حجت الاسلام کاشانی روز یکشنبه مورخ ۰۳ آذر ۱۳۹۸ در ادامه سلسله جلسات «درآمدی بر نهج البلاغه» به سخنرانی پیرامون «دلائل اختلاف در روایات ـ با محوریت خطبه ۲۱۰ نهج البلاغه» پرداختند که مشروح این جلسه تقدیم می شود.
- نگاهی به بر نهج البلاغه در روایات مشهوره
- بررسی موثق بودن روایات سلیم بن قیس
- تأیید روایات سلیم بن قیس از سوی برخی علما
- متشابه بودن صفات مشترک بین خالق و مخلوق
- دروغ بستن اهل سنّت به پیغمبر و اهل بیت
- مرجع تقلید نداشتن اخباریها
- چهار نوع روایت از چهار راوی
- استهجان داشتن تخصیص اکثر
- نسبت روایات شنیع به عایشه از سوی بنی امیّه
- تصویرسازی بنی امیّه از عایشه
- عفو و گذشت امیر المؤمنین نسبت به دشمنانش
- برخی شنیع دشمنان امیر المؤمنین با فرزندانش در کربلا
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»
«أُفَوِّضُ أَمْری إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصیرٌ بِالْعِبادِ».[۱]
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری* وَ یَسِّرْ لی أَمْری* وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی* یَفْقَهُوا قَوْلی».[۲]
«إِلهی وَ أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَى».[۳]
نگاهی به بر نهج البلاغه در روایات مشهوره
یکی از خطبههای بسیار مهم امیر المؤمنین صلوات الله علیه همانطور که قبلاً بارها عرض کردیم مرحوم سیّد رضی بخشی از آن را ذکر کرده است و بخشهایی از آن را حذف کرده است خطبهی ۲۱۰، ۲۰۸، ۲۱۲ در نهج البلاغههای موجود است.
اصل این خطبهی شریف در کافی شریف قبل از سیّد آمده است، در خصال شیخ صدوق آمده است، در تحف العقول آمده است. شروع آن با این جمله «إِنَّ فِی أَیْدِی النَّاسِ» است که به متن آن میرسیم. در غیبه نعمانی آمده است که شاگرد شیخ کلینی است، -اینها همه قبل از سیّد رضی هستند- در مسترشد طبری آمده است بعد از آن هم در خیلی جاها آمده است.
مثلاً در استنصار کراجکی با سند آمده است یعنی روایت را از نهج البلاغه نگرفته است خلاصه از روایات مشهور است. چون در کافی شریف متن کامل آن است من از کافی میخوانم و نکات مهمی هم دارد که به آن میپردازیم. به نظر من از آن مباحث بسیار مهمی است که اگر کسی حوصله داشته باشد امروز این مشکلی که حضرت میخواهد درمان کند از دردهای جلسات مذهبی است.
میدانید هر بخش یا فصل از کتاب اوّل کافی شریف را کتاب عقل و الجهل میگویند؛ کتاب عقل و الجهل باب ندارد. کتاب دوم، کتاب فضل العلم، فضیلت علم است. ابوابی دارد که یکی از این بابها «باب اختلاف الحدیث» است؛ یعنی میشود «بَابُ اخْتِلَافِ الْحَدِیث». این باب که دربارهی اختلاف حدیث روایاتی که گاهی متغیّر است، متفاوت است و چند نوع است. چند روایت است که روایت اوّل این است. سند اینگونه است، حالا عرض میکنم که چرا سند میگویم.
مرحوم شیخ کلینی رحمه الله علیه میگوید: «عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ».[۴] وقتی در کتاب کافی سند اینگونه شروع میشود معمولاً برای جایی است که این سند معلّق به سند قبلی است. «عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ» یعنی شیخ کلینی از علیّ بن ابراهیم که در قم مدفون است و متأسّفانه در دولت اصلاحات روی قبر ایشان پاساژ ساختند، نقل میکند. کسی که بیش از ده هزار روایت از معصومین نقل کرده است روی قبر او پاساژ ساختند، مانکن لباس زنانه کنار ضریح او میفروختند. بعد از آنقدر حرص خوردیم دیگر هر وقت به حرم حضرت معصومه میرویم برای او هم فاتحه میخوانیم و اصلاً جلو نمیرویم. اگر بروید در پاساژ الغدیر است، وسط لباس زنانهفروشی یک ضریح کوچک است که قبر علیّ بن ابراهیم قمّی است. تازه این اتّفاق در قم افتاده است.
«عَنْ أَبِیهِ» یعنی ابراهیم بن هاشم، «عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى» تا اینجا سند بینظیر است، «عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عُمَرَ الْیَمَانِیِّ» این هم فوق العاده است، از اینجا سند دچار اشکال میشود، دچار دعوا میشود «عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِی عَیَّاشٍ عَنْ سُلَیْمِ بْنِ قَیْسٍ الْهِلَالِیِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ» روایت برای سلیم بن قیس است.
بررسی موثق بودن روایات سلیم بن قیس
سلیم بن قیس آدم مهمی است. چرا؟ چون از مجموع بیش از ۵۰۰ کتاب تاریخی ما شیعیان تا قرن پنجم که بعضی از این کتابهای تاریخی فقط به ولادت و وفیات ائمّه پرداخته است، برخی به تعداد فرزندان پرداخته است، در بعضی به ازدواجها پرداخته است، بعضی به روایات نصوص امامت پرداخته است، بعضی راجع به اهل بیت مباحثی دارد، متأسّفانه کمتر از ۱۵ یا این عدد تقریباً از این ۵۰۰ کتاب باقی مانده است که خود این فاجعه است.
از این تعداد اندک جمل و ارشاد شیخ مفید را فرض کنید، هر دو این کتابها از نظر تاریخی اشکالات زیادی دارد، آنقدر به منابع دسترسی نداریم که اینها اینقدر مهم شده است. مثلاً جمل که اصالتاً کلام تاریخ نیست ولی در آن خبر تاریخی هم است، ارشاد هم یک کتاب مختصر است، اصلاً بنای شیخ مفید بر تحقیق نبوده است. اندکی از این آثار باقی مانده است و به دست ما رسیده است.
یکی از اینها کتاب سلیم بن قیس است. عمدهی روایاتی که از سلیم بن قیس است یک کتابی اخیراً جمع شده است، چون کتابی به اسم کتاب سلیم بن قیس داشت که مشهور به اسرار آل محمّد است. حرفهای بسیار زیادی در آن کتاب سلیم است که هیچ جای دیگر اثری از آن نیست، بنابراین خیلی مهم است.
استنصارهای فاطمهی زهرا سلام الله علیها، یعنی اینکه شبانه در خانهی انصار میرفتند بخشی از اخبار آن فقط در آن کتاب است. مدل هجوم به خانهی حضرت فاطمهی زهرا سلام الله علیها با تفسیر آن را تقریباً در همین کتاب میشود دید، بعضی از تفاصیل آن فقط اینجا است. جزئیات مهم دیگری هم دارد، امّا یک اشکالی در این بحث است و آن اینکه یک وقتی ما با قریب به دو ساعت با دوستانی که مباحث پژوهشی را تمرین میکردند و حوصله هم داشتند، راجع به این نویسنده با هم گفتگو کردیم؛ در مورد سلیم یک مشکلی است و آن اینکه هیچ علامت شناسایی از سلیم جز همین کتاب در طول تاریخ نیست. یعنی هر چه خبر از او است از همین کتاب است. هیچ جای دیگری هیچ گزارشی پیدا نکردیم اینکه کسی او را دیده باشد یا کسی از او نقل کرده باشد.
اگر این آدم وجود خارجی داشته باشد اینطور باید توجیه کرد که مثل اسبق بن نباته که در سال وفات او ۴۰ سال اختلاف است، چون در دورهی بنی امیّه لعنه الله علیهم أجمعین فراری بوده است که آسیبهای فراوانی به اسلام زدند و یکی همین است که این بندهی خدا فراری بوده در غربت مُرده است؛ چون فراری بوده و در غربت مُرده است اگر شناسایی میشد او را میکشتند، نمیتوانست شناسایی بشود.-دارم توجیه میکنم که چرا جایی از او خبری نیست- هر جا او را میشناختند مرگ او حتمی بود، لذا نمیتوانست جایی خود را معرّفی کند بنابراین در گمنامی مُرده است.
شیخ نجاشی که رجالشناس است، حالا یک قدری هم امروز به مناسبت بحث به این رجال میپردازیم، میگوید بعضی از علمای ما بودند که زن و بچّهی آنها هم نمیدانستند کجا هستند. یعنی اینقدر باید در خفقان و مخفیانه در بعضی مواقع و بعضی جاها زندگی میکردند. هیچ کس نمیشد او را بشناسد، اگر میشناختند کار او تمام بود. در اواخر عمر خود یک کتابی را به یک نفر داد که همان راوی این روایت است که اسم او ابان بن ابی عیّاش است، هیچ کس سلیم را ندیده است. هر کسی هر چه از سلیم شنیده است از ابان بن ابی عیّاش شنیده است. این ابان بن ابی عیّاش متأسّفانه آدم مورد اعتمادی در بین رجالیّین شیعه نبوده است.
یک نکات تفصیلی فرعی اینجا است به جهت رعایت بعضی از عزیزان وارد آن قسمت نمیشوم که عزیزانی فرمودند طریقی برای آن پیدا کردیم؛ نخیر، جایی توضیح دادیم که آن طریق هم نیست، همه همین است که ابان ابن ابی عیّاش گفته است. یعنی بالاخره ما هر چه گشتیم ایشان در صفّین حاضر بوده، در کتاب آمده است، در نهروان حاضر بوده است. هیچ کجایی هیچ کس استناد نکرده است. عمّار را دیدند، ذو الشّهادتین را دیدند، افراد دیگر را دیدند البتّه میدانید از بین ۹۰ هزار نفر یا ۶۹ هزار نفر سربازان امیر المؤمنین شاید اسم ۱۰۰ نفر هم برده نشده است -میخواهم خیلی استبعاد نکنید- اسم او هم برده نشده است. ایشان صحابی هم نبوده است، از سلمان و دیگران روایت شنیده است به آن شکل آدم مهمی نبوده که اسم او را ذکر کنند -دارم توجیه میکنم که چرا اسم او جایی نیست- اگر آن آدمی که این روایت را نقل کرده است (ابان بن ابی عیّاش) آدم معتبری بود هیچ مشکلی نبود. چون آن آدم معتبری نیست و تمام اطّلاعات ما از سلیم و کتاب او یک آدمی است که معتبر نیست، اصلاً بعضی شک کردند که شاید سلیم بن قیس هلالی وجود خارجی نداشته است و این ابان بن ابی عیّاش یک سری چیزها را نسبت داده است. این جای کار بیشتری دارد، برطرف کردن این شبهه مشکل است، امّا اگر کسی بخواهد توجیه کند همین توضیحی که من عرض کردم را میتواند بدهد، این بندهی خدا فراری بوده است.
حالا ما با این روایت چه کنیم؟ حالا میگویید زیرآب روایت را زدید، دیگر حوصله نداریم یک ساعت گوش کنیم که شما حرف بزنید (حالا با خود میگویید موثق بودن روایت را زیر سؤال بردی حالا میخواهی به صحبتهای شما گوش کنیم) این روایت را چون شیخ کلینی، شیخ صدوق، کراجکی آوردند و قدما اینطور نبوده که طریق روایت را نگاه کنند. هم کلینی و هم بعضی دیگر اگر روایتی را قبول نداشتند، نمیآوردند آن هم تقریباً همهی مشایخ ما این روایت را نقل کردند، معلوم است برای این روایت تأییدیه گرفته بودند ولی نه از معصوم.
برای مثال یک عالمی است و یک نفر هم ۳۰ سال است که شاگرد او است، یک چیزی در اخبار راجع به آن آقا میشنوید. زنگ میزنید، میگویید فلانی حاج آقا فلان اینگونه است؟! میگوید نه. اصلاً ممکن است ندیده باشد، از فضا که میشناسد، شما باور میکنید. الآن یکی راجع به پدر من سؤال کند که پدر شما چهار زن دارد، من میدانم، چیزی هم ندیدم، میخواهم بگویم نیست، برای نیست هم که نمیشود شهادت داد. من که میشناسم اگر یکی از من بپرسد میگویم نیست چون فضا را میشناسم. یعنی اوّلاً اگر فضا و قرائن را میشناختند به اندازهای که بخواهد روی روایت بحث شود انصافاً معتبر است یعنی بحثهای رجالی همه این نیست که طریق درست باشد.
برای مثال گاهی ابوهریره میگوید: «رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم یَقُولُ مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ»[۵] ابوهریره که همیشه دروغ نمیگفت، این یکی را راست گفته است. شما با یک دلیل دیگری میفهمید که این را راست گفته است. این کذّاب اینجا راست گفته است. از کجا میفهمید؟ دلایل دیگری دارید، لزوماً پذیرش روایت فقط به راوی نیست. اینها هم همینگونه بودند دلایل دیگری داشتند که این روایت صادر شده است.
تأیید روایات سلیم بن قیس از سوی برخی علما
اگر متن روایت هم سند نبود، فرض کنید یک آدمی در قرن دوم این حرفها را زده بود حتّی اگر از معصوم نبود حرف حرفِ دقیقی است. میخوانم ببینید، عبارت این است سلیم میگوید: «قُلْتُ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السّلام)»[۶] به امیر المؤمنین عرض کردم: «إِنِّی سَمِعْتُ مِنْ سَلْمَانَ وَ الْمِقْدَادِ وَ أَبِی ذَرٍّ شَیْئاً مِنْ تَفْسِیرِ الْقُرْآنِ وَ أَحَادِیثَ عَنْ نَبِیِّ اللَّهِ». قبل از آن یک جمله در تکملّهی آن جملهی خود عرض کنم. اینکه از مرآه العقول شرح کافی علّامهی مجلسی متن کافی را میخوانم، این جمله را ببیند که علّامهی مجلسی راجع به این روایت میگوید: «ضعیفٌ علی المشهور»[۷] با مبنای رجالی مشهور این روایت ضعیف است. «معتبرٌ عندی» نزد من معتبر است «و کتابُ سلیم عندی موجود» میگوید کتاب سلیم نزد من است و من به خود کتاب اعتماد دارم. یک موقع به این صورت علّامه مجلسی به اصل کتاب اعتماد میکند، کم هم نیستند کسانی که به اصل کتاب اعتماد دارند. مثلاً فرض بفرمایید شیخ طوسی، نعمانی شاگرد کلینی، ابن شهر آشوب، ابن طاووس، پدر علّامهی مجلسی و دیگران قبول داشتند. بعضی هم اینگونه که من عرض کردم میگویند ما به کتاب سلیم کاری نداریم، این روایت مورد تأیید است این هم یک نوع است.
سلیم میگوید: به امیر المؤمنین گفتم من روایاتی در تفسیر قرآن از سلمان و مقداد و ابوذر شنیدم. هم از تفسیر و هم از احادیث رسول خدا «غَیْرَ مَا فِی أَیْدِی النَّاسِ»[۸] غیر از آنهایی که دست مردم است. دورهی بنی امیّه است دست مردم هم یک سری روایات است. «ثُمَّ سَمِعْتُ مِنْکَ تَصْدِیقَ مَا سَمِعْتُ مِنْهُمْ» (اگر خدا روزی ما بکند امام زمان سلام الله علیه تشریف بیاورند، میگوید من ایمان فلانی را قبول کردم، راست میگوید). بعد دیدم شما این سه نفر را -سلمان و ابوذر و مقداد- تصدیق میکنید. یعنی از شما سؤال میکنیم حرفهای این سه نفر را تأیید میکنید. «وَ رَأَیْتُ فِی أَیْدِی النَّاسِ أَشْیَاءَ کَثِیرَهً مِنْ تَفْسِیرِ الْقُرْآنِ وَ مِنَ الْأَحَادِیثِ عَنْ نَبِیِّ اللَّهِ أَنْتُمْ تُخَالِفُونَهُمْ فِیهَا» ولی مردم روایت نقل میکنند شما رد میکنید، مخالفت میکنید، شما قبول نمیکنید و این سه نفر را قبول دارید. این سه نفر چه جایگاهی دارند! «وَ تَزْعُمُونَ أَنَّ ذَلِکَ کُلَّهُ بَاطِلٌ» میگویید این روایتی که دست مردم است را نمیشود استفاده کرد، باطل است.
این روایتی که دست مردم است در کدام فضا قرار دارد؟ این دوره چه دورهای است؟ دورهی حکومت امیر المؤمنین است. یعنی این روایات برای چه عصری است؟ برای عصر خلفای سه گانهی قبل امیر المؤمنین است. «أَفَتَرَى النَّاسَ یَکْذِبُونَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ» یعنی شما فکر میکنید مردم همهی این روایات را بر پیغمبر دروغ بستند؟ «مُتَعَمِّدِینَ» عمداً «وَ یُفَسِّرُونَ الْقُرْآنَ بِآرَائِهِمْ» همه را تفسیر به رأی کردند، نه تفسیر آنها را قبول دارید و نه روایات آنها را قبول دارید.
«قَالَ فَأَقْبَلَ عَلَیَّ» حضرت به سمت من رو کرد، فرمود: «فَقَالَ قَدْ سَأَلْتَ فَافْهَمِ الْجَوَابَ» -سؤال کردی جواب آن را بشنو- «إِنَّ فِی أَیْدِی النَّاسِ» در دست مردم «حَقّاً وَ بَاطِلًا» حق و باطل به هم آمیخته است. اینکه ما کل صحیح بخاری، کل صحیح مسلم رد میکنیم تا شاهدی از جای دیگری نداشته باشیم، ممکن است در آن راست هم باشد؛ چون به هم آمیخته است برای غیر معصوم قابل تشیخص نیست مگر اینکه از جایی شاهدی پیدا کند. کما اینکه شما از ابوهریره روایت قبول نمیکنید، همین «مَن کُنْتُ مَوْلَاهُ» او را چون از جای دیگر قبول دارید وگرنه کسی از ابوهریره روایتی قبول نمیکند.
در روایات مردم حق و باطل دارد «وَ صِدْقاً وَ کَذِباً» بعضی راست است و بعضی دروغ است. حق و باطل و صدق و کذب چطور میشود؟ چرا تکرار کرد؟ گاهی صادر شده و تقیّهای است، نمیشود این را به عنوان روایت از پیغمبر نقل کرد محتوای آن باطل است ولی امام فرموده است. یعنی گاهی حق است و گاهی باطل است. گاهی دروغ بستند و گاهی راست گفتند ولی باطل است. «وَ نَاسِخاً وَ مَنْسُوخاً» بعضی از اینها بعضی دیگر را رد کرده است. یک زمان یک حکمی بوده و آمده آن را رد کرده است. «وَ عَامّاً وَ خَاصّاً» عام و خاص دارد.
مثلاً قرآن میفرماید: ارث زن اگر فرزند نداشته باشد یک چهارم است، این عام است بعد در روایت است که از زمین ارث نمیبرد –نظر مشهور را عرض میکنم- یعنی از کل میراث مرد غیر از زمین اگر فرزند ندارد یک چهارم ارث میبرد. عام و خاص تخصیص میزند، میگوید از همهی میراث ارث نمیبرد. از اینگونه موارد زیاد است نمونهی آن که همیشه تکرار کردیم این است «وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ»[۹] امام تخصیص میزند بیع این مورد و این مورد حلال نیست. «حَرَّمَ الرِّبا» ربای این مورد و این مورد حرام نیست. مثلاً مشهور میگویند به کافر ربا بدهی حرام نیست، بین زن و شوهر، پدر و فرزند البتّه باید از مرجع خود استفتاء کنید. یعنی آن عام کلّی را تخصیص زده است.
متشابه بودن صفات مشترک بین خالق و مخلوق
«وَ مُحْکَماً وَ مُتَشَابِهاً»[۱۰] گاهی دلالت آن صریح است تغییر نمیکند، فرا زمانی است، فرا مکانی است، همیشگی است مثلاً «لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ»[۱۱] چشمها خدا را درک نمیکند که ببیند، خدا را نمیشود همیشه با چشم دید. «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ»[۱۲] موقّت به چیزی نیست، منظور چیز دیگری نیست، امّا از آن طرف گاهی متشابه است یعنی قابل چند وجه فهمیدن است. یا در آن تمثیل است، ممکن است اختلاف در فهم آن باشد. مثلاً «وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ»[۱۳] عرش خدا بر آب است، آیا عرش خدا جسمی است مثل کشتی که روی آب است یا عرش خدا یک شیء غیر مادی است؟ اگر شیء غیر مادی است «عَلَى الْماءِ» یعنی چه؟! این متشابه است. هر جا اوصاف خدا شبیه اوصاف مخلوقات باشد آنجا متشابه است مثل سمیع، بصیر. «کَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَکْلیماً»[۱۴] خدا سخن گفت اینجا متشابه است. صفات مشترک بین خالق و مخلوق متشابه است. چرا؟ چون «کَلَّمَ اللَّهُ» به معنایی که ما حرف میزنیم نیست. سمیع است گوش او خیلی بزرگ نیست که بشنود، اصلاً گوش و چشم ندارد. میبیند ولی چشم ندارد، آن جایی که اوصاف مشترک است متشابه میشود.
«حِفْظاً وَ وَهَماً»[۱۵] گاهی از پیغمبر دقیق نوشتند. آقا امیر المؤمنین فرمود: احادیثی که دست مردم است حق دارد، باطل دارد، صدق دارد، کذب دارد، محکم دارد، متشابه دارد، ناسخ دارد، منسوخ دارد، عام دارد، خاص دارد، حفظ دارد، وهم دارد، گاهی دقیق نوشته است، گاهی شخص اشتباه کرده که جلوتر توضیح میدهم. «وَ قَدْ کُذِبَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ عَلَى عَهْدِهِ حَتَّى قَامَ خَطِیباً» بعد امیر المؤمنین میفرماید: اصلاً زمان خود پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به ایشان دروغ بستند. این یکی از تفاوتهای ما با اهل سنّت است. حضرت بلند شد سخن گفت «أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ کَثُرَتْ عَلَیَّ الْکَذَّابَهُ» دروغ به من خیلی زیاد شده است «فَمَنْ کَذَبَ عَلَیَّ مُتَعَمِّداً» هر کس عمداً به من دروغ ببندد «فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ» دیدید کسی میخواهد در بیابانی، جایی بنشیند، آن جایی که میخواهد بنشیند را آماده میکند، میخواهد نشیمنگاه مبارک را زمین بگذارد. «فَلْیَتَبَوَّأْ» یعنی آماده کند «مَقْعَدَهُ» هم یعنی نشیمنگاه، آن جایی که میخواهد بنشیند، مرتّب کند میخواهد وسط آتش بنشیند «فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ» خود را آماده کند قرار برود وسط آتش بنشیند.
دروغ بستن اهل سنّت به پیغمبر و اهل بیت
اهل سنّت میگویند پیغمبر فرمود: «فَمَنْ کَذَبَ عَلَیَّ مُتَعَمِّداً فَلْیَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ» قبل از آن را نمیگویند یعنی بعد از پیغمبر دروغ بستن به پیغمبر باب شد. روایات ما اینجا یکی و جاهای دیگر هم داریم که زمان خود پیغمبر دروغ بستن به ایشان باب شد. این روایت دلیل قاطع بر این است که بر پیغمبر و اهل بیت روایت جعل شده است. چرا؟ یا خود این روایت دروغ است که این نمونهای است که بر پیغمبر دروغ بستند یا اگر این روایت راست باشد، میگوید: «قَدْ کَثُرَتْ عَلَیَّ الْکَذَّابَهُ» به من خیلی دروغ بستند. خود این روایت نشان میدهد که بر پیغمبر و اهل بیت دروغ بستند. یا به خودش دروغ بستند یا محتوای آن درست است که در حدیثهای فراوانی به من دروغ بستند. بین مسلمین شک نیست که روایات جعلی زیاد است.
حضرت فرمود: پس عام و خاص و فلان است، بعد تازه پیغمبر فرموده به من خیلی دروغ بستند، یک تهدید هم کرده است. این روایت که هر کس به من دروغ ببندد جای خود را در آتش آماده کند متواتر است.
«ثُمَّ کُذِبَ عَلَیْهِ مِنْ بَعْدِهِ» بعد امیر المؤمنین میفرماید: بعد به پیغمبر خیلی دروغ بسته شد- حضرت همان ۲۵ سال را میفرماید- «وَ إِنَّمَا أَتَاکُمُ الْحَدِیثُ» ابن ابی الحدید اینجا بیچاره شده است. ابن ابی الحدید نمیخواهد در مورد آن ۲۵ سال بپذیرد، میخواهد بگوید منظور معاویه است، اینجا خیلی به دست و پا افتاده است. «وَ إِنَّمَا أَتَاکُمُ الْحَدِیثُ مِنْ أَرْبَعَهٍ لَیْسَ لَهُمْ خَامِسٌ» حضرت میفرماید: روایت به شما میرسد چهار مدل بیشتر ندارد، دیگر پنجمی ندارد.
بنده به این خاطر این روایت را میخوانم که بارها این را عرض کردیم یکی از خطرات جدّی دوران معاصر ما خطر افراط در اخباریگری جاهلانه است. اخباریگری به معنای اینکه من روایت را دوست دارم نیست، چه کسی است که به روایات اهل بیت بیتوجّه باشد. اصلاً فقه بدون روایات اهل بیت معنی ندارد. عقیده بدون روایات اهل بیت معنا ندارد. منتها هر کسی هر چه گفت نمیشود به پیغمبر و اهل بیت نسبت داد. یعنی بعضی اینجا مغالطه کردند، میگویند فلانی روایات رسول خدا را انکار میکند؛ نه، در انتساب روایت به پیغمبر شک دارد، اگر بداند روایت از پیغمبر است یا میفهمد عمل میکند یا نمیفهمد، میگوید میروم از یک عالمی که میداند میپرسم. بحث سر این است که این نسبت داده شدهها به اهل بیت درست است یا نیست.
یک شخصی به من گفت میخواهم با تو مناظره کنم. گفتم: در مورد چه چیزی؟ گفت: میخواهم حرفهای تو را نقد کنم، این همه این طرف و آن طرف حرف زدی میخواهم تو را نقد کنم. گفتم: باشد، اگر میخواهی نقد کنی نقد کن. گفت: میخواهم مناظره کنم. گفتم: مناظره آدابی دارد. معلوم است من چه کسی هستم. نه اینکه کسی باشم به قول این مجازیها ولی آیدی حقیقی هستم. شما خودت را معرّفی کن، اسم شما چیست؟ مگر نمیخواهی نقد کنی، هر چه میخواهی برو بگو. بعد من باید بدانم چه چیزی خواندی و چه چیزی نخواندی. باید بدانم چقدر سواد داری و چه مناظرهای میخواهی انجام بدهی، بعد شما هر چه میخواهی بنویسی برو بنویس. گفت: تو میخواهی من را تفتیش کنی؟ گفتم: بالاخره شما هر چه میخواهی تصوّر کن. اگر قرار است مناظره صورت بگیرد باید بدانم از چه چیزی میخواهی بحث کنی. خلاصه چند سؤال از او پرسیدم که خیلی دوست نداشت. گفتم: فلان کتاب را خواندی؟ گفت: بله. چند سؤال از او پرسیدم نتوانست جواب بده، گفتم: پس نخواندی. گفت: شما چه کار دارید که من خواندم یا نخواندم؟! مگر همه باید این کتاب را میخواندند، این کتاب قرن سیزدهم نوشته شده است. گفتم: نه. چرا پس میگویی خواندم. بعد فهمیدم آن برادر اخباری است یا فکر میکند اخباری است.
مرجع تقلید نداشتن اخباریها
یکی از ویژگیهای اخباریها این است که نباید مرجع تقلید داشته باشند، باید خودشان به احکام برسند. اگر اخباری درست اخباری باشد نمیتواند مرجع تقلید داشته باشد. یعنی به حکم یک آدم غیر معصوم عمل میکند، اهل بیت را کنار گذاشته است. چون توهّم او این است که من این روایت را میخوانم این کلام معصوم است. دو اشکال درا ین حرف است: ۱- این کلام منصوب به معصوم واقعاً کلام معصوم است یا نه، در انتصاب حجّت دارم یا نه؟ ۲- فهم من درست است یا نه؟ ممکن است من بخوانم و نفهمم کما اینکه اینجا حضرت فرمودند: «حِفْظاً وَ وَهَماً» بد فهمیده است. اینکه من میخوانم اینکه لزوماً فرمایش امام نیست، ممکن است من بد فهمیده باشم.
یک وقت آدم حضوری میپرسد کلام امام سلام الله علیه لحن دارد، روشن است، تعجّبی است، انکاری است، عتابی است، شوخی است، لحن امام معلوم است، قبل و بعد جمله چه گفتیم و چه شد معلوم است، اینجا یک دفعه یک جمله آمده است قبل از آن چه بود معلوم نیست، بعد از آن چه بود معلوم نیست. متن هم است، دیدید گاهی پیامک میدهید شخص ناراحت میشود، فکر میکند شما میخواهید یک چیز دیگر بگویید. لحن ندارد، از کجا فهم خود را میگویید کلام پیغمبر است، مخصوصاً اینقدر اختلاف در فهم است، من میخوانم یک مدل میفهمید، ایشان میخواند یک مدل میفهمید. بالاخره معصوم کدام را فرموده است. گترهای که نمیشود همه چیز را به امام نسبت داد.
بعد گفتم شما از کجا میگویید این روایات برای معصوم است؟ گفت: همهی روایات شیعه درست است؟ گفتم: همهی روایات شیعه درست است؟ گفت: بله. گفتم روایات کشّی چطور؟ گفت: درست است. گفتم: کشّی گفته فلان راوی کذّاب است، درست است؟ گفت: بله. گفتم: این راوی ۵۰۰ روایت دارد. اگر این درست است یعنی آن ۵۰۰ روایت را یک کذّاب گفته است. آنها چطور؟ گفتم: شما فکر میکنی مقلّد نیستی. گفت: شیخ صدوق نقل کرده است. گفتم: مثل مراجع معاصر شیخ صدوق هم یک عالمی است، تو که عالم را قبول نداری، چه این عالم و چه آن عالم فرقی نمیکند. به جای اینکه مقلّد فلان مرجع معاصر باشی، مقلّد شیخ صدوق هستی. تو از کجا میخواهی تشخیص بدهی کدام روایت از معصوم صادر شده است، کدام روایت صادر نشده است؟!
اینکه مدام ما به عزیزان عرض میکنیم اگر میخواهیم روایت بخوانیم، مخاطب ما و خود من غیر متخصّص هستیم، باید به سراغ شرح یک عالم برویم آنطور که او فهمیده بخوانیم. مگر اینکه روایتی که میخوانیم بدانیم هیچ کس در فهم با ما اختلاف ندارد. اگر دو مدل فهمیده شده است ممکن است آن یک مدل یا هیچ کدام منظور امام نبوده باشد؛ غیر از اینکه باید بدانیم این کلام امام است یا نیست. این بنده خدا هم اجمالاً برای خودش یک درس و دروسی دارد.
چهار نوع روایت از چهار راوی
حضرت میفرماید: آنچه دست مردم است چهار مدل میرسد و پنجمی ندارد. یعنی کسی که میخواهد این روایات را بخواند یا باید دلیل داشته باشد که امام معصوم این روایت را تأیید کرد، فهمی هم که من دارم را تأیید کرد؛ هم این روایت، روایت از امام است و هم فهم من مورد پسند امام است. منظورش این بوده است. اگر شما جایی روایتی دیدید که این دو تیپ را داشت متخصّص و غیر متخصّص ندارد همه استفاده کنند، معلوم است این خیلی سخت است. یک تیک داشته باشد که از ما است، یک تیک هم بزند از اینکه منظور او همین بوده که شما فهمیدید، در غیر این صورت کار دارد که چهار مورد را امیر المؤمنین فرموده است.
حضرت فرمود: «إِنَّمَا أَتَاکُمُ الْحَدِیثُ» – من از کافی میخوانم، در نهج البلاغه ممکن است کلماتی با این متن تفاوت داشته باشد که خیلی اهمّیّت ندارد، در پایان یک قسمت کافی اضافه دارد- «مِنْ أَرْبَعَهٍ لَیْسَ لَهُمْ خَامِسٌ» چهار مدل به شما روایت میرسد که پنجمی ندارد. از این چهار مدلی که حضرت میگوید معلوم است کسی که میخواهد روایتی را به معصوم نسبت بدهد اقلاً باید به رجال خبره باشد، چون علوم دیگری هم لازم است یکی این است. حضرت روایات را به راویها دستهبندی میکند. چهار مدل روایت از چهار مدل راوی میرسد، پس شما باید این راویها را بشناسید که این روایت را از این قبول کنیم یا از آن قبول نکنیم.
«رَجُلٍ مُنَافِقٍ یُظْهِرُ الْإِیمَانَ» مرد منافقی که اظهار ایمان میکند. میبینید که التماس دعا میکند ولی دروغ هم میگوید. «مُتَصَنِّعٍ بِالْإِسْلَامِ لَا یَتَأَثَّمُ وَ لَا یَتَحَرَّجُ أَنْ یَکْذِبَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم مُتَعَمِّداً» ظاهرسازی میکند که ظاهراً مسلمان است، اصلاً ابایی ندارد، مثل اینکه گناه نمیداند، نمیترسد از اینکه عمداً به پیغمبر دروغ ببندد، یعنی هر چه بخواهد میگوید. «فَلَوْ عَلِمَ النَّاسُ أَنَّهُ مُنَافِقٌ کَذَّابٌ» اگر مردم بدانند این منافق است، کذّاب است «لَمْ یَقْبَلُوا مِنْهُ وَ لَمْ یُصَدِّقُوهُ» مردم از او این روایت را قبول نمیکنند، اگر بشناسند او را تصدیق نمیکنند. اگر مردم بشناسند این انس بن مالک است، این مغیره بن سعید است قبول نمیکنند. او منافق است و عمداً دارد دروغ میبندد. پول گرفته تا روایت درست کند، اگر او را بشناسند از او نمیپذیرند. پس یکی این است که این کذّابها را باید بشناسید. حالا خود این کذّابها را بشناسید داستان دارد.
«وَ لَکِنَّهُمْ قَالُوا هَذَا قَدْ صَحِبَ رَسُولَ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم وَ رَآهُ وَ سَمِعَ مِنْهُ» اینجا لزومی ندارد پیغمبر باشد چون حضرت دورهی پیغمبر است. مردم نگاه میکنند ببینند این شخص زمان پیغمبر بوده، میگویند این صحابی پیغمبر است، لابد از پیغمبر شنیده است کما اینکه شما یک روایتی را از یک کسی بپرسید، بگویید زمان امام باقر بوده لابد از امام باقر شنیده است یا بگویید زمان زراره بوده لابد از زراره شنیده است و همینطور جلو میرود فقط به پیغمبر ربط ندارد.
«وَ أَخَذُوا عَنْهُ وَ هُمْ لَا یَعْرِفُونَ حَالَهُ» مردم بنده خدا روایت را از این شخص میگیرند در حالی که او را نمیشناسند. «وَ قَدْ أَخْبَرَهُ اللَّهُ عَنِ الْمُنَافِقِینَ بِمَا أَخْبَرَهُ وَ وَصَفَهُمْ بِمَا وَصَفَهُمْ» خدا حال منافقین را افشا کرده است، آنها را توصیف کرده است. خداوند به پیغمبر فرموده است «وَ إِذا رَأَیْتَهُمْ» اینها را که ببینی «تُعْجِبُکَ أَجْسامُهُمْ» معجب میشوی، در شگرف میشوی. «وَ إِنْ یَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ» حرفهای آنها را هم میشنوی. یعنی ای پیغمبر! تو هم به عنوان آدم عادی میبینی زیبا صحبت میکنند. سراسر دارد دروغ میگوید، ولی خوب حرف میزند واضح است. هیچ وقت اینطور صحبت نمیکند که بگوید آنجا حدیث رسول خدا را مثلاً کلمهای ۵۰۰ تومان میفروشند، بیا اینجا جعلی کلمهای دو تومان میدهم، کسی جعلی نمیخرد، معلوم است باید ظاهر خود را حفظ کند، مردم تصوّر کنند این روایت از پیغمبر است، این روایت از معصوم است. زیبا صحبت میکند، باورپذیر حرف میزند.
«ثُمَّ بَقُوا بَعْدَهُ» بعد از پیغمبر اینها ماندند «فَتَقَرَّبُوا إِلَى أَئِمَّهِ الضَّلَالَهِ» این هم از آن جاهایی است که یک وجهی برای انتخاب در این ایّام است. اینها به ائمّهی گمراهی تقرّب جستند که این روایت زمان حکومت امیر المؤمنین صادر شده است. یعنی هنوز معاویه سر کار نیامده است. این منافقین به چه کسی نزدیک شدند، تقرّب جستند؟ معلوم است به چه کسانی. حضرت میفرماید: «فَتَقَرَّبُوا إِلَى أَئِمَّهِ الضَّلَالَهِ» به ائمّهی گمراهی «وَ الدُّعَاهِ إِلَى النَّارِ» و کسانی که مردم را به سمت جهنّم دعوت میکنند، «بِالزُّورِ وَ الْکَذِبِ وَ الْبُهْتَانِ» با دروغ گفتن و حرف ناروا زدن و بهتان زدن اینها به آنها نزدیک شدند. جالب است که بعدها بعضی از محدّثان عامه هم گفتند ما در دورهای زندگی میکنیم که اگر کسی بخواهد به سلطان نزدیک بشود یا به پولی برسد باید به اهل بیت دروغ ببندد. آنها هم گفتند. اینجا حضرت میفرمایند خودم بودم که این اتّفاق افتاد.
«فَوَلَّوْهُمُ الْأَعْمَالَ» خلفا اینها را سر کار گذاشتند، مغیره سالها حاکم کوفه بود به پول امروز هزاران هزار میلیارد دست این شخص کار میکرد. «وَ حَمَلُوهُمْ عَلَى رِقَابِ النَّاسِ» اینها را بر گردن مردم مسلّط کردند «وَ أَکَلُوا بِهِمُ الدُّنْیَا» خوردند «وَ إِنَّمَا النَّاسُ مَعَ الْمُلُوکِ وَ الدُّنْیَا» که میگوییم «النّاس علی دین ملوکهم»[۱۶] این روایت نیست، این روایت است «وَ إِنَّمَا النَّاسُ مَعَ الْمُلُوکِ وَ الدُّنْیَا إِلَّا مَنْ عَصَمَ اللَّهُ»[۱۷] مردم با هر پادشاهی نیستند، با هر حاکمی نیستند. مردم اینجا یعنی اکثریّت. با کدام پادشاه هستند؟ «مَعَ الْمُلُوکِ وَ الدُّنْیَا» که آن ملوک دنیادوست باشد.
استهجان داشتن تخصیص اکثر
یعنی اگر حاکم خیلی زاهدِ عابد باشد معمولاً عموم مردم بهتر میشوند ولی لزوماً جذب او نمیشوند. حضرت میفرماید: «إِلَّا مَنْ عَصَمَ اللَّهُ» به جز آن گروهی که خدا آنها را حفظ کند. میگویند استنثناء اگر اکثر از اصل بشود استهجان دارد. یعنی بگویم این جمعی که اینجا هستند شیعیان امیر المؤمنین هستند به جز یک نفر. مثلاً اینجا صد نفر نشستند، بگویند اینها همه اهل سنّت هستند به جزء ۹۹ نفر این استثناء استهجان دارد. معلوم است اینجا اکثریت «مَعَ الْمُلُوکِ وَ الدُّنْیَا» هستند «إِلَّا مَنْ عَصَمَ اللَّهُ» یعنی خدا یک قلیلی را حفظ میکند. اگر قرار بود اکثریّت «مَعَ الْمُلُوکِ وَ الدُّنْیَا» نباشند کلام حضرت شنیع میشد. میگویند تخصیص اکثر استهجان دارد.
حضرت میفرماید: عمدتاً و معمولاً مردم دنبال امور دنیا هستند. معمولاً دروغ بگویید رأی میآورید. معمولاً دزدها بیشتر طرفدار پیدا میکنند. تاریخی عرض میکنم که معمولاً به این شکل است. این به این معنا نیست که شما به هر حاکمی دروغگو بگویید. چون «إِلَّا مَنْ عَصَمَ اللَّهُ» هم دارد، ولی طبیعتاً نسبت به کل اگر تاریخی نگاه کنید معمولاً «النَّاسُ مَعَ الْمُلُوکِ وَ الدُّنْیَا» است.
قبلاً هم در خبطهی ۱۶ عرض کردیم حضرت میفرماید: ما باید وظیفهی خود را انجام بدهیم وگرنه دو روز دنیا حکومت را به دست من دادید من خوشحال نمیشوم، بحث آن مطرح شد. حضرت میفرماید: اینها منافق بودند، ائمّهی گمراهی و دعوت کنندگان به آتش اینها را سر کار گذاشتند، به اینها پست دادند، اینها هم چاپیدند و قاپیدند و بر مردم سخت گرفتند. از آن طرف «إِنَّمَا النَّاسُ مَعَ الْمُلُوکِ وَ الدُّنْیَا» -تازه حضرت «إِنَّمَا» آورده است- همهی مردم دنبال حاکمان و دنیا هستند. یعنی آن حاکمی که اهل دنیا است «إِلَّا مَنْ عَصَمَ اللَّهُ» یک قلیلی اینطور نیستند، انصاف هم رعایت کرده است. «فَهَذَا أَحَدُ الْأَرْبَعَهِ» این یکی از آن چهار راوی است.
طبیعی هم است وقتی اینگونه شود، وقتی شما قدرت را به دست منافق بدهید، الآن همه میدانند چه کسانی منافقین را سر کار آوردند، چه کسانی دزدها را سر کار آوردند، چه کسانی دروغگوها را سر کار آوردند –منظورم دورهی خلفا است، چرا مدام ذهن شما دنبال بعضی میرود من نمیدانم، الآن دارم تاریخ میگویم، بحث اصلاً سیاسی نیست- بعضیها یک هنری دارند که من از اشعث میگویم، میگویند منظور شما فلانی است. از دزدها میگویم، میگویند از فلانی است. از عثمان میگویم میگویند فلانی بود. بعضی ماشاءالله آنقدر هنر دارند هر کسی را ما بگوییم آنها ناراحت میشوند. الآن داریم تاریخ میگوییم قرار نیست از کسی اسم ببریم و منظوری نداریم، تاریخ است. این یک گروه است.
در بین این روایاتی که وجود دارد بخشی از آن را عمداً دروغگوها بهتان بستند. آنقدر دروغ بستند اصلاً در روایت داریم که میآمدند از امیر المؤمنین سؤال کنند -اینجا حرف من است و تحلیل است- حضرت دوست نداشت جواب بدهد، چون میدانست سؤال میپرسند، حکم فلان مسئله را میپرسیدند، میگفتند «بِسْمِ اللَّهِ» را بالجهر یا بالحمس بلند بگوییم؟ یعنی در نماز ظهر «وَ لاَ الضَّالِّینَ» را آرام میگوییم بعد «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ» را بلند بگوییم «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد» را آرام بگوییم یا «بِسْمِ اللَّهِ» را هم آرام بگوییم. حضرت میفرمود: بالجهر. اینها میگفتند بالحمس بگویید. یعنی سؤال میکردند مطمئن شوند بعد عکس آن عمل کنند.
اگر کسی مقارنه کند این را میبیند. فخر رازی در اوّل تفسیر خود وقتی به «بِسْمِ اللَّهِ» میرسد میگوید چه کار کنیم «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ» را بالجهر بگوییم یا به غیر الجهر؟ بلند بگوییم یا نه؟ میگوید یک چیزی به شما بگویم این بحث زمان بنی امیّه مطرح شد و میدانیم بنی امیّه هر کاری امیر المؤمنین انجام میداد خلاف آن انجام میدادند. یعنی حضرت دست راست انگشتر دست میکرد، عمر و معاویه دست چپ انگشتر به دست میکردند. یعنی عمداً برعکس آن را انجام میدادند. حضرت بلند «بِسْمِ اللَّهِ» میگفت اینها آرام میگفتند. اگر حضرت میفرمود: متعه حرام است، اینها حلال میکردند. فرمود: حلال است، اینها حرام میکردند. حضرت میفرمود: نقطهی شروع طواف مقام ابراهیم است اینها جا به جا میکردند. میفرمود غیر مقام ابراهیم است، به سمت مقام ابراهیم میآوردند. امیر المؤمنین در نماز تکبیر ۲۲ گانه میگفتند، اینها برداشتند، برای همین نماز پیغمبر به هم ریخت وقتی حضرت نماز خواند تعجّب کردند، گفتند یاد نماز پیغمبر افتادیم.
اینکه در روایات ما است اگر دو روایت بود، هر دو را معتبر یافتید ولی ضد هم بودند، معارض بودند یکی از روشها سر جای خود این است که «خُذْ مَا خَالَفَ الْعَامَّهَ»[۱۸] نه اینکه لجبازی داشته باشیم. چون همه را برعکس کردند، میگوید ببین مشهور آنها چه میگوید، اگر مشهور آنها بدون دعوای آن یکی میگوید ما دو روایت داریم، آنکه خلاف شرع است آن را قبول کنیم برای همین جا به جا کردند.
لذا برخلاف تصوّر شما الآن اگر من بگویم دورترین فقه از مذاهب به فقه شیعه کیست، شما احتمالاً میگفتید معمولاً ابو حنیفه دورترین است، مشهور اینطور فکر میکنند. در حالی که هر چه روایتگراتر باشد از تشیّع دورتر است. چرا؟ هر چه سراغ مطلقات و عمومات و قواعد رفته باشد راحتتر میتواند به ما نزدیکتر شود. هر چه به روایت بپردازد، روایت را ابرهریره درست کرده است و آن را تحریف کرده است. هر چه بیشتر به روایت پایبند باشد مثل احمد حنبل و مثل شافعی که بر خلاف تصورّ شما که به آن ناصر السنّه میگویند اینها از ما دورتر هستند، هر چقدر به روایات پایبندتر باشند، روایات را از روی لجبازی جا به جا کردند، اینها دورتر هستند. وهابیّت چون خیلی روایتگرا هستند از همه به همه دورتر هستند، به ما هم همینطور، به خود هم دورتر هستند.
یکی از دوستان ما از قم آمده بود، میخواستیم در جلسهی عبقات بیاوریم خسته بود. پنج مجلّد حدود ۴۵۰۰ صفحه کتابهای اهل سنّتی که در رد وهابیّت نوشتند را دارد فهرست میکند. یعنی چند برابر اینکه ما علیه وهابیّت حرف زدیم چند برابر آن را اهل سنّت حرف زدند. چرا؟ چون اینها روایت را میگیرند و عمل میکنند. حالا روایت را چه کسی گفته و کجا گفته است.
نسبت روایات شنیع به عایشه از سوی بنی امیّه
سر ماجرای ولایت عهدی یزید پسر خلیفهی اوّل دعوا کرد و زمان معاویه ترور شد. عایشه چون دید او ترور شده ناراحت شد، با معاویه در افتاد. چون در افتاد او را کشتند و داخل چاهی انداختند و مُرد. بعد برای اینکه هم از پیغمبر و هم از او انتقام بگیرند، سالها عایشه را تجلیل کرده بودند و مفتی اعظم و فقیه بزرگ حکومت و صحابی اوّل و اعلم امّت شده بود، او را مقابل امیر المؤمنین پر داده بودند (قرار داده بودند) و بعد یک دفعه دیدند او جلوی خود ما قرار گرفته است، هم برای اینکه او را بزنند و هم از پیغمبر انتقام بگیرند یک روایات بسیار شنیعی به عایشه نسبت دادند.
آن چیزی که از عایشه ثابت است بغض او نسبت به امیر المؤمنین است که از همهی اینها شنیعتر است، آن ثابت است. امّا روایاتی که بنی امیّه نسبت دادند، خواستند هم از پیغمبر انتقام بگیرند و هم آبروی او را ببرند. این طبیعتاً تحلیل بنده است و سر جای خود میشود بحث کرد، جزئیات دارد. لذا به اسم او روایاتی نقل کردند. مثلاً گفتند مردی آمد گفت من بخواهم غسل کنم چطور غسل کنم؟ – نیست بگوید فلان فلان شده این همه آدم در مسجد است- گفتند ایشان (عایشه) یک پردهای زد، رفت پشت پرده غسل کرد، تصویری آموزش داد. پشت پرده یعنی حداقل سایهی او را میدیدند. این حرف چه لزومی دارد؟! ببینید چقدر تصویر در ذهن شما ساخت. به شیعیان میگویند شما به عایشه توهین میکنید. شما به زن پیغمبر توهین کردید، عایشه که برای ما احترامی ندارد، دشمن امیر المؤمنین است ولی این حرفها را در مورد او نزدیم.
از همه بدتر اینکه ناصبی بوده است. از همهی این جرائم نصب بدتر است، در حالی که ما اینها را نگفتیم و شما این حرفها را در منابع درجهی یک خود آوردید. چرا؟ چون دست بنی امیه دادید و بنی امیه حاکم بودند و آخوند تربیت کردند. اینها ایستادند تماشا کردند و غسل یاد گرفتند. ببینید چقدر تصویر میسازد، ما حرمت شکستیم حداقل به خاطر حرمت پیغمبر روی خیلی از موضوعات لب فرو بست. گفتند ۱۸ مرد راجع به چگونگی روابط زناشویی از عایشه سؤال کردند و عایشه بعضاً تفصیل داده است. اینجا انتقام هم از پیغمبر است و هم از عایشه است. طبیعتاً انتقام بیشتر از پیغمبر است.
یک روایتی نقل کردند إنشاءالله که این نباشد، این شواهد کوچکی دارد که شاید این یکی رخ داده باشد. از بین همهی شیعه و سنّی هیچ کس به این روایت استناد نکرده است. چرا؟ چون آنقدر روایتگرا نبودند. وهابیها که خیلی روایتگرا هستند در بست پذیرفتند و امروز فتوا میدهند. اصلاً به مجری تلویزیون این را گفت.
میگوید یک نفر پیش پیغمبر رفت، گفت: یا رسول الله! یک پسر خواندهای را آورده بودیم –زمان جاهلیت پسر خوانده میآوردند محرم میشد و پسر ما میشد- حالا این بزرگ شده من هم جلوی شوهرم گاهی دستم باز است، دکمهی بالای یقهی خودم را نمیبندم، او نامحرم است سخت است او در خانه است من چه کار کنم؟ نقل کردند که پیغمبر گفت: برو او را شیر بده که محرم رضاعی بشود. آنکه که شیر بدهد محرم رضاعی شود برای طفل است، غذای اصلی او شیر باشد، کیفیت محرمیّت هم «المَصَّه وَ المَصَّتانِ» نه اینکه شیر را داخل شیردوش بریزید و به او بدهید، این اتّفاقاً فقه عامه و خاص است. با این آدم بزرگ چه کار کند؟ این را عایشه نقل کرده است، بعد نوشتند هر مردی میخواست برای…
شما ببینید چه تصویری ساختند، بنده باز هم تکرار میکنم که اینها را بنی امیه درست کرده است، ما بدتر از این برای عایشه قائل هستیم و آن اینها نیست، آن ناصبیگری است، دشمنی او با اهل بیت است. اینجا خواستند یک تیر دو نشان بزنند، گاهی بعضی وقتها شیعیان نمیفهمند، فکر میکنند این حرفها را نسبت بدهند خوب است. اوّلاً حواسها را از بغض عایشه میکنند، ثانیاً اینها نیست آدم باید انصاف داشته باشد. آدم آنچه وجود دارد را باید گفت، نه آنچه را که نیست.
هر مردی میخواست بر عایشه وارد شود، خانهی خواهرانش یا دختر برادرانش میفرستاد که به او شیر بدهند و محرم بشود. هیچ کس در طول تاریخ به این حکم، ما شیعهها که ابداً قول او را حجّت نمیدانستیم، معارض هم داشت هیچ کس قبول نمیکرد، برای طفل است، برای رضیع شیرخوار است، اهل سنّت هم عمل نمیکردند. حتّی در روایت آنها است که همسر پیغمبر هم این کار را قبول نمیکردند؛ حتّی برای اینکه عایشه را تکذیب نکنند، آن روایت را که زن ابوحذیفه رفت یک سؤالی از پیغمبر کرد، میگفتند اگر هم این بود آن استثناء بوده است. یعنی این حکم برای او است، برای ما نیست. چون یا باید به عایشه میگفتند که تو دروغ میگویی -چون این نقل از عایشه است- یا آن یک مورد خاص بوده است. هیچ کس این کار را نمیکرد، عایشه فقط این کار را میکرد. این تصویر میسازد و واضح است که تصویری در ذهن شما نیست!
هیچ کس در طول تاریخ به این عمل نکرد تا این وهابیها آمدند و امروز فتوا میدهند. چرا؟ چون عایشه را هم أعلم میدانند. حالا هیچ کس عمل نکرد یک نفر عمل کرد، میگوید این أعلم است. امروز بعضیها فتوا میدهند حتّی فیلم است مجری خیلی محجبه نیست، اصلاً معلوم نیست مسلمان است، نامسلمان است –پناه بر خدا از اینکه همه چیز را ابزن و ابزار کردند- سؤال کردند من یک بچّه از پرورشگاه بیاورم چه کار کنم؟ میگوید او را شیر بده. این حکم شرعی است، در تلویزیون هم مسئول استفتائات فتوا هم داده است، فیلم آن در یوتیوب است.
تصویرسازی بنی امیّه از عایشه
حالا اینها را نگاه کنید آدم میترسد همینها را هم تقطیع کنند. مثلاً نوشتند مرد غریبی وارد بر خانهی عایشه شد، شب خوابید صبح جنب بود –اینها میخواستند تصویر بسازند، اینها را بنی امیّه درست کردند که به هیچ کس رحم نکرده است. چون پدران و مادران خود اینها کثیف و معلوم الحال بودند آن آدمی که دزد است، میگوید همه دزد هستند. همه دزد نیستند آن دزد است میخواست برای اینکه راحت دزدی کند میگفت همه دزد هستند، همه فاسق نیستند چه کسی گفته است. این تکثیر کردن یک آدم را در افکار عمومی راحت میکند. عمدهی اینها اگر کاری پیش میآمد چون مشکلات فراوان داشتند، مشکلات نژادی داشتند هر کاری انجام میدادند.
این در روایات درجهی یک آنها است که اینطور گفتند پیغمبر خشمگین بود -یعنی یک خرده پردهدری کرد- یک نفر گفت: یا رسول الله! «فَقالَ أینَ أَبِی؟»[۱۹] پدرم کجا است؟ فرمود: «قَالَ: فِی النَّار» پدر تو در جهنّم است. آن یکی گفت: یا رسول الله! «فَقَال: مَن أبِی» پدر من همین حاج آقا فلان است؟ فرمود: نخیر، پدر تو دیگری است. تا نوبت به عمر رسید، گفت: «رَضِینَا بِاللهِ رَبَّا وَ بِالإسلَامِ دِینا» یا رسول الله عفو کن. این در روایات درجهی یک معتبر آنها است. اینها طبیعتاً مشکلاتی داشتند، سوابق سوء، خاطرات بد لذا دنبال این بودند که «الْأَصْلَابِ الشَّامِخَهِ وَ الْأَرْحَامِ الْمُطَهَّرَهِ»[۲۰] اینها به هر نحوی سعی میکردند به پیغمبر نزدیک بشوند. آدم باید اینها را بداند که هر چیزی را به پیغمبر یا به نزدیکان پیغمبر نسبت ندهد ولو اینکه او خطای بزرگتر از این دارد. دلیلی هم نداریم و انصاف هم نیست.
خلاصه آن کسانی که بیشتر به روایت پایبند هستند در مجموعهای که این روایات به حق و باطل، صدق و کذب، ناسخ و منسوخ آمیخته است، آنکه بیشتر به روایات میپردازد بیتوجّه و بیشناخت احتمال غوطهور شدن و ببه ورطهی هلاکت افتادن او بیشتر است، دروغ ابوهریره را به رسول خدا نسبت میدهد و حکم شرعی از آن میفهمد. این یک مورد، سه مورد هم باشد بعداً عرض میکنیم.
من یک چیزی دیدم دیشب تا صبح میگشتم تا کدام خطبه را انتخاب کنم که روی آن کار کنم و بیایم خدمت شما بگویم خطبههای زیادی را دیدم ولی هر کدام را نگاه میکردم به یک وجهی میدیدم بگویم یا نگویم، مناسب است یا مناسب نیست تا اینکه در یادداشتهای خودم یک چیزی دیدم که جگرم برای امیر المؤمنین سوخت آن را عرض میکنم. جنگ جمل که صورت گرفت از یک خانواده دو برادر کشته شدند یکی در رکاب امیر المؤمنین شهید شد، یکی در رکاب عایشه به درک رفت. طبیعتاً خانوادهی شهید فحش نمیدهند، همین الآن شما ببینید پای کار همین کسانی هستند که جانباز ۷۰ درصد به راهپیمایی و تظاهرات میآورد، آن کسی که سر تا پا خطا است و خودش خطا را درست کرده است میگوید احسنت مردم ما باز هم آزمون پس دادند، مثل اینکه وظیفهی او شر درست کردن است و مردم ما هم مدام امتحان پس بدهند.
آنکه خود را خرج کرده است و آنکه خود را هزینه کرده است طلبکار هم نیست. یک وقتی یک جانباز ۸۰ درصد اصلاً نمیتوانست تکان بخورد، روی بستر افتاده بود میگفت من گفتم اگر یک وقت جنگ بشود من هم ببرید، اگر نتوانستم بجنگم به جای گونی از من استفاده کنید یعنی من سپر تیر دیگران باشم. یعنی نمیتوانم تکان بخورم ولی به جای یک گونی سنگر من را بگذارید که اگر تیری آمد به من بخورد و به شیعیان امیر المؤمنین نخورد، به جای اینکه مدّعی باشد اینگونه میگوید. آنکه خرابکاری کرده و خطا کرده است سخنگوی او میگوید فداکاری کرده است.
عفو و گذشت امیر المؤمنین نسبت به دشمنانش
شیعیان و طرفدارها و کشته دادهها اینها حرف نمیزدند، همهی شکست خوردهها را یک جا جمع کردند اسیر شدند. دستهای عایشه را نبستند همهی خانمها یک جا بودند، یک عدّه هم پنهان شده بودند، یک عدّه را هم دستگیر کرده بودند تا ببینند امیر المؤمنین با آنها چه کار میکند. رسم حکومتهای قبلی چه بود؟ تأثیر میگرفتند یک عدّه را گردن میزدند، زنها را به کنیزی میگرفتند بچّهها را میفروختند. زمان خلیفهی اوّل بسیاری را از مسلمینی که منتقد حکومت بودند، ناموس آنها را به عنوان کافر فروختند. اینها میدانند الآن ممکن است امیر المؤمنین همین بلا را سر ما بیاورد. پس طلحه میگوید: دستهای من را بسته بودند اسم من را خواندم، گفتم «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»[۲۱] تمام شد! آمدم جلوی امیر المؤمنین ایستادم، حضرت فرمود: سه بار استغفار کن. فکر کردم میخواهد سر من را ببُرد که میگوید استغفار کن، من هم سه بار گفتم «ِأَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّی وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ». فرمود: تو آزاد هستی، نفر بعدی.
حضرت یکی یکی اینها را آزاد کرد. محمّد بن ابیبکر سلام الله علیه آمد گفت: آقا اینها خواستند که شما عبدالله بن زبیر -که اینقدر به امیر المؤمنین فحش میداد- را آزاد کنید. فرمود: من به همه امان دادم، استثناء نزدم که به صورت خاص تو بیایی برای عبدالله بن زبیر امان بگیری. حضرت فرمود: من هر کسی که شکست خورد و دستگیر شد همه را عفو کردم، نیازی به عفو مجدّد نیست. یعنی فکر میکردند چون او فرمانده بوده بالاخره مردم… (بیچاره مردمی که نمیدانستند) حضرت فرمود همه را عفو کردم.
بعد دستور دادند که باید عایشه به سمت مدینه برود. ایشان هم گفت: من نمیروم، میخواهم همین جا باشم. سر و صدا کردند، ابن عباس آمد به امیر المؤمنین گزارش داد، حضرت خودش رفت. حضرت که وارد این منطقه شد که خانمها بودند و بعضی از اینها در بعضی از خیمهها پنهان شده بودند، زنهای کشتههای طرف شروع به شیون کردند. از جمله این دو برادر که کشته شدند، یکی از اینها که در رکاب عایشه کشته شده بود، زن او شروع به فحش دادن کرد. آمد در چشم امیر المؤمنین نگاه کرد، گفت: بچّههای من را یتیم کردی خدا بچّههای تو را یتیم کند. او حرفهای خود را زد، حضرت سر خود را برگرداند، از جلوی او آرام رد شد و رفت. کارها را رتق و فتق کرد و دوباره خواست برگردد سوار اسب شود، دوباره این خانم شروع به فحش دادن کرد. گفت: «یَا قَاتِلَ الْأَحِبَّهِ»[۲۲] تو دوستان من را کشتی، جمع ما را متشتّت کردی. حضرت فرمود: من اگر میخواستم جمع شما را متشتّت کنم فلانی و فلانی هم در آن خیمه و در آن خیمه بودند را میکشتم. اینها را پنهان کردید، اسیر هستید فکر کردید من خبر ندارم. یک دفعه ترسید، بالاخره او دارد سر و صدا میکند، ممکن است برخی بترسند. بعد حضرت رفت به عایشه گله کرد.
حضرت دوباره به سراغ عایشه رفت، فرمود: فلانی که از کودکی تا حالا ما او را ندیده بودیم یعنی ما کاری به آنها نداریم به من «قَاتِلَ الْأَحِبَّهِ» میگوید، ولی من دستور دادم –این در خطبههای نهج البلاغه است، در غارات ثقفی است- زنی که داغدار است اگر به أُمَرای شما فحاشی هم کرد به او چیزی نگویید. زن است، توان جسمی او کم است، اعصاب او به هم ریخته است، عزیز خود را از دست داده است، الآن نمیتواند خود را کنترل کند، کسی اینها را اذیّت نکند، اینها را نزنید، جسارت نکنید حتّی اگر به مقدّسات شما فحش دادند. فرمود من این را گفتم.
من داشتم فکر میکردم چرا امیر المؤمنین سلام الله علیه این را به عایشه فرمود؟ حالا ما چند هفته به صدیقهی طاهره سلام الله علیها متوسّل شدیم، نشستم دیدم انتهای مجلس اسم مبارک زینب کبری سلام الله علیها است، دلم رفت. حضرت فرمود: دستور دادم که با آنها کاری نداشته باشید، آنها کشته دادند، اینها به ناحق کشته دادند، اینها مقابل امیر المؤمنین بغی کردند، آدم کشتند، ناامنی ایجاد کردند. حضرت فرمود: اینها ضعف نفس دارند، بالاخره زن است نمیتواند اعصاب خود را کنترل کند، کاری به اینها نداشته باشید.
برخی شنیع دشمنان امیر المؤمنین با فرزندانش در کربلا
یک لحظهای که زین العابدین سلام الله علیه فرمود: «لَا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ»[۲۳] دیدم زمین و زمان به هم میریزد، مثل اینکه عالم را زیر و رو میکنند. زینب کبری رفته بود، وقتی وارد شد هر چه در آن شلوغی نگاه کرد، دید چیزی که بتواند شناسایی کند اصلاً پیدا نکرد. نه فقط داغ دید بلکه اوّلاً جلوی چشم آنها اتّفاق افتاد، اینها داشتند از فاصلهی چند ده متری میدیدند، در واقع موضع قتل را دید. در روایت منصوب به امام زمان هم است که خانمها داشتند از دور میدیدند که کجا شلوغ است یعنی اینطور نبود که حضرت بخواهد کل بیابان را بگردد، موضعی که درگیری بود دید که کجا است، کجا حضرت زمین افتاده است با این حال وقتی جلو رفت، نگاه کرد نتوانست شناسایی کند. نه سری، نه لباسی بود. اینجا دست روی سر مبارک خود گرفت، رو به پیغمبر کرد، فرمود: «وَا مُحَمَّدَاهْ صَلَّى عَلَیْکَ مَلِیکُ السَّمَاءِ هَذَا حُسَیْنٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّمَاءِ».[۲۴]
پایان
[۱]– سورهی غافر، آیه ۴۴٫
[۲]– سورهی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۳]– الصّحیفه السّجّادیّه، ص ۹۸٫
[۴]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۱، ص ۶۲٫
[۵]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۳۷، ص ۱۸۶٫
[۶]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۱، ص ۶۲٫
[۷]- مرآه العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج ۱، ص ۲۱۰٫
[۸]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۱، ص ۶۲٫
[۹]– سورهی بقره، آیه ۲۷۵٫
[۱۰]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۱، ص ۶۲٫
[۱۱]– سورهی انعام، آیه ۱۰۳٫
[۱۲]– سورهی شوری، آیه ۱۱٫
[۱۳]– سورهی هود، آیه ۷٫
[۱۴]– سورهی نساء، آیه ۱۶۴٫
[۱۵]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۱، ص ۶۲٫
[۱۶]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۱۰۲، ص ۸٫
[۱۷]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۱، ص ۶۲٫
[۱۸]– حاشیه الوافی (للبهبهانی)، ص ۴۹٫
[۱۹]– تفسیر طبری، جامع البیان (ط-هجر)، ج ۹، ص ۱۷٫
[۲۰]– مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج ۲، ص ۷۲۱٫
[۲۱]– سورهی بقره، آیه ۱۵۶٫
[۲۲]– بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۴۱، ص ۳۱۰٫
[۲۳]– الأمالی( للصدوق)، النص، ص ۱۱۶٫
[۲۴]– مناقب آل أبی طالب علیهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج ۴، ص ۱۱۳٫
پاسخ دهید