«اعوذبالله من الشیطان الرجیم«

«بسم‌الله الرحمن الرحیم«

الحمدالله رب‌العالمین و سلام و صلاه علی رسوله محمد و آله الطاهرین و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین.

بله دیروز بیانات مرحوم اصفهانی را که در تحفه الحکیم بود هم خواندیم هم تقریرش کردیم، ۳ یا ۴ تقریر دیگر از همان محتوا یعنی فقط می‌شود صورت استدلال را طور دیگری بیان کرد این صورت‌ها را امروز عرض می‌کنیم تا برسیم به آن اشکالی که علامه طباطبایی دارند، پس عرض می‌کنیم که «ویمکن تقریر ما أفاده الحکیم الاصفهانی بصور أخری«همان است، محتوا هیچ تغییری نمی‌کند، فقط صورت استدلال است که فرق می‌کند.

مقدمه اولش این است که»الواجب لیس بممتنع و لاممکن«واجب ممتنع که نیست ممکن هم نیست، این خیلی روشن است چون این‌ها همه قسیم هم هستند مثل‌اینکه بگویید اسم فعل نیست حرف هم نیست، واجب یعنی اینکه ضروری الوجود است، ممتنع یعنی آن‌که ضروری العدم است، ممکن آن است که»لاضروری الوجود و العدم«است؛ پس اگر کسی این‌طور اینجا بنویسد که«الواجب لیس بممتنع و لاممکن«این خیلی روشن است.

مقدمه دوم این است که »وکل معدوم إما ممتنع أو ممکن«هر چیزی که معدوم است از ۲ حال خارج نیست: یا آن عدمی که برای آن ضرورت دارد، چه می‌شود؟ ممتنع. یا ضرورت ندارد معدوم است ولی عدم برای آن ضرورت ندارد یعنی می‌شود موجود باشد پس می‌شود ممکن. این مقدمه خیلی روشن است.

خب این دو مقدمه خیلی روشن نتیجه می‌دهد که »الواجب لیس بمعدوم«هیچ کاری به هیچ‌چیزی ندارد، ببینید همان‌که حاج محمدحسین می‌گفت آقا شما واجب را درست تصور کن به این می‌رسی که وجود دارد، به نظر می‌آید این تقریر روان‌تر از تقریر خود مرحوم … آن قیاس خلف بود این قیاس مستقیم است، واجب معدوم نیست را از این راه اثبات می‌کند، واجب ممتنع که نیست، ممکن که نیست، هر معدومی که بالاخره یا ممتنع است یا ممکن است.

یکی از حضار: یعنی اگر چیزی واجب باشد معدوم نیست

استاد: نه واجب، چیزی … چیز خارجی، این اصطلاحاً می‌خواهد بگوید معدوم نیست، اگر چیزی واجب باشد این همان حرفی است که آقایان می‌زنند، حالا می‌گویم به آن می‌رسیم؛ اما این می‌گوید واجب یعنی آن‌که این مفهوم از آن حکایت می‌کند آن معنایی که این مفهوم از آن حکایت می‌کند آن چیز، همان‌که این معنای این مفهوم آن معنا معنای ممتنع که نیست معنای ممکن که نیست پس چیست؟ واجب است، حالا که واجب است هر چیزی که معدوم است یا ممتنع است یا ممکن است، هر معدوم یعنی هر چه واقعاً معدوم است، معدوم به حمل شایع یا ممتنع است یا ممکن است؛ پس این اشکال شما در حقیقت که خواستید کنید تکرار اشکال علامه است، حالا به علامه می‌رسیم، ما فعلاً این تقریر به نظرمان می‌آید خیلی روشن است این‌یک تقریر، این‌یک صورت دیگری از آن استدلال است.

صورت سوم »بصور أخری الاولی«این بود، دیگر نتیجه‌اش را نمی‌نویسیم، «الثانی» یک صورت دیگر، مقدمه اولش این است که »الواجب ضروری الوجود«واجب ضروری الوجود است، منظور مفهوم واجب نیست، منظور چیست؟ آن‌که این مفهوم از آن حکایت می‌کند آن ضروری الوجود است والا مفهومش فقط مفهوم ضروری الوجود است، نه ما به مفهوم کار نداریم وإلا خود مفهوم مفهوم ضروری الوجود است اما ممکن است یعنی چه؟ یعنی در ذهن من است، ممکن است نباشد، قبلاً نبود، بعداً نیز ممکن است نباشد،«لِکَیْ لا یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئاً إِنَّ اللهَ عَلیمٌ قَدیرٌ «، ولی الآن که ما می‌گوییم «الواجب ضروری الوجود«مفهوم را نمی‌گوییم، چه می‌گوییم؟ آن‌که این مفهوم از آن حکایت می‌کند آن را میگوییم ضروری الوجود است.

مقدمه دوم »و کل معدوم«هر چیزی که معدوم است، ببخشید یک مقدمه‌اش را جا گذاشتم این سه تا مقدمه دارد، فکر کردم این مثل آن قبلی دو مقدمه دارد، مقدمه دوم این است که «و لاشیء من ضروری الوجود«نمی‌شود چیزی ضروری الوجود باشد «بضروری العدم«هیچ ضروری الوجودی ضروری العدم نمی‌شود باشد چون می‌شود اجتماع نقیضین واجب است؛ یعنی اگر کسی بگوید ما چیزی داریم هم ضروری الوجود است هم ضروری العدم است یعنی چه؟ یعنی اجتماع نقیضین واجب است یعنی باید هم موجود باشد هم معدوم باشد، اجتماع نقیضین محال است، شما آمدید ۱۸۰ درجه این‌طرفش ایستادید آن‌که نمی‌شود می‌گوید باید شود باید شود، خب این«لاشیء من ضروری الوجود بضروری العدم و لا ضروری الوجود و العدم«هیچ ضروری الوجودی لاضروری الوجود نیست، لاضروری الوجود و العدم هم نیست، این همان محتوا است، یعنی چه؟ یعنی هیچ واجبی ممتنع نیست، ممکن هم نیست.

مقدمه سوم »و کل معدوم«هر چیزی که معدوم است،«إما ضروری العدم أو لا ضروری الوجود و العدم«هر چیزی که معدوم است یا عدم برای آن ضرورت دارد یا نه وجود برای آن ضرورت دارد نه عدم، همان است، فقط گفتیم چه‌کار می‌کنیم؟ تغییرات صوری به آن می‌دهیم، محتوا حرف حاج محمدحسین است، اما تغییر صوری‌اش این است آنگاه نتیجه می‌دهد که «الواجب لیس بمعدوم»، عین قبلی است،«الواجب ضروری الوجود لا شیء من ضروری الوجود بضروری العدم و لا ضروری الوجود و کل معدوم إما ضروری العدم أو لا ضروری الوجود و العدم«.

یکی از حضار: ببخشید اگرنه ضروری الوجود باشد نه عدم، ممکن نمی‌شود؟

استاد: بله ما همین را گفتیم، یعنی معدوم است.

یکی از حضار: یعنی معدوم است؟

استاد: ممکن، می‌شود معدوم باشد که هر معدومی یا ممکن است، نگفتیم هر ممکنی معدوم است، بله هر چیزی که معدوم است یا ممتنع است یا چه؟

یکی از حضار: ممکن

استاد: یا ممکن و چه ممکنی است؟ ممکن معدوم است، ولی ممکن موجود داریم

سوم، این همان محتوا است با یک تقریر صورتش باهم فرق کند و آن این است که » لاشیء من الله موجود بواجب الوجود«حالا این را دیگر تقریر نمی‌کنیم چون من این را خودم چیز نکردم این برای جناب آقای عشاقی است و می‌نویسیم، حالا طوری نیست،»لاشیء من الله موجود«هیچ‌چیزی که «لاموجود«به جای معدوم فرمودند «لاموجود » واجب الوجود نیست، «لا شیء من الله موجود بواجب الوجود«چون اگر وجودش واجب بود که موجود بود«لاموجود«است.«الواجب إما موجود أو لاموجود«مقدمه بعدی، واجب بالاخره یا موجود است یا «لاموجود» است این مقدمه روشنی است. »لکن تالی باطل« تالی یعنی منفصله که لاموجودبودن واجب است،»لکن تالی باطل«اینکه بگویی واجب لاموجود است این حرف باطلی است، چرا؟«لأنه«برای اینکه«لوصح قولانا الواجب لاموجود«اگر «الواجب لاموجود«بخواهد صحیح باشد آنگاه عکس مستوی اش نیز صحیح است،«صح عکسه المستوی و هو قولانا بعض لاموجود واجب«باید «بعض لاموجود واجب«چون الواجب لاموجود عکس مستوی اش خیلی زور بزند این موجبه کلیه است اگر موجبه جزئیه باشد که عکس مستوی اش موجبه جزئیه است، اگر کلی باشد بازهم عکس مستوی اش موجبه جزئیه است چون مهمل است در حکم جزئیه است. خب،«الواجب لاموجود«عکس مستوی اش یعنی«بعض لاموجود واجب«مقدمه پنجم، اگر بعض لاموجود واجب بخواهد صحیح باشد «لکن تالی باطل«نمی‌شود صحیح باشد، چرا؟ چون نقیض آن مقدمه اول است، «لأنه نقیض المقدمه الاولی«این فرمایش نیز فرمایش جناب آقای عشاقی است در تقریر دیگری در صورت دیگری از بیان جناب محقق اصفهانی.

خب به نظر می‌آید آن اولی از همه روان‌تر است، خود بیان مرحوم آقا شیخ محمدحسین که است و اما اشکال، اشکالی که شاگرد به استاد کرده است، مرحوم آقا شیخ محمدحسین اصفهانی استاد علامه طباطبایی هستند، بله یک تقریر دیگری من اینجا نوشتم، ولی خب این همان است یک صورت دیگری است، بازهم است ولی خب حالا دیگر این‌ها را نمی‌نویسیم.

و اما اشکال: »وقد رد علیه العلامه طباطبایی«علامه طباطبایی (قدس الله سره) فرمودند این برهان مردود است، این تمام نیست، عین عبارتشان است که جناب استاد آیت الله جوادی (دامه البرکاته) در آموزگار جاوید صفحه ۸۴ از علامه نقل می‌کنند، «فراجع«آموزگار جاوید صفحه ۸۴ آنجا فرمودند: «إنه خلط بین حمل الاولی و الشائع لأن الواجب واجب بالحمل الاولی لا بالحمل شائع«واجب ایشان می‌گوید یعنی چه؟ یعنی آن مفهومی که بنا بود از آن استدلال را شروع کنیم، چون بنا بود با مفهوم شما اثبات کنید، خب ما یقه همان را می‌گیریم، میگوییم آن مفهوم واجب واجب است اما واجب به حمل اولی است یعنی مفهوم واجب است ولی واجب به حمل شایع که نیست، پس «خلط بین الحمل الاولی و الشایع لأن لواجب واجب بحمل الاولی لا بالحمل الشایع«.

یکی از حضار: حمل شایع نمی‌تواند …

استاد: ایشان این را می‌فرمایند، فرمایش شمارا بعداً، شما اگر می‌خواهید سؤال کنید باید اول ببینید این سؤال جواب ندارد سپس سؤال کنید، اما هر چیزی آدم به ذهنش می‌آید بخواهد سؤال کند که وقت کلاس گرفته می‌شود. می‌فرمایند که واجب به حمل اولی است نه به حمل شایع، خیلی روشن است، واجب یعنی آن واجبی که شما میگویید مفهوم واجب یعنی واجب به حمل اولی واجب به حمل شایع نیست، » لأنه مفهوم ذهنی قد أنشأهن«این‌یک مفهوم ذهنی است، به‌خصوص به نظر ما آقای طباطبایی اصلاً ساختگی است، چرا؟ چون ایشان در بحث هم بدایه هم نهایه در بحث علم یک‌فصل دارند«فانقسام العلم الحصولی الی حقیقی و اعتباری«می‌گویند علم حصولی حقیقی فقط ماهیّات است، چرا؟ چون ماهیّات هستند که خودشان در ذهن آدم می‌آید، اما بقیه چیزها خودشان محال است در ذهن بیایند پس یعنی فهمی از آن نداریم چون اگر فهمی بخواهیم داشته باشیم باید در ذهنمان بیاید، وقتی در ذهنم نمی‌آید چگونه فهم داشته باشم؟! لذا می‌فرمایند علم حصولی به‌غیراز ماهیّات همه آن چیست؟ اعتباری است. اعتباری است یعنی شما از روی اضطرار و ناچاری همان‌طور که به این آقا میگوییم مالک بااینکه مالک فقط خدا است این خودش «و العبد و ما فی یده لمولا«مالکش خدا است، مجازاً میگوییم، آن مجازاً می گوییم علم، علم کجا بود؟ یک چیزی درست کردیم برای اینکه کار ما بگذرد، پس بنابراین می‌فرمایند که این مفهوم ذهنی است »قدأنشأه النفس«نفس اینجا برای خودش ساخته است، »وحیث إن غیر واحد من المفاهیم لا یحمل علی نفسه بحمل الشایع«خیلی مفاهیم داریم که خودشان بر خودشان به حمل شایع نمی‌شوند جزیی یک مفهوم است ولی اگر بخواهید بگویید» الجزئی »جزئی بالحمل الشایع «غلط است چون جزئی کلی است قابل … «والکثیرین» است زید جزئی است عمر جزئی است بکر جزئی است؛ پس این مفهوم ما که مفهوم واجب است هیچ دلیل ندارید برای اینکه مصداق واجب باشد فقط مفهوم واجب است، مفهوم واجب است یعنی به حمل اولی واجب است. »فمن المحتمل أن لایکون عنوان الواجب محمول علی نفسه بالحمل الاولی«واجب به حمل شایع است، درست است واجب به حمل اولی است اما واجب به حمل شایع احتمال دارد نباشد، احتمال که آمد چه می‌شود؟ استدلال خراب می‌شود. شما وقتی استدلالت تمام می‌شود که این مفهوم واجب واجب باشد، من احتمال می‌دهم از آن مفهوم‌هایی باشد که خودش بر خودش به حمل شایع نمی‌شود مثل جزئی، به حمل اولی همه چیز هم بر هم خودشان می‌شوند اما به حمل شایع نه به حمل شایع این ممکن است از آنها باشد که نمی‌شود.«و من المعلوم أن الصرف حمل الواجب علی عنوان و صدقه علیه لایکفی فی الجزم بتحقق العینی«صرف اینکه واجب بر چیزی حمل می‌شود این کافی نیست در اینکه بگوییم خب پس تحقق دارد، نه تحقق دارد برای جایی است که حمل شایع باشد، اینجا حمل حمل چیست؟ حمل اولی است، حمل شایع آن محرز نیست. این اشکال.

دیروز یک آقایی می‌خواست بگوید، همین، این خلط بین حمل اولی و حمل شایع است. ما به شما عرض می‌کنیم آقا چه کسی به شما گفت مفهوم واجب واجب است که حالا شما می‌خواهید بگویید مفهوم واجب واجب نیست؟ مگر آقا شیخ محمدحسین می‌خواست بگوید واجب ما همین مفهوم در ذهنمان است؟ شما می‌گویید این مفهوم در ذهن خودش مصداق واجب نیست، خب نیست، شما چه کسی را رد می‌کنی؟ آن کسی که استدلال می‌کرد می‌گفت من از مفهوم شروع می‌کنم، ولی مفهوم بخواهی یا نخواهی حکایت دارد چرا؟ چون ذاتی مفهوم حکایت است، وقتی ذاتی مفهوم حکایت است پس من مفهوم واجب را که به کار می‌برم میتونم آن معنایش را قصد کنم آن معنا را من می‌گویم، آقا شیخ محمدحسین می‌گفت باید آن فرض عینی داشته باشد که البته این حرف آقا شیخ محمدحسین مؤید یک عرضی است که ما قائل هستیم به اینکه آقا فرد مال مفهوم نیست، فرد مال چیست؟ مال معنا است. معمولاً می‌گویند مفهوم کلی است، قابل صدق بر کثیرین است، افراد مختلف دارد، این درست نیست، چون اگر مفهوم صدق بر کثیرین کند یعنی زید مفهوم انسان است اینکه غلط است، زید مفهوم انسان نیست، زید آن چیزی است که مفهوم انسان از آن حکایت می‌کند یعنی کلیّت صفت مفهوم نیست، علامه طباطبایی خیلی صریح دارند که کلیّت صفت مفهوم است، ملاصدرا صریح دارد که اصلاً کلیّت صفت وجود ذهنی است، صفت مفهوم است، امر خارجی کلی نیست.

خب پس این اشکال وارد نیست، چرا؟ برای اینکه آقا شیخ محمدحسین نمی‌خواست بگوید مفهوم واجب واجب به حمل شایع است، او می‌خواست بگوید مفهوم واجب از یک معنایی حکایت می‌کند آن معنا باید در خارج تحقق داشته باشد چون اگر بخواهد تحقق نداشته باشد معنای واجب در حقش معنا ندارد یعنی صادق نیست، صدق مال چیست؟

یکی از حضار: معنا و مصداق و مفهوم … دارد؟

استاد: ندارد.

یکی از حضار: خب شما نمی‌توانید

استاد: نه ارتکازاً دارد. ارتکازاً دارد یعنی نیامدند یکجا این‌طور که ما عرض کردیم بگویند آقا ما یک معناداریم یک مفهوم داریم یک‌لفظ داریم یک مصداق داریم یک فرد داریم یک چه؟ یک واقع داریم نه؛ ولی اگر حرف‌هایشان را بخواهید بفهمید این اساس را باید داشته باشید یعنی در ارتکازشان بوده است. خب این بیان مرحوم آقا شیخ محمدحسین بود و این اشکال علامه طباطبایی بود. من اشکالات جناب آقای حائری را در یادداشت‌هایم نداشتم و کتابش را نداشتم، آن‌ها نیز همین‌طور است یعنی آن‌ها بالاخره جواب دارد، اگر خواستید کتابش برای من آورده شود می‌توانم آن‌ها را طرح کنم، ولی جواب دارد، حالا این به نظر می‌آید تازه مهم‌ترینش است، علامه طباطبایی خیلی قوی‌تر می‌توانند از مرحوم آقای حائری اشکال کنند.

و اما برهان وجودی به تقریر خود آخوند، آخوند نیز وارد این معرکه شده‌اند و در کتاب‌های مختلفشان می‌گویند آقا ما یک مفهوم داریم که آن مفهوم ما را به واجب می‌رساند، آقا شیخ محمدحسین چه گفت؟ مفهوم واجب راداریم، ایشان می‌گوید مفهوم وجود، خود مفهوم وجود شمارا به واجب می‌رساند پس »البرهان المفهومی عند»آخوند ملاصدرا در کتاب‌های مختلفش، گفتیم این تقریر اول اصلش برای فارابی بود، منتهی فارابی خیلی خلاصه بود آقا شیخ محمدحسین مفصل بود ما آمدیم بیان آقا شیخ محمدحسین را که دیگر کامل کامل توضیح داده بود آوردیم، اما بیان آخوند در جلد ۱ اسفار صفحات ۱۵۵ و ۱۵۶، دارد »إذا نظرنا إلی نفس مفهوم الوجود المصدری«وجود به معنای هستی داشتن، موجود بودن،«الانتزاعی«می‌بینید که هر ذهنی این را می‌گیرد، المعلوم بدیهه که یک مفهوم بدیهی است روشن است که دیگر برای فهمش لازم نیست شما از مفاهیم دیگرتان استمداد کنید،«إذا نظرنا الی نفس» به مفهوم»الوجود المصدری الانتزاعی المعلوم بدیهه أدانا النظر و البحث«یعنی اگر اهل دقت باشیم اهل فکر باشیم از همین مفهوم می‌رسیم؛«أدانا النظر«البته یعنی مسئله نظری است ولی نظری است که حد وسطش چیست؟ همین مفهوم است، شروع برهان با همین مفهوم است، می‌گوید اگر شما در ذهنت یک مفهوم وجود دارید باید یا فکر را کنار بگذاری یا اگر فکر را قبول داری و اهل فکر هستی فکر شما را به وجود حق می‌رساند به وجود واجب می‌رساند، «أدانا النظر و البحث إلی أن حقیقته و ما ینتزع هو منه«آن چیزی که این مفهوم از آن انتزاع می‌شود آن چیست؟ «أمر قائم بذاته هو الواجب الحق و الوجود المطلق«

یکی از حضار: همان تقریر که وجود نمی‌شود عدم باشد، حالا واجب نمی‌خواهد؟

استاد: حالا ببینیم. ایشان فرموده که آقا ببین یا باید تصور وجود نداشته باشی یا اگر داری اهل فکر نباشی، اما اگر تصورش را داری که بدیهی است، بخواهی یا نخواهی بدیهی است یعنی به‌زور خودش را بر شما تحمیل می‌کند، داریم، مفهوم وجود را داریم، اگر فکر را داشته باشیم به این می‌رسی که آن‌که این مفهوم از آن حکایت می‌کنی او واجب است، این مفهوم وجود حکایت می‌کند از اینکه یک موجودی که او واجب است؛ پس »أدانا النظر و البحث إلی أن حقیقته و ما ینتزع هو«یعنی این مفهوم از او «أمر قائم بذاته هو الواجب الحق و الوجود المطلق الذی لا یشوبه عموم و لا خصوص و لا تعدد و لا انقسام«کثرت پذیر نیست یعنی توحید، می‌گوید این هم خود وجود خدا را اثبات می‌کند هم توحید را اثبات می‌کند و البته این استدلال را آنجا برای توحید آورده است، ما فقط قسمت اولش را کار داریم که خود وجود خدا را می‌خواهد اثبات کند، دیگر با توحیدیش کار نداریم، چون الان بحث ما وجود حق است، وقتی بحث توحید شد ممکن است آن بقیه‌اش را بیاوریم و حالا آن وقت بررسی کنیم، فعلاً این یک جا؛ اما فقط این یک جا در اسفار نیست، بعد از آن «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ«و اینها و الان هم «أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلى‌ کُلِّ شَیْ‌ءٍ شَهِیدٌ«این‌ها را آیات را آورده است.

در شرح هدایه الاثیریه جلد ۲ صفحه ۱۵۴ و شرح الهدایه الاثیریه همین چاپ بنیاد حکمت صدرا جلد ۲ صفحه ۱۵۴، انگار رونویس از همان اسفار است اسفار رونویس از آن است چون آن اولین کتاب ایشان است. »لو نظرنا إلی نفس مفهوم الوجودی المصدری المعلوم بوجه من الوجوه بدیهه«بوجه من الوجوه بدیهه سرش این است که آقایان می‌فرمایند که علم حصولی به وجود محال است چون محال است پس اگر میگوییم معلوم است یک طوری یک طوری، ما هم می گوییم آقا علم حصولی به وجود یعنی تصوری از آن داشته باشید، یعنی چه محال است؟! این بوجه من الوجوه به آن اشاره دارد که «مفهومه من أعرف الاشیاء و کونه فی کانت الخفاء«یعنی یک مفهومی دارید اما نمی‌فهمید چیست، چرا؟ چون همان که علامه گفت اعتبار است، یک چیز ساختی خود وجود قابل علم به علم حصولی نیست، اگر می‌خواهید بفهمید فقط راهش علم حضوری است این بیاناتی است که دارند که البته تمام نیست. خب، «لو نظرنا إلی نفس مفهوم الوجودی المصدری المعلوم بوجه من الوجوه بدیهه أدانا النظر والبحث إلی أن حقیقته وما ینتزع هو منه أمر قائم بذاته هو الواجب الحق الوجود المطلق الذی لا یشوبه عموم ولا خصوص ولا تعدد«دقیقاً همان محتوا است با یک تغییر عبارت خیلی جزئی، این در شرح هدایه الاثیریه.

در مبداء و معاد جلد ۱ صفحه ۹۰، ۹۱، خود آخوند مبداء و معادشان در دو جلد بنیاد حکمت صدرا چاپ کرده است و المبداء و المعاد جلد ۱ صفحه ۹۰، ۹۱، بازهم عین همان عبارت است »لو نظرنا إلی نفس مفهوم الوجود المعلوم بوجه من الوجوه بدیهه أدانا النظر والبحث إلی أن حقیقته وما ینتزع هو منه أمر قائم بذاته هو الواجب الحق و الوجود المطلق الذی لا یشوبه عموم ولا خصوص ولا تعدد و لانقسام«پس این برهان از راه مفهوم شد، می‌گوید شما این مفهوم وجود را داری چاره‌ای نداری جزء اینکه وجود حق را بپذیری، فکر شما را به اینجا منتهی خواهد کرد. آقا شیخ محمد حسین می‌فرمود اگر مفهوم واجب الوجود را داری به واجب می‌رسی، ایشان می‌گوید نه اگر مفهوم خود وجود را داری، خیلی ساده‌تر است اگر این درست شود از کار آقا شیخ محمد حسین خیلی قوی‌تر می‌شود، فقط مفهوم وجود را داشته باشد.

باز هم در مبداء و معاد به همین مسئله‌ای که در صفحه ۹۰، ۹۱، اشاره کردند در صفحه ۱۱۹، ۱۲۰، حواله دادند و صفحه ۱۱۹، ۱۲۰ آنجا فرمودند که »و کما أن النظر فی مفهوم الوجود أدانا إلی اثبات الوجود القائم بذات«همان طور که آنجا ما گفتیم اگر شما در مفهوم وجود دقت کنی به وجود واجب می‌رسی، حالا می‌گوییم اگر در علم و قدرت و این‌ها دقت کنی به علم واجب به قدرت واجب و حیات واجب به آن‌ها می‌رسی. »و کما أن النظر فی مفهوم الوجود أدانا إلی اثبات الوجود القائم بذات فکذلک أنظروا فی مفهوم العلم و القدرت یعدی الی علم و قدرت لا یزیدیان علی شیء و لا یقومان به«یعنی علم و قدرت قائم به ذات یعنی واجب «و کذلک فی سائر صفات الکمال«. خب حالا این تقریر از خود بیان ایشان درنمی‌آید می‌گوید فکر ما را به این می‌رساند، خب چطور فکر کنیم؟ چطور فکر کنیم، چرا یک اشاره دارد در آن صفحه ۱۳۴، ۱۳۵، که من عبارتش را نیاوردم در اسفار آنجا خودش تقریر کرده است، متأسفانه این را توجه نداشتم که عین عبارت آخوند را بیاورم، حالا اگر شد برای فردا آن را می‌آورم اما حالا دیگر نیاوردم. اما حالا ما همان را که ایشان تقریر کرده است به‌صورت منطقی‌اش را اینجا می‌نویسیم که فکر می‌کنیم بد تقریر نکردیم:

مقدمه اولش این است که »لنا مفهوم الوجود بوجدان«. این یک قضیه وجدانی است، ما مفهوم وجود را داریم این مقدمه اول است این نشان می‌دهد که این استدلال با مفهوم شروع می‌شود و محورش مفهوم است و چیز دیگری نمی‌خواهد و اینکه آن مفهوم مفهوم وجود است.

مقدمه دوم »وکل مفهوم یحکی معناه بضروره«. این دو مقدمه را من از جیب خودم گذاشتم، چرا؟ برای اینکه این را هیچ فیلسوفی انکار نمی‌کند و می‌تواند یک فیلسوف وقتی می‌خواهد استدلال کند بعضی مقدماتش که خیلی روشن است چه‌کار کند؟ نیاورد، که قیاس مُضمر شود. قیاس مضمر، عاقلانه است، ولی خب چون ما الآن می‌خواهیم دیگر تا آن پایانش برویم که یک‌زمان جناب آقای بلندقامت اشکال نکند از آن اول شروع کردیم و خودش هم گفته بود که مفهوم وجود ما را می‌رساند، پس باید به مفهوم وجود توجه می‌کردیم. پس مفهوم وجود را داریم «وکل مفهوم یحکی معناه بضروره»

یکی از حضار: (نامفهوم)

استاد: بله اینکه مفهوم از معنا حکایت می‌کند که معطلی ندارد! یعنی هیچ کسی نیست که در عالم بگوید چیست؟ این طوری نیست. و اما حالا که این شد »و نقول، یحکی معناه بضروره و لأن هذا معنا کونه مفهوم له«وقتی میگوییم مفهومش است یعنی آن نشان می‌دهد، اگر این دو مقدمه چیز شد، «و نقول«این نقول دیگر خود آخوند صریحاً اینها رادارد در همان أسفار جلد ۱ صفحه ۱۳۴،۱۳۵، که مقدمه سوم می‌شود.» و نقول مفهوم الوجود یحکی واقع الوجود «وجود مثل همه چیزهای دیگر یک معنا دارد یک مفهوم دارد یک لفظ دارد یک مصداق دارد یک فرد دارد یک واقع دارد یعنی همان خارج متحققش، واقعش همان فرد خارجی‌اش می‌شود، می‌گوید مفهوم وجود آن را نشان می‌دهد چون هر مفهومی واقع خودش را نشان می‌دهد «مفهوم الوجود یحکی واقع الوجود أعنی حقیقه الوجود«حقیقت وجود در مقابل مفهوم وجود، آن حقیقت وجود را نشان می‌دهد، خب حقیقت وجود را نشان می‌دهد با هزار بند و بیل یا فقط وجودش را نشان می‌دهد؟ این یک نکته‌ای در معرفت شناسی است خیلی روی آن تاکید می‌شود که آقا هر مفهومی یک دریچه تنگی به خارج است، خدای متعال موجود است عالم است قادر است حی است ولی هیچ وقت با مفهوم وجود غیر موجودیتش هیچ چیز دیگری را شما نمی‌توانید بفهمید، مفهوم وجود واقع خارجی خدا را همه ابعادش را محال است نشان دهد، چرا؟ چون مفهوم دریچه‌ای به خارج؛ حتی مفهوم وجود، مفهوم وجود فقط می‌گوید معدوم نیست هست، همین، اما این هستی علم دارد؟ میگوییم به من ربطی ندارد این مفهوم قدرت آن کار را ندارد، قادر است به این ربطی ندارد، حالا آخوند به همین تکیه کرده است می‌گوید مفهوم وجودواقع وجود را نشان می‌دهد بدون هیچ قید و شرطی یعنی آن قید و شرطها را اگر دارد این مفهوم آنها را نشان نمی‌دهد، خب قید و شرط دارد، وجود خدا وجودی است که «له صفات لاتعد» ولی مفهوم وجود فقط همان واقع وجود بودنش را نشان می‌دهد، پس مفهوم»الوجود یحکی واقع الوجود أعنی حقیقت الوجود«مهم این «مِن دون أی قید أو شرط«در استدلال مرحوم آخوند این است همه تاکیدش روی این است، اگر شد «مِن دون أی قید أو شرط«می‌گوید پس من دیگر به هدفم رسیدمف من واجب را اثبات کردم حالا توضیح می‌دهیم چرا. « مِن دون أی قید أو شرط«مفهوم وجود واقع وجود را حکایت می‌کند

یکی از حضار: این را از کجای این درمی‌آوریم؟

استاد: الآن به شما عرض می‌کنم، البته چند بار گفتم ازآنجاکه هر مفهومی چه‌کار می‌کند؟ فقط معنای خودش را نشان می‌دهد، بقیه چیزها را نشان نمی‌دهد.

یکی از حضار: حاج‌آقا عبارت اسفار را پیدا کردم.

استاد: بفرمایید.

یکی از حضار: برای شما بیاورم؟

استاد: بخوانید، همان‌جا خودتان بخوانید.

یکی از حضار: همین اولش می‌فرماید که »إذا نظرنا إلی نفس مفهوم الوجود المصدری الانتزاعی معنی بدیهه«اینجا پاورقی دارد فکر می‌کنم برای خود ملاصدرا است «أی إذا نظرنا أنه معنی واحد عنوان لحقیقه واحده بسیطه نوریه و أن الخصوصیات ملغاه فیه«.

استاد: بله همین است، همین‌که می‌گوییم، آنجا ایشان خودش گفته است، گفته آقا مفهوم وجود از آن واقع حکایت می‌کند خصوصیات مُلغی است یعنی چه؟ یعنی اگر هزار خصوصیت در آن واقع است این مفهوم وجود به آن‌ها کار ندارد، فقط از چه چیزی حکایت می‌کند؟ از وجود؛ لذا گفته است » مِن دون أی قید أو شرط«یعنی واقع را بدون هیچ قید و شرطی حکایت می‌کند، فقط وجود را حکایت می‌کند. از کجا میگویید؟ «بالوجدان«می‌گوید شما خودت مراجعه کن ببین کدام مفهوم است که بیشتر از خودش می‌تواند چیزی را نشان دهد؟ هر مفهومی، زید انسان است ولی مرد هم است، اما مفهوم انسان مرد بودنش را نمی‌تواند نشان دهد، عالم هم است، قدش کوتاه است، هیچ وقت اینها را نمی‌تواند نشان دهد، فقط انسان همان انسانیت را نشان می‌دهد، این یک چیز وجدانی است که هر مفهومی فقط معنای خودش را نشان می‌دهد قید و شرط‌ها را نشان نمی‌دهد،» مِن دون أی قید أو شرط «این مقدمه سوم.

مقدمه چهارم: »و إذا کان مفهوم الوجود یحکی واقع الوجود من دون أی قید أو شرط«یعنی حالا که این طور شد یعنی آن مقدمه سوم را برای قضیه شرطیه در مقدمه چهارم مقدم قرار می‌دهیم، «و إذا کان مفهوم الوجود یحکی واقع الوجود من دون أی قید أو شرط«اگر مفهوم وجود واقعیت وجود را نشان می‌دهد فقط خودش را بدون هیچ قید و شرطی، خب، «فحقیقه الوجود» این تالی است، «فحقیقه الوجود أعنی»همان «واقع الوجود«نگفتید مفهوم وجود واقع وجود را نشان می‌دهد، خب اگر مفهوم وجود واقع وجود را» مِن دون أی قید أو شرط «نشان می‌دهد؛ پس آن واقع وجود یعنی آن حقیقه الوجود چیزی است که «ینتزع عنه مفهوم الوجود»اگر مفهوم آن را نشان می‌دهد، پس این مفهوم از چه کسی گرفته شده است؟ از همان گرفته شده است؛ این مفهوم را الان می‌توانید بگیرید یعنی شما می گویید آقا این وجود موجودیتش را با چه چیزی می‌توانید بفهمید؟ با همان مفهوم، شما مفهوم را از این موجود می‌گیرید «مِن دون أی قید أو شرطٍ» چرا؟ چون مفهوم فقط وجود را نشان می‌دهد، حالا از خود همان وجود شما مفهوم می‌گیرید یعنی آن وجود اگر علم دارد از علمش مفهوم وجود نمی‌گیرید از قدرتش نمی‌گیرید، اشکال نکنید آقا، فعلاً اجازه دهید من این را تقریر کنم، من هم به این حرف اشکال دارم؛ ولی خب بگذارید حرف طرف را تا می‌شود تقریر کنیم.

می‌گوید اگر مفهوم وجود واقع وجود را » مِن دون أی قید أو شرط«نشان می‌دهد؛ پس حقیقت وجود یعنی آن واقع وجود مفهوم وجوداز آن گرفته می‌شود مِن دون أی قید دو شرط.

یکی از حضار: مفهوم موجود یا وجود از آن گرفته می‌شود؟

استاد: هم وجود، هم موجود، حالا چون ایشان فرموده وجود ما می گوییم وجود، شما بفرمایید موجود. بله، پس »ینتزع عنه مفهوم الوجود من دون أی قید أو شرط«پس حقیقت وجود چیزی است که برای اینکه موجودً را از آن بگیرید هیچ چیزی نمی‌خواهد، هیچ قید و شرطی نمی‌خواهد، خب آقا مگر نخواندید واجب یعنی آن که برای اینکه موجودً را در حقش بفهمی هیچی نمی‌خواهد، خود ذاتش برای خودش کافی است؛ لذا میگویند واجب بذات است، برخلاف ممکن که اگر بخواهی از ممکن موجودً را بفهمی باید اول بگویی اگر علتش باشد موجود است باید آن را بفهمی، پس اینکه موجودً از آن فهمیده می‌شود بدون»أی قید أو شرطٍ«این چه می‌شود؟ واجب، تمام شد؛ پس ما به این می‌رسیم که اگر شما مفهوم وجود را دارید حتماً چه دارید؟

یکی از حضار: واجب

استاد: واجب را دارید، پس ننوشتیم »وإذا کان مفهوم الوجود یحکی واقع الوجود من دون أی قید أو شرط فحقیقه الوجود ینتزع عنه مفهوم الوجود من دون أی قید أو شرط«.

مقدمه پنجم که مقدمه آخر است »و کلما ینتزع عنه مفهوم الوجود من دون أی قید أو شرط فهو الواجب» آن‌که مفهوم وجود از آن فهمیده می‌شود و برای فهمیدن اینکه این موجود است شما هیچ‌چیزی لازم ندارید فقط واجب است؛ چون اگر ممکن باشد چیزی لازم داری و آن چیز چیست؟ وجود علت، آن را باید بگویی اگر علتش باشد موجود است، شرط دارد، هم حیثیت تعلیلیه دارد هم حیثیت تقییدیه دارد، باید آن علت به آن وجود دهد تا موجود شود، اگرنه، نه، پس چون وجود یک‌چیزی است که مفهوم وجود از آن فهمیده می‌شود «مِن دون أی قید أو شرطٍ«پس وجود واجب است و وحدت وجود اثبات می‌شود، اینجا آن وحدت وجودی که خیلی برای آخوند شیرین است اثبات می‌شود.

یکی از حضار: مفهوم وجود را باید ثابت کنید اینجا پیش‌فرض است.

استاد: شما می‌خواهید اشکال کنید یا می‌خواهید مقصود آخوند را بگویید؟

یکی از حضار: نه اشکال می‌کنم.

استاد: بله اشکال، گفتیم فعلاً وقتش نیست. فعلاً باید مقداری دندان روی جیگر بگذاریم ببینیم که آخوند چه می‌گوید؟ می‌گوید آقا یا باید مفهوم وجود را نداشته باشی یا اگر داری راجع به آن فکر نکنی، اما اگر هم مفهومش را داری هم با من با هدایت من فکر می‌کنی، هدایت آخوند، معلم حقیقی خدا است و معلم‌ها فقط مُعد هستند یعنی ذهن را آماده می‌کنند که خدای متعال، خدا رحمت کند آقای حائری (رضوان‌الله تعالی علیه) درس اصول را اولش که شروع کرده بودند خب یک آقایی خیلی سنش از ما بیشتر بود مثلاً شاید ۱۰ یا ۱۵ سال از ما بیشتر بود به قول هم مباحثه‌مان حاج‌آقای غروی می‌گفت ایشان معلوم می‌شود اصول‌های مختلفی را دیده است حالا آماده که دیگر تمام موضع خودش را در مسائل اصولی اتخاذ کند در درس آقای حائری که خب درس بسیار قوی و دقیقی بود، یک روز اشکال کرد، آقا جواب دادند، دوباره ادامه داد، دوباره، سپس گفت آقا ما نمی‌فهمیم، آقای حائری (رضوان‌الله تعالی علیه) روی دوزانو نشستند گفتند آقا فهم دست خداست، فهم دست خداست، فهم دست خداست، فهم دست من نیست، بنده خدا دیگر نیامد، دیگر ما ندیدیم که آن آقا بیاید، ظاهراً خجالت کشید، ولی آقای حائری آن توحیدش گُل کرد و واقعاً جرثومه توحید بود، هیچ نظر نداشت، ولی خب دیگر بنده خدا خودش

یکی از حضار: استاد ببخشید

استاد: حالا ایشان می‌گوید اگر با من همراه شوید با هدایت من مفهوم وجود شمارا به وجوب واجب می‌رساند.

یکی از حضار: اینکه می‌گویند صرف الوجود واجب‌الوجوداست

استاد: بله همین است، اصلاً ادامه‌اش همین‌ها است ما نخواندیم. ازاینجا می‌رسد به اینکه مفهوم وجود از آن حکایت می‌کند صرف الوجود است و آن صرف الوجود که واجب است ثانی ندارد، بنابراین اصلاً در عالم غیر آن وجود هیچ‌چیزی در عالم نیست که نیست؛ مگر به خود وجود او. البته نمی‌گوید، می‌گوید من مثل آن منقلی‌ها نیستم که می‌گویند فقط خدا هست و مابقی نیستند به این تصریح می‌کند که نه همه هستند، اما همه هستند به همان وجود واحد و معنای تشکیک آخوند یعنی این، تشکیک آخوند که می‌گوید وحدت در عین کثرت یعنی یک وجود واحد بسیط هست که در عین اینکه وجود واحد بسیط است همه موجودات هم هست و اگر کسی همه موجودات را یعنی کثرت را انکار کند هم خلاف عقلش حرف زده است هم خلاف وحی، می‌گوید انکار کثرت مخالفت باعقل و وحی است، این‌ها را آخوند می‌گوید! ولی درعین‌حال می‌گوید این مفهوم وجود حکایت می‌کند از وجودی که فقط همان یکی است و بقیه هم به‌عین موجودیت او موجود هستند. خب حالا من این را تقریر کردم آن‌ها که اهل اشکال هستند تا فردا فکر کنند اشکالش چیست؟

«الحمدالله»