این موضوع حرام خواری خیلی مرا اذیّت میکند، شاید بعضی از بیچارگیهای بعضی از جوانها از اینجا باشد، اگر کسی یک ساندویچ خوشمزهای به مدرسه ببرد، تقریباً عمدهی مدارس اینطور است که باید تمام تدابیرِ امنیّتی را بیندیشد که کسی متوجّه نشود، چون خیلی اوقات اینطوری است که اگر زنگ تفریح بروی میبینی که نیست و فقط کیسهی آن مانده است، حالا مثلاً موفّق میشود و شَمّ اطلاعاتیِ خوبی دارد و لایههای امنیّتی را رعایت کرده است و زنگ تفریح به دستشوییها پناه میبرد! اینطور نیست؟ یک عدّه هم میبینید که در حالِ رصدِ او هستند و بعد ناگهان حمله میکنند، هر لقمهای که کندهاند غصب است و حرام! وقتی این طرف میآید انگار که قهرمان المپیک است! این خطرناک است! یعنی برای اینکه لقمهی حرام بدست آورده است شاد است! اینطور نیست؟ به مدارستان برگردید تا ببینید این اتّفاقات چقدر میافتد!
میگوییم مرگ بر نود هزار میلیاردی! تو توانستی به اندازهی یک لقمه بِکَنی! اگر هم میتوانستی کلّ آن را بقاپی حتماً این کار را میکردی! در خاطر دارم که زمان ما حتّی معلّمهایمان هم غذای خود را پنهان میکردند، اگر در این جامعه حرف از تواصی به صبر بزنی تو را محکوم به دیوانگی میکنند، در این جامعه قانونِ جنگل است، برای چه مثالِ مدرسه را زدم؟ چون در آن ابتلاء زیاد است، میگوییم همه حمله میکنند، طرف میگوید من دیروز لقمه آورده بودم و همه حمله کردند! اگر فردا دیگری لقمه بیاورد نفرِ قبلی میگوید چطور زمانی که من لقمه آوردم او به من حمله کرد، پس من هم به او حمله میکنم! آقا! یک عدّهی دیگری غصب کردهاند! تو که حقّ غصبِ مجدد نداری! ولی به نوعی مسابقه گرفتار میشوند، اصلاً بعضیها معروف بودند، همیشه اصلِ لقمه را فلانی میزد! مثلاً به او پنجه طلا میگفتند، یعنی فضای این کار هم افتخار کردنی است.
خدای متعال شهید هادی رحمه الله علیه را رحمت کند، مدیرِ مدرسهای که ایشان معلّم ورزش آن مدرسه بود میگفت: صبح میآمد و میدید این بچهها چون در منطقهی فقیرنشین بودند و عمدتاً شام نخوردهاند، حقوقِ خود را نان بربری و پنیر میخرید… ببینید باید چقدر فرق باشد، تازه در فضایی که اگر فقر بیشتر باشد ممکن است این… یک وقت است که تفریحی غصب میکند که این هم وحشتناک خطرناک است، یک وقتی است که احساسِ نیاز هم میکند و فکر میکند باید از دیگران برطرف کند… میگفت: شهید هادی حقوقِ خود را نان بربری و پنیر میخرید و صبح لقمه میکرد و به بچهها صبحانه میداد…
بیخود نیست که میبینید ناگهان یک نفر رفته است و هنوز نمیدانیم قبرِ او کجاست و… بیخود نیست که یک نفر اینطور محبوب می شود، خودِ من چند نفر را دیدهام که تغییر کردهاند. کنار مرقدِ شهیدی که نزدیک قطعهای است که والدهی ما هم همانجا دفن است، ما میخواستیم از آنجا به سمت قطعهی شهداء برویم، یک نفر آمد صحبت کرد و گفت: حاجی! من هم حرّ شهید هادی هستم! اگر خودم با چشمانِ خود ندیده بودم باور نمیکردم، گفت: این عکسهای من را ببین که برای چهار سال قبلِ من است، این دستِ مرا ببین که برای چهار سالِ قبل است… حرکت در خلاف مسیر خیلی سخت است، شما ببینید در آن فضایی که اصلاً با افتخار لقمه را میکَنَند اگر یک نفر آنجا بود که مناعت طبعِ خود را حفظ میکرد… این کار خیلی مشکل است! به او بهتان میزنند! خودتان در ذهنتان مرور کنید و ببینید که اگر یک بچّه مثبت بخواهد آنجا آن کار را نکند چه بلایی بر سرِ او میآید! اگر همین صحنه را بزرگ کنید تبدیل به همین صحنهی اجتماع میشود که بهتان میزنند! باید از همین کوچکها شروع کرد. دریا برای آن کسی شکافته میشود که خلاف مسیر حرکت میکند، چون کارِ سختی میکند! «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا»[۱]، هر کسی پایمردی ندارد.
[۱] سوره مبارکه شرح، آیه ۶
پاسخ دهید