ماجرای حکمیّت رخ داد، همه فهمیدند تقلّب شده است. چون حرف دو حکم فرق کرد. یک نفر گفت: من هر دو را عزل میکنم. ابو موسی اشعری گفت: -در یک نقل- به شورای مسلمین واگذار میکنم در یک نقل عبدالله بن عمر را خلیفه میکنم. عمرو عاص هم گفت: من علی را عزل میکنم، همانطور که انگشتر را درآوردم و معاویه را نصب میکنم. چون حرف دو حکم دو تا شد، نمیشود دو حَکَم دو حرف بزنند، به هم خورد. همه فهمیدند که وقتی امیر المؤمنین گفت: حکمیّت فایده ندارد، مذاکره با اینها، با حرفهای مبهم فایده ندارد. ابوموسی اشعری برود فایده ندارد، سپاه امیر المؤمنین دچار سرشکستی شد.
ولی آن جریان خوارج که ریشهی قبیلهگرایانه در آن پررنگتر از دین بود، دید اگر الآن حکمیّت برگردد، اینها در سپاه امیر المؤمنین جا ندارند، البتّه امیر المؤمنین کسی نبود که توبه کند و برگردد، دیدند چیزی به دست نمیآورند، چیزی برای آنها نمیماند. معاویه را هم به هیچ وجه قبول نداشتند چون با معاویه هم از نظر دینی مشکل داشتند و هم از نظر قبیلهگرایی مشکل داشتند.
معاویه بنیامیّه را بالا میبرد و کسان دیگر را به حساب نمیآورد. لذا دیدند دو سر سوخت شدند، دو گانه سوز شدند. اینها دوباره از کوفه بیرون آمدند و گفتند: علی اصلاً نباید این کار را میکرد، شروع به بهانه تراشی کردند. یک عدّه از آنها گفتند که اصلاً حکومت نداریم، در حالی که اینها طرفداران جدّی خلیفهی اوّل و دوم هستند، هم پیامبر، هم خلیفه و هم خلیفهی دوم حکومت داشتند.
اوضاع بهانهگیری شد. بعضیها هم در میان اینها بودند که آدمهای تندروی دینی بودند، اینها همه را تکفیر کردند و گفتند: هر کسی گناه کند کافر شده است، ما کافر شدیم که اجازه دادیم حکمیّت رخ دهد، حالا توبه کردیم، علی هم کافر شده است، توبه کند، در رکاب علی میرویم با معاویه میجنگیم. ما علی را قبول داریم به شرط اینکه فقط یک بار بگوید «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّی وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ».
علی (سلام الله علیه) کسی نیست که یک جملهی ناحق بگوید. امیر المؤمنینی که کمیل یکی از ادعیهی او است. مناجات او در مسجد کوفه، مناجات شعبانیهی او یک مورد است. زین العابدین است، زینه المهاجرین است، زهد او، عبادت او بینظیر است. خود حضرت وقتی از زهد انبیاء در نهج البلاغه بحث میکند، زهد موسی، زهد عیسی (سلام الله علیها) را میگوید، زهد پیامبر را هم میگوید، بعد از آن یک جملهای میگوید که آن جمله بزرگان غیر شیعه را هم بیچاره کرده است. عیسی (علیه الصّلاه و السّلام) اگر زاهد بود پادشاه نبود. اگر من الآن زهد بورزم یک بحث است، قارهی اروپا را به من بدهند و زهد بورزم یک بحث دیگری است. خیلی فرق دارد. نداشتن و زهد کردن هم اختیاری است، مقام حضرت عیسی (سلام الله علیه) عرشی است، شکّی نیست ولی پول مادی در دست داشته باشی، خزانهای که یک فصل خراج آن ۱۳۵ میلیون درهم است، در دست تو باشد و یک درهم از آن را به ناحق ندهی این چیز دیگری است.
پاسخ دهید