روز پنجشنبه مورخ ۱۸ فروردین ماه ۱۴۰۱، به همّت پژوهش سرا و معاونت پژوهش مدرسه علمیه امام خمینی(ره)، چهارمین جلسه «خداشناسی فلسفی» در ماه رمضان سال ۱۴۰۱ شمسی توسط استاد معظم حضرت «آیت الله فیاضی» در مدرس ۱۰ مدرسه علمیه امام خمینی(ره) تهران برگزار گردید که مشروح این جلسه تقدیم حضورتان می گردد.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم»
الحَمدُ للهِ رَبِّ العالَمینَ وَ الصَلاهُ وَ السَلامُ علی رَسولهِ مُحَمَّد صلی اللهُ علیهِ وَ آلهِ الطاهرینَ وَ لَعنَهُ اللهِ علی اعدائِهِم أجمَعینَ.
بیان یک مسئله
عرض کردیم اولین بحثی که در خداشناسی مورد نظر قرار میگیرد بحث در مورد وجود خدای تعالی است. در اینجا اولین مسئلهای که مطرح میگردد، «هَل وُجُودُهُ تعالی غَنیٌ عنِ البرهان؟» آیا وجود خدا دلیل لازم دارد یا خیر؟ نیاز به استدلال دارد یا خیر؟ زیرا همانطور که مشخص است این یک مسئلهی تصدیقی است.
اگر ما بخواهیم این قضیه را تصدیق کنیم و بگوییم: خد ا هست، باید برهان داشته باشیم یا برای ما برهان اقامه کنند یا خیر؟ برای پاسخ به این مسئله، ظاهرا قبلا هم به آن اشاره کردهایم، «وَ قَبل الحوضِ فی المَقام» نیاز به بیان مقدمهای است، این مقدمه آن است که: «بدیهیات به دو قسم تقسیم میگردند».
تقسیم بندی بدیهیات
«وَ قَبل الحوضِ فی المَقام لابُدَّ من الالتفات إلی أنَّ البدیهیه قسمان»، بدیهیات به دو دسته تقسیم میشوند. یک دسته از بدیهیات مطلق هستند. «مُطلقٌ وَ نسبیٌ»، «مُطلَقٌ لا یُمکنَ الفکر فیه».
بدیهی مطلق آن است که راجع به آن نمیتوان فکر کرد. حتی اگر طبق یک نظر بخواهیم آن را فرض کنیم امکان ندارد. مانند تصور علم، کسی که معنی علم را نمیفهمد. در این صورت از آن هیچ نمیداند. پس این انسان چطور میخواهد یک موضوع مجهول را برای خود معلوم کند؟
یا کسی که در وجود علم شک دارد، پس باید در مورد هر چیزی شک داشته باشد زیرا همه چیز علم است. بنابراین نه خود قادر به انجام استدلال است زیرا استدلال از وجود یک معلوم برمیخیزد و در چنین شخصی معلوم وجود ندارد، در او شک وجود دارد، شک مطلق است، با شک مطلق نمیتوان استدلال کرد. استدلال بوسیله علم ممکن است.
یک اصل مشهور وجود دارد که میگوید: «اجتماع نقیضین محال است»، این اولین اصل بدیهی میباشد و اگر کسی این اصل را منکر گردد دیگر هیچ موضوعی را برای او نمیتوان اثبات یا نفی کرد، شاید بدیهیتر از آن اصلی است که میگوید: «الف الف است»، هر چیزی خودش خودش است.
اگر کسی در این اصل تردید داشته باشد پس در اینکه خودش خودش است، حرفش حرفش است، در همه چیز باید تردید کند و در این صورت چگونه میتوان برای او مسئلهای را به اثبات رساند؟ اینکه خودش خودش است به این معنی است که خودِ شکاکش همان خودِ شکاکش است، و او به این موضوع هم شک دارد.
پس بنابراین برای او هیچ چیز نیست که به عنوان محور و پایه بحث قرار گیرد تا با آن مسئله حل گردد. پس در نتیجه بدیهیاتی وجود دارد که مطلق هستند. بدین معنی که یا شخص باید فهم نداشته باشد و یا حداقل فهم او باید در این حد باشد.
اما دسته دوم از بدیهیات نسبی هستند، «قسم دوم نِسبیٌ» بدیهیات نسبی، یکی از آنها را در کتاب «البدایه و النهایه» ملاحظه کردهاید، اینکه «اعاده معدوم محال است»، خودِ یک وجود نمیتواند تکرار گردد، اگر درست تصور کنید تصدیق میکنید که اعاده معدوم امکان ندارد. چرا؟
زیرا مثلا «الف» خودش بخواهد تکرار شود تناقض ایجاد میکند. زیرا اگر بگویید خودش است یعنی دومی در آن نیست و اگر بگویید تکرار است پس چیزی به غیر از اولی وجود دارد. پس هم غیر اولی نیست چون خودش است و هم غیر از اولی است زیرا تکرار است، تکرار فرع تغایر است، پس باید غیر از اولی باشد واگرنه اگر غیر از آن نباشد دیگر تکرار معنی پیدا نمیکند.
پس تصور این موضوع کافی است، اعاده معدوم محال است یعنی چیزی که معدوم شد دیگر خودش بازنمیگردد، مثل آن بازمیگردد. قرآن هم فرموده: «أَ وَ لَیْسَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُم»،[۱] در صورتی که متکلم این سخنان را درک نمیکند.آنها عقیده دارند که ما منکر معاد هستیم. زیرا به اصل محال بودن اعاده معدوم باور دارید.
عقل زیر بار آن معانی که شما به آن معتقد هستید نمیرود. اما شما عقل خود را زیر پا قرار دادهاید. اگر عقل را حاکم قرار دهید و حجیت عقل را قبول دارید، نمیشود، فردا (قیامت) خودِ همین بدن من در اینجا حاضر شود، حتی همین فردای (روز شنبه) هم همین بدن نمیتواند در اینجا حضور داشته باشد. لحظه بعد هم این بدن تمیتواند خودش باشد، البته بهتر است وارد این مباحث نگردیم.
بسیار خوب، پس یک نوع از بدیهیات نسبی و البته قابل اثبات میباشند، «وَ نِسبیٍ کَأستحالهٍ تکرر الوجود» اگر وجودی بخواهد خودش بعینه بعد از اینکه از بین رفته، یا از بین نرفته است، مهم نیست، لذا موضوع تکرر وجودی که «علامه طباطبایی» مطرح فرمودند بسیار بهتر از آن «اعاده معدوم» است که دیگران مطرح میکردند. پس میتواند بدیهی باشد اما برای آن استدلال هم داشته باشیم.
سؤال: نسبی یعنی چه؟ یعنی به نسبت دیگران نسبی است؟
جواب: بله همینطور است. این موضوع برای کسی میتواند بدیهی باشد، کسیکه میتواند تکرر وجود را درست تصور کند. برای او این مسئله بدیهی است. اما امکان دارد فرد دیگری در هر صورت نتواند این مسئله را درست تصور کند. برای این شخص باید استدلال آورد.
سؤال: تعریف مردم از بدیهی آن است که نیاز به استدلال نداشته باشد.
جواب: نیاز به فکر ندارد، اما میتوان راجع به آن فکر کرد؟ یا خیر؟ در این مورد حرفی نزدیم. نیاز به فکر کردن ندارد، بدیهی آن است که شما از معلومات خود استفاده کنید برای اینکه آن موضوع را معلوم گردانید. اما اگر کسی یک موضوع بدیهی را منکر شد شما میتوانید، با وجود اینکه موضوع برای شما بدیهی است، اما برای فهم او استدلال درست کنید.
البته «ابن سینا» این کار را انجام داده است. او در بحث «اعاده معدوم» ادله زیادی اقامه کرده است تا اینکه، به آن ادله «تنبیه» گفته میشود.
در مورد خدای متعال، آیا وجود خداوند متعال بدیهی است؟ یا اینکه خیر؟ ما در پاسخ میگوییم: نمیتوان آن را بدیهی مطلق دانست، جزء قسم اول نیست، اما در مورد قسم دوم، البته شاید «علامه طباطبایی» اعتقاد دارند که بدیهی مطلق است. در آینده به فرمایش ایشان خواهیم رسید، سخن ما این است. واگرنه فرمایش «علامه طباطبایی» بسیار وسیعتر و گستردهتر از آن است که بنده فکر میکنم.
وجود خداوند متعال بدیهی نسبی است
اما آنچه ما هم اکنون قادر به دفاع از آن هستیم این است که «الحق أنَّ وُجودهُ تعالی بدیهیٌ نسبیٌ» بدیهی نسبی، یکی از انواع آن هم همین است، شما میفرمایید: وجدانیات جزء بدیهیات است؟ آیا این سخن درست است؟ حال اگر کسی چیزی را نمیآید، مثلا شما در مورد بو که از بدیهیات است سخن میگویید. اما با کسی حرف میزنید که او شامه ندارد، از روز اول هم شامه نداشته است، آیا بو برای او بدیهی است؟
یک نوع موضوع نظری است که حتی نمیتوان آن را برای چنین شخصی تفهیم کرد، نظری است آن هم از آن نوعی که شما هر چه تلاش کنید نمیتوانید این مسئله مجهول را، این تصور مجهول را برای او معلوم کنید. پس بو که جزء بدیهیات است برای یک عده بدیهی است، معنی نسبی بودن این است که، با اینکه آنها دارای فهم هستند ولی وسیله درک بو را در اختیار ندارند.
حدسیات، وجدانیات، فطریات
مثال روشنتر این معنی، حدسیات جزء بدیهیات هستند، «حدسیات، وَ کَلحدسیات حیثُ إنَّها فطریاتٌ لِأصحابِ القوَهِ القدسیه»، فهمها با یکدیگر متفاوت هستند. مگر تمام بشر در فهم با یکدیگر یکسان هستند؟ در تیزهوشی یکسان هستند؟ یکی کند هوش و دیگری تیز هوش است. درجه تیزهوشی افراد هم با یکدیگر متفاوت است.
سؤال: وجدانیات از اقسام علم حضوری نیست؟
جواب: وجدانیات از اقسام بدیهیات هستند و بدیهیات هم از اقسام علم حصولی هستند. ولی وجدانیاتی که در اصطلاح علم منطق به آن پرداخته میشود از اقسام علم حصولی است اما در پشت خود وجدانی دارد که در معنی لغوی به کار رفته است، یعنی یافت. یعنی کسیکه شادی خودش را به علم حضوری میآید، نام این یافتن «علم بدیهی منطقی» نیست.
اما وقتی آن را یافت یک قضیه درست میکند که، «أنا فرحان» که این یک قضیه بدیهی است، یک علم حصولی بدیهی است. این موضوع را قبلا متذکر شده بودیم که مقسم بدیهی و نظری علم حصولی است.
پس حدسیات برای صاحبان قوه قدسیه جزء فطریات هستند. یعنی میدانیم گفته شده یکی از اقسام بدیهیات فطریات است، مثلا یک نصف دو است. این مسئله از فطریات است. چرا؟ برای اینکه دو تا یک میشود دو، اگر دو تا از این نصفها را کنار یکدیگر گذارید کامل میگردد و دو میشود. پس نصف یعنی چیزی که دوبرابر آن مساوی اصل میگردد.
یعنی دلیل دارد و دلیلش هم این است که دو تا نصف برابر اصل هستند، دو تا نصف از چیزی مساوی با اصل آن چیز میگردند، پس این مسئله از فطریات است. این موضوع دارای دلیل است اما این دلیل نیاز به دنبال کردن و فکر کردن ندارد.
به محض اینکه قضیه در ذهن انسان شکل بگیرد دلیلش هم به همراه او میآید، نه اینکه دلیلش زود به ذهن تبادر میکند، اگر بگویید زود یعنی فکر سریع، دلیل همراه آن است. معطل فکر کردن نیست. به محض اینکه در تصور ما این قضیه شکل بگیرد دلیل آن هم همراه خود قضیه خواهد بود و توأماً متولد میگردد.
حدسیات مخصوص نخبگان است
فطریات در همه وجود دارد اما حدسیات مخصوص نخبگان است. نخبگان کسانی هستند که آنچه برای دیگران نظری میباشد برای آنها فطری است. فطری یعنی چه؟ یعنی در همان لحظه و توأم با اینکه قضیه در ذهن ایشان شکل میگیرد دلیل آن هم در ذهن ایشان شکل میگیرد.
سؤال: فطریات هم میتوانند نسبی باشند؟ بخشی از آنها در عموم مردم و بخشی در خواص باشد؟
جواب: بله همینطور است. فطریات هم میتوانند نسبی باشند، چنانکه حدسیات هم نسبی است. مگر حدسیات یک نفر با تمام حدسیات یک نفر دیگر یکسان است؟ خیر، امکان دارد کسی اینقدر تیزهوش باشد که بتواند مسائل خیلی نظری را هم به راحتی پاسخ گوید زیرا برای او حدسی و بدیهی است. اما کس دیگری در مسائل نظری سادهتر توانمند باشد.
سؤال: پس میشود آنها را یکی در نظر گرفت؟
جواب: بله میتوان این کار را انجام داد. زمانی که این تقسیمات را انجام میدادند به این مسائل توجه نداشتند. واگرنه هم اکنون که ما به آنها توجه میکنیم میدانیم که بله میتوان آنها را یکی در نظر گرفت و گفت فطری هستند. به دلیل اینکه فطری بودن نسبی است ما فطریاتی داریم که برای عموم مردم است و فطریاتی که برای برخی از عموم وجود دارند و فطریاتی که در خواص وجود دارد.
درک وجود خداوند متعال وجدانی است
در اینجا بحث درباره وجود خداوند متعال است. اینکه این وجود بدیهی یا نظری است؟ عرض کردیم حق این است وجود خدا بدیهی نسبی است، «فَإنَّ وُجودَهُ لِمن یری» از امیرالمومنین سلام الله علیه در نهج البلاغه نقل شده است «یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ هَلْ رَأَیْتَ رَبَّک»[۲] آیا شما خدایی را که عبادت میکنید میبینید؟ «قَالَ فَقَالَ وَیْلَکَ مَا کُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ» فرمودند: من هیچ گاه خدایی را که نبینم عبادت نمیکنم. یعنی از روز اول او را دیدم و بعد عبادت کردم.
آیا برای این آقا وجود خدا با دلیل اثبات شده است؟ بدیهی است. او خدا را یافته است، خدا را وجدانی مشاهده کرده است. «فَإنَّ وُجودَهُ لِمن یریهُ مِن الوجدانیات»، وجدانیات هم یعنی او همانطور میگوید: خدا موجود است، الله تعالی موجودٌ که میگوید: أنا موجودٌ.
همانطور که «أنا موجودٌ» برای او یک مسئله بدیهی و وجدانی است، این قضیه وجود خدا هم برای او بدیهی و وجدانی است. پس اگر کسی بگوید وجود خدا بدیهی است، بله درست است، اما بدیهی نسبی است، برای من و شما نیست. بلکه برای آن کسی است که رؤیت برای او حاصل شده باشد.
رؤیت هم موضوعی است که هیچ جای شبهه ندارد. زیرا خدای متعال یک وجود لایتناهی است و همه جا حضور دارد. اگر کسی نمیبیند بدلیل کوری خودش است نه بدلیل عدم حضور اوست. زیرا مانع در وجود خود اوست، پرده و حجاب در اوست، حجاب بدبختی، حجاب تمایل به مقام ، دنیا، بچگی، چنین مواردی مانع از این است که، وگرنه این فقط فرمایش امیرالمومنین سلام الله علیه نیست.
در کتاب «الاحتجاج» از امام صادق سلام الله علیه هم نقل است که از حضرت همین سؤال شد، «قد سأله أعرابی هل رأیت ربک»[۳] ایشان هم فرمودند: «فقال ع لم أکن أعبد ربا لم أره»، یعنی از روز اول میدیدم.
البته ایشان از روز اول قادر به مشاهده هستند. اگر کسی هم از روز اول قادر به دیدن نبود میتواند در صدد این باشد تا مشاهده کند. راه این کار نه تحصیل و نه تلاش برای مطالعه و برسی، بلکه تنها راه آن مراقبت و تذهیب نفس میباشد، «رَزَقَنهُ الله وَ أیاکُم».
سؤال: شما فرمودید ما در عالم زر مشاهده داشتیم و خدا را درک کردهایم. از طرفی بدیهیات هم میتوانند مورد غفلت واقع گردند. پس میتوان گفت که بدیهیات برای همه بدیهی است اما برای همه مورد توجه قرار نمیگیرد.
جواب: أحسنتم، أحسنتم، همین موضوع را در نظر داشتم اما در طی کلاس فراموش کرده بودم. شما فرمودید و بنده به خاطر آوردم. قبلا در نظر گرفته بودم که این موضوع را عرض کنم. «فَإنَّ وُجودَهُ تعالی ِلمن یری من الوجدانیات و هکذا وُجودُهُ لمَن رَأه وَ غَفَلَ عنه» دیده و از آن غفلت کرده است.
غفلت به چه معنی است؟ یعنی آن علم از بین نرفته است، مانند سهو، بر اساس آنچه که از روایات ما بدست میآید، حضرت سلام الله علیه میفرمایند: «ثَبَتَتِ الْمَعْرِفَهُ فِی قُلُوبِهِمْ وَ نَسُوا الْمَوْقِف»،[۴] «نَسُوا الْمَوْقِف» به معنی آن صحنه است. موقعیتی که در آن موقعیت علم پیدا شد، آن را فراموش کردند.
البته «نسوا» در مورد جمهور است و نه همه، جمهور یعنی اکثریت انسانها، اکثریت اینطور هستند. اما امکان دارد هم اکنون هم کسی آن صحنه را فراموش نکرده باشد. زمانی در خدمت «آیت الله شب زندهدار»، پدر حضرت آقای «شب زندهدار» که هم اکنون عضو شورای نگهبان هستند بودیم. ایشان فرمودند که آقای «محجوب» که از همشهریهای ایشان بودند، هر دو هم مرحوم شدند.
از قول «علامه طباطبایی» نقل کردند: مرحوم «آقا سید عبدالله کربلایی» فرمودند: من آن صحنه اشهاد را به یاد دارم که در آن «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى»،[۵] به یاد دارم «آقا سید احمد کربلایی» میفرمود: من به یاد دارم.
البته فرمایش آقای «شب زندهدار» برای بنده اطمینانبخش بود اما دوست داشتم با آقای «محجوب» هم بیشتر آشنا شوم. زمانی قصد آمدن به تهران را داشتم. از روی پل که رد میشدم آقایی را دیدم که جلوتر از من در حرکت است، گفته بودند منزل ایشان در آن طرف پل است، پیش خود گفتم شاید این مرد خود آقای محجوب باشند.
خدمت ایشان رسیدم و سلام کردم و از ایشان پرسیدم : شما جناب آقای محجوب هستید؟ فرمودند: بله محجوب هستم ولی نه «محجوب عن الله»، به ایشان گفتم: من از حضرت «آقای شب زندهدار» این موضوع را شنیدهام، فرمودند: بله درست است، و داستان دیگری را هم نقل کردند.
بالاخره امکان دارد، دیروز هم از امیرالمومنین سلام الله علیه نقل کردیم که ایشان هم آن صحنه را به یاد داشتند. «إنی لأذکرُ الیومَ الذی أخذَ اللهُ علیَّ فیه المیثاق….» ایشان که آن روز را به یاد میآورند، کسی هم که این روز را به یاد نمیآورد صدق آن را از روایات بدست میآوریم.
در آن روز اصل معرفت رخ میدهد زیرا خداوند متعال در آن روز حضور دارد، هست، اما حضور او از نوع ناخودآگاه است، دیروز درباره معرفت سخن گفتیم که به سه دسته آگاهانه، نیمه آگاهانه و ناخودآگاه میتواند باشد. این معرفت از نوع ناخودآگاه است؟ در چه زمانی به آگاهانه تبدیل میگردد؟
زمانیکه انسان پی میبرد هیچ کاری از او ساخته نیست اما نیرویی وجود دارد که من در وجود خود تعلقم را به او مییابم، نه اینکه آن را تصور و تصدیق کنم، آن را مییابم، البته فلاسفهای که عقیده دارند «معلول عین ربط است» میگویند: «شما اصلا خودت را نمیتوانی بیابی مگر اینکه در ابتدا خدا را بیابی».
اما چون ما آن سخن را قبول نداریم پس به آن استناد نمیکنیم، در مورد «معلول عین ربط است» میگوییم: «شما این قلم را در بین انگشتان خود قرار دهید، عین ربط است؟ پس انگشتان را فشار میدهیم تا معلوم گردد که قلم عین ربط نیست». اگر قلم عین ربط بود وجود رابط حائل قرار نمیگرفت. زیرا وجود رابط طول، عرض و ارتفاع ندارد.
این سخن که «معلول عین ربط و وجود رابط است» فرمایش تمامی نیست اما اگر تمام بود آن استدلال تمام میشد، هر کس هر چیزی را درک میکند امکان ندارد به درک آن رسیده باشد مگر اینکه در ابتدا آن مستقلی را که این چیز عین ربط به او هست را درک کرده باشد. زیرا امکان ندارد رابط را بدون مستقل درک کرد. ما به آن مسئله کاری نداریم. اما این سخن درست است.
سؤال: پس وجود خداوند بدیهی مطلق ااست؟
جواب: بله بدیهی مطلق است، احسنت، بدیهی مطلق است اما بدیهی به معنی ناخودآگاه، أحسنتم، بسیار خوب.
ما در ابتدا عرض کردیم که نسبی است. نسبی به این معنی که علم آگاهانه آن نسبی است. اما ناخودآگاه آن، بله درست است. « فَإنَّ وُجودَهُ تعالی ِلمن یری من الوجدانیات و هکذا وُجودُهُ لمَن رَأه وَ غَفَلَ عنه مَعلومٌ حضوریاً وَ لکن بِعلمرٍ لا شعوری»، با علم ناخودآگاه.
سؤال: آیا نیمه آگاهانه نمیگردد؟ زیرا دیروز فرمودید که ناخودآگاه بازگشت ندارد. او فبلا آن را داشته ولی هر چه میکند دیگر نمیتواند آن را به یاد آورد.
جواب: خیر اینطور نیست زیرا اگر بازگشت نداشته باشد پس از کجا معلوم که وجود دارد؟ اما مثلا در نماز آن را به یاد میآورد، این قسمت را فراموش کردهاید، این موضوع را هم بیان کردیم که هم اکنون هر چه میکند آن را به یاد نمیآورد اما اگر زمان فراغت پیدا کند به یاد خواهد آورد. زیرا در غیر این صورت امکان دارد علمی وجود نداشته باشد.
قصد ما این است که بگوییم آن علم به صورت ناخودآگاه وجود دارد. زیرا دلیل وجود این علم یادآوری آن است، یادآوری دلیل بر وجود است. یعنی آن علم هست و من از آن غافل بودم.
سؤال: بحث ناخوآگاه با بحث احتجاج در رابطه است؟
جواب: بحث احتجاج با بدیهیات در رابطه نیست. این بحث برای خود شخص است. احتجاج در رابطه با برهان و استدلالهای مربوط به آن است. فقط برای اینکه حجت برای آن شخص تمام گردد. واگرنه اگر به دنبال باور و قبول آن شخص باشید کاری بیهوده است. زیرا به پیامبر اکرم صلی اللهُ علیهِ وَ آلهِ وَ سَلَم فرمودند: «فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغ»،[۶] حیوانات هم ایمان نمیآورند، برای ایمان نیاوردن آنها که ایشان نباید غصه بخورند.
کسیکه ایمان نمیآورد باید حسرت بخورد، تو نباید حسرت بخوری، همان که آقا فرمودند: «بگو و بگذر»، تو فقط برای اینکه وظیفه خود را انجام داده باشی بگو، نه برای اینکه او هدایت شود. هدایت او اسباب خود را لازم دارد که اصلیترین این اسباب خواست خود اوست. اصل این است که او خود بخواهد در راه حق قرار گیرد، اگر این را بخواهد خداوند هرگز او را رها نخواهد کرد. «إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ »،[۷] اگر خدا کسی را رها میکند به خاطر خواست خود اوست.
پس بنابراین «وَ علیهِ فَوجودهُ تعالی بدیهیٌ مُطلقٌ»، «إذا اُریدَ بالبدیهی مُطلقُ العلمِ الأعم من الشعوری»، این که ما از اول بیان نسبی بودن را میکردیم بر اساس شعوری و آگاهانه این سخن را بیان میکردیم. اما اگر علم أعم از شعوری و لاشعوری میباشد پس معرفت خدا بدیهی میباشد.
زیرا این علم در نهاد همه وجود دارد ولو اینکه خود از آن آگاه نباشند و به آن توجه نداشته باشند، اکنون ما مبحث بدیهی را مطرح میکنیم، ما میگوییم وجود خدا بدیهی است زیرا کسانیکه خدا را به علم حضوری میآیند پس قهراً قضیهای در ذهن آنها شکل میگیرد که «اللهُ موجودٌ»، این قضیه برای آنها بدیهی میشود.
مورد دوم؛ گفته شد یکی از بدیهیات فطریات هستند. فطریات یعنی امری که وجدانی نیست. فطریه یعنی من واقع آن موضوع را نیافتم تا وجدانی در نظر گرفته شود. اما استدلال آن بسیار روشن است بطوریکه به محض اینکه بخواهیم درباره اصل مسئله فکر کنیم خودش را بر من تحمیل میکند.
آیه مبارکه «أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض»،[۸] آن معنی که بنده از این آیه برداشت میکنم این است که، «وَ هکذا وُجُدهُ تعالی من الفطریات لِمن یلتفتُ إال الأیات»، در قرآن آیات فراوانی وجود دارد که این موضوع را مدام یادآوری مینمایند.
«أَ فَلا یَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَت»،[۹] «وَ إِلَى السَّماءِ کَیْفَ رُفِعَتْ ؛ وَ إِلَى الْجِبالِ کَیْفَ نُصِبَتْ».[۱۰]
«فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُون»،[۱۱] «وَ فِی الْأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنِین»،[۱۲] این افراد که اهل تفکر هستند، مانند حیوانات از کنار آیات نمیگذرند «وَ کَأَیِّنْ مِنْ آیَهٍ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُون»[۱۳] نیستند، آنها نمیتوانند آیات را ببینند و به وجود خدای متعال علم پیدا نکنند.
لذا قرآن با خطاب سؤال میکند: «أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ»، خدا هین فاطر السماوات و الارض است.
آیا میشود راجع به «فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» شک کرد؟ اگر کسی به شما بگوید آیا این دستگاه آسمان و زمین به خودی خود بوجود آمده است یا خیر؟ شما به او میخندید، سپس این عالم با آن سازنده این دستگاه را، این مغز، کسی نمیتوانسته این دستگاه را ساخته باشد.
بنده خود دیدهام، آقای پروفسور «محمد جواد معین» میگفتند: خدا رحمت کند جناب آقای «مصباح» را، در خدمت ایشان بودیم، قصد رفتن به آمریکا را داشتیم، به دلیل داشتن پاسپورت سیاسی و یا خدمت به آقایان ویزا دادند، در ایران هم که نمیتوان ویزا گرفت و به همین دلیل به کشور کانادا رفتیم، در آنجا راحت ویزا میدادند، اما به ما ویزا ندادند.
در آنجا آقایی برای ما فلسفه کامپیوتر تدریس کرد، او ایرانی و اهل یزد بود، او گفت اگر من اکنون با لهجه یزدی صحبت کنم راحت هستم اما زمانی که ایشان را برای کار معرفی کردند، مسئول قسمت تحقیقات بود در آن زمان ما رایانه در اختیار نداشتیم، به یاد دارم زمانیکه دفتر همکاری حوزه و دانشگاه برای ملاقات با آقا وقت گرفته بودند از ایشان درخواست کردند تا به دانشگاهیان رایانه تعلق گیرد، برای ایشان رایانه تهیه گردد.
ایشان یک ایرانی بودند، این بیوطنها که در بسیار از موارد مسبب اصلی رفتار آنها ما آخوندها و یا دیگرن هستیم، یک عملی انجام دادهایم تا آنها را از دین گریزان کردهایم و سپس به خدمت دشمن خدا درآمدهاند، در خدمت کسی که میخواهد به همه جیز ما خیانت کند.
زمانی جلسهای با موضوع جامعه شناسی را برای ما برنامه ریزی کردند. آقایی دو جلسه برای ما تدریس کردند. ایشان میگفتند: «شما در این جلسات چه دیدید»؟ من گفتم: «من متوجه این موضوع شدم که استعدادهای ما در خدمت مستکبرین قرار میگیرند و با ذهن و استعداد این افراد گلولههایی درست میشود که در سینههای فرزندان ما جای میگیرد»، با همین تعبیر عرض کردم.
اگر ایرانی غیرت داشته باشد که در خدمت آنها قرار نمیگیرد، زمانیکه بیماری کرونا همهگیر شده و مردم از این بلا جان خود را از دست میدهند. یک پزشک برای غرور خود، البته خدا هم پاسخ این اعمال را میدهد. این افراد نمیفهمند که در آن کشور چطور برخوردی با آنها خواهند داشت، به این افراد «کله سیاه» گفته میشود، آنها را جزو جامعه خود محسوب نمیکنند.
پس کسی که به آیات خدا التفات میورزد نمیتواند، باور نمیکند که این همه نعمتهای خدا بدون دلیل بوجود آمده باشند، چطور باور کند این آسمان و زمین، این مغزی که رایانه را ساخته، خود به خود بوجود آمده باشند. پس بنابراین منظور از «أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ» این است که اگر اهل تأمل باشید، اهل تدبر باشید، «یَتَفَکَّرُون»، منظور از آن فکر منطقی نیست بلکه یعنی راجع به آن توجه میکنند، تأمل میکنند.
همان معنی لغوی است که نمیتوان قران را بر معنای اصطلاحی بار کرد. باید با معنی لغوی تفسیر شود. پس اگر وجود خدا از فطریات است میتوان گفت که وجود او از بدیهیات است. زیرا فطریات هم بخشی از بدیهیات هستند، «وَ لَعَلَّهُ ألی هذا المعنی یُشیرُ قولهُ تعالی : «أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ»…..»
پس فطریات هم جزئی از بدیهیات نسبی هستند، همانطور که فرمودند، نبسی به این معنی که کسی که بخواهد راجع به این معنی تأمل کند به درستی آن میرسد و آن کس که تأمل نمیکند مصداق آیه «وَ کَأَیِّنْ مِنْ آیَهٍ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُون» میگردد.
خلاصه ایشان ده سال مسئول آن شرکت بودند، منظور من این بود که اگر آنها رایانه را ساختند این کار را با مغز خود انجام ندادند، این کار با مغز یک ایرانی صورت گرفت. یک ایرانی مهاجرت میکند و در آنجا علم را دنبال میکند البته آن فضا انسانساز نیست و آنها خود به این نتایج رسیدهاند.
یک عده افراد اوباش و لا یعقل که، شما عصر و یا شب یکشنبه در آن فضا قرار میگیرید مشاهده میکنید که بوی مشروب همه فضا را فرا گرفته است، با اینکه کنار شما کسی قرار ندارد، نظیر اینکه زمانی ما را به جهرم دعوت کردند و بنده هم به آنجا رفتم، ساعت دو نیمه شب به آنجا رسیدم.
عطر بهارنارنج چنان فضا را گرفته بود که تمام شهر پر از بوی بهارنارنج بود، این هم نوعی عرق است اما این انسان را الهی میکند و آن بو انسان را شیطانی میکند و آنها اینگونه هستند، «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لا یَعْقِلُون».[۱۴]
بالاخره میتوانم از این موضوع که وجود خدای متعال غنی از برهان است دفاع کنم. اما برای بیشتر از این فرمایش «علامه طباطبایی» است که میفرماید: اولین مسئله فلسفی وجود خدا است، بارها حضرت استاد «آیت الله جوادی آملی» در زمان تقریر این نظر بر این موضوع تأکید میکردند. این موضوع بدیهیترین بدیهی است و به آن بیان دارد، که ظاهراً امروز به آن نمیرسیم.
سؤال: آیا در مورد تمام افرادی که از ایران مهاجرت کردهاند میتوان به این تندی سخن گفت؟ ما به همه چکار داریم؟ برخی از آنان، ما میگوییم با ذهن ایرانی این کار را کردند، نه تنها ایرانیان بلکه عراقی هم در بین آنها وجود دارد، برخی عراقیها واقعا با استعداد هستند و آنها هم به دنبال همین افراد با استعداد میگردند.
همانجا به ما گفتند که یک ایرانی از دانشگاه فارغ التحصیل شده بود و قصد بازگشت به کشور را داشت. اینها هر کاری کردند نتوانستند او را نگه دارند، این موضوع را برای ما بیان کردند که، یک استاد امریکایی در ماه چهار هزار دلار حقوق دریافت میکند اما اگر بخواهند یک ایرانی را در انجا نگه دارند در ماه تا چهل هزار دلار برای او هزینه میکنند.
به نظر بنده سر قضیه این است که اولا یک مغز ارزش زیادی دارد و ثانیا خیانت به ایران است، پس این مغز نباید به ایران برگردد. این موضوع هم برای آنها اهمیت زیادی دارد، زمانیکه ایران ماهواره خود را به فضا فرستاد گفتند ما دروغ میگوییم زیرا خود میدانستند که چقدر علم و کار لازم است تا به این تکنولوژی دست پیدا گردد.
ایران که به این فنآوری رسید گفتند دروغ است، اما دروغ نبود زیرا «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا»،[۱۵] «وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ»، آن افراد توسط خداوند همراهی نمیشوند. ولی خداوندد با مومن همراهی میکند. آن جوان مومنی که به عشق امام، به عشق رهبر، به دنبال این کار میرود خداوند هم او را تأیید میکند.
نتیجه آن تأیید این است که کاری که آنها در عرض بیست سال انجام دادند ایران در عرض دو سال انجام میدهد، ایران در عرض یک سال انجام میدهد.
در آنجا گفتند: یک جوانی بعد از اتمام تححصیلات قصد بازگشت به ایران را داشت و آنها اصرار داشتند تا او را نگه دارند. بعد از اینکه نتوانستند او را نگه دارند، او را کشتند، او را کشتند که به ایران بازنگردد. اگر ما استفاده نمیکنیم او هم نباید استفاده کند، ایران هم نتواند از این مغز استفاده کند.
او دشمن ماست، در قرآن الفاظی که برای شیطان بکار رفته عیناً برای کفار هم بکار رفته است، هم اکنون آیه دقیق آن را به خاطر ندارم اما همین امروز با هم مطالعه کردیم که، «إِنَّ الْکافِرِینَ کانُوا لَکُمْ عَدُوًّا مُبِینا»،[۱۶] در قرآن کریم هم درباره کفار و هم درباره شیطان از لفظ «عدو» استفاده شده است «لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ».[۱۷]
انسان باید بسیار غافل باشد تا از آنها حمایت کند. اینکه معتقد باشد نباید «مرگ بر آمریکا» گفت، بعد از نماز نگویید مرگ بر آمریکا، شما نماز میخوانید و آنوقت مرگ بر آمریکا نگویید؟ این مسائل مایهی خوشحالی دشمن است، از نادانی یک نمازخوان، نمازخوان نادان خادم دشمن میگردد.
باید به او گفت سخنی را که بر زبان میآورید مایهی خوشنودی دشمن خداست ؟ یا مایهی خوشنودی دوستان خدا است؟ مومنین، شهداء، جانبازان، این سخن مایهی خوشنودی کیست؟ در این صورت این سخن را دیگر نخواهد گفت. مگر دارای عناد باشد که در آن صورت دیگر نمیشود کاری کرد.
سؤال: استاد فرمودید بدیهیات با احتجاج در یک راستا نیستند؟
جواب: شما به چه چیز احتجاج میکنید؟ به بدیهیات، او به شما میگوید برای من بدیهی نیست. میگویید: من میفهمم. او میگوید: تو میفهمی ولی من نمیفهمم. باید برای او استدلال داشته باشید. یعنی از همان چیزهایی که خود میفهمد استفاده کنید و برایش دلیل بیاورید. با بدیهیات نمیشود احتجاج کرد.
ما به آخرت کاری نداریم. در آنجا خدای متعال با معلومات ما را محکوم میکند، اما در دنیا ما قصد داریم کسی را که در مقابل ما ایستاده و سخن ما را نمیپذیرد با دلیل اثبات کنیم. این دو با هم متفاوت هستند.
خدا میگوید: میدانستید و عمل نکردید؟، اگر کسی بگوید من نمیدانستم از او پرسیده میشود که چرا بدنبال یادگیری نرفتید؟ در روایات آمده کسی را که میدانسته و عمل نکرده به دلیل عمل نکردن به دستورات عذاب میکنند و کسی را که نمیدانسته برای این عذاب میکنند که چرا بدنبال یادگیری نرفتید؟
«ملاصدرا» هم در جلد یک کتاب «اسفار» میگوید: «وَ أما أنَّ ذاتَهُ لا یَکونُ مشهوداً لِأحدٍ من الممکنات اصلاً فلیس کَذالک»، یک سخنی را از کسی نقل کرده و او گفته: «ذات خدا را کسی نمیتواند مشاهده کند». «ملاصدرا» میگوید: «هرگز این طور نیست، همه شهود میکنند».
«وَ لِکَلٍ منا أن یُلاحطَ ذاتهُ المُقَدَسَهَ عن الحصر وَ التقییدِ بالامکنهِ و الجِهادِ و الاحیاء علی قَدرِ ما یمکنُ للمفاضِ علیه أن یُلاحظ المُفیض….»…. مگر آن مفیض در وجود همه نیست؟ پس همه میتوانند آن مفیض را ملاحظه کنند.
«وَ کُلٌ منها یَنالُ من تجلی ذاتِهِ بِقدرِ وِعائهِ الوجودی»، هر یک از ممکنات به اندازه ظرف وجودی خود تجلی ذات حق را درک و میکند. «وَ یُحرَمُ عنه بقدرِ ضَعفهِ وَ قصورهِ وَ ضیقهِ عن الاحاطه بهِ لبُعدهِ منبعِ الوجود»، سپس بیان میدارد: «نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِید»،[۱۸] و «وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیب»[۱۹] را شاهد میآورد.
«علامه طباطبایی» هم آیات رؤیت را، همه را میفرمایند به همین صورت است. آیاتی که راجع به رؤیت خدا است را، «ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى»،[۲۰] و آیاتی که درباره لقاء است، «کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّه»،[۲۱] میفرمایند همه این آیات مربوط به علم حضوری بر وجود خدای متعال است. «واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَهِ رَبِّهِ أَحَدا»، البته تمایل به دشمنان خدا هم شرک است.
در روایات ما صریحاً به این نکته اشاره شده است، در روایات معتبر این نکته بیان شده است، تمایل به همین اندازه که لباسی را که نوشته انگلیسی داشته باشد را بگوشید. «وَ لا تَرْکَنُوا إِلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ »، [۲۲] «رکن» یعنی کمی تمایل، بنده در جایی خواندم که، فیلمی را به من نشان دادند، یکی از متفکرین آنها زمانیکه عزاداریهای ما را دیده بودند، گفته بود بر این مردم نمیشود مسلط شد.
سپس دیده بود یک عزادار پیراهن مشکی را پوشیده که روی آن مارک انگلیسی است، گفته بود پس میشود! یعنی او میفهمد که پیرو سیدالشهداء سلام الله علیه با لباس مارک انگلیسی مطابقت ندارد. این انسان خلوص به سیدالشهداء سلام الله علیه ندارد.
[۱] سوره یس، ایه ۸۱ «أَ وَ لَیْسَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلى وَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلِیمُ»
[۲] الکافی ، جلد ۱، صفحه ۹۸ «عِدَّهٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی نَصْر عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْمَوْصِلِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:. جَاءَ حِبْرٌ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ هَلْ رَأَیْتَ رَبَّکَ حِینَ عَبَدْتَهُ قَالَ فَقَالَ وَیْلَکَ مَا کُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ قَالَ وَ کَیْفَ رَأَیْتَهُ قَالَ وَیْلَکَ لَا تُدْرِکُهُ الْعُیُونُ فِی مُشَاهَدَهِ الْأَبْصَارِ وَ لَکِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِیمَان»
[۳] متشابه القرآن و مختلفه ، جلد ۱، صفحه ۹۴ «الصادق ع و قد سأله أعرابی هل رأیت ربک حین عبدته فقال ع لم أکن أعبد ربا لم أره فقال کیف رأیته قال لم تره الأبصار بمشاهده العیان بل رأته القلوب بحقائق الإیمان لا یدرک بالحواس و لا یقاس بالناس معروف بالآیات و الدلالات منعوت بالعلامات لا یجور فی قضیته هُوَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فقال أعرابی- الله أعلم حیث یجعل رسالاته.»
[۴] المحاسن ،جلد ۱، صفحه ۲۴۱ «عَنْهُ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنِ ابْنِ بُکَیْرٍ عَنْ زُرَارَهَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ- وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى قَالَ ثَبَتَتِ الْمَعْرِفَهُ فِی قُلُوبِهِمْ وَ نَسُوا الْمَوْقِفَ سَیَذْکُرُونَهُ یَوْماً مَا وَ لَوْ لَا ذَلِکَ لَمْ یَدْرِ أَحَدٌ مَنْ خَالِقُهُ وَ لَا مَنْ رَازِقُه»
[۵] سوره اعراف، آیه ۱۷۲ «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَهِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلِین»
[۶] سوره الرعد، آیه ۴۰«وَ إِنْ ما نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ وَ عَلَیْنَا الْحِسابُ»
[۷] سوره البقره، آیه ۱۴۳ «وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّهً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَهَ الَّتِی کُنْتَ عَلَیْها إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَنْ یَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ یَنْقَلِبُ عَلى عَقِبَیْهِ وَ إِنْ کانَتْ لَکَبِیرَهً إِلاَّ عَلَى الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضِیعَ إِیمانَکُمْ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِیم»
[۸] سوره ابراهیم ،آیه ۱۰ «قالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ وَ یُؤَخِّرَکُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى قالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا تُرِیدُونَ أَنْ تَصُدُّونا عَمَّا کانَ یَعْبُدُ آباؤُنا فَأْتُونا بِسُلْطانٍ مُبِینٍ»
[۹] سوره الغاشیه، آیه ۱۷ «أَ فَلا یَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَت»
[۱۰] سوره الغاشیه، آیه ۱۸ و ۱۹ «وَ إِلَى السَّماءِ کَیْفَ رُفِعَتْ؛ وَ إِلَى الْجِبالِ کَیْفَ نُصِبَت»
[۱۱]سوره الرعد، آیه ۳ «وَ هُوَ الَّذِی مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فِیها رَواسِیَ وَ أَنْهاراً وَ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ جَعَلَ فِیها زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهارَ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُون»
[۱۲] سوره الذاریات ، آیه ۲۰ «وَ فِی الْأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنِینَ »
[۱۳] سوره یوسف، آیه ۱۰۵ «وَ کَأَیِّنْ مِنْ آیَهٍ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُون»
[۱۴] سوره الانفال، آیه ۲۲ ««إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لا یَعْقِلُون»
[۱۵] سوره بقره، ایه ۲۵۷ «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ»
[۱۶] سوره النساء، آیه ۱۰۱ «وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاهِ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ یَفْتِنَکُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنَّ الْکافِرِینَ کانُوا لَکُمْ عَدُوًّا مُبِینا»
[۱۷] سوره البقره ، آیه ۱۶۸ «یا أَیُّهَا النَّاسُ کُلُوا مِمَّا فِی الْأَرْضِ حَلالاً طَیِّباً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِین»
[۱۸] سوره ق ، آیه ۱۶ «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِید»
[۱۹] سوره بقره ، آیه ۱۸۶ «وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَ لْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ »
[۲۰] سوره النجم، آیه ۱۱ «ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى»
[۲۱] سوره الکهف ، آیه ۱۱۰ «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَهِ رَبِّهِ أَحَدا»
[۲۲] سوره هود، آیه ۱۱۳ «وَ لا تَرْکَنُوا إِلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِیاءَ ثُمَّ لا تُنْصَرُون»
پاسخ دهید