- عالم ملک و عالم ملکوت
- اهمّیّت درون انسانها
- فضیلت تفکّر کردن
- تولّد انسان بر پایهی فطرت پاک
- عوامل متعدّد اجتماعی و درونی در هدایت بشر
- داستان برائت معاویّه بن یزید از پدرش
- اعجاز آیات قرآن
- چهار زن برگزیدهی عالم
- معجزات قولی و فعلی پیامبر
- داستان حضرت مریم در قرآن
- خدیجه و فاطمه (سلام الله علیها) زنان برگزیده
- باطن سفید انسان
- اثرات گناه بر باطن پاک انسانی
- اشعار دعبل در مورد مدینه
- از بین رفتن گناه با توبه
- اثر مداومت بر گناه بر روح انسان
- مطالبی در مورد امام حسن مجتبی
- مطالبی در مورد آقای قاضی و پسر ایشان
- مکاشفات آقای الهی
- عظمت امام
- احادیثی از اهل سنّت در مورد پاداش محبّت به اهل بیت علیهم السلام
- فضائل اخلاقی امام حسن مجتبی
- سفارش به خواندن دعا در آخر الزّمان
- اهمّیّت مسجد در کلام اهل بیت
- خاطره ای از آقای سیبویه
- حدیثی در مورد اخلاق حسن
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَََ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا سَیِّدِ الأَنْبِیَاء وَ أَکْرَمِ الشُّفَعَاءِ سَیِّدِنَا الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أَهْلِ بَیْتِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَی جَمِیعِ أَنْبِیَاءِ اللهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلَائِکَتِهِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللهِ العَلِیِّ العَظِیمِ».
در اوّل ولادت با سعادت مولای عالم، حضرت امام حسن مجتبی (علیه الصّلاه و السّلام) را خدمت همهی شما تبریک عرض میکنم.
عالم ملک و عالم ملکوت
گفتند این قلب بین ملکوت و ملک متردّد است و شب گذشته عرض کردم که یک عدّه این طرف میآیند، ملکوت آنجا خانه هم میخرند. دیگر حالا گاهی وقتها یک نوسانهایی هم میشود ولی دیگر بعداً اینها خالص میشوند به طوری که نفس و شیطان مأیوس میشوند و از کنار نگاه میکنند. تتمّهی این بحث است و آن این است که یک عدّه هم این طرف خانه میخرند. این یک مشکلی است که دیگر ما آنطور نشویم. اوّل مدام میرفته است، سر میزده است، اجارهنشینی میکرده است. ولی حالا دیگر رفته است، خانه خریده است، در طرف ملک ساکن شده است، در این طرف شهادت. چه کار باید بکنیم؟
اهمّیّت درون انسانها
اینجا یک حدیث عجیبی از مولای ما، حضرت باقر العلوم (علیه الصّلاه و السّلام) در کتاب شریف کافی است که این را اینجا آوردم برای شما بخوانم. توجّه داشته باشید که این تعابیر برای تقریب ذهن است. حالا ببین یک وقت میگویند قلب، یک وقت میگویند باطن، اینها فقط برای این است که گفتند انسان متشکّل از سرّ و الم است. انسان یک سرّی و یک المی دارد. عرض کردم اسم آن را هر چه میگذارید، بگذارید حتّی یک کافر هم الآن بیاید که اصلاً به این چیزها ایمان نداشته باشد، به او بگوییم تو یک درونی داری نمیتواند منکر بشود، چون درون دارد. خوب یک درونی است. انسان مینشیند با خود حرف میزند. آدم در درون خود مطالب را بررسی میکند، این درون گاهی وقتها روی کاغذ میآید، کتابهای ضخیمی میشود، کتابهای مفیدی میشود. تفکّر است، تفکّر برای ظاهر نیست. استفاده از درون خیلی مهم است.
فضیلت تفکّر کردن
«تَفَکُّر السَّاعَهِ اَفْضَلُ مِنْ عِبَادَهِ سِنَه» گاهی وقتها میگویند: «سَبْعِین سِنَه» فکر درست و صحیح، نه غلط. فکر صحیح که منشأ آثار بشود، منشأ برکات بشود، یک ساعت فکر از ۷۰ سال عبادت بالاتر است. ۷۰ سال عبادت کرده است و هیچ فکر هم نکرده است. آیت الله العظمی آقای بهاء الدّینی (قدس الله روحه) به خود بنده فرمودند، خوب ایشان قدم روی چشم میگذاشتند از مشایخ اجازهی من بودند. ایشان بالاخره وضع کتاب و کتابداری و این مسائل من را هم تا حتّی مشاهده کردند، شاید دیدند تشویق هم میفرمودند. بسیار میفرمودند خیلی خوب است، خیلی هم تأکید میفرمودند. ولی خود ایشان به من میفرمودند این تعبیر دقیق است، مینیاتوری است. یعنی اگر یک مقدار آن را حذف بکنید، کار خراب میشود. فرمودند که ما گاهی کتاب را میبندیم و فکر میکنیم و برکات آن را هم درمییابیم. برکات هم دارد. حالا به هر حال دیگر درون است، اسم آن را قلب بگذارید. قلب گفتند، درون گفتند، سینه گفتند، یک چیزهایی است هر چه که برای تقریب به ذهن ما باشد گفتند.
تولّد انسان بر پایهی فطرت پاک
حالا دقّت بکنید برای کسانی که زیاد گناه کردند و این طرف خانه خریدند. چه کار بکنیم؟ «عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (علیه السّلام)»[۱] یعنی از مولای ما حضرت باقر (علیه الصّلاه و السّلام)… اینها طبیب نفوس هستند. دست ما از دامن اینها کوتاه بشود بیچاره میشویم. «عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (علیه السّلام) قَالَ قَالَ: مَا مِنْ عَبْدٍ إِلَّا وَ فِی قَلْبِهِ نُکْتَهٌ بَیْضَاءُ» اوّل آن مژده است، بندهای نیست مگر اینکه در قلب او، در باطن او یک نکتهی سفید، یک منطقهی سفید، یک نقطهی سفید نیست. بله هیچ کسی گنهکار به دنیا نیامده است. «کُلُّ مَوْلُودٍ یُولَدُ عَلَى الْفِطْرَهِ»[۲] هر مولودی بر فطرت الهیّه به دنیا میآید. «حَتَّى یَکُونَ أَبَوَاهُ یُهَوِّدَانِهِ وَ یُنَصِّرَانِهِ وَ یُمَجِّسَانِهِ» سپس پدر و مادرش او را یهودی میکنند، نصرانی، مجوسی. حالا اینجا یک چیزی پیش میآید، ممکن است یک نفر بیاید بگوید خیلی خوب پس دیگر خود شما دارید میگویید که پدر و مادر است که دارد اینطور میکند. اینها درست است، ما علم الاجتماع را منکر نیستیم. جامعهشناسی را منکر نیستیم، هیچ یک از اینها را منکر نیستیم امّا اینقدر باید بدانیم که خدای متعال بشر را دوست داشته است.
عوامل متعدّد اجتماعی و درونی در هدایت بشر
و مسئلهی هدایت بشر بالاتر از این حرفها است که ما فکر میکنیم. فکر کنیم که فقط عامل محیط است، عامل پدر است، عامل مادر است، عامل خاله است، عامل عمه است، نه بالاتر از این حرفها است. بالاخره ما دیدیم کسانی را که در یک محیطهای خیلی ظلمانی به درجات رسیدند. من به شما عرض میکنم که معاویه بن یزید، پسر یزید (لعنه الله). اگر یزید هم دیگر پلیدتر شما پیدا نمیکنید. انسان چقدر پلید باشد که یزید بشود، خدا او را لعنت بکند. در کتب زیاد نوشتند که پسر او، معاویه، یعنی پسر یزید چطور انسان خوبی شد و چه گفت و چه گفت. متفرّقین خیلی نوشتند ولی به فضل الله من کاملترین آن را پیدا کردم، از یک نسخهای که وجود دارد که این نبوده است که فقط بیاید بگوید که…
داستان برائت معاویّه بن یزید از پدرش
بله معروف این است که رفت روی منبر و خلاصه میخواست خلیفه بشود؛ گفت: پدر من اینطور کرد، فلان شد و چنین شد و چنان شد من برای خلافت خوب نیستم و خداحافظ شما. که مادر او هم یک توهینی به او کرد و همهی اینها درست است -امّا اینها ناقص گفته شده است، کامل آن در نسخهای است که عزیز القدر است- اجمال آن این است این نبود که فقط برود بگوید پدر من چنین کرد و من هم نمیتوانم خلیفه باشم، نه روی منبر رفت، برای اهل بیت مرثیه خواند، مرثیهخوانی کرد. معاویه پسر یزید بود. رفت گفت: مردم دیدید پدرم با آل فاطمه چه کار کرد؟
اعجاز آیات قرآن
میگویند آیات قرآن معجزه است، من حیث المجموع اعجاز دارد. درست است حالا یک وقت مثلاً شاید شما یک قسمت آیه را بیاورید، به تنهایی اعجاز نداشته باشد؛ مزایا داشته باشد ولی بعضی از آیات قرآن به تنهایی معجزه است. مثل این آیه «یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ»[۳] این اعجاز است. زنده را از مرده متولّد میکند.
معاویه بن یزید روی منبر برود، بگوید مردم دیدید با آل فاطمه چه شد؟ نوشته است: «ثُمَّ خَنَقَتْهُ الْعَبْرَهُ» گریه گلوی او را گرفت. گفت: دیدید پدر بزرگ من هم چه کار کرد؟ حتّی تا آنجا رفت. دیدید با علی چه شد؟ حالا من بیایم خلیفه بشوم؟! پایین آمد. مادرش گفت: ای کاش که کذا میشدی. گفت: مادر ای کاش میشدم، بهتر از این بود که میگفتند پسر یزید است. رفت و بعد از مدّتی هم از دنیا رفت و یک نفر به نام عمرو با او دوست بود و رفتند او را یافتم و گفتند که تقصیر این است. هر کاری کرده است، این کرده است. این را آوردند، گفت: والله من به این چیزی نگفتم. امّا از کودکی این را میشناختم نوشته بود -قریب به این مضامین- «إنَّهُ کَانَ مُجبولاً عَلی حُبِّ عَلیّ بن أبیطالب مِن طُفولَهِ» این آدم مجبول، مجبول یعنی جبلّت او این بود. اصلاً از آن کودکی آقا را دوست داشت.
چهار زن برگزیدهی عالم
یک نمونهی دیگر آن؛ مرحوم پدرم (اعلی الله مقامه) این مثال را میزد، میگفت: دیگر شما ظلمانیتر از –این را به شما گفتم، حالا چون آن بحث ناقص نباشد این را میگویم- خانهی فرعون پیدا میکنید، سراغ دارید؟ میگوید: «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى»[۴] به پیغمبر خدا بگوید تو را به زندان میفرستم. (العیاذ بالله) جسارت بکند، توهین بکند. امّا یک وقت میگوییم فلان شخص آدم خوبی است، یک وقت میگوییم اوّلین نفر در خوبی است، مسئله فرق میکند. خدا از میان میلیاردها نفوس این خانم را غربال کرده است. چهار خانم را انتخاب کرده است که اینها در دنیا، در عالم هستی، اوّلین هستند. نه در مکّه، نه در مدینه، نه در ایران، در عالم کون.
معجزات قولی و فعلی پیامبر
حضرت مریم، چه خانمی، چه بزرگواری. اعجاز است. این نجاشی وقتی که جعفر طیار (سلام الله علیه)، جعفر بن ابیطالب و دوستان او رفته بودند، چند آیه از این سورهی مریم خواندند، اشک او جاری شد. به قول آیت الله آقای شعرانی (رضوان الله علیه) که هیچ کسی این جمله را غیر از ایشان نگفته است، ایشان فرمودند: قرآن معجزهی قولی پیغمبر است، بقیهی معجزات ایشان معجزات فعلی است. بله پیغمبر خیلی معجزه داشت، مرده را زنده میکرد. رسماً میگفت: «قُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ» مرده بلند میشد. امّا احمد شوقی گفت: بله قبول دارم تو مرده زنده میکنی، برادر تو عیسی هم این کار را کرد. احمد شوقی آن قصیدهی بالا بلندی که خیلی زیبا است، در آنجا گفته است: «أخُوکَ عِیسى دَعا مَیتاً فَقَامَ لَهُ» برادر تو عیسی هم صدا کرد، مرده بلند شد. «وَ أنتَ أحیَیتَ أجیالاً مِنَ الرِّمَمِ» امّا تو نسلهای مرده را زنده کردی، دنیا را زنده کردی. اقبال شعر زیبایی در مورد قرآن دارد، میگوید:
فاش گویم آنچه در دل مضمر است. این کتابی نیست چیزی دیگر است.
چون به جان در رفت جان دیگر شود. جان چو دیگر شد جهان دیگر شود.
داستان حضرت مریم در قرآن
اینها رفتند، پادشاه و مردم ایستادند. از عیسای ما هم چیزی دارید؟ بله. از مریم ما هم چیزی دارید؟ بله داریم. بگویید ببینیم. «وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مَرْیَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَکاناً شَرْقِیًّا * … فَأَرْسَلْنا إِلَیْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا * قالَتْ إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا * قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ لِأَهَبَ لَکِ غُلاماً زَکِیًّا»[۵] رفت، کودک به دنیا آمد و کودک را آورد و کودک حرف زد و پیامبری خود را گفت. مادر خود را زیبا تنزیه کرد و عظمت خود و مادر را بیان کرد. بعد دیگر آخر چقدر زیبا مثل این است که یک تابلویی است که کشیده است، خیلی زیبا. الآن یک تابلویی بکشیم اوّل سالن بگذاریم و عقب برویم، بگوییم نگاه بکن، از دور نگاه بکن چه کار کرده است. یک عیسایی که در کلیساها نقاشی کرده بودند و یک مریمی که تصویر کرده بودند، تمام اینها را باطل کرد، یک نقاشی کشید و آن عقب گذاشت. حالا میگوید: «ذلِکَ عیسَى ابْنُ مَرْیَمَ»[۶] عیسی این است، نه آن چیزی که اینها میگویند. «ذلِکَ عیسَى ابْنُ مَرْیَمَ قَوْلَ الْحَقِّ الَّذی فیهِ یَمْتَرُونَ * ما کانَ لِلَّهِ أَنْ یَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ سُبْحانَهُ» خدا فرزند تو را میخواهد چه کار بکند؟! «سُبْحانَهُ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ» این مریم است. چند میلیون زن غربال شدند، اوّل: مریم.
خدیجه و فاطمه (سلام الله علیها) زنان برگزیده
دوم: خدیجهی کبری (سلام الله علیها) این بانوی بزرگ که عقل ما به عظمت او نمیرسد. فاطمهی زهرا سوم که دیگر او از همه بالاتر است. حضرت فاطمهی زهرا سیّده نساء العالمین است، یعنی بالاترین خانم جهانیان. روایت هم داریم حتّی از طریق اهل سنّت هم روایت شده است، خدا حضرت مریم را بر زنان عالم در زمان خود برتری داده است امّا حضرت فاطمهی زهرا بر زنان تمام عالم برتری داده شده است. بعد آسیه همسر فرعون این چهار خانم، خانمهای درجهی یک عالم هستی هستند. پدرم میگفت ببین… الآن گفتم روی آدم خوب بحث نیست، فلان شخص آدم خوبی است، آدم خوب زیاد است. امّا یک نفر را بگوییم اوّلین خانم عالم است. آسیه (سلام الله علیها) همسر فرعون از ظلمانیترین خانه سر درآورد و یکی از خانمهای اوّل عالم شد. این را مختصر به شما گفتم. بعضیها عجله میکنند زود یک چیزی میگویند. شبهای گذشته گفتم برای جواب دادن دیر نمیشود، یک مقدار فکر بکنیم درست میشود.
باطن سفید انسان
پس اینطور شد خدا وقتی ما را آفریده است، یک نکتهی سفید، یک منطقهی سفید در باطن ما گذاشته است. اگر گناه بکنید… شبهای گذشته خدمت شما عرض کردم بالاخره گناه میکنید ولی دوباره به این طرف میآیی، ملکوت. پشیمان میشود. فردا دوباره شیطان میآید، سر به این طرف میزند توبهشکنی میکند. امّا حالا سر نوشت چه میشود؟ حالا آن کسانی که گاهی لغزش دارند، برمیگردند، رستگار میشوند. این کسی که به آن طرف میرود، زیاد میرود یک وقت دیگر نگذاشتند که او به این طرف بیاید. «مَا مِنْ عَبْدٍ إِلَّا وَ فِی قَلْبِهِ نُکْتَهٌ بَیْضَاءُ»[۷] بندهای نیست مگر یک نکتهای بیضاء، منطقهی سفیدی در باطن او است. «فَإِذَا أَذْنَبَ ذَنْباً» اگر گناهی کرد چه میشود؟ خیلی علمی است دقّت بفرمایید.
اثرات گناه بر باطن پاک انسانی
«فَإِذَا أَذْنَبَ ذَنْباً خَرَجَ فِی النُّکْتَهِ نُکْتَهٌ سَوْدَاءُ» اگر یک گناهی کرد، آن منطقهی سفید در آن یک سیاهی پدید میآید. حالا همینطور میماند؟ نه. «فَإِنْ تَابَ» اگر توبه کرد، چه میشود؟ «ذَهَبَ ذَلِکَ السَّوَادُ» آن سیاهی میرود. توبه که کردی، میرود. درست توبه کردی، دیگر نگران نباش. طرف توبه میکند ولی میگوید تو میگویی قبول شده است.
من در جوانی یک مکّهای رفته بودم. روحانی کاروان هم بودم. دیگر همانجا روحانی کاروان بودم را توبه کردم و برگشتم. ما بسیار دین را کم ارزش گرفتیم.
مردم یکی از چیزهایی که ما را بیچاره کرده است، جمود بر ظواهر بوده است، با یک عدّه با ظواهر رفتار کردیم. شما را به خدا این ظواهر را ملاک قرار ندهید. یک وقت است ظاهر یک فردی مقدّس و مؤمن نیست ولی خیلی باطن خوبی دارد. ایمان دارد. اینطور فکر نکنید اگر مثلاً… چه بگوییم، رها بکنید. یک نفر بود توبه کرده بود.
آن زمان یک نفر بود، تمام این بدن خالکوبی شده بود. من نمیخواهم بگویم خالکوبی خوب است یا بد است اصلاً صحبت بر سر خال نیست، این به من ارتباطی ندارد، میخواهم به عنوان کاشفیّت خدمت شما بگویم. خالکوبی کردن کاشفیّت دارد.
یکی از علمای ربّانی میگفت: من کودک بودم، روی دست من یک خال کوبیدند. حالا یا پدر و مادر یا یک کسی این کار را کرده بوده است. میگفت میخواستم بروم طلبه بشویم، شیطان آمد گفت روی دست تو خال است، نمیتوانی -به خدا اسم او را برای شما نمیآورم- گفت: اعتنا نکردم. گفتم: یک خال راه بندگی را نمیبندد. رفت و از اعاظم ربانیّون شد. الآن من به او عقیده دارم. این آدم پنج ساعت حرف بزند، من گوش میدهم. نمیخواهم بگویم خال بد است، اصلاً من به این چیزها کار ندارم. من اصلاً نمیدانم چطور خال میکوبند. الآن در زمان ما این چیزها زیاد شده است. خال کوبیدن، ناخن کاشتن. من اهل این مسائل نیستم و نمیدانم گفتند: (هر کسی را بهر کاری ساختند) امّا خال کوبیدن کاشفیّت داشت، یک قهوهخانهای، نشستهایی، یک چیزهایی بوده است. من حتّی دیدم مار میکوبیدند، یکی شیر میکوبید، این هم همینطور.
این هم همینطور بدن او مثل باغ وحش بود. ۱۲۰ نفر مرد بودند، تعداد خانمها را به یاد ندارم چند نفر بودند، آنها هم ۳۰، ۴۰ نفری میشدند. یک کاروانی بود خیلی آدمهای نازنین در آن بودند. رفته بودیم باب جبرئیل که وارد حرم مطهّر رسول الله بشویم. خدایا به مولود امشب آنها را از دست این آدمکش بیرون بیاورد. جگر انسان میسوزد، آدم بیاید بگوید خادم الحرمین از ثروت خود بدهد و آدم بکشند. به باب جبرئیل رفته بودیم چه مدینهای! اصلاً اینها اینقدر بد هستند که ما میگوییم بگذار اینها نباشند و بعد ما برویم. اینها قدر مدینه را نمیدانند. مدینه هم میروند اسباب بازی میخرند. چهار تا پیرمرد در مدینه همسایهی من بودند. اتاق روحانی جدا بود، البتّه یک نفر همراه من بود، ولی در کل شلوغ نبود. این کنار من هم یک اتاق بود چهار نفر پیرمرد در آن بودند. میدیدم صدا میآید. یک روز دیدم بله ماشین خریدند، دارند امتحان میکنند، آمبولانس از این طرف میرود. هواپیما از این طرف دارد میخواهد Take Of بکند. تو چه خریدی، چند خریدی. هیچ چیزی و خداحافظ امّا شاعر میگوید: وقتی وارد مدینه شدی در آن سرزمین قدم گذاشتی فقط این را بدان «أرضٌ مَشا جِبریلُ فِی عَرَصاتِهَا» سرزمینی است که جبرئیل در این عرصههای آن راه رفته است. «وَ اللهُ شَرَفهَا أرضِهَا وَ سَمَاءِهَا» خدا زمین و آسمان آن را شرف بخشیده است. اصلاً مدینه یک چیز دیگر است.
اشعار دعبل در مورد مدینه
دعبل وقتی خدمت امام رضا (سلام الله علیه) آمد و مرثیهی اهل بیت بخواند، از اینجا شروع کرد گفت: «سَقَى اللَّهُ قَبْراً بِالْمَدِینَهِ غَیْثَهُ»[۸] خدا آن برکات و آن آب رحمت بر آن قبر بریزد که در مدینه است.
«سَقَى اللَّهُ قَبْراً بِالْمَدِینَهِ غَیْثَهُ فَقَدْ حَلَّ فِیهِ الْأَمْنُ بِالْبَرَکَاتِ»
می گوید: آنجا چه بدنی را قرار دادند؟ امن و برکات در آنجا است. چیست؟
«نَبِیُّ الْهُدَى صَلَّى عَلَیْهِ مَلِیکُهُ وَ بَلَّغَ عَنَّا رُوحَهُ التُّحَفَاتِ»
این پیامبر است.
«وَ صَلَّى عَلَیْهِ اللَّهُ مَا ذَرَّ شَارِقٌ وَ لَاحَتْ نُجُومُ اللَّیْلِ مُبْتَدِرَاتِ»
ببین در عالم به این زیبایی شعر گفته نشده است. «وَ صَلَّى عَلَیْهِ اللَّهُ مَا ذَرَّ شَارِقٌ» خدا درود و رحمت بفرستند مادامی که ستارهای میدرخشد، خورشیدی میدرخشد. «وَ لَاحَتْ نُجُومُ اللَّیْلِ مُبْتَدِرَاتِ».
خلاصه داشتیم به آنجا میرفتیم. یک خال کوبیده آمد صحبت از توبه است. توبه میکند باز هم نگران است، دلواپس است. نه دیگر اینها وسواس است درست اگر توبه کرده باشی… یکی از شرایط کمال توبه -قبولی توبه را نمیگویم- ببین گناه کرده است، پشیمان هم است امّا یک وقت با دوستان خود که مینشیند میگوید یادش بخیر، نه این برای نقص توبه است. دیگر باید این را دوست نداشته باشد. ناامید نیست امّا اینکه اصلاً دوست نداشته باشد. خلاصه داشتیم وارد حرم میشدیم، این خال کوبیده آمد گریهای میکرد که من از گریهی او ناراحت شدم. نمیدانید چه خبر بود، میلرزید. قوی هم بود، ولی میلرزید. قوی بودن، مگر نه اینکه حر میلرزید، پهلوان بود و قهرمان بود ولی میلرزید. شوخی نیست، انسان متوجّه بشود میلرزد. چرا میلرزید؟ یک کسی به حر گفت: چرا میلرزی؟ گفت: هیچ چیز «أری نَفسی بَینَ الجَنهِ وَ النَّار» من نمیدانم که بازگشت من به کجا است؟ میلرزید. آدم بفهمد میلرزد. اهل بیت از همه بیشتر میفهمیدند. حضرت مجتبی (سلام الله علیه) که امشب مولود ایشان است و عرض ادب خواهیم کرد. روایت داریم وضو که میگرفت رنگ ایشان زرد میشد و میلرزید. پرسیدند: این چه حالی است؟ فرمود که من دارم نزد صاحب عرش میروم. میدانید کجا دارم میروم؟! ما که وضو میگیریم متوجّه نمیشوم، من آواز میخوانم. در آنجا بعضیها در موقع وضو گرفتن آواز میخوانند. شده است که گاهی اوقات رفتیم وضو بگیریم، دیدیم دارد در حین وضو گرفتن سه گاه میخواند. خلاصه خیلی میلرزید و گریه میکرد. به او گفتم: چه شده است؟ حالا یقه باز، شیر و پلنگ و مار همینطور… گفت: آقا توبهی من قبول است؟ گفتم: به صاحب این حرم تو از همهی اینها مقرّبتر هستی. از این همه مساکم الله صبحکم الله مقرّبتر هستی برو و در حال خود باش. باید به تو مژده داد. باید قبول بشود.
از بین رفتن گناه با توبه
«التَّائِبُ مِنَ الذَّنْبِ کَمَنْ لَا ذَنْبَ لَهُ»[۹] کسی از گناه توبه بکند، مانند کسی است که اصلاً گناه نکرده است اینقدر این دستگاه مهربان است، اینقدر آن بالا مهربان است. بعضیها ادّعا دارند میگوید: -میخواهد عارف بشود و ویترین درست بکند- توبهی او قبول است ولی بالاخره -اینها حرف نزنند بسیار خوب است- ولی بالاخره آثار بد آن میماند. چه دارید میگویید؟ قرآن میگوید من آتش را گلستان میکنم «یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ»[۱۰] تو چه داری میگویی که دکان باز کردی.
اثر مداومت بر گناه بر روح انسان
هر بندهای یک منطقهی سفید در قلب خود دارد «فَإِذَا أَذْنَبَ ذَنْباً خَرَجَ فِی النُّکْتَهِ نُکْتَهٌ سَوْدَاءُ»[۱۱] یک گناهی کرد، در این منطقهی سفید، یک منطقهی سیاه، یک نکتهی سیاه هم پدید میآید. «فَإِنْ تَابَ» اگر توبه کرد، پشیمان شد، «ذَهَبَ ذَلِکَ السَّوَادُ» توبه کرد امّا «وَ إِنْ تَمَادَى فِی الذُّنُوبِ» امّا بخواهد این گناهان را طول بدهد. حالا یکی دیگر، یکی دیگر، پیش آمد باز یکی دیگر، چه میشود؟ «زَادَ ذَلِکَ السَّوَادُ» این سیاهی زیاد میشود. «حَتَّى یُغَطِّیَ الْبَیَاضَ» تا اینکه دیگر آن سفیدی را کاملاً میپوشاند. میفرماید اگر این طور شد، «لَمْ یَرْجِعْ صَاحِبُهُ إِلَى خَیْرٍ أَبَداً» دیگر صاحب آن هیچ وقت به سمت خیر برنمیگردد. چرا؟ چون گناهان زیاد به دنبال هم، ایمان را ضعیف میکند.
در قرآن خواندید: «ثُمَّ کانَ عاقِبَهَ الَّذینَ أَساؤُا السُّواى أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ»[۱۲] آنها که دائم گناهکار بودند، اصلاً آخر تکذیب کردند. خود را راحت میکند میگوید بگذار بگوییم که خبری نیست، راحت بشویم. امام باقر (سلام الله علیه) میفرماید: «وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- کَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ» ران در تفاسیر بعضیها نوشتند غلب؛ یعنی اعمال آنها بر قلوب آنها غلبه کرده است. تقریباً اینطور است. صدء است تقریباً، شاید اینطور باشد. آهن دیدید زنگ میزند، کاملاً زنگ میزند و آهن یک لایه پوشانده میشود. در حالی که شما دیدید آهن یک چیز براقی است، فلز است امّا حالا در یکجای نمناک مانده است، یک صدء میگویند آن زنگار را میبندد که کاملاً روی براق آن را میگیرد.
جمعبندی آن این است که حدیث اینطور نشان میدهد که اگر گناهکار بود و زیاد گناه کرد این منطقهی سفید پوشیده میشود امّا -این هم باز دو قسمت، حدیث و جاهای دیگر به کمک احادیث دیگر فهمیده میشود- اگر با وجود آن گناهان طولانی باز هم به خدا و پیغمبر و ائمّه ایمان داشت، امکان توبه است. این ناظر است به کسانی که اینقدر گناه میکنند که در آخر منکر هم میشوند. منکر که شدند دیگر «لَمْ یَرْجِعْ صَاحِبُهُ إِلَى خَیْرٍ أَبَداً» دیگر هیچ وقت به سوی خیر برنمیگردد.
مطالبی در مورد امام حسن مجتبی
امّا عرض ادب بکنیم به مولای خود حضرت مجتبی (علیه الصّلاه و السّلام). وقتی میگوییم امام، معصوم این بالاترین مدیحه است. امام منصوب من عند الله. حضرت مجتبی امام است، معصوم است، اینها وصل به غیب هستند. این را به دوستان زیاد گفتم افرادی که یک نوری از اینها گرفتند به جاهایی رسیدند خدا شاهد است گاهی اوقات ما جرأت نمیکنیم با اینها صحبت بکنیم. اینها اغراق نیست. بعضیها نمیدانند باید… ببینید آدم نمیداند باید یک چیزی را مسکوت بگذارد. وقتی بداند حرف بزند.
مطالبی در مورد آقای قاضی و پسر ایشان
بنده مثال عرض میکنم در گذشته به شما گفتم بنده سنّ من نمیرسید مرحوم سیّد العلماء آقای قاضی (قدّس الله نفسه) را ببینم امّا با آقا زادههای ایشان، با آن سیّد محمّد حسن خدا روح ایشان را شاد بکند سالها دوست بودم. آقا سیّد محمّد حسن عالم بود، فاضل بود، خود ایشان مصلحت دیده بود، لباس روحانی را درآورده بود و تاجر عطر بود. خیلی هم بیخیال. یک دو سه ساعت به حجره میآمد، بعد میرفت. یک آدم کاملاً به قول خود ما عشقی. من میرفتم بازار این تجّار عطر جلوی من را میگرفتند -میدانستند با هم دوست هستیم- باور بکنید همینطور جلو میآمدند آقا به این دوست خود بگو اگر نمیخواهد به ما بدهد. از این حرفها. حالا آن هم خیلی بیخیال بود.
من در این شب عزیز و شب بزرگ امشب هم عزیز است، هم بزرگ است. بعضی از آدمهایی که بیخبر است حتّی مثلاً شب عاشورا که میشود میگویند شب عزیز. اینها را از هم جدا بکنید عاشورا شب بزرگی است ولی عزیز نیست. اصلاً روایت داریم که نیست. چرا؟ اولیا را به خاک و خون کشیدند، کجای آن عزیز است. غدیر است، مثلاً فطر است همین شب، شب ولادت امام حسن مجتبی (سلام الله علیه) اینها هم بزرگ هستند و هم عزیز هستند.
در این شب بزرگ، در این شب عزیز میگویم این سیّد محمّد حسن یک مقدار در مورد پدر خود رد گم میکرد. یعنی حتّی خود را به فرنگی مآبی میزد. حتّی تا اینجا همه چیز را میدانست ولی وقتی صحبت میکردند میگفت من نمیدانم. من نمیدانم پدر من یک چنین چیزی گفت یا نگفت. در صورتی که میدانست، همهی اینها را میدانست. بله خود را به فرنگی مآبی میزد. کتاب هم نوشته است که به من اهدا کرده است، خیلی شیرین بود و با هم دوست بودیم و خیلی هم ادیب بود ولی خدا را شاهد میگیرم یک دفعه یک چیزی از پدر خود به من گفت، با همهی اینها که رد گم میکرد و خود را به فرنگی مآبی میزد. گفت من دیگر راضی نیستم این را به کسی بگویی. من را وادار به سکوت کرد. این امانت است و امانت را نمیشود خرج کرد.
مکاشفات آقای الهی
کتابی از آقای قاضی مانده بود، پیش علّامهی طباطبایی بردند سیّد محمّد حسن به من گفت، رفتند مشورت بکنند آقا فرمودند چاپ نکنید. مردم قدرت بر فهم بعضی از چیزها ندارند. آقای الهی برادر آقای طباطبایی، من خدمت ایشان رسیده بودم آن آقا از هر نظر با آقای طباطبایی یکی بودند، مثل اینکه یک چیزهایی اضافه داشت. مرحوم آقا سیّد جمال آشتیانی (رحمه الله علیه) با هم صحبت میکردیم در مشهد قدم میزدیم ایشان به من گفت: دست آقای الهی در قواعد السّلوک از برادرش بازتر است. به شما گفتم بعضی از چیزها را باید بدانید و گفتم اینها را میگوییم که میدان پرواز بشریّت را بدانید. الآن یکی از مجتهدین ما خدا او را حفظ کند حضرت آقا شیخ جعفر سبحانی تبریزی (دامه برکاته) یکی از مراجع است، بزرگوار است ایشان شاهد است و من گمان میکنم این قضیه را ایشان آشکار کرد آمد گفت. این را از یاد برد و آمد در رادیو گفت. شاید اگر او نمیگفت، من هم نمیگفتم. یک چند جلسه آیت الله سبحانی از ما ضبط کردند که اصلاً پخش مستقیم بود و هر دوی ما رفتیم. حالا ایشان بزرگ هستند و ما تازه در اوّل راه هستیم. امّا ایشان در آنجا گفتند و از یاد بردند عرض میکنم رادیو شوخی نیست گاهی وقتها من با دوستان شوخی میکردم، مزاح میکردم میگفتم من بدانم و شما و همهی اهل عالم، رادیو اینطور شد. ایشان گفتند و من این را میدانم خدا به ایشان هم طول عمر بدهد اگر شک داشتید بروید بپرسید که آقای طباطبایی فرموده بودند یک روز بعد از نماز صبح دیدم برادرم الهی با پیامبران گذشته جلسه دارد. اینها شوخی نیست.
عظمت امام
آن وقت اینها در کنار حضرت مجتبی یک ذره بودند. یعنی اینها با همهی عظمت خود در کنار حضرت مجتبی مثل یک پیاله آب در کنار اقیانوس بودند. مرحوم آقا شیخ حسنعلی نخودکی (رضوان الله علیه) مظهر برکات بود امّا خوب مردم آنجا سر قبر ایشان میروند، من هم میروم من صحن بزرگ بروم و به آنجا نروم اصلاً آرام نمیشوم. امّا یک عدّه میرفتند من گفتم بروید اشکال ندارد امّا به ایشان عرض بکنید که شفاعت شما را نزد حضرت رضا بکند. آقا شیخ حسنعلی با همهی عجایب خود در کنار حضرت رضا پیاله در کنار اقیانوس است. امام یک چیز دیگر است، ما نمیدانیم امام یعنی چه. معصوم است، وصل به غیب است. ما شاگردان آنها را هم درست نمیشناسیم. اینها چشم ما را میزنند، خیره میکنند. آن وقت خود آنها چه بزرگوارانی بودند. برای همین هم خیلیها به اینها نامحرم بودند.
احادیثی از اهل سنّت در مورد پاداش محبّت به اهل بیت علیهم السلام
بله امام حسن علیه السلام هم بسیار به پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم شبیه است. امّا مژده باد بر شما که از طرق علمای خیلی بزرگ و مطرح اهل سنّت روایت شده است که پیغمبر اکرم به حضرت حسن بن علی (علیه السّلام) نگاه کرد فرمود که خدایا دوست داشته باش هر کسی که این حسن من را دوست داشته باشد. همهی شما او را دوست دارید میدانم. مردم در این ۲۸ صفر برای امام مجتبی جانفشانی میکنند. مصیبت ایشان هم بسیار زیاد است من هیچ وقت نمیخوانم. یکی شب عاشورا یک اشاره میکنم، یکی هم شب ۲۸ صفر خیلی جانسوز است. چون به آن طرزی که بنده یافتم خیلی جانسوز است. به همین اندازه که بزرگ است، مصیبت ایشان هم بزرگ است. حالا به هر حال خوش اخلاق است، نازنین است.
فضائل اخلاقی امام حسن مجتبی
آن وقت از نظر سخاوت، مال خود را چند مرتبه در راه خدا با مردم تقسیم کرده است. پیاده به مکّه میرفت. دشمنان او را اذیّت میکردند، صبر میکرد. دشمن آمد ناسزا گفت، اینقدر ناسزا گفت، آقا همینطور ایستاد نگاه کرد، تمام که شد فرمود: ای مرد مثل اینکه امری بر تو مشتبّه شده است، خانه نداری بیا برویم در خانهی من بمان. هر چقدر دوست داری بمان، ما خانهی بزرگی داریم. اگر پول میخواهی به تو میدهیم. قرض میخواهی به تو بدهیم. لباس میخواهی به تو بدهیم. یک دفعه روی پای حضرت افتاد و گفت آقا من شما را نشناخته بودم. در دل من «أَبْغَضَ خَلْقِ اللَّهِ»[۱۳] یکی تو بودی و یکی پدر شما علی بود و الآن فهمیدم که اشتباه میکنم، فهمیدیم که خدا میدانست رسالت را در کدام بیت، کدام خاندان قرار بدهد. توبه کرد، انابه کرد و خدمت آقا رفت و به خانه ی حضرت مجتبی که رفت میگویند اصلاً تا آخر عمر خود در آنجا بود. آنجا ماند و گفت دیگر از آنجا نمیروم، عاشق شد.
علم حضرت مجتبی اعلم النّاس بود، امام است دیگر اعقل النّاس بود، اعبد النّاس بود به تمام معنا زاهد بود. در مسجد که میرسید اینها را إنشاءالله یاد بگیریم. فضائل حضرت مجتبی بسیار زیاد است از حدّ و حساب بیرون است. تمام علمای مطرح اهل تسنّن فضائل آقا را نوشتند، شما بروید نگاه بکنید. باز از طریق اهل سنّت روایت شده است که میگوید پیغمبر اکرم فرمود: «مَنْ أَحَبَّ هَذَیْنِ وَ أَبَاهُمَا وَ أُمَّهُمَا»[۱۴] این بسیار مژدهی بزرگی است. علمای مطرح تسنّن نقل کردند، خود آنها سندها را قبول کردند. فرمود هر کسی این دو تا نازدانهی من را دوست داشته باشد -یعنی امام حسن و امام حسی «أَبَاهُمَا» پدر آنها را دوست داشته باشد. «وَ أُمَّهُمَا» مادر آنها را «کَانَ مَعِی فِی دَرَجَتِی یَوْمَ الْقِیَامَهِ» روز قیامت با من خواهد بود. همهی شما روز قیامت إنشاءالله در کنار پیغمبر هستید، خود ایشان وعده داده است.
سفارش به خواندن دعا در آخر الزّمان
همین که در قرآن میخوانید: «رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ»[۱۵] فرمودند در آخر الزّمان این دعا را زیاد بخوانید: «یَا اللَّهُ یَا رَحْمَانُ یَا رَحِیمُ یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَى دِینِکَ»[۱۶] دقیق است. یک نفر آمد خدمت حضرت صادق فرمود بخوان، اینها ایمانها را زیاد میکند منتها با باطن باید این را بخوانی، نه اینکه حالا این را بخوانی فیلم هم نگاه بکنید، نه درست و حسابی این را بخوان ببین چه داری میگویی. «یَا اللَّهُ یَا رَحْمَانُ یَا رَحِیمُ یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَى دِینِکَ» طرف برگشت گفت: «یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ و الابصار» حضرت او را منع کرد. فرمود خدا مقلبّ الابصار هم است ولی من هرچه گفتم تو آن را یاد بگیرم. من هر چه گفتم، همان است اضافه نکنید.
اهمّیّت مسجد در کلام اهل بیت
حضرت مجتبی به در مسجد که میرسید، به خدا عرض میکرد که «إِلَهِی ضَیْفُکَ بِبَابِکَ»[۱۷] مردم قدر مساجد را بدانیم به خدا فکر نکنید که مسجد یک چهار دیواری است که انسان وارد آن میشود، یک دوری میزند و بیرون میآید اینها خانههای خدا است. درِ مسجد میایستاد، میگفت: «إِلَهِی ضَیْفُکَ بِبَابِکَ» راجع به در مسجد یک چیزهایی است که اگر به شما بگویم خواب از چشم شما میرود، اصرار نکنید. «إِلَهِی ضَیْفُکَ بِبَابِکَ» خدایا مهمان تو بر در خانهی تو ایستاده است «یَا مُحْسِنُ قَدْ أَتَاکَ الْمُسِیءُ» ای خدایی نیکوکار بندهی گنهکار تو آمده است. خود تو به محسنین گفتی که با گناهکار خوب رفتار بکنند، به آنها نیکی بکنند من هم آمدم با من هم نیکی و احسان بکنی.
امّا جوانان عزیز تکلیف شما سنگین میشود من علم غیب که ندارم. آدم باید یا به درجات عالیه برسد مثل آقای بهجت یا آقای بهاء الدّینی یا خیلی بیدین بشود که بگوید من علم غیب دارم ادّعا بکند. من علم غیب ندارم ولی بالاخره غیب نمیخواهد حساب در دست من است. کسی روی شاخهی درخت نشسته بود، همان شاخه را هم میبرد. یکی گفت: میافتی؟ گفت: مگر تو علم غیب داری؟ گفت: کار تو نشان میدهد. گفت: نه تو یا پیغمبر هستی یا امام هستی. اینطور نمیشود.
خاطره ای از آقای سیبویه
خدا روح آقای سیبویه را رحمت شاد بکند. گفت در کربلا یک روز آمدم از بیرون منبر رفته بودم رفتم طبقهی پایین، گفت خیلی خسته بودم فقط یک عرقچین تعبیر خود ایشان این بود که مخفّف بشوم، لباسهای خود را دربیاورم یک پیراهن عربی و یک عرقچین فقط… تازه دراز کشیده بودم یک نفر در زد. رفتم دیدم ۲۰ دینار به من بدهکار بود، گفت آقا من این مقدار به شما بدهکار هستم برای شما آوردم. دیدم هیچ پولی ندارم، این را در عرقچین خود گذاشتم و روی سر خود گذاشتم. ۲۰ دینار هم در آن زمانها بسیار پول بود. رفتم دراز بکشم تعبیر خود ایشان این بود شب عید است بگذارید بگویم آقای سیبویه نازنین بود نمیدانستیم سیبویه چه کسی است. سیبویه از کسانی بود که من او را از نزدیک درست میشناختم، او را از نزدیکانش بیشتر میشناختم. حالا گفتند ایشان منبر میرود و روضهای میخواند از اولیاء بود. شاعر بود، عالم بود شاعر ماهری هم بود به فارسی و عربی شعر میگفت زیبا. خلاصه گفت تازه دراز کشیده بودم یک کسی آمد با همان عرقچین و با همان لباس بلند دم در رفتم، گفت: یک ۲۰ دینار به من قرض بده. این عرقچین خود را برداشتم دیدم ۲۰ دینار داخل آن است تعجّب کرد میگفت: دیدم خیلی خر است گفتم تا من زنده هستم نگو. خلاصه خیلی بامزه بود.
حالا ما علم غیب نمیدانیم امّا چون این جوانان را میشناسیم میدانیم که سر افطار به مادرش خود تندی کرده است. چه کار باید بکنیم؟ به حدیث توجّه بکنید خانم سر افطار به خانم خود نیش زد، آقا نیش زد. چند تا نیمهی رمضان این مطلب را گفتیم چند تا مراسم، به مراسم نیست، حقایق است. اینجا محشر است، اینجا سرنوشت ما است، اینجا برزخ ما است، اینجا بهشت است، این را جدّی بگیرید.
حدیثی در مورد اخلاق حسن
سه تا حسن در این حدیث داریم؛ «الْحَسَنُ عَنِ الْحَسَنِ عَنِ الْحَسَنِ»[۱۸] سه تاحسن شیخ صدوق (رضوان الله علیه) اینها را تفسیر فرموده است «الحسن الأوّل حسن بن عَرفَهِ العَبدی» آن حسن اوّل است حسن دوم «الحَسَنِ بنِ أبی الحَسنِ البَصری» آن حسن دوم است. حسن سوم نور چشم حسن بن علی (علیه السّلام) است. آقا فرمودند: این حسن بن عرفه البعدی و حسن بصری روایت میکنند از حضرت مجتبی (علیه السّلام) امروز بسیاری از چیزها زیبا است منتها هر کسی به اندازهی خود زیباها را درک میکند. برای هر کسی یک چیزی زیبا است. من اصلاً پیرمرد شدم زیبایی من چیست؟ زیبایی من نسخهی خطّی است. ممکن است یک جوانی باشد اصلاً بگوید این فاطمینیا را نگاه بکنید چه بیکار است، زیبا ماشین شاستی بلند است. حالا بالاخره زیبا است در دنیا زیبا زیاد است دنیا اصلاً دنیای زیباییها است. ما غیر از زیبا چیزی نداریم. عمّهی امام زمان (سلام الله علیها) زینب کبری فرمود: جز زیبا چیزی ندیدم.
یک نفر یک میلیون سال عرفان بخواند به این نمیرسد. این عالمهی غیر معلّمه، این خانم. دنیا، دنیای زیباییها است. همه چیز زیبا است امّا امام حسن (سلام الله علیه) چون آمار را دارد، متّصل به غیبت است، زیباترین را تشخیص داده است به ما گفته است و الّا زیبا زیاد است. الآن این گل زیبا است، این در و دیوار زیبا است همهی شما خوب هستید. زیباترین زیبا «عَنِ الْحَسَنِ» یعنی حسن بن عرفه البعدی، نقل میکند از حسن بن ابی الحسن البصری از او، و از حضرت امام مجتبی «إِنْ أَحْسَنَ الْحَسَنِ الْخُلُقُ الْحَسَنُ» زیباترین زیباها خلق زیبا است. این خلق زیبا از همه زیباتر است.
«وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِین»
” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “
[۱]– الکافی، ج ۲، ص ۲۷۳٫
[۲]– عوالی اللئالی العزیزیه فی الأحادیث الدّینیه، ج ۱، ص ۳۵٫
[۳]– سورهی انعام، آیه ۹۵٫
[۴]– سورهی نازعات، آیه ۲۴٫
[۵]– سورهی مریم آیات ۱۶ تا ۱۹٫
[۶]– همان، آیه ۳۴٫
[۷]– الکافی، ج ۲، ص ۲۷۳٫
[۸]– بحار الأنوار، ج ۴۹، ص ۲۴۸٫
[۹]– الکافی، ج ۲، ص ۴۳۵٫
[۱۰]– سورهی فرقان، آیه ۷۰٫
[۱۱]– الکافی، ج ۲، ص ۲۷۳٫
[۱۲]– سورهی روم، آیه ۱۰٫
[۱۳]– بحار الأنوار، ج ۴۳، ص ۳۴۴٫
[۱۴]– إحقاق الحق و إزهاق الباطل، ج ۹، ص ۱۷۴؛ الأمالی (للصدوق)، ص ۲۲۹٫
[۱۵]– سورهی آل عمران، آیه ۸٫
[۱۶]– بحار الأنوار، ج ۵۲، ص ۱۴۹٫
[۱۷]– بحار الأنوار، ج ۴۳، ص ۳۳۹٫
[۱۸]– الخصال، ج ۱، ص ۲۹٫
پاسخ دهید