریشم روی زمین بیندازیم و روی آن راه برویم. چرا؟ این‌ها غفلت است، این‌ها بد است، آقا مبل دارد، حالا خواهر او آمده و شوهر خواهر او ثروتمند است. خواهر به خانه‌ی خواهر خود می‌آید، از یک مادر، از یک پدر امّا به خواهر خود فخر می‌فروشد. نمی‌خواهد بگوید شوهر من پولدار است. می‌گوید مژگان، نمی‌خواهی مبل‌هایت را عوض کنی؟ حالم به هم خورد! یعنی شما گدا هستید ما پولدار هستیم. ای بیچاره زن، به خواهر خود فخر می‌فروشی! «ثُمَّ مَاذا؟» دنبال مکارم اخلاق باشید، دنبال انسانیت و خلق‌های زیبا باشید این‌ها که چیزی نیستند.

خدا آن عالم را رحمت کند، گفت: دل بعضی از مردم با نقل و انتقال خوش می‌شود. اوّل دو عدد فرش نخ ابریشم داخل انبار فرش‌فروش بود حالا آن را به خانه‌ی من نقل کردند و من خوشحال هستم. یک نقل و انتقال شده است چیزی نیست. عاقبت‌ به خیری کسب کنیم. البتّه ما از آن افرادی نیستیم که بگوییم سخت نگیرید، بخورید، بیاشامید، «کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً»[۱۵] إن‌شاءالله همه‌ی زندگی‌ها خوب باشد امّا إن‌شاءالله تجمّل‌گرایی را کاملاً کنار بگذاریم. الحمدلله من هم نظر تنگ نیستم امّا تجمّلات با وجود فقر و گرانی و بعضی چیزها این تجمّلات صحیح نیستند. باید یک مقدار به فقرا رسیدگی بشود…

إن‌شاءالله تعالی اگر نصف شب دعا کردید من را به عنوان مجموعه‌ی حوائج دعا کنید، من هم شما را به عنوان مجموعه‌ی حوائج دعا می‌کنم. دعاهای من معقول هستند. من مدرسه‌ی روشنگر کلاس داشتم و ۱۵ سال هم سابقه داشتم. یک دختر خانمی نامه نوشته بود و خیلی التماس کرده بود که من ماهواره گرفتم و گوینده‌ی شبکه‌ی آلمان مرد بسیار خوش‌تیپی بود دعا کنید بیاید ایران و با من ازدواج کند. حاجت باید معقول باشد. (صلوات)

94-04-06 FatemiNia (33)

بازتاب محبّت خدا به بندگان در آیه‌ای از قرآن

شب قدر مواظب آیه‌ها باشید. من آیه را به شما می‌گویم و به شما انرژی می‌دهم، منظور من شما جوانان هستید، بزرگان محترم هستند، خودتان با این آیه در شب قدر راه بیفتید. بازی که نیست، شش ساعت بنشینیم. چه شده است؟ جوشن کبیر بخوانیم. در این بین چند نفر می‌خوابند، بیدار می‌شود می‌گوید: بروم وضو بگیرم. یک چشم بسته، یک چشم باز، قرآن‌ها را بیاورید. این‌که احیا نیست، این اماته است! اگر اندک حال خوبی هم داشت از دست می‌رود. احیای شما این آیه باشد. خدا در این آیه هفت مرتبه گفته است تو را دوست دارم، می‌گوید من کنار تو هستم. «وَ أَنَّکَ لَا تَحْجُبُ عَنْ خَلْقِکَ»[۱۶] کدام آیه است؟ «أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ * وَ إِذا سَأَلَکَ»[۱۷] پیغمبر من وقتی از تو پرسیدند، چه چیزی؟ «عِبادی عَنِّی» بندگان من، من را از تو پرسیدند نمی‌گوید «وَ إِذا سَأَلَکَ عِبَادیَ عَنِ الله» خیر، «وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادی» پیامبر، پیغمبر عزیز من، بندگان من، من را از تو بپرسند. این دو محبّت است «عِبادی عَنِّی» این دو مورد «فَإِنِّی» این مورد سوم، من قریب هستم، به آن‌ها نزدیک هستم. «وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنِّی فَإِنِّی قَریبٌ أُجیبُ» چون «أنَا» در آن مستتر است این چهار مورد «دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ» این هم مخفّف «دَعَانِی» است. تا این‌جا پنج مورد شد. «فَلْیَسْتَجیبُوا لی» شش مورد‏ «وَ لْیُؤْمِنُوا بی» این هم هفت مورد. هفت مرتبه می‌گوید شما را دوست دارم. ای پیغمبر، اگر بندگان من از من در مورد تو بپرسند بگو نزدیک هستم، اگر چیزی بخواهند به آن‌ها می‌دهند به شرط این‌که آن‌ها هم به حرف من گوش بدهند، «وَ لْیُؤْمِنُوا بی» ایمان بیاورند، شک نکنند. این را بخواهند ببینند چه می‌شود؟ خدا را امتحان نکن «فَلْیَسْتَجیبُوا لی وَ لْیُؤْمِنُوا بی» آن هم که نخواهد معامله کند. چون ما رستگار می‌شویم می‌گوید. مثل وقتی کسی به فرزند خود می‌گوید اگر نمره‌ی ۲۰ بگیری فلان چیز را برای تو می‌خرم این‌که معامله نیست، هر دو برای بچّه است. «فَلْیَسْتَجیبُوا لی وَ لْیُؤْمِنُوا بی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ» برای این‌که خودشان رستگار می‌شوند. در تبریز قبر حمّال است که گنبد کوچکی هم دارد. مختصری در ذهن وجود دارد و علّامه طباطبایی و همچنین بزرگان هم از ایشان ذکر خیر می‌کردند. من هم راه با صاحب دلی از علمای ربّانی خدا روح او را شاد کند- یک وقت در تبریز با هم بودیم. تبریز بلاد خود ما است امّا کم به آن‌جا می‌رویم. شب جمعه بود، گفت بیا برویم برای او فاتحه‌ای بخوانیم. حمّال کلمه‌ی زشتی نیست، حمّال یعنی حمل‌کننده، باربر، مهم نیست. شاید این‌طور باشد، می‌گویند، پدر من می‌گفت: دنیا پر از این چیزها است و ما فقط یکی را می‌بینیم. گفتند، شاید این‌طور بوده که علّامه طباطبایی هم فرموده باشند که بچّه‌ای رفته بود از دیوار ارک… داخل دیوار ارک تبریز خالی است. دیوار ارک هفتصد سال قدمت دارد و بسیار عجیب است. من وقتی می‌روم این دیوار را تماشا می‌کنم. داخل این دیوار خالی است، پلّه می‌خورد و به سمت بالا می‌رود، قسمت بالای آن بسیار عریض است. سابق آن‌جا سنگر بوده و از آن‌جا به سمت دشمن تیراندازی می‌کردند. کودکی آن‌جا رفته بود و نزدیک بود بیفتد. حمّال یک دفعه می‌گوید نگه دار. بچّه روی هوا می‌ماند. مردم جمع می‌شوند و لباس‌های او را پاره می‌کنند و برای تبرّک می‌برند. می‌گوید: چه خبر است؟ ۵۰ سال هر چیزی که او گفت من گفتم چشم، یک دفعه هم من چیزی گفتم و او گوش داد.

به خدا همین است، غیر از این نیست، باید او را بشناسید. به شما گفتم فرزند آقای بهاء الدّینی داشت می‌مرد. به او گفتند آقا بیا بچّه مرد. گفتند: الآن آقا می‌آید سجّاده می‌اندازد، مفاتیح می‌آورد. آمد نشست، یک جمله گفت بچّه بلند شد و زندگی کرد. فقط یک جمله گفت: ما چقدر بیچاره هستیم! این را گفت و بچّه از جا بلند شد.

توصیه هایی برای اصلاح ضمائم اخلاقی

«وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنِّی فَإِنِّی قَریبٌ أُجیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجیبُوا لی‏ وَ لْیُؤْمِنُوا بی‏ لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ» إن‌شاءالله این غذای شب‌های قدر، شما را به خدا شب‌های قدر این را داشته باشید. سیّد السّاجدین می‌فرماید: خدا از ما در هیچ حجابی قرار نگرفته است، از ما دور نیست، ما با اعمال‌مان خود را دور می‌کنیم. إن‌شاءالله جوانان عزیز به مکارم اخلاق عادت کنید. حسود نباشید، بدبین نباشید، بدگمان نباشید، پرخاشگر نباشید، شما را به خدا در این ماه رمضان این مشکلات را درست کنید، ماه خدا حیف است.

«وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ»


” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “


 

[۱]– سوره‌ی نمل، آیه ۶۲٫

[۲]– نهج البلاغۀ، ص ۴۰٫

[۳]– سوره‌ی بقره، آیه ۱۱۵٫

[۴]– سوره‌ی حدید، آیه ۴٫

[۵]– سوره‌ی حجر، آیه ۲۶٫

[۶]– همان، آیه۹٫

[۷]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۸۱٫

[۸]– مفتاح الفلاح فی عمل الیوم و اللیله من الواجبات و المستحبات، ص ۳۷۲٫

[۹]– سوره‌ی غاشیه، آیه ۱۷٫

[۱۰]– سوره‌ی غاشیه، آیات ۱۷ تا ۲۰٫

[۱۱]– سوره‌ی ملک، آیه ۳٫

[۱۲]– سوره‌ی غافر، آیه ۵۷٫

[۱۳]-‌ بحار الأنوار، ج ۶۴، ص ۱۴۲٫

[۱۴]– التوحید (للصدوق)، ص ۲۸۹٫

[۱۵]– سوره‌ی مؤمنون، آیه ۵۱٫

[۱۶]– بحار الأنوار، ج ۹۵، ص ۸۳٫

[۱۷]– سوره‌ی بقره، آیه ۱۸۶٫