در این متن می خوانید:
  1. بله خود شیخ اشراق عبارتش این است «و نمهد علی طریق آخر» ما تمهید مقدمات می کنیم برای اثبات واجب به یک روش دیگری «فنقول المجموع معلول الآحاد» مجموعه موجواتی داریم، مجموعه ای از موجودات داریم. جناب شیخ می گفت «موجود ما»یی داریم اما شیخ اشراق می گوید نه  موجوداتی داریم. بالاخره هرکدام باشد از این که موجود هست پس باید خدا باشد شروع می شود. حالا یکی می گوید موجود ما یکی می گوید موجودات. می گوید این مجموع موجودات پس علت می خواهد «فعلته الکامله ان کان کل واحد» پس یک علتش هر تک تک این مجموعه باشد، آن وقت هر تک تک باید هم علت خودش باشد هم علت علت های خودش باشد. چون هر تک تک می خواهد علت باشد برای همه. هر تک تک برای همه باشد. «او الجمله» یا می گویید علت این مجموع خود مجموع است خوب این که «فهی و المجموع واحد» جمله و مجموع یکی است اگر بخواهد خودش علت خودش باشد می شود «علّیه الشئ لنفسه» «او بعض کیف اتفق» یا این که می گوید یکی از این مجموعه خوب، «والبعض معلول» می گوید خود آن هم معلول است باید به فکر علت آن هم باشیم. از این می خواهد نتیجه بگیرد « و اذا لم یکن فیها غیر معلول» پس اگر در آن مجموعه ی موجودات چیزی جز معلول ندارید «فجمیع الابعاذه محتاجه الی ما ورائها» پس مجموع احتیاج دارد به یک چیز بیرونی که «الخارج عن السلسله الامکانیه» و چون فرض این است که هرچه ممکن است که جمع آوری شده پس باید آن ممکن نباشد «و هو واجب الوجود» این تقریر خود شیخ اشراق است اما در اصفار جلد۶ صفحه ۲۷-۲۸ برای بنیاد حکمت صدرا. اصفار جلد۶ صفحه ۲۷-۲۸٫ آن جا می گوید «و من الطرائق التی التحسنوها» از آن طریق هایی که زیبا شمردند گفتند خوب راهی پیش گرفته، شیخ اشراق، « طریقه زعموا انها تتمه من غیر الاستعانه» یک راهی است که شیخ اشراق می گوید راه من امتیازش به این است که احتیاج به بطلان دور و تسلسل هم ندارد یعنی از کار شیخ قوی تر است. شیخ نیاز داشت به مقدمات متعددی که یکی اش بطلان دور بود یکی اش هم بطلان تسلسل بود یعنی او باید قبلا ابطال دور کرده باشد ابطال تسلسل کرده باشد تا بتواند اقامه برهان کند. همان که خودش کرده در همان نمط چهارم که آخرش می خواهد اقامه کند اول آمده دور و تسلسل را در فصول متعددی ابطال کرده. این نه ایشان می فرماید« طریقه زعموا انها تتم» این زعموا انها یعنی چه؟ یعنی من همین الان دارم اعلام می کنم که این مخدوش است. این استدلال تمام نیست « زعموا انها تتمه من غیر الاستعانه بابطال التسلسل و الدور اوردها صاحب المطارحات و هی انّ الوجود اذا حصر فی الممکنات الصرفه» اگر هستی منحصر شد اذا جا نداشت اینجا. «وجود لو انحصر» اگر منحصر بود به فرض محال در ممکنات صرفه. یعنی چه؟ یعنی شکی نیست که موجوداتی داریم. این موجودات یا باید بگوییم واجب در مجموعه اشان هست یا باید بگوییم نیست. اگر گفتی نیست می شود صرفا ممکن. می شود این فرض که اگر بخواهد منحصر بشود در ممکنات صرف، حالا «سواء ذهبت سلسلها الی غیر النهایه او لم تذهب» حالا خواه این زنجیره ممکنات تا بی نهایت پیش برود که بشود تسلسل « او لم تذهب بانّها دارت علی نفسها» یا تا بی نهایت پیش نرود دور بزند دور خودش که بشود دور. می گوید فرق نمی کند من می گویم این ممکنات چه دوری باشد چه تسسلی باشد «فجمیع الممکنات فی حکم ممکن واحد» همه این ممکنات در حکم یک ممکن هستند. « فی انّه یفتقر الی عله» در این که نیاز به علت دارند. این جمیع علت می خواهد «فعلّتها اما نفسها او جزء منها هذها او خارج عنها» علتش یا باید بگویی خودش است یا یکی از افرادش است از آحاد این مجموعه یا یک چیز بیرونی است « والاول یوجب تقدم شی علی نفسه» اگر بگویی خودش علت خودش است پس خودش باید پیش از خودش وجود داشته باشد، همان علّیت شی لنفسه یعنی قبل از خودش باید باشد یعنی در آن ظرفی که نیست باید باشد «و الثانی یوجب تقدمه علی نفسه و علی علله» اگر گفتی یک جزئی هست خوب آن جزء علت همه است، پس یعنی علت خودش هم هست دیگر. اگر گفتی گه این علت همه است پس هم علت خودش است هم علت عللش است. پس باز هم تقدم شی بر نفس پیش می آید. «و الثالث یوجب المطلوب» اگر بگویی نه بیرون است، علت این مجموعه بیرون است آن مطلوب ما خواهد شد. این بیانی است که جناب آخوند از شیخ اشراق نقل می کند. ما وقتی بخواهیم به صورت منطقی این را تقریر کنیم می شود این. این برهان مقدمه اولش الف)این است که «هناک موجودات بالضروره» می گوید این بدیهی است که یک موجوداتی هست. من خودم را به علم وجدانی می یابم که هستم. بیرون از خودم هم یک چیزایی از باب بدیهی فطری. فطری یعنی «قضیا قیاستها معها» آن چماقش کنارش است. تا بخواهد کسی بگوید نیست باید سرش را بزنند به همان چیزی که می گوید نیست. تا بفهمد که هست. خوب این مقدمه اول. مقدمه دوم؛ «فاما ان یوجد فی هذه الموجودات واجب الوجود» مقدمه دوم این هست که «فاما ان یوجد فی هذه الموجودات» در این موجوداتی که می گوییم اصل و بدیهی هست که هست یا واجب الوجود هست «او لا» این هم یک مقدمه بدیهی است دیگر چون امرش بین نقیضین است می گوید یا داخلش واجب الوجود هست یا نیست. این استدلال نمی خواهد این یکی از به حساب جزئیات قاعده تناقض است که «اما او یصدق الایجاب او یصدق السلب» یا این موجبه اش صادق است یا سالبه اش. یا واجب در موجودات است یا نیست. مقدمه سوم که اصل استدلال در حقیقت است؛ «لکن انّ التالی محال» این «فاما ان یوجد فی هذه الموجودات واجب الوجود او لا» این قضیه شرطیه منفصله حقیقیه است چون بین نقیضین است. مقدمه سوم این است که «لکن انّ التالی محال» این که بخواهی بگویی واجب در این ها نیست این عقل نمی تواند بپذیرد می گوید نشدنی است، نشدنی است محال است که واجب در این ها نباشد. چرا؟ «لانه» مقدمه دال. این همان است که در بیان ملاصدرا آمده بود به نقل از شیخ اشراق «لو انحصرت الموجودات فی الممکنات» اگر بنا باشد همه موجودات ممکن باشند و چیزی به نام واجب درشان نباشد آن وقت آن سواء اش را هم می آوریم که یعنی دور باشد یا تسلسلی فرق نمی کند «سواء کان بنحو الدور او بنحو التسلسل» این موجوداتی که ممکن هستند که بینشان رابطه علیت و معلولیت است به دوری باشد یا تسلسلی باشد بالاخره. پس ما کار به این نداریم که دور محال باشد. نه دور اصلا محال نباشد فرض می کنیم اصلا به نحو دور است. کار نداریم به این که تسلسل محال باشد، نخیر تسلسل اصلا محال نباشد می گوییم همه به نحو تسلسل است یعنی این موجودات، بی نهایت همینطور هستند. یک ممکن داریم علت دارد، آن هم علت دارد، آن هم علت دارد، آن هم علت دارد تا بی نهایت. که بشود تسلسل. یا به صورت دوری. باشد هر کدام باشد ما می گوییم «فجمیع الممکنات فی حکم ممکن واحد» «فجمیع الممکنات فی حکم ممکن واحد» همه ممکنات در حکم یک ممکن هستند. چطور یک ممکن احتیاج به ممکن دارد، حالا دوتا شد احتیاج به علت ندارد؟ سه تا شد احتیاج به علت ندارد؟ جمیعش هم احتیاج به علت دارد، جمیعش هم در حکم یک ممکن است. در این که احتیاج به علت دارد «فجمیع الممکنات فی حکم ممکن واحد» در چی فی حکم؟ یعنی می گویی این حک آن را دارد شبیه آن است؟ «فی انها تفتقر الی عله» در این که نیاز به علت دارد. «فی انها تفتقر الی عله» این هم مقدمه چهارم. مقدمه پنجم؛ «و علتها» علت این مجموعه، علت این جمیع ممکنات از دو حال خارج نیست، یا خودش است یا جزئی از خودش است. «و علتها اما نفسها او جزء منها» یعنی این مجموعه موجودات، خود این مجموعه علتش خودش است یا این که نه یکی از این مجموعه علت مجموعه است. فرض دیگر دارد؟ ندارد. خارج را نباید می آورد. جناب شیخ اشراق آورده. چرا؟ چون فرض این است که منحر هستند موجودات در چی؟ در ممکنات لذا ما در مقام تقریر آن یکی را حذف می کنیم. می گوید آن اصلا خارج از فرض است شما نباید آن را می آوردی شما استدلالت این است؛ موجوداتی داری یا در این موجودات واجب هست «فهو المطلوب» اگر نیست محال است. شما می خواهی این اگر نیست را محال بودنش را اثبات کنی. تا بفهمانی که پس باید باشد. پس بنابراین «فعلتها اما نفسها او جزء منها لکن کلا الفریضین محال» هر دو فرض محال است. بگویی علتش خودش است «اما الاول فلانّ» مقدمه بعد«فلانّه» اگر بخواهد علتش خودش باشد«لو کانت علتها نفسها لزم تقدم الشی علی نفسه»  اگر علتش خودش باشد یعنی خودش باید کجا باشد؟ در آن جایی که نیست باشد، چون علت مقدم بر معلول است دیگر. اگر علت مقدم بر معلول است یعنی اول علت، بعد از آن معلول. حالا شما می خواهید بگویید مجموعه که معلول است، مجموعه ممکنات خودش علت خودش است. یعنی چی؟ یعنی خودش پیش از این که خودش به وجود بیاید وجود دارد و چون وجود دارد خودش را به وجود می آورد. پس قبل از این که باشد باید باشد پس لازمه اش این است که پیش از خودش باشد. «لکن التالی محال» این که چیزی پیش از خودش باشد «لاستلزامه وجود الشی حال عدمه» قبل از خودش باشد یعنی در آن ظرفی که نیست باشد.
  2. یکی از حضار: طبق نظر آقایان که تلازم علت و معلول را دارند قبلیت که نیست؟

«اعوذ بالله من الشیطان الرجیم»

«بسم الله الرحمن الرحیم»

«الحمدلله رب العالمین و الصلاه و السلام علی رسوله محمد و آله الطاهرین و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین من الآن الی یوم الدین»

 

خب عرض شد که ادله ای اثبات وجود خدا در سه دسته تقسیم بندی می شود دسته اول آن هایی بود که از لحاظ مفهوم وارد می شد و با وجود یک مفهوم اثبات می کرد که باید خداوند متعال وجود داشته باشد. دسته ی دوم ادله ای است که از راه وجود وارد می شود. می گوید اگر هستی هست باید خدای متعال هم باشد.

اولین بیان، بیان ابن سینا بود که با این که بهش اشکال کرده بودند ولی به نظر می آمد که اشکال ها وارد نیست و حرف، حرف دقیق و متینی هست. حالا تقریر دوم اثبات واجب به طریقه ای که شیخ اشراق پیش گرفته بر اساس تاریخی که پش می رویم الان نوبت به خود ملاصدرا نمی رسد. خوب پس برهان دوم… پس اولی شد برهان ابن سینا بود، دومی بود برهان صدیقین. به تقریر شیخ اشراق. شیخ اشراق هم برای خودش یک تقریری دارد که ملاصدرا باز به دنبال تقریر شیخ که آن را برهان صدیقین ندانست تقریر شیخ اشراق را آورده و آن را هم مورد خدشه قرار داده و گفته این تقریر تمام نیست درست نیست. خود شیخ اشراق عین آن چه را که در اصفار هست من در کلماتش پیدا نکردم ولی در تلویحات یک بیانی دارد قریب به این است. «فراجع التلویحات» تلویحات می شود مجموعه مصنفات شیخ اشراق. مجموعه مصنفات شیخ اشراق جلد اول صفحه ۳۳-۳۴٫ صفحه ۳۳-۳۴٫ و اصفار هم همان را آورده البته عرض کردم با یک…

(سلام علیکم حال شما خوبه؟)

بله خود شیخ اشراق عبارتش این است «و نمهد علی طریق آخر» ما تمهید مقدمات می کنیم برای اثبات واجب به یک روش دیگری «فنقول المجموع معلول الآحاد» مجموعه موجواتی داریم، مجموعه ای از موجودات داریم. جناب شیخ می گفت «موجود ما»یی داریم اما شیخ اشراق می گوید نه  موجوداتی داریم. بالاخره هرکدام باشد از این که موجود هست پس باید خدا باشد شروع می شود. حالا یکی می گوید موجود ما یکی می گوید موجودات. می گوید این مجموع موجودات پس علت می خواهد «فعلته الکامله ان کان کل واحد» پس یک علتش هر تک تک این مجموعه باشد، آن وقت هر تک تک باید هم علت خودش باشد هم علت علت های خودش باشد. چون هر تک تک می خواهد علت باشد برای همه. هر تک تک برای همه باشد. «او الجمله» یا می گویید علت این مجموع خود مجموع است خوب این که «فهی و المجموع واحد» جمله و مجموع یکی است اگر بخواهد خودش علت خودش باشد می شود «علّیه الشئ لنفسه» «او بعض کیف اتفق» یا این که می گوید یکی از این مجموعه خوب، «والبعض معلول» می گوید خود آن هم معلول است باید به فکر علت آن هم باشیم. از این می خواهد نتیجه بگیرد « و اذا لم یکن فیها غیر معلول» پس اگر در آن مجموعه ی موجودات چیزی جز معلول ندارید «فجمیع الابعاذه محتاجه الی ما ورائها» پس مجموع احتیاج دارد به یک چیز بیرونی که «الخارج عن السلسله الامکانیه» و چون فرض این است که هرچه ممکن است که جمع آوری شده پس باید آن ممکن نباشد «و هو واجب الوجود» این تقریر خود شیخ اشراق است اما در اصفار جلد۶ صفحه ۲۷-۲۸ برای بنیاد حکمت صدرا. اصفار جلد۶ صفحه ۲۷-۲۸٫ آن جا می گوید «و من الطرائق التی التحسنوها» از آن طریق هایی که زیبا شمردند گفتند خوب راهی پیش گرفته، شیخ اشراق، « طریقه زعموا انها تتمه من غیر الاستعانه» یک راهی است که شیخ اشراق می گوید راه من امتیازش به این است که احتیاج به بطلان دور و تسلسل هم ندارد یعنی از کار شیخ قوی تر است. شیخ نیاز داشت به مقدمات متعددی که یکی اش بطلان دور بود یکی اش هم بطلان تسلسل بود یعنی او باید قبلا ابطال دور کرده باشد ابطال تسلسل کرده باشد تا بتواند اقامه برهان کند. همان که خودش کرده در همان نمط چهارم که آخرش می خواهد اقامه کند اول آمده دور و تسلسل را در فصول متعددی ابطال کرده. این نه ایشان می فرماید« طریقه زعموا انها تتم» این زعموا انها یعنی چه؟ یعنی من همین الان دارم اعلام می کنم که این مخدوش است. این استدلال تمام نیست « زعموا انها تتمه من غیر الاستعانه بابطال التسلسل و الدور اوردها صاحب المطارحات و هی انّ الوجود اذا حصر فی الممکنات الصرفه» اگر هستی منحصر شد اذا جا نداشت اینجا. «وجود لو انحصر» اگر منحصر بود به فرض محال در ممکنات صرفه. یعنی چه؟ یعنی شکی نیست که موجوداتی داریم. این موجودات یا باید بگوییم واجب در مجموعه اشان هست یا باید بگوییم نیست. اگر گفتی نیست می شود صرفا ممکن. می شود این فرض که اگر بخواهد منحصر بشود در ممکنات صرف، حالا «سواء ذهبت سلسلها الی غیر النهایه او لم تذهب» حالا خواه این زنجیره ممکنات تا بی نهایت پیش برود که بشود تسلسل « او لم تذهب بانّها دارت علی نفسها» یا تا بی نهایت پیش نرود دور بزند دور خودش که بشود دور. می گوید فرق نمی کند من می گویم این ممکنات چه دوری باشد چه تسسلی باشد «فجمیع الممکنات فی حکم ممکن واحد» همه این ممکنات در حکم یک ممکن هستند. « فی انّه یفتقر الی عله» در این که نیاز به علت دارند. این جمیع علت می خواهد «فعلّتها اما نفسها او جزء منها هذها او خارج عنها» علتش یا باید بگویی خودش است یا یکی از افرادش است از آحاد این مجموعه یا یک چیز بیرونی است « والاول یوجب تقدم شی علی نفسه» اگر بگویی خودش علت خودش است پس خودش باید پیش از خودش وجود داشته باشد، همان علّیت شی لنفسه یعنی قبل از خودش باید باشد یعنی در آن ظرفی که نیست باید باشد «و الثانی یوجب تقدمه علی نفسه و علی علله» اگر گفتی یک جزئی هست خوب آن جزء علت همه است، پس یعنی علت خودش هم هست دیگر. اگر گفتی گه این علت همه است پس هم علت خودش است هم علت عللش است. پس باز هم تقدم شی بر نفس پیش می آید. «و الثالث یوجب المطلوب» اگر بگویی نه بیرون است، علت این مجموعه بیرون است آن مطلوب ما خواهد شد. این بیانی است که جناب آخوند از شیخ اشراق نقل می کند. ما وقتی بخواهیم به صورت منطقی این را تقریر کنیم می شود این. این برهان مقدمه اولش الف)این است که «هناک موجودات بالضروره» می گوید این بدیهی است که یک موجوداتی هست. من خودم را به علم وجدانی می یابم که هستم. بیرون از خودم هم یک چیزایی از باب بدیهی فطری. فطری یعنی «قضیا قیاستها معها» آن چماقش کنارش است. تا بخواهد کسی بگوید نیست باید سرش را بزنند به همان چیزی که می گوید نیست. تا بفهمد که هست. خوب این مقدمه اول. مقدمه دوم؛ «فاما ان یوجد فی هذه الموجودات واجب الوجود» مقدمه دوم این هست که «فاما ان یوجد فی هذه الموجودات» در این موجوداتی که می گوییم اصل و بدیهی هست که هست یا واجب الوجود هست «او لا» این هم یک مقدمه بدیهی است دیگر چون امرش بین نقیضین است می گوید یا داخلش واجب الوجود هست یا نیست. این استدلال نمی خواهد این یکی از به حساب جزئیات قاعده تناقض است که «اما او یصدق الایجاب او یصدق السلب» یا این موجبه اش صادق است یا سالبه اش. یا واجب در موجودات است یا نیست. مقدمه سوم که اصل استدلال در حقیقت است؛ «لکن انّ التالی محال» این «فاما ان یوجد فی هذه الموجودات واجب الوجود او لا» این قضیه شرطیه منفصله حقیقیه است چون بین نقیضین است. مقدمه سوم این است که «لکن انّ التالی محال» این که بخواهی بگویی واجب در این ها نیست این عقل نمی تواند بپذیرد می گوید نشدنی است، نشدنی است محال است که واجب در این ها نباشد. چرا؟ «لانه» مقدمه دال. این همان است که در بیان ملاصدرا آمده بود به نقل از شیخ اشراق «لو انحصرت الموجودات فی الممکنات» اگر بنا باشد همه موجودات ممکن باشند و چیزی به نام واجب درشان نباشد آن وقت آن سواء اش را هم می آوریم که یعنی دور باشد یا تسلسلی فرق نمی کند «سواء کان بنحو الدور او بنحو التسلسل» این موجوداتی که ممکن هستند که بینشان رابطه علیت و معلولیت است به دوری باشد یا تسلسلی باشد بالاخره. پس ما کار به این نداریم که دور محال باشد. نه دور اصلا محال نباشد فرض می کنیم اصلا به نحو دور است. کار نداریم به این که تسلسل محال باشد، نخیر تسلسل اصلا محال نباشد می گوییم همه به نحو تسلسل است یعنی این موجودات، بی نهایت همینطور هستند. یک ممکن داریم علت دارد، آن هم علت دارد، آن هم علت دارد، آن هم علت دارد تا بی نهایت. که بشود تسلسل. یا به صورت دوری. باشد هر کدام باشد ما می گوییم «فجمیع الممکنات فی حکم ممکن واحد» «فجمیع الممکنات فی حکم ممکن واحد» همه ممکنات در حکم یک ممکن هستند. چطور یک ممکن احتیاج به ممکن دارد، حالا دوتا شد احتیاج به علت ندارد؟ سه تا شد احتیاج به علت ندارد؟ جمیعش هم احتیاج به علت دارد، جمیعش هم در حکم یک ممکن است. در این که احتیاج به علت دارد «فجمیع الممکنات فی حکم ممکن واحد» در چی فی حکم؟ یعنی می گویی این حک آن را دارد شبیه آن است؟ «فی انها تفتقر الی عله» در این که نیاز به علت دارد. «فی انها تفتقر الی عله» این هم مقدمه چهارم. مقدمه پنجم؛ «و علتها» علت این مجموعه، علت این جمیع ممکنات از دو حال خارج نیست، یا خودش است یا جزئی از خودش است. «و علتها اما نفسها او جزء منها» یعنی این مجموعه موجودات، خود این مجموعه علتش خودش است یا این که نه یکی از این مجموعه علت مجموعه است. فرض دیگر دارد؟ ندارد. خارج را نباید می آورد. جناب شیخ اشراق آورده. چرا؟ چون فرض این است که منحر هستند موجودات در چی؟ در ممکنات لذا ما در مقام تقریر آن یکی را حذف می کنیم. می گوید آن اصلا خارج از فرض است شما نباید آن را می آوردی شما استدلالت این است؛ موجوداتی داری یا در این موجودات واجب هست «فهو المطلوب» اگر نیست محال است. شما می خواهی این اگر نیست را محال بودنش را اثبات کنی. تا بفهمانی که پس باید باشد. پس بنابراین «فعلتها اما نفسها او جزء منها لکن کلا الفریضین محال» هر دو فرض محال است. بگویی علتش خودش است «اما الاول فلانّ» مقدمه بعد«فلانّه» اگر بخواهد علتش خودش باشد«لو کانت علتها نفسها لزم تقدم الشی علی نفسه»  اگر علتش خودش باشد یعنی خودش باید کجا باشد؟ در آن جایی که نیست باشد، چون علت مقدم بر معلول است دیگر. اگر علت مقدم بر معلول است یعنی اول علت، بعد از آن معلول. حالا شما می خواهید بگویید مجموعه که معلول است، مجموعه ممکنات خودش علت خودش است. یعنی چی؟ یعنی خودش پیش از این که خودش به وجود بیاید وجود دارد و چون وجود دارد خودش را به وجود می آورد. پس قبل از این که باشد باید باشد پس لازمه اش این است که پیش از خودش باشد. «لکن التالی محال» این که چیزی پیش از خودش باشد «لاستلزامه وجود الشی حال عدمه» قبل از خودش باشد یعنی در آن ظرفی که نیست باشد.

یکی از حضار: طبق نظر آقایان که تلازم علت و معلول را دارند قبلیت که نیست؟

استاد: چرا دیگر قبلیت است. رتبی همین رتبی. میگویی شما در آن رتبه ای که باید نباشد، چرا؟ چون هنوز علت تو را به وجود نیاورده وقتی علت او را به وجود آورد موجود می شود. چون می خواهد خودش علت خودش باشد پس باید در رتبه علت باشد، یعنی چی؟ یعنی قبل از این که خودش به وجود بیاید باید خودش باشد تا خودش را به وجود بیاورد. یعنی در ظرف، بله ظرف که می گوییم نه ظرف زمان است، چون اصلا ممکن است علت و معلول زمانی نباشند ولی این هست که یک نوع تقدم هم داریم به نام تقدم بالعلیه. علت تقدم دارد بر معلول. خوب پس لازمه اش این است که در ظرف عدمش وجد داشته باشد «و هو تناقض صریح» این یک تناقض است دیگر. خوب «و اما الثانی» اما اگر بگوییم در یک فرضی، این یک فرضش «و اما الثانی فلانّه لو کانت علته واحد من آحادها» این مجموعه موجودات یکی اشان علت می شود برای مجموعه. خوب یعنی چی؟ یعنی آن یکی علت می شود برای خودش اولا، چون خودش هم جز مجموعه است، بعد خودش هم اگر علت هایی دارد علت برای  علت های خودش هم می شود. این مشکلش بیشتر است. آن فقط یک مشکل داشته که علت خودش می شد این حالا می خواهد علت علت های خودش بشود یعنی باید به مراتب پیش از خودش باشد، چون باید پیش از علتش هم باشد، پیش از علت علتش هم باشد. پس«لو کانت علته واحد من آحادها» یکی از آحاد سلسله «لزم ان یکون ذلک الواحد علتا لنفسه لانّه من المجموع» هم باید علت برای خودش باشد «و علتا لعلله لانّ علله ایضا من المجموع» چون فرض این است می خواهد علت همه باشد پس علت عللش هم باشد. لانّ علله هم از این مجموعه، مجموعه موجودات است. خوب این هم «لکن التالی محال» این که نمی شود شیئی علت خودش باشد، بد تر از این نمی شود علت علت خودش باشد. علت علل اش باشد. این بیانی است که جناب آخوند از شیخ اشراق نقل می کند. می گوید ببین این به غیر از خدا تمسک نکرده می گوید هستی اگر هست، اگر هستی هست. منتها هستی ها هست. شیخ ابن سینا می گفت هستی هست، یک دانه هم باشد کافی است. اما ایشان می گوید حالا چرا بگوییم یکی؟ اصلا زیاد هستند که از آن هایی که هستند می گوییم. حالا که هستند و زیادند می گوییم پس یک موجوداتی هستند، این موجودات را گفتیم داخلش اگر بخواهد واجب نباشد مشکل دارد. اگر باشد که فهو المطلوب.

ملا صدرا، حالا ما بخواهیم حرف ملاصدرا را تقریر کنیم می گوییم «قوله» فرمود «فجمیع الممکنات فی حکم واحد» ممکن الواحد، «و فیه» و فیه در حقیقت مقام باید اشکال… «و فیه انّ قوله» این که گفت«فجمیع الممکنات فی حکم ممکن واحد فی انّه یفتقر الی عله» منظورتان چیست؟ همه ممکنات نیاز به علت دارند در حکم یک ممکن هستند، یعنی همان طور که یک دانه ممکن نیاز دارد، این ها هم نیاز دارند؟ خوب علت دارند. اگر منظور این است که این ها هم همه اشان ممکن هستند و علت می خواهند، خوب هرکس دارد دیگر، به دور یا تسلسل. ۵ تا هستند اولی علت دارد، دومی علتش است، دومی هم علت دارد علتش چیست؟ سومی. سومی علتش چیست؟ چهارمی. چهارمی علتش چیست؟ پنجمی. پنجمی علتش چیست؟ اولی. دور یا به صورت تسلسل. اگر این که می گویی همه اشان در حکم یک ممکن اند در این که نیاز به علت دارند، یعنی علت می خواهند؛ خوب دارند. اما این نیست منظور. لذا این فرض را آخوند که می خواسته این استدلال ها را رد کند اصلا گذاشته کنار مطرح نکرده. منظور شیخ اشراق این است که مجموع که شدند خود مجموع یک موجودیتی دارد غیر از موجودیت تک تک. می گوید ۵ تا ۶ چیز است. ۵ تا که هستند یک چیز دیگر هم هستند و آن چیست؟ خود مجموع. آن وقت این مجموع را باید به فکر علتش باشیم. «فجمیع الممکنات فی حکم ممکن واحد فی انّه یفتقر الی عله اِن ارید به انّ کل واحد من هذا المجموع محتاج الی عله» اگر این است که «ففیه انّ له علتا و ان دار او تسلسل» شما که گفتی دور و تسلسل هم اشکال ندارد. فرض را بر این می گذاریم دور و تسلسل باشد خوب این اولی علت دارد علتش چیست؟ دومی. دومی هم علت دارد. علتش چیست؟ اولی. بشود دور. یا برود به سمت بی نهایت. بی نهایت ممکن داریم همه هم علت دارند. تسلسل هم محال نیست چون شما می گویید این استدلال مبتنی نیست بر استحاله تسلسل. فرض بر این بگذار که تسلسل هم هست. من می خواهم با وجود تسلسل خدا را اثبات کنم. پس اگر منظورت این است که این هر یکشان علت می خواهند خوب این که دارند. «و ان ارید» نه «و اِن ارید به اَنّ المجموع له وجود غیر وجود الآحاد فکما اَنّ لکل من الآحاد عله لابد اَن یکون للمجموع عله» اگر این را می خواهید بگویید. مجموع هم علت می خواهد خوب اشکالش این است که کثیر در عالم درباره اش دو نظر است. یک عده می گویند کثیر اصلا وجود ندارد. خود جناب آخوند همین حرف را زده. می گوید آقا کثیر وجود ندارد. آنی که وجود دارد واحد است. همه واحد. یک کسی می گوید نه کثیر وجود دارد. آنی که می گوید کثیر وجود دارد دو دسته اند. یک دسته می گویندکثیر یعنی همین آحاد.۲ وجود دارد یعنی یک دانه یکی و یک دانه یکی، دوتا یکی نه این که  یکچیز دیگر هم داریم. ۲ یعنی «واحد و واحد» کثیر وجود دارد اما کثیر چیزی جز نفس آحاد نیست هیچ چیز دیگری ندارد. یک کس دیگر می گوید نه کثیر غیر از آحاد یک چیز دیگر هم دارد که آن خود کثرتش است. کثرتش وجود دارد و غیر از آحاد است. حالا کدام را می گویی؟ آخوند می گوید اگر شما می خواهی بگویی آن قول آخر را، کثرت برای خودش یک موجودیتی دارد، کجاست؟ اگر این طور باشد هر دوتایی می شود سه تا. هر سه تایی می شود چندتا؟ ۴ تا. برای این که یک دانه گردو داری یک دانه گردو دیگر هم داری که این ها خوب هر کدام یکی اند، شد دوتا. خود اثنینیت هم وجود دارد پس می شود چی؟  سه تا.

یکی از حضار:……..(۳۱:۴۰) به معنای واحد باشد؟

استاد: نه فرض آخر. یک فرض این است، گفتیم که اصلا کثرت وجود ندارد.

یکی: کثرت را به معنای یک دانه واحد گرفتیم گفتیم ۳ به علاوه ی کثرت، ۴٫ کثرت خودش یک دانه واحد است.

استاد: بله. شد یک واحد، می شود چاره ای نداریم. اگر شما گفتی، حالا ببینید. «فکما انّ لکل لابد ان یکون مجموع ایضا الا بان یکون للمجموع وجود غیر وجود الآحاد» یعنی می گوید شما یک گردو داری خوب یکی است، یکی هم داری آن هم یکی است، کنار هم که گذاشتی می شود چه؟ غیر از آن یکی و آن یکی، یک چیزی پیدا می شود به نام اثنینیت یا کثرت. کثرت خودش چیست؟ واقعیت خارجی دارد. واقعیت خارجی اش هم به چیست؟ به این که غیر آحادش است. خودش یک موجودیتی دارد غیر از موجودیت آحادش. می گوید اگر این را می خواهی بگویی این دوروغ است واقعیت ندارد چون کثرتش به همین است که رو هم رفته اش یک چیز دیگر نباشد. یعنی چه؟ همان کثیر باشد. یعنی ۲، ۲ بودنش به این است که همین یک و چی؟یک. همین همین والسلام. کثرت وجود دارد ولی وجود کثرت چیزی جز وجود آحادش نیست یعنی چی؟ یعنی تقسیم موجود به واحد و کثیر یک تقسیم حقیقی است. می گویند آقا موجود تقسیم می شود به واحد مثل یک دانه گردو. کثیر مثل دوتا گردو. دوتا گردو کثیر است، عدد. می گویند کثیر است. ۲ کثیر است، ۳ کثیر است. عدد وجود واقعی دارد اما وجود واقعی اش معنایش این نیست که یک گردو داری یک گردو دیگر هم داری یک چیز دیگر هم داری نه دیگر آن یک چیز دیگر همین است که یک گردو داری و یکی، همین. یعنی واحد که تکرار شد یک بار که تکرار شد می شود چی؟ اثنان. دوبار تکرار شد می شود چی؟ ثلاثه.

یکی از حضار: این وحدتش چیست؟

استاد: وحدت ندارد

یکی از حضار: که هر وجودی واحد است

استاد: آهان! پس آن حرفی که گفتند که هر وجودی واحد است غلط است. آن کسی که می گوید «الموجود اما واحد او کثیر» می گوید آن حرف نادرست است که می گوید «کل موجود واحد» برای این که کثیر موجود است، این حرف کی هست؟ حرف آن کسی است که می گوید تمام تقسیمات وجود، مثل حضرت علامه طباطبایی، مثل حضرت استاد آیت الله جوادی دامت برکاته، این ها می گویند تمام تقسیمات وجود همه اش بر می گردد یک قسمش به یک قسم دیگر. می گویند ببین شما تقسیم می کنی وجود را به خارجی و ذهنی. وجود تقسیم می شود به خارجی و ذهنی. می گوید آقا این ذهنی، ذهنی بالقیاس خارجی است. یعنی وقتی با خارجی مقایسه اش می کنی ذهنی است. اما خودش چی؟ خودش یک خارجیتی دارد برای این که آن حالت حاکمیت برای نفس شما مثل خود نفس شما یک امر چی هست؟ خارجی. پس ببین تقسیم کردی وجود را به خارجی و ذهنی، ولی ذهنی برگشت به چی خارجی. یا تقسیم می کنی وجود را در یک تقسیم دیگر مثل همان، به بالفعل. می گویی ما یک درخت بالفعل داریم یک درخت بالقوه، و این هسته ی خرمایی است که الان در بشقاب است. هسته خرما درخت بالقوه است. خود درخت خرما درخت بالفعل. بعد می گوید ببین همان بالقوه، بالقوه است نسبت به درخت خرما، در هسته بودنش که دیگر بالقوه نیست. در هسته بودنش بالفعل است. پس ببین این قسم بر می گردد به آن قسم. حالا قبول کن که همه اش بر می گردد. همه تقسیمات وجود بر می گردد، یعنی چی؟ یعنی آن جا هم که تقسیم می کنی وجود را به واجب و ممکن، ممکنش هم بر می گردد به واجب. تصریح می کنند به این حرف ها. یعنی می شود؟ بله اگر کسی قائل به وحدت وجود بشود، می شود. اما اگر کسی قائل به… یعنی یک حرف نامعقولی را بزند بگوید آقا ما یک وجود واحد بسیط داریم در عین این که او خدا هست، همه ی موجودات هم هست.

یکی از حضار: پس زوجیت این طوری وصف دو تا یک واحد می شود؟

استاد: آخر دو چیست؟

یکی از حضار: دوتا یک

استاد: آهان، همین است دیگر

یکی از حضار: خوب اگر این طور باشد زوجیت ندارند دیگر این ها همه اشان فردند. دوتا فرد

استاد: یک و یک هست یا نه؟ یا فقط یک است؟ دو یعنی یک و یک. هست یا نیست؟ خوب همین است. آن که می گوید اثنان موجود است همین مقدار را می گوید. می گوید آقا اثنینیت… آقایون می گویند آقا وقتی گفتی وجود تقسیم می شود به واحد و کثیر، آن کثیرش هم بر می گردد می شود واحد. می گوییم بله اگر وحدت وجودی شدی درست است. چون این کثیر در حقیقت همان واحد است. یعنی یک حرف نامعقولی را باید اول بپذیریم و آن این که یک وجود واحد شخصی در عین وحدت عین کثرت است. تشکیک آخوند همین است دیگر. تشکیک آخوند می گوید وحدت شخصی وجود در عین کثرت اشخاص وجود. بله اگر این حرف را گفتی آن وقت آن بقیه اش راحت است امام مهم همین اولی است. بالاخره ما می گوییم آقا این حرف درست نیست که در تقسیمات وجود همواره یک قسم به یک قسم دیگر بر می گردد. نخیر آقا. تقسیمات وجود دو دسته اند، در یک دسته اش هست که یکی به دیگری بر می گردد، مثل همین دوتا مثال. اما یک دسته است بر نمی گردد مثل وقتی که وجود را تقسیم می کنی به واجب و ممکن. ممکن دیگر برنمی گردد به وجوب. حضرت استاد می گفت چرا؟ هر ممکنی هم واجب است. برای این که تا واجب نشود که موجود نمی شود. جوابش این است آن وجوب آنی نیست که قسیم ممکن است. آن وجوب، وجوب بالغیر است که با امکان جمع می شود. آنی که قسیم ممکن است، ضرورت ازلی است. وجوب به معنای این که این معنا به ذاته به گونه ای است که محال است برایش عدم و ضرورت دارد برایش وجود. آن جایی که شما تقسیم می کنی موجود را به واجب و ممکن، این واجب یعنی «ضروری بالضروره الازلیه» ممکن هم که مقابلش است یعنی این ضرورت را ندارد. ولو هزار ضرورت دیگر داشته باشد، ممکن یعنی آن که ضرورت ازلی ندارد، ولو ضرورت بالغیر داشته باشد، ضرورت به شرط محمول داشته باشد، آن ضرورت ها کاره ای نیستند که. پس این رانمی شود به هم برگرداند. حالا…

یکی از حضار: استاد چه جوابی دادند به این موضوع؟

استاد: جواب ندارد. اگر شما جواب گرفتی بنده هم جواب گرفتم. جواب ندارد، همین می فرمایند واجب است دیگر. واجب است.

یکی از حضار: … تا به وحدت نرسد به وجود نمی رسد را….

استاد: نه خیر ما این را قبول نداریم وحدت…. شی واحد بله تا تشخص واحد نداشته باشد ولی تشخص اثنان به تشخص چی هست؟ خود آن واحدهایش است. دوتا گردوی متشخص. این دوتا ها. این دوتا قلم هرکدام تا تشخص خودشان را نداشته باشند اثنان محقق نمی شود. اما اگر این ها یک تشخص داشته باشند اصلا اثنیت از بین می رود. اثنینیت به این است که «واحد و واحد» می گوید آقا عدد از تکرر چی بدست می آید؟ واحد. واحد یک بار تکرار بشود می شود اثنان، یعنی یک تشخص به علاوه یک تشخص دیگر اما اگر این دوتا تشخص را در هم ادغام کردی می شود چی؟ اثنینیت محو می شود.

یکی از حضار: این در مورد ماهیت است فرمایش شما ظاهرا، ولی وجود را می گویند اصلا «الوحده تساوق الوجود»

استاد: می گویند، ما می خواهیم بگوییم درست نیست. شما اگر اینجا فرمودید وجود تقسیم می شود به واحد و کثیر، بعد می گوییم آقا کثیر چی؟ می گوید کثیر، عدد. عدد ۲، ۳ وجود دارد یا ندارد؟ آن ها که می گویند مساوق با وحدت است می گویند عدد وجودش خیال است، وجود ندارد. ما می گوییم عدد وجود ندارد قبل از این که عدد را انکار کنند کثرت را انکار می کنند می گویند کثرت اصلا وجود ندارد. ما می گوییم آقا کثرت یعنی چی؟ یعنی یک واحد با یک واحد دیگر، نداریم؟ فقط یک واحد داریم در عالم؟ یا نه خود شما یکی هستی، من هم یکی، حالا چندتا می شود؟ اولا وجود داریم، اثنینیت یعنی ریاضیات، فقط خیال است یا ریاضیات حقایق است. اگر حقیقت نباشد این محاسبات و طراحی ها که همه اش بر اساس مباحثات ریاضی انجام می شود چه می شود؟ خیال واقعیت ندارد پس این آثار برای چیست؟ بالاخره

یکی از حضار: حاج آقا بحث از جامعیت هم همین است دیگر

استاد: بله جامعه همان واقعا وجود دارد منتها آن قوی تر از این است برای این که علاوه بر این که خودش وجود دارد تک تک آحاد پیوند های حقیقی هم وجود دارد. یعنی چی؟ یعنی این که پدر آن فرزند است این یک امر حقیقی است رابطه پدر و فرزندی. این که همه در یک کشور زندگی می کنند و باهم سرنوشتشان به هم گره خورده است این یک واقعیت است این که خیال نیست که. این که همسایه اگر همسایه خوبی باشد آن همسایه دیگرش هم آسایش دارد این یک واقعیت است. این روابط واقعیت است، پس جامعه نه تنها مثل عدد واقعیت دارد، بلکه بیشتر از عدد هست وضعش، بهتر است چون عدد فقط دو تا واحد می خواهد ولو هیچ پیوندی باهم نداشته باشند. پیوند شرط عدد بودن نیست ولی شرط جامعه پیوند است. یک جامعه کوچکی خانواده است، پدر و مادر و فرزندان. جامعه بزرگ تر مثلا یک قبیله است. جامعه بزرگ تر مثلا اهل یک شهر است. جامعه بزرگ تر اهل یک کشور است. جامعه بزرگ تر کل عالم است کل انسان ها. ولی همه اشان باهم روابط دارند. پس غیر از آحاد،روابطشان هم حقیقی است. آن خیلی چیز تر است..

یکی از حضار: بخاطر همین است که علامه می گویند که علاوه بر خود تک تک خود افراد یک واقعیتی مجزای از افراد به نام اجتماع هم داریم.

استاد: اجتماع ما نمی گوییم. ما می گوییم روابط افراد غیر از شخص افراد. می گوییم این آجر وجود داشته باشد آن آجر هم وجود داشته باشد این یکی است، یکی هم این است که آن ها روی هم قرار بگیرند. آن هم یک حقیقت دیگری است. یا مقابل هم باشند. حتی در آجر ها این را می گوییم. حالا در انسان ها که خیلی ملموس تر است روابط. یعنی فعل و انفعالات خیلی روشنی باهم دارند. تاثیر و تاثر های خیلی روشنی باهم دارند. اما نه این که مجموعه غیر از این آحاد و غیر از روابط، یک موجودیت چی هست؟ سومی دارد. بله یعنی مجموعه موجود… یعنی کثیر… اگر بگویی کثیر یک موجودیت داریم، می گوییم بله، کثرتش ها نه یک وحدت. آن که می گوید یکی و یکی دوتاش روی هم رفته می شود یکی این را قبول نداریم. می گوییم یکی و یکی دوتاش می شود چی؟ دوتا. بعضی ها می گویند عدد وجود دارد ولی خود عدد هم چی هست؟ وحدت دارد، مثل علامه طباطبایی. می فرمایند عدد وحدت دارد به دلیل این که می گویی یک دوتا، دو دوتا. می گویم این یکی که روی دو می رود خود دو نشان می دهد یعنی چه یک اش. این آن یکی نیست که لاینقسم هست چرا؟ برای این که دو که ینقسم، یک دانه ۲ با ینقسم هست؟ بله؟ پس دو وحدتش اعتباری است کثرتش حقیقی است. علامه می فرمایند نه وحدتش هم حقیقی است. ما این را نمی فهمیم. وحدت حقیقی نداریم. چرا؟ چون می خواهد بگوید وجود مساوق است با وحدت شما می فرمایی. ما می گوییم نه آقا از کجا نازل شده این که وجود مساوق است با وحدت؟ وجود تقسیم می شود به واحد و کثیر همان طور که تقسیم می شود به واجب و ممکن نه آن طور که تقسیم می شود به ذهنی و خارجی در ذهنی و خارجی یکی اش به دیگری بر می گردد شما فکر می کنید همه در همه تقسیمات یکی به دیگری بر میگردد نه آقا این طور نیست. در یک تقسیماتی یکی به دیگری بر نمی گردد. وقتی گفتی وجود ثابت است یا متغیر به هیچ وجه نمی توانی آن متغیر را برگردانی به ثابت می گویند چرا. متغیر در تغیرش ثابت است. عه! این ثبات همان معنای ثبات است یا تغیرش دوام دارد؟ این ثبات غیر از آن ثبات است. آن ثبات یعنی زمان هرچه بگذرد این همان است متغیر یعنی این طور نیست. آن وقت می گویی با این که این طوری نیست این طوری هست؟ نمی شود که. آن ثباتی که می گویی متغیر در تغیرش ثابت است آن یک معنای دیگری دارد بالاخره… حالا خیلی رفتیم حاشیه، برگردیم.

می گوید اگر مقصود شما این است که مجموع وجودی غیر از آحادش دارد خوب اصلش حرف نادرست است. مجموع وجودی غیر از آحاد ندارد. یعنی اگر گفتی این مجموعه موجودات همه ممکند هستند، بعد هم ممکن احتیاج به علت دارد و درست است و ما هم قبول داریم شما هم قبول دارید، بعد هم هر کدام از این ها علت دارند حالا یا به نحو دور یا تسلسل، دیگر نمی توانید بگویید حالا پس مجموع علت می خواهد. چون مجموع چیزی نیست جز چی؟ جز آحاد. آحاد هم که همه علت دارند. پس اگر منظورتان این است که «للمجموع له وجود غیر وجود الآحاد فکما اَنّ لکل واحد من الآحاد عله لابد اَن یکون للمجموع ایضا عله و اَن یکون للمجموع وجود غیر فهو ممنوع» قبلا هم داشتیم… آخوند می گوید این حرف درست نیست «لانّ کثیر لیس له وجود غیر وجود الآحاده» این حرف حرف متقنی است. ملاصدرا اینجا زده. ولو این که در جاهای دیگر می گوید وجود اصلا وجود مساوق با وحدت است و کثرت اصلا وجود ندارد. اما این جا این طوری آورده. حالا عبارتش را بیاوریم. بله…عبارت آخوند این است؛ «لاحد اَن یقول اِنّ جمیع الممکنات لیست لها عله اخری غیر علل الآحاد» جمیع ممکنات یک علت دیگر نمی خواهد غیر از همان علت های آحادش«فعله مجموعها عباره عن مجموع علل افرادها» علل مجموع همان مجموع علت افراد است. این علت دارد آن هم علت دارد آن هم علت دارد… خوب دارد دیگر. شما که می آمدید در این استدلالتان گفتید این مجموع در حکم واحد است پس علت می خواهد، می خواهید بگویید آن مجموع پس برای خودش یک موجودیتی دارد. ما این را قبول نداریم نخیر «لاحد اَن یقول اِنّ جمیع الممکنات لیست لها عله اخری غیر علل آحاد فعله مجموعها عباره عن مجموع علل افرادها فلیست بخارجه عن ذواتها الممکنه التی بعضها عله لبعضها» پس آن علت بیرون از خود ممکنات نیست. این ها بعضشان علت بعض اند. پس دارند دیگر. پس هر کدام را رویش دست بگذاری علت چی هست؟ دارد. اگر بخواهی این استدلال تمام شود باید بطلان دور و تسلسل را بیاوری تا به واجب منتهی بشود. لذا می فرمایند که «فلا یلزم لانتها الی الواجب الّا اَن یستعان ببطلان تسلسل» شما نمی توانی اثبات واجب بکنی با این راه مگر این که بطلان تسلسل را بیاوری. فقط تسلسل آوردن از باب این هست که دور هم می فرمایند بر می گردد به تسلسل. پس آن را می خواهد. اگر این شد که می شود همان راه شیخ. «فلم یکن هذا طریقا آخر» پس اینی که شما گفتی یک راه دیگر نشد این همان راه ابن سیناست. این هم بیان جناب شیخ اشراق.

یکی از حضار: ببخشد این برهان…

استاد: حالا به برهان ملا صدرا که هنوز نرسیدیم. فعلا برهان شیخ اشراق این بود. قبل از ملاصدرا، خود ملاصدرا ازش نقل می کند شمس الدین محد ابن احمد خفری هست. او هم آمده استدلال هایی دارد بر این که از راه صدیقین. ابشون یک تعالیقی دارد بر الهیات شرح تجرید که چاپ شده. مرکز نشر میراث مکتوب چاپ کرده. در آن جا… پس این می شود برهان صدیقین به تقریر الخفری. مجموع آثار ایشان هم البته اخیرا در شیراز چاپ کردند. ولی این تعلیقه اش قبلا چاپ شده بود. به تقریر الخفری. البته چندتا تقریر دارد یک تقریرش را می خوانیم امروز. اولی اش این است، مقدمه اولش این است، عبارتش این است: «و من البراهین التی» صفحه به… تعلیقه ی… تعلیقات الهیات شرح تجریدی. صفحه ی ۹۴-۹۵٫ می گوید «و من البراهین التی ظهرت لی فی هذا المطلب و ناسب اهل البحث» یعنی از براهینی که با روش فلاسفه همراه است و مناسب است «اَن یقال علی تقدیر کون الموجودات منحصر فی الممکنات لزم الدور» یعنی چی؟ یعنی موجودات که داریم، عین شیخ اشراق. این موجودات را یا می گویی واجب درش هست یا می گویی نیست. اگر بگویی هست که والسلام ما به هدفمان رسیدیم. اما اگر بگویی نیست یعنی همه بشوند ممکن آن وقت ما می گوییم این لازمه اش دور است. «اذ تحقق موجود ما یتوقف علی هذا التقدیر علی ایجاد ما» زیرا اگر بخواهد در این موجودات یکی اشان هم موجود بشود، یک موجودی بالاخره داشته باشی یعنی عالم نیستی به جایش عالم چی بیای؟ هستی. موجود ما که می گوییم می شود یکی باشد می شود صد تا باشد. موجودی بالاخره بخواهد در عالم باشد باید ایجادی باشد چرا؟ چون فرض است همه ممکن هستند دیگر. مگر می شود ممکن بدون ایجاد؟ ممکن محتاج به علت است این یک اصل بدیهی روشن است. اگر فرض را بر امکان گذاشتی گفتی همه ممکن هستند پس اگر موجودی بخواهد باشد باید ایجادی باشد.از آن طرف خودش گفته «لانّ وجود الممکنات انما یتحقق بالایجاد» از آن طرف ایجاد مگر بدون موجود می شود؟ «و تحقق  ایجاد ما یتوقف ایضا علی موجود ما» ایجاد مگر هینطوری می شود؟ ایجاد، موجد می خواهد آن موجد هم باید موجود باشد. پس تحقق موجود متوقف شد بر چی؟ بر ایجاد. تحقق ایجاد متوقف است بر چی؟ بر آن موجودی که می خواهد  ایجاد بکند. و فرض بر این است که هیچ موجودی جز همین ممکنات چیه؟ نداریم. پس دور را باید بپذیریم. این بیان خفری است. «لانّ الشی ما لم یوجَد لم یوجِد» اگر بخواهد ایجاد بکند اول باید خودش وجود داشته باشد تا ایجاد بکند. این استدلال خفری است که البته در آن البراهین القاطعه که در شرح تجرید است استرآبادی این را خیلی مفصل تر توضیح داده است. در البراهین القاطعه هم جلد ۲ صفحه ۳۰٫ و البراهین القاطعه هم جلد ۲ صفحه ۳۰٫ بله گفته که «و قد استدل علیه یعنی علی اثبات الواجب براهین اخر ایضا منها اَنّ الموجودات لو کانت منحصره فی الممکنات لزم دور» که حالا می گوید وقتی که تقدیر منطقی اش می کنیم عرض می کنم. پس مقدمه اولش این است که می گوید «هناک موجودات» کاشکی آن هایی که نوشته بودیم را پاک نکرده بودیم…موجوداتی که داریم. مقدمه دوم «هذه موجودات اما اَن یوجد فیها الواجب» یا واجب داخلش هست «او لا» «لکن التالی محال» این قضیه منفصله است دیگر. این موجودات یا واجب درشان هست یا نیست. من فصبه حقیقیه است. امرش دایر است بین نقیضین. می گوید این تالی اش که بگویید داخلش واجب نیست محال است. چرا؟ «لاَنّه لو انحصرت» این ها عین همان استدلال قبلی است«لو انحصرت الموجودات فی الممکنات» اگر شما فرض را بر این بگذاری که موجودات فقط ممکن هستند و واجبی در کار نیست«لزم دور» بله؟ آها «لانّه مستلزم» عجب… «لزم الدور» چرا؟ «لاَنّ تحقق موجود ما » چرا می گوید موجود ما؟ یعنی همه موجودت یکی باشد یا صدتا باشد. اگر بخواهد باشد… « لاَنّ تحقق موجود ما متوقف علی ایجاد ما اذا الممکن لا یوجد الا بایجاد من العله» علت باید ایجادش کند تا موجود بشود. و «تحقق» ایجادی اگر باشد، آن هم «متوقف علی موجود ما» یک موجودی باید باشد فرض این هست که آن موجود هم غیر از آن موجودی نیست که به ایجاد نیاز دارد. دور همین است دیگر. پس اگر بخواهی بگویی عالم فقط ممکنات هستند وجود این ممکنات ایجاد می خواهد، ایجاد این ممکنات متوقف بر موجودی هست که این ها را ایجاد کند، آن موجود هم که فرض بر این است که از خود این ها خارج نیست. فرض این است که از آن موجودی که می خواهد ایجاد بشود خارج نیست. پس دور است. این هم بیان خفری است. به نظر می آید این بیان هم تمام است. این بیان را دیگر نمی شود اشکال جناب آخوند را بهش کرد که…

یکی از حضار: بطلان تسلسل را نمی خواهد این؟

استاد: نه بطلان تسلسل را نمی خواهد. می گوید آقا اگر بخواهی یک موجود داشته باشی ایجاد می خواهد اگر بخواهی ایجاد داشته باشی باید موجود داشته باشی و آن موجود هم خارج از این ممکناتت نداری، فرض بر این است. پس باید یک چیزی خارج از ممکنات باشد تا این دور پیش نیاید. این هم یک استدلال محقق خفری از همین که موجودی هست پس باید خدا باشد…

ساعت چند است؟ بله شده دیگر وقت گذشته…