- عطا کردن حسن عاقبت به بندگان
- اعجاب شعرا نسبت به بچّهی ده سال
- ریشهی محبّت، معرفت است
- اقسام محبّت
- مخفی بودن بعضی علل
- وعده ندادن به خود برای دیدن امام زمان
- برای خود دانستن امام زمان
- زیاد شدن عقل و کم شدن کلام
- تشرّف یافتن خدمت امام زمان
- نوشتن کتاب توسّط یک یهودی دربارهی امیر المؤمنین
- بر لب جهنّم بودن قاضی
- سکوت بهتر از جواب دادن
- طریق هدایت قرار گرفتن محبّت
- شفیع بودن محبّت نزد خدای متعال
- اکسیر بودن محبّت
- نتیجهی محبّت، معرفت است
- تعامل داشتن محبّت و معرفت
- نفرین کردن پیامبر از منکرین
- شفیع قرار دادن حضرت نفیسه
- شفاعت یکی از سنن الهی
- انواع سنن الهی
- سنن تکوینیّهی ظاهریّه
- سنن تکوینیّهی باطنیّه قسم دوم سنن الهی
- واردات قلبیّه داشتن آیت الله بهاء الدّینی
- کشف برهان از واردات قلبیّه
- تازیانههای سلوک دعای ابو حمزه
- نسبت دادن واردات قلبی به خود
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا سَیِّدِ الْأَنْبِیَاء وَ أَکْرَمِ الشُّفَعَاء سَیِّدِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أَهْلِ بَیْتِهِ الطَّیِّبینَ الطَّاهِرینَ ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَی جَمِیعِ أَنْبِیاءِ اللهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلَائِکَتِهِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ».
عطا کردن حسن عاقبت به بندگان
إنشاءالله تعالی خدا حسن عاقبت به همهی ما بدهد که این روزها و این شبهایی که سپری میشود، اگر آنها با طاعت خدا سپری شود همهی اینها ذخیرهی ما میشود، ولی اگر خدایی نکرده مثل من رو سیاه اگر با غفلت سپری شود دیگر آن موقع حسرت میشود. امیدوار هستیم در این شبانه روز شما که موفّق هستید، بندهی رو سیاه یک عمل خوب لااقل برای خدا انجام دهم.
اعجاب شعرا نسبت به بچّهی ده سال
شما حتماً ملاحظه فرمودید این رودخانهها، رودها، آبهای پرفشار از روی این تخته سنگها میگذرد، وقتی یک شاعر در سن ده سالگی یک چیزی در مرور ایّام ۸۰ سالها گفته است. شعرای ۸۰ سال الآن با اعجاب نگاه میکنند که این بچّه چگونه این شعر را گفته است و آن شاعر آقا و مولا سیّد رضی (رضوان الله علیه) و آن جامع نهج البلاغه است. ایشان در ده سالگی این شعر را گفته است. میگوید «؟؟۰۲:۴۴» -تنوین دارد ایراد ندارد، چون نباید داشته باشد، حالا چون ضرورت شعری است عیبی ندارد- ؟؟ میگوید این ایّام بر ما مرور میکنند که این ایّام برنمیگردند. آنچنان مرور میکنند که این سیل بر تخته سنگها مرور میکند، چه تشبیه زیبایی است.
ریشهی محبّت، معرفت است
این جمله را خواندیم که «مَعْرِفَتِی یَا مَوْلَایَ دَلِیلِی عَلَیْکَ»[۱] این را خواندیم و جملهی امشب این است «وَ حُبِّی لَکَ شَفِیعِی إِلَیْکَ» این خیلی عجیب است. عجیب این دو جمله با هم ارتباط دارند «مَعْرِفَتِی یَا مَوْلَایَ دَلِیلِی عَلَیْکَ وَ حُبِّی لَکَ شَفِیعِی إِلَیْکَ». به این خاطر ارتباط دارند اینجا صحبت از معرفت میکند، در جملهی دوم صحبت از محبّت میکند. اوّل خود جمله را ترجمه میکنیم که میگوید مولای من، محبّت من به تو، اینکه تو را دوست دارم شفیع من نزد تو است، مگر میشود تو دوستدار خود را دستگیری نکنی! حالا چرا در جملهی اوّل کلمهی معرفت آمده است؟ چون در گذشته که خدمت عزیزان بودیم فراوان عرض کردهام که ریشهی محبّت معرفت است، اگر معرفت اجمالیّه باشد، محبّت هم اجمالی است. مفصّل باشد، آن هم مفصّل است. منتها همانگونه که چند شب گذشته عرض کردیم وقتی که با عمل به وظیفه معرفت زیاد شود، محبّت هم زیاد خواهد شد. چون ریشه معرفت است، برای همین اوّل معرفت را میگوید بعد محبّت را میگوید. من این را در گذشته مفصّل خدمت شما عرض کردم حالا دیگر نیازی نیست، امّا حالا پروردگارا چگونه محبّت من نزد تو شفیع خواهد بود؟! محبّت نعمت بزرگی است. خدا شاهد است که ما متوجّه نیستیم. آدم خدا را دوست داشته باشد.
اقسام محبّت
حالا از آنجایی که صحبت شده است که محبّت من از دو قسمت خارج نیست منحصر در دو قسمت است یا محبّت الله است یا محبّت ماسوی الله است. انبیاء را دوست داریم، ائمّه را دوست داریم، معصومین (علیهم السّلام) را دوست میداریم، آدم حتّی به جلد قرآن هم محبّت دارد، ضریح اهل بیت را میبینیم و میبوسیم. چرا؟ چون تمام آنها زیر پوشش محبّت الله است یعنی محبّت امیر المؤمنین عین محبّت الله است، ما چرا او را دوست داریم؟ برای اینکه بندهی او است، امام منصوب از جانب او است. چرا انبیاء را دوست داریم؟ چون همه از طرف او منصوب هستند و فرستادهی کوی محبوب هستند. به خاطر همین دوست داریم.
پس بنابراین اگر پیغمبر اکرم را دوست داریم از این بابت است. اصلاً دوستی پیغمبر، دوستی اهل بیت همه از قماش محبّت الله است. یعنی اینگونه نیست که بگوییم ما خدا را دوست داریم، ائمّه را دوست نداریم، اینها نیست، اینها وساوس است، همه یکی است. محبّت آنها جزء محبّت الله است.
مخفی بودن بعضی علل
گاهی وقتها یک محبّتهایی حاصل میشود مثلاً شما ببینید فرد مقدّماتی ندارد، چرا محبّت حاصل میشود؟ قضیه چیست؟ اینها چیزهایی است که اعتراف کنیم جز از عقول ما خارج است. حالا یک وقت است یک چیزهایی را میدانیم، شما میدانید که فلان کس چرا عاقبت به خیر شد. یک داستان و یک حکایتی دربارهی او میدانید، یک وقت اصلاً نمیدانید، العیاذ بالله تبعیض در درگاه خدا است؟ نخیر نیست، مگر میشود؟! گاهی یک عللی است که بر ما مخفی است.
وعده ندادن به خود برای دیدن امام زمان
یکی از علمای اعلام در قم، مرحوم آیت الله سلطانی طباطبایی بود، بنده ایشان را زیارت کرده بودم. یک وقت است ما میخواهیم یک کسی را بزرگ کنیم، به او القاب میدهیم. امّا نه، ایشان بمعنی الکلمه استاد العلما بود یعنی به غیر از چند پیرمرد مرجع سه امام مثل دیگر مراجع که خود آنها استاد بودند، به غیر از این چند نفر که بگذریم، استاد بقیّه علما ایشان بودند.- آقا زادهی ایشان پزشک است، خدا او را خیر دهد و حفظ کند- از قول او برای بنده نقل کرد. گفت در نجف اشرف یک نفر خیلی دوست داشت عاشق شده بود که خدمت امام زمان برسد این طبیعی است، شیعیان این عشق را دارند منتها نباید بگذارند این عشق آنها دست دکاندار بیفتد یا خدایی نکرده غیر معقول باشد. عشق وجود دارد، الآن شبهای چهارشنبه جمکران میروند مثل محشر است، کار خوبی است. امّا به مردم عزیز گفتم وعدهی زیارت امام زمان به خود ندهید که من آنجا میروم که آقا را ببینم، ممکن است نبینید، توجّهات ایشان است، اشراف ایشان است، خود این خیلی خوب است. امّا اینکه فکر کنید آقا آنجا است اینطور به خود وعده نده. آقا را همه جا میشود دید. اگر خدا بخواهد قسمت کند تبریز، مشهد، شیراز، تهران همه جا میشود دید.
باور کنید تکنینکهای امروز ما را خفه کرده است، هیچ چیزی نمیتوانیم بگوییم. یک نفر پیش من میآید با خضوع میگوید آقا ببخشید من یک سؤال داشتم، اوّل میدانم در جیب او جام جهاننما است. دیوانهای به یک نفر گفته بود من دیوانه هستم، خر که نیستم. یک جوانی آمده بود آقا نظر شما دربارهی مجلس دهم چیست؟ گفتم برو ذکر خدا را بگو. خیلی مؤدّبانه دیگر بیشتر از این نمیتوانستم بگویم، گفتم برو ذکر خدا را بگو. یک نفر یک شخصیّتی را عنوان کرده بود که آقا نظر شما چیست، گفتم برو تو را دعا میکنم، یک جام جهان نما در جیب خود گذاشته است که بگوید فاطمینیا اینطور گفته است.
برای خود دانستن امام زمان
امّا وقتی یک عدّه با امام زمان بازی میکنند، یک عدّه اصلاً برای خود میدانند، یک فرقهای در این کشور هستند که امام زمان را برای خود میدانند. من محرّم منبر میروم اوّل برای امام زمان دعا میکنم تا پایین میآیم چند متولی پیدا میشود آقا ما را دعا کنید، امام زمان را دعا کنید، گفتم مگر شما پای منبر نبودید، او که امام زمان را برای خود میداند حالا یک کلنگی هم به مغز من میزند.
این قضیه را آیت الله سلطانی طباطبایی استاد العلما میفرماید که یکی از علما در نجف هوس میکند که امام زمان را ببیند، دست به دامان این و آن میشود که من چه کنم. یک نفر میگوید من میتوانم تو را ببرم، امّا خود نیستم، یک نفر دیگر است. کجا میبری؟ یک جوانی است که قصّاب است، او تو را پیش آقا میبرد. گفت آدرس او را بده. آدرس داد و آن عالم بزرگ – باج به فلک نمیداد امّا دنبال آن قصّاب در کوچهها میگردد- رفت دید داخل یک مغازهای است، یک نفر با لباسهای چربی نشسته است، بعد پیش خود میگوید خدایا او است که میخواهد امام زمان را به من نشان دهد؟ یک تردیدی کردم، جوان از داخل مغازه گفت: تردید نکن من هستم، داخل بیا.
زیاد شدن عقل و کم شدن کلام
واقعاً چقدر زیبا است که آدم ساکت باشد «إِذَا تَمَّ الْعَقْلُ نَقَصَ الْکَلَامُ»[۲] عقل که زیاد شود کلام کم میشود، اصلاً دیگر حرف نمیزند چه بگوید. (کوزه تا بر سر آب است لبالب ز هواست) آن کسی که دوست دارد مدام تعریف کند و بگوید بدان خبری نیست، التماس دعا است.
تشرّف یافتن خدمت امام زمان
آقا رفت گفت آقا جان برویم، رفتیم. نائب امام زمان چقدر لذّت دارد، عرض ادب کرد. سلام کرد و نشست، حالا اینکه از آقا چه پرسید و چه کار کرد و چقدر نشست، اینها را نفرمودند، دیگر این آقا مست شد. وقتی بیرون آمدم، گفت جوان من به عنوان عالم نجف فقط میخواهم از تو بپرسم چگونه به این مقام رسیدی، آی مردم این دین با عظمت است. دین مقدّسبازی نیست. خر مقدّس در این دین خریدار ندارد، آدم میخواهد، روشنی میخواهد و الّا بگوییم این کافر است، آن بد است، او به جایی نمیرسد.
عالم نجف از آن جوان پرسید از کجا به این مقام رسیدی؟ گفت: یک آبرویی را که میتوانستم ببرم را نبردم، این مقام را به من دادند و حق هم داشتم که آبرو ببرم، دیگر نمیخواهم آن داستان را بیان کنیم. طرف آمد گفت میدانم بد کردم، میدانم من خائن هستم ولی ببخش و بخشیدم. تا بخشیدم این مقام را به من دادند. الآن منشأ این رستگاری معلوم شده است، امّا اگر کسی این را نمیدانست، یک نفر آمد گفت جوان با این لباسهای چربی از کجا به این مقام رسیده است چرا کسانی که خیلی مرتّب و منظّم است به این مقام نرسیده است. چون یک بار منشأ معلوم است میگوییم بله، ولی یک وقت اصلاً منشأ معلوم نیست. پس اینها بعضاً از عقول ما خارج است، امّا محبّت حاصل میشود.
نوشتن کتاب توسّط یک یهودی دربارهی امیر المؤمنین
یک مسیحی غیر از جرج جرداق، آن را که همه میدانید که عمر خود را در راه امیر المؤمنین (سلام الله علیه) گذاشت و به تازگی هم از دنیا رفته است، فکر میکنم شش ماه، هفت ماه شده است. ما بچّه بودیم که کتابهای او منتشر میشد و خدا به او عمر داده بود، فکر کنم تا این اواخر ۱۰۰ را هم گذرانده بود. من یک مسیحی دیگری در لبنان دیدم برای امیر المؤمنین کتاب نوشته بود، آن غیر از این بود. پشت کتاب نوشته بود مولای من، آقای من «إِنِّی لَستُ مِن مُسلِم» مسلمان نیستم خودت هم میدانی «وَلکنِّی أُحِبُّک» ولی به خدا تو را دوست دارم، دوست دارم و نوشتم. حالا مقدّس میگوید این حرفها چیست!
بر لب جهنّم بودن قاضی
من همیشه به جوانها میگویم بعضی از خانمها خیلی حاضر جواب هستند، میگویم اگر میخواهید جواب دهید دیر نمیشود، عجله نکنید آدم با حاضر جوابی یک موقع خانه خراب میشود. یک خانمی بود یک کاری که نباید میشد، شده بود. آقا رفته بود (العیاذ بالله) زن گرفته بود، ما نمیدانیم سر آن چه بود، بین آنها چه بود. «القَاضِی عَلى شَفِیرِ جَهَنَّمَ» قاضی که علم قضا دارد، متخاصمین هم هر دو جلوی او نشستند، عادل هم است، علم هم دارد باز میگویند بر لب جهنّم است. حالا ما در اینجا مینشینیم از آن طرف دنیا یک نفر زن گرفته است، میگوییم خاک بر سر او، باید روز قیامت جواب دهیم. شما اصلاً عذر او را میدانید، میدانید بین آنها چه اتّفاقی افتاده است، پس سکوت بهتر از هر چیزی است. بچّهدار شده بودند، خانم او هم خانم خوبی بود، پیش من آمد گفت چه کار کنم؟ گفتم: میتوانی بچّهها را به عالم عدن برگردانی؟ الآن دو بچّه به وجود آمدند، تقصیری هم ندارند، حالا این آقا شوهر شما است، میتوانید ببخشید، میتوانید با هم زندگی کنید نادیده بگیرید، این بچّهها را هم با صفا و صمیمیّت زندگی کنید، إنشاءالله درهای رحمت به روی شما باز میشود، به جز این چارهی دیگری ندارید، شما بودید چه میگفتید. حالا که این اتّفاق افتاده است. گفتم در رحمت به روی شما باز میشود، گفت: حاج آقا در جهنّم باز شود، گفتم دیگر با من صحبت نکن. اگر من را طبیب میدانستید نسخهی من را پاره نمیکردید، بیچاره دوید و گفت: تو را خدا من را ببخشید، آدم خوبی بود، ولی من ناراحت شدم. پزشکها نسخه بنویسند آدم جلوی آنها نسخه را پاره کند، ناراحت میشوند.
سکوت بهتر از جواب دادن
إنشاءالله در باب هدایت خواهم گفت که چرا در صدر اسلام یک عدّه هدایت شدند، یک عدّه هدایت نشدند؟ یک عدّه نسخهی پیغمبر را پاره میکردند، یک عدّه میگفتند ببینیم پیامبر چه میگوید، خیلی فرق دارد. اینجا حاضر جوابیها میآید، آدم هر چقدر دیرتر جواب دهد بهتر است. آقا این حرفها چیست که شما میزنید مسیحی کتاب نوشته است، گفته است تو را دوست دارم «ثُمَّ مَاذا» مقدّسها خیلی زود پرخاشگری میکنند.
طریق هدایت قرار گرفتن محبّت
اصل عمل است، درست است میدانیم عمل است، من هم این را میدانم، هر کس بگوید من آقا را دوست دارم و هر کاری دوست دارد انجام دهد که صحیح نیست، خود آقا از او ناراضی است، امّا این را بدان گاهی مواقع خود محبّت طریق هدایت میشود. میفرماید: «وَ حُبِّی لَکَ شَفِیعِی إِلَیْکَ»[۳] فقط آخرت نیست، اینجا هم است. یک وقت محبّت الله آدم را درست میکند.
من داستان قاسم را گفتم، البتّه من نمیخواهم گمان بد به کسی بدهم، امّا یگانه ناقل آن قضیه بنده بودم، شنیدم الآن این طرف و آن طرف گفته میشود مثلاً گفتند وقتی لب حوض آمد، من گفتم وقتی چشم او به آب افتاد منقلّب شد، حالا بعضی گفتند عکس ماه را در آب دید – کمی شاعرانهتر بیان کردند- من عکس ماه را نگفتم، بدگمان نیستم شاید آن آدم از منبع دیگری نقل کردند، ولی بنده عکس ماه نگفتم. خود آب برای منقلّب کردن آدم کافی است. از آیات خدا است.
شفیع بودن محبّت نزد خدای متعال
علی کلّ حال این محبّت محبّتی است که در دو جهان برای ما فایده دارد و اینکه خدا را دوست میداریم همین شفیع ما نزد خدا است. «وَ حُبِّی لَکَ شَفِیعِی إِلَیْکَ» محبّت من به تو اینکه تو را دوست دارم شفیع من است، تو دست دوستدار خود را میگیری، خدا میداند که او دوستش دارد. گفتم محبّت اهل بیت هم جزو محبّت الله است. بنده یک مروری روی دعای ابو حمزه داشتم و یادداشت کردم، ۲۱ مرتبه در این دعا اشاره به کرم خدا شده است. اصلاً جوّ این دعا کرم است و بخشش است و محبّت است.
اکسیر بودن محبّت
حالا جملههای محبّتآمیز سیّد الساجدین از جاهای دیگر را هم برای شما بگویم «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ أَنْ تَمْلَأَ قَلْبِی حُبّاً لَکَ وَ خَشْیَهً مِنْکَ»[۴] فرق بین خوف و خشیّت را شب گذشته خدمت شما عرض کردم، حالا اینجا محبّت و معرفت بیاید، خشیّت هم میآید. این علم اصلاً منجر به خشیّت میشود. «لَئِنْ أَدْخَلْتَنِی النَّارَ لَأُخْبِرَنَ أَهْلَ النَّارِ بِحُبِّی إِیَّاکَ» خدایا اگر علیّ بن الحسین جهنّم ببری، من را به آتش ببری، به اهل آتش میگویم من خدا را دوست دارم، من محبوب خود را دوست دارم، من را به اینجا آورده است باز او را دوست دارم، محبّت اکسیر است، إنشاءالله قدر بدانیم.
نتیجهی محبّت، معرفت است
خدا رحمت کند صاحب دلی بود از دنیا رفت، ایشان به من محبّت داشت، مرد بزرگی بود سرنوشتی داشت، یک بیماری گرفت و در یک کُنجی… به قول یکی از علما آن بیماری گنج معرفت را به کُنجی برد. من او را در خانهی خود میدیدم. یک کسی با آن ولیّ خدا به مشهد رفته بود، میگفت یک نفر از در صحن گوهرشاد وارد شد، میگوید تمام دیوار را میبوسید، این قراردادی نیست که آدم بگوید من هم این کار را انجام دهم، نه قراردادی نیست، باید منبعث از نفس شود، منبعث از روح شود. گفت همینطور دیوارها را میبوسید تا به در ورودی حرم رسید گفت: آن ولیّ خدا دو رکعت نماز شکر خواند، گفت دیدن عاشق شکر دارد. دو رکعت نماز شکر خواند، عاشق تماشایی است. «لَئِنْ أَدْخَلْتَنِی النَّارَ لَأُخْبِرَنَ أَهْلَ النَّارِ بِحُبِّی لَکَ» من را به جهنّم هم ببری میگویم او را دوست دارم. این محبّت با این همه قدرت، با این پایداری نتیجهی معرفت است.
یک وقت من کسی را میشناختم که از شخصی طلب داشت، پول او را نمیداد یک شیخ شوخ طبع میگفت: نمیخواهد پول تو را از هر پولی بدهد، گفت: او یک مزرعهای پشت دماوند دارد، میخواهد پول تو را از عایدات آنجا بدهد که نماز شب تو قضا نشود.
تعامل داشتن محبّت و معرفت
«لَئِنْ أَدْخَلْتَنِی النَّارَ لَأُخْبِرَنَ أَهْلَ النَّارِ بِحُبِّی لَکَ» یک جمعبندی میکنیم که عمل به وظیفه باعث معرفت میشود. معرفت هم ریشهی محبّت است، خود محبّت باعث هدایت میشود، هدایت دوباره باعث محبّت میشود، بین آنها تعامل است. بین معرفت و محبّت تعامل است تا آخر.
نفرین کردن پیامبر از منکرین
اهل بیت ما را شفاعت میکنند، بعضی از منحرفین از اهل بیت حتّی در شفاعت شک کردند، پیغمبر هم با آن نور ملکوتی نبوّت خود میدانست آنها در یک زمانی میآیند، حضرت آنها را نفرین کرد، فرمود: هر کس شفاعت من را منکر شود، خدا او را از شفاعت من محروم کند. پیغمبر آنها را نفرین کرده است، پیغمبر شفاعت میکند، امیر المؤمنین، حضرت سیّد الشهداء، اولیای خدا، آقازادهها، امامزادهها، حضرت زینب کبری، قمر بنی هاشم (ارواحنا له الفداه) آنها در همین دنیا و در آخرت شفاعت میکنند. شفاعت آنها در همین دنیا از نور خورشید به ما نزدیکتر است، گیرندگی خود را از دست دادیم.
شفیع قرار دادن حضرت نفیسه
حضرت نفیسه (سلام الله علیها) قبر شریف ایشان در مصر است، دختر یهودی از آب وضوی او به چشم خود زده بود بینا شده بود، کور بود. مصریها برای حضرت نفیسه میمیرند. بعضی ژنرالهای مصر میخواهند سر کار بروند تا یک سلامی به حضرت نفیسه ندهد سر کار نمیروند، آنقدر شفاعت او سریع است. حضرت قمری بنی هاشم بمعنی الکلمه باب الحوائج است، حضرت مسلم بن عقیل، آقازادهها، خود آقایان و اعاظم که در درجهی اوّل هستند، هر کدام از آقازادههای آنها یک منبع شفاعت هستند منتها این گیرندگی کم شده است. هر چه به مردم میگوییم، میگویند برای قدیم است، در سنن الهی قدیم و جدید ندارد.
شفاعت یکی از سنن الهی
اگر این روایت را در قلب خود به ثبت برسانید «لَنْ تَجِدَ لِسُنَّهِ اللَّهِ تَبْدیلاً»[۵] اصلاً سنّت خدا عوض نمیشود. یکی از سنن خدا شفاعت آنها است. الآن بگویم آتش داغ است، قبول میکنید، هیچ وقت نمیگویید قدیم اینطور بود، قدیم هم آتش داغ بود، قدیم مگر اینطور نبود، نماز شب نورانیّت میآورد، حالا بگویید قدیم اینطور بود، نخیر الآن هم اینطور است. پرخاش به مادر ظلمت میآورد، قدیم اینطور بود، الآن هم همینطور است. چرا اینگونه میگویید «لَنْ تَجِدَ لِسُنَّهِ اللَّهِ تَبْدیلاً» ما با سنن تکوینیّهی ظاهریّه بیشتر مأنوس هستیم.
انواع سنن الهی
برای اینکه سنن دو نوع است، یک سنن تکوینیّهی ظاهریّه داریم مثل اینکه آدم گندم بکارد، گندم درمیآید، این کار خدا است، از نظر علمی همان ترکیبات اوّلیّهی گندم یک مقدار این طرف و آن طرف شود یک چیز دیگر رشد میکند، ما به این چیزها عادت کردیم. الآن دانشمندان روی این آیه سرگردان هستند. در سورهی مبارکهی حجر میفرماید: «وَ أَنْبَتْنا فیها مِنْ کُلِّ شَیْءٍ مَوْزُونٍٍ»[۶] ما از زمین هر چیز وزن شدهای را رویاندیم.
سنن تکوینیّهی ظاهریّه
الآن مفسّرین سرگردان شدند که وزن شده است یعنی چه؟ یعنی وزن آنها را خدا میداند، معلوم است که خدا میداند. حالا میخواهند به آن برسند، هنوز نرسیدند. به اینجا میرسند که بدو تکوین و در اوّل هستییابی این حبه و این گندم یا آن عدس یک مقدار ترکیبات این طرف و آن طرف شود یک چیز دیگری در میآید، اینها سنن تکوینیّهی ظاهریّه است. آب دهید پای مزرعه رشد میکند، آفتاب میتابد، هوا است تمام اینها سنن تکوینیّهی ظاهریّه است. همین را بدانید که اینها خلاف نیست.
الآن شما نگاه کنید یک نفر با دلگرمی گندم میکارد، میداند گندم رشد میکند، میداند دیگر اسفند رشد نمیکند، هنداونه رشد نمیکند، با دلگرمی و اتّکا به این قوانین که خدا این کار را انجام میدهد.
سنن تکوینیّهی باطنیّه قسم دوم سنن الهی
قسم دوم از سنن الهی سنن تکوینیّهی باطنیّه است. آدم گناه میکند ظلمت میگیرد از آن قماش است یعنی سنن تکوینیّهی باطنیّه است. نماز شب نورانیّت میآورد از سنن تکوینیّهی باطنیّه است. دعا مستجاب میشود همینطور. جوانان یک مقدار به اینها بها دهید، به خدا اینها تغییر نکرده است. شفاعت اولیا هم از این قبیل است، آنها هم عوض نشده است، در آخرت هم است، در دنیا هم است.
چون بحث محبّت پیش آمده است و خدمت شما گفتیم که محبّت خدا و اولیاء او از یک جنس است، پس بنابراین این یادگاری را میدهم و امّا قول دهید دعا بفرمایید. این یادگار حالا شاید از واردات قلبیّه باشد، برای چه کسی است کاری نداشته باشید، نمیتوانیم تا آخر عمر خود بگوییم و امّا در گذشته به شما گفتم من شخصی از اساتید قُدم را میشناختم که واردات قلبیّه داشت، شکی نیست. یک استاد گمنام داشتم که واردات قلبیّه داشت.آقای آیت الله بهاء الدّینی قطعاً واردات قلبیّه داشت شک داشتم نمیگفتم. اینها یقینیات من است، من با این یقینیّات زندگی میکنم، نفس میکشم. آیت الله العظمی آقای بهجت واردات قلبیّه داشت، آقای طباطبایی اصلاً چیز دیگری بود حالا آن را مطرح نمیکنم، چون دنباله پیدا میکند.
واردات قلبیّه داشتن آیت الله بهاء الدّینی
دو مطلب وجود دارد یک بحث بسیار زیبایی بزرگان در اینجا کردند. اجمالاً واردات قلبیّهای که این بزرگان داشتند یک قسم راجع به وقایع بود مثلاً خود آیت الله بهاء الدّین به من فرمودند: من نصف شب نشسته بودم، به نظرم رسید آیت الله العظمی شیخ عبد الکریم حائری مرحوم شده است. بلند شدم رفتم دیدم مرحوم شده است، گفتم شنیدید. حالا اینها وقایع است، به یک کسی وارد قلبی میشود که فلان کس فردا میمیرد.
ما قوم و خویشی داشتیم که بیچاره خیلی عذاب میکشید، خوابیده بود آیت الله بهاء الدّینی با یک عالم دیگر که شما او را میشناسید نام او را نمیگویم، منزل ما آمدند، آن قوم و خویش هم در همسایگی ما بود از آقا خواهش کردند که یک نگاهی به خانهی او بکنید. آقای بهاء الدّینی منبع برکات بود. همه بودیم یک نگاهی کرد و رفت. آن زمان موبایل نبود، تلفن خانه بود، عالم برگشت گفت: خدا به خیر بگذراند، آقا نگاه تیزی کرد، باور بفرمایید پنج دقیقهی دیگر آن آدم مرحوم شد. چون آقای بهاء الدینی علم منایا داشت، میدانست چه کسی چه موقع میمیرد و چرا میمیرد. اوّلاً مصلحت بود که این علم را به او داده بودند، ثانیاً کاشفیّت داشت. بعضی چیزها فقط کاشفیّت دارد، قطعاً او علم منایا داشت. حالا آن قسمی که راجع به وقایع و پیشامدها شود، در آن رابطه آدم سماجت نمیکند، حالا باشد فلان کس فردا میآید آدم میبیند، بزرگان را هم آدم روی چشم میگذارد.
کشف برهان از واردات قلبیّه
امّا آن قسم اعتقادات، قسمی که به عقیده مربوط میشود، در آنجا آن کسی که واردات قلبیّه دارد، یک عدّه هم به او ارادت دارند، روی چشم خود میگذارند، امّا یک شخص دیگر میگوید این استاد شما این وارد قلبی را داشت، این مکاشفه را داشت، این برای خود او خوب بود، من از کجا بفهمم درست است، من میخواهم آن را پایهی اعتقادی قرار دهم. نه آن بزرگ را به آن اندازه میشناسد، نه مربوط است حالا یک عدّه مربوط هستند، ارادتمند هستند، روی چشم خود میگذارند. امّا نه آن اندازه مربوط است و نه آن معرفت را دارد، یک چیزی را شنیده است، میگوید من میخواهم آن را درست بفهمم، من نمیتوانم بگویم شما گفتید فلان آقا چون واردات قلبی داشت، پس من قبول کنم. اینجا بحث کشف برهان پیش میآید، این را هم بارها از من شنیدید. مولوی میگوید:
من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه صد بار تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه
حالا شاید صد بار نگفته است، سه بار گفته است، ولی میگوید صد بار گفتم. من هم صد بار عرض کردم که کشف صحیح با برهان… بعضیها اصلاً خود را کنترل نمیکنند، تحمّل داشته باشید، ظرفیّت نداریم. ظرفیّت نباشد به او نمیدهند. (گر گدا کاهل بود تقصیر صاحبخانه چیست).
اجمال مطلب این است که کشف صحیح با برهان… برهان خیلی قوی است، کسی نمیتواند از آن فرار کند، گاهی اوقات دنبال برهان میگردد، میگوید به آقای بهاء الدّینی ارادت دارم ولی من یک برهانی برای آن میخواهم. امّا کشف صحیح با برهان فرقی ندارد الّا در ظهور و خفا.
من۴۰ سال پیش یک مجلهای داشتم خیلی برای من عزیز بود، از یک دوره کتاب برای من مهمتر بود. یک بنده خدایی گفت من آن را ببرم یک دور در خانه بخوانم و برای شما بیاورم، آورد دیدم جلد آن پاره شده است، بچّهی او گفت: پدر و مادرم با هم دعوا کردند، مادرم لج کرد آن را پاره کرد. لُب الالباب را گفت. این یادگار شاید وارد قلبی باشد، ولی خدا را شاکر هستیم مرحمت کرد بنده رفتم برهان آن را پیدا کردم، چون این حدیث عشق است.
تازیانههای سلوک دعای ابو حمزه
مقدّمهی آن در ابو حمزه است. دعای ابو حمزه بالاخره با اینکه جوّ آن کرم و رحمت و محبّت است ولی چند تازیانهی سلوک دارد. بالاخره تنبل هم مراجعه میکنند یک عدّه تنبل هستند تازیانه میخواهند. یکی از تازیانهها این است میگوید «وَ أَسْقَطْتَنِی مِنْ عَیْنِکَ فَمَا بَالَیْتُ»[۷] به ما یاد میدهد یک وقت حواس شما باشد، هر حرفی را دوست داشتی نزن، هر جایی نروید، با همه حشر و نشر نکن، حواس شما باشد این تازیانهی سلوک است، میگوید با همهی محبّت و کرمی که است، امّا اگر بخواهید لاابالی کنید ممکن است از چشم خدا بیفتید، مواظب باشید. مدام دل بکشنید، مدام پرخاشگری کنید، بعضی مواقع کار خراب میشود «وَ أَسْقَطْتَنِی مِنْ عَیْنِکَ فَمَا بَالَیْتُ» خدایا نکند من را از چشم خود انداختی، اصلاً برای من مهم نبود، آن کسی که معصیت میکند… امّا یک نفر تا تکان میخورد که ای خدا چه کار کنم، خدا او را میبخشد، امّا ما در روایات داریم بعضی از بنی اسرائیل در یک روز ۷۰ پیغمبر کشتند، مغازهها را باز کردند و نشستند مثل اینکه هیچ کاری انجام ندادند. «وَ أَسْقَطْتَنِی مِنْ عَیْنِکَ فَمَا بَالَیْتُ» من را از چشم خود انداختی برای من مهم نبود. آن صاحب وارد میگوید: وارد اینطور آمد که من از کجا باید بدانم؟ إنشاءالله این وارد قلبی است، منتها گفتم برهان آن پیدا شده است، خدا را شکر منّت نمیگذارم، همه چیز از آن خدا است. وارد آمد گفت… آنها ناگهانی میآیند، خود را معطّل نکنید، بعضی میپرسند چه کار کنیم که آن واردات قلبی را پیدا کنیم، میگوییم هیچ، بروید بخوابید، بخواهد بیاید میآید.
نسبت دادن واردات قلبی به خود
آن عبارت مست کنندهی ابن عطا سکندری را از من شنیدید که میگوید: «قَلَّ مَا تَکُونُ الوَارِداهُ الهیَّهَ إِلََا بَغتَهً» واردات الهیّه معمولاً ناگهانی است. چرا؟ «لِعَلَی یُنصِبَهَ العِبَاد إِلی وُجودِ الاستِعدَاد» میگوید اگر ناگهانی نیاید، بندگان به خودشان نسبت میدهند. میگوید من شب گذشته عمهی خود را دعوت کردم به خاطر آن بود، ممکن است برای آن باشد ولی شما تشخیص نمیدهید. شب گذشته کمیل خواندم به خاطر آن بود، ممکن است به خاطر کمیل باشد، ولی ممکن است نباشد، تشخیص آن با شما نیست. پس بنابراین همیشه ناگهانی میآید که نتوانند به خود نسبت دهند. ممکن است یک دفعه وارد در زد، خدا قسمت شما کند.
این دین خیلی بزرگ است. مقدّس این دین را خراب کرد، له کرد. یک «صَبَّحکُمُ اللهُ» و یک انگشتر عقیق، یک کمی هم ریش و التماس دعا. تمام دین این شد. خیلی دین هنرمندی است. بنابراین میگوید وارد آمد، دعای سیّد الساجدین میگوید شاید من را از چشم خود انداختی. تو از کجا میتوانی بفهمی خدا تو را از چشم خود انداخته است یا نه؟ میتوانید؟ نه. جایی است شما بتوانید بروید؟ ممکن است یک وقت از این اولیای بزرگ خدا که از آنها اسم میبریم از آنها یک کسی پیدا شود و بگوید، ولی الآن از آنها نیست یا اگر است دسترسی نیست. الآن از کجا بدانید که از چشم خدا افتادید یا نه؟ وارد حرف آن را زد، ولی بفضل الله، خدا را شاکر هستیم که برهان آن هم پیدا شد. یعنی سلطنت عالم را به من میدادند اینقدر خوشحال نمیشدم که برهان این وارد پیدا شد. گفت: یک وقت شک کردی که از چشم خدا افتادی یا نه، کسی هم نیست که بپرسی، با خود خلوت کن، ببین هنوز به صدیقهی کبری ارادت دارید یا نه، اگر ارادت دارید از چشم خدا نیفتادید. پس ببینید محبّت چقدر اکسیر است البتّه برهان آن هم است، این کشف است. صاحب این وارد را خدا مورد عنایت قرار دهد و همه مورد عنایت قرار بگیریم. بنابراین محبّت خدا شفیع است، محبّت اولیای او هم شفیع است، محبّت ائمّه و آقازادهها و دخترهای آنها همه شفیع در دنیا و آخرت هستند. لازم میدانستم این یادگاری را به شما بگویم چون صاحبان کشف، صاحبان مسائل مردند و رفتند، دیگر نمیتوانید آنها را پیدا کنید. (گویی ولیشناسان رفتند از این ولایت) . جمعبندی این است محبّت از معرفت است، معرفت از عمل است، پس بنابراین معرفت با محبّت تعامل دارند، هدایت با عمل تعامل دارند.
«وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرینَ».
” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “
[۱]– بحار الأنوار، ج ۹۵، ص ۸۳٫
[۲]– وسائل الشیعه، ج ۱۲، ص ۱۹۲٫
[۳]– بحار الأنوار، ج ۹۵، ص ۸۳٫
[۴]– بحار الأنوار، ج ۹۵، ص ۹۲٫
[۵]– سورهی فتح، آیه ۲۳٫
[۶]– سورهی حجر، آیه ۱۹٫
[۷]– بحار الأنوار، ج ۹۵، ص ۸۷٫
پاسخ دهید