حجت الاسلام کاشانی روز جمعه مورخ ۱۶ تیر ۱۳۹۶ به ادامه سلسله جلسات «درآمدی بر نهج البلاغه» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.
- موضوع بحث: بررسی خطب نهج البلاغه
- بررسی اختلافات خطبهی سی و سوم نهج البلاغه
- در نظر گرفتن تخصّص در نقل روایت
- تلاش برای تبیین اختلاف در روایات تاریخ
- پاسخ امیر المؤمنین (علیه السّلام) در اعتراض به برخورد با اهل جمل
- بالا بردن سطح فرهنگ اعراب توسط پیامبر اسلام (صلّی الله علیه و آله)
- بیان فداکاریهای حضرت علی (علیه السّلام) از زبان خود ایشان
- استواری حضرت علی (علیه السّلام) در راه حق
- عتاب حضرت علی (علیه السّلام) به قریش
- عزل بعضی از کارگزاران حضرت علی (علیه السّلام) توسط ایشان
- سادهزیستی علی (علیه السّلام) و تجمّلگرایی معاویه
- هیبت امیر المؤمنین (علیه السّلام) در عین مهربانی
- تبرّی جستن حضرت علی (علیه السّلام) از قریش
- سیاست علی (علیه السّلام) در برقراری تعادل در حکومت
- علّت موضعگیری تند علی (علیه السّلام) در برابر قریش
- مخالفت علی (علیه السّلام) با ابن عبّاس در نرمی با قریش
- برخورد منعطف علی (علیه السّلام) در حکومتداری
- مرزبندی حق و باطل
- تحریفهای معاویه، منشأ انحرافات و تفکّرات داعش
- جهتگیری بدون اغماض علی (علیه السّلام) در اثبات حق
- ارزش دفاع از حق در برابر ظالم
- مدافعان امامت
- تاریخ شیعه و شیعیان، مدیون مدافعان امامت
- بررسی مختصری در مورد زیارت ناحیهی مقدّسه
- اظهار ارادت محمّد بن بشیر به امام حسین (علیه السّلام)
- قدردانی امام هادی (علیه السّلام) از محمّد بن بشیر
- شباهت مسلم بن عقیل با امام حسین (سلام الله علیه)
- مقاومت زینب (سلام الله علیها) در واقعهی کربلا و پس از آن
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»
«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ»[۱].
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۲]
«إِلهی وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى، وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]
موضوع بحث: بررسی خطب نهج البلاغه
ما به خطبهی سی و سوم رسیدیم. البتّه هنوز وارد بحث در مورد این خطبه نشدهایم. عرض کردیم در کتاب اشراق شیخ مفید، نقلی وجود دارد که مقدّمهای در حدّ چهار خط بیشتر از چیزی که در نهج البلاغه آمده است، دارد. البتّه بنده با تأنّی، هم برای اینکه عظمت کتاب شریف و عظیم الشّأن نهج البلاغه حفظ بشود و هم اینکه قبلاً عرض کردیم این کتاب میتواند محلّ سوء استفاده واقع بشود، إنشاءالله اگر این بحث تمام بشود، یکی از خطبههایی که انتساب آن به امیر المؤمنین (علیه السّلام) اخیراً دعواهای زیادی درست کرده است و اصل انتساب آن به امیر المؤمنین (علیه السّلام) محلّ بحث و تردید جدّی است را مورد بحث قرار خواهم داد.
اینکه گاهی از منابع دیگر به تکمیل نهج البلاغه عرض میکنم، هدف این است که سیّد رضی (سلام الله علیه و رحمه الله علیه) کتابی برای جامعهی اسلامی و اوّلاً برای جامعهی شیعی نوشته است. غرض او هم بیان مطلب در عنوان اوّل نبوده است. بلکه به دنبال این بوده که جهان اسلام ببیند امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) از جهت بلاغت و فصاحت با دیگران قابل قیاس نیست. لذا معیار اوّلیّهی او این بود. از این جهت خیلی اوقات مطالب را تلخیص کرده است، از جمله این خطبهی سی و سوم است که من جلسهی پیش از ارشاد خواندم و توضیحاتی دادم که بسیار مهم است و چون صوت آن موجود است، آنها را عرض نمیکنم.
من دو، سه خط از متن خطبهی امیر المؤمنین (علیه السّلام) را میخوانم و ادامهی آنچه عرض کردم را تقدیم میکنم.
بررسی اختلافات خطبهی سی و سوم نهج البلاغه
در خطبهی سی و سوم، ابن عبّاس میگوید: «دَخَلْتُ عَلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (علیه السّلام) بِذِی قَارٍ»، اگر به یاد داشته باشید در ارشاد اینطور بود که گفت: در ربذه. بالاخره اینها اختلاف نسخه است. من عمد دارم که میگویم: «اختلاف نسخه»، چرا؟ همین دعوایی که اخیراً مطرح شده است را ببینید. من در رمضان گذشته توفیق داشتم ۱۵ شب راجع به امیر المؤمنین (علیه السّلام) در محضر برادر مدّاحمان گفتگو کنم. آنجا بیان کردم: شبهههای نقلی یک کلید دارد که میشود به همه، حتّی کسانی که عالِم نیستند جواب بدهیم. آنجا در این مورد به طور مفصّل بحث کردیم که اگر دوستان یک وقت خواستند بحث را اینجا باز هم تکرار میکنیم.
در نظر گرفتن تخصّص در نقل روایت
اخیراً به دلیل اینکه شخصی دست بندهی خدایی را بوسید و داستان شد و… –من به آن مسائل کاری ندارم و به ما هم ربطی ندارد- هر روز بالاخره یک مسئلهی بیربط را علم میکنند برای اینکه مسائل با ربط (مهمتر) فراموش بشود. یکی از گلهای خندان بود و فرزند ایران بود و…! دیدم اخیراً پیغام داده است که امام رضا (علیه السّلام) فرموده است: اگر دست کسی را ببوسید مثل این است که به او نماز خواندهاید.
حالا یک نفر نیست بگوید: پدر جان! شما به درس و بحث خودتان برسید و فرزند ایران باشید! امّا وقتی روایت میخوانید باید مرد روایت باشید. اگر به یاد داشته باشید من یک وقت اینجا گفتم: خواندن روایت، تخصّصی است. همین که یک روایت را از یک جایی برمیدارید و میآورید که اگر شخصی دست کسی را ببوسد او را عبادت کرده است، برای حضرت قاسم (علیه السّلام) داریم: «فلَم یَزَل الغُلَامُ یُقَبِّلُ یَدَیهِ وَ رِجلَیهِ»[۴] صدها بلکه هزاران مورد داریم. همینطور بدون تحقیق یک حدیث را از یک منبع میآورید؟!
اگر شما کتابهایی که در مورد داروها است نگاه کنید، میبینید برای هر دارو خواصّ زیادی گفته است. من که چیزی از پزشکی متوجّه نمیشوم میتوانم بگویم: سردرد دارم، حال خوبی هم ندارم، این دارو نشاطآور است. من این دارو را استفاده میکنم و میروم فضا! (تأثیر بدی روی بدن من میگذارد) اینطور نیست که چون این دارو نشاطآور است من میتوانم آن را مصرف کنم. شرایط دیگر هم دارد.
روایت را همینطور از یک منبع برداریم و بخوانیم، نه قبل آن را ببینیم نه بعد آن را، نه اینکه آیا این معصوم فرموده است یا نفرموده است؟ جهت صدور چه بوده است؟ مقام بیان چه بوده است؟ خلاف این فرموده یا نفرموده است؟ کجا را میگوید؟ اگر قرار بود نقل روایت به همین راحتی باشد که در سن هفت، هشت سالگی همه مرجع تقلید میشدند!
اینکه من عمد دارم و مثلاً میگویم در ارشاد اینطور آمده است و در نهج البلاغه اینطور آمده است، میخواهم تردید شما نسبت به روایت بالا برود. اگر روایت متعلّق به معصوم باشد ما آن را روی سرمان میگذاریم (برای ما بسیار قابل احترام است). امّا کسی که اهل این کار است تشخیص میدهد. همینطور از یک جا روایت خواندند ما باید بگوییم این روایت از کجا آمده است؟ اوّلاً آیا معصوم آن را فرموده یا نفرموده است؟ و بعد شرایط دارد.
تلاش برای تبیین اختلاف در روایات تاریخ
اینکه عرض میکنم و عمد هم دارم… بعضی اوقات بعضی افراد به من اشکال میکنند که تو شأن کتاب نهج البلاغه را خراب میکنی. به نظر من اگر این را بگویم شأن کتاب نهج البلاغه را حفظ کردهام، چون نهج البلاغه کتاب امیر المؤمنین (علیه السّلام) نیست. من با کلام امیر المؤمنین (علیه السّلام) کاری ندارم، بحث من این است که بعضی اوقات این کلام، این مکتوب، کلام امیر المؤمنین (علیه السّلام) نیست. بیجهت نمیشود هر چیزی را به حضرت نسبت داد.
بالاخره شیخ مفید استاد شیخ رضی است و در یک روایت در این قسمت میگوید: «در ربذه» و اینجا (نهج البلاغه) میگوید: «ذی قار». بالاخره این دو مکان فرق زیادی با هم دارند؛ یک مکان در عراق است و مکان دیگر در مدینه است.
آنجا محتوای بسیار زیادی داشت که ما جلسهی پیش به آن مقدّمه پرداختیم، امّا اینجا اصلاً نیست. حالا یا این بزرگوار تلخیص کرده است یا روایات آنها متفاوت بوده است، در واقع یکی از اینها درست است.
آن کسی که دنبال بازیگری و مردم فریبی است نه به این کار دارد که این متن از معصوم است و نه اینکه منظور چه بوده و نه اینکه در چه شرایطی بوده است و نه اینکه فضای صدور چه بوده است، بلکه میخواهد شبههای ایجاد کند. و الّا اهل روایت اینطور نیستند که بدون تحقیق یک روایت را از یک منبع بردارند و بخوانند و به قبل و بعد آن هم کاری نداشته باشند.
پاسخ امیر المؤمنین (علیه السّلام) در اعتراض به برخورد با اهل جمل
خلاصه اینکه ابن عبّاس میگوید: من در ذی قار بر امیر المؤمنین (علیه السّلام) وارد شدم. آنجا خدمت شما عرض کردیم که به امیر المؤمنین (علیه السّلام) اعتراض کرد که نشستهای و کفش خود را وصله میکنی؟! این قسمتها در کتاب نهج البلاغه، خطبهی سی و سوم نیست. تا به آنجا میرسد که حضرت میفرماید: «مَا قِیمَهُ هَذَا النَّعْلِ»،[۵] این کفشها چقدر ارزش دارند؟
به یاد دارید که در جلسهی قبل بیان کردیم: ابن عبّاس نگران بود که مبادا امیر المؤمنین (علیه السّلام) الآن با حاجیهایی که از مکّه برمیگردند و آمدهاند به امیر المؤمنین (علیه السّلام) بگویند: چرا میخواهی با اهل جمل و عایشه بجنگی، طوری صحبت کند که آنها همه چیز را رها کنند و بروند. ابن عبّاس دنبال این بود که رفق و مدارا پیشه کن، میترسید امیر المؤمنین (علیه السّلام) تندی کند. حضرت فرمودند: این کفش که آن را پینه و وصله میکنم چقدر ارزش دارد؟ ابن عبّاس گفت: هیچ ارزشی ندارد. باقی ماجرا هم نیامده است که حضرت فرمود: حالا اگر بخواهی قیمت بگذاری چقدر ارزش دارد؟ ابن عبّاس گفت: نصف درهم. حضرت فرمود: حکومت بر شما از این کفش بیارزشتر است الّا اینکه حقّی را اقامه کند یا از باطلی جلوگیری کند و الّا هیچ ارزشی ندارد. پناه بر خدا از اینکه کسی به حکومت برسد و حقّی را پایمال کند یا باطلی را علم کند.
سپس حضرت رفت سخنرانی کند که بیان کردیم ابن عبّاس نمیگذاشت حضرت صحبت کند. گفت: آقا، شما صحبت نکن. چرا؟ چون میدانست امیر المؤمنین (علیه السّلام) میخواهد تند صحبت کند. من دو، سه جمله را بیان میکنم تا ببینیم چرا امیر المؤمنین (علیه السّلام) میخواهد تند صحبت کند.
بالا بردن سطح فرهنگ اعراب توسط پیامبر اسلام (صلّی الله علیه و آله)
فرمود: «فَخَطَبَ النَّاسَ فَقَال»،[۶] بین همان حاجیهایی که برگشته بودند -در آن روایت ارشاد- شروع به سخنرانی کرد، یا در اینجا کسانی که آمده بودند از امیر المؤمنین (علیه السّلام) بپرسند: چرا میخواهی با اهل جمل بجنگی؟ فرمود: «إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً (صلّی الله علیه و آله و سلّم)»، رهبر آنها را که مبعوث کرد، «وَ لَیْسَ أَحَدٌ مِنَ الْعَرَبِ یَقْرَأُ کِتَاباً»، اهل مطالعه و خواندن و نوشتن نبودند؛ یعنی فقر فرهنگی بود.
«وَ لَا یَدَّعِی نُبُوَّهً»، اصلاً آنجا کسی نبود که ادّعای نبوّت را حتّی به دروغ داشته باشد. «فَسَاقَ النَّاسَ»، پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مردم را کشید، بار آنها را به دوش کشید، «حَتَّى بَوَّأَهُمْ مَحَلَّتَهُمْ»، تا اینکه آنها را به آن جایگاهی رساند که رساند. آن عرب را به کسانی رساند که قرآن بفرماید: هیچ کدام شما مساوی نیستید با آن کسانی که قبل از فتح مکّه در راه پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) قیام کردند و جهاد کردند. پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) کسانی که هیچ قیمتی نداشتند را به جایی رساند که در طول تاریخ همه بگویند: خوشا به حال او. «وَ بَلَّغَهُمْ مَنْجَاتَهُمْ»، آنها را به جایی رساند که آنها را نجات بدهد. «فَاسْتَقَامَتْ قَنَاتُهُمْ»، اینها را بر سر عَلَم اسلام نگه داشت، «وَ اطْمَأَنَّتْ صَفَاتُهُمْ»، آنها را برد به جایی که باید ببرد. زبان حضرت علی (علیه السّلام) تا اینجا تجلیل از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است.
بیان فداکاریهای حضرت علی (علیه السّلام) از زبان خود ایشان
اینجا زبان حضرت علی (علیه السّلام) تند میشود. «أَمَا وَ اللَّهِ إِنْ کُنْتُ لَفِی سَاقَتِهَا حَتَّى وَلَّتْ تَوَلَّتْ بِحَذَافِیرِهَا»، از همان روز اوّل که هیچ چیزی نبود من در وسط میدان بودم تا وقتی که اسلام، جهان عرب را فراگرفت. من از روز اوّل بودهام.
استواری حضرت علی (علیه السّلام) در راه حق
«مَا عَجَزْتُ»، هیچ وقت احساس ناتوانی نکردم؛ یعنی من به شما نیازی ندارم. بالاخره مخاطبین آمدهاند و میگویند: ما میخواهیم رأی جمع کنیم، چند جمله هم به نفع آنها بگو! «وَ لَا جَبُنْتُ» هیچ ترسی هم ندارم. «وَ إِنَّ مَسِیرِی هَذَا لِمِثْلِهَا»، همان روزی که پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) کاملاً تنها بود و به طائف رفت و به طرف او سنگ زدند و او نترسید، من هم امروز همان مسیر را میروم، اصلاً مهم نیست شما بیایید یا نیایید.
به دلیل اینکه عباراتی که در ارشاد آمده است در اینجا نیست، لذا روشن نمیشود اینجا چرا حضرت تند حرف میزند. چرا ابن عبّاس نگران بود و میگفت: بگذار من صحبت کنم؟
«فَلَأَنْقُبَنَّ الْبَاطِلَ حَتَّى یَخْرُجَ الْحَقُّ مِنْ جَنْبِه»، باطل را میشکافم تا حق از پهلوی آن بیرون بزند. اینطور نیست که من جلوی باطل کوتاه بیایم (عقبنشینی کنم). چرا حضرت تند صحبت میکرد؟
(عرض کردم، آخر متن ارشاد با آخر متن بیشتر نسخههای نهج البلاغه به اندازهی دو، سه خط تفاوت دارد. در نسخهی مرحوم دشتی آمده است، جلسهی پیش گفتم شاید مرحوم دشتی از ارشاد اضافه کرده است ولی بعداً متوجّه شدم اینطور نیست. در بعضی از نسخههای نهج البلاغه از قرن هشتم هم آن جملات اضافه شده است که اگر رسیدیم عرض میکنم. امّا خلاصه این است که بین دو متن کتاب ارشاد و نهج البلاغه فرق وجود دارد، کم و زیاد دارد.)
عتاب حضرت علی (علیه السّلام) به قریش
چرا حضرت با قریش تند صحبت میکند؟ قریش چه کسی است؟ امیر المؤمنین (علیه السّلام) مدام او را میکوبد (تحقیر میکند)، قریش یعنی آمریکا؟ قریش یعنی بتپرستهای بین المللی آن زمان؟ آیا در زمان امیر المؤمنین (علیه السّلام) از قریش کسی نامسلمان است؟ نیست. قریش، همه مسلمان شدهاند. چرا حضرت با آنها تند صحبت میکند؟ چرا کوتاه نمیآید؟
«مَا لِی وَ لِقُرَیْشٍ؟!» من را با قریش چه کار؟! قریش چه کسی است؟ قریش یعنی ثروتمندان جامعهی امیر المؤمنین (علیه السّلام). اگر به یاد داشته باشید ما قبلاً بیان کردیم که امیر المؤمنین (علیه السّلام) نه با ثروت مشکل دارد نه با ثروتمند لذا اشتباه نشود، در آن مبحث در مورد این موضوع بحث کردیم. وقتی میگوییم: «ثروتمندان» یعنی آن کسانی که معلوم نیست اموال آنها مشروع است یا نیست. «مَا لِی وَ لِقُرَیْشٍ؟!» من را با قریش چه کار؟!
«اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْتَعْدِیکَ عَلَى قُرَیْشٍ»،[۷] خدایا، من روز قیامت میآیم از قریش شکایت میکنم. حضرت راجع به چه کسانی صحبت میکند؟ راجع به ترامپ صحبت میکند؟! راجع به ابوجهلها صحبت میکند؟ آن زمان که ابوجهل در کار نیست! همه مسلمان هستند، همه ظاهراً در یک جبهه هستند. این امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) است که میخواهد در جبههی حق آن منافق را رو سیاه کند و عدّهای هم آنجا میگویند: کوتاه بیا (دست از مواضع خود بردار).
عزل بعضی از کارگزاران حضرت علی (علیه السّلام) توسط ایشان
دیپلماسی بعضی از یاران غیر خائن امیر المؤمنین (علیه السّلام) با خود امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرق دارد. هم ابن عبّاس اینطور است و هم قیس بن سعد بن عباده اینطور است. تقریباً دو، سه سال قبل به صورت مفصّل راجع به قیس صحبت کردهام ولی الآن وقت نیست دوباره وارد این بحث بشوم، شاید یک روز وقت بشود. چون در نهج البلاغه بحثی از قیس نیست قاعدتاً ما راجع به آن صحبت نمیکنیم. آدمی که خائن نیست، رزمنده است، در راه امیر المؤمنین (علیه السّلام) است ولی شیوهی دیپلماسی او با امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرق دارد و حضرت او را بعد از هشت ماه عزل میکند.
ابن عبّاس هم همینطور است. همینجا هم ابن عبّاس درگیر است و میگوید صلاح نیست اینطور صحبت کنید، بگذار من بروم صحبت کنم، کار خراب میشود. حضرت هم کوتاه نمیآید (دست برنمیدارد) و تندی میکند. امیر المؤمنین (علیه السّلام) آدم تندی است.
سادهزیستی علی (علیه السّلام) و تجمّلگرایی معاویه
ضرار، از یاران امیر المؤمنین (علیه السّلام) میگوید: یک روز معاویه من را صدا کرد که بیا. من هم میترسیدم. من رفتم و وقتی سفرهی معاویه را دیدم شروع کردم به گریه کردن. سفرهای که او انداخته بود…! معاویه گفت: چرا گریه میکنی؟ او گفت: اگر من در امان هستم صحبت کنم. معاویه گفت: در امان هستی. ضرار گفت: به یاد سفرهی امیر المؤمنین (علیه السّلام) افتادم. او یک شاه در اسلام بود، تو هم یک شاه هستی! بعد میگوید: رفتم و… ضرار سردار است، سرلشگر است. او میگوید: رفتم به امیر المؤمنین (علیه السّلام) سر بزنم، او مشغول کار بود. حضرت فرمود: ضرار، با من هم غذا شو. گفتم: آقا من این را از خدا میخواهم (به شدّت علاقمند هستم). من نتوانستم آن نان را بخورم ولی اینجا این غذاها…
بعد معاویه به او گفت: «صِفْ لِی عَلِیّاً»،[۸] علیّ بن ابیطالب (علیه السّلام) را برای من توصیف کن. ضرار جملهای گفت که من میخواهم این را بگویم، بحث من در این بود. میگوید: وقتی در میان ما نشسته بود از مادر بر ما مهربانتر بود.
هیبت امیر المؤمنین (علیه السّلام) در عین مهربانی
امیر المؤمنین (علیه السّلام) آدم خشنی نبود. میگوید: از هیبتی که او داشت ما مثل گنجشکی در برابر شیر شرزه بودیم. چنین هیبتی داشت ولی مهربان بود. چرا امیر المؤمنین (علیه السّلام) با قریش تندی میکند، قریش چه کسی است؟
تبرّی جستن حضرت علی (علیه السّلام) از قریش
قریش یعنی تیم ابوسفیان و معاویه، بچّههای او که ظاهراً مسلمان هستند، دختر ابوسفیان که همسر پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است. اینها به نوعی یادگاران پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) هستند. قریش یعنی بنی مخزوم، قریش یعنی بنی زهره، یعنی سعد بن ابی وقّاص، قریش یعنی ابوبکر و عمر، قریش یعنی عایشه. «مَا لِی وَ لِقُرَیْشٍ» حرف سنگینی است، وحدتشکنانه است، بین صفوف شقاق ایجاد میکند، «مَا لِی وَ لِقُرَیْشٍ». قریش از بزرگان جامعهی اسلامی هستند، سرمایهداران هستند، کارتلهای اقتصادی هستند، اسپانسرهای نظامی حکومت هستند. آنها بیرون از جامعهی اسلامی نیستند. چرا امیر المؤمنین (علیه السّلام) با آنها تند برخورد میکند؟
سیاست علی (علیه السّلام) در برقراری تعادل در حکومت
ما قبلاً بیان کردیم امیر المؤمنین (صلوات الله علیه) با عنوان امام معصوم حکومت نمیکرد، لذا شعارهای او شعارهای شیعی نیست بلکه شعارهای اسلامی است؛ یعنی آرمانهای حضرت پایینتر از آرمانهای حقیقی خودش است، حضرت نمیتواند بخشی از آرمانهای خود را دنبال کند. امیر المؤمنین (علیه السّلام) در جامعهای زندگی میکند سربازان و سرداران، حکّام و صاحب منصبان امیر المؤمنین (علیه السّلام) عمدتاً سنّی هستند. اگر هم شیعه هستند نمیتوانند بروز بدهند. لذا امیر المؤمنین (علیه السّلام) به آن صورت آرمانهای شیعی ندارد که شما بگویید قریش، بنی امیّه است. اینطور نگاه نکنید. پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) داماد قریش است، پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) با چند تن از آنها وصلت کرده است، اینها اصحاب پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، صحابهی رسول خدا هستند. در آن جامعه میگویند: «الْغُبَار الَّذِی دخل أنف فرس مُعَاوِیَه»،[۹] غباری که داخل بینی اسب معاویه رفته است، -چون معاویه در سال آخر در رکاب پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) جنگیده است- از آدمهای بعد از دوران پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) افضل است.
علّت موضعگیری تند علی (علیه السّلام) در برابر قریش
اینکه حضرت علی (علیه السّلام) میگوید: «مَا لِی وَ لِقُرَیْشٍ» حرف حسّاسی است. یک بخش زیادی از جامعه، آن هم از افراد ثروتمند تأثیرگذار، سابقهدار، ناراحت میشوند. «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْتَعْدِیکَ عَلَى قُرَیْشٍ»، خطبهی ۲۱۷ نهج البلاغه و جاهای دیگر، خلیفهی اوّل و دوم هم در بین همین قریش هستند. آیا این حرف حسّاس نیست؟! حسّاس است که ابن عبّاس میگوید: بگذار من بگویم شما نگویید. من بالاخره به شکلی که نه سیخ بسوزد و نه کباب خامی بماند (کسی ناراحت نشود) مسئله را حل میکنم. حضرت میفرماید: خیر.
مخالفت علی (علیه السّلام) با ابن عبّاس در نرمی با قریش
جلسهی پیش بیان کردیم که حضرت تندی کرد و دست خود را به سینهی ابن عبّاس گذاشت و او را کنار زد. ابن عبّاس میگوید: سینهی من میخواست بشکند! این در حالی است که ابن عبّاس یک فرمانده نظامی است! چرا؟ برای اینکه اسلامی که به عنوان اسلام داشت معرّفی میشد، اسلامی بود که اشرافیت در آن وجود داشت، امیر المؤمنین (علیه السّلام) میخواست اشرافیت در آن نباشد. حالا نمیتواند شعارهای شیعی بدهد ولی یک سری از مسائل وجود دارند که اصل اسلام را نابود میکنند. او همان کسی است که فرمود: حاکم جامعهی اسلامی باید دنبال عدالت باشد. در جامعهای که آیت اللهها و نیروهای نظامی و اقتصادی و امنیتی و ریشدارهای جامعه دچار ثروتاندوزی شدهاند و از مترفین شدهاند… در دورهی عثمان که قبلاً توضیح دادیم.
حالا که امیر المؤمنین (علیه السّلام) آمده است اگر بخواهد نسبت به اینها موضع بگیرد، معلوم است این حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام) هم دوام پیدا نخواهد کرد. لذا ابن عبّاس که میخواهد حکومت امیر المؤمنین (علیه السّلام) دوام پیدا کند میگوید: آقا، اجازه دهید من بروم صحبت کنم که نرم حرف بزنم. امیر المؤمنین (علیه السّلام) به او میفرماید: این کفش پاره چقدر ارزش دارد؟
به یاد دارید جلسهی گذشته خدمت شما گفتم: این چه کاری است که شما انجام میدهید؟ آنها منتظر سخنرانی شما هستند و شما دارید کفش وصله میکنید؟ حاکم مسلمین کفش وصله میکند؟! این اولویت است؟! حضرت میخواهد به ابن عبّاس بفهماند: ابن عبّاس، تو در تب و تابی که من قریش را راضی کنم که چند صباحی حکومت دوام داشته باشد؟ خوب است که حکومت دوام داشته باشد به شرطی که حق اقامه بشود، به شرطی که باطل را دفع کند.
ای کاش سیّد رضی سر مطلب را حذف نمیکرد. تو در تکاپو هستی که من حکومت را شش ماه بیشتر نگه دارم که چه بشود؟ که به باطل اجازه بدهم رشد کند؟ چه فایدهای دارد؟ من پلی بشوم که قریش روی من سوار بشود و باطل خود را پیش ببرد؟ این حرفی که میگویی یعنی شقاق در جامعه ایجاد بشود، یعنی تفرقه بشود، یعنی فتنه بشود. اگر یک استان را میدادی اینقدر جنگ نمیشد یا یک مقدار کوتاه میآمدی (از مواضع خود عقبنشینی میکردی)… این همه امیر المؤمنین (علیه السّلام) کوتاه آمده است (با ملایمت برخورد کرده است).
برخورد منعطف علی (علیه السّلام) در حکومتداری
خدا میداند اگر من بخواهم موارد کوتاه آمدن (برخورد با ملایمت) را از حضرت امیر المؤمنین (علیه السّلام) بگویم، ده جلسه ی۸۰ تا ۹۰ دقیقهای حداقل در حافظه دارم اگر نخواهم مطالعه کنم! که امیر المؤمنین (علیه السّلام) در چه موارد حیرتآوری کوتاه آمده است (از مواضع خود عقبنیشنی کرده است) اینجا هم کوتاه میآمدی (از مواضع خود عقبنیشنی میکردی). بد است که امیر المؤمنین باشی، یک نفر را منصوب کنی.
اخیراً اتّفاقی افتاد، یک نفر را یک جا منصوب کردند، باید پنج سال یا هفت سال در آن منصب میماند امّا بعد از یک سال او را عزل کردند. میگویند: این چه عزل و نصبی است؟! این حکیمانه بوده است یا نه؟ بدتر از این اتّفاق برای امیر المؤمنین (علیه السّلام) رخ داد –ظاهراً- یک نفر را به مصر فرستاد و هشت ماه بعد او را عزل کرد، یک نفر دیگر را فرستاد و یک سال و نیم بعد او را عزل کرد. یک نفر دیگر را فرستاد او در راه کشته شد. معزول را ابقاء کرد، معزول را کشتند و او را آتش زدند! این چه وضعی است! با آن منطق نمیتوانید تشخیص بدهید که چه کار میکنید. امیر المؤمنین (علیه السّلام) مرد کوتاه آمدن است (ملایمت است) او جاهایی کوتاه آمده است (نرمش نشان داده است) که احدی توان آن را نداشته است. اینجا چرا کوتاه نیامد (نرمش به خرج نداد)؟ برای اینکه امیر المؤمنین (علیه السّلام) میخواهد بگوید: حقیقت اسلام چیزی که اینها میگویند نیست، فرق دارد و حضرت میداند که بیش از چند صباح فرصت ندارد. این چند صباحی که فرصت دارد اگر امیر المؤمنین (علیه السّلام) در جایی کوتاه بیاید (از مواضع حق عقبنشینی کند) که خط حق و باطل کمرنگ میشود و تشخیص آن برای همه سخت است. دیپلماسی لبخند قیس -که آدم خوبی است و اگر فرصت کردم عرض میکنم- ولی آنجا بیجهت کوتاه میآید (از مواضع خود عقبنشینی میکند) حق و باطل ممزوج میشود. لذا اینجا کوتاه نمیآید (از مواضع خود عقبنشینی نمیکند).
مرزبندی حق و باطل
جایی که نمیشود حق و باطل را تشخیص داد، فرق بین علیّ بن ابیطالب (علیه السّلام) و قریش چیست؟ معلوم نیست! جایی که معلوم میشود حضرت کوتاه میآید (ملایمت به خرج میدهد)، جایی که گمراهی ایجاد نمیکند حضرت کوتاه میآید (از مواضع خود عقبنشینی میکند) برای اینکه این حکومت دوام پیدا کند و حضرت بتواند اقامهی حق کند. امّا گاهی پیش میآید که حق و باطل روشن نیست، ما با مستکبر اصلی طرف هستیم.
اگر امیر المؤمنین (علیه السّلام) بخواهد در مقابل قریش کوتاه بیاید (از مواضع حق عقبنشینی کند) نمیتواند با معاویه بجنگد، میگوید: به معاویه هم یک استان را بده. در حالی که حضرت میداند معاویه اسلامی را درست خواهد کرد که ما هنوز گرفتار آن هستیم.
تحریفهای معاویه، منشأ انحرافات و تفکّرات داعش
در فرصتی اگر وقت شد بیان خواهم کرد چگونه داعش از منطق بنی امیّه استفاده میکند. اسلامی که معاویه درست کرده است، ورژنی که معاویه معرّفی کرده است، هنوز طرفدار دارد. اگر امیر المؤمنین (علیه السّلام) کوتاه میآمد (از مواضع حق عقبنشینی میکرد) امروز دیگر فرق بین امیر المؤمنین (علیه السّلام) و دیگران معلوم نبود. اینجا باید حق و باطل را معرّفی کرد لذا حضرت کوتاه نمیآید (از مواضع حق عقبنشینی نمیکند) ولو شقاق ایجاد بشود، ولو بعضی ناراضی باشند، ولو جنگ داخلی بشود.
حضرت نمیخواهد جنگ داخلی بشود ولی در هر سه جنگ امیر المؤمنین (علیه السّلام) به سمت آنها رفته است گرچه آنها شروعکنندهی روز جنگ هستند. جایی که حق و باطل است و ولی فریاد میزند ابن عبّاسها نباید بیایند دیپلماسی لبخند پیشنهاد بدهند. جایی که حق و باطل درگیر است، یعنی ما اگر اندکی کمکاری کنیم، حق گم میشود. حق گم میشود یعنی دیگر نمیشود آن را پیدا کرد که اصل ماجرا چه بود.
جهتگیری بدون اغماض علی (علیه السّلام) در اثبات حق
اینجا میبینند که امیر المؤمنین (علیه السّلام) تند برخورد میکنند. همان امیر المؤمنین (علیه السّلام) که به سران خوارج پست استانداری داد تا کوتاه بیایند (مطیع حکومت بشوند) اینجا نسبت به آدمهایی که آمدهاند میگویند چه خبر است با تندی حرف میزنند که من به شما نیازی ندارم. از آن روز اوّل هم ما تنها بودیم. اصلاً مهم نیست که شما بیایید یا نیایید، من نگران نیستم که شما بیایید یا نیایید، از شما یار نمیخواهم. اگر میآیید باید با این فکر بیایید، آن وقت میتوانید برای من کاربرد داشته باشید، اگر نمیخواهید نیایید.
درد آنجا است که امیر المؤمنین (علیه السّلام) رسماً موضع خود را مشخّص میکند ولی مصلحتاندیشانی که حتّی انسانهای خائنی نیستند به راه خود میروند؛ این درد است. او خطوط قرمز معرّفی میکند، آنها میگویند صلاح نیست راجع به این مطالبه صحبت کنیم. بالاخره چه کسی باید به حرف دیگری گوش بدهد؟ لحن قیس بن سعد –إنشاءالله اگر فرصت کردم بیان میکنم- و ابن عبّاس –حضرت به ابن عبّاس تندی میکنند- با نامههای امیر المؤمنین (علیه السّلام) با معاویه را مقایسه کنید. آدم احساس میکند فضای امروز ما است.
امیر المؤمنین (علیه السّلام) با تندی، با کوچکترین مداهنه، با کمترین سازش برخورد میکند. آنها هم آدمهای خائنی نیستند ولی میگویند صلاح نیست، حالا دو تا هندوانه زیر بغل او بگذاریم طوری نمیشود (اگر کمی تملّق کنیم اشکال ندارد). بله، در جایی که حق و باطل با هم اشتباه نشود حضرت کوتاه میآید (انعطاف نشان میدهد) امّا معاویه، طاغوت رسمی و مستکبر اصلی زمان امیر المؤمنین (علیه السّلام) است و قریش بین علیّ بن ابیطالب (علیه السّلام) و معاویه سرگردان مانده است. معلوم است که قریش به چه سمتی خواهد رفت، چون اگر به سمت معاویه برود منافع مادّی او تأمین میشود و اگر به سمت امیر المؤمنین (علیه السّلام) بیاید حضرت میفرماید: این پول را از کجا آوردی؟ به جای اینکه به حقوق او اضافه بشود به او میگویند: هر ماه شش میلیون اضافه گرفتهای، ۱۱ سال، ماهی شش میلیون اضافه گرفتهای، اینها را به حساب واریز کنید و از این به بعد هم شش میلیون از حقوق تو کم خواهیم کرد. نمیپذیرد، نمیتواند بپذیرد برای همین میگوید او تندرو است.
جایی که باید برای حق استقامت کرد افراد کمی هستند که استقامت کنند چون تلخ است، چون سخت است، چون آدم ضرباتی بدتر از سیلی متحمّل میشود. اگر سیلی بزنند اینقدر درد ندارد که به آدم نگاه کنند و با ترحّم بگویند: خدا پولی به ما بدهد و عقلی به او! و با دید بلاهت به او نگاه کنند. این خیلی سخت است.
ارزش دفاع از حق در برابر ظالم
در روایات آمده است هیچ عملی نزد خدا ارزشمندتر از اینکه انسان در برابر ظالم حق را بگوید در حالی که او را سرزنش میکنند و او را تخطئه میکنند و او را له میکنند (شخصیّت او را از بین میبرند) نیست. جای اینکه حق بگوید نیست. چون اینکه حق را میگوید جبههی حق را یاری میکند و آن را از غربت درمیآورد.
مدافعان امامت
ما افرادی داریم که اگر آنها نبودند امروز امامت شیعی به این شکلی که ما فکر میکنیم نبود. إنشاءالله اگر یک وقت روزی ما باشد که دربارهی امام جواد (علیه السّلام) با شما صحبت کنم، بیان خواهم کرد. چند نفر بودند که اگر آنها نبودند قطعاً ما امروز نبودیم. آن زمانی که دفاع از امام جواد (علیه السّلام) به عنوان اینکه یک کودک امام بشود بسیار سخت بود. به شما بگویند در این محلّه ظاهراً یک طفل هفت ساله زندگی میکند که مراجع تقلید قم باید بیایند و کفش او را ببوسند، این خیلی سخت است، انصافاً هنوز هم خیلی سخت است. الآن میگوییم نه، امّا هنگام عمل کار سختی است. آن هم در صورتی که ما یک نظر و طرز فکری داریم و او نظر و طرز فکر دیگری داشته باشد. اگر با هم موافق باشیم سخت نیست.
تاریخ شیعه و شیعیان، مدیون مدافعان امامت
آن زمان بعضی از پیرمردها آمدند و از امام جواد (علیه السّلام) دفاع کردند. یکی از آنها علیّ بن ابراهیم جعفر است که ظاهراً نوهی آن بزرگوار در قم است. احتمالاً خود او در مدینه است و شاید خود او باشد. اگر قم رفتید حتماً سراغ او بروید. او به گردن همهی اهل تشیّع در طول تاریخ حق دارد. آن زمانی که میگفتند این آقا بالغ نیست، آن آدم بر حقّانیت امام زمان (علیه السّلام) استقامت ورزید.
یکی دیگر از این افراد علیّ بن مهزیار است. امام زمان (عجّل الله فرجه) بیجهت سراغ کسی نمیرود. یک زمانی پول میدادند برای اینکه شما بگویید امام جواد (علیه السّلام)، امام نیست. رشوه میدادند و بعد به درجهی آیه الله العظمی میرسیدی، فحل الفحول، شیخ الطّائفه الإمامیّه، بزرگ علمدار جهان اسلام، مرجع عظیم الشّأن جهان تشیّع، پدر جدّ شعائر میشدید! امّا اگر از امام جواد (علیه السّلام) دفاع میکردی تو را بیسواد میخواندند. دفاع از امامت، مرد میخواهد (شجاعت میخواهد).
بعضی از بزرگان شیعه خیلی بزرگ هستند، امّا احتیاطاً تا مدّتی از امام جواد (علیه السّلام) روایت نقل نمیکردند! الآن اگر شما به درس مراجع بروید، مرجع تقلید نمیگوید: نظر فلان بزرگ این است و نظر کاشانی هم این است. آیا نمیگویند: این بچّه چه کسی بود که اسم او را بردی؟! اصلاً در درس مراجع، اسم هر کتابی را نمیبرند، حتّی از مراجع گذشته، این کار آداب دارد. آنقدر به شما فشار میآورند که شما جرأت نداشته باشید از حق دفاع کنید. قرآن هم میفرماید: منافقان داخلی این کار را انجام میدهند. آنها کاری میکنند که هزینه برای دفاع بالا برود که شما به همان سمت بروی و مدارا کنی. بعضی از بزرگان شیعه، کسی که ۱۴۰۰ روایت در کتب اربعهی ما دارد، مرجع تقلید برههای از تاریخ تشیّع است، احتیاط میکرد و از امام جواد (علیه السّلام) روایت نقل نمیکرد. چون میگفتند: نقل روایت از امام جواد (علیه السّلام)!؟ این پیرمرد را ببین که بعد از این همه درس خواندن علم خود را کنار گذاشته و معاذ الله سراغ یک طفل رفته است. بعضی افراد آن موقع خود را…
علیّ بن جعفر وقتی از دور میدید امام جواد (علیه السّلام) در حال آمدن هستند چنان از جای خود بلند میشد و به سمت ایشان میدوید که عمامه از سرش میافتاد! میدوید و کفش آقا را جفت میکرد. به او گفتند: پیرمرد، این کار بد است، تو عموی پدر او هستی! -علیّ بن جعفر، عموی پدر امام جواد (علیه السّلام) است- اگر تو ادّعا میکردی امام بودی، خیلی راحت. پسر امام صادق (علیه السّلام)، برادر امام کاظم (علیه السّلام)، عموی امام رضا (علیه السّلام)، حالا امام جواد (علیه السّلام) هفت سال سن دارد و علیّ بن جعفر ۹۰ سال سن دارد.
علیّ بن جعفر ریش خود را که سفید شده بود گرفت و گفت: من چه کنم که او صاحب این ریش را لایق ندانسته است امّا او را لایق دانسته است؟ یعنی من نباید تعیین کنم، تعیینکننده کسی دیگر است. این افراد خود را خرج کردند. میخواستند رگ مبارک امام جواد (علیه السّلام) را فصد کنند –تیغ بزنند که خون بیاید. این کار، یک نوع درمان است- علیّ بن جعفر گفت: من اجازه نمیدهم. گفتند: چرا اجازه نمیدهید؟ گفت: تا زمانی که من زنده باشم نباید تیغ به سمت امام جواد (علیه السّلام) برود. گفتند: ما میخواهیم او را درمان کنیم. گفتند: اوّل با آن تیغ به رگ من بزنید، اوّل من سوزش این آهن را بچشم و بعد آن را به دست آقا بزنید. تا امامت امام جواد (علیه السّلام) عَلَم شد.
از امام حسین و امام حسن (علیهما السّلام)، خصوصاً از امام حسین (علیه السّلام) که هیچ روایت فقهی نداریم، از امام حسن (علیه السّلام) هم چندان روایتی نداریم، از امام جواد (علیه السّلام) که مورد شک بود ۱۵۰۰ صفحه روایت فقهی داریم. چه کسی کاری کرد که شیعیان به سمت او بروند و امامت او را باور کنند؟ این افراد. افرادی در زمانی که با دفاع کردن از امام جواد (علیه السّلام) بیحرمت میشدند وسط میدان آمدند. کلمهی حق گفتن از کشته شدن سختتر است، چون انسان را بیآبرو میکنند، اگر انسان بمیرد راحتتر از این است که آبروی او را ببرند.
بررسی مختصری در مورد زیارت ناحیهی مقدّسه
چند روزی است در فکرهایی که ذهن من را مشغول کرده است به این فکر میکنم که از بین اصحاب امام حسین (علیه السّلام) یکی از صحابهی حضرت هستند که… همهی اصحاب امام حسین (علیه السّلام) در راه او تیر خوردند، آسیب دیدند، شهید شدند، امّا بعضی از آنها صحبتی نکردند. زیارتی داریم به اسم زیارت ناحیهی مقدّسه، البتّه نه آن زیارت ناحیهی مقدّسه که شما میخوانید و در آن روضه وجود دارد بلکه زیارت ناحیهی مقدّسهی دیگری که به احتمال زیاد از امام هادی (علیه السّلام) است. با سلام بر حضرت علی اکبر (سلام الله علیه) شروع میشود: «السَّلَامُ عَلَى أَوَّلِ قَتِیلٍ مِنْ نَسْلِ خَیْرِ سَلِیلٍ».[۱۰]
اظهار ارادت محمّد بن بشیر به امام حسین (علیه السّلام)
حضرت هادی (سلام الله علیه) به شهدای کربلا سلام کردند، به انصار امام حسین (علیه السّلام) که رسیدند معمولاً فقط اسم بردهاند، تفصیل ندارد. سلام بر حرّ، سلام بر ظهیر… در مورد یک آدم که رسیدهاند از او تشکّر کردهاند. ماجرا چه بوده است؟ ماجرا آنجا است که به امام (علیه السّلام) خبر دادهاند که آیا شنیدهاید فرزند محمّد بن بشیر را در ترک و دیلم –شمال ایران امروز- گرفتهاند، اسیر شده است، در دست کفّار است؟ اسیر دست کفّار برده محسوب میشد و او را به کشور دیگری میبردند، او را میفروختند و عاقبت او به خطر میافتاد. خودش هم نمیآید به شما بگوید. او جزء معدود آدمهای کربلا است که با حضرت است.
نزدیکان امام حسین (علیه السّلام)، نوهی عمّهی سیّد الشّهداء (صلوات الله علیه) در کربلا بود، روز عاشورا دید اوضاع خراب است حضرت را رها کرد و رفت. حالا فرزند این آدم را گرفتهاند و اگر فدیه میداد او را آزاد میکردند؛ یعنی بروی پول بپردازی و او را بخری، تاوان بدهی. او اصلاً نیامد چنین چیزی را بگوید. حضرت او را صدا کرد و گفت: آیا فرزند تو را اسیر گرفتهاند؟ گفت: بله آقا. فرمود: این هزار سکّه، این هم سه لباس قیمتی، بیشتر از این قیمت نمیگذارم، خرج سفر تو را هم گذاشتهام. آقا اذن داده است. یک جمله گفت: «أَکَلَتْنِی السِّبَاعُ حَیّاً»،[۱۱] گرگهای بیابان من را زنده زنده بدرند، «إِنْ فَارَقْتُکَ»، اگر من تو را تنها بگذارم.
قدردانی امام هادی (علیه السّلام) از محمّد بن بشیر
ما میگوییم: «بأبی أنتَ و أمّی»، آنجا که پارهی تن او در دو هزار کیلومتر آن طرفتر آقا هم اذن میدهد و میگوید: برو. گفت: «أَکَلَتْنِی السِّبَاعُ حَیّاً إِنْ فَارَقْتُکَ»، زنده زنده من را بدرند اگر تو را رها کنم. حضرت دید حیف است که او از این سفره محروم بشود و این سفره هم از او محروم بشود. فرمود: پس یکی از نزدیکان خود را بفرست بروند فرزند تو را آزاد کنند. گفت: چشم. او را فرستادند فرزند او را آزاد کنند. این آدم در راه امام حسین (علیه السّلام) جنگیده و کشته شده است. او شمشیر کشید، زخم خورد.
حضرت هادی (علیه السّلام) که به اصحاب سیّد الشّهداء (علیه السّلام) سلام میکنند به این یار حضرت که میرسند میفرمایند: «السّلام علی محمّد بن البشیر». توقّع داری از چه چیزی تشکّر کند؟ بگوید: «شکر الله سیفک»، خدا شمشیر از تو قبول کند، از زخمهایی که خوردی… امّا حضرت میفرماید: «شکر الله قولک»، خدا از تو آن کلامی که گفتی قبول کند. با اینکه او در راه حضرت کشته شده است و یک جمله هم گفته است. چه چیزی گفت؟ حضرت حرف او را تکرار میکند: «أَکَلَتْنِی السِّبَاعُ حَیّاً إِنْ فَارَقْتُکَ». یعنی آن موقع که فرزندان امام حسین (علیه السّلام) میدیدند هزار نفر، هزار نفر به آن طرف اضافه میشود و از این سمت، یکی یکی میروند تو دلی را گرم کردی، خدا از تو کلام تو را قبول کند.
لحظاتی در خیمههای امام حسین (علیه السّلام) گفتند: محمّد بن بشیر از پسر خود برای پدر ما گذشت، خدا از تو قبول کند، «شَکَرَ اللَّهُ لَکَ قَوْلَکَ».[۱۲] گاهی آدم یک کلام دارد و اینطور از آدم میخرند. ما در دعاها میگوییم: «و استعملنی بمعونتک و عطائک»، ما را در راه اطاعت خود خرج کن.
شباهت مسلم بن عقیل با امام حسین (سلام الله علیه)
به من فرمودند و حرف بسیار خوبی هم بود که در مورد مسلم بن عقیل صحبت کنیم. یکی از کسانی که غریب شد و از این جهت به سیّد الشّهداء (علیه السّلام) شبیه شد، آن بزرگواری است که امروز کنار مسجد کوفه تلألؤ دارد. من هر وقت به مسجد کوفه میروم ناخودآگاه لب من ترنّم میکند: «وَ لِلَّهِ الْعِزَّهُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ».[۱۳] یک روزی این آقا را به بدترین شکل ممکن، در اوج حقارت ظاهری، بدن بی سر او را در آنجا روی زمین کشیدند، هیچ کدام از آنها نماندند.
آقای ما مسلم بن عقیل (سلام الله علیه) چند شباهت دارد. او شوهر عمّهی فرزندان سیّد الشّهداء (علیه السّلام) است، رقیّه بنت علی (سلام الله علیها) همسر جناب مسلم است. به همین دلیل بود حضرت سیّد الشّهداء (علیه السّلام) بعد از شنیدن خبر شهادت حضرت مسلم او را در آغوش گرفتند، چون محرم بودند. چند شباهت دارد، قبلاً یکی، دو مورد را عرض کردهام. آن موقعی که تنها شد، همه رفتند، مسلم بود و یک شهر غریب. شب که نمیدانست کجا بنشیند و کجا برود، جلوی درِ خانهی زنی نشست. آن زن چند مرتبه در را باز کرد و گفت: اگر کاری داری یا چیزی میخواهی بگو و الّا جلوی درِ خانهی ما ننشین.
این آقایی که آقا بود، آقا زاده بود، سفیر امام حسین (علیه السّلام) بود بعد یک نفر به او بگوید اینجا ننشین برو آن طرف! غریب شد. عین روایت این است که «مُتَلَدِّداً فِی أَزِقَّهِ الْکُوفَهِ»،[۱۴] یعنی در کوچههای کوفه راه میرفت و نمیدانست کجا باید برود، از این کوچه به آن کوچه میرفت، یک وقت چپ را نگاه میکرد، یک وقت راست را نگاه میکرد، میدید خبری نیست. اینها شباهت او نسبت به امام حسین (علیه السّلام) است. یک روز هم وقتی امام حسین (علیه السّلام) غریب شد نوشتهاند «نَظَرَ یَمِیناً وَ شِمَالًا».[۱۵]
یک شباهت دیگری هم دارد و آن این است که وقتی نتوانستند حریف او بشوند – او صبح تا ظهر جنگید- دو طرف کوچه را بستند و از بلندی او را سنگباران کردند. اینجا هم همان چیزی که ارباب او چشید را چشید. چون آن موقع هم که ابا عبدالله الحسین تنها شد او را سنگباران کردند. آن چیزی که میخواهم عرض کنم این است که وقتی مسلم را سنگباران کردند و شمشیر زدند لب پایین یا طبق بعضی نقلها لب بالای او شکاف برداشت، خونریزی کرد. بالاخره آنقدر خون از بدن مبارک او رفت که توان جنگ نداشت، برای اینکه آنها را رو سیاه کند اماننامهی آنها را پذیرفت و دیگر توان جنگ هم نداشت.
او را به دار الحکومه آوردند. عبیدالله بن زیاد جلوی او ایستاد و شروع کرد به دشنام دادن. منتها جرأت نمیکنم اینجا هم بگویم با سیّد الشّهداء (صلوات الله علیه) شباهت پیدا کرد، نمیگویم و رد میشوم.
او چند خواسته داشت و یکی این بود که گفت: ظرف آب بیاورید. بعضی از نقلها میگویند: شاید روزه بود، تشنه بود. وقتی ظرف آب را آوردند خواست آب بنوشد، امّا قطرات خون داخل آب ریخت و فهمید که نباید آب بخورد. این هم از کرم سیّد الشّهداء (علیه السّلام) بود. لب مبارک او آسیب دیده بود، این هم از شباهتهای او به امام حسین (علیه السّلام) بود.
مقاومت زینب (سلام الله علیها) در واقعهی کربلا و پس از آن
راویان میگویند: در طول مسیر، هیچ جا احساس ضعف در زینب کبری (سلام الله علیها) دیده نشد، همه جا کأنّه امیر المؤمنین (علیه السّلام) صحبت میکرد، رشیده بود، سخنور بود، بر سر یزید فریاد زد. آنجا که یزید به دختر امام حسین (علیه السّلام) جسارت کرد، حضرت زینب فریاد زد و گفت: من تو را کوچکتر از آن میدانم که بتوانی چنین جسارتی کنی! نمیتوانم بگویم چه شد ولی اتّفاقی افتاد. ناگهان دیدند او شروع کرد به گریه کردن، یک جا احساس ضعف در او پدید آمد و آن هم آنجا بود که ایستاده بود و آن ملعون با چوب به لب و…
[۱]– سورهی غافر، آیه ۴۴٫
[۲]– سورهی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۳]– الصّحیفه السّجادیّه، ص ۹۸٫
[۴]- بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۴۵، ص ۳۴٫
[۵]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۷۶٫
[۶]- نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۷۶؛ الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، ج ۲، ص ۱۵٫
[۷]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۳۳۶٫
[۸]- الأمالی (للصدوق)، النص، ص ۶۲۴٫
[۹]– الصواعق المحرقه، باب الخاتمه فی بیان اعتقاد اهل السّنّه و الجماعه، ج ۲، ص ۶۱۳٫
[۱۰]- بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۴۵، ص ۶۵٫
[۱۱]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۴۵، ص ۷۰٫
[۱۲]- همان.
[۱۳]– سورهی منافقون، آیه ۸٫
[۱۴]– الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، ج ۲، ص ۵۴٫
[۱۵]- همان، ج ۱، ص ۳۳۲٫
پاسخ دهید