«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم‏»

الحَمدُ للهِ رَبِّ العالَمینَ وَ الصَلاهُ وَ السَلامُ علی رَسولهِ مُحَمَّد صلی اللهُ علیهِ وَ آلهِ الطاهرینَ وَ لَعنَهُ اللهِ علی اعدائِهِم أجمَعینَ.

بحث ما در مورد خداشناسی است و به همین دلیل در نظر داریم تا مقدماتی را در این باره مطرح کنیم. اکنون به مقدمه هشتم رسیده‌ایم.

مقدمه هشتم: مراتب شناخت – وجود یک تصور اجمالی

«مَعرِفَتُهُ موجودِه لها مَراتب» شناخت یک موجود دارای مراتبی است. مرتبه اول آن است که فقط یک تصور اجمالی از آن داشته باشیم. «اولیَ‌ها» اولین آن مراتب «تَصَوُرُهُ بِوَجهٍ» یک تصوری از آن داشته باشیم.

مانند اینکه مُنکر خدا و مومن به خدا هر دو تصوری از او دارند که به او ایمان دارند و یا او را انکار می‌کنند یا یک موضوعی که امروزه به یک فرد صاحب «معدن» گفته می‌شود: «ما در معدن به یک رگه جدیدی برخورد کرده‌ایم که آن را نمی‌شناسیم، مهندسین ما هم آن را نمی‌شناسند، فقط می‌دانیم یک ماده جدیدی است و جزء موادی که تاکنون شناخته شده نیست».

آن‌ها فعلا یک تصور اجمالی از ماده‌ای که تازه بدست آمده و دیده شده دارند. این هم نوعی از معرفت است.کسیکه از این موضوع هیچ اطلاعی ندارد، دارای این معرفت نیست. بالاخره یک عنصر دیگری هم در مجموعه معادنی که انسان در صدد کشف و شناسایی آن‌ها است وجود دارد.

علم به وجود

پس اولا «تَصَوُرُهُ بِوَجهٍ»، «ثانیُهما» مرتبه دوم «العلمُ بِوُجودِهِ حُضوریاً أم حُصولیاً»، مرتبه دوم شناخت یک شیء آن است که بدانیم آن شدء هست و وجود دارد. مانند اینکه همه ما به وجود و بودن خود واقف هستیم. ما به وجود خود علم داریم. حال این علم حصولی است یا حضوری، می‌تواند حضوری باشد که ما به خود، یعنی نفس خود علم حضوری داریم، می‌تواند حصولی باشد، از اینکه شادی، غم و یا حالات مختلف در ما وجود دارد می‌دانیم که از طریق علم حصولی آن‌ها را درک می‌کنیم. یعنی از طریق این آثار به این علم می‌رسیم.

بالاخره هر طور، علم به وجود یک مرتبه بالاتری است، تصور برای کسیکه در خانه نشسته و به او گفته می‌شود یک ماده جدیدی کشف شد که قبلا هم کشف شده بوده اما آن‌ها درست تشخیص نداده بودند. اما علم به وجود یک مرتبه بالاتری است. در حقیقت اگر علم حصولی باشد به معنی تصدیق است. زیرا اگر علم حضوری باشد دیگر به آن تصدیق نمی‌توان گفت ولی همان خاصیت تصدیق را دارد.

به این معنی که وقتی انسان به چیزی علم حضوری دارد هم خاصیت تصور و هم خاصیت تصدیق را دارد. پس اگر شما چیزی را هم تصور و هم تصدیق کرده باشید به آن چیز چقدر معرفت دارید؟ علم حضوری به تنهایی هر دوی آن‌ها را دارد. پس علم به وجود می‌تواند حضوری یا حصولی باشد.

علم به عرضیات

سوم «ثالثهُ هُا»، سومین آن‌ها، «علم بعرضیاتهِ» به رنگ، صفات، به خصوصیاتی که چه باشند و چه نباشند ذات شیء تغییری نمی‌کند. عرضی یعنی خارج از محدوده ذات شیء است. علم به عرضیات، مانند اینکه ما درباره خودمان درک می‌کنیم که «من هستم که می‌فهمم، من گرسنه می‌شوم، من احساس تشنگی پیدا می‌کنم، احساس شادی و غم دارم». علم به عرضیات آن «حضوریاً أم حصولیاً»…

علم به ذاتیات

چهارم «رابعتُها» مرتبه چهارم «العلمُ بذاتیاتهِ، حضوریاً أم حصولیاً»، این علم به ذاتیات بر دو قسم است «وَ تَنقَسِمُ إلی ألعِلمِ بِبَعضِ الذاتیات وَ العِلمِ بِکُلِها» علم به عرضیات هم مراتبی دارد. گاهی یک عَرَض را، گاهی دو، سه و یا عَرَض را می‌دانیم، علم به ذاتیات هم، اگر جنس دارد، جنسُ الجنس دارد، جنسُ الجنسِ الجنس دارد، ممکن است آن جنس أعلی را در نظر داشته باشد.

امکان دارد که کمی بیشتر از آن بدانیم، یعنی جنس متوسط است، یا جنس متوسط قریب به قریب را بدانیم، یا جنس قریب را بدانیم، در این صورت هم بعضِ از ذاتیات آن را دانسته‌ایم. اگر تمام اجناس آن را دانستم و فصل حقیقی، فصل أخیر آن را هم دانسته باشم، در این صورت علم به تمام ذاتیات آن پیدا کرده‌ام،علم به کُنه‌ِها.

علم به کُنهِ‌ها

 

علمِ به کُنهِ‌ها، این آخری «وَ تُسَمی الأخیرَهُ ألعِلمَ بِلکُنه» «علم به کُنه» به این معنی است که تا آخر آن را بدانیم. تمام و کمال به ذاتیات آن علم داشته باشیم. این «علم به کُنه» است.  اگر بخواهیم در مورد خدای متعال بحث کنیم، نه راجع به تصور خدا بِوَجهٍ قصد بحث داریم. در ابتدا قصد داریم راجع به وجود بحث کنیم.

در فلسفه بحث از وجود ذات حق می‌شود. بعد از آن به سراغ صفات، توحید، علم، قدرت، حیات، و این مباحث آخر را که «علم به کُنه» باشد، «وَ قَد أجمَعَهِ الفلاسِفَه علی اسطحالهِ العلم بِکُنهِهِ تعالی»، تمام فلاسفه عقیده دارند که علم به کنه خدای تعالی ممکن نیست و محال است.

یعنی کسی به دنبال این علم نباشد، کما اینکه ما هم به دنبال آن نیستیم. ما فقط اعتقاد داریم که خدایی هست، دارای این صفاتی هم که ما آن‌ها را می‌فهمیم است. این صفات را یا ما با عقل خود فهمیدیم و یا به کمک وحی به آن‌ها رسیده‌ایم، بالاخره فلاسفه این سخن را می‌گویند اما هرگز ادعا ندارند که ما به کُنه خداوند علم داریم.

در سخنان آنان پر است از این مضمون که «علم به کُنه» میسر نیست. ولو اینکه همین افراد، اکنون اجمالا این موضوع را بیان کنم که چرا «علم به کُنه»، «وَ ذالک لِأنَّ لَهُ صِفاتٍ مُستَاثره» گفته می‌شود انسان کمالاتی دارد که در حیوان نیست زیرا او موجود برتر است.

اکنون در مورد وجودی صحبت می‌کنیم که بی‌نهایت از انسان برتر است، در این مورد عقل حدس می‌زند که او دارای چیزهایی باشد که انسان دارای آن موارد نیست. این احتمال را می‌دهد و در نتیجه هیچ گاه نمی‌تواند ادعا کند موفق به شناخت کنه خدا شده است. زیرا این احتمال که یک خصوصیاتی در خدا وجود داشته باشد که انسان از آن بی‌خبر است همیشه وجود دارد.

سوأل: شاید آن صفات جزء صفات ذاتی نباشد و جزء عرضیات باشند.

جواب: پاسخ این سوال را دیروز عرض کردیم، صفات عرضی نیازمند مبدأ هستند. همچنین این صفات نیازمند علت تحلیلی هستند. یعنی چیزی که در درون ذات منشاء این امر عرضی گردد. پس بنابراین اگر من صفات عرضی را نشناخته‌ام، آیا صفات ذاتی را شناخته‌ام؟ چطور ذاتی را شناخته‌اید؟ در صورتیکه معمولا انسان پی به صفات ذاتی از طریق همین صفات عرضی می‌برد. ما به اینکه این کار چطور ممکن است نداریم. سخن ما این است که تمام فلاسفه می‌گویند کُنهِ ذات حق قابل شناخت نیست. چرا؟

زیرا یک وجه آن این است، زیرا وجوه مختلف  دارد، یکی از وجوه آن این است که خدای متعال دارای صفات مستأثَره است، صفاتی که فقط خود به آن آگاه است. «سُبْحَانَ‏ مَنْ لَا یَعْلَمُ‏ أَحَدٌ کَیْفَ هُوَ إِلَّا هُو»،[۱] «أَوِ اسْتَأْثَرْتَ‏ بِهِ فِی عِلْمِ‏ الْغَیْبِ‏ عِنْدَک‏»،[۲] آن صفاتی که فقط خود از آن‌ها باخبر هستی.

چون دارای وجود بی‌نهایت است پس دارای کمالاتی است که ما هیچ شناختی نسبت به آن نداریم. مانند اینکه اگر کسی از روز اول قوه باصره نداشته باشد، آیا این فرد فهمی از دیدن دارد؟ امکان ندارد او بفهمد که دیدن یعنی چه، کسی می‌تواند حقیقت دیدن را بفهمد که خود دیدن را وجدان کرده باشد، خودش آن را یافته باشد. اما کسی که از روز اول کور مادر زاد بدنیا آمده باشد به دلیل وجود ذائقه حس چشیدن را درک می‌کند، شنیدن را می‌فهمد، بوئیدن را می‌فهمد اما دیدن را نمی‌تواند بفهمد. زیرا از آن آگاه نشده و بویی از آن نبرده است، فلاسفه عقیده دارند انسان برای شناخت خدا باید نمونه‌ای از آن را در درون خود تجربه کرده باشد.

مانند علم، من توانستم علم، حیات و… را تجربه کنم، قدرت را تجربه کرده‌ام اما چیزی را که تجربه نکرده باشم قادر به فهم آن نیستم.

سؤال: محال بودن را نمی‌رساند. در اینجا می‌گوید: شاید این شناخت شما کامل نباشد. امکان دارد صفات مستأثره با صفاتی که ما می‌شناسیم منشأ مشترک داشته باشند.

جواب: اگر منشاء مشترک داشته باشند که با هم مشترک می‌شوند.

بنابراین یکی از صفات خداوند صفات مستاثره است که ما هیچ شناختی از آن نداریم «لا خَبَرَ عندنا أن مَعرفَتِها»، ما هیچ اطلاعی از معرفت آن‌ها نداریم. «وَ لِأنَّ ما نَعرِفُهُ مِن صِفاتِهِ تعالی»، گفتیم این را عقل می‌گوید چطور ممکن است در شما کمالاتی وجود داشته باشد که در حیوان موجود نیست با آنکه ذره‌ای با حیوانات فرق دارید؟ اما آن که بی‌نهایت، او وجود است.

وجود وسعت پیدا می‌کند، وسعت پیدا می‌کند به چه معنی است؟ یعنی کمالات او به اندازه کمتر از خودش است؟ تکثر نیست، واحد بسیط است. آن موجودی که هم اکنون مفروظ است یک موجود واحد بسیط می‌باشد. نمی‌گویم علم او بیشتر از من است. بلکه می‌گویم در کنار علم کمالاتی دارد که بدلیل فاصله بی‌نهایتی با من، مانند اینکه قوه تعقل در انسان وجود دارد و در حیوان نیست.

سؤال: چرا؟ از کجا می‌دانیم که در حیوان نیست؟ شاید عقل انسان قوی‌تر و عقل حیوان ضعیف‌تر است.

جواب: از آثار آن می‌فهمیم، از روز اول زنبور عسل خانه خود را به همین صورت می‌ساخته است که هم اکنون می‌سازد، آیا قوی و ضعیف یک حقیقت هستند؟ یا اینکه حقیقت آن دو با یکدیگر متفاوت است؟ در مورد رنگ‌ها، طیف‌های مختلفی از رنگ وجود دارد. آیا این طیف‌ها حقیقت‌های جداگانه هستند؟ مثل سبز، سبز پررنگ و سبز کم‌رنگ، خیر زیرا به همه آن‌ها سبز گفته می‌شود پس همه یک حقیقت را تشکیل می‌دهند.

در آن‌جا فیلسوف به شما می‌گوید که هر کدام از این‌ها یک حقیقت است. هر مرتبه‌ای از رنگ خود یک نوع رنگ را تشکیل می‌دهد. سفید یخچالی با طیف دیگری از سفید متفاوت است، ما تنها به حقیقتی آگاه هستیم که خود آن‌ را تجربه کردیم. مثلا ما و سنگ‌ها هر دو دارای علم هستیم، «ملاصدرا» در مورد این موضوع به طور جدی صحبت می‌کند. برای اینکه به اثبات برساند که تمام موجودات دارای همه‌ی صفات کمالی می‌باشند.

البته به نظر می‌رسد که عدله او تمام نیست. اما از نظر کتاب و سنت هیچ جای شبهه نیست که این‌ها هم دارای معرفت هستند. اگر  «وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِه»،[۳] مگر بخواهیم تمام این آیات را خلاف ظاهر معنی کنیم.

اگر همه چیز ساجد هستند، سجده یعنی نهایت تذلل و خشوع و خضوع، این بدون معرفت امکان‌پذیر نیست.

نمی‌دانم، شاید بیش از بیست طایفه دلیل نقلی وجود دارد که به التزام دلالت بر این دارند که همه موجودات دارای شعور هستند. خوب حالا من شعور دارم و سنگ هم شعور دارد. آیا من حقیقت شعور سنگ را درک می‌کنم؟ یا فقط از شعور خودم آگاهی دارم؟ شعور او چگونه است؟

معنی جنسی آن یکی است، معنی جنسی ان یکی است. اما نوع این علم، حقیقت علم، آن است که متفاوت می‌باشد. حقیقت علم او با حقیقت علم من یکسان است؟ به همین دلیل «ما نعرفه من صفاته»،[۴] ما نعرفُهُ من صِفاتِهِ إنما نَعرفُ بِنا مَعانیَه الجنسیه فَإنَّ عِلمَ مثلاً لَیسَ نوعاً واحداً»، علم یک نوع نیست بلکه حقیقت‌های مختلفی دارد.

همانطور که شما، دیدن علم است و شنیدن هم یک نوع علم است. اما یک حقیقت ندارند، هر دو علم هستند. امکان دارد یک نوع از علم وجود داشته باشد که نه دیدن و نه شنیدن است اما در عین حال یک نوع علم حسی است، مثلا گفته می‌شود «حس ششم» آن هم علم است.

خدای متعال می‌تواند بی‌نهایت از این نوع علم‌ها داشته باشد که ما هیچ آگاهی نسبت به آن‌ها نداریم.

(سؤال مفهوم نیست)

جواب: «نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی»[۵] یعنی خدا خودش خودش است. این اضافه‌ها تشریحی هستند. خداوند یک چیز بسیار باارزش هم آفریده است، چون خیلی باارزش است به آن «مِنْ رُوحِی» می‌گوید. نه اینکه من از درون خودم چیزی را گذاشته‌ام که شما گمان کنید: خدا که تقسیم نمی‌گردد پس یعنی همه او، و «نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» یعنی همه او در انسان جا گرفت.

این سخن بسیار، مگر این در مورد یک انسان است؟ «نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» در مورد هر انسانی صدق می‌کند. پس همه یک می‌شوند؟! در آن صورت چه زمانی نسل منِ بیچاره که معلوم نیست با شما که آن نسل پاک و مقدس هستید یکی است؟ با نسل رسول اکرم صلی اللهُ علیهِ وَ آلهِ وَ سَلَّم یکی است؟

بالاخره کُنهِ خداوند متعال قابل شناخت نیست. چرا؟ زیرا او حقیقتی است که صفت علم را در خود دارد، من هم این صفت را در خود دارم اما آن علم و علم من فقط در معنی جنسی با هم اشتراک دارند. ولی در معنی نوعی آن، معصوم علیه السلام در اینجا عقل را هدایت می‌کند.

«الْإِمَامُ عَالِمٌ‏ لَا یَجْهَلُ وَ رَاعٍ لَا یَمْکُر»،[۶] او هم عالم است و ما هم عالم هستیم. اما نه مانند علم او، پس ما از علم خود با خبر هستیم. همانطور که ما از علم سنگ درحالیکه پایین‌تر از علم ما قرار دارد بی‌خبر هستیم، از آن علمی که از ما بالاتر است به طریق اولی و در حد بی‌نهایت بی‌خبر هستیم. «قادر لا کقدرتنا»،[۷] به همین صورت در بقیه صفات.

البته این‌ها صفاتی است که ما آن‌ها را می‌شناسیم، بسیاری از صفات وجود دارند که ما آن‌ها را نمی‌شناسیم. اینکه فلاسفه می‌فرمایند: «معرفت به کُنه خدا میسر نیست» ظاهراً هیچ مخالفی ندارد، تا آن جائیکه بنده اطلاع دارم و کلمات قوم را مشاهده کرده‌ام همین نظر را دارند، «مَعرِفَتُهُ بِکَنهِ ذاتِهِ مُمتَنع»، در اینجا عین عبارات را آورده‌ام، اما نمی‌دانم تبیین این موضوع در کجا نوشته شده.

 سؤأل: ببخشید در مورد علم حصولی، ما زمانی می‌گوئیم علم او که بی‌نهایت است، اگر در مورد علم حضوری باشد باید به آن اشراف داشته باشیم. اما اگر بگوییم: خدا علم دارد و این علم هم بی‌نهایت است، این نظر کاملی در مورد علم خدا است.

جواب: معرفت حصولی ما به این امر بستگی دارد که وجود ما حاکی و وجود او هم حاکی است. این درست است. اما نحوه حکایت، یعنی تا چه اندازه حکایت دارد؟ آیا حکایت مانند این است که من هم به وجود و هم به أعراض علم دارم، اما آیا علم او هم همین‌گونه است؟ فقط ظاهر آن را درک می‌کند؟ یا علم حصولی او حاکویتی دارد که هیچ علم حصولی آن حاکویت را ندارد؟

مانند اینکه همه با این چشم می‌بینند. اما چشم بانوان رنگ‌ها را هجده برابر چشم آقایان تشخیص می‌دهد، او هم می‌بیند، شما هم می‌بینید، خدا هم می‌بیند، آن خانم تفاوت بین رنگ دو چادر مشکی را تشخیص می‌دهد اما شما که همراه او هستید این تفاوت را درک نمی‌کنید.

پس ما می‌دانیم که او دارای علم حصولی است اما اینکه علم حصولی او چگونه است بر ما پوشیده می‌باشد، در مورد علم حضوری او که خودتان هم قبول دارید.

سؤأل: آیا ما می‌توانیم صفات هم جنس صفاتی را که در خود داریم به خدا نسبت دهیم؟ در ضمن از کجا می‌دانیم که صفاتی غیر از این هم در او وجود دارد؟

جواب:بله، ما بیان کرردیم که عقل احتمال آن را می‌دهد و معصومین علیهم السلام هم فرموده‌اند که چنین صفاتی در خدا وجود دارد. عقل بیان می‌دارد زمانیکه او بی‌نهایت از ما فراتر است این احتمال وجود دارد تا دارای کمالاتی باشد که در ما نیست. معصوم علیه السلام هم بر وجود این کمالات تصریح دارد.

کسانیکه بر محال بودن علم به کُنه الهی اعتقاد دارند، «وَ قَد إفتَرَقوا علی ثلاثِ طوائف، الجُمهور یقولون لا نَعرِفُ کُنهَهُ تعالی مَعَ أنَّ لَهُ کُنهً وَ لَیسَ لَهُ ماهیه»، جمهور یعنی عمده فلاسفه بر این عقیده هستند. اینکه خدا ماهیت ندارد، این سخن در کتاب‌های آن‌ها زیاد آمده است «ماهیهُ عندیهُ وَ لا ماهیهَ لَه».

از طرف دیگر هم می‌گویند: نظر اول اینکه کُنهِ خدا قابل فهم نیست ولی دارای کُنه است، کُنه دارد اما ما آن را  نمی‌فهمیم. اما این  نظر در افراد نادری وجود دارد، من در یک نفر به نام «ملا نعیم طالقانی» در کتاب «منهج الرشاد فی معرفه المعاد» دیده‌ام، «وَ بَعضُها یقول لا نَعرِفُ کُنهَه تعالی إذ لَیسَ لَهُ کُنه فَإنَّ الکُنهَ».

در اینجا تصریح دارد که کُنه یک شیء یعنی حقیقت ذات شیء، آن مرحله آخر، شناخت تمام ذاتیات، عرضیات که کُنه بشمار نمی‌روند. ذاتیات کُنه دارند و خداوند هم که ذات ندارد.

پس ما نه کنه را می‌شناسیم، زیرا خدا کُنه ندارد تا آن را بشناسیم. در اینجا هم گفته می‌شود که ما کُنه را نمی‌شناسیم. اما نه به خاطر اینکه ما توانایی شناخت آن را نداریم بلکه به این دلیل که خداوند کُنه ندارد. خدا هم کُنه خود را نمی‌شناسد زیرا سالبه به انتفاع موضوع است و خدا فاقد کُنه می‌باشد.  

سؤال: نمی‌تواند خدا وجود باشد و در آنوقت در مورد وجود او صحبت کرد؟

جواب: آن مباحث در مقابل این بحث  ایستاده‌اند. ما می‌دانیم وجود خدا هست، حقیقت وجود خدا مانند حقیقت علم و قدرت او با ما آنقدر تفاوت دارند که قادر به درک آن حقیقت نیستسم، آن‌ها این سخن را می‌گویند. اما این یک نفر با این سخن مخالفت می‌کند. او می‌گوید کُنهِ خدا همان ذات اوست و چون خدا دارای ذات نیست پس دارای کُنه هم نیست که کسی توانایی شناخت او را داشته باشد. لذا علم به کُنه را خدا هم ندارد، سخن این آقا این است.

خداوند عالم به کُنه ذات خود است. اما ما از آن بی‌اطلاع هستیم، اما این سخن جدید بیان می‌دارد که کُنه اصولا وجود ندارد که قابل شناخت باشد.

«وَ بَعضُها یَقول لا نَعرِفُ کُنهَهُ تَعالی مَعَ أنَّ لَهُ ما هیَ» ماهیت دارد، خداوند ذات، کُنه به معنی ماهیت، البته از کُنه می‌توان تفسیر دیگری داشت اما ماهیت را دارد .

«سُبْحَانَ‏ مَنْ لَا یَعْلَمُ‏ أَحَدٌ کَیْفَ هُوَ إِلَّا هُوَ»[۸] به این معنی است که دارای ماهیت است. «لَا یُثْبَتُ‏ الشَّیْ‏ءُ إِلَّا بِإِنِّیَّهٍ وَ مَائِیَّه»[۹] به این معنی است که خداوند دارای ماهیت است.

بر اساس دلایل عقلی هم خداوند دارای ماهیت است، آن عدله‌ای هم که برای عدم ماهیت خداوند ارائه شده عدله‌ی درستی نیست. البته این یک نظر است که قائل به دارا بودن ماهیت خداست، خدا هم همان ماهیت خودش است و آن را هم کسی نمی‌شناسد. علاوه بر اینکه غیر از آن ماهیت وجود خداوند هم حقیقتی است که ما آن را نمی‌شناسیم.

ما صفات خداوند را هم فقط در معنی جنسی آن‌ها می‌فهمیم زیرا معنی نوعی آن‌ها که مخصوص خداوند است برای ما قابل فهم نیست. البته ذکر یک نکته ضروری می‌باشد، «وَ إن کُنَّا نَعرفُ بَعضَ الذاتیاته»، گفته شد کُنه یعنی فهم تمام ذاتیات، اما بعضی از ذاتیات…

عقل می‌گوید هر چیزی که دارای ماهیت است، ماهیت آن یا «جوهر» و یا «عرض» است، خدا «جوهر» است یا «عرض»؟، یقیناً خدا «جوهر» است. زیرا «عرض» نوعی ماهیت است که نیازمند به موضوع می‌باشد. خدایی که نیازمند باشد که دیگر خدا نیست. پس جنس «جوهرٌ» را هم ما در خدا می‌دانیم. اما بقیه کلام مهم است، ما سایر ذاتیات خدا را نمی‌شناسیم.

سؤأل : به مجرد بودن خدا می‌توان توجه داشت. می‌توان گفت جزء ذاتیات است؟

جواب: مجرد بودن از ذاتیات نیست، از معانی ما هُوی نیست بلکه از معانی وجودی و در عین حال سلبی است. «مجرد» یعنی دارای ماده نیست. درحالیکه ذاتیات باید همه معانی ثبوتی داشته باشند. یعنی بیان کننده یک حقیقتی در آن‌جا باشند، یک چیزی را بگوید هست.

سؤال: علم به وجود خدا امکان پذیر نیست؟

جواب: البته علم به وجود خدا امکان پذیر است اما باید دانست که حقیقت آن وجود آیا با حقیقت وجود ما یکسان است؟ علم به جنس میسر است اما علم به کُنه میسر نیست. علم به بعض ذاتیات امکان دارد. خدا یک وجود قائم به ذات است و قائم به موضوع نیست و نیاز به موضوع ندارد.

در موضوع هشتم برای شناخت یک موجود باید این مراتب را دارا بود. گفته شد مرتبه اول آن به بحث ما ربط پیدا نمی‌کند، زیرا در مورد خدا نمی‌توان تصور کردن خدا را مورد بحث قرار داد، زیرا هر کس می‌تواند تصور خود را داشته باشد، در مورد موضوع آخر هم اتفاق نظر وجود دارد که علم به کُنهِ خدامیسر نیست.

پس علمی که منظور نظر بحث ما است علم به وجود می‌باشد، حضوری یا حصولی، و سپس علم به صفات است. در فلسفه علم به صفات مورد بحث قرار می‌گیرد و خدا شناسی فلسفی به این مباحث می‌پردازد.

نهم: معرفت آگاهانه و نیمه آگاهانه

این امری است که غیر از حضرت استاد «آیت الله مصباح» رضوان الله تعالی علیه بنده از کسی ندیده‌ام، یک زمانی هم این موضوع را با خود ایشان مطرح کردم و فرمودند: بله، ریشه‌های این موضوع در کلمات دیگران وجود دارد. مانند اینکه بین سهو و نسیان فرق گذاشته می‌شود. اما کسی تاکنون چنین تفسیری نداشته است.

موضوع آن است که «مَعرفَتُ شیءٍ إما شعوریٌ» یا آگاهانه است «وَ هوَ العلمَ الالتفاتی» علمی است به این معنی که در همان حال که شما توجه دارید، زمانیکه شما سوره حمد را تلاوت می‌کنید به این سوره علم دارید. به این علم علمِ آگاهانه می‌گویند. آن زمان که غزلی از حافظ و یا سوره‌ای از قرآن را می‌خوانید این کار را با علم انجام می‌دهید. با هر علمی که آن را انجام می‌دهید علم اگاهانه است.

اما گاهی بدون اینکه در فکر چیزی باشید بمحض اینکه به شما درباره موضوعی توجه داده شود متوجه آن خواهید شد. زمانیکه در حال خواندن شعر و یا مطالعه چیزی هستید، در آن زمان هم به سوره حمد علم دارید، اما این علم با علمی که در حال خواندن سوره به آن دارید یکسان نیست. یک نوع علم نیست.

علم اول علم آگاهانه بود و حضرت استاد نام علم دوم را نیمه آگاهانه گذاشتند. نیمه آگاهانه یعنی به محض توجه به آن موضوع را درمی‌یاید و این علم نیمه آگاهانه بصورت آگاهانه در نزد شما حاضر می‌گردد. علم آگاهانه و علم نیمه آگاهانه، همگی ما می‌توانیم این علم را در وجود خود بیابیم. اینکه امکان دارد به موضوعی علم آگاهانه و به موضوع دیگری علم نیمه آگاهانه داشت.

به این ترتیب که من هر لحظه که بخواهم می‌توانم به آن توجه کرده، و من در اینجا نام آن را علم قریب به آگاهانه ثبت کرده‌ام، اما تعبیر استاد نیمه آگاهانه است.

سؤال: ناخوآگاه انسان هم می‌تواند باشد.

جواب: خیر، ناخودآگاه انسان سومین علم را هم دربر می‌گیرد.

علم سوم، پس «شعوریٌ أو قریبٌ إلی الشعودیٌ»، گفته شد قریب یعنی هم اکنون فکر من به چیز دیگری است اما تا به موضوع اصلی توجه داده شوم آن را درمی‌یابم. هم اکنون اسم کسی در ذهنم نیست اما به محض اینکه قصد توجه به آن را داشته باشم به ذهنم متبادر می‌گردد. این علم نیمه آگاهانه است.

اما علم دیگری هم به نام «ناخودآگاه» وجود دارد. «وَ لا شعوریٌ» علم ناخودآگاه مانند اینکه من در دوران دبستان هم‌کلاسی داشتم که در آن زمان اسم او برای من یک علم آگاهانه بود. در آن زمان او را با نام صدا می‌زدم که امری آگاهانه بود، تا با او هم‌کلاس بودم به صورت نیمه آگاهانه شد زیرا هر زمان که اراده می‌کردم توجه من به نام او جلب می‌شد. اما اکنون هر چه تلاش می‌کنم نام او را به خاطر نمی‌آورم.

اگر هیچ‌گاه به خاطرم بازنگردد نمی‌توان گفت که من به نام او علم داشته بودم. اما اگر در زمان فراغت برای خود یادآوری داشته باشم می‌توانم نام او را به یاد آورم، یعنی این علم در من هست. زیرا از چیزی که وجود ندارد نمی‌توان یادآوری کرد.

حقیقت یادآوری یعنی آن علم در من وجود داشته و هم اکنون به آن توجه ندارم. چرا پیامبر اکرم صلی اللهُ علیهِ وَ آلهِ وَ سَلَّم مذکر هستند؟ زیرا عقل توانایی فهم بسیاری از موارد را دارد اما آن‌ها را در زیر پای خود می‌گذارد.

خدا رحمت کند استاد ما آقای « شهاب آبادی» از «حضرت آیت الله اراکی» نقل می‌کردند، «آیت الله اراکی» می‌گفتند: برخی عقل خود را در زیر پای خود می‌گذارند و روی آن می‌نشینند، «آقای اراکی» از این سخنان می‌گفتند، از عقل استفاده نمی‌کنند. رسول اکرم صلی اللهُ علیهِ وَ آلهِ وَ سَلَّم آمده تا به آن تنبه بدهد، به همان چیزهایی که عقل آن را می‌فهمید بگوید شما هم می‌فهمید.

لذا بیشتر از صد و پنجاه آیه در قرآن به صورت استفهام انکاری آمده است. «أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض‏»،[۱۰] «هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلاَّ الْإِحْسان‏»،[۱۱] هر کدام از این آیات دلیل بر حجیت عقل است. زیرا خدا استفهام را مطرح کرده اما دیگر سخن دیگری نفرموده است، اگر عقل قادر به فهمیدن نباشد که این استفهام انکاری لغو می‌شود.

اینگونه استفهام قصد دارد تا بشر را بر آنچه عقل آن را می‌فهمد متنبه کند و یکی از نشانه‌های مذکر بودن رسول اکرم صلی اللهُ علیهِ وَ آلهِ وَ سَلَّم نیز همین آیات است. اگر چیزی را به یاد می‌آورم به همین معنی است آن را می‌دانم.

زمانی بنده در محضر حضرت استاد عرض کردم، «وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئا»،[۱۲] شما از بطن مادرانتان خارج شدید درحالیکه هیچ نمی‌دانستید. در آیه‌ی دیگری هم می‌فرماید: آنقدر عمر او طولانی می‌گردد که « لِکَیْ لا یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئاً إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ قَدِیر»،[۱۳] هیچ چیز نمی‌داند.

من عرض کردم که می‌شود گفت که یکی از معانی علم همین معنای اول است؟ بگوییم علم یعنی علم آگاهانه،زیرا علم حدود یازده یا دوازده معنی دارد، این هم یکی از معانی است. علم یعنی فهم آگاهانه، و در آنجایی که فرمودند:  «وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئا» یعنی علم آگاهانه نداشتید.

واگرنه بر اساس روایات ما تثبیت می‌گردد که اصل علم وجود دارد. چرا؟ زیرا در عالم زر خداوند خود را به تمام انسان‌ها به علم حضوری معرفی کرده است. به این صورت ما به خداوند متعال علم حضوری پیدا کردیم. «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى»،[۱۴] یعنی خداوند نشان داد که عالم را مدیریت می‌کند.

زیرا ربوبیت به معنی مدیریت است، «رَب هُو المالکُ المدبر» مالکی که در حال تدبیر امور است، مدیریت می‌کند و عالم بر تدبیر او می‌چرخد، مردم این صحنه را دیدند. «أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى»، علم حضوری از آنجا معلوم می‌گردد که سؤال می‌شود… روایات تفسیری این موضوع هم در حد تواتر است.

در روایتی هم ابوبصیر از امام صادق سلام الله علیه سؤال کرد: در روز قیامت مردم خدا را می‌بینند؟ حضرت فرمودند: بله، مردم قبلا هم خدا را دیدند. یعنی به همین آیه مبارکه اشاره فرمودند. سپس ایشان در ابوبصیر تصرف کردند و فرمودند: آیا تو اکنون نمی‌بینی؟ اگر امام علیه السلام بخواهند ابو بصیر در حال کوری می‌تواند ببیند. خدا را می‌بیند، البته همانطور می‌بیند که امیرالمومنین سلام الله علیه دیدند، ولی نه با این چشم، با آن چشم.

گاهی حضوری بودن این علم پیداست. فیلسوف هم در بحث «معرفت شناسی» می‌گوید: هر زمان علم حضوری پیدا شود علم حصولی هم خواه ناخواه در همان جا پیدا می‌شود. در روایات ما آمده «ثَبَتَتِ‏ الْمَعْرِفَهُ فِی قُلُوبِهِمْ وَ نَسُوا الْمَوْقِفَ‏ »،[۱۵] «موقف» را فراموش کرده است. یعنی اکنون به یاد نمی‌آورد که آن «موقف»، جایگاه و شرایط، صحنه را به یاد نمی‌آورند.

البته صحنه در یاد بنده نیست اما صحنه در یاد امیرالمومنین علیه السلام هست. طبق این نقلی که در تمام نهج البلاغه آمده است، می‌دانید که نهج البلاغه گزینش از خطبه‌های حضرت سلام الله علیه است. آن خطبه‌هایی که از نظر «سید رضی» شاهکار بلاغت ایشان بوده است جمع آوری کرده. کس دیگری هم سایر خطبه‌‌های حضرت امیرالمومنین سلام الله علیه را هم جمع‌آوری کرده و نهج البلاغه تماما جمع شده.

در این کتاب آمده «أخذ اللَّه‏ على‏ الوحی‏ میثاق الأنبیاء»،[۱۶] پس این علم «ثَبَتَتِ‏ الْمَعْرِفَهُ فِی قُلُوبِهِمْ وَ نَسُوا الْمَوْقِفَ‏ » به معنی آن است که این علم باقی می‌ماند. پس «وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً» یعنی «لا تعلمونَ شیئاً بِعلمٍ شعوریٍ»، همانطور که در زمان پیری هیچ چیز را به یاد نمی‌آوریم، یعنی به علم شعوری از یاد برده‌ایم.

واگرنه در علم ناخودآگاه و ناآگاهانه وجود دارد. چرا؟ زیرا روز قیامت همه می‌گویند: «ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغِیرَهً وَ لا کَبِیرَهً إِلاَّ أَحْصاها»،[۱۷] اگر آن علم از بین رفته باشد چطور می‌توانند این سخن را بر زبان بیاورند؟ او بر اساس علمی که در آن زمان دارد و ناآگاهانه بوده و هر چه هم می‌کرد آگاهانه نمی‌شد این سخن را می‌گوید.

خداوند، چطور شما در نماز بیاد می‌آورید؟ انسان در صحنه قیامت همه چیز را به یاد می‌آورد. زیرا او می‌خواهد تا به یاد انسان آورده شود.

خداوند اراده می‌کند تا همه صحنه‌ها را به یاد بیاورند، اعمال خودشان را، اعمال دیگران هم که برملا می‌شود و همه قادر به دیدن آن هستند. «یَوْمَ تُبْلَى السَّرائِر»[۱۸]

بالاخره معرفت یک چیزی یا آگاهانه و یا قریب به آگاهانه و یا ناآگاهانه است. این مباحث مقدماتی معرفت شناسی برای شناخت خدای متعال است.

خداشناسی فلسفی و خداشناسی اسلامی

یک سؤال می‌کنم، آیا خدا شناسی فلسفی گفته فلاسفه است تا اینکه سخنی گفته باشند؟ یا این همان خدای دین اسلام است؟ برخی اعتقاد دارند که خدای دین اسلام با خدای فلاسفه متفاوت است، یعنی فلاسفه بتی را برای خود ساخته‌اند؟

ما پاسخ می‌دهیم : «وَ ما یَبحَثُ آنهُ الفَلسَفه هُوَ نَفسُ ما یُعَبِرُ دینُ آن بِکَلِمَهِ الله»، چرا؟ اکنون بیان کردیم که ذات و کُنه خدا را کسی نمی‌شناسد. ما و فیلسوف و آیات و روایاتی که در این باره نزد ماست صفاتی را از خدا بیان کرده‌اند. یا ما با عقل خود قادر به فهم آن‌ها هستیم و یا رسول اکرم صلی اللهُ علیهِ وَ آلهِ وَ سَلَّم و اهل بیت الطیبین الطاهرین سلام الله علیهم اجمعین، صفاتی در قرآن آمده است.

اما یک صفاتی منحصر به فرد است یعنی آن صفت را فقط خدا دارد و هیچ موجود دیگری دارای آن نیست. مانند بی‌نهایت بودن خداوند، خالق همه چیز بودن،«اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ»،[۱۹] هم قرآن این موضوع را روشن کرده است و هم فیلسوف بیان می‌کند که همان واجب الوجودی که من بیان می‌کنم همان خالق کل شیء است. «خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ» صفتی است که برای خدا منحصر به فرد است. یعنی یکی بیشتر نیست که خالق است. اگر دوتا باشد دیگر «خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ» نیست.

صفتی است که فقط یک مصداق می‌تواند داشته باشد. پس قرآن می‌فرماید: الله که من بیان می‌کنم کسی است که «خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ» است و فیلسوف هم بیان می‌دارد که منظور او نیز همین است. همان علت العلل، همان کسی که همه هستی به دست او بوجود آمده است، به ایجاد او بوجود آمده است.

پس این سخن آن فرد که گفته فلاسفه برای خود خدای جداگانه‌ای ساخته‌اند یک سخن بی پایه و اساس است. اصولا فلاسفه اسلامی خواهان علم فلسفه هستند به دلیل اینکه آیات و روایات را بهتر بفهمند. ابزار، و البته هر کس که بخواهد معارف دین را بفهمد چاره‌ای جز دانستن فلسفه ندارد. همانطور که اگر کسی بخواهد احکام را بداند چاره‌ای جز دانستن اصول ندارد. واگرنه یک بی‌سوادی می‌گردد که حق ندارد به آیات و روایات مراجعه کند.

قول او قول به غیر علم می‌گردد که روایت صحیح در کتاب اصول کافی در این مورد روایتی که می‌فرماید: «مَنْ‏ أَفْتَى النَّاسَ‏ بِغَیْرِ عِلْمٍ‏ وَ لَا هُدًى لَعَنَتْهُ مَلَائِکَهُ الرَّحْمَه»،[۲۰] اگر کسی بخواهد معارف دین را بیاموزد باید مقدمات آن را تحصیل کند و همانطور که از مقدمات آن ادبیات عرب، منطق و اصول است، برای همه معارف دین، که از جمله آن‌ها فقه است.

مخصوصا برای بدست آوردن معارف دینی فلسفه هم لازم است. جناب استاد ما جناب «آقای جوادی آملی» که می‌فرمایند: اگر بخواهید اصول هم بخوانید باید فلسفه بیاموزید. اصول را بدون فلسفه نمی‌شود، آن اصولی را که باید بفهمید با فلسفه امکان پذیر است. اینکه لازم بوده تا این مباحث در علم اصول آورده شود؟ ایشان می‌فرمایند: لازم نبود.

لازم بنود این مباحث مطرح شود اما اکنون که طرح شده برای فهمیدن سخنان «آخوند» هم باید فلسفه را بیاموزید، پس همان خداشناسی، فیلسوف هم واقعا به دنبال شناخت همان خدایی است که قرآن و روایات ما از او به «الله» تعبیر می‌کنند. چرا؟ «لِأنَّ هناکَ صِفاتٍ مُختَصَّتاً بِهِ تَعالی یَعتَقِدُ بِها الفیلسوفُ الالهی وَ قد وَرَدَت فی الکتابِ وَ السنه».

همان چیزی که در کتاب و سنت آمده است مانند «لا حَدَّ له»، برهان عقلی بر اینکه وجود خدا نمی‌تواند محدود باشد وجود دارد، صفاتی از خداوند در کتاب و سنت آمده و فیلسوف هم به همان صفات اعتقاد دارد و این صفات هم از نوع صفات اختصاصی حق تعالی می‌باشد.

خدا وجودی است که «لا حدَّ له»، در قرآن به این تعبیر نیامده است اما واژه «سبحانَ» به معنی «لا حدَّ له» می‌باشد. خداوند از هر نقصی منزه است اما اگر محدود باشد ناقص می‌گردد. هیچ شکی در آن نیست. زیرا هر محدودی بزرگ‌تر از آنچه که هم اکنون است می‌تواند باشد. چرا؟ زیرا هیچ محدودی وجود ندارد که بالاتر از آن نباشد.

لذا گفته می‌شود فاصله بین محدود و نامحدود بی‌نهایت است و این یکی از الطاف الهی به اهل بهشت است که روز به روز در حال رشد هستند. لحظه به لحظه بر وجود، علم، کمالات، لذائذ و صفات آن‌ها افزوده می‌گردد. تا چه زمانی؟ این زمان حد ندارد. تا بی‌نهایت، که هیچگاه تمام نمی‌شود.

پس خدای متعال باید وجود نامحدود باشد. امام هشتم سلام الله علیه هم، طبق آن نقلی که از ایشان شده فرموده‌اند:  «لِشَهَادَهِ الْعُقُولِ‏ أَنَّ کُلَّ مَحْدُودٍ مَخْلُوقٌ،»[۲۱] عقل‌ها گواهی می‌دهند که هر چه محدود باشد پس مخلوق است.

یک دلیل این است وگرنه محدود به هزار طور می‌تواند باشد. با این حدی که مخلوق در آن قرار دارد، کمی بالاتر و کمی پایین‌تر، به هر صورتی می‌توان آن را تصویر کرد. لذا در روایات ما آمده که هر محدودی حادّ لازم دارد. آن کسیکه نیاز به هیچ چیز ندارد وجود نامحدود است.

نامحدود بودن خداوند هم در فلسفه و هم در روایات آمده است. اینکه این واحد است. دین و فیلسوف هر دو عقیده دارند که او واحد است. پس توحید را با ادله مختلف به اثبات می‌رساند. پس خدای فلسفه همان خدای دین است.

سؤال: در یک صفت اختصاصی اثبات کردید که این‌ها یکی هستند اما در صفات دیگر چطور؟

جواب: آن‌ها می‌گویند خدای دین غضب دارد، انسان‌واره است، خشم دارد «فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِینَ »،[۲۲] یعنی در نهایت خشم و عذاب، چرا؟ زیرا این افراد حضرت موسی سلام الله علیه را با آن عظمت دیدند، حضرت موسی علیه السلام در مقابل ساحران نخبه کشور ایستادگی کرد تا آن‌ها را رسوا کرد.

آن‌ها فهمیدند که دستگاه حضرت موسی علیه السلام با سحر و جادو برپا نیست. به همین دلیل به او ایمان آوردند. همه این معجزه‌ها را دیدند. زمانی هم که در شب مأمور به رفتن شدند و فرعونیان در فردای آن روز آن‌ها را نیافتند و به تعقیب آن‌هاه پرداختند، « قالَ أَصْحابُ مُوسى‏ إِنَّا لَمُدْرَکُونَ »،[۲۳] اکنون دستگیر می‌شویم.

«قالَ کَلاَّ إِنَّ مَعِی رَبِّی سَیَهْدِینِ»[۲۴] حضرت موسی علیه السلام با تمام جرأت مأمور الهی بود، هرگز این اتفاق نخواهد افتاد.

آن‌هاه دیدیند که خدای متعال دریا را خشک کرد و ایشان از مسیری خشک بدون اینکه تری به آن‌ها برسد رد شدند. سپس آخرین نفر فرعونیان هم وارد شدند و آب سرآزیر شد و همگی خفه شدند. انسان این معجزات را ببیند و سپس بگوید گوساله خدای اوست؟  واقعا از گوساله پست‌تر است.

کسی که می‌گوید عظمت خداوند، اینطور عظمت خدا را ببیند و سپس بر گوساله سجده کند، بالاخره می‌گویند چون خداوند «آسَفُونا» دارد پس خدای قران با خدای فلسفه متفاوت است. باید گفت شما ابتدا قرآن را بفهمید، چنین قرآنی فرموده « وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاس‏»،[۲۵] در روایات هم آمده و قران هم می‌فرماید که همه چیز را تبیین می‌کند.

پس قران کتاب علم الهی است و همه معلومات در آن جای دارد. اما چه کسی این موضوع را می‌فهمد؟ « وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاس‏ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ »، ما به تو فرستادیم زیرا تو می‌فهمی.

کسی به امام صادق سلام الله علیه گفت: گفته می‌شود شما تعداد قطرات باران را می‌دانید؟ حضرت سلام الله علیه فرمودند: اگر خدا بخواهد این علم را به یک مورچه عطا کند آیا بر این کار قادر است؟ گفت: بله اگر خدا بخواهد بدهد می‌تواند. فرمودند: او به من هم این علم را داده است.

سپس به همین آیه استناد فرمودند. اگر خدا «تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ‏ء»[۲۶] است پس من باید تعدا قطرات باران را هم بدانم. یا نباید علم الکتاب داشته باشم و یا اگر علم الکتاب دارم که دارم، که این خصوصیت برای امیرالمومنین سلام الله علیه و اولاد الطیبین و الطاهرین سلام الله علیهم اجمعین ایشان هست، پس می‌دانم.

سؤال: استاد می‌گویند این همان خداست اما روشی که فیلسوف پیش گرفته با روش دین متفاوت است.

جواب: این درست است. مانند اینکه روشی که فقیه پیش گرفته با روش امام صادق سلام الله علیه تفاوت دارد. مگر امام صادق سلام الله علیه با علم اصول مطالب قرآن و روایت را می‌فهمیدند؟ ایشان علم لدنی داشتند و خود حقیقت قران بودند. اما من…


[۱]  الکافی ، جلد ۱، صفحه ۱۰۴ «أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَى عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَهَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع سَمِعْتُ هِشَامَ بْنَ الْحَکَمِ یَرْوِی عَنْکُمْ أَنَّ اللَّهَ جِسْمٌ صَمَدِیٌّ نُورِیٌّ مَعْرِفَتُهُ ضَرُورَهٌ یَمُنُّ بِهَا عَلَى مَنْ یَشَاءُ مِنْ خَلْقِهِ فَقَالَ ع سُبْحَانَ‏ مَنْ لَا یَعْلَمُ‏ أَحَدٌ کَیْفَ هُوَ إِلَّا هُوَ لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ لَا یُحَدُّ وَ لَا یُحَسُّ وَ لَا یُجَسُّ وَ لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ لَا الْحَوَاسُّ وَ لَا یُحِیطُ بِهِ شَیْ‏ءٌ وَ لَا جِسْمٌ وَ لَا صُورَهٌ وَ لَا تَخْطِیطٌ وَ لَا تَحْدِید»

[۲] الکافی ، جلد ۲، صفحه ۵۶۱ «عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ ابْنِ أَخِی سَعِیدٍ عَنْ سَعِیدِ بْنِ یَسَارٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع یَدْخُلُنِیَ الْغَمُّ فَقَالَ أَکْثِرْ مِنْ أَنْ تَقُولَ- اللَّهُ اللَّهُ رَبِّی لَا أُشْرِکُ بِهِ شَیْئاً فَإِذَا خِفْتَ وَسْوَسَهً أَوْ حَدِیثَ نَفْسٍ فَقُلِ اللَّهُمَّ إِنِّی عَبْدُکَ وَ ابْنُ عَبْدِکَ وَ ابْنُ أَمَتِکَ نَاصِیَتِی بِیَدِکَ عَدْلٌ فِیَّ حُکْمُکَ مَاضٍ فِیَّ قَضَاؤُک        ظَ اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِکُلِّ اسْمٍ هُوَ لَکَ أَنْزَلْتَهُ فِی کِتَابِکَ أَوْ عَلَّمْتَهُ أَحَداً مِنْ خَلْقِکَ أَوِ اسْتَأْثَرْتَ‏ بِهِ فِی عِلْمِ‏ الْغَیْبِ‏ عِنْدَکَ‏ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَجْعَلَ الْقُرْآنَ نُورَ بَصَرِی وَ رَبِیعَ قَلْبِی وَ جَلَاءَ حُزْنِی وَ ذَهَابَ هَمِّی اللَّهُ اللَّهُ رَبِّی لَا أُشْرِکُ بِهِ شَیْئاً.»

[۳] سوره الاسراء، آیه ۴۴ «تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ إِنَّهُ کانَ حَلِیماً غَفُورا»

[۴] تحف العقول،جلد ۱، صفحه ۳۲۷ «……..وأما إذا لم نجده شاهدا و توسلنا إلى معرفته بالصفات لم نعرف منه إلا أمورا کلیه لا توجب له تمیزا عن غیره ولا توحید فی نفسه کما لو لم نر مثلا زیدا بعینه وإنما عرفناه بأنه انسان أبیض اللون طویل القامه حسن المحاضره بقى على الاشتراک حتى نجده بعینه ثم نطبق علیه ما نعرفه من صفاته وهذا معنى قوله علیه السلام: ” إن معرفه عین الشاهد قبل صفته، ومعرفه صفه الغائب قبل عینه “. ومن هنا یتبین أیضا أن توحید الله سبحانه حق توحیده أن یعرف بعینه أولا ثم تعرف صفاته لتکمیل الایمان به لا أن یعرف بصفاته وأفعاله فلا یستوفى حق توحیده. وهو تعالى هو الغنى عن کل شئ، القائم به کل شئ فصفاته قائمه به وجمیع الاشیاء من برکات صفاته من حیاه وعلم وقدره ومن خلق ورزق وإحیاء وتقدیر وهدایه وتوفیق ونحو ذلک فالجمیع قائم به مملوک له محتاج إلیه من کل جهه. فالسبیل الحق فی المعرفه أن یعرف هو أولا ثم تعرف صفاته ثم یعرف بها ما یعرف من خلقه لا بالعکس. ولو عرفناه بغیره لن نعرفه بالحقیقه ولو عرفنا شیئا من خلقه لا به بل بغیره فذلک المعروف الذى عندنا یکون منفصلا عنه تعالى غیر مرتبط به فیکون غیر محتاج إلیه فی هذا المقدار من الوجود فیجب أن یعرف الله سبحانه قبل کل شئ ثم یعرف کل شئ بماله من الحاجه إلیه حتى یکون حق المعرفه……..»

[۵] سوره حجر، آیه ۲۲ «فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِین‏»

[۶]  تحف العقول ، صفحه ۴۴۰ «قَالَ عَبْدُ الْعَزِیزِ بْنُ مُسْلِمٍ‏کُنَّا مَعَ الرِّضَا ع بِمَرْوَ فَاجْتَمَعْنَا فِی الْمَسْجِدِ الْجَامِعِ بِهَا فَأَدَارَ النَّاسُ بَیْنَهُمْ أَمْرَ الْإِمَامَهِ فَذَکَرُوا کَثْرَهَ الِاخْتِلَافِ فِیهَا فَدَخَلْتُ عَلَى سَیِّدِی وَ مَوْلَایَ الرِّضَا ع فَأَعْلَمْتُهُ بِمَا خَاضَ النَّاسُ فِیهِ فَتَبَسَّمَ ع ثُمَّ قَالَ ع یَا عَبْدَ الْعَزِیزِ جَهِلَ الْقَوْمُ وَ خُدِعُوا عَنْ أَدْیَانِهِمْ إِنَّ اللَّهَ جَلَّ وَ عَزَّ لَم‏ یَقْبِضْ نَبِیَّهُ ص حَتَّى أَکْمَلَ لَهُ الدِّینَ وَ أَنْزَلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنَ فِیهِ تِبْیَانُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ بَیَّنَ فِیهِ الْحَلَالَ وَ الْحَرَامَ وَ الْحُدُودَ وَ الْأَحْکَامَ وَ جَمِیعَ مَا یَحْتَاجُ إِلَیْهِ النَّاسُ کَمَلًا فَقَالَ‏ ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ‏ءٍ وَ أَنْزَلَ عَلَیْهِ فِی حِجَّهِ الْوَدَاعِ وَ هِیَ آخِرُ عُمُرِهِ ص- الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً وَ أَمْرُ الْإِمَامَهِ مِنْ کَمَالِ الدِّینِ وَ لَمْ یَمْضِ ص حَتَّى بَیَّنَ لِأُمَّتِهِ مَعَالِمَ دِینِهِ وَ أَوْضَحَ لَهُمْ سُبُلَهُمْ وَ تَرَکَهُمْ عَلَى قَصْدِ الْحَقِّ وَ أَقَامَ لَهُمْ عَلِیّاً ع عَلَماً وَ إِمَاماً وَ مَا تَرَکَ شَیْئاً مِمَّا تَحْتَاجُ إِلَیْهِ الْأُمَّهُ إِلَّا وَ قَدْ بَیَّنَهُ فَمَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ لَمْ یُکْمِلْ دِینَهُ فَقَدْ رَدَّ کِتَابَ اللَّهِ وَ مَنْ رَدَّ کِتَابَ اللَّهِ فَقَدْ کَفَرَ هَلْ یَعْرِفُونَ قَدْرَ الْإِمَامَهِ وَ مَحَلَّهَا مِنَ الْأُمَّهِ فَیَجُوزَ فِیهَا اخْتِیَارُهُمْ‏ إِنَّ الْإِمَامَهَ خَصَّ اللَّهُ بِهَا إِبْرَاهِیمَ الْخَلِیلَ ع بَعْدَ النُّبُوَّهِ وَ الْخُلَّهِ مَرْتَبَهً ثَالِثَهً وَ فَضِیلَهً شَرَّفَهُ بِهَا وَ أَشَادَ بِهَا ذِکْرَهُ‏ فَقَالَ جَلَّ وَ عَزَّ وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ‏ الْخَلِیلُ سُرُوراً بِهَا وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ‏ فَأَبْطَلَتْ هَذِهِ الْآیَهُ إِمَامَهَ کُلِّ ظَالِمٍ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَهِ وَ صَارَتْ فِی الصَّفْوَهِ ثُمَّ أَکْرَمَهَا اللَّهُ بِأَنْ جَعَلَهَا فِی ذُرِّیَّهِ أَهْلِ الصَّفْوَهِ وَ الطَّهَارَهِ فَقَالَ‏ وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ نافِلَهً وَ کُلًّا جَعَلْنا صالِحِینَ. وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاهِ وَ إِیتاءَ الزَّکاهِ وَ کانُوا لَنا عابِدِینَ‏ فَلَمْ تَزَلْ تَرِثُهَا ذُرِّیَّتُهُ ع بَعْضٌ عَنْ بَعْضٍ قَرْناً فَقَرْناً حَتَّى وَرِثَهَا النَّبِیُّ ص فَقَالَ اللَّهُ‏ إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا فَکَانَتْ لَهُمْ خَاصَّه فَقَلَّدَهَا النَّبِیُّ ص عَلِیّاً ع‏ فَصَارَتْ فِی ذُرِّیَّتِهِ الْأَصْفِیَاءِ الَّذِینَ آتَاهُمُ اللَّهُ الْعِلْمَ وَ الْإِیمَانَ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ‏ وَ قالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الْإِیمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِی کِتابِ اللَّهِ إِلى‏ یَوْمِ الْبَعْثِ فَهذا یَوْمُ الْبَعْثِ وَ لکِنَّکُمْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ‏ عَلَى رَسْمِ مَا جَرَى وَ مَا فَرَضَهُ اللَّهُ فِی وُلْدِهِ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَهِ إِذْ لَا نَبِیَّ بَعْدَ مُحَمَّدٍ ص فَمِنْ أَیْنَ یَخْتَارُ هَذِهِ الْجُهَّالُ الْإِمَامَهَ بِآرَائِهِمْ إِنَّ الْإِمَامَهَ مَنْزِلَهُ الْأَنْبِیَاءِ وَ إِرْثُ الْأَوْصِیَاءِ إِنَّ الْإِمَامَهَ خِلَافَهُ اللَّهِ وَ خِلَافَهُ رَسُولِهِ ص وَ مَقَامُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع وَ خِلَافَهُ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ ع إِنَّ الْإِمَامَ‏ زِمَامُ الدِّینِ وَ نِظَامُ الْمُسْلِمِینَ وَ صَلَاحُ الدُّنْیَا وَ عِزُّ الْمُؤْمِنِینَ الْإِمَامُ‏ أُسُّ الْإِسْلَامِ النَّامِی وَ فَرْعُهُ السَّامِی بِالْإِمَامِ تَمَامُ الصَّلَاهِ وَ الزَّکَاهِ وَ الصِّیَامِ وَ الْحَجِّ وَ الْجِهَادِ وَ تَوْفِیرُ الْفَیْ‏ءِ وَ الصَّدَقَاتِ وَ إِمْضَاءُ الْحُدُودِ وَ الْأَحْکَامِ وَ مَنْعُ الثُّغُورِ وَ الْأَطْرَافِ الْإِمَامُ یُحَلِّلُ حَلَالَ اللَّهِ وَ یُحَرِّمُ حَرَامَهُ وَ یُقِیمُ حُدُودَ اللَّهِ وَ یَذُبُّ عَنْ دِینِ اللَّهِ وَ یَدْعُو إِلَى سَبِیلِ اللَّهِ‏ بِالْحِکْمَهِ وَ الْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ وَ الْحُجَّهِ الْبَالِغَهِ الْإِمَامُ کَالشَّمْسِ الطَّالِعَهِ الْمُجَلِّلَهِ بِنُورِهَا لِلْعَالَمِ وَ هُوَ بِالْأُفُقِ حَیْثُ لَا تَنَالُهُ الْأَبْصَارُ وَ لَا الْأَیْدِی الْإِمَامُ الْبَدْرُ الْمُنِیرُ وَ السِّرَاجُ الزَّاهِرُ وَ النُّورُ الطَّالِعُ وَ النَّجْمُ الْهَادِی فِی غَیَابَاتِ الدُّجَى‏ وَ الدَّلِیلُ عَلَى الْهُدَى وَ الْمُنْجِی مِنَ الرَّدَى‏ الْإِمَامُ النَّارُ عَلَى الْیَفَاعِ‏ الْحَارُّ لِمَنِ اصْطَلَى وَ الدَّلِیلُ فِی الْمَهَالِکِ مَنْ فَارَقَهُ فَهَالِکٌ الْإِمَامُ السَّحَابُ الْمَاطِرُ وَ الْغَیْثُ الْهَاطِلُ‏ وَ السَّمَاءُ الظَّلِیلَهُ وَ الْأَرْضُ الْبَسِیطَهُ وَ الْعَیْنُ الْغَزِیرَهُ وَ الْغَدِیرُ وَ الرَّوْضَهُ الْإِمَامُ الْأَمِینُ الرَّفِیقُ وَ الْوَلَدُ الشَّفِیقُ وَ الْأَخُ الشَّقِیقُ وَ کَالْأُمِّ الْبَرَّهِ بِالْوَلَدِ الصَّغِیرِ وَ مَفْزَعُ الْعِبَادِ الْإِمَامُ أَمِینُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَ خَلْقِهِ وَ حُجَّتُهُ عَلَى عِبَادِهِ وَ خَلِیفَتُهُ فِی بِلَادِهِ وَ الدَّاعِی إِلَى اللَّهِ وَ الذَّابُّ عَنْ حَرِیمِ اللَّهِ الْإِمَامُ مُطَهَّرٌ مِنَ الذُّنُوبِ مُبَرَّأٌ مِنَ الْعُیُوبِ مَخْصُوصٌ بِالْعِلْمِ مَوْسُومٌ بِالْحِلْمِ نِظَامُ الدِّینِ وَ عِزُّ الْمُسْلِمِینَ وَ غَیْظُ الْمُنَافِقِینَ وَ بَوَارُ الْکَافِرِینَ الْإِمَامُ وَاحِدُ دَهْرِهِ لَا یُدَانِیهِ أَحَدٌ وَ لَا یُعَادِلُهُ عَالِمٌ وَ لَا یُوجَدُ لَهُ بَدَلٌ وَ لَا لَهُ مِثْلٌ وَ لَا نَظِیرٌ مَخْصُوصٌ بِالْفَضْلِ کُلِّهِ مِنْ غَیْرِ طَلَبٍ مِنْهُ وَ لَا اکْتِسَابٍ بَلِ اخْتِصَاصٌ مِنَ الْمُفْضِلِ الْوَهَّابِ فَمَنْ ذَا یَبْلُغُ مَعْرِفَهَ الْإِمَامِ أَوْ کُنْهَ وَصْفِهِ‏[۶] هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ ضَلَّتِ الْعُقُولُ وَ تَاهَتِ الْحُلُومُ وَ حَارَتِ الْأَلْبَابُ‏ وَ حَصِرَتِ الْخُطَبَاءُ وَ کَلَّتِ الشُّعَرَاءُ وَ عَجَزَتِ الْأُدَبَاءُ وَ عَیِیَتِ الْبُلَغَاءُ وَ فَحَمَتِ الْعُلَمَاءُ عَنْ وَصْف‏ شَأْنٍ مِنْ شَأْنِهِ أَوْ فَضِیلَهٍ مِنْ فَضَائِلِهِ فَأَقَرَّتْ بِالْعَجْزِ وَ التَّقْصِیرِ فَکَیْفَ‏ یُوصَفُ بِکُلِّیَّتِهِ أَوْ یُنْعَتُ بِکَیْفِیَّتِهِ‏ أَوْ یُوجَدُ مَنْ یَقُومُ مَقَامَهُ أَوْ یُغْنِی غِنَاهُ وَ أَنَّى وَ هُوَ بِحَیْثُ النَّجْمُ عَنْ أَیْدِی الْمُتَنَاوِلِینَ وَ وَصْفِ الْوَاصِفِینَ‏ أَ یَظُنُّونَ أَنَّهُ یُوجَدُ ذَلِکَ فِی غَیْرِ آلِ رَسُولِ اللَّهِ ص کَذَبَتْهُمْ وَ اللَّهِ أَنْفُسُهُمْ وَ مَنَّتْهُمُ الْأَبَاطِیلُ إِذِ ارْتَقَوْا مُرْتَقًى‏ صَعْباً وَ مَنْزِلًا دَحْضاً زَلَّتْ بِهِمْ إِلَى الْحَضِیضِ أَقْدَامُهُمْ إِذْ رَامُوا إِقَامَهَ إِمَامٍ بِآرَائِهِمْ‏ وَ کَیْفَ لَهُمْ بِاخْتِیَارِ إِمَامٍ وَ الْإِمَامُ عَالِمٌ‏ لَا یَجْهَلُ وَ رَاعٍ لَا یَمْکُرُ مَعْدِنُ النُّبُوَّهِ لَا یُغْمَزُ فِیهِ بِنَسَب‏ وَ لَا یُدَانِیهِ ذُو حَسَبٍ فَالْبَیْتُ مِنْ قُرَیْشٍ وَ الذِّرْوَهُ مِنْ هَاشِمٍ وَ الْعِتْرَهُ مِنَ الرَّسُولِ ص‏ شَرَفُ الْأَشْرَافِ وَ الْفَرْعُ عَنْ عَبْدِ مَنَافٍ نَامِی الْعِلْمِ کَامِلُ الْحِلْمِ مُضْطَلِعٌ بِالْأَمْرِ عَالِمٌ بِالسِّیَاسَهِ مُسْتَحِقٌّ لِلرِّئَاسَهِ مُفْتَرَضُ الطَّاعَهِ قَائِمٌ بِأَمْرِ اللَّهِ نَاصِحٌ لِعِبَادِ اللَّهِ إِنَّ الْأَنْبِیَاءَ وَ الْأَوْصِیَاءَ ص یُوَفِّقُهُمُ اللَّهُ وَ یُسَدِّدُهُمْ وَ یُؤْتِیهِمْ مِنْ مَخْزُونِ عِلْمِهِ وَ حِکْمَتِهِ مَا لَا یُؤْتِیهِ غَیْرُهُمْ یَکُونُ عِلْمُهُمْ فَوْقَ عِلْمِ أَهْلِ زَمَانِهِمْ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ جَلَّ وَ عَزَّ- أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلَّا أَنْ یُهْدى‏ فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ‏ وَ قَالَ تَعَالَى فِی قِصَّهِ طَالُوتَ‏ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَهً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ[۶] وَ قَالَ فِی قِصَّهِ دَاوُدَ ع‏ وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ وَ الْحِکْمَهَ وَ عَلَّمَهُ مِمَّا یَشاءُ وَ قَالَ لِنَبِیِّهِ ص‏ وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْکَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ وَ کانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیماً وَ قَالَ فِی الْأَئِمَّهِ مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ وَ عِتْرَتِهِ وَ ذُرِّیَّتِهِ- أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى‏ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ‏ إِلَى قَوْلِهِ‏ سَعِیراً وَ إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا اخْتَارَهُ اللَّهُ لِأُمُورِ عِبَادِهِ شَرَحَ صَدْرَهُ لِذَلِکَ وَ أَوْدَعَ قَلْبَهُ یَنَابِیعَ الْحِکْمَهِ وَ أَطْلَقَ عَلَى لِسَانِهِ‏ فَلَمْ یَعْیَ بَعْدَهُ بِجَوَابٍ وَ لَمْ تَجِدْ فِیهِ غَیْرَ صَوَابٍ‏ فَهُوَ مُوَفَّقُ مُسَدَّدٌ مُؤَیَّدٌ قَدْ أَمِنَ مِنَ الْخَطَإِ وَ الزَّلَلِ خَصَّهُ بِذَلِکَ لِیَکُونَ ذَلِکَ حُجَّهً عَلَى خَلْقِهِ شَاهِداً عَلَى عِبَادِهِ‏ فَهَلْ یَقْدِرُونَ عَلَى مِثْلِ هَذَا فَیَخْتَارُونَهُ فَیَکُونُ مُخْتَارُهُمْ بِهَذِهِ الصِّفَه»

[۷] منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه ،جلد ۱۳،صفحه ۲۳۸ «مثل قول أمیر المؤمنین علیه السّلام فی الخطبه الاولى: أوّل الدّین معرفته، أى لا تدیّن بدین للّه إلّا بعد معرفه اللّه «و لا معرفه إلّا باخلاص» أى باخلاص الحقّ مما لا یلیق بذاته المقدّسه من نقایص الامکان «و لا إخلاص مع التّشبیه» له بمخلوقاته فی الذّات و الصّفات «و لا نفى» للتّشبیه «مع إثبات الصّفات» الزائده على الذّات. فقوله «للتّشبیه» متعلّق بالنّفی أى لم ینف التّشبیه من أثبت له الصّفات الزّایده، و فی بعض النسخ بالتّشبیه بدل قوله للتّشبیه أى بنفى التّشبیه المستفاد من قوله: و لا إخلاص مع التّشبیه، فالمراد أن لا نفى له مطلقا بنفى التّشبیه أى لا یلزم النّفى المطلق مع إثبات الصّفات الکمالیّه له على وجه لا یستلزم النّقص بنفى تشبیه لغیره کما نقول: شی‏ء لا کالأشیاء و عالم لا کعلم المخلوق و قادر لا کقدرتنا و هکذا، فیکون إشاره إلى وجوب إخراجه عن حدّ النّفى و حدّ التشبیه. و قوله «فکلّما فی الخلق لا یوجد فی خالقه و کلّما یمکن فیه یمتنع فی صانعه» تفریع على ما سبق و تصریح بتنزّهه عن مشابهه مخلوقاته و نصّ فی ابطال مقال الصوفیّه القائلین بأنّ جمیع ما للمخلوقات من الصّفات فهى صفات الخالق، لأنّهم مظاهر الحقّ و مجالیه حسبما عرفت فیما سبق. و قوله «و لا یجرى علیه الحرکه و السکون» إلى قوله «لزمه النقصان» قد تقدّم تحقیق معانى هذه الفقرات فی شرح الخطبه المأه و الخامسه و الثمانین أیضا…»

[۸] الکافی ، جلد ۱، صفحه ۱۰۴ «أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَى عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَهَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع سَمِعْتُ هِشَامَ بْنَ الْحَکَمِ یَرْوِی عَنْکُمْ أَنَّ اللَّهَ جِسْمٌ صَمَدِیٌّ نُورِیٌّ مَعْرِفَتُهُ ضَرُورَهٌ یَمُنُّ بِهَا عَلَى مَنْ یَشَاءُ مِنْ خَلْقِهِ فَقَالَ ع سُبْحَانَ‏ مَنْ لَا یَعْلَمُ‏ أَحَدٌ کَیْفَ هُوَ إِلَّا هُوَ لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ لَا یُحَدُّ وَ لَا یُحَسُّ وَ لَا یُجَسُّ وَ لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ لَا الْحَوَاسُّ وَ لَا یُحِیطُ بِهِ شَیْ‏ءٌ وَ لَا جِسْمٌ وَ لَا صُورَهٌ وَ لَا تَخْطِیطٌ وَ لَا تَحْدِید»

[۹] الکافی ، جلد ۱، صفحه ۸۴ «عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَمْرٍو الْفُقَیْمِیِّ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع‏ أَنَّهُ قَالَ لِلزِّنْدِیقِ حِینَ سَأَلَهُ مَا هُوَ قَالَ هُوَ شَیْ‏ءٌ بِخِلَافِ الْأَشْیَاءِ ارْجِعْ بِقَوْلِی إِلَى إِثْبَاتِ مَعْنًى وَ أَنَّهُ شَیْ‏ءٌ بِحَقِیقَهِ الشَّیْئِیَّهِ غَیْرَ أَنَّهُ لَا جِسْمٌ وَ لَا صُورَهٌ وَ لَا یُحَسُّ وَ لَا یُجَسُّ وَ لَا یُدْرَکُ بِالْحَوَاسِّ الْخَمْسِ لَا تُدْرِکُهُ الْأَوْهَامُ وَ لَا تَنْقُصُهُ الدُّهُورُ وَ لَا تُغَیِّرُهُ الْأَزْمَانُ فَقَالَ لَهُ السَّائِلُ فَتَقُولُ إِنَّهُ سَمِیعٌ بَصِیرٌ قَالَ هُوَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ سَمِیعٌ بِغَیْرِ جَارِحَهٍ وَ بَصِیرٌ بِغَیْرِ آلَهٍ بَلْ یَسْمَعُ بِنَفْسِهِ وَ یُبْصِرُ بِنَفْسِهِ لَیْسَ قَوْلِی إِنَّهُ سَمِیعٌ یَسْمَعُ بِنَفْسِهِ وَ بَصِیرٌ یُبْصِرُ بِنَفْسِهِ أَنَّهُ شَیْ‏ءٌ وَ النَّفْسُ شَیْ‏ءٌ آخَرُ وَ لَکِنْ أَرَدْتُ عِبَارَهً عَنْ نَفْسِی‏ إِذْ کُنْتُ مَسْئُولًا وَ إِفْهَاماً لَکَ إِذْ کُنْتَ سَائِلًا فَأَقُولُ إِنَّهُ سَمِیعٌ بِکُلِّهِ لَا أَنَّ الْکُلَّ مِنْهُ لَهُ بَعْضٌ وَ لَکِنِّی أَرَدْتُ إِفْهَامَکَ وَ التَّعْبِیرُ عَنْ نَفْسِی وَ لَیْسَ مَرْجِعِی فِی ذَلِکَ إِلَّا إِلَى أَنَّهُ السَّمِیع‏ الْبَصِیرُ الْعَالِمُ الْخَبِیرُ بِلَا اخْتِلَافِ الذَّاتِ وَ لَا اخْتِلَافِ الْمَعْنَى قَالَ لَهُ السَّائِلُ فَمَا هُوَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع هُوَ الرَّبُّ وَ هُوَ الْمَعْبُودُ وَ هُوَ اللَّهُ وَ لَیْسَ قَوْلِی اللَّهُ إِثْبَاتَ هَذِهِ الْحُرُوفِ أَلِفٍ وَ لَامٍ وَ هَاءٍ وَ لَا رَاءٍ وَ لَا بَاءٍ وَ لَکِنِ ارْجِعْ إِلَى‏ مَعْنًى وَ شَیْ‏ءٍ خَالِقِ الْأَشْیَاءِ وَ صَانِعِهَا وَ نَعْتِ هَذِهِ الْحُرُوفِ وَ هُوَ الْمَعْنَى سُمِّیَ بِهِ اللَّهُ وَ الرَّحْمَنُ وَ الرَّحِیمُ وَ الْعَزِیزُ وَ أَشْبَاهُ ذَلِکَ مِنْ أَسْمَائِهِ وَ هُوَ الْمَعْبُودُ جَلَّ وَ عَزَّ قَالَ لَهُ السَّائِلُ فَإِنَّا لَمْ نَجِدْ مَوْهُوماً إِلَّا مَخْلُوقاً قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَوْ کَانَ ذَلِکَ کَمَا تَقُولُ لَکَانَ التَّوْحِیدُ عَنَّا مُرْتَفِعاً لِأَنَّا لَمْ نُکَلَّفْ غَیْرَ مَوْهُومٍ‏ وَ لَکِنَّا نَقُولُ کُلُّ مَوْهُومٍ بِالْحَوَاسِّ مُدْرَکٍ بِهِ تَحُدُّهُ الْحَوَاسُّ وَ تُمَثِّلُهُ فَهُوَ مَخْلُوقٌ إِذْ کَانَ النَّفْیُ‏ هُوَ الْإِبْطَالَ وَ الْعَدَمَ وَ الْجِهَهُ الثَّانِیَهُ التَّشْبِیهُ إِذْ کَانَ التَّشْبِیهُ هُوَ صِفَهَ الْمَخْلُوقِ الظَّاهِرِ التَّرْکِیبِ وَ التَّأْلِیفِ فَلَمْ یَکُنْ بُدٌّ مِنْ إِثْبَاتِ الصَّانِعِ لِوُجُودِ الْمَصْنُوعِینَ وَ الِاضْطِرَارِ إِلَیْهِمْ‏ أَنَّهُمْ مَصْنُوعُونَ وَ أَنَّ صَانِعَهُمْ غَیْرُهُمْ وَ لَیْسَ مِثْلَهُمْ إِذْ کَانَ مِثْلُهُمْ شَبِیهاً بِهِمْ فِی ظَاهِرِ التَّرْکِیبِ وَ التَّأْلِیفِ وَ فِیمَا یَجْرِی عَلَیْهِمْ مِنْ حُدُوثِهِمْ بَعْدَ إِذْ لَمْ یَکُونُوا وَ تَنَقُّلِهِمْ مِنَ صِغَرٍ إِلَى کِبَرٍ وَ سَوَادٍ إِلَى بَیَاضٍ وَ قُوَّهٍ إِلَى ضَعْفٍ وَ أَحْوَالٍ مَوْجُودَهٍ لَا حَاجَهَ بِنَا إِلَى تَفْسِیرِهَا لِبَیَانِهَا وَ وُجُودِهَا قَالَ لَهُ السَّائِلُ فَقَدْ حَدَدْتَهُ إِذْ أَثْبَتَّ وُجُودَهُ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَمْ أَحُدَّهُ وَ لَکِنِّی أَثْبَتُّهُ إِذْ لَمْ یَکُنْ بَیْنَ النَّفْیِ وَ الْإِثْبَاتِ مَنْزِلَهٌ قَالَ لَهُ السَّائِلُ فَلَهُ إِنِّیَّهٌ وَ مَائِیَّهٌ قَالَ نَعَمْ لَا یُثْبَتُ‏ الشَّیْ‏ءُ إِلَّا بِإِنِّیَّهٍ وَ مَائِیَّهٍ قَالَ لَهُ السَّائِلُ فَلَهُ کَیْفِیَّهٌ قَالَ لَا لِأَنَّ الْکَیْفِیَّهَ جِهَهُ الصِّفَهِ وَ الْإِحَاطَهِ وَ لَکِنْ لَا بُد مِنَ الْخُرُوجِ مِنْ جِهَهِ التَّعْطِیلِ وَ التَّشْبِیهِ لِأَنَّ مَنْ نَفَاهُ فَقَدْ أَنْکَرَهُ وَ دَفَعَ رُبُوبِیَّتَهُ وَ أَبْطَلَهُ وَ مَنْ شَبَّهَهُ بِغَیْرِهِ فَقَدْ أَثْبَتَهُ بِصِفَهِ الْمَخْلُوقِینَ الْمَصْنُوعِینَ الَّذِینَ لَا یَسْتَحِقُّونَ الرُّبُوبِیَّهَ وَ لَکِنْ لَا بُدَّ مِنْ إِثْبَاتِ أَنَّ لَهُ کَیْفِیَّهً لَا یَسْتَحِقُّهَا غَیْرُهُ وَ لَا یُشَارِکُ فِیهَا وَ لَا یُحَاطُ بِهَا وَ لَا یَعْلَمُهَا غَیْرُهُ قَالَ السَّائِلُ فَیُعَانِی الْأَشْیَاءَ بِنَفْسِهِ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع هُوَ أَجَلُّ مِنْ أَنْ یُعَانِیَ الْأَشْیَاءَ بِمُبَاشَرَهٍ وَ مُعَالَجَهٍ لِأَنَّ ذَلِکَ صِفَهُ الْمَخْلُوقِ الَّذِی لَا تَجِی‏ءُ الْأَشْیَاءُ لَهُ إِلَّا بِالْمُبَاشَرَهِ وَ الْمُعَالَجَهِ وَ هُوَ مُتَعَالٍ نَافِذُ الْإِرَادَهِ وَ الْمَشِیئَهِ فَعَّالٌ لِمَا یَشَاءُ.»

[۱۰] سوره ابراهیم، آیه ۱۰ « قالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ وَ یُؤَخِّرَکُمْ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى قالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا تُرِیدُونَ أَنْ تَصُدُّونا عَمَّا کانَ یَعْبُدُ آباؤُنا فَأْتُونا بِسُلْطانٍ مُبِین‏»

[۱۱] سوره الرحمن، آیه ۶۰« هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلاَّ الْإِحْسان‏»

[۱۲] سوره نحل، آیه ۷۸ «وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَهَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ »

[۱۳] سوره النحل، آیه ۷۰ «وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ ثُمَّ یَتَوَفَّاکُمْ وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلى‏ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْ لا یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئاً إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ قَدِیرٌ»

[۱۴] سوره اعراف، آیه ۱۷۲ «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى‏ شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَهِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلِین‏»

[۱۵] المحاسن ، جلد ۱، صفحه ۲۴۱ «عَنْهُ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ عَنْ زُرَارَهَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ- وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى‏ قَالَ ثَبَتَتِ‏ الْمَعْرِفَهُ فِی قُلُوبِهِمْ وَ نَسُوا الْمَوْقِفَ‏ سَیَذْکُرُونَهُ یَوْماً مَا وَ لَوْ لَا ذَلِکَ لَمْ یَدْرِ أَحَدٌ مَنْ خَالِقُهُ وَ لَا مَنْ رَازِقُه‏»

[۱۶] نهج البلاغه ،صفحه ۷۶۷ «أخذ اللَّه‏ على‏ الوحی‏ میثاق الأنبیاء جعل اللَّه الملائکه أهل الأمانه على وحیه ختم اللَّه الوحی برسوله الأمین  قول علی: «أرى نور الوحی و الرساله، و أشمّ ریح النبوّه»

[۱۷] سوره الکهف، آیه ۴۹ «وَ وُضِعَ الْکِتابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِینَ مُشْفِقِینَ مِمَّا فِیهِ وَ یَقُولُونَ یا وَیْلَتَنا ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغِیرَهً وَ لا کَبِیرَهً إِلاَّ أَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً »

[۱۸] سوره الطارق، آیه ۹ «یَوْمَ تُبْلَى السَّرائِر»

[۱۹] سوره الزمر ،آیه ۶۲ «اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ هُوَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَکِیل‏»

[۲۰] الکافی ،جلد ۱، صفحه ۴۲ «مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِی عُبَیْدَهَ الْحَذَّاءِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: مَنْ‏ أَفْتَى النَّاسَ‏ بِغَیْرِ عِلْمٍ‏ وَ لَا هُدًى لَعَنَتْهُ مَلَائِکَهُ الرَّحْمَهِ وَ مَلَائِکَهُ الْعَذَابِ وَ لَحِقَهُ وِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِفُتْیَاهُ.»

[۲۱] الأمالی ، صفحه ۲۲ «وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ، قَالَ: سَمِعْتُ الرِّضَا (عَلَیْهِ السَّلَامُ) یَتَکَلَّمُ فِی تَوْحِیدِ اللَّهِ فَقَالَ: أَوَّلُ عِبَادَهِ اللَّهِ مَعْرِفَتُهُ، وَ أَصْلُ مَعْرِفَهِ اللَّهِ (جَلَّ اسْمُهُ) تَوْحِیدُهُ، وَ نِظَامُ تَوْحِیدِهِ نَفْیُ التَّحْدِیدِ عَنْهُ، لِشَهَادَهِ الْعُقُولِ‏ أَنَّ کُلَّ مَحْدُودٍ مَخْلُوقٌ‏، وَ شَهَادَهِ کُلِّ مَخْلُوقٍ أَنَّ لَهُ خَالِقاً لَیْسَ بِمَخْلُوقٍ، وَ الْمُمْتَنِعُ مِنَ الْحَدَثِ هُوَ الْقَدِیمُ فِی الْأَزَلِ. فَلَیْسَ اللَّهَ عَبَدَ مَنْ نَعَتَ ذَاتَهُ، وَ لَا إِیَّاهُ وَحَّدَ مَنِ اکْتَنَهَهُ، وَ لَا حَقِیقَتَهُ أَصَابَ مَنْ مَثَّلَهُ، وَ لَا بِهِ صَدَّقَ مَنْ نَهَّاهُ، وَ لَا صَمَدَ صَمْدَهُ مَنْ أَشَارَ إِلَیْهِ بِشَیْ‏ءٍ مِنَ الْحَوَاسِّ، وَ لَا إِیَّاهُ عَنَى مَنْ شَبَّهَهُ، وَ لَا لَهُ عَرَفَ مَنْ بَعَّضَهُ، وَ لَا إِیَّاهُ أَرَادَ مَنْ تَوَهَّمَهُ، کُلُّ مَعْرُوفٍ بِنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ، وَ کُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُولٌ، بِصُنْعِ اللَّهِ یُسْتَدَلُّ عَلَیْهِ، وَ بِالْعُقُولِ تُعْتَقَدُ مَعْرِفَتُهُ، وَ بِالْفِطْرِ تَثْبُتُ حُجَّتُهُ. خَلَقَ اللَّهُ (تَعَالَى) الْخَلْقَ حِجَابَ بَیْنِهِ وَ بَیْنِهِمْ، وَ مُبَایَنَتُهُ إِیَّاهُمْ مُفَارَقَتُهُ إِنِّیَّتَهُمْ، وَ ابْتِدَاؤُهُ لَهُمْ دَلِیلُهُمْ عَلَى أَنْ لَا ابْتِدَاءَ لَهُ، لِعَجْزِ کُلِّ مُبْتَدَإٍ مِنْهُمْ عَنِ ابْتِدَاءِ مِثْلِهِ، فَأَسْمَاؤُه (تَعَالَى) تَعْبِیرٌ، وَ أَفْعَالُهُ (سُبْحَانَهُ) تَفْهِیمٌ. قَدْ جَهِلَ اللَّهَ مَنْ حَدَّهُ، وَ قَدْ تَعَدَّاهُ مَنِ اشْتَمَلَهُ، وَ قَدْ أَخْطَأَهُ مَنِ اکْتَنَهَهُ، وَ مَنْ قَالَ: ” کَیْفَ هُوَ” فَقَدْ شَبَّهَهُ، وَ مَنْ قَالَ فِیهِ:” لِمَ” فَقَدْ عَلَّلَهُ، وَ مَنْ قَالَ:” مَتَى” فَقَدْ وَقَّتَهُ، وَ مَنْ قَالَ:” فِیمَ” فَقَدْ ضَمَّنَهُ، وَ مَنْ قَالَ:” إِلَامَ” فَقَدْ نَهَّاهُ، وَ مَنْ قَالَ:” حَتَّامَ” فَقَدْ غَیَّاهُ، وَ مَنْ غَیَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ، وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ أَلْحَدَ فِیهِ. لَا یَتَغَیَّرُ اللَّهُ بِتَغَیُّرِ الْمَخْلُوقَاتِ، وَ لَا یَتَحَدَّدُ بِتَحَدُّدِ الْمَحْدُودِ، وَاحِدٌ لَا بِتَأْوِیلِ عَدَدٍ، ظَاهِرٌ لَا بِتَأْوِیلِ الْمُبَاشَرَهِ، مُتَجَلٍّ لَا بِاسْتِهْلَالِ رُؤْیَهٍ، بَاطِنٌ لَا بِمُزَایَلَهٍ، مُبَایِنٌ لَا بِمَسَافَهٍ، قَرِیبٌ لَا بِمُدَانَاهٍ، لَطِیفٌ لَا بِتَجَسُّمٍ، مَوْجُودٌ لَا عَنْ عَدَمٍ، فَاعِلٌ لَا بِاضْطِرَارٍ، مُقَدِّرٌ لَا بِفِکْرَهٍ، مُدَبِّرٌ لَا بِحَرَکَهٍ، مُرِیدٌ لَا بِعَزِیمَهٍ، شَاءٍ لَا بِهِمَّهٍ، مُدْرِکٌ لَا بِحَاسَّهٍ، سَمِیعٌ لَا بِآلَهٍ، بَصِیرٌ لَا بِأَدَاهٍ، لَا تَصْحَبُهُ الْأَوْقَاتُ، وَ لَا تَضُمُّهُ الْأَمَاکِنُ، وَ لَا تَأْخُذُهُ السِّنَاتُ، وَ لَا تَحُدُّهُ الصِّفَاتُ، وَ لَا تُقَیِّدُهُ الْأَدَوَاتُ. سَبَقَ الْأَوْقَاتَ کَوْنُهُ، وَ الْعَدَمَ وُجُودُهُ، وَ الِابْتِدَاءَ أَزَلُهُ، بِخَلْقِهِ الْأَشْبَاهَ عُلِمَ أَنَّهُ لَا شِبْهَ لَهُ، وَ بِمُضَادَّتِهِ بَیْنَ الْأَشْیَاءِ عُلِمَ أَنْ لَا ضِدَّ لَهُ، وَ بِمُقَارَنَتِهِ بَیْنَ الْأُمُورِ عُرِفَ أَنْ لَا قَرِینَ لَهُ.ضَادَّ النُّورَ بِالظُّلْمَهِ، وَ الصِّرَّ بِالْحَرِّ، مُؤَلِّفٌ بَیْنَ مُتَعَاقِبَاتِهَا، مُفَرِّقٌ بَیْنَ مُتَدَانِیَاتِهَا، بِتَفْرِیقِهَا دَلَّ عَلَى مُفَرِّقِهَا، وَ بِتَأْلِیفِهَا دَلَّ عَلَى مُؤَلِّفِهَا، قَالَ اللَّهُ (تَعَالَى): وَ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ خَلَقْنا زَوْجَیْنِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ‏ لَهُ مَعْنَى الرُّبُوبِیَّهِ إِذْ لَا مَرْبُوبَ، وَ حَقِیقَهُ الْإِلَهِیَّهِ إِذْ لَا مَأْلُوهَ، وَ مَعْنَى الْعَالِمِ وَ لَا مَعْلُومَ، لَیْسَ مُنْذُ خَلَقَ اسْتَحَقَّ مَعْنَى الْخَالِقِ، وَ لَا مِنْ حَیْثُ أَحْدَثَ اسْتَفَادَ مَعْنَى الْمُحْدِثِ، لَا یُغَیِّبُهُ مُنْذُ، وَ لَا یُدْنِیهِ قَدْ، وَ لَا یَحْجُبُهُ لَعَلَّ، وَ لَا یُوَقِّتُهُ مَتَى، وَ لَا یَشْتَمِلُهُ حِینٌ، وَ لَا یُقَارِنُهُ مَعَ،- کُلُّ مَا فِی الْخَلْقِ مِنْ أَثَرٍ غَیْرُ مَوْجُودٍ فِی خَالِقِهِ، وَ کُلُّ مَا أَمْکَنَ فِیهِ مُمْتَنِعٌ مِنْ صَانِعِهِ، لَا تَجْرِی عَلَیْهِ الْحَرَکَهُ وَ السُّکُونُ، کَیْفَ یَجْرِی عَلَیْهِ مَا هُوَ أَجْرَاهُ، أَو یَعُودُ فِیهِ مَا هُوَ ابْتَدَاهُ إِذَنْ لَتَفَاوَتَتْ دَلَالَتُهُ، وَ لَامْتَنَعَ مِنَ الْأَزَلِ مَعْنَاهُ، وَ لَمَا کَانَ لِلْبَارِئِ مَعْنًى غَیْرُ الْمُبْرَإِ.لَوْ حُدَّ لَهُ وَرَاءٌ لَحُدَّ لَهُ أَمَامٌ، وَ لَوِ الْتُمِسَ لَهُ التَّمَامُ لَلَزِمَهُ النُّقْصَانُ، کَیْفَ یَسْتَحِقُّ الْأَزَلَ مَنْ لَا یَمْتَنِعُ مِنَ الْحَدَثِ، وَ کَیْفَ یُنْشِئُ الْأَشْیَاءَ مَنْ لَا یَمْتَنِعُ مِنَ الْإِنْشَاءِ لَوْ تَعَلَّقَتْ بِهِ الْمَعَانِی لَقَامَتْ فِیهِ آیَهُ الْمَصْنُوعِ، وَ لَتَحَوَّلَ عَنْ کَوْنِهِ دَالًّا إِلَى کَوْنِهِ مَدْلُولًا عَلَیْهِ، لَیْسَ فِی مَجَالِ الْقَوْلِ حُجَّهٌ، وَ لَا فِی الْمَسْأَلَهِ عَنْهُ جَوَابٌ، لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ.»

[۲۲] سوره الزخرف، آیه ۵۵ «فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِین‏»

[۲۳] سوره الشعراء، آیه ۶۱ «فَلَمَّا تَراءَا الْجَمْعانِ قالَ أَصْحابُ مُوسى‏ إِنَّا لَمُدْرَکُونَ »

[۲۴] سوره الشعراء، آیه ۶۲ «قالَ کَلاَّ إِنَّ مَعِی رَبِّی سَیَهْدِین‏»

[۲۵] سوره نحل ، آیه ۴۴«بِالْبَیِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُون‏»

[۲۶] سوره نحل، آیه ۸۹ «وَ یَوْمَ نَبْعَثُ فِی کُلِّ أُمَّهٍ شَهِیداً عَلَیْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنا بِکَ شَهِیداً عَلى‏ هؤُلاءِ وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَهً وَ بُشْرى‏ لِلْمُسْلِمِین‏»