چه شد که وسط صفّین حکمیّت اتّفاق افتاد؟ ماجرای حکمیّت که شد یک فرصت مناسبی شد، دو دسته بودند که این دو دسته از نظر قبیله نزدیک هم بودند، از این فرصت استفاده کردند. گفتند: ما تا به حال با یک کافر زندیق میجنگیدیم، با یک اهل بغی میجنگیدیم حالا اینها میگویند: ما میخواهیم به حکم قرآن عمل کنیم.
اگر کسی به دنبال حق و باطل بود، آن متواتر مشهور حدیث عمّار که عمّار را گروه اهل بغی میکشند که اهل جهنّم هستند، این چیزی نبود که کسی نشنیده باشد، شواهد تاریخی نشان میدهد دو سپاه خبر داشتند. بنابراین طرفداران امیر المؤمنین نمیتوانستند این حرف را بپذیرند و برای امیر المؤمنین واضح بود که یک بازی است.
قرائن داشتند حتّی اگر علی را مثل ما معصوم نمیدانستند، ما امیر المؤمنین را معصوم میدانیم آنها معصوم نمیدانستند یکی از صحابه هم که معصوم میدانستند امثال آن روایت «اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ»[۱] این از روایاتی است که خود امیر (صلوات الله علیه) در جمل و صفیّن به کار برده است. طلحه را صدا کرد، با او صحبت کرد، طلحه ناسزا گفت؛ بعد فرمود: به یاد نداری من بودم و تو هم بودی، شاید اینها نبودند، پیامبر رو به من کرد و در مورد من فرمود: «اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ» همین باعث شد با اینکه خبث باطن طلحه بیشتر از زبیر بود، به سراغ جنگ نرود. گرچه نرمی و تواضع نشان نداد، ولی یک گوشهی سپاه ایستاد، دچار مشکل انگیزشی در جنگ شد. به یاد آورد که پیغمبر خاتم دعا کرده است: «اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ» خدایا با دشمن علی دشمن باش.
اینها را میدانستند، حدیث عمّار را هم که عمّار را گروه اهل بغی و ظلم میکشند و جهنّمی هستند، در صفّین فراوان آشکار شد. اصلاً شرایط آَشفتهای شد. لذا قرآنها را که بر سر نیزه کردند، امیر المؤمنین فرمود: بازی است. ۲۰ هزار نفر از ربیعه و کنده به سرپرستی اشعث کنار رفتند؛ از این سپاه ۶۶، ۶۹ تا ۸۰ هزار نفری امیر المؤمنین. جمعیّت خیلی زیادی است، بیش از یک چهارم سپاه بیرون آمدند، گفتند: باید حکمیّت را قبول کنی وگرنه ما با تو میجنگیم. واضح است که ربع یا بیش از ربع یک لشکری بخواهد با خود او بجنگد، این نبرد منجر به شکست میشود و آن وقت در تاریخ هم مینویسند که (معاذ الله) امیر المؤمنین یک کار ناحق کرده است که سپاه خود او، او را کشتند. حضرت مجبور شد که آتش بس را اعلام کند.
پی نوشت
[۱]– الکافی ج۱، ص ۲۹۴.
پاسخ دهید