روز شنبه مورخ ۰۴ آبان ماه ۱۳۹۸ و مصادف با شب بیست و هشتم صفر ۱۴۴۱ هـ ق و همزمان با ایام رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام، مراسم عزاداری در مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام واقع در شهرک شهید محلاتی تهران با سخنرانی «حجت الاسلام محسنی» با محوریت موضوع «حُسین مِنّی و أنا مِن حُسین» برگزار گردید که مشروح آن تقدیم می گردد.
- مقدّمه
- تفسیری از حدیث شریف «حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ»
- شجرهی ملعونهی قرآن کریم چه کسانی هستند؟
- برنامه خلیفه دوم برای عثمان
- خدمت خلیفه سوم به بنیامیّه
- معاویه از دیدگاه مطرف بن مغیره
- یزید برای نابودی اسلام آمده بود
- عدم بصیرت کافی عبدالله بن حنظله
- مأموریتِ دو بخشیِ حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام
- شهادتِ زیبای عبدالله بن عفیف
- سخت شدنِ اوضاع بعد از عاشورا برای بنیامیّه
- روضهی حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا وَ نَبِیِّنَا مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ الطَّاهِرِین وَ لَعْنَهُ الله عَلَی أَعْدَائِهِم أَجْمَعِین مِنَ الآن إِلَی قِیَامِ یَوْمِ الدِّین».
مقدّمه
هدیه به پیشگاه مقدّس حضرت رحمه للعالمین رسول الله الأعظم و وجود نازنینِ امام حسن مجتبی علیه السلام و امام حسین علیه السلام و شهدای عظیم الشّأن کربلا و همچنین ابراز ارادت به پیشگاه مقدّسِ حضرت امام علی بن موسی الرّضا علیه السلام صلواتی مرحمت بفرمایید.
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم
ایّامِ ماتم و عزاداریِ اهل بیت علیهم السلام، شبِ رحلتِ جانسوزِ حضرت رسول الله الأعظم صلی الله علیه و آله و سلّم و شهادتِ امام حسن مجتبی علیه السلام است، ایّامِ اسارت اهل بیت علیهم السلام و ایّامِ پایانیِ عزاداریِ حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام است، ان شاء الله حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به جمعِ ما، خانوادههای ما و فرزندانِ ما نظرِ لطفی داشته باشند و دستِ نوازشی به عقول و قلوبِ همهی ما بکشند صلواتِ دیگری مرحمت بفرمایید.
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم
تفسیری از حدیث شریف «حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ»
طبقِ نقلِ دانشمند معظّمِ شیعه جناب محمد بن قولویه قمی در کتاب شریف «کامل الزّیارات» حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ»[۱].
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم میفرمایند امام حسین علیه السلام از من است و من هم از امام حسین علیه السلام هستم.
میتوانیم از این قضیّه یک تفسیرِ عرفانی داشته باشیم، میتوانیم یک تفسیرِ بسیار لطیفی از این قضیّه داشته باشیم، اما اگر با نگاهِ جامعهشناسانه به امّتِ بعد از رسول الهی نگاهی به این حدیث داشته باشیم «وَ أنا مِن حُسَین» به این معناست که تمامِ وجودِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم ذاتِ باری تعالی بودند، تمامِ افتخارِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم این بود که بندهی خدای متعال بودند، «سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ لَیْلاً»[۲]، حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم عبدالله بودند، تمامِ هستیِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دینِ الهی بود، این دینِ الهی بعد از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم توسّطِ حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام پاسداری شد، مراقبت شد و از نابودی نجات پیدا کرد.
شجرهی ملعونهی قرآن کریم چه کسانی هستند؟
این مسئله بسیار مهم است که ما به حوادثِ بعد از رحلتِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم با دقّت نگاه کنیم، برنامه چه بود؟
دقّت بفرمایید؛ طبقِ تفاسیرِ شیعه و اهل سنّت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم خواب دیدند، خوابِ ایشان بسیار عجیب بود، ایشان خواب دیدند که میمونهایی از منبرِ مبارکِ ایشان بالا میروند و پایین میآیند، و به این مسئله در سوره مبارکه إسراء قرآن کریم اشاره شده است، در کنارِ این رؤیا مسئلهی شجرهی ملعونهای که در قرآن کریم آمده است مطرح میشود، حال سوال این است که این میمونها چه کسانی بودند؟ این شجرهی ملعونه چه کسانی بودند؟ این مسئله بسیار مهم است که ما دقیق بشویم.
مفسّرینِ قرآن کریم راجع به این خواب و تفسیرِ اینکه این میمونها چه کسانی بودند و این شجرهی ملعونه در قرآن کریم کدام شجره و کدام تیره و قبیله است نظراتِ مختلفی دادهاند، اما هم شیعه و هم سنّی اشاره کردهاند که آن میمونهایی که بعد از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم قدرت را بدست میگیرند بنیامیّه هستند و آن شجرهی ملعونه بنیامیّه است؛ البته با دقّتِ بیشتری که در این آیات داشتم نظرِ دیگری به ذهنِ بنده رسید که خدمتِ شما عرض میکنیم.
در قرآن کریم تنها شجرهای که لعن شده است و نامِ آن هم آمده است «بنی اسرائیل» است، «فَبِمَا نَقْضِهِمْ مِیثَاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ»[۳]، در آیهی دیگری میفرماید «وَالشَّجَرَهَ الْمَلْعُونَهَ فِی الْقُرْآنِ»[۴]، قرینه این است که در قرآن کریم لعن شده است، البته منافاتی ندارد، برنامهریزِ شجرهی ملعونهای که بناست در قدرتِ جامعهی اسلامی و هیأت حاکمهی جهان اسلام برای نابودیِ اسلام نفوذ کند یهود بود، بنی اسرائیل بود، اما مجریِ آن قطعاً بنیامیّه بود، اما پشتصحنه گردانها بنیاسرائیل بودند، بنیاسرائیلی که به ما گفتهاند از اورشلیم به حجاز آمدهاند که به حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم ایمان بیاورند و مسلمان شوند، چند ده سال، بعضاً گفتهاند تا دویست سال قبل از تولّدِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم قبایلی از بیت المقدس به مدینه آمدند و در آنجا ساکن شدند.
اما سؤال اینجاست که مگر حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در مدینه تشریف داشتند؟ نخیر! در مکّه بودند؛ پس چرا آنها به مکّه نرفتند؟ چرا وقتی حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم اعلامِ نبوّت کردند تا حدود سیزده سال کسی به ایشان ایمان نیاورد؟ چرا در آن ده سالی که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم در مدینه بودند تمامِ دسیسهها… که خدای متعال این دسیسهها را رو کرد «کُلَّمَا أَوْقَدُوا نَارًا لِّلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ»[۵] و خدای متعال آنها را خاموش کرد، تمامِ این دسیسهها با برنامهریزیِ این بنیاسرائیل بود، چه بنی قینقاع، چه بنی نضیر، چه بنی قریظه، چه آنهایی که در خیبر بودند، چه آنهایی که در فدک بودند، برای حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دسیسه کردند، حال این موضوع یک مسئلهی مفصّلی است که باید بررسی شود.
نکتهی دومی که از آیات قرآن کریم بدست میآید که میتواند بعنوانِ یک مؤیّد برای این موضوع باشد که شجرهی ملعونهی در قرآن کریم همین یهود هستند که صحنهگردان و برنامهریز برای نفوذ در هیأت حاکمهی اسلامی آنها بودند این است که تنها قومی که در قرآن کریم به میمون تبدیل شده است، یا اگر بهتر بگوییم صراحتاً اشارهی به میمون شدنِ آنها هست «اصحابِ سَبت» است، این میتواند مؤیّد باشد.
حال مهم نیست، چه بگوییم برنامهریز خودِ بنیامیّه باشند و چه بگوییم برنامهریز یهود بود و مجری بنیامیّه بود، تصمیمِ قطعی این بود که اسلام ریشهکَن بشود، اسلام از بین برود و کاملاً از ریشه کَنده بشود. قرار بود چه کسانی این مسئله را اجراء کنند؟ دشمنانِ درجهیک رسول خدا!
بنیامیّهای که ابوسفیان و معاویهی آن تا آخرین لحظه مسلمان نشدند، یعنی تا سال هشتم هجری که همان سالِ فتحِ مکّه است، چه کسی باور میکند که همین معاویه حدود سی سال بعد جانشینِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بشود؟ چه کسی باور میکند که بنیامیّه بر شاهرگهای اقتصادی و مدیریتی جامعهی اسلامی مسلّط بشوند؟ چه کسی باور میکرد؟ اما برنامه جدّی بود، آمده بودند تا اساسِ دین را بزنند، آمده بودند توحید و نبوّت و نامِ مقدّسِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را از جامعهی اسلامی ریشهکَن کنند، برنامهی آنها نفوذ بود، نفوذ در هیأت حاکمهی اسلامی، بعد از درون و آرام آرام با تغییرِ امیال و گرایشها و بینشها و با تصمیمسازی جامعه را به سمتِ انحطاط و نابودی و قبول کردنِ ریشهکردنِ اسلام بکشانند، برنامه این بود.
برنامه خلیفه دوم برای عثمان
اینکه میگویم «برنامه این بود» سند دارم و آن هم سندی در بینِ خودِ اهل سنّت، خلیفه دوم شورای خلافت تشکیل داد که بعد از او یک نفر به خلافت برسد، اما اگر دقیق بشوید این شورا شورای رقیبتراشی برای حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام بود، شورا معمولاً باید فرد باشد، اما این شورا شش نفره است، شورایی که تعیین شد شورای رقابت علیهِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام بود نه شورای خلافت، چون نتیجه از قبل مشخص بود، سندِ آن کجاست؟ سعید بن عاص اموی به خلیفه دوم رجوع میکند و به خلیفه دوم میگوید این صلهای که به ما دادی مناسبِ ما نیست، صلهی جدیدی بده، عبارتِ خلیفه دوم در «الطبقات» از ابن سعد جلد پنجم صفحه ۲۳ این است: خلیفه دوم به سعید بن عاص اموی میگوید: این برای تو کفایت میکند و این مسئله را بعنوانِ یک ذخیره نگهدار، به زودی بعد از من کسی امر را مدیریت میکند و قدرت را به دست میگیرد که با تو رَحِم است و با تو صلهی رحم خواهد کرد (یعنی به تو خواهد داد) و نیازِ تو را برطرف میکند.
اتّفاقاً تمامِ برنامه این بود که بنیامیّه آرام آرام بعنوانِ دشمنانِ درجهی ۱ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و دینِ خدای متعال بیایند و اساسِ دین را از درون متلاشی کنند و ریشهی اسلام را بکنند، برنامه ریزی همین بود، طبق نقل جناب ابن سعد خلیفه دوم در اینجا این برنامه را داشتند، شورای خلافت شورای رقابت بود، برای حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام رقیب تراشیدند، چه کسانی برای حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام بعدها که با رجوع مردم به مدیریت جامعه برگشتند دسیسه ساختند؟ طلحه بن عبیدالله، زبیر بن عوام، چون اینها خودشان را در شورای خلافت میدیدند خودشان را رقیبِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام میدانستند و خودشان را مستحق مدیریت جامعه میدانستند، لذا در مقابل حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام صفآرایی کردند.
خدمت خلیفه سوم به بنیامیّه
برنامه همین بود، چه کسی را به قدرت برسانند؟ یکی از اشرافِ بنیامیّه، چه کسی؟ عثمان بن عفان بن أبی العاص امیّه، از بنیامیّه بود، همینکه عثمان به مدیریت جامعه رسید تمامِ مدیریتهای کلانِ جامعهی اسلامی را… یعنی شام، مصر، یمن، عراق و… را به بنیامیّه تحویل داد، تمامِ شاهرگهای اقتصادی جامعهی اسلامی را به اینها داد، آنقدر برای بنیامیّه از بیتالمال دست و دلبازی کرد که زید بن أرقم خزرجی انصاری که خزانهدارِ او بود… زید بن أرقم که حاضر نشد در جریان سقیفه به نفعِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام شهادت بدهد، حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام از او خواستند که جریانِ غدیر خُم را بگوید و زید بن أرقم نگفت، این زید بن أرقم که با حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام نبود و خزانهدار خلیفه سوم است، آنقدر دست و دلبازیهای خلیفه سوم برای او سنگین بود که خزانهداری حکومت را تحویل داد، خلیفه سوم به او سیصد هزار درهم رشوه داد که سکوت کند، زید بن أرقم قبول نکرد.
عزیزان! مستمرّی یک مسلمان دویست درهم بود، عثمان به زید بن أرقم سیصد هزار درهم داد اما او قبول نکرد و رفت.
عثمان تمامِ امور را به دستِ بنیامیّه داد، وقتی که عثمان به قدرت رسید ابوسفیان بن حرب بن امیّه بنیامیّه را جمع کرد و به آنها گفت: ای بنیامیّه! حال که قدرت به دستِ شما رسید مثلِ یک گوی به یکدیگر پاس بدهید، قسم به آن کسی که ابوسفیان به او قسم میخورد نه حسابی هست و نه کتابی هست و نه بهشتی هست و نه جهنّمی هست و نه رستاخیزی هست و نه قیامتی هست.
همین ابوسفیان به احد میرود، بر سر مزار مطهّر حمزه سیّدالشّهداء علیه السلام حاضر میشود و با پا به قبرِ مبارکِ حمزه علیه السلام میکوبد و به ایشان میگوید: آن چیزی که ما بخاطرِ آن درگیر بودیم به دستِ فرزندانِ ماست.
بنیامیّه ایمان نیاوردند، به تعبیرِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام: اینها مسلمان نشدند بلکه تسلیم شدند، اینها مترصد فرصت بودند، جامعهی اسلامی برای اینکه اسلام را ریشه کَن کند باید آماده بشود، خلفا زمینهسازها بودند، تا به خلیفه سوم رسید، خلیفه سوم به بنیامیّه قدرت داد، بعد هم معاویه آمد و پادشاهی کرد.
آیا معاویه مسلمان شده بود؟
معاویه از دیدگاه مطرف بن مغیره
یکی از نزدیکانِ معاویه شخصی به نام «مغیره بن شعبه» است، شاید همهی شما نامِ او را شنیده باشید، انسانِ بسیار پلیدی است، او خیلی از شیعیان را اذیت کرد و کشت، این داستان را پسرِ او «مطرف بن مغیره بن شعبه» تعریف میکند، او میگوید: شبی پدرم از نزدِ معاویه آمده بود، به او گفتم: پدر! تو را خیلی غمگین میبینم؛ او گفت: پسر! من از نزدِ کسی میآیم که او پلیدترین و خبیثترین انسان است، از او پرسیدم چه کسی؟ گفت: معاویه! گفتم: پدر! تو همیشه از زیرکی و خوبیِ معاویه میگفتی، همیشه از سیاست و مدیریت معاویه میگفتی، حال چه شده است که او را خبیث میخوانی؟ گفت: نزدِ او بودم و به او گفتم: ای معاویه! گردنِ تمامِ گردنکشها را خرد کردهای، بیا و در این اواخرِ عمر با مردم خوب باش، بیا و با بنیهاشم بهتر باش.
معاویه به من حرفِ زشتی زد و گفت: خلیفهی اول آمد و رفت، نامِ او کجاست؟ خلیفه دوم آمد و حکومت کرد و رفت، نامِ او کجاست؟ قومِ و خویشِ ما عثمان آمد و رفت، نامِ او کجاست؟ در حالی که روزانه پنج مرتبه به رسالتِ فلانی (نامِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را با لفظِ زشتی آورد) شهادت میدهند، آرام نمیگیرم تا زمانی که این نام را دفن کنم.
معاویه آمده بود تا اساسِ دین را بزند، اما جامعه باید قبول کند که برای تغییراتِ اجتماعی به زمینهسازی نیاز است، خلفا زمینه را ایجاد کردند تا بنیامیه به قدرت برسند، بنیامیّه آرام آرام آن رویِ کفرآمیزِ خودشان را نشان میدهند، همه چیز آماده بود…
همهی این مقدّمات را گفتم تا بفهمیم «أنا مِن حُسَین» یعنی چه.
یزید برای نابودی اسلام آمده بود
یزید آمده بود که دیگر شمشیر را از رو بکشد، آمده بود تا اساسِ دین را از بیخ و ریشه قطع کند و هیچ کسی این موضوع را نفهمید، و هیچ کسی به این مسئله توجّه نکرد، چرا میگویم «هیچ کسی»؟ الآن برای شما نقل میکنم، هیچ کسی این مسئله را نفهمید که یزید دیگر مأمورِ نهاییِ ریشهکَن کردنِ اسلام است، اتّفاقاً وقتی که حضرت زینب سلام الله علیها و حضرت زین العابدین علیه السلام و سرِ مبارکِ حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام را در مجلسِ خود در شام دید آن نیّتِ پلیدِ خود را آشکار کرد که حضرت زینب سلام الله علیها به او تندی کردند و فرمودند: «انی لاستصغر قدرک واستعظم تقریعک»، تو بسیار کوچک هستی اما جنایتِ تو بسیار بزرگ است، شعرِ آن را همه شنیدهاید:
«لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْکِ فَلاَ خَبَرٌ جاءَ وَ لاَ وَحْىٌ نَزَلْ
لَیْتَ أَشْیاخِی بِبَدْر شَهِدُوا جَزَعَ الْخَزْرَجُ مِنْ وَقْعِ الاَسَلْ
لاََهَلُّوا وَاسْتَهَلُّوا فَرَحاً وَ لَقالُوا یا یَزِیدُ لاَ تَشَلْ
فَجَزَیْناهُ بِبَدْر مَثَلا وَ أَقَمْنا مِثْلَ بَدْر فَاعْتَدَلْ
لَسْتُ مِنْ خِنْدِف إِنْ لَمْ أَنْتَقِمْ مِنْ بَنِی أَحْمَدَ ما کانَ فَعَلْ»[۶]
یعنی من پسرِ مادرم نیستم اگر انتقامِ پیامبر را از فرزندانِ او نگیرم!
آمده بود انتقام بگیرد اما هیچ کسی این موضوع را نمیدانست.
عدم بصیرت کافی عبدالله بن حنظله
«عبدالله بن حنظله غسیل الملائکه» در مدینه، «عبدالله بن جعفر طیّار» در مدینه و مکّه این مسئله را نمیدانستند و برای همین با حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام همراه نشدند، «عبدالله بن حنظله» بعد از اینکه خونِ حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام ریخته شد قیامِ حَرّه را مدیریت کرد و تمامِ بنیامیّه را از مدینه بیرون کرد، تا قبل از آن نمیدانست و بعد فهمید، فهمید که موضوع خیلی جدّی است، خودِ عبدالله بن حنظله غسیل الملائکه که فرزندِ شهید و عالِم و از بزرگانِ انصار و بزرگِ قبیله بود به دمشق رفت، یزید هم که برای ریشهکن کردن تربیت شده بود و اصلاً اهلِ ریا نبود خود را نشان داد، شرابخواری و قماربازی میکرد، زمانی که عبدالله بن حنظله به مدینه برگشت گفت: حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام راست میگفت! این یزید بیدین است! این یزید آمده است که دین را نابود کند.
عبدالله بن حنظله قیام کرد، کشته شد، «مسلم بن عقبه مُرّی» آمد، عبدالله بن حنظله با ده پسر و صد نفر از یارانی او را در همان حرّه سر برید، جنایاتی کردند که بماند، اما عبدالله بن حنظله چه زمانی باور کرد؟ بعد از اینکه خونِ حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام ریخته شده بود.
عبدالله بن جعفر از عمرو بن سعید بن عاص والیِ جدید مدینه و مکّه برای حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام اماننامه گرفت و به فرزندانِ شهیدِ خود دادند که در کربلا شهید شدند، او به نزدِ حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام رفت و اماننامه را نشان داد و گفت: بیایید و به مدینه برگردید و قیام نکنید، حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام فرمودند: «خَیرُ الأمان أمانُ الله» بهترین اماننامه اماننامهی الهی است، من مأموریتی دارم که باید آن را انجام بدهم، عبدالله بن جعفر پرسید مأموریت شما چیست؟ حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام پاسخ ندادند.
مأموریتِ دو بخشیِ حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام
محمد حنفیّه بیش از چهارصد کیلومتر راه از مدینه به مکّه آمد، شبی که حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام قصد داشتند از مکّه خارج شوند، یعنی شب هشتم ذی الحجّه، آمد و گفت: آقا جان! به سمتِ یمن بروید، به سمتِ کوفه نروید، یمنیها با ما مهربان هستند، یمنیها دارای دژهای کوهستانی هستند، به آنجا بروید و پناه بگیرید، حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام فرمودند: فکر میکنم.
صبحگاهان به سمتِ کوفه حرکت کردند، محمد حنفیّه برادرِ کوچکِ امام خود را در بیرون مکّه به حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام رساند و افسارِ مرکبِ امام را گرفت و به حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام عرض کرد: آقا جان! شما که فرمودند فکر میکنم. حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام فرمودند: بلی اما حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم آمدند و به من فرمودند حسین جان! خارج شو و قیام کن که ارادهی تشریعیِ الهی و مشیّتِ تشریعیِ الهی این است که تو در این مسیر به شهادت برسی.
محمد حنفیّه گفت: انا لله و انا الیه راجعون! لطفاً اهل و عیالِ خودتان را نبرید، حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام فرمودند: حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند که «إِنَّ اَللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ یَرَاهُنَّ سَبَایَا»[۷].
مأموریّتِ قیامِ حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام دو فصل دارد، یک: قیام تا شهادت؛ دو: باید این قیام رسانهای بشود، چه کسی این قیام را رسانهای میکند؟ حضرت زینب سلام الله علیها و حضرت زین العابدین علیه السلام.
قیامِ حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام دو فصل داشت، فصل اول از بیست و هفتم رجب شروع شد، زمانی که ولید بن عتبه بن ابیسفیان فرمانِ یزید را به حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام ابلاغ کرد و حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام فرمودند: «مِثلی لا یُبایِعُ مِثلَه» تا روز عاشورا که برای این حفظِ دین از خونِ خود مایه گذاشتند و با خونِ خودشان امضاء کردند و یارانِ حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام هم با خونِ خود امضاء کردند، و فصلِ دوّمِ قیامِ حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام رسانهای شدنِ این پیامِ مبارزه با کسانی است که میخواهند ریشهی اسلام را بکنند، که از روز عاشورا شروع شد و تا روز قیامت هم ادامه پیدا میکند، و این اربعینهای اخیر تجلّیِ آن اربعینِ حضرت زینب کبری سلام الله علیها است، که کربلا در کربلا میماند اگر زینب سلام الله علیها نبود، باید رسانهای بشود.
یعنی مأموریتِ قیام الهی است، از سوی حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم ابلاغ شده است، دو فصل هم دارد، یک: مشیّتِ الهی، مشیّتِ تشریعیِ الهی، جانفشانی در راهِ دفاع و حفظ کردنِ دین، دو: مشیّتِ الهی به این تعلّق گرفته است که جامعهی اسلامی با دیدنِ مظلومیّتِ اسارتِ اهل بیت علیهم السلام تکان بخورد، اهل بیت علیهم السلام را میشناختند اما دیگر استدلالها را نمیفهمیدند، حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام مردم و علمای مکّه را جمع کردند و فرمودند: مشکلِ شما چیست؟ اسلام به شما عزّت داد، حال که این عزّت را به شما داده است در حالِ ذلیل کردنِ اسلام هستند، در حالِ از بین بردنِ دین در جامعه هستند، چرا فریاد نمیکشید؟ بعد فرمودند: آیا از مرگ میترسید؟ مرگ مانندِ این شیاری که روی سینه توسّطِ زنجیر گردنبند ایجاد میشود به شما چسبیده است، مرگ از شما جدا نمیشود؛ این مردمی که از مرگ میترسند باید خون ببینند، باید ببینند خودِ حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام از مرگ نمیترسند، و هیچ چیزی مانندِ قیامِ حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام بنیانِ برنامهریزی شدهی بنیاسرائیل و اجرای توسّطِ بنیامیّه را ریشهکن نکرد، بعد از قیامِ حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام و اسارتِ اهل بیت علیهم السلام ریشهی بنیامیّه آرام آرام رو به زوال و رو به نابودی کشیده شد.
شهادتِ زیبای عبدالله بن عفیف
سه روز بعد از عاشورا، بعد از خطبهی حضرت زینب سلام الله علیها، بعد از گفتگوی حضرت زینالعابدین علیه السلام با مردم و با ابن زیاد ملعون در کوفه ولولهای ایجاد شد، ابن زیاد به مسجد کوفه رفت و شروع کرد به سخن گفتن، همینکه شروع کرد به توهین به حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام… هنوز دو جمله بیشتر نگفته بود که عبدالله بن عفیف ازدی بلند شد و فرمود: آیا تو به حسین «کذّاب» میگویی؟ «کذّاب» تو و پدرِ توست، و آن کسی که تو را به امارتِ ما فرستاد، (یعنی یزید) و پدرِ او (یعنی معاویه)، «یا عدو الله، اتقتلون أبناء النبیین وتتکلمون بهذا الکلام على منابر المسلمین»[۸]، بعد گفت: «أتقتل الذریه الطاهره التی قد أذهب الله عنها الرجس، وتزعم أنک على دین الإسلام؟»، آیا فکر میکنی مسلمان هستی؟ ذریّهی طاهرهی رسولِ خدا را ….
ابن زیاد «عمرو بن حجاج» «قیس بن اشعث کندی» و «شبث ربعی» و «عمرو بن حریث» شرطهی کوفه و این چهار قبیله را فرستاد تا توانستند «عبدالله بن عفیف» را اسیر کنند، بعد «عبدالله بن عفیف» که پیرمرد جانبازی بود، او چشمِ چپِ خود را در جمل در راهِ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام داده بود، چشمِ راستِ خود را هم در صفّین داده بود، ابن زیاد گفت: تو را میکشم، او گفت: الحمدلله رب العالمین، من باور نمیکردم و دیگر امیدی به شهادت نداشتم، خدا را شکر که در حالِ به شهادت رسیدن در راهِ حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام هستم، سرِ او را جدا کردند.
این ماجرا دو سه روز بعد از حادثهی عظیم و قیامِ عاشورا بود.
سخت شدنِ اوضاع بعد از عاشورا برای بنیامیّه
آیا میدانید که اوضاع بر علیهِ بنیامیّه چقدر بد شد؟ خیلی سریع چند نمونه برای شما بگویم.
نمونه اول: خودِ مادرِ ابن زیاد، مرجانه که یک زنِ کاملاً بدکاره بود… وقتی عبیدالله بن زیاد به دیدنِ مرجانه رفت او به عبیدالله گفت: «یا خبیث قتلت ابن رسول الله، والله لا ترى اللجنه أبداً»… وای بر تو! ای پلید، فرزندِ رسولِ خدا را کشتی، قسم به خدا که هیچ وقت بهشت را نخواهی دید.
عبیدالله بعد از این جریانات ترسید، عمر سعد را صدا کرد، به عمر سعد گفت: عمر سعد! آن نامهای که قتلِ حسین را در آن نوشته بودم به من بده، عمر سعد گفت: آن را گُم کردهام، گفت: باید آن را پیدا کنی، گفت: آن را رها کن، این را برای پیرزنهای مدینه نگه داشتهام که بگویم کارِ من نبود و تو دستور دادهای!
ببینید که عمر سعد از کشتنِ حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام فرار میکند! خودِ ابن زیاد فهمید که اشتباه کرده است.
در همین مجلس عثمان بن زیاد که برادرِ عبیدالله بن زیاد بود گفت: دوست داشتم از فرزندانِ زیاد تا روز قیامت همه با ذلّت و نکبت برده باشند اما حسین کشته نشود. ابن زیاد هم هیچ چیزی نگفت! او هم قبول کرد!
چند صباح بعد از کربلا عبدالله بن زبیر در مکّه اعلامِ حکومتِ خودمختار کرد، اعلامِ خلافت کرد، یزید به ابن زیاد نامه نوشت که برو قائلهی مکّه را جمع کن، جوابِ ابن زیاد را ببینید، گفت: «والله لا أجمعهما للفاسق أبدا ، أقتل ابن بنت رسول الله صلى الله علیه وسلم ، وأغزو البیت الحرام ؟»[۹]، یعنی قسم به خدا من دو ذلّت و نکبت و ننگ را برای این رجل فاسق یعنی یزید جمع نمیکنم، هم پسرِ رسولِ خدا را بکشم و هم بروم و با خانهی خدا در بیفتم؟ دیگر تن به این ذلّت و نکبت نمیدهم.
همنیکه سرِ بریدهی حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام به شام وارد میشود و اهل بیت علیهم السلام با حالتِ اسیر واردِ شام میشود یکی از بزرگانِ تابعینِ اهل سنّت به نام «خالد بن معدان الطّاعی» فرار میکند و یک ماه ناپدید میشود، بعد از یک ماه او را پیدا میکنند و از او میپرسند که چرا گوشهنشین شدی؟ میگوید: مگر نمیبینید چه بلایی بر سرِ ما آمده است؟ پسرِ رسولِ خدا را کشتهایم… بعد گفت: ای فرزندِ دخترِ رسول خدا! سرِ مقدّسِ تو را آوردند، با این کارشان عمداً و علناً پسرِ رسول خدا را کشتند، تو را در حالی که تشنهلب بودی به شهادت رساندند و نه تنزیل و نه تأویلِ قرآن کریم را در موردِ تو رعایت نکردند، وقتی که تو را کشتند تکبیر گفتند اما نمیدانستند که با کشتنِ تو تکبیر کشته شد.
من به جناب ابن معدان طائی میگویم نگران نباش، اتّفاقاً حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام شهید شدند تا تکبیر زنده بماند و زنده ماند.
خونِ حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام و اسارتِ اهل بیت علیهم السلام وجدانهای خفته و بلکه مرده را بیدار کرد، همین زید ارقم در کوفه بود، وقتی که دید ابن زیاد با چوب به لب و دندانِ زیبای حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام ضربه میزند گفت: نزن! خودم دیدم که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به این لبهای مقدّس بوسه میزد. ابن زیاد او را بیرون کرد، وقتی بیرون رفت به مردم گفت بردهای بردهی دیگری را بر شما مسلّط کرد و شما بجای پسرِ حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها پسرِ مرجانه را قبول کردید، بدانید که شما را به بردگی خواهد کشید.
زید بن ارقم زبان باز کرد، و عجیبتر از همهی اینها خودِ یزید ملعون بود، یزید چند مرتبه گفت: «قبح الله ابن مرجانه، لعن الله ابن سمیّه» خدا ابن مرجانه و ابن سمیّه را لعنت کند، «عجّل ابن زیاد» ابن زیاد عجله کرد، البته نه اینکه یعنی یزید پشیمان بود، یزید ملعون اظهارِ پشیمانیِ دروغین کرد، او بود که دستور داده بود، اما فضا با خونِ حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام و روشنگریهای رسانهای حضرت زینب سلام الله علیها و حضرت زین العابدین علیه السلام چنان بر علیهِ بنیامیّه زیاد شد و جو بر علیهِ آنها سنگین شد که خودِ یزید ملعون مجبور شد که با اهل بیت علیهم السلام مهربان بشود.
گفت: «کنت أرضى من طاعتکم بدون قتل الحسین . وقالت سکینه : یا یزید ؛ أبنات رسول الله سبایا ؟ قال : یا بنت أخی هو والله علی أشد منه علیک ، أقسمت ولو أن بین ابن زیاد وبین حسین قرابه ما أقدم علیه ، ولکن فرقت بینه وبینه سمیه ، فرحم الله حسینا ، عجل علیه ابن زیاد ، أما والله لو کنت صاحبه ، ثم لم أقدر على دفع القتل عنه إلا بنقص بعض عمری ، لأحببت أن أدفعه عنه»[۱۰] اگر من کربلا بودم و نجاتِ حسین بجز کم شدنِ عمرِ من راهی نداشت من قتل را از حسین دور میکردم و از عمرِ خودم به حسین میدادم! اینها دروغ است اما مجبور شد که این دروغها را بگوید، «وأمر بالنساء ، فأدخلن على نسائه ، وأمر نساء آل أبی سفیان ، فأقمن المأتم على الحسین ثلاثه» به زنانِ آل امیّه و آل ابی سفیان دستور داد سه شبانهروز برای حسین بن علی علیه السلام عزاداری و ماتم برگزار کردند.
یزید چهار سال بعد از کربلا به درک واصل میشود، پسرِ او معاویه بن یزید بن معاویه به قدرت میرسد، میگوید: پدربزرگم معاویه اشتباه کرد، نباید با حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام درمیافتاد، پدرم هم اشتباه کرد و نباید حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام را میکشت، و من نمیخواهم حکومت کنم، چهل روز حکومت کرد و حکومت را به مروان بن حکم تحویل داد که یکی دیگر از شاخههای بنیامیّه بود، اما دیگر نمیتوانستند کاری کنند.
فضا چنان بر علیه آل امیّه بود یک سال و دو سه ماه مروان بود و بعد از او هم پسرِ او عبدالملک مروان آمد، عبدالملک مروان بسیار خونریز بود، یک والی بنامِ «حجاج بن یوسف ثقفی» بر حجاز مسلّط کرد، آیا میدانید در نامهی انتصابِ او چه نوشت؟
میخواهم بگویم که خونِ حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام و روشنگریهای حضرت زینب سلام الله علیها و حضرت زین العابدین علیه السلام چه کرد.
نامه نوشت، عبدالملک مروان بعد از اینکه حجاج بن یوسف را به ولایت حجاز فرستاد، حجاج هم رفت، خانه خدا را با خاک یکسان کرد، عبدالله بن زبیر و یارانِ او را کنارِ کعبه سر برید و به هیچ کسی رحم نکرد، نامه این بود: «جَنّبنی دِماءَ بَنی آل طالبٍ فإنّی رأیتُ آل حربٍ لَمّا قَتَلوهُم لم یناظروا» یعنی عبدالملک به حجاج نامه نوشت: ای حجاج! من را از خونِ فرزندانِ ابوطالب دور کن، دستِ تو به خونِ آنها آغشته نشود، که من با چشمانِ خودم دیدم که آل ابی سفیان وقتی آنها را کشتند دیگر فرصتی نداشتند و نابود شدند و موردِ لعن و نفرینِ دیگران قرار گرفتند.
وقتی امام زین العابدین علیه السلام بعد از شام واردِ مدینه شدند خطبهای ایراد فرمودند و از مظلومیّتِ حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام فرمودند، ابراهیم بن طلحه بن عبیدالله جلو آمد و با حالتِ طعنه به ایشان گفت: چه کسی پیروز شد؟ حضرت زین العابدین علیه السلام پاسخ دادند: بگذار وقتِ نماز بشود، اذان و اقامه بگو، بعد خواهی فهمید که چه کسی پیروز شده است، یعنی ما قیام کردیم که «اشهد ان لا اله الا الله» بماند، ما قیام کردیم که «اشهد انّ محمد رسول الله» بماند، یعنی «أنا مِن حسین»، بعد میفهمی چه کسی پیروز شده است.
و انصافاً خونِ حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام دودمانِ بنیامیّه را به باد داد.
بنیعبّاس با شعار «یالثارات الحسین علیه السلام» تمامِ اشرافِ بنیامیّه را کشتند، «ابوالعباس سفاح» گفت: از جسدِ اشرافِ بنیامیّه برای من یک تپّه بسازید، روی این تپّه تختی بگذارید، روی این تخت سفرهای بگذارید، روی این سفره غذایی بگذارید، میخواهم بروم و غذا بخورم.
راوی میگوید: «ابوالعباس سفاح» روی این تلّ اجساد اشراف بنیامیّه غذا میخورد و اشراف هنوز در حالِ دست و پا زدن بودند.
ریشهی بنیامیّه با «یا لثارات الحسین علیه السلام» نابود شد و اسلام ماند و تا روز قیامت همه وامدارِ حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام هستیم و این است معنای «و أنا مِن حسین».
روضهی حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم به تعبیر جناب شیخ مفید رحمه الله علیه به مرگِ طبیعی از دنیا نرفتند و شهید شدند، ایشان را مسموم کردند، بیماری غلبه پیدا کرده بود، سَم غلبه پیدا کرده بود، حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم آخرین لحظات را میگذراندند، چه کسانی در جوارِ ایشان بودند؟ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها، امام حسن مجتبی علیه السلام، حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام…
میدانید کسی که در حالتِ احتضار است نباید چیزِ سنگینی روی سینه داشته باشد اما حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند این حسینین علیهما السلام به آغوشِ من بیایند، امام حسن مجتبی علیه السلام و حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام را در آغوش گرفتند، فرمودند: اینها مایهی آرامشِ من هستند، آرام آرام جان دادند…
اما یا رسول الله! کجا بودید وقتی حضرت زینب سلام الله علیها به دنبالِ بدنِ پاره پاره و چاک چاکِ حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام آمدند؟
گلی گم کردهام میجویم او را به هر گل میرسم میبویم او را
معمولا یک بدن را یا از سر تشخیص میدهند و یا از لباس، سلام بر آن بدنی که غارت شد… سر هم نبود… سلام بر آن سری که بر نیزهها مرفوع شد…
اما حضرت زینب سلام الله علیها با آم شَمّ ولایی و آن محبّتِ عاشقانهای که به حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام وقتی به بدنِ پاره پارهی حضرت سیّدالشّهداء علیه السلام رسیدند رو کردند به رسول خدا و فرمودند: «یا محمداه صلى علیک ملائکه السماء هذا حسین مرمل بالدماء مقطع الأعضاء»[۱۱]…
این کشتهی فتاده به هامون حسین توست این صید دست و پا زده در خون حسین توست
الا لعنت الله علی القوم الظّالمین
[۱] کامل الزّیارات، صفحه ۱۱۷
[۲] سوره مبارکه اسراء، آیه ۱ (سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ لَیْلًا مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِی بَارَکْنَا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیَاتِنَا ۚ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ)
[۳] سوره مبارکه مائده، آیه ۱۳ (فَبِمَا نَقْضِهِمْ مِیثَاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِیَهً ۖ یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ ۙ وَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُکِّرُوا بِهِ ۚ وَلَا تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَىٰ خَائِنَهٍ مِنْهُمْ إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ ۖ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاصْفَحْ ۚ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ)
[۴] سوره مبارکه إسراء، آیه ۶۰ (وَإِذْ قُلْنَا لَکَ إِنَّ رَبَّکَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ ۚ وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْنَاکَ إِلَّا فِتْنَهً لِّلنَّاسِ وَالشَّجَرَهَ الْمَلْعُونَهَ فِی الْقُرْآنِ ۚ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا یَزِیدُهُمْ إِلَّا طُغْیَانًا کَبِیرًا)
[۵] سوره مبارکه مائده، آیه ۶۴ (وَقَالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَهٌ ۚ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا ۘ بَلْ یَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ یُنفِقُ کَیْفَ یَشَاءُ ۚ وَلَیَزِیدَنَّ کَثِیرًا مِّنْهُم مَّا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ طُغْیَانًا وَکُفْرًا ۚ وَأَلْقَیْنَا بَیْنَهُمُ الْعَدَاوَهَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَىٰ یَوْمِ الْقِیَامَهِ ۚ کُلَّمَا أَوْقَدُوا نَارًا لِّلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ ۚ وَیَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَسَادًا ۚ وَاللَّهُ لَا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ)
[۶] بیت دوم این ابیات از «عبدالله بن زَبْعَرى» از دشمنان سرسخت رسول خداست. وى اشعارى را پس از جنگ احد و کشته شدن یاران رسول خدا(صلى الله علیه وآله) سرود و در آن آرزو کرد که کاش کشتگان ما در جنگ بدر امروز بودند و مى دیدند که قبیله خزرج (از قبایل مسلمان مدینه) چگونه زارى مى کنند. یزید از این بیت استفاده کرد و بقیّه را خود سروده است (قصّه کربلا، ص ۴۹۵).
[۷] لهوف، صفحه ۶۳ (وَ رَوَیْتُ مِنْ کِتَابِ أَصْلِ اَلْأَحْمَدِ بْنِ اَلْحُسَیْنِ بْنِ عُمَرَ بْنِ بُرَیْدَهَ اَلثِّقَهِ وَ عَلَى اَلْأَصْلِ أَنَّهُ کَانَ لِمُحَمَّدِ بْنِ دَاوُدَ اَلْقُمِّیِّ بِالْإِسْنَادِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ قَالَ: سَارَ مُحَمَّدُ بْنُ اَلْحَنَفِیَّهِ إِلَى▀ اَلْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فِی اَللَّیْلَهِ اَلَّتِی أَرَادَ اَلْخُرُوجَ صَبِیحَتَهَا عَنْ مَکَّهَ فَقَالَ یَا أَخِی إِنَّ أَهْلَ اَلْکُوفَهِ مَنْ قَدْ عَرَفْتَ غَدْرَهُمْ بِأَبِیکَ وَ أَخِیکَ وَ قَدْ خِفْتُ أَنْ یَکُونَ حالُکَ کَحَالِ مَنْ مَضَى فَإِنْ رَأَیْتَ أَنْ تُقِیمَ فَإِنَّکَ أَعَزُّ مَنْ فِی اَلْحَرَمِ وَ أَمْنَعُهُ فَقَالَ یَا أَخِی قَدْ خِفْتُ أَنْ یَغْتَالَنِی یَزِیدُ بْنُ مُعَاوِیَهَ فِی اَلْحَرَمِ فَأَکُونَ اَلَّذِی یُسْتَبَاحُ بِهِ حُرْمَهُ هَذَا اَلْبَیْتِ فَقَالَ لَهُ اِبْنُ اَلْحَنَفِیَّهِ فَإِنْ خِفْتَ ذَلِکَ فَصِرْ إِلَى اَلْیَمَنِ أَوْ بَعْضِ نَوَاحِی اَلْبَرِّ فَإِنَّکَ أَمْنَعُ اَلنَّاسِ بِهِ وَ لاَ یَقْدِرُ عَلَیْکَ فَقَالَ أَنْظُرُ فِیمَا قُلْتَ فَلَمَّا کَانَ فِی اَلسَّحَرِ اِرْتَحَلَ اَلْحُسَیْنُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فَبَلَغَ ذَلِکَ اِبْنَ اَلْحَنَفِیَّهِ فَأَتَاهُ فَأَخَذَ زِمَامَ نَاقَتِهِ اَلَّتِی رَکِبَهَا فَقَالَ لَهُ یَا أَخِی أَ لَمْ تَعِدْنِی اَلنَّظَرَ فِیمَا سَأَلْتُکَ قَالَ بَلَى قَالَ فَمَا حَدَاکَ عَلَى اَلْخُرُوجِ عَاجِلاً فَقَالَ أَتَانِی رَسُولُ▀ اَللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بَعْدَ مَا فَارَقْتُکَ فَقَالَ یَا حُسَیْنُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ اُخْرُجْ فَإِنَّ اَللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ یَرَاکَ قَتِیلاً فَقَالَ لَهُ اِبْنُ اَلْحَنَفِیَّهِ « إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَیْهِ رٰاجِعُونَ » فَمَا مَعْنَى حَمْلِکَ هَؤُلاَءِ اَلنِّسَاءَ مَعَکَ وَ أَنْتَ تَخْرُجُ عَلَى مِثْلِ هَذِهِ اَلْحَالِ قَالَ فَقَالَ لَهُ قَدْ قَالَ لِی إِنَّ اَللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ یَرَاهُنَّ سَبَایَا وَ سَلَّمَ عَلَیْهِ وَ مَضَى .)
[۸] موسوعه شهاده المعصومین (ع) – لجنه الحدیث فی معهد باقر العلوم (ع) – ج ٢ – الصفحه ٣۵٠ (قال السید ابن طاوس: قال الراوی: ثم إن ابن زیاد لعنه الله صعد المنبر فحمد الله وأثنى علیه، وقال فی بعض کلامه: الحمد لله الذی أظهر الحق وأهله ونصر أمیر المؤمنین وأشیاعه، وقتل الکذاب ابن الکذاب!!!. فما زاد على هذا الکلام شیئا، حتى قام إلیه عبد الله بن عفیف الأزدی – وکان من خیار الشیعه وزهادها، وکانت عینه الیسرى قد ذهبت یوم الجمل والأخرى یوم صفین، وکان یلازم المسجد الأعظم فیصلی فیه إلى اللیل – فقال: یا بن مرجانه، إن الکذاب ابن الکذاب أنت وأبوک، ومن استعملک وأبوه، یا عدو الله، أتقتلون أولاد النبیین وتتکلمون بهذا الکلام على منابر المسلمین. قال الراوی: فغضب ابن زیاد وقال: من هذا المتکلم؟ فقال: أنا المتکلم یا عدو الله، أتقتل الذریه الطاهره التی قد أذهب الله عنها الرجس، وتزعم أنک على دین الإسلام؟ وا غوثاه، أین أولاد المهاجرین والأنصار ینتقمون منک ومن طاغیتک اللعین ابن اللعین على لسان محمد رسول رب العالمین؟ قال الراوی: فازداد غضب ابن زیاد لعنه الله، حتى انتفخت أوداجه، وقال: علی به، فتبادرت الجلاوزه، من کل ناحیه لیأخذوه، فقامت الأشراف من الأزد من بنی عمه، فخلصوه من أیدی الجلاوزه وأخرجوه من باب المسجد وانطلقوا به إلى منزله.)
[۹] البدایه والنهایه – ابن کثیر جلد ۸ صفحه ۲۳۸ (وقد کان یزید کتب إلى عبید الله بن زیاد أن یسیر إلى الزبیر فیحاصره بمکه ، فأبى علیه وقال : والله لا أجمعهما للفاسق أبدا ، أقتل ابن بنت رسول الله صلى الله علیه وسلم ، وأغزو البیت الحرام ؟ وقد کانت أمه مرجانه قالت له حین قتل الحسین : ویحک ماذا صنعت وماذا رکبت ؟ وعنفته تعنیفا شدیدا . قالوا : وقد بلغ یزید أن ابن الزبیر یقول فی خطبته : یزید القرود ، شارب الخمور ، تارک الصلوات ، منعکف على القینات .)
[۱۰] سیر اعلام النبلاء، جلد ۳، صفحه ۳۰۴
[۱۱] لهوف، صفحه ۷۸
پاسخ دهید