حجت الاسلام کاشانی روز جمعه مورخ ۲۴ آذر ۱۳۹۶ در ادامه سلسله جلسات «درآمدی بر نهج البلاغه» به موضوع «خطبه ی شقشقیه و خشونت خلیفه دوم» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.
- سنگینی صبر امیر المؤمنین علیه السّلام در جریان غصب خلافت
- دستور امیر المؤمنین علیه السّلام برای بازخوانی واقعهی سقیفه برای مردم
- ترسیم فضای حاکم بر جامعه در زمان خلیفهی دوم توسّط امیر المؤمنین علیه السّلام
- نتیجهی خشونت خلیفهی دوم در جامعه
- اختلاف شیعیان با تفکّر اهل سنّت و خلیفهی دوم
- شدّت خشونت خلیفهی دوم نسبت به حجاج
- بیقانون و قاعده بدون مجازاتهای خلیفهی دوم
- دور نگه داشتن مردم از روایات و تفسیر روایات در زمان خلیفهی دوم
- علّت درو شدن مردم در زمان حکومت خلیفهی دوم
- ممنوعیّت روزه گرفتن در ماه رجب توسّط خلیفهی دوم
- تجسّس خلیفه در زندگی شخصی افراد
- علّت شکست حکومت امیر المؤمنین علیه السّلام در کوفه
- تجلیل خدا از امیر المؤمنین و حضرت زهرا علیهم السّلام در سورهی انسان
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادَ».[۱]
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۲]
«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]
سنگینی صبر امیر المؤمنین علیه السّلام در جریان غصب خلافت
این بحث را که امروز میخواهیم وارد آن بشویم شاید یک سال است که من مدام میخواهم بگویم و نمیگویم قبلاً جاهایی عرض کرده بودم ولی جای آن در میان کلمات امیر المؤمنین علیه السّلام در نهج البلاغه خالی بود. دیگر بعد از نماز صبح با استخاره عرض کردم که بگویم؛ چون زمان آن از مناسبت ایام گذشته است، به اندازهی یک جلسه بشنویم ببینیم این جملهی امیر المؤمنین علیه السّلام که در ادامهی خطبهی شقشقیه است، یک نمونهی آن، آن زمان چه اتّفاقی افتاده است. از مظلومیتهای اهل بیت علیهم السّلام این است که متأسّفانه نمیشود از مظلومیّتهای آنها هم گفت.
عرض کردیم در خطبهی شقشقیه بعد از اینکه امیر المؤمنین صلوات الله علیه از صبر خود گفتند که این صبر چقدر سیاه بود، یعنی به خاطر خدا تحمّل کردم ولی سخت گذشت؛ امیر المؤمنینی که بالای سر زهرای اطهر سلام الله علیها فرمودند: خدایا به خاطر تو صبر میکنم و بعد هم فرمودند: به من صبر بده؛ اینجا در مورد آن صبر و اتّفاقات بعد از آن میگوید، به ویژه که این صبر سیاه بود، خیلی سخت گذشت. خار در چشم من بود و بالاخره گذشت. استخوان در گلو بود.
دستور امیر المؤمنین علیه السّلام برای بازخوانی واقعهی سقیفه برای مردم
فرمود: «حَتَّى مَضَى الْأَوَّلُ لِسَبِیلِهِ»[۴] امیر المؤمنین علیه السّلام اوّل اعتراض کرد که اینها بعد از خلیفهی اوّل هم باز غصب مجدّد انجام دادند، بعد شروع کردند راجع به خلیفهی دوم کلماتی گفتند که شما در عرف کلمات تاریخ مورّخان این را نمیبینید. میگویند: محبوب بود، چه بود؛ بله البتّه فضای عمومی حکومت اینطور بود که خلیفه را محبوب نشان بدهد. امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: وقتی که خلیفهی اوّل از دنیا رفت… یعنی اینطور فرمود: «حَتَّى مَضَى الْأَوَّلُ لِسَبِیلِهِ فَأَدْلَى بِهَا إِلَى فُلَانٍ [ابْنِ الْخَطَّابِ] بَعْدَهُ» این را امیر المؤمنین علیه السّلام در یک جمع خصوصی فرموده است. در اوّل جلد ۳۰ بحار است که امیر المؤمنین صلوات الله علیه یک نامهای در مورد سقیفه مینویسد و دستور میدهد این نامه را هر جمعه برای مردم بخوانند. حالا مثلاً پیش از خطبه، پس از خطبه و آنجا حضرت بسیار تقیّه کرده است؛ با این حال میفرماید این را بخوانید و اگر کسی اعتراض کرد با او بر سر کتاب خدا مباحثه بکنید. این یکی از اتّفاقهای مهمّ حکومت امیر المؤمنین صلوات الله علیه این است، ماجرایی که قرار بود خبر آن یک طرفه همه جا منتشر بشود، امیر المؤمنین صلوات الله علیه یک خبر خلاف آن حرف را هم منتشر کرد و فرمود: این را هر جمعه بخوانید. آن متن خیلی متن روتوش شدهی، پر تقیّهای است. با این حال حضرت میفرماید: اگر اعتراض کردند -یعنی ممکن است باز هم اعتراض هم بکنند- این کار را بکنید.
این خطبهی سوم را ابن عبّاس میگوید: با هم نشستیم، یکی دو تایی، سه تایی بودیم، حضرت داشت صحبت میکرد. تا آخر هم یک نفر از راه رسید – در این حرارتی که حضرت داشت این سخنان را میگفت- آمد گفت: مثلاً ببخشید شکّ بین سه و چهار چه میشود؟ امیر المؤمنین صلوات الله علیه پاسخ او دادند و من گفتم: آقا ادامهی آن. فرمود: دیگر «تِلْکَ شِقْشِقَهٌ هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ»[۵] این یک قدر هم دیگر… حالا این را گفتم. لذا این را حضرت در جمع خصوصی گفته است، نگاه بکنید حضرت اسم از کسی نمیبرد، باز هم در آن تقیّه وجود دارد ولی یک مقدار کمتر از آن متنی که هر هفته میخواندند.
ترسیم فضای حاکم بر جامعه در زمان خلیفهی دوم توسّط امیر المؤمنین علیه السّلام
بعد حضرت وارد حکومت خلیفهی دوم شدند، فرمودند: «لَشَدَّ مَا تَشَطَّرَا ضَرْعَیْهَا»[۶] آنها دو تایی به جان سینهی خلافت افتادند و به شدّت دوشیدند. بعد با این عبارت وارد حکومت خلیفهی دوم میشود. دو هفتهی پیش هم محضر شما عرض کردم با اینکه سیّد رضی خیلی تلاش کرده است که فضای نهج البلاغه خیلی شیعی نشود، همین یک خطبه باعث شده است که نهج البلاغه نزد اکثر اهل سنّت از اعتبار بیفتد مگر آن کسانی که اهل ادب هستند. بعضی از ادبای آنها گفتند: نه، مگر میشود غیر از امیر المؤمنین علیه السّلام کسی این جملات را گفته باشد؟! مگر داریم؟! اگر داریم آن ادیب بزرگ چه کسی است ما برویم آثار دیگر او را هم ببینیم. اهلش متوجّه هستند که بسیاری از این کلمات از غیر از امیر المؤمنین علیه السّلام صادر نشده است. ولی کتاب نهج البلاغه به خاطر همین خطبه بیاعتبار شد. چون در آن فضا، در آن خفقان بسیار ساختار شکن است.
حضرت میفرماید: «فَصَیَّرَهَا فِی حَوْزَهٍ خَشْنَاءَ»[۷] جریان حکومت را در یک فضای بسیار خشنی انداخت که «یَغْلُظُ کَلْمُهَا» یا «کَلامُها» اینقدر میزان خشونت را بالا برد که بیان خشن… «وَ یَخْشُنُ مَسُّهَا» مردم هم خشن میشنیدند و هم خشن لمس میکردند. «وَ یَکْثُرُ الْعِثَارُ فِیهَا» -که حالا این را توضیح میدهم که امیر المؤمنین علیه السّلام چه میفرماید- میزدند و نهایت یک عذرخواهی میکردند. با ماشین از روی طرف رد میشدند، بعد یک عذرخواهی هم میکردند. استبداد به چه چیزی میگویند؟ استبداد به این میگویند که شما قبل از اینکه بیان بکنی، قبل از اینکه قانون بگذاری ابتدا طرف را عقوبت بکنی. بعد بگویی: من برای چه عقوبت شدم؟ بگویند: برای این کاری که کردی. بگوید: مگر جرم است؟ بگویند: از الآن جرم است. خوب این از الآن جرم است، قبل از آن من را زدید. بعد اگر یک دفعه یک نفر را اشتباه زد، آقا ببخشید. گوش من پاره شد، دیگر ببخشید ندارد. بچّه سقط شد، ببخشید ندارد دیگر. خشونت آنجایی خشونت است که حتّی اگر قانون خشن باشد، اینقدر بد نیست، بد است اینقدر بد نیست. بگویند کسی که از چراغ قرمز عبور بکند، ده میلیون تومان جریمه میکنیم. طرف میداند نباید چراغ قرمز را رد بکند. حالا اگر این چراغها هم گاهی لب خط را میگیرد، طرف احتیاط میکند، یک متر عقبتر میایستد. امّا اگر نداند برای چه میخواهند او را جریمه بکنند و او را بزنند، دائماً همه دارند این طرف و آن طرف با احتیاط نگاه میکنند، نکند چیزی از راه برسد. اصلاً امنیت روانی را به هم میریزد. آخر هم اگر اشتباه شد، عذرخواهی میکند.
اوضاع بسیار بد اسلام در زمان خلافت خلیفهی دوم
حضرت میفرماید: خشونت کلامی و خشونت لمسی یعنی کتک خوردن به شدّت زیاد شد، بعد هم مدام عذرخواهی میکرد. یعنی خیلی جاها همه را میزدند، بعد یکی هم اعتراض میکرد مثلاً میگفت: اشتباه شده است، میگفتند: ببخشید. ولی عرض کردم مثلاً فرزند طرف سقط شده است ببخشید دیگر ندارد. «وَ یَکْثُرُ الْعِثَارُ فِیهَا وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا» خطا زیاد بود، وقتی خشونت را بالا میبری، «یَکْثُرُ الْعِثَارُ فِیهَا» مدام خطا زیاد میشود، بیجهت میزد. همینطور ردیف میزد، خوب بیشتر اینها بیجهت کتک میخوردند «وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا» یک عذرخواهی هم میکرد. یعنی مردم دائماً کتک را خورده بودند، «فَصَاحِبُهَا کَرَاکِبِ الصَّعْبَهِ» فرمود: من در آن دوران مثل کسی بودم که سوار بر این مرکب بد قلق شده است. دور از محضر شما قاطری که لب پرتگاه است. سرکش است. بکشم بینی او پاره میشود. یعنی مناسبات بین حکومت و مردم از هم دریده میشود، جنگ میشود. اگر میخواستم بکشم، بینی این مرکب دریده میشد. یعنی کار به نزاع میکشید. اگر میخواستم رها بکنم «إِنْ أَسْلَسَ لَهَا تَقَحَّمَ» در دره میافتاد. لب درهای با این حرکت میکردم. یعنی اسلام را لبّ دره برده بود. رها میکردم در دره میافتاد؛ میخواستم بکشم، بینی این مرکب که این افسار به آن بود پاره میشد، جدال میشد. «فَمُنِیَ النَّاسُ لَعَمْرُ اللَّهِ بِخَبْطٍ وَ شِمَاسٍ» به خدا قسم کمر مردم اینجا زیر این فشار خم شده بود.
نتیجهی خشونت خلیفهی دوم در جامعه
نتیجهی این خشونت چیست؟ «وَ تَلَوُّنٍ» همهی مردم درو بودند. بسیاری آنجا مرتد شدند. از بین زنهایی که مرتد شدند، چند تا از آنها همسران مستقیم خلیفه هستند. یعنی اینقدر خشونت داشت که مردم باید ادای اسلامی را که او میخواست دربیاورند. مدام فیلم بازی میکردند که نکند اتّفاقی بیفتد؛ آن کسی که میتوانست، مرتد میشد. میگفت: این اسلام که اینطور است بدرد نمیخورد. «فَصَبَرْتُ عَلَى طُولِ الْمُدَّهِ» من خیلی در این مدّت طولانی صبر کردم. «وَ شِدَّهِ الْمِحْنَهِ» آن منتهی الحلم اینطور حرف میزند، میگوییم: «السَّلَامُ عَلَیْکُمْ یَا أَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّهِ وَ مَوْضِعَ الرِّسَالَهِ وَ مُخْتَلَفَ الْمَلَائِکَهِ وَ مَهْبِطَ الْوَحْیِ وَ مَعْدِنَ الرَّحْمَهِ وَ خُزَّانَ الْعِلْمِ وَ مُنْتَهَى الْحِلْمِ»[۸]؛ «مُنْتَهَى الْحِلْمِ»: یعنی هر بلایی سر او بیاوری، صدای او درنمیآید. حضرت اینجا میفرماید: من خیلی در این مدّت طولانی «وَ شِدَّهِ الْمِحْنَهِ» خیلی مصیبت سخت بود. این فقط مصیبت قتل زهرای اطهر سلام الله علیها نیست. آن که خیلی عظیم است امّا ما در این ده سال خیلی سختی کشیدیم، تا از دنیا رفت. «جَعَلَهَا فِی [سِتَّهٍ] جَمَاعَهٍ» که بعداً عرض میکنم.
اختلاف شیعیان با تفکّر اهل سنّت و خلیفهی دوم
یک کتاب است این منتشر نشده است از فرزندان علّامهی امینی رحمه الله علیه نوشته است. من یک سری یادداشت داشتم ولی دیدم انصاف نیست که اگر کتاب را نیاورم. چون این کتاب در این زمینه خیلی زحمت کشیده است. البتّه برای تحقیق کار زیاد باید روی و روی اسناد و روایات آن این کتاب صورت بگیرد. امّا فرزند علّامهی امینی زحمت آن را کشیده است، یک مقدار هم با ما تفاوت فکری سیاسی چه بسا دارد امّا انصاف حکم میکرد که من عمداً کتاب را بیاورم. از روی تبلت نخوانم، چون این آقا روی این موضوع کار کرده است. یکی از آقازادههای علّامهی امینی رحمه الله علیه روی این موضوع کار کرده است، در فضای مجازی هم PDF این کتاب وجود دارد. فقط شما یک بخشی از رفتارهای این فرد را نگاه بکنید جگر آدم میسوزد، اصلاح طلبی دو سال پیش گفته بود: حکومت دموکراسی، یعنی حکومت خلیفهی دوم. الآن هم از آن مناسبت ایام گذشته است، بنده در خصوصی خود هم اهل ناسزا و دعوا نیستم ولی بالاخره ما اگر نسبت به خلیفهی دوم اختلاف نظر داریم، محبّت به ایشان نداریم، چون این صوت منتشر میشود چرا ما ایشان را دوست نمیداریم؟ ما این شخصی را که اینطور است را نمیتوانیم دوست بداریم. حالا قتل زهرای اطهر سلام الله علیها سر جای خود، آن یک چیز جدایی؛ امّا نمیشود آدم این شخص را دوست بدارد. با امیر المؤمنین علیه السّلام متفاوت است، در مبنا متفاوت است و ای کاش اگر ما میخواستیم هم جلساتی برگزار بکنیم، مردم را با حقیقت این افراد آشنا میکردیم که اگر ما اختلاف داریم با این افراد اختلاف داریم، ما با این تفکّر اختلاف داریم شما این تفکّر را دوست دارید؟ امام شما باشد.
ما این امام را که این رفتار را میکند نمیتوانیم امام بپذیریم که طرف بیاید بگوید: «حِبالٌ وَ سِیاطٌ»[۹] بند و طناب و شلاق «هِیَ ادواتُ الحِوارِ» ابزار گفتگوی خلیفه اینها بود. ابزار گفتگوی او میکروفن و ضبط صوت و زبان او نبود، حبل و سوط بود. طناب و شلاق. اگر بگویند: علامت حکومت او چه بود؟ یعنی اگر به من بگویند شما برای جناب خلیفهی دوم آرم حکومت طراحی بکن، من میگویم شلاق را لوگوی آن بکشند، حکومت شلاق است. آن هم شلاقی که از پیش تعیین نشده است، قانونی نیست که مثلاً اگر شما این کار را بکنید نستجیر بالله اگر شراب بخورید شلاق دارد نه، اوّل شلاق میخوری و بعد میفهمی این جرم است. آن هم جرمهایی که شریعت گفته است: آن جرمهایی که خود ایشان دوست داشته است جرم بینگارد. مثلاً طرف خدمت ایشان آمد عرض کرد: «إِنَّا لَمَّا فَتَحْنَا المَدَائِنَ أَصَبْتُ کِتَابَاً فِیهِ کَلاَمٌ مُعْجِبٌ»[۱۰] آقا ما در فتح مدائن یک کتاب جالبی پیدا کردیم. به او گفت: کتاب خدا است، یعنی قرآن است؟ گفت: نه. «فَدَعَا بِالدرَّهِ» گفت: آن شلاق کوتاه تسمهای من را بیاوریم، به آن درّه میگویند. «فَجَعَلَ یَضْرِبُهُ بها» شروع به زدن او کرد و آیات قرآن را خواند. شما چه چیزی از داعش دیدید که یک جایی بدون اینکه طرف جرمی مرتکب شده باشد، قرآن بخوانند و شلاق بزنند گفت: «الر * تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ المُبِینِ» و دارند طرف را میزنند.
شدّت خشونت خلیفهی دوم نسبت به حجاج
شما نگاه بکنید اگر این را هالیوود بسازد، میگویید: اسلام هراسی کرده است که همزمان با شلاق زدن، آیه میخوانند. خود همین آقا زمان پیغمبر صلوات الله علیه، رسول خدا نهی میکرد که شما تورات نخوانید تورات، دائم در دست داشت. چند بار پیغمبر صلوات الله علیه را عصبانی کرد، خشمگین کرد -حالا کلمهی عصبانی برای پیامبر خوب نیست. عصبیّت نیست، پیغمبر صلوات الله علیه خمشگین شد. بغض لله- که برای چه اینها را در دست دارید؟ پیغمبر صلوات الله علیه روشنگری کرد، تو چرا شلاق میزدی؟ در بعضی منابع ما مثلاً در غارات ثقفی است «دره عمر أهیَب مِن سَیف الحَجاج»[۱۱] هر کسی برود حجاج را بشناسد که نفسها برید، هزارها هزار، ۸۰ هزار آدم کشت؛ گفتند: درهی خلیقه «أهیَب» مهیبتر، ترسناکتر از سیف یا عصای او بود که عصا را به زمین میزد که جلادها داخل بیایند. شلاق این از عصای آن یا شمشیر او وحشتناکتر بود.
بیقانون و قاعده بدون مجازاتهای خلیفهی دوم
چرا وحشتناکتر بود؟ چون قاعده نداشت. اگر قاعده داشته باشید، شما میدانید ولو سخت است، سختگیر است… یک معلّمی سختگیر است ولی قاعدهی آن را میشناسد. (خلیفهی دوم) طرف را شلاق زد. چرا؟ چون داشت یک کتاب دیگر میخواند. از قبل هیچ کجا هم اعلام نشده بود خواندن کتاب دیگری ممنوع است. چون اگر طرف میدانست ممنوع است، دیگر خود او پیش خلیفه نمیآمد بگوید: آقا یک کتاب خوبی پیدا کردم، اگر میدانست اگر هم میخواست بخواند، مخفی میکرد. این یعنی مجازات از پیش تعیین نشده. طرف نمیداند دارد جرم مرتکب میشود، او را میزنی. هر کسی نوشتهای را در خصوص انبیای گذشته بخواند یا از روی آن بنویسد باید شلاق بخورد. سیوطی میگوید: «کَانَ عُمَر یَنهی عَنِّ النَّظرِ فِی کِتابِ دانیال»[۱۲] گفت: ممنوع است کسی به کتاب دانیال نگاه بکند؛ «وَ یَضرِبُ مَن یَراهُ یَنظُرُ فِیهَا» اگر میدید کسی دارد این را نگاه میکند، شروع به زدن او میکرد. «وَ یَامرُهُ بِحَرقِهَا» دستور میداد کتاب را بسوزانید. باز این از قبلی بهتر است. چون قبل از آن اعلام کرده است، باز خوب است.
هر کسی مثل زبان پیغمبر «حَیَّ عَلَى خَیْرِ الْعَمَلِ» بگوید، این اقدام علیه امنیت ملّی کرده است چرا؟ چون ما داریم میجنگیم، یک دفعه ای میگویید: «حَیَّ عَلَى خَیْرِ الْعَمَلِ» یعنی بروید نماز بخوانید. الآن «حَیَّ عَلَى خَیْرِ الْعَمَلِ» جهاد است. دین یک چیز دیگر گفته است، اینجا گفته است: برای اذان «حَیَّ عَلَى خَیْرِ الْعَمَلِ» بگویید. او میگوید: من گفتن «حَیَّ عَلَى خَیْرِ الْعَمَلِ» را صلاح نمیدانم. مردم میروند نماز میخوانند، الآن باید بروند بجنگند و اگر کسی «حَیَّ عَلَى خَیْرِ الْعَمَلِ» بگوید «صَعِدَ المِنبر … أیُّهَا النَّاس ! ثَلاثٌ کُنَّ عَلى عهد رسول الله صلی الله علیه و سلم و أنَا أنهى عَنهُنَّ»[۱۳] سه چهار تا چیز زمان پیغمبر بوده است، من نمیگذارم الآن انجام بشود، مصلحت نیست. یکی از آنها «وَ حَیَّ عَلَى خَیْرِ الْعَمَلِ» یکی اینکه برای نماز «حَیَّ عَلَى خَیْرِ الْعَمَلِ» بگویند. این اقدام علیه ما است.
دور نگه داشتن مردم از روایات و تفسیر روایات در زمان خلیفهی دوم
مردم را از روایات انداختند. کسی نمیتوانست روایت بپرسد. بحث راجع به روایات را ممنوع کرده بودند. این را چون قبلاً چند بار توضیح دادم، دیگر نمیگویم. میگفت: اگر شما از پیغمبر چیزی نقل نکنید، مستحب است. مثلاً طرف ۲۰ سال است یکی از… الآن مثلاً فرض بفرمایید رزمنده در جلسه است. بعد از جلسه بگوییم: کدام یک از این شهدا را میشناسی؟ یک چیزی بگویید، ما نبودیم توفیق نداشتیم. مردم پیش یاران پیغمبر میرفتند، میگفتند: شما رسول خدا را دیدید؟ پیغمبر چطور بوده است. رفتار او چطور بود، بیان او چطور بود، اخلاق او چطور بود. میپرسند. نمیگذاشتند میگفتند: قرآن بخوانید. قرآن میخواندند، میگفتند: منظور این آیه چیست؟ با چه کسی کار دارد، مصداق این راجع به چه چیزی بود، این نازل شد. طرف سؤال میکرد. کسی اگر راجع به آیات سؤال میکرد، ایشان با شلاق او را میزد. نه راجع مثلاً حرفهای قبیح، متن این است میگوید: «کُنَّا عَندَ عُمر بن الخَطاب فَأتاهُ رَجلٌ، فَقال: یا أمیر المؤمنین»[۱۴] گفت: آقا جان، ای حاکم اسلامی مثلاً «الْجَوارِ الْکُنَّسِ» است این یعنی چه؟ «فَطَعنَ عُمَر بِمخصَرهٍ مَعهُ فِی عِمامَهِ الرَّجُل» با این چوب یا نیزهای که در دست داشت، نوک آن را زیر عمامهی طرف زد، انداخت. «فَالقَاهَا عَن رأسِهِ» از سر او افتاد. این چوب را اینطور زیر عمامهی او زد که این عمامه از سر او بیفتد. گفت: چه کار داری؟ اصلاً بار اوّل آدم با این مواجه بشود… مثلاً فرض بکنید میگوید من رفتم: از استاد سؤال کردم این آیه یعنی چه؟ جای دیگر هم است؛ یک جای دیگر گفت: این آیه یعنی چه؟ گفت: چه کار به این کارها داری، روی آن را بخوان برو. آقا یعنی چه به شما ربطی ندارد. اعتراض کرد گفت: او را تبعید بکنید و اینجا میگوید: طرف را گرفتند، زدند. یکی دیگر آمد گفت: آقا جان این «وَ فاکِهَهً»[۱۵] یعنی میوه. «أَبًّا» یعنی چه؟ یعنی مثلاً علوفه. «وَ فاکِهَهً وَ أَبًّا» یعنی چه؟ «فَلَّما رَآهُم عُمَر یَقولون أقبَلَ عَلیهِم بِالدِّره» تا دید نشستند دارند راجع به آیات بحث میکنند، گفت: شلاق را بردارید بیاورید. نیایی مسجد تو را میزنم، بیایی مسجد حرف هم بزنی، تو را میزنم.
علّت درو شدن مردم در زمان حکومت خلیفهی دوم
شما ببینید برای چه امیر المؤمنین علیه السّلام میفرماید: مردم دچار تلوّن شدند. هر کسی باشد اینطور میشود. آدم همیشه باید مراقبت داشته باشد. چند تا دست دیگر هم باید قرض بکند هر جایی که امکان دارد چیزی خارج بشود، آدم دست خود را محکم نگه بدارد که یک وقت شلاق نخورد. طرف برای اینکه قرآن دنبال خود باشد، یک کاغذی چیزی به دست آورده بود، ریز ریز مینوشت که مدام اینها همراه او باشد؛ گفت: با خطّ ریز قرآن را مینویسی؟ او را بزنید. یکی دیگر نوشته بود، سین بسم الله را کشیده بود، دندانه نگذاشته بود. گفت: سین آن را میخواهی حذف بکنی، او را بزنید. این خط است، طرف آمد گفت: آمد مسجد دید طرف زیاد نشسته است، یک ساعت است در مسجد نشسته است. او را بزنید. دفعهی بعد به آن یکی گفت: تو چرا نشستی؟ دید اگر بگوید یک ساعت است نشسته است، او را میزند. گفت: دارم در مورد خدا تفکّر میکنم. گفت: غلط میکنی در مورد خدا تفکّر میکنی، او را بزنید. شما در این فضا میخواهید چه کار بکنید؟ اصلاً باید بگردید ببینید چه میشود گفت. نمیشود هم از قبل پیشبینی کرد که این چه چیزی را میزند و چه چیزی را نمیزند.
پسر او از یک کنیز او بچّهدار شد. گفت: خوب اسم این را چه گذاشتید؟ کنیه چیست؟ اسم فرزند خود را عیسی گذاشت. نوهی خلیفه شد عیسی از یک کنیز. کنیهی پسر خلیفه چه میشود؟ ابو عیسی. گفت: ابو عیسی. یعنی عیسی پدر داشته است. گفت آقا پدر این عیسی من هستم. آن عیسی بن مریم یک کسی دیگر است، پدر این عیسی من هستم، گفت: عیسی پدر داشته است، او را بزنید. گاهی هم اینقدر میزد که خسته میشد تنفّس میداد، مثلاً دوباره میزد، گاهی سه باره، گاهی چهار باره. میخواهم آن فضا برای شما القاء بشود. وقتی یک کسی آن پشت جلسه بگوید: آمد. همهی شما ناگهان دست و پای خود را جمع میکنید و این هیبت، هیبت از عظمت شخص نیست از کتک است.
طرف نامه نوشته بود مثلاً اشکال ادبی داشت، اشکال نحوی داشت. میگوید: «إنَّ عُمَر کَتَبَ إلى أبی موسى: إنَّ کَاتِبَکَ الَّذی کَتبَ إلىَّ لَحَنَ»[۱۶] یکی از استاندارها ابو موسی بود. به او نامه نوشت: این کاتب تو که برای من نامه نوشته است، مثلاً یک جایی به جای تنوین ـٌ، ـُ نوشته است؛ یک جایی به جای ـِ، ـَ نوشته است. اشکال تایپی شده است. گفت: من کوفه نیستم، تو او را بزن. «فَاضرِبهُ سُوطاً» او را شلاق بزن.
ممنوعیّت روزه گرفتن در ماه رجب توسّط خلیفهی دوم
هر کسی در ماه رجب روزه بگیرد، او را شلاق بزنید. میخواهم ببینید چقدر هم متنوّع است. گفت: «رَأَیْت عُمَرَ یَضْرِبُ أَکُفَّ الناس فی رَجَبٍ حتى یَضَعُوهَا فی الْجِفَانِ إذا رَفعوا عَن طَعامِهِ حتّی یَضعوا فِیهِ وَیَقُولُ کُلُوا»[۱۷] ماه رجب مردم از پیغمبر صلوات الله علیه شنیده بودند، خیلی ثواب دارد روزه میگرفتند، گفت: من صلاح نمیدانم، در مسجد خرما پخش بکنید، هر کسی گفت: روزه هستم… یکی با سینی خرما تعارف میکرد، طرف میگفت: روزه هستم، آن یکی از پشت به او میزد. همهی اینها در منابع فقهی هم آمده است، چون روی آن حکم شرعی بار شده است. هر کسی که هر روز روزه بگیرد، مثلاً بعضیها هستند دائم الصّیام است -اینجا هم ما یک نفر را داریم به حاج آقا بگویید حواس خود را جمع بکند- یک دفعه ببیند یک مدّتی است، طرف ۲۰ روز است روزه است. عجب، او را شلاق بزنید. «کُنَّا عِندَ عُمر فَاُتِیَ بِطعامٍ لَهُ فَاعتَزلَ رَجلٌ مِنَ القَوم فَقَالَ: مَا لَهُ؟»[۱۸] گفتند: این چرا نمیخورد؟ اینطوری است. امروز نان و پنیر میآورند حواس خود را جمع بکنید. «قالوا إنَّهُ صَائِمٌ» گفتند: روزه گرفته است. گفت: «وَ مَا صَومُهٌ» امروز چه خبر است؟ گفتند: این بیشتر روزها روزه است. «فَجَعَلَ یَقرَعُ رَأسَهُ بِقناهٍ» گفت: با چوب بر سر او بزنید و بعد با شلاق او را بزنید. رفت در مسجد…
اینها نمیتوانستند روایت بخوانند. -حالا جلوتر عرض میکنم- دور هم جمع بشوند، کلاس آموزشی… اگر این جمع را میدید که هیچ من را هم مورد سرزنش قرار می داد. اگر میدید دو نفر در مقابل یک نفر نشستند، یعنی احساس میکرد یک نفر میخواهد به دو نفر بگوید، اینطور مقابل نشستند. حالا با هم میخوانیم معلّم و شاگرد را میزد. لذا اینها با کسی که نمیتوانستند… آیه را هم که نمیتوانستند بحث بکنند، میگفتند: مثلاً امروز نان چند است. امروز نان و پنیر غذای با کلاسی است، مخصوصاً اگر کنجد داشته باشد، دیگر غنای اغنیا است. حرف میزد، بالاخره مردم حرف میزنند. آمد در مسجد دید دو نفر د ارند با هم حرف میزنند یک مقدار صدای آنها بلند شد. عین عبارت را میخوانم «فَدَخلَ المَسجد ذَاتَ یَومٍ فَإذا هُوَ بِرجلین قَد ارتَفعت أصواتهما»[۱۹] دید دو نفر دارند، کمی بلند با هم صحبت میکنند. دوید دنبال آنها یکی از آنها فرار کرد، یکی را گیر آورد «فَبادراهُ فَأدرکَ أحدَهُمَا فَضرَبَهُ» بعد گفت: بچّهی کجا هستی؟ یعنی طرف غریب بود نمیدانست… یک نفر از راه رسیده است… خوب قوانین را یک جا بنویسید. کلّ مسجد را پر بکنید، قوانینی که اگر انجام بدهید، شلاق میخوری، کلّ دیوار مسجد را بنویسید. مثلاً پانصد مورد است، هفتصد مورد است طرف را نمیشناخت.
یعنی طرف بار اوّل بود که وارد مسجد شده بود. اقامهی نماز را گفتند، آماده بودند نماز را شروع بکنند، یک مقدار معطّل میکنند تا مردم برسند. یک نفر دید یک مقدار وقت است بلند شد دو رکعت نماز مستحبّی بخواند. یک دفعه برگشت گفت: این چرا نماز میخواند؟ گفتند:آقا مستحبّی است. عنوان آن چیست؟ این که میبینید اینها مدام میگویند: بدعت، بدعت، عنوان آن هیچ چیزی، عنوان آن نماز مستحبّی است. گفت: او را شلاق بزنید. عین عبارت آن این است «کَانَ عُمر بن الخطاب یَضرِبُ عَلى الصَّلاهِ بَعدَ الإقَامَه»[۲۰] «کَانَ … یَضرِبُ» میدید اگر دارد نماز شروع میشود، هنوز شروع نشده است، یکی خواسته است وقت تلف نکند، دو رکعت نماز میخواند، میزد. اگر قبل از اقامهی نماز هم صف آماده شده بود، مثلاً ده دقیقه طول میکشید تا امام جماعت بیاید، یکی نماز میخواند، باز هم میزد. «کَانَ عُمرَ بن الخطاب … عنه یَضربُ عَلى الصَّلاهِ قَبلَ الإقامَه»[۲۱] هم بعد از اقامه، هم قبل از اقامه.
هنگام طلوع آفتاب یا غروب آفتاب هر کسی نماز بخواند باید شلاق بخورد. «لاَ تَحَرَّوْا بِصَلاَتِکُمْ طُلُوعَ الشَّمْسِ وَ لاَ غُرُوبَهَا … وَکَانَ یَضْرِبُ النَّاس على تِلْکَ الصَّلاَهِ»[۲۲] شلاق میزد. اگر کسی بین نماز عصر و مغرب نماز بخواند، دیگر نماز عصر تمام شد، دنبال کارهای خود بروید، کسی اینجا بایستد، دو رکعت نماز بخواند عبارت این است: «کَانَ عُمَرُ بن الْخَطَّابِ یَضْرِبُ على الصَّلاَهِ بِنِصْفِ النَّهَارِ»[۲۳] کسی وسط روز نماز میخواند، شلاق میزد. میگفت: باید سر کاری بروی. این قوانین… خوب شاید طرف بازنشسته است. وسط روز شلاق میزد. این از این طرف. از آن طرف میگفت: قبل از ظهر ممنوع است نماز بخوانید، بعد از عصر تا مغرب هم ممنوع است، نماز بخوانی، شلاق.
همه باید بعد از نماز عشا بخوابند. اگر کسی نخوابد، باید شلاق بخورد. عبارت را ببینید: «رأى عُمر بن الخطاب قَوماً سَمروا بَعد العِشاء»[۲۴] دید اینها بعد از نماز عشاء… یعنی چه وقت؟ الآن میشود شش شب، شش و نیم شب.
تجسّس خلیفه در زندگی شخصی افراد
یکی از کارهایی هم که میکرد این بود که با یک تیمی در شهر میگشتند؛ ببینند صدای کدام خانه میآید. ساعت هفت شب اینجا صدا میآید. میریختند در خانهی طرف. شما ببینید چه فضایی درست میشود. آن وقت میگویند: این فضای دموکراتیک بوده است! این فضا واقعاً عجیب است. ما میترسیم مسئولین یاد بگیرند. «فَفرَّقَ بَینَهُم بِالدِّرَه» میرفت در کوچهها میگشت، میدید از یک خانهای صدا -حالا جرأت هم نمیکردند، چراغ روشن بکنند مثلاً به آرامی داشتند زیر کرسی با هم صحبت میکردند- میآید. ریخت در خانه، اینها را میزد. «رَأَیْت عُمَرَ بن الْخَطَّابِ یَضْرِبُ النَّاس على الحدیث بَعْدَ الْعِشَاءِ»[۲۵] بعد از نماز عشاء کسی صحبت میکرد -عین پادگان- نمیخوابید، «یَضْرِبُ النَّس على الحدیث» به خاطر سخن گفتن بعد از نماز عشا کتک میزد.
این خیلی جالب است. دید یک عدّه داخل مسجد نشستند «رُویَ أنَّ عمر رَأى بَعدَ الصَّلَاه قَوماً قَابعینَ فِی المَسجد بَدعوى التَّوکُل عَلى الله» دید یک عدّه بعد از نماز نشستند، حال معنوی به آنها دست داده است، دست رو به سمت آسمان دراز کردند میگویند: خدایا به ما روزی بده، آنها را شلاق بزنید، بروید کار بکنید. آقا ده دقیقه این را میگوید و میرود کار… «رُویَ أنَّ عُمر… رَجلاً یُصلَّی وَ رَجلُ جَالسٌ مُستقبلُهُ»[۲۶] » یکی داشت نماز میخواند، آن یکی منتظر او بود، نمازش تمام شده بود، روبروی او نشسته بود و داشت او را نگاه میکرد، هر دو را گرفت… آن طرفی بنشین. یعنی چرا تو از قبله برگشتی.
یک بیچارهای داشت در بازار حرکت میکرد، دیگر خرما روی زمین افتاده است، خرما را برداشت گفت: این برای چه کسی است؟ هر کسی بگوید: این برای چه کسی است، او را شلاق بزنید. یعنی چه؟ یعنی میخواهی بگویی خیلی زاهد هستی، خیلی امانتدار هستی، خیلی مال مردم را مردم میدانی. خوب شما نیاز نیست اینطور فکر بکنید، تا گفت: این برای چه کسی است؟ گفت: او را بزنید. این میخواهد فخر فروشی بکند، بگوید: من خیلی زاهد هستم.
«رأى عُمر بن الخطاب … رَجلاً یَمشی وَ هُو مُنحنیُّ الرَأس»[۲۷] دید یک کسی دارد در خیابان راه میرود، سر خود را پایین انداخته است. گفت: این پدر سوخته میخواهد بگوید من آدم حسابی هستم، او را شلاق بزنید. «فَضرَبَهُ بِالدِّرَه وَ قال إرفَع رَأسَک»، «إرفَع رَأسَک» اینطور هم داریم. سر خود را بلند بکن، چرا سر تو پایین است، راه میروی؟ «الخُشوعُ هَهُنا» اینطور میخواهی بگویی من آدم خاشعی هستم؟ این دیگر پیشرو در تفتیش رفتار و عقاید است. اگر کسی اینطور بکند بخواهد خستگی در بکند، دست خود را اینطور بکند اشاره میگفت: او را شلاق بزنید. عبارت آن این است: دید یک نفر «أهوى بِیَدهِ»[۲۸] دست خود را بلند کرده است؛ چرا؟ چون که «جَافى یَدَهُ وَ رَفعَها إلى الهَواء وَ مَدَّها حَتَّى بَقیَ بَینَها» دید طرف اینطور دست خود را بالا گرفت تا خستگی دربکند، نمیدانم اینها به کجای او برمیخورده است که شلاق میزده است ولی شلاق میزده است.
یکی داشت در بازار حرکت میکرد، یک بیچارهای سر راه نشسته بود مثلاً شما داری میروی سر راه شما ماشین است، شما بوق میزنید. یا مثلاً دارید راه میروید چند نفر جلوی شما دارند میروند، چهار پنج نفری جلوی راه شما را میگیرند، میگویید: ببخشید، رد میشوید. ایشان به جای ببخشید اینطور میگفت: «مَرَّ بِی»[۲۹] طرف میگوید: «عُمر وَ أنَا قَاعِدٌ فِی السُّوق» من نشسته بودم این داشت رد میشد، به جای اینکه بگوید: بفرمایید، گفت: «هَکذا یَا سَلَمه عَن الطَّریق» وسط راه مینشینی؟ «وَ غَففتنی بِالدِّرَه» با شلاق زد که از جا بلند بشو. یعنی این شلاق به جای بوق کار میکرد، به جای یا الله کار میکرد، به جای ببخشید، عفواً طریق.
دید یک نفر روی شتر خود بار را سنگین کرده است، میخواست مثلاً حقوق حیوانات الحمدلله؛ حقوق حیوانات، حقوق انسان هم دارد. دید بار شتر سنگین است. «رَأیتُ عُمر بن الخطاب ضَربَ جَمالاً»[۳۰] دید عمر دارد یکی از این شتردارها را میزند. چرا؟ «لِمَ تُحَمِّلُ عَلى بَعیرکِ مَا لَا یِطیق» چرا بار زیاد روی پالان این گذاشتی؟ میتوانی بگویی بردار، میزند که بگوید بردار. اگر زنی میخواست با بردهی خود ازدواج بکند؛ مرد میتواند با کنیز خود ازدواج بکند، زن هم میتواند به بردهی خود ازدواج بکند زن خلیفه این حرام بود. زن پیش خلیفه آمد عبارت این است «جَاءت إمرأهٌ إلى عمر بن الخطاب فقالت یا أمیر المؤمنین»[۳۱] به او گفت: «إنِّی إمرأهٌ کَمَا تَرى» من بالاخره یک سنّ و سالی از من گذشته است. «وَ غَیری مِنَ النِّساءِ أجمَلُ مِنِّی» بعضی از زنها زیباتر هستند؛ «وَ لیَّ عَبدٌ» حالا من شوهر ندارم ولی یک بندهای دارم میخواهم با این ازدواج بکنم، قبل از آن هم آمده است اذن گرفته است. به کسی چه ربطی دارد. هر کسی که میخواهد در جامعه ازدواج بکند که نمیرود از رئیس جمهور استعلام بکند، میرود کار خود را میکند. گفت: من دیگر از قیافه افتادم، کسی را هم ندارم، یک عبدی دارم میشود با این ازدواج بکنم؟ «قَد رَضیتُ دِینه و أمَانته» آدم دیندار خوبی است، تربیت شده است. دیگر کافر نیست، مسلمان شده است و آدم شده است. «فَأردتَ أن أتَزوجَّهُ» من میخواهم با او ازدواج بکنم. «فَبَعثَ عِمَر إلی العَبدِ» برده را صدا کرد. «فَضربهُما ضَرباً» شروع به کتک زدن او کردند. حالا خانم آمده است، گفته است؛ «وَ أمَرَ بِالعبدِ فَبیع فِی أرض غُربهٍ» گفت: این برده را ببرید یک جایی دوری بفروشید. اینجا تازه هنوز عبد طمع نداشته است، خانم بیچاره خواستگار نداشته است.
چند تا مورد اینطور داریم، فراوان است. گفت: اگر زن بیوهای بدون اذن من یا ولی، بیوه نه دختر ازدواج نکرده مثلاً زن ۸۰ ساله بدون اذن من یا ولی ازدواج بکند، باید شلاق بخورد، اگر کنیزی در خیابان راه برود، حجاب برای کنیزی که امّ ولد نیست، واجب نیست. ولی سر خود را بپوشاند. گفت: او را بزنید. این با بقیه قاطی نشود. اگر کنیزی بخواهد، پاهای خود را بپوشاند شلوار پای خود بکند. گفت: او را بزنید، میخواهد خود را مثل آدم حسابیها نشان بدهد. دیگر اینها را به جهتی نمیخوانم یعنی در متن آن چیزهایی وجود دارد که نمیخواهم بخوانم.
«مسألهٌ»[۳۲] سؤال فقهی است میگویم در فقه آنها آمده است این است. «إن رَأی المُحتَسَب رَجلاً مَعَ أمَراهٍ فِی الطَّریق یَتحدَّثان»مسئله راجع به گشت ارشاد است. اگر محتسب -پلیس امر به معروف و نهی از منکر- دید در خیابان یک زن و مردی دارند با همدیگر صحبت میکنند؛ «فَماذا یَصنَعُ بِهِمَا» باید با این دو نفر چه کار بکند؟ پاسخ داده است، مفتی، فتوا دهنده پاسخ داده است «رُویَّ أنَّ عُمَر رأی رَجلاً مَعَ إمراهٍ یَتحدَّثَانِ فِی الطَّریق» دید یک زن و مردی دارند در خیابان با هم حرف میزنند، «فَضَربَهُمَا بالدرَّه» هر دوی آنها را با شلاق زد. «فَقَال الرَّجُل هِیَ امرأَتی» زن من است. «فَقَالَ لَهُ لَو کَانَت امرأتکَ فَلَم تُدخِلها فَی بَیتِکَ حَتَّی لَا یَتهَّمَکَ أحدٌ فِی الطَّریق» زن تو است، در خانهی خود حرف بزن، تا مردم را دچار شکّ و شبهه نکنی. طرف فتوا داده است.
یک جایی زنها داشتند نماز میخواندند. جلوی آنها هم یک مردی ایستاده بود داشت نماز میخواند. جالب است نوشته است که طرف میخواست برود با زن خود صحبت بکند، از خانه بیرون آمده بودند، یک چیزی به یاد او افتاد. آمد گفت: یا امیر المؤمنین یک جملهای به یاد من افتاده است میشود الآن بروم به او بگویم. یعنی ببینید چه فضایی در جامعه وجود دارد. ببخشید از یاد بردم یک جملهی آن مانده است یا به خانه برویم و آن یک جمله را به او بگویم و بعد بیرون بیاییم. داشتند نماز میخواندند یک مردی هم جلو ایستاده بود، داشت با این خانمها نماز میخواند. شروع به زدن کرد گفت: با زنان پاکدامن؟ گفت: آقا نماز میخوانیم.
یکی از چیزهایی که نقل کردند که جالب است این است که میگفت: زنها نباید عطر بزنند. بعد چه کار میکرد؟ خوب از کجا معلوم؛ میرفت در مسجد بخش زنانه در صف زنها موقع نماز که نماز میخواندند، میگفت: یکی نماز جماعت بخواند که اینها نتوانند تکان بخورند. نماز را شروع بکنند دیگر نمیتوانی… نماز را بشکنی، شلاق میخوری. مردم داشتند نماز جماعت میخواندند، این بین صفوف حرکت میکرد ببیند بویی چیزی نمیآید. یک دفعه بوی عطر شنید، گفت: اگر میدانستم کدام یک از شما هستید. راوی میگوید: نگاه کردیم دیدیم از پایین پای یک خانمی بندهی خدا سیل جاری شد. یعنی میرفت در زنانه میچرخید ببیند…
دیگر اینکه زن و مرد سر یک حوض وضو بگیرند که این دیگر باید شلاق بخورند یا مثلاً در طواف خانمها یک مردی هم دارد طواف میکند، این دیگر واضح است باید شلاق بخورد. در کنار خانهی خدا که پشه را نمیشود کشت، طواف کننده؛ یا قصه بگویی که حتماً باید شلاق بخوری، اینها دیگر واضح است، دیگر سند اینها را نمیخوانم. گفتند: طرف به خاطر کمک به صنعت توریسم داخلی دارد برای زیارت به بیت المَقدس میرود. عوارض خروج خود را هم پرداخت میکند؛ میگفت: پس باید شلاق هم بخورد. عبارت این است میگوید: گفت: فلانی کجا است؟ این از کجا آمد؟ بار سفر بستی، کوله داری؟ گفت: بله آقا. گفت: از کجا آمدی؟ «مِن بَیتِ المَقدس»[۳۳] یعنی از همین بیت المقدسی که شما میگویید، یعنی از فلسطین؛ «فَعَلاهُمَا بِالدرّه ضَرباً» شروع به کتک زدن کرد. گفتند: آقا برای چه؟ گفت: «کَحجِّ البَیت» مگر به حج رفتی؟ ما گفتیم رفتیم… چه زمانی گفتیم به حج رفتیم؟ نه زیاد آنجا بروید…
اگر دور کسی جمع بشوند و از علم او استفاده بکنند این که دیگر واضح است که باید شلاق بخورد «نَظرَ عُمر بن الخطاب إلی ابَیِّ بن الکَعب»[۳۴] استاد قرائت قرآن بود «وَ مَعهُ نَاسٌ » قابل توجّه قرّاء محترم گرد مینشینند. یک عدّه هم دور او نشسته بودند، داشتند سؤال میکردند چطور باید قرآن بخوانیم؟ شروع به زدن کرد. «فَعَلاهُ بِالدِّرَه» گفتند: چرا میزنی؟ گفت: «إنَّها فِتنهٌ لِلمَتبوع وَ مُذِلَّهٌ لِلتَّابِع» هم این خیال میکند کسی شده است، هم اینها به دنبال مردم میروند. خوب قرائت قرآن را باید از چه کسی یاد بگیرند؟ هر کسی با احترام از او یاد بشود، باید بروند سراغ آن آدم محترم و او را بزنند. «کُنَّا جُلوساً حَولَ أبَیِّ ابنِ کعب»[۳۵] …
یا مثلاً فرض بکنید که نشسته بود «وَ مَعَهُ الدِّرَّه»[۳۶] جالب است. حواس مورّخ هم جمع است، میگوید: خلیفه نشسته بود و دره را هم در دست داشت آماده «وَ النَّاس حَولَهُ إذ اقبَلَ الجَارود» یک آقایی آمد. یک نفر گفت: «هَذا سَیِّدُ الرِّبیعَه» این بزرگ قبیلهی ربیعه است. گفت: عجب او را شلاق بزنید بزنید، فکر نکند خبری است. هر کسی برای احترام پشت سر کسی برود؛ استاد قرآن به او قرآن یاد داده بود، موقع خروج پشت سر او راه افتاد تا دم در، گفت: این چرا پشت سر او میرود، گفتند: احتراماً؛ گفت: پس آنها را شلاق بزنید.
دیگر همینطور جلو بروید. دید که «دَخلَ إبنٌ لِعُمَرَ بن الخَطّاب عِلیهِ وَ قَد تَرَجَّلَ»[۳۷] یک روزی دید پسر او آمده است، موهای خود را شانه کرده است. «وَ لَبِسَ ثِیاباً حِساناً» یک لباس زیبایی هم پوشیده است. «فَضَرَبَهُ بِالدِّرَه حَتَّی أبکَاهُ» اینقدر او را با شلاق زد تا صدای گریهی این پسر بلند شد. حفصه گفت: «لَم یَکُن فَاحشاً» اینکه کاری نکرده بود؟ برای چه او را زدی؟ «رَأیتُهُ قَد أ عجَبَتهُ نَفسُهُ» دیدم داشت داخل میآمد یک مقدار خود را نگاه کرد.
یکی دیگر یک مجلس ختمی رفت، یک مادر بزرگی از دنیا رفته بود. یعنی زینب بنت جحش از دنیا رفته بود، همسر پیغمبر؛ مردم داشتند این را تشییع میکردند. یک بندهی خدایی هم رفت، لباس رنگی بر تن کرده بود گفت: بیا اینجا ببینم اینها عزادار هستند، شروع به زدن کرد. اینها که دیگر واضح است. یکی داخل آمد گفت: بیا ببینم. چند خریدی، لباس او را گفت. گفت: ۶۰ درهم. گفت: درآمد سالیانهی تو چقدر است؟ گفت: هزار درهم. گفت: او را بزنید. تو هزار درهم درآمد داری نباید ۶۰ درهمی بپوشی. یک وقت یک کسی را دید که قرمز پوشیده است، با شلاق زد. گفت: این چه کسی است؟ گفتند: فلانی است به خواستگاری رفته است. گفت: پس چرا خواستگاری رفته است خضاب کرده است؟ او را شلاق بزنید.
یعنی چیزهایی که انسان را به شگفتی وامیدارد شما باید دائماً آنلاین باشید ببینی آخرین موارد خوردن شلاق چه چیزهایی بوده است که شما مدام رعایت بکنی؛ مدام دارد اضافه میشود. یک روزی دید که یک نفر به قصابی رفت. گفت: بیا ببینم دیروز هم تو به قصابی آمده بودی؟ گفت: بله. گفت: او را شلاق بزنی، اعتیاد میآورد، دو روز رفتی گوشت خریدی.
داشت رد میشد سعد بن ابی وقاص بلند نشد. «ضَرَبَ بِالدِّرَه عَلی رأسِهِ»[۳۸] ببینید من دارم رد میشویم، بلند بشوید. رفته بود ادرار بکند، یکی او را صدا کرد برگشت گفت: او را شلاق بزنید. حالا دست من خط خورد، چه شد. عبارت این است اتّفاقاً منبع آن بسیار مهم هم است، در فتح الباری ابن حجر عسقلانی، شیخ الاسلام «کُنتُ مَعَ عُمِر بِطریقِ مَکِّه وَ بَالَ»[۳۹] دور از محضر شما «بَالَ» یعنی بول کرد، «تَحتَ شَجَرهٍ» بالاخره میخواست از برکت او، آن درخت سیراب بشود. زیر یک درختی بود «فَناداه رجلٌ» یکی صدا کرد، «فَضَربَهُ بالدِّره» زد. یکی با او شوخی کرد زد. یکی از او تعریف کرد زد. یکی شکایت کرد زد. از اینها فراوان است اگر میخواستم عرض بکنم… حالا چیزهایی که در این کتاب نیامده است، هم زیاد است؛ فقط یک فصل از این کتاب به یک مناسبتی به این موضوع ارتباط پیدا کرده است.
دید صدا گریه میآید گفتند: چه شده است؟ گفتند: فلانی مرده است، زن و فرزند او گریه میکنند. همینطور بی یا الله وارد خانه شد و شروع به زدن کرد. اینقدر زد گفتند: چادر از سر او افتاد، گفت: «لا حرمه لها» حرمت ندارد چرا گریه میکند. واقعاً این چه مدل حکومتی بوده است، حیرت انگیز است. بعد طرفداران او گفتند: ایشان از کفش پیغمبر این درّهی چرمی را درست کرده بود. لذا هر کسی را میزد، باعث مغفرت او میشد. حتّی خلیفهی اول وقتی از دنیا رفت، صدای گریه بلند شد رفت همهی زنها را ریخت در کوچه شروع به زدن کرد، چادر از سر بعضی از آنها افتاد گفتند: موهای او بیرون آمد، گفت: «لا حرمه لها» دستور داد زنی نباید برای عزاداری در خانه گریه بکند و اگر میخواستم اینها را ادامه بدهم روضهی من خیلی سخت میشد به همین دلیل بقیهی آن را نمیخواهم عرض بکنم.
علّت شکست حکومت امیر المؤمنین علیه السّلام در کوفه
نگاه بکنید امیر المؤمنین علیه السبلام چه میفرماید که: «فَصَبَرْتُ عَلَى طُولِ الْمُدَّهِ»[۴۰] شما ببینید در آن جامعه اصلاً کسی جرأت میکرد -هر کسی مقابل هر کسی بنشیند، بزنید -به سراغ امیر المؤمنین علیه السّلام برود. «وَ شِدَّهِ الْمِحْنَهِ» این فقط گوشهای بود، چیزهایی بود که خود آنها نوشتند و در فقه خود به آن استناد کردند و اگر به یاد داشته باشید یک وقتی من عرض کردم، شاید ۱۰، ۱۵ هفتهی پیش که چرا حکومت امیر المؤمنین علیه السّلام در کوفه شکست خورد. خلیفه میگفت: باید مردم کوفه را با شلاق اداره کرد. جامعهای که بخواهد با این شلاق اداره بشود، دیگر اگر کسی بخواهد انسانی رفتار بکند، نمیفهمد. همین که شلاق نزد، طغیان میکند. این چه تربیتی است؟! بعد آیا این تربیت باعث شد که مردم آدم بشوند یا در زمان او… نمیخواهم بعضی از حرفها را بزنم شاید یک وقتی دیگر آنها را عرض کردم. در زمان او تجاوز گروهی به کنیزها باب بود، هیچ کسی هم اعتراض نمیکرد. کسی حرمت ندارد. «فَصَبَرْتُ عَلَى طُولِ الْمُدَّهِ وَ شِدَّهِ الْمِحْنَهِ» هیچ کسی هیچ حرمتی ندارد.
تجلیل خدا از امیر المؤمنین و حضرت زهرا علیهم السّلام در سورهی انسان
کسی که میخواهد با اسلام در بیفتد، باید مقدّسات را خراب بکند چیزی مقدّس باقی نماند. دو هفتهی پیش عرض کردیم خداوند برای شهادت امیر المؤمنین علیه السّلام احترامی مثل شهادت خود قائل است، یک متنی اخیراً از ابن جوزی پیدا کردیم، این را شاید از زبان من از آلوسی هم شنیده باشید ولی این خیلی عبارت عجیبی است. منطق دین چقدر متفاوت است. بعد حالا یک جملهای عرض بکنم در سورهی مبارکهی انسان که در شأن امیر المؤمنین علیه السّلام و زهرای اطهر سلام الله علیها نازل شده است، انصافاً خیلی خدا تجلیل کرده است میگوید: اینها به مسکین و یتیم و اسیر غذا دادند گفتند: «إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ»[۴۱] اینها که نیامدند، به یتیم بگویند: «إنا نطعمک لوجه الله» گاهی قرآن از باطن طرف خبر میدهد که چرا من دارم تجلیل میکنم. مگر کم کسی در این عالم صدقه داده است؟ درست است که حسنین علیهم السّلام گرسنه بودند ولی اینها فقط به خاطر من این کار را کردند و خداوند هم از زهرای اطهر و امیر المؤمنین سلام الله علیهما تجلیل کرده است.
لذا اگر سورهی انسان را نگاه بکنید خداوند تمام بهشت را در اختیار اینها قرار داده است. تختهای بهشتی، لباس چگونه، خدمت چگونه هستند، دور آنها طواف میکنند. نوشیدنیها چیست، پوشیدنیها چیست، خوردنیها چیست. ابن جوزی ۵۹۷ مرده است، یک کتاب دارد به نام «التّبصره فی الوعظ» یک غیر شیعه هم این را میفهمد که اهل بیت حرمت دارند. میدانید ابن جوزی خیلی آدم تندرویی است مثلاً حدیث ثقلین را میگوید: این باطل یا جعلی است. بسیار آدم تندرویی است. یک کتاب دارد یک مقدار از این کمتر، اسم آن مناقب عمر بن الخطاب. ابن جوزی خیلی آدم تندرویی است و نسبت به روایات فضایل امیر المؤمنین علیه السّلام هم معمولاً خیلی بی انصاف است. از این آدم عجیب است. حنبلی است. حنبلیها از نظر تندروی و خشونت از تندروترین گروههای مسلمین هستند، این سلفیها هم ادامهی آنها هستند، از جهت فقهی داعش و اینها حنبلی هستند. بعد میگوید: این سورهی انسان در مدح فاطمهی زهرا سلام الله علیها نازل شده است. چون مادری از دهان فرزندان خود بزند و به کسی دیگری بدهد. خیلی عجیب است. بعد میگوید: «فیاعجبا» تعجّب است خدا در این سوره از ملبوسات و مطعومات و مشروبات، یعنی خوردنی پوشیدنی و نوشیدنی لذّات و نعمات همه چیز اسم برده است اسمی از -چون یک طرف آن هم امیر المؤمنین علیه السّلام است- حوری و اینها نیاورده است. با اینکه اینها غایت لذّات و نعمات بهشتی هستند. خود او میگوید: «فیاعجبا» بعد عبارت را ببیند میگوید: برای چه این کار را کرده است؟ «رِعَایهً لِحُرمَهِ فَاطِمَه أشرَفِ البَنَات» خدا وقتی میخواهد راجع به فاطمه صحبت بکند حرمت رعایت میکند. بعد این عبارت من را بیچاره کرده است، میگوید: «مَن یَصِفُ الزَّهَرا لَم یَذکر حُوراً۱:۰۲:۵۶» کسی که میخواهد فاطمه سلام الله علیها را توصیف بکند، اصلاً اسم حوری نمیبرد. آلوسی فقیه بزرگ عراق هم همین را میگوید. میگوید: خداوند در این آیه اسمی از حوری نبرده است در این آیات با اینکه همهی نعمات را برای اینها گفته است و اینها هم یک کاری کرده بودند جای این بود اسم ببرد، «رَعایَه لِحُرْمَه البَتُول وَ قُرَّه عَینِ الرَّسُول» خدا میخواهد راجع به فاطمه سلام الله علیها صحبت بکند، حریم نگه میدارد.
امّا حرمت زهرای اطهر سلام الله علیها… دو هفتهی پیش عرض کردم کلماتی به زبان آورده شد که وقتی وارد خانه شد فرمود: ای کاش به دنیا نیامده بودم. اینها را عرض کردم همه را برای اینکه بگویم… حالا اتّفاقاتی را که افتاد من نمیتوانم بیان بکنم امام صادق علیه السّلام فرمود: یک جملهای او گفت که آن جمله را بهانه کردند مدّتها روی منبرها به مادر ما جسارت میکردند. نباید کسی با شنیدن این حرفها زنده بماند، اینجا را ادامه نمیدهم میرویم یک جای دیگر که با هم خواندیم. این قومی که حمله کردند معنای عزادار را نمیفهمیدند. اینکه شما شنیدید زهرای اطهر سلام الله علیها عزاداری میکرد، آمدند معترض شدند. امیر المؤمنین علیه السّلام ایشان را یک خانهای بیرون مدینه برد، منابع قدیمی ما آن را نوشتند یک جایی، یک سایهبانی درست کرد زهرای اطهر سلام الله علیها گریه بکند. این را هم تحمّل نکردند. قومی که وحشی بار آمده باشد یا خوی وحشیگری داشته باشد، حرمت مقدّسها را هم نگه نمیدارد.
لذا من یک اشاره میکنم و زود رد میشوم. وقتی خواستند به خانهی زهرای اطهر سلام الله علیها حمله بکنند، بار اوّل پشت در آمد فرمود: ما عزادار هستیم. اینها شروع به جسارت کردن کردند، صدای مبارک ایشان بلند شد «یَا أَبَتَاهْ! یَا رَسُولَ اللَّهِ! هَکَذَا کَانَ یُفْعَلُ بِحَبِیبَتِکَ وَ ابْنَتِکَ»[۴۲] ببین چطور حرمت دختر تو را نگه میدارند.
یک جمله هم عرض بکنم خود من عمداً نمیخواهم روضه اینجا بماند، چون اینجا جای سختی است. هر قومی وقتی به پیروزی برسد، لحظهی پیروزی دیگر نسبت به شکست خورده رعایت میکند. حتّی امیر المؤمنین صلوات الله علیه وقتی در جمل پیروز شد، مردهای جمل مثل مروان را هم گفت: به خاطر عایشه بخشیدم. حالا او چه بود که حرمت اینطور بخواهد بگذارد. امّا در روایات ما است بعد از شهادت سیّد الشّهداء سلام الله علیه اینها که حمله کردند، قبل از اینکه فرمانده برسد اوّلاً نوشتند دختری از دختران سیّد الشّهداء علیه السّلام را جلوی خیمه به شهادت رساندند. راوی میگوید: من دیدم یک طفلی حدود ده ساله وحشت زده از خیمه بیرون دوید، مستحب است در گوش بچّه گوشواره میگذاشتند میگوید: این بچّه دوید به این همه سرباز که رسید، یک لحظه ایستاد نمیدانست برگردد، جلو برود. قبل از اینکه دست به گوشواره برسد، میگوید: یک نفر رسید و با شمشیر به او زد. ادب این قوم برای تسلّا اینطور است. سکینه خاتون میگوید: من با عمّهی خود زینب به سمت قتلهگاه رفتیم، وارد قتلهگاه که شدیم هیچ چیزی را نمیشناختیم، چیزی را نمیدیدیم کسی نبود. از پشت میترسیدیم حمله بکنند. پدر خود را پیدا نمیکردیم تا گذشت و عمهی من زینب سلام الله علیها یک بدن غیر قابل شناسایی پیدا کرد، من توان ندارم وصف بکنم این بدنی که دیگر نمیشد آن را بلند کرد. تا شروع به گریه کردن کردیم «فَاجْتَمَعَتْ عِدَّهٌ مِنَ الْأَعْرَابِ».[۴۳]
[۱]ـ سورهی غافر، آیه ۴۴٫
[۲]ـ سورهی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۳]ـ الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫
[۴]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۴۸٫
[۵]– همان، ص ۵۰٫
[۶]– همان، ص ۴۹٫
[۷]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۴۸٫
[۸]– زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص ۲۹۶٫
[۹]– السیره النبویه کام جاءت فی الاحادیث الصحیحه ، ج ۱ ص ۱۱۷٫
[۱۰]– محض الصواب فی فضائل أمیر المؤمنین عمر بن الخطاب ، ج ۲ ص ۵۳۱٫
[۱۱]– شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ج ۱، ص ۱۸۱٫
[۱۲]– لواقح الانوار القدسیه فی بیان العهود المحمدیّه ، ص ۸۷۹٫
[۱۳]– ابکار الافکار فی اصول الدین ، ج ۳ ص ۵۴۸٫
[۱۴]– الدر المنثور، ج ۶، ص ۳۲۱٫
[۱۵]– فتح الباری شرح صحیح البخاری ، ج ۱۳ ص ۲۷۱٫
[۱۶]– أخبار القضاه ، ج ۱ ص ۲۸۶٫
[۱۷]– المصنف ابن ابی شبیه، کتاب الصیام، باب ۱۱۴٫
[۱۸]– مصنف عبد الرزاق، کتاب الصیام، باب صیام الدهر، ج ۴، ص ۲۹۸، ح ۷۸۷۱٫
[۱۹]– المصنف ، ج ۱ ص، ۴۳۷، رقم ۱۷۱۱٫
[۲۰]– همان ، ج ۲، ص ۴۳۶، رقم ۳۹۸۸٫
[۲۱]– عمده القاری شرح صحیح البخاری ، ج ۵، ص ۱۸۴٫
[۲۲]– موطأ الإمام مالک ، ج ۱، ص ۲۲۱، رقم ۵۱۷٫
[۲۳]– المحلى ، ج ۳، ص ۱۴٫
[۲۴]– المصنف ، ج ۱، ص ۵۶۱، رقم ۲۱۳۴٫
[۲۵]– الکتاب المصنف فی الأحادیث والآثار ، ج ۲، ص ۷۸، رقم ۶۶۸۱٫
[۲۶]– المهذب فی فقه الإمام الشافعی ، ج ۱، ص ۶۹٫
[۲۷]– المدخل ، ج ۱، ص ۵۵٫
[۲۸]– المغرب فی ترتیب المعرب ، ج ۲، ص ۳۹۱٫
[۲۹]– النهایه فی غریب الحدیث والأثر ، ج ۴، ص ۳۷۵٫
[۳۰]– الطبقات الکبرى ، ج ۷، ص ۱۲۷٫
[۳۱]– مصنف ابن ابی شبیه، کتاب الحدود، باب فی الامرأه تزوج عبدها، ج ۶، ص ۵۵۰٫
[۳۲]– نصاب الاحتساب، ص ۱۳۸٫
[۳۳]– اخبار مکه، ذکر فضل الثواب فی مسجد الحرام، ج ۲، ص ۱۰۰، ح ۱۲۱۰٫
[۳۴]– المدخل الی سنن الکبری، ص ۳۲۰٫
[۳۵]– الزهد الکبیر، فصل فی ترک الدنیا، ص ۱۴۷، ح ۳۰۳٫
[۳۶]– تاریخ مدینه المنوره، ج ۲، ص ۶۹۱٫
[۳۷]– مصنف عبد الرزاق، ج، ۱۰، ص ۴۱۶، ح ۱۹۵۴۸٫
[۳۸]– الصواعق المحرقه، ج ۱، ص ۳۳۴٫
[۳۹]– فتح الباری، ج ۱۲، ص ۲۱۰٫
[۴۰]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۴۹٫
[۴۱]– سورهی انسان، آیه ۹٫
[۴۲]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۳۰، ص ۲۹۴٫
[۴۳]– همان، ج ۴۵، ص ۵۹٫
پاسخ دهید