با شهادت پیغمبر کسی باور نمیکرد کار از دست اهل البیت خارج شود، حتّی از اشعاری که فرزندان عباس سرودند این را گفتند که بر چه اساسی علی بن ابیطالب (سلام الله علیه) از این جامعه حذف شد؟ با آن همه تأکید کسی باور نمیکرد. بعد از آن شهادت رسول خدا که بیچاره کرد و اعظم مصیبات بود آنها ماندند که چه شد حکومت از دست ما رفت. بلافاصله طرف مقابل یعنی مکتب خلفا شروع به کادرسازیی، تقویت کرد. بعضی از مؤلفههایی که در دورهی جاهلیت بود مثل قبیلهگرایی، مثل توجّه به ثروتمندان را تقویت کرد، شبکههای خود را تقویت کرد، عدّهای از کسانی که مخالف بودند به تیغ غیب گرفتار میشدند مثلاً میگفتند سعد بن عباده چه شد؟ میگفتند جنیها او را تیر زدند و مُرد که کسی جرأت نکند نقد کند. کسی هیچ جرأت نقدی نداشت.
برای یک سؤال یک سال معطّل میماندند و جرأت نداشتند بپرسند. کار به جایی رسید که مستشرقین درست گفتند وقتی جامعهی اسلامی را نگاه میکردید هیچ تفاوتی در بین مردم نمیدیدید یعنی زمینهی بروز تفاوت هیچ نبود، در جامعه عمروعاص و عمار و سعید بن عاص کنار ابوذر بودند و نمازها مثل هم بودند، مناسک مثل هم بودند و کسی جرأت مخالفت نداشت حتّی اگر فقه را درنوردیده بودند به صراحت تاریخ که نماز در مسافرت را به جای شکسته بخوانند، انرژی آنها زیاد بود، کسی جرأت نمیکرد مخالفت کند. ابن مسعود جرأت نمیکرد مخالفت کند. یعنی قربه إلی الله نماز را در سفر تمام میخواندند بدون اعاده یعنی اصلاً اجازه نمیدادند کسی با آنها مخالفت کند، ابن مسعودی که نماز خود را وا داد صریح تاریخ و کتب فقهی آقایان است که در سفر نماز شکسته نمیخواند «اتقاعاً من عثمان» میگفت خلیفه گفته است. اعتراض کرد آنقدر عثمان او را زد تا مُرد. یعنی در این جامعه اجازهی ابراز نظر نبود لذا شما به مسجد میرفتید همه یک شکل بودند.
پاسخ دهید