حضرت استاد کاهانی روز چهارشنبه مورخ ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۸ از ساعت ۱۶:۰۰ الی ۱۷:۰۰ به تدریس درس خارج فقه در حوزه علمیه امام خمینی (ره) پرداختند که مشروح آن تقدیم حضور می گردد.
بسم الله الرحمن الرحیم
بحث ما آخرین مسئله فروع علم اجمالی است.
تفسیر قران
مرور مباحث قبل
رسیدیم به آیه “صراط الذین أنعمت علیهم…” به این تناسب به حدیث منزلت اشاره کردیم و در حدیث منزلت رسیدیم به این که “َ قَدْ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَ بَعْدِی[۱]” که این “لا نبی بعدی” نفی نبوت خاتمیت است، اما نفی نبوت تبعی نمی کند، پس امیرالمومنین ع مقاماتی دارند که استاد هم در مقدمات منهاج الصالحین، شش مقام بیان کرده اند، که ما عرض کردیم نبوت تبعی هم هست، چون حضرت ابراهیم ع نبوت تبعی داشته است.
در مقام اشکال، اینجا می خواهیم بگوییم منظور از “لا نبی بعدی”، “بعدی” رتبی است نه “بعدی” زمانی، که مقصودف خاتمیت است. “بعدی رتبی” یعنی بعد از آنکه خداوند من را به نبوت و رسالت برگزید، هیچ نبی ای بعد از جعل نبوت من نیست. لذا در اینجا نبوت را به صورت مطلق نفی می کند، یعنی بعد از اینکه آقا رسول الله به این مقام رسید، هیچ نبوتی بعد از او نیست. مثلا حضرت موسی ع نبی شد و بعد از او حضرت ابراهیم ع به نبوت رسید، یعنی بعد از جعل نبوت به نبوت رسید نه بعد از فوت، و به فوت ربطی ندارد. لذا ما می گوییم بعد از جعل نبوت برای حضرت رسول ص، نبوتی نیست. پس این عبارت، نفی نبوت به قول مطلق می کند چه تبعی و چه بالاصاله. اما بقیه مقامات هست مثل أخوت، وزارت و… که به مقامات سته معروف شده است: الوزاره، الأخوه، شد العذر، الاصلاح، الشرکه فی أمره، الخلافه.
بعد رسیدیم به این مسئله که استدلال شد که مراد از “الذین” که “أنعم الله علیهم” چه کسانی هستند که به آیه اشاره کردیم که “وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفیقاً[۲]” و این آیه “الذین” را مشخص کرده است. مراد از “شهداء” در فرهنگ قران، شهادت فی سبیل الله نیست، بلکه شاهد در اعمال در صحرای قیامت مراد است.
حال به نسبت بین “نبیین” و “صدیقین” و “شهداء” و “صالحین” می پردازیم.
نسبت بین “نبیین” و “صدیقین” عموم و خصوص من وجه است، ممکن است کسی نبی باشد و صدیق نباشد، یا صدیق باشد و نبی نباشد، گاهی هم هردو جمع می شوند.
نسبت بین “صدیقین” و “شهداء” هم عموم و خصوص من وجه است.
نسبت بین “شهداء ” و “صالحین” هم همینطور است.
“و النبی الخاتم جامع لجمیع المقامات الأربعه”، آقا رسول الله تمام مقامات را دارد. یعنی ایشان نبی و رسول و امام و صدیق و شهید و صالح است.
مراد از شهید در اصطلاح قران یعنی شهدای یوم القیامه بر اعمال ه مقتول فی سبیل الله.
بیانی در مورد صالحین
“صالحون ذو درجات” و این را برای این می گوییم که راجع به حضرت ابراهیم ع آمده است که ” و فی الأخره لمن الصالحین” و ما می دانیم حضرت ابراهیم ع، قطعا صالح است، کسی که نبوت را دارد و رسالت را دارد و به مقام خلّت می رسد و بعد امام می شود، نمی شود که صالح نباشد. پس این عبارت “کذلک اجتبیناه و أنّه فی الأخره لمن الصالحین” قرینه داریم که منظور، مرتبه عالی از صالحین است، که لعل منظور این باشد که در درجات اهل بیت ع قرار می گیرد.
در بعضی از روایات هست که اول کسی که در صحرای قیامت مبعوث می شود من هستم و بعد جدم حضرت ابراهیم ع، یعنی در زمره اهل بیت ع قرار می گیرد.
برخی هم به علامه طباطبایی نسبت می دهند که مقصود همین است.
مراد از نعمت
حالا باید ببینیم مراد از”نعمت” چیست؟
اقوال و رد آنها
اقوالی در مسئله هست.
یک قول این است که “خلقهم للسعاده” ، که این خلاف ظاهر آیه است که می فرماید اینها هستند و نعمتی به اینها داده شده است، مخلوق بر سعادت، خلاف ظاهر است.
قول دیگر “النجاه من الهلکه” است که این هم بی دلیل است.
قول دیر این است که منظور”الهدایه” باشد که شیخ طوسی در “التبیان” آورده است، که این بیان بد نیست که ما می خواهیم اختصاصی بزنیم. مرحوم شیخ طوسی می فرماید وقتی قران می گوید “إهدنا الصراط المستقیم”، خود “هدایت” بالاترین نعمت است. یعنی شما از ما هدایت بخواهید و ما هم شما را هدایت کنیم که نعمت “هدایت” را به سابقین داده ایم. منظور از هدایت، “أُولئِکَ عَلى هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُون” می باشد.
شیخ طوسی می فرمایدکلمه “اهدنا” قرینه است که نعمتف همان “هدایت” است، که بعید نیست و متناسب است.
قول دیگر این است که مراد از نعمت “علم” است که علامه طباطبایی این را اختیار کردندف زیرا کسانی هستند که دارای عمل هستند اما بدون علم، پس معلوم می شود منظور “علم” است و بعد بر مدعایشان شواهدی هم می آورند.
“أن مزیه أصحاب الصراط المستقیم على غیرهم، و کذا صراطهم على سبیل غیرهم، إنما هو بالعلم لا العمل، فلهم من العلم بمقام ربهم ما لیس لغیرهم، إذ قد تبین مما مر: أن العمل التام موجود فی بعض السبل التی دون صراطهم، فلا یبقى لمزیتهم إلا العلم، و أما ما هذا العلم؟ و کیف هو؟ فنبحث عنه إن شاء الله فی قوله تعالى: «أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِیَهٌ بِقَدَرِها»: الرعد- ۱۷٫
و یشعر بهذا المعنى قوله تعالى: «یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ»: المجادله- ۱۱، و کذا قوله تعالى: «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ»: الملائکه- ۱۰، فالذی یصعد إلیه تعالى هو الکلم الطیب و هو الاعتقاد و العلم، و أما العمل الصالح فشأنه رفع الکلم الطیب و الأمداد دون الصعود إلیه تعالى، و سیجیء تمام البیان فی البحث عن الآیه.[۳]“
عمل، صعود نمی کند، بلکه “کلم طیب” صعود می کند، پس آنچه که اینجا مراد است، علم است.
قول مختار استاد کاهانی
ما عرضمان این است که نمی شود تنها علم را گفت، زیرا آن عمل صالح، او را بالا می برد پس باید باشد تا صراط مستقیم باشد. یعنی علم و عمل با هم هستند. چون ایمان بدون علم امکان ندارد اما عمل صالح هم باید باشد چون خاصیت صراط مستقیم است. بله عمل صالح بدون علم و به تنهایی مشکل درست می کند. گاهی خیال می کن عمل صالح است و در یک وادی دیگر افتاده است، علم چراغ هدایت است و نور است اما عمل هم می خواهد.
حق این است که آقای جوادی هم همینگونه فرموده اند، نعمت های الهی دنیوی و اخروی است و ظاهری و باطنی، ولی به قرینه مقابله ” غیر المغضوب علیهم …” که آنها هم نعمت الهی را دارند، نعمت در آیه، نعمت دنیوی نیست، نعمت خاصه اینهاست، وآن نعمت مخصوص اینها، دایره اش وسیع است که هدیت است و علم است و در مراتب بالاتر نبوت وصدیقیت است.
نتیجه این شد که به قرینه مقابله مراد از نعمت، نعمتی است که مختص به اینهاست، چون نعمت های دیگر عام است و برای همه است. یا مثلا روزی هم نعمت الهی است اما اختصاص به اینها ندارد.
فقه
إذا ترک جزءً من أجزاء الصلاه من جهه الجهل بوجوبه أعاد الصلاه على الأحوط و إن لم یکن من الأرکان، نعم لو کان الترک مع الجهل بوجوبه مستنداً إلى النسیان بأن کان بانیاً على الإتیان به باعتقاد استحبابه فنسی و ترکه فالظاهر عدم البطلان، و عدم وجوب الإعاده إذا لم یکن من الأرکان.[۴]
اگر یک جزء از اجزاء نماز را از روی جهل ترک کند، آیا نمازش باطل است یا نه؟
یک وقتی هست که جاهل است اما بعد فراموش می کند، در این حالت می گوییم منشأش نسیان است.
ایشان می فرمایند ظاهر این است که اگر از ارکان نباشد، نمازش باطل نیست و اعاده هم واجب نیست.
یعنی در “جهل اشکال داشته اند که آیا “لا تعاد” جاهل را می گیرد یا نه،آن چیزی که همه گفته اند این است که “لا تعاد” نسیان را می گیرد، اما در اینکه جاهل را بگیرد اشکال هست.
اقوال درباره قاعده لا تعاد
در اینجا سه مبنای قوی است.
یک قول این است که مطلقا عالم عامد را هم می گیرد.
قول دیگر این است که عالم عامد را نمی گیرد و حتی جاهل مقصر را نمی گیرد، اما جاهل قاصر و غافل و جهل مرکب و اضطرار را می گیرد.
قول دیگر این است که مخصوص نسیان است.
بیان سید
از عبارت سید در می آید که در جاهل، احتیاط داده اند، مگر اینکه این جهل، فراموش شده باشد و مثلا یک وجوب واقعی را به عنوان استحباب فراموش کرد بیاورد، این را “لا تعاد” می گیرد، چون نسیان است ولو اینکه منشأ آن جهل باشد.
فقیه برای احتیاط وجوبی، وجوهی دارد.
یک وجه این است که الان نیاز به فحص و بررسی دارد لذا الان به مکلف می گوید احتیاط کن.
وجه دیگر این است که دلیل، به مشکل می خورد و می گوید احتیاط کن.
وجه دیگر این است که در وسط می ماند و می گوید احتیاط کن.
وجه دیگر این است که از نظر دلیل، صاف است، اما مشهور مقابلش است که این را هم احتیاط می کند.
اقوال در مسئله
سید ماتن، در فرض جهل، احتیاط وجوبی کرده است، ولی قید جهل قاصر نزدند.
قول دوم برای مرحوم آقای بروجردی، مرحوم نائینی، مرحوم اصفهانی و جواهری است که می فرمایند أقوی، بطلان است.
وجوه بیان قول دوم
وجهش هم این است که “لا تعاد” اختصاص به نسیان دارد.
بیان اول
بیانی مرحوم نائینی دارند که در مورد نسیان، امر به صلاه معنا ندارد، لذا امر به إعاده، قابل است. وقتی امر به اعاده داشت مشمول می شود. ولی جاهل، امر به صلاه دارد و لذا دیگر امر به اعاده معنا ندارد. “لا تعاد” هم در جایی است که امر به اعاده، قابل باشد.
بیان دوم
وجه دوم این است که حدیث “لا تعاد” ولو اینکه مطلق هست، ولی با نص خاص، اختصاص به ناسی پیدا کرده است. که در اینجا دو حدیث معتبر داریم که به آنها استدلال کرده اند.
روایت اول
حضرت فرمودند “ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِإِسْنَادِه عَنْ زُرَارَهَ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى فَرَضَ الرُّکُوعَ وَ السُّجُودَ وَ الْقِرَاءَهُ سُنَّهٌ فَمَنْ تَرَکَ الْقِرَاءَهَ مُتَعَمِّداً أَعَادَ الصَّلَاه وَ مَنْ نَسِیَ فَلَا شَیْءَ عَلَیْهِ.[۵]“
که این روایت، روایت “لا تعاد” را تخصیص می زند. متعمدی که در مقابل نسیان است، أعم از عالم و جاهل است.
اشکال استاد کاهانی به روایت اول بیان دوم
ما بر این روایت اشکال کردیم که این روایت نسبتش با “لا تعاد” عموم و خصوص من وجه است، اینجا “عالم متعمد” را می گیرد اما “لا تعاد” نمی گیرد. پس در جاهل قاصر، مورد افتراق می شود.
حال کدام مقدم می شود؟ ما نظرمان این است که “لا تعاد” مقدم می شود زیرا این روایتی که می گوید إعاده کند، یعنی اینجا جزئیت هست، “لا تعاد” می گوید جزئیت هست اما چون سنت است، سنت ناقض فریضه نیست و مولا اکتفاء به ناقص کرده است لذا اکتفاء به ناقص، ناظر بر دیگر روایت می شود و حاکم بر آن می شود.
اینجا دو مبنا بود که یک مبنا مثل آقای خویی و تلامذه شان می گویند جزئیت در ظرف جهل و نسیان برداشته شده است، مبنای دیگر که نظر مرحوم امام ره بود و ما هم آن را تقویت کردیم، این بود که جزئیت محفوظ است، اما سنت ناقض فریضه نیست و یعنی مصلحت قابل استیفا نیست.
مثل قاعده فراغ است و در جای که جزئی را نیاورد نمی خواهد نمازش را دو مرتبه بخواند، قاعده تجاوز هم همینگونه است و اعاده لازم نیست، یعنی اکتفاء به ناقص شد.
حاکم در امتثال، عقل است اما معلق بر این است که مولا بیانی در امتثال نداشته باشد و مولا گفته در مقال امتثال قبیح نیست که به ناقض اکتفا کند.
بر فرض اینکه بگوببم مقدم هم نمی شوند، جواب این است که یکی نص در جواز است و دیگری ظاهر در وجوب إعاده، و با نص از ظاهر، رفع ید می کنیم.
روایت دوم
حدیث دوم موثقه منصور بن حازم است: ” مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ یُونُسَ بْنِ یَعْقُوبَ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع إِنِّی صَلَّیْتُ الْمَکْتُوبَهَ فَنَسِیتُ أَنْ أَقْرَأَ فِی صَلَاتِی کُلِّهَا فَقَالَ أَ لَیْسَ قَدْ أَتْمَمْتَ الرُّکُوعَ وَ السُّجُودَ قُلْتُ بَلَى قَالَ قَدْ تَمَّتْ صَلَاتُکَ إِذَا کَانَ نِسْیَانا[۶]“
در سند، ابن فضال است که فرمود بنی فضال را روایتشان را أخذ کنید اما عقیده شان را نه. “خذوا ما رووا و ذروا ما رأوو”
حضرت فرمود ” إِذَا کَانَ نِسْیَانا”، یعنی اگر نسیان نیست، نماز باطل است.
حدیث دلالت دارد به منطوق بر عدم إعاده در نسیان، و به مفهوم بر لزوم الإعاده فی غیر الناسی.
اشکال بر روایت دوم از بیان دوم
آقای خویی گفته اند معلوم نیست که مفهوم داشته باشد، یعنی امام ع فرموده اند که با این فرض که شما گفتی نسیان است، نمازت درست است، لذا در مقام بیان نیست.
حال اگر فرض کنیم مفهوم داشته باشد، اگر فراموش نکردی، اشکال دارد. این “عدم نسیان” مصادیقش عالم عامد است، جاهل قاصر است، جاهل مقصر است و… و باز هم نسبت این مفهوم با روایت “لا تعاد” عموم و خصوص من وجه می شود.
عین همان بیان قبلی اینجا هم می آید که با حفظ جزئیت، اکتفاء به ناقص کن.
اگر هم این را نپذیریم، یکی نص در جواز است و دیگری ظاهر است و رفع ید از ظاهر می کنیم به نص.
در نتیجه جاهل قاصر به حکم “لا تعاد” اعاده ندارد.
اشکال به بیان اول
بیان مرحوم نائینی هم آنقدر مهم نیست و جوابش روشن است.
اشکال این است که تکلیف در صلاه، تکلیف بین الحدین است، نائینی گفته بود تکلیف ندارد.
تکلیف بین الحدین است یعنی از ظهر تا غرب من مکلف به یک نمازی هستم، اگر الان فراموش کردم، اوقات دیگر که فراموش نکرده ام. بله اگر کسی کل وقت را فراموش کرده باشد درست است. اما فرض اینجا این است که بعد از عمل، ذاکر شدی، لذا تکلیف ساقط شد معنی ندارد، زیرا من مکلف هستم به یک نماز بین الحدین از ظهر تا غروب، لذا می گوییم این مأتی به مطابق آن مأموربه است که تکلیف نماز بین الحدین است، حال اگر بین نماز فراموش کردم، الان که ذاکر هستم، به چه مناسبت تکلیف ساقط شده است؟ من یک تکلیف کلی دارم و هنوز تکلیف قابل است.
لذا اشکال اصلی این دو روایت بود، یعنی صحیحه زراره و موثقه منصور.
برای دریافت فایل PDF تقریر این جلسه اینجا کلیک نمایید.
[۱] – المحاسن، ج۱، ص ۱۵۹
[۲] – سوره نساء، آیه ۶۹
[۳] -المیزان، ج۱، ص ۳۷
[۴] – العروه الوثقی (المحشی)، ج۳، ص ۳۹۵
[۵] – وسائل الشیعه، ج۶، ص ۸۷
[۶] – الکافی (ط- الاسلامیه)، ج۳، ص ۳۴۸
پاسخ دهید