حجت الاسلام کاشانی شب شهادت امام باقر علیه السلام به سخنرانی پیرامون «حفظ توحید و دین حقیقی از خدمات امام باقر علیه السلام» در محضر آیت الله باقری کنی پرداختند که مشروح جلسه تقدیم می شود.
- وجود داعش در تمام دوران اسلام
- اختلاف بین اصحاب رأی و اصحاب اثر
- مشکلات ابوحنیفه با اهل حدیث
- ادّعای اهل حدیث در مورد جسمیّت داشتن خدا
- یکی بودن اصحاب فکر و اصحاب اثر در شیعه
- قابل اعتماد نبودن احادیث اهل سنّت
- تلاش امام باقر علیه السّلام و امام صادق علیه السّلام برای پاکسازی روایات
- اعادهی حیثیت از امیر المؤمنین علیه السّلام در احادیث ائمّه علیهم السّلام
- فراوانی جریان ارتداد در میان اهل سنّت
- ارائهی آب حیات از طریق احادیث امام باقر و امام صادق صلوات الله علیهم
- مهم بودن حدود اخلاقی برای ائمّه حتّی در مصیبت
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»
«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری* وَ یَسِّرْ لی أَمْری* وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی* یَفْقَهُوا قَوْلی».[۲]
«إِلهی وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]
وجود داعش در تمام دوران اسلام
خدمات امام باقر صلوات الله علیه برای تثبیت امامت و حفظ تشیّع خیلی فراوان بوده است. یکی از آن را اگر بخواهم محضر شما عرض کنم که امیدوارم بتوانم آن را جمعبندی کنم آن چیزی است که شما امروز در جریانهای مثل داعش و النصره میبینید. چه اتّفاقی باعث شده که جریانهایی مثل النصره، مثل داعش و القاعده به وجود بیاید؟ اگر کسی دقیق نخواهد صحبت کند و بخواهد همهی بحثها را سیاسی کند، او میگوید: همهی اینها دست نشاندهی آمریکا و انگلیس هستند، بنده هم انکار نمیکنم که سران اینها دست نشانده هستند.
امام با چهار تا رأس دست نشانده نمیشود، فرض بفرماید صد سال یک جمعیّت چند صد میلیونی را اداره کرد. حتماً آنها دست داشتند که قطعاً دست داشتند، ولی اینکه درون جامعهی اهل حدیث و اهل سنّت جریانهای تکفیری به وجود آمدند، ریشهی آن کجا است؟ ممکن است در ذهن اینطور آمده باشد که مثلاً داعش یک پدیدهی جدید است و قبلاً نبوده است. آن چیزی که از مثل داعش جدید است، فیلمبرداری از سر بریدن است، قدیمها دوربین نبود. امّا در تاریخ اسلام آدم پختن، خورش آدم درست کردن، کباب جگر آدم، از اینها فراوان داشتیم. یعنی اینطور نیست که خیال کنیم داعش یک چیزی است که تازه به وجود آمده است و مسئلهای که باعث زیر ساخت داعشیگری است، این در اصحاب حدیث اهل سنّت موج میزند. چه شد که اینها اینطور شدند و شیعهها اینطوری نشدند؟ البتّه در درون جریان تشیع هم یک جریان کم جمعیّتی یک استعدادی برای این کار دارند. مهمترین نقطهی خطری که برای جریان تشیع انگلیسی مطرح است، همین جریان است اگر فرصت کردم توضیح داده میشود.
اختلاف بین اصحاب رأی و اصحاب اثر
عرض کنم امام باقر صلوت الله علیه به عنوان نمونه چه کاری انجام دادند که ما و امثال داعش یک اختلاف ماهوی و اختلاف بنیادین پیدا کردیم. در اهل سنّت دو مدرسه فکری شکل گرفته است، یکی مدرسه اصحاب رأی است، یکی مدرسهی اثر، حدیث است.
اصحاب حدیثیها میگویند فقط روایت پیغمبر، ظاهراً حرف خوبی است، ما هم همین را میگوییم. ما میگوییم فقط کتاب و سنّت، آنها هم همین را میگویند، ظاهراً همین است. ما میگوییم «کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی»[۴] آنها هم میگویند «کِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّتِی»[۵] منظور روایات پیغمبر صلوات الله علیه و آله است، خیلی حرف بدی نیست، کتاب و سنّت است. اوّل کار خود این حرف بدی نیست. چون اصحاب رأی فقیه بودند، میگفتند: یک روایتی را نشان یک نفر میدهید، باید بررسی کنید، همینطوری نمیشود تا دید، نظر بدهد. قبل و بعد آن و شرایط آن را ببیند. مثلاً فرض کنید داریم کسی که دشمن اهل بیت پیغمبر صلّی الله علیه و آله باشد مهدور الدّم است. یا اینطور بگویم بهتر است، این روایتی است که امروزه در جامعه خیلی آن را میگویند، مثلاً اگر کسی را دیدید بدعتی از او ظاهر شد، او را دشنام دهید و به او بهتان بزنید، آبروی او را ببرید تا نتواند دیگر از بدعت خود استفاده کند، به این صحیحهی داوود بن سرحان میگویند. اینجا چند احتمال مطرح است، اگر صاحب بدعت را دیدید، یعنی اگر خود بدعتگر را دیدید به او دشنام بدهید، به او تهمت بزنید، بهتان بزنید یا اگر پیرو بدعتگر هم بود میشود؟ اگر خود او میدانست بدعت کرده است، به او تهمت بزنید و به او دشنام بدهید یا اگر خود نمیدانست. یک کاری انجام میداده است، فکر میکرده است که دارد کار خوبی انجام میدهد، نمیدانست دارد چه کاری انجام میدهد، او هم همینطور. ولی دشنام بدهید یعنی چه؟ مثلاً دور از محضر شما یک چهارپایی را به او نسبت بدهیم یا از آن دشنامها که سر کوچه دعوا میشود بدهیم. بهتان بزنید یعنی چه؟ یعنی اعمال زشت او را بیان کنیم، نه، یک چیزهایی به او نسبت دهیم که آبروی او برود. مثلاً به او بگوییم دزد هم است. بهتان بزنید یعنی این. دیدید من نزدیک ۱۰، ۱۵ فرع درست کردم.
آن کسی که اصحاب حدیث است همین روایت را میگیرد، اوّلین معنایی که به ذهن او برسد را نسبت میدهد و آن را انجام میدهد. لذا شما میبیند که راحت تکفیر میکنند. اگر جمع طلبهها بود میتوانستم بگویم احمد بن حنبل به حدیث رفع که میرسد، همین که نگاه میکند میگوید جعلی است. حالا بروید فقههای ما را ببینید راجع به این حدیث ۱۵۰ سال صحبت کردند. یعنی احتمالات دارد. دیدید وقتی از امام معصوم، از امام جواد علیه السّلام دربارهی محرمی که صیّد میکند پرسیدند، دیدید ایشان چه کاری انجام داد؟ محرم مرد یا زن است؟ داخل حرم است یا بیرون از حرم است؟ عمدی است سهوی است؟ به یاد داشته است که این حکم حرام یا نه؟ پرنده یا چرنده بوده است؟ ده تا فرع به آن میدهد، حکم هر کدام فرق دارد.
مشکلات ابوحنیفه با اهل حدیث
اصحاب رأی در اهل سنّت که زمان امام صادق صلوات الله علیه داشتند شکل میگرفتند، فقیه بودند. فقهای آنها یک مقدار از اصحاب اثر و حدیث بیشتر میفهمیدند. اصحاب اثر و حدیث حدیث را که میگرفتند اوّلین مطلبی که به ذهن آنها میرسید، عمل میکردند. آن یکی میگفت: باقی دین را کنار هم بگذارید، ببیند مجموعهی دین چه میگوید. لذا شما میبیند حرفهایی که اصحاب حدیث زدند، شگفتآور است. مثلاً قرآن کریم میفرماید: «وَ قالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَهٌ»[۶] یهودیها میگویند که دست خدا بسته است. بعد خداوند میفرماید: «غُلَّتْ أَیْدیهِمْ» دست خود آنها بسته است، «بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ» یعنی چه؟ «یَداهُ» یعنی چند تا دست؟ دو تا دست. اصحاب حدیثیها میگویند: پس «له الیدُ» خدا دست دارد، چند تا دست دارد؟ دو تا دست دارد «یَداهُ مَبْسُوطَتانِ». فقهای آنها که اصحاب رأی بودند که یکی از چیزهایی که شما میبینید که امثال ابو حنیفه را به کنار گذاشتند و گاهی در روایات میشنوید، نه اینکه ابوحنیفه آدم خوبی بوده است امّا بحثی که ابوحنیفه با آن اصحاب اثر داشته است، این بوده است که میگفته است: یک حدیث را نگیرید و هر چیزی را با آن تفسیر کنید، نمیشود. اصحاب اثر هم میگفتند: پس تو مخالف روایت هستی، تو مخالف حدیث پیغمبر هستی، «مَا وُلِدَ فِی الإِسْلامِ مَوْلُودٌ أَشْأَمَ»[۷] یعنی در دنیای اسلام شومتر از ابوحنیفه به وجود نیامده است. بین طرفدارهای ابوحنیفه و اهل حدیث دعوای مبسوطی است. ابوحنیفه اصلاً روایات را قبول نداشته است، منکر روایات بوده است. گاهی حواس ما هم نیست، بعضی از مبلّغین ما میخواهند کسی را تحت فشار قرار بدهند، میگویند ابوحنیفه ۱۷ روایت را قبول داشته است. این دعوایی که بین آنها بوده است، دعوای منهجی بوده است. یک چند دقیقه تحمّل کنید من این بحث را روشن کنم به شما عرض میکنم امام باقر صلوات الله چه خدمتی به ما کرده است.
ادّعای اهل حدیث در مورد جسمیّت داشتن خدا
«بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ» خدا دو دست دارد، آن اصحاب رأی اهل فکر که بودند؛ من نمیخواهم بگویم اصحاب رأی هیچ مشکلی نداشتند، گفتند: اگر بگوید خدا دست دارد، یعنی دست دارد، پا دارد، سر دارد، چشم دارد، یعنی اجزاء دارد، شما به دست و پای خود نیاز دارید؟ نیاز دارید اگر دست کسی قطع شود، برای او مشکل ایجاد میشود. اگر خدا اجزاء داشته باشد (معاذ الله) محتاج به اجزای خود است، این چه خدایی است، خاک بر سر این خدای بیچاره که به اجزای خود نیاز دارد. این خدا نیست، این حادث است، مخلوق است، خود او حاجتمند است. خود او باید برای دیدن چشم داشته باشد، برای شنیدن باید گوش داشته باشد، بعد چشم و گوش هم که با هم فرق میکند. دست و پا هم که با هم فرق میکند. بنابراین باید اجزاء داشته باشد، باید جسم باشد، باید محدود باشد. چه میشود؟ این اصحاب اثر و اصحاب حدیث محکم روی این حرفها ایستادگی میکردند. من چند نمونه بگویم و باور کنید که اینها چه حرفهایی زدند، یعنی انصافاً آدم درس نخواند به این چرندیات نمیافتد که اینها با این درست خواندن افتادند. بعد عرض میکنم چه اتّفاقی افتاد و امام باقر علیه السّلام چه کاری انجام دادند.
یکی از محدّثین برجستهای که حدود ۱۹۹ به دنیا آمده است و ۲۸۰ از دنیا رفته است، اسم او عثمان بن سعید دارمی است. او از کسانی است که تقریباً همهی بزرگان اهل سنّت بعد از خودش شاگرد او بودند. معاذ الله میگوید: «بأنَّ لله مَکاناً» خدایی که دست و پا دارد، باید یک جایی بنشیند، خوب مکان میخواهد، خود شما میروید برای خود خانه تهیّه میکنید، خدا هم مکان لازم دارد، مکان میخواهد. مکان میخواهد یعنی آن مکان که نمیتواند کوچکتر از من باشد، صندلی که اندازهی من نیست، من روی آن راحت نیستم. لذا باید مکان آن از خدا بزرگتر باشد. پس آیا چیزهایی بزرگتر از خدا است؟ بله یکی عرش خدا است که از خدا بزرگتر است –در این معنا- «حَدَّهُ» او را در برگرفته است، صندلی من را ببینید من را در بر گرفته است، عرض صندلی از من که روی آن نشستم بیشتر است. «بِأنَ للهِ مَکاناً حَدَّهُ، وَ هُوَ العَرشِ» عرش خدا هم از خود خدا بزرگتر است. این خدا محدود است. چون اگر قرار است دست و پا داشته باشد و دست و پای او اینقدر بزرگ باشد که همهی عالم را بگیرد، برای کسی جایی نیست، پس مخلوقات چه کاره هستند؟! پس باید یک جا برای مخلوقات باشد و یک جایی هم برای خدا باشد. وقتی خدا خیلی بزرگ است، داریم خدا بزرگ است «الْکَبیرُ الْمُتَعالِ»[۸] است. بلاتشبیه یک نفر از سرزمین دیگر بیاورند مثلاً کف پای او چند کیلومتر باشد، فرض کنید یک آدمی بخواهد بیاید که خیلی بزرگتر از من و شما باشد، مثل گالیور که به سرزمین کوچولوها رفت. آیا آن آدم بزرگ، موجود بزرگ نسبت به آن موجود کوچکها نزدیک است یا دور است؟ چشم او به آنها نزدیک است یا دور است؟ هر چه بزرگتر باشد دورتر میشود. لذا میگوید: «بَینَهُ وَ هُوَ بَائِنٌ مِن خَلقِهِ فَوقَ عَرشِهِ بِفُرجَهٍ بَینَهُ فِی هَواءِ الآخِرَهِ» از بندههای خود خیلی فاصله دارد، چون خیلی بزرگ است «کبیر متعال» است ،«الله اکبر» است. وقتی خیلی بزرگ است و جسم است، پس از بندههای خود خیلی، خیلی دور است. خیلی، خیلی دور است، خدا در قرآن فرموده است: «نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ»[۹] باید این را چه کار کرد؟
اصحاب اثر که ظاهر روایات را میگیرند و تعبیر نمیکنند، در این یک مورد استثناء میگویند علم خدا به بندههای خود نزدیک است نه خود او. خود او دور است چون بزرگ است. اگر بخواهد خدا به من نزدیک باشد، باید هم قد من باشد، میخواهیم با هم صحبت کنیم. اگر طول او صد کیلومتر باشد، من و او بخواهیم صحبت کنیم باید من فریاد بزنم از هم دور هستیم. بون بعید داریم، خود او هم میگوید. اصلاً مجبور است برای اینکه خدا بزرگ باشد، بگوید: خدا از ما دور است. «نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ» این را چه کار کنیم؟ آن فقیه اینطور میپرسد. میگوید خدا را یک طور معنا کنید که با آیات هماهنگ باشد؛ «نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ» چیست؟ هنوز در مورد شیعه صحبت نکردیم، نزاع بین اصحاب رأی و اصحاب حدیث را دارم میگویم. اصحاب حدیث میگویند: در اینجا علم خدا نزدیک است. خدا به بندگان خود علم دارد، ولی خیلی دور است. گرچه چیزهایی جالب دیگر هم میگویند. مثلاً فرض کنید میگویند: چون خدا پیغمبر خود را خیلی دوست دارد، عرش خدا کمی جا دارد که پیغمبر صلّی الله علیه و آله بعداً بیاید کنار خدا بنشیند. بعد شترهایی که دارند عرش را بلند میکنند، زوزه میکشند، چون خدا خیلی بزرگ است، خدا باید لاغر باشد یا سنگین؟ چون «کبیر متعال» است باید خیلی سنگین باشد. صد تُن، صد هزار تُن، صد میلیارد تُن باید باشد. لذا بدبخت حمل کنندههای عرش، بیشترین فشار در عالم روی دوش حملهی عرش است، در روایات آنها آمده است آنها زوزه میکشند وقتی خدا مینشیند. بعد میگوید: اگر خدا خشمگین شود «إهتَزَّ لَهُ العَرشِ» خشمگین شود، بعد ناگهان یک حرکتی هم داشته باشد، آنها آن زیر له میشوند و زوزه میکشند یعنی زوزه کشیدن. این اصحاب رأی میگویند: این معنایی که شما دارید میکنید «وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا»[۱۰] اصحاب رأی که یک مقدار اهل فکر بودند و فقیهتر بودند، گفتند: «جاءَ رَبُّکَ» خدا که نمیآید، خدا احاطه دارد، اینجا امر خدا میآید. آنها میگفتند: آیه را قبول ندارید کم و زیاد میکنید؟ خود خدا میآید. از یک جایی به جایی دیگر میرود. کما اینکه معروف است و شنیدید که از پلّههای منبر به پایین میآید، موهای خدا مجعد است. این چند تا از کفریاتی است که گفته است. البتّه او نمیفهمد که دارد چه چیزی میگوید، اگر میفهمید نمیگفت. خیال میکند که خیلی توحید است، در کتاب «التوحید» او است. این حرفها را در کتاب «التوحید» خود گفته است. «بأنَّ للهِ مَکاناً حَدَّهُ، وَ هُو العَرشِ وَ هُوَ بَائِنٌ مِن خَلقِهِ، قَد أیَّنَا لَهُ مَکاناً وَاحِداً»[۱۱] خدا یک جایی بزرگی دارد، «أَعْلَى مَکَانٍ، وَأْطَهَرَ مَکَانٍ وَأَشْرَفَ مَکَانٍ» یعنی خاک بر سر آن خدایی که شما فکر میکنید، نیازمند به مکان است. این بیچاره است که نیازمند است، او که خدا نیست. آن خدایی که ما او را عبادت میکنیم، غنی بالذّات است، خدای آنها نیازمند به جا و مکان است. «فَوْقَ السَّمَاءِ السَّابِعَهِ الْعُلْیَا» بالای آسمان هفتم است. پس خیلی از ما دور است. «حَیثُ لَیسُ مُعَه هُناکَ إنسُ وَلا جان» نه انسان و نه جن هیچ کسی نمیتواند به آنجا بیاید، اینقدر دور است، چرا دور است؟ چون خدا بزرگ است. «وَلوُ لَم یَکُن لله یَدان» اگر خدا دو دست نداشت که خود خدا هم در قرآن میگوید، معنی نداشت که بگوییم «بِیَدِکَ الْخَیْرُ».[۱۲] ما میگوییم همهی خیرها به دست تو است. دست ندارد که نمیگویند همهی خیرها به دست تو است. به بچّگانهترین نوع ممکن توحید را فهمیدند و اینها داعشی نیستند، اینها پدر و اجداد داعشیها هستند. این آدم ۱۱۰۰ بلکه ۱۱۶۰ سال پیش از دنیا رفته است.
یکی بودن اصحاب فکر و اصحاب اثر در شیعه
این جریان اصحاب اثر که برای خدا جسم قائل بودند، توحید آنها، توحید سخیفی بود. جالب است که همین جریان بقیّه را تکفیر میکردند. جرم ما که شیعه هستیم خیلی سنگین است، مثلاً فتوا میدادند که با شافعی و حنفی هم نمیشود ازدواج کرد، چون آنها هم مشرک هستند. چرا؟ چون آنها میگفتند خداوند اینطوری است که ما میگوییم. چون آیهی قرآن گفته است «بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ»[۱۳] دو دست خدا باز است و هر کسی بگوید خدا دست ندارد، آیه را انکار کرده است، هر کسی آیه را انکار کرده است، کافر است. جالب است این جریان که دورترین مردم عالم از توحید هستند این جریان بقیّه را تکفیر میکردند.
عین همین ماجرا در شیعه هم به وجود آمد، یک عدّهای اصحاب اثر و حدیث بودند، مثل شیخ صدوق، ابن ولید، شیخ کلینی رحمه الله علیهم و اجمعین، عدّهای اصحاب فقه بودند، اصحاب اجتهاد بودند مثل شیخ طوسی، شیخ مفید.
الآن ما برویم و بررسی کنیم، فاصلهای بین اصحاب حدیث و اصحاب فکر شیعیان هم اینقدر زیاد است؟ اصحاب فکر اهل سنّت چنین حرفهای نمیزدند. میگفتند: خدا واحد است، غنی بالذّات، جسم ندارد، آنها هم اینچنین حرفهای را میزدند. آیا اصحاب اثر و اصحاب حدیث شیعیان هم از اصحاب فکر و اصحاب اجتهاد خود اینقدر فاصله فکری دارند؟ برای نمونه میشود کتاب «تصحیح الاعتقادات» یا «اعتقادات» شیخ صدوق با «تصحیح الاعتقاد» شیخ مفید که نقد آن یکی کتاب است را با هم مقایسه کرد. شما وقتی مقایسه کنید، میبینید ابدا به این صورت نیست. اختلاف در روش استدلال دارند، یکی میگوید: از این طریق ثابت کنیم بهتر است. مثل هندسه در دبیرستان که یک دانشآموز یک قضیّهی هندسی را از یک طریق اثبات میکند، یک دانش آموز دیگر از طریق دیگر اثبات میکند، نتیجه یکی است، روش استدلال فرق میکند. چرا درون شیعه از آن حرفهایی که درون اهل سنّت مطرح شد، مثل خدا چشم دارد، گوش دارد، از این حرفها که چند نمونهی آن را برای شما خواندم به وجود نیامده است؟ چه اتّفاقی افتاده است که به وجود نیامده است؟ فرق بین احادیث ما و احادیث آنها در چیست که اصحاب حدیث ما مثل اصحاب حدیث آنها نشدند.
(البتّه جریانی که امروز تشیع انگلیسی شهرت پیدا کرده است، راهی را دارد میرود که اصحاب اهل سنّت میروند، همین قدر جمله را ببینید که چقدر خطرناک است. منتها به همین اکتفا میکنم. اگر میبینید به تشیّع انگلیسی هشدار میدهم، چون تکفیر به شیوهی اصحاب حدیث اهل سنّت را رواج میدهد، باید سر جای آن بحث کرد. همین چند شب پیش یک جوان و برادر عزیزی به حرم حضرت معصومه سلام الله علیها آمد، گفت: شما راجع به تشیع انگلیسی صحبتهایی کردید، من هم طرفدار همان جریان هستم. گفتم: این خطر بزرگ شما، خطر تکفیر است. گفت: من تکفیر نمیکنم، دین تکفیر میکند. نزدیک مزار علّامه طباطبایی نشسته بودیم، گفتم: به نظر شما این علّامه طباطبایی به چه صورت است؟ گفت: کافر است. گفتم: آقای بهجت به چه صورت است؟ گفت: کافر است. گفتم: آیت الله فاضل که فلسفه خوانده است به چه صورت است؟ گفت: کافر است. گفتم: اینجا دار المؤمنین است یا دار الکافرین است؟ این خطری که جریان تشیع انگلیسی دارد که تکفیر غیر ضابطهمند است، همان روشی است که اصحاب حدیث اهل سنّت دارند است).
امّا درون تشیّع مثال زدیم شیخ صدوق با شیخ مفید به دو صورت هستند. اصلاً شیخ صدوق کتابی به اسم «الاعتقاد» یا «الاعتقادات» نوشته است که در آن عقاید شیعه را نوشت. شیخ مفید کتابی در نقد کتاب شیخ صدوق به اسم «تصحیح الاعتقاد» نوشت. امّا ۹۹ درصد محتوای نهایی این دو کتاب و خروجی این دو کتاب یکی است. بحث سر چیست؟ روش بحث، روش اجتهاد، مدل استدلال است. مثال بزنم مثلاً میگفتند: این دو مثلث هم نهشت هستند (ظاد، ظِ، ضاد) آن یکی میگفت: نخیر (ضاد، ضاد، ضاد) است. این یک مدل استدلال است، آن هم یک مدل دیگر استدلال است. نتیجهای آن یک چیز است. نتیجهی آن این است که آیا این دو مثلث هم نهشت است یا نیست؟ یک چیز میگوید ولی به دو صورت مینویسند. در کلید امتحانها نهایی هم یک روش را نوشته است، بعد میگوید: سایر روشهای درست را هم همینطوری بارمبندی کنید. نتیجه یکی است، روش استدلال متفاوت است.
قابل اعتماد نبودن احادیث اهل سنّت
چه شد که شیخ صدوق اهل حدیث و اثر با شیخ مفید اهل فکر و اجتهاد، خروجی یکسان دارند، ولو اینکه روشهای آنها فرق میکند. شیخ صدوق سعی میکند از روایات عقاید را بیان کند، شیخ مفید سعی میکند از عقل بیان کند، ولی نتیجهی آن یکی میشود. چرا؟ برای اینکه روایات ما آبشخور آن روایاتی که در نزد اهل سنّت است، نیست. چرا نیست؟ در منابع روایی معتبر ما جا ندارد برای اینکه کسی که از آن دو دست برای خدا، چشم درشت، موی مجعد از این چیزها داشته باشد. کاری که امام باقر و امام صادق سلام الله علیهما انجام دادند که تا قیامت اگر همهی عالم در شبانه روز همهی اعمال خود را به آن دو بزرگوار هدیه کنند، سر سوزن انجام نداند این است که ۸۰، ۹۰ سال بعد از رسول الله صلوات الله علیه که کارخانهی جعل حدیث معاویه و بنیامیّه و قبلیهای آنها ۸۰، ۹۰ سال روایت جعل کردند.
یکی از محدیث اهل سنّت میگوید: من از بین یک میلیون و پانصد هزار حدیث، یکی دیگر میگوید: من از بین هفتصد و پنجاه هزار حدیث، این۳۰ هزار حدیث را نوشتم. اگر غیر از این ۳۰ هزار روایت را دیدید یقین کنید جعلی است. من مثال احمد حنبل را میزنم ببینید. میگوید من از بین این هفتصد و پنجاه هزار روایتی که من بررسی کردم، این ۳۰ هزار تای آن را که نوشتم، ممکن است اینها درست داشته باشد، غلط هم داشته باشد. بیرون این حدیثها هر چه که است، جعلی است. ۳۰ هزار و هفتصد و پنجاه هزار چقدر میشود؟ یک بیست و پنجم میشود. یک بیست و پنجم یعنی چهار درصد، یعنی ۹۶ درصد روایات اهل سنّت از نظر احمد حنبل جعلی است، ۹۶ درصد! طبق چیزی که خود احمد حنبل میگوید. این جعلیّات که وارد جامعه شد چه کسی بود که جلوی آنها بایستد که کدام اینها از پیغمبر است، کدام از پیغمبر نیست؟ ابوحنیفه اگر میگفت من این روایت را قبول ندارم به او توهین میکردند و میگفتند تو سنّت رسول خدا را قبول نداری و کافر هستی. من نمیخواهم از ابوحنیفه دفاع کنم، میخواهم بگوییم این را هم در نظر بگیرد، ابوحنیفه میگفت: اینها روایت پیغمبر نیست، میگفتند: منکر سنّت رسول الله هستی، علیک لعنه الله. همیشه در بین آنها دعوا بود. چه کسی بود تشخیص دهد کدام روایت صحیح است، کدام روایت صحیح نیست و کدام جعلی است. بعد هم جعلی که کارخانه راه بیفتد. مثل این کاری که آمریکاییها در افغانستان انجام دادند. قبل از اینکه آمریکاییها بیایند خود افغانیها با خشاش و تریاک را با داس درو میکردند، حالا با کمباین این کار را میکنند، تولید صد برابر شده است. غیر از آن شیمیاییها، آنها که مواد خوبی است صد برابر شد، وای به حال مواد شیمیاییهای آن. دیگر کسی نمیتوانست جلوی این جریان را بگیرد، چند نفر بودند و از کجا تشخیص بدهند. خیلی مشکلات آنها بیشتر است، من نمیخواهم فرقهای آن را بگوییم که حکومت در دستگاه سیستم علم رجال و در سیستم حصول فقه آنها اثر گذاشت. یعنی مثل این میماند که شما میخواهید به انبار کاه بروید و سوزن پیدا کنید، عینک تو را هم بدزند. دیگر مثالهای دیگر را نمیگویم که آمدند روشهای تشخیص آنها را هم از بین بردند. آنها ماندند و میلیون حدیث که ۹۶ درصد به اعتراف احمد حنبل که خود احمد حنبل خیلی آدم عجیب و غریبی است، یعنی عقاید او را بیان کنیم، خیلی عجیب است. میخواهم بگویم فیلتر احمد حنبل فیلتر قابل اعتمادی نیست. آنها ماندند و یک میلیون حدیث، حالا کدام حدیث است. ۹۶ درصد باطل است، آلودگی ۹۶ درصدی را شما حساب کنید. خیلی تشخیص حق از باطل سخت است. تازه ابزار را از شما بگیرند، مثلاً عینک شما را بگیرند، دستگاهها را از شما بگیرند، ابزار شما را خراب کنند، حقوق شما را هم قطع کنند.
تلاش امام باقر علیه السّلام و امام صادق علیه السّلام برای پاکسازی روایات
امام باقر و امام صادق صلوات الله علیهما وقتی وارد نقل شدند، وقتی به امامت رسیدند، -یک چیزی را دو دفعه در مجالس عرض کردم، الآن خیلی کوتاه عرض میکنم بعد این را به آن ضمیمه میکنم و آن را ادامه میدهم- امام باقر و امام صادق صلوات الله علیهما وقتی به امامت رسیدند، اوّلین کاری کردند این بود که آمدند نقل حدیث سلسله سندی را قطع کردند که دیگر اهل سنّت نتوانند استفاده کنند. یعنی این روایت با آن یک میلیون روایت یکی نشود. یک میلیون روایت مثل این میماند که شما یک استخر دارید، چند هزار تُن آب در آن است، ۹۶ درصد آن لجن است. شما با یک لیوان، دو لیوان، دو پارچ آب که نمیتوانید آن استخر را درست کنید. باید این منجلاب را کنار بگذارید، یک حوضچه درست کنید و شروع کنید به آب تمیز درست کردن که بشود از آن استفاده کرد. امام صادق و امام باقر صلوات الله علیما حدیث مسلسل و مستند نقل نمیکردند که بگویند من از پدر خود، پدرم از رسول خدا شنیده است. لذا اهل سنّت نمیتوانستند از این روایات استفاده کنند. چون میگفتند: اگر این روایت درست است این را از کجا نقل میکنید؟ آنها که امام باقر صلوات الله علیه را امام نمیدانستند، امثال ابوحنیفه و مالک که خود آنها مدعی بودند، نمیتوانستند از آن روایات استفاده کنند. لذا این روایات اهل البیت علیهم السّلام با آن روایاتی که آنها خراب کرده بودند دیگر مخلوط نشد. عدّهای هم از اطراف امامها علیهم السّلام دور شدند، بشوند. آن عدّهای که ماندند… آنجا عرض کردیم چون اهل البیت علیهم السّلام، مخصوصاً امام باقر و امام صادق علیهم السّلام روایت را مستقیم از پیغمبر یا حکم مستقیم از خدا نقل میکردند، مردم یک تقدّسی حس کردند، کسی که بیاید مستقیم حکم خدا را بگوید در جایگاه نبوّت نشسته است، مستقیم بیاید بگوید حکم خدا این است. پیغمبر یک سری اوصاف دارد، شاهد بر خلق است، علم غیب میداند، بالقوّه توان دریافت وحی و الهام دارد. وحی تشریعی نباشد، الهام به او میشود. لذا شیعیان آمدند اطراف اهل البیت علیهم السّلام را گرفتند، امام باقر علیه السّلام شروع به روایت گفتن کردند. روایات فقهی که در اهل سنّت احتمال اعتبار میدهند، خیلی کمتر از سی هزار روایت است. امام باقر صلوات الله علیه فقط به محمّد بن مسلم ۴۵ هزار روایت فرموده است. یعنی خود ایشان از آن گندآب یک میلیون روایتی پالایش کردند، ۳۰ هزار تا را جدا کردند، امام باقر فقط به محمّد بن مسلم ۳۵ هزار، به زراره ۳۰ هزار. زراره گفت: ما چهل سال به خانهی پدر شما رفتیم، سؤال کردیم و جواب دادند. دیگر غیر شیعه نمیآمدند روایات امام صادق و امام باقر صلوات الله علیهم را بشنوند و در آن مبنا استفاده کنند. چرا؟ چون این روایات سند نداشت. باید به امام باقر و امام صادق صلوات الله علیه ایمان میآوردند. لذا با آنها مخلوط نشد، چون آن گندآب یک میلیون، ۹۶ درصد ناخالصی هر چقدر آب در آن بریزید، فایدهای ندارد. پس باید یک سیستم جدیدی درست میکردند.
لذا شروع کردند به روایت بیسند نقل کردن. آن کسانی اهل بیت علیهم السّلام را قبول داشتند میدانستند امام باقر صلوات الله علیه معصوم است، سند نیاز ندارد. یک خطی کشیدند و روایات شیعه از غیر شیعه را جدا کردند. قابل استفاده برای آنها هم نبود. حالا که داشتند حساب میکردند، اینجا به مباحث توحیدی که میرسید با همان روایات میآمدند و میگفتند نه خدا اگر حد داشته باشد و محدود باشد که بیچاره است. ما وقتی که بیچاره میشویم به درگاه خدا میرویم. یک ورشکسته که ۱۰۰ میلیون کم آورده است، پیش یکی نفر دیگر که ۵ میلیارد کم آورده است نمیرود گریه کند، وضع او از خود آن یک نفر بدتر است. چون من اگر شب خانه نداشته باشم و بخوابم، مکان من با یک کیسه خواب درست میشود، ولی خدا اینقدر بزرگ است که با کیسهی خواب مکان او درست نمیشود. اگر خدا نیازمند به مکان باشد از همه عالم بدبختتر و نیازمندتر است، چون مکان بیشتری میخواهد. شروع کردند به حرف زدند.
اعادهی حیثیت از امیر المؤمنین علیه السّلام در احادیث ائمّه علیهم السّلام
قبلاً یک جملهای گفته بودیم، میخواهم با یک روایت آن را تکمیل کنیم. وقتی مردم اهل البیت علیهم السّلام را باور کردند، امام باقر علیه السّلام را باور کردند که آن بزرگوار مستقیم از خدا یا رسول روایت میگوید. ائمّهی ما علیهم السّلام شروع کردند به اعادهی حیثیت از امیر المؤنین یکی از آن را عرض میکنم شما ببینید. ما این را قبلاً در بحثهای امام صادق صلوات الله علیه مفصل توضیح دادیم، امّا این یک روایت در این بحثی که امروز مطرح کردم کاملاً مرتبط است. آن هم این است: امامی که بیسند حرف میزد، چرا؟ چون اوّلاً مگر شما از پیغمبر صلوات الله علیه و آله سند میخواهید؟ یکی به پیغمبر صلوات الله علیه و آله بگویید ببخشید این قرآن که آوردید از کجا معلوم است که این آیهی ۸۲ سورهی فلان بعدش این نباشد. میگوید: آقا این را قبول نکنید، از این دین بیرون بروید، هر کاری که دوست دارید انجام بدهید. اگر پیغمبر صلوات الله علیه و آله را قبول دارید قرآن همین است، سند نمیآورد، سند خود پیغمبر است. مگر اینکه نپذیرید، اشکال ندارد از دین بیرون بروید.
امام باقر علیه السّلام هم همین کار را کردند که شیعیان محکم ایشان را قبول کنند. منتها به اینجا که رسیدند آمدند یک مقدار اعادهی حیثیت از امیر المؤمنین علیه السّلام داشته باشند، همان تراث را به جامعه برگردانند، بعضی از مواقع مردم میآمدند سؤال کنند، میگفتند: ما در قضاوت مشکل داریم، میفرمودند: امیر المؤمنین علی علیه السّلام اینطور قضاوت میکردند. مردم میگفتند: چطور این آقایی که کلاً استناد نمیکند، ایندفعه استناد کرد؟ یعنی امام باقر صلوات الله علیه میخواستند بفرمایند: امام من علیّ ابن ابیطالب است. وای به حال شما، شما باید خیلی خدا را التماس کنید که اجازه بدهد امام شما امیر المؤمنین صلوات الله علیه بشود. شما به در منزل من که میآیید دستهای شما بالا است، هر چه بگوییم قبول میکنید. گفتند: ذبیحه را میخواهیم بکشیم، مثلاً رگهای او را میخواهیم ببریم به چه صورت میشود؟ حضرت میفرمودند: امیر المؤمنین اینطور میفرمودند. در بحث توحید که بحث امروز ما بود. این روایت را توجّه بفرماید: امام صادق صلوات الله علیه فرمود، پدر من امام باقر صلوات الله علیه از امیر المؤمنین صلوات الله علیه نقل کرد است. این سِر داشته است. نگاه کنید شما مقایسه کنید ببینید فضای شیعه چه فضایی است، این روایات است. ببینید امثال ابوحنیفه بیچاره بودند با اصحاب حدیث خود بحث میکردند، چون نمیتوانستند روایت را بپذیرند.
امام صادق صلوات الله فرمودند: پدر من امام باقر صلوات الله علیه میفرمودند: امیر المؤمنین صلوات الله علیه به این صورت میفرمودند. من چند جملهی آن را میخوانم شما ببینید بین این حدیثهای که اوّل جلسه نقل کردم با حدیثهایی که بعد دارم نقل میکنم، متفاوت است. این حدیثها در نهج البلاغه هم است. در همان جا که یک نفر گفت یا علی خدا را به صورتی که بتوانیم او را ببینیم توضیح بده. حضرت فرمودند: خدا را نمیشود دید و شروع کردند به صحبت کردند. با این جمله شروع شد: «فَأَشْهَدُ أَنَّ مَنْ شَبَّهَکَ بِتَبَایُنِ أَعْضَاءِ خَلْقِکَ»[۱۴] شهادت میدهم کسی که تو را تشبیه کرد که اعضا و دست و پا داری. عرض کردم آقای عثمان بن سعید دارمی ۲۸۰ فوت کرد، امیر المؤمنین صلوات الله علیه ۴۰ قمری شهید شدند. ۲۴۰ سال قبل است.
«وَ تَلَاحُمِ حِقَاقِ مَفَاصِلِهِمُ الْمُحْتَجِبَهِ لِتَدْبِیرِ حِکْمَتِکَ؛ لَمْ یَعْقِدْ غَیْبَ ضَمِیرِهِ عَلَى مَعْرِفَتِکَ وَ لَمْ یُبَاشِرْ قَلْبَهُ الْیَقِینُ» هیچ زمان یقین در قلب او نیامده است «بِأَنَّهُ لَا نِدَّ لَکَ». که تو شبیه نداری، نظیر نداری. بعد فرمودند: «کَذَبَ الْعَادِلُونَ بِکَ إِذْ شَبَّهُوکَ بِأَصْنَامِهِمْ» اینها بت پرستهای مدرن هستند. یک عدّه قبل از اسلام بت میپرستیدند، آنها مسلمان شدند و خدا را بت کردند. حضرت فرمودند: دروغ گفتند کسانی که خیال کردند تو را میپرستند در حالی که «شَبَّهُوکَ بِأَصْنَامِهِمْ». بت هم به همین صورت بود. فرض کنید یک عقیق یک پارچهی چهار متری میتراشیدند، خیلی قیمت داشته است. حساب کنید امروز یک عقیق یک پارچه به طول ۴ متر به عمیق ۱ متر. اصلاً نمیشود برای این قیمت تعیین کرد. چون میگفتند: بت است و قیمت دارد.
«وَ نَحَلُوکَ حِلْیَهَ الْمَخْلُوقِینَ بِأَوْهَامِهِمْ» تو را میخواهند زینت بدهند، میگفتند: خیلی بزرگ است، مثلاً کف دست او چند صد کیلومتر است. فرق نمیکند اگر دست دارد نیازمند است، اگر جزء دارد و ترکیب است، خود او مخلوق است و بیچاره است. آنها به اسم پیغمبر این را نقل میکردند، امام باقر صلوات الله علیه در ذهن مردم روایت درست کرد، روایاتی که حقیقتاً از معصومین علیهم السّلام قبلی، مثل امیر المؤمنین صلوات الله علیه و رسول الله صلوات الله علیه رسیده است اجازه مخلوط شدن روایات را با هم نداد که این روایات مشخص باشند. «وَ جَزَّءُوکَ تَجْزِئَهَ الْمُجَسَّمَاتِ بِخَوَاطِرِهِمْ». اگر آن مردم بعد از پیغمبر در خانهی امیر المؤمنین صلوات الله علیه رفته بودند، حداقل حضرت در سال ۴۰ هجری این حرفها را گفتند و شهید شدند، هیچ زمان کار به جایی نمیرسید که عدهای بیایند دست و پا برای خدا قائل شوند و بعد هر کسی که دست و پا برای خدا قائل نباشد را تکفیر کنند. بعد آن جریان ادامه پیدا کند.
فراوانی جریان ارتداد در میان اهل سنّت
امروز شما بروید عقاید این آقایانی که در عربستان یا در عراق شام و دارند میجنگند را ببینید، کتاب توحید محمّد عبد الوهاب در جیب اینها است که اینها قائل هستند «لَهُ الیَدانِ وَ خَمسَ أصَابِع» دو دست دارد و هر دست پنج انگشت دارد. بعد شما نپذیرید شما را تکفیر میکنند. به بن عثیمین گفتند: آقا شنیدیم که از میّت سؤال میکنند، انصافاً بعضیها حتّی ارزش این را ندارند که به گاری بسته شوند. -این در مجموعه فتوا و رسائل او است- میگوید: اگر قرار باشد دو فرشته از میّت سؤال کنند. زمانی که میّت را در قبر میگذارند، قبر به اندازهی میّت است، میگوید: اگر دو نفر بخواهند به قبر بیایند، چطوری میآیند یک بحث است، بیایند جا نمیشوند، لابد میّت مینشیند. بعد اگر بخواهد بنشیند، سر او به سنگ لحد میخورد.
محمّد صالح بن عثیمین بزرگترین تئوری پرداز، و تئورسین توحید آقایان است!
میگوید: از من چطور میپرسند. لابد پای خود را جمع میکند. شاید آن دو فرشته کوچک هستند. این فهم او از توحید است. چرا؟ چون سر سفرهی آن روایات جعلی نشسته است. همهی این مصیبت داعش «سَیِئَه مِن سَیِّئَات» آن دو سه نفر اوّل است. آنها درست کردند که آنها بیچاره شدند و گرنه به چه دلیل امیر المؤمنین صلوات الله علیه باید از خون همسر خود میگذشتند. جلوی انحراف را باید میگرفت. انحرافی که شما میبینید جامعهی اسلام و عالم اسلام را تکهتکه کردند. ولی درون تشیع هیچ وقت این مصیبتها نبوده است. یک زمانی سر اینکه قرآن مخلوق است، بدیع است، قدیم است یا حادث است. نگاه کنید اینقدر آدم کشته شد، اینقدر آدم اخراج شد، اینقدر آیت اللههای خود را بیرون کردند، پوست آنها را کندند، ریش آنها تراشیدند، شلاق زدند؛ چرا؟ چون… شبیه این در دین مسیحیت هم است. وقتی که دین از حقیقت دین دور شود اینطور میشود. مهمترین مسئلهی کلامی مسیحیت در قرون وسطی این بود که سر یک سوزن چند هزار فرشته جا میشود. عالم را رها کردند و الآن هم در مسئلهی کلامی آنها است که مثلاً پنج هزار فرشته جا میشود، یا پازل بچینیم شاید ۵ هزار ۲ فرشته قرار گرفتند. آیا این حقیقت دین است؟
با اینکه درون جامعهی تشیّع هستند، فلاسفه و عرفا و اهل تعقّل و تفکّر بودند، شما هرگز نمیبینید بین صدوق و مفید یا فلان فیلسوف در عقاید اصلی ما اختلاف باشد. عرض کردم در روشها اختلاف است، در نتیجه اختلاف جدّی نیست. مثال بگوییم ببینید. مرحوم صدرا در اسفار، ایشان یک فیلسوف کامل است، امروز تشیّع انگلیسی ایشان را تکفیر میکند که ایشان فیلسوف است و فیلسوفها کافر هستند. مثلاً امام صادق صلوات الله علیه فرموده است: فلاسفه کافر هستند. باید بگوییم اگر امام صادق صلوات الله علیه فرموده است فلاسفه کافر هستند، بر فرض صحیح بودن این روایت فلاسفهی دوران امامت امام صادق صلوات الله علیه چه کسانی بودند؟ ملحدین بودند نه شارح اصول کافی. کدام فلسفه را تکذیب کرده است؟ یا خیلی چیزهایی دیگر، یعنی همان سهلانگاری. صدرا در اسفار نزدیک یک جلد از توحید بحث میکند، بعد این خطبهی اوّل اخبار اوصاف حضرت حق تشبیه و تنزیه و مطرح میکند. شاید ۳۰۰ صفحه صحبت میکند. بعداً این خطبهی امیر المؤمنین است که اوّلین خطبهی نهج البلاغه است «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَا یَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقَائِلُونَ وَ لَا یُحْصِی نَعْمَاءَهُ الْعَادُّونَ»[۱۵] میگوید: تمام این ۳۰۰ صفحهی که گفتم در این است، در این چند صفحه است و در این دو صفحه چیزهایی است که در آن ۳۰۰ صفحه گفتم نیست. فرق این حدیث با آن حدیث این است. اگر کسی یک مقدار در مورد آن حدیث فکر میکرد مجبور بود از آن فرار کند. باید فقط به آن میخندید. ما چطور باید این را به پیغمبر صلوات الله علیه و آله نسبت بدهیم؟ چطور به پیغمبر نسبت بدهیم «إِذَا وَقَعَ الذُّبَابُ فِی إِنَاءِ أَحَدِکُمْ فَلْیَغْمِسْهُ»[۱۶] اگر در این ظرف آبی که جلوی من است مگس افتاد، آن مگس را در آب فرو کنید و آن را به هم بزنید، چون ممکن است به صورتی در آب افتاده باشد «فِیهِ فَإِنَّ فِی إِحْدَى جَنَاحَیْهِ شِفَاءً وَ فِی الْأُخْرَى» یک بال او درد دارد، یک بال او درمان دارد. این را بهم بزنید که زهر و پادزهر درست شود. اگر کسی یک مقداری فکر میکرد، میگفت: این چیست که دارید میگویید. آن از توحید شما، این از بهداشت شما. من نمیتوانم این را بپذیریم، به خاطر همین میگویند شما کافر هستید، کافر، منکر سنّت پیغمبر، نجس هستید، او را اعدام کنید، پوست او را بکنید.
یعنی آن بدبختی که در جریان میافتاد از دست اصحاب حدیث اهل سنّت، درست این بود که از دین فرار کند. لذا شما میبیند جریان ارتداد همواره در کشورهای اهل سنّت فراوان بوده است و هست. خیلی از اساتید برجستهی اثر بعد مدّتی از دین خارج میشوند و جالب این است که حکم ارتداد آنها صادر میشود. خوب نمیتواند اینها را بپذیرد. بعداً او خیال میکند که اسلام همان است، میگوید این اسلام نیست، این چیست که درست کردید، این توحید شما است نمیتوانم آن را بپذیرم. میگویند: نمیتوانید بپذیرید پس کافر هستید، مجبور هستند از مصر فرار کنند.
ارائهی آب حیات از طریق احادیث امام باقر و امام صادق صلوات الله علیهم
کاری که امام باقر و امام صادق علیهم السّلام انجام دادند این بود آمدند یک بار دیگر آن سرچشمه دست مردم دادند و نگذاشتند این با آن مخلوط شود. لذا شما میبینید محدّثان ما خطاهای کمتری دارند. نمیگویند محدّثین یا علمای ما خطا ندارند، معصوم که نبودند. امّا خطاهای آنها اصلاً قابل مقایسه نبود و همهی اینها به این دلیل بود که ما سر سفرهی اهل البیت علیهم السّلام نشستیم. میآمدند سؤال میکردند، بعضیها بودند دوست داشتند که بروند تحقیق کنند. مثلاً از امام باقر صلوات الله علیه سؤال میکرد، از مفتی مدینه هم سؤال میکرد، بعد یک سفر به شام میرفت، از مفتی آنها هم سؤال میکرد. حضرت به آنها فرمود: «شَرِّقَا وَ غَرِّبَا لَنْ تَجِدَا عِلْماً صَحِیحاً إِلَّا شَیْئاً یَخْرُجُ مِنْ عِنْدِنَا أَهْلَ الْبَیْتِ»[۱۷] شرق و غرب بروید باز به همینجا برمیگردید. البتّه به این معنا نیست اگر کسی یک روشی خوبی را داشت شما از آن روش استفاده نکنید. ولی باید عرضه کنید به آنکه ائمّه علیهم السّلام فرمودند، با کلیّات آن یکی شود. به این معنا نیست که فیزیک و شیمی را هم نرویم از کسی یاد بگیریم. کما اینکه ما اصول فقه را از اهل سنّت گرفتیم، ادبیات عرب را از آنها گرفتیم. در حوزههای خود ما نویسندههای ادبیات عرب سنی هستند، منشأ اصول فقه هم آنها هستند، البتّه بزرگان ما خیلی در آن تغییرات دادند. چرا؟ چون آن سنّت به این مطالب نظارت داشت. عرضه میکردند که ببینند عجیب و غریب نشود. لذا برای کسی که کار تاریخی میکند، این مثل روز روشن است که اگر امام باقر صلوات الله علیه نبود اگر امام باقر صلوات الله علیه نبود ما امروز یک خدای شکم گنده (جسم خدا) را میپرستیدیم. تصور میکردیم در قیامت خواستیم خدا را ملاقات کنیم، مثلاً موهای خدا چه رنگی است؟ اینها وجود دارد شوخی نمیکنم. قصّه نوشته است مثلاً وقتی شما برای خدا مکان و جسم قائل شوید و قائل شوید که میشود خدا را دید، آن کسی که کتاب مینویسد میگوید: بله خواب دیدم از دنیا رفتهام. خدا به دیدن من آمد موهای خود را مِش کرده بود. وقتی که کسی از آب کثیف تغذیه کند، کار او به همینجا میرسد. بعد میخواهم این را عرض کنم. این جملهی پایانی من باشد. اگر امثال بن عثیمین عرض کردیم برای یک سؤال میّت ساده که دو فرشته میخواهند بپرسند مسئله لاینحل است چرا؟ چون روح مثل من و شما نمیفهمد. فرشته هم باید جسم داشته باشد، در یک قبر کوچک سه تا آدم جا نمیشوند، نمیتواند اصلاً حل کند. یک پرفسور یک استاد برجسته، عضو هیئت کبار العلمای عربستان، مسئله به این سادگی را نمیتواند حل کند. شما از مسنترها از بچّهها کسانی که درس تخصصی این رشته را نخوانند، مثلاً در رشتهی دیگر تسلّط دارند، مثلاً کاسب و تاجر خواروبار است یا بچّههای دانشآموز یا اصلاً آدم تحصیل کرده که شیمی یا فیزیک یا زیست خوانده است، در این امور توحید تخصص ندارد، بیایید در شیعه بپرسید میخندد. کاری که ائمّه ما کردند این بود که اقل توحید که اقل آن از سقف آمال امثالی چون بن عثیمین بالاتر است این را به همهی شیعیان دادهاند این هنر است. نه اینکه فقط چند آیت الله که استاد کلام اسلامی باشند، استاد عقاید باشند، بلد باشند. شما در شهر راه بروید از آنها سؤال کنید دو فرشتهای که در قبر میآیند به چه صورت در قبر جا میشوند؟ به شما میخندد و میگوید همه چیز که جسمی نیست. ممکن است پفک فروش باشد ولی این را میفهمد یا تخصص او یک رشتهای دیگری باشد. آن وقت طرف استاد است کسی که ۴۵ سال در مسجد الحرام توحید درس داده است نمیتواند حل کند چرا چون سر سفرهی آب کثیف نشسته است. کاری که امام باقر و امام صادق صلوات الله علیهما انجام دادند این بود که ما را از آن آب کثیف دور کردند و سر سفرهی حیات نشاندند.
مهم بودن حدود اخلاقی برای ائمّه حتّی در مصیبت
دو جمله از امام باقر عرض کنم. یکی اینکه یک جملهای عرض کنم اهل این خانواده بیشتر میفهمند و میخواهند با امام باقر صلوات الله علیه ارتباط برقرار کنند. کنیزها سر بچّههای چهار تا از امامان ما این بلا را آوردند و این خیلی حیرتآور است. یکی از اخلاقیّاتی که در جامعهی ما این خطر را دارد این است کسی که قدرت دارد، زیر دستان از او بترسند. ظاهراً در نهج البلاغه است اگر کسی «اتِّقَاءَ شَرِّهِ»[۱۸] از ترس اینکه شر او دامنگیر ما شود، مردم به او احترام بگذارند، دو سوم دین او رفته است. اهل البیت علیهم السّلام خیلی از این بیزار بودند که کسی از آنها بترسد. داریم که زین العابدین صلوات الله علیه بردهی خود را چندین بار صدا کردند، جواب نداد. حضرت گفت: مگر نشنیدی؟ گفت: چرا آقا شنیدیم. گفت: پس چرا جواب ندادی؟ گفت: چون از عذاب تو ایمن بودم. به این صورت نیستید چون قدرت دارید به من ظلم کنید. حضرت به سجد افتادند گفتند: الحمدلله. از عقوبت ما مردم خود را ایمن میدانند. این بلا برای چهار امام ما افتاده است، امام سجّاد، امام باقر، امام صادق، امام کاظم صلوات الله علیهما من این امامان را در روایات دیدم، شاید ائمّهی دیگر باشند. متعدد فرزند داشتند، یکی از کنیزان متکفّل است، فرزند کوچک بوده است، یکی از آنها را در چاه انداختند، یکی را از پشتبام انداختند، یکی را در آتش تنور انداختند. یا کینه داشتند، برده بودند. در مورد امام باقر علیه السّلام هم است که میآیند و خبر میدهند، شیر خوار و خردسال شما از دنیا رفته است، این کنیز او را به چاه انداخته است. کنیز را مقابل امام میآورند، دستهای او میلرزیده است. عرب آن زمان اگر بیدلیل کنیزی را هم میکشت اتّفاقی برای او نمیافتاد، برده را حیوان حساب نمیکردند چه برسد انسان. هر چهار امام یک کاری را انجام دادند این نشان میدهد صیغهی مستمر آنها است. فرمود که تو را در راه خدا آزاد کردم به واسطهی همین ترسی که در مقابل من داشتی. همین که در مقابل من ایستادی و ترسیدی من تو را در راه خدا آزاد میکنم و یک مالی هم به تو میدهم که بینیاز باشی. اصلاً آن برده عذرخواهی نکرده است. امام فرزند خود را از دست داده است ولی اینقدر حدود خلاقی برای ایشان مهم است، کسی از ایشان نترسد یک زمانی، کسی از ما نترسد. از موقعیّت خود سوء استفاده نکنیم.
دورهای از زندگی امام باقر صلوات الله علیه بود که وضع مالی حضرت خوب نبود. طولانی میشود بخواهم بگوییم دلیل آن چیست. خبر دادند که ظاهراً کمیت آمده است. فرمود بگویید به منزل ما بیاید. کمیت آمد، حضرت به او فرمودند: برای جدّ من بخوان. یکی از اهداف ائمّهی ما این بود که ما را به «باب النّجاه» به «رحمه الواسع» وصل کنند. یکی از هنرهای امامان معصوم این است. یکی میآید به من میگوید تو خوب حرف میزنی من هم میخواهم خود را ترویج کنم (معاذ الله). ائمّه ما اینطور نبودند با اینکه رأس وجود عالم هستند، اوّل بندههایی حضرت حق هستند، مردم را با کرامت به دیگران معرفی میکردند. داریم امام هادی سلام الله علیه مستجاب الدعوه است. وقتی که ایشان در سامراه بیمار میشدند و تحت نظر بودند، پول به کسی میدادند که به کربلا برو و برای من دعا کنید. یعنی یاد بگیرید اگر بیچاره شدید آنجا است، یک دارالشّفایی است که آنجا اگر سر بزنید با نتیجه برمیگردید. امام باقر صلوات الله به کمیت فرمود شروع کن. اهل بیت اینطور بودند. مخصوصاً امام باقر که خود شاهد ماجراهای کربلا هستند؛ تا کمیت شروع کرد، یک مصرع و یک بیت خواند، حال آقا به هم خورد، توقّف کرد. حضرت او را دعا کردند گفتند إنشاءالله روح القدوس را محافظ تو قرار بدهد. بعد به اهل خانه فرمودند: اگر طلایی دارید بردارید بیاورد. این اهل خانه نیاز نیست کسی آنها را غارت کند، اگر فقیر برود خود آنها گوشواره میدهند و خود آنها النگو میدهند، نیاز نیست کسی آنها را غارت کند، این خانواده اهل کرم است. فرمودند: هر کدام از زنان هر چه دارد بدهند، زنان هم در یک کیسه جمع کردند و به شاعر داد، فرمود: مدّتی است که وضع ما خوب نیست ببخشید بیش از این نداریم.
گر یک نظر به سوی من بینوا کنند دست گرفتم پادشه ماسوا کنند
انگشتری که ملک سلیمان بهای اوست آنان به سائلی به خجالت عطا کنند
این جمله خیلی دقّت میخواهد. امام باقر یک روز گریه کردند و فرمودند: پدر من موقع شهادت خود یک وصیّت به من کردند که همهی ماجرای کربلا و آن اسرات در آن مبتنی است. فرمودند: پدر من به من فرمودند: اگر خواستی به کسی منازعه کنی که در برابر تو کسی را جز خدا نداشت، اگر با کسی درگیری داشتی که در برابر تو جز با خدا یاوری نداشت، از خدا بترس و او را رها کن. کنایه از اینکه آن زمان که به خیمهها حمله کردند بچّههای خردسال اصلاً نمیدانستند به کدام طرف بروند…
[۱]ـ سورهی غافر، آیه ۴۴٫
[۲]ـ سورهی طه، آیه ۲۵ تا ۲۸٫
[۳]ـ الصّحیفه السّجادیه، ص ۹۸٫
[۴]ـ الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۲، ص ۴۱۵٫
[۵]ـ همان، ص ۶۰۶٫
[۶]ـ سورهی مائده، آیه ۶۴٫
[۷]– السنه لعبد الله بن أحمد، باب أبو عمرو الأوزاعی، ج ۱، ص ۱۸۷
[۸]ـ سورهی رعد، آیه ۹٫
[۹]ـ سورهی ق، آیه ۱۶٫
[۱۰]ـ سورهی قمر، آیه ۲۲٫
[۱۱]– نقض الإمام أبی سعید عثمان بن سعید علی، باب قول المعارض فی السؤال عن الله بأین و الرد، ج ۱، ص ۴۹۳٫
[۱۲]ـ سورهی آل عمران، آیه ۲۶٫
[۱۳]ـ سورهی مائده، آیه ۶۴٫
[۱۴]ـ نهج البلاغه (للصبحی صالح، ص ۱۲۶٫
[۱۵]ـ نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۳۹٫
[۱۶]ـ صحیح بخاری، جزء ۴، ص ۱۴۰٫
[۱۷]ـ مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج ۱۷، ص ۲۷۴٫
[۱۸]– الخصال، ج ۱، ص ۱۴٫
پاسخ دهید