«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادَ»[۱].

«رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۲]

«اللَّهُمَّ وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى‏ وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى‏».[۳]

با توجّه به این‌که در آستانه‌ی ماه محرّم هستیم و اعلام می‌فرمایند که احتمالاً چند هفته‌ای در این مکان حضور نداریم لذا آن بحثی که وعده داده بودم می‌خواهم ماه محرّم إن‌شاء‌الله خدمت شما باشم را شروع نمی‌کنم. در آستانه‌ی این ماه عظیم یک فقره از جملات امیر المؤمنین علیه السّلام در خطبه‌ی قاصعه است که از دهان حقیر بزرگ‌تر است. سعی می‌کنم عین عبارات حضرت را بیان کنم.خطبه‌ی قاصعه از آن خطبه‌هایی است که بنده توفیق ندارم راجع به آن هیچ وقت توضیح بدهم، چون بزرگ‌تر از دهانم است. ما هیچ وقت بخش‌های تاریخی و اخلاقی و ملکوتی کتاب عظیم نهج البلاغه را بحث نمی‌کنیم، اهل آن باید بیان کنند. ما معمولاً حاشیه به نکات تاریخی می‌زنیم.

 مباحث اخلاقی خیلی مظلوم واقع شدند و پای کسانی که مثل من در گِل گیر کرده است باید حد و حدود خود را بدانند و داخل آن نشوند. امتحان پس داده‌ها باید حرف بزنند که پخته حرف بزنند. یک عبارتی این‌جا دارند چون من می‌توانم به سراغ حرف‌های بی‌جهت خود بروم که همان نکات تاریخی است، لذا به همین اکتفا می کنم.

بیان ویژگی‌های انسان متکبّر در خطبه‌ی قاصعه‌ی امیر المؤمنین علیه السّلام

در خطبه‌ی شریف قاصعه که خطبه‌ی ۱۹۲ نهج البلاغه است در بیشتر نسخ که با این عبارت شروع می‌شود «الْحَمْدُ لِلَّهِ‏ الَّذِی‏ لَبِسَ‏ الْعِزَّ وَ الْکِبْرِیَاءَ» پاک و منزه است ستایش خدایی را که عزّت و کبریایی ردای اختصاصی او است و در روایت داریم اگر کسی خدایی نکرده دچار تکبّر باشد یعنی خودش را بزرگ بداند او به جنگ با خدا رفته است و در قیامت نستجیر بالله العظیم مثل حشره‌ای که زیر پای مردم له می‌شود، محشور می‌شود. حضرت با این عبارت شروع می‌کند و آن جملات معروفی که حضرت در مورد شیطان فرمودند که او اهل عبادت بود و چه شد تکبّر کرد در این خطبه است.

در اواسط خطبه حضرت می‌فرماید: خدا می‌خواست مردم اراده داشته باشند. یک بحثی دیروز داشتم همان‌جا با یک عدّه‌ای از دوستان مجموعه جلساتی از صبح تا غروب پنج‌شنبه‌ها این را عرض می‌کردم خلیفه‌ی دوم کوفه را به گونه‌ای اداره کرده بود که امیر المؤمنین نتوانست کوفه را اداره کند، علّت هم این است که وقتی شما با خشونت بیش از حد یاد بدهید که مردم باید در برابر شما خاضع و خاشع باشند دیگر انسانیّت نمی‌فهمد. وقتی شما یاد بدهید که شخص تکان بخورد شلاق می‌زنند و آن‌قدر او را کتک می‌زنند که نمی‌تواند از جای خود بلند شود، اگر ایمن از تعذیب کسی مطمئن شود دیگر انسانیّت و آقا و حاج آقا و بزرگوار را متوجّه نمی‌شود. خود خلیفه‌ی دوم می‌گفت جز شلاق و شمشیر نمی‌تواند کوفه را اداره کند. لذا تا همین‌قدر اکتفا می‌کنم.

این جمله‌ای که می‌خواهم بگویم برای من خیلی عجیب است. یک روزی امیر المؤمنین، بحر کرم، منتهی الحلم به مالک اشتر فرمود: چقدر این کوفی‌ها نامرد هستند. چرا درک نمی‌کنند که من هوای آن‌ها را دارم‏؟ در موارد قبلی اگر یک نفر به جنگ نمی‌آمد با او برخورد می‌کردند. امیر المؤمنین انسانی به آن‌ها برخورد می‌کرد، آن‌ها طغیان کردند.

نحوه‌ی برخورد انبیاء الهی با مردم 

یاد این عبارت امیر المؤمنین علیه السّلام در خطبه‌ی قاصعه افتادم که با ایّام این ماه مناسبت دارد. می‌فرماید: خداوند می‌خواست مردم اراده داشته باشند بعد این‌طور می‌فرماید: «وَ لَوْ کَانَتِ‏ الْأَنْبِیَاءُ أَهْلَ قُوَّهٍ لَا تُرَامُ»[۴] اگر انبیاء الهی که نماینده‌های خدا بودند چنان با قوّه و زور می‌آمدند که کسی جرأت نکند اگر بگویند ایمان بیاور، هر کسی که ایمان نمی‌آورد با او برخورد می‌کردند، چشمی که به سمت گناه می‌رفت را خشک می‌کرد، دستی که به سمت گناه می‌رفت را فلج می‌کرد «وَ عِزَّهٍ لَا تُضَامُ» چنان عزّتی داشتند که کسی جرأت نمی‌کرد با آن‌ها مقابله کند «وَ مُلْکٍ تُمَدُّ نَحْوَهُ أَعْنَاقُ الرِّجَالِ» مثل سلطنت آن سلطان جائری که حواس مردم دائماً است آن‌جایی که سلطان نشسته است، نکند گوشه چشم برگرداند گردن یک شخصی را بزند.

سلاطین این‌گونه بودند. سلاطین که بزم شبانه داشتند وسط شوخی شبانه سلاطین بنی امیه و بنی عباس را نگاه کنید، همین‌طور که بلند بلند می‌خندید، می‌گفت آن شخص را گردن بزنید. دوست داشت این کار را انجام بدهند. در آن مجلس که همه می‌دانند بدون این‌که کاری انجام داده باشند ممکن است مجازات شوند، چه برسد به این‌که کاری انجام داده باشند دیگر همه ربات می‌شدند. همان چیزی که بعضی مواقع ما می‌گوییم فلانی یک ملعون ازل و ابدی بود که در مورد حجاب یک غلطی کرد، چک خود شخص برگشت می‌خورد می‌گوید آن شخص بود، آن آقا شخص را به تنور انداخت، ما او را لازم داریم. خود را داخل تنور بیندازیم راضی هستی؟! قرار بود آدم درست کنیم. قرار بود آدم باشم نه از ترس این‌که چشم من از حدقه در بیاورند چپ نگاه نکنم این‌که فایده ندارد. بهتر از این را ملائکه‌ی الهی انجام می‌دادند، هیچ ترسی هم بالا سر آن‌ها نیست. اگر انبیاء او روی زمین به گونه‌ای می‌خواستند سلطنت کنند که وقتی راه می‌روند قلب‌ها بخواهد از سینه‌ها بیرون بزند این‌که تربیت نیست. همه‌ی گردن‌ها به سمت آن باشد و همه گوش به فرمان باشند فایده‌ای ندارد.

«وَ تُشَدُّ إِلَیْهِ عُقَدُ الرِّحَالِ» همه به سمت این‌ها سفر کنند، دست به سینه، گوش به فرمان. آیه‌ی قرآن هم داریم. در سوره‌ی مبارکه‌ی شعراء است «إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ آیَهً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعین‏ََ»[۵] به گونه‌ای روی زمین حجّت می‌آوردند که همه نسبت به آن تکویناً خاضع می‌شدند، اصلاً کسی جرأت نمی‌کرد مخالفت کند. اوّل مخالفت پودر می‌شد، فایده‌ای نداشت.

«لَکَانَ ذَلِکَ أَهْوَنَ عَلَى الْخَلْقِ فِی الِاعْتِبَارِ»[۶] این برای خدا کاری نداشت، برای مردم از این‌که بخواهند گوش به فرمان شوند شاید ساده بود. «وَ أَبْعَدَ لَهُمْ [مِنَ‏] فِی الِاسْتِکْبَارِ» این‌ها دیگر این‌طور استکبار نمی‌ورزیدند، کسی جرأت نمی‌کرد. «وَ لَآمَنُوا عَنْ رَهْبَهٍ قَاهِرَهٍ لَهُمْ أَوْ رَغْبَهٍ مَائِلَهٍ بِهِمْ» این‌ها دیگر شوق و شور، حب و بغض آن‌ها کاره‌ای نبود، اخلاص دیگر نبود. بنده نمی‌شدند، بنده که قرار نیست از ترس عقوبت تکوینی جرأت نکند خلاف انجام ندهد. «فَکَانَتِ النِّیَّاتُ مُشْتَرَکَهً وَ الْحَسَنَاتُ مُقْتَسَمَهً» بنده‌ها مثل هم می‌شدند، خوب و بد قاطی می‌شدند، همه عبد می‌شدند و این عبد دیگر ارزشی ندارد.

منافات داشتن اخلاص و استکبار

آن چیزی ‌که ابراهیم علی نبیّنا و آله علیه السّلام دارد برهان او برهان محبّتی است. کلاً اخلاص آن جایی که استکبار است، اخلاص نیست. برای پادشاه کسی خالصاً لوجه الله شعر نمی‌گوید. یا به طمع زر است و یا از ترس زور است. کسی خالصاً لوجه الله شعر نمی‌گوید، خدمت نمی‌کند. اصلاً اخلاص معنی ندارد در جایی که استکبار است. از ترس عقوبت است یا از شوق جایزه است. آن جایی که قرار است اخلاص باشد و به جز این هم به درد نمی‌خورد آن‌جایی است که محبّت است، می‌گوید اگر او باشد اصلاً نمی‌خواهم کسی دیگر باشد.

اخلاص آن‌جایی است که در قرآن درباره‌ی محبّت حضرت ابراهیم علیه السّلام می‌فرماید وقتی می‌آید با این‌ها مماشات می‌کند، می‌گوید این ستاره پروردگار شما است، باشد. «فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلینَ‏َ»[۷] اگر من در برابر یک سلطانی باشم دو روز بخوابد می‌گویم آسوده خاطر شدم، ولی آن کسی که عبد مخلص است، می‌گوید من خدایی را می‌خواهم که همیشه پرچم او بالا است. «فَلَمَّا أَفَلَ» وقتی افول کرد «قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلینَ‏َ» آفل به درد من نمی‌خورد، من می‌خواهم عبد کسی شوم که همواره قوه‌ی قاهره‌ی او بالای سر من است. ولی با رقبه من بخواهم به سمت او بروم. اخلاص برای جایی است که عبد خودش می‌خواهد.

 او را خود التفات نبودی به صید من                  من خویشتن اسیر کمند نظر شدم 

من پای خود را به دام او بردم پهن کردم، دام او اصلاً به درد پای من نمی‌خورد، درشت بود، من کوچک‌تر از این بودم، خودم رفتم پا را گره زدم.

اخلاص این‌جا است، اخلاص آن‌جایی است که من خود بخواهم بروم، اصلاً کسی دیگر لیاقت ندارد که من بخواهم خود را خرج او کنم. «إِنَّهُ‏ لَیْسَ‏ لِأَنْفُسِکُمْ‏ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّهَ»[۸] قیمت این آدم بالاتر است که خودش را خرج کسی کند. آن‌جا می‌میرم خود دوست دارم از من بپذیرد، من هم جزو بنده‌های کوچک خود حساب کند. قیمت اعمال ما به این اخلاص است. اعمال ما ضربدر ضریب اخلاص شود و ریشه‌ی اخلاص توحید است.

یکی از دردهای بچّه‌ حزب‌ اللهی‌ها این است که هشت سال یک نفر آمد که شعار او خدمت بود، خدمت اصل نیست، توحید اصل است. صبح تا شب کسی به ظاهر در راه خدا عبادت کند، قیام کند، جهاد کند، کشته شود، زنده شود، انفاق کند کوه طلا خالصاً لوجه الله نباشد پشیزی نمی‌ارزد. در راه ولایت نباشد پشیزی نمی‌ارزد.

خالصاً لوجه الله بودن امام در برابر حضرت حق

هفته‌ی گذشته عرض کردیم راه ولایت مسیر تحقّق ربوبیّت حضرت حق است، چون امام از خودش هیچ ندارد. امام معاذ الله اختیاراً مثل یک ربات در دست حضرت حق است. فرق ربات با امام از یک جهت این است که او خودش خواسته اختیاری نداشته باشد. اختیار خود را به دست مولا سپرده است. «قُلُوبُنَا أَوْعِیَهٌ لِمَشِیئَهِ اللَّهِ‏»[۹] اصلاً مشیّت ندارد، اراده ندارد، حب و بغض ندارد، همه برای خدا است. برای همین ما در ماجرای قصّه‌ی مولوی و خشمگین شدن و آب دهان عمر بن عبدود را قبول نداریم حالا غیر از این‌که اشکال سندی دارد. می‌گوییم اگر خشم غیر الهی بر امام ولو لحظه‌ای غلبه کند او امام نیست، اصلاً خشم و حب و شوق امام، ترس امام همه لله است، یک لحظه خارج از این باشد دیگر به درد نمی‌خورد.

همه‌ی عظمت امیر المؤمنین علیه السّلام این است لحظه‌ای از تحت اراده‌ی حضرت حق خارج نشده است که بخواهد صبر کند و برگردد و لذا این را جعلی می‌دانیم غیر از این‌که سند هم ندارد، اشکال هم دارد. اخلاص اوّلاً با نمره‌ی محبّت است. اخلاص به چشم نمی‌آید، ظاهر عمل است. سلطان نگاه می‌کند می‌بیند شما رفتید دستور او را عمل کردید و تقدیم می‌کنید. ولی خداوند به پشیزی نمی‌خرد، هشت سال که هیچ، اگر کسی ۸۰۰ سال خدمت کند قصد او اطاعت نباشد، بگویند این‌ها خادم هستند باید برویم از همان‌ها پس بگیریم.

اخلاص خیلی سخت است، اعمال ما را ضربدر ضریب اخلاص می‌کنند. مثل ضریب نمرات مدرسه که واحد دارد، یک درسی پنج واحد است، یک درسی یک واحد است، یک درسی نیم واحد است، یکی درسی ارزش بالایی دارد و یک درسی ارزشی ندارد.  اعمال ما هم ضربدر اخلاص می‌شود. میزان الاعمال هم امیر المؤمنین علیه السّلام است. آن اخلاص امیر المؤمنین «لَضَرْبَهُ عَلِیٍّ یَوْمَ‏ الْخَنْدَقِ‏ أَفْضَلُ‏ مِنْ عِبَادَهِ الثَّقَلَیْنِ»[۱۰] بلکه آن‌جا عظمت ضربه‌ی «یَوْمَ‏ الْخَنْدَقِ» را همه دیدند وگرنه «سجدهً واحدهً من علیّ بن ابی‌طالب أَفْضَلُ‏ مِنْ عِبَادَهِ الثَّقَلَیْنِ»، «رکوعٌ واحد من امیر المؤمنین أَفْضَلُ‏ مِنْ عِبَادَهِ الثَّقَلَیْنِ» این عمل ضربدر ضریب اخلاص می‌شود.

چه زمانی اخلاص ارزش پیدا می‌کند؟

لذا ظاهر عمل گاهی کوچک است ولی قیمت دارد؛ گاهی ظاهر عمل بزرگ است پشیزی نمی‌ارزد. بزرگ‌ترین عدد را شما ضربدر عدد مثل صفر کنید پشیزی نمی‌ارزد. کوچک‌ترین عمل را می‌شود ضربدر عددی کرد که با هیچ عدد دیگری قابل قیاس نیست. حصول این اخلاص خیلی مشکل است. اگر کسی تصوّر کند این اخلاص را خودش به دست می‌‌آورد این خودش ضد اخلاص است. «لَمْ یَکُنْ لِی‏ حَوْلٌ‏ فَأَنْتَقِلَ‏ بِهِ‏ عَنْ‏ مَعْصِیَتِکَ‏»[۱۱] من مدام «لَا حَوْلَ‏ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ‏» می‌گویم، ولی خودم می‌گویم نه امروز این‌طور بگویم بهتر است. یعنی من به حول و قوه‌ی خود امید دارم. اخلاص آن‌جایی است که من به حول و قوه‌ی خودم و هیچ کس امید ندارم، آن است که ارزش دارد. این خیلی سخت است، این‌که بزرگان می‌گویند کسی دو رکعت نماز در نامه‌ی اعمال خود داشته باشد کافی است، اگر کسی یک لحظه حضرت حق را عبادت کرده باشد او یک لحظه رهایش نمی‌کند. این اخلاص کجا به دست می‌آید؟ من اعمال خود را که نگاه می‌کنم همه قاطی دارد.

از علایم اخلاص این است که من برای عملی که انجام می‌دهم هیچ توقّع تشکّر از هیچ کس ندارم چون برای کسی دیگر انجام ندادم. شما برای کسی آب می‌آورید توقّع دارید من از شما تشکّر کنم؟ آن کسی که اخلاص دارد کار را باید صاحب کار انجام داده است، توقّع تشکّر ندارد. همه‌ی عالم بگویند خاک بر سر تو… خدا امام را رحمت کند فرمود: اگر همه‌ی عالم بیایند سینه‌های خود را برای من چاک بدهند برای من هیچ اثری ندارد، آن‌ها کاره‌ای نیستند.

ریش شخص بلند می‌شود، مرید پیدا می‌کند دل به مرید خود می‌بندد. این دیگر چه شخص بدبختی است. گاهی در دستگاه اهل بیت برای بعضی توهّم پیدا می‌شود. باز آن مرید بنده خدا مرید یک عالم شده است، گاهی پناه بر خدا آن عالم مریدِ مرید می‌شود، تعریف و تمجید روی او اثر می‌گذارد یا فحش بدهند، خاک بر سر تو گفتن و بی‌اعتنایی کردن.

اخلاص مثال زدنی ابا عبد الله الحسین (علیه السّلام) در برابر حضرت حق

اخلاص آن کسی که در همه‌ی عالم مثال زدنی است و معدن اخلاص آن‌جا است ابا عبدالله الحسین است. آن کسی که در این عالم همه‌ی وجود و دار و ندار خودش را خالصاً لوجه الله خرج کرد ابا عبدالله الحسین (علیه السّلام) بود. «أَنْتَ‏ الَّذِی‏ أَزَلْتَ‏ الْأَغْیَارَ عَنْ‏ قُلُوبِ‏ أَحِبَّائِکَ‏»[۱۲] اغیار را از قلوب احباء خود زدودی، خودش عمل کرد و یکی از ویژگی‌هایی که است این‌که اخلاص پیدا نشدنی است، جایی نمی‌دهند. این متاع جایی نیست که در هر جایی پیدا شود بلکه در هیچ کجا پیدا نمی‌شود غیر از جاهای خاصّی از جمله دستگاه سیّد الشّهداء علیه السّلام است.

دستگاه سیّد الشّهداء اکسیر اعظم دارد. اگر دغدغه‌ی اخلاص برای کسی پیدا شود مثل مجنون می‌شود. بعد دنبال آن می‌رود تا ببیند جایی پیدا می‌کند یا نه. شما در اعمال‌ خود بررسی کنید ببینید چه چیزی پیدا می‌کنید. خدا رحمت کند مرحوم علّامه‌ی طباطبایی أعلی الله مقامه الشّریف نقل کردند این‌که بیان شده محتضر بگوید «یَا مَنْ‏ یَقْبَلُ‏ الْیَسِیرَ وَ یَعْفُو عَنِ الْکَثِیرِ»[۱۳] ای کسی که کم را قبول می‌کنی، کوه گناهان را می‌بخشی. نقل می‌کنم که ایشان نمی‌فرمود «یَا مَنْ‏ یَقْبَلُ‏ الْیَسِیرَ» می‌فرمود «یا من یَعْفُو عَنِ الْکَثِیرِ» اصلاً من کم هم ندارم، من هیچ چیزی ندارم. هر جا در این عالم بگردید هیچ چیزی ندارید.

در یکی از زیارت‌های عتبات اهل بیت است که خدایا من هیچ چیزی که امید به آن داشته باشم ندارم الّا یک چیز و آن این‌که نسبت به شما یک کمی محبّت است که اگر همه‌ی عالم هم به من فحش بدهند آن یک کم محبّت را دارم. این همه من را تشویق کنند یا تخریب کنند آن یک کم محبّت را دارم. بالاخره مرد خدا، بحر العلوم تعجّب کرده بود از این‌که یک قطره اشک برای سیّد الشّهداء مگر ممکن است این‌قدر عظمت پیدا کند. مگر ممکن است یک قطره اشک بهشت را واجب کند.

(بهتر از من می‌دانید که خداوند نستجیر بالله به زبان خودمان رندی کرده فرموده است «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَهِ»[۱۴]، «جَاءَ بِ» یعنی آوردن، یعنی کسی که آن حسنه را به آن‌جا بیاورد. بالاخره نگه داشتن دارد. وگرنه ممکن است من در یک معامله‌ای یک دُر شاهواری هم به دست بیاورم، ولی دزد بزند، آفت بخورد. کیسه‌ی من سوراخ باشد، دزد به انبان بزند، موش در انبان باشد. «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَهِ» یعنی با خودش بیاورد، ولی اگر کسی با خودش بیاورد اصلاً بهشت چه ارزشی دارد).

ارزش یک قطره اشک بر سیّد الشّهداء علیه السّلام

مرحوم بحر العلوم نقل کردند که تعجّب کرده است، این همه اعمال در اسلام است، یک قطره اشک مگر ممکن است این همه کار انجام بدهد. به گونه‌ای می‌گویند که ایشان در مکاشفه یا خواب دیدند به ایشان بیان شده است.- این حرف خوبی است، بنده خواب نقل نمی‌کنم منتها این حرف خوبی است حالا یک استدلال هم بعد از آن عرض می‌کنم که مقدّمه‌ی آن را هم عرض کردم- این حرف خوبی است حالا در خواب یا بیداری به کسی بگویند که اگر قرار باشد پاداش عمل بدهند باید پاداش مطابق بدهند «وَ إِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّهٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها»[۱۵] اگر کسی عرض ادبی کرد بهتر از آن جواب بدهید. مرام خود اهل بیت را هم همین‌طور بود یک گل از باغ حضرت می‌کندند حضرت باغ را می‌بخشید. شخص که خیلی بخل بورزد «أَوْ رُدُّوها» باید به اندازه پاسخ بدهد.

به او می‌گویند سرور و سالار همه‌ی عالم دار و ندار خود را داده است، فرق دارد یک نفر یک میلیارد تومان در راه خدا می‌دهد، هزاران میلیارد پول دارد، امّا کسی که در راه خدا فقط هزار تومان دارد و همه‌ی هزار تومان را می‌دهد. این برای ما هم امیدبخش است، داشته‌های ما قد خیلی از بزرگان نیست، ولی اگر همه را بدهیم پاک باخته شویم، می‌ارزد. پاک باخته شدن هم کار ما نیست، باید خود را به کسی بند کنیم. گفت به او گفتم ابا عبدالله الحسین علیه السّلام هر چه داشته داده است، بهشت که اصلاً لیاقت ندارد بخواهند به او بدهند بلکه بهشت افتخار می‌کند.

در روایت ما است با طفیل وجود سیّد الشّهداء علیه السّلام بهشت را خلق کردند. آن شاعر خیلی رند بود که گفت:

حور و قصور و کوثر از آن بهشتیان                            ما را کفایت است رخ انور حسین

بهشت به درد کسی نمی‌خورد که نظر به وجه الله دارد بلکه بهشت هم نظر به وجه الله دارد. به او فرمودند: چیزی برای ابا عبدالله الحسین علیه السّلام باقی نماند، من اگر بخواهم از او تشکّر کنم باید هر چه دارم به او بدهم. لذا بهشت و محبّان بهشتی شدند این‌ها اصلاً چیزی نیست، عقل ما نمی‌رسد. بنده این را هم اضافه می‌کنم اگر در اعمال خود نظر کنیم، هیچ عملی که در آن امید داشته باشیم اخلاص است ما پیدا نمی‌کنیم. الّا این‌که گاهی در خلوت خود عهدی نبوده ما را ببیند، من به خاطر او بلند گریه کنم، من خود را به او نشان دهم، امّا از مصیبت امام حسین علیه السّلام سوختم. کسی خالصاً لوجه الحسین یک قطره اشکی بریزد، چون خالصاً لوجه الحسین خالصاً لوجه الله است. چون امام حسین علیه السّلام چیزی از خودش ندارد.

چشاندن طعم اخلاص امام حسین علیه السّلام به همه‌ی عالمیان

یکی از هنرهای سیّد الشّهداء این است که به ما طعم اخلاص را چشانده است. نمی‌گویم محبّت ما به حضرت زیاد است، ما کسی نیستیم که او را دوست بداریم. امّا ما در طول عمر خود فقط آن جایی که برای ابا عبدالله الحسین گاهی برای خودش گریه کردیم نمی‌گویم همه‌ی گریه‌های ما- نمی‌شود با عالم مقایسه کرد. اگر نگه داریم. همیشه باید دعا کرد خدایا ما را در راه خودت خرج کن و اعمال ما آفت نزند. این‌ چیزی که به ما دادند اگر ارزش آن را بدانیم خیلی می‌ارزد.

ارتباط با سیّد الشّهداء علیه السّلام اساساً تطهیر می‌کند این را قبلاً عرض کردم ولی در آستانه‌ی ماه مهمی هستیم به جا بود که عرض کنم. دلم می‌سوزد گاهی برخی آدم‌های خوبی هستند، زحمت کشیدند، بزرگوار هستند، گاهی یک جمله‌ای می‌گویند که این جمله‌ها عجیب است. ما مناسک‌سازی، عبادت‌سازی مخالف هستیم، امّا از چند ماه قبل از محرم بیچاره‌ای که فقیر است، آن روزی که قرار است بار عام بدهند از یک سال قبل منتظر بار عام است. این‌که عبادت‌سازی نیست، آدم‌های خوبی هم از این حرف‌ها می‌زنند. ما برای کوچک‌تر از این گاهی منتظر هستیم، ما برای عروسی سه ماه قبل خود را آماده می‌کنیم، برای نوروز از دو ماه قبل خود را آماده می‌کنیم. برای آن کسی که ممکن است دنیا و آخرت ما را زیر و رو کند چرا منتظر نباشیم؟

آدم‌های زحمت‌کشی هستند، به اسلام خدمت کردند که با ادبیات خدایی نکرده نامناسب بگوییم یعنی چه از ۸۰ روز قبل منتظر هستیم؟! ما از اوّل عمر خود منتظر هستیم؟ ما از خود ناامید هستیم. ما محرم را موسم نجات خود می‌دانیم، برای چه منتظر نباشیم؟ این چه ضربه‌ای به دین می‌زند که شما را نگران می‌کند؟ چرا باید به گونه‌ای حرف بزنیم که نقطه ضعف به دست دیگران بدهیم. خودشان خواستند که ما این‌طور باشیم.

بیش از ۵۰۰ روایت در گریه‌ی سیّد الشّهداء علیه السّلام داریم. معصوم حکیم علی الاطلاق است، مگر معاذ الله حرف بیهوده می‌زند. اگر شما حرف‌های من را در طول عمرم آمار بگیرید، می‌گویید ۱۳ درصد راجع به شکم است، می‌گویید معلوم است او کیست. یعنی یک فرد را رصد کنید مثلاً سعدی بگویید این سعدی است، ۱۱ درصد در طول زندگی راجع به فلان موضوع صحبت کرده است، از این چه می‌فهمید؟ می‌گویید برای او مهم بوده است.

نقل ۹۰۰ روایت از امام صادق علیه السّلام راجع به کربلا

در مورد کربلا از وجود مبارک امام صادق سلام الله علیه ۹۰۰ روایت رسیده است، یعنی برای ایشان مهم بوده است. چرا؟ مگر می‌شود یک فردی مثل امام صادق صلوات الله علیه موضوعات مهم‌تر را رها کند، سه دفعه راجع به یک موضوعی حرف بزند و راجع به یک موضوعی ۹۰۰ دفعه حرف بزند؟ حالا امام صادق سلام الله علیه که روی سر ما جا دارد، اگر عصمت هم نداشت، حکمت علی الاطلاق هم نداشت، یک فرد عادی بود من می‌فهمیدم به این موضوع اهمّیّت می‌دهد. بله، این درست است که ما گاهی بدون در نظر گرفتن هدف حضرت، بدون در نظر گرفتن رضای حضرت نستجیر بالله ممکن است کاری انجام بدهیم، ممکن است گریه‌ی ما تبدیل به یک لذّت شود. بالاخره لذّت دارد آن‌که اهل آن است که خدا إن‌شاء‌الله لذّت گریه‌ی بر سیّد الشّهداء را به همه‌ی عالم بچشاند؛ بله لذّت دارد.

خدا رحمت کند از آقای بهجت رحمه الله علیه نقل شده است اگر سلاطین عالم می‌دانستند ما در نماز چه لذّتی می‌بردیم، همه‌ی این زخارف دنیا را کنار می‌گذاشتند و دو رکعت نماز می‌خواندند. بله، این لذّت دارد ولی پناه بر خدا از این‌که ما در این لذّت بمانیم. خود اهل بیت علیهم السّلام خواستند ما را وصل کنند، خود اهل بیت علیهم السّلام به این واسطه پناه می‌بردند منتها چون کریم بودند گوشه‌ی این کیسه را باز کردند ما هم یک نظری بکنیم. فرق معصوم با دیگران این است اگر به نعمتی برسد به دیگران هم اجازه می‌دهد که چه خبر است.

این روایت معتبره است، شاید من چند بار عرض کردم. معاویه بن عمار می‌گوید امام صادق علیه السّلام خیلی اهل کرم بود، ولی یک کیسه‌ی زردی داشت آن را محکم می‌بست، خیلی مراقبت می‌کرد. همه جا با خود می‌برد. امام صادق علیه السّلام هر کجا می‌رفت یک کیسه‌ی زردی داشت، معاویه بن عمار می‌گوید حضرت آن را محکم می‌بست. یک روز به ایشان گفتم آقا شما بخیل نیستید چرا این را محکم می‌بندید؟ مگر داخل آن چیست؟ یک موقع امام صادق علیه السّلام تعلیمی به ما توصیه می‌کند، یک وقتی خودش عمل می‌کند. می‌گوید حضرت این کیسه را باز کرد -ظاهراً این روایت در مصباح شیخ طوسی است- فرمود: «فِیهَا تُرْبَهُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السّلام»[۱۶] تربت حسین است. نه امام حسین است، نه بدن امام حسین است، نه روح مطهر امام حسین است «فِیهَا تُرْبَهُ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ‏». بعد فرمود: «السُّجُودُ عَلَى‏ تُرْبَهِ الْحُسَیْنِ‏ علیه السّلام» سجده بر تربت حسین بن علی«یَخْرِقُ الْحُجُبَ السَّبْعَ» اگر هر پرده و حاجبی بین خدا و بنده باشد سجده بر تربت او همه‌ی اغیار را بیرون می‌کند، چه برسد به گریه‌ی بر او. چه برسد به این‌که کسی وصل به خودش باشد، اصلاً قابل فهم نیست. امام صادق علیه السّلام به تربت علی بن الحسین پناه می‌برد.

آداب تربت سیّد الشّهداء علیه السّلام

در آداب تربت سیّد الشّهداء علیه السّلام چند روایت حداقل بنده دیدم حالا استقصاء نکردم ببینم چه تعداد است. تربت سیّد الشّهداء این‌طور نیست که باز کنید و بردارید، دعا دارد، ذکر دارد. تربت چیست؟ تربت هزار متر با موضع مضجع شریف فاصله دارد. برای این است که این‌قدر حرمت دارد. چرا معصوم این کار را کرده است؟ پارتی‌بازی بوده است؟ چرا راجع به بقیّه‌ی معصومین این کار را انجام نداده است؟ دار الشفاء را آدرس می‌دهند. «جَعَلَ اللهُ شفاءَ تَحتَ قُبَتِه» یا «فِی تُربَتِه» برای چه این را گفتند؟ خواستند به ما آدرس بدهند. سجیّه‌ی او کرم است، کریم اگر یک جایی یک خیری پیدا کند به بقیّه هم می‌گوید به آن‌جا بروید یک خبری است. خودش بهره‌مند است. حرف این‌جا است امام صادق علیه السّلام از تربت سیّد الشّهداء بهره‌مند است، کرم او اقتضا کرده است که به ما هم دلالت کند.

لذا در آداب تربت شریف ایشان داریم، روایات معتبره است نه این‌که یک جایی بگویم پشت کامیون نوشتند. یک وقتی خواستید این تربت را باز کنید بگویید «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِحَقِّ هَذِهِ التُّرْبَهِ»[۱۷] این‌ تربت بدن مطهر حضرتش نیست، چهار فرسخ گاهی با مرقد ایشان فاصله دارد. با تن خاکی او، نه با روح او. «بِحَقِّ هَذِهِ التُّرْبَهِ وَ بِحَقِ‏ الْمَلَکِ‏ الَّذِی‏ قَبَضَهَا» بحق آن پیغمبری، آن جبرئیلی، آن ملکی که رفته این را با احترام برداشته است «وَ النَّبِیِّ الَّذِی حَضَنَهَا» به حق آن خاتم انبیائی که این تربت را در آغوش نگه داشته است.

گریه‌ی پیغمبر صلوات الله علیه بر دَم امام حسین علیه السّلام

در روایات شیعه و سنّی است هم ام سلمه می‌گوید و هم ابن عباس می‌گوید. می‌گویند دیدیم لحظه‌ای که «رَأَیْتُ‏ رَسُولَ‏ اللَّهِ‏ صلوات الله علیه و آله فِی النَّوْمِ أَشْعَثَ أَغْبَرَ»[۱۸] پیغمبر خاک‌آلود است، موهای او پریشان است، برای چه خاک آلود است؟ چه زمانی مو پریشان می‌شود؟ دو دفعه آدم به سر خود بزند موهایش پریشان نمی‌شود. باید خود را بزند که موهایش به هم بریزد. «رَأَیْتُ‏ رَسُولَ‏ اللَّهِ‏ صلوات الله علیه و آله فِی النَّوْمِ أَشْعَثَ أَغْبَرَ» دیدیم پیغمبر خاک آلود است. کأنّ خاک به سر خود ریخته است. اغبر است، خاک آلود است، اشعث است یعنی موهای او پریشان شده است. گفتم یا رسول الله چه شده است؟! چرا این‌طور گریه می‌کنید؟ فرمود: الآن حسین من را کشتند. شما این را به یک فیلسوف بدهید تحلیل کند، پیغمبر الآن در جنّت الهی متنعم است، چطور دم ابا عبدالله الحسین به بهشت راه پیدا کرده است؟ می‌گویم جز نعمت در بهشت راه پیدا نمی‌کند، غم بر ابا عبدالله الحسین نعیم الهی است که در دل ما گذاشتند. برای همین در روایت داریم حوری بر او گریه می‌کند. بهشت که جای غم نیست.

ما به محرمی نزدیک می‌شویم که موسم معراج بزرگان بوده است، چرا از قبل خود را آماده نکنیم. من که خود را آماده نکردم، جا دارد برای ورود به ماه محرم چهره‌ی توبه‌ به خود بگیریم. چرا می‌گویید روزشمار درست می‌کنید؟ بله اگر کسی کار زیادی انجام می‌دهد، یک عبادت خاصّی درست می‌کند به دهان او بزنید، ولی اگر مردم دارند به سمت دار الشفا می‌روند جلوی آن‌ها را می‌گیرید. این سد عن سبیل الله نیست؟! مگر چه کاری انجام می‌دهند؟!

هر دو را نقل کردند یعنی این خواب را دو نفر از اصحاب پیغمبر دیدند، این علامت درستی است. هر دو یک حالت را نقل کردند. روایت آن هم متعدّد است حتّی اهل سنّت هم دارند. گفتم این شیشه در دست شما چیست؟ فرمود: «دَمُ‏ الْحُسَیْنِ‏ وَ أَصْحَابِهِ‏ لَمْ أَزَلْ أَلْتَقِطُهُ» این را تا قیامت نگه می‌دارم.

حالا من به آن روایتی برمی‌گردم که استاد شیخ مفید نقل کرده است. «وَ النَّبِیِّ الَّذِی حَضَنَهَا»[۱۹] به حق آن پیغمبری که این را در آغوش نگه داشته است. برای چه در آغوش نگه داشته است؟ می‌خواهد چه کار کند؟ «وَ الْإِمَامِ الَّذِی حَلَّ فِیهَا» خدایا به حق آن سیّد الشّهدائی که در آن خاک آرمیده است. این دعا برای خاک است، با هزار متر فاصله از بدن خاکی او است، دار الشفاء است.

این روایت را همه شنیدید متعدّد هم نقل دارد، من یکی را می‌گویم که با آن ارتباط می‌گیرم. پیغمبر خاتم گریه‌ی بر سیّد الشّهداء خیلی حساس بود. حتّی در یک روایتی داریم که یک روزی می‌بینند ابا عبدالله الحسین علیه السّلام گریه می‌کنند، معمولاً پیغمبر خیلی با تشریفات وارد خانه‌ی صدیقه‌ی طاهره می‌شوند. این‌جا زود وارد می‌شوند. عبارت شبه توبیخ است. فرمودند: «أَ لَمْ تَعَلَّمِی أَنَ‏ بُکَاءَهُ‏ یُؤْذِینِی‏»[۲۰] مگر نمی‌دانی گریه‌ی او من را اذیّت می‌کند.

در یکی از این روزهایی که نشسته بودند، پیغمبر داشتند عشق می‌کردند. چون این عبارت هم باز نگاه کردم دیدم حتّی در طبقات کبیر ابن سعد هم آمده است. این آدم همان فلان فلان شده‌ای است که در وثاقت امام صادق علیه السّلام شک کرده است. ابن سعد آدم تندرویی است. می‌گوید وقتی امام حسن و امام حسین علیهم السّلام بر دوش پیغمبر می‌نشستند اصحاب می‌گفتند به به خوش به سعادت آن‌ها. گفتند «نِعْمَ الْمَرْکَبُ رَکِبْتَ»[۲۱] به به کجا نشستند، بلافاصله حضرت فرمود: «نِعْمَ‏ الرَّاکِبُ‏» افتخار می‌کنم این‌جا نشستند.

نشسته بودند پیغمبر امام حسن و امام حسین علیهم السّلام را در آغوش گرفته بود. جبرئیل عرض کرد یا رسول الله امّت تو بچّه‌هایت را می‌کشند. حال پیغمبر که عوض شد، صدیقه‌ی طاهره شروع به گریه کردند. عرض کرد یا رسول الله برای چه این‌طور گریه می‌کنی؟ بعد این عبارت آمده است. روایات متعدّدی داریم من یکی را عرض می‌کنم. «أَخْبَرَ النَّبِیُّ صلوات الله علیه و  اله ابْنَتَهُ فَاطِمَهَ بِقَتْلِ‏ وَلَدِهَا الْحُسَیْنِ‏»[۲۲] این پیشواز نیست، هنوز قتل اتّفاق نیفتاده است «أَخْبَرَ النَّبِیُّ َاطِمَهَ بِقَتْلِ‏ وَلَدِهَا الْحُسَیْنِ‏ وَ مَا یَجْرِی عَلَیْهِ مِنَ الْمِحَن» فرمود: حسین تو را می‌کشند، چه بلاهایی سر او می‌آورند، چه محنت‌هایی می‌کشد. «بَکَتْ فَاطِمَهُ بُکَاءً شَدِیداً» گریه‌ی مادر ما بلند شد. اوّل محضر رسول خدا عرض کرد «مَتَى یَکُونُ ذَلِکَ» چه موقع اتّفاق می‌افتد؟ پیغمبر فرمود: «فِی زَمَانٍ خَالٍ مِنِّی وَ مِنْکِ وَ مِنْ عَلِیٍّ» آن زمانی که هیچ کدام از ما نیستیم، غریبِ غریب است. گریه‌ی صدیقه‌ی طاهره شدّت گرفت بعد یک سؤال بیشتر نکرد. سؤال دوم این بود «فَمَنْ یَبْکِی عَلَیْهِ».

مادران شهداء را ببینید فرق دارد با کسی که بچّه‌ی او جوان مثلاً با موتور تصادف کرده است، بی‌احتیاطی کرده است، آن مادری که شهید داده است، می‌گوید بچّه‌ی من در راه خوبی خرج شد، بعد اگر ببیند کسی آرمان‌های خون شهید او را می‌خواهد خراب کند به هم می‌ریزد، چون می‌گوید بچّه‌ی من خون را برای اهدافی داد. صدیقه‌ی طاهره سلام الله علیها این‌جا نمی‌گویند چرا او کشته می‌شود؟ می‌خواهند این خون هدر نرود. آیا مردم می‌فهمند که به کجا متوسّل می‌شوند؟ مردم یاد می‌گیرند؟ می‌فرماید: «فَمَنْ یَبْکِی عَلَیْهِ». این اهمّیّت نشان می‌دهد یعنی اگر می‌خواهید آن خون هدر نرود باید به آن خون متوسّل شوید، باید به سمت او بروید. در اوّل جلسه عرض کردیم اخلاص لازم دارد و این اخلاص شور می‌خواهد، حب می‌خواهد، عشق باید بیاید، قلب باید بیاید. این‌جا رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم برای این‌که به دخترش وعده بدهند روی ما حساب کردند، فرمود: ما نیستیم ولی مردان امّت من مثل مادر بچّه مرده بر او گریه می‌کنند.  


[۱]– سوره‌ی غافر، آیه ۴۴٫

[۲]– سوره‌ی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۳]– الصّحیفه السّجادیه، ص ۹۸٫

[۴]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۲۹۲٫

[۵]– سوره‌ی شعراء، آیه ۴٫

[۶]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۲۹۲٫

[۷]– سوره‌ی انعام، آیه ۷۶٫

[۸]– همان، ص ۵۵۶٫

[۹]– دلائل الإمامه (ط – الحدیثه)، ص ۵۰۶٫

[۱۰]– إقبال الأعمال (ط – القدیمه)، ج ‏۱، ص ۴۶۷٫

[۱۱]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۹۱، ص ۹۸٫

[۱۲]– همان، ج ‏۹۵، ص ۲۲۶٫

[۱۳]– من لا یحضره الفقیه، ج ‏۱، ص ۱۳۲٫

[۱۴]– سوره‌ی انعام، آیه ۱۶۰٫

[۱۵]– سوره‌ی نساء، آیه ۸۶٫

[۱۶]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۹۸، ص ۱۳۵٫

[۱۷] بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۹۸، ص ۱۲۹٫

[۱۸]– کشف الغمه فی معرفه الأئمه (ط – القدیمه)، ج ‏۲، ص ۵۶٫

[۱۹]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ‏۹۸، ص ۱۲۹٫

[۲۰]– کشف الغمه فی معرفه الأئمه (ط – القدیمه)، ج ‏۲، ص ۶۰٫

[۲۱]– همان، ج ۱، ص ۵۲۰٫

[۲۲]– همان ج ‏۴۴، ص ۲۹۲٫