«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی سَیِّدِنَا سَیِّدِ الْأَنْبِیَاءِ وَ أَکْرَمِ الشُّفَعَاءِ سَیِّدِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أَهْلِ بَیْتِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَی جَمِیعِ أَنْبِیَاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلَائِکَتِهِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ».

خلاصه‌ی مباحث گذشته

از احادیث برای شما قرائت کردیم، از دعای ابوحمزه‌ی مولای ما سیّد السّاجدین (علیه السّلام) خواندیم که اگر چنانچه کار خوب انجام دهند، خود را اصلاح بکنند، اگر بنده خودم را اصلاح کنم، به خدا نزدیک می‌شوم و خدا از ما محتجب نمی‌شود. این اعمال ما است که ما را از خدا محجوب می‌کند. حالات قلب را هم تا حدّی که «یَتَرَدَّدُ بَینَ المُلکِ وَ المَلَکُوت» گفتیم. تا این‌که حدیثی نقل کردیم که یک عدّه به این طرف می‌روند، در طرف ملکوت ساکن می‌شوند و نهایتاً آن‌ها به جایی می‌رسند که از شیطان و نفس بیمه می‌شوند. البتّه نفس مشکلاتی دارد، آن‌ها را بعدها عرض می‌کنم.

و امّا این‌که این داده‌های حضرت حق را باید نگه بداریم که این‌ها از دست ما نرود، یعنی چطور؟ مگر خدا چیزی را که داده، می‌گیرد؟ خیر، مگر خود ما از دست بدهیم. در این‌جا یک توضیحی دارد، این توضیح در آخر به داده‌های حق برمی‌گردد که می‌گیرد یا نمی‌گیرد.

نظریه‌ی طه حسین در شعر جاهلیت

در گذشته مسئله‌ی شعر در صدر اوّل یا در جاهلیت را توضیح دادم. بالاخره در جاهلیت هم شعرای بزرگی بودند، امّا آن بندگان خدا چیزی نداشتند، فقط طبع شعر داشتند، گاهی هم خدا حکمتی بر زبان آن‌ها جاری می‌ساخت. همین طه حسین معروف تحصیلاتی داشت، طرفدارانی داشت، شاید مغرور شد یا به نظر او رسید، خدا از ضمائر باخبر است. ایشان یک بلوایی در دنیای عرب راه انداخت و منکر شعر جاهلی شد و این اشتباه خیلی بزرگی بود، خیلی هم با او درگیر شدند، نهایتاً به جایی نرسید. به هر حال این مسئله از جاهلیت شروع شده بود و این شخص که به او می‌گفتند عمید الأدب العربی، این عمید خیلی لغزش داشت و واقعاً اشتباه کرد، برای این‌که ما یک عدّه شاعر داریم که به این‌ها مخضرمون می‌گویند، با حاء هم گفته می‌شود، محضرمون، ولی بیشتر مخضرم گفته می‌شود. به شعرایی می‌گفتند که هم جاهلیت را درک کردند و هم اسلام را. طه حسین که نمی‌توانست وجود مخضرمین را منکر بشود، لااقل آن‌ها که بودند. هر چه بود گذشته و جواب آن هم داده شده و اشتباه کرده است.

FatemiNia-13940411-Sahifeh17 (1)

فضای دوران شعرای صدر اسلام

بین این شعراء عالَمی بوده که گاهی اوقات احساس رقابت می‌کردند و همدیگر را می‌کوبیدند. هجو به این معنا نیست که حرف زشت می‌زدند، نوعی کوبیدن است. هجو می‌کردند و این هجو یک حسابی داشته؛ یعنی مثلاً یک شاعری که تازه آمده نسبت به یک شاعر بزرگی هجو می‌کرد، آن بزرگ جواب نمی‌داد، اگر او جواب می‌داد، این بچّه بزرگ می‌شد. مخصوصاً با آن شاعر بزرگ سر به سر می‌گذاشت که جواب او را بدهد، فردا بگوید من همان کسی است که فلانی جواب من را داد. بنابراین این‌ها خیلی مواظب بودند که جواب ندهند که آن شخص بی‌جهت بزرگ نشود. چنین فضایی بود تا زمان‌های زیادی از جمله در صدر اوّل، اوّل جاهلیون هستند، بعد مخضرمون هستند، بعد از آن اسلامیون هستند که در صدر اسلام، اوایل عصر اسلام بودند، این‌ها ادامه پیدا می‌کنند تا عصر بنی العبّاس که بعد از آن هر شاعری که آمده، به آن‌ها یا مولّدین و یا محْدثین گفته شده است.

شعرای مطرح صدر اسلام تا زمان ائمّه (علیهم السّلام)

از صدر اسلامیون چند نفر مطرح بودند، این‌ها تا آغاز بنی العبّاس امتداد داشتند که فرزدق بود و جریر بود، آن اخطل بی‌انصاف هم بود. اخطل مسیحی بود، شاعر خیلی قدر، ولی بسیار فاسدی بود و در دربار یزید و معاویه بود؛ امّا مطرح بود. تا به کمیت (رضوان الله علیه) می‌رسد، کمیت شاعر حضرت باقر (سلام الله علیه) بود. کمیت خیلی بلندبالا و بسیار مورد توجّه اهل بیت (علیهم السّلام) بود. این‌ها بودند، سنّی بودند، شیعه بودند. جریر از اهل سنّت بود، البتّه ظاهراً آن‌طور که علائم نشان می‌دهد، باطن را خدا می‌داند، ولی خیلی شاعر بزرگی بود. فرزدق شیعه بود، بسیار بزرگ بود. بیشترین این دعواها، هجوها و کوبیدن بین جریر و فرزدق انجام می‌گرفته است. در گذشته گفتم این‌طور نیست که این‌ها فقط شعر نبوده، مثل رادیو و تلویزیون بوده است. الآن تلویزیون یک برنامه‌ی پربیننده داشته باشد، یک ربع، نیم ساعت آگهی‌های تجاری پخش می‌کنند، بالاخره این چیزها باید باشد. آن زمان هم این‌طور بوده، نه این‌که فقط شعر باشد. می‌گفتند این کار را نکنید، فردا فلان کس یک شعری می‌گوید، بدبخت می‌شوید، بازار بسته می‌شود. یک شعر می‌گویند، دیگر دختر ما را هیچ کس نمی‌گیرد یا هیچ کس به ما دختر نمی‌دهد.

ماجرای تبعید حطیئه‌ی شاعر توسط خلیفه‌ی دوم

بین این‌ها شخصی به نام حطیئه بود. جمعی در تاریخ بودند که به این‌ها هجّائون گفته می‌شد، اصلاً کار آن‌ها هجو و کوبیدن بود. ثروتمندان از کنار او عبور می‌کردند، می‌گفتند: «هَذَا مَقَامُ العَائِذِ بِکَ یَا حُطَیئَه»، می‌گفت: صد میلیون بده، حتّی یک میلیارد بده، ساکت می‌شد. تا این‌که زمان خلیفه‌ی دوم، نزد خلیفه رفتند که ما از دست او امان نداریم، بیچاره شدیم. مثل شبکه‌ای که خیلی آزاردهنده باشد، آن شبکه را می‌بندند. به خلیفه گفتند: این شبکه را ببند. خلیفه حطیئه را با خانواده‌ی او به جایی تبعید کرد. او هم شاعر بود و یک زبان تیزی داشت، از آن‌جا یک قطعه شعری داشت و برای خلیفه فرستاد. یک بیت آن این است، گفت: «مَا ذَا تَقُولُ» ما را به این‌جا فرستادی؟ حساب آن را هم کردی؟

«مَا ذَا تَقُولُ لِأَفْراخٍ بِذِی مَرَخٍ                زُغْبُ الْحَوَاصِلِ لَا مَاءٌ وَ لَا شَجَرٌ»

گفت: این جوجه‌ها را در بیابان رها کردی، -فرزندان خود را می‌گفت- نه آب است، نه درخت، «زُغْبُ الْحَوَاصِلِ» چینه‌دان‌های تمام این‌ها خالی است. نوشتند دل عمر سوخت، بعضی‌ها می‌گویند نه، ترسید قضیه طور دیگری بشود. دل سوختن بوده یا هر چیز دیگر، او را برگرداند، شبکه دوباره باز شد.

رقابت بین جریر و فرزدق

جریر و فرزدق یک عمری یکدیگر را کوبیدند. یک نفر از علماء در قرن سوم که به او مَعمَر می‌گفتند، مَعمَر المثنّی، بعضی‌ها مُعمّر خواندند، اشتباه است. ایشان این دعواهای جریر و فرزدق را جمع کرد، به عنوان نقائض جریر و الفرزدق، در سه جلد چاپ شد. بنده در جوانی به دنبال این نواقض رفتم و دیدم این در لیدن خیلی وقت پیش چاپ شده است، شاید پدر من هم بچّه بوده است. یک قاسم رجب در بغداد بود، هر چیزی که کمیاب بود، او افست می‌کرد، زیبا جلد می‌کرد، الآن آن افست‌های قاسم رجب هم عتیقه شده است، آن‌ها هم دیگر نیست. آن چاپ قاسم رجب را به دست آوردیم، سه جلد است و در لیدن چاپ شده است. آن‌جا خیلی مفصّل گفته که این چه گفت، او چه گفت.

فرزدق یک چنین رقیبی داشته، البتّه این‌ها هنرمند بودند، در جای خود با هم شوخی هم می‌کردند. مثلاً همسر جریر مرحوم شده بود، بالاخره او ناراحت بود، مثلاً فرزدق یک دلی به دست آورد و او را خوشحال کرد. امّا در وقت‌های دیگر همیشه درگیر بودند. او یک شعری می‌گفت، نگران بود که فردا عکس العمل چه خواهد شد. آن یکی یک شعری می‌گفت، نگران بود که فردا عکس العمل چه خواهد شد. یک چنین شخصی مثل فرزدق که شیعه است، مشخّص است هنرمند قدری است، دشمن و رقیب هم دارد.

رمز ماندگاری شعراء

شاعر در یک جای دنجی می‌نشیند، آن‌جا شعر می‌گوید، حک و اصلاح می‌‌کند. شعر خوب گفتن مشکل است، آسان نیست. ما حتّی بعضی قصائد داریم که به آن‌ها حولیات می‌گفتند -حول یعنی سال- در یک سال گفته می‌شد، یک سال روی آن کار می‌کردند. مثل روی بند راه رفتن است. چیزهایی که ماندگار می‌شود، چه فارسی و چه عربی، ماندگار همین است؛ هزار سال می‌ماند. به عنوان مثال حافظ و سعدی ماندگار هستند، هر روز و هر هفته دیوان آن‌ها چاپ می‌شود. مردم مشتری و طالب هستند، اگر غیر از این بود که این‌طور نمی‌شد.

ماجرای استلام حجر هشام بن عبد الملک‏

این جریر یکی از شبکه‌های سراسری اسلام بود، هر چه می‌گفت ماندگار می‌شد. شبکه آمد و در نزدیکی کعبه قرار گرفت، دید شلوغ است، ازدحام است. چه شده؟ گفتند هشام بن عبد الملک آمده زیارت کند، خلیفه‌ی جائر اموی. این شبکه هم ارادتمند امیر المؤمنین است. گفت: چه شده؟ گفتند: ایشان آمدند استلام حجر بکنند. این خلیفه است، همه هم از او می‌ترسند، امّا ممکن نشده استلام حجر بکند. چه کار کنیم؟ او خلیفه است. آن‌جا گفتند همه هم‌رنگ باشند، دو حوله باشد، زینتی نباشد. امّا برای آن آقا آن‌جا هم در کنار مطاف تخت گذاشتند، شما بنشینید روی تخت خستگی بگیرید تا ببینیم چه می‌شود. یک نفر خلیفه و جائر است، مردم از او می‌‌ترسند. امّا می‌گوید وقتی خواست استلام حجر بکند، نتوانست. گاهی اوقات نمی‌شود، در زمان ما هم موقع استلام یک عدّه زیر پا می‌مانند، به خاطر یک عمل مستحبّی. یعنی چه؟ گفتند اگر ممکن است دست به حجر بزنید، اگر نشد، حتّی وارد شده که به حجر اشاره کنید و بروید. امّا به خاطر این حجر یک عدّه می‌گویند: نه، من باید حتماً دست بزنم. با این‌که ازدحام است. آن زمان هم ازدحام بوده که خلیفه نتوانسته استلام حجر بکند.

انکار هشام از شناختن امام سجّاد (علیه السّلام)

این را تمام اهل تسنّن نوشتند، هیچ کس از قلم نینداخته، این تعابیر که می‌شنوید خیلی زیبا است. یک وقت دیدند که یک نفر دارد می‌آید، چه کسی است؟ می‌گوید: «وَ کَانَ مِنْ أَجْمَلِ النَّاسِ وَجْهاً وَ أَطْیَبِهِمْ أَرْجاً»[۱] دیدند یک نفر از زیباترین مردم، از خوشبوترین مردم دارد می‌آید، چه کسی است؟ علیّ بن الحسین است، امام سجّاد (سلام الله علیه). حالا کسانی که به خلیفه راه ندادند، با این‌که می‌دانند خلیفه است و خطرناک است. امام سجّاد را هم یک عدّه می‌شناسند و یک عدّه نمی‌شناسند. آن‌قدر ظلم و جور کرده بودند که یک عدّه نمی‌شناختند. امّا در عین حال می‌گوید: «فَتَنَحَّى لَهُ النَّاس» مردم بی‌اختیار کوچه باز کردند، آقا آمد استلام حجر کرد. این وزرای هشام نشسته بودند، گفتند: خلیفه‌ی ما نتوانست، این چه کسی است؟ به هشام گفتند: «مَنْ هَذَا»؟ او چه کسی است؟ دید به نفع او نیست بگوید. می‌دانید که این زورگویان هر گناهی را مرتکب می‌شوند، مهم نیست، دروغ هم می‌گویند، آدم هم می‌کشند، شراب هم می‌خورند، هر کاری می‌کنند. گفت: «لَا أَعرِفُهُ» او را نمی‌شناسم. این «لَا أَعرِفُهُ» برای این شبکه‌ی امیر المؤمنین خیلی ناراحت‌کننده بود. گفت: تو نمی‌شناسی ای بی‌انصاف؟

قصیده‌ی فرزدق در مدح امام سجّاد (علیه السّلام)

آن شعرهایی که در عرض یک ماه و دو ماه و شش ماه می‌گویند یک بحثی است، امّا شعر مرتجل خیلی مشکل است، ارتجالاً بدون مقدّمه. دیدند شبکه این‌جا است، خلیفه را رها کردند و اطراف فرزدق جمع شدند، پرسیدند: او چه کسی بود؟ گفت: ایشان گفتند «لَا أَعرِفُهُ»، ولی «أَنا أَعرِفُهُ»؛ من او را می‌شناسم. گفت:

«هَذَا الَّذِی تَعْرِفُ الْبَطْحَاءُ وَطْأَتَهُ             وَ الْبَیْتُ یَعْرِفُهُ وَ الْحِلُّ وَ الْحَرَمُ»

او را سرزمین مکّه می‌شناسد. علی بن الحسین روی آن راه می‌رود. حرم می‌شناسد، کعبه می‌شناسد. آخر گفت: هشام، می‌دانم تو او را می‌شناسی، با این‌که گفتی نمی‌شناسم. ولی می‌خواهم برای تو اتمام حجّت بشود، اطرافیان تو هم کاملاً متوجّه بشوند. می‌شود گفت بیت القصید آن این‌جا است، چند بیت اعجوبه دارد، یکی از آن‌ها این است. گفت: «هَذَا ابْنُ فَاطِمَهَ إِنْ کُنْتُ جَاهِلَهُ» این فرزند فاطمه است، تو او را نمی‌شناسی؟! «بِجَدِّهِ أَنْبِیَاءُ اللَّهِ قَدْ خُتِمُوا» چقدر آقا است.

«إِذَا رَأَتْهُ قُرَیْشٌ قَالَ قَائِلُهَا                           إِلَى مَکَارِمِ هَذَا یَنْتَهِی الْکَرَمُ»

اصلاً تمام مکارم به این آقا می‌رسد.

«یُغْضِی حَیَاءً وَ یُغْضَى مِنْ مَهَابَتِهِ            فَمَا یُکَلَّمُ إِلَّا حِینَ یَبْتَسِمُ‏»

تا خلاصه رسید به این‌جا که خلیفه نتوانست استلام کند، امّا او چطور استلام کرد. این از نظر اعرابی خیلی زیبا است، آن‌هایی که اهل نحو و صرف هستند، دقّت کنند. گفت:

«یَکَادُ یُمْسِکُهُ عِرْفَانَ رَاحَتِهِ                  رُکْنُ الْحَطِیمِ إِذَا مَا جَاءَ یَسْتَلِمُ‏»

من در یک دانشگاهی بودم، این را روی تخته نوشتم و گفتم: می‌دانید چرا این منسوب شده «عِرْفَانَ رَاحَتِهِ»؟ این منسوب است، برای این‌که «مَفعولٌ لأجله» است. می‌گوید: «یَکَادُ یُمْسِکُهُ عِرْفَانَ رَاحَتِهِ»، به خاطر این‌که کعبه این دست را می‌شناسد، می‌داند برای علی بن الحسین است، نزدیک است که این را بگیرد و نگه دارد، اصلاً رها نکند. وقتی استلام می‌کند، می‌خواهد نگه دارد. چقدر زیبا گفته است.

«یَکَادُ یُمْسِکُهُ عِرْفَانَ رَاحَتِهِ                  رُکْنُ الْحَطِیمِ إِذَا مَا جَاءَ یَسْتَلِمُ‏»

تا خلاصه شعر را تمام کرد، گفت: فقط یک جمله بگویم، «مَا قَالَ لا» این آقا در عمر خود «لا» نگفته، هیچ حاجت‌مندی را دست خالی برنگردانده است.

«مَا قَالَ لَا قَطُّ إِلَّا فِی تَشَهُّدِهِ                 لَوْ لَا التَّشَهُّدُ کَانَتْ لَاؤُهُ نَعَمُ‏»

اگر تشهّد در دنیا نبود، آن‌جا که «أشهد أن لا إله إلّا الله» گفته، آن یک «لا» هم «نعم» می‌شد.

تجلّی اسماء و صفات پروردگار در اهل بیت (علیهم السّلام)

اهل بیت مرآت خدا هستند، خدا بسیار بزرگ است. ولی اگر بنا بشود صفات و اسماء پروردگار روی مخلوقی به نمایش گذاشته شود، جز این‌ها چه کسی خواهد بود؟ بعضی از این شعرها پشتوانه‌ی علمی دارد. خدا ملّا مهرعلی خویی را رحمت کند، در زمان ناصر الدّین شاه و اهل خوی بوده است. به فارسی و عربی و ترکی شعر می‌گفت، ایشان یک شعری گفت و در دنیا پیچید، ماندگار که می‌گوییم این‌ها هستند. می‌گوید: «ها عَلِیٌّ بَشَرٌ کَیفَ بَشَر» درست است بشر است، کسی که منکر نیست، امّا «رَبَّهُ فِیِه تَجَلَّی وَ ظَهَر» صفات خدا روی این آقا به نمایش گذاشته شده است. انسان نمی‌داند چه بگوید. این‌ها مرآت خدا هستند.

«ها عَلِیٌّ بَشَرٌ کَیفَ بَشَر             رَبَّهُ فِیِه تَجَلَّی وَ ظَهَر»

خشم هشام از قصیده‌ی فرزدق

هشام دستور داد فرزدق را دستگیر کنند، یعنی شبکه را ببندند. او را دستگیر کردند. مولای ما سیّد السّاجدین (علیه السّلام) برای او تحف و هدایا فرستاد. ایشان خواست این‌ها را رد کند، گفت: یا ابن الرّسول الله، این‌طور نیست که من پول نگیرم، پول می‌گیرم، پول‌های زیاد هم می‌گیرم، امّا خدا شاهد است که این‌جا جز خدا قصدی نداشتم. چون می‌دانید شوخی نیست، جان در کف نهاد. قصیده می‌گویند، صله می‌گیرند، او به بهای جان خود قصیده گفت. این اخلاص خیلی ارزش دارد.

کرامت امام سجّاد (علیه السّلام) نسبت به فرزدق

حالا چرا مردم بی‌اختیار کوچه باز کردند، این‌ها بحث‌هایی است که در بحث ما نمی‌گنجد. ولایت است، گاهی وقت این‌ها بر شخص اثر می‌گذارند، بدون این‌که خود او بفهمد. گفت: به خدا سوگند من اینها را برای خدا گفتم، پول می‌گیرم، امّا شعری که برای شما گفتم، مقصود من پول نبود. آقا فرمودند: بله، من همین را هم می‌دانم، امّا ما خاندان چیزی را که به کسی می‌دهیم، نمی‌گیریم. این‌ها یک عمر درس است.

بازگذشت‌ناپذیری عطایای خداوند

اگر در مجالس این‌ها شرکت می‌کنید و چیزی به دست می‌آورید، از شما پس نمی‌گیرند. این‌ها مرآت خدا هستند، داده‌ی خدا گرفته نمی‌شود، مگر خدای ناکرده خودت کاری بکنی که بگیرند، انسان اهلیت خود را از دست بدهند. خدا نعمت خود را نمی‌گیرد، مگر خودت یک کاری بکنی. حتّی صاحبان کرامت که به آن بالا رسیدند، یک مرتبه یک چیزی را از آن‌ها می‌گیرند. مرحوم استاد سیّد محمّدحسن قاضی، آقازاده‌ی مرحوم قاضی خیلی چیزها از پدر داشت. منتها این‌ها را نمی‌گویند، کار خوبی می‌کنند نمی‌گویند.

نقل اسرار و حکم متناسب با ظرفیت شنونده

ما در حدیث داریم: حکمت را به غیر اهل آن گفتن، ظلم به آن حکمت است و از اهل آن مضایقه کردن، ظلم به اهل است. اگر اهل آن را دیدید، بگویید، اگر نه، نگویید. پیغمبر اکرم در بین اصحاب با همه یکسان حرف نمی‌زدند، یک چیزی به این می‌گفت، یک چیزی به آن یکی نمی‌گفت. از غزالی نقل می‌شود که پیغمبر اکرم با سلمان یک چیزهایی می‌گفت، یک نفر از اصحاب وارد شد، حضرت سخن خود را قطع کرد. گفت: یا رسول الله، مثل این‌که چیزی می‌فرمودید. فرمود: بله. گفت: بگویید، من هم هستم. فرمود: «إِنَّ العَسَلَ یَضُرُّ بِالرَّضِیع» روایت آن‌ها است، باید سند آن دیده بشود. ولو به عنوان تمثیل هم که باشد، یک بحثی است. فرمود: بله، می‌گفتیم، ولی عسل برای شیرخوار بد است. تو باید همه چیز را بدانی؟ نمی‌شود.

آقا سیّد محمّدحسن قاضی برای بنده نقل کرد، گفت از یک صاحب کرامت یک چیزی را گرفته بودم. گفت: در هوای گرم، پدرم آقای قاضی از صولت گرما به سرداب پناه برده بود. نجف خیلی گرم است. من اواخر شهریور می‌خواستم از حرم مطهّر به زیارت آقای قاضی بروم، یک وقت فکر کردم مغز من را مته می‌کنند. یک همسفری داشتم، زود رفت یک چارقد سفید برای من خرید، روی سرم انداختم و به زیارت آقای قاضی در وادی السّلام رفتم. کفش‌های انسان به آسفالت خیابان می‌چسبید. از سر این سرداب، از مدخل آمد و گفت: بلند شو. چه خبر است؟ چه شده؟ فرمودند: این‌جا آب‌یخ است. بیا بخور. گفت: من آب‌یخ نمی‌خواهم، هندوانه نمی‌خواهم. آن چیزی را که از من گرفتند، آن را از امیر المؤمنین بگیر و به من بده. گاهی چیزهای مطلوب را هم از انسان می‌گیرند.

FatemiNia-13940411-Sahifeh17 (2)

بازپس گرفتن مقامات در صورت عدم تحمّل

یک آقایی در نجف بود، مثل این‌که سیّد موسوی هم بود. می‌گوید یک مقام به او دادند، حضرت موسی بن جعفر به او داد، گفت: سنگین است، نمی‌توانم بکشم، رفت نزد یکی از بزرگان اهل معرفت، گفت: سیّد، چرا خود را لوس می‌کنی؟ عرفاء برای این مقام خودکشی می‌کنند تا به آن برسند، خیلی بزرگ است. گفت: بله، درست است، ولی نمی‌توانم نگه دارم. گفت: به حرم موسی بن جعفر برو، نزد خود آقا. رفت و گفت: جدّ بزرگوار، قربان شما بشوم. آقایی کردی، ولی من نمی‌توانم تحمّل کنم. گفته بود نه این‌که صدا بیاید، ولی عیناً یکی بار را برداشت، گفت بده به خودم. گفت: دیدم سبک شدم. می‌خواهم بگویم حتّی در سطوح بالا این‌ها اتّفاق می‌افتد، در سطوح پایین مثل من و امثال من چیزی ندارم که بیایند بگیرند.

گفت: یک درویشی در خانه‌ی خود خوابیده، سر و صدایی شنید، بیدار شد و دید دزد است. فرد فقیری هم بود. گفت: چه شده؟ گفت: دزد هستم، حالا که دیدی. گفت: مؤمن، من روز روشن این‌جا چیزی پیدا نمی‌کنم، تو آمدی در شب تاریک چه ببری؟ یک دزدی به خانه‌ی روضه‌خوانی رفته بود، تمام چیزهای او را جمع کرده بود و در یک چادرشب گره زده بود، تا گفت یا علی و خواست روی دوش خود بیندازد، روضه‌خوان بیدار شد. گفت: کجا؟ تمام این‌ها را با یک عمر یا حسین جمع کردم، با یک علی می‌خواهی همه را ببری؟

عدم حضور قلب در نماز و راهکارهای آن

اگر چنانچه چند کار خوب، خویشتن‌داری، هر وقت جایی خویشتن‌داری نصیب ما شد، در نماز که هیچ وقت حضور قلبی در کار نیست. خیلی از نمازها بدون حضور قلب است، ناراحت نشوید. در زمان ائمّه هم مردم می‌نالیدند. آن شخص به امام صادق (سلام الله علیه) عرض کرد: «یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ هَلَکْنَا»[۲] (این حدیث در منابع موجود از امام زین العابدین (علیه السّلام) نقل شده است) هلاک شدیم، حضور نداریم. حضرت فرمود: دست و پای خود را گم نکنید، «إِنَّ اللَّهَ یَجْبُرُهُ بِالنَّوَافِلِ»، «إِنَّ اللَّهَ یُتِمُّ ذَلِکَ بِالنَّوَافِلِ» خدا با نافله‌ها جبران می‌کند.

در مورد بی‌حضوری‌ها، افکاری که بی‌اختیار وارد نماز می‌شود، آقای بهجت فرمودند: عیب ندارد، بی‌اختیار می‌آید. من حاشیه زدم که اگر بی‌اختیار بیاید، ولی تو رها کنی، آن در دست تو نیست، بی‌اختیار آمده است. امّا توقّف در دست شما است. در تمام وساوس هم این‌طور است. یک پیرمرد آمده بود، به شدّت گریه می‌کرد، گفتم: چه شده؟ گفت: حرف‌های بد بی‌اختیار به ذهن من می‌آید. گفتم: آن‌ها عیب ندارد، دست خود تو نیست. ولی توقّف با خود تو است. من می‌گویم: الله اکبر، فردا افطاری داریم. این بی‌اختیار آمد، ولی توقّف دست خود شما است. چه بپزیم؟ چه نوشابه‌ای بگذاریم؟ این دیگر با خود شما است. یک وقت دیدید نماز شما تمام شد، دیگر هیچ چیزی ندارید. اگر یک وقت نماز باحضوری قسمت شما شد، در شب‌های ما رمضان دو رکعت نماز با شوق خواندید، در جایی خویشتن‌داری کردید، مواظب باشید این‌ها را نگیرند. حضرت سجّاد فرمود: ما خاندان نمی‌گیریم، خدا هم می‌گوید: من هم نمی‌گیرم.

دعا کردن مؤمنین برای یکدیگر

بعضاً به من می‌گویند که دعا کنم، من هم یک برادر دینی هستم، دعاکننده نباید همه‌ی مزایا را داشته باشد، آدم بدون مزایا اگر برای برادر و خواهر دینی خود دعا کند، مستجاب می‌شود. گاهی بعضی افراد اشتباه می‌کنند، می‌گویند لابد خبری است که به من التماس دعا می‌گویند. نه، هیچ خبری نیست، فقط ستر عیب است. او ستّار العیوب است. خدا عیب‌های تو را پوشانده، خدا را شکر کن. نیمه شب به علّامه‌ی طباطبایی گفتم: برای من دعا کنید. فرمودند: یک شرطی دارد. خیلی خوشحال شدم، فکر کردم می‌خواهد یک کاری را به عهده‌ی من بگذارد، بگوید فلان کتاب را بیاور. فرمودند: تو هم مرا دعا کن. برای همدیگر دعا کنیم. همان گدایی که جلوی ماشین می‌گوید خدا بچّه‌های تو را نگه دارد، ممکن است ثروت او از تو هم بیشتر باشد، ولی گدا است. به خاطر همین پولی که می‌دهی و او دعا می‌کند، قبول می‌شود. دعا این‌چنین است.

دو طلبه در عراق بودند، یکی شیخ هادی بود و یکی شیخ مهدی. الآن در عراق ضرب المثل شده است. یکی پولی داد، گفت این را ببر و با شیخ مهدی نصف کنید. شیخ هادی همه را خرج کرد. آن تاجر گفت: پس چه شد؟ او گفت: الشّیخ هادی أحوَج، من محتاج‌تر بودم. شیخ مهدی را رها کن. من از همه‌ی شما به دعا محتاج‌تر هستم. دعا کنید این آخرین ماه رمضان ما نباشد، خدا از برکات ماه مبارک و بقیه‌ی ایّام ما را بهره‌مند بکند، در ماه رمضان دعاها مستجاب می‌شود. حضرت سجّاد (سلام الله علیه) در آن دعای وداع به این ماه سلام می‌دهد، می‌فرماید: «السَّلَامُ عَلَیْکَ مِنْ شَهْرٍ قَرُبَتْ فِیهِ الْآمَالُ»[۳] سلام بر تو ای ماهی که آرزوها در تو نزدیک است. ان‌شاءالله به آرزوهای خود برسید.

توصیه‌های عبادی برای شب‌های قدر

شب‌های قدر را به هدر ندهید. من با احیاءهای چند ساعتی مخالف هستم، به این احیاءها ایمان ندارم. در تمام سال یک شب است که خدا می‌خواهد دست ما را پر کند. این شب را هم با این بازی‌ها خراب نکنیم؛ یکی چرت بزند، یکی تشنه بشود. مردم طاقت ندارند. بعد که می‌خواهند قرآن‌ها را روی سر بگذارند یک چشم بسته است و یک چشم باز. این گناه دارد، می‌گویید: «اللَّهُمَّ بِحَقِّ هَذَا الْقُرْآنِ»[۴] این‌که روی سر تو است، باید خیلی سنگین باشد. ولی آن‌قدر تو را نگه داشتند و به تو فشار آوردند، اصلاً نمی‌دانی چه می‌گویی. باید رغبت باشد. «اللَّهُمَّ بِحَقِّ هَذَا الْقُرْآنِ وَ بِحَقِّ مَنْ أَرْسَلْتَهُ بِهِ» انسان آب می‌شود.

وقتی آقای بهجت به «السَّلَامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا النَّبِیُّ» می‌رسید، می‌خواست بمیرد. پدر من یک «السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ» می‌گفت، گاهی اوقات دو ساعت مبهوت می‌ماند. این اسم خیلی سنگین است. چرا باید شش ساعت جوشن بخوانید تا تمام رمق شما گرفته بشود، بعد بدون هیچ حس و حالی بگویید: «اللَّهُمَّ بِحَقِّ هَذَا الْقُرْآنِ»؟ آیت الله العظمی بهاء الدّینی فرمودند: اصل احیاء قلب است، نه احیاء اجزاء بدنیه. آن شب هوشیار باشید، پنج دقیقه بنشینید و هوشیار باشید. وقتی قرآن روی سر شما است، ببینید چه اسم‌هایی را می‌برید، «بِکَ یَا اللَّهُ» خدایا به خودت قسم می‌دهیم. بعد اسم‌های این عزیزان خدا می‌آید، هر کدام یک دریا است.

صلوات حضرت فاطمه (سلام الله علیها)

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الصِّدِّیقَهِ فَاطِمَهَ الزَّکِیَّهِ حَبِیبَهِ حَبِیبِکَ وَ نَبِیِّکَ وَ أُمِّ أَحِبَّائِکَ وَ أَصْفِیَائِکَ الَّتِی انْتَجَبْتَهَا وَ فَضَّلْتَهَا وَ اخْتَرْتَهَا عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِینَ»[۵] اصلاً کلید کار ما در شب‌های احیاء اسم فاطمه‌ی زهرا است. «اللَّهُمَّ کُنِ الطَّالِبَ لَهَا مِمَّنْ ظَلَمَهَا وَ اسْتَخَفَّ بِحَقِّهَا وَ کُنِ الثَّائِرَ اللَّهُمَّ بِدَمِ أَوْلَادِهَا اللَّهُمَّ وَ کَمَا جَعَلْتَهَا أُمَّ أَئِمَّهِ الْهُدَى وَ حَلِیلَهَ صَاحِبِ اللِّوَاءِ وَ الْکَرِیمَهَ عِنْدَ الْمَلَإِ الْأَعْلَى فَصَلِّ عَلَیْهَا وَ عَلَى أُمِّهَا خَدِیجَهَ الْکُبْرَى صَلَاهً تُکْرِمُ بِهَا وَجْهَ أَبِیهَا مُحَمَّدٍ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) وَ تُقِرُّ بِهَا أَعْیُنَ ذُرِّیَّتِهَا وَ أَبْلِغْهُمْ عَنِّی فِی هَذِهِ السَّاعَهِ أَفْضَلَ التَّحِیَّهِ وَ السَّلَامِ».


” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “


 

[۱]– إحقاق الحق و إزهاق الباطل، ج ‏۱۹، ص ۴۴۲٫

[۲]– بحار الأنوار، ج‏ ۸۱، ص ۲۶۵٫

[۳]– الصحیفه السجادیه، ص ۱۹۸٫

[۴]– إقبال الأعمال، ج ‏۱، ص ۱۸۷٫

[۵]– مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج ‏۱، ص ۴۰۱٫