بسم الله الرحمن الرحیم

قران

 

فروع علم اجمالی بودیم و مسئله پنجاه و شش

قبل از اینکه وارد مسئله شویم، طبق برنامه ای که از قبل داشتیم، بحثمان راجع به اهدنا الصراط المستقیم بود، حال بحث روایات ذیل آیه مطرح است.

دو دسته روایات ذیل آیه

روایات دو طائفه است، بعضی خواستند بگویند تعارض است و برخی می خواهند جمع دلالی بکنند، یعنی روایاتی که صراط را تفسیر می کنند یا تعارض دارند و یا قابل جمع هستند، عمدتا دو طائفه روایت هست که طائفه اول روایاتی است که صراط مستقیم را به آقا امیرالمومنین ع تفسیر می کند، که تفسیر المیزان برخی از اینها را آورده است، و قسمتی هم ما اضافه کردیم، علامه  در جلد ۱ صفحه ۴۱ ذیل بحث آخر روائی، این روایات را آورده است، و بعد خودشان یک جمعی می کنند و ضابطه ای هم می دهند و می گویند در همه جا ضابطه همین است، یعنی ایشان یک جمعی می کنند ومی گویند روایات اهل بیت ع همیشه همین است و سلیقه اهل بیت است، که البته اگر تعبیر سلیقه اهل بیت ع نمی کرد بهتر بود، در هر حال می گویند اهل بیت ع یک اصطلاحی در روایات تفسیری دارند، و آن اصطلاح، “جری” است که ما می گوییم بیان مصادیق، یعنی “جری یجری” و مثل جریان الشمس، “جری” اصطلاح اهل بیت ع است، و ما آن را معنا می کنیم به بیان مصادیق.

بررسی روایت اول

حال به روایات می پردازیم، روایت اول در فقیه است:

فی الفقیه، و تفسیر العیاشی، عن الصادق ع قال: الصراط المستقیم أمیر المؤمنین ع[۱]

بررسی سند تفسیر عیاشی

که تفسیر عیاشی مرسل است که آقای خویی در بحث خمس واقعا تأسف می خورد، که در بحث اراضی مفتوح عنوهً می گوید روایات عالی و بسیار حلال مشکل، ولی سند ندارد، که البته عیاشی سند را آورده بوده و شاگردی پیدا می شود و سندها را حذف می کند و مرسل می شود، که از نظر آن شاگرد رجال سند نیازی نبوده که باید بگوییم تو می گویی نیاز نیست اما یک روزی نیاز پیدا می شود. الان در تلخیص ها هم همینطور می شود و اصلش از بین می رود. آیت الله بروجردی هم تأسفشان برای اصول أربعمائه همین است، می گویند اینها واقعا خدمت به ما کردند که کتب أربعه آمد و زحمت کشیدند و باب بندی کردند، یعنی اینطور نبوده و پراکنده بوده و جمع آوری کردند و ابواب بندی کردند و خیلی زحمت کشیدند اما خب یک آفتی هم خورده، آفت این است که اصول أربعمائه از بین رفته است.

حال برگردیم به روایت که فرموده الصراط المستقیم امیرالمومنین ع، عنایت داشته باشید نفرموده صراط امیرالمومنین ع، یعنی نفرموده راه امیرالمومنین ع، اینجا امیرالمومنین ع شد نفس صراط و خود صراط، نکته دیگر اینکه کلمه امیرالمومنین ع به کار گرفت، در بحث آیات غدیر می فرمایند نزل فی علی، چون به تناسب آن است و درباره نصب امامت است و می فرمایند نزل فی علی، اینجا می گوید الصراط المستقیم امیرالمومنین ع، که کلمه امیرالمومنین به کار گرفت، که ما هم آوردیم که چرا نگفت صراط امیرالمومنین  بلکه فرمود الصراط امیرالمومنین به معنای اینکه صراط نفس امیرالمومنین ع است و ایضا نکته دیگر اینکه چطور از میان همه اسماء و القاب امیرالمومنین ع،  کلمه امیرالمومنین بیان شد، برای اینکه اشاره باشد به فرض طاعتش، طلب می کنم هدایت او را و اطاعت از او را، این یک روایت.

مستشکل: این روایت در کافی  جلد ۱ (ط-اسلامیه) صفحه ۴۳۳، هم هست.

جواب: ایشان از فقیه و عیاشی آوردند، که البته سند کافی هم مرسل است : عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْمَاضِی ع

اما در ادامه نکته این است که ما این جهت را هم اضافه کردیم که امیرالمومنین از القاب مختص به حضرت ع است و ائمه ع هرگز این لقب را برای أحدی به کار نگرفتند، حتی برای آقا امام زمان ع در عصر امامتشان.

بررسی روایت دوم

روایت دیگر در المیزان:

و فی المعانی، أیضا عن السجاد ع قال: لیس بین الله و بین حجته حجاب، و لا لله دون حجته ستر، نحن أبواب الله و نحن الصراط المستقیم و نحن عیبه علمه، و نحن تراجمه وحیه و نحن أرکان توحیده و نحن موضع سره[۲]

خلاصه اینکه هم امیرالمومنین ع و هم ائمه ع، نفس الصراط هستند، نه اینکه صراط اینان، نه مثل صراط الذین انعمت، بلکه نفس صراط یعنی طلب هدایت امیرالمومنین ع، یعنی ما از خدا هدایت طرف امیرالمومنین ع را می خواهیم و امیرالمومنین ع محور است، نه اینکه راه امیرالمومنین ع، بلکه خود امیرالمومنین ع و نفس صراط،

 

بیان روایت سوم

روایت دیگر: و عن ابن شهر آشوب عن تفسیر وکیع بن الجراح عن الثوری عن السدی، عن أسباط و مجاهد، عن ابن عباس”: فی قوله تعالى: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ، قال: قولوا معاشر العباد: أرشدنا إلى حب محمد ص و أهل بیته ع[۳]

بررسی روایت چهارم

و روایت دیگر: روایت دوم در المیزان: و فی المعانی، عن الصادق ع قال: هی الطریق إلى معرفه الله، و هما صراطان صراط فی الدنیا و صراط فی الآخره، فأما الصراط فی الدنیا فهو الإمام المفترض الطاعه، من عرفه فی الدنیا و اقتدى بهداه- مر على الصراط الذی هو جسر جهنم فی الآخره، و من لم یعرفه فی الدنیا زلت قدمه فی الآخره- فتردى فی نار جهنم[۴]

فرموده است: فأما الصراط فی الدنیا فهو الإمام المفترض الطاعه، یعنی نفس صراط، الامام المفترض الطاعه.

بیان زیارات

ما زیارات حضرت امیر ع را نیز اضافه کردیم، زیارت مطلق امیرالمومنین ع، زیارت مولود امیرالمومنین ع، زیارت مولود حضرت رسول ص، در زیارت غدیر از امام هادی ع، در مجموعه این زیارات هم تعبیرات مختلف است، مثلا أَیُّهَا الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِیمُ‏، که در زیارت مبعث است، در زیارت جامعه هم آمده است که ُ السَّلَامُ عَلَى أَئِمَّهِ الدُّعَاهِ وَ الْقَادَهِ الْهُدَاهِ وَ السَّادَهِ الْوُلَاهِ وَ الذَّادَهِ الْحُمَاهِ وَ أَهْلِ الذِّکْرِ وَ أُولِی الْأَمْرِ وَ بَقِیَّهِ اللَّهِ وَ خِیَرَتِهِ وَ حِزْبِهِ وَ عَیْبَهِ عِلْمِهِ وَ حُجَّتِهِ‏ وَ صِرَاطِه‏، یا آمده الادلاء علی صراطه، یا آمده است أنتم الصراط الأقوم و شهداء دارالفناء، این تعبیرات در زیارات هست، در زیارت غدیر که امام هادی ع وقتی در روز غدیر مشرف به زیارت امیرالمومنین ع شدند که شاید بیش از صد منقبت است که همه هم با برهان و دلیل است و به آیات تمسک می شود، در آنجا هم این مسئله آمده است، تَهْدِی‏ إِلَى‏ الْحَقِ‏ وَ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیم‏ که محدث قمی در مفاتیح صفحه ۶۰۱ تعبیرش این است: بأسانید معتبر، اما در زیارت مولود تعبیر این است، السَّلَامُ عَلَى اسْمِ‏ اللَّهِ‏ الرَّضِیِ‏، وَ وَجْهِهِ الْمُضِی‏ءِ، وَ جَنْبِهِ الْقَوِیِّ، وَ صِرَاطِهِ السَّوِی‏، که در اینجا هم خود حضرت، نفس صراط است.

در مقابل روایات دیگری را المیزان آورده است که اهدنا الصراط المستقیم را استزاده فی معرفه الله عظمته و کبریاء الله تفسیر کرده و یا در تفسیر امام عسگری ع آمده: أدم لنا توفیقک- الذی أطعناک به فی ماضی أیامنا، حتى نطیعک کذلک فی مستقبل أعمارنا[۵]

 و در روایت دیگر در تفسیر امام عسگری ع: و فی المعانی، عن الصادق ع: فی معنى قوله تعالى: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ- یعنی أرشدنا إلى لزوم الطریق المؤدی إلى محبتک، و المبلغ إلى جنتک، و المانع من أن نتبع أهواءنا فنعطب، أو أن نأخذ بآرائنا فنهلک[۶]

بعد حالا باید ببینیم چطور باید بین این روایات جمع کرد.

وجه جمع روایات از نظر علامه طباطبایی ره

علامه طباطبایی ره وجهی را در مقام بیان می کنند که اشکال را بعدا خواهیم گفت، ایشان می فرماید:

هذه الروایات لیست بصدد بیان تفسیر و بیان تام المراد، یعنی نمی خواهد بگوید آقا امیرالمومنین ع تام المراد است، حتی یلزم التنافی، بل تکون بصدد بیان مصداق فتکون هذه الاخبار، که منظور مجموعه روایاتی است که ما گفتیم دو دسته روایت داریم، یک دسته می گوید معرفه الله و عصمته و عظمته و کبریاء الله و دسته دیگر می گوید أنتم الصراط الأقوم یا اینکه می فرماید الصراط امیرالمومنین ع، لذا می فرماید فتکون هذه الاخبار من قبیل الجری، و الجری اصطلاح مأخوذ من قول أئمه اهل البیت ع و بعد روایتی را در مقام استشهاد می آورند.

بعد ضابطه می دهند و می گویند از این بعد اینگونه روایت را حمل بر بیان مصداق می کنیم،  شاید دویست حدیث درباره فضائل اهل بیت ع باشد یا درباره دشمنانشان، که همه بیان مصداق آیات است و سمت تفسیری ندارد که بگوید مراد این است ، یعنی مثلا در مقام بیان تفسیر آِه باشد و بگوید مراد آیه این است، بیان نکرده است و نمی توانستند مراد آیه را بیان کنند که به نظر ما اینجا علامه مشکلی دارد که می گوید نمی تواننند بیان کنند، یعنی مفسر قران باید خود قران باشد و نمی شود سنت بیاید تفسیر قران بکند چرا که قران خودش باید حجت بالغه باشد و کافی باشد و علامه ادله ای دارند که آن باعث بیان این جهت در مقام جمع روایات باشد، که می فرماید ما یک ضابطه کلی بیان می کنیم مگر مواردی که نیاز باشد و نکته دیگری باشد و ما آن موارد را عرضه می کنیم وگرنه کثیرما نستعمل الجری فی هذالکتاب ، که ما اصطلاح جری را به کار می گیریم که اصطلاح ائمه ع است و خودشان فرمودند و بعد هم استشهاد به روایت کجری الشمس کردند.

در آخر این جمله را فرمودند که در روایات در تطبیق آیات قران بر ائمه ع یا بر اعدائشان همه از باب بیان مصادیق است و می فرمایند و نحن بعد هذا التنبیه  العام نترک، چرا که از غرض کتاب خارج است که ما پشت سر هم روایت بیاوریم، چرا که تفسیر روایی نیست و تفسیر قران است، الا ما تعلق بها غرض فی البحث، یعنی غرض مستقلی در بحث باشد که ما به آن اشاره کنیم ولی ضابطه را من دادم و آن اینست که آنچه روایات در تفسیر آیات می آید فقط بیان مصداق است، و اینکه مفسر مراد باشد اینگونه نیست، نکته اش هم عرض کردیم که نمی شود که او بیاید و مفسر قران باشد، پس قران لو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا، لذا باید مفسر قران خودش باشد، در غیر از احکام مبینش خودش است، لذا تنها تفسیر قران و مفسر قران آیات است و راه دیگری برای تفسیر قران نداریم، که البته یک مبنا این است که ما دو راه داریم، یکی آیات و یکی روایات، اما علامه می فرمایند ما فقط در احکام راه روایات را داریم، غیر احکام همه بیان مصادیق است.

که طبق این مبنا کلی مسئله فرق می کند ملا اگر یک روایتی بگوید مراد آیه این است، علامه می فرمایند در مقام بیان مصداق است، و آنچه خودمان می فهمیم مدار است غیر از احکام، احکام را هم چون قران فرموده استثنا کردیم، وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا [۷]، در حقیقت اگر قران نمی فرمود با مشکل پیدا می شد.

مستشکل: …

جواب: ایشان می فرماید تنها راه در غیر احکام تفسیر قران بالقران است و راه دیگری نداریم.

مستشکل: …

جواب: می گویند آن روایات بر فرض هم که حجت باشد، مخالف کتاب است.

اولا اینکه خبر ثقه در غیر احکام حجت نیست، خبر ثقه حجیتش در باب احکام است که بحث تنجیز و تعذیر هست، بر فرض اینکه ما هم بپذیریم حجت باشد اینکه در تفسیر قران در غیر احکام بخواهد استفاده شود، مخالف کتاب است و مخالف آیه لو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا می شود، پس اولا که در بیانات غیر احکام حجت نیست، مثل همین اهدنا الصراط المستقیم که حکم نیست، ثانیا بر فرض حجیت، نمی توان در تفسیر قران استفاده کرد، ایشان می گوید من ضابطه می خواهم بدهم و از اینجا معلوم شد جری یک اصطلاح است و هر جا به کار بردند ناظر به اصطلاح است، تمام روایات به طور کلی، آنچه که در فضائل اهل بیت ع آمده است همه آنها بیان نصداق است و اینطور نیست که مختص به آنها باشد چون آیات تجری کجری الشمس، یعنی مصداق پیدا می کند، مثل آفتاب می درخشد و بیانات الهی را روشن می کند و اختصاص به ائمه ع ندارد و یک مصداقش است، نکته هم این است که و فی هذه المعانی روایات أخر، و هذه سلیقه أئمه أهل البیت فإنهم ع یطبقون الآیه من القرآن على ما یقبل أن ینطبق علیه من الموارد و إن کان خارجا عن مورد النزول[۸]

که گفتیم تعبیر سلیقه در مورد اهل بیت ع مناسب نیست، و بهتر بود این تعبیر را نمی کردند، بعد جهتش را می فرمایند: و الاعتبار یساعده، فإن القرآن نزل هدى للعالمین یهدیهم إلى واجب الاعتقاد و واجب الخلق و واجب العمل، و ما بینه من المعارف النظریه حقائق لا تختص بحال دون حال و لا زمان، دون زمان و ما ذکره من فضیله أو رذیله أو شرعه من حکم عملی لا یتقید بفرد دون فرد و لا عصر دون عصر لعموم التشریع.[۹]

کتاب برای هدایت ناس و عالمین آمده است، که مساعد با اعتبار است که این روایات باید بیان مصادیق باشد نه اینکه نفسیر باشد و بر فرض اینکه ظاهر هم باشد باید رد بشود.

من خیال می کنم قران بکرش باقی مانده است، ما گاهی در تفسیر قران گیر می کنیم و می بینیم هیچ مشکلی حل نمی کند، تفاسیر از هم می گیرند و بکر قران باقی مانده است، اهل فن حوزه باید حسابی کار کند، آنها که در مباحث فقه قوی هستند، در مباحث اصول قوی هستند و در فلسفه هم قوی هستند، هر سه را علم باید داشته باشد، و بحث بشود و بیشتر از این تفسیر بیاید.

فقه

رسیدیم یه التاسعه و الخمسون

مرور مسئله قبل

یک مروری مسئله قبل را بکینم:

إذا شکّ فی أنّه هل ترک الجزء الفلانی عمداً أم لا فمع بقاء محلّ الشکّ لا إشکال فی وجوب الإتیان به، و أمّا مع تجاوزه فهل تجری قاعده الشکّ بعد التجاوز أم لا لانصراف أخبارها عن هذه الصوره خصوصاً بملاحظه قوله: کان حین العمل أذکر؟ وجها و الأحوط الإتیان ثمّ الإعاده [۱۰]

همان قضیه است که در جزئی که ترک شده عمداً ترک کرده یا سهواً ترک رکده و شک دارد، آیا قاعده فراغ آن را می گیرد یا نه؟ که مرحوم سید فرمودند تجری قاعده الشک بعد التجاوز أم لا که وجهش انصراف اخبار از این صورت است، مخصوصا آن تعلیل هم که هست، که حین العمل أذکر که سید احتیاط کرد، ممکن است در مقام استنباط چیزی گفته باشد اما در حدی که بتواند فتوا بدهد نرسیده است لذا فرموده است: الأحوط الإتیان ثمّ الإعاده، که انظار را هم ما گفتیم و آقای خویی مصر بود که می گیرد، که بیان ما این شد که نمی گیرد، تعلیل و ارتکاز عقلاء در فرض اذکریت حین العمل به بحث احتمال عمد و … کاری ندارد، نه فقط در جایی که علم به غفلت داریم، أذکریت یعنی مثلا از ذهنش رفته باشد، و مقام، مقام امتثال است، کسی که در مقام امتثال است هو حین العمل أذکر است.

مسئله التاسعه و الخمسون

رسیدیم به التاسعه و الخمسون

إذا توضّأ و صلّى ثمّ علم أنّه إمّا ترک جزءً من وضوئه، أو رکناً فی صلاته فالأحوط إعاده الوضوء ثمّ الصلاه، و لکن لا یبعد جریان قاعده الشکّ بعد الفراغ فی الوضوء لأنّها لا تجری فی الصلاه حتّى یحصل التعارض، و ذلک للعلم ببطلان الصلاه على کلِّ حال[۱۱]

وضو گرفته و نماز هم خوانده، بعد می داند یا وضویش مشکل دارد و جزئی از اجزای وضو ترک شده است، یا رکنی از صلاه از بین رفته است.

بیان سید در عروه

مرحوم سید اول به سمت احتیاط آمدند که معلوم می شود احتیاط استحبابی است، فرمودند: فالأحوط إعاده الوضوء ثمّ الصلاه، این احتیاط یعنی برود وضو را تجدید کند و نماز هم بخواند، این دیگر عال العالی است و به واقع رسیده است، اما معلوم می شود احتیاط  استحبابی است چون در ادامه می فرماید و لکن لا یبعد جریان قاعده الشکّ  بعد الفراغ فی الوضوء لأنّها لا تجری فی الصلاه حتّى یحصل التعارض، در صلاه دیگر قاعده شک جاری نیست، تا بگوییم تعارض می شود، زیرا للعلم ببطلان الصلاه على کلِّ حال.

حاشیه آقا جمال خوانساری

آقایان اینجا هیچ کس حاشیه نزده است، که منظور پانزده حاشیه است، اینجا آقا جمال گلپایگانی حاشیه دارند که می فرمایند: العلم التفصیلی ببطلان الصلاه مع صحه جریان قاعده الفراغ فی الوضوء ممنوع جداً

آقا جمال از شاگردان دوره اول مرحوم نائینی بوده است مثل میرزا مهدی اصفهانی.

 حالادر ادامه  یک اشکالی از مرحوم نائینی مطرح می شودکه آنجا معلوم می شود که “ممنوع جداً” نکته اش چیست.

وجه احتیاط سید

مرحوم سید می فرماید وجه احتیاط روشن است، قاعده فراغ می گویدوضوء درست است، قاعده فراغ می گوید نماز هم درست است، چون شک، بعد از وضو و بعد از نماز است، اما من می دانم یکی از اینها مشکل دارد، پس قاعده فراغ ها با هم تعارض می کنند و ساقط می شوند، لذا مقتضای قاعده، احتیاط می شود یعنی بالاخره من عمل را به مولا تحویل ندادم، آیا من نماز را آوردم یا نه، قاعده اشتغال می گوید از نو وضو بگیر و نماز را هم بخوان.

وجه احتیاط معلوم شد که البته اگر این باشد باید فتوای به احتیاط هم داد، و لکن ایشان می خواهد علم اجمالی را منحل کند، چون من می دانم یا وضویم باطل است و یا نمازم، که سید می فرماید علم اجمالی منحل می شود به یک علم تفصیلی و شک بدوی، اینطور که من قطع دارم نمازم باطل است، چرا که اگر وضو باطل باشد پس نماز هم باطل است، اگر وضو باطل نیست، پس نماز باطل است یعنی اگر وضو اشکال ندارد پس یک رکن نماز نیست، در نتیجه نماز علی کل حال باطل است یا به خاطر اینکه رکن ندارد و یا به خاطر اینکه وضویش باطل است، و وقتی وضو باطل باشد، نماز هم به تبع آن باطل می شود چون که “لا تعاد” وضو را نمی تواند درست کند از این جهت که “الطهور” جزء مستثنیات بودو “طهور” به معنای همین وضو و غیره است یعنی طهارت از حدث است نه طهارت از خبث.

پس قهراً علم اجمالی من منحل می شود به یک علم تفصیلی و شک بدوی، چون علم دارم نماز باطل است، پس نماز قاعده فراغ ندارد، یعنی نه قاعده فراغ دارد و نه قاعده تجاوز، چون علم دارم و شک ندارم.

مستشکل: …

جواب: أحوط، استحبابی شد چون بعدش  “و لکن لا یبعد” آمد، که البته خالی از شبهه نیست و مثلا آقای نائینی شبهه ای دارند که در ادامه می آید.

مستشکل: …

جواب: ملحق به فتواست، یعنی “بعید نیست” فتوا است، “لا یبعد” فتوا است، “الأظهر” فتوا است، “الأقوی” و “الأقرب” ، همه اینها فتوا است.

هز چه باشد فتواست لذا احتیاط استحبابی می شود.

تاره اول فتوا را می گویند و بعد احتیاط می کنند، تاره اول احتیاط می آید و وقتی ملحق به فتوا شد، احتیاط استحبابی می شود.

حاشیه علامه فانی در مسئله

و اینجا هم من ندیدم کسی حاشیه بزند، اما در ۴۱ حاشیه، زیاد حاشیه خورده است که آقا جمال را اشاره کردیم و  و مثلا  آقای فانی فرموده: بل الأقوی إعاده الوضوء و الصلاه معاً لأنّ إجراء القاعده فی الوضوء یغلب الشک فی الصلاه بدویاً و علیه فیتعارض إجراء القاعده فی کل من الوضوء و الصلاه

تا قاعده در آن جاری شد، شک بدوی می شود.

وه خوبی را ایشان گفته اند، هر چند به نظر ما تمام نیست.

علامه فانی برای اصفهان است و از شاگردان آقا ضیاء و نائینی است، نجف بود و بعدش آمد قم و همانجا فوت کرد، خودش رساله ای به انگلیسی نوشته است، یعنی در آن زمانی که سلطه و استعمار انگلیس در نجف بوده است، در انگلیسی ماهر شدند، لذا خودش رساله اش را به انگلیسی نوشته است، یعنی کل رساله را خودش به انگلیسی نوشته است.

ما یک استادی داشتیم، ریاضیات خیلی قوی بود، پیرمردی اصفهانی به نام آقای مهذب بود، ما از ایشان نپرسیدیم اما می گفتند در انگلیسی مسلط است، یعنی یک پیرمردی که بسیار هم متدین بود تسلط به زبان انگلیسی داشت که حتی به چهره شان نمی آمد که به انگلیسی مسلط باشد.

حواشی دیگر در مسئله

در حاشیه بعدی آمده است: و لکن لا یبعد جریان قاعده الشک بعد الفراغ فی الوضوء بل یبعد لتأخر مرتبه هذا العلم عن التعارض

که حاشیه برای مرحوم میرزا مهدی شیرازی است که پدر شیرازی ها در کربلا است.

آقای رفیعی که در تهران بودند می فرمایند: و هو الأقوی فیعید الصلاه بلا تجدید وضوءٍ آخر، یعنی اقوی اعاده نماز است بدون تجدید وضو.

آسید عبدالله شیرازی فرموده: بل الأقوی

آقای مرعشی می فرمایند: بل هو الأقوی

آقای عاملی می فرماید: بل لا یخلو من قوه

اینجا وجه آوردن مهم است، وقتی همه وجه ذکر می کنند باید یک وجهی گفته شود.

در اینجا عمده بیان آقای فانی است و آقای میرزا مهدی شیرازی.

در هر حال سید فرمودند که بعید نیست که بگوییم، قاعده شک بعد الفراغ در وضو جاری است و معارض هم ندارد، چون وقتی من یقین می کنم به بطلان نماز، دیگر موضوع قاعده نیست چرا که موضوع قاعده فراغ، شک است و اینجا شک ندارم و یقین دارم نمازم باطل است، چرا که یا رکن باطل است یا وضوء ندارد و نماز باطل است، لذا قطع دارم که نمازم باطل است و دگیر نمی توانم قاعده فراغ جاری بکنم لذا علم اجمالی منحل شده و در وضوء شک بدوی می شود و قاعده فراغ در وضو جاری می شود.

حالا بعد فرمایش آقای فانی را عرض خواهیم کرد.

آقایان در ۱۵ حاشیه حرفی ندارند و همه حرف را پذیرفتند که علم اجمالی منحل می شود، فقط اشکالی مرحوم نائینی دارند که البته اینجا حاشیه نزدند اما مبنای ایشان را آقای خویی مطرح کرده است، و یا اینکه مبنای ایشان در کلمات آقا جمال پیدا شده است، یعنی در کلمات اینها ریشه اش پیدا می شود.

اشکال آقای نائینی به بیان سید

اشکال این است که علم تفصیلی ای که از ناحیه علم اجمالی می آید، همیشه آن علم تفصیلی خود آن علم اجمالی است، و در حقیقت تفصیلی نیست و خود علم اجمالی است، چون شما می گویی نماز قطعا باطل است یا به دلیل وضو و یا به دلیل رکن، که این همان علم اجمالی است که نماز باطل است یا وضوی من باطل است، و لذا اینجا علم  تفصیلی لباً همان علم اجمالی است،چرا که وقتی می گوییم علمی تفصیلی است که چه وضو باطل نباشد  و چه وضو باطل باشد، نماز باطل است، این علم تفصیلی است، یعنی علم اجمالی در اقل و أکثر جایش همین جا است، و الا در اقل و اکثر علم تفصیلی ای که بعد می آید در حقیقت همان علم اجمالی است، ملا شما می گویی یا ده جزء بر من واجب است یا یازده جزء، خب ده جزء قطعاً واجب است، اما این ده جزء از این باب واجب است که  یا  یازده جزء واجب باشد، که ده جزء واجب است و یا ده جزء واجب باشد که باز واجب است، که این باز همان علم اجمالی است و در حقیقت همان علم اجمالی است و چیز جدیدی نیست، یعنی علم تفصیلی شما متولد از علم اجمالی است و در حقیقت همان است.

جواب آقای خویی به اشکال

مستشکل: بطلان صلاه تفصیلا علوم است اما وجه بطلان اجمال دارد.

جواب: آقای خویی هم به همین شکل جواب می دهند، یعنی شک شما  در منشأ اش هست، چون علم آمده و وقتی علم آمد دیگر شک نیست، و وقتی شک نبود، قاعده فراغ هم نیست،  به هر حال من علم پیدا کردم که نماز باطل است هر چند وجه بطلان یا وضو است یا رکن، اما وقتی خود علم به بطلان آمد، جایی که علم است، شک نیست، بخلاف اینکه نسبت به وضو شک دارم و به بطلان وضو شک دارم.

اما در آقل و اکثر می فرمایند حق با نائینی است، چون وقتی می گویی أقل قطعا واجب است یعنی اگر اکثر باشد که واجب است و اگر اقل هم باشد باز هم واجب است و این اگرها علم اجمالی می شود، اینجا ما انحلالی حقیقی نداریم اما در أقل و أکثر انحلال حکمی داریم، یعنی آیا امر شارع مطلق آمده است یا مقید، یعنی نماز رفته روی ده جزء چه جزء یازدهم باشد و چه نباشد، یا رفته روی ده جزء مقید به جزء یازدهم از این جهت که اجزاء مرتبط هستند.

شارع اینجا یک امر بیشتر ندارد، امرش روی کدام رفته است؟ یا رفته روی ده جزء مطلق نسبت به جزء یازدهم یا ده جزء مقید به جزء یازدهم، و اطلاق و تقیید هم با هم مباین هستند، و وقتی مباین شدند، انحلال حکمی داریم، یعنی اطلاق سعه است و  برائت ندارد  و تقیید است که کلفت است و برائت دارد، پس طرف کلفت برائت دارد و طرف اطلاق و سعه ندارد، یعنی اقل و اکر همیشه به تباین بر می گردد، لذا همین است که می گویند تخییر در أقل و أکثر معنا ندارد ملا تسبیحات یکی واجب است یا سه تا، خب یکی همیشه در ضمن سه تا هست، یعنی یکی به قید وحدت یا لا بشرط که به تباین برگردد، چون اگر به تباین بر نگردد همیشه در أقل و أکر مشکل پیدا می شود.

مستشکل: انحلال حقیقی یعنی چه؟

جواب: فرض کنم نمی دانم این ظرف نجس است یا دیگری، وقتی بینه آمد گفت این نجس است، انحلال حقیقی می شود.

مستشکل: …

جواب: انحلال حقیقی در أقل و أکثر راه ندارد، چون علم تفصیلی ندارم از این جهت که نسبتشان تباین است.

علم تفصیلی هر جا پیدا شد، انحلال حقیقی می شود، مثلا علم اجمالی دارم که یا این نجس است و یا دیگری و بعد یقین کردم که این نجس است،  یا بینه گفت این نجس است، انحلال حقیقی است و علم اجمالی می رود و میشود شک بدوی.

یک وقت هست انحلال می شود حکمی، یعنی شارع می گوید ملا از اینجا برائت جاری کن که این حکمی است، حقیقتاً علم اجمالی منحل نشده، بلکه علم اجمالی هست و دو طرف هم دارد اما شارع گفت برائت جاری می کنم که امتنانی است و لذا در طرف اطلاق که سعه است برائت معنا ندارد، اینکه من مقید باشم که جزء بیشتر را بیاورم، کلفت است و از تقیید و أکثر برائت جاری می شود.

یا ده جزء مقید است به جزء بیشتر که کلفت است و یا مطلق است که سعه است.

مستشکل: …

وقتی شک کردیم، برائت جاری می کنیم، بح ما در آقل و أکثر ارتباطی است.

مستشکل: در تسبیحات اربعه، یکی اش با قید وحدت است؟

جواب: بله، لباً بر می گردد به تباین. بهتر است بگوییم لا بشرط یا بشرط شیء

یعنی یک تسبیحی بیاور، خواستی جزء بیشتر را بیاور و خواستی نیاور، واجب نیست.

مستشکل: …

وحدت نگوییم، چون وحدت یعنی اگر این را نیاوردی و دیگری را آوردی مبطل است در حالی که مبطل نیست، در نماز مازاد مبطل نیست و مقل قصر و اتمام نیست چون در قصر و اتمام، بشرط شیء و بشر لا است، اینجا لابشرط است، مازادش را خواستی بخوان و خواستی نخوان، ذکر است، لذا تعبیر لا بشرط و بشرط شیء بهتر است.

تسبیحات سه تا، یعنی یکی مقید به دو تای دیگر، که آقای بروجردی احتیاط واجب دارند که سه تسبیحات بخوانید، یا  لا بشرط است خواستی مازاد را بیاور و خواستی نیاور، و به معنای این نیست که اگر مازاد را آوردی نمازت باطل است.

البته به قصد جزئیت و به عنوان اینکه شارع فرموده نباید باشد که می شود تشریع، حال اینکه آیا تشریع مبطل نماز است یا نه، بحث دیگری است. برخی می گویند حرمت دارد و به نماز کاری ندارد و اما برخی می گویند نماز باطل می شود که بحث دیگری است.

اینجا فرض تشریع نیست بلکه فرض این است که مضر نیست، به عکس قصر و اتمام که مضر است چون بشرط لا است.

انشالله باقی اقوال در جلسه بعد.

 

برای دریافت فایل PDF تقریر این جلسه اینجا کلیک نمایید.

 


[1] – المیزان، ج۱، ص ۴۱

[۲] – همان

[۳] – همان

[۴] – همان

[۵] –  المیزان، ج۱، ص ۳۹

[۶] – همان

[۷] – سوره حشر- آیه ۷

[۸] – المیزان، ج۲، ص ۴۲

[۹] – همان

[۱۰] – العروه الوثقی (دفتر انتشارات اسلامی)، ج۳، ص ۳۸۹

[۱۱] – العروه الوثقی (دفتر انتشارات اسلامی)، ج۳، ص ۳۸۹