- محبّت سرمایهی صاحبان کرامت
- عطا کردن کرامات به نیکان و ابرار
- اقسام کرامات
- وصف حضرت علی از یک صاحب دل
- رسیدن به کرامات معنویّه
- ازاله داشتن نسبت به اعمال و رفتار خود
- مواظبت از اخلاق ضمیمه
- راه حل گمان بد نزدن به افراد
- نامعقول بودن امید واهی به افراد
- دور ساختن حسد و کبر با تصرّف ولیّ
- ترتیب اثر ندادن به سوء ظن و حسدها
- مقدّمات کرامات معنویّه
- جا به جا شدن کرامات حسّیّه
- راه نداشتن مکر و استدراج در کرامات معنویّه
- ترک خشونت قدم اوّل در رسیدن به کرامت
- کنار گذاشتن مکر خفی و استدراج در کرامات حسّیّه
- خالص بودن کرامات معنویّه برای خدا
- ناراحت شدن صاحبان کرامت از افشای آن
- داخل نشدن مکر در کرامات
- طی الارض داشتن صاحبان کرامت
- متمایز نداشتن صاحبان کرامت از دیگران
- مصادف بودن وفات حضرت خدیجه (سلام الله علیها) با حضرت ابوطالب (سلام الله علیه)
- نرسیدن یک «لَا إِلَهَ إِلَّا الله» بدون وجود حضرت ابوطالب و حضرت خدیجه
- پیدایش اختلاف با سکوت نکردن نادان
- راوی بودن تمام دواوین عرب
- نوادههای حضرت قمر بنی هاشم راویان دیوان حضرت ابو طالب
- لامیّهی حضرت ابوطالب
- به وجود آمدن یازده نسل از حضرت خدیجه
- عام الحزن نامگذاری سال وفات حضرت خدیجه و حضرت ابوطالب
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا سَیِّدِ الْأَنْبِیَاء وَ أَکْرَمِ الشُّفَعَاء سَیِّدِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أَهْلِ بَیْتِهِ الطَّیِّبینَ الطَّاهِرینَ ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَی جَمِیعِ أَنْبِیاءِ اللهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلَائِکَتِهِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ».
محبّت سرمایهی صاحبان کرامت
سرمایهی صحبت ما در این چند شب این بود که امام العابدین و سیّد الساجدین علیّ بن الحسین (علیه الصّلاه و السّلام) به خدا عرض میکند: «وَ حُبِّی لَکَ شَفِیعِی إِلَیْکَ»[۱] پروردگارا محبّت من به تو شفیع من نزد تو است. حالا گفتیم و توضیح دادیم که هم در دنیا و آخرت به اینجا رسیدیم کسانی که صاحبان کرامت بودند، به مقامات رسیده بودند، سرمایهی آنها فقط محبّت بود و چیز دیگری نبوده است. حالا برای اینکه این مطلب روشن شود و سخن ناقص نباشد، کرامات را از متنی گفتیم و به جایی رسیدیم که خیلی مهم است و امّا باید دقّت کرد که دین ما چه عظمتی دارد ولو صحبت این نیست که بگوییم صاحب کرامت شویم، نه میخواهیم بگوییم یعنی این دین، این هنر را دارد و در گذشته بیان کردم که به خدا قسم دین فقط این نیست که در کوچه و خیابان میگویند، دین خیلی بزرگ است. من چند جملهای را انتخاب کردم که برای شما میگویم. شب گذشته گفتیم این آقا میگوید کرامت از اسم برّ است و برّ از اسماء خدا است. برّ یعنی نیکوکار، بارّ هم یعنی نیکوکار.
عطا کردن کرامات به نیکان و ابرار
میگوید: «وَ لَا تَکُونُ إِلَّا لِلْأَبْرَارِ مِنْ عِبَادِهِ» کرامت نمیشود جز برای ابرار و نیکان از بندگان . چرا؟ «جَزاءً وِفاقاً»[۲] میخواهد جزا و پاداش دهد. «فَإِنِ الْمُنَاسِبَهَ تَطْلُبُهَا» این مناسبت که اینها ابرار هستند، آن هم برّ است؛ این مناسبت این پاداش را میخواهد. این خیلی مهم است «وَ إِنْ لَمْ یُقُم طَلَبٌ مِمَّنْ ظَهَرَتْ عَلَیْهِ» اگرچه از کسی که به او کرامت داده میشود کرمی هم طلب حاصل نشود، اصلاً نخواسته باشد به او داده است. خدایا یک کاری بکن که من دست به مارزده زدم خوب شود، اصلاً این را نگفته است. «وَ إِنْ لَمْ یُقُم طَلَبٌ مِمَّنْ ظَهَرَتْ عَلَیْهِ»؛ «ظَهَرَتْ» یعنی کرامت.
اقسام کرامات
بعد به این قسمت رسیدیم «وَ هِیَ عَلَى قِسْمَیْنِ» این مهم است، هرچه است همینجا است. کرامت دو قسم است. تمام اینها برای این است که ما غیرت دین را داریم که دین چقدر بزرگ است، معارف چقدر زیاد است. «وَ هِیَ عَلَى قِسْمَیْنِ» کرامت دو قسم است، «حِسیَّهٌ وَ مَعنویَّه» یکی حسی است، یکی معنوی است. «فَالعَامَّهُ مَا تَعْرِفُ الْکَرَامَهَ إِلَّا الحِسَّیَّه» عامهی مردم جز آن قسمت حسیّهی کرامت را نمیشناسند. چطور؟ «مِثْلُ الْکَلَامِ عَلَى الْخَاطِرِ» مثلاً از ضمیر کسی خبر دادن آن کرامت است. امّا دارد. اینها را دقّت کنید که تدریجاً به آن میرسیم. «وَ الْأَخْبَارِ بِالمُغَیِّبَاتِ المَاضیَّه» خبر دادن از غیبهای گذشته «وَ الکَائِنَه» آنکه الآن وجود دارد «وَ الآتیَّه» آنکه در آینده میآید «وَ الْمَشْیَ عَلَى الْمَاءِ» راه رفتن روی آب «وَ اختِراقِ الْهَوَاءِ» هوا را شکافتن و بالا رفتن «وَ طِیَّ الأرض» طی الارض «وَ الِاحْتِجَابِ عَنِ الْأَبْصَارِ» یک دفعه ناپدید شدن از دیدهها. «وَ إِجَابَهِ الدُّعَاءِ فِی الْحَالِ» همان لحظه دعا میکند مستجاب میشود. «فَالعَامَّهَ لَا تَعْرِفُ الْکَرَامَاتِ إِلَّا مِثْلِ هَذَا» عموم مردم، عامّهی مردم کرامات را نمیشناسند غیر از اینها که گفتیم. اینها کرامات است امّا تدریجاً به آن میرسیم.
کرامات معنویّه جزء خواص بندگان
«وَ أَمَّا الْکَرَامَهِ المَعنَویَّه فَلَا یَعْرِفُهَا إِلَّا الْخَوَاصُّ مِنَ عِبَادِ الله» کرامات معنویّه را جز خواص بندگان خدا نمیشناسد. کرامات معنویّه مهمتر است. من این را در گذشته گفتم و دوست ندارم بگویم. گفت یک نفر سیّدی آب دهان به روی مرحوم آیت الله حاج شیخ عبد الکریم حائری –مؤسس حوزه- انداخت، آقا میرفت، پاک کرد، فرمود: ببینید سیّد چه کار دارد، چه دردی دارد که این کار را انجام داد. ولیّ از اولیای خدا گفت: این کارهای شیخ مشکلتر از این است که آدم از روی آب راه برود، روی هوا راه برود. چون آنها یک تبصرههایی دارد که خواهیم شنید. «وَ الْعَامَّهِ لَا تَعْرِفُ ذَلِکَ» عامّه را نمیشناسد، میگوید حالا این اتّفاق افتاد. چرا این اتّفاق افتاد؟ چه پشتوانهای داشت؟ مشکل است. امّا حالا کرامات معنویّه چگونه درست میشود؟ نمیخواهیم اینها را بگوییم که صاحب کرامت شوید، میخواهیم بگوییم این چیزها که مقدّمهی کرامات معنویّه میشود چقدر شریف هستند. حالا هر کس به اندازهی خود این کرامات را دریافت کند.
وصف حضرت علی از یک صاحب دل
امیر المؤمنین (سلام الله علیه) در نهج البلاغه یک صاحب دلی و ولیّ را وصف میکند که او اینچنین بود و در پایان میفرماید: «فَعَلَیْکُمْ بِهَذِهِ الْخَلَائِقِ»[۳] خلایق جمع خلیقه است که یک وقت به معنای خُلق میَآید. یک وقت خلایق به آفریدهها میگوییم، یک وقتی هم برّی به خُلق میگوییم. «فَعَلَیْکُمْ بِهَذِهِ الْخَلَائِقِ» شما هم اینها را داشته باشید، در پایان میگوید اگر همه را نتوانستید، بعضی را داشته باشید.
رسیدن به کرامات معنویّه
«وَ هِیَ أَنْ تَحْفَظَ عَلَیْهِ آدَابَ الشَّرِیعَهِ» اوّل باید آداب شریعت را حفظ کند «وَ أَنْ یُوَفَّقَ لإتیانِ مَکَارِمِ الْأَخْلَاقِ وَ اجْتِنَابِ سَفْسَافَهَا» موفّق شود که مکارم اخلاق داشته باشد و از اخلاق پست -سفساف یعنی پایین- از آن اجتناب کند. «وَ الْمُحَافَظَهِ» -چون به «لإتیانِ» عطف شود مجرور میشود- «وَ الْمُحَافَظَهِ عَلَى أَدَاءِ الْوَاجِبَاتِ مُطْلَقاً فِی أَوْقَاتِهَا» بر ادای واجبات مطلقا محافظت داشته باشد یعنی هر واجبی «فِی أَوْقَاتِهَا» در وقتهای خود «وَ المُسَارِعَهُ» -میتوانیم هم این را مرفوع بخوانیم و هم مجرور- «وَ المُسَارِعَهُ إِلی الخَیرَات» به خیرات مسارعت داشته باشد. یک کار خیری است امّا و اگر نیاورد، زود آن را انجام دهد.
ازاله داشتن نسبت به اعمال و رفتار خود
«وَ إِزَالَهُ الْغِلِّ وَ الْحِقْدِ مِنْ صَدْرِهِ لِلنَّاسِ وَ الْحَسَدِ وَ سُوءَ الظَّنِّ» ازالهی غل و کینهتوزی و حقد و عقده و حسد و سوء ظن به طور کلّی ازاله کند و الّا تا صبح نماز بخوانید حسود باشید فایدهای ندارد؛ سوء ظن داشته باشد فایدهای ندارد، دنبال عیبهای مردم بگردد، کنجکاو در کار مردم باشد، او خانهی خود را عوض کرده است، از کجا آورده است، به شما چه ربطی دارد. کار خود را انجام بده. بدگمانی، سوء ظن خیلی بد است.
مواظبت از اخلاق ضمیمه
استادی داشتم که میگفت سوء ظن از آن رذایلی است که اگر مواظبت نکنید، فرمودند مادام العمر میماند، خیلی خطرناک است و این سوء ظن و حسد یک هشداری است که حالا عنایت بفرمایید اخلاق ضمیمه اگر مواظبت نکنیم در گذشته بعضی از حکما، راه رفتهها، بزرگان فرمودند خیلی خطرناک است. آدم میترسد که اگر این اخلاق ضمیمه را مواظبت نکنیم به ملکه مبدّل میشوند یعنی آدم خیلی راحت گمان بد میدهد، راحت ناسزا میگوید، راحت دروغ میگوید، راحت حسودی میکند، اصلاً برای او مهم هم نیست، برای او ملکه شده است. خطر اینجا است آن آقا میگوید اگر هر کدام از اخلاق ضمیمه ملکه شود، صورت باطنیّه عوض میشود، خطر اینجا است. تدریجاً آدم شخص دیگری میشود و واقعاً خطرناک است.
راه حل گمان بد نزدن به افراد
حالا اینجا یک صحبتی است آن آقا و یا خانم سؤال میکنند که دست خودم نیست حسود هستم، این جواب دارد. چه کنم گاهی مواقع سوء ظن دارم. حالا من ریشهها را نمیگویم که اینها به کجا برمیگردد بحث عوض میشود، امّا یک جواب دقیقی دارد، این جواب طبی است، شما که نزد اطبای محترم و پزشکان تشریف میبرید، چطور حرفهای آنها را گوش میدهید حتّی آدم پول میدهد که من چه موقع برای جراحی بیایم، تا اینجا منّت میکشیم، وقت میگیریم تا ما را جراحی کند. ولی در طب روحانی مثل اینکه اینطور نیست، با اینکه مهمتر است. در طب جسمانی اگر کسی خدایی نکرده عمل نکند میمیرد. ولی در طب روحانی اگر دست کم بگیرید سر از جهنّم و سر از کنار فرعون و هامان و هیتلر در میآورد، خطرناک است. من همینطور خود را رها کنم و این اخلاق ضمیمه شود بعد صورت باطنی من هم عوض شود اصلاً هم برای من مهم نباشد. حالا این خانم یا این آقا میگوید دست خودم نیست شما میگویید چه کار کنم؟ بزرگان جواب دادند، بنده نقل قول میکنم. برادر و خواهر من جواب این است فرمودند: ازالهی حسد، سوء ظن از خود کار سادهای نیست. دین به ما حقایق را میگوید.
نامعقول بودن امید واهی به افراد
پس ناامید کردن شخص چقدر بد است، امید نامعقول دادن به کسی به همان اندازه بد است. اگر میخواهیم به کسی امید دهیم معقولانه امید دهیم. یک آدمی که اینجا ایستاده است بگوییم تو سعی کنی بالاخره یک روز بپری دست تو به این سقف میرسد در پایان میرسد، چنین چیزی نمیشود چرا او را فریب دهیم یا کسی را ناامید کنیم که تو به جایی نمیرسی بعضی خیلی راحت از این حرفها میزنند. طلبهای با من دردل کرد، خدا او را حفظ کند. کسی به او گفت چرا طلب شدی؟ تو به جایی نمیرسی. گفتم بگو باشد، عیبی ندارد گوش نده، آنها شیاطین انس هستند.
دور ساختن حسد و کبر با تصرّف ولیّ
جواب این است دور ساختن آنها از خود آسان نیست مگر ولیّ تصرّف کند، به تصرّف ولیّ میشود.
مرحوم حاج آقا حسین فاطمی (رضوان الله علیه) شاید قریب به این مضامین فرموده بودند آقا میرزا جواد آقا در من تصرّف کرد دیگر غیبت نکردم. حالا این هم یک استثنائاتی است، حالا خدا میخواهد قدرت یک عبدی را نشان دهد، امّا اینکه حالا من بنشینم غیبت کنم که آقا میرزا جواد آقا تصرّف میکند که من آدم شوم، ممکن است اصلاً نشود.
گفتند سابق بین ایران و روسیه یک قراردادی میبستند، نقل حالا نیست. گفت سفیر ایران نوشت که در تاریخ فلان إنشاءالله تحویل داده خواهد شد. روسیه معنی إنشاءالله را نمیدانست، گفت إنشاءالله یعنی چه؟ گفت یعنی اگر خدا بخواهد. گفت این را خط بزن، شاید یک موقع خدا نخواهد. همین هم واقعاً حرف درستی است.
در کتابهای فقهی خواندید که نذر و قسم «ألَّا یُعَقِّبَهُ بِمَشِیَّهِ اللهِ» مثلاً بگوید من نذر میکنم که فردا إنشاءالله ده تومان به فلان کس بدهم، درست است اگر خدا نخواهد نمیشود، ولی شما اینجا إنشاءالله نمیتوانی بگویی، مشروط میشود اگر ندادید میگویید خدا نخواست. «ألَّا یُعَقِّبَهُ بّمَشِیَّهِ اللهِ» در نذر و قسم به مشیّت الله معقب نکند، نگوید إنشاءالله میدهم، نه إنشاءالله نگویید، بدهید معلوم است که اگر خدا نخواهد نمیتوانید بدهید، ولی اگر ندادید میگوید من که إنشاءالله گفته بودم، لابد خدا نخواست.
ترتیب اثر ندادن به سوء ظن و حسدها
الآن میگوید من مبتلا به حسد هستم، سوء ظن دارم، دست خودم نیست چه کار کنم؟ میگوید ازالهی آن دست خود شما نیست، میدانم حسود هستید، نیکو شما را میشناسم، حقد دارید، سوء ظن دارید، درغگو هستید، شما هم من را میشناسید، امّا یک چیز در دست تو است و آن اینکه به آن ترتیب اثر ندهید. اینکه دست خود شما است. چون بیشتر غیبتها، بیشتر بدگوییها به خاطر تشفی خاطر است. آدم دوست دارد کسی که محسود او است، به او حسد ورزیده میشود، یک چیزی دربارهی او گفته شود. حالا یک وقت خودش هم کمک میکند، شما او را میگویید، مطلب پیش من است. میفرمایند ترتیب اثر ندهید، اگر حسودی میکنم ترتیب اثر ندهم. شهید ثانی میفرماید: ریشهای هم میتواند فکر کند که برای چه من حسد میورزم، او هم یک بندهای از بندههای خدا است، او شیعهی امیر المؤمنین است برای چه ناراحت شوم، اگر خدا به او نمیداد، به من میداد؟ چه اثری در من دارد؟ علی کلّ حال عمده این است که به آن ترتیب اثر ندهد.
مقدّمات کرامات معنویّه
ایشان میگوید کسانی که کرامات معنویّه پیدا میکنند این مقدّمات را دارند «وَ طَهَارَهِ الْقَلْبِ مِنْ کُلِّ صِفَهٍ مَذمُومَه» پاک کردن قلب از هر صفت مذمومهای. «وَ تَحلیَّتُهُ بِالمُراقِبَه» و زینت دادن به نفس با مراقبت.
جا به جا شدن کرامات حسّیّه
حالا عمده اینجا است که این کرامات عامّه، همان حسّیّه آسیبپذیر است؛ میگوید «فَهذِهِ کُلُّهَا عِندَنَا کَرامَاتُ الأولیَاء المَعنَویَّه التَّی لَا یَدخُلُهَا مَکرٌ وَ لا استِدرَاج» در کرامات حسّیّه یک وقت جا به جا میشود حتّی نادر است و تشخیص آن با بزرگان است، من و امثال من نمیفهمیم، میخواهم مطلب را بگویم که میگوید کرامات حسّیّه مکر استدراج هم داخل میشود، یک وقت مکر است، استدراج است.
راه نداشتن مکر و استدراج در کرامات معنویّه
امّا در کرامات معنویّه مکر و استدراج راه ندارد، او با محبوب خود معامله میکند، نه منتظر احسنت و بارک الله است، اینجا مکر و استدراج راه ندارد. میفرماید: «فَهذِهِ کُلُّهَا عِندَنَا کَرامَاتُ الأولیَاء المَعنَویَّه التَّی لَا یَدخُلُهَا مَکرٌ وَ لا استِدرَاج بَل هِیَ دلیلٌ عَلَی الوفاءِ بِالعُهود وَ صحَّهِ القَصد وَ الرِضی بِالقَضاء» همه چیز دلیل بر این است که این آدم وفا بر عهود کرده است، صحّت قصد رضا به قضا دارد، با او معامله میکند «وَ لا یُشارِکُکَ فِی هَذِهِ الکَرامات» این کرامات معنویّه را دست کم نگیرید. با تو در این کرامات شریک نمیشود «إلا المَلائِکَهُ المُقَرَّبون» اینقدر مقام آن بالا است، فکر نکنید آسان است «وَ أَهلُ اللهِ المُصَطفَون» آن اهل الله برگزیده «وَ أَمَّا الکراماتُ التَّی ذَکَرنَا أَنَّ العامَّه تَعرفُها فَکُلُّهَا یُمکِنُ أن یَدخُلَهَا المَکرُ الخَفی» کرامات عامّه یک وقت دیدید مکر خفی داخل شد، اصلاً کرامت نشد، جا به جا شد. خرق عادت اعم از کرامت و چیز دیگر است.
گفتند حاج ملّا هادی سبزواری (رضوان الله علیه) گوشت را در زیرزمین گذاشت، وقت درس او تنگ بود، به زن و بچّهی خود هم چیزی نگفت، زیر سبد گذاشت و دنبال کار خود رفت. یک کسی در خانه آمد گفت گوشت دارید به من بدهید؟ اهل بیت او گفتند نه نداریم. گفت نخیر دارید، پدر شما خریده است در زیر زمین زیر سبد گذاشته است، رفتند دیدند بله همینطور است. حاج ملّا هادی آمد، گفتند حاج آقا جای شما خالی یک کسی آمد از زیرزمین خبر داد، کاش بودید و میدیدید. گفت: الحمدلله که نبودم، خدا او را لعنت کند که کرامت او صرف زیرزمین و زیر سبد گوشت من باشد، اصلاً چه فایدهای دارد.
خدا یکی از اساتید ما (رضوان الله علیه) را رحمت کند، گفت ما خاندانی بودیم که اصلاً به روحانیّت و طلبگی تناسبی نداشتیم، زمینهای نبود. یک موقع در یک خانوادههایی زمینه است، مثلاً پدربزرگ عالم است یا محترم و مقدّس است، یک عبایی دارد و سجّادهای دارد حالا نوه تشویق میشود که طلبه شود. کس دیگر نگاه میکند میبینید دایی او عالم بود، یک وقت هم نه هیچ تناسبی نیست، میگوید من یک برادری داشتم جهانگرد بود، موهای سر او بلند بود، همینطور جهانگردی کرده بود و به هند رسیده بود، یک مرتاض مثل اینکه در گِل نشسته بود، آنجا مرتاضهای عجیبی بودند، الآن آنها مثل سابق نیستند، بودند و ریاضاتی را متحمّل میشدند، خود برادر من در هند یک مرتاضی دیده بود که روی دیوار نشسته است و هفت سال از روی دیوار پایین نیامده بود. گفت برادر جهانگرد من همینطور داشت میرفت، آن مرتاضی که در گِل بود او را صدا میکند، میگوید وقتی به ایران برسی یکی از برادران تو روحانی شده است. آمدم دیدم که برادرم روحانی شده است، مرحوم آقای محقّقی (رضوان الله علیه) بود خدا ایشان را رحمت کند، ایشان رد گم میکرد و کسی او را نمیشناخت، ایشان نمایندهی آیت الله العظمی آقای بروجردی در آلمان بود، مدّت مدیدی آنجا بود بعد که آقای بروجردی مرحوم شد، در تهران در چهار راه عباسی در خانههای۵۰ متری گِلی را خرید، گفتند آقا چرا اینجا آمدید، آنجا امکانات داشتید، مرید داشتید، به زبان آلمانی مسلّط بود، مانند زبان مادری صحبت میکرد، فلسفه را هم میدانست. من مختصر چند صباحی پیش او فلسفه خواندم، البتّه خدا آقای مدرسی خیابانی را رحمت کند، بنده عمدتاً این چیزهای ناچیزی که از فلسفه خواندم نزد ایشان خواندم، ولی یک مقدّماتی هم نزد آقای محقّقی خواندیم.
من به یاد دارم او آنقدر رد گم کنی میکرد، یک مغازهای قم گرفته بود، یک دستگاه فتوکپی گذاشته بود فقط خود او با آن دستگاه در آن مغازه جا میگرفت. حالا داستان آن مفصّل است که او چگونه به این مقام رسیده است، راهی که به روی او باز شد به روی همهی شما جوانان باز است.
ترک خشونت قدم اوّل در رسیدن به کرامت
إنشاءالله شما هم از ترک خشونت شروع کنید، ابتدا باید جوع و سحر و گرسنگی بکشید و بیداری بکشید، گفتند اینها درست است، ولی ما اینها را نمیگوییم. بنده با جوان صحبت میکنم، میگویم قدم اوّل ترک خشونت است. اصلاً بدون آن نمیشود، باید لطیف شوید بعد وارد شوید. تا لطیف نشوید چیزی به شما نمیدهند. من فردا توبه میکنم، از فردا خوش اخلاق میشوم، نه اینطور نیست. مولای ما امام صادق (سلام الله علیه) فرمود: معارف به غیر لطیف داده نمیشود. باید لطیف شوید بعد وارد شوید. میگوید «قُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ تُفْلِحُوا»[۴] چه کلام بزرگی است! از آن عرب شترچران تا فارابی، تا بوعلی سینا به درد میخورد یعنی «قُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» ببین همهی خشونتها، زشتیها همه را باید کنار بگذاری «إِلَّا اللَّهُ» بعد داخل شوی.
کنار گذاشتن مکر خفی و استدراج در کرامات حسّیّه
میگوید «وَ أَمَّا الکراماتُ التَّی ذَکَرنَا أَنَّ العامَّه تَعرفُها فَکُلُّهَا یُمکِنُ أن یَدخُلَهَا المَکرُ الخَفی» گفتیم آن هم سخت است. «ثُمَّ إِنَّا إِذَا فَرَضنَاهَا کَرَامَهً» اصلاً همان را کرامت حساب کردیم اینها را دقّت کنید مهم است. این کرامات حسّیّه، آنکه ممکن است مکر خفی در آن دخالت کند، استدراج در آن دخالت کند آنها را کنار بگذارید، به قول بازاریها خرج در رفته خود این کرامت است.
خرق عادت اعم از کرامت است
«ثُمَّ إِنَّا إِذَا فَرَضنَاهَا کَرَامَهً فَلَا بُدَ أَن تَکُونَ نَتیجَهً عَنِ استِقَامَهٍ أَو تُنتِجَ استِقَامَهً لَا بُدَ مِن ذَلِک»؛ «ثُمَّ إِنَّا إِذَا فَرَضنَاهَا کَرَامَهً» حالا آن را کرامت فرض کردیم، «فَلَا بُدَ أَن تَکُونَ نَتیجَهً عَنِ استِقَامَهٍ» نتیجه باید استقامت باشد. پس آن چیزی که هندیها دارند کرامت نیست، چون نتیجهی استقامت نیست. در گِل و کثافت نشسته است، نه خود را میشورد و یک چیز مزخرفی میخورد که شیطان یک چیزی کف دست او بگذارد. خرق عادت اعم از کرامت و شیطنت است. «فَلَا بُدَ أَن تَکُونَ نَتیجَهً عَنِ استِقَامَهٍ» از آقای بهجت سر زد کرامت است، از آقای بهاء الدّینی سر زد کرامت است. «أَو تُنتِجَ استِقَامَهً» میگوید این کرامت یک استقامتی را به وجود بیاورد، یک نفر متحوّل شود، «لَا بُدَ مِن ذَلِک» میگوید حتمی است.
خالص بودن کرامات معنویّه برای خدا
«وَ إِلا فَلَیسَت بِکِرامَه وَ إِذَا کَانَتِ الکِرَامَهُ نَتیجَهَ استِقَامِهٍ» میگوید یک چیز دیگری است، آن کرامات معنویّه دیگر خالص برای خدا است، نه مکر خفی و نه شیطان و نه استدراج است. امّا اینجا در کرامات عامه و حسّیّه ممکن است از شما مالیات بگیرند، بالاخره خود آن یک مقامی است. مؤلّف میگوید: «فَقَد یُمکِنُ أَن یَجعَلَهُا اللهُ حَظَّ عَمَلِکَ وَ جَزَاءَ فِعلِک» ممکن است همین که دست زدی و او خوب شد، در سطوح پایین نه در سطوح بالا، آن جزو آقای بهجت است، کرامات آنها معنوی است حالا یک وقت سرریزی میکند و به این قسمت عامّه میرسد، آنها مستنثناء هستند، من و امثال من را یک وقت به جایی رسیدیم مثلاً فکر میکنیم اتّفاقی افتاده است، که نمیشود. ممکن است خدا همین را جزای عمل شما قرار دهد. «فَإذَا قَدِمتَ عَلَیهِ» که وقتی به حضور خدا رسیدی «یُمکِنُ أَن یُحَاسِبَکَ بِهَا» چرا از شما حسابرسی کند، مثلاً به یاد دارید که آنجا این اتّفاق افتاد؟
ناراحت شدن صاحبان کرامت از افشای آن
میگوید صاحبان کرامات معنویّه یک وقت از آنها کرامات حسّیّه سر بزند از افشای آن بسیار ناراحت میشوند. آقا زادهی آیت الله العظمی بهجت به من گفت: وقتی یک کرامت از پدرم کشف میشود و افشا میشد به زمین میچسبید، خود ایشان به من گفت. مریض نزد ایشان آوردند، دست زد بیرون رفتند خوب شد. بالاخره آقای بهجت اینگونه بودند، خدا کاری کرده بود که هر کاری دوست داشت انجام میداد. بعضی چیزها را نمیشود گفت، شاید او راضی نباشد. به آقازادهی ایشان گفتم دیروز عجب مریض ما خوب شد، میگفت کدام مریض؟ گفتم: مریض دیروزی. گفت: خواب دیدی. بالاخره نمیتواند دروغ بگوید، گفت: خواب دیدی؟ گفت نه، من خدمت شما بودم. گفت برو به کارهای عقب افتادهی خود برس.
داخل نشدن مکر در کرامات
اینجا میگوید: «وَ مَا ذَکَرنَاهُ ِمنَ الکَرامَاتِ المَعنَویَّه فَلا یَدخُلُهَا شَیءٌ مِمَّا ذَکَرنَاه» دیگر اینجا مکر و استدراج و شیطان دخالت نمیکند، نمیشود. اصلاً ممکن نیست، میگوید: «فَإنَّ العِلمَ یَصحَبُهَا» اصلاً علم با آن مصاحب است، علم میخواهد. آقای قاضی فرمودند: باید مجتهد شوید، اگر مجتهد نشوید به زحمت میافتید. «وَ قُوَّهٌ العِلم وَ شَرَفُهُ تُعطیکَ أَنَّ الْمَکْرَ لَا یَدْخُلُهَا» میگوید خود این علم میگوید که مکر داخل در کرامات نمیشود. اینجا مریض را شفا میدهید، آفرین، احسنت، ولی اینجا محرمانه با محبوب معامله میکنید، آنجا ممکن است یک چیزی دخالت کند، امّا اینجا میگوید: «فَإِنِ الْحُدُودَ الشَّرْعِیَّهِ لَا تُنْصَبُ حِبَالَهً لِلْمَکْرِ الإلهِی» رعایت حدود شرعی دام نمیشود که یک دامی شوید و صیدی شوید و… «فَإِنَّهَا عَیْنُ الطَّرِیقِ الْوَاضِحَهِ إِلَى نِیلِ السَّعَادَه» آن کرامات معنویّه عین راه واضح به نیل سعادت است.
طی الارض داشتن صاحبان کرامت
میگوید کسانی که به اینجا رسیدند «فَإِذَا ظَهَرَ عَلَیْهِ شَیْءٌ مِن کراماتِ الْعَامَّهِ» آقای بهجت که گفتم دقیقاً همین است. آن آدمی که کرامات معنویّه دارد، حالا یک وقت چیزی از کرامات ظاهری رسید، آقای بهجت طیّ الارض داشت، هیچ وقت اظهار نمیکرد. یک نفر را شب جمعه از کربلا به نجف، مسجد سهله، کوفه برده بود، آن زمان ماشین نبود و او را برگردانده بود.
یکی از مجتهدین به من خبر داد، گفت: یکی از بزرگان در زمان ناصر الدّین شاه – اسم او را بنا بر مصلحت نمیبرم- سیّدی از کبار اهل معرفت بود، ماشینی نبود، بعد در سه راه امین حضور تهران به یک شیخی میگوید میآیی به قم برویم. میگوید یک هفته، ده روز اینجا کار داریم، من مهمان دارم، گفت حالا به مهمان خود هم میرسی. گفت: چطور؟ گفت: اگر میخواهی بیا برویم یک سلامی بدهیم و برگردیم، اینها مسلّم است و یقینی است. گفت: چه کار کنم؟ گفت: چشمهای خود را ببند. میگوید چشمهای خود را بستم، دیدم نزدیک قبرستان شیخان هستیم، بعد چشم خود را باز کردم. امام از این آدم اسم برده است، امام میفرماید: ایشان شیخ مشایخ ما بود یعنی ما با کسانی که درس خواندیم، او از مربّی آنها بود، ولی سن امام نمیرسید که او را ببیند. سیّد به حاج شیخ گفت: برو زیارت بکن، وعدهی ما همینجا باشد و برگرد تا به مهمانان خود برسی. میگوید: ما رفتیم زیارت کردیم و از هم جدا شدیم، آمدم دیدم سیّد هنوز نیامده است، گفتم نکند یک وقت کرامات او تمام شده باشد، ما مهمان دعوت کردیم. یک قدری تأمّل کردم، دیگر کم کم داشتم نگران میشدم، دیدم سیّد رسید، گفت: بیا برویم، چشمهای خود را بستم، گفت: باز کن، دیدم سه راه امین حضور هستیم. گفت: برو به مهمانهای خود برس. حالا اینها وجود دارد، امّا به این نکته توجّه کنید «فَإِذَا ظَهَرَ عَلَیْهِ شَیْءٌ مِن کراماتِ الْعَامَّهِ ضَجَّ إِلَى اللَّهِ مِنْهَا» اگر یکی از این کرامات عامّه بر صاحبان کرامات معنویّه ظاهر شود ضجّه میکند «وَ سَأَلَ اللَّهَ سَتْرَهُ» از خدا میخواهد که بپوشاند.
گفتند یک عالم بواطن را میدید، خانم خود را به پزشک برد، رفت دید آن خانمی که شماره میدهد میمون است، آن دیگری هم به شکلی است، خیلی ناراحت شد، از پلّهها پایین آمد، خانم او هم در مطب بود پایین آمد، -من آن آدم را میشناختم نه اینکه دیده بودم ولی میدانستم چه کسی است- آمد گفت خدایا تو را به حضرت فاطمه قسم میدهم این کرامت را از من بگیر، رفت دید خانم مرتبّ و مزیّن است. «فَإِذَا ظَهَرَ عَلَیْهِ شَیْءٌ مِن کراماتِ الْعَامَّهِ ضَجَّ إِلَى اللَّهِ مِنْهَا وَ سَأَلَ اللَّهَ سَتْرَهُ» این چرا خیلی مهم است. چرا او این را از خدا میخواهد؟ میگوید: «وَ أَنْ لا یَتَمَیَّزَ عَنِ الْعَامَّهِ بِأَمْرِ یُشَارِ إِلَیْهِ فِیهِ» میخواهد از مردم عامّه متمایز نشود. آقای بهجت نمیخواهد از دیگران بالاتر دیده شود.
متمایز نداشتن صاحبان کرامت از دیگران
چهار مجتهد، مرجع تقلید مهمان شخصی در تهران بودند. کسی برای من نقل کرد، گفت: آنها همیشه نماز شب میخواندند، دیدند یکی از مراجع چهارگانه خیلی پیر و افتاده است، سخت به خواب رفته است، اگر آنها بلند شوند نماز شب بخوانند، از آنها متمایز میشوند، میگویند ببین این سه مرجع نماز شب خواندند، ولی او اصلاً تکان نخورد و آنها هم تکان نخوردند. صبح صاحب خانه آمد گفت: چرا نماز شب نخواندید؟ آن سه نفر گفتند: آن پیرمرد را دیدید که پیر بود و افتاده بود، ما رعایت حال او را کردیم و در رختخواب خود تیمّم کردیم و خوابیده نماز شب خواندیم که از او بالاتر دیده نشویم. یک احکام فقهی داریم، یک احکام اخلاقی داریم که کاملاً با هم مرتبط هستند و هیچ جدایی هم ندارند. میگوید ما دیدیم اگر بلند شویم از او ممتاز میشویم.
پس سرمایهی همهی بزرگان مبداء همهی ترقیّات در دنیا و آخرت محبّت خدا و محبّت اولیاء او است. (العیاذ بالله)، (نستجیر بالله) کسی امیر المؤمنین را دوست نداشته باشد به کجا میرسد؟ هیچ چیزی به او نمیدهند، جزاء که سهل است. به صدیقهی طاهره ارادت نداشته باشد، اولاد آنها را دوست نداشته باشد به کجا میرسد، پروردگارا ما چگونه شکر کنیم. «وَ حُبِّی لَکَ شَفِیعِی إِلَیْکَ»[۵] این تا اینجا باشد.
مصادف بودن وفات حضرت خدیجه (سلام الله علیها) با حضرت ابوطالب (سلام الله علیه)
میگویند امشب یا امروز وفات بزرگ بانوی اسلام، خدیجهی کبری (صلوات الله و سلامه علیها) بوده است. امّا آنطور که بنده در بعضی جاها دیدم، چون با حضرت ابو طالب در یک سال از دنیا رفتند. وفات خانم خدیجهی کبری (سلام الله علیها) یا اوایل شعبان بود یا اوایل ماه مبارک رمضان بود. چون حدوداً میگویند حضرت ابو طالب (سلام الله علیه) ۲۶ رجب همان سال از دنیا رفته است و میگویند به روایتی حضرت خدیجه پنج روز بعد از او است، اگر پنج روز بعد از او باشد اوایل شعبان میشود. بعضی روایت هم است که ۳۵ روز بعد از او است که آن هم اوایل ماه رمضان است. این اختلافات وجود دارد. امّا یک عده میگویند امروز بوده است شاید آنها هم برای خود یک دلیل و مستندی دارند که من نمیدانم و مهم نیست. امّا آنکه مهم است «وَ کَفى بِاللَّهِ شَهیداً»[۶] دیگر از آن بالاتر شاهدی نیست با جان خود این را به شما میگویم. اگر کسی حضرت ابو طالب و خدیجه (سلام الله علیهما) را فراموش کند و نداند که این دو بزرگوار چه خدمتی به ما کردند خیلی نمکنشناس هستند.
نرسیدن یک «لَا إِلَهَ إِلَّا الله» بدون وجود حضرت ابوطالب و حضرت خدیجه
خدا شاهد است اگر این بزرگ بانو نبود و سیّد البطحاء حضرت ابو طالب (سلام الله علیه) نبود یک «لَا إِلَهَ إِلَّا الله» به دست ما نمیرسید و الّا ما چرا از آنها اینقدر کم یاد میکنیم، باید ورد زبان ما باشد. برای حضرت ابوطالب مراسم بگیریم، برای حضرت خدیجه مراسم بگیریم فقط مختصری میگویم و عبور میکنیم. اگر آنها نبودند یک «لا اله الّا الله» به ما نمیرسید. ابن ابی الحدید سنّی است، میگوید اگر ابوطالب نبود دین به کسی نمیرسید، حضرت ابوطالب، سیّد البطحاء است و از کبار شعرا است. دوست دارم یک نکتهی ادبی بگویم که من را اذیّت کرده است. در بحث ادبی حالا نمیخواهم وارد شوم، من هم یک عمری ضایع کردم، نمیشود آدم از ادب فاصله بگیرد، اصلاً از شعر ادب نمیشود فاصله گرفت. اگر از آنها فاصله بگیرید کم کم حیوان میشود. هزاران لطایف و ظرایف در آنها است نباید فاصله گرفت.
دواوین باید روای داشته باشند، امّا متأسّفانه با اینکه محتوای شعرای ما از شعرای دیگر بالاتر بود بدیهی است که دواوین ما راوی ندارد، شما مانند حافظ را کجا پیدا میکنید. حالا مولوی آن مناقب العارفین را افلاکی نوشته است، عصر آن روشن است، بد نیست. امّا شرح حال بزرگان ما به درستی معلوم نیست، در سعدی شرح حال درستی پیدا کنید، یک شرح حال درستی از حافظ پیدا کنید، با این عظمت… من یک آدرسی میدهم بروید مطالعه کنید، مرحوم علّامهی قزوینی (رحمه الله علیه) بنده او را به حق علّامه میدانم، اصلاً لقب علّامه به اندام او دوخته شده است. در کتاب المعجم فی معاییر اشعار العجم خیلی جالب است که در نقد ادبی، در فارسی اوّلین کتابی است که نوشته شده است. در نقد ادب، در عربی کتابهای فراوانی داریم، ولی در فارسی اوّلین کتابی که در نقد ادبی نوشته شده است المعجم فی معاییر اشعار العجم حدوداً قرن پنجم و ششم است، تألیف قیس رازی است. این را مرحوم قزوینی مقدّمه زده است، آن مقدّمه بسیار مفید و خواندنی است، من آدرس میدهم به آن مراجعه کنید. آنجا آن مرد بزرگ نوشته است ما با این ادبیّات غنی و با این گنجهایی که داریم اصلاً مواظب ادبیّات خود نشدیم و حافظ با این عظمت یک شرح حال درستی ندارد. ایشان گل نبات خانم آمد چطور گفت و شاگرد تنور نانوایی چه گفت، اینها که شرح حال نمیشود. این آدم به این بزرگی، حافظ در جهان نظیر ندارد. چیزهایی که او گفته است من در تعجّب هستم که چگونه به عقل او رسیده است که این حرفها را زده است.
نظامی یک کاخ مجلّلی است، صناعی چشم است، آقا است، سرور است، مولوی پیش او شاگردی میکند. عطار همینطور آنها آدمهای بزرگی بودند، نمیخواهیم بگوییم معصوم بودند ولی بالاخره مردان بزرگی بودند، پدر مجلسی اوّل از کبار فقها است، ولی ایشان میفرماید: در شبهایی که حال داشتید، توصیه میکند میگوید سری به صناعی و عطّار بزنید، اگر او امروز بود با او چه کار میکردند، استکان او را جدا میگذاشتند. مجلسی اوّل میگوید اگر بعضی از شبها حال داشتید یک سری به صناعی بزنید، یک سری به عطّار بزنید. معصوم نیست، تخصّصی است، اینها را برای غیر متخصّص ننوشتند. یک آدم عوام بخواند و بگوید این یعنی چه؟
میگویند یک نفر نحوی داشت به شاگرد خود درس میداد، میگفت: وقی، یقی؛ امر آن ق میشود یعنی نگه دار. تثنیه آن قیا میشود یعنی نگه دارید، جمع آن «قُوا» میشود یعنی نگه بدار.
در قرآن خواندید «قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلیکُمْ ناراً»[۷] آمد گفت آقا این چیست که صدای خروس در میآورد، اینکه درس نشد دارد صدای خروس در میآورد، «قُوا» میگوید. اینها را برای متخصّص نوشتند، نه اینکه هر کس از راه برسید حاشیه بزند. آقا به نظر من…. نظر تو چیست. نظر تو برای خودت خوب است.
پیدایش اختلاف با سکوت نکردن نادان
جانم به قربان حضرت مجتبی که در این ماه ولادت او است، ایشان فرمود: «لَوْ سَکَتَ الْجَاهِلُ مَا اخْتَلَفَ النَّاسُ»[۸] نادان اگر سکوت کند اختلاف در دنیا پدید نمیآید، تمام اختلافات برای حرف زدن نادان است.
راوی بودن تمام دواوین عرب
حالا غرض من این است آن مقدّمهی مرحوم قزوینی را بخوانید که ما مواظبت نکردیم، دیوان باید راوی داشته باشد ولی در عربها تمام دواوین راوی دارد. من نمیدانم چرا حتّی بعضی از ادبای شیعهی عرب برخی مواقع سهلانگاری میکنند، دیوان سیّد الاباطح، ابوطالب (سلام الله علیه) تحقیقاً چاپ شده است حتّی چاپ سنگی آن قبلاً بوده است، ولی آن چاپ تحقیقی که خیلی مهم است و از مخطوطات قدیمی گرفته شده است چاپ شده است.
نوادههای حضرت قمر بنی هاشم راویان دیوان حضرت ابو طالب
من نگاه کردم و تحقیق کردم، دیدم راویان دیوان دو تن از نوادههای حضرت قمر بنی هاشم هستند، ببینید چقدر زیبا است، چقدر لطیف است. حضرت ابوطالب دیوان داشته باشد، راویان او از نوادههای حضرت عباس بن امیر المؤمنین باشند ولی حتّی این ادبای عرب هم متأسّفانه توجّه نکردند. اوّل کسی که شاید در اینجا و در این زمان باشد.
لامیّهی حضرت ابوطالب
حضرت ابوطالب از کبار شعراء است، یک لامیّهای دارد ابن کثیر شامی سنّی است،کتابی به نام البدایه و النّهایه دارد، چند جلدی نزد این فقیه است، نزد من هم وجود دارد. در آنجا میگوید لامیّهی ابوطالب در دنیا نظیر ندارد با این همه تعصّب او؛ که وقتی حضرت زهرا بالا سر پدر بزرگوارش گریه میکرد و میگفت:
«وَ أَبْیَضَ یُسْتَسْقَى الْغَمَامُ بِوَجْهِهِ ثِمَالُ الْیَتَامَى عِصْمَهٌ لِلْأَرَامِل»[۹]
این از ابیات این لامیّه است.
به وجود آمدن یازده نسل از حضرت خدیجه
امّا خدیجهی کبری از زنان اوّل کسی بود که ایمان آورد. ثروت بسیار بزرگی داشت، تمام اینها را در راه اعلای کلمهی خدا داد. چقدر زحمت کشید، چقدر این خانم لیاقت داشت، لیاقت او از عقول ما خارج است، آنقدر لیاقت که از نسل او یازده امام به وجود بیاید.
یک روحانی میگفت کسی جلوی من را گرفته بود، گفت: چندم ماه است؟ گفتم نمیدانم. گفت پس این لباس را برای چه پوشیدی. من هم نمیدانم. آن شاعر شاید میدانست میگوید:
تقدیر به یک ناقه نشانید دو محمل لیلای حدوث تو و سلمای قدم را
ما از اسرار خدا خبر نداریم، خود او میداند. خدیجهی کبری مادر امامان، مادر صدیقهی کبری است. چه دختری، چه دامادی، چه فرزندانی، چه نسلی! چقدر این خانم بابرکت بود. همیشه به یاد آنها باشید، درود و تحیّات برای آنها بفرستید، نمکشناسی کنید. چقدر آنها بزرگ بودند.
عام الحزن نامگذاری سال وفات حضرت خدیجه و حضرت ابوطالب
پیغمبر اکرم سال وفات این دو بزرگوار را ابوطالب و خدیجه را عام الحزن گذاشت یعنی سال قصّه، سال اندوه. مدام پیغمبر اکرم در خانه مینشست، کمتر بیرون میرفت. وقتی ابوطالب از دنیا رفت، جنازهی او را میبردند پیغمبر اکرم جلوی جنازه حرکت میکرد، میگفت: عمو جان خدا جزای خیر به شما دهد که صلهی رحم فراوانی کردی، عنایات زیادی کردی، به دین خدا کمک کردی و امّا جناب خدیجه امّ المؤمنین (سلام الله علیها) در مکّه، منطقهای به نام حجون است که در آنجا پیغمبر اکرم حضرت خدیجه را با دست خود در قبر گذاشت. سیّد انبیاء، آقای پیامبران یک نفر را با دست خودش در قبر بگذارد.
” شایان ذکر است که این متن به ویرایش نهایی نیاز دارد. “
[۱]– بحار الأنوار، ج ۹۵، ص ۸۳٫
[۲]– سورهی نبأ، آیه ۲۶٫
[۳]– نهج البلاغه، ص ۵۲۶٫
[۴]– بحار الأنوار، ج ۱۸، ص ۲۰۲.
[۵]– بحار الأنوار، ج ۹۵، ص ۸۳٫
[۶]– سورهی نساء، آیه ۷۹٫
[۷]– سورهی تحریم، آیه ۶٫
[۸]– بحار الأنوار، ج ۷۵، ص ۸۱٫
[۹]– الکافی، ج ۱، ص ۴۴۹٫
پاسخ دهید