در شرایطی که خواصّ جامعه که حق را می شناسند، ساکت بشوند، جهل هم بر جامعه مستولی بشود، جنگ شروع شد، جنگی که مثل جمل نبود، صد روز بلکه بیشتر طول کشید. سپاه معاویه ۱۲۰ هزار نیرو تا دندان مسلّح است. گاهی آن‌ها پیروز می‌شدند، گاهی این‌ها پیروز می‌شدند. در عملیات‌های کوچک کوچک چند روزه. چه اتّفاقی افتاد که در وسط صفّین حکمیّت رخ داد، چرا حکمیّت رخ داد؟ چرا مردم عراق تن به حکمیّت دادند؟ شامی‌ها مجبور شدند، یعنی به تصریح بزرگان مورّخین مثل مسعودی و دیگران در زمانی حکمیّت رخ داد که امیر المؤمنین در صفّین در اوج قدرت بود. بله گاهی می‌شد در عملیّات‌های چند روزه از این ۱۱۰ روز عملیّات نظامی دو طرف، جنگها گاهی یک روزه بود، گاهی سه روزه بود، پنج روزه بود. در این روزها گاهی سپاه معاویه یک جناح را پیروز می‌شد، گاهی امیر المؤمنین پیروز می‌شد، ولی کم کم ورق برگشت و یک طرفه شد و کار تقریباً به جایی رسید که امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) و مالک اشتر (سلام الله علیه) کار را به جایی رساندند که از لایه‌های سپاه معاویه گذشتند تا به سپاه محافظت از خیمه‌ی معاویه رسیدند، یعنی به قلب سپاه شام رفتند.

این‌که شما شنیدید کار به جایی رسید که عمروعاص با امیر المؤمنین رو در رو شد. بُسر فرمانده‌ی نگهبانان معاویه با امیر المؤمنین رو در رو شد، شلوارهای خود را درآوردند و فرار کردند. یعنی صف‌ها شکسته شد و به عمق استراتژیک سپاه شام رسیدند. این‌ها ترسیدند. حتّی امیر المؤمنین به معاویه می‌گفت: مگر تو وعده‌ی شمشیر ندادی، این‌قدر خون مردم را نریز، من و تو، تن به تن بجنگیم هر کسی که پیروز شد معلوم است. عمروعاص یک روز  گفت: بد هم نمی‌گوید، چون احساس کردند خطر از مردم گذشته است، حالا عمروعاص هم رو در روی امیر المؤمنین است و اگر شلوار خود را در نیاورده بود، کشته شده بود. یعنی احساس کردند تیغ امیر المؤمنین نزدیک شده است.

معاویه گفت: فلان فلان شده تا به حال این‌طور دشمنی خود را آشکار نکرده بودی! «کَانَتْ ضَرَبَاتُهُ وَتْراً».[۱] علی کسی است که اگر در جنگ‌ها به کسی برسد و بخواهد ضربه بزند بیش از یک ضربه به کسی نمی‌زند و اگر به هر جا یک ضربه بزند از آن‌جا جدا می‌شود، ضربات او یگانه است، وتر است، نماز وتر است، یک رکعتی است. اگر علی به هر کسی برسد، یک ضربه می‌زند و با همین یک ضربه کار تمام است. چه می‌گویی که من بروم و با او بجنگم.

 

پی نوشت


[۱]– شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ج‏ ۱، ص ۲۰.